اشكال فخر رازی در سند حدیث غدیر

اشكال فخر رازى در سند حديث غدير

  حال كه سخن از تواتر حديث غدير و اشكال بى ‏پايه سندى بر آن شد، جا دارد اشكال فخر رازى(م ۶۰۶ ق) را هم مطرح كنيم:

با كمال تعجب فخر رازى هم مدّعى عدم صحت حديث غدير شده و تواتر آن را در كتابش «نِهاية العقول» انكار مى‏ كند! و عجيب‏ تر اينكه براى اثبات ادعايش، به امور سست و نادرست تمسک جسته است!

متن كلام او چنين است:

ما صحت اين حديث را نمى ‏پذيريم، چرا كه ادعاى شيعيان مبنى بر علم ضرورى به درستى اين حديث مكابره (حرفِ زور) است، زيرا ما مى‏ دانيم كه علم به صحت اين حديث همانند علم به وجود محمدصلى الله عليه وآله و جنگ‏ هايش با كافران و فتح مكه و ديگر اخبار متواتر نيست.

افزون بر اين، علم به درستى احاديث وارد شده در فضائل صحابه، از علم به درستى اين حديث قوى ‏تر است. با اين همه، شيعيان به اين روايات خرده مى‏ گيرند. حال كه چنين است، چگونه روا باشد كه اينان به صحت اين حديث يقين داشته باشند؟

ضمن اينكه شمار بسيارى از اصحاب حديث اين حديث را نقل نكرده ‏اند؛ كسانى مانند: بخارى، مسلم، واقدى و ابن ‏اسحاق.

حتى كسانى مثل جاحظ و ابن‏ ابى‏ داوود سجِستانى و ابوحاتِم رازى و ديگر پيشوايان حديث به آن خرده گرفته، و براى نشان دادن نادرستى و سستى‏ اش به اين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله استدلال كرده ‏اند: «قريش، انصار، جُهَينَه، مُزَينَه، اَسْلَم و غِفار و نه ديگر مردم، موالى‏ اند و جز خدا و فرستاده ‏اش مولاى ديگرى ندارند».

دومين دليل ما اين است كه شيعيان مى‏ پندارند پيامبرصلى الله عليه وآله اين سخن را در غدير خم و هنگام بازگشت از حج بر زبان آورد، حال آنكه در آن زمان على‏ عليه السلام همراه نبى ‏صلى الله عليه وآله نبود، زيرا وى در يمن بود.[۱]

اين بود سخن فخر رازى در ردّ حديث غدير.

كسى كه نزد اهل ‏تسنن امام ناميده مى‏ شود! هر چند در صفحات گذشته مشخص شد كه حديث غدير از ضروريات است، ولى باز هم اشاراتى به نادرستى‏ هاى سخن فخر رازى و انكار حقايق توسط او خواهيم داشت.

به عنوان مقدمه مى گوييم: فخر رازى به اشكال بر اين حديث صحيح كه به تواتر و با طرقِ پر شمار از بيش از صد صحابى روايت شده بسنده نكرده، و حتى پنداشته است كه احاديثِ فضائل صحابه -  با وجودِ علم به ساختگى بودن بيشتر آنها به اعتراف اهل دانش و انصاف -  از حديث غدير قوی ترند!

سخن فخر رازى مى‏ رساند كه در نظر وى، همه احاديث فضائل صحابه از حديث غدير قوی ترند! چرا كه واژه احاديث در كلام وى با «ال» معرفه شده و به صورت «الأحاديث» آمده است. اگر از اين هم كوتاه بياييم، دستِ كم حملِ لفظ«الأحاديث» بر«بيشتر» چنين نتيجه مى ‏دهد كه قطعاً علم به صحت بيشتر احاديث منقول در فضائل صحابه از علم به صحت حديث غدير -  كه در فضل على‏ عليه السلام وارد شده -  قوى‏ تر است.

در حالى كه اين كلام با اين اطلاق! باطل است، زيرا با چشم‏ پوشى از خرافات واهى و ساختگىِ بى‏ شمار در ميان احاديث فضائل صحابه، در ميان اين احاديث حتى يک حديث يافت نمى ‏شود كه در سند و دلالت مانند حديث غدير باشد.

افزون بر اين، بر كسى كه چنين ادعاى بزرگى دارد، واجب است كه نخست برخى از اين احاديث غير يقينى را بياورد و صحيح بودن زنجيره اتصال آنها را تا جماعتى از صحابه از زبان پيشوايان بزرگ حديث و دانشمندان جرح و تعديل باز گويد -  همان چيزى كه در حديث غدير محقّق شده است -  و سپس نتيجه علم به صحت اين احاديث را روشن سازد و ميزان دلالت آنها را به مطلوبش نشان دهد.

ضمن اينكه اين استدلال آنگاه به فرجام مى ‏رسد كه اين احاديث، همگى يا بعضى از طرق شيعه به گونه متواتر يا قوى با اسانيدِ بسيار آمده باشد، همانگونه كه حديث غدير نزد فريقين چنين وضعيتى دارد.

از اين هم چشم مى ‏پوشيم و از فخر رازى و پيروانش مى‏ خواهيم تا فقط اثبات كنند كه شمارى از احاديث فضائل صحابه در يقين به صحت با حديث غدير برابرى مى‏ كنند، اثبات قوى ‏تر بودن اين احاديث از حديث غدير پيش‏كش!

خلاصه آنكه سخن رازى كه مى ‏گويد:

«ادعاى شيعيان مبنى بر علم ضرورى به درستى اين حديث ياوه است» اين كلام خود ياوه است، زيرا هيچ حديثى نيست كه اهل ‏سنت مدّعى تواتر و علم ضرورى به صحّتش باشند، جز آنكه حديث غدير از آن قوى‏ تر و بزرگ‏تر است.

صِرفِ نپذيرفتن و«لانُسَلِّم» گفتن در چنين امورى راه به جايى نمى‏ برد، زيرا در اين صورت فرد منكر مى‏ تواند حتى وجود مكه و مدينه و محمد نبى ‏صلى الله عليه وآله را هم نپذيرد! مگر اينكه كسانى همچون فخر رازى، ميان حديث غدير و ديگر متواترات و ضروريّات تفاوتى را بيان كنند.

علامه ملا سيد محمدقلى [۲]در اين باره سخن بسيار نيكويى دارد.

وى مى ‏گويد:

شكى نيست كه هر كس انصاف دهد و در كثرت طرق حديث غدير و بلندآوازگى‏ اش ميان خاصه و عامه، با وجود انگيزه‏ هاى بسيار براى پنهان داشتن آن و فراوانى موانع نقلش نيک بياندیشد، به صحّت اين حديث علم ضرورى پيدا مى‏ كند. چگونه چنين نباشد؟

حال آنكه معمولاً براى مسلمانان در امور دينى بسيارى كه از حيث تواتر به مراتب پايين ‏تر از حديث غدير جاى مى‏ گيرند قطع و يقين به دست مى ‏آيد؛ مانند آيات تحدّى و مبارزطلبى با آنها در پيش چشم كافران و دين ‏ستيزان، با اينكه در اين موارد انگيزه ‏هاى معارضه فراوان بوده و مانعى هم بر سر راه نبوده است.

صدور معجزات نيز همين گونه است. با اينكه كفّار همگى تمام اينها را انكار مى‏ كنند و مدّعى‏ اند كه مسلمانان همه در دروغ گفتن و ساختن اين گزارش‏ها هم داستان شده ‏اند، زيرا مسلمين براى ساختن اين گزارش ‏ها انگيزه دارند و هدفى را مى‏ جويند.

اهل اسلام نيز درباره گزارش ‏هاى ويژه صاحبان مذاهب باطل، همچون جهودان و ترسايان و صابئان و گبران و بت پرستان و ديگر مشركان چنين ادعايى دارند. پس چگونه روا باشد كه مسلمان منصفى تفاوت ميان دو بديهى را انكار كند؟ چرا كه گاهى يكى از آن دو از ديگرى روشن‏تر و آشكارتر است. چگونه چنين نباشد؟ در حالى كه اگر چنين نبود رها كردن بسيارى از متواترات لازم مى ‏آمد.[۳]

اكنون ببينيم رازى در ردّ حديث غدير به چه چيزى تمسک جسته است. رازى گفته كه بسيارى از اصحاب حديث، حديث غدير را روايت نكرده‏ اند! ولى اين سخن پذيرفته نيست.

در همين عنوان نام كسانى كه حديث غدير را در كتاب‏ هايشان آورده ‏اند و راويان و نيز ناقلان آن را نقل مى ‏كنيم، تا هر كس اين فهرست از نام هاى دانشمندان بزرگ اهل‏ سنت را بنگرد، در مى ‏يابد كه بسيارى از ايشان اين حديث را روايت كرده، و آشكارا به بزرگى و صحت و تواترش اقرار نموده و به حصول علم ضرورى برايشان به صدورش اين حديث از رسول خداصلى الله عليه وآله تصريح كرده ‏اند.

تعجب از رازى است كه مى‏ گويد: «بى گمان بسيارى از اصحاب حديث اين حديث را نقل نكرده ‏اند»، و آنگاه از اين شمار بسيار تنها نام چهار تن را مى ‏آورد! اى كاش او حداقل نام سى يا بيست تن از محدّثان سرشناس را ياد مى‏ كرد، تا اين شماره با آن ادعا سازگار باشد! چرا كه عدم نقل چهار بلكه ده نفر، با نقل حديث غدير توسط اين گروه پرشمار و جماعت بسيار معارضه نمى ‏كند.

با اين همه، اگر بپذيريم كه بسيارى از اصحاب حديث، حديث مشهور و متواتر غدير را نقل نكرده ‏اند، اين عدم نقل تنها به سبب دورى‏ آنها از اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.

آنان براى رسيدن به اهداف نارواى خود فضائل حضرتش را پنهان مى‏ كنند، زيرا در همين حال كه فضائل آن را نقل نمى‏ كنند، در شأن خلفاء و پيشوايانشان خرافات عجيبى روايت مى‏ كنند! افزون بر اين، آنگاه كه به دليل وجود مُثبِت به سخن نافى وقعى نهاده نمى ‏شود، ساكت و مُعرِض به بى‏ اعتنايى سزاوارتر اند.

بارى، مهم‏ترين دستاويز انكار فخر رازى عدم نقل حديث غدير از سوى بخارى و مسلم و واقدى و ابن ‏اسحاق است.

بررسى اين اشكال:

اول :عدم روايت حديث غدير توسط بخارى و مسلم

فخر رازى به عدم نقل حديث غدير توسط بخارى و مسلم استدلال كرده است. اينک ادله بطلان اين اشكال:

پاسخ اول: دليل تعصّب

عدم نقل حديث غدير از سوى بخارى و مسلم، با وجود تواتر و شهرتش، تعصّبِ سخت و رويگردانى اين دو از اهل‏ بيت‏ عليهم السلام را نشان مى ‏دهد. اگر اين دو تن چنين نبودند، نادانان به اينكه اين دو حديثى از احاديث و از جمله حديث غدير را نقل نكرده ‏اند استدلال نمى‏ كردند.

پاسخ دوم: مُثبِت بر نافى مقدمّ است

از قواعد مسلّم نزد همه اهل علم به ويژه دانشمندان علم اصول، قاعده ‏اى است كه به قاعده؛ «تقدّم مُثبِت بر نافى» شناخته شده است. بر اساس اين قاعده، اگر شخصى با وجود كسى كه خبرى را اثبات مى ‏كند به صراحت آن خبر را نفى كند به سخنش اعتنا نمى‏ شود.

در اين صورت، چگونه سكوت محض و عدم سخن گفتن از نفى و اثبات درباره حديثى، خدشه ‏اى بدان وارد خواهد كرد؟ دانشمندان بزرگ، فراوان به اين قاعده و به اين اصل مسلّم استناد كرده، و در گفتگوهاى گوناگون خود به آن استدلال كرده ‏اند.

از جمله اين دانشمندان است:

۱. حلبى: در ماجراى ورود پيامبرصلى الله عليه وآله به كعبه پس از فتح مكه و نماز گذاردن در كعبه، روايتى كه مى‏ گويد حضرت نمازگزاردن را بر روايتى كه نافى نماز گذاردن حضرت در كعبه است مقدم گردانيده است.[۴]

۲. ابن ‏قيّم: در مورد حالت نشستن در نماز، روايتى كه نشستن به شكل مايل در آن آمده را بر روايت نافى آن مقدم دانسته است.[۵]

۳. مَنينى (ت ۱۰۹۸م -۱۱۷۲ ق): در مورد ضبط كلمه «مشورت» و معناى آن، قولى كه دلالت بر يک نوع ضبط و معنى دارد را بر قولى كه نافى آن معنى است ترجيح داده است.[۶]

۴. ابن ‏وزير صنعانى گويد: كسى كه حديث را تضعيف مى‏ كند، تا وقتى سبب ضعف را روشن نسازد نافى به شمار مى رود، و مُثبِت از نافى شايسته ‏تر است.[۷]

پاسخ سوم: نشنيدن، روايت نكردن، نپذيرفتن، دليل بر رد نيست

افزون بر آنچه گذشت، برخى سخنان نشان مى‏ دهد كه اگر يكى از اصحاب حديث، حديثى را نشنيده يا صحّتش را نپذيرفته باشد، خدشه ‏اى به آن حديث وارد نمى‏ آيد.

ابن ‏قيّم در مورد حكم سلامِ نماز و روايتى كه زُهرى نشنيده همين قاعده را اجرا كرده است. اگر نشنيدن زهرى دليل بر رد روايت نيست، عدم نقل حديث غدير توسط بخارى و مسلم -  آن هم بدون هيچ انكارى توسط آنها -  به طريق اولى دليل رد نيست.[۸]

پاسخ چهارم: شهادت به نفى پذيرفته نيست

نزد اهل دانش، شهادت به نفى -  هر چند از بزرگان باشد -  پذيرفته نيست. حتى خود دهلوى در چند مورد از كتابش: «تحفه اثنى‏ عشريه»، به اين قاعده عمل كرده است. به خصوص كه اگر اين انكار در برابر اثبات ساير محققان و بزرگان باشد كه هرگز خدشه در ثبوت و صحت آن حديث نخواهد بود.

پاسخ پنجم: عدمِ نقل يک حديث نشان‏ دهنده وجود نداشتن آن نيست

از اينها گذشته، آنچه بديهى است اينكه عدمِ نقل يک حديث نشان دهنده وجود نداشتن آن نيست. به ويژه در مواردى كه آگاهى به آنها ميان همه مردم ضرورى باشد. فاضل حيدرعلى فيض ‏آبادى در موضوع جنگ ابوبكر با مرتدّان به همين قاعده استناد كرده است.[۹]

پاسخ ششم: صحيحين تمام احاديث صحيح را در خود جاى نداده ‏اند

كيست كه بگويد همه احاديث صحيح در دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم گرد آمده است؟! آيا بخارى و مسلم چنين گفته‏ اند يا ديگران؟ اين سخن كِى و چگونه ثبت شده و دليل آن چيست؟ آيا درست است بگوييم: هر حديثى كه بخارى و مسلم نقل نكرده ‏اند ضعيف است؟! بعضى از بزرگان اهل ‏سنت به صراحت گفته ‏اند كه عدم نقل بخارى و مسلم دليل بر ضعف نيست، از جمله:

  • ۱ و ۲ و ۳. نَوَوى و قاضى كتّانى و عبدالحق دهلوى: دارَقُطنى و ديگران بر اين باورند كه بخارى و مسلم برخى از احاديثى را كه نقل نكرده‏ اند مى ‏بايست نقل مى كردند، چرا كه زنجيره هاى راويان اين احاديث همان زنجيره ‏هايى است كه اين دو در صحيحين با آن زنجيره ‏ها حديث روايت كرده ‏اند.

دارقطنى و ابوذر هروى كتاب‏هايى نگاشته و احاديث ياد شده را در آنها آورده اند. به خصوص بخارى و مسلم تصريح كرده ‏اند كه شمارى از احاديث صحيح را گردآورده ‏اند.[۱۰]

۴. شمس عَلقَمى[۱۱]: شرط صحت حديث آمدنش در صحيحين يا يكى از اين دو كتاب نيست.[۱۲]

۵ . ابن قيّم: او نيز در مورد حديثى در باب طلاق مى‏ گويد كه عدم نقل بخارى اشكال بر حديث وارد نمى‏ كند، و تصريح مى‏ كند چه بسيار احاديثى كه بخارى آنها را صحيح دانسته ولى احاديث در صحيح او نيست.[۱۳]

۶. حيدر على فيض ‏آبادى: وى به كلام خود بخارى و مسلم استناد مى‏ كند كه همه احاديث صحيح را در كتابشان نياورده اند.[۱۴]

تكميل بحث

حال كه معلوم شد عدم نقل بخارى و مسلم در صحت حديث ذره ‏اى تأثير ندارد و معلوم شد كه اين دو همه روايات صحيح را در صحيحين نياورده ‏اند، نام چند تن را مى ‏آوريم كه احاديث صحيح و مسلّم را كه در كتب ديگر حديث فراوان آمده زير سؤال برده اند!

صرفاً به اين بهانه كه بخارى و مسلم در كتابشان نياورده ‏اند:

ابن‏ تيميه حَرّانى:

حديث راستگويى ابوذر[۱۵]، حدث افتراق امت.[۱۶]

شاه سلامت ‏اللَّه:

حديث «كَرَّارٌ غَيرُ فَرّارٍ» در مورد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام.[۱۷]

فاضل حيدرعلى فيض ‏آبادى:

روايتى كه حافظ زرندى از عايشه نقل كرده است.[۱۸]

پاسخ هفتم: عيبجويى حتى با نقل بخارى و مسلم

نكته ديگر اينكه حتى اگر بخارى و مسلم حديث غدير را در كتاب‏هايشان مى ‏آوردند، متعصّبان عيب‏ جو آن را انكار مى‏ كردند! ذيلاً به افرادى اشاره مى‏ كنيم كه احاديثى كه درصحيحين آمده را هم انكارنموده ‏اند! با اينكه اضافه بر نقل صحيحين اين احاديث از متوترات هستند:

حديث منزلت كه در صحيحين آمده است: ابوالحسن آمِدى، ابن‏ حَجَر مكّى و عضدالدين ايجى و ابوالثناء اصفهانى، شارحِ مطالع، سعدالدين تَفتازانى.

حديث رويگردانى حضرت فاطمه‏ عليها السلام از ابوبكر تا لحظه شهادت كه در صحيحين آمده است[۱۹]: سهارنپورى و دهلوى.[۲۰]

حديث خوددارى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از بيعت با ابوبكر به مدت شش ماه[۲۱]: حيدرعلى فيض‏ آبادى، ابن‏ حجر عسقلانى.[۲۲]

حديثِ قِرطاس[۲۳]: حيدرعلى فيض ‏آبادى.[۲۴]

پاسخ هشتم: نظر بزرگان اهل ‏سنت درباره صحيحين و مؤلفان اين دو كتاب

نكته ديگر اينكه بزرگان اهل ‏سنت اقرار كرده‏ اند كه بنا بر سخن مشايخ محدثان و پس از كاوش و پژوهش، روشن مى ‏شود كه در صحيحين دويست و ده حديثِ ضعيف هست؛ كه هشتاد حديث از آن را بخارى و صد حديث را تنها مسلم نقل كرده و سى حديث ديگر را هر دو روايت كرده ‏اند!

بنابراين، نقل نكردن حديثى از احاديث توسط مسلم و بخارى به هيچ وجه بى ‏اعتبار بودن آن حديث را ثابت نمى‏ كند. در كنار اين مطلب، بزرگان اهل‏ سنت تصريح دارند كه تمام روايات بخارى واجب العمل نيست، كه به خصوص در مذهب حنفى اين مسئله بسيار به چشم مى‏ خورد. همچنين از كتاب‏هاى دانشمندان ثقه روشن مى‏ شود كه عالمان شافعى خود گاهى در برخى موارد روايات ديگران را بر روايات بخارى ترجيح داده‏ اند.

در اين باره مولوى فيض‏ آبادى نام بزرگان اهل ‏سنت همانند ابوزكريا نَوَوى[۲۵] و كمال ‏الدين ابن‏ همام را مى‏ برد. همچنين از قول على گيلانى شيعى[۲۶] آورده كه فخر رازى در رساله‏ اى كه در برترى مذهب شافعى نوشته، به شمارى از احاديث بخارى خرده گرفته است.

همچنين گفته كه برترى صحيحين بر ديگر كتب تنها از سرِ تقليد از مجتهدان پيشين است، و در اين باره از امامان چهارگانه سخنى نقل نشده است.[۲۷]

پس معلوم شد كه عالمان اهل ‏سنت در هنگامِ ناچارى در برابر شيعيان و براى مغلوب كردن ايشان به احاديث صحيحين خرده گرفته ‏اند! در ادامه اسامى چند نمونه از پيشوايان و حافظان بزرگ اهل ‏سنت را مى‏ آوريم كه بر احاديثى كه در صحيح بخارى و مسلم آمده خُرده گرفته ‏اند:

۱. عبدالقادر بن محمد قرشى حنفى، محى ‏الدين (م ۷۷۵ ق)

عبدالقادر قرشى -  كه حافظ سيوطى و محمود بن سليمان كفوى او را بسيار ستوده ‏اند[۲۸] -  حديث ابوحميد ساعدى در وصف نشستن رسول‏ خداصلى الله عليه وآله (تَوَرُّك) در نماز -  كه در صحيح مسلم و ديگر كتاب‏ها آمده -  را بى‏ اعتبار مى ‏داند.

همچنين به احاديث ضعيف يا متعارض و حتى دروغ قطعى در صحيح مسلم اشاره دارد. حتى گفته كه حافظ رشيد عطّار كتابى نوشته و احاديث مقطوعِ[۲۹] منقول در صحيح مسلم را در آن گرد آورده و نامش را «غرر الفوائد المجموعة فى بيان ما وقع فى مسلم من الأحاديث المقطوعة»نهاده است.

همچنين نام چند راوى ضعيف و نيز مواردى كه باعث ضعف در حديث مى شود را از صحيح مسلم بيان كرده است.[۳۰]

۲.على بن سلطان قارى، ملا على قارى

ملا على قارى نيز شبيه سخنان عبدالقادر قرشى را گفته است. على قارى در كتاب«الرجال »اشاره دارد كه مسلم بن حجّاج احاديثى را روايت كرده كه هنگام تعارض استوار نمى‏ مانند. او مواردى از احاديث و يا رجال صحيح مسلم را بى اعتبار مى‏ داند. همچنين به احاديث ضعيف يا متعارض و حتى دروغ قطعى در صحيح بخارى و مسلم اشاره دارد!

۳. ابوالفضل اُدفُوى شافعى (م ۷۴۸ ق)

اُدفُوى شافعى -  كه ابن حجر عسقلانى، صفدى، بدر نابلسى، جمال اِسنَوى، قاضى ابوبكر، ابن‏ قاضى شُهبه اسدى او را بسيار ستوده ‏اند[۳۱]  در اين باره تحقيقى دارد كه آن را در ردّ سخن ابن‏ صلاح به نگارش در آورده است.

وى اشاره نموده كه امت هر حديث صحيح يا حَسَن را پذيرفته، و در صورت نبودِ معارض به آن عمل كرده است و اين امر اختصاصى به صحيحين ندارد. امت كتاب‏هاى پنج يا شش گانه را به ديده قبول نگريسته و جماعتى بر اين كتاب‏ها نام «صحيح» نهاده ‏اند، و حتى برخى از آنان بعضى از اين كتب را به صحيح مسلم و غير آن ترجيح داده ‏اند.

وى همچنين عده ‏اى از بزرگان مثل دارقطنى را نام برده كه مواردى از احاديث و يا رجال صحيح بخارى و مسلم را بى اعتبار مى ‏دانند. همچنين به احاديث ضعيف يا متعارض و حتى دروغ قطعى در صحيح بخارى و مسلم اشاره دارد.[۳۲]

۴. ابوزرعه رازى (م ۲۶۴ ق)

ابوزرعه رازى كسى است كه بزرگان اهل‏ سنت وى را ستوده و توثيق كرده‏ اند. از جمله: ذهبى، حافظ ابن‏ حَجَر، سمعانى، سيوطى، عبدالغنى مَقدِسى، نَوَوى، ابوبكر خطيب، دهلوى.[۳۳]

ابوزُرعه رازى يكى ديگر از كسانى كه بخارى و مسلم و كتاب اين دو را به شدت زير سؤال برده است:

الف. ابوزُرعه و مسلم

چنانچه در بالا از سخن اُدفُوى و ديگران معلوم شد، ابوزرعه رازى نگارش كتابِ مسلم بن حجّاج را نكوهش مى‏ كرد، و به سبب تأليف اين كتاب به مسلم اعتراض مى‏ كرد و به او مى‏ گفت: چگونه اين را صحيح مى ‏نامى، حال آنكه فلان و فلان در ميان راويان آن‏ان هستند؟ همچنين ذهبى چندين مورد از گفتار ابوزرعه در ردّ صحيح مسلم را آورده است.[۳۴]

ب. ابوزُرعه و بخارى

ابوزُرعه در برابر محمد بن اسماعيل بخارى و كتاب«الجامع الصحيح» او نيز آرام نگرفته و او و كتابش را به شدت جرح و قدح نموده است. او همچنين ابوحاتم را همانند بخارى مورد قدح قرارد داده است. عده ‏اى از بزرگان اهل ‏سنت گفتار ابوزرعه را در ردّ صحيح بخارى و بعضى از رجال آن و نيز در مورد خود بخارى نقل كرده ‏اند.

از جمله: ذهبى، شيخ عبدالوهاب سُبكى در«الطبقات»، شيخ ‏الاسلام تقى‏ الدين بن دقيق العيد در كتاب «الاقتراح»، شيخ عبدالرئوف مُناوى.[۳۵]

۵.ابوحاتِم رازى

چنانچه اشاره شد، ابوحاتِم رازى مانند ابوزرعه رازى بخارى را متروک دانسته است. شرح حال و توثيق ابوحاتم هم با ابوزرعه رازى مشترک است.

۶.عبدالرحمن بن ابى ‏حاتم، ابن‏ ابى ‏حاتم (م ۳۲۷ ق)

ابن بن ابى‏ حاتم، بخارى را در كتاب «الجرح و التعديل»ياد كرده است. ذهبى از قول ابن‏ ابى‏ حاتم گفته كه آنچه او از قرآن به زبان مى ‏آورد مخلوق است و حديث او را فرو نهادند و ترک گفتند.[۳۶]

ذهبى شرح حال وى را از قول چندين تن از بزرگان نوشته، و خود نيز او را ستوده است.[۳۷]همچنين صلاح ‏الدين كتبى و يافعى او را ستوده ‏اند.[۳۸]

۷.محمد بن يحيى ذُهلى

قدح و ردّ ذُهلى نسبت به بخارى از سخنان دانشمندان سنّى آشكار مى‏ شود؛ ذهبى و ابن‏ حجر -  در آغاز شرحش بر صحيح بخارى -  آورده ‏اند كه ذهلى قائل به مخلوق بودن قرآن را كافر مى ‏دانست، و هر كس اين عقيده را نه تأييد و نه رد كند سخنى شبيه كفر گفته است. بنابراين هر كس نزد محمد بن اسماعيل بخارى رود متّهمش كنيد، چرا كه تنها كسى به مجلس او مى‏ رود كه مذهبى همچون مذهب او داشته باشد.[۳۹]

همچنين ذهبى نقل كرده كه محمد بن يحيى مى‏ گفت: اين بخارى قول لفظيّه را آشكار ساخت و نزد من لفظيّه از جَهميّه بدتر است.[۴۰] اين در حالى است كه پيشوايان اهل‏ سنت و حافظان بزرگ آنان به كفر جَهميّه و گمراهى و هلاكت شان تصريح كرده ‏اند. از جمله: ذهبى، على بن مدينى، ابن‏ عمّار موصلى.[۴۱]

و نيز موارد ديگرى از اختلاف شديد بين ذهلى و بخارى به نقل ذهبى و ابن‏ حجر ثبت شده است.[۴۲]

و اما بسيارى از بزرگان اهل ‏سنت محمد بن يحيى ذُهلى را ستوده و توثيق نموده اند، از جمله: حافظ ابوبكر خطيب (از قول چند تن از اعلام)؛ ذهبى، سمعانى، بدخشانى، سيوطى.[۴۳]

۸.ابوبكر بن اعين

حافظ ذهبى كلامى از ابن اعين آورده كه اشاره به عقيده بخارى در مورد قرآن دارد و به وضوح طعن گونه است. سپس نظر امام احمد را در مورد اين عقيده و رد شديد و كفر بودن آن و اينكه بخارى تفكر جَهمى داشته آورده است.[۴۴]

در اينجا بد نيست اشاره كنيم كه بزرگان عامه در مورد مسلک جهميّه و نيز لفظيّه عبارات تندى دارند و حكم كفر آنها را صادر كرده‏ اند، كه ذهبى همه را در كتاب‏هايش آورده است. افرادى مثل حافظ احمد بن صالح و ذُهلى و احمد بن حنبل.[۴۵] هر چند ذهبى و بعضى ديگر تلاش نموده ‏اند تا اين قضيه را اصلاح كنند، ولى سعى بيهوده نموده ‏اند و چشم خود را به روى حقيقت بسته ‏اند.

۹. عبدالعلى انصارى هندى سهالى

از ديگر كسانى كه به صحيح بخارى و مسلم خرده گرفته‏ اند و قبول روايات اين دو كتاب بدون هيچ بررسى را كاملاً رد كرده مولوى عبدالعلى انصارى است.[۴۶]

پاسخ نهم: احاديثى از صحيحين در ترازو

اضافه بر آنچه گذشت، در دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم احاديث بسيارى هست كه پيشوايان حديث و حافظان بزرگ و ثقه به آنها خرده گرفته اند. در اينجا به عنوان نمونه شمارى از اين احاديث را مى آوريم و سخنان بزرگان و محققان حديث را پيرامون آنها نقل مى‏ كنيم:

  • حديث اول

حديثى در مورد بهبودى مردى مارگزيده يا زخم‏ خورده از صحابه با آيه‏ هاى قرآن كه در صحيح بخارى در«كتاب الطبّ»آمده است. حافظ ابن‏ جوزى -  كه ابن‏ خَلِّكان، سيوطى، خوارزمى، يافعى[۴۷]و ابن‏ تَيميّه در جاى جاى كتابش او را بسيار ستوده ‏اند -  در«الموضوعات»خود اين حديث را آورده و گفته حديث مُنكَر و سندش را هم تضعيف كرده است.[۴۸]

  • حديث دوم

حديثى كه حافظ ابن‏ حزم در كتابش«المُحلّى» از بخارى نقل كرده و از حيث سند و دلالت آن را ابطال كرده است، و آن اين است: رسول‏ خداصلى الله عليه وآله مى‏ فرمود: از امت من قومى پديد خواهد آمد كه پوشيدن پارچه خز و خوردن گوشت خوک و نوشيدن شراب و نواختن آلات موسيقى را حلال خواهند شمرد.

اما حافظ ابن‏ حزم كسى است كه در كتاب‏هاى تراجم و رجال، بزرگان اهل‏ سنت از او با شكوه و بزرگداشت ياد كرده ‏اند، از جمله: حافظ ذهبى، سيوطى، محی ‏الدين بن عربى، اُدفُوى، دهلوى، و ابن‏ تيميه كه به نظرات ابن ‏حزم بسيار تكيه كرده است.[۴۹]

  • حديث سوم

حديث سوم حديثى است كه بخارى در مورد خواستگارى عايشه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله از ابوبكر آورده است.[۵۰]

ابن‏ حجر كلام حافظ علاءالدين مُغَلْطاى بن قَليج بن عبداللَّه حنفى (م ۷۶۲ ق)در مورد عدم صحت اين حديث را نقل كرده است.[۵۱]

حافظ مُغلطاى كسى است كه صاحب تأليفات بوده بزرگان اهل ‏سنت وى را ستوده‏ اند.

از جمله: سيوطى، زُرقانى مالكى، ابن‏ قُطْلوبُغا.[۵۲]

  • حديث چهارم

حديثى كه بخارى در كتاب التفسير، پيرامون شفاعت حضرت ابراهيم ‏عليه السلام در حق پدرش نقل كرده است. به نقل ابن‏ حجر، ابوبكر احمد بن ابراهيم بن اسماعيل جرجانى معروف به حافظ اسماعيلى (م ۳۷۱ ق)اين حديث را رد كرده است.[۵۳]

عده ‏اى از بزرگان حافظ اسماعيلى را ستوده‏ اند. از جمله: سمعانى، يافعى، حافظ ذهبى.[۵۴]

  • حديث پنجم

حديثى كه بخارى در كتاب الصلح، در مورد رفتن پيامبرصلى الله عليه وآله نزد عبداللَّه بن اُبَىّ و نزول آيه «وَ إن طائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنينَ اقتَتَلُوا...»[۵۵]آورده است.[۵۶]

بدرالدين زَركَشى ( ت ۷۴۵ -  م ۷۹۴ ق)-  كه ابن‏ حجر و دهلوى او را ستوده ‏اند. [۵۷]

كلام امام ابن ‏بطّال را نقل كرده كه اين حديث را معارض با حديث ديگرى از صحيح بخارى در كتاب «الاستيذان»[۵۸]مى‏ داند و آن را باطل مى‏ داند.[۵۹]

  • حديث ششم

ماجراى مردن عبداللَّه بن اُبَىّ و آمدن پسرش عبداللَّه بن عبداللَّه نزد پيامبرصلى الله عليه وآله و نماز خواندن حضرت بر او و اعتراض عمر و نزول آيات در اين باره، كه بخارى در كتاب «التفسير» در سه مورد آورده است.[۶۰]

ولى بزرگان اهل‏ سنت صحت اين حديث را رد كرده‏ اند، كه ابن‏ حجر و شِهاب‏ الدين قَسطَلانى به اين ردّ علما را اقرار كرده ‏اند.[۶۱]

از جمله اين بزرگان است: امام ابوبكر باقِلانى، امام ‏الحرمين جوينى، امام ابوحامد غزّالى طوسى، امام داوودى.[۶۲]

  • حديث هفتم

حديثى كه بخارى در مورد دير ايمان آوردن قريش و رفتن ابوسفيان نزد پيامبرصلى الله عليه وآله و نزول آيات در اين باره نقل كرده، و سپس به نقل از اسباط ماجراى استسقا و نزول باران را افزوده است.[۶۳]

به نقل عَينى(م ۸۵۵ ق)-  كه سيوطى و ديگران او را و كاتب چَلَبى كتابش «عمدة القارى» را بسيار ستوده‏ اند[۶۴]

گروهى از بزرگان اهل ‏سنت اين افزوده منقول از اسباط را ناروا و نادرست دانسته ‏اند.[۶۵]

كسانى همچون: بدرالدين عَينى شارح بخارى، امام داودى، امام ابوعبدالملک، امام دِمياطى و امام كرمانى. حتى ابن‏ حجر با وجود كوشش بسيار براى دفاع از مرويات صحيح بخارى و تأييد مؤلفش، در اينجا چاره ‏اى نديده جز اينكه به منكَر بودن اين حديث اعتراف كند.[۶۶]

  • حديث هشتم

حديث عرضه احاديث به قرآن و ردّ مخالف با قرآن، كه بخارى در صحيحش آورده است. تَفتازانى (ت ۷۱۲ -  م ۷۹۱ ق) -  كه سيوطى و محمد بن سليمان كفوى و ديگران وى را ستوده ‏اند[۶۷] اين حديث را خبر واحد دانسته و افزوده كه محدثان بر آن خرده گرفته ‏اند.[۶۸]

  • حديث نهم

كلام عبداللَّه بن عمر در مورد برترى خلفاى ثلاثه بر همه صحابه است.[۶۹]

حافظ ابن‏ عبدالبَرّ قُرطبى (م ۴۶۳ ق)-  كه ذهبى وى را بسيار ستوده است.[۷۰]  آن را نادرست دانسته، از اين جهت كه برترى عثمان بر على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام يقينى نيست.[۷۱]

  • حديث دهم

حديثى كه شريک درباره معراج نقل كرده و بخارى و مسلم هر دو نقل كرده ‏اند.[۷۲]

گروهى از بزرگان اهل‏ سنت اين حديث را ردّ كرده ‏اند؛از جمله: حافظ ابوزكريا نَوَوى(ت ۶۳۱ -  م ۶۷۶ يا ۶۷۷ ق)[۷۳]

حافظ عبدالحق[۷۴]، محمد بن يوسف كرمانى(ت ۷۱۷ -  م ۷۸۶ ق)[۷۵]، ابن‏ قيّم جوزيّه[۷۶]

  • حديث يازدهم

كلام عمرو بن ميمون كه گفت: در جاهليت بوزينگانى را ديدم كه بوزينگانى زناكار گرد آنها جمع شده بودند. آنها بوزينگان زناكار را سنگسار كردند و من هم با آنها همراهى كردم.[۷۷] به نقل ابن‏ حجر، حافظ حُمَيدى و حافظ ابن‏ عبدالبرّ اين حديث را منكر دانسته‏ اند.[۷۸]

  • حديث دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم

بخارى سه حديث از ابن ‏عباس نقل كرده است:

يک حديث در ««كتاب الطلاق» و در مورد جايگاه مشركان و مؤمنان نزد پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز زنان اهل حرب است.

دوم نيز در «كتاب الطلاق»و چند نمونه از طلاق صحابه است.[۷۹]

سوم در «كتاب التفسير»آمده و در مورد بت‏هايى بوده كه در عرب مشهور بوده است.[۸۰]

حافظ ابن‏ حجر -  كه هميشه مدافع بخارى است -  اسامى چند تن را مى ‏آورد كه اين احاديث بخارى را رد كرده‏ اند: ابومسعود دمشقى، ابوعلى، على بن مدينى، يحيى قطّان، و سپس با بيانات واهى از بخارى دفاع مى‏ كند![۸۱]

  • حديث پانزدهم

حديث پانزدهم حديثى است كه بخارى در كتاب «المغازى»از امّ رومان مادر عايشه در مورد عايشه و تب كردن او نقل كرده است.[۸۲]

عده ‏اى از بزرگان و حفّاظ اهل سنت اين حديث را رد كرده ‏اند. از جمله: حافظ ابوبكر خطيب بغدادى، حافظ ابوعمرو ابن ‏عبدالبَرّ قرطبى، حافظ ابوالفضل قاضى عياض يحصبى، حافظ ابراهيم بن يوسف «صاحب مطالع الأنوار على صحاح الآثار»، حافظ ابوالقاسم سهيلى (شارح السيرة)، حافظ ابوالفتح ابن ‏سيدالناس اندلسى، حافظ جمال‏ الدين مِزّى، حافظ شمس ‏الدين ذهبى، حافظ ابوسعيد صلاح‏ الدين علائى (ت ۶۹۴ -  م ۷۶۱ ق)، حافظ ابن ‏السَّكَن.[۸۳] همچنين ابن‏ حجر و ابن ‏قيّم جوزيّه اقوال رد كنندگان اين حديث را آورده و در موردش بحث كرده ‏اند.[۸۴]

  • حديث شانزدهم

حديثى كه بخارى در كتاب «المغازى»و كتاب «الذبائح»و كتاب «الحيل»و نيز مسلم با پنج سند نقل كرده ‏اند و در مورد ازدواج موقت و خوردن گوشت الاغ است.[۸۵]

محققان اهل ‏سنت و بزرگان حديث اين روايت را از اوهام فاحش شمرده ‏اند! از جمله: حافظ سهيلى، ابن‏ قيّم جوزيّه، بدرالدين عَينى، شِهاب‏ الدين قَسطَلانى، امام شافعى.[۸۶]

پاسخ دهم: فخر رازى و احاديث صحيحين

علاوه بر تمام آنچه گذشت، خود فخر رازى بر احاديثى كه بخارى و مسلم در نقل آنها هم داستان بوده‏ اند خرده گرفته است! از جمله آنها حديثى است كه بخارى و مسلم آن را به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت داده‏ اند كه فرمود:«ابراهيم ‏عليه السلام تنها سه دروغ گفت».[۸۷] و فخر رازى اين حديث را به وجوه مختلف رد كرده است.[۸۸]

در اينجا دو نكته هست:

نكته اول

فخر رازى اين حديث را -  كه از احاديث صحيحين از ابوهريره است -  تكذيب مى ‏كند، با اينكه او در مقابله با حديث غدير، به حديثى استناد مى‏ كند كه فقط از ابوهريره روايت شده است!

نكته دوم

فخر رازى در ردّ حديث غدير، عدم نقل آن را توسط بخارى و مسلم دستاويز قرار می دهد، و در عين حال مى ‏گويد كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در حجةالوداع حاضر نبود و در آن زمان در يمن به سر مى ‏برد. در حالى كه بخارى و مسلم بازگشت ايشان از يمن و همراهى حضرتش با پيامبرصلى الله عليه وآله را روايت كرده ‏اند.

آيا اين جز تناقض و دوگانه‏ گويى است؟!

بارى، آنچه از اين نمونه و نظيرش به دست مى آوريم آن است كه اين قوم را قاعده ‏اى نيست! كه بدان ملتزم باشند و هنگام بحث و مناظره در برابر آن توقّف كنند. بلكه اينان جز انكار فضائل على بن ابىیطالب ‏عليه السلام و دفاع از دشمنان حضرتش هدفى ندارند.

براى مثال، هر گاه كه بخارى و مسلم حديث باطلى را روايت كنند يا از حديث حقى روى گردانند، اينان كتاب‏هاى اين دو را پس از قرآن كريم مصدر نخست و صحيح ‏ترين كتاب‏ها در اسلام مى ‏نامند.

اما هر گاه حديثى را نقل كنند كه شيعه به آن استناد كند و مطلوب آنان را تأييد نمايد، به قدح و طعن راويان آن حديث دست مى‏ يازند و از حال رجالِ اسانيدش كاوش مى‏ كنند و مى‏ گويند: اين ضعيف است، ديگرى مجهول است، آن يكى كذّاب است و... .

همچنين فخررازى در پاسخ به اين كلام كه: «چون بخارى و مسلم در كتاب خود از شافعى نقل نكرده ‏اند پس او ثقه نيست»سخنان بسيارى گفته، و با پنج جواب از اين اشكال از شافعى دفاع كرده است[۸۹]

اين در حالى است كه تمسک به عدم نقل حديث غدير توسط بخارى و مسلم براى قدح در اين حديث، به سخن خرده‏ گيران بر شافعى به اين سبب كه شيخين از او روايت نكرده ‏اند بسيار شبيه است. اكنون از رازى مى‏ پرسيم كه آيا پاسخ‏هاى خود را در مورد قضيه حديث غدير فراموش كرده است؟ زيرا همانگونه كه آنجا عدم روايت دليل بى‏ اعتبارى نيست، اينجا نيز همين طور است.

و همانگونه كه سخن خرده‏ گيران بر شافعى با روايت ابوداوود و تِرمِذى از او معارض است، سخن رازى نيز با روايت تِرمِذى و عبدالرحمن بن ابى ‏حاتِم و... معارض است،زيرا اينان حديث غدير راروايت كرده ‏اند.

افزون بر اين، در ادامه خواهد آمد كه گروهى از مشايخ بخارى و مسلم، حديث غدير را روايت كرده ‏اند.

همچنين، اگر روايت نكردن حديث غدير توسط بخارى و مسلم نشان دهنده ضعف يا عدم تواتر آن است، پس طعن شديد بر ابوحنيفه منقول از اعمش و ديگران دالّ بر وهنِ عظيم او است. و اگر اين تصريحات اثرى ندارد، سخنان رازى نيز در وهن حديث غدير بى ‏اثر است.

خلاصه بحث

بى‏ گمان، بسيارى از مرويّات بخارى و مسلم در كتاب‏هايشان نزد پيشوايان بزرگ اهل‏ سنت و حافظان حديث و ناقدان اخبار، سنداً يا متناً باطل است. در اين صورت، چگونه مى ‏توان تمسک فخر رازى به عدم نقل حديث متواتر و مشهور غدير را پذيرفت؟! و چگونه روايت نكردن حديث غدير توسط اين دو مايه انكار صدور آن از سوى رسول ‏خداصلى الله عليه وآله خواهد بود؟!

بنابراين، روشن شد كه روايت نكردن حديث غدير توسط بخارى و مسلم در كتاب‏هايشان، به ضعف يا عدم تواتر اين حديث دلالت نمى‏ كند. پس استدلال فخر رازى به اين امر باطل است.

   دوم :عدم روايت حديث غدير توسط واقدى

يكى ديگر از اشكالات فخر رازى اين است كه واقدى حديث غدير را روايت نكرده است. و اما پاسخ به اين اشكال:

پاسخ اول: واقدى از راويان مطاعن خلفاست

پاسخ اول اينكه واقدى خود يكى از راويان اعمال و رفتار زشت خلفاء و صحابه است. پس اگر نقل نكردن حديث غدير توسط او صحت آن را زير سؤال مى‏ برد، روايت مطاعن خلفاء توسط او قطعاً از اسباب طعن و نكوهش آنان خواهد بود. اينک چند نمونه از مطاعنى كه واقدى نقل كرده است:

۱-آتش زدن خانه وحى

چنانچه علامه حلّى در بحثِ مطاعن ابوبكر مى‏ نويسد، واقدى ماجراى به آتش كشيدن خانه فاطمه زهراعليها السلام به دست عمر بن خطاب را روايت كرده است.[۹۰]

۲-تبعيد ابوذر توسط عثمان

همچنين علامه حلّى در مطاعن عثمان اشاره كرده كه واقدى ماجراى تبعيد ابوذر غِفارى به ربذه به دست عثمان را روايت كرده است.

۳- بازگرداندن حَكَم بن ابى‏ العاص

علامه حلّى مى‏ گويد: واقدى روايت كرده: عثمان بن عفان، حَكَم بن ابى ‏العاص را - كه رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله او را از مدينه بيرون رانده بود -  به مدينه باز گرداند.[۹۱]

۴-تقسيم اموال مسلمين بين خويشاوندان

علامه حلّى مى ‏گويد: واقدى روايت كرده كه عثمان دارايى ‏هاى مسلمانان را به خويشاوندان خود و فرزندان پدرش اختصاص مى ‏داد.[۹۲]

نتيجه: اگر چنانكه قاضى عبدالجبّار معتزلى و فضل بن روزبهان و بعضى ديگر گفته‏ اند واقدى رافضى متعصّب است، اشكال فخر رازى به عدم روايت حديث غدير توسط او اعتبارى ندارد. و اگر وى در آنچه روايت مى‏ كند عادل و ثقه و راستگو است، بايد روايات فراوان وى درباره مطاعن خلفاء پذيرفته شود.

پاسخ دوم: رويگردانى فخر رازى از روايات واقدى

فخر رازى خود به روايات واقدى اعتنا نكرده و آنها را به شمار نياورده است، گويى كه اصلاً چنين رواياتى وجود ندارد. وى در مبحث مطاعن و بازگرداندن طريد رسول‏ اللَّه‏ صلی الله علیه و آله حَكَم بن ابى‏ العاص به مدينه توسط عثمان در كتاب«نِهاية العقول»چندين اشكال به اين ماجرا كرده و به كلى آن را رد كرده است.

پاسخ سوم: واقدى راوى معتبرى نيست

در عين اينكه عده ‏اى از بزرگان اهل سنت همانند قوشچى، تَفتازانى، عبدالحق دهلوى و حسام‏ الدين سهارنپورى كابلى، واقدى را ستوده و در رتبه بخارى و مسلم شمرده و به روايت او استناد كرده ‏اند، ولى گروهى از بزرگان و حافظان و دانشمندان جرح و تعديل راويان مانند بخارى و احمد و ابن‏ مَعين و ابوحاتِم و نَسايى و دارقطنى و ابن‏ عدى و ابن ‏جوزى و ابن ‏مدينى و ابن ‏راهَوَيه و ذهبى او را جرح كرده ‏اند.[۹۳]

پاسخ چهارم: عدم نقل واقدى حجت بر شيعه نيست

آنچه پس از همه اين مطالب مى‏ توان گفت اينكه: در برابر اماميه نمى‏ توان به عدم نقل حديث غدير توسط واقدى -  حتى اگر بر وثاقت وى و اعتماد بر او در اهل‏ سنت اجماع شده بود -  استناد كرد، زيرا او از مخالفان اماميه است. ضمن اينكه اين واضح است كه عدم نقل حديث ملاكى براى رد آن نيست.

   سوم :عدم روايت حديث غدير توسط ابن‏ اسحاق

اشكال ديگر فخر رازى اين است كه ابن‏اسحاق حديث غدير را روايت نكرده است. اين اشكال نيز چند پاسخ دارد:

۱. ابن ‏اسحاق از راويان حديث غدير است

ابن ‏اسحاق -  آنگونه كه گروهى از بزرگان اهل ‏سنت از او نقل كرده ‏اند -  حديث غدير و ماجراى آن را روايت كرده است. از اين رو، اين ادعا كه ابن‏ اسحاق حديث غدير را روايت نكرده دروغى بيش نيست.

در اينجا به چند تن از دانشمندان سرشناس اهل‏ سنت كه حديث غدير را از ابن‏ اسحاق نقل كرده ‏اند اشاره مى‏ كنيم: حافظ ابن‏ كثير دمشقى، ابن‏ حجر مكّى، محمد بن عبدالرسول بَرزَنجى، مولوى حسام ‏الدين سهارنپورى، عبدالعزيز دهلوى.[۹۴] سخنان صريح اينان و نقل حديث غدير از ابن اسحاق ادعاى فخر رازى بر عدم روايت حديث غدير توسط ابن اسحاق را تكذيب مى‏ كند.

همچنين گروهى از دانشمندان اهل ‏تسنن متوجه بطلان اين ادعاى رازى شده ‏اند. و لذا هيچ كدام ابن ‏اسحاق را در شمار كسانى كه حديث غدير را روايت نكرده نياورده ‏اند. بزرگان و علمايى از عامه همچون: سعد تَفتازانى در«شرح المقاصد»قوشچى در«شرح التجريد»، عبدالحق دهلوى در«ترجمة المشكاة»و صاحب «المرافض».

جالب اينجاست كه كمال‏ الدين جهرمى در كتاب«البراهين القاطعة فى ترجمة الصواعق المحرقة»نام ابن ‏اسحاق را از عبارت ابن حجر(صاحب الصواعق)انداخته تا رسوايى فخر رازى را مخفى كند!

۲. ابن ‏اسحاق حضور على ‏عليه السلام در حجةالوداع را نقل كرده است

در كنار نقل حديث غدير توسط ابن‏ اسحاق، وى همچنين همراهى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع را نيز نقل كرده و تحت عنوان«همراهى على‏ عليه السلام با پيامبرصلى الله عليه وآله در حج پس از بازگشتش از يمن» ماجراى آن را در كتاب سيره خود مفصل نقل كرده است.[۹۵] اگر ابن ‏اسحاق ثقه است، چرا رازى وجود امام ‏عليه السلام را در حجةالوداع را هم انكار كرده است؟ و اگر ابن ‏اسحاق ثقه نيست، چرا رازى به عدم روايت حديث غدير توسط او استناد كرده است؟!

پس از دو طريق ياد شده ثابت شد كه ابن ‏اسحاق هم حديث غدير و هم ماجراى پيرامون آن و شركت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در حجةالوداع و اعمال حج را روايت كرده است، و ادعاى فخر رازى كاملاً بى‏ اعتبار است.

۳. ابن ‏اسحاق را جرح كرده‏ اند

شمارى از دانشمندان جرح و تعديل اهل ‏سنت ابن‏ اسحاق را جرح كرده ‏اند. بنابراين، به فرض اينكه او حديث غدير را روايت نكرده باشد، تمسّک به عدم روايت او نادرست است.

اينک سخنان برخى از اين دانشمندان به نقل ذهبى و ابن ‏سيّدالناس: قطّان بن اسحاق: ابن ‏اسحاق دروغگو است. ابن‏ مَعين: ابن ‏اسحاق ثقه است اما حجت نيست. نسايى: او قوى نيست. دارقطنى: به روايتش احتجاج نمى‏ شود. احمد بن حنبل: او جداً بسيار تدليس مى‏ كرد.[۹۶]

حتى اگر همه دانشمندان در وثاقت ابن ‏اسحاق هم داستان بودند و او حديثى از احاديث را نقل نكرده باشد، باز هم عمل او موجب بى ‏اعتبارى آن حديث نيست، چه رسد به اينكه اقوال درباره او مختلف است.

   چهارم :عدم روايت حديث غدير توسط جاحظ

فخر رازى عدم روايت حديث غدير توسط جاحظ را نيز دستاويز قرار داده است. در پاسخ مى‏ توان گفت:

۱. جاحظ از ناصبيان است

جاحظ در شمار دشمنان بزرگ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و از ياران دشمنان حضرت يعنى مروانيان است. تا جايى كه در تأييد مروانيان كتاب نوشته و آن را از دروغ و افترا به على‏ عليه السلام آكنده ساخت، و در آن از ارزش فضائل و مناقب و ويژگى‏هاى برجسته و فداكارى‏ هاى وى در دفاع از اسلام و پيامبرش فرو كاسته و در آنها تشكيک كرده است. فضائل و مناقبى كه هيچ مسلمانى با وى در آنها شريک نيست.

تأييد اين مطلب كلام ابن‏ تيميه و دهلوى است كه به ناصبى بودن و مروانى بودن جاحظ تصريح كرده ‏اند.[۹۷]دهلوى كه خود در باب امامت كتابش تصريح كرده كه طعن نسبت به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام كفر است.

۲. دروغ‏هاى جاحظ و پاسخ‏ هاى شيخ مفيد

جاحظ در كتاب خود مطاعنى را كه درباره اميرالمؤمنين ‏عليه السلام -  نعوذ باللَّه -  ساخته ‏اند از ابراهيم نظّام نقل كرده است. شيخ مفيد (م ۴۱۳ ق)-  كه حتى اهل ‏سنت مثل ذهبى و يافعى و ابن‏ حجر[۹۸] هم او را ستوده ‏اند -  در كتابش «العيون و المحاسن»كه شاگردش شريف مرتضى آن را خلاصه كرده «الفصول المختارة من العيون و المحاسن»ناميده، پاسخ اين جسارت‏هاى جاحظ را داده است. حتى خود دهلوى به اين پاسخ‏ها اعتماد كرده و آنها را در«تحفه اثنى‏ عشريه»، در برابر مطاعن منقول از نواصب در پاسخ به دليل ششم از ادله عقلى امامت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آورده است.

۳. اسكافى و ردّ جاحظ

اب ‏ابى ‏الحديد معتزلى در شرح نهج ‏البلاغة، شمارى از تشكيكات جاحظ نسبت به فضائل و ويژگى هاى منحصر به فرد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در ميان صحابه را آورده، و سپس پاسخ‏هاى شيخ ابوجعفر اسكافى معتزلى (م ۲۴۰ ق) - كه دانشمندان اهل‏ سنت وى را بسيار ستوده ‏اند، از جمله: سمعانى، ياقوت حَمَوى، قاضى ‏القضات عبدالجبار معتزلى[۹۹]-  در برابر دروغ‏هاى جاحظ را از كتاب«نقض العثمانية»وى نقل كرده است.

۴. خطّابى و ردّ جاحظ

حافظ خطّابى (م ۳۸۸ ق)تصريح كرده است كه جاحظ مردى مُلحد بود! شيخ محمدطاهر گُجَراتى(م ۹۸۶ ق)[۱۰۰] و شيخ نصراللَّه كابلى سخن خطّابى در مورد جاحظ را از كتاب خطّابى «تذكرة الموضوعات»نقل كرده ‏اند.[۱۰۱]

اين خطّابى كسى است كه بزرگان اهل ‏سنت وى را بسيار ستوده ‏اند، از جمله: سمعانى، ابن‏ خَلِّكان، ذهبى، يافعى، صفدى، اِسنَوى، ابن ‏قاضى شُهبه اسدى، سيوطى، محمد بن محمد سنهورى شافعى، عبدالحق دهلوى، فخر رازى، نصراللَّه كابلى، حيدرعلى فيض آبادى.[۱۰۲] در طرف مقابل، دانشمندان اهل‏ سنت در مورد جاحظ نظر مثبتى ندارند و او را از درجه اعتبار ساقط دانسته و به او اعتمادى ندارند. از جمله: حافظ ذهبى، ابن‏ حجر عسقلانى، ابن ‏قُتيبه، نديم، ابن ‏حزم، ابومنصور ازهرى. [۱۰۳]

۵.جاحظ و صفات نكوهيده

جاحظ صفات نكوهيده و اعمال زشتى داشته كه او را از درجه اعتبار ساقط مى‏ كند، و شكى نمى ‏ماند كه نه به روايت او مى‏ توان اعتماد كرد و نه به قدح حديثى توسط او. براى نمونه:

ابن ‏حجر مى‏ گويد كه او نماز نمى ‏خوانده و بر خدا و پيامبرش بسيار دروغ مى‏ بسته[۱۰۴]، و به تصريح ذهبى دروغ‏ ساز بوده، و سبط بن العجمى و سيوطى و ابن‏ اثير گفته ‏اند كه او به همراه ابوالعيناء حديث فدک را ساخته است.[۱۰۵]ابن ‏الوردى و ديگران نيز تصريح كرده بودند كه جاحظ فراوان به باطل اشتغال داشت، و بنا به نقل ابن‏ خَلَّكان و يافعى به آوازهاى حرام گوش مى‏ سپرد و در انجمن زنان آوازه خوان شركت مى ‏كرد.

۶. آثار مترتّب بر اعتماد به جاحظ

اعتماد به جاحظ در روايات و دفاع از او سبب مى شود كه اهل‏ سنت گرفتار اشكالهايى قوى شوند كه رهايى از آن محال است. اين حقيقت در چند مورد به چشم مى‏ خورد:

_جاحظ و نظّام و طعن بر عمر

مسلّم است كه جاحظ در همه نظريّات و دينش از استاد خود ابراهيم نظّام پيروى مى‏ كرده است. دانشمندان سرشناسى همچون يافعى و ابن‏ الوردى و ابن ‏خَلّكان به پيروى جاحظ از جميع سخنان نظّام تصريح كرده ‏اند.

از سوى ديگر، ثبت شده كه نظّام معتقد بوده عمر بن خطاب سبب شد كه جنين فاطمه ‏عليها السلام سقط شود، و نيز به امورى باور داشته كه عموم اهل ‏سنت آنها را نمى‏ پذيرند.[۱۰۶]

بنابراين، اگر رواست كه فخر رازى به ترک روايت حديث غدير توسط جاحظ يا طعن او بر اين حديث استدلال كند، رواست كه اماميه به سخن استاد وى نظّام در باب طعن او به عمر بن خطاب و خلافتش استدلال كند.

همانگونه كه دهلوى خود به پيروى از ابن ‏حزم اندلسى به سخن نظّام در طعن مؤمن طاق، و حافظ ابن ‏حَجَر در«لسان الميزان»به اشعارى كه نظّام بر سر قبر قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم -  شاگرد ابوحنيفه -  در نكوهش وى سروده اعتماد كرده ‏اند.

_جاحظ و طعنى ديگر بر عمر

همچنين اگر جاحظ مورد اعتماد باشد، چنانچه شريف مرتضى از كتاب جاحظ «العباسية»نقل كرده وى معتقد بوده ابوبكر و عمر به سبب اينكه حضرت فاطمه ‏عليها السلام را از ميراث پدرش رسول‏ خداصلى الله عليه وآله بازداشتند، به او ستم كردند.[۱۰۷]

_جاحظ و طلحه و زبير و عايشه

جاحظ دو بيت شعر آورده كه در آن به طلحة بن عبيداللَّه و زبير بن عوّام و عايشه دختر ابوبكر و ماجراى جنگ جمل اشاره كرده، و آنان را به سختى نكوهيده است. جاحظ طلحه و زبير را به شقى‏ ترين و عايشه را به ماده گربه تشبيه كرده، چرا كه ماده گربه فرزندان خود را مى‏ خورد! چنانچه سيوطى هم از جاحظ نقل كرده است:

جاءَت مَعَ الأشقَينِ فى هَودَجٍتُزجِى إلَى البَصرَةِ أجنادَها
كَأنَّها فى فِعلِها هِرَّةٌتُريدُ أن تَأكُلَ أولادَها

[۱۰۸]

عايشه سوار بر كجاوه همراه با دو مرد شقى آمد، در حالى كه سپاهيان خود را به سوى بصره مى ‏راند. گويا او در اين كارش ماده ‏گربه ‏اى بود كه مى‏ خواست فرزندانش را بخورد.

عجيب اينجاست كه فضل بن روزبهان و رشيدالدين دهلوى به جاى پذيرش حق، سعى در دفاع از جاحظ و دشمنى ‏هاى او با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و حمايت‏هاى او از دشمنان اهل‏بيت ‏عليهم السلام نموده ‏اند! به خصوص دهلوى كه بسيار مفصل دفاع كرده است![۱۰۹]

اين دو وجه بى‏ پايه و سستى در توجیه دشمنى‏ هاى جاحظ عنوان كرده ‏اند، كه هر دو مردود است و هر كدام چندين پاسخ دارد. در طرف مقابل شريف رضى (م ۴۰۶ ق) و علامه حلّى در «نهج الحقّ» و قاضى نوراللَّه شوشترى دشمنى ‏هاى جاحظ را بيان كرده و او را مفتضح ساخته‏ اند.[۱۱۰]

پنجم :عدم روايت حديث غدير توسط ابن‏ ابی ‏داوود سِجِستانى

فخر رازى همچنين عدم نقل حديث غدير توسط ابن ‏ابى ‏داوود را دليل بر عدم اعتبار آن مى‏ داند. واما پاسخ اين شبهه:

پاسخ اول: هيچ دليلى بر قدح ابن‏ ابى‏ داوود در حديث غدير وجود ندارد

گفته ‏اند ابن ‏ابى‏ داوود سِجِستانى هم حديث غدير و هم برخى مسائل پيرامونى خارج از اصل حديث را انكار كرده است. ولى اين ادعاى قدح ابن‏ ابى‏ داوود بر حديث غدير هيچ دليل و شاهدى ندارد و برهانى بر آن اقامه نشده است، و هر مدعايى كه دليلى براى آن اقامه نشود غير قابل قبول است.

شريف مرتضى اين شبهه را مفصل جواب داده است؛ از جمله گفته است:

۱. اگر وقوع رخدادى اجماعى باشد انكار چند تن انگشت‏ شمار اعتبارى ندارد.

۲. اگر كسى كه از اجماع بيرون مى‏ رود از كسانى است كه سخنش در نفى و اثبات اجماع معتبر نيست، خللى در اجماع ايجاد نمى‏ كند.

۳. اگر اجماع پيش از مخالفت آن مخالفِ اجماع وجود داشته باز هم تأثيرى در اجماع ندارد.

۴. ابن‏ ابى‏ داوود خبر غدير را انكار نكرده، بلكه وجود مسجدى در غدير خم را آن هم پيش از رخداد حجةالوداع انكار كرده است.

۵. نقل كرده ‏اند كه او از قدح در خبر غدير خوددارى مى‏ كرده و حتى از سخنى كه طبرى درباره اين حديث مى‏ گفته تبرّى مى‏ كرده است.

۶.حتى جاحظ نيز جرأت نكرده خبر غدير را به صراحت رد كند، بلكه تنها شمارى از راويان آن را نامعتبر خوانده و مدّعى شده كه در الفاظ اين حديث اختلاف هست.[۱۱۱]

پاسخ دوم: استدلال رازى با قواعد مناظره ناسازگار است

اگر بپذيريم آنچه از ابن ‏ابى ‏داوود در قدح حديث غدير نقل شده صحيح است، فخر رازى نمى ‏تواند آن را دستاويز خود قرار دهد. چرا كه چنين كارى به معناى خروج از قواعد بحث و آداب مناظره است، زيرا در دانش مناظره آمده كه هر يک از دو طرف مناظره بايد با استناد به اقوال طرف ديگر و تصريحات هم‏ اعتقادان سخنش را رد كند. نه اينكه براى غلبه بر طرف روبرو از اقوال و اعتقادات هم كيشان خود مدد گيرد.

حتى خود دهلوى هم در مقدمه: «تحفه اثنى ‏عشريه» و پيش از او پدرش در: «قرّة العينين» ملتزم شده‏ اند كه در محاجّه با اماميه به روايات اهل‏ سنت -  حتى روايات صحيح بخارى و ديگر كتب صحاح -  احتجاج نكنند.

پاسخ سوم: قدح ابن ‏ابى‏ داوود با تصحيح پيشوايان سنّى معارض است

نكته ديگر اينكه -  چنانچه در كلام شريف رضى هم اشاره شد -  اگر هم ابن ‏ابى‏ داود حديث غدير را رد كرده باشد، با نقل حديث غدير به دست بزرگ پيشوايان اهل ‏سنت و تصريحشان به صحت آن و تأكيدشان بر ثبوت و تواتر صدورش از جانب رسول‏ خداصلى الله عليه وآله معارض است. اين حديثى است كه همگان در درستى ‏آن هم داستان‏ اند، و سخن شاذّ كسى كه از اين اجماع بيرون رفته معتبر نيست.

پاسخ چهارم: قدح ابن ‏ابى ‏داوود با روايت ابوداوود معارض است

طبق نقل نسائى يكى از راويان حديث غدير ابوداوود سِجِستانى پدر ابوبكر بن ابى ‏داوود است.[۱۱۲] بنابراين اگر آنچه از ابن ‏ابى‏ داوود نقل شده درست باشد، با نقل حديث غدير از سوى پدرش معارض است، و مسلّم است كه پدرش در علم و حفظ و وثاقت از او برتر و پيش تر است.

با اين همه، عجيب اين جاست كه ابن‏ حجر مكّى در«الصواعق»و كمال ‏الدين جهرمى در«البراهين القاطعة»و نورالدين حلبى در «السيرة»و عبدالحق دهلوى در «شرح المشكاة»و سهارنپورى در «المرافض»به ابوداوود نسبت داده ‏اند كه حديث غدير را رد كرده است!!!

پاسخ پنجم: قدح بزرگان اهل‏ سنت نسبت به ابن‏ ابى ‏داوود

گروهى از نامداران بزرگ اهل ‏سنت ابوبكر بن ابى ‏داوود را راوى نامعتبرى دانسته ‏اند. كسانى مانند: ابن‏ صاعد، ابراهيم اصفهانى، بَغَوى، ابن ‏ابى ‏عاصم، ابن ‏مَندِه، اخرم، ابن‏ جارود، قطّان، طبرى، ابن ‏فرات و على بن عيساى وزير.

مهم‏تر از همه اينكه پدرش -  يعنى ابوداوود -  نيز گفته است: پسرم، عبداللَّه كذّاب است!!!

ذهبى شرح حال او و جرح و تعديل بزرگان در مورد او را مفصل آورده كه بسيارى بر او طعن وارد كرده ‏اند[۱۱۳]: از جمله:

۱.ابن‏ ابى ‏داوود خودستا و متكبر و شيخى خودپسند بوده است.

۲. او ناصبى و دشمن اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و حديثى روايت كرده كه جز ناصبى چنين حديثى نقل نمى ‏كند.

۳. ابن‏ ابى‏ داوود در سخن پيرامون حديث بسيار خطا مى‏ كرده است.

۴. گروهى از پيشوايان بزرگ از جمله پدرش بر او خرده گرفته‏ اند.

۵.همانگونه كه پدرش و ابراهيم اصفهانى گفته ‏اند او كذّاب بوده است.

۶. آنطور كه بَغَوى گفته، وى از دانش به دور بوده است.

گذشته از اين، سه تن از حافظان بزرگ شهادت داده ‏اند كه ابن‏ ابى‏ داوود حديث ساختگى روايت كرده است: محمد بن يحيى بن مَنده، ابوجعفر محمد بن عباس اخرم و احمد بن على بن جارود.

البته ذهبى سعى كرده با حرف‏هاى بى ‏اساس و از سر تعصب، ابن ‏ابى ‏داود را بزرگ و ثقه جلوه دهد![۱۱۴]در حالى كه خود در «سير اعلام النبلاء»اقرار كرده كه او و ابن‏ جرير طبرى دشمن يكديگر بوده‏ اند! و نيز مخالفت ابن‏ ابى‏ داود با حديث طير را نقل كرده است.[۱۱۵]

پاسخ ششم: نقل حديث جعلى توسط ابن ‏ابى ‏داوود

ابن ‏ابى داوود حديثى ساختگى در فضائل سوره ‏هاى قرآن روايت كرده، در حالى كه خود مى‏ دانسته اين حديث ساختگى است. اين كار او حتى ابن‏ جوزى را هم به ستوه آورده و گفته است: از ابوبكر بن ابى‏ داوود تعجب مى‏ كنم كه چگونه اين حديث را با علم به ساختگى بودنش، آن را بخش بخش كرده و در كتابى كه درباره فضائل قرآن نوشته آن را آورده است... .[۱۱۶]جلال ‏الدين سيوطى هم اشاره به همين مطلب نموده است.[۱۱۷]

ششم :عدم روايت حديث غدير توسط ابوحاتم رازى

از ديگر اشكالات فخر رازى بر حديث غدير اين است كه ابوحاتِم حديث غدير را روايت نكرده، يا اينكه بر آن خرده گرفته است. در پاسخ وى مى‏ گوييم:

۱. ابوحاتم فردى عيب‏جو است

همه دانشمندان رجال و جرح و تعديل تصريح كرده ‏اند كه ابوحاتم فردى عيب‏جو است، و بى ‏هيچ تقوى و دليلى بسيارى از راويان را جرح كرده و نامتعبر مى‏ انگارد! از جمله افراد ذهبى است كه در چند مورد به اين مسئله تصريح دارد.[۱۱۸]

۲. ابوحاتم از خرده ‏گيران بخارى است

پيش تر گذشت كه ابوحاتم رازى از محدثانى است كه بر بخارى و كتابش خرده گرفته و طعن زده ‏اند. با اين وصف، شگفت است كه رازى نام او را در شمار خرده گيران بر حديث غدير آورده است!

در جايى كه جمهور اهل ‏تسنن به خرده‏ گيرى او از بخارى وقعى نمى نهند، آيا بايد شيعيان و دانشمندان منصف به اينكه او حديث غدير را قدح كرده اعتنا كنند؟! ضمن اينكه برخى از اهل ‏تسنن گفته ‏اند كه هر كس بر بخارى خرده بگيرد ملعون است! از جمله سُبكى از قول ابوعمرو احمد بن نصر خفاف.[۱۱۹]

۳. ابوحاتم كتاب بخارى را به خود نسبت داده است

چنانچه سُبكى و شيخ سالم سنهورى نقل كرده ‏اند، ابوحاتم صحيح بخارى را به خود نسبت داده است![۱۲۰]آيا به رد چنين شخص خيانتكارى نسبت به حديث غدير مى ‏توان اعتنا كرد؟!

۴. تعارض با روايت پسر ابوحاتم

آنچه فخر رازى در رد حديث غدير به ابوحاتم نسبت داده، با روايتى كه از پسرش حافظ عبدالرحمن بن ابى حاتم نقل كرده معارض است، چرا كه سيوطى از وى نقل كرده كه آيه تبليغ در روز غدير و درباره اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نازل شده است.[۱۲۱]

خلاصه بحث

پس از آگاهى از پاسخ‏هايى كه گذشت، شكى نمى ‏ماند كه تمسک فخر رازى به عدم نقل حديث غدير توسط بخارى و مسلم و واقدى و ابن ‏اسحاق و جاحظ و ابن‏ ابى ‏داوود سِجِستانى و ابوحاتم رازى چه اندازه بى‏ اساس و غيرمنطقى است، و به حديث غدير كه فوق حد تواتر و در نهايت صحّت است هيچ ضررى نمى‏ زند. چرا كه تواتر شروطى دارد، و هر گاه آن شروط در حديثى فراهم آيد قطعاً متواتر ناميده مى‏ شود، و هرگز نقل حديث به دست افرادى چون اينان يا نظير ايشان جزء اين شروط نيست.

هفتم: فخر رازى، خودش را رد كرده است!

فخر رازى خود اعتراف كرده كه مخالفان شيعه اين حديث را براى نشان دادن فضيلت على‏ عليه السلام روايت مى‏ كنند. حتى بعضاً گفته كه«امّت» اين حديث را نقل كرده ‏اند! و حتى در تفسيرش حديث غدير را از ابن ‏عباس و براء بن عازب و محمد بن على نقل كرده است.[۱۲۲]

بنابراين، به اعتراف خود رازى حديث غدير از روايات اهل ‏سنت است و در صحتش شكى نيست، بلكه اختلاف تنها در معناى آن و استدلال به آن است. آيا شايسته نبود كه فخر رازى حداقل سخنان خود را در نظر مى‏ گرفت و براى رد آن صحت و تواترش را زير سؤال نمى برد؟

هشتم:ردّ معارضه با حديث «قريش و انصار و... مولاى ديگر مردم‏ اند»

فخر رازى با حديثى به جنگ با حديث غدير رفته و اين دو را معارض يكديگر مى ‏داند، و در نتيجه حديث غدير را مردود مى ‏شمارد «قريش و الأنصار و جُهَينَة و مُزَينَة و أسلَم و غِفار موالى دون الناس كلهم، ليس لهم موالى دون اللَّه و رسوله»: قريش و انصار و جهينه و مزينه و اسلم و غفار -  و نه ديگر مردم -  مولايند، و جز خدا و فرستاده‏ اش مولاى ديگرى ندارند. ولى اين تعارض به چند دليل باطل است:

۱- اين حديث از اخبار مخالفان شيعه است

اين حديث از اخبار اهل ‏سنت است و تنها ايشان روايتش كرده ‏اند. از اين رو نزد شيعيان حجيتى ندارد تا به وسيله ‏اش با حديث غدير مقابله كنند، و مُناظر تنها مى‏ تواند طرف مقابلش را بر پايه رواياتى به پذيرش سخنى وا دارد كه هم‏ مذهبان او در كتاب‏هاى معتبر و با اسانيد معتمد خود نقل كرده ‏اند.

۲-اين حديث از احاديث مشهور نيست

حديث ياد شده از احاديثى نيست كه همه اهل ‏تسنن نقل كرده باشند، بلكه تنها در اندكى از آثارشان آمده و در همه كتاب‏هاى صحاح ايشان نقل نشده است. ابن ‏اثير تصريح كرده كه اين حديث را فقط بخارى و مسلم نقل كرده ‏اند.[۱۲۳]

  • ۳-اين حديث خبر واحدى است كه راویانش‏ ابوهريره است

حديث مذكور از خبرهاى واحد است، زيرا بخارى و مسلم تنها آن را از ابوهريره نقل كرده ‏اند. در طرف مقابل حديث غدير است كه بيش از صد تن از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله - كه ابوهريره هم از آنهاست -  آن را نقل كرده‏ اند. به همين جهت، پر واضح است كه حديث ياد شده اصلاً توان معارضه با حديث غدير را ندارد.

  • ۴-حديث غدير به روايت ابوهريره

جالب اينجاست كه ابوهريره -  كه راوى حديث مذكور است -  حديث غدير را نيز روايت كرده، و مهم‏تر اينكه -  به نقل خوارزمى -  به صحت حديث غدير هم اعتراف كرده، و در مجلس معاويه گفته كه خود آن را در غدير خم از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيده است، تا جايى كه معاويه را به خشم آورد![۱۲۴]

  • ۵-وجوه قدح ابوهريره

اينها همه مبتنى بر اين است كه ابوهريره را ثقه بدانيم. لكن در مورد ابوهريره بدگويى و قدح بسيار وارد شده است: از جمله:

الف- ابوهريره نزد بزرگان صحابه و غير آنان در نقل حديث از پيامبرصلى الله عليه وآله ثقه نيست. صحابه‏ اى كه او را تكذيب كرده ‏اند عبارت ‏اند از: اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام، عمر بن خطاب، عثمان بن عفّان، عبداللَّه بن زبير، عايشه دختر ابوبكر و ... .[۱۲۵]حتى از شخص ابوهريره روايت شده كه به صحابه گفت: شما مى‏ گوييد كه من بر فرستاده خدا دروغ مى‏ بندم.[۱۲۶]

همچنين در كتاب‏ها آمده كه عمر او را از نقل حديث بازداشت و به او گفت: نقل حديث از رسول‏ خدا را ادامه نده، و گرنه تو را به سرزمين دَوْس[۱۲۷]تبعيد مى‏ كنم.[۱۲۸]همچنين، ماجراى عزل ابوهريره از فرمانروايى بحرين به دست عمر مشهور است.[۱۲۹]

شمارى از تابعان و فقيهان هم ابوهريره را دروغگو دانسته و به عدم وثاقتش تصريح كرده ‏اند، از جمله: ابوحنيفه و بعضى پيروانش، فقيه حنفى عيسى بن ابان، محمد بن حسن شيبانى.[۱۳۰]

ب-دميرى و ابن‏ اثير و محمدطاهر گُجَراتى فَتَّنى نقل كرده‏ اند كه ابوهريره شطرنج و قماربازى مى‏ كرده است![۱۳۱]شطرنجى كه حتى ابن‏ تيميه نيز به شدت آن را حرام مى ‏داند.[۱۳۲]

ج- ابن‏ كثير دمشقى از مسلم بن حجاج و او با سند از بشر بن سعيد نقل كرده كه ابوهريره حرف ديگران و كلام پيامبرصلى الله عليه وآله را به هم در مى ‏آميخت.[۱۳۳]همچنين ابن‏ کثير از قول شعبه مى‏ نويسد كه ابوهريره تدليس مى‏ كرد.[۱۳۴]

د- ابن‏ كثير مى‏ گويد: شريک از مغيره و نيز ديگران، از ابراهيم نقل كرده‏ اند كه اصحاب ما حديث ابوهريره را صحيح نمى دانستند.[۱۳۵]

ه- ابن ‏قتيبه و ابن ‏كثير از ابورافع نقل كرده ‏اند كه ابوهريره از سر لودگى خود را ميان كودكانِ در حال بازى مى ‏افكند![۱۳۶] زمخشرى نيز نوشته كه او بسيار مَضيره دوست داشت و آن را با معاويه مى‏ خورد، ولى نماز را پشت سر على‏ عليه السلام مى‏ خواند. چون دليل كارش را مى پرسيدند مى‏ گفت: مَضيره معاويه چرب‏ تر و خوشبوتر است، ولى نماز پشت سر على بهتر است. به همين سبب به او مى‏ گفتند: شيخ المضيرة. و نيز عبارات و جراياناتى مشابه و البته مضحک در مورد خوردن از ابوهريره![۱۳۷]

و-در آخر دشمنى ابوهريره با على‏ عليه السلام و دوستى او با دشمنان حضرت اظهر من الشمس است و شواهد فراوان دارد.

۶-  نگاهى به سند حديث

از شروط تعارض در حديث هم سان بودن هر دو و شايستگى همه جانبه حديثى است كه به عنوان معارض گزيده مى ‏شود. با چشم‏ پوشى از دلايلى كه در بى ‏اعتبارى حديث ياد شده گذشت، اين حديث خود از حيث سند مخدوش است:

الف- در سند اين حديث به نقل بخارى و مسلم سفيان ثورى هست.[۱۳۸] سفيان ثورى صوفى مسلک بوده و كسى است كه با امام صادق‏ عليه السلام رابطه خوبى نداشت و حتى بعضاً توهين هم مى‏ كرد!

مثل ماجراى اعتراض او به جبّه‏ اى كه امام صادق عليه السلام پوشيده بود. شعرانى، حافظ ابونُعَيم، ذهبى، ابن‏ طلحه، سبط بن جوزى، ابن‏ صبّاغ مالكى و عيدروس اين ماجرا را نقل كرده ‏اند.[۱۳۹]

ب- ذهبى و ابن ‏حجر و سبط بن عجمى و ابراهيم بن محمد مكّى نَوَوى و سيوطى و خطيب و علايى و على قارى گفته ‏اند كه سفيان ثورى تدليس مى ‏كرده و راويان ضعيف را از سند حديث حذف مى‏ كرده است.[۱۴۰] حرمت و زشتىِ تدليس هم كه شكى در آن نيست و مورد پذيرش همگان است.[۱۴۱]

ج-بخارى اين حديث را به يعقوب بن ابراهيم نيز نسبت داده است[۱۴۲]، ولى ابومسعود دمشقى اين نسبت را دروغ شمرده [۱۴۳]، و نيز گروهى از دانشمندان اهل‏ سنت بر پدر يعقوب -  يعنى ابراهيم بن سعد -  خرده گرفته‏ اند، كه ابن ‏حجر كلمات ابوداوود سِجِستانى و خطيب و ابن‏ عُيَينه و ابن‏ عدى را در مورد او آورده است.[۱۴۴]

د- در سند حديث نام «سعد بن ابراهيم »آمده، در حالى كه ابن‏ حجر گفته كه مالک بن انس روايت سعد را صحيح نمى‏ دانست.[۱۴۵]

۷-  اين حديث نقل به معنى شده است

با فرض صحت اين حديث، به احتمال بسيار قوى ابوهريره آن را نقل به معنى كرده و دو واژه «ليس» و «دون» را -  كه مفيد حصر اند -  خود در عبارت:«ليس لهم موالى دون اللَّه و رسوله»افزوده است.

علماى اهل ‏سنت نمونه هاى ديگرى هم براى اين سخن احاديث ديگر ابوهريره دارند، مانند: ابن ‏حجر مكى در «الصواعق المحرقة» نسبت به حديث غدير، و كابلى در«الصواقع»و دهلوى در«تحفه اثنى‏ عشريه»نسبت به حديث ابن عباس در معناى آيه مودّت.

همچنين آنچه نبود دو واژه «ليس»و «دون» را در اصل حديث تقويت مى‏ كند، نقل ديگرى است از اين حديث به طريقى ديگر توسط مسلم:  «الأنصار و مزينة و جهينة و غفار و أشجع و من كان من بنى ‏عبداللَّه موالى دون الناس، و اللَّه و رسوله مولاهم»: انصار و مزينه و جهينه و غفار و اشجع و فرزندان عبداللَّه مولاى ديگر مردم‏اند و خدا و فرستاده‏ اش مولاى آنان‏ اند.[۱۴۶]

۸-«إنّما»گاهى به حصر دلالت نمى‏ كند

چند تن از دانشمندان اهل ‏سنت مثل تَفتازانى در«شرح المقاصد»و قوشچى در«شرح التجريد»و دهلوى در«تحفه»و حتى خود فخر رازى در پاسخ به استدلال شيعه به آيه ولايت:   إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ...  گفته ‏اند كه ادات حصر تنها در جايى خصوصيتى را از ديگران نفى مى ‏كند كه در وجود آن خصوصيت در ديگران ترديد و نزاع وجود داشته باشد.

ما در پاسخ مى ‏گوييم: آيا در ولايت خدا و فرستاده‏ اش بر اين قبيله ‏ها ترديد و نزاعى بود كه به ادات حصر احتياج باشد؟! هرگز! پس در حديثى كه فخر رازى به آن استدلال كرده حصر نيست تا با حديث غدير تعارض داشته باشد.[۱۴۷]

۹- ميان اين دو حديث منافاتى نيست

اصلاً اين حديث معارضِ حديث غدير نيست، چرا كه«مولى»به هر معنى كه باشد، بخش نخست حديث نشان مى‏ دهد كه قبايل ياد شده موالى رسول‏ خداصلى الله عليه وآله هستند.

اين با ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام منافاتى ندارد، چرا كه بخش دوم حديث -  كه ظاهراً به سبب وجود ادات حصر در آن محل استدلال است -  نيز مانند بخش نخست است؛ اگر مراد از ولايت خدا و رسولش چيزى جز حق تصرف در امور باشد، حديث ابوهريره با حديث غدير تناقضى ندارد، زيرا معناى مولى در حديث غدير فقط «الأولى بالتصرف»یا «المتصرّف فى الأمور» است، در حالى كه مقصود از مولى در حديث ابوهريره اين معنى نيست.

اما اگر مراد از ولايت در حديث ابوهريره اولويّت در تصرف باشد، آنگاه ولايت تنها مختص خدا و رسولش است و نه غير اين دو، و از اين رو حديث ابوهريره معارض حديث غدير خواهد بود. در پاسخ مى‏ گوييم: اين سخن به طور ضمنى اعترافى است به اينكه در حديث غدير مولى به معناى«اولى به تصرف»است كه نظر شيعه هم همين است.

افزون بر اين، اگر ولايت در حديث ابوهريره به معناى اولويت در تصرّف باشد، به مقتضاى حصر، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در هيچ وقتى از اوقات ولى و امام نخواهد شد. اين سخنى است خلاف اجماع مسلمانان.

علاوه بر اين، چنين سخنى خلافت خلفاء را هم باطل خواهد كرد، كه قطعاً اهل‏ تسنن اين را نخواهند پذيرفت.

بنابراين، ولايت در حديث ابوهريره به معنايى غير از اولويت در تصرف است، و لذا منافاتى با حديث غدير ندارد.

و اما پاسخ صحيح در جمع بين حديث ابوهريره -  به فرض صحتش و با الفاظى كه فخر رازى آورده -  و حديث غدير اين است كه ممكن است رد حديث ابوهريره مراد نفى ولايت غير خدا و رسول‏ صلى الله عليه وآله بر اين قبيله ‏ها در زمان حيات پيامبرصلى الله عليه وآله باشد، و در حديث غدير به استقرار ولايت مستقيم على‏ عليه السلام پس از نبى اكرم ‏صلى الله عليه وآله دلالت مى ‏كند.

نهم :ردّ اين ادعا كه: على‏ عليه السلام همراه نبى‏ صلى الله عليه وآله نبود

فخر رازى مى‏ گويد: على عليه السلام در آن وقت همراه نبى ‏صلى الله عليه وآله نبوده و در يمن بود. در حالى كه اين دروغى بيش نيست، زيرا بازگشت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از يمن و همراهى ‏اش با پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع بر اساس احاديث صحيح و نقل‏هاى تواريخ معتبر و آثار مشهور امرى مسلّم است. نمونه‏ هايى از اين دست: بخارى، مسلم، ابن‏ ماجه، ابوداوود، تِرمِذى، نَسايى، قارى، شريف جرجانى.[۱۴۸]

مسئله آنقدر واضح است كه حتى ابن‏ حجر مكّى درباره حديث غدير گفته است: نبايد به كسى كه صحت اين حديث را انكار مى‏ كند و مى‏ گويد كه على ‏عليه السلام در يمن بوده و به اين سان به دنبال ردّ آن است اعتنايى كرد، چرا كه نقل‏ هاى معتبر ثابت مى‏ كند كه على ‏عليه السلام از يمن بازگشت و همراه با پيامبرصلى الله عليه وآله حج گزارد.[۱۴۹]

دهم :پيامبرصلى الله عليه وآله در۱۸ ذى ‏الحجه در جحفه نبود!

بعضى ديگر از اهل‏ سنت، به گونه‏ اى ديگر در صحت حديث غدير تشكيک كرده ‏اند: در حديث غدير كه زيد بن ارقم روايت كرده آمده كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز هجدهم ماه ذى ‏الحجه در جُحفه خطبه خواند، حال آنكه ممكن نيست كسى كه پس از حج از مكه بيرون آمده در اين روز به جُحفه برسد.

علامه محمداسماعيل امير اين شبهه نقل و به پاسخ داده است: مسلّم است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز پنجشنبه پانزدهم ذى‏ الحجه از مكه خارج شد و راه مدينه را در پيش گرفت، و آنگونه كه فيروزآبادى در«قاموس»آورده، جُحفه در ۸۲ ميلى مكه است.

همچنين روشن است كه مرحله عربى چهار بُرُد است، مانند فاصله ميان حَدَّه[۱۵۰] تا مكه. دليل اين مدعى مطلبى است كه بخارى در دنباله حديث ابن‏ عباس و ابن‏ عمر آورده، مبنى بر اينكه اين دو از مكه تا عرفات نماز خود را شكسته مى ‏خواندند.

همچنين، اندازه ‏گذارى چهار برد به يک مرحله، بر پايه حديثى كه شافعى به سند صحيح روايت كرده است ثابت مى‏ شود: به ابن ‏عباس گفتند: آيا از مكه تا عرفات نمازت را شكسته مى‏ خوانى؟ گفت: نه، اما تا عسفان و تا حدّه و تا طائف را شكسته مى‏ خوانم، كه مسافت ميان هر يک از اين مناطق تا مكه يک مرحله است.

پس اگر هر مرحله چهار بُرُد و بريد دوازده ميل باشد، هر مرحله چهل و هشت ميل خواهد بود. اين كه معلوم شد، مشخص مى‏ شود كه از مكه تا جُحفه كمتر از دو مرحله كامل است، زيرا فاصله بين اين دو ۸۲ ميل[۱۵۱] است.

وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله روز پانزدهم ذى‏ الحجه از مكه بيرون آمده باشد، روز هجدهم چهارمين روز سفرش خواهد بود. پس دانسته مى‏ شود كه او شب هجدهم را در جُحفه گذرانده و نماز ظهر را در آنجا گذارده و پس از نماز در آن سرزمين خطبه خوانده است.

حتى اگر بگويند اين كار در زمان كنونى ممكن نيست، در پاسخ خواهيم گفت:

اگر سفرهاى مرفّهان يا بيماران و زمين گيران مقصود باشد اعتبارى به آنها نيست، و اگر مقصود اين است كه در سفرهاى عرب چنين امرى ممكن نيست بايد دانست كه عرب در اين زمان، سواره در چهار روز از مكه به مدينه مى ‏رسد، و مردم مدينه در عصر ما روز پنجم يا چهارم ذى‏ الحجه از مدينه براى سفر حج حركت مى‏ كنند و به موقع به عرفات مى‏ رسند. پيامبرصلى الله عليه وآله هم به روش عرب عمل مى‏ كرد و در اين حج بنا بر روايات مختلف، هفت يا هشت روزه از مدينه به مكه رسيد.[۱۵۲]

يازدهم :سخنانى در نكوهش فخر رازى

در پايان رد و ابطال پندارهاى فخر رازى، بد نيست اشاره كنيم كه عده‏ اى از دانشمندان رجال و بزرگان اهل‏ سنت در مورد فخر رازى نظر مساعدى نداشته‏ اند و حتى از او خشمگين بوده و بر او و كتاب‏ها و سخنانش ردّيه نوشته اند. از جمله: ذهبى، ابن ‏تيميه، شعرانى، مولوى عبدالعلى.

همچنين حافظ ابن‏ حجر از قول عده ‏اى از بزرگان كلماتى در ردّ فخر رازى آورده است. از جمله:

ابن‏ دحيه و ابن‏ شامه، نجم طوخى در «الإكسير فى علم التفسير»، شرف‏ الدين نصيبى از استادش سراج ‏الدين سرمساجى مغربى در كتاب«المآخذ»، ابن ‏خليل سكونى در كتاب«الردّ على الكشّاف»، ابن ‏طبّاخ.[۱۵۳]

پانویس

  1. نِهاية العقول.
  2. پدر مرحوم مير حامدحسين (مترجم) .
  3. عماد الاسلام فى الامامة، ج ۴ ص ۲۱۷.
  4. اِنسان العيون فى سيرة الامين و المأمون، ج ۳ ص ۳۱.
  5. زاد المعاد فى هَدى خير العباد، ج ۱ ص ۶۰ .
  6. الفتح الوهبى شرح تاريخ ابونصر عتبى، ج ۱ ص ۸ .
  7. الروض الباسم فى الذبّ عن ابى ‏القاسم، ج ۱ ص ۷۹.
  8. زاد المعاد فى هَدى خير العباد، ج ۱ ص ۶۶ .
  9. منتهى الكلام، ص ۹۴ ۹۳.
  10. المنهاج فى شرح صحيح مسلم بن الحجّاج، ج ۱ ص ۳۷؛ المنهل الروىّ فى علم اصول حديث النبى ‏صلى الله عليه وآله، ص ۶ .
  11. وى از مشايخ اجازه شاه ولى‏ اللَّه دهلوى، پدر نويسنده: «تحفه اثنى‏ عشريه» است. عبقات الانوار، مجلدات حديث غدير: ج ۲ ص ۲۷۲(مترجم) .
  12. الكوكب المنير فى شرح الجامع الصغير (مخطوط)، حرف ميم.
  13. زاد المعاد فى هَدى خير العباد، ج ۴ ص ۶۰.
  14. منتهى الكلام، ص ۲۷
  15. منهاج السنّة،ج ۳ ص ۱۹۹.
  16. منهاج السنّة، ج ۲ ص ۱۰۱.
  17. معركة الآراء، ص ۸۹ .
  18. منتهى الكلام، ص ۱۲۶. همچنين مراجعه كنيد به: الإعلام بسيرة النبى عليه السلام (مخطوط)؛ المعارف، ص ۱۳۴؛ المستدرك على الصحيحين، ج ۴ ص ۶ .
  19. صحيح بخارى، ج ۴ ص ۹۶، باب فرض الخمس و ج ۸ ص ۱۸۵.
  20. المرافض. تحفه اثنى ‏عشريه.
  21. صحيح بخارى، ج ۵ ص ۱۷۸، ۱۷۷؛صحيح مسلم، ج ۵ ص ۱۵۴ ،۱۵۳.
  22. منتهى الكلام: ص ۱۲۷. ازالة الغين: ص ۵۸۹ . ارشاد السارى: ج ۶ ص ۳۶۳. الصواعق المحرقة: ص ۹۰.
  23. صحيح بخارى: ج ۴ ص ۳۱ و ج ۷ ص ۹ و ج ۸ ص ۱۶۱.
  24. ازالة الغين: ص ۵۹۳ .
  25. التقريب و التيسير لمعرفة سنن البشير النذير.
  26. فتح السبل.
  27. منتهى الكلام، ص ۲۷.
  28. حسن المحاضرة فى محاسن مصر و القاهرة، ج ۱ ص ۴۷۱؛ كتائب اعلام الاخيار من فقهاء مذهب النعمان المختار (كفوى)؛ همچنين ر.ك: الدرر الكامنة، ج ۲ ص ۳۹۲؛ شَذَرات الذهب، ج ۶ ص ۲۳۸؛ تاج التراجم، ص ۲۸.
  29. مقطوع روايتى است كه از تابعان يا طبقات پايين‏تر از آنان، از قول و فعل نقل شده باشد و به طبقات بالاتر نرسد. خبر مقطوع حجّت نيست. قواعد التحديث:(ص ۱۳۰ )مترجم.
  30. الجواهر المضيّة فى طبقات الحنفية، ج ۲ ص ۴۳۰  - ۴۲۸.
  31. الدرر الكامنة فى اعيان المائة الثامنة، ج ۲ ص ۷۲؛ طبقات الشافعية، ج ۱ ص ۱۷۰ و ج ۳ ص ۱۷۲؛همچنين ر.ك: النجوم الزاهرة، ج ۱۰ ص ۲۳۷، حوادث سال ۷۴۸. البدر الطالع: ج ۱ ص ۱۸۲؛ حسن المحاضرة، ج ۱ ص ۳۲۰؛ شَذَرات الذهب، ج ۶ ص ۱۵۳، حوادث سال ۷۴۸.
  32. الامتاع فى احكام السماع (مخطوط:فصل دهم.)
  33. سير اعلام النبلاء، ج ۱۳ ص ۶۵؛ العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۲۶۴. تهذيب التهذيب، ج ۷ ص ۳۰؛ الكاشف، ج ۲ ص ۲۳۰؛ تقريب التهذيب، ج ۱ ص ۵۳۶؛ مرآة الجنان، حوادث سال ۲۶۴؛ طبقات الحفّاظ: ص ۲۴۹؛ الكمال فى معرفة الرجال (مخطوط)؛ تهذيب الاسماء و اللّغات، ج ۱ ص ۶۸ ، ذيل شرح حال بخارى. تاريخ بغداد، ج ۳ ص ۲۵۶، ذيل شرح حال محمد بن مسلم بن واره. بستان المحدّثين، ص ۹.
  34. تذهيب التهذيب (مخطوط)؛ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۱ ص ۱۲۵؛ سير اعلام النبلاء، ج ۱۲ ص ۷۰.
  35. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۳ ص ۱۳۸؛ المغنى فى الضعفاء، ج ۲ ص ۵۵۷ ؛ الضعفاء و المتروكين؛ فيض القدير فى شرح الجامع الصغير،ج ۱ ص ۲۴.
  36. سير اعلام النبلاء، ج ۱۲ ص ۳۹۱.
  37. سير اعلام النبلاء، ج ۱۳ ص ۲۶۳. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۳۲۷.
  38. فوات الوفيات، ج ۲ ص ۲۸۷؛مرآة الجنان، حوادث سال ۳۲۷.
  39. سير اعلام النبلاء، ج ۱۲ ص ۴۵۵؛ هدى السارى، ج ۲ ص ۲۶۳.
  40. سير اعلام النبلاء: ج ۱۲ ص ۴۵۵.
  41. سير اعلام النبلاء، ج ۱۱ ص ۴۱؛ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۱ ص ۴۲۶.
  42. سير اعلام النبلاء، ج ۱۲ ص ۴۵۶؛هدى السارى: ج ۲ ص ۲۶۴.
  43. تاريخ بغداد، ج ۳ ص ۴۲۰  - ۴۱۵؛ تذهيب التهذيب(مخطوط)؛ سير اعلام النبلاء، ج ۱۲ ص ۲۷۳؛ العِبَر فى خبر من غَبَر، حوادث سال ۲۵۸؛ الكاشف، ج ۳ ص ۱۰۷؛ الانساب(الزهرى)؛ تراجم الحفّاظ (مخطوط)؛ مرآة الجنان، حوادث سال ۲۵۸؛ طبقات الحفّاظ، ص ۲۳۴.
  44. سير اعلام النبلاء، ج ۱۱ ص ۵۰۷ ۱۷۷ و ج ۱۲ ص ۷۹؛ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۱ ص ۵۴۴ .
  45. سير اعلام النبلاء، ج ۱۱ ص ۴۲۰ و ج ۱۲ ص ۲۷۳ ۷۹.
  46. فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت، ج ۲ ص ۱۲۳.
  47. العِبَر فى خبر من غَبَر، حوادث سال ۵۹۷؛ طبقات الحفّاظ، ص ۴۷۷؛ جامع مسانيد ابى‏ حنيفة، ص ۲۸؛ مرآة الجنان، حوادث سال ۵۹۷ .
  48. الموضوعات، ج ۱ ص ۲۲۹.
  49. العِبَر فى خبر من غَبَر، حوادث سال ۴۵۶؛ طبقات الحفّاظ، ص ۴۳۶؛ فتوحات، ج ۲ ص ۵۱۹ باب ۲۲۳؛ الامتاع فى احكام السماع، مسألة ضرب العود. تحفه اثنى ‏عشريه، ص ۱۷۳.
  50. صحيح بخارى، ج ۷ ص ۶ .
  51. فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، ج ۱۱ ص ۲۶.
  52. طبقات الحفّاظ: ص ۵۳۴ . حسن المحاضرة: ج ۱ ص ۳۵۹. الاعلام: ج ۶ ص ۱۸۴. شرح المواهب اللَدنيّة: ج ۱ ص ۱۲۷. طبقات الحنفية -  تاج التراجم: ص ۷۷.
  53. فتح البارى: ج ۸ ص ۴۰۶.
  54. الانساب، مرآة الجنان: حوادث سال ۳۷۱؛ العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۳۷۱.
  55. حجرات /  ۹.
  56. صحيح بخارى: ج ۳ ص ۲۳۹.
  57. انباء الغمر، ج ۳ ص ۱۳۸؛ بستان المحدثين، ص ۹۹.
  58. صحيح بخارى: ج ۷ ص ۱۳۳  - ۱۳۲.
  59. التنقيح لالفاظ الجامع الصحيح: ص ۱۳۳.
  60. صحيح بخارى: ج ۲ ص ۱۲۱ و ج ۶ ص ۸۵ .
  61. فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۸ ص ۲۷۱؛ ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۷ ص ۱۴۸.
  62. التقريب؛ المختصر؛ البرهان؛ المستصفى؛ شرح داودى؛ المنخول فى علم الاصول: ص ۲۱۲  - ۲۰۹.
  63. صحيح بخارى، ج ۲ ص ۱۳۷.
  64. بُغيَة الوُعاة فى طبقات اللغويين و النُحاة: ج ۲ ص ۲۷۵؛ الضوء اللّامع: ج ۱۰ ص ۱۳۵  - ۱۳۱؛ البدر الطالع: ج ۲ ص ۲۹۴؛ حسن المحاضرة: ج ۱ ص ۷۷۰. شَذَرات الذهب: ج ۷ ص ۲۸۷؛ نظم العقيان: ص ۱۷۵ ۱۷۴؛ كشف الظنون: ج ۱ ص ۵۴۸ .
  65. عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۷ ص ۴۶.
  66. تهذيب التهذيب: ج ۱ ص ۲۱۲.
  67. بُغيَة الوُعاة فى طبقات اللغويّين و النُحاة، ج ۲ ص ۲۸۵؛ الدرر الكامنة، ج ۴ ص ۳۵۰؛ شَذَرات الذهب، ج ۶ ص ۳۱۹؛ البدر الطالع، ج ۲ ص ۳۰۵  - ۳۰۳.
  68. التلويح على التنقيح، فى اصول الفقه، ج ۲ ص ۳۹۷.
  69. صحيح بخارى، ج ۵ ص ۱۸.
  70. سير اعلام النبلاء، و نيز: تاريخ ابن‏ كثير، ج ۱۲ ص ۱۰۴؛ مرآة الجنان، ج ۳ ص ۸۹؛ وفيات الاعيان، ج ۲ ص ۴۵۸؛ شَذَرات الذهب، ج ۳ ص ۳۱۴؛ تذكرة الحفّاظ، ج ۳ ص ۳۰۶؛ طبقات سُبكى، ج ۴ ص ۸؛ النجوم الزاهرة، ج ۵ ص ۷۷؛ المنتظم، ج ۸ ص ۳۴۲.
  71. الاستيعاب: ج ۳ ص ۱۱۱۷  - ۱۱۱۵.
  72. صحيح بخارى، ج۹ ، ۱۸۳ ۱۸۲؛ صحيح مسلم، ج1، ص ۱۰۲.
  73. المنهاج فى شرح صحيح مسلم بن الحجاج: ج ۲ ص ۶۶  ۶۵ .همچنين ذهبى، جمال الدين اِسنَوى، يافعى، جمال ‏الدين ابن ‏تَغرى بَردى و دهلوى، «نَوَوى»را بسيار ستوده ‏اند: العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۶۷۶ . طبقات الشافعية: ج ۲ ص ۴۷۶. مرآة الجنان: حوادث سال ۶۷۶ . النجوم الزاهرة فى محاسن مصر و القاهرة: حوادث سال ۶۷۶ .
  74. الجمع بين الصحيحين.
  75. الكواكب الدرارى فى شرح صحيح بخارى: ج ۲۵ ص ۲۰۴. همچنين سيوطى و ابن‏ حجر عسقلانى و دهلوى، «كرمانى» را ستوده ‏اند: بُغيَة الوُعاة فى طبقات اللغويين و النُحاة: ج ۱ ص ۲۷۹؛ انباء الغمر: ج ۲ ص ۱۸۲، حوادث سال ۷۸۶. البدر الطالع،ج ۲ ص ۲۹۲.
  76. زاد المعاد فى هَدى خير العباد: ج ۲ ص ۴۹.
  77. صحيح بخارى، ج ۵ ص ۵۶ .
  78. الجمع بين الصحيحين. فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۷ ص ۱۲۷.
  79. صحيح بخارى: ج ۷ ص ۶۳  ۶۲ .
  80. صحيح بخارى: ج ۶ ص ۱۹۹.
  81. هدى السارى، ج ۲ ص ۱۳۵؛ فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۸ ص ۵۴۱ .
  82. صحيح بخارى: ج ۵ ص ۱۵۴.
  83. الاستيعاب، ج ۴ ص ۱۹۳۷؛ كتاب المراسيل؛ تهذيب الكمال فى معرفة الرجال، ج ۳۵ ص ۳۶۰؛ الروض الانف، ج ۶ ص ۴۴۰؛ عيون الاثر: ج ۲ ص ۱۰۱؛ فتح البارى: ج ۷ ص ۳۵۳؛ الاصابة: ج ۴ ص ۴۳۴.
  84. الاصابة: ج ۴ ص ۴۳۴؛زاد المعاد فى هَدىِ خير العباد: ج ۱ ص ۲۷.
  85. صحيح بخارى،ج۵، ص ۳۱۲، ج ۷، ص ۱۷۲،ج۹، ص ۳۱؛ صحيح مسلم، ج۴، ص۱۳۵- ۱۳۴.
  86. الروض الانف: ج ۶ ص ۵۵۷؛ زاد المعاد فى هَدىِ خير العباد: ج ۲ ص ۱۸۳ ۱۴۲ و ج ۶ ص ۴؛ عمدة القارى شرح صحيح البخارى: ج ۱۷ ص ۲۴۷ ۲۴۶؛ ارشاد السارى شرح صحيح البخارى: ج ۶ ص ۵۳۶ و ج ۸ ص ۴۱.
  87. صحيح بخارى: ج ۴ ص ۱۷۱. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۹۸.
  88. مفاتيح الغيب، ج ۲۲ ص ۱۸۶ ۱۸۵ و ج ۲۶ ص ۱۴۸.
  89. مناقب الشافعى، بخش مربوط به خرده ‏هايى كه بر شافعى گرفته‏ اند.
  90. نهج الحقّ و كشف الصدق: ص ۲۷۱.
  91. نهج الحقّ و كشف الصدق:ص ۲۹۱.
  92. نهج الحقّ و كشف الصدق: ص ۲۹۲.
  93. نمونه‏ اى از سخنان نكوهش ‏آميز و طعن‏ آلود خرده‏ گيران بر واقدى در شرح حال وى در اين كتب آمده است: ميزان الاعتدال: ج ۳ ص ۶۶۲ . تذهيب التهذيب (مخطوط). المغنى فى الضعفاء: ج ۲ ص ۶۱۹ . العِبَر: حوادث سال ۲۰۷. الكاشف: ج ۳ ص ۸۲ . سير أعلام النبلاء: ج ۹ ص ۴۵۴. التاريخ الصغير (بخارى) : ج ۲ ص ۳۱۱. الأنساب (سمعانى) . مرآة الجنان: حوادث سال ۲۰۷. تقريب التهذيب: ج ۲ ص ۱۹۴. طبقات الحفّاظ: ص ۱۴۴.
  94. البِداية و النِهاية، ج ۷ ص ۳۳۴؛ الصواعق المحرقة، ص ۲۵؛ نواقض الروافض، بخش «فى ردّ حديث الغدير»؛ مرافض الروافض، بخش «فى ردّ حديث الغدير»؛ تحفه اثناعشريه: ص ۲۱۰.
  95. سيره ابن‏ هشام: ج ۲ ص ۶۰۳  ۶۰۲ .
  96. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۳ ص ۴۶۸؛ المغنى فى الضعفاء. عيون الاثر، ج ۱ ص ۱۳-۱۰.
  97. منهاج السنّة: ج ۲ ص ۲۰۷ و ج ۴ ص ۷۰ حاشيه التحفة الاثناعشريه: مبحث «الدلائل العقلية على إمامة أميرالمؤمنين‏ عليه السلام».
  98. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۴۱۳. مرآة الجنان: حوادث سال ۴۱۳. لسان الميزان: ج ۵ ص ۳۶۸.
  99. الانساب،«الإسكافى »معجم البلدان: ج ۱ ص ۱۸۱؛ شرح نهج البلاغة، ج ۱۷ ص ۱۳۳ ۱۳۲.
  100. النور السافر عن أخبار القرن العاشر (شيخ عيدروس): در شرح حوادث سال ۹۸۶.
  101. تذكرة الموضوعات، ص ۹۱ ۹۰؛ الصواقع.
  102. الانساب:«الخطّابى»؛ وفيات الاعيان، ج ۱ ص ۴۵۳؛ العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۳۸۸. مرآة الجنان: حوادث سال ۳۸۸؛ الوافى بالوَفَيات: ج ۷ ص ۳۱۷. طبقات الشافعية(اِسنَوى)، ج ۱ ص ۴۶۷؛ طبقات الشافعية (ابن ‏قاضى شُهبه اسدى): ج ۱ ص ۱۵۹؛ طبقات الحفّاظ: ص ۴۰۳؛ تعليق على فتح مغيث بشرح الفيّة الحديثِ عِراقى(مخطوط)؛ رجال مشكات، ص ۳۸۴؛ اصول الحديث، ص ۲۳؛ مناقب الشافعىف وجه سوم از باب چهارم؛ الصواقع؛ تحفه اثنى‏ عشريه؛ منتهى الكلام.
  103. المغنى فى الضعفاء، ج ۲ ص ۴۷۱؛ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۳ ص ۲۴۷. سير اعلام النبلاء: ج ۱۱ ص ۵۲۶؛ اختلاف الحديث؛ مقدمه تهذيب اللغة؛ الملل و النحل.
  104. لسان الميزان.
  105. كشف الحثيث عمّن رمى بوضع الحديث؛ تدريب الراوى. جامع الأصول.
  106. براى شرح حال نظّام ر.ك: الوافى بالوفيات.
  107. الشافى فى الامامة: ص ۳۳۴- ۳۳۳.
  108. الحيوان: ج ۱ ص ۱۲۹ و ج ۵ ص ۲۹۵ ۱۷۰.ديوان الحيوان سيوطى: ذيل واژه«الهرّ»
  109. البيان و التبيين، ج ۲ ص ۳۹.
  110. الشافى فى الامامة، ص ۹۹ ۹۸؛ احقاق الحقّ، ص ۲۰۸.
  111. الشافى فى الامامة، ص ۱۳۲.
  112. خصائص اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام: ص ۹۴.
  113. سير اعلام النبلاءف ج ۱۳ ص ۲۲۹  - ۲۲۱؛ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال؛ العِبَر فى خبر من غَبَر،حوادث سال ۳۱۸؛ دول الاسلام، حوادث سال ۳۱۸.
  114.   ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج ۲ ص ۴۳۳.
  115.   البداية و النهاية: ج ۴ ص ۱۱۹.
  116. الموضوعات، ج ۱ ص ۲۴۰.
  117. اللئالى المصنوعة، ج ۱ ص ۲۲۷.
  118. سير اعلام النبلاء: ج ۱۳ ص ۲۶۰  ۸۱. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج ۱ ص ۲۹.
  119. طبقات الشافعية، ج ۲ ص ۲۲۵، شرح حال بخارى.
  120. طبقات السُّبكى، ج ۱ ص ۲۲۶  - ۲۲۵؛ تيسير الملك الجليل لجمع الشروح و حواشى الشيخ خليل: ج ۳، خطبه كتاب.
  121. الدرّ المنثور فى التفسير بالمأثور: ج ۲ ص ۲۹۸.
  122. نِهاية العقول(مخطوط)؛ الاربعين، ص ۴۶۲؛ تفسير كبير، ج ۱۲ ص ۴۹.
  123. جامع الاصول: ج ۱۰ ص ۱۳۶.
  124. مناقب خوارزمى، ص ۱۳۵ ۱۳۴.
  125. الردّ على من قال بتناقض الحديث؛ عين الإصابة فيما استدركته عائشة على الصحابة (سيوطى)؛ تاريخ ابن‏ كثير.
  126. الجمع بين الصحيحين. المفاتيح فى شرح المصابيح.
  127. زادگاه ابوهريره.
  128. الاصول؛ تاريخ ابن‏ كثير.
  129. العقد الفريد؛ الفائق فى غريب الحديث؛ معجم البلدان؛ تاريخ ابن‏ كثير.
  130. روضة العلماء؛ كتائب أعلام الأخيار؛ المحلّى؛ فتح البارى.
  131. حياة الحيوان،«الهرّ»؛ النِهاية فى غريب الحديث،«السُدَّر»؛ مجمع البحار: «السُدَّر».
  132. منهاج السنّة: ج ۲ ص ۹۸.
  133. تاريخ ابن‏ كثير، ج ۸ ص ۱۰۹.
  134. تاريخ ابن‏ كثير، ج ۸ ص ۱۰۹.
  135. تاريخ ابن ‏كثير: ج ۸ ص ۱۱۰ ۱۰۹.
  136. المعارف، ص ۲۷۸؛ تاريخ ابن ‏كثير،ج ۸ ص ۱۱۳.
  137.   ربيع الابرار، ج ۲ ص ۷۰۰؛ ربيع الابرار: ج ۲ ص ۶۸۰ .«مضيره»غذايى شبيه آش است.
  138. صحيح بخارى: ج ۴ ص ۲۲۰. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۱۷۸.
  139. لواقح الانوار فى طبقات الاخيار: ج ۱ ص ۳۲. حِليَة الأولياء: ج ۳ ص ۱۹۳. تذهيب التهذيب(مخطوط) . مطالب السئول: ص ۵۶ . تذكرة خواصّ الامّة: ص ۳۴۲. الفصول المهمة فى معرفة الائمّة: ص ۲۲۳. العقد النبوى و السرّ المصطفوى: ص ۷۲.
  140. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج ۲ ص ۱۶۹. تهذيب التهذيب: ج ۴ ص ۱۱۵. تقريب التهذيب: ج ۱ ص ۳۱۱. التبيين لاسماء المدلّسين. التقريب. تدريب الراوى بشرح تقريب النواوى: ج ۱ ص ۲۲۴. نزهة النظر.
  141. تدريب الراوى: ج ۱ ص ۲۲۹ ۲۲۸.
  142. صحيح بخارى: ج ۴ ص ۲۱۸.
  143. اطراف الصحيحين (مخطوط).
  144. تهذيب التهذيب: ج ۱ ص ۱۲۳ ۱۲۲.
  145. تهذيب التهذيب: ج ۳ ش ۸۶۶ .
  146. صحيح مسلم، ج ۷ ص ۱۷۸.
  147. التفسير الكبير، ج ۱۲ ص ۳۰.
  148. صحيح بخارى: ج ۲ ص ۱۷۲. صحيح مسلم: ج ۴ ص ۴۰. سنن ابن ‏ماجه: ج ۲ ص ۱۰۲۴. سنن ابى ‏داوود: ج ۲ ص ۱۵۸. سنن تِرمِذى: ج ۲ ص ۲۱۶. سنن نَسايى: ج ۵ ص ۱۵۷. المرقاة فى شرح المشكاة: ج ۵ ص ۵۷۴ . شرح المواقف: ج ۸ ص ۳۶۰.
  149. الصواعق المحرقة: ص ۲۵.
  150. فاصله ميان دو منزل را مرحله گويند؛(لسان العرب)بُرُد، جمع «بريد»، مسافت ميان دو منزلِ راه؛ (المعجم الوسيط)؛«حدة»منزلى است ميان مكه و جدّه. معجم البلدان، ج ۲ ص ۲۲۹ (مترجم).
  151. هر ميل ۱۶۰۹ متر است. المعجم الوسيط (مترجم).
  152. الروضة النديّة، شرح التحفة العلويّة: ص ۷۸.
  153. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۳ ص ۳۴۰؛ منهاج السنّة، ج ۱ ص ۱۱۱، مبحث صفات بارى؛ ارشاد الطالبين؛ فواتح الرحموت، ج ۲ ص ۲۱۵؛ لسان الميزان، ج ۴ ص ۴۲۶.