آیه ۴۳ تا ۵۲ حاقه و غدیر

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۰۲ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

Ra bracket.png تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٤٣﴾وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ﴿٤٤﴾ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ﴿٤٥﴾ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ﴿٤٦﴾فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ ﴿٤٧﴾وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ ﴿٤٨﴾وَإِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ ﴿٤٩﴾ وَإِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿٥٠﴾ وَإِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ ﴿٥١﴾فَسَبِّـحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ ﴿٥٢﴾ La bracket.png

آن نازل شده از طرف پروردگار جهان است. اگر گفته‌هايى به ما افترا زده بود ما دست راست او را مى‌گرفتيم و سپس رگ گردن او را قطع مى‌كرديم و هيچكس نمى‌توانست مانع ما باشد، و آن يادآورى براى مؤمنين است. ما مى‌دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگان هستند، و آن حسرتى براى كافران است، و آن يقين حقيقى است. پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو.

موقعيت تاريخى‌

يكى از شايعه‌هايى كه پس از اعلان ولايت در غدير مى‌رفت تا ذهن مردم را تخريب كند مسئله «ساختگى بودن» اين مراسم از سوى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و نسبت دادن آن به خدا بود. اين مطلب را منافقين رسماً دامن زدند و علناً بر زبان آوردند، و اگر در اذهان مردم جاى مى‌گرفت راه ديگرى براى مقابله با برنامه عظيم غدير باز مى‌شد و به اساس بعثت نيز سرايت مى‌كرد.

مطرح كنندگان اين جسارت ابوبكر و عمر بودند، كه بعد از مسدود شدن راه‌هاى ديگرى كه در آيات قبل ذكر شد، از اين راه وارد شدند. كيفيت به ميان آوردن اين شايعه هم در اين قالب بود كه: «خدا به او امر نكرده و اين مطلبى است كه از پيش خود ساخته و به خدا نسبت مى‌دهد»، كه در عربى از آن با كلمه «تَقَوُّل» ياد مى‌شود. سپس كلمه «كذّاب» را هم به آن افزودند، و براى توجيه علت اين «تقوُّل» هدف شرافت دادن به پسر عمويش را مطرح كردند. درباره نزول اين آيات در اين موقعيت خاص غدير شش حديث وارد شده كه ذيلًا متن آنها را مى‌آوريم تا مطالب فوق از مضامين آن ملاحظه شود:

حديث اول‌

امام صادق عليه السلام با تصريح به مسئله ولايت در غدير درباره اين آيات مى‌فرمايد:

«منظور ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در روز غدير نازل شد». [۱]

حديث دوم‌

امام صادق عليه السلام با تصريح بر موقعيت «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» مى‌فرمايد:

هنگامى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، عمر گفت: نه به خدا قسم! خدا او را به اين مطلب امر نكرده، و اين مطلب نيست مگر چيزى كه به خدا مى‌بندد! خداوند هم اين آيات را نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ»: «اگر بعضى از گفتارها به دروغ به ما نسبت داده شود» كه منظور چنين نسبتى درباره پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله است. تا آنجا كه مى‌فرمايد: «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ، وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»: «و آن حسرت براى كافران است، و آن حق اليقين است»، كه منظور على عليه السلام است. [۲]

حديث سوم‌

در روايت ديگرى فقط جمله «انَّما هُوَ شَىْ‌ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» از سوى عمر در غدير ذكر شده، كه امام صادق عليه السلام با كنايه از عمر مى‌فرمايد: مردى در غدير گفت: «اين چيزى است كه به خدا افترا مى‌بندد»! خداوند تعالى هم اين آيات را نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ ...». [۳]

حديث چهارم‌

در روايتى امام صادق عليه السلام جزئيات بيشترى از گفتگوى ابوبكر و عمر در اين باره را ذكر نموده و فرازهايى از آيات را هم تفسير فرموده است:

هنگامى كه ولايت على عليه السلام نازل شد دو نفر از مردم (يعنى ابوبكر و عمر) گفتند: «به خدا قسم اين مطلب از سوى خدا نيست، و مقصد او شرافت دادن به پسر عمويش است.

خداوند تعالى چنين نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ»: «اگر گفته‌هايى به ما افترا زده شود ما دست راست او را مى‌گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى‌كنيم و هيچكس نمى‌تواند مانع ما باشد».

«وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»: «و آن يادآورى براى مؤمنين است» كه منظور على عليه السلام است. «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»: «ما مى‌دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگان هستند»، كه منظور ابوبكر و عمر هستند كه آن سخنان را گفتند. «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ»: «و آن حسرتى براى كافران است»، كه منظور على عليه السلام است. «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»: «و آن يقين حقيقى است»، كه منظور از آن ولايت على عليه السلام است. «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»: «پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو». [۴]

حديث پنجم‌

در روايتى از امام صادق عليه السلام فرازهاى ديگرى از آيات تفسير شده است. آن حضرت مى‌فرمايد:

در روز غدير خم كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله آن سخنان را درباره على عليه السلام فرمود، يكى از آن دو (ابوبكر و عمر) به ديگرى گفت: «به خدا قسم! خدا به او اين دستور را نداده است، و اين نيست مگر چيزى كه به خدا افترا مى‌بندد».

خداوند تعالى اين چنين نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ. وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ» كه منظور على عليه السلام است، «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»، منظور تكذيب كنندگان ولايت اوست، «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ. وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ». [۵]

حديث ششم‌

امام موسى بن جعفر عليه السلام گوشه‌اى ديگر از گفته‌هاى آنان را ذكر نموده و در كنار آن فرازهاى ديگرى از اين آيات را تفسير فرموده است:

... منافقين گفتند: «محمد بر پروردگارش دروغ مى‌بندد و خداوند درباره على چنين دستورى به او نداده است». خداوند در اين باره آياتى از قرآن نازل كرد: «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ»، يعنى ولايت على عليه السلام نازل شده از سوى پروردگار جهانيان است. «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ»، يعنى اگر محمد صلَّى اللَّه عليه و آله بعضى گفته‌ها را به ناحق به ما نسبت دهد، «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ»: «دست راست او را مى‌گيريم و رگ او را قطع مى‌كنيم».

سپس خداوند جمله بعدى را عطف نموده مى‌فرمايد: «وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»، يعنى ولايت على عليه السلام يادآورى براى متقين است كه منظور همه عالَم است. «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ. وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ»، يعنى على عليه السلام حسرت بر كافران است. «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»، يعنى ولايت على عليه السلام يقين حقيقى است. «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»، يعنى: اى محمد! پروردگار عظيمت را كه اين فضيلت را به تو عنايت فرموده شكر گزار باش.[۶]

تحليل اعتقادى اول‌

قبل از آنكه به تحليل اين آيات بپردازيم يک جمع بندى از احاديث پنجگانه مذكور لازم است. در اين جمع بندى سه جهت را توضيح مى‌دهيم:

  • الف. گوينده سخن ناروا

گوينده سخن ناروا كه گفت: «انَّما هُوَ شَىْ‌ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» عمر است؛

زيرا در روايت اول كلمه «عَدْوى» ذكر شده كه منظور نسبت عمر به قبيله بنى عدى بن كعب است.

در روايت دوم از روى تقيه كلمه «رجلًا» به كار رفته كه با توجه به روايت اول منظور از اين «مرد» معلوم مى‌شود.

در روايت سوم نيز به همين جهت «رجلان من الناس» ذكر شده كه به قرينه تثنيه بودن منظور از آن ابوبكر و عمر است،

به خصوص آنكه در روايت چهارم اين صراحت بيشتر شده و جمله «قالَ احَدُ الرَّجُلَيْنِ لِصاحِبِهِ» به كار گرفته شده است. به هر حال گوينده عمر بوده و شنونده ابوبكر كه به‌طور سرى با يكديگر اين سخن را مطرح كرده‌اند.

  • ب. تكيه گاه سخن منافقين‌

سخنى كه عمر به ابوبكر گفته چند جمله در يك موضوع است كه نقطه حساس آن «انَّما هُوَ شَىْ‌ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» است. هر يک از روايات پنجگانه گوشه‌اى از گفته‌هاى آنان را نقل كرده كه جمع بندى آن را مى‌توان به اين صورت در نظر گرفت:

لا وَ اللَّهِ! ما امَرَهُ اللَّهُ بِهذا، وَ ما هُوَ الّا شَىْ‌ءٌ يَتَقَوَّلُهُ! انَّ مُحَمَّداً كَذّابٌ عَلى رِبِّهِ وَ ما امَرَهُ اللَّهُ بِهذا فى عَلِىٍّ! وَ اللَّهِ ما هذا مِن تِلْقاءِ اللَّهِ وَ لكِنَّهُ ارادَ انْ يُشَرِّفَ ابْنَ عَمِّهِ!

نه به خدا قسم! خدا او را به اين مطلب امر نكرده است، و اين نيست مگر چيزى كه به ناحق به خدا نسبت مى‌دهد! محمد بر پروردگارش دروغ مى‌بندد و خداوند چنين دستورى درباره على به او نداده است! به خدا قسم اين مطلب از جانب خدا نيست، و او قصد دارد پسر عمويش را شرافت دهد.

  • ج. جمع بندى تفسير آيات‌

تفسير و بيان فرازهاى آيات در روايات پنجگانه در يک جمع بندى از آيه «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ» تا «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» چنين مى‌شود:

«انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ مُحَمَّدٌ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ فى وِلايَةِ عَلِىٍ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ؛ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ هذَا الْعَذابِ. وَ انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ فِى الْعالَمينَ. وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ بِوِلايَةِ عَلِىٍّ، وَ هُمْ ابُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ. وَ انَّ عَلِيّاً لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ وَ انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ يا مُحَمَّدُ! بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ وَ اشْكُرْ رَبَّكَ الْعَظيمِ الَّذى اعْطاكَ هذَا الْفَضْلِ.»

ولايت على نازل شده از پروردگار عالَم است. و اگر محمد بعضى از گفته‌ها درباره ولايت على را به ناحق به ما نسبت دهد ما دست راست او را مى‌گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى‌كنيم، و هيچكس از شما نمى‌تواند مانع چنين كارى باشد. ولايت على يادآورى براى متقين در عالم است، و ما مى‌دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگانى نسبت به ولايت على وجود دارد كه ابوبكر و عمر هستند. على حسرت بر كافران است و ولايت او يقين حقيقى است. پس‌ اى محمد! با نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو و او را شكر كن بر اين فضيلتى كه به تو عنايت كرده است.

تحليل اعتقادى دوم‌

با در نظر گرفتن جمع بندى‌هايى كه ذكر شد و شأن نزول آيات و نيز دقت در متن آنها، به تحليل جامعى در سه بخش مى‌پردازيم: ارتباط اين آيات با آيات قبل، تشابه اين آيات با آيه «تبليغ»، ارتباط همه اين آيات با پاسخ منافقين.

الف. ارتباط اين آيات با آيات قبل‌

ضمائر و سياق جملات ما را متوجه اتصال اين آيات از آيه ۳۹ تا آخر سوره حاقه مى‌نمايد، و نتيجه آن است كه همه اين آيات درباره غدير و ولايت است و نقطه اصلى آنها «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا ...» است. آيات از آيه ۳۹ چنين است: «فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ، إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تذكرون»: «قسم به آنچه مى‌بينيد و آنچه نمى‌بينيد، كه آن سخنِ فرستاده با كرامتى است، و سخنِ شاعر نيست.شما بسيار كم متذكر مى‌شويد». يعنى ولايت را جبرئيل امين از سوى پروردگار آورده و سخن بى‌ارزش و شاعرانه نيست، چرا متوجه نمى‌شويد؟!

با توجه به اين اتصالِ آيات، بار ديگر اين مطلب مورد تأكيد قرار گرفته است كه اعلان ولايت در غدير يک مسئله وَحْيانى و يک امر الهى است؛ و اگر كسى آن را گفته‌اى بى‌حساب و از روى هوس تلقى كند خود را به غفلت و بى‌توجهى زده است.

ب. تشابه اين آيات با آيه «تبليغ»

خداوند درباره غدير تأكيد فوق العاده‌اى نشان داده، و براى ابراز آن مسئله را متوجه امين وحى خود پيامبر معظم صلَّى اللَّه عليه و آله نموده است. اين مسلم است كه ساحت مقدس آن حضرت از هر گونه قصور و كوتاهى در اجراى اوامر الهى منزه است، ولى خداوند براى نشان دادن عظمت مسئله سخن را به صورت فرض محال متوجه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله نموده است، كه اگر نسبت ناحقى به ما دهد چنين عذابى در انتظار اوست.

يک موردِ آن هم در آيه «بَلِّغْ» بود كه قبلًا ذكر شد. [۷] در آن آيه خداوند به پيامبرش مى‌فرمايد: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»: «اگر پيام ولايت را در غدير ابلاغ نكنى رسالت خدا را نرسانده‌اى». آيا ممكن است پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله امر الهى را ابلاغ نكند؟ هرگز! مطرح كردن اين فرض محال براى نشان دادن اهميت مسئله است.

مورد ديگرى كه خداوند اهميت فوق العاده غدير را با طرح فرض محالى درباره پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله بيان فرموده همين آيات آخر سوره حاقه است. با توجه به اينكه منافقين جمله «انَّما هُوَ شَىْ‌ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» را مطرح كردند، خداوند هم عين آن مطلب را در آيه منعكس نموده است.

با توجه به معناى «تَقَوَّلَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» كه «ساختن مطلبى و نسبت آن به كسى» است، خداوند شديدترين الفاظ را درباره حبيبش و با عظمت‌ترين مخلوقش به ميان مى‌آورد كه در هيچ جاى ديگرى از قرآن چنين جزاى شديدى مطرح نشده است. البته باز هم مدار مسئله بر فرض محال است، ولى هدف نشان دادن اهميت مسئله در ضمن پاسخ به منافقين است. خلاصه آيات اين است كه: «حتى اگر محمد صلَّى اللَّه عليه و آله مطلبى را نزد خود بسازد و سپس آن را به ما نسبت دهد ما رگ حيات او را قطع مى‌كنيم و هيچ كس قدرت مانع شدن از چنين كارى را ندارد».

بنابراين تشابه اين آيات با آيه «تبليغ» در خطاب شديد اللحن درباره پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله به خاطر نشان دادن اهميت خاص غدير و ولايت در پيشگاه الهى است.

ج. ارتباط همه اين آيات با پاسخ منافقين‌

منافقين براى تخريب غدير مطلبى را به ميان آوردند كه محور آن «انَّما هُوَ شَىْ ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» بود، و منظورشان اين بود كه ولايت على كه در غدير مطرح شده ساخته و پرداخته ذهن پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله است و براى ارزش دادن به آن، به دروغ آن را به خدا نسبت مى‌دهد!!

از آنجا كه بايد برخورد همه جانبه‌اى با اين ياوه سرايى منافقين صورت مى‌گرفت، لذا خداوند ۱۴ آيه در پاسخ آنان فرستاد كه هر فراز اين آيات ناظر به جنبه‌اى از سخن منافقين بود و محكم كارى لازم را در دفع شبهات و احتمالاتى از اين دست مى‌نمود.

ذيلًا با ذكر آيات به اين جهات اشاره مى‌كنيم:

  • ۱. «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ»، خداوند مُهر تأييد مى‌زند كه ولايت نسبت دروغ به خدا نيست، بلكه رسول كريم خدا يعنى جبرئيل اين كلام را آورده است.
  • ۲. «وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ»، بار ديگر خداوند بافته و پرداخته ذهن بودنِ ولايت را نفى مى‌كند و اينكه گوينده آن رسول و فرستاده خداست، و اين گونه نيست كه كسى از خيال خود آن را بافته باشد.
  • ۳. «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ»، خداوند مُهر تأييد قطعى بر ولايت مى‌زند كه از سوى رب العالمين نازل شده است، و هرگز نسبت دروغ به خدا نيست.
  • ۴. «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا ... عَنْهُ حاجِزِينَ»، در اين آيات مستقيماً گوينده «يَتَقَوَّلَهُ» را نشانه مى‌رود و همان كلمه‌اى كه او به كار برده عيناً در آيه مى‌آورد و آن را با حرف شرط «لَوْ» كه در شرطهاى نشدنى به كار مى‌رود ذكر كرده و براى ردّ ادعاى او يک مسئله عملى را مطرح مى‌فرمايد، و آن اينكه اگر چنين كارى به وقوع بپيوندد و حتى يک مورد پيامبر من سخنى را كه از جانب من نيست به من نسبت دهد ما اجازه حيات به او نمى‌دهيم. پس اينكه مى‌بينيد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله صحيح و سالم بر فراز منبر غدير ولايت را اعلام مى‌كند دليلِ آن است كه آن را از سوى من ابلاغ مى‌كند و نسبت دروغى در كار نيست.
  • ۵. «وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»، اين آيه مى‌تواند ناظر به سخنى باشد كه ضميمه نسبت «تَقَوُّل» كردند و گفتند: «لكِنَّهُ ارادَ انْ يُشَرِّفَ ابْنَ عَمِّهِ»: «او مى‌خواهد پسر عمويش را شرافت دهد». اين سخن نشانگر انگيزه نسبت «تَقَوُّل» است، و اين تشكيک آنان در اعلان ولايت به خاطر ضدّيتى است كه با على بن ابى طالب عليه السلام دارند. لذا از هيچ نسبت ناروايى دريغ نمى‌كنند و تقوا را زير پا مى‌گذارند. خدا مى‌فرمايد: «اين ولايت يادآورى براى متقين است».
  • ۶. «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»، اين خطابى به گويندگان آن سخن ناروا و نسبت «تقوُّل» به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله است، كه ما خوب مى‌دانيم كه شما تكذيب كنندگانِ آن حضرت هستيد، و اين مطالب به عنوان پاسخ شما گفته مى‌شود. يعنى هدف شما از ايجاد چنين شبهه‌هايى كه مى‌گوييد: «محمد از پيش خود ولايت على را ساخته و به خدا نسبت مى‌دهد»، تكذيب رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله است، و اين بر ما پوشيده نيست.
  • ۷. «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ»، پاسخ استهزاء آميزى بر جسارت كنندگان است، بدين معنى كه شما از روى حسرتى كه بر تصميمات از دست رفته خود مى‌نماييد و نيز نگاه حسرت آميزى كه به مقام بلند على عليه السلام داريد، بدانيد كه اين روز و اين ولايت در دنيا و آخرت براى كافرانِ به آن حسرت خواهد بود، و آرزوى آن را به گور يا به جهنم خواهند برد.

تحليل اعتقادى سوم‌

آيات آخر سوره حاقه- در عين اينكه پاسخ به منافقينى است كه در صدد تكذيب و شبهه اندازى براى غدير بودند، معارف تازه‌اى در زمينه غدير و ولايت به ما مى‌آموزد، كه ذيلًا آنها را در پنج عنوان ذكر مى‌كنيم:

۱. غدير رسالت ربانى‌

همان گونه كه در آيه «تبليغ» مى‌خوانيم: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»، كه يک سوى آن «رسول» است و سوى ديگرش «نزول غدير از سوى رَبّ»، در آيه ۴۱ سوره حاقه هم از يک سو مى‌فرمايد: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ»: «ولايت در غدير قول رسول كريم است»، و از سوى ديگر در آيه ۴۳ بر نزول آن از سوى رَبّ تأكيد مى‌كند و مى‌فرمايد: «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ».

۲. تحفّظ بر مقام عظيم رسول‌

از آيه ۴۴ تا ۴۶ سوره حاقه كه از جمله «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا ...» آغاز مى‌شود سه نكته مهم استفاده مى‌شود:

نكته اول: معناى دقيق «تَقَوَّلَ»

«تَقَوَّلَ» معناى ادبى ظريفى را در خود دارد كه بيان آن هم منظور منافقين را روشن مى‌كند و هم دقيق بودن دستگاه وحى الهى را مى‌فهماند. اين فعل هميشه با حرف «عَلى» همراه است كه مفعول اول را جَر مى‌دهد و سپس مفعول دوم ذكر مى‌شود و گفته مى‌شود: «تَقَوَّلَ عَلَيْهِ الْقَوْلَ». طبيعى است كه چون از ماده «قول»: «گفتن» گرفته شده اين معنى در آن ملحوظ است.

در لغت معناى اين تركيب چنين است: «تَقَوَّلَ عَلَيْهِ الْقَوْلَ: ابْتَدَعَهُ كِذْباً». معناى دقيق اين عبارت در فارسى با در نظر گرفتن دو كلمه آن روشن مى‌شود: «ابْتَدَعَ» يعنى ساختن و پرداختن و اختراع سخنى از پيش خود، و «كِذْباً» يعنى همين سخن از پيش خود ساخته را به دروغ به كسى نسبت دادن.

در نگاهى ديگر يكى از معانى باب تَفَعُّل، تكلُّف و تلاش فاعل بر حصول فعل است، مثلًا تَشَجَّعَ، يعنى تلاش كرد كه شجاعت را در خود حاصل كند. با توجه به اين معنى در باب تفعُّل، كلمه «تَقَوَّلَ» بدين معنى خواهد بود كه تلاش كرد قولى را كه واقعاً قول و كلام كسى نبود قول او قرار دهد.

با در نظر گرفتن اين معناى لغوى براى «تَقَوُّل»، منظور منافقين اين بوده كه محمد دلش مى‌خواهد على بعد از او خليفه باشد، و براى اين هدف تلاش مى‌كند اين گفته‌هاى خود درباره ولايت على را به خدا نسبت دهد و سخن خدا قلمداد كند.

خداوند هم در ردّ تفكر آنان فرموده كه چنين چيزى درباره محمد صلَّى اللَّه عليه و آله امكان ندارد كه بخواهد با تلاش اين مطالب را به خدا نسبت دهد، بلكه واقعاً سخن خداست.

نكته دوم: پاسخ اساسى به منافقين‌

خداوند در ردّ فكر و سخن منافقين مطلب را به صورت ريشه‌اى مطرح كرده و شأنيّت پيامبر الهى را به ميان آورده است. بدين صورت كه از اختصاص مسئله به غدير عبور كرده و مطلبى اساسى را به ميان آورده كه مبناى رسالت بر آن است. آن مبنا اين است كه اگر پيامبر خدا در هر مسئله‌اى بخواهد ساخته و پرداخته خود را به نام خدا مارک بزند و تحويل مردم دهد، چنين كسى ديگر پيام‌آور خدا نيست بلكه سخنگوى خود است.

با اين حال اگر چنين كسى بخواهد خود را پيام‌آور خدا قلمداد كند، براى آنكه اتمام حجت الهى بر خلق خدشه‌دار نشود خداوند فوراً او را از روى زمين برمى‌دارد و جانش را مى‌گيرد. در اين باره فرقى نمى‌كند كه چنين احتمالى درباره نماز باشد يا زكات يا ولايت! مهم آن است كه پيام الهى بايد لاک و مهر شده توسط رسول به دست مردم برسد و در آن هيچ دخل و تصرفى نشده باشد.

نكته سوم: حفظ حرمت مقام عصمت در آيه‌

تركيب خاص جمله كه خداوند در اين آيات آورده بسيار دقيق است، كه هم حرمت مقام شامخ پيامبر مكرم صلَّى اللَّه عليه و آله را حفظ نموده و هم نتيجه لازم را براى پاسخ منافقين گرفته است. استفاده از حرف شرط «لو» به عنوان تقديس رسول است چرا كه فرق بين «انْ» و «لَوْ» در آن است كه «ان» در شرط معمولى آورده مى‌شود كه جزا نتيجه آن است، ولى «لَوْ» بر امتناع جزا به خاطر امتناع شرط در ماضى است مثلًا مى‌گوييم:

«لَوْ جاءَ لَاكْرَمْتُهُ»: «اگر مى‌آمد او را اكرام مى‌نمودم»، و مفهومش محقق نشدن اين شرط است كه در نتيجه جزا هم محقق نمى‌شود، يعنى چون نيامد من هم او را اكرام نكردم و در واقع زمينه اكرام محقق نشد.

اكنون خدا حرف «لَوْ» را با فعل ماضى «تَقَوَّلَ» آورده و معنايش امتناع چنين مطلبى است. يعنى اگر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مطلبى را از خود مى‌پرداخت و به دروغ به ما نسبت مى‌داد رگ حيات او را قطع مى‌كرديم، ولى او هرگز چنين كارى نمى‌كند و ما هم هرگز چنان جزايى به او نمى‌دهيم. مى‌بينيم كه فرق استفاده از كلمه «لو» و به كار نبردن كلمه «إن» در اخبار از امتناع وقوع چنين مسئله‌اى و حفظ احترام مقام عصمت رسول صلَّى اللَّه عليه و آله است.

از سوى ديگر پاسخ منافقين هم داده شده كه اين نسبت «تَقَوُّل» كه شما به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مى‌دهيد درباره آن حضرت ممتنع است و شما شبهه بيجايى را القا مى‌نماييد. دليل روشن آن همين است كه هيچ آثار غضبى از خدا مشاهده نمى‌شود و رگ حيات پيام‌آور خدا قطع نشده است. پس سخن شما منافقين ياوه گويى و تعرض به مقام عصمت كبرى است، و قداست او محفوظ است.

۳. ارتباط ولايت و تقوى‌

در آيه ۴۸ «ولايت» را- و طبق روايتى شخص على عليه السلام را- تذكر و يادآورى براى متقين مى‌داند و مى‌فرمايد: «وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ».

ارتباط ولايت با تقوى تحت عنوان تذكر جالب توجه است، و يادآور روايات بسيارى است كه ائمه عليهم السلام شيعيان را سفارش به تقوى و پرهيزكارى فرموده‌اند. گويا مراعات نكردن تقوى زنگارى از گناه برصفحه بلورين دل مى‌كشد كه ديگر انعكاس هيچ نورى در آن ممكن نيست.همان گونه كه اگر تقوى مراعات شود و صيقل صفحه دل مطلوب باشد انعكاس قوى‌ترين نور كه ولايت است آثار و نتايج بسيارى به همراه خواهد داشت.[۸]

۴. اطلاع از تكذيب كنندگان ولايت‌

خداوند در آيه ۴۹ اعلام مى‌نمايد كه ما از وجود تكذيب كنندگان ولايت باخبريم.يعنى نه از تكذيب آنان ترسى داريم و نه تكذيب آنان باعث تعطيل برنامه اعلان ولايت مى‌شود. تكميل معناى اين آيه با آخر آيه «تبليغ» است كه مى‌فرمايد: «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ». وقتى خدا مى‌فرمايد: «تو را حفظ مى‌كنيم» يعنى خبر از وجود توطئه گران داريم، همان گونه كه در آيه ۴۹ سوره حاقه فرموده: «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»: «ما مى‌دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگانى هستند». و آنجا كه مى‌فرمايد: «خدا قوم كافرين را هدايت نمى‌كند»، يعنى ما مى‌دانيم كه با اعلام ولايت در غدير عده‌اى تكذيب خواهند كرد و آنان كافرانى هستند كه هدايت نخواهند شد.

۵. حسرت كافران براى ولايت‌

خداوند در آيه ۵۰ ولايت را حسرت كافران اعلام كرده و فرموده: «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ للكافرين».

اين حسرت در دنيا به خاطر دست نيافتن به آن و در آخرت به خاطر ديدن نِعَم بهشتى براى پذيرندگان ولايت است، در حالى كه كافرين و مكذبين ولايت در جهنم خواهند بود. در دنيا اگرچه جاى آنان را غصب كردند، ولى هرگز به مقام الهى آنان و درياى علومشان و سيطره قدرتشان بر عوالم امكان دست نيافتند، و اين حسرتى بود كه داغ آن بر دلشان ماند. حسرت آخرت نيز همان بود كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در خطابه غدير فرمود:«مَعاشِرَ النّاسِ، انَّهُ جَنْبُ اللَّهِ الَّذى ذَكَرَ فى كِتابِهِ الْعَزيزِ، فَقالَ تَعالى مُخْبراً عَمَّنْ يُخالِفُهُ: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ».اى مردم، على جنب اللَّه است كه خداوند در كتاب عزيزش ذكر كرده و از قول كسى كه با او مخالفت كند فرموده: «اى حسرت بر آنچه در جنب خداوند تفريط و كوتاهى كردم».[۹]

منبع

کتاب غدیر در قران،محمد باقر انصاری ج۱:صفحات۳۲۷تا۳۴۱

پانویس

  1. عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۹۶. تفسير القمى: ج ۲ ص ۱۲۴. بحار الانوار: ج ۹ ص ۲۲۸ ح ۱۱۶، ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۰.
  2. عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۴۱ ح ۲۰۷. مناقب ابن شهر آشوب: ج ۲ ص ۲۳۸ ح ۴۰. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.
  3. المحتضر: ص ۶۵. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۲۶۹.
  4. المحتضر: ص ۶۵، بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹، تفسير العياشى: ج ۲ ص ۲۶۹.
  5. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۱ ح ۲۵۹.
  6. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۳۷، ج ۳۶ ص ۱۰۱ ح ۴۵. الكافى: ج ۱ ص ۴۳۲، ۴۳۵. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۷۲۰ ح ۴۷. مناقب ابن شهر آشوب: ج ۱ ص ۵۷۵- ۵۸۱.
  7. به ج ۱ ص ۱۰۱- ۱۱۵ كتاب غدیر در قران مراجعه شود.
  8. درباره ارتباط ولایت وتقوی قبلا در ج۱ ص۵۵ کتاب غدیر در قران مطالبی ذکر شده است
  9. اسرار غدیر:ص۱۴۳ بخش ۳