پژوهشی در اسباب نزول آیه اکمال
اهمیت تحقیق درباره اسباب نزول آیات و سور
این سخنى گزاف نیست که بگوییم پژوهش دقیق و جدى در اسباب نزول آیات و سور مى تواند موجب دگرگونى اى علمى گردد، زیرا از این رهگذر حقایق بسیارى کشف مى گردد و بطلان پاره اى از مسلّماتى که مردمان طى قرون متمادى آنها را حقایقى ثابت مى انگاشته اند، آشکار مى شود. این به آن سبب است که جنبه ریاضى تفسیر در مورد اسباب نزول قوی تر از جنبه هاى دیگر تفسیر است. زیرا اگر مثلاً پنج روایت در شأن و سبب نزول آیه اى بیابیم و هریک از آنها سبب و تاریخ خاصى را براى نزول آن آیه بیان کند به طورى که در مورد مکان، زمان، حادثه یا امر دیگر مربوط به نزول، متناقض باشند، نمى توانیم بگوییم همه آن روایات پذیرفتنى است و راویان همه صحابه اند و همه صحابه ستارگانى هستند که هریک را پى بگیریم هدایت مى شویم… بلکه قطعاً تنها یکى از اسباب یا سببى غیر از اینها، مى تواند سبب نزول آیه باشد و باقى نادرست است. وجود همین طبیعت معین در«سبب نزول» است که آن را به عاملى نیرومند و تعیین کننده در تفسیر قرآن بدل ساخته است… گرچه دشوارى پژوهش در این موضوع با میزان نیرومندى آن برابرى مى کند و بلکه شاید گاهى، به علت آشفتگى، تناقض و جعل در روایات، بر آن غالب مى آید. بر پژوهشیان تفسیر و علوم قرآن است که با تلاش و پشتکار به این وادى وارد شوند و دستاوردهاى پژوهش خویش را به امت مسلمان و نسل هاى آینده تقدیم کنند، چراکه در هر حال این دستاوردهاى تازه در فهم قرآن و سیره و بلکه در فهم عقاید و فقه و به طور کلى در فهم اسلام مفید خواهد بود. در باب اهمیت پژوهش در اسباب نزول قرآن به همین اشاره کوتاه بسنده مى کنم.
بخش اوّل: آخرین سوره و آیه اى که نازل شد
جاى شگفتى نیست که مسلمانان در مورد نخستین آیاتى که بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد،اختلاف دارند، چرا که اینان در آن هنگام مسلمان نبودند. وانگهى در زمان حیات پیامبرصلی الله علیه وآله جز اندکى از آنان آنچه را که از پیامبرصلی الله علیه وآله شنیدند ننوشتند، به همین جهت پس از او درباره احادیث و سیره وى اختلاف کردند.
به همین دلیل جاى تعجّب نیست که در شناخت نخستین سوره یا آیه اى که بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد بنابر نقل سیوطى در«الاتقان» با چهار قول روبرو مى شویم: سوره اِقراء، سوره المدّثر، سوره الفاتحة و یا آیه بسملة بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ .[۱]
اما شگفت اینجاست که مسلمانان در تعیین آخرین سوره یا آیه نازل شده نیز اختلاف کرده اند، در حالى که در آن هنگام، یعنى در سالهاى آخر عمر پیامبرصلی الله علیه وآله مسلمانان داراى دولتى بودند و امّتى را گرد پیامبرصلی الله علیه وآله تشکیل داده بودند، و پیامبرصلی الله علیه وآله نیز اعلان کرده بود که بزودى از میان آنان خواهد رفت. پیامبرصلی الله علیه وآله آخرین حج خویش(حجةالوداع) را با مسلمانان به جاى آورد و مدتى پیش از رحلتش در بستر بیمارى بود؛ مسلمانان و پیامبرصلی الله علیه وآله با یکدیگر وداع کردند؛ پس چگونه است که در تعیین آخرین آیه یا سوره نازل شده بر پیامبرصلی الله علیه وآله اختلاف کردند؟!
پاسخ این است که در تعیین نخستین سوره یا آیه نازل شده بر پیامبرصلی الله علیه وآله غرضهاى شخصى و سیاسى دخالت نداشت، بلکه ـ چنانکه خواهیم دید ـ مسئله برعکس بود.
سوره مائده آخرین سوره اى که نازل شد
با پژوهش درمنابع حدیث، فقه و تفسیر به اين نتيجه مى رسیم كه سوره مائده آخرين سوره قرآن است كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده، و آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم... پس از نزول همه عقاید و فرایض آمده و ظاهراً به طور کلى، آخرین آیه اى است که نازل شده است. این به رغم تلاش هاى برخى صحابه است که کوشیدند به جاى سوره مائده سوره اى دیگر و به جاى آیه«اکمال دین» آیه اى دیگر را آخرین سوره و آخرین آیه معرفى کنند .[۲]
الف) نظر اهل بيت عليهم السلام درباره آخرين سوره قرآن
۱ـ عیاشى در تفسیرش چنین آورده است:
عیسى بن عبدالله از پدرش و او از پدر خویش و او از على علیه السلام نقل مى کند که فرمود:«بخشى از قرآن بخش دیگر را نسخ مى کرد و این موضوع از امر رسول خداصلی الله علیه وآله به آخرین بخش نازل شده از قرآن بدست مى آمد. آخرین بخشى که نازل شد سوره مائده بود، و به این ترتیب هر آنچه را که پیش از آن(مغایر با آن) بود نسخ کرده است و خود ناسخى ندارد. این سوره در حالى بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد که او بر استر ابلق خود سوار بود؛ وحى بر او سنگین آمد به طورى که اَسترش از حرکت بازایستاد و شکمش آویزان شد چنانکه نزدیک بود به زمین بساید. پیامبرصلی الله علیه وآله از هوش رفت و دستش را بردوش«شیبة بن وهب جُمَحى» نهاد، تا اینکه این حالت از رسول خداصلی الله علیه وآله بر طرف شد، پس آنگاه سوره مائده را بر ما خواند و خود به آن عمل فرمود و ما نیز چنان کردیم.»[۳]
موضوع درباره وضو است و مقصود على علیه السلام این است که: در وضو مسح روى پاها واجب است و نه شستن دوپا، زیرا در سوره مائده به مسح امر شده و پیامبرصلی الله علیه وآله به آن عمل فرمود و مسلمانان نیز چنین کردند و این حکم نسخ نشده است. این حدیث در تفسیر«نورالثقلین» روایت شده است.[۴]
۲ـ در «کافى »چنین روایت شده است:
شیخ کلینی در الكافى ازعلى ابن ابراهیم از پدرش و او از ابن ابى عُمیر، وى از عمربن اُذَینه و او از زراره و فضیل بن یسار و بکیربن اعین و محمدبن مسلم و یزیدبن معاویه و ابى الجارود و اینان همگى از امام محمد باقرعلیه السلام نقل کرده اند که فرمود: «خداى عزیز و بلند مرتبه پیامبرش را به ولایت على امر فرمود و این آیه را بر او فرو فرستاد: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ :[۵]
و ولایت اولى الامر را واجب گردانید، اما مردم نمى دانستند که این ولایت چیست، پس خدا به محمدصلی الله علیه وآله فرمان داد تا آن را براى مردم تفسیرکند، همان گونه که نماز، زکات، روزه و حج را تفسیر مى فرمود. آنگاه که این فرمان از سوى خدا به پیامبر رسید، رسول خدا نگران گشت و ترس آن داشت که مردمان از دین خارج گردند و او را تکذیب کنند، پس دلتنگ گردید و نظر به سوى پروردگار توانا و بلند مرتبه اش بازگرداند، پس خداى عزّوجل بر او چنین وحى فرمود:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس :[۶]
پس آنگاه رسول خداصلی الله علیه وآله امر پروردگار را آشکار ساخت و به ابلاغ ولایت على علیه السلام در روز غدیرخم برخاست؛ نداى«الصلاةجامعه» سرداد و مردمان را امر فرمود تا حاضران غایبان را خبر دهند ـ عمر بن اُذینه مى گوید: همه راویان این حدیث غیر از ابى الجارود نقل کرده اند که. ابو جعفر[امام باقر علیه السلام ] فرمود: فرایض یکى پس از دیگرى نازل مى گردد و«ولایت»در این سلسله آخرین فریضه اى بود که فرو فرستاده شد، پس از این رو خداى عزوجل این آیه را نازل فرمود:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي :[۷]
«امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمتم را براى شما تمام كردم».
ابوجعفرعلیه السلام فرمود: خداى عزوجل مى فرماید: پس از این فریضه اى براى شما نمى فرستم زیرا اکنون فرایض را بر شما کامل گردانیدم.[۸]
۳-«تاریخ یعقوبى »چنین آورده است:
روایت شده است که آخرین آیه اى که بر پیامبر نازل گردید این آیه است:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الِْاسْلَامَ دِيناً [۹]
و این روایتى صحیح، ثابت و صریح است.[۱۰]
ب )برخى منابع اهل سنّت که با نظر اهل بیت علیهم السلام موافق است
يک.درّالمنثور
سعید بن منصور و ابن منذر از ابومیسره نقل کرده اند که گفته است: آخرین سوره اى که نازل شده سوره مائده است و حاوى هفده فریضه است.[۱۱]
دو.المحلّى:
از طریق عایشه، امّ المؤمنین ـ رضى الله عنها ـ، براى ما روایت شده است که سوره مائده آخرین سوره اى است که نازل شده است، پس آنچه در آن حلال شده است حلال بشمارید و آنچه حرام گردیده است حرام بدارید، و این آیه در سوره مائده است پس توهّم منسوخ بودنش باطل است و از محکمات قرآن است.[۱۲]
سه.المحلّى:
…پس همانا این معارض است با آنچه ما از عایشه روایت کردیم از طریق ابن وهب، او از معاویة بن صالح، وى از جرى بن کلیب و او از جبیربن نفیر که گفت: عایشه ام المؤمنین از من پرسید: آیا سوره مائده را مى خوانى؟ گفتم آرى، گفت: بدان که این آخرین سوره اى است که فرود آمده پس آنچه را در آن حرام گردیده حرام بشمار.[۱۳]
چهار. و این حدیث را احمد بن حنبل در«مسندش»[۱۴]، و در«طبقات الحنابله»[۱۵] روایت کرده و بیهقى در سنن خود از ابن نفیر، و همچنین از عبدالله بن عمرو روایت کرده است.[۱۶]
پنج.حاکم در «مستدرک »این حدیث را نقل کرده درباره آن چنین مى گوید:
این حدیث طبق معیارهاى بخارى و مسلم حدیثى صحیح است(صحیح على شرط الشیخین)گرچه آن را نقل نکرده اند.[۱۷]
سپس از عبدالله بن عمرو روایت مى کند که آخرین سوره اى که نازل شد سوره مائده است. و مى گوید:
هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یُخرجاه.[۱۸]
چنانچه خواهیم دید بخارى و مسلم به منظور مراعات کسانى که مدعى هستند آخرین سوره قرآن مائده نیست، این حدیث را نقل نکرده اند.
شش.در «مجمع الزوائد» چنین مى خوانیم:
از ابن عباس نقل شده که گفت: نزد عمرسعد و عبدالله بن عمر سخن از مسح پاها به میان آمد، عمر سعد گفت: از تو مى آموزیم. آنگاه عبدالله بن عباس گفت: اى سعد ما انکار نمى کنیم که پیامبرصلى الله علیه و سلم مسح مى کرد، اما این مسح رسول خدا از هنگام نزول سوره مائده بود که همه چیز را تثبیت کرد و آخرین سوره اى از قرآن بود که فرو فرستاده شد،آیا نمى بینى که گفت:… پس هیچ کس سخنى نگفت.[۱۹]
این حدیث را طبرانى در«المعجم الاوسط» روایت کرده[۲۰] و ابن ماجه نیز بخشى از آن را نقل کرده است.[۲۱] در مسند این حدیث«عُبیدبن عبیده تمّار» وجود دارد که ابن حبان در«الثّقات» از او یاد مى کند و او را غیر مألوف مى داند.
هیثمى بر این رأى است که این روایت ضعیف است و ضعفش به وجود همین راوى، یعنى عبیدبن عبیده تمّار است که ابن حبان او را ثقه مى داند، اما وى روایاتى نامأنوس، یعنى مخالف با مقررات مذهب رسمى، نقل مى کند که مى گوید در وضو شستن پاها واجب است و اینکه سوره مائده آخرین سوره نازل شده نیست، بلکه سوره توبه چنین است!
هفت. درّالمنثور:ابوعبید از ضمرة بن حبیب و عطیة بن قیس نقل کرده که گفته اند رسول خداصلى الله علیه وسلم فرمود:
مائده از آخرین سوره هاى قرآن است که نازل شده پس حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمارید.[۲۲]
کلمه «مِن»، که تنها در این روایت آمده است، این تردید را ایجاد مى کند که گویا راوى، این کلمه را براى سازش میان واقع و آنچه که حکومت مى طلبیده افزوده است و بعد مشهور گردیده است.
هشت.در تفسیر«تبیان» آمده است که عبدالله بن عمر مى گویدآخرین سوره اى که نازل گردیده سوره مائده است.[۲۳]
نه. در«الغدیر» چنین آمده است: ابن کثیر از احمد و حاکم و نسایى از عایشه این گونه نقل مى کند:
بتحقیق مائده آخرین سوره اى است که نازل شد.[۲۴]
از مجموع آنچه گذشت روشن مى گردد که آنچه نزد اهل بیت علیهم السلام مورد وفاق است این است که آخرین سوره نازل شده، مائده است، و این نظر مورد تأیید روایات صحیح وفراوانى در منابع اهل سنت است.بلکه مى توان گفت آیه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ… به خودى خود دلالت کافى دارد بر این که آخرین آیه نازل شده است؛ زیرا تصریح دارد بر اینکه نزول تشریع با این آیه تمام گردیده، و پس از آن تشریعى نازل نشده است، همان گونه که در روایت امام باقرعلیه السلام آمده، و چنانکه در روایت طبرى و بیهقى و قول سدى خواهد آمد.
ج)نظرهاى مخالف و متناقض
بنابراین، موضوع آخرین سوره و آیه نازل شده مسئله روشنى است، اما همین امر معلوم و آشکار در نزد اهل سنّت مبهم و نامعلوم گردیده است و روایات درباره آن فراوان و متناقض شده است! آنچه بر شگفتى مى افزاید این است که این روایتهاى متناقض همه بر اساس معیارهاى آنان صحیح و آراى صحابه بزرگوارى است که جرأت بر ردّ آنها نیست.
شاید سیوطى از فراوانى اقوال در باب آخرین بخش نازل شده به شرم آمده و به اجمال از آن گذشته و آنها را به شمار نیاورده است، در حالى که اقوال چهارگانه در باب نخستین بخش نازل شده قرآن را برشمرده است!
ما این اقوال را در اینجا به طور گذرا بر مى شماریم تا اسباب پیدایش آنها را بنماییم.
- آخرین آیه اى که نازل شده آیه ربا (بقره،۲۷۸) است.
- آخرین آیه ؛آیه«کلاله»(ورثه از خویشاوندانِ با واسطه) است: نساء،۱۷۶.
- آیه: «وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ...»: بقره،۲۸۱.
- آیه: «لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِن اَنْفُسِکُمْ...»: توبه، ۱۲۸.
- آیه:«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ...»: انبیاء،۲۵.
- آیه:«فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ...»: کهف، ۱۱۰.
- آیه:«وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً...»: نساء،۹۳.
- آخرین سوره که نازل شده، سوره توبه است.
- آخرین سوره نازل شده، سوره نصر است.
اینها تنها اقوالى است که سیوطى در«الاتقان» نقل کرده است..[۲۵] شاید با جستجو در سایر منابع اهل سنت، دو برابر این اقوال و روایات به دست آید.
د)منشاء این اقوال متناقض چیست؟
حکایت اول
حکایتى که در ذیل مى آید تا اندازه اى منشأ این تشتّت و اضطراب اقوال را روشن مى سازد: از خلیفه دوم، عمر، درباره تفسیر آیه ربا و احکام ربا پرسیده شد؛ وى نتوانست پاسخ دهد، پس گفت: من متأسفم، زیرا این آخرین آیه اى بود که نازل شد، و پیامبرصلی الله علیه وآله از دنیا رفت و برایم تفسیر نکرد![۲۶]
بعد از این ماجرا آیات ربا نیز در بحث آخرین آیه یا سوره نازل شده وارد شد و نسبت به سوره مائده تردیدى ایجاد کرد. از آن پس موضوع آخرین بخش نازل شده قرآن میان سوره مائده و آیات ربا مردّد گردید.
اما موضوع ربا در چهار سوره قرآن آمده است: بقره؛۲۷۵ـ۲۷۶، نساء؛ ۱۶۱، روم؛۳۹ و آل عمران؛۱۳۰. برخى از این سوره ها مکّى و پاره اى مدنى است. مقصود خلیفه کدام یک از این آیات بوده است؟
کسانى که در پى تبرئه خلیفه بوده اند از پیش خود گفته اند: مقصود خلیفه آیه ۲۷۸ سوره بقره بوده است. از این رو معتقد شده اند که آخرین آیه نازل شده ،در سوره بقره واقع است، سوره اى که در آغاز هجرت نازل گردید! و نیز بر این نظر رفته اند که تحریم ربا تشریع اضافه اى است که پس از نزول آیه اکمال دین آمده است! این گروه شاید تصور مى کنند قائل شدن به این آشفتگى در نزول قرآن و وحى اشکالى ندارد چرا که هدف درستى از آن در نظر دارند و آن دفاع از خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله است!
به چند مورد از سخنان این گروه اشاره مى کنیم:
۱ـ احمدبن حنبل در «مسند»ش مى گوید:
… عمر ـ رضى الله عنه ـ چنین گفت: همانا آخرین آیه اى که نازل گردید آیه ربا بود و رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ رحلت کرد و آن را براى ما تفسیر نکرد پس شما ربا و ریبه، هردو، را ترک کنید.[۲۷]
۲ـ حدیث فوق را«کنزالعمال» نیز به سند دیگر روایت کرده است.[۲۸]
۳ـ سرخسى در«المسبوط» مى گوید:
…عمر ـ رضى الله عنه ـ چنین گفته است: همانا آیه ربا آخرین آیه اى است که نازل شد و رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم ـ درگذشت پیش از آنکه شأن این آیه را براى ما بیان فرماید.[۲۹]
۴ـ سیوطى در«الاتقان» آورده است:
بخارى از ابن عباس نقل مى کند که گفت: آخرین آیه اى که آمده آیه ربا است. بیهقى نیز از عمر مشابه این سخن را نقل کرده است… و از احمد و ابن ماجه نیز نقل شده که عمر گفته است: «از» آخرین آیات نازل شده آیه ربا است.[۳۰]
اما افزودن کلمه«مِن=از» در روایت اخیر مشکل را حل نمى کند، همان گونه که در مورد سوره مائده چنین بود؛ زیرا در روایات دیگر کلمه«مِن» نیست و صراحت دارند بر اینکه آیه ربا آخرین آیه است!
حکایت دوم
عمر معناى«کلاله» را نمى دانست و در فهم آن تا پایان عمر متحیر بود، سپس گفت و از قول او گفتند که آیه کلاله آخرین آیه اى بود که نازل گردید و پیامبر از دنیا رفت پیش از آنکه معناى آن را براى عمر بیان کند، یا اینکه آن را به طور ناقص بیان کرد.
چند روایت ذیل، بیانگر مضمون فوق است:
۱ـ در «صحیح بخارى »چنین آمده است:
از براء ـ رضى الله عنه ـ نقل شده است که گفت: آخرین سوره اى که به طور کامل نازل گردیده سوره برائت است، و آخرین آیه، آیه پایانى سوره نساء است: یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلالة….[۳۱]
۲ـ سیوطى در«الاتقان» چنین آورده است:
بخارى و مسلم(شیخان) از براء بن عازب روایت کرده آند که گفت: آخرین آیه اى که فرستاده شده آیه کلاله و آخرین سوره، سوره برائت است.[۳۲]
۳ـ در «مسند احمد» چنین مى خوانیم:
…آخرین سوره اى که بر پیامبر ـ صلى الله علیه وسلم ـ نازل گردید سوره برائت بود، و آخرین آیه اى که بر ایشان فرستاده شد آیه پایانى سوره نساء، یعنى از «یَستفتونک» تا پایان سوره بود….[۳۳]
از آن هنگام آیه کلاله نیز وارد این سلسله شد و یکى از طرفهاى تردید قرار گرفت. بنابر این آخرین آیه یا سوره اى که بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شده مردد گردید میان آیات ربا، آیه کلاله، و سوره مائده که حاوى آیات تبلیغ و اکمال دین است.
من تا آنجا که ممکن بود به منابع اهل سنّت در مسئله ربا و کلاله رجوع کردم، و مشکل خلیفه، عمر، نسبت به این دو بویژه نسبت به مسئله کلاله بر من آشکار گردید.این مسئله براى خلیفه به اندازه اى مشکل بود که آن را از مشکلات مهّم امّت قرار داده بود و همواره آن را بر منبر پیامبرصلی الله علیه وآله مطرح مى کرد و تا آخرین ساعتهاى عمرش از آن به عنوان«مشکلى مهم» یاد مى کرد و مسلمانان را به حل آن سفارش مى نمود! این امرى است که بروشنى دلالت دارد بر آگاهى کامل او از ناتوانى اش در برابر مسلمانان براى حل این دو مسئله.
در «صحیح بخارى» آمده است:
از ابن عمر ـ رضى الله عنهما ـ نقل شده است که گفت: عمر بر منبر رسول خدا صلى الله علیه وسلم سخن مى راند؛ گفت: خَمر در قرآن حرام گردید و آن از پنج چیز است: انگور، خرما، گندم، جو و عسل.خمر چیزى است که عقل را زایل مى سازد. سه چیز است که اى کاش رسول خدا صلى الله علیه وسلم پیش از رحلتش براى ما بیان مى فرمود: جدّ، کلاله و باب هایى از ربا.[۳۴]
مسلم این حدیث را با تفصیل بیشترى نقل کرده[۳۵] و روایاتى همانند آن نیز[۳۶] دارد. ابن ماجه نیزاین حدیث را روایت کرده[۳۷] است. سیوطى در«درالمنثور» درباره آن چنین مى گوید:
این حدیث را عبدالرزاق و بخارى و مسلم و ابن جریر و ابن منذر از عمر نقل کرده اند….[۳۸]
این حدیث که نزد اهل سنت به تاکید صحیح است دلالت مى کند که عمر از پیامبرصلى الله علیه وآله و سلم درباره کلاله نپرسیده است، و صحیح حاکم که در«مستدرک» روایت شده است به صراحت گویاى این امر است؛ مى گوید:
… محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة از عمر بن خطاب ـ رضى الله عنه ـ نقل مى کند که گفت: اگر من از رسول خدا درباره سه چیز مى پرسیدم برایم از شتران سرخ مو بهتر بود: از خلیفه پس از او؛ از جواز قتال با قومى که اقرار دارند در اموالشان زکات است اما آن را پرداخت نمى کنند و از کلاله. این حدیث مطابق معیارهاى بخارى و مسلم صحیح است، و آنان نقل نکرده اند.[۳۹]
اما در «صحیح مسلم »آمده است که عمر درباره کلاله بارها از پیامبر سؤال کرده است!
مسلم مى گوید:
از معدان بن ابى طلحه نقل شده است که عمربن خطاب روز جمعه اى خطبه مى خواند؛ از پیامبر خداـ صلى الله علیه وسلم ـ و ابوبکر یاد کرد، سپس گفت: من پس از خود مسئله اى مهمتر از مسئله کلاله وا نمى گذارم. در هیچ موضوعى من به اندازه موضوع کلاله به رسول الله مراجعه نکردم و او در هیچ چیزى به اندازه این موضوع با من به درشتى سخن نگفت، به طورى که با انگشتش به سینه من زد و گفت: اى عمر! آیا آیه«صیف» که در پایان سوره نساء است براى تو کافى نیست؟ اگر زنده باشم در این مساله به گونه اى حکم خواهم کرد که آنان که قرآن مى خوانند و آنها که نمى خوانند به آن حکم مى کنند.[۴۰]
این حدیث بیان مى کند که عمر از پیامبر درباره کلاله سؤال کرد و حضرت بارها براى او توضیح داد، اما عمر سؤال خود را تکرار مى کرد تا آنکه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر او، به دلیل کثرت پرسش یا به این دلیل که هر چه حضرت شرح مى داد او نمى فهمید، خشم گرفت!
علاوه بر این، سه حدیث صحیحى که در ذیل مى آید دلالت دارد که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم خبر داد که عمر در طول عمرش مسئله کلاله را هرگز نخواهد فهمید، یا آنکه او را نفرین کرد که چنین باشد:
۱ـ در «درالمنثور» چنین آمده است:
عدنى و بزاز، هر یک در«مسند» خود، و ابوالشیخ در«الفرائض» به سند صحیح از حذیفه نقل کرده اند که گفت: آیه کلاله بر پیامبر ـ صلى الله علیه وسلم ـ نازل گردید در حالى که حضرت در راه بود، پس ایستاد؛ حذیفه را دید و آیه را به او آموخت. حذیفه درنگ کرد، عمر را دید و آیه را به او آموخت. سپس عمر در زمان خلافتش در کلاله تأمل کرد و حذیفه را خواست و از او درباره آن پرسید، حذیفه گفت: رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ کلاله را به من آموخت و من نیز همان گونه آن را به تو آموختم و خدا هرگز چیزى براى تو بر آن نیفزود.[۴۱]
۲ـ در «کنزالعمال »چنین روایت شده است:
از سعید بن مسیّب روایت شده که گفت: عمر از رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ پرسید: کلاله چگونه ارث مى برد؟ پیامبر فرمود: مگر نه این است که خدا آن را بیان فرموده است؟ آن گاه این آیه را قرائت فرمود: وإن کان رجل یورث کلالة او امراة…، اما عمر نمى فهمید، سپس آیه آخر سوره نساء فرستاده شد: یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلاله…، باز هم عمر نمى فهمید. پس به حفصه گفت: هرگاه رسول خدا را در خشنودى دیدى از او در این باره بپرس! پیامبردرپاسخ حفصه فرمود:آیا پدرت به توچنین گفته است ؟پدرت هرگز این مسئله را نخواهد دانست! و عمر خود مى گفت: من هرگز این را نخواهم دانست و به کلام رسول خدا در این خصوص اشاره مى کرد. در منبع این حدیث آمده است که ابن راهویه یا ابن مردویه آن را صحیح دانسته اند.[۴۲]
۳ـ سیوطى در«درالمنثور» روایت کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله این مسئله را براى عمر در استخوانى نوشت؛ روایت چنین است:
عبدالرزاق و سعید بن منصور و ابن مردویه از طاووس نقل کرده اند که گفت: عمر حفصه را امر کرد تا از پیامبرـ صلى الله علیه وسلم ـ درباره کلاله سؤال کند؛ حفصه چنین کرد و پیامبر براى او در استخوانى املا کرد و چنین فرمود: چه کسى تو را به این پرسش امر کرده است، آیا عمر؟ گمان ندارم که عمر آن را درک کند، آیا آیه صیف براى او کافى نیست؟
سفیان مى گوید: آیه صیف که در سوره نساء است(وان کان رجل یُورَثُ کلالة او امراة…) مورد سؤال واقع شد. وقتى مردم از رسول خداـ صلى الله علیه وسلم ـ درباره آن پرسیدند، آیه اى که در پایان سوره نساء است فرستاده شد.[۴۳][۴۳]
با مشاهده این تناقضات در احادیث عمر و کلاله، که همه نیز به اصطلاح صحیحه هستند، در مى یابیم که در این روایات، حکم کلاله ـ که بر اساس نقل بخارى یکى از مسائل سه گانه اى است که حکم براى امت بیان نشده و عمر نیز درباره آن از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نپرسیده است ـ توسط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم براى عمر در استخوانى نوشته شده است، و بخارى خود در مورد مسئله دوم از آن سه مسئله یعنى خلافت روایت کرده است که پیامبر کاغذ و قلمى خواست تا چیزى بنویسد که امت پس از او هرگز گمراه نشوند، اما عمر از این کار ممانعت کرد.
اما در مورد مسئله سوم، یعنى اقسام ربا، غیر ممکن است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم آن را چنانکه خداوند به آن امر کرده اند، براى مسلمانان بیان و تشریح نکرده باشند. شاید این مسئله را نیز براى عمر یا غیر او در استخوانى نوشته اند!
دلالت این دو حکایت
این دو حکایت دلالت مى کند که روایات صحیح نزد برادران اهل سنت در این باب متناقض هستند و در نظر هر عاقلى جمع و پذیرش همه آنها ممکن نیست، بلکه راهى نیست غیر از اخذ برخى و ردّ بعضى دیگر.
چگونه ممکن است در این موضوع عاقلى بپذیرد که عمر درباره آیه کلاله از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم سؤال نکرد به این دلیل که آخرین آیه اى بود که بر حضرت نازل گردید، اما بپذیرید که عمر بارها از پیامبر در این باره پرسید تا جایى که حضرت با انگشتش به سینه او زد و بر او خشم گرفت؟ یا چگونه مى توان پذیرفت که آیه کلاله آخرین آیه است و نیز همزمان پذیرفت که آیات ربا آخرین آیات است؟ همچنین است نسبت به سایر تناقضاتى که در روایات یاد شده موجود است و تناقضات بیشترى که در سایر روایات هست و در اینجا ذکر نشد.
این دو داستان بیانگر آن است که سلطه خلیفه در نظر برادران اهل سنّت ادعاى غیر معقول او را معقول مى سازد، بنابر این آنچه نزد آنان مهم است این که قرآن را به گونه اى تفسیر کنیم و وقایع و اسباب نزول آن را به نحوى بیان کنیم که موافق گفته هاى خلیفه باشد، هر چند گفته هاى او متناقض باشد و موجب بروز شبهه تناقض در دین خدا و افعا ل بارى تعالى گردد، اما در عین حال هر که بر این امر اعتراض کند رافضى و دشمن اسلام، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و صحابه او باشد!
این دو حکایت در موضوع مورد بحث ما همچنین دلالت دارد بر اینکه آیات ربا و ارث کلاله و شاید غیر این دو، طبق نظر خلیفه پس از آیه«اکمال دین» نازل شده اند. معناى این سخن آن است که خداى تعالى به مسلمانان فرموده است: الیوم اکملت لکم دینکم…، در حالى که احکام ارث و ربا و احکام قبل ـ به طورى که خواهد آمد ـ کامل نگردیده بود!
هیچ منصفى نمى تواند این منطق را بپذیرد که براى تبرئه انسان غیر معصومى جدال کند، اگرچه این کار مستلزم نسبت دادن تناقض به خداى عزوجل و رسول اوصلی الله علیه وآله وسلم باشد.
سایر اقوال
در نقل سایر اقوال و احادیث صحیح مربوط به آن در نزد اهل سنت کلام را طولانى نمى کنیم و به اختصار از آنها یاد مى کنیم:
قول یکم:
۱ـ در «صحیح بخارى» چنین آمده است:
از سعید بن جبیر شنیدم که گفت: اهل کوفه درباره آیه اى اختلاف پیدا کردند، من نزد ابن عباس رفتم و از او در این باره پرسیدم، وى گفت: این آیه: ومن یقتل مؤمناً متعمدا فجزائه جهنم[نساء۹۳] آخرین آیه اى است که بر پیامبر نازل گردید و از این رو نسخ نشده است.[۴۴]
۲ـ همچنین در «صحیح بخارى» آمده است:
…از سعید بن جبیر نقل شده است که گفت: اهل کوفه در باب قتل مؤمن اختلاف نظر پیدا کردند، من به سوى ابن عباس رهسپار شدم، وى گفت: این آیه از آخرین آیات نازل شده و غیر منسوخ است.[۴۵]
۳ـ در «درّالمنثور »چنین آمده است:
عبد بن حمید و بخارى و مسلم و ابوداود و سنایى و ابن جریر و طبرانى از طریق سعید بن جبیر نقل کرده اند که گفت: اهل کوفه در قتل مؤمن اختلاف کردند. من نزد ابن عباس رفتم، او گفت: این آخرین آیه اى است که نازل شده و نسخ نشده است.
احمد و سعید بن منصور و سنایى و ابن ماجه و عبدبن حمید و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس در«ناسخ» و طبرانى از طریق سالم بن ابى الجعد از ابن عباس نقل کرده اند که گفت: این آیه از آخرین آیاتى است که نازل گردید و نسخ شد تا آنکه رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ از دنیا رفت و پس از او دیگر وحى قطع گردید، گفت: اگر(قایل) توبه کند و ایمان بیاورد و کار نیکو کند و هدایت یابد چه مى گویى؟ گفت: چنین کسى را توبه چه سود؟[۴۶]
۴ـ در«المجموع فى شرح المهذب» آمده است:
در «صحیح بخارى» درباره این آیه ومن یقتل مؤمناً متعمداً فجزائه جهنم خالداً فیها آمده است که: آخرین آیه اى است که بر پیامبر فرستاده شده و چیزى آن را نسخ نکرده است. مسلم و نسایى نیز از طریق شعبة همین گونه روایت کرده اند. ابوداود از احمدبن حنبل به سندش از سعید بن جبیر و او از ابن عباس درباره این آیه روایت کرده است که گفت: چیزى آن را نسخ نکرده است.[۴۷]
اگر بپذیریم که مقصود ابن عباس این است که این آیه آخرین آیه نازل شده است، این مطلب نه از ابن عباس و نه از غیر او قابل قبول نیست، زیرا معناى آن این است که تحریم قتل مؤمن تشریع اضافه اى است که پس از نزول آیه اکمال دین واقع شده است.
قول دوم:
۱- در «مستدرک »حاکم آمده است:
…از یوسف بن مهران، او از ابن عباس ـ رضى الله عنه ـ و وى از اُبى بن کعب ـ رضى الله عنه ـ نقل است که گفت: آخرین آیه قرآن که بر پیامبر فرود آمد این است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم. حدیث شعبة از یونس بن عبید بر معیار هر دو شیخ یعنى بخارى و مسلم صحیح است و آنان این را نقل نکرده اند.[۴۸]
آیات اشاره شده در نقل بالا،دو آیه ۱۲۸و ۱۲۹ از سوره توبه است.
۲-در «درّالمنثور »چنین آمده است:
ابن ابى شیبه و اسحاق بن و راهویه ابن منیع در«مسند»ش و ابن جریر و ابن منذر و ابوالشیخ و ابن مردویه و بیهقى در«الدلائل» از طریق یوسف بن مهران از ابن عباس و او از ابى بن کعب نقل کرده اند که گفت آخرین آیه اى که بر پیامبر صلى الله علیه وسلم نازل شد ، و در عبارتى دیگر مى گوید: بتحقیق آخرین بخشى از قرآن که نازل شد: آیه لقد جاءکم رسول من انفسکم، بود.[۴۹]
۳-ابن ظریس در«فضائل القران» و ابن الانبارى در«المصاحف» و ابن مردویه از حسن نقل کرده اند که ابى بن کعب مى گفت: تازه ترین بخش قرآن که از سوى خدا ـ یا در عبارتى از آسمان ـ آمده است دو آیه:لقد جاءکم رسول من انفسکم… است.[۵۰]
۴- در «درّالمنثور »مى خوانیم:
عبدالله بن احمد بن حنبل در«زوائدالمسند» و ابن ضریس در«فضائل» و ابن ابى داود در«مصاحف» و ابن ابى حاتم و ابوالشیخ و ابن مردویه و بیهقى در«الدلائل» و خطیب در«تلخیص المصاحف» و ضیاء در«المختارة» از طریق ابوالعالیه از قول ابى بن کعب نقل کرده اند که: قرآن را در دوره خلافت ابوبکر در مصحفى جمع کردند، مردانى بودند که مى نوشتند و ابى بن کعب بر آنها املا مى کرد تا آنکه به این آیه از سوره برائت رسیدند: ثم انصرفو ا صرف الله قلوبهم قوم لایفقهون، گمان کردند که این آخرین آیه اى است که نازل شده است. در این هنگام ابى بن کعب گفت: پیامبر ـ صلى الله علیه وسلم ـ پس از این آیه دو آیه دیگر براى من قرائت کرد، یعنى این دو آیه: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم فان تولوا فقل حسبى الله لااله الاّهو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم، پس این آخرین قسمت قرآن است، و گفت: پس خدا قرآن را به آنچه آغاز کرده است پایان داده است، یعنى به«لا اله الا الله»، خدا مى فرماید: و ما ارسلنا من قبلک من رسول الاّ یوحى الیه انه لا اله الا انا فاعبدون.[۵۱]
۵ـ ابن ابى داود در«المصاحف» از یحیى بن عبدالرحمن بن حاطب نقل مى کند که گفت:
عمر بن خطاب خواست قرآن را گرد آورى کند؛ میان مردمان برخاست و گفت: هر کس چیزى از قرآن را از پیامبر ـ صلى الله علیه وسلم ـ گرفته است نزد ما بیاورد. به این گونه آنها در صُحُف و الواح و استخوانهایى مى نوشتند و عمر چیزى را از کسى به اسم قرآن نمى پذیرفت مگر آن که دو نفر بر آن شهادت مى دادند پس آن گاه مى پذیرفت و به آن مى افزود.
پس از عمر عثمان اقدام کرد و گفت: هر کس چیز ى از کتاب خدا نزد اوست براى ما بیاورد و از هیچ کس چیزى را نمى پذیرفت مگر آنکه دوتن به آن گواهى دهند. خزیمة بن ثابت آمد و گفت: دو آیه را رها کردید و ننوشته اید، پرسیدند: کدامند آن دو؟ گفت: من از رسول خدا این آیات را گرفتم: و لقدجاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنّتم…، آن گاه عثمان گفت: من گواهى مى دهم که این دو آیه از خداست،حال مى گویى این دو آیه را کجاى قرآن قرار دهیم؟ گفت: در پایان آخرین بخشى که نازل شده است، وآن دو آیه را در پایان سوره برائت قرار دادند.[۵۲]
شبیه این روایت در سنن ابى داوود آمده است،[۵۳] و ما در کتاب«تدوین القرآن» درباره این روایات بحث کرده ایم.
قول سوم:
۱-در «صحیح مسلم »مى خوانیم:
از عبیدالله بن عبدالله بن عقبه نقل شده که گفت: ابن عباس به من گفت: آیا مى دانى(تعلم) و هارون گفت: آیا آگاهى(تدرى) که آخرین سوره قرآن که یکجا نازل شد کدام است؟ گفتم: آرى، سوره اذا جاء نصرالله والفتح، است. گفت: راست گفتى. و در روایت ابن ابى شیبه چنین است: آیا مى دانى کدام سوره…،و نگفته است: آخرین سوره.[۵۴]
۲-سنن ترمذى:
از ابن عباس روایت شده است که گفت: آخرین سوره اى که نازل شده اذا جاء نصر الله والفتح… است.[۵۵]
۳-«الغدیر» به نقل از تفسیر ابن کثیرچنین مى آورد:[۵۶]
عبدالله بن عمر روایت کرده است که: آخرین سوره اى که نازل گردیده سوره مائده و فتح(یعنى سوره نصر) است.[۵۷]
۴-درالمنثور:
ابن مردویه و خطیب و ابن عساکر از ابو هریره نقل کرده اند که درباره اذا جاءنصرالله والفتح… چنین گفت: خدا با این سوره پیامبرش ـ صلى الله علیه وسلم ـ را آگاه کرد که پایان عمرش نزدیک است و به او خبرداد که پس از فتح مکه جز اندک زمانى در دنیا نخواهى ماند.[۵۸]
۵ـ ابن ابى شیبه و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت:
آخرین سوره قرآن که یکجا نازل شد اذاجاء نصر الله والفتح… است.[۵۹]
قول چهارم:
1ـ در «معجم الکبیر »طبرانى چنین آمده است:
از ابن عباس نقل شده که گفت: آخرین آیه اى که نازل شده است این آیه است: واتقوا یوما ترجعون فیه إلى الله[۶۰].[۶۱]
در پایان نقل این ادعاها، یادآورى مى کنیم که معاویة بن ابى سفیان نیز دستش را به موضوع دراز کرده و بر منبر زبان گشوده و گفته است آیه الیوم اکملت لکم دینکم… آخرین آیه نیست بلکه، آیه ۱۱۰ از سوره کهف آخرین آیه اى که بر پیامبر نازل شده و خدا پیامبرش را به آن تادیب کرده است! دراین باره مراجعه مى کنیم به نقل طبرانى در«معجم الکبیر» که چنین گفته است:
…از عمرو بن قیس روایت شده که گفت: از معاویة بن ابى سفیان بر منبر شنیدم که در آیه الیوم اکملت لکم دینکم… بحث مى کرد و گفت: این آیه در روز عرفه که جمعه اى بود نازل شد، بعد این آیه را تلاوت کرد:فمن کان یرجو لقاءَ ربه… و گفت: این آخرین آیه اى است که نازل شده… براى تادیب رسول خدا![۶۲]
هنگامى که پیمانه تناقض به دست معاویه لبریز مى گردد و آیه«اکمال دین» را به عنوان آخرین آیه قرآن و حجة الوداع و غدیرخم را رد مى کند، سیوطى در«الاتقان» متوجه این نکته مى گردد، اما طبق عادتى که در رویارویى با هر بن بستى دارد، بسرعت از آن مى گذرد! وى مى گوید:
به طورى که گذشت مشکل این است که آیه الیوم اکملت لکم دینکم… در عرفه و در حجة الوداع نازل شده است و ظاهرش این است که پیش از نزول آن همه فرایض و احکام کامل گردیده است، جماعتى به این موضوع تصریح کرده اند از جمله آنها سدى است که مى گوید: پس از این آیه حلال و حرامى نازل نشده است، درحالى که درباره آیات ربا، دین و کلاله گفته شده است که پس از آیه«اکمال دین» نازل گردیده اند.
ابن جریر بر این امر اشکال کرده و گفته است: بهتر است آیه اکمال دین را چنین تاویل کنیم که خدا در آن روز دین را به لحاظ افراد و پیروانش در بلد حرام، مکه، و بیرون راندن مشرکان از آن، کامل کرد، به طورى که مسلمانان قصد مکه کردند در حالى که مشرکان میان آنان نبودند.[۶۳]
معناى سخن ابن جریر طبرى که سیوطى نیز آن را پسندیده است این است که تناقض سخن صحابه را حل مى کنیم و آن را مى پذیریم و دلالت آیه«اکمال دین» و «اتمام نعمت» مسلمانان را بر اکمال تشریع و تنزیل احکام و فرایض بعید مى دانیم و آن را تنها منحصر به آزادسازى مکه مى کنیم تا احادیث کلاله و ربا و سخن معاویه در باب آخرین آیه بى نقض بمانند!.
این فتواى عالمان سنى است که قبول کلام صحابه، البته نه اهل بیت پیامبر، واجب است،گرچه مستلزم تهى ساختن آیات الهى و احادیث پیامبر از معانى آن باشد! به این ترتیب اهل سنت در عمل، صحابه را تا درجه عصمت بالا مى برند، بلکه به آنان حق نقض مى دهند و کلام آنان را بر کلام خدا و رسولش حاکم مى سازند!.
نتیجه این منطق در نزد آنان این است که آیه الیوم اکملتُ لکم دینکم… آخرین آیه نیست و سوره مربوط به آن، مائده، نیز آخرین سوره نیست، و معناى آن نیز اکمال فرایض و احکام نیست، بلکه اکمال فتح مکه است و معنى«الیوم» در آیه، روز نزول آیه نیست، بلکه روز فتح مکه یعنى یک سال پیش از حجة الوداع است!.
و این گونه است که عالمان حکومتى افکارشان را مى آرایند و پذیرش آن را بر مردم واجب مى شمارند و چنین مى خواهند که چشمانمان را فرو بندیم و گوشهامان را بر فریاد قربانیان این افکار، یعنى آیات ظاهر و احادیثى که حتى طبق معیارهاى آنان صحیح است، بر بندیم!. این در حالى است که پس از این خواهیم دید که خلیفه، عمر، خود در پاسخ آن یهودى اقرار کرد که معنى«الیوم» در آیه اکمال دین روز نزول آن آیه است.
بخش دوم :آیه اکمال دین
آیه اکمال دین و آیه لحوم محرّمه(گوشتهاى حرام)
نخستین چیزى که پژوهشگر در آیه إکمال دین با آن روبرو مى شود، شگفتى جایگاه آن در قرآن است. از ظاهر آنچه که محدثان و مفسران درباره این آیه روایت کرده اند بر مى آید که این فقره در حجةالوداع به صورت آیه مستقلى، نه جزئى از آیه اى دیگر، نازل گردیده است. اما اکنون ما آن را جزئى از آیه«لحوم محرّمه» مى یابیم. گویا این آیه در میان آیه دیگر به گونه اى جاى گرفته که اگر از آیه اکمال صرف نظر کنیم، نقصانى در معناى آن احساس نمى شود و سیاق سخن درباره«لحوم محرّمه» قطع نمى گردد.
پس حکمت این ترتیب چیست، و آیا این جایگاه اصلى آیه اکمال دین در قرآن است؟ من قول به وقوع تحریف در قرآن را هرگز نمى پذیرم و از چنین سخنى به خدا پناه مى برم، اما این سؤال را مطرح مى کنم، شاید کسى پاسخى براى آن داشته باشد: آیه اکمال دین با«لحوم محرّمه» چه ربطى دارد؟ آیا این احتمال وجود ندارد که این آیه براى مثال در پایان سوره نساء بوده، و کسانى که قرآن را گردآورى مى کردند متوجه این جایگاه نبوده اند و آن را در جاى فعلى قرار داده اند؟وانگهى، اگر بپذیریم که آیه اکمال دین پس از آیات مربوط به بیان احکام لحوم نازل شده، چگونه ممکن است خداى تعالى آن را در لابلاى احکام لحوم نازل فرموده باشد؟ زیرا وقتى خدا فرمود: اکملت لکم دینکم…، یعنى اینکه احکام تمام شده است، پس چگونه بدون فاصله پس از آن مى گوید: فمن اضطر فى مخمصة غیر متجانف لاثم فإن الله غفور رحیم آن گاه بلافاصله مى گوید: یسئلونک ماذا احل لهم قل احل لکم الطیبات و ما علّمتم من الجوارح مکلّبین…، در حالى که هم او که حکیمترین حکیمان است لحظه هایى پیش فرموده است که دین را کامل و تمام گردانیده است!.
دو روایت زیر را نیز به عنوان نمونه نقل مى کنیم:
۱ـ در«درّالمنثور» چنین آمده است:
ابن جریر از سدى نقل مى کند که درباره آیه الیوم اکملت لکم دینکم… گفت: این آیه روز عرفه نازل گردیده و پس از آن هیچ حلال و حرامى نیامده است.[۶۴]
۲- همچنین در«درّالمنثور» مى خوانیم:
بیهقى در«شعب الایمان» از ابن عباس چنین آورده که گفت… هنگامى که پیامبر ـ صلى الله علیه وسلم ـ در وقوف به عرفات به سر مى برد، جبرئیل بر او نازل شد و در حالى که پیامبر و مسلمانان مشغول دعا بودند این آیه آمد: الیوم اکملت لکم دینکم… یعنى حلال و حرامتان را برایتان کامل گردانیدم، و پس از آن حلال و حرامى نازل نشد.[۶۵]
پس از پرسش مربوط به جایگاه آیه در قرآن، با پرسش مربوط به معناى آیه بویژه معناى«الیوم» و «اکمال دین» و «اتمام نعمت» روبرو مى شویم. اما بحث ما درباره شأن و سبب نزول و مکان و زمان نزول این آیه است، و در این خصوص سه قول وجود دارد:
قول اول
قول نخست، قول اهل بیت(ع) است: این آیه روز پنج شنبه، هجدهم ذو الحجة در جحفه، هنگام بازگشت پیامبر(ص) از حجة الوداع بر حضرت فرو فرستاده شد. این هنگامى بود که خداى تعالى پیامبر(ص) را امر فرمود تا همه مسلمانان را در غدیرخم، پیش از آن که هریک به راه خود بروند، متوقف و مجتمع سازد. پیامبر چنین کرد و براى مسلمانان سخن گفت و على(ع) را به جانشینى خود و پیشوایى مسلمانان پس از خویش نصب کرد.
در اینجا نمونه هایى از احادیث اهل بیت(ع) را مى آوریم:
1ـ اولین روایت، روایتى است که پیش از این به نقل از«کافى»(ج1،ص289) در فصل مربوط به نظر اهل بیت(ع) درباره آخرین آیه و سوره نازل شده آوردیم.
2ـ على بن ابراهیم از صالح بن سندى، او از جعفربن بشیر، وى از هارون بن خارجه و او از ابى بصیر نقل مى کند که گفت:
نزد ابوجعفر(ع) نشسته بودم که مردى آمد و از حضرت پرسید: برایم بگو آیا ولایت على از سوى خداست یا از سوى رسولش؟ ابوجعفر(ع) خشمگین شد سپس فرمود: واى بر تو! رسول خدا(ص) پیش از آنکه خدا ایشان را به بیان ولایت فرمان دهد از بیان آن بیم داشت، بلکه خدا بر او[بیان ولایت را] واجب کرد همان گونه که[بیان] نماز، زکات، روزه و حج را واجب گرداند.[۶۶]
3ـ ابو محمد قاسم بن علاء ـ رحمه الله ـ مرفوعاًً از عبدالعزیز بن مسلم نقل کرده است که گفت:
با امام رضا(ع) به مرو رفتیم. در آغاز ورودمان روز جمعه در مسجد جامع گرد آمدیم، از موضوع امامت سخن به میان آمد و از فراوانى اختلاف مردم در آن یاد شد. من بر مولایم(ع) وارد شدم و ایشان را از این بحث مردم آگاه کردم، حضرت تبسّمى کردند آنگاه فرمودند: اى عبدالعزیز! این مردمان نادانى پیشه کرده اند و در نظراتشان نیرنگ نموده اند؛ خداى عزوجل پیامبرش(ص) را از این جهان نبرد مگر آنکه دین را برایش کامل گردانید و قرآن را بر او فرو فرستاد که در آن همه چیز بیان شده است، حلال و حرام، حدود و احکام و تمامى آنچه مردمان به آن نیازمندند به طور کامل در قرآن بیان شده است؛ از این روست که خداى عزوجل فرمود: ما فرطنا فى الکتاب من شئ خداوند در حجةالوداع که در آخر عمر پیامبر(ص) بود فرمود: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممتُ علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا. امر امامت تمام کننده دین است، و پیامبر(ص) از دنیا نرفت مگر پس از آنکه تعالیم دین را براى امت بیان کرد و راه امّت را برایشان روشن ساخت و آنان را به قصد لقاى حق ترک فرمود در حالى که على(ع) را راهنما و پیشواى آنان قرار داد و هر چه را که نیاز به بیان داشت براى آنان بیان کرد، پس هر آن که گمان کند خداى عزوجل دینش را کامل نگردانیده است همانا کتاب خدا را ردّ کرده و هر که کتاب خدا را رد کند به او کفر ورزیده است.
آیا اهمیت امامت و جایگاه آن را در امّت مى شناسند و آیا در امر امامت حق انتخاب دارند؟ همانا اهمیت امامت والاتر و شأن آن عظیمتر و جایگاه آن بالاتر و رتبه اش رفیعتر و ژرفتر از آن است که عقلهاى بشرى به آن دست یابد، یا مردمان با آراى خود به آن برسند و یا امامى را به اختیار خویش بگمارند.
امامت امرى است که خداى عزوجل ابراهیم خلیل(ع) را پس از مرتبه نبوت و مرتبه خلیلیّت در مرتبه سوم به آن منصوب کرد، و فضیلتى است که خدا ابراهیم را به آن فضیلت، شرافت بخشید و نام او را به آن پرآوازه ساخت و فرمود: انّى جاعلک للناس اماما، آنگاه ابراهیم خلیل(ع) با خرسندى از فضیلت و مرتبتى که یافته است مى گوید: و من ذریتى؟ و خداى تبارک و تعالى در پاسخ مى فرماید:لاینال عهدى الظالمین؛ به این گونه این آیه شریفه، امامت هر ظالمى را تا روز قیامت نفى مى کند و باطل اعلام مى کند، و امامت منحصر در برگزیدگان مى گردد.
آن گاه خداى تعالى ابراهیم را تکریم نموده و ذریّه اى را از برگزیدگان و پاکان قرار داده است و سپس فرموده است: و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلة و کلاً جعلنا صالحین. وجعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لناعابدین.
پس فرزندان ابراهیم امامت را یکى پس از دیگرى به ارث مى بردند و این وراثت، عصرى پس از عصر دیگر ادامه داشت تا به پیامبر اسلام(ص) رسید و خداى تعالى او را وارث ابراهیم گردانید و فرمود: انّ اولى الناس بإبراهیم الذین اتبعوه و هذاالنبى و الذین امنوا والله ولىّ المومنین این شأن مخصوص پیامبر بود که على(ع) آن را به ارث برد و این به فرمان خدا بود بنابه آنچه که خود واجب فرموده بود. به این ترتیب در فرزندان او برگزیدگانى بودند که خداوند به آنان علم و ایمان داده بود، که فرمود: و قال الذین اوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فى کتاب الله إلى یوم البعث…، و این مرتبه علم و ایمان تا روز رستاخیر تنها در فرزندان على(ع) خواهد بود؛ چرا که پس از محمد(ص) پیامبرى نخواهد آمد.این نادانان از کجا براى خود حق انتخاب قائلند؟.[۶۷]
قول دوم
قول آن دسته از برادران اهل سنت که با رأى اهل بیت(ع) موافق است: شمارِ احادیث اهل سنت که به نقل بیعت غدیر پرداخته اند به دهها مى رسد که در میان آنها احادیث صحیح، طبق معیارهاى خودشان نیز وجود دارد. برخى از علماى قدیم اهل سنّت به گردآورى این احادیث پرداخته اند؛ از جمله آنها طبرى مورخ است که در کتابش،«الولایة»، طرق و نصوص این احادیث را به سه جلد رسانده است، و روایاتش تصریح مى کند که: پیامبر(ص) على را با خود بر منبر برد و دستش را بالا برد به طورى که سفیدى زیر بازوان هر دو پیدا شد، آنگاه آنچه را که خدا درباره على امر کرده بود براى امّت بیان فرمود.
کسانى که به معرفى طبرى و شمار کتاب هایش پرداخته اند از این مطلب یاد کرده اند، چنانچه برخى از متعصبان او را به دلیل تالیف کتاب«الولایة» و گردآورى احادیث غدیر ـ احادیثى که شیعه به آن استناد مى کند ـ مورد انتقاد قرار داده اند!
برخى روایات غدیر در نزد برادران اهل سنت تصریح مى کند که آیه اکمال دین در جحفه و روز غدیر، پس از آنکه پیامبر(ص) آنچه را که خدا در مورد على(ع) فرمان داده بود براى مسلمانان بیان کرد، نازل شده است.
اما شایان توجه است که بیشتر سنّى هایى که نظر به صحت روایان غدیر دارند، احادیثى را که حاکى از نزول آیه اکمال دین در روز غدیر است، نپذیرفته اند، بلکه به قول خلیفه عمر معتقد شده اند که گفته است این آیه در روز عرفه نازل شده است، چنانچه خواهد آمد.
شمارى از عالمان شیعى ـ از پیشینیان و متأخران ـ به گردآورى احادیث بیعت غدیر پرداخته اند. از میان آنان علامه امینى است که در دایرة المعارف«الغدیر» چنین کرده است، و در آن شمارى از منابع برادران اهل سنت را آورده است که روایت کرده اند آیه اکمال دین در روز غدیر و پس از اعلان ولایت على(ع) از سوى پیامبر(ص) فرو فرستاده شده است.
خلاصه آنچه در«الغدیر»[۶۸] آمده است به شرح ذیل است:
از آیاتى که روز غدیر در شأن امیرمؤمنان على(ع) فرود آمده است این آیه شریفه است: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا…، از آنجا که این نص مورد تأیید و تأکید نصوص فراوانى است راهى جز تسلیم در برابر مفاد آن نیست. برخى از نصوص، چنین است:
1ـ حافظ ابوجعفر محمدبن جریر طبرى، درگذشته به سال 310(هـ.ق)، در کتاب«الولایة» به سند از زید بن ارقم نقل کرده است که نزول این آیه کریمه روز غدیرخم و در شأن امیرمؤمنان على(ع) بوده است….
2ـ حافظ بن مردویه اصفهانى، در گذشته به سال 410(هـ.ق)، از طریق ابوهارون عبدى و او از ابوسیعد خدرى… از ابو هریره حدیث فوق را روایت مى کند.
3ـ حافظ ابونعیم اصفهانى، درگذشته به سال 430(هـ.ق)، در کتابش«ما نزل من القرآن فى على» از… از ابو سعید خدرى ـ رضى الله عنه ـ روایت کرده که: پیامبر(ص) در روز غدیرخم مردمان را به سوى على فرا خواند و فرمود تا خارهاى زیر درختان را بکنند، و این روز پنج شنبه بود، پس على را خواست، آنگاه بازوان او برگرفت و بالا برد تا جایى که مردم سفیدى زیر بغل رسول خدا را مى دیدند، و مردم هنوز پراکنده نشده بودند که این آیه فرود آمد: الیوم اکملت لکم دینکم….
4ـ حافظ ابوبکر خطیب بغدادى، درگذشته به سال 463(هـ.ق)، در تاریخ خود(ج8، ص290) چنین آورده است: از… از ابوهریره به نقل از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، سپس عمربن خطاب چنین گفت:«بَخّ بَخّ یابن ابى طالب اصبحتَ مولاى و مولى کل مسلم»، آنگاه خدا این آیه را نازل فرمود: الیوم اکملت لکم دینکم….
5ـ حافظ ابو سعید سجستانى، درگذشته به سال 477(هـ.ق)، در کتاب«الولایه» به اسناد از یحیى بن عبدالحمید حمانى کوفى و او از قیس بن ربیع و وى از ابوهارون و ایشان از ابوسعید خدرى حدیث فوق را روایت کرده است.
6ـ ابوالحسن ابن مغازلى شافعى، درگذشته به سال 483(هـ.ق)، در«مناقب» نیز همان حدیث را نقل کرده است.
7ـ حافظ ابوالقاسم حاکم حسکانى با واسطه از ابوسعید خدرى چنین نقل کرده است: هنگامى که این آیه الیوم اکملت لم دینکم… نازل گردید، رسول خدا(ص) فرمود: خداوند بلند مرتبه است بر اکمال دین و اتمام نعمت، و پروردگار خوشنود گردید به رسالت من و ولایت على بن ابى طالب پس از من.
8ـ حافظ ابوالقاسم بن عساکر شافعى دمشقى، درگذشته به سال 517(هـ.ص)، حدیث یاد شده را از طریق ابن مردویه از ابوسعید و ابوهریره روایت کرده است، چنانکه در«درّالمنثور»(ج2،ص259) آمده است.
9ـ اخطب الخطباءِ خوارزمى، درگذشته به سال 568(هـ.ق) در«مناقب»(ص80) روایت سوم از این دسته را نقل مى کند. نیز در صفحه 94 کتاب «مناقب» همین حدیث از خطب بغدادى با همان سند و متن نقل شده است.
10ـ ابوالفتح نطنزى، در کتابش«الخصایص العلویه»(ص43) حدیث پیشین را از ابوسعید خدرى روایت کرده است.
11ـ ابوحامد سعدالدین صالحانى، از شهاب الدین احمد در«توضیح الدلایل على ترجیح الفضایل» و به اسناد یاد شده از مجاهد ـ رضى الله عنه ـ نقل مى کند که گفت: آیه الیوم اکملت لکم دینکم… در غدیرخم نازل شد، و رسول خدا(ص)فرمود: الله اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت، و پروردگار به رسالت من و ولایت على خوشنود گردید. صالحانى آن را روایت کرده است.
12ـ ابو مظفر سبط بن جوزى حنفى بغدادى، درگذشته به سال 654(هـ.ق)، در تذکره اش(ص18)، حدیثى را که خطیب بغدادى از طریق حافظ الدارقطنى نقل کرده است، یادآور مى شود.
13ـ شیخ الاسلام حموینى حنفى، درگذشته به سال 722(هـ.ق) در«فرائدالسمطین» در باب دوازدهم حدیث پیشین را نقل مى کند.
14ـ عمادالدین ابن کثیر قرشى دمشقى شافعى، درگذشته به سال 774(هـ.ق) در جلد دوم تفسیرش(ص14) از طریق ابن مردویه از ابوسعید خدرى و ابوهریره روایت کرده که گفتند: آیه اکمال دین در روز غدیرخم در شأن على آمده است. و در جلد پنجم تاریخش(صفحه210) حدیث مذکور ابوهریره را از طریق خطیب بغدادى روایت کرده است.
رأى سیوطى که نمایانگر رإى اکثریت عالمان اهل سنت است
سیوطى در«الاتقان» چنین آورده است:
از جمله آنها(یعنى آیاتى که در سفر نازل شده است) آیه الیوم اکملت لکم دینکم… است. در روایت صحیح از عمر است که این آیه در شام عرفه، روز جمعه سال حجةالوداع نازل شده است. این روایت را طرق فروانى است، ابن مردویه از ابوسعید خدرى نقل کرده است که: این آیه روز غدیرخم نازل گردیده است، و همانند آن را از حدیث ابوهریره آورده که در آن چنین آمده است: روز نزول این آیه هیجدهم ذو الحجة، روز بازگشت از حجةالوداع بود. و هیچ یک صحیح نیست.[۶۹]
در«درّالمنثور» چنین آمده است:
ابن مردویه و ابن عساکر به سندى ضعیف از ابوسعید خدرى نقل کرده اند که گفت: هنگامى که رسول خدا در روز غدیرخم على را نصب کرد و ولایت او را اعلان نمود، جبرئیل بر او فرود آمد و این آیه را آورد: الیوم اکملت لکم دینکم….
ابن مردویه و خطیب و ابن عساکر به سندى ضعیف از ابوهریره نقل کرده اند که چنین گفت: روز غدیرخم یعنى روز هیجدهم ذو الحجة پیامبر ـ صلى الله علیه وسلم ـ چنین گفت: من کنت مولاه فعلى مولاه، پس آنگاه خدا این آیه را فرستاد: الیوم اکملت لکم دینکم….[۷۰]
البته ضعیف شمردن این دو حدیث از سوى سیوطى یا ضعیف شمردن سایر احادیث از سوى دیگران به این معنا نیست که اینان حدیث غدیر را ضعیف شمرده اند، بلکه مى گویند حدیث غدیر صحیح است، امام آیه اکمال دین پیش از آن روز نازل شده است، و در این ادّعا به سخن خلیفه، عمر، تمسک مى کنند که در صحاح آنان آمده است. پس به طورى که خواهیم دید مشکل آنان سخن عمر است که براى اثبات آن هر حدیث مغایر آن را ضعیف مى شمارند هر چند راویان آن مورد وثوق باشند.
قول سوم
قول خلیفه دوم، عمر، این است که آیه اکمال دین در حجةالوداع و در جمعه روز عرفه،نازل گردیده است. قول مشهور در نزد برادران اهل سنت نیز همین است. بخارى در«صحیح» چنین روایت کرده است:
طارق بن شهاب از عمر بن خطاب ـ رضى الله عنه ـ حکایت مردى یهودى را نقل مى کند که گفت: اى امیرمؤمنان در کتاب شما آیه اى است که آن را همواره مى خوانید، اگر این آیه بر ما جماعت یهود فرستاده شده بود هر آینه آن روز را عید مى گرفتیم. خلیفه از او پرسید: کدام آیه است؟ پاسخ داد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً، عمر گفت: ما آن روز و مکانى که این آیه در آن بر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ فرود آمد را مى شناسیم، آن روز، جمعه و در عرفه بود.[۷۱]
عموم منابع روایى برادران اهل سنت این روایت بخارى و مشابه آن را به طرق متعدد روایت کرده اند، و به این ترتیب بر ایشان ثابت گردیده که خلیفه، عمر، گفته است این آیه در روز غدیر نازل نشده است، و از این روز هر آنچه را که مخالف این ادعاست ردّ کرده اند.
نظر علمى درباره سبب نزول آیه اکمال دین
نزول آیه«اکمال دین» یکى از حوادث حجةالوداع است. جاى ستایش خداست که مى توان براى کشف حقیقت در باب سبب نزول این آیه در احادیث مربوط به حجةالوداع جست و جو کرد، این وداع رسمى، در پى هشدار و اعلان پیشین خدا و تدارک گسترده پیامبر(ص) واقع شد. یک صد هزار یا یک صد و بیست هزار تن از مسلمانان بر این سفره تاریخى حاضر شدند، و شمار بسیارى از وقایع آن و رفتار و گفتار پیامبر را در آن واقعه را بیان کرده اند، و روایت کرده اند که حضرت در اثناى آن پنج بار یا بیشتر سخن راند؛ روز حرکتش از مدینه و مکانهایى که از آنها گذشته یا در آنها توقف کرده، زمان ورودش به مکه، زمان و چگونگى انجام مناسکش… بازگشت و وقایع آن را تا ورودش به مدینه، همه و همه را نقل کرده اند، و گفته اند که پس از آن حدود دو ماه یعنى باقى عمر شریفشان را در مدینه گذراندند.
پژوهشگر شیعى در اینجا با مشکلى روبرو نمى شود چرا که با توجّه به روایات اهل بیت پیامبر(ص)، روایات معارض به آنها را رها مى کند. عالم شیعى در این زمینه روایتهاى صحیحى در دست دارد که برخى روایتهاى اهل سنّت نیز آنها را تأبید مى کنند.
اما محقق سنّى با مشکل مواجه است؛ زیرا سرگردان مى شود که با دو مجموعه روایات متعارض چگونه رفتار کند و کدام دسته را ترجیح دهد و کدام را رد کند.
موضعى که بیشتر عالمان سنى همچون سیوطى در پیش گرفته اند این است که روایات حاکى از نزول آیه اکمال دین در روز عرفه به طرق بیشترى نقل گردیده و از جهت سند، صحیحتر است، پس باید به این روایات توجه کرد و روایتهاى مخالف آن را رد کرد. اما این، نظرِ علمى درستى نیست. دلایل ادعاى ما مواردى است که در ذیل مى آید و ترجیح رأىِ اهل بیت(ع) را ایجاب مى کند:
1ـ نخست اینکه تعارض در اینجا، تعارض میان دو حدیث نیست که یکى طرقى بیشتر و سندى صحیحتر داشته باشد ـ چنان که توهم کرده اند ـ بلکه این تعارض، تعارضى میان حدیثى از پیامبر(ص) و قول خلیفه عمر است. احادیثى که اینان ضعیف شمرده اند، احادیثى است که اسنادشان به پیامبر مى رسد(احادیث نبوى)، در حالى که احادیث بخارى و دیگران نقل سخن عمر است و به پیامبر(ص) اسناد داده نشده است!
پس محقق سنّى نمى تواند در مورد سبب نزول قرآن به سخن عمر استدلال کند و با آن حدیث پیامبر(ص) را در این باب رد کند، بلکه باید در سند و متن آن حدیث نبوى تحقیق و تفحص کند و اگر آن را صحیح یافت، بر اوست که آن را برگیرد و سخن عمر را رها کند.
2ـ اگر کوتاه بیاییم و بگوییم احادیث اهل بیت(ع) درباره سبب نزول آیه اکمال دین و احادیث سنّى، موافق چیزى بیش از رأى اهل بیت(ع) در این باب نیست، و به این ترتیب تعارض میان اقوال اصحاب، درباره سبب نزول آیه است؛ یا به عبارت دیگر تعارض میان قول یک صحابى و قول برخى امامان(ع) است، آن گاه مى گوییم: پیامبر(ص)امتش راسفارش فرمود تا دین را ازاهل بیتش بگیرند،نه ازاصحابش این موضوع در حدیث ثقلین ـ که نزد همه حدیثى صحیح و متواتر است ـ آمده است. حدیث ثقلین سخن رسول خدا(ص) است که در«مسند احمد» آمده است:
از ابوسعید نقل شده که گفت: رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلم ـ فرمود: انى تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر: کتاب الله حبل ممدود من السماءِ إلى الارض و عترتى اهل بیتى، وانهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض.[۷۲]
این حدیث را همچنین«سنن دارمى»[۷۳] و«صحیح مسلم»[۷۴]و«مستدرک»[۷۵] روایت کرده اند و آن را بر اساس معیار بخارى و مسلم و دیگران صحیح دانسته است. همچنین بیهقى در«سُنن» خود این حدیث را آورده[۷۶]و دیگران نیز به نقل آن پرداخته اند.
حدیث ثقلین که در درجه عالى صحت قرار دارد، اگر بر این مطلب که منبع و مرجع دین پس از پیامبر(ص) منحصر در اهل بیت او(ع)ا ست دلالت نکنند، دست کم بر ترجیح قول آنان در هنگام تعارض با دیگران دلالت دارد.
3ـ وانگهى روایتى که از عمر نقل شده خود دچار تعارض است. برخى از او روایت کرده اند که روز عرفه در حجةالوداع، روز پنج شنبه بوده است و نه جمعه. نسایى در«سنن» خود مى گوید:
اسحاق بن ابراهیم به ما خبر داد که عبدالله بن ادریس به نقل از پدرش و او از قیس بن مسلم و وى از طارق بن شهاب نقل کرده است که گفت: شخصى یهودى به عمر گفت: اگر این آیه، یعنى آیه الیوم اکملت لکم دینکم… بر ما فرود آمده بود آن را عید مى گرفتیم. عمر گفت: من روز و شب نزول این آیه را مى دانم، شب جمعه بود و ما با رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلم ـ در عرفات بودیم.[۷۷]
شگفت این که نسایى خود از عمر روایت مى کند که این آیه در عرفات و در روز جمعه نازل شد![۷۸]71
4ـ بخارى گفته است سفیان ثورى، که از پیشوایان حدیث و کلام در نزد آنان است، با این قول که نزول آیه روز عرفه و در روز جمعه بوده موافق نیست. عبارت بخارى این است:«قال سفیان و أشک کان یوم الجمعه ام لا…».[۷۹]72
روایات فراوانى وجود دارد که تردید سفیان را تأیید مى کند، بلکه ـ چنانکه خواهد آمد ـ چنین مى نماید که سفیان با خلیفه و گروهى که او گماشته بود تا همه روایات مربوط به حوادث حجةالوداع و بلکه حوادث تاریخ را بر اساس این که روز عرفه روز جمعه بوده است تنظیم کنند، مدارا مى کرد.
5ـ عید مسلمانان روز دهم ذو الحجة، عید قربان(یوم الاضحى)، است و نه روز عرفه، ما هیچ روایتى نیافتیم که دلالت کند بر اینکه روز عرفه عید شرعى است، پس قول به عید بودن روز عرفه منحصر به خلیفه عمر است و هیچ یک از مسلمانان با او در این امر موافق نیستند.
اما با توجه به روایت نسایى که مى گوید عرفه روز پنج شنبه بوده است و آیه اکمال دین شب عرفه نازل شده است، عیدى باقى نمى ماند تا با این عید آسمانى تصادم کند و نیاز به قانون ادغام اعیاد الهى در صورت تصادم نخواهد بود!
معناى پاسخ خلیفه بنابر این روایت این است که: سزاوار است روز نزول آیه اکمال دین، عید باشد، اما این آیه دو روز پیش از عید(عید اضحى) نازل شد، پس ما دیگر آن را عید نگرفتیم! و این کلامى متعارض است.
6ـ رأیى که از عمر نقل شده با آنچه به روایت صحیح از او نقل شده است تعارض دارد و نمى توان آن را پذیرفت و بنابراین تنها باید قول مقابل آن را گرفت. روشنترین نمود این تعارض در این است که: یهودى یى که در روایت با خلیفه سخن مى گوید از آیه اکمال دین این گونه فهمیده که خداى تعالى دین اسلام را به طور کامل فرستاده است و در روز نزول این آیه کار نزول پایان پذیرفته است، و خلیفه نیز فهم و تفسیر او را پذیرفته است، پس بیقین نزول این آیه باید پس از آمدن همه فرایض و از جمله آنها فریضه کلاله و احکام ارث و مانند آن باشد، همان گونه که روایات اهل بیت(ع) دلالت دارد، و نیز همان طور که سدى گفته است. در حالى که عمر ـ چنانکه گذشت ـ گفته است آیه اکمال دین پیش از آن احکام نازل شده است.
7ـ روایت بخارى و غیر او حاکى از آن است که عمر اعتراف نموده که«الیوم» در آیه اکمال روز معینى است که همان روز نزول آیه باشد، نه روزى نامعیّن و نه یکى از روزهاى پیش از نزول آیه؛ مثلاً یک سال پیش از آن، مانند روز فتح مکه یا یکى از روزهاى آینده مثلاً پس از چند ماه. بنابراین این روایت عمر مستلزم ردّ همه روایاتى است که کلمه«الیوم» را بین چند معنا مردّد مى سازند یا آن را بر روز فتح مکه منطبق مى کنند. همچنین مستلزم آن است که منظور از«الیوم»، پس از تکمیل نزول فرایض و احکام بوده باشد و آیه کلاله یا آیه ربا پس از آن نازل نشده باشد.
8ـ پاسخ خلیفه به شخص یهودى نه براى یهودى و نه براى مسلمان قانع کننده نیست!
اگر مقصود خلیفه عذرآورى باشد، به این ترتیب که چون نزول این آیه با روز عید مصادف شده ما آن را عید نگرفتیم، در این صورت یهودى مى تواند پاسخ دهد که : چرا پروردگار شما این عید را بر شما خراب کرده و آیه را در این روز نازل کرده است؟ و اگر مرادش ادغام عید«اکمال دین» با عید عرفه است به طورى که این نیز جزئى از آن باشد، پس یهودى و وارثانش در عصر ما حق دارند بگویند: بسیار خوب، پس شما عید اکمال دین و عید عرفه را مشترک قرار داده اید، اما سهم اکمال دین از آن عید کجاست که توده هاى شما هرگز آن را نمى شناسند و اثرى از آن جز در نزد شیعه نیست؟
و اگر منظور این باشد که این روز شریف و عید بزرگ با روز جمعه و روز عرفه مصادف گردید و در آن دو ادغام شد یا آن دو این روز را در خود گرفتند و کارش پایان یافت! پس چگونه خداى تعالى این عید را بر آن دو عید نازل کرد؟ آیا خدا از روى عمد این عید را در آن دو ادغام کرد؟ یا آنکه خداى سبحان ـ نعوذ بالله ـ از روى نسیان این عید را در عید دیگرى نازل کرد و بعد مسلمانان با ادغام و اندماج کار را درست کردند؟! وانگهى چه کسى این ادغام را ترتیب داده است و چه کسى این حق را دارد که عیدى الهى را در عیدى دیگر ادغام کند یا عیدى ربانى را در عیدى دیگر فرو نهد؟.
امّت اسلامى را چه مى شود که از قضیه تصادم اعیاد ربانى در عرفات خبر ندارد تا آنکه آن یهودى در عصر خلافت عمر آنان را آگاه مى سازد، و خلیفه ضمن موافقت با گفتار آن یهودى خبر تصادم اعیاد الهى را به او و به مسلمانان مى دهد و اظهار مى دارد که حکم شرعى در این تصادم، ادغام این عید ـ به مصلحت عید پیشین ـ است؟ همانند قانون تصادم اتومبیلها یا قانون تصادم اعیاد ملى و دینى.
9ـ دلیل شیعه در این که روز غدیر را عید قرار داده این است که اهل بیت(ع) و شیعیانشان از پیامبر(ص) روایت کرده اند که روز نزول آیه اکمال دین یعنى روز غدیر، عید شرعى است و اینکه جبرئیل پیامبر(ص) را خبر داد که انبیاء امتشان را امر مى کردند تا روز نصب وصى آنان را عید بگیرند.
بنابراین خلیفه به چه دلیل سخن آن یهودى را تأیید کرده و نظرش را در این باره که آن روز باید عید شرعى مسلمانان باشد پذیرفته است، آنگاه عذر آورده که تصادم نزول آن آیه با دو عید موجب گردیده که مسلمانان نزول آیه را عید نگیرند.
اگر خلیفه از پیش خود حکم کرده که سزاوار است روز نزول آیه عید باشد، این تشریع و حرام است. چون اعیاد اسلامى توقیفى هستند، و اگر از پیامبر(ص)شنیده است، پس چرا نه او ونه غیر او، هیچ کس از مسلمانان، آن را یادآور نشده است؟.
در هر صورت مشکلى که آن یهودى مطرح کرده همچنان رویاروى خلیفه و پیروانش نمایان است، چه از پیامبر(ص) شنیده باشد که روز نزول آن آیه، عید است و چه از پیش خود گفته باشد. به هر حال اعتراف کرده است که آن روز، روزى بزرگ و مهم براى مسلمانان است، زیرا روزى سرنوشت ساز و تاریخى است، روزى که خدا اسلام را کامل گردانید و نعمتش را بر امت تمام کرد و روزى که اسلام کامل شده به وسیله این نعمت تامّه را به عنوان دین آنان پسندید و به آن خشنود گردید تا بر آن مشى کنند و مردمان دیگر را به سوى آن بخوانند.
بى تردید این روز بزرگ شایستگى آن را دارد که عید امت اسلامى باشد. اگر در امت دیگر چنین روزى مى بود بیقین آن را عید ربانى اعلان مى کردند. خلیفه، در این همه، با آن یهودى موافقت کرد، پس به این ترتیب عید اکمال دین در فقه برادران سنى در کنار سایر اعیاد شرعى همچون: عید فطر، عید قربان و جمعه عیدى شرعى است. و مسلمان حق دارد از فقیهان و حاکمان بپرسد، عیدى که هیچ نشان و اسم و رسمى از آن در تاریخ، زندگى و متون دینى مسلمانان دیده نمى شود، مگر در نزد شیعیان!
10ـ اگر روز عرفه، روز جمعه بوده است بیقین پیامبر(ص) با مسلمانان نماز جمعه مى خواند، در حالى که هیچ کس نگفته است که آن حضرت نماز جمعه خواندند، بلکه نسایى روایت کرده است که پیامبر(ص) نماز ظهر و عصر گذارند و به نظر مى رسد نسایى با سفیان ثورى موافق است و نه با خلیفه عمر، وى در«سنن» خود عنوان«جمع بین نماز ظهر و عصر در عرفه» را آورده و ذیل آن از جابربن عبدالله روایت کرده است که گفت:
رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ حرکت کرد تا به عرفه رسید، در آنجا خیمه اى را دید که براى ایشان، در«نَمِرة» بر پا شده بود. در آن خیمه فرود آمد تا آنکه خورشید بر آمد، آنگاه فرمود تا براى ایشان ناقه بیاورند، آوردند، حضرت حرکت کرد تا به میانه وادى عرفه رسید، در آنجا ماندند و براى مردم سخن گفتند، سپس بلال اذان گفت و پیامبر نماز ظهر و عصر را بدون فاصله میان آن دو به جا آوردند.[۸۰]73
اما این پاسخ که نماز جمعه در سفر ساقط مى گردد، مورد اختلاف فقهاست، و اگر درست مى بود که روز عرفه مصادف با جمعه بود و پیامبر نماز جمعه نخواندند، بیقین راویان حجةالوداع آن را نقل مى کردند.
ابن حزم در پاسخ به این مطلب به تکاپو افتاده و در«المحلى» چنین گفته است:
مسئله: هرگاه امام روز عرفه را با روز جمعه مصادف یافت، باید نماز را به جهر بخواند، یعنى نماز جمعه بخواند و باید در منى و مکه نیز نماز جمعه بخواند، زیرا نصّى بر نهى از این امر نیامده است، و خداى تعالى مى فرماید: اذا نودى الصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الى ذکر الله و ذروا البیع، و وجوب نماز جمعه را به روز عرفه و منى در عرفه و منى تخصیص نزده است.
از طریق محمد بن عبدالسلام الخشنى و او از محمد بن المثنى و وى از مسلم بن ابراهیم و ایشان از شبربن منصور و او از ابن جریج و وى از عطاءِ بن ابى رباح براى ما روایت کرده اند که گفت: هرگاه روز جمعه با روز عرفه مصادف گردید، امام نماز را به جهر مى خواند(حمد و سوره را بلند مى خواند). همچنین از عبدالرزاق به نقل از ابن جریج و او از عطاءِ همانند این، روایت شده است….
پس خبرى که نقل شده است از طریق ابراهیم بن ابى یحیى و او از عبدالعزیز بن عمر و وى از حسن بن مسلم که گفت: روز ترویه با روز جمعه مصادف گردید و پیامبر ـ علیه السلام ـ در حج بود و فرمود: هر کس از شما مى تواند در منى نماز ظهر بگذارد چنین کند، و خود نیز در منى نماز ظهر به جا آوردند و خطبه نخواندند…. این خبرى جعلى است و در آن تمام اسباب فساد جمع است: ابراهیم بن ابى یحیى به کذب از او یاد شده و به طور کلى مطرود است. دیگر اینکه این خبر مرسل است و در آن از ابن زبیر همراه با ابن ابى یحیى حجاج بن أرطاة نقل شده و روایت او از اعتبار ساقط است وانگهى کذب این خبر آشکار است، زیرا روز ترویه(روز هشتم ذو الحجة)، در حجةالوداعِ پیامبر ـ علیه السلام ـ روز پنچ شنبه بوده است و روز عرفه، روز جمعه، این از طریق بخارى روایت شده است….
اگر کسى بگوید: در همه اخبار تنها چنین آمده است که رسول خدا ـ علیه السلام ـ در عرفه بین نماز ظهر و عصر جمع کرد، مى گوییم: آرى، ولى نماز جمعه نیز خود نماز ظهر است و در هیچ یک از اخبار وارد نشده است که حضرت آن نماز را به جهر نخواند. جهر خواندن نیز واجب نیست و تنها تفاوت حکم در این است که نماز جماعتِ ظهر جمعه در سفر و حَضَر دو رکعت است.[۸۱]74
پاسخ این سخن این است که اگر روز عرفه با روز جمعه مصادف بوده و پیامبر(ص) نماز ظهر را به جهر خواند تا نماز جمعه باشد ـ چنانکه ابن حزم ادعا کرده است ـ بیقین راویان حجةالوداع این موضوع را نقل مى کردند.
روایتى که ابن حزم آورده و آن را به دلیل مخالفت با روایت بخارى تکذیب کرده است، با حجةالوداع بیشتر سازگارى دارد؛ زیرا روز جمعه در آن حج با ایام تشریق در منى مصادف بوده است؛ یعنى پس از عرفه، نه پیش از آن. این ـ چنانکه خواهد آمد ـ سازگار است با حساب سفر حضرت از مدینه در روز پنج شنبه، چهار روز مانده به پایان ذو القعده و رسیدن ایشان به مکه در روز پنج شنبه(چهارم ذو الحجه) و اینکه روز اول ذو الحجه دوشنبه بوده است و روز عرفه.
11ـ قول آنان بر این که روز عرفه در سال حجةالوداع، روز جمعه بوده است، با این مضمون روایاتشان که پیامبر(ص) پس از نزول آیه اکمال دین هشتاد و یک شب در قید حیات بود، در تعارض است.
نزد آنان ثابت است که وفات پیامبر(ص) در روز دوازدهم ربیع بوده است. از نهم ذو الحجه تا دوازدهم ربیع الاول پیش از نود روز است، پس یا باید روایت حاکى از وفات حضرت پیش از این تاریخ را بپذیرند، یا با ما در اینکه آیه اکمال دین در روز غدیر یعنى هیجدهم ذو الحجه ناز ل شده، موافق گردند.
سیوطى در«درّالمنثور» مى گوید:
ابن جریر از ابن جریح نقل کرده که گفت: پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ پس از نزول این آیه، هشتاد و یک شب در این جهان باقى ماند. منظور آیه الیوم اکملت لکم دینکم… است.[۸۲]75
ابن حجر در«تلخیص الحبیر» حاشیه«مجمع الغووى» مى گوید:
ابوعبید از حجاج و او از ابن جریح نقل کرده است که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ پس از نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم… تنها هشتاد و یک شب زنده بود.[۸۳]76
علامه امینى در«الغدیر» چنین آورده است:
قولى که[نزد آنان] معتبر است و روایات وارد در تفسیر رازى(ج3،ص529) به نقل از صاحبان اخبار و آثار بر آن تأکید دارد این است که: هنگامى که این آیه بر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ نازل گردید، عمر آن حضرت پس از آن زمان بیش از هشتاد و یک یا هشتاد و دو روز دوام نداشت. درست همین سخن را«ابوالسعود» در تفسیرش، در حاشیه تفسیر رازى(ج3، ص523) ثابت دانسته است، و مؤرخان آنان گفته اند: وفات پیامبر(ص) در دوازدهم ربیع الاول بوده است. گویا در قول مورخان مسامحه اى است به افزودن یک روز بر هشتادو دو روز پس از خارج کردن روز غدیر و روز وفاتِ پیامبر و محاسبه ما بین این دو روز.
به هر تقدیر این قول به حقیقت نزدیکتر است تا آنکه گفته شود نزول آیه اکمال دین در روز عرفه بود است، چنانکه در«صحیح بخارى» و «صحیح مسلم» و غیر آنها آمده است؛ زیرا در این صورت شمار روزها از هشتاد و یکى و دو روز بیشتر مى شود.[۸۴]77
ما برادرانمان را به آنچه خود ملتزم شده اند الزام مى کنیم، وگرنه این روایت را قبول نداریم؛زیرا آنچه در نظر ما مورد اعتماد است این است که آیه اکمال دین روز هیجدهم ذو الحجه نازل شده است و رحلت پیامبر گرامى اسلام(ص) روز بیست و هشتم صفر واقع شده، پس فاصله میان زمان نزول آیه و وفات حضرت حدود هفتاد روز بوده است. چنانکه آن دسته از روایات اهل سنت نیز که نزول این آیه را در روز دوشنبه مى دانند، با این نظر، یعنى نزول آیه در روز عرفه و وفات پیامبر در دوازدهم ربیع، در تعارض هستند. بیهقى در«دلائل النبوة» از ابن عباس نقل مى کند که گفت:
پیامبر شما(ص) در روز دوشنبه زاده شد، و روز دوشنبه به نبوّت رسید و روز دوشنبه از مکه خارج شد و روز دوشنبه مکه را فتح کرد و روز دوشنبه سوره مائده(الیوم اکملت لکم دینکم…) بر او نازل شد و روز دوشنبه از دنیا رفت.[۸۵]78
هیثمى در«مجمع الزوائد» گفته است:
این روایت را احمد و طبرانى در الکبیر نقل کرده اند و طبرانى به آن چنین افزوده است: و فتح بدر در روز دوشنبه بود و نزول سوره مائده(الیوم اکملت لکم دینکم…) در روز دوشنبه بود. در این روایت«ابن لهیعه» وجود دارد که ضعیف است اما بقیه رجال آن ثقه هستند و روایاتشان صحیح است.[۸۶]79
ضعف ابن لهیعه در این حدیث در نظر برادران سنى قابل حل است. وانگهى این حدیث به طرق دیگرى نیز روایت شده که این شخص در آن نیست، اما دلیل حقیقى ضعف این شخص مخالف او با قول خلیفه عمر است و از این رو در«درّالمنثور» چنین آمده است:
و ابن جریر به سند ضعیف از ابن عباس نقل کرده که گفت: پیامبر شما روز دوشنبه به دنیا آمد و ….[۸۷]80
ابن کثیر بشدت به این حدیث حمله کرد و گفته است این حدیث به صرف مخالفتش با قول عمر مردود است. او در«سیرةالنبویّة» مى گوید:
تنها احمد این حدیث را آورده و عمر و ابن بکیر آن را از ابن لهیعه روایت کرده و چنین افزوده: سوره مائده(الیوم اکملت لکم دینکم…) روز دوشنبه نازل شده است، و به همین ترتیب برخى آن را از موسى بن داود روایت کرده اند و او نیز چنین افزوده است: واقعه بدر نیز روز دوشنبه بود. از جمله کسانى که گوینده این حدیث است یزیدبن حبیب است، و این حدیث بجّد مورد انکار است.
ابن عساکر مى گوید: آنچه محفوظ است این است که روز بدر و روز نزول الیوم اکملت لکم دینکم…، روز جمعه بوده است، سخن ابن عساکر درست است.[۸۸]81
ابن کثیر اسباب ضعف و علت انکار این حدیث را بیان نکرده است، از این رو گفتیم علتش مخالفت با قول عمر است، ولى سخن ابن عساکر پسندیده تر است، زیرا وى حدیث را به ضعف یا انکار متصف نکرده بلکه گفته است که این خبر با آنچه محفوظ است یعنى نزد آنان مشهور است(یعنى قول عمر) مخالف است.
به هر تقدیر اعتراض بر آنان به احادیث«دوشنبه» نیز الزام آنان به چیزى است که خود ملتزم هستند، وگرنه در نظر ما ثابت است که آیه اکمال دین در روز پنج شنبه ـ و در روایتى روز جمعه ـ نازل گردیده است. گرچه در نظر ما بعثت پیامبر(ص) و وفات آن حضرت روز دوشنبه بوده است، و على(ع) روز سه شنبه(یک روز پس از بعثت) با پیامبر(ص) نماز خوانده است، و سوره مائده در روز دوشنبه نازل گردیده است، البته نه تمام آن، بلکه بخشى ازآن، از جمله آیه تبلیغ و بعد آیه اکمال دین نازل شده است.
12ـ این قول که روز عرفه در آن سال روز جمعه بوده، با روایاتى که روز حرکت پیامبر(ص) را از مدینه روز پنج شنبه(چهار روز مانده به پایان ذو القعده) ثبت کرده اند، تعارض دارد. روایت مشهور از اهل بیت(ع) نیز چنین است، و این روایات با تاریخ نزول آیه در روز غدیر(هیجدهم ذوالحجه) هم سازگار هستند، زیرا سفر پیامبر(ص) در روز پنج شنبه، بیست و هفتم ذو القعده، چهار روز مانده به پایان ذو القعده، یعنى روزهاى پنج شنبه، جمعه، شنبه و یک شنبه آغاز شده، و اوّل ذو الحجه روز دوشنبه بوده، و ورود حضرت(ص) به مکه عصر روز پنج شنبه چهارم ذو الحجه، در آخر روز چهارم بوده است ـ چنانکه در «کافى» نیز روایت شده است[۸۹] 82، پس روز عرفه روز سه شنبه، و روز غدیر، پنج شنبه هجدهم ذو الحجه بوده است.
نمونه هایى از روایات اهل بیت(ع) را در این خصوص مى آوریم:
1ـ محمد بن ادریس در آخر«سرائر» به نقل از کتاب«مشیخه حسن بن محبوب» مى گوید: رسول خد(ص) چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شد و چهار روز از ذو الحجه گذشته به مکه وارد شد، از بالاى مکه، از را ه اهل مدینه، به مکه وارد و از پایین آن خارج گردید.[۹۰]83
2ـ … از ابى عبدالله(ع) روایت شده که فرمود: رسول خدا(ص) بیست حج به جا آوردند… رسول خدا(ص) ده سال در مدینه ماندند و به حج نرفتند تا این آیه بر او نازل گردید: و أذّن فى الناس بالحج یأتوک رجالاً و على کل ضامر یأتین من کل فجّ عمیق، پس حضرت موذّنان را امر فرمود تا با صداى بلند ندا سردهند که رسول خدا(ص) امسال به حج خواهند رفت. به این ترتیب اهالى مدینه و عوالى و اعراب آگاه شدند و براى همراهى در حج با پیامبر(ص) گرد آمدند، و اینان پیروان حضرت(ص) بودند، گوش به فرامین او مى سپردند و هرچه پیامبر(ص) مى فرمود و هر آنچه او انجام مى داد، همان مى کردند. حضرت رسول(ص) چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شدند، وقتى به ذوالحلیفه رسیدند هنگام ظهر بود. حضرت غسل کردند، آنگاه به سوى مسجد شجره حرکت کردند، در آن مسجد نماز ظهر خواندند و قصد حج مفرده کرده و خارج شدند تا به«بیداء» رسیدند. در یک فرسخى، مردم در دوطرف راه او به صف ایستادند، براى حج افراد لبیک گفتند و شصت و شش یا شصت و چهار حیوان براى قربانى به همراه بردند تا آنکه در پایان روز چهارم ذو الحجه به مکه رسیدند، طواف خانه را به هفت شوط انجام دادند و دو رکعت نماز پشت مقام ابراهیم گذاردند، سپس به سوى حَجَر رفته آن را استلام فرمودند….[۹۱]84
3ـ … العبدى از ابوسعید روایت کرده که رسول خدا(ص) مردم را در غدیرخم به سوى على(ع) فراخواند و فرمان داد تا خارهاى زیر درخت را برکنند، آن روز پنج شنبه بود. حضرت رسول(ص) مردم را خواست و بازوان على(ع) را گرفت و بالا برد به طورى که مردم سفیدى زیر بغل آن حضرت را دیدند، پس آن گاه پراکنده نگشتند تا این آیه فرو فرستاده شد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً، پس رسول خدا(ص) فرمود: الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى وبالولایة لعلىّ من بعدى. و فرمود: هر کس من مولاى اویم پس(ازمن) على مولاى اوست، خدایا دوست بدار هرآن که وى را دوست دارد و دشمن دار آن که را با وى دشمنى ورزد و یارى فرما هر که را که یارى او کند.[۹۲]85
مؤید قول اهل بیت(ع) روایاتى است که در منابع سنى و شیعه، هر دو، آمده و حاکى از آن است که پیامبر(ص) سفرهایشان را همواره روز پنج شنبه آغاز مى فرمود و یا آنکه به ندرت در غیر پنج شنبه آغاز به سفر مى کرد؛ چنانکه بخارى[۹۳]86وابو داوود در«سنن»[۹۴]87چنین نقل کرده اند.
روایت ابن سیدالناس در«عیون الاثر» نیز که سفر پیامبر از مدینه را روز پنج شنبه نقل کرده است بر این امر تصریح دارد.[۹۵]88
در«بحارالانوار» از «کافى» به سند مقبول از ابى عبدالله(ع) روایت شده که فرمود:
پیامبر(ص) هرگاه در تابستان از خانه خارج مى شدند، روز خروج ایشان پنج شنبه بود، و در سرماى زمستان هرگاه مى خواستند از سفر به خانه بازگردند روز جمعه وارد مى شدند.[۹۶]89
همچنین قول اهل بیت(ع) تأیید مى گردد به آنچه که برادران سنى از جابر نقل مى کنند که حرکت پیامبر(ص) چهار روز مانده به پایان ذو القعده بود، به طورى که در سیره ابن کثیر آمده است.[۹۷]90
روایت بخارى و بیشتر صحاح نیز که گفته اند از سفر پیامبر(ص) پنج روز مانده به پایان ذو القعده واقع شد ـ بدون تعیین آن روز ـ قول اهل بیت(ع) را تأیید مى کند.[۹۸]91 بخارى گفته است حضرت چهارشب از ذو الحجة گذشته وارد مکه شد.92
مؤیّدِ دیگر سخن اهل بیت(ع) این است که مدت حرکت پیامبر(ص) از مدینه تا مکه بیش از هشت روز نبود؛ با نظر به راهى که طى کرده و مسافتى که حدود چهارصد کیلومتر بوده و نظر به سرعت حرکت(به طورى که برخى مردم از خستگى پاها به حضرت شکوه کردند و ایشان به آنان آموخت که پاهاى خود را ببندند)، و با توجه به اینکه هیچ کس خبر از توقف پیامبر(ص) در راه مکه نداده است و نیز با ملاحظه روایات بازگشت حضرت با وجود توقف نسبتاً طولانى شان در غدیر. گذشته از این موارد، توجه به روایاتى که اتفاق دارند بر اینکه ورود پیامبر(ص) به مکه روز چهارم ذو الحجه بوده ـ همان گونه که در روایات اهل بیت(ع) و روایت بخارى ملاحظه گردید ـ همه و همه، تردیدى در سقوط این روایت که حضرت شش روز مانده به پایان ذو القعده ازمدینه خارج شد باقى نمى ماند؛ چنانکه در«عمدةالقارى»، «ارشاد السارى»، سخن ابن حزم و «حاشیه سیره حلبیه»93آمده است، زیرا طبق این روایت مدت حرکت حضرت ازمدینه به مکه ده روز خواهد شد.
به این ترتیب نادرستى قول مخالف روایت اهل بیت(ع) آشکار مى گردد، یعنى قولى که طرفداران آن بر روایت«پنج روز از ذو القعده مانده» تکیه کرده اند و تلاش نموده اند آن را با روز شنبه تطبیق دهند تا اول ذو الحجه را پنج شنبه قرار دهند و روز عرفه را با جمعه مصادف سازند تا سخن خلیفه عمر را به این وسایل تصدیق کنند، بلکه همان گونه که مى بینید اینان به اصطلاح کاسه داغتر از آش شده اند، زیرا چنانکه گذشت خلیفه عمر خود روز عرفه را روز پنج شنبه دانسته است. از کسانى که به روایت«شنبه» قائل شده اند؛ ابن سعد94، واقدى95، حاشیه سیره حلبیه96، تاریخ طبرى97و تاریخ ذهبى98ومانند اینان هستند.
بنابراین روایت( روایت خروج حضرت از مدینه در روز شنبه)، باقى مانده ذو القعده پنج روز بوده است؛ یعنى شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، و اول ذو الحجه روز پنج شنبه بوده و روز عرفه با جمعه مصادف شده است، پس مدت حرکت از مدینه به مکه نُه روز شده، مگر آن که راوى، ذوالقعده را تمام(30روز) تصور کرده بعد معلوم گردیده که ناقص(29روز)است.
ابن کثیر از کسانى است که از این عقیده دفاع کرده اند. او در«سیره» مى گوید:
احمد از… از اُنس بن مالک انصارى نقل مى کند که گفت: رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ چهار رکعت نماز ظهر را در مسجدش در مدینه خواند، سپس نماز عصر را به دو رکعت در ذوالحلیفه خواند، و بى تردید این در حجةالوداع بود. این روایت از این دو وجه منحصر به احمد است، و این دو وجه بر معیار صحیح استوار است.
این روایت بیقین خروج حضرت در روز جمعه را نفى مى کند. بنابراین ممکن نیست که خروج حضرت روز پنج شنبه بوده باشد ـ چنانکه ابن حزم گفته است ـ، زیرا خروج در روز بیست و چهارم ذو القعده بوده است، چرا که خلافى نیست در اینکه اول ذو الحجه روز پنج شنبه بوده است؛ زیرا به تواتر و اجماع ثابت گردیده که پیامبر(ع) روز جمعه در عرفات وقوف کرد و روز عرفه بى تردید نهم ذو الحجه است.
پس اگر خروج پیامبر روز پنج شنبه بیست و چهارم ذو القعده بوده، بیقین شش شب از ذو القعده باقى مانده: شبهاى جمعه، شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه. در حالى که ابن عباس، عایشه و جابر گفته اند پیامبر پنج روز مانده به پایان ذو القعده خارج شد.
همچنین غیر ممکن است که روز خروج جمعه بوده باشد، به دلیل حدیث انس. بنابراین متعین مى گردد که خروج پیامبر ـ علیه السلام ـ از مدینه روز شنبه بوده و راوى گمان برده که ماه ذو القعده تمام(30روز)است، اما برحسب اتفاق در آن سال ناقص(29روز) بوده و در روز چهارشنبه پایان یافته و هلال ذو الحجه در شب پنج شنبه ظاهر گردیده است.
مؤید این بیان روایت جابر است که خروج پیامبر از مدینه را پنج یا چهار روز مانده به پایان ذو القعده نقل کرده است. بر این فرض هیچ راه گریزى از این تقریب نبوده و هیچ گزیرى از آن نیست. 99
در کلام ابن کثیر عدم اطمینان به این فروض و تقدیرات نمایان است، زیرا بى تردید آن رأى مشکوک است، به دلیل تشکیک خود عمر، و تشکیک سفیان ثورى به روایت بخارى، و تشکیک نسایى و قطع ابن حزم به این که سفر پیامبر(ص)روز پنج شنبه بوده است.
همان طور که ملاحظه مى شود استدلال ایشان بر این که خروج پیامبر(ص) در روز پنج شنبه نبوده، مصادره به مطلوب است زیرا مى گوید:«از آنجا که به تواتر و اجماع ثابت گردیده که پیامبر ـ علیه السلام ـ روز جمعه در عرفه وقوف کرده…»، یعنى به خود نتیجه اى که درصدد اثبات آن بوده استدلال کرده است!.
همچنین وى براى اثبات این که سفر پیامبر(ص) روز جمعه آغاز نشده به روایت انس استدلال مى کند که مى گوید: پیامبر نماز ظهر و عصر خواندند و نه نماز جمعه، در حالى که این استدلالى است که قول او را رد و قول اهل بیت(ع) را تأیید مى کند، زیرا روایت حاکى از این است که پیامبر(ص) در عرفه نماز جمعه نخوانده. نیز در«سنن نسایى» از جابر نقل شده و ابوداوود هم از ابن عمر روایت کرده که پیامبر(ص) درعرفه نماز ظهر و عصر به جا آوردند، یعنى نماز جمعه نخواندند، پس چگونه روز عرفه مصادف با جمعه بوده است؟!
نتیجه این که بر نظریه نزول آیه اکمال دین در روز عرفه اشکالات فراوانى وارد مى شود که پژوهشگر منصف را به تأمل و توقف در آن وا مى دارد. از جمله این اشکالات احتمال وجود خلل در تاریخ ذکر شده در روایات مورد استناد این نظریه است، و این خلل موجب خلل در اصل آنها خواهد بود. به این ترتیب نظریه اهل بیت(ع) در مورد سبب نزول این آیه بدون معارض باقى مى ماند، زیرا معارضى که توان به معارضه برخاستن ندارد، همچون عدم آن است.
در پایان یادآور مى شویم که آنچه نزد همه مسلمانان مورد اتفاق است این است که روز نزول آیه اکمال دین، عید بزرگ الهى است، بلکه از اهل بیت(ع) نقل شده است که این روز به طور کلى بزرگترین اعیاد است. دلیل آن نیز روشن است؛ زیرا عید هفتگى مسلمانان با نماز جمعه ارتباط دارد و عید فطر با عبادت روزه مرتبط است و عید اضحى با عبادت حج در ارتباط است، اما این عید با اتمام نعمت اسلام بتمامى(که نماز جمعه، صوم و حج بخشى از آن است) ارتباط دارد. اتمام نعمت در نظر برادران اهل سنت به نفس تنزیل دین و کامل کردن آن تحقق یافته است، و در نظر ما هم به این، و هم به نعمت حل مسئله رهبرى از سوى خدا و جاودانه ساختن پیامبر(ص) با قرار دادن نظام امامت در عترت پس از او.
اینک آیا برادران ما، عالمان اهل سنت، دعوت ما را مى پذیرند که به تحقیق در فقهِ این عید مظلوم و در نهان نگاه داشته شده بپردازیم و آن را به حیات همه مسلمانان، به نحوى که با فقه مذهبشان سازگار است، بازگردانیم؟
آنچه باقى ماند بخش سوم بحث ماست که درباره سبب نزول آیه تبلیغ(یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک…) و تفسیر آن است. امید توفیق انجام آن را در فرصتهاى بعدى داریم.
________________________________________
اشاره به این حدیث است که اهل سنت به پیامبر(ص) نسبت مى دهند: اصحابى کالنجوم بایّهم اقتدیهم اهتدیتم، مترجم.
پانویس
- ↑ الاتقان فی علوم القرآن،سیوطی،ج۱،ص۹۱
- ↑ براء ابن عازب؛رجال کشی،ص ۴۴.فضائل القرآن(ابن ضریس)ج ۱،ص۳۵.
- ↑ تفسیر عیاشی؛ج۱،ص۲۸۸.تفسیر البرهان؛ج۱،ص۴۳۰.
- ↑ تفسیر نور الثقلین،ص۸۲،ج۵،ص۴۴۷
- ↑ مائده/۵۵
- ↑ مائده/۶۷
- ↑ مائده/۳
- ↑ الکافی؛ج۱،ص۲۸۹.
- ↑ مائده/۳
- ↑ تاریخ یعقوبی؛ج۲،ص۱۴۳(مانزل من القران بالمدینة).
- ↑ درّالمنثور،ج۲،ص۲۵۲
- ↑ المحلّی،ج۹،ص۴۰۷
- ↑ همان،ج۷،ص۳۸۹
- ↑ مسند احمد ابن حنبل،ج۶،ص۱۸۸
- ↑ طبقات الحنابله؛ج۱،ص۴۲۷
- ↑ سنن بیهقی؛ج۷،ص۱۷۲
- ↑ المستدرک علی الصحیحین؛ج۲،ص۳۲۱
- ↑ همان،ج۳،ص۱۱۸،ح۴۵۷۶
- ↑ مجمع الزوائد؛ج۱،ص۲۵۶
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ درّالمنثور؛ج۲،ص۲۵۲
- ↑ تفسیر تبیان؛ج۳،ص۴۱۳
- ↑ الغدیر؛ج۱،ص۲۸۸.
- ↑ الاتقان فی علوم القرآن؛ج ۱، ص ۱۰۱.
- ↑ همان،ونیز در ادامه بحث مواردی ازآن نقل می شود.
- ↑ مسند احمدابن حنبل؛ج۱،ص۳۶
- ↑ کنز العمال؛ج۴،ص۱۸۶
- ↑ المبسوط؛ج۲،ص۵۱وج۱۲،ص۱۱۴.
- ↑ الاتقان؛ج۱،ص۱۰۱.
- ↑ صحیح بخاری؛ج۵،ص۱۱۵ونیز؛ج۵،ص۱۸۵.
- ↑ الاتقان؛ج۱،ص۱۰۱.
- ↑ مسند احمد؛ج۱،ص۲۹۸.
- ↑ صحیح بخاری؛ج۶،ص۲۴۲.
- ↑ صحیح مسلم؛ج۲،ص۸۱.
- ↑ همان،ج۵،ص۶۱وج۸،ص۲۴۵.
- ↑ سنن ابن ماجه؛ج۲،ص۹۱۰.
- ↑ درّ المنثور؛ج۲،ص۲۴۹.
- ↑ مستدرک حاکم؛ج۲،ص۳۰۳.
- ↑ صحیح مسلم؛ج۵،ص۶۱.آیه آخر سوره نساء به آیه صیف یا صیفی معروف است،درمقابل آیه دیگرکه در همین سوره در موردکلاله نازل شده است وبه آیه شتوی،یعنی زمستانی،معروف می باشد.
- ↑ درّ المنثور؛ج۲،ص۲۵۰.
- ↑ کنز العمال؛ج۱۱،ص۸۰،ح۳۰۶۸۸
- ↑ ۴۳٫۰ ۴۳٫۱ درّ المنثور؛ج۲،ص۲۴۹.
- ↑ صحیح بخاری؛ج۵،ص۱۸۲.
- ↑ همان،ج۶،ص۱۵
- ↑ درّالمنثور؛ج۲،ص۱۹۶.
- ↑ المجموع فی شرح المهذّب؛ج۱۸،ص۳۴۵.
- ↑ مستدرک حاکم؛ج۲،ص۳۳۸.
- ↑ درّالمنثور؛ج۳،ص۲۹۵.
- ↑ همان.
- ↑ همان.
- ↑ همان.
- ↑ سنن ابی داوود؛ج۱،ص۱۸۲.
- ↑ صحیح مسلم؛ج۸،ص۲۴۳.
- ↑ سنن ترمذی؛ج۴،ص۳۲۶
- ↑ ج۲، ص۲.
- ↑ الغدیر؛ج۱،ص۲۲۸.
- ↑ درّالمنثور؛ج۶،ص۴۰۷.
- ↑ همان.
- ↑ بقره؛۲۸۱.
- ↑ معجم الکبیر؛ج۱۲،ص۱۹.
- ↑ معجم الکبیر؛ج۹،ص۳۹۲.
- ↑ الاتقان؛ج۱،ص۱۰۲.
- ↑ درّالمنثور؛ج۲،ص۲۵۹.
- ↑ همان؛ص۲۵۷.
- ↑ الکافی؛ج۱،ص۲۸۹.
- ↑ اصول کافی؛ج۱،ص۱۹۸.
- ↑ الغدیر؛ج1،ص198.
- ↑ الاتقان؛ج1،ص75.
- ↑ درّالمنثور؛ج2،ص259.
- ↑ صحیح بخاری؛ج1،ص16.مضمون این حدیث همچنین در همین منبع؛ج5،ص127وج8،ص137 آمده است.
- ↑ مسند احمد ابن حنبل؛ج3،ص14 ونیزج3،ص17و26و59ونیزج4،ص366و371.
- ↑ سنن دارمی؛ج2،ص431.
- ↑ صحیح مسلم؛ج7،ص122.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین؛ج3،ص109و148.
- ↑ سنن بیهقی؛ج2،ص148.
- ↑ سنن نسایی؛ج5،ص251.
- ↑ همان؛ج8،ص114.
- ↑ صحیح بخاری؛ج5،ص127.
- ↑ سنن نسایی؛ج1،ص290.
- ↑ المحلّی؛ج7،ص272.
- ↑ درّالمنثور؛ج2،ص59.همانند این نقل همچنین در؛ج2،ص257 به نقل ازبیهقی در«شعب الایمان»آمده است.
- ↑ تلخیص الحبیر؛ج7،ص3.
- ↑ الغدیر؛ج1،ص230.
- ↑ دلائل النبوة؛ج7،ص233.
- ↑ مجمع الزوائد؛ج1،ص196.
- ↑ درّالمنثور؛ج2،ص259.
- ↑ سیرةالنبویة؛ج1،ص198.
- ↑ کافی؛ج4،ص245.
- ↑ وسائل الشیعة؛ج9،ص318.
- ↑ کافی؛ج4،ص245.
- ↑ المسترشد؛ص119.
- ↑ صحیح بخاری؛ج4،ص6.
- ↑ سنن ابو داوود؛ج1،ص586.
- ↑ عیون الاثر؛ج2،ص341.
- ↑ بحار الانوار؛ج16،ص272.
- ↑ سیرةالنبویة؛ج4،ص215.
- ↑ صحیح بخاری؛ج۲،ص۱۴۶و۱۸۴و۱۸۷.وج۴،ص۷.