غدیر در عراق
جشن هاى غدير در عراق[۱]
جشن هاى سراسرى غدير كه هر ساله در سالروز عيد غدير خم در هيجدهم ذى حجه برگزار مى شود از شاخص ترين آئين هاى يادبود غدير است و تأثير اجتماعى آن در حفظ محتواى غدير در اذهان عموم مردم فوق العاده است.
در زمان آل بويه در ایران و عراق و در حكومت فاطميان در شام و مصر و يمن، جشن هاى غدير به طور مفصل برگزار مى شد و اهميت خاصى براى آن قائل بودند.[۲] همچنين از زمان صفويه تا زمان ما، همه ساله مراسم غدير با شور خاصى برگزار مى شود، و در ايران، عراق، لبنان، پاکستان و هند جشن هاى مفصلى به اين مناسبت برگزار مى گردد.
مقاله درباره غدير[۳]
غديرِ سال ۱۴۲۳ ق براى اولين بار برنامه بى سابقه اى را تجربه كرد. افرادى از مليت هاى مختلف جهان و از كشورهاى متعدد فراخوانده شدند، تا در برنامه اى كه گفتمان ملت ها درباره غدير را تداعى میكرد، احساس خود را از اين واقعه در مقاله اى به تصوير كشند.
در اين برنامه ۲۱۴ نفر از ۳۶ كشور جهان با ۲۷ زبان مختلف شركت كردند، كه همه سعى كرده بودند دريافت درونىشان را از واقعه عظيم غدير نشان دهند، و برداشت خود را با ذوق و سليقه اى كه ظرافت اين ماجرا مى طلبد، با زيباترين كلام به رشته قلم درآورند، كه يكى از اين كشورها عراق است.
اگر در غدير بودم از خود سؤال مى كردم![۴]
احساسات در غدير غرق مىشود و انسان را از خود بىخود
مىكند. حالت باشكوه و استثنايى غدير عقل را متحير مىسازد.
انسان بىاختيار دنبال كسى مىگردد تا هزاران سؤال درونش را از
او بپرسد. از منظره عجيب آن روز، كارهاى استثنايى شخصيتى
چون پيامبر صلىاللهعليهوآله، حركات مشكوك منافقين، و دهها اتفاق فوق
العاده كه يكى پس از ديگرى اتفاق مىافتاد.
اينجاست كه هر كس با خود مىگويد: اى كاش من آنجا بودم.
آنگاه تصور مىكند كه اگر من در غدير بودم چه حالى داشتم، و
چه افكارى بر ذهنم هجوم مىآورد، و چگونه در آن مراسم
باشكوه مشاركت و كمك مىكردم، و چه برداشتهايى از آن
مجلس عظيم داشتم.
كنفرانسى در زير آسمان باز و در گرماى وحشتناك، منبرى از
جهاز شتر، بيعتى با زبانها و قلبها و دستها در طول سه روز. اين
همه برنامه غير عادى براى چيست؟ براى اعلام امامت و خلافت
او، آن هم با چه سياق و مقدمهاى؟!!
گاهى احساس مىكند كه اگر در آنجا بود مىيافت كه اين امر هر
چه باشد ما فوق همه تكاليف و مسئوليتها به استثناى نبوت
است. درمىيافت كه چرا رهبر حقيقى كه جانشين پيامبر باشد
بايد مخصوص و متعين از جانب خداوند باشد.
گاهى ديگر فكر مىكند كه اگر در آن هنگام بود و پس از آن به
دنياى كنونى بازمىگشت و تفاسيرى را كه از آن حادثه عجيب
مىشود مىديد و مىشنيد پى به حسدها و كينهها و بغضها در
حق حبيب خدا و على عليهالسلام مىبرد، و آنگاه سرّ حضور مستقيم
اوامر خداوند در اين برنامه عظيم را درك مىكرد.
احساسات و مشاعر درون من در حالت با شكوه و استثنايى غدير به حركت درمىآيد
و در معانى و حكمتهاى آن هدف مهم تأمل مىكنم. از خود سؤال مىكنم كه چرا
خداوند مناسبت حج را براى اين هدف مهم برگزيد؟ چرا پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله تمامى
اصحاب و حتى همسرانش را بدون استثنا براى انجام اين مناسك به همراه خود برد؟
چرا پيامبر صلىاللهعليهوآله پس از بازگشت از مراسم حج قبل از تقاطع جادهها دستور توقف به
كاروانيان دادند؟ چرا قبل از آنكه قبايل مختلف هر يك به مناطق خود مراجعت كنند
آنها را متوقف كردند تا پيامبر صلىاللهعليهوآله آن تدبير آسمانى و سرنوشت ساز را به آنها ابلاغ كند؟
چرا رسول اكرم صلىاللهعليهوآله آن زمان را كه همراه با گرماى سوزان و طاقتفرسا بود براى ابلاغ
اين مهم در نظر گرفت؟
اگر من در آن هنگام بودم حيرت در اين امر حكيمانه بر من غلبه مىكرد كه خداوند
به پيامبرش دستور مىدهد كنفرانسى را در زير آسمان باز و گرماى وحشتناك بر پا كند!
آنگاه او بر بالاى آن منبر استثنايى رود و اولين منشور امامت را بيان كند.
اگر من در غدير بودم مردم را مىديدم در حالى كه با چشمان خيره و با حالتى
تعجبآميز به پيامبر صلىاللهعليهوآله نظر افكندهاند، و از خود سؤال مىكنند كه چرا حضرت در اين
وضعيت نامناسب اقدام به چنين كارى مىكند؟ پس حتما به خاطر امرى بسيار مهم و
معقول دست به اين كار زده، چرا كه مردم آن حضرت را در تمام كارهايش حكيم
مىدانستند.
اگر من در آن محفل عظيم بودم چنين برداشت مىكردم كه اهميت اين حادثه و
قداست آن اقتضا داشته كه در اذهان و قلبها اسباب جاودانگى و تأثير ايجاد شود، و
ختم و امضاى آن با بيعت باشد، تا هم فكر و هم جسم مردم در اين برنامه عظيم مشاركت
داشته باشد. اين گونه تأثير آن ابدى خواهد بود تا مادامى كه اين واقعه بىنظير باشد و
نمونهاى از سوى خداوند براى آن نيايد.
اگر من در آن هنگام بودم آن منظره هيجانانگيز مرا بيهوش و سرمست مىكرد، كه
مىديدم حبيب خدا از آن منبر ساخته شده از جهاز شتران بالا مىرود، و على عليهالسلام را در
كنار خود قرار مىدهد و دست او را چنان بالا مىبرد كه سفيدى زير بغل هر دو
بزرگوار نمايان مىشود. اين همه برنامه غير عادى براى چيست؟ براى اعلام امامت و
خلافت او، آن هم با چه سياق و مقدمهاى؟!!
من اگر در آن مراسم مىشنيدم: «الست اولى بالمؤمنين من انفسهم»؟ به فكر فرو
مىرفتم از سؤالى كه پيامبر صلىاللهعليهوآله از مردم مىپرسد درباره سلطه خود بر جان و مال آنان و
اينكه هم اوست كه از جانب خدا مسلط بر شئون آنان و تدبير امورشان است و با اين
همه از آنان اعتراف مىگيرد. سپس مردم را رها نمىسازد مگر با گرفتن جواب «بلى»،
تا حكم الهى ماندگار و جاويدان «من كنت مولاه فهذا على مولاه» را صادر كند.
شكى ندارم كه اگر من در آن هنگام بودم از عمق رابطه بين شخصيت پيامبر صلىاللهعليهوآله و
على عليهالسلام و رابطه ولايت رسول خدا بر مردم و ولايت على عليهالسلام بر آنها، دچار دهشت و
اضطراب مىشدم؛ و اين نكته را درمىيافتم كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر سرنوشت امتش بعد
از خود نگران و مضطرب است، و نگرانى او هنگامى بيشتر مىشود كه مىداند تمام
وصايا و سفارشات او در مورد اهل بيتش و خصوصا على عليهالسلام بدون اخذ اعتراف از
مردم باقى مانده است. حبيب خدا مىخواهد تمام وصايا و سفارشات خود را در اين
موقعيت ـ كه هيچ چيز جايگزين حالت و احساسات حاكم بر آن نمىشد ـ براى مردم
تكرار كند و جواب بلى و قبول را از آنان بگيرد.
اگر من در آن هنگام بودم اين احساس سراسر وجود مرا به لرزه مىانداخت كه
پيامبر صلىاللهعليهوآله با اين وصيت مهم و اعلان آن به اين شكل منحصر به فرد، نزديكى زمان
عروجش به سوى حق تعالى را بيان مىكند و اعلام مىدارد كه از اين پس على عليهالسلام مولى و
جانشين او در امت است.
اگر من در آن موقف با عظمت بودم در آن نداى با تأثير ـ كه هيچ مانندى براى آن
نيست ـ غرق مىشدم. پيامبر صلىاللهعليهوآله را مىديدم در حالى كه چشمان مباركش به سوى آسمان
دوخته شده و خدايش را با تمام خشوع ندا مىدهد: «اللهم وال من والاه و عاد من
عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله». در آنجا من يقين مىكردم كه ممكن نيست
حق تعالى دعاى پيامبرش را در آن حالت و در آن فضاى بىمثال رد كند، چرا كه
خدايش به او امر كرده تا حكمتش را جارى كند: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من
ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالته ...».
اگر من در آن هنگام بودم قبل از بيان حكم خدا به وسيله رسولش مىيافتم كه اين امر
هر چه باشد ما فوق همه تكاليف و مسئوليتها به استثناى نبوت است. يك انسان عاقل اين
مطلب را چطور باور مىكند كه همه اين امور و مقدمات براى بيان امر ديگرى باشد، و
اگر چنين نبود ديگر احتياجى به اين مجمع با عظمت و آن مناسبت عبادى عظيم نبود.
اگر من در آن هنگام بودم و آن جمعيت با عظمت را مىديدم كه به اين حكم الهى و
سرنوشتساز گوش فرا مىدهند، و سپس براى تبريك و تهنيت به سوى آن امام
منصوب از جانب خداوند مىروند، از به وجود آمدن بذرهاى حسد و نفرت و كينه و
طمع در بعضى افراد تعجب نمىكردم، چرا كه قضيه امامت و آن جانشينى بىمانند تمام
نقشهها و برنامههاى قبلى آنان را بر باد مىداد. درست است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله مسئله
جانشينى على عليهالسلام را سابقا بارها مطرح كردند، اما اين بار اعلام جانشينى او به صورت
يك اعلان عمومى و در جمع بسيار عظيمى صورت مىگرفت، و بعد از اعلام اين امر
دستور بيعت با امام صادر مىشد، و اين ديگر براى آن افراد قابل تصور و تحمل نبود.
اگر من در آن هنگام بودم درمىيافتم كه چرا رهبر حقيقى كه جانشين پيامبر باشد
بايد مخصوص و متعين از جانب خداوند باشد، زيرا وقتى به امت پيامبر صلىاللهعليهوآله مىنگرم
مىبينم اين امت نوپا و ناهمگون كه متشكل از قبايل و آداب و رسوم مختلف است و تنها
عامل اتحاد آن شخص رسول اكرم صلىاللهعليهوآله است، تا چه حد در معرض انحراف و پراكندگى
است! از سوى ديگر وقتى على عليهالسلام را مىبينم كه امتداد دهنده طبيعى نبوت است،
درمىيابم اوست كه مىتواند به بهترين نحو جاى خالى حبيب خد صلىاللهعليهوآله را پر نمايد و
پيوند اين امت را محكمتر كند. همانطور كه بعدها ديديم تخلف از اين امر چه
مصيبتهايى بر سر امت محمد صلىاللهعليهوآله آورد، كه آثار شومش تاكنون نيز بر جاى مانده است.
اگر من در آن محفل با شكوه الهى بودم به تمام مسائل و معانى آن حادثه
مىنگريستم و مىديدم كه پيامبر صلىاللهعليهوآله امت را پس از آن سفر مشقت بار مرخص
نمىكند، بلكه آنها را متوقف مىكند تا همگان صوت وحى را بشنوند و مضمون آن را
دريابند. از سوى ديگر مىديدم كه خداوند حكيم رسولش را از اعلام نكردن اين
دستور به خاطر خوف از مردم بر حذر مىدارد، زيرا كه خدايى كه او را از ابتداى
زندگيش تاكنون حمايت كرده در اين مرحله حساس و سرنوشتساز نيز او را
حمايت و پشتيبانى مىكند.
اگر من در آن هنگام بودم و پس از آن به دنياى كنونى بازمىگشتم و تفاسيرى را كه
از آن حادثه عجيب مىشود مىشنيدم؛ و مىديدم كه بعضى اظهار مىدارند «آن حادثه
پر هيبت فقط براى اثبات دوستى و محبت پيامبر صلىاللهعليهوآله و مؤمنين نسبت به على عليهالسلام بوده
است»، حسدها و كينهها و بغضها را در حق حبيب خدا و على عليهالسلام احساس مىكردم. آنگاه
بود كه با خود مىانديشيدم آيا وحى الهى و خوف پيامبر صلىاللهعليهوآله از ابلاغ آن و تمام شرايطى
كه در آن هنگام براى ابلاغ اين مهم به وجود آمد، فقط و فقط براى اعلان دوستى
نبى صلىاللهعليهوآله نسبت به على عليهالسلام بوده است؟! اگر اين مسئله از هيچ عاقلى پذيرفته نيست، پس
چگونه از پيامبر صلىاللهعليهوآله كه سيد مطلق عقلاست قابل پذيرش باشد؟!!
اگر من در آن هنگام بودم و احساسات و نظرهاى مختلفى را كه در ميان مردم حاكم
بود مىديدم، سرّ دخالت مستقيم خداوند را در اين موضوع مهم درك مىكردم، و اينكه
چرا فقط قول و امر نبى صلىاللهعليهوآله براى اعلام اين مطلب كافى نبوده، زيرا همانطور كه
مىدانيم قول و فعل و تقرير پيامبر صلىاللهعليهوآله بر همگان حجت و دليل آشكار بوده و هست، و
سنت نبوى متمم وحى الهى است.
پس درمىيافتم كه دخالت صريح خدا به اين سبب بوده كه سخن گويان و اهل
شك رسول خدا را به خويشاوند گرايى متهم نكنند، و نگويند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله پسر عم
و دامادش را جانشين خود مىسازد و قصد تحكيم سلطه خاندانش را بر مسلمين
دارد!
ولى در واقع خود آن اشخاص مىدانستند كه چگونه رسول خدا صلىاللهعليهوآله اهل بيتش را و
بالخصوص على عليهالسلام را براى مصلحت اسلام دائم در خطر مىافكند، و اهل بيت او اولين
مدافعان اسلام و آخرين پايمردان در اين راه بودند. هنگامى كه همه در ميدانهاى جهاد
و در شرايط حساس، ميدان نبرد را براى طلب سلامت خود رها مىكردند، اين
پيامبر صلىاللهعليهوآله و اهل بيتش بودند كه سر سختانه در ميدان مبارزه باقى مىماندند و شمشيرها
را به جان مىخريدند.