آفتاب غدیر پشت پرده های تعصب
آفتاب غدیر پشت پردههای تعصب
منبع: پایگاه اطلاعرسانی مؤسسه جهانی سبطین: https://www.sibtayn.com الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی رسوله وعلی آله الطیبین الطاهرین واللعن علی اعدائهم اجمعین. خداوند تبارک و تعالی پیامبرانش را برای هدایت و راهنمایی مردم فرستاده است تا به انحرافات فکری و عملی دچار نشوند چرا که تاریخ بشریت آکنده و مملوّ ازاین انحرافات میباشد که در نتیجه دوری از تعالیم پیامبران است. هدف از آفرینش جهان هستی همان هدایت و بندگی است و این هدایت باید تا روز قیامت برقرار باشد زیرا اگر لحظه ای مردم بدون راهنما باشند غرض الهی محقق نخواهد شد. حال برای شروع بحث حدیثی از وجود مبارک پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل میکنیم و متذکر میشویم که تمام احادیث و مستندات این مقاله از منابع معتبر اهل سنت میباشد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: یهود و نصارا، هفتاد و دو فرقه شدند و همه آنها در آتش اند مگر یک فرقه و امت من هفتاد و سه فرقه میشوند و همه در آتش اند مگر یک فرقه که اهل نجات هستند(۱). سؤالی که مطرح میشود این است که آیا میتوان تصور کرد پیامبری که نسبت به هدایت مشرکین به اندازه ای اصرار و دلسوزی میورزید که خداوند به ایشان خطاب فرمود: (لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاّ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ)(۲) گویی میخواهی جان خود را از شدت اندوه از دست دهی بخاطر اینکه آنها ایمان نمیآورند. ـ نسبت به آینده اُمت خود نگران نباشد و فکری به حال هدایت آنها بعد از خود نکرده باشد؟ آیا میتوان تصور کرد پیامبری که در اوج تدبیر و حکمت است، نسبت به امر جانشنی و رهبری جامعه اسلامی بیتفاوت بوده باشد؟ اگر کسانی منکر علم غیب پیامبر شوند و بگویند پیامبر نمیدانست بعد از خودش چه اتفاقاتی میافتد، میگوییم که هر فرد عاقلی برای مسئله جانشینی خود اهمیت قائل است حال چه برسد به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که دین اسلام را از جانب پروردگار به مردم ابلاغ کرده است و نگران از بین رفتن و تحریف آن میباشد. پس حتماً باید جانشینی برای خود معین فرموده باشند یا حداقل ملاک و ضابطه ای برای مسئله امامت و رهبری مردم، مشخص میفرمودند تا مردم بعد از ایشان حیران و سردرگم نباشند. اما طبق اخبار و شهادت تاریخ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نه تنها عالم به غیب بودهاند بلکه از انحرافات و گمراهیهای بعد از خودش خبر داده است. روایتی که مطرح شد یکی از دهها روایاتی است که پیش گویی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در مورد امت خود نشان میدهد. البته این روایت هم، متأسفانه مانند بسیاری از روایات در کتب اهل سنت که خود را حافظ سنت پیامبر میدانند مصون از تحریف نمانده؛ چرا که در پایان روایت اهل نجات را منحصر در گروه اهل جماعت نقل کردهاند. قابل توجه است که اهل سنت که خود را اهل جماعت میدانند، متفرقترین و پراکندهترین گروه اسلامی اند که در بسیاری از مسائل اساسی و بنیادین اختلاف نظر دارند. حال که قلم به اینجا رسید مناسب است که نمونههایی از این اختلافات را که به حدّ تکفیر و خونریزی رسیده است بیان کنیم. ۱ـ فتنه خلق قرآن که درباره آنچه کشتارهایی واقع شد. ابوحنیفه گفت: هر که گمان کند قرآن مخلوق است، کافر است و هر که آنان را تکفیر نکند، او هم مانند آنان کافر است(۳). ابن تیمیّه گفت: هر که بگوید قرآن مخلوق است، کافر است و لعنت خدا و ملایکه و همه مردم بر او باد!!!(۴) با توجه به اینکه هماکنون اکثریت اهل سنت معتقد به خلق قرآن هستند. ۲ـ شیخ ابن حاتم حنبلی گفت: هر که حنبلی نباشد، مسلمان نیست(۵). ۳ـ شافعیها گفتند: هر کس حنبلی است، کافر است(۶). ۴ـ شافعیها گفتند: هر کس اشعری نباشد، کافر است(۷). ۵ـ در سال ۵۰۷ هـ. قاضی حنفی در دمشق گفت: اگر حکومت را در دست داشتم، شافعیها را وادار به پرداخت جزیه میکردم!! در سال ۵۶۷ هـ. ابو حامد طوسی همین حرف را درباره جنابله گفت: و در سال ۵۵۴ هـ. به خاطر درگیری میان حنفیها و شافعیها، بازار اصفهان به آتش کشیده شد(۸). ۶ـ اهل آندلس مالکی بودند و حنفی و شافعی و حنبلی را بیرون میکردند و اگر معتزلی بود او را میکشتند(۹). آیا بعد از این همه درگیری و اختلاف آیا باز هم میتوان این گروه را اهل جماعت نامید تا اهل نجات باشند؟! آیا بعد از این همه انحرافات باز هم میتوان پذیرفت که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) برای هدایت مردم، بعد از خودش جانشینی معرفی نکرده باشد تا مردم هنگام فتنهها به او رجوع کنند و در مسائلی که اختلاف نظر شده، از او اطاعت کنند؟ بسیار جای تعجب و تأسف است که حتی در مسئله وضو و نماز که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روزانه پنج مرتبه میان صحابه آن را به جای میآوردند اختلافهای فاحش وجود داشته باشد چه برسد به بقیه احکام. آیا نباید امامی وجود داشته باشد که سنت پیامبر را حفظ کند؟ آیا لطف الهی اقتضا نمیکند که همواره امامی برای هدایت مردم میان آنان وجود داشته باشد؟ اعتقاد شیعه شیعه معتقد است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از جانب خداوند امامی را برای مردم معرفی کرده است و از نسل او امامانی برای هدایت مردم و حفظ دین از انحرافات وجود دارند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آنان را به مردم معرفی کرده بودند ولی متأسفانه طمع عده ای ریاست طلب و کینه افرادی منافق مانع از تحقق آن شد. شیعه معتقد است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در روز غدیر، امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان امام و رهبر جامعه اسلامی بعد از خودش به مردم معرفی کرده و با این کار، دین الهی کامل شد. اجمالی از واقعه غدیر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در بازگشت از آخرین حج در سال دهم هجری، روز هیجدهم ذی الحجّه در مکانی به نام جحفه به امر الهی توقف کردند و امر فرمودند افرادی که جلوتر رفتهاند برگردند و منتظر شدند افرادی که عقب مانده بودند برسند. جحفه مکانی بود که راههای اهل مدینه و مصر و عراق از هم جدا میشد. آن روز به حدی گرم بود که اعراب از شدت گرما قسمتی از ردای خود را به سر کشیده و قسمتی هم زیر پاهایشان بود تا گرما کمتر به آنان برسد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بعد از اقامه نماز ظهر، به همراه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به روی جهازهای شتران که برای خواندن خطبه آماده شده بود رفتند و میان جمعیتی که بیش از صد هزار نفر بودند شروع به خواندن خطبه کردند به گونه ای که تمام مردم ایشان را میدیدند. بعد از ستایش خداوند و تذکر و موعظه، فرمودند: إنی اُوشک أن أدعی فأجیب من أولی الناس بالمؤمنین من أنفسهم؟ قالوا الله ورسوله أعلم. قال: إن الله مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم. ثم قال: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه». ای مردم! نزدیک است که از میان شما بروم. چه کسی نسبت به مؤمنین از خودشان أولی و سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: خداوند مولای من و من مولا و سرپرست مؤمنین و از خودشان به آنها اُولی و سزاوارترم. سپس فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست. نگاهی به سند حدیث غدیر با وجود اینکه این حدیث مانند سایر احادیث در حق امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) تحریف یا کتمان شده؛ در عین حال تواتر آن غیرقابل انکار است. برای آگاهی اجمالی از سند این حدیث به نکات زیر توجه کنید. قبل از آن متذکریم که نکات و مستنداتی که در این مقاله ارائه میشود برگرفته از دو کتاب گرانسنگ و ارزشمند الغدیر (ج۱) نوشته مرحوم علامه امینی (رضی الله عنه) و نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار (ج ۶–۹) نوشته آیت الله میلانی (دامت برکاته) میباشد و چون بنای این مقاله بر اختصار است خوانندگان محترم میتوانند برای آگاهی از جزئیات و مطالب بیشتر به این کتابها مراجعه فرمایند. ۱ـ بیش از صد نفر از صحابه این حدیث را نقل کردهاند که چنین رقمی در مورد هیچیک از احادیث وجود ندارد. حافظ ابوالعباس احمد بن محمد، معروف به ابن عقده (م ۳۳۳ هـ) در کتابی که راجع به حدیث غدیر تألیف کرده نام ۹۹ نفر از صحابه را ذکر میکند که این حدیث را روایت کردهاند و میگوید: ۲۸ نفر دیگر هم از صحابه این حدیث را نقل کردهاند. ۲ـ محمد بن جریر طبری (م ۳۱۰ هـ) این حدیث را با ۷۲ طریق، ابوبکر جعابی (م ۳۵۵ هـ) با ۱۲۵ طریق، ابوسعید سجستانی (م ۴۷۷ هـ) با ۱۲۰ طریق و احمد بن حنبل با ۴۰ طریق ذکر کردهاند. ۳ـ ابن حجر عسقلانی میگوید: این حدیث جداً اسانید زیادی دارد که ابن عقده آنها را در کتاب مستقلی جمع کرده است و بسیاری از اسانید آن صحیح و حسن است(۱۰). ۴ـ بیش از ۱۵ نفر از علمای اهل سنت اعتراف به تواتر این حدیث کردهاند، مانند: جلال الدین سیوطی، ملا علی قادری، مناوی، ابن کثیر، ذهبی و… ۵–۳۶۰ تن از علمای اهل سنت از قرن دوم تا سیزدهم این حدیث را نقل کردهاند. مؤلفین حدیث غدیر: بسیار قابل توجه است که ۱۱ نفر از بزرگان اهل سنت، اسناد این حدیث را در کتابی مستقل گردآوری کردهاند و تواتر این حدیث را به اثبات رسانیدهاند. در میان این تألیف کنندگان نام محمد بن جریر طبری، ابن عقده، ابوبکر جعابی، دارقطنی، ابوسعید سجستانی و شمس الدین ذهبی به چشم میخورد. ذهبی (م ۷۴۸ هـ) میگوید: کتابی درباره اَسناد حدیث غدیر از ابن جریر طبری دیدم که از مشاهده آن و کثرت اسانید آن بسیار تعجب کردم(۱۱). ابن کثیر (م ۷۷۴ هـ) میگوید: کتابی از ابن جریر طبری دیدم که احادیث غدیر خم را در دو مجلد بزرگ جمع کرده بود و همچنین کتابی که اسناد حدیث طیر را جمع کرده بود(۱۲). متأسفانه این کتاب هم مثل بسیاری از کتب دیگر که هر کدام به تنهایی برای اثبات امامت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کافی است به دست ما نرسیده است. عجب است از کسانی که خود را حافظ سنت پیامبر میدانند که چرا این کتابها را کتمان کردهاند؟!! حال که وضعیت سند این حدیث مشخص شد و اعترافات علمای اهل سنت به تواتر آن روشن گردید به دلالت و معنای آن میپردازیم. دلالت حدیث غدیر مهمترین اشکالی که اهل سنت درباره دلالت این حدیث مطرح میکنند این است که لفظ «مولی» در این حدیث به معنای یاری کننده، محب یا محبوب میباشد و لفظ «مولی» به معنای «أولی به تصرف (ولایت داشتن)» در کلام عرب وجود ندارد. حال به یاری خداوند متعال ثابت خواهیم کرد که به اعتراف بزرگان خودشان، استعمال لفظ «مولی» در «أولی به تصرف» شایع است و سپس معلوم خواهد شد که کلمه «مولی» در حدیث غدیر به همین معنی میباشد. ۱–۴۳ نفر از بزرگان اهل لغت، ادب و تفسیر اهل سنت تصریح میکنند که لفظ «مولی» در معنای «اُولی» در قرآن کریم و احادیث و اشعار عرب استعمال شده است. مانند: فراء، کلبی، ثعلب، مبرد، ابوعبیده، أخفش، زجاج، جوهری، زمخشری، تفتازانی، قوشجی و… ۲–۳۵ نفر از علمای اهل سنت تصریح دارند که لفظ «مولی» به معنای «المتصرّف فی الأمر»، «ولیّ الأمر»، «ملیک» و «رئیس» استعمال شده است. مانند: مبرد، زمخشری، نسفی، سیوطی، ابن اثیر، ابن کثیر، ثعلبی، ابن الجوزی و… ۳ـ یکی از دلایل قاطع بر این استعمال، همین حدیث غدیر است که در برخی نقلها به جای «من کنت مولاه» آمده است «من کنت اولی به من نفسه» یا «من کنت ولیه وأولی بنفسه»(۱۳) چرا که با توجه به قاعده پذیرفه شده «الحدیث یفسّر بعضه بعضاً»(۱۴) (حدیثها همدیگر را تفسیر میکنند) معلوم میشود که «مولی» به معنی همان «اولی به نفس» میباشد. ۴ـ در صحیح بخاری کلامی وجود دارد که نشان میدهد «مولی» به معنای «ملیک» استعمال میشود که این استعمال هم برای اثبات امامت کافی است چرا که ملیک به معنای پادشاه است. الف) قال البخاری فی کتاب التفسیر، باب: ولکل جعلنا موالی مما ترک الوالدان… و قال معمر: موالی: اولیاء ورثة عاقد أیمانکم، هو مولی الیمین وهو الحلیف. والمولی أیضاً: ابن العم. والمولی: المنعم المعتق والمولی: المعتق. والمولی: الملیک. والمولی: مولی فی الدین(۱۵). اشکال دیگر اشکال دیگری که به دلالت این حدیث شده این است که اگر «مولی» به معنای «اولی» باشد باید بتوانیم به جای «أولی منک» بگوییم «مولی منک»، در حالی که این استعمال غلط است. جواب این سؤال با اندک تأملی روشن میشود، حتی افرادی که مقدمات ادبیات عرب میخوانند میتوانند به این سؤال پاسخ دهند. این اشکال نشان دهنده اوج تعصب است زیرا افرادی که نمیخواهند زیر بار دلالت این حدیث بروند ناچارند هر اشکالی که به ذهنشان میرسد بگیرند تا خود را نجات دهند. «الغریق یتشبت بکل حشیش». جواب شارح مقاصد وشارح تجرید که از علمال اهل سنت هستند جواب این شبهه را اینگونه دادهاند که «مولی» اسم است به معنای اولی نه اینکه مانند «اولی» وصف باشد تا اینکه اعتراض میشود «مولی» جزو صیغه اسم تفضیل نیست. ثانیاً، اصل این اشکال مغالطه ای بیش نیست چرا که همه جا نمیتوان الفاظ مترادف و هممعنی را به جای هم به کار برد؛ مثلاً در همین حدیث، بعضی از اهل سنت ادّعا میکنند که «ألستُ اولی بالمؤمنین» یعنی «ألست أحبّ إلی المؤمنین» و حال آنکه «أولی» بوسیله «باء» متعدی شده اما «أحب» بوسیله «إلی» واین نشان میدهد که به جای «أولی» نمیتوان «أحب» گذاشت پس ادعایی که کردهاند باطل است. یا مثلاً با اینکه «صَلّی» در بعضی موارد به معنای «دَعا» میباشد نمیتوان به جای «صَلّی علیه» گفت «دَعا علیه» چرا که معنی برعکس میشود چون «دَعا علیه» یعنی بر ضرر او دعا کرد و مثلاً فرق میان «حتّی» و «إلی» ـ ضمیر متصل و منفصل ـ و… حال که ثابت شد استعمال لفظ «مولی» در «أولی به تصرف» شیوع دارد به حدیث غدیر میپردازیم تا با استفاده از قرائن قطعی معنای آن کاملاً روشن شود. البته مخفی نماند که این لفظ بدون قرینه هم دلالت کامل بر ولایت و امارت دارد. چنانچه در حدیثی از صحیح مسلم آمده است که: «ولا یَقُل العبد لسیده مولای و زاد فی حدیث ابی معاویه: فان مولاکم الله. (بنده (برده) نباید به صاحب خود بگوید مولای من. همانا مولای شما فقط خداست)(۱۶). پس معلوم میشود معنای متبادر از مولی همان اولی به تصرف است و بقیه معانی احتیاج به قرینه دارد، چرا که اگر معنای غالبی آن ناصر یا محب بود وجهی برای نهی پیامبر نبود. قبل از اینکه به قرائن حدیث بپردازیم ممکن است سؤالی در ذهن خوانندگان مطرح شود که چرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از لفظی که صراحت کامل در جانشینی و رهبری بعد از خود داشته باشد استفاده نکردند مثلاً لفظ حاکم، امیر، رئیس و…؟ در جواب باید بگوییم اولاً هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این دستور را از جانب خدای متعال به مردم ابلاغ کرد هیچکس در ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بعد از پیامبر تردید نکرد حتی ابوبکر و عمر تهنیت گفتند و عمر گفت: إنه مولای. دلیل این وضوح و روشنی این است که خطبه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) طبق نقلی که از امام باقر (علیه السلام) به ما رسیده است کاملاً نشان میدهد که منظور از «ولیّ» و «مولی» همان ولایت و إمارت میباشد زیرا این خطبه در حدود نصف جزء قرآن است و بسیار جای تعجب است از افرادی که خود را حافظ سنت پیامبر میدانند چگونه خطبه این مهمی و تاریخی را کامل نقل نکردهاند شاهد این کتمان این است که احمد بن حنبل در مسند خود، نقل میکند: «فخطبنا»(۱۷) ـ پیامبر برای ما خطبه خواند. آیا این دو سه خطی که نقل کردهاند خطبه است؟! با این که حاکم در مستدرک میگوید: «قام خطیباً فحمد الله وأئنی علیه وذکّر ووعظ فقال ما شاء الله أن یقول»(۱۸) ـ پیامبر خطبه خواند. خدا را حمد و ثنا گفت و تذکر داد و موعظه نمود. حال جای این سؤال اساسی است که چرا این تذکر و موعظه را نقل نکردند؟ چرا این خطبه را به صورت کامل نقل نکردند؟ البته جواب آن روشن است؛ همان دلیلی که سبب شد که کاغذ و دوات برای پیامبر نیاورند همان سبب کتمان این خطبه شد؛ همان دلیلی که سبب شد بسیاری از حقائق بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را نقل نکنند همان سبب کتمان این خطبه شد. قرائن حدیث غدیر قرائنی که نشان میدهد منظور از «مولی» همان «ولی امر» است به دو دسته تقسیم میشوند: ۱ـ قرائن حالی ۲ـ قرائن لفظی قرائن حالی: ۱ـ مطرح کردن این ابلاغ در میان جمعیتی که بیش از ۱۰۰ هزار نفرند، آن هم به گونه ای که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور فرمودند کسانی که جلوتر رفتهاند برگردند و منتظر بقیه افراد شدند. ۲ـ محلی که برای این ابلاغ تعیین شده بود، محل انشعاب و جدا شدن راهها از یکدیگر بود و اگر هدف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در بیان این حدیث، فقط گوشزد کردن به چند نفر از صحابه بود که با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هنگام بازگشت از یمن اختلاف پیدا کرده بودند، دلیلی برای تشکیل این اجتماع عظیم نبود تا افرادی که به عراق یا مصر میروند از این قضیه مطلع شوند بلکه هنگامی که به مدینه میرسیدند در مسجد این مطلب را بیان میکردند. ۳ـ آن روز به قدری گرم و سوزان بود که هنگام توقف در آن بیابان، اعراب از شدت گرما نشستند و مقداری از عبای خود را روی سر کشیده و مقداری را هم زیر پاهایشان گذاشته بودند تا از زمین هم گرمای کمتری به آنها برسد. آیا معقول است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حداقل نصف روز مردم را در این بیابان نگه دارد تا به آنها بفرماید: علی را دوست داشته باشید؟!! یا اینکه بفرماید: علی یاور شماست!!! این حرف را هیچ انسان با منطقی از چنین پیامبر حکیمی نخواهد پذیرفت. قرائن لفظی: ۱ـ این حدیث در برخی نقلها به صورت «من کنت اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه» و در برخی به صورت «من کنت ولیه و أولی بنفسه» آمده است که نشان میدهد منظور از «ولیّ» همان «أولی به نفس» است چرا که اگر مراد ناصر یا غیره بود دلیلی وجود نداشت که پیغمبر بفرمایند: «من کنت اولی به من نفسه» بلکه مثلاً میفرمودند هر که من پیامبر او هستم یا اینکه هر که مسلمان است و اینکه هر که ایمان به خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دارد و… ۲ـ آیه شریفه: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ)(۱۹) ـ ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملاً به مردم برسان و اگر این کار را انجام ندهی رسالت او را انجام ندادهای و خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه میدارد و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمیکند- قبل از این واقعه نازل شده است. این شأن نزول را ۲۲ نفر از بزرگان اهل سنت اعتراف میکنند. مانند: ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ثعلبی، ابن عساکر، فخر رازی و… هر چند که فخر رازی این قول را میان اقوال مزعومه آورده است اما این نشان دهنده تعصب اوست چرا که خودش این قضیه را از ابنعباس و براء بن عازب نقل میکند و هیچ دلیلی برای ردّ آن ندارد. آنچه از این آیه استفاده میشود دو مطلب بسیار مهم است: ۱ـ تهدید پیامبر به اینکه اگر این ابلاغ صورت نگیرد، رسالت الهی انجام نشده است. ۲ـ خداوند به پیامبرش وعده میدهد که او را از فتنه مردم حفظ خواهد کرد. با توجه به این دو مطلب لازم است که معنای «ولی» غیر از آن چیزی باشد که اهل سنت میگویند. چرا که اگر به معنای ناصر یا محبوب و… باشد اولاً این ابلاغ آن قدر مهم نیست که اگر بیان نشود رسالت الهی انجام نشود. ثانیاً، با ابلاغ آن، ترسی وجود ندارد که خداوند به پیامبرش وعده حفظ از خطر بدهد. پس روشن میشود که منظور از ابلاغ، رساندن حکمی است که بواسطه آن دین ودنیای مردم اصلاح میشود و حلال و حرام الهی محفوظ میماند و قبول این حکم برای عده ای، تلخ و سنگین بود که احتمال ایجاد فتنه میرفت و این حکم نمیتواند چیزی به جز ابلاغ وصایت وخلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) باشد چرا که بواسطه آن احکام الهی محفوظ میماند و امور مسلمین اصلاح میشود وکینههایی که در دل برخی از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود احتمال شعلهور شدن داشت و به همین خاطر خداوند به پیامبرش وعده حفاظت داد. ۳ـ به تصریح ۷ نفر از علمای اهل سنت، آیه شریفه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً)(۲۰)- امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین شما پذیرفتم- بعد از این واقعه نازل شده است. مانند: ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، ابن مغازلی و… از این آیه استفاده میشود که آنچه بوسیله آن دین کامل شد و نعمت تمام شد باید امر بسیار مهمی باشد که بدون آن دین ناقص است و آن امر مهم چیزی جز امامت و خلافت نمیتواند باشد. نکته ای که باقی میماند این است که در صحیح بخاری روایت شده که شأن نزول این آیه در روز عرفه بوده نه روز غدیر. جواب این است که طبق تصریح عده ای از علمای اهل سنت اشکالی در تعدّد نزول آیات قرآن نیست پس امکان دارد که حکم جانشینی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در روز عرفه از جانب خداوند به پیامبر صادر شده باشد و روز غدیر خم، آیه (یا ایها الرسول…) نازل شده باشد یعنی ای پیامبر آن حکمی که روز عرفه درباره جانشینی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نازل شد به مردم ابلاغ کن. که البته این تأخیر در ابلاغ حکم، مصالح متعددی داشته است که از محل بحث خارج است. ۴ـ شعر حسّان بن ثابت بعد از این واقعه عظیم که به اذن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و در حضور ایشان و صحابه انشاء شد و هیچکس حتی مشایخ سهگانه به او اعتراض نکردند. قسمتی از شعر حسّان: ینادیهم یوم الغدیر نبیهم***بخم واسمع بالرسول منادیاً یقول فمن مولاکم وولیکم***فقالوا ولم یبدوا هناک التعامیا إلهک مولانا وأنت ولینا***ولم ترمنّا فی الولایة عاصیاً فقال له قم یا علی فإننی***رضیتک من بعدی إماماً وهادیاً بیت آخر (پیغمبر به علی فرمود: بلند شو، بدرستی که تو بعد از من امام و رهبر مردم میباشی) سپس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او فرمودند: ای حسّان تا زمانی که با زبانت از ما دفاع کنی مؤید به روح القدس هستی. این شعر را ۸ نفر از علمای اهل سنت نقل کردهاند. مانند: ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، کنجی، سیوطی و… ۵ـ هنگامی که این خبر منتشر شد شخصی به نام حارث بن نعمان نزد پیامبر آمد و گفت: ما را از جانب خدا امر کردی به گفتن شهادتین، ما هم قبول کردیم؛ ما را امر کردی به نماز و زکات و روزه و حج، ما هم قبول کردیم تا آنکه به این مقدار راضی نشدی و پسر عمویت را بر ما برتری دادی و گفتی: من کنت مولاه فعلی مولاه. آیا این امر از جانب خداست یا از جانب تو؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، این امر از جانب اوست. سپس آن شخص برگشت و به سمت مرکبش رفت و گفت: خدایا اگر آنچه پیامبر میگوید درست است سنگی از آسمان بر ما فرود آور یا عذابی نازل کن! هنوز به مرکبش نرسیده بود که سنگی از آسمان فرود آمد و او را هلاک کرد. سپس این آیه نازل شد: (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع)(۲۱) تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد. این قضیه را ۱۸ نفر از علمای اهل سنت نقل کردهاند. مانند: ثعلبی، سمهودی، ابن صباغ، مناوی و… ۶ـ مُناشده و احتجاج امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به این حدیث که ۴۴ نفر از علمای آنها این مناشدات را نقل کردهاند. مانند: احمد بن حنبل، بزّار، نسائی، طبرانی، ابن کثیر و… احمد بن حنبل نقل میکند: روزی حضرت علی (علیه السلام) در کوفه عده ای از مردم را که اجتماع کرده بودند قسم داد به اینکه افرادی که روز غدیر خم حضور داشتند و شنیدند که پیامبر چه فرمود، شهادت بدهند. سپس ۱۳ نفر بلند شدند و شهادت دادند که از پیامبر شنیدند که فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه(۲۲). در حدیث دیگری نقل میکند که: دوازده نفر بلند شدند و شهادت دادند اما سه نفر این حدیث را کتمان کردند و امام (علیه السلام) آنها را نفرین کرد و دچار بیماری شدند(۲۳) که در روایات دیگر نام آنها آمده است. اگر معنای این حدیث محبوبیت یا یاری کردن بود چه دلیلی بر کتمان این حدیث وجود داشت؟ ۷ـ یکی از مهمترین قرائن بر اینکه مولی به معنای اولویت در تصرف است، این است که پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) قبل از اینکه حضرت علی (علیه السلام) را به ولایت معرفی کنند، فرمودند: ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ آیا من بر مؤمنین بیش از خودشان ولایت ندارم. سپس فرمودند: فمن کنت مولاه فعلی مولاه. که با «فاء تفریع» این جمله را فرمودند که نشان میدهد این جمله نتیجه جمله قبل است یعنی حال که اقرار میکنید من نسبت به شما اُولی هستم پس هر که من مولای او هستم و نسبت به او اولی هستم علی مولای اوست و نسبت به او اُولی است. اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) معنایی غیر از این را اراده کرده بودند باید قرینه ای بر آن میآوردند چرا که ظهور جملهبندیها و تقابل میان آنها، دلالت بر امامت و جانشینی دارد. این روایت را ۵۰ نفر از علمای اهل سنت نقل کردهاند. ۸ـ سیاق حدیثی که حاکم در مستدرک نقل کرده است به وضوح دلالت بر امامت دارد. او نقل میکند از زید بن ارقم که گفت: هنگامی که به غدیر خم رسیدیم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امر کردند که سایبانی درست کنیم. روزی بود که گرم تر از آن ندیده بودم سپس خدا را ستایش کرد و فرمود: نزدیک است که از میان شما بروم و من چیزی را میان شما میگذارم که هرگز گمراه نشوید: کتاب خدای عزّ وجل، سپس دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: ای مردم: چه کسی از جانهایتان به شما اولی است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: که هر که من مولای اویم علی مولای اوست(۲۴). سپس حاکم میگوید این حدیث صحیح است. قرائنی که در این حدیث وجود دارد کاملاً نشان میدهد که مراد از «مولی» همان «امامت» است. چرا که اولاً شدت گرما را توصیف میکند ثانیاً رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خبر از رحلت خود میدهد. سپس سؤال میکند که چه کسی نسبت به شما اولی است و مردم میگویند خدا و رسولش داناترند. اگر مراد، ناصر و… بود چرا مردم گفتند نمیدانیم. سپس پیامبر فرمودند: هر که من مولای اویم علی مولای اوست. آیا با همه این قرائن آیا برای انسانی که ذوق سلیم داشته باشد تردیدی باقی میماند که معنایی غیر از جانشینی اراده شده باشد؟ ۹ـ حدیثی که در صحیح بخاری و مسلم روایت شده، نظیر و شبیه این حدیث است: قال البخاری:... عن أبی هریرة: أن النبی (صلی الله علیه و آله) قال: ما من مؤمن إلا و أنا أولی به فی الدنیا والآخرة إقرأوا إن شئتم * النبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسم * فأیّما مؤمن مات و ترک مالاً فلیرثه عصبته من کانوا، ومن ترک دیناً أوضیاعاً فلیأتنی فأنا مولاه(۲۵). پیامبر فرمود: هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه من در دنیا و آخرت نسبت به او أولی هستم. چنانچه خداوند میفرماید: پیامبر، نسبت به مؤمنین از خودشان سزاوارتر است. پس هر مؤمنی از دنیا برود و مالی باقی بگذارد ورثه او به ارث میبرند و هر که از دنیا برود و قرضی به عهده او باشد من مولای او هستم. وقال مسلم:... عن أبی هریرة عن النبی (صلی الله علیه و آله) قال: والذی نفس محمد بیده إنْ علی الأرض من مؤمن إلا وأنا أولی الناس به فأیّکم ترک دیناً أوضیاعاً فأنا مولاه وأیّکم ترک مالاً فإلی العصبة من کان(۲۶). پیامبر فرمود: قسم به خدایی که جان محمد در دست اوست هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه من نسبت به او اولی هستم، پس هر که قرضی به عهده داشت (بعد از مرگش) من مولای او هستم و هر که مالی بر جای گذاشت به ورثه او میرسد. قسطلانی در شرح «فأنا مولاه» میگوید: یعنی «من ولیّ میت هستم که امور او را به عهده میگیرم»(۲۷). نووی میگوید: یعنی من قائم به مصالح شما هستم در حیات شما و بعد از مرگ شما و من ولیّ شما در هر دو حال میباشم که اگر قرضی به عهده شما باشد من پرداخت میکنم(۲۸). ابن حجر عسقلانی میگوید: «فأنا مولاه أی: ولیّه»(۲۹) که منظور او قطعاً ولیّ امر است. هر کدام از این معانی که برای مولی ذکر شده دلالت بر اولویت دارد و این اولویت یکی از شئون حاکم اسلامی است. و این حدیث کاملاً شبیه حدیث غدیر است اما تعصب، مانع از بیان حق در حدیث غدیر شده است. ۱۰ـ تهنیت عمر بن الخطاب به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در روز غدیر که آن را ۲۶ نفر از علمای اهل سنت نقل کردهاند. مانند: احمد بن حنبل، ثعلبی، خطیب بغدادی، ابن عساکر و… این تهنیت از جانب عمر بن الخطاب و سایر صحابه نشان دهنده عظمت این فضیلت است چرا که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فضائل زیادی برای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمودند اما در هیچیک از آن فضائل، صحابه به ایشان تهنیت نگفتهاند پس روشن میشود که منظور از «مولی» معنایی فراتر از آنچه اهل سنت ادعا میکنند می باشد و آن مقام بلند که سبب تبریک و تهنیت صحابه شد چیزی جز خلافت نمیتواند باشد. ۱۱ـ در برخی نقلها چنین آمده است: فإن علیّاً بَعدی مولاه(۲۹). که اگر منظور ناصر و غیره باشد وجهی برای گفتن کلمه «بعدی» نمیباشد. ۱۲ـ در برخی نقلها چنین آمده است: أیها الناس إن الله مولای وأنا مولی المؤمنین وأنا أولی بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه ـ یعنی علیاً(۳۰). ای مردم خدا مولای شماست و من مولای مؤمنان هستم و به آنها اولی هستم پس هر که من مولای او هستم علی مولای اوست. ای کاش معلوم میشد که اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میخواست امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را به ولایت معرفی کند باید از چه الفاظی استفاده میکردند تا آقایان اهل سنت بپذیرند. آیا واضح تر از این امکان دارد که پیامبر، ابتدا بفرماید خدا مولای من است سپس من مولای مؤمنین هستم سپس علی مولای شماست. خیر، اما تعصّب و تقلید کورکورانه بعضی سبب شده است این واضحات را نبینند یا اگر هم میبینند پنهان میکنند. ۱۳ـ حدیثی که در اکثر کتب اهل سنّت وارد شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: لاتبغضن یا بریدة لی علیا فان علیا منی و أنا منه و هو ولیکم بعدی. ای بریده بغض علی علیه السلام را در دل نداشته باش به درستی که علی از من و من از او هستم و او ولیّ و سرپرست شما بعد از من است. این حدیث به صورتهای کوناگون و در موارد مختلف نقل شده است که علمای اهل سنت به صحیح بودن بعضی از آنها اعتراف دارند؛ مثلاً ذهبی در تلخیص المستدرک میگوید این حدیث بنا بر شرط مسلم صحیح است. این حدیث در مسند احمد، صحیح ترمزی، سنن ابو داود، الاستیعاب، الاصابة، خصائص، نسالی، مستدرک حاکم و… آمده است. این حدیث به عنوان قرینه و مفسّر حدیث غدیر میباشد چرا که اولاً لفظ «بعدی» دلالت دارد که مراد نمیتواند ناصر و… باشد چرا که وجهی برای این تقیید نیست. ثانیاً نصرت و محبت و… مخصوص به شخص خاصی نیست زیرا (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض)(۳۱) ـ مردان و زنان با ایمان، ولی (یاور) یکدیگرند ـ پس چه امتیازی بود که برای حضرت علی (علیه السلام) ثابت شد؟ آیا نعوذ بالله پیامبری که در نهایت حکمت میباشد توضیح واضحات میدهد زیرا شکی نبود که حضرت علی (علیه السلام) از ابتدای رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یاور مؤمنین بوده است تا آخرین لحظات حیات ایشان؛ حال چه وجهی برای تقیید به کلمه «بعدی» وجود دارد؟ روشن است که هر انسان مستقیم السلیقه ای که به دور از تعصب باشد در این معنی شکی نمیکند. اکنون که بحث قرائن حدیث غدیر به پایان رسید اشکال آخری از جانب اهل سنت مطرح میشود که در پایان متذکر آن میشویم. البته لازم است ذکر شود که قرائن حدیث غدیر به مواردی که گفته شد محدود نمیباشد. صاحب کتاب ارزشمند نفحات الأزهار ۱۸ قرینه دیگر آورده است که برای رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری میکنیم و علاقه مندان میتوانند به جلد نهم از این کتاب مراجعه فرمایند. اشکال آخر آخرین اشکالی که اهل سنت به تمام این مطالب وارد میکنند این است که چگونه ممکن است صحابه پیامبر با آن عظمت و احترامی که داشتند این فرمایش و وصیّت ایشان را نادیده بگیرند و افراد دیگری را بر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ترجیح دهند؟ در جواب این سؤال باید گفت که اولاً، تمام صحابه این سفارش پیامبر را نادیده نگرفتند؛ بنی هاشم و افرادی مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و… از بیعت با ابوبکر امتناع کردند به جهت اینکه این منصب را حقّ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) میدانستند. ثانیاً، جواب این سؤال با کمی تتبّع در تاریخ و بررسی رفتار صحابه، روشن خواهد شد که عده ای از صحابه علاوه بر اینکه در دل خود کینههایی از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) داشتند، از فرمان پیامبر سرپیچی و با دستورات ایشان آشکارا مخالفت میکردند. بسیار کوته فکری است اگر کسی معتقد باشد صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از هر عیب و ایرادی منزه و معصوم اند چرا که نمونههای فراوان از اشتباهات آنها در تاریخ به چشم میخورد. نمونههایی از مخالفت صحابه ۱ـ با صرف نظر از آیاتی که صراحت به وجود عده ای منافق میان اصحاب پیامبر دارد یا آیه ای که دلالت بر فسق و فجور خالد بن ولید دارد یا آیه ای که در مذمّت بعضی از زنان پیامبر است؛ از اهل سنّت میپرسیم که راجع به این آیه چه جوابی میدهند: (وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً)(۳۲) ـ هنگامی که آنها تجارت یا سرگرمی و لهوی را ببینند پراکنده میشوند و به سوی آن میروند و تو را ایستاده به حال خود رها میکنند ـ این آیه چه دلالتی دارد و چه سیمایی از چهره صحابه برای ما ترسیم میکند. بخاری در صحیحش نقل میکند که همه صحابه رفتند بجز دوازده نفر(۳۳). اهل سنت هر حکمی راجع به صحابه ای که با صدای طبل و… نماز جمعه را رها میکنند و به تعبیر آیه به سراغ لهو میروند، ما هم همان حکم را درباره آنها خواهیم کرد. از صحابه ای که به خاطر زرق و برق دنیا، خطبههای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را رها میکنند و به تعبیر آیه، پیامبر را ایستاده رها میکنند هیچ جای تعجب نیست که در نبود وجود مقدس آن حضرت به دنبال ریاست و پست و مقام دنیوی که بسیار بالاتر از لهویات و زرق و برق دنیاست بروند. ۲ـ فرار صحابه بجز امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و چند نفر دیگر در جنگ احد و حنین که از قطعیات است و خداوند در قرآن کریم میفرماید: (إِذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلی أَحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ)(۳۴) ـ هنگامی که از کوه بالا میرفتید و از شدت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمیکردید و پیامبر از پشت سر، شما را صدا میزد ـ (وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ)(۳۵) و در روز حنین، آن هنگام که زیادی جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولی این زیادی جمعیت هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت به دشمن کرده، فرار نمودید. ۳ـ اطاعت نکردن از فرمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، هنگامی که در لحظات آخر عمر فرمودند: قلم و کاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: کتاب خدا برای ما کافی است، درد بر پیغمبر غلبه کرده است (کنایه از اینکه در لحظات آخر عمر ـ نعوذ بالله ـ پیامبر نمیداند چه میگوید). سپس میان صحابه اختلاف شد تا اینکه پیامبر فرمودند: از پیش من بلند شوید تنازع و درگیری نزد من سزاوار نیست(۳۶). ۴ـ مخالفت در صلح حدیبیه: هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به اصحابش دستور داد تا شترها را قربانی کنند و موهایشان را بتراشند و از احرام خارج شوند. حضرت ۳ مرتبه تکرار کردند اما هیچیک از صحابه اطاعت نکردند تا اینکه پیامبر ناراحت شدند و وارد بر امّ المؤمنین ام سلمة (رضوان الله علیها) شدند. ایشان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرد شما شتر خود را قربانی کنید و موهایتان را بتراشید. حضرت همین کار را کردند تا بالأخره صحابه هم شترها را قربانی کردند. حتی در این قضیه اعتراض عمر به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که به صورت جسارت آمیزی بوده نقل شده است. عمر به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفت: مگر تو پیامبر بر حق نیستی؟ حضرت فرمود: بله. گفت: مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: بله. گفت: پس چرا این ننگ (صلح حدیبیه)!! را قبول میکنی؟ حضرت فرمود: من رسول خدا هستم و نافرمانی او را نمیکنم. عمر گفت: مگر تو نگفته بودی که ما وارد مسجد الحرام میشویم و طواف میکنیم؟ حضرت فرمود: بله. اما آیا گفته بودم: امسال؟ عمر گفت: نه. دوباره عمر پیش ابوبکر رفت و معلوم بود که با سخنان پیامبر قانع نشده بود. همان چیزهایی که به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفته بود دوباره با ابوبکر مطرح کرد و در آخر هم گفت: فعملت اعمالاً. کارهایی در آن روز انجام دادم که خدا میداند چه کارهایی کرده بودم که شرم از گفتن آن داشته!!!(۳۷)بلکه در بعضی منابع مانند صحیح ابن حبان و معجم الکبیر طبرانی آمده است که عمر گفت: ما شککت منذ أسلمت، از زمانی که ایمان آوردم شک در پیامبر نکردم مگر امروز که شک کردم. حال جای این سؤال مطرح است که با توجه به آیه (فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً)(۳۸) -به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافات خود تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند- آیا کسی که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جرّ و بحث میکند و با سخنان او هم قانع نمیشود، ایمان دارد؟!! ۶ـ مخالفت با سفارش صریح پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره حفظ احترام اهل بیتش، چنانچه در صحیح مسلم آمده است که پیامبر فرمودند: «اُذکّرکم الله فی أهل بیتی، اُذکّرکم الله فی أهل بیتی، اُذکّرکم الله فی أهل بیتی»(۳۹) سه مرتبه فرمودند: بر شما باد به حفظ حرمت اهل بیتم. در جای دیگری فرمود: «اللهم هؤلاء أهلی»(۴۰). خدایا اینان اهل بیت من هستند (حضرت علی و حضرت فاطمه و امام حسن و حسین علیهم السلام). آیا احترام گذاشتن یعنی غصب فدک و محروم کردن دختر پیامبر از ارث پدرش!! آیا احترام گذاشتن یعنی علی (علیه السلام) را که اولین مسلمان است، خانه نشین کردن و افرادی مانند کعب الأحبار و ابوهریرة که یهودی بودند و تازه مسلمان شده بودند، قبل از خطبههای نماز جمعه در منابر رسمی حکومت برای مردم حدیث بگویند!! آیا احترام گذاشتن یعنی جنگ جمل به سرکردگی عایشه و طلحه و زبیر و جنگ صفین به سرکردگی معاویه، به راه انداختن!! آیا احترام گذاشتن یعنی سبّ و لعن حضرت علی (علیه السلام) به روی منابر در زمان معاویه؟ آیا احترام گذاشتن یعنی جنگیدن با سبط پیغمبر اکرم، امام حسن (علیه السلام)!! آیا احترام گذاشتن یعنی فاجعه جانسوز و غیرانسانی کربلا!! آیا حفظ حرمت اهل بیت یعنی به اسارت گرفتن دختران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در کربلا!! و صدها نمونه دیگر که هم شدتِ وقاحت و بی شرمی آن کارها مانع از بیان آن است و هم این مختصر، مجال بیان آن. خوانندگان محترم میتوانند به کتاب ارزشمند اجتهاد در مقابل نصّ نوشته مرحوم علامه شرف الدین (قدس سره) مراجعه کنند. انحراف صحابه با بررسی این مخالفتها میتوان نتیجه گرفت که به هیچ وجه دور از ذهن نیست که افرادی از صحابه پیامبر به مخالفت با حدیث غدیر برخیزند. افرادی که در مقابل پیامبر از ایشان اطاعت نمیکردند، حتماً بعد از رحلت ایشان برای رسیدن به ریاست و پست و مقام با ایشان مخالفت میکنند و شاهد این انحراف و کتمان همان روایتی بود که احمد بن حنبل و دیگران نقل کردهاند که سه نفر از صحابه هنگام مُناشده امیرالمؤمنین (علیه السلام)، شهادت ندادند و کتمان کردند و به بیماری مبتلا شدند. شواهد دیگری بر این انحراف وجود دارد که به بعضی از آنها مختصراً اشاره میکنیم: ۱ـ حاکم در مستدرک نقل میکند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: ان الأمة ستغدر بک بعدی ـ امت بعد از من به تو خیانت میکنند و عهد خود را میشکنند ـ و میگوید این حدیث صحیح است(۴۱). ۲ـ ابویعلی نقل میکند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ضغائن فی صدور اقوام لایبدونها لک إلا من بعدی(۴۲) ـ کینههایی از تو در دل گروههایی وجود دارد که آنرا آشکار نمیکنند مگر بعد از من. البته این جمله قسمتی از یک حدیث است که حاکم آنرا با همین سندی که ابویعلی ذکر میکند میآورد و آنرا صحیح میداند و ذهبی هم با او موافقت میکند اما این قسمت که آخر حدیث است را نمیآورد. حال این تحریف از جانب حاکم است یا ناشران کتاب او خدا میداند!! ۳ـ احمد بن حنبل، حاکم نیشابوری، ابن حبان، ابن کثیر و… با الفاظ مختلف نقل کردهاند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «إن تؤمروا علیّاً ولا أراکم فاعلین تجدوه هادیاً مهدیاً یأخذ بکم الطریق المستقیم(۴۳) اگر علی (علیه السلام) را امیر خود بگردانید- و نمیبینم که این کار را بکنید ـ او را هدایت کننده و هدایت شده مییابید که شما را به راه مستقیم هدایت میکند. ابن حجر عسقلانی عالم متبحر اهل سنت میگوید این روایت را احمد در مسلم با سند خوبی روایت کرده است. البته اول حدیث این است که اگر ابوبکر را امیر خود بگردانید او را امین و زاهد مییابید، اگر عمر را امیر گردانید خود گردانید او را قوی و امین مییابید، اگر علی را امیر خود گردانید ـ و نمیبینم که این کار را انجام دهید ـ او را هدایت کننده و هدایت شده که به راه مستقیم هدایت میکند خواهید یافت. جالب است که متن این حدیث دلالت بر جعلی بودن قسمت اول میکند چرا که اگر منظور پیامبر این بود که اختیار با شماست و میتوانید هر یک از این سه نفر را برای خلافت انتخاب کنید، دیگر نباید در مورد حضرت علی (علیه السلام) میفرمودند: نمیبینم که او را خلیفه کنید؛ زیرا مردم حضرت علی (علیه السلام) را بعد از عثمان به عنوان خلیفه انتخاب کردند. حال اگر کسی بگوید که منظور پیامبر این بوده که: من نمیبینم که شما علی (علیه السلام) را به عنوان خلیفه اول انتخاب کنید. جواب میدهیم که پس چرا این مطلب را درباره عمر نگفتند با اینکه او هم به عنوان خلیفه اول انتخاب نشد؟! آیا پیامبر به این مطلب علم نداشت؟! خیر، علم داشت ولکن فردی که قسمت اول این حدیث را جعل کرد غافل از این نکته بود!! نتیجه: در پایان یادآور حدیث اول بحث میشویم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند در میان آن فرقههای بسیار فقط یک فرقه اهل نجات است. ما شعیان دوازده امامی، خداوند را شاکریم که در گروهی هستیم که پیشوایان آن، امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن، و امام حسین و اولاد معصومش (علیهم السلام) هستند که قطعاً این بزرگواران بر اساس اجماع مسلمین، اهل بهشت هستند. خداوندا از تو میخواهیم که حق جویان را به آن فرقه اهل نجات هدایت فرمایی. والسلام علی من التبع الهدی والحمد لله رب العالمین سید علی موسوی ___________________________________________________ (1) مسند احمد: ۴/۱۰۲; سنن دارمی: ۲/۲۴۱; سنن ابن ماجه: ۲/۱۳۲۲; سنن ابی داود: ۲/۳۹۰; البدایة والنهایة: ۷/۲۶۲ و… (۲) شعراء: ۳. (۳) طبقات الحنابله، ابن ابی یعلی: ص ۲۹ و ۴۷. (۴) درء التعارض: ۲/۹۶. (۵) تذکرة الحفاظ: ۳/۳۷۵. (۶) تبیین کذب المفتری: ص ۳۱۰. (۷) شرح اللمع: ۱/۱۱۱. (۸) الامام جعفر الصادق (علیه السلام) ـ عبد الحلیم الجندی: ص ۲۵۵. (۹) همان. (۱۰) فتح الباری: ۷/۶۱. (۱۱) تذکرة الحفاظ: ۲/۷۱۳. (۱۲) البدایة والنهایة: ۱۱/۱۶۷. (۱۳) المعجم الکبیر: ۵/۱۸۶. (۱۴) فتح الباری: ۷/۱۱۱. (۱۵) صحیح بخاری: ۸/۱۹۹ بشرح ابن حجر. (۱۶) صحیح مسلم: ۲/۱۹۷ باب الفاظ من الأدب. (۱۷) مسند احمد ۴/۳۷۲. (۱۸) مستدرک حاکم: ۳/۱۰۹. (۱۹) مائده: ۶۷. (۲۰) مائده: ۳. (۲۱) معارج: ۱. (۲۲) مسند احمد: ۱/۸۴. (۲۳) همان: ۱/۱۱۹. (۲۴) مستدرک حاکم: ۳/۵۳۳. (۲۵) صحیح بخاری: ۳/۱۵۵ باب فی الاستقراض وأداء الدیون. (۲۶) صحیح مسلم: کتاب الفرائض (۲۷) إرشاد الساری: ۷/۲۸۰. (۲۸) المنهاج فی شرح صحیح مسلم. پاورقی، ارشاد الساری، کتاب الفرائض. (۲۹) تاریخ مدینه دمشق: ۴۲/۲۲۰. (۳۰) المعجم الکبیر: ۳/۱۸۰ و تاریخ ابن کثیر: ۵/۲۰۹. (۳۱) توبه: ۷۱. (۳۲) جمعه: ۱۱. (۳۳) صحیح بخاری: ۶۳/۶. (۳۴) آل عمران: ۱۵۳. (۳۵) توبه: ۲۵. (۳۶) صحیح بخاری: ۴/۵ کتاب المرضی باب قول المریض قوموا عنّی. (۳۷) صحیح بخاری: ۳/۱۸۲ و مسند احمد: ۴/۳۳۰ و… (۳۸) نساء: ۶۵. (۳۹)صحیح مسلم: ۲/۳۶۰ کتاب الفضائل، فضائل علی (علیه السلام). (۴۰) همان (۴۱) مستدرک حاکم: ۳/۱۴۰; تذکرة الحفاظ: ۳/۹۹۵; تاریخ بغداد: ۱۱/۲۱۶ و… (۴۲) مسند ابویعلی: ۱/۴۲۷; مجمع الزوائد: ۹/۱۱۸. (۴۳) مسند احمد: ۱/۱۰۹; اسد الغابة: ۴/۳۱، الاصابه: ۴/۴۶۸; مستدرک حاکم: ۳/۱۴۲; البدایة والنهایه: ۷/۳۹۷. فهرست منابع و مآخذ
الاصابه فی تمییز الصحابه؛ ابن حجر عسقلانی، م۸۵۲ق، بیروت: دارالکتب العلمیه، اول، ۱۴۱۵ق.
البدایه و النهایة؛ أبو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (م ۷۷۴)، بیروت: دار الفکر، ۱۴۰۷ق.
طبقات الحنابلة؛ ابوالحسین بن ابی یعلی، م۵۲۶ق، بیروت: دارالمعرفة، اول، بیتا. درء التعارض؛ احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه، قاهره: دارالحدیث، ۱۴۲۷ق. تذکرة الحفاظ؛ شمس الدین الذهبی، م۷۴۸ق، بیروت: دارالکتب العلمیة، دوم، ۱۴۲۸ق. تاریخ دمشق؛ ابن عساکر شافعی، م۵۷۱ق، بیروت: دارالفکر، ۱۴۱۵ق. سنن ابن ماجه؛ محمد بن یزید بن ماجه، م۲۷۳ق، بیروت: دارالجیل، اول، ۱۴۱۸ق. تبیین کذب المفتری؛ ابن عساکر، م۵۷۱ق، بیروت: دارالکتاب العربی، ۱۴۰۴ق. شرح اللمع؛ ابراهیم بن علی شیرازی، م۳۹۳ق، بیروت: دارالغرب الاسلامی، اول، ۱۴۰۸ق. الامام جعفر الصادق (علیه السلام)؛ عبد الحلیم الجندی، قاهره: دارالمعارف، ۱۳۹۷ق. فتح الباری شرح صحیح البخاری؛ زین الدین ابوالفرج بن رجب حنبلی، م۷۳۶ق، مکتبة الغرباء الاثریه، البدایة والنهایة؛ أبو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (م ۷۷۴)، بیروت: دار الفکر، ۱۴۰۷ق. سنن ابی داود؛ سلیمان بن اشعث بن اسحاق سجستانی، م۲۷۵ق، قاهره: دارالحدیث، اول، ۱۴۲۰ق. سنن دارمی؛ ابو محمد الدارمی، م۲۵۵ق، بیروت: دارالبشائر، اول، ۱۴۳۴ق. الکامل فی التاریخ؛ علی بن محمد بن اثیر جزری، م۶۳۰ق، بیروت: دارالصادر، اول، ۱۳۸۵ق.
إرشاد الساری شرح صحیح بخاری؛ احمد بن محمد قسطلانی، م۹۲۳ق، بیروت: دارالفکر، ۱۴۳۱ق. المنهاج فی شرح صحیح مسلم؛ یحیی بن شرف نووی، عمان: بیت الافکار الدولیه، بیتا.
تاریخ مدینه دمشق؛ ابن عساکر شافعی، م۵۷۱ق، بیروت: دارالفکر، ۱۴۱۵ق.
تاریخ بغداد؛ احمد بن علی خطیب بغدادی، م۴۶۳ق، بیروت: دارالکتب العلمیه، اول، ۱۴۱۷ق.
مسند ابویعلی؛ احمد بن علی ابویعلی، م۳۰۷ق، بیروت: دارالمأمون للتراث، ۱۴۱۰ق. مجمع الزوائد؛ علی بن ابی بکر بن سلیمان الهیثمی المصری، م۸۰۷ق، تحقیق: محمد عبدالقادر احمد عطا، بیروت: درالکتب العلیمه، بیتا. مجمع الزوائد؛ علی بن ابی بکر بن سلیمان الهیثمی المصری، م۸۰۷ق، تحقیق: محمد عبدالقادر احمد عطا، بیروت: درالکتب العلیمه، بیتا.
اسد الغابة فی معرفة الصحابه؛ عزالدین بن اثیر، م۶۳۰ق، بیروت: دارالفکر، اول، ۱۴۰۹ق.
المستدرک علی الصحیحین؛ حاکم نیشابوری، م۴۰۵ق، بیروت: المکتبة العصریه، اول، ۱۴۲۰ق. مسند الامام احمد بن حنبل؛ احمد بن محمد بن حنبل، م ۲۴۱ق، بیروت: مؤسسة الرساله، اول، ۱۴۱۶ق. المعجم الکبیر؛ سلیمان بن احمد طبرانی، م۳۶۰ق، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۱۴ق. صحیح بخاری؛ محمد بن اسماعیل بخاری، م ۲۵۶ق، دمشق: دارطوق النجاة، اول، ۱۴۲۲ق صحیح مسلم؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، م۲۶۱ق، بیروت: داراحیاء التراث العربی، بیتا.