شاکرین در خطبه غدیر

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۵۵ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

يكى از آياتى كه پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد امتحان امت در خطبه غدیر به آن استشهاد فرمود آيه ۱۴۴ سوره آل عمران است:

Ra bracket.png وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّه الشَّاكِرِينَ La bracket.png[۱]

«و محمد نيست جز رسولى كه قبل از او پيامبران بوده‏ اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود به عقب باز مى‏ گرديد، و هركس به عقب باز گردد به خدا هيچ ضررى نمى‏ رساند و به زودى خدا شاكرين را جزا مى‏ دهد».

پيامبر صلى الله عليه و آله در فرازى از بخش ششم خطبه غدير و پس از اِخبار از ارتداد امت، اشاره به مقام صبر و شكر اميرالمؤمنين و امامان‏ عليهم السلام داشتند:

«مَعاشِرَ النّاسِ، انْذِرُكُمْ انّى رَسُولُ اللَّه قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِىَ الرُّسُلُ، افَإِنْ مِتُّ اوْ قُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّه الشَّاكِرِينَ الصّابِرينَ. الا وَ انَّ عَلِيّاً هُوَ الْمَوْصُوفُ بِالصَّبْرِ وَ الشُّكْرِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ»:

اى مردم، من شما را مى‏ ترسانم و انذار مى‏ نمايم كه من رسول خدا هستم و قبل از من پيامبران بوده ‏اند، آيا اگر من بميرم يا كشته شوم شما عقبگرد مى‏ نماييد؟ هر كس به عقب باز گردد به خدا ضررى نمى‏ رساند؛ و خداوند به زودى شاكرين و صابرين را پاداش مى‏ دهد.

بدانيد كه على است توصيف شده به صبر و شكر و بعد از او فرزندانم از نسل او چنين ‏اند.[۲]

آنچه در اينجا مورد اشاره است فراز پنجم: «سَيَجْزِى اللَّه الشَّاكِرِينَ» است.

منظور از «شاكرين» در پايان اين آيه و پس از جمله «فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً»، كسانى هستند كه به جاى ارتداد و بازگشت از راه بيست و سه ساله پيامبر صلى الله عليه و آله -  كه در واقع كفران اين نعمت عظمى است -  راه قدردانى از اين سفره آماده اسلام را پيش گرفتند و در حفظ آن نهايت تلاش خود را مبذول داشتند.

اين بخش آيه در خطابه پيامبر صلى الله عليه و آله به صراحت تفسير شده و منظور از آن بيان گرديده است.

نكته ‏اى كه در خطبه جلب توجه مى‏ كند كلمه «صابرين» پس از آخرين كلمه آيه است، و مى ‏تواند تفسير گونه ‏اى بر «شاكرين» باشد، يعنى قدردانى از چنين نعمتى در فتنه هولناک سقيفه و ادامه آن در روزگاران بعد صبرى عظيم مى‏ طلبد و دست و پنجه نرم كردن با مشكلات بسيارى را به دنبال دارد.

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ فرمايد: بدانيد على ‏عليه السلام است كه به صبر و شكر متّصف است، و بعد از او فرزندانم از صلب او موصوف به اين دو صفت ‏اند.

اين بدين معنى است كه مركز و قطب صبر و شكر در نعمت ولايت، دوازده امام بعد از پيامبرند، و هم از ايشان بايد كيفيت صبر و شكر در اين امر عظمى را آموخت، چنانكه به شيعيانشان مى‏ آموختند.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در حيات پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏ فرمود: خداوند عزوجل مى ‏فرمايد: «محمد نيست مگر رسولى كه قبل از او پيامبرانى گذشته‏ اند آيا اگر بميرد يا كشته شود به عقب باز مى ‏گرديد».

آنگاه حضرت در پاسخ اين سؤال خداوند در قرآن مى‏ فرمود: به خدا قسم به عقب باز نمى‏ گرديم بعد از آنكه خدا ما را هدایت كرده است.

به خدا قسم اگر او از دنيا برود يا كشته شود، طبق آنچه او مى ‏جنگيد خواهم جنگيد تا بميرم.

به خدا قسم من برادر و پسر عمو و وارث او هستم، پس چه كسى سزاوارتر از من به اوست؟![۳]

همچنين آن حضرت صبر عظيم خود بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله را با اين بيان فرمود:

انَّ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ امْتَحَنَنى بَعْدَ وَفاةِ نَبِيِّهِ فى سَبْعَةِ مَواطِنَ، فَوَجَدَنى فيهِنَّ - مِنْ غَيْرِ تَزْكِيَةٍ لِنَفْسى - بِمَنِّهِ وَ نِعْمَتِهِ صَبُوراً:

خداوند عز و جل بعد از رحلت پيامبرش در هفت مورد مرا امتحان فرمود، و در همه اين موارد با منت و نعمتش بر من مرا صبور يافت؛ و من با اين گفتار در صدد تقديس خود نيستم.

سپس مسئله غصب خلافت را مطرح كرد و فرمود: فَكانَ هذا اقْرَحُ ما وَرَدَ عَلى قَلْبى: و اين مجروح كننده ‏ترين چيزى بود كه بر قلبم وارد شد.[۴]

داستان اين صبر را از دل پر غصه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام شنيدن، عظمت آن را روشن مى‏ كند:

«اللّهمَّ انّى اسْتَعْديكَ عَلى قُرَيْشٍ فَانَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمى وَ اصْغَوْا انائى وَ صَغَّرُوا عَظيمَ مَنْزِلَتى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازَعَتى حَقّاً كُنْتُ اوْلى بِهِ مِنْهُمْ فَسَلَبُونيهِ، ثُمَّ قالُوا: الاّ انَّ فِى الْحَقِّ انْ تَأْخُذَهُ وَ فِى الْحَقِّ انْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ كَمَداً اوْ مُتْ اسَفاً وَ حَنَقاً

فَنَظَرْتُ فَاذا لَيْسَ مَعى رافِدٌ وَ لا ذابٌّ وَ لا ناصِرٌ وَ لا مُساعِدٌ الاّ اهْلَ‏بَيْتى، فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنَيَّةِ، فَاغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ تَجَرَّعْتُ ريقى عَلَى الشَّجى وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلى امَرَّ مِنَ العَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفارِ»

خدايا من از تو در برابر قريش كمک مى‏ خواهم، چرا كه اينان با من قطع رحم كردند و كاسه مرا كج كردند (كنايه از بى‏ حرمتى) و مقام عظيم مرا كوچک شمردند و همگى براى نزاع بر سر حق من - كه از آنها بدان سزاوارتر بودم -  اتفاق كردند و آن را از من گرفتند.

سپس گفتند: حق را مى‏ توانى بگيرى و مى‏ توانى از آن دفاع كنى. يا با غصه صبر كن و يا از تأسف و بغض بمير!

من نگاهى كردم و ديدم همراهم كمكى و مدافعى و ياورى و مساعدى جز اهل‏ بيتم نيست، و نخواستم آنان را هم به كام مرگ بفرستم. اين بود كه خار را در چشم تحمل كردم و سكوت نمودم و آب دهانم را بر استخوان در گلو مانده فرو دادم و به گونه ‏اى خشم خود را فرو دادم كه از حنظل تلخ‏ تر بود و قلب مرا بيش از پاره كردن چاقو به درد مى‏ آورد.[۵]

اكنون ما تاريخِ صبر على‏ عليه السلام را پيش رو داريم و بر آن دلِ پر غصه اشک مى ‏ريزيم كه سى سال در مصيبت زهرايش سوخت و فرمود:

اوَ تُضْرَبُ الزَّهْراءُ نَهْراً! فَلَيْتَ ابْنُ ابیطالِبٍ ماتَ قَبْلَ يَوْمِهِ فَلا يَرَى الْكَفَرَةَ الْفَجَرَةَ قَدِ ازْدَحَمُوا عَلى ظُلْمِ الطّاهِرَةِ الْبَرَّةِ؛ فَقَدْ عَزَّ عَلَى ابْنِ ابیطالِبٍ انْ يَسْوَدَّ مَتْنُ فاطِمَةَ ضَرْباً، فَلا يَثُورَ الى عَقيلَتِهِ وَ لا يَصِرَّ دُونَ حَليلَتِهِ:

آيا فاطمه چنين با جسارت زده مى ‏شود؟ اى كاش پسر ابى‏ طالب قبل از چنين روزى مرده بود و كافران فاجر را نمى‏ ديد كه براى ظلم بر بانوى طاهره ازدحام كرده‏ اند!

بر پسر ابى‏ طالب سخت است كه كمر فاطمه در اثر ضربت سياه شود و او نتواند به كمک بانويش رود و از همسرش دفاع كند!![۶]

و استمرار اين صبر را چنين بر زبان آورد كه:

«امّا حُزْنى فَسَرْمَدٌ، وَ امّا لَيْلى فَمُسَهَّدٌ، وَ هَمٌّ لا يَبْرحُ مِنْ قَلْبى اوْ يَخْتارَ اللَّه لى دارَكَ الَّتى انْتَ فيها مُقيمٌ، كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مَهيِّجٌ»:

حزن من دائمى شده و شب‏هايم به بيدارى مى‏ گذرد، و اين غصه‏ اى است كه از قلبم پاک نخواهد شد تا خداوند براى من هم خانه‏ اى كه تو را در آن مقيم ساخته اختيار نمايد.

اين غصه ‏اى است چركين كننده دل و غمى است هيجان آورنده دردها.[۷]

على جان، اى مظهر صبر! از دل و جان صبر عظيمت را مى‏ ستاييم كه خدايت ستوده است. بگذار ما هم به سهم خود سخن دل را آميخته با محبت و خجالت بر زبان آوريم:

«كُنْتَ لِلْمُؤْمِنينَ اباً رَحيماً اذْ صارُوا عَلَيْكَ عِيالاً، فَحَمَلْتَ اثْقالَ ما عَنْهُ ضَعُفُوا وَ حَفِظْتَ ما اضاعُوا وَ رَعَيْتَ ما اهْمَلُوا وَ عَلَوْتَ اذْ هَلَعُوا وَ صَبَرْتَ اذْ جَزَعُوا وَ ادْرَكْتَ اذْ تَخَلَّفُوا وَ نالُوا بِكَ ما لَمْ يَحْتَسِبُوا»:

تو براى مؤمنين پدر مهربان بودى كه آنان خانواده تو به حساب آمدند. لذا سنگينى آنچه از تحمّل آن عاجز بودند بر دوش گرفتى، و آنچه از حفظش كوتاهى داشتند حفظ نمودى و آنچه نسبت به آن بى ‏توجه بودند مواظبت كردى، و آنگاه كه وحشت كردند تو با اراده بلند نترسيدى، و آنگاه كه صبرشان لبريز شد تو همچنان صابر بودى، و آنگاه كه عقب ماندند تو پيش افتادى، و مؤمنين به بركت تو به آنچه فكرش را نمى‏ كردند دست يافتند.[۸]

پيامبر صلى الله عليه وآله در خطبه غدير «شاكرين» را با «صابرين» قرين فرمود، و على و امامان‏ عليهم السلام را مصداق اين شكر و صبر معرفى كرد.

امام صادق ‏علیه السلام صبر شيعيان را به عنوان دنباله آن صبر عظيم معرفى مى‏ كند و مى ‏فرمايد: «نَحْنُ صُبَّرٌ وَ شيعَتُنا اصْبَرُ مِنّا، وَ ذلِكَ انّا نَصْبِرُ عَلى ما نَعْلَمُ وَ هُمْ صَبَرُوا عَلى ما لا يَعْلَمُونَ»؛[۹]

يعنى: «ما بسيار صبر كننده ‏ايم و شيعيانمان از ما صبر كننده ترند! اين بدان جهت است كه ما صبر مى‏ كنيم بر آنچه می دانيم و آنان صبر مى‏ كنند بر آنچه نمى دانند».

چه بسا منظور حضرت اين باشد كه ما پشت پرده قضايا را مى‏ دانيم و عظمت ثواب و جزاى الهى بر اين صبر برايمان روشن است، ولى شيعيان به خاطر محبت و ولايت ما و به عنوان اطاعت از دستور ما صبر مى‏ كنند، با آنكه دقيقاً ثواب عظيم اين صبر را نمى ‏دانند و از پشت پرده بسيارى از توطئه‏ هاى دشمنانمان خبر ندارند.

پانویس

  1. آل عمران/۱۴۴.
  2. اسرار غدير: ص۱۴۸، ۱۴۹ بخش ۶.
  3. بحار الانوار: ج ۳۲ ص ۲۹۴، ۳۱۴. الاحتجاج: ج ۱ ص ۲۹۱.
  4. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۴۵.
  5. بحار الانوار: ج ۳۳ ص ۵۶۹.
  6. نوائب الدهور: ج ۳ ص ۱۵۸.
  7. بحار الانوار: ج ۴۳ ص ۱۹۳.
  8. بحارالانوار: ج۴۲ ص۳۰۳.
  9. بحارالانوار: ج۲۴ ص۲۱۶ و ج۷۱ ص۸۰، ۸۴.