اشكال فخر رازی در سند حدیث غدیر
اشكال فخر رازى در سند حديث غدير
حال كه سخن از تواتر حديث غدير و اشكال بى پايه سندى بر آن شد، جا دارد اشكال فخر رازى(ت ۵۳۳ - م ۶۰۶ ق) را هم مطرح كنيم:
با كمال تعجب فخر رازى هم مدّعى عدم صحت حديث غدير شده و تواتر آن را در كتابش «نِهاية العقول» انكار مى كند! و عجيب تر اينكه براى اثبات ادعايش، به امور سست و نادرست تمسک جسته است!
متن كلام او چنين است:
ما صحت اين حديث را نمى پذيريم، چرا كه ادعاى شيعيان مبنى بر علم ضرورى به درستى اين حديث مكابره (حرفِ زور) است، زيرا ما مى دانيم كه علم به صحت اين حديث همانند علم به وجود محمدصلى الله عليه وآله و جنگهايش با كافران و فتح مكه و ديگر اخبار متواتر نيست.
افزون بر اين، علم به درستى احاديث وارد شده در فضائل صحابه، از علم به درستى اين حديث قوى تر است. با اين همه، شيعيان به اين روايات خرده مى گيرند. حال كه چنين است، چگونه روا باشد كه اينان به صحت اين حديث يقين داشته باشند؟
ضمن اينكه شمار بسيارى از اصحاب حديث اين حديث را نقل نكرده اند؛ كسانى مانند: بخارى، مسلم، واقدى و ابن اسحاق.
حتى كسانى مثل جاحظ و ابن ابى داوود سجِستانى و ابوحاتِم رازى و ديگر پيشوايان حديث به آن خرده گرفته، و براى نشان دادن نادرستى و سستى اش به اين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله استدلال كرده اند: «قريش، انصار، جُهَينَه، مُزَينَه، اَسْلَم و غِفار و نه ديگر مردم، موالى اند و جز خدا و فرستاده اش مولاى ديگرى ندارند».
دومين دليل ما اين است كه شيعيان مى پندارند پيامبرصلى الله عليه وآله اين سخن را در غدير خم و هنگام بازگشت از حج بر زبان آورد، حال آنكه در آن زمان على عليه السلام همراه نبى صلى الله عليه وآله نبود، زيرا وى در يمن بود.[۱]
اين بود سخن فخر رازى در ردّ حديث غدير.
كسى كه نزد اهل تسنن امام ناميده مى شود! هر چند در صفحات گذشته مشخص شد كه حديث غدير از ضروريات است، ولى باز هم اشاراتى به نادرستى هاى سخن فخر رازى و انكار حقايق توسط او خواهيم داشت.
به عنوان مقدمه مى گوييم: فخر رازى به اشكال بر اين حديث صحيح كه به تواتر و با طرقِ پر شمار از بيش از صد صحابى روايت شده بسنده نكرده، و حتى پنداشته است كه احاديثِ فضائل صحابه - با وجودِ علم به ساختگى بودن بيشتر آنها به اعتراف اهل دانش و انصاف - از حديث غدير قوی ترند!
سخن فخر رازى مى رساند كه در نظر وى، همه احاديث فضائل صحابه از حديث غدير قوی ترند! چرا كه واژه احاديث در كلام وى با «ال» معرفه شده و به صورت «الأحاديث» آمده است. اگر از اين هم كوتاه بياييم، دستِ كم حملِ لفظ «الأحاديث» بر«بيشتر» چنين نتيجه مى دهد كه قطعاً علم به صحت بيشتر احاديث منقول در فضائل صحابه از علم به صحت حديث غدير - كه در فضل على عليه السلام وارد شده - قوى تر است.
در حالى كه اين كلام با اين اطلاق! باطل است، زيرا با چشم پوشى از خرافات واهى و ساختگىِ بى شمار در ميان احاديث فضائل صحابه، در ميان اين احاديث حتى يک حديث يافت نمى شود كه در سند و دلالت مانند حديث غدير باشد.
افزون بر اين، بر كسى كه چنين ادعاى بزرگى دارد، واجب است كه نخست برخى از اين احاديث غير يقينى را بياورد و صحيح بودن زنجيره اتصال آنها را تا جماعتى از صحابه از زبان پيشوايان بزرگ حديث و دانشمندان جرح و تعديل باز گويد - همان چيزى كه در حديث غدير محقّق شده است - و سپس نتيجه علم به صحت اين احاديث را روشن سازد و ميزان دلالت آنها را به مطلوبش نشان دهد.
ضمن اينكه اين استدلال آنگاه به فرجام مى رسد كه اين احاديث، همگى يا بعضى از طرق شيعه به گونه متواتر يا قوى با اسانيدِ بسيار آمده باشد، همانگونه كه حديث غدير نزد فريقين چنين وضعيتى دارد.
از اين هم چشم مى پوشيم و از فخر رازى و پيروانش مى خواهيم تا فقط اثبات كنند كه شمارى از احاديث فضائل صحابه در يقين به صحت با حديث غدير برابرى مى كنند، اثبات قوى تر بودن اين احاديث از حديث غدير پيشكش!
خلاصه آنكه سخن رازى كه مى گويد:
«ادعاى شيعيان مبنى بر علم ضرورى به درستى اين حديث ياوه است» اين كلام خود ياوه است، زيرا هيچ حديثى نيست كه اهل سنت مدّعى تواتر و علم ضرورى به صحّتش باشند، جز آنكه حديث غدير از آن قوى تر و بزرگتر است.
صِرفِ نپذيرفتن و لانُسَلِّم گفتن در چنين امورى راه به جايى نمى برد، زيرا در اين صورت فرد منكر مى تواند حتى وجود مكه و مدينه و محمد نبى صلى الله عليه وآله را هم نپذيرد! مگر اينكه كسانى همچون فخر رازى، ميان حديث غدير و ديگر متواترات و ضروريّات تفاوتى را بيان كنند.
علامه ملا سيد محمدقلى [۲]در اين باره سخن بسيار نيكويى دارد.
وى مى گويد:
شكى نيست كه هر كس انصاف دهد و در كثرت طرق حديث غدير و بلندآوازگى اش ميان خاصه و عامه، با وجود انگيزه هاى بسيار براى پنهان داشتن آن و فراوانى موانع نقلش نيک بياندیشد، به صحّت اين حديث علم ضرورى پيدا مى كند. چگونه چنين نباشد؟
حال آنكه معمولاً براى مسلمانان در امور دينى بسيارى كه از حيث تواتر به مراتب پايين تر از حديث غدير جاى مى گيرند قطع و يقين به دست مى آيد؛ مانند آيات تحدّى و مبارزطلبى با آنها در پيش چشم كافران و دين ستيزان، با اينكه در اين موارد انگيزه هاى معارضه فراوان بوده و مانعى هم بر سر راه نبوده است.
صدور معجزات نيز همين گونه است. با اينكه كفّار همگى تمام اينها را انكار مى كنند و مدّعى اند كه مسلمانان همه در دروغ گفتن و ساختن اين گزارشها هم داستان شده اند، زيرا مسلمين براى ساختن اين گزارش ها انگيزه دارند و هدفى را مى جويند.
اهل اسلام نيز درباره گزارش هاى ويژه صاحبان مذاهب باطل، همچون جهودان و ترسايان و صابئان و گبران و بت پرستان و ديگر مشركان چنين ادعايى دارند. پس چگونه روا باشد كه مسلمان منصفى تفاوت ميان دو بديهى را انكار كند؟ چرا كه گاهى يكى از آن دو از ديگرى روشنتر و آشكارتر است. چگونه چنين نباشد؟ در حالى كه اگر چنين نبود رها كردن بسيارى از متواترات لازم مى آمد.[۳]
اكنون ببينيم رازى در ردّ حديث غدير به چه چيزى تمسک جسته است. رازى گفته كه بسيارى از اصحاب حديث، حديث غدير را روايت نكرده اند! ولى اين سخن پذيرفته نيست.
در همين عنوان نام كسانى كه حديث غدير را در كتاب هايشان آورده اند و راويان و نيز ناقلان آن را نقل مى كنيم، تا هر كس اين فهرست از نام هاى دانشمندان بزرگ اهل سنت را بنگرد، در مى يابد كه بسيارى از ايشان اين حديث را روايت كرده، و آشكارا به بزرگى و صحت و تواترش اقرار نموده و به حصول علم ضرورى برايشان به صدورش اين حديث از رسول خداصلى الله عليه وآله تصريح كرده اند.
تعجب از رازى است كه مى گويد:«بى گمان بسيارى از اصحاب حديث اين حديث را نقل نكرده اند»، و آنگاه از اين شمار بسيار تنها نام چهار تن را مى آورد! اى كاش او حداقل نام سى يا بيست تن از محدّثان سرشناس را ياد مى كرد، تا اين شماره با آن ادعا سازگار باشد! چرا كه عدم نقل چهار بلكه ده نفر، با نقل حديث غدير توسط اين گروه پرشمار و جماعت بسيار معارضه نمى كند.
با اين همه، اگر بپذيريم كه بسيارى از اصحاب حديث، حديث مشهور و متواتر غدير را نقل نكرده اند، اين عدم نقل تنها به سبب دورى آنها از اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.
آنان براى رسيدن به اهداف نارواى خود فضائل حضرتش را پنهان مى كنند، زيرا در همين حال كه فضائل آن را نقل نمى كنند، در شأن خلفاء و پيشوايانشان خرافات عجيبى روايت مى كنند! افزون بر اين، آنگاه كه به دليل وجود مُثبِت به سخن نافى وقعى نهاده نمى شود، ساكت و مُعرِض به بى اعتنايى سزاوارتر اند.
بارى، مهمترين دستاويز انكار فخر رازى عدم نقل حديث غدير از سوى بخارى و مسلم و واقدى و ابن اسحاق است.
بررسى اين اشكال:
اول :عدم روايت حديث غدير توسط بخارى و مسلم
فخر رازى به عدم نقل حديث غدير توسط بخارى و مسلم استدلال كرده است. اينک ادله بطلان اين اشكال:
- پاسخ اول: دليل تعصّب
عدم نقل حديث غدير از سوى بخارى و مسلم، با وجود تواتر و شهرتش، تعصّبِ سخت و رويگردانى اين دو از اهل بيت عليهم السلام را نشان مى دهد. اگر اين دو تن چنين نبودند، نادانان به اينكه اين دو حديثى از احاديث و از جمله حديث غدير را نقل نكرده اند استدلال نمى كردند.
- پاسخ دوم: مُثبِت بر نافى مقدمّ است
از قواعد مسلّم نزد همه اهل علم به ويژه دانشمندان علم اصول، قاعده اى است كه به قاعده؛«تقدّم مُثبِت بر نافى »شناخته شده است. بر اساس اين قاعده، اگر شخصى با وجود كسى كه خبرى را اثبات مى كند به صراحت آن خبر را نفى كند به سخنش اعتنا نمى شود.
در اين صورت، چگونه سكوت محض و عدم سخن گفتن از نفى و اثبات درباره حديثى، خدشه اى بدان وارد خواهد كرد؟ دانشمندان بزرگ، فراوان به اين قاعده و به اين اصل مسلّم استناد كرده، و در گفتگوهاى گوناگون خود به آن استدلال كرده اند. از جمله اين دانشمندان است:
- ۱. حلبى: در ماجراى ورود پيامبرصلى الله عليه وآله به كعبه پس از فتح مكه و نماز گذاردن در كعبه، روايتى كه مى گويد حضرت نمازگزارد را بر روايتى كه نافى نماز گذاردن حضرت در كعبه است مقدم گردانيده است.[۴]
- ۲. ابن قيّم: در مورد حالت نشستن در نماز، روايتى كه نشستن به شكل مايل در آن آمده را بر روايت نافى آن مقدم دانسته است.[۵]
- ۳. مَنينى (ت ۱۰۹۸م -۱۱۷۲ ق): در مورد ضبط كلمه «مشورت» و معناى آن، قولى كه دلالت بر يک نوع ضبط و معنى دارد را بر قولى كه نافى آن معنى است ترجيح داده است.[۶]
- ۴. ابن وزير صنعانى گويد: كسى كه حديث را تضعيف مى كند، تا وقتى سبب ضعف را روشن نسازد نافى به شمار مى رود، و مُثبِت از نافى شايسته تر است.[۷]
- پاسخ سوم: نشنيدن، روايت نكردن، نپذيرفتن، دليل بر رد نيست
افزون بر آنچه گذشت، برخى سخنان نشان مى دهد كه اگر يكى از اصحاب حديث، حديثى را نشنيده يا صحّتش را نپذيرفته باشد، خدشه اى به آن حديث وارد نمى آيد.
ابن قيّم در مورد حكم سلامِ نماز و روايتى كه زُهرى نشنيده همين قاعده را اجرا كرده است. اگر نشنيدن زهرى دليل بر رد روايت نيست، عدم نقل حديث غدير توسط بخارى و مسلم - آن هم بدون هيچ انكارى توسط آنها - به طريق اولى دليل رد نيست.[۸]
- پاسخ چهارم: شهادت به نفى پذيرفته نيست
نزد اهل دانش، شهادت به نفى - هر چند از بزرگان باشد - پذيرفته نيست. حتى خود دهلوى در چند مورد از كتابش:«تحفه اثنى عشريه »،به اين قاعده عمل كرده است. به خصوص كه اگر اين انكار در برابر اثبات ساير محققان و بزرگان باشد كه هرگز خدشه در ثبوت و صحت آن حديث نخواهد بود.
- پاسخ پنجم: عدمِ نقل يک حديث نشان دهنده وجود نداشتن آن نيست
از اينها گذشته، آنچه بديهى است اينكه عدمِ نقل يک حديث نشان دهنده وجود نداشتن آن نيست. به ويژه در مواردى كه آگاهى به آنها ميان همه مردم ضرورى باشد. فاضل حيدرعلى فيض آبادى در موضوع جنگ ابوبكر با مرتدّان به همين قاعده استناد كرده است.[۹]
- پاسخ ششم: صحيحين تمام احاديث صحيح را در خود جاى نداده اند
كيست كه بگويد همه احاديث صحيح در دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم گرد آمده است؟! آيا بخارى و مسلم چنين گفته اند يا ديگران؟ اين سخن كِى و چگونه ثبت شده و دليل آن چيست؟ آيا درست است بگوييم: هر حديثى كه بخارى و مسلم نقل نكرده اند ضعيف است؟! بعضى از بزرگان اهل سنت به صراحت گفته اند كه عدم نقل بخارى و مسلم دليل بر ضعف نيست، از جمله:
- ۱ و ۲ و ۳. نَوَوى و قاضى كتّانى و عبدالحق دهلوى: دارَقُطنى و ديگران بر اين باورند كه بخارى و مسلم برخى از احاديثى را كه نقل نكرده اند مى بايست نقل مى كردند، چرا كه زنجيره هاى راويان اين احاديث همان زنجيره هايى است كه اين دو در صحيحين با آن زنجيره ها حديث روايت كرده اند.
دارقطنى و ابوذر هروى كتابهايى نگاشته و احاديث ياد شده را در آنها آورده اند. به خصوص بخارى و مسلم تصريح كرده اند كه شمارى از احاديث صحيح را گردآورده اند.[۱۰]
- ۵ . ابن قيّم: او نيز در مورد حديثى در باب طلاق مى گويد كه عدم نقل بخارى اشكال بر حديث وارد نمى كند، و تصريح مى كند چه بسيار احاديثى كه بخارى آنها را صحيح دانسته ولى احاديث در صحيح او نيست.[۱۳]
- ۶. حيدر على فيض آبادى: وى به كلام خود بخارى و مسلم استناد مى كند كه همه احاديث صحيح را در كتابشان نياورده اند.[۱۴]
تكميل بحث
حال كه معلوم شد عدم نقل بخارى و مسلم در صحت حديث ذره اى تأثير ندارد و معلوم شد كه اين دو همه روايات صحيح را در صحيحين نياورده اند، نام چند تن را مى آوريم كه احاديث صحيح و مسلّم را كه در كتب ديگر حديث فراوان آمده زير سؤال برده اند! صرفاً به اين بهانه كه بخارى و مسلم در كتابشان نياورده اند:
- ابن تيميه حَرّانى:
حديث راستگويى ابوذر[۱۵]، حدث افتراق امت.[۱۶]
- شاه سلامت اللَّه:
حديث «كَرَّارٌ غَيرُ فَرّارٍ» در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام.[۱۷]
- فاضل حيدرعلى فيض آبادى:
روايتى كه حافظ زرندى از عايشه نقل كرده است.[۱۸]
- پاسخ هفتم: عيبجويى حتى با نقل بخارى و مسلم
نكته ديگر اينكه حتى اگر بخارى و مسلم حديث غدير را در كتابهايشان مى آوردند، متعصّبان عيب جو آن را انكار مى كردند! ذيلاً به افرادى اشاره مى كنيم كه احاديثى كه درصحيحين آمده را هم انكارنموده اند! با اينكه اضافه بر نقل صحيحين اين احاديث از متوترات هستند:
حديث منزلت كه در صحيحين آمده است: ابوالحسن آمِدى، ابن حَجَر مكّى و عضدالدين ايجى و ابوالثناء اصفهانى، شارحِ مطالع، سعدالدين تَفتازانى.
حديث رويگردانى حضرت فاطمه عليها السلام از ابوبكر تا لحظه شهادت كه در صحيحين آمده است[۱۹]: سهارنپورى و دهلوى.[۲۰]
حديث خوددارى اميرالمؤمنين عليه السلام از بيعت با ابوبكر به مدت شش ماه[۲۱]: حيدرعلى فيض آبادى، ابن حجر عسقلانى.[۲۲]
حديثِ قِرطاس[۲۳]: حيدرعلى فيض آبادى.[۲۴]
- پاسخ هشتم: نظر بزرگان اهل سنت درباره صحيحين و مؤلفان اين دو كتاب
نكته ديگر اينكه بزرگان اهل سنت اقرار كرده اند كه بنا بر سخن مشايخ محدثان و پس از كاوش و پژوهش، روشن مى شود كه در صحيحين دويست و ده حديثِ ضعيف هست؛ كه هشتاد حديث از آن را بخارى و صد حديث را تنها مسلم نقل كرده و سى حديث ديگر را هر دو روايت كرده اند!
بنابراين، نقل نكردن حديثى از احاديث توسط مسلم و بخارى به هيچ وجه بى اعتبار بودن آن حديث را ثابت نمى كند. در كنار اين مطلب، بزرگان اهل سنت تصريح دارند كه تمام روايات بخارى واجب العمل نيست، كه به خصوص در مذهب حنفى اين مسئله بسيار به چشم مى خورد. همچنين از كتابهاى دانشمندان ثقه روشن مى شود كه عالمان شافعى خود گاهى در برخى موارد روايات ديگران را بر روايات بخارى ترجيح داده اند.
در اين باره مولوى فيض آبادى نام بزرگان اهل سنت همانند ابوزكريا نَوَوى[۲۵] و كمال الدين ابن همام را مى برد. همچنين از قول على گيلانى شيعى[۲۶] آورده كه فخر رازى در رساله اى كه در برترى مذهب شافعى نوشته، به شمارى از احاديث بخارى خرده گرفته است. همچنين گفته كه برترى صحيحين بر ديگر كتب تنها از سرِ تقليد از مجتهدان پيشين است، و در اين باره از امامان چهارگانه سخنى نقل نشده است.[۲۷]
پس معلوم شد كه عالمان اهل سنت در هنگامِ ناچارى در برابر شيعيان و براى مغلوب كردن ايشان به احاديث صحيحين خرده گرفته اند! در ادامه اسامى چند نمونه از پيشوايان و حافظان بزرگ اهل سنت را مى آوريم كه بر احاديثى كه در صحيح بخارى و مسلم آمده خُرده گرفته اند:
- ۱. عبدالقادر بن محمد قرشى حنفى، محى الدين(ت ۶۷۶ - م ۷۷۵ ق)
عبدالقادر قرشى - كه حافظ سيوطى و محمود بن سليمان كفوى او را بسيار ستوده اند[۲۸] - حديث ابوحميد ساعدى در وصف نشستن رسول خداصلى الله عليه وآله (تَوَرُّك) در نماز - كه در صحيح مسلم و ديگر كتابها آمده - را بى اعتبار مى داند.
- همچنين به احاديث ضعيف يا متعارض و حتى دروغ قطعى در صحيح مسلم اشاره دارد. حتى گفته كه حافظ رشيد عطّار كتابى نوشته و احاديث مقطوعِ[۲۹] منقول در صحيح مسلم را در آن گرد آورده و نامش را «غرر الفوائد المجموعة فى بيان ما وقع فى مسلم من الأحاديث المقطوعة»نهاده است. همچنين نام چند راوى ضعيف و نيز مواردى كه باعث ضعف در حديث مى شود را از صحيح مسلم بيان كرده است.[۳۰]
2.
ملا على قارى نيز شبيه سخنان عبدالقادر قرشى را گفته است. على قارى در كتاب »الرجال« اشاره دارد كه مسلم بن حجّاج احاديثى را روايت كرده كه هنگام تعارض استوار نمىمانند. او مواردى از احاديث و يا رجال صحيح مسلم را بىاعتبار مىداند. همچنين به احاديث ضعيف يا متعارض و حتى دروغ قطعى در صحيح بخارى و مسلم اشاره دارد!
- ۳. ابوالفضل اُدفُوى شافعى (ت 680 - م 748 ق)
اُدفُوى شافعى - كه ابن حجر عسقلانى، صفدى، بدر نابلسى، جمال اِسنَوى، قاضى ابوبكر، ابن قاضى شُهبه اسدى او را بسيار ستوده اند[۳۱] در اين باره تحقيقى دارد كه آن را در ردّ سخن ابن صلاح به نگارش در آورده است.
وى اشاره نموده كه امت هر حديث صحيح يا حَسَن را پذيرفته، و در صورت نبودِ معارض به آن عمل كرده است و اين امر اختصاصى به صحيحين ندارد. امت كتابهاى پنج يا شش گانه را به ديده قبول نگريسته و جماعتى بر اين كتابها نام «صحيح»نهاده اند، و حتى برخى از آنان بعضى از اين كتب را به صحيح مسلم و غير آن ترجيح داده اند.
وى همچنين عدهاى از بزرگان مثل دارقطنى را نام برده كه مواردى از احاديث و يا رجال صحيح بخارى و مسلم را بىاعتبار مىدانند. همچنين به احاديث ضعيف يا متعارض و حتى دروغ قطعى در صحيح بخارى و مسلم اشاره دارد.××× 2 الامتاع فى احكام السماع )مخطوط( : فصل دهم. ×××
4. ابوزرعه رازى )ت 190 - م 264 ق(
ابوزرعه رازى كسى است كه بزرگان اهلسنت وى را ستوده و توثيق كردهاند. از جمله: ذهبى، حافظ ابنحَجَر، سمعانى، سيوطى، عبدالغنى مَقدِسى، نَوَوى، ابوبكر خطيب، دهلوى.××× 3 سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 65 . العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 264. تهذيب التهذيب: ج 7 ص 30. الكاشف: ج 2 ص 230. تقريب التهذيب: ج 1 ص 536 . مرآة الجنان: حوادث سال 264. الانساب: »الرازى« . طبقات الحفّاظ: ص 249. الكمال فى معرفة الرجال )مخطوط( . تهذيب الاسماء و اللّغات: ج 1 ص 68 ، ذيل شرح حال بخارى. تاريخ بغداد: ج 3 ص 256، ذيل شرح حال محمد بن مسلم بن واره. بستان المحدّثين: ص 9. ××× ابوزُرعه رازى يكى ديگر از كسانى كه بخارى و مسلم و كتاب اين دو را به شدت زير سؤال برده است:
الف. ابوزُرعه و مسلم
چنانچه در بالا از سخن اُدفُوى و ديگران معلوم شد، ابوزرعه رازى نگارش كتابِ مسلم بن حجّاج را نكوهش مىكرد، و به سبب تأليف اين كتاب به مسلم اعتراض مىكرد و به او مىگفت: چگونه اين را صحيح مىنامى، حال آنكه فلان و فلان در ميان راويان آناند؟ همچنين ذهبى چندين مورد از گفتار ابوزرعه در ردّ صحيح مسلم را آورده است.××× 1 تذهيب التهذيب )مخطوط( . ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 1 ص 125. سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 70. ×××
ب. ابوزُرعه و بخارى
ابوزُرعه در برابر محمد بن اسماعيل بخارى و كتاب »الجامع الصحيح« او نيز آرام نگرفته و او و كتابش را به شدت جرح و قدح نموده است. او همچنين ابوحاتم را همانند بخارى مورد قدح قرارد داده است. عدهاى از بزرگان اهلسنت گفتار ابوزرعه را در ردّ صحيح بخارى و بعضى از رجال آن و نيز در مورد خود بخارى نقل كردهاند. از جمله: ذهبى، شيخ عبدالوهاب سُبكى در »الطبقات« ، شيخالاسلام تقىالدين بن دقيق العيد در كتاب »الاقتراح« ، شيخ عبدالرئوف مُناوى.××× 2 ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 3 ص 138. المغنى فى الضعفاء: ج 2 ص 557 . الضعفاء و المتروكين. فيض القدير فى شرح الجامع الصغير: ج 1 ص 24. ×××
5 . ابوحاتِم رازى
چنانچه اشاره شد، ابوحاتِم رازى مانند ابوزرعه رازى بخارى را متروك دانسته است. شرح حال و توثيق ابوحاتم هم با ابوزرعه رازى مشترك است.
6 . عبدالرحمن بن ابىحاتم، ابنابىحاتم )ت 240 يا 241 - م 327 ق(
ابن بن ابىحاتم، بخارى را در كتاب »الجرح و التعديل« ياد كرده است. ذهبى از قول ابنابىحاتم گفته كه آنچه او از قرآن به زبان مىآورد مخلوق است و حديث او را فرو نهادند و ترك گفتند.××× 3 سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 391. ×××
ذهبى شرح حال وى را از قول چندين تن از بزرگان نوشته، و خود نيز او را ستوده است.××× 1 سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 263. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 327. ××× همچنين صلاحالدين كتبى و يافعى او را ستودهاند.××× 2 فوات الوفيات: ج 2 ص 287. مرآة الجنان: حوادث سال 327. ×××
7. محمد بن يحيى ذُهلى
قدح و ردّ ذُهلى نسبت به بخارى از سخنان دانشمندان سنّى آشكار مىشود؛ ذهبى و ابنحجر - در آغاز شرحش بر صحيح بخارى - آوردهاند كه ذهلى قائل به مخلوق بودن قرآن را كافر مىدانست، و هر كس اين عقيده را نه تأييد و نه رد كند سخنى شبيه كفر گفته است. بنابراين هر كس نزد محمد بن اسماعيل بخارى رود متّهمش كنيد، چرا كه تنها كسى به مجلس او مىرود كه مذهبى همچون مذهب او داشته باشد.××× 3 سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 455. هدى السارى: ج 2 ص 263. ×××
همچنين ذهبى نقل كرده كه محمد بن يحيى مىگفت: اين بخارى قول لفظيّه را آشكار ساخت و نزد من لفظيّه از جَهميّه بدتر است.××× 4 سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 455. ××× اين در حالى است كه پيشوايان اهلسنت و حافظان بزرگ آنان به كفر جَهميّه و گمراهى و هلاكتشان تصريح كردهاند. از جمله: ذهبى، على بن مدينى، ابنعمّار موصلى.××× 5 سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 41. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 1 ص 426. ×××
و نيز موارد ديگرى از اختلاف شديد بين ذهلى و بخارى به نقل ذهبى و ابنحجر ثبت شده است.××× 6 سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 456. هدى السارى: ج 2 ص 264. ×××
و اما بسيارى از بزرگان اهلسنت محمد بن يحيى ذُهلى را ستوده و توثيق نمودهاند، از جمله: حافظ ابوبكر خطيب )از قول چند تن از اعلام( ، ذهبى، سمعانى، بدخشانى، سيوطى.××× 7 تاريخ بغداد: ج 3 ص 420 - 415. تذهيب التهذيب )مخطوط( . سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 273. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 258. الكاشف: ج 3 ص 107. الانساب )الزهرى( . تراجم الحفّاظ )مخطوط( . مرآة الجنان: حوادث سال 258. طبقات الحفّاظ: ص 234. ×××
8 . ابوبكر بن اعين
حافظ ذهبى كلامى از ابناعين آورده كه اشاره به عقيده بخارى در مورد قرآن دارد و به وضوح طعن گونه است. سپس نظر امام احمد را در مورد اين عقيده و رد شديد و كفر بودن آن و اينكه بخارى تفكر جَهمى داشته آورده است.××× 1 سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 507 177 و ج 12 ص 79. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 1 ص 544 . ×××
در اينجا بد نيست اشاره كنيم كه بزرگان عامه در مورد مسلك جهميّه و نيز لفظيّه عبارات تندى دارند و حكم كفر آنها را صادر كردهاند، كه ذهبى همه را در كتابهايش آورده است. افرادى مثل حافظ احمد بن صالح و ذُهلى و احمد بن حنبل.××× 2 سير اعلام النبلاء، ج 11 ص 420 و ج 12 ص 273 79. ××× هر چند ذهبى و بعضى ديگر تلاش نمودهاند تا اين قضيه را اصلاح كنند، ولى سعى بيهوده نمودهاند و چشم خود را به روى حقيقت بستهاند.
9. عبدالعلى انصارى هندى سهالى
از ديگر كسانى كه به صحيح بخارى و مسلم خرده گرفتهاند و قبول روايات اين دو كتاب بدون هيچ بررسى را كاملاً رد كرده مولوى عبدالعلى انصارى است.××× 3 فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت: ج 2 ص 123. ×××
پاسخ نهم: احاديثى از صحيحين در ترازو
اضافه بر آنچه گذشت، در دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم احاديث بسيارى هست كه پيشوايان حديث و حافظان بزرگ و ثقه به آنها خرده گرفتهاند. در اينجا به عنوان نمونه شمارى از اين احاديث را مىآوريم و سخنان بزرگان و محققان حديث را پيرامون آنها نقل مىكنيم:
حديث اول
حديثى در مورد بهبودى مردى مارگزيده يا زخمخورده از صحابه با آيههاى قرآن كه در صحيح بخارى در »كتاب الطبّ« آمده است. حافظ ابنجوزى - كه ابنخَلِّكان، سيوطى، خوارزمى، يافعى××× 1 العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 597 . طبقات الحفّاظ: ص 477. جامع مسانيد ابىحنيفة: ص 28. مرآة الجنان: حوادث سال 597 . ××× و ابنتَيميّه در جاى جاى كتابش او را بسيار ستودهاند - در »الموضوعات« خود اين حديث را آورده و گفته حديث مُنكَر و سندش را هم تضعيف كرده است.××× 2 الموضوعات: ج 1 ص 229. ×××
حديث دوم
حديثى كه حافظ ابنحزم )ت 384 ق( در كتابش »المُحلّى« از بخارى نقل كرده و از حيث سند و دلالت آن را ابطال كرده است، و آن اين است: رسولخداصلى الله عليه وآله مىفرمود: از امت من قومى پديد خواهد آمد كه پوشيدن پارچه خز و خوردن گوشت خوك و نوشيدن شراب و نواختن آلات موسيقى را حلال خواهند شمرد.
اما حافظ ابنحزم كسى است كه در كتابهاى تراجم و رجال، بزرگان اهلسنت از او با شكوه و بزرگداشت ياد كردهاند، از جمله: حافظ ذهبى، سيوطى، محىالدين بن عربى، اُدفُوى، دهلوى، و ابنتيميه كه به نظرات ابنحزم بسيار تكيه كرده است.××× 3 العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 456. طبقات الحفّاظ: ص 436. فتوحات: ج 2 ص 519 باب 223. الامتاع فى احكام السماع: مسألة ضرب العود. تحفه اثنىعشريه: ص 173. ×××
حديث سوم
حديث سوم حديثى است كه بخارى در مورد خواستگارى عايشه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله از ابوبكر آورده است.××× 4 صحيح بخارى: ج 7 ص 6 . ××× ابنحجر كلام حافظ علاءالدين مُغَلْطاى بن قَليج بن عبداللَّه حنفى )ت 698 - م 762 ق( در مورد عدم صحت اين حديث را نقل كرده است.××× 5 فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج 11 ص 26. ××× حافظ مُغلطاى كسى است كه صاحب تأليفات بوده بزرگان اهلسنت وى را ستودهاند. از جمله: سيوطى، زُرقانى مالكى، ابنقُطْلوبُغا.××× 6 طبقات الحفّاظ: ص 534 . حسن المحاضرة: ج 1 ص 359. الاعلام: ج 6 ص 184. شرح المواهب اللَدنيّة: ج 1 ص 127. طبقات الحنفية - تاج التراجم: ص 77. ×××
حديث چهارم
حديثى كه بخارى در كتاب التفسير، پيرامون شفاعت حضرت ابراهيمعليه السلام در حق پدرش نقل كرده است. به نقل ابنحجر، ابوبكر احمد بن ابراهيم بن اسماعيل جرجانى معروف به حافظ اسماعيلى )م 371 ق( اين حديث را رد كرده است.××× 1 فتح البارى: ج 8 ص 406. ××× عدهاى از بزرگان حافظ اسماعيلى را ستودهاند. از جمله: سمعانى، يافعى، حافظ ذهبى.××× 2 الانساب: »الإسماعيلى« . مرآة الجنان: حوادث سال 371. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 371. ×××
حديث پنجم
حديثى كه بخارى در كتاب الصلح، در مورد رفتن پيامبرصلى الله عليه وآله نزد عبداللَّه بن اُبَىّ و نزول آيه »وَ إن طائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنينَ اقتَتَلُوا...«××× 3 حجرات / 9. ××× آورده است.××× 4 صحيح بخارى: ج 3 ص 239. ××× بدرالدين زَركَشى )ت 745 - م 794 ق( - كه ابنحجر و دهلوى او را ستودهاند××× 5 انباء الغمر: ج 3 ص 138. بستان المحدثين: ص 99. ××× - كلام امام ابنبطّال را نقل كرده كه اين حديث را معارض با حديث ديگرى از صحيح بخارى در »كتاب الاستيذان«××× 6 صحيح بخارى: ج 7 ص 133 - 132. ××× مىداند و آن را باطل مىداند.××× 7 التنقيح لالفاظ الجامع الصحيح: ص 133. ×××
حديث ششم
ماجراى مردن عبداللَّه بن اُبَىّ و آمدن پسرش عبداللَّه بن عبداللَّه نزد پيامبرصلى الله عليه وآله و نماز خواندن حضرت بر او و اعتراض عمر و نزول آيات در اين باره، كه بخارى در »كتاب التفسير« در سه مورد آورده است.××× 8 صحيح بخارى: ج 2 ص 121 و ج 6 ص 85 . ××× ولى بزرگان اهلسنت صحت اين حديث را رد كردهاند، كه ابنحجر و شِهابالدين قَسطَلانى به اين ردّ علما را اقرار كردهاند.××× 9 فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج 8 ص 271. ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى: ج 7 ص 148. ××× از جمله اين بزرگان است: امام ابوبكر باقِلانى، امامالحرمين جوينى، امام ابوحامد غزّالى طوسى، امام داوودى.××× 1 التقريب. المختصر. البرهان. المستصفى. شرح داودى. المنخول فى علم الاصول: ص 212 - 209. ×××
حديث هفتم
حديثى كه بخارى در مورد دير ايمان آوردن قريش و رفتن ابوسفيان نزد پيامبرصلى الله عليه وآله و نزول آيات در اين باره نقل كرده، و سپس به نقل از اسباط ماجراى استسقا و نزول باران را افزوده است.××× 2 صحيح بخارى: ج 2 ص 137. ××× به نقل عَينى )ت 762 - م 855 ق( - كه سيوطى و ديگران او را و كاتب چَلَبى كتابش »عمدة القارى« را بسيار ستودهاند××× 3 بُغيَة الوُعاة فى طبقات اللغويين و النُحاة: ج 2 ص 275. الضوء اللّامع: ج 10 ص 135 - 131. البدر الطالع: ج 2 ص 294. حسن المحاضرة: ج 1 ص 770. شَذَرات الذهب: ج 7 ص 287. نظم العقيان: ص 175 174. كشف الظنون: ج 1 ص 548 . ××× - گروهى از بزرگان اهلسنت اين افزوده منقول از اسباط را ناروا و نادرست دانستهاند.××× 4 عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج 7 ص 46. ××× كسانى همچون: بدرالدين عَينى شارح بخارى، امام داودى، امام ابوعبدالملك، امام دِمياطى و امام كرمانى. حتى ابنحجر با وجود كوشش بسيار براى دفاع از مرويات صحيح بخارى و تأييد مؤلفش، در اينجا چارهاى نديده جز اينكه به منكَر بودن اين حديث اعتراف كند.××× 5 تهذيب التهذيب: ج 1 ص 212. ×××
حديث هشتم
حديث عرضه احاديث به قرآن و ردّ مخالف با قرآن، كه بخارى در صحيحش آورده است. تَفتازانى )ت 712 - م 791 ق( - كه سيوطى و محمد بن سليمان كفوى و ديگران وى را ستودهاند××× 6 بُغيَة الوُعاة فى طبقات اللغويّين و النُحاة: ج 2 ص 285. الدرر الكامنة: ج 4 ص 350. شَذَرات الذهب: ج 6 ص 319. البدر الطالع: ج 2 ص 305 - 303. ××× - اين حديث را خبر واحد دانسته و افزوده كه محدثان بر آن خرده گرفتهاند.××× 7 التلويح على التنقيح، فى اصول الفقه: ج 2 ص 397. ×××
حديث نهم
كلام عبداللَّه بن عمر در مورد برترى خلفاى ثلاثه بر همه صحابه است.××× 1 صحيح بخارى: ج 5 ص 18. ××× حافظ ابنعبدالبَرّ قُرطبى )م 463 ق( - كه ذهبى وى را بسيار ستوده است××× 2 سير اعلام النبلاء، و نيز: تاريخ ابنكثير: ج 12 ص 104. مرآة الجنان: ج 3 ص 89 . وفيات الاعيان: ج 2 ص 458. شَذَرات الذهب: ج 3 ص 314. تذكرة الحفّاظ: ج 3 ص 306. طبقات سُبكى: ج 4 ص 8 . النجوم الزاهرة: ج 5 ص 77. المنتظم: ج 8 ص 342. ××× - آن را نادرست دانسته، از اين جهت كه برترى عثمان بر على بن ابىطالبعليه السلام يقينى نيست.××× 3 الاستيعاب: ج 3 ص 1117 - 1115. ×××
حديث دهم
حديثى كه شريك درباره معراج نقل كرده و بخارى و مسلم هر دو نقل كردهاند.××× 4 صحيح بخارى 183 182 / 9. صحيح مسلم 102 / 1. ××× گروهى از بزرگان اهلسنت اين حديث را ردّ كردهاند؛ از جمله: حافظ ابوزكريا نَوَوى )ت 631 - م 676 يا 677 ق(××× 5 المنهاج فى شرح صحيح مسلم بن الحجاج: ج 2 ص 66 65 . همچنين ذهبى، جمالالدين اِسنَوى، يافعى، جمالالدين ابنتَغرى بَردى و دهلوى، »نَوَوى« را بسيار ستودهاند: العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 676 . طبقات الشافعية: ج 2 ص 476. مرآة الجنان: حوادث سال 676 . النجوم الزاهرة فى محاسن مصر و القاهرة: حوادث سال 676 . ×××، حافظ عبدالحق××× 6 الجمع بين الصحيحين. ×××، محمد بن يوسف كرمانى )ت 717 - م 786 ق(××× 7 الكواكب الدرارى فى شرح صحيح بخارى: ج 25 ص 204. همچنين سيوطى و ابنحجر عسقلانى و دهلوى، »كرمانى« را ستودهاند: بُغيَة الوُعاة فى طبقات اللغويين و النُحاة: ج 1 ص 279. انباء الغمر: ج 2 ص 182، حوادث سال 786. البدر الطالع )شوكانى( : ج 2 ص 292. ×××، ابنقيّم جوزيّه××× 8 زاد المعاد فى هَدى خير العباد: ج 2 ص 49. ×××.
حديث يازدهم
كلام عمرو بن ميمون كه گفت: در جاهليت بوزينگانى را ديدم كه بوزينگانى زناكار گرد آنها جمع شده بودند. آنها بوزينگان زناكار را سنگسار كردند و من هم با آنها همراهى كردم.××× 1 صحيح بخارى: ج 5 ص 56 . ××× به نقل ابنحجر، حافظ حُمَيدى و حافظ ابنعبدالبرّ اين حديث را منكر دانستهاند.××× 2 الجمع بين الصحيحين. فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج 7 ص 127. ×××
حديث دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم
بخارى سه حديث از ابنعباس نقل كرده است: يك حديث در »كتاب الطلاق« و در مورد جايگاه مشركان و مؤمنان نزد پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز زنان اهل حرب است. دوم نيز در »كتاب الطلاق« و چند نمونه از طلاق صحابه است.××× 3 صحيح بخارى: ج 7 ص 63 62 . ××× سوم در »كتاب التفسير« آمده و در مورد بتهايى بوده كه در عرب مشهور بوده است.××× 4 صحيح بخارى: ج 6 ص 199. ×××
حافظ ابنحجر - كه هميشه مدافع بخارى است - اسامى چند تن را مىآورد كه اين احاديث بخارى را رد كردهاند: ابومسعود دمشقى، ابوعلى، على بن مدينى، يحيى قطّان، و سپس با بيانات واهى از بخارى دفاع مىكند!!××× 5 هدى السارى )مقدمة فتح البارى( : ج 2 ص 135. فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج 8 ص 541 . ×××
حديث پانزدهم
حديث پانزدهم حديثى است كه بخارى در كتاب »المغازى« از امّرومان مادر عايشه در مورد عايشه و تب كردن او نقل كرده است.××× 6 صحيح بخارى: ج 5 ص 154. ×××
عدهاى از بزرگان و حفّاظ اهلسنت اين حديث را رد كردهاند. از جمله: حافظ ابوبكر خطيب بغدادى، حافظ ابوعمرو ابنعبدالبَرّ قرطبى، حافظ ابوالفضل قاضى عياض يحصبى، حافظ ابراهيم بن يوسف »صاحب مطالع الأنوار على صحاح الآثار« ، حافظ ابوالقاسم سهيلى )شارح السيرة( ، حافظ ابوالفتح ابنسيدالناس اندلسى، حافظ جمالالدين مِزّى، حافظ شمسالدين ذهبى، حافظ ابوسعيد صلاحالدين علائى )ت 694 - م 761 ق( ، حافظ ابنالسَّكَن.××× 1 الاستيعاب: ج 4 ص 1937. كتاب المراسيل. تهذيب الكمال فى معرفة الرجال: ج 35 ص 360. الروض الانف: ج 6 ص 440. عيون الاثر: ج 2 ص 101. فتح البارى: ج 7 ص 353. الاصابة: ج 4 ص 434. ××× همچنين ابنحجر و ابنقيّم جوزيّه اقوال رد كنندگان اين حديث را آورده و در موردش بحث كردهاند.××× 2 الاصابة: ج 4 ص 434. زاد المعاد فى هَدىِ خير العباد: ج 1 ص 27. ×××
حديث شانزدهم
حديثى كه بخارى در كتاب »المغازى« و كتاب »الذبائح« و كتاب »الحيل« و نيز مسلم با پنج سند نقل كردهاند و در مورد ازدواج موقت و خوردن گوشت الاغ است.××× 3 صحيح بخارى 172 / 5 و 123 / 7 و 31 / 9. صحيح مسلم 135 134 / 4. ×××
محققان اهلسنت و بزرگان حديث اين روايت را از اوهام فاحش شمردهاند! از جمله: حافظ سهيلى، ابنقيّم جوزيّه، بدرالدين عَينى، شِهابالدين قَسطَلانى، امام شافعى.××× 4 الروض الانف: ج 6 ص 557 . زاد المعاد فى هَدىِ خير العباد: ج 2 ص 183 142 و ج 6 / 4 . عمدة القارى شرح صحيح البخارى: ج 17 ص 247 246. ارشاد السارى شرح صحيح البخارى: ج 6 ص 536 و ج 8 ص 41. ×××
پاسخ دهم: فخر رازى و احاديث صحيحين
علاوه بر تمام آنچه گذشت، خود فخر رازى بر احاديثى كه بخارى و مسلم در نقل آنها همداستان بودهاند خرده گرفته است! از جمله آنها حديثى است كه بخارى و مسلم آن را به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت دادهاند كه فرمود: »ابراهيمعليه السلام تنها سه دروغ گفت«××× 5 صحيح بخارى: ج 4 ص 171. صحيح مسلم: ج 7 ص 98. ×××، و فخر رازى اين حديث را به وجوه مختلف رد كرده است.××× 6 مفاتيح الغيب: ج 22 ص 186 185 و ج 26 ص 148. ×××
در اينجا دو نكته هست:
نكته اول
فخر رازى اين حديث را - كه از احاديث صحيحين از ابوهريره است - تكذيب مىكند، با اينكه او در مقابله با حديث غدير، به حديثى استناد مىكند كه فقط از ابوهريره روايت شده است!
نكته دوم
فخر رازى در ردّ حديث غدير، عدم نقل آن را توسط بخارى و مسلم دستاويز قرار مىدهد، و در عين حال مىگويد كه اميرالمؤمنينعليه السلام در حجةالوداع حاضر نبود و در آن زمان در يمن به سر مىبرد. در حالى كه بخارى و مسلم بازگشت ايشان از يمن و همراهى حضرتش با پيامبرصلى الله عليه وآله را روايت كردهاند.
آيا اين جز تناقض و دوگانهگويى است؟!
بارى، آنچه از اين نمونه و نظيرش به دست مىآوريم آن است كه اين قوم را قاعدهاى نيست! كه بدان ملتزم باشند و هنگام بحث و مناظره در برابر آن توقّف كنند. بلكه اينان جز انكار فضائل على بن ابىطالبعليه السلام و دفاع از دشمنان حضرتش هدفى ندارند.
براى مثال، هر گاه كه بخارى و مسلم حديث باطلى را روايت كنند يا از حديث حقى روى گردانند، اينان كتابهاى اين دو را پس از قرآن كريم مصدر نخست و صحيحترين كتابها در اسلام مىنامند.
اما هر گاه حديثى را نقل كنند كه شيعه به آن استناد كند و مطلوب آنان را تأييد نمايد، به قدح و طعن راويان آن حديث دست مىيازند و از حال رجالِ اسانيدش كاوش مىكنند و مىگويند: اين ضعيف است، ديگرى مجهول است، آن يكى كذّاب است و... .
همچنين فخر رازى در پاسخ به اين كلام كه: »چون بخارى و مسلم در كتاب خود از شافعى نقل نكردهاند پس او ثقه نيست« سخنان بسيارى گفته، و با پنج جواب از اين اشكال از شافعى دفاع كرده است.××× 1 مناقب الشافعى: بخش مربوط به خردههايى كه بر شافعى گرفتهاند. ×××
اين در حالى است كه تمسك به عدم نقل حديث غدير توسط بخارى و مسلم براى قدح در اين حديث، به سخن خردهگيران بر شافعى به اين سبب كه شيخين از او روايت نكردهاند بسيار شبيه است. اكنون از رازى مىپرسيم كه آيا پاسخهاى خود را در مورد قضيه حديث غدير فراموش كرده است؟ زيرا همانگونه كه آنجا عدم روايت دليل بىاعتبارى نيست، اينجا نيز همين طور است.
و همانگونه كه سخن خردهگيران بر شافعى با روايت ابوداوود و تِرمِذى از او معارض است، سخن رازى نيز با روايت تِرمِذى و عبدالرحمن بن ابىحاتِم و... معارض است، زيرا اينان حديث غدير را روايت كردهاند.
افزون بر اين، در ادامه خواهد آمد كه گروهى از مشايخ بخارى و مسلم، حديث غدير را روايت كردهاند.
همچنين، اگر روايت نكردن حديث غدير توسط بخارى و مسلم نشان دهنده ضعف يا عدم تواتر آن است، پس طعن شديد بر ابوحنيفه منقول از اعمش و ديگران دالّ بر وهنِ عظيم او است. و اگر اين تصريحات اثرى ندارد، سخنان رازى نيز در وهن حديث غدير بىاثر است.
خلاصه بحث
بىگمان، بسيارى از مرويّات بخارى و مسلم در كتابهايشان نزد پيشوايان بزرگ اهلسنت و حافظان حديث و ناقدان اخبار، سنداً يا متناً باطل است. در اين صورت، چگونه مىتوان تمسك فخر رازى به عدم نقل حديث متواتر و مشهور غدير را پذيرفت؟! و چگونه روايت نكردن حديث غدير توسط اين دو مايه انكار صدور آن از سوى رسولخداصلى الله عليه وآله خواهد بود؟!
بنابراين، روشن شد كه روايت نكردن حديث غدير توسط بخارى و مسلم در كتابهايشان، به ضعف يا عدم تواتر اين حديث دلالت نمىكند. پس استدلال فخر رازى به اين امر باطل است.
دوم
عدم روايت حديث غدير توسط واقدى
يكى ديگر از اشكالات فخر رازى اين است كه واقدى حديث غدير را روايت نكرده است. و اما پاسخ به اين اشكال:
پاسخ اول: واقدى از راويان مطاعن خلفاست
پاسخ اول اينكه واقدى خود يكى از راويان اعمال و رفتار زشت خلفاء و صحابه است. پس اگر نقل نكردن حديث غدير توسط او صحت آن را زير سؤال مىبرد، روايت مطاعن خلفاء توسط او قطعاً از اسباب طعن و نكوهش آنان خواهد بود. اينك چند نمونه از مطاعنى كه واقدى نقل كرده است:
1. آتش زدن خانه وحى
چنانچه علامه حلّى در بحثِ مطاعن ابوبكر مىنويسد، واقدى ماجراى به آتش كشيدن خانه فاطمه زهراعليها السلام به دست عمر بن خطاب را روايت كرده است.××× 1 نهج الحقّ و كشف الصدق: ص 271. ×××
2. تبعيد ابوذر توسط عثمان
همچنين علامه حلّى در مطاعن عثمان اشاره كرده كه واقدى ماجراى تبعيد ابوذر غِفارى به ربذه به دست عثمان را روايت كرده است.
3. بازگرداندن حَكَم بن ابىالعاص
علامه حلّى مىگويد: واقدى روايت كرده: عثمان بن عفان، حَكَم بن ابىالعاص را - كه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله او را از مدينه بيرون رانده بود - به مدينه باز گرداند.××× 2 نهج الحقّ و كشف الصدق: ص 291. ×××
4. تقسيم اموال مسلمين بين خويشاوندان
علامه حلّى مىگويد: واقدى روايت كرده كه عثمان دارايىهاى مسلمانان را به خويشاوندان خود و فرزندان پدرش اختصاص مىداد.××× 3 نهج الحقّ و كشف الصدق: ص 292. ×××
نتيجه: اگر چنانكه قاضى عبدالجبّار معتزلى و فضل بن روزبهان و بعضى ديگر گفتهاند واقدى رافضى متعصّب است، اشكال فخر رازى به عدم روايت حديث غدير توسط او اعتبارى ندارد. و اگر وى در آنچه روايت مىكند عادل و ثقه و راستگو است، بايد روايات فراوان وى درباره مطاعن خلفاء پذيرفته شود.
پاسخ دوم: رويگردانى فخر رازى از روايات واقدى
فخر رازى خود به روايات واقدى اعتنا نكرده و آنها را به شمار نياورده است، گويى كه اصلاً چنين رواياتى وجود ندارد. وى در مبحث مطاعن و بازگرداندن طريد رسولاللَّهصلى الله عليه وآله )حَكَم بن ابىالعاص( به مدينه توسط عثمان در كتاب »نِهاية العقول« چندين اشكال به اين ماجرا كرده و به كلى آن را رد كرده است.
پاسخ سوم: واقدى راوى معتبرى نيست
در عين اينكه عدهاى از بزرگان اهلسنت همانند قوشچى، تَفتازانى، عبدالحق دهلوى و حسامالدين سهارنپورى كابلى، واقدى را ستوده و در رتبه بخارى و مسلم شمرده و به روايت او استناد كردهاند، ولى گروهى از بزرگان و حافظان و دانشمندان جرح و تعديل راويان مانند بخارى و احمد و ابنمَعين و ابوحاتِم و نَسايى و دارقطنى و ابنعدى و ابنجوزى و ابنمدينى و ابنراهَوَيه و ذهبى او را جرح كردهاند.××× 1 نمونهاى از سخنان نكوهشآميز و طعنآلود خردهگيران بر واقدى در شرح حال وى در اين كتب آمده است: ميزان الاعتدال: ج 3 ص 662 . تذهيب التهذيب )مخطوط( . المغنى فى الضعفاء: ج 2 ص 619 . العِبَر: حوادث سال 207. الكاشف: ج 3 ص 82 . سير أعلام النبلاء: ج 9 ص 454. التاريخ الصغير )بخارى( : ج 2 ص 311. الأنساب )سمعانى( . مرآة الجنان: حوادث سال 207. تقريب التهذيب: ج 2 ص 194. طبقات الحفّاظ: ص 144. ×××
پاسخ چهارم: عدم نقل واقدى حجت بر شيعه نيست
آنچه پس از همه اين مطالب مىتوان گفت اينكه: در برابر اماميه نمىتوان به عدم نقل حديث غدير توسط واقدى - حتى اگر بر وثاقت وى و اعتماد بر او در اهلسنت اجماع شده بود - استناد كرد، زيرا او از مخالفان اماميه است. ضمن اينكه اين واضح است كه عدم نقل حديث ملاكى براى رد آن نيست.
سوم
عدم روايت حديث غدير توسط ابناسحاق
اشكال ديگر فخر رازى اين است كه ابناسحاق حديث غدير را روايت نكرده است. اين اشكال نيز چند پاسخ دارد:
1. ابناسحاق از راويان حديث غدير است
ابناسحاق - آنگونه كه گروهى از بزرگان اهلسنت از او نقل كردهاند - حديث غدير و ماجراى آن را روايت كرده است. از اين رو، اين ادعا كه ابناسحاق حديث غدير را روايت نكرده دروغى بيش نيست.
در اينجا به چند تن از دانشمندان سرشناس اهلسنت كه حديث غدير را از ابناسحاق نقل كردهاند اشاره مىكنيم: حافظ ابنكثير دمشقى، ابنحجر مكّى، محمد بن عبدالرسول بَرزَنجى، مولوى حسامالدين سهارنپورى، عبدالعزيز دهلوى.××× 1 البِداية و النِهاية: ج 7 ص 334. الصواعق المحرقة: ص 25. نواقض الروافض: بخش »فى ردّ حديث الغدير« . مرافض الروافض: بخش »فى ردّ حديث الغدير« . تحفه اثناعشريه: ص 210. ××× سخنان صريح اينان و نقل حديث غدير از ابن اسحاق ادعاى فخر رازى بر عدم روايت حديث غدير توسط ابناسحاق را تكذيب مىكند.
همچنين گروهى از دانشمندان اهلتسنن متوجه بطلان اين ادعاى رازى شدهاند. و لذا هيچ كدام ابناسحاق را در شمار كسانى كه حديث غدير را روايت نكرده نياوردهاند. بزرگان و علمايى از عامه همچون: سعد تَفتازانى در »شرح المقاصد« قوشچى در »شرح التجريد« ، عبدالحق دهلوى در »ترجمة المشكاة« و صاحب »المرافض« .
جالب اينجاست كه كمالالدين جهرمى در كتاب »البراهين القاطعة فى ترجمة الصواعق المحرقة« نام ابناسحاق را از عبارت ابنحجر )صاحب الصواعق( انداخته تا رسوايى فخر رازى را مخفى كند!
2. ابناسحاق حضور علىعليه السلام در حجةالوداع را نقل كرده است
در كنار نقل حديث غدير توسط ابناسحاق، وى همچنين همراهى اميرالمؤمنينعليه السلام با پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع را نيز نقل كرده و تحت عنوان »همراهى علىعليه السلام با پيامبرصلى الله عليه وآله در حج پس از بازگشتش از يمن« ماجراى آن را در كتاب سيره خود مفصل نقل كرده است.××× 1 سيره ابنهشام: ج 2 ص 603 602 . ××× اگر ابناسحاق ثقه است، چرا رازى وجود امامعليه السلام را در حجةالوداع را هم انكار كرده است؟ و اگر ابناسحاق ثقه نيست، چرا رازى به عدم روايت حديث غدير توسط او استناد كرده است؟!
پس از دو طريق ياد شده ثابت شد كه ابناسحاق هم حديث غدير و هم ماجراى پيرامون آن و شركت اميرالمؤمنينعليه السلام در حجةالوداع و اعمال حج را روايت كرده است، و ادعاى فخر رازى كاملاً بىاعتبار است.
3. ابناسحاق را جرح كردهاند
شمارى از دانشمندان جرح و تعديل اهلسنت ابناسحاق را جرح كردهاند. بنابراين، به فرض اينكه او حديث غدير را روايت نكرده باشد، تمسّك به عدم روايت او نادرست است.
اينك سخنان برخى از اين دانشمندان به نقل ذهبى و ابنسيّدالناس: قطّان بن اسحاق: ابناسحاق دروغگو است. ابنمَعين: ابناسحاق ثقه است اما حجت نيست. نسايى: او قوى نيست. دارقطنى: به روايتش احتجاج نمىشود. احمد بن حنبل: او جداً بسيار تدليس مىكرد.××× 2 ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 3 ص 468. المغنى فى الضعفاء. عيون الاثر: ج 1 ص 13 - 10. ×××
حتى اگر همه دانشمندان در وثاقت ابناسحاق همداستان بودند و او حديثى از احاديث را نقل نكرده باشد، باز هم عمل او موجب بىاعتبارى آن حديث نيست، چه رسد به اينكه اقوال درباره او مختلف است.
چهارم
عدم روايت حديث غدير توسط جاحظ
فخر رازى عدم روايت حديث غدير توسط جاحظ را نيز دستاويز قرار داده است. در پاسخ مىتوان گفت:
1. جاحظ از ناصبيان است
جاحظ در شمار دشمنان بزرگ اميرالمؤمنينعليه السلام و از ياران دشمنان حضرت يعنى مروانيان است. تا جايى كه در تأييد مروانيان كتاب نوشته و آن را از دروغ و افترا به علىعليه السلام آكنده ساخت، و در آن از ارزش فضائل و مناقب و ويژگىهاى برجسته و فداكارىهاى وى در دفاع از اسلام و پيامبرش فرو كاسته و در آنها تشكيك كرده است. فضائل و مناقبى كه هيچ مسلمانى با وى در آنها شريك نيست.
تأييد اين مطلب كلام ابنتيميه و دهلوى است كه به ناصبى بودن و مروانى بودن جاحظ تصريح كردهاند.××× 1 منهاج السنّة: ج 2 ص 207 و ج 4 ص 70. حاشيه التحفة الاثناعشريه: مبحث »الدلائل العقلية على إمامة أميرالمؤمنينعليه السلام« . ××× دهلوى كه خود در باب امامت كتابش تصريح كرده كه طعن نسبت به اميرالمؤمنينعليه السلام كفر است.
2. دروغهاى جاحظ و پاسخهاى شيخ مفيد
جاحظ در كتاب خود مطاعنى را كه درباره اميرالمؤمنينعليه السلام - نعوذ باللَّه - ساختهاند از ابراهيم نظّام نقل كرده است. شيخ مفيد )م 413 ق( - كه حتى اهلسنت مثل ذهبى و يافعى و ابنحجر××× 2 العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 413. مرآة الجنان: حوادث سال 413. لسان الميزان: ج 5 ص 368. ××× هم او را ستودهاند - در كتابش »العيون و المحاسن« كه شاگردش شريف مرتضى آن را خلاصه كرده و »الفصول المختارة من العيون و المحاسن« ناميده، پاسخ اين جسارتهاى جاحظ را داده است. حتى خود دهلوى به اين پاسخها اعتماد كرده و آنها را در »تحفه اثنىعشريه« ، در برابر مطاعن منقول از نواصب در پاسخ به دليل ششم از ادله عقلى امامت اميرالمؤمنينعليه السلام آورده است.
3. اسكافى و ردّ جاحظ
ابنابىالحديد معتزلى در شرح نهجالبلاغة، شمارى از تشكيكات جاحظ نسبت به فضائل و ويژگىهاى منحصر به فرد اميرالمؤمنينعليه السلام در ميان صحابه را آورده، و سپس پاسخهاى شيخ ابوجعفر اسكافى معتزلى )م 240 ق( - كه دانشمندان اهلسنت وى را بسيار ستودهاند، از جمله: سمعانى، ياقوت حَمَوى، قاضىالقضات عبدالجبار معتزلى××× 1 الانساب: »الإسكافى« . معجم البلدان: ج 1 ص 181. شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 133 132. ××× - در برابر دروغهاى جاحظ را از كتاب »نقض العثمانية« وى نقل كرده است.
4. خطّابى و ردّ جاحظ
حافظ خطّابى )م 388 ق( تصريح كرده است كه جاحظ مردى مُلحد بود! شيخ محمدطاهر گُجَراتى )ت 913 - م 986 ق(××× 2 النور السافر عن أخبار القرن العاشر )شيخ عيدروس( : در شرح حوادث سال 986. ××× و شيخ نصراللَّه كابلى سخن خطّابى در مورد جاحظ را از كتاب خطّابى »تذكرة الموضوعات« نقل كردهاند.××× 3 تذكرة الموضوعات: ص 91 90. الصواقع )كابلى( . ×××
اين خطّابى كسى است كه بزرگان اهلسنت وى را بسيار ستودهاند، از جمله: سمعانى، ابنخَلِّكان، ذهبى، يافعى، صفدى، اِسنَوى، ابنقاضى شُهبه اسدى، سيوطى، محمد بن محمد سنهورى شافعى، عبدالحق دهلوى، فخر رازى، نصراللَّه كابلى، حيدرعلى فيضآبادى.××× 4 الانساب: »الخطّابى« . وفيات الاعيان: ج 1 ص 453. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 388. مرآة الجنان: حوادث سال 388. الوافى بالوَفَيات: ج 7 ص 317. طبقات الشافعية )اِسنَوى( : ج 1 ص 467. طبقات الشافعية )ابنقاضى شُهبه اسدى( : ج 1 ص 159. طبقات الحفّاظ: ص 403. تعليق على فتح مغيث بشرح الفيّة الحديثِ عِراقى )مخطوط( . رجال مشكات: ص 384. اصول الحديث: ص 23. مناقب الشافعى: وجه سوم از باب چهارم. الصواقع )كابلى( . تحفه اثنىعشريه. منتهى الكلام. ××× در طرف مقابل، دانشمندان اهلسنت در مورد جاحظ نظر مثبتى ندارند و او را از درجه اعتبار ساقط دانسته و به او اعتمادى ندارند. از جمله: حافظ ذهبى، ابنحجر عسقلانى، ابنقُتيبه، نديم، ابنحزم، ابومنصور ازهرى.××× 5 المغنى فى الضعفاء: ج 2 ص 471. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 3 ص 247. سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 526 . اختلاف الحديث. مقدمه تهذيب اللغة. الملل و النحل. ×××
5 . جاحظ و صفات نكوهيده
جاحظ صفات نكوهيده و اعمال زشتى داشته كه او را از درجه اعتبار ساقط مىكند، و شكى نمىماند كه نه به روايت او مىتوان اعتماد كرد و نه به قدح حديثى توسط او. براى نمونه:
ابنحجر مىگويد كه او نماز نمىخوانده و بر خدا و پيامبرش بسيار دروغ مىبسته××× 1 لسان الميزان )ابنحجر( . ×××، و به تصريح ذهبى دروغساز بوده، و سبط بن العجمى و سيوطى و ابناثير گفتهاند كه او به همراه ابوالعيناء حديث فدك را ساخته است.××× 2 كشف الحثيث عمّن رمى بوضع الحديث. تدريب الراوى. جامع الأصول. ××× ابنالوردى و ديگران نيز تصريح كرده بودند كه جاحظ فراوان به باطل اشتغال داشت، و بنا به نقل ابنخَلَّكان و يافعى به آوازهاى حرام گوش مىسپرد و در انجمن زنان آوازهخوان شركت مىكرد.
6 . آثار مترتّب بر اعتماد به جاحظ
اعتماد به جاحظ در روايات و دفاع از او سبب مىشود كه اهلسنت گرفتار اشكالىهايى قوى شوند كه رهايى از آن محال است. اين حقيقت در چند مورد به چشم مىخورد:
جاحظ و نظّام و طعن بر عمر
مسلّم است كه جاحظ در همه نظريّات و دينش از استاد خود ابراهيم نظّام پيروى مىكرده است. دانشمندان سرشناسى همچون يافعى و ابنالوردى و ابنخَلّكان به پيروى جاحظ از جميع سخنان نظّام تصريح كردهاند.
از سوى ديگر، ثبت شده كه نظّام معتقد بوده عمر بن خطاب سبب شد كه جنين فاطمهعليها السلام سقط شود، و نيز به امورى باور داشته كه عموم اهلسنت آنها را نمىپذيرند.××× 3 براى شرح حال نظّام ر.ك: الوافى بالوفيات. ×××
بنابراين، اگر رواست كه فخر رازى به ترك روايت حديث غدير توسط جاحظ يا طعن او بر اين حديث استدلال كند، رواست كه اماميه به سخن استاد وى نظّام در باب طعن او به عمر بن خطاب و خلافتش استدلال كند.
همانگونه كه دهلوى خود به پيروى از ابنحزم اندلسى به سخن نظّام در طعن مؤمن طاق، و حافظ ابنحَجَر در »لسان الميزان« به اشعارى كه نظّام بر سر قبر قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم - شاگرد ابوحنيفه - در نكوهش وى سروده اعتماد كردهاند.
جاحظ و طعنى ديگر بر عمر
همچنين اگر جاحظ مورد اعتماد باشد، چنانچه شريف مرتضى از كتاب جاحظ »العباسية« نقل كرده وى معتقد بوده ابوبكر و عمر به سبب اينكه حضرت فاطمهعليها السلام را از ميراث پدرش رسولخداصلى الله عليه وآله بازداشتند، به او ستم كردند.××× 1 الشافى فى الامامة: ص 334 333. ×××
جاحظ و طلحه و زبير و عايشه
جاحظ دو بيت شعر آورده كه در آن به طلحة بن عبيداللَّه و زبير بن عوّام و عايشه دختر ابوبكر و ماجراى جنگ جمل اشاره كرده، و آنان را به سختى نكوهيده است. جاحظ طلحه و زبير را به شقىترين و عايشه را به ماده گربه تشبيه كرده، چرا كه ماده گربه فرزندان خود را مىخورد! چنانچه سيوطى هم از جاحظ نقل كرده است:
جاءَت مَعَ الأشقَينِ فى هَودَجٍ
تُزجِى إلَى البَصرَةِ أجنادَها
كَأنَّها فى فِعلِها هِرَّةٌ
تُريدُ أن تَأكُلَ أولادَها××× 2 الحيوان: ج 1 ص 129 و ج 5 ص 295 170. ديوان الحيوان سيوطى: ذيل واژه »الهرّ« . ×××
عايشه سوار بر كجاوه همراه با دو مرد شقى آمد، در حالى كه سپاهيان خود را به سوى بصره مىراند. گويا او در اين كارش مادهگربهاى بود كه مىخواست فرزندانش را بخورد.
عجيب اينجاست كه فضل بن روزبهان و رشيدالدين دهلوى به جاى پذيرش حق، سعى در دفاع از جاحظ و دشمنىهاى او با اميرالمؤمنينعليه السلام و حمايتهاى او از دشمنان اهلبيتعليهم السلام نمودهاند! به خصوص دهلوى كه بسيار مفصل دفاع كرده است××× 1 البيان و التبيين: ج 2 ص 39. ××× !
اين دو وجه بىپايه و سستى در توجبه دشمنىهاى جاحظ عنوان كردهاند، كه هر دو مردود است و هر كدام چندين پاسخ دارد. در طرف مقابل شريف رضى )ت 359 - م 406 ق( و علامه حلّى در »نهج الحقّ« و قاضى نوراللَّه شوشترى دشمنىهاى جاحظ را بيان كرده و او را مفتضح ساختهاند.××× 2 الشافى فى الامامة: ص 99 98. احقاق الحقّ: ص 208. ×××
پنجم
عدم روايت حديث غدير توسط ابنابىداوود سِجِستانى
فخر رازى همچنين عدم نقل حديث غدير توسط ابنابىداوود را دليل بر عدم اعتبار آن مىداند. واما پاسخ اين شبهه:
1. هيچ دليلى بر قدح ابنابىداوود در حديث غدير وجود ندارد
گفتهاند ابنابىداوود سِجِستانى هم حديث غدير و هم برخى مسائل پيرامونى خارج از اصل حديث را انكار كرده است. ولى اين ادعاى قدح ابنابىداوود بر حديث غدير هيچ دليل و شاهدى ندارد و برهانى بر آن اقامه نشده است، و هر مدعايى كه دليلى براى آن اقامه نشود غير قابل قبول است.
شريف مرتضى اين شبهه را مفصل جواب داده است؛ از جمله گفته است:
1. اگر وقوع رخدادى اجماعى باشد انكار چند تن انگشتشمار اعتبارى ندارد.
2. اگر كسى كه از اجماع بيرون مىرود از كسانى است كه سخنش در نفى و اثبات اجماع معتبر نيست، خللى در اجماع ايجاد نمىكند.
3. اگر اجماع پيش از مخالفت آن مخالفِ اجماع وجود داشته باز هم تأثيرى در اجماع ندارد.
4. ابنابىداوود خبر غدير را انكار نكرده، بلكه وجود مسجدى در غدير خم را آن هم پيش از رخداد حجةالوداع انكار كرده است.
5 . نقل كردهاند كه او از قدح در خبر غدير خوددارى مىكرده و حتى از سخنى كه طبرى درباره اين حديث مىگفته تبرّى مىكرده است. 6 . حتى جاحظ نيز جرأت نكرده خبر غدير را به صراحت رد كند، بلكه تنها شمارى از راويان آن را نامعتبر خوانده و مدّعى شده كه در الفاظ اين حديث اختلاف هست.××× 1 الشافى فى الامامة: ص 132. ×××
2. استدلال رازى با قواعد مناظره ناسازگار است
اگر بپذيريم آنچه از ابنابىداوود در قدح حديث غدير نقل شده صحيح است، فخر رازى نمىتواند آن را دستاويز خود قرار دهد. چرا كه چنين كارى به معناى خروج از قواعد بحث و آداب مناظره است، زيرا در دانش مناظره آمده كه هر يك از دو طرف مناظره بايد با استناد به اقوال طرف ديگر و تصريحات هماعتقادان سخنش را رد كند. نه اينكه براى غلبه بر طرف روبرو از اقوال و اعتقادات همكيشان خود مدد گيرد.
حتى خود دهلوى هم در مقدمه »تحفه اثنىعشريه« و پيش از او پدرش در »قرّة العينين« ملتزم شدهاند كه در محاجّه با اماميه به روايات اهلسنت - حتى روايات صحيح بخارى و ديگر كتب صحاح - احتجاج نكنند.
3. قدح ابنابىداوود با تصحيح پيشوايان سنّى معارض است
نكته ديگر اينكه - چنانچه در كلام شريف رضى هم اشاره شد - اگر هم ابنابىداود حديث غدير را رد كرده باشد، با نقل حديث غدير به دست بزرگ پيشوايان اهلسنت و تصريحشان به صحت آن و تأكيدشان بر ثبوت و تواتر صدورش از جانب رسولخداصلى الله عليه وآله معارض است. اين حديثى است كه همگان در درستىاش همداستاناند، و سخن شاذّ كسى كه از اين اجماع بيرون رفته معتبر نيست.
4. قدح ابنابىداوود با روايت ابوداوود معارض است
طبق نقل نسائى يكى از راويان حديث غدير ابوداوود سِجِستانى پدر ابوبكر بن ابىداوود است.××× 1 خصائص اميرالمؤمنين علىعليه السلام: ص 94. ××× بنابراين اگر آنچه از ابنابىداوود نقل شده درست باشد، با نقل حديث غدير از سوى پدرش معارض است، و مسلّم است كه پدرش در علم و حفظ و وثاقت از او برتر و پيشتر است.
با اين همه، عجيب اينجاست كه ابنحجر مكّى در »الصواعق« و كمالالدين جهرمى در »البراهين القاطعة« و نورالدين حلبى در »السيرة« و عبدالحق دهلوى در »شرح المشكاة« و سهارنپورى در »المرافض« به ابوداوود نسبت دادهاند كه حديث غدير را رد كرده است!!
5 . قدح بزرگان اهلسنت نسبت به ابنابىداوود
گروهى از نامداران بزرگ اهلسنت ابوبكر بن ابىداوود را راوى نامعتبرى دانستهاند. كسانى مانند: ابنصاعد، ابراهيم اصفهانى، بَغَوى، ابنابىعاصم، ابنمَندِه، اخرم، ابنجارود، قطّان، طبرى، ابنفرات و على بن عيساى وزير.
مهمتر از همه اينكه پدرش - يعنى ابوداوود - نيز گفته است: پسرم، عبداللَّه كذّاب است!!
ذهبى شرح حال او و جرح و تعديل بزرگان در مورد او را مفصل آورده كه بسيارى بر او طعن وارد كردهاند××× 2 سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 229 - 221. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 318. دول الاسلام: حوادث سال 318. ×××: از جمله:
1. ابنابىداوود خودستا و متكبر و شيخى خودپسند بوده است.
2. او ناصبى و دشمن اميرالمؤمنينعليه السلام بوده و حديثى روايت كرده كه جز ناصبى چنين حديثى نقل نمىكند.
3. ابنابىداوود در سخن پيرامون حديث بسيار خطا مىكرده است.
4. گروهى از پيشوايان بزرگ از جمله پدرش بر او خرده گرفتهاند.
5 . همانگونه كه پدرش و ابراهيم اصفهانى گفتهاند او كذّاب بوده است.
6 . آنطور كه بَغَوى گفته، وى از دانش به دور بوده است.
گذشته از اين، سه تن از حافظان بزرگ شهادت دادهاند كه ابنابىداوود حديث ساختگى روايت كرده است: محمد بن يحيى بن مَنده، ابوجعفر محمد بن عباس اخرم و احمد بن على بن جارود.
البته ذهبى سعى كرده با حرفهاى بىاساس و از سر تعصب، ابنابىداود را بزرگ و ثقه جلوه دهد××× 1 ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 2 ص 433. ××× ! در حالى كه خود در »سير اعلام النبلاء« اقرار كرده كه او و ابنجرير طبرى دشمن يكديگر بودهاند! و نيز مخالفت ابنابىداود با حديث طير را نقل كرده است.××× 2 البداية و النهاية: ج 4 ص 119. ×××
6 . نقل حديث جعلى توسط ابنابىداوود
ابنابىداوود حديثى ساختگى در فضائل سورههاى قرآن روايت كرده، در حالى كه خود مىدانسته اين حديث ساختگى است. اين كار او حتى ابنجوزى را هم به ستوه آورده و گفته است: از ابوبكر بن ابىداوود تعجب مىكنم كه چگونه اين حديث را با علم به ساختگى بودنش، آن را بخش بخش كرده و در كتابى كه درباره فضائل قرآن نوشته آن را آورده است... .××× 3 الموضوعات: ج 1 ص 240. ××× جلالالدين سيوطى هم اشاره به همين مطلب نموده است.××× 4 اللئالى المصنوعة: ج 1 ص 227. ×××
ششم
عدم روايت حديث غدير توسط ابوحاتم رازى
از ديگر اشكالات فخر رازى بر حديث غدير اين است كه ابوحاتِم حديث غدير را روايت نكرده، يا اينكه بر آن خرده گرفته است. در پاسخ وى مىگوييم:
1. ابوحاتم فردى عيبجو است
همه دانشمندان رجال و جرح و تعديل تصريح كردهاند كه ابوحاتم فردى عيبجو است، و بىهيچ تقوى و دليلى بسيارى از راويان را جرح كرده و نامتعبر مىانگارد! از جمله افراد ذهبى است كه در چند مورد به اين مسئله تصريح دارد.××× 1 سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 260 81. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 1 ص 29. ×××
2. ابوحاتم از خردهگيران بخارى است
پيشتر گذشت كه ابوحاتم رازى از محدثانى است كه بر بخارى و كتابش خرده گرفته و طعن زدهاند. با اين وصف، شگفت است كه رازى نام او را در شمار خردهگيران بر حديث غدير آورده است!
در جايى كه جمهور اهلتسنن به خردهگيرى او از بخارى وقعى نمىنهند، آيا بايد شيعيان و دانشمندان منصف به اينكه او حديث غدير را قدح كرده اعتنا كنند؟! ضمن اينكه برخى از اهلتسنن گفتهاند كه هر كس بر بخارى خرده بگيرد ملعون است! از جمله سُبكى از قول ابوعمرو احمد بن نصر خفاف.××× 2 طبقات الشافعية: ج 2 ص 225، شرح حال بخارى. ×××
3. ابوحاتم كتاب بخارى را به خود نسبت داده است
چنانچه سُبكى و شيخ سالم سنهورى نقل كردهاند، ابوحاتم صحيح بخارى را به خود نسبت داده است!××× 3 طبقات السُّبكى: ج 1 ص 226 - 225. تيسير الملك الجليل لجمع الشروح و حواشى الشيخ خليل: ج 3، خطبه كتاب. ××× آيا به رد چنين شخص خيانتكارى نسبت به حديث غدير مىتوان اعتنا كرد؟!
4. تعارض با روايت پسر ابوحاتم
آنچه فخر رازى در رد حديث غدير به ابوحاتم نسبت داده، با روايتى كه از پسرش حافظ عبدالرحمن بن ابىحاتم نقل كرده معارض است، چرا كه سيوطى از وى نقل كرده كه آيه تبليغ در روز غدير و درباره اميرالمؤمنينعليه السلام نازل شده است.××× 1 الدرّ المنثور فى التفسير بالمأثور: ج 2 ص 298. ×××
خلاصه بحث
پس از آگاهى از پاسخهايى كه گذشت، شكى نمىماند كه تمسك فخر رازى به عدم نقل حديث غدير توسط بخارى و مسلم و واقدى و ابناسحاق و جاحظ و ابنابىداوود سِجِستانى و ابوحاتم رازى چه اندازه بىاساس و غيرمنطقى است، و به حديث غدير كه فوق حد تواتر و در نهايت صحّت است هيچ ضررى نمىزند. چرا كه تواتر شروطى دارد، و هر گاه آن شروط در حديثى فراهم آيد قطعاً متواتر ناميده مىشود، و هرگز نقل حديث به دست افرادى چون اينان يا نظير ايشان جزء اين شروط نيست.
هفتم
فخر رازى، خودش را رد كرده است!
فخر رازى خود اعتراف كرده كه مخالفان شيعه اين حديث را براى نشان دادن فضيلت علىعليه السلام روايت مىكنند. حتى بعضاً گفته كه »امّت« اين حديث را نقل كردهاند! و حتى در تفسيرش حديث غدير را از ابنعباس و براء بن عازب و محمد بن على نقل كرده است.××× 2 نِهاية العقول )مخطوط( . الاربعين: ص 462. تفسير كبير: ج 12 ص 49. ×××
بنابراين، به اعتراف خود رازى حديث غدير از روايات اهلسنت است و در صحتش شكى نيست، بلكه اختلاف تنها در معناى آن و استدلال به آن است. آيا شايسته نبود كه فخر رازى حداقل سخنان خود را در نظر مىگرفت و براى رد آن صحت و تواترش را زير سؤال نمى برد؟
هشتم
ردّ معارضه با حديث »قريش و انصار و... مولاى ديگر مردماند«
فخر رازى با حديثى به جنگ با حديث غدير رفته و اين دو را معارض يكديگر مىداند، و در نتيجه حديث غدير را مردود مىشمارد: »قريش و الأنصار و جُهَينَة و مُزَينَة و أسلَم و غِفار موالى دون الناس كلهم، ليس لهم موالى دون اللَّه و رسوله« : قريش و انصار و جهينه و مزينه و اسلم و غفار - و نه ديگر مردم - مولايند، و جز خدا و فرستادهاش مولاى ديگرى ندارند. ولى اين تعارض به چند دليل باطل است:
1- اين حديث از اخبار مخالفان شيعه است
اين حديث از اخبار اهلسنت است و تنها ايشان روايتش كردهاند. از اين رو نزد شيعيان حجيتى ندارد تا به وسيلهاش با حديث غدير مقابله كنند، و مُناظر تنها مىتواند طرف مقابلش را بر پايه رواياتى به پذيرش سخنى وا دارد كه هممذهبان او در كتابهاى معتبر و با اسانيد معتمد خود نقل كردهاند.
2- اين حديث از احاديث مشهور نيست
حديث ياد شده از احاديثى نيست كه همه اهلتسنن نقل كرده باشند، بلكه تنها در اندكى از آثارشان آمده و در همه كتابهاى صحاح ايشان نقل نشده است. ابناثير تصريح كرده كه اين حديث را فقط بخارى و مسلم نقل كردهاند.××× 1 جامع الاصول: ج 10 ص 136. ×××
3- اين حديث خبر واحدى است كه راوىاش ابوهريره است
حديث مذكور از خبرهاى واحد است، زيرا بخارى و مسلم تنها آن را از ابوهريره نقل كردهاند. در طرف مقابل حديث غدير است كه بيش از صد تن از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله - كه ابوهريره هم از آنهاست - آن را نقل كردهاند. به همين جهت، پر واضح است كه حديث ياد شده اصلاً توان معارضه با حديث غدير را ندارد.
4- حديث غدير به روايت ابوهريره
جالب اينجاست كه ابوهريره - كه راوى حديث مذكور است - حديث غدير را نيز روايت كرده، و مهمتر اينكه - به نقل خوارزمى - به صحت حديث غدير هم اعتراف كرده، و در مجلس معاويه گفته كه خود آن را در غدير خم از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده است، تا جايى كه معاويه را به خشم آورد!××× 1 مناقب خوارزمى: ص 135 134. ×××
5 - وجوه قدح ابوهريره
اينها همه مبتنى بر اين است كه ابوهريره را ثقه بدانيم. لكن در مورد ابوهريره بدگويى و قدح بسيار وارد شده است: از جمله:
1. ابوهريره نزد بزرگان صحابه و غير آنان در نقل حديث از پيامبرصلى الله عليه وآله ثقه نيست. صحابهاى كه او را تكذيب كردهاند عبارتاند از: اميرالمؤمنين علىعليه السلام، عمر بن خطاب، عثمان بن عفّان، عبداللَّه بن زبير، عايشه دختر ابوبكر و ... .××× 2 الردّ على من قال بتناقض الحديث )ابنقتيبه( . عين الإصابة فيما استدركته عائشة على الصحابة )سيوطى( . تاريخ ابنكثير. ×××
حتى از شخص ابوهريره روايت شده كه به صحابه گفت: شما مىگوييد كه من بر فرستاده خدا دروغ مىبندم.××× 3 الجمع بين الصحيحين. المفاتيح فى شرح المصابيح. ×××
همچنين در كتابها آمده كه عمر او را از نقل حديث بازداشت و به او گفت: نقل حديث از رسولخدا را ادامه نده، و گرنه تو را به سرزمين دَوْس××× 4 زادگاه ابوهريره. ××× تبعيد مىكنم.××× 5 الاصول )سرخسى(. تاريخ ابنكثير. ××× همچنين، ماجراى عزل ابوهريره از فرمانروايى بحرين به دست عمر مشهور است.××× 6 العقد الفريد )ابنعبدربه(. الفائق فى غريب الحديث )جاراللَّه زمخشرى. معجم البلدان )ياقوت حَمَوى(. تاريخ ابنكثير. ×××
شمارى از تابعان و فقيهان هم ابوهريره را دروغگو دانسته و به عدم وثاقتش تصريح كردهاند، از جمله: ابوحنيفه و بعضى پيروانش، فقيه حنفى عيسى بن ابان، محمد بن حسن شيبانى.××× 1 روضة العلماء )زندويستى( . كتائب أعلام الأخيار )كفوى( . المحلّى )ابنحزم( . فتح البارى )ابنحجر( . ×××
2. دميرى و ابناثير و محمدطاهر گُجَراتى فَتَّنى نقل كردهاند كه ابوهريره شطرنج و قماربازى مىكرده است!××× 2 حياة الحيوان: »الهرّ« . النِهاية فى غريب الحديث: »السُدَّر« . مجمع البحار: »السُدَّر« . ××× شطرنجى كه حتى ابنتيميه نيز به شدت آن را حرام مىداند.××× 3 منهاج السنّة: ج 2 ص 98. ×××
3. ابنكثير دمشقى از مسلم بن حجاج و او با سند از بشر بن سعيد نقل كرده كه ابوهريره حرف ديكران و كلام پيامبرصلى الله عليه وآله را به هم در مىآميخت.××× 4 تاريخ ابنكثير: ج 8 ص 109. ××× همچنين ابنكثير از قول شعبه مىنويسد كه ابوهريره تدليس مىكرد.××× 5 تاريخ ابنكثير: ج 8 ص 109. ×××
4. ابنكثير مىگويد: شريك از مغيره و نيز ديگران، از ابراهيم نقل كردهاند كه اصحاب ما حديث ابوهريره را صحيح نمىدانستند.××× 6 تاريخ ابنكثير: ج 8 ص 110 109. ×××
5 . ابنقتيبه و ابنكثير از ابورافع نقل كردهاند كه ابوهريره از سر لودگى خود را ميان كودكانِ در حال بازى مىافكند!××× 7 المعارف: ص 278. تاريخ ابنكثير: ج 8 ص 113. ××× زمخشرى نيز نوشته كه او بسيار مَضيره دوست داشت و آن را با معاويه مىخورد، ولى نماز را پشت سر علىعليه السلام مىخواند. چون دليل كارش را مىپرسيدند مىگفت: مَضيره معاويه چربتر و خوشبوتر است، ولى نماز پشت سر على بهتر است. به همين سبب به او مىگفتند: شيخ المضيرة. و نيز عبارات و جراياناتى مشابه و البته مضحك در مورد خوردن از ابوهريره!××× 8 ربيع الابرار: ج 2 ص 700. ربيع الابرار: ج 2 ص 680 . »مضيره« غذايى شبيه آش است. ×××
6 . در آخر دشمنى ابوهريره با علىعليه السلام و دوستى او با دشمنان حضرت اظهر من الشمس است و شواهد فراوان دارد.
6 - نگاهى به سند حديث
از شروط تعارض در حديث همسان بودن هر دو و شايستگى همه جانبه حديثى است كه به عنوان معارض گزيده مىشود. با چشمپوشى از دلايلى كه در بىاعتبارى حديث ياد شده گذشت، اين حديث خود از حيث سند مخدوش است:
1. در سند اين حديث به نقل بخارى و مسلم سفيان ثورى هست.××× 1 صحيح بخارى: ج 4 ص 220. صحيح مسلم: ج 7 ص 178. ××× سفيان ثورى صوفى مسلك بوده و كسى است كه با امام صادقعليه السلام رابطه خوبى نداشت و حتى بعضاً توهين هم مىكرد!
مثل ماجراى اعتراض او به جبّهاى كه امام صادقعليه السلام پوشيده بود. شعرانى، حافظ ابونُعَيم، ذهبى، ابنطلحه، سبط بن جوزى، ابنصبّاغ مالكى و عيدروس اين ماجرا را نقل كردهاند.××× 2 لواقح الانوار فى طبقات الاخيار: ج 1 ص 32. حِليَة الأولياء: ج 3 ص 193. تذهيب التهذيب )مخطوط( . مطالب السئول: ص 56 . تذكرة خواصّ الامّة: ص 342. الفصول المهمة فى معرفة الائمّة: ص 223. العقد النبوى و السرّ المصطفوى: ص 72. ×××
2. ذهبى و ابنحجر و سبط بن عجمى و ابراهيم بن محمد مكّى نَوَوى و سيوطى و خطيب و علايى و على قارى گفتهاند كه سفيان ثورى تدليس مىكرده و راويان ضعيف را از سند حديث حذف مىكرده است.××× 3 ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 2 ص 169. تهذيب التهذيب: ج 4 ص 115. تقريب التهذيب: ج 1 ص 311. التبيين لاسماء المدلّسين. التقريب. تدريب الراوى بشرح تقريب النواوى: ج 1 ص 224. نزهة النظر. ××× حرمت و زشتىِ تدليس هم كه شكى در آن نيست و مورد پذيرش همگان است.××× 4 تدريب الراوى: ج 1 ص 229 228. ×××
3. بخارى اين حديث را به يعقوب بن ابراهيم نيز نسبت داده است××× 1 صحيح بخارى: ج 4 ص 218. ×××، ولى ابومسعود دمشقى اين نسبت را دروغ شمرده××× 2 اطراف الصحيحين )مخطوط( . ×××، و نيز گروهى از دانشمندان اهلسنت بر پدر يعقوب - يعنى ابراهيم بن سعد - خرده گرفتهاند، كه ابنحجر كلمات ابوداوود سِجِستانى و خطيب و ابنعُيَينه و ابنعدى را در مورد او آورده است.××× 3 تهذيب التهذيب: ج 1 ص 123 122. ×××
4. در سند حديث نام »سعد بن ابراهيم« آمده، در حالى كه ابنحجر گفته كه مالك بن انس روايت سعد را صحيح نمىدانست.××× 4 تهذيب التهذيب: ج 3 ش 866 . ×××
7- اين حديث نقل به معنى شده است
با فرض صحت اين حديث، به احتمال بسيار قوى ابوهريره آن را نقل به معنى كرده و دو واژه »ليس« و »دون« را - كه مفيد حصر اند - خود در عبارت: »ليس لهم موالى دون اللَّه و رسوله« افزوده است.
علماى اهلسنت نمونههاى ديگرى هم براى اين سخن احاديث ديگر ابوهريره دارند، مانند: ابنحجر مكى در »الصواعق المحرقة« نسبت به حديث غدير، و كابلى در »الصواقع« و دهلوى در »تحفه اثنىعشريه« نسبت به حديث ابنعباس در معناى آيه مودّت.
همچنين آنچه نبود دو واژه »ليس« و »دون« را در اصل حديث تقويت مىكند، نقل ديگرى است از اين حديث به طريقى ديگر توسط مسلم: الأنصار و مزينة و جهينة و غفار و أشجع و من كان من بنىعبداللَّه موالى دون الناس، و اللَّه و رسوله مولاهم: انصار و مزينه و جهينه و غفار و اشجع و فرزندان عبداللَّه مولاى ديگر مردماند و خدا و فرستادهاش مولاى آناناند.××× 5 صحيح مسلم: ج 7 ص 178. ×××
8 - »إنّما« گاهى به حصر دلالت نمىكند
چند تن از دانشمندان اهلسنت مثل تَفتازانى در »شرح المقاصد« و قوشچى در »شرح التجريد« و دهلوى در »تحفه« و حتى خود فخر رازى در پاسخ به استدلال شيعه به آيه ولايت »إنَّما وَليُّكُمُ اللَّه...« گفتهاند كه ادات حصر تنها در جايى خصوصيتى را از ديگران نفى مىكند كه در وجود آن خصوصيت در ديگران ترديد و نزاع وجود داشته باشد.
ما در پاسخ مىگوييم: آيا در ولايت خدا و فرستادهاش بر اين قبيلهها ترديد و نزاعى بود كه به ادات حصر احتياج باشد؟! هرگز! پس در حديثى كه فخر رازى به آن استدلال كرده حصر نيست تا با حديث غدير تعارض داشته باشد.××× 1 التفسير الكبير: ج 12 ص 30. ×××
9- ميان اين دو حديث منافاتى نيست
اصلاً اين حديث معارضِ حديث غدير نيست، چرا كه »مولى« به هر معنى كه باشد، بخش نخست حديث نشان مىدهد كه قبايل ياد شده موالى رسولخداصلى الله عليه وآله هستند.
اين با ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام منافاتى ندارد، چرا كه بخش دوم حديث - كه ظاهراً به سبب وجود ادات حصر در آن محل استدلال است - نيز مانند بخش نخست است؛ اگر مراد از ولايت خدا و رسولش چيزى جز حق تصرف در امور باشد، حديث ابوهريره با حديث غدير تناقضى ندارد، زيرا معناى مولى در حديث غدير فقط »الأولى بالتصرف« يا »المتصرّف فى الأمور« است، در حالى كه مقصود از مولى در حديث ابوهريره اين معنى نيست.
اما اگر مراد از ولايت در حديث ابوهريره اولويّت در تصرف باشد، آنگاه ولايت تنها مختص خدا و رسولش است و نه غير اين دو، و از اين رو حديث ابوهريره معارض حديث غدير خواهد بود. در پاسخ مىگوييم: اين سخن به طور ضمنى اعترافى است به اينكه در حديث غدير مولى به معناى »اولى به تصرف« است كه نظر شيعه هم همين است.
افزون بر اين، اگر ولايت در حديث ابوهريره به معناى اولويت در تصرّف باشد، به مقتضاى حصر، اميرالمؤمنينعليه السلام در هيچ وقتى از اوقات ولى و امام نخواهد شد. اين سخنى است خلاف اجماع مسلمانان.
علاوه بر اين، چنين سخنى خلافت خلفاء را هم باطل خواهد كرد، كه قطعاً اهلتسنن اين را نخواهند پذيرفت.
بنابراين، ولايت در حديث ابوهريره به معنايى غير از اولويت در تصرف است، و لذا منافاتى با حديث غدير ندارد.
و اما پاسخ صحيح در جمع بين حديث ابوهريره - به فرض صحتش و با الفاظى كه فخر رازى آورده - و حديث غدير اين است كه ممكن است رد حديث ابوهريره مراد نفى ولايت غير خدا و رسولصلى الله عليه وآله بر اين قبيلهها در زمان حيات پيامبرصلى الله عليه وآله باشد، و در حديث غدير به استقرار ولايت مستقيم علىعليه السلام پس از نبى اكرمصلى الله عليه وآله دلالت مىكند.
نهم
ردّ اين ادعا كه: علىعليه السلام همراه نبىصلى الله عليه وآله نبود
فخر رازى مىگويد: علىعليه السلام در آن وقت همراه نبىصلى الله عليه وآله نبوده و در يمن بود. در حالى كه اين دروغى بيش نيست، زيرا بازگشت اميرالمؤمنينعليه السلام از يمن و همراهىاش با پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع بر اساس احاديث صحيح و نقلهاى تواريخ معتبر و آثار مشهور امرى مسلّم است. نمونههايى از اين دست: بخارى، مسلم، ابنماجه، ابوداوود، تِرمِذى، نَسايى، قارى، شريف جرجانى.××× 1 صحيح بخارى: ج 2 ص 172. صحيح مسلم: ج 4 ص 40. سنن ابنماجه: ج 2 ص 1024. سنن ابىداوود: ج 2 ص 158. سنن تِرمِذى: ج 2 ص 216. سنن نَسايى: ج 5 ص 157. المرقاة فى شرح المشكاة: ج 5 ص 574 . شرح المواقف: ج 8 ص 360. ×××
مسئله انقدر واضح است كه حتى ابنحجر مكّى درباره حديث غدير گفته است: نبايد به كسى كه صحت اين حديث را انكار مىكند و مىگويد كه علىعليه السلام در يمن بوده و به اين سان به دنبال ردّ آن است اعتنايى كرد، چرا كه نقلهاى معتبر ثابت مىكند كه علىعليه السلام از يمن بازگشت و همراه با پيامبرصلى الله عليه وآله حج گزارد.××× 1 الصواعق المحرقة: ص 25. ×××
دهم
پيامبرصلى الله عليه وآله در 18 ذىالحجه در جحفه نبود!
بعضى ديگر از اهلسنت، به گونهاى ديگر در صحت حديث غدير تشكيك كردهاند: در حديث غدير كه زيد بن ارقم روايت كرده آمده كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز هجدهم ماه ذىالحجه در جُحفه خطبه خواند، حال آنكه ممكن نيست كسى كه پس از حج از مكه بيرون آمده در اين روز به جُحفه برسد.
علامه محمداسماعيل امير اين شبهه نقل و به پاسخ داده است: مسلّم است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز پنجشنبه پانزدهم ذىالحجه از مكه خارج شد و راه مدينه را در پيش گرفت، و آنگونه كه فيروزآبادى در »قاموس« آورده، جُحفه در 82 ميلى مكه است.
همچنين روشن است كه مرحله عربى چهار بُرُد است، مانند فاصله ميان حَدَّه××× 2 فاصله ميان دو منزل را مرحله گويند. )لسان العرب( بُرُد، جمع »بريد« : مسافت ميان دو منزلِ راه. )المعجم الوسيط( . »حدة« منزلى است ميان مكه و جدّه. معجم البلدان: ج 2 ص 229 )مترجم( . ××× تا مكه. دليل اين مدعى مطلبى است كه بخارى در دنباله حديث ابنعباس و ابنعمر آورده، مبنى بر اينكه اين دو از مكه تا عرفات نماز خود را شكسته مىخواندند.
همچنين، اندازهگذارى چهار برد به يك مرحله، بر پايه حديثى كه شافعى به سند صحيح روايت كرده است ثابت مىشود: به ابنعباس گفتند: آيا از مكه تا عرفات نمازت را شكسته مىخوانى؟ گفت: نه، اما تا عسفان و تا حدّه و تا طائف را شكسته مىخوانم، كه مسافت ميان هر يك از اين مناطق تا مكه يك مرحله است.
پس اگر هر مرحله چهار بُرُد و بريد دوازده ميل باشد، هر مرحله چهل و هشت ميل خواهد بود. اين كه معلوم شد، مشخص مىشود كه از مكه تا جُحفه كمتر از دو مرحله كامل است، زيرا فاصله بين اين دو 82 ميل××× 1 هر ميل 1609 متر است. المعجم الوسيط )مترجم( . ××× است.
وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله روز پانزدهم ذىالحجه از مكه بيرون آمده باشد، روز هجدهم چهارمين روز سفرش خواهد بود. پس دانسته مىشود كه او شب هجدهم را در جُحفه گذرانده و نماز ظهر را در آنجا گذارده و پس از نماز در آن سرزمين خطبه خوانده است.
حتى اگر بگويند اين كار در زمان كنونى ممكن نيست، در پاسخ خواهيم گفت:
اگر سفرهاى مرفّهان يا بيماران و زمينگيران مقصود باشد اعتبارى به آنها نيست، و اگر مقصود اين است كه در سفرهاى عرب چنين امرى ممكن نيست بايد دانست كه عرب در اين زمان، سواره در چهار روز از مكه به مدينه مىرسد، و مردم مدينه در عصر ما روز پنجم يا چهارم ذىالحجه از مدينه براى سفر حج حركت مىكنند و به موقع به عرفات مىرسند. پيامبرصلى الله عليه وآله هم به روش عرب عمل مىكرد و در اين حج بنا بر روايات مختلف، هفت يا هشت روزه از مدينه به مكه رسيد.××× 2 الروضة النديّة، شرح التحفة العلويّة: ص 78. ×××
يازدهم
سخنانى در نكوهش فخر رازى
در پايان رد و ابطال پندارهاى فخر رازى، بد نيست اشاره كنيم كه عدهاى از دانشمندان رجال و بزرگان اهلسنت در مورد فخر رازى نظر مساعدى نداشتهاند و حتى از او خشمگين بوده و بر او و كتابها و سخنانش ردّيه نوشتهاند. از جمله: ذهبى، ابنتيميه، شعرانى، مولوى عبدالعلى.
همچنين حافظ ابنحجر از قول عدهاى از بزرگان كلماتى در ردّ فخر رازى آورده است. از جمله:
ابندحيه و ابنشامه، نجم طوخى در »الإكسير فى علم التفسير« ، شرفالدين نصيبى از استادش سراجالدين سرمساجى مغربى در كتاب »المآخذ« ، ابنخليل سكونى در كتاب »الردّ على الكشّاف« ، ابنطبّاخ.××× 1 ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج 3 ص 340. منهاج السنّة: ج 1 ص 111، مبحث صفات بارى. ارشاد الطالبين. فواتح الرحموت: ج 2 ص 215. لسان الميزان: ج 4 ص 426. ×××
پانویس
- ↑ نِهاية العقول (فخر رازى) .
- ↑ پدر مرحوم مير حامدحسين (مترجم) .
- ↑ عماد الاسلام فى الامامة: ج ۴ ص ۲۱۷.
- ↑ اِنسان العيون فى سيرة الامين و المأمون: ج ۳ ص ۳۱.
- ↑ زاد المعاد فى هَدى خير العباد: ج ۱ ص ۶۰ .
- ↑ الفتح الوهبى شرح تاريخ ابونصر عتبى:ج ۱ ص ۸ .
- ↑ الروض الباسم فى الذبّ عن ابىالقاسم: ج ۱ ص ۷۹.
- ↑ زاد المعاد فى هَدى خير العباد: ج ۱ ص ۶۶ .
- ↑ منتهى الكلام: ص ۹۴ ۹۳.
- ↑ المنهاج فى شرح صحيح مسلم بن الحجّاج: ج ۱ ص ۳۷. المنهل الروىّ فى علم اصول حديث النبى صلى الله عليه وآله: ص ۶ .
- ↑ وى از مشايخ اجازه شاه ولى اللَّه دهلوى، پدر نويسنده:«تحفه اثنى عشريه » است. عبقات الانوار: مجلدات حديث غدير: ج ۲ ص ۲۷۲(مترجم) .
- ↑ الكوكب المنير فى شرح الجامع الصغير (مخطوط): حرف ميم.
- ↑ زاد المعاد فى هَدى خير العباد: ج ۴ ص ۶۰.
- ↑ منتهى الكلام:.ص ۲۷
- ↑ منهاج السنّة: ج ۳ ص ۱۹۹.
- ↑ منهاج السنّة: ج ۲ ص ۱۰۱.
- ↑ معركة الآراء: ص ۸۹ .
- ↑ منتهى الكلام: ص ۱۲۶. همچنين مراجعه كنيد به: الإعلام بسيرة النبى عليه السلام (مخطوط) . المعارف: ص ۱۳۴. المستدرك على الصحيحين: ج ۴ ص ۶ .
- ↑ صحيح بخارى:ج ۴ ص ۹۶، باب فرض الخمس و ج ۸ ص ۱۸۵.
- ↑ المرافض. تحفه اثنى عشريه.
- ↑ صحيح بخارى: ج ۵ ص ۱۷۸، ۱۷۷. صحيح مسلم: ج ۵ ص ۱۵۴ ،۱۵۳.
- ↑ منتهى الكلام: ص ۱۲۷. ازالة الغين: ص ۵۸۹ . ارشاد السارى: ج ۶ ص ۳۶۳. الصواعق المحرقة: ص ۹۰.
- ↑ صحيح بخارى: ج ۴ ص ۳۱ و ج ۷ ص ۹ و ج ۸ ص ۱۶۱.
- ↑ ازالة الغين: ص ۵۹۳ .
- ↑ التقريب و التيسير لمعرفة سنن البشير النذير.
- ↑ فتح السبل.
- ↑ منتهى الكلام: ص ۲۷.
- ↑ حسن المحاضرة فى محاسن مصر و القاهرة: ج ۱ ص ۴۷۱. كتائب اعلام الاخيار من فقهاء مذهب النعمان المختار (كفوى) . همچنين ر.ك: الدرر الكامنة: ج ۲ ص ۳۹۲. شَذَرات الذهب: ج ۶ ص ۲۳۸. تاج التراجم: ص ۲۸.
- ↑ مقطوع روايتى است كه از تابعان يا طبقات پايينتر از آنان، از قول و فعل نقل شده باشد و به طبقات بالاتر نرسد. خبر مقطوع حجّت نيست. قواعد التحديث:(ص ۱۳۰ )مترجم.
- ↑ الجواهر المضيّة فى طبقات الحنفية: ج ۲ ص ۴۳۰ - ۴۲۸.
- ↑ الدرر الكامنة فى اعيان المائة الثامنة: ج ۲ ص ۷۲. طبقات الشافعية: ج ۱ ص ۱۷۰ و ج ۳ ص ۱۷۲. همچنين ر.ك: النجوم الزاهرة: ج ۱۰ ص ۲۳۷، حوادث سال ۷۴۸. البدر الطالع: ج ۱ ص ۱۸۲. حسن المحاضرة: ج ۱ ص ۳۲۰. شَذَرات الذهب: ج ۶ ص ۱۵۳، حوادث سال ۷۴۸.