پاره های به جا مانده کتاب فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام و الولایة

از دانشنامه غدیر

محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب طبری آملی (۲۲۴–۲۸ شوال ۳۱۰) محدّث، مفسّر، فقیه و مورّخ برجسته سُنّی مذهب قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری، شخصیت و عالمی شناخته شده است که درباره او تحقیقات و مطالعات فراوانی صورت گرفته و نیازی به تکرار آن در اینجا نیست.[۱] در مقایسه او و نوشته‌هایش با آنچه که از عالمان بغداد این قرن می‌شناسیم، بدون تردید می‌توان برتری وی را در بیشتر زمینه‌های علمی؛ مانند فقه،[۲] حدیث، تفسیر و به ویژه تاریخ بر معاصرانش تشخیص داد. به علاوه، در تاریخ تفکّر سنی، به لحاظ کثرت تألیفات‌خوب و ماندنی، تنها می‌توان او را در ردیف برخی از بزرگترین مؤلفان سنّی مانند خطیب بغدادی، ابن جوزی، شمس الدین ذهبی و ابن حَجَر قرار داد. نفوذ چشمگیر نوشته‌های او، به ویژه دو کتاب «تاریخ» و «تفسیر» اش بر آثاری که پس از او نگارش یافته، برای شناخت برجستگی وی کافی است.

ما درباره باورهای مذهبی او در جای دیگری به تفصیل سخن گفته و شرایط مذهبی ناهنجار حاکم بر بغداد را که سبب شد تا طبری در برابر حنابله و افراطیون اهل حدیث قرار گیرد، شرح داده‌ایم.[۳]

بدون مطالعه آن مطالب، دست‌کم نمی‌توان دلیل تمایل طبری را به نگارش اثری تحت عنوان «کتاب الولایه» را که گردآوری طرق حدیث غدیر است، دریافت. حنابله بغداد، که دشمنی با امام‌علی علیه السلام را از دوران اموی به ارث برده بودند، به صراحت به انکار فضائل امام می‌پرداختند. این انکار به حدّی بود که خشم ابن‌قُتَیْبه، عالمِ محدّثِ سنّیِ اهلِ حدیث را برانگیخت.[۴]

به علاوه، نگرش حدیثی و اخباری عثمانی‌مذهب‌ها و اصرارشان بر برخی از احادیث مجعول اما منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله، سبب شد تا آنان اجازه کوچک‌ترین تخطّی از ظواهر احادیث مزبور را به دیگر دانشمندان دنیای اسلام ندهند. در این میان طبری که خود را یک سر و گردن بالاتر از همه آنان و حتی احمد بن حنبل می‌دید، این فشار را برنتافت و در زمینه‌های مختلف، به مخالفت با اهل حدیث پرداخت.

در این باره که چرا طبری کتاب الولایه را تألیف کرد، در عنوان بعدی سخن خواهیم گفت. آنچه در اینجا لازم است بگوییم این است که، بدون تردید این اثر که اصل آن- بر حسب اطلاعات موجود- برجای نمانده، کتابی است از محمد بن جریر طبری، مورّخ معروف بغداد. در این باره، در کهن‌ترین منابع از یک نسل پس از طبری تا قرن دهم، نصوص متقنی در اختیار است که آنها را مرور خواهیم کرد. این درست است که یک یا دو طبری دیگر هم داریم که یکی از آنها شیعه و صاحب «المسترشد»[۵] و دیگری نویسنده کتاب «دلائل الامامة» است؛[۶] اما احتمال نسبت دادن کتاب طرق حدیث غدیر به آن عالم شیعه، ناشی از بی‌اطلاعی از نصوص متقن تاریخی و به کلی ناشی از حدس و گمانهایی غیر تاریخی است.[۷]

عنوان کتاب

کتاب طبری، مانند بسیاری از رساله ها و کتاب های کهن، دارای چندین نام مختلف شده است. دلیلش آن است که قدما در نقل از اینگونه کتابها، گاه به اقتضای موضوع کلّی کتاب، نامی را که خود می خواستند و آن را مطابق با محتوای کتاب می دیدند، بر آن اطلاق می کردند. نکته دیگر آن که، همانگونه که از این نام ها بر می آید، برخی نام مجموعه ای از مطالب متنوع است که کنار هم قرار گرفته و برخی دیگر از این نامها، نام بخشی و فصلی از همان کتاب است که احیانا به صورت مستقل نیز تدوین شده است. برای نمونه، عنوان «فضائل اهل البیت» یا «مناقب اهل البیت» که ابن طاوس برای کتاب طبری از آن یاد و استفاده کرده نامی کلی است که «حدیث الولایه» می توانسته بخشی از آن باشد؛ بخشی که خود به صورت کتابی مستقل نیز درآمده است.

عنوان «کتاب الولایه» افزون بر آن که مکرر توسط استفاده کنندگان از این اثر بکار رفته توسط ابن شهرآشوب در اثری کتابشناسانه عنوان شده است.[۸]

عنوان دیگر «الرد علی الحرقوصیه» در «رجال النجاشی» آمده و تصریح شده است که کتابی است از طبری مورخ عامی مذهب در باره حدیث غدیر: «له كتاب الردّ علي الحرقوصية، ذكر طرق خبر يوم الغدير».[۹] ابن طاوس نیز تصریح کرده است که طبری نام کتابش را «الرد علی الحرقوصیه» گذاشته است.[۱۰]

عقیده ابن طاوس بر آن است که انتخاب این نام به این سبب بوده است که احمد بن حنبل از نسل حرقوص بن زهیر، رهبر خوارج بوده و به همین دلیل از سوی طبری این نام انتخاب شده است.[۱۱] روزنتال این احتمال را مطرح کرده است که حرقوص در لغت به معنای مگس یا پشه باشد و به احتمال، طبری این تعبیر را برای ابوبکر بن ابی داود سجستانی، که کتاب الولایه را در رد بر او نوشته است، به قصد تحقیر او استفاده کرده است.[۱۲]

شاید بتوان این احتمال را نیز افزود که این نام، اشاره به فلسفه نگارش این اثر دارد که طبری آن را در رد بر فردی ناصبی نگاشته است. از آنجا که خوارج دشمن امام علی علیه السلام بوده اند و حرقوص بن زهیر رهبر آنان بوده، طبری چنین نامی را برای کتاب خود انتخاب کرده تا حنابله افراطی را خارجی و ناصبی مسلک نشان دهد نه آن که بحث از نسب احمد در میان بوده باشد.

عنوان «رسالة فی طرق حدیث غدیر» نیز عنوانی است که با مضمون کتاب به راحتی سازگار است.[۱۳] در این میان، گلبرگ عنوان «کتاب الولایه» و «کتاب المناقب» را در دو جا آورده است؛ در حالی که خود وی به این نکته اشاره دارد که ممکن است کتاب الولایه بخشی از کتاب فضائل یا کتاب مناقب باشد.[۱۴]

آنچه در عمل رخ داده، این است که استفاده کنندگان از این کتاب، گاه نام کتاب فضائل علی علیه السلام یا مناقب را آورده اند، اما حدیث غدیر را نقل کرده اند؛ مانند ابن شهرآشوب در مناقب، که نام کتاب الولایه را آورده و فضائل را از آن نقل کرده است. پیداست که دقتی در این کار صورت نگرفته است. اکنون که بنای جمع آوری نقل های برجای مانده این کتاب است، بهتر است احادیثی که از این کتاب در فضائل امام بجز حدیث غدیر نقل شده به عنوان کتاب فضائل و احادیث غدیر هم تحت عنوان کتاب الولایة گردآوری شود.

کتاب غدیر و مناقب طبری دراختیار چه کسانی بوده است؟

روشن است که، این کتاب در اختیار چندین نفر از مؤلفان، مورّخان و محدثان بزرگ اسلامی تا قرن نهم بوده است.[۱۵] فهرست اجمالی نام این افراد عبارت است از: قاضی نعمان اسماعیلی (م ۳۶۳ق) که بیشترین نقل را از این کتاب دارد. نجاشی(۳۷۲- ۴۵۰ق) که از نام کتاب یاد کرده و طریق خود را به آن یادآور شده است. شیخ طوسی (م ۴۶۰ق)، همین طور. یاقوت حموی (م ۶۲۶ق) که گزارشی از چگونگی تألیف این اثر به دست داده است. ابن بطریق (م ۶۰۰ق) که به تعداد طرق نقل حدیث غدیر در این کتاب تصریح کرده است. ابن شهرآشوب (م ۵۸۸ق) که او نیز نام این کتاب را در شرح حال وی آورده و در جای دیگر خبر شمار طرق نقل شده برای حدیث غدیر در این کتاب را ارائه کرده و در المناقب، در چندین مورد از آن نقل کرده است. ابن طاووس (م ۶۶۴ق) که هم از آن یاد و هم نقل کرده است. شمس الدین ذهبی (۷۴۸ق) که آن را دیده و چندین حدیث از آن نقل کرده است. ابن کثیر (م ۷۷۴ق) که کتاب را دیده و چندین روایت نقل کرده است و ابن حجر (م ۸۵۲ق) که او نیز کتاب را دیده است.

در واقع این مطلب به قدری واضح و روشن است که نیازی به اثبات آن نیست. گفتنی است که در سالهای اخیر هیچ کس به اندازه استاد علامه مرحوم سید عبدالعزیز طباطبایی که عمرش را وقف تحقیق در باره امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام کرده، به معرفی این اثر نپرداخت.[۱۶]

اکنون مروری بر آنچه که درباره این اثر گفته شده است، خواهیم داشت. مفصل ترین نقلها از این کتاب توسط قاضی نعمان ابوحنیفه نعمان بن محمد تمیمی مغربی، نویسنده، دانشمند و قاضی اسماعیلی مذهب دولت فاطمی (م۳۶۳ق) در مجلد نخست «شرح الأخبار فی فضائل الائمة الاطهار» او آمده که در این باره به تفصیل سخن خواهیم گفت.

ابوالعباس احمد بن علی نجاشی (م۴۵۰ق) در باره طبری و کتاب غدیر می نویسد: «أبوجعفر الطّبري عاميّ، له كتاب الردّ علي الحرقوصية، ذكر طرق خبر يوم الغدير، أخبرنا القاضي أبوإسحاق إبراهيم بن مخلّد، قال: حدّثنا أبي، قال: حدّثنا محمد بن جرير بكتابه الردُّ علي الحرقوصية.»[۱۷]

شیخ طوسی (م ۴۶۰ق) در باره این کتاب نوشته است: «محمد بن جرير الطبري، أبوجعفر، صاحب التاريخ، عاميّ المذهب. له كتاب خبرغدير خمّ، تصنيفه و شرح أمره. أخبرنا أحمد بن عبدون، عن أبي بكر الدوري، عن ابن كامل، عنه.»[۱۸]

یحیی بن حسن معروف به ابن بطریق (۵۲۳- ۶۰۰ق) می نویسد: «و قد ذكر محمد بن جرير الطبري، صاحب التاريخ خبر يوم الغدير و طرقه من خمسة و سبعين طريقا، و افرد له كتابا سمّاه كتاب الولاية».[۱۹]

ابن شهرآشوب (م ۵۸۸ق) نیز از کتاب الولایه طبری یاد کرده است: «أبوجعفر محمد بن جرير بن يزيد الطبري صاحب التاريخ، عاميّ، له كتاب غدير خمّ و شرح أمره، و سمّاه كتاب الولاية.»[۲۰] وی در کتاب «مناقب آل أبی طالب» از آن روایاتی نقل کرده است که بدان خواهیم پرداخت.

شیخ سدیدالدین محمود حمصی رازی از علمای قرن هفتم هجری نیز در اثبات تواتر حدیث غدیر به نوشته های اصحاب حدیث استناد کرده و می نویسد: «لأنّ أصحاب الحديث أوردوه من طرق كثيرة، كمحمد بن جريرالطبري فإنّه أورده من نيّف وسبعين طريقا في كتابه.»[۲۱]

احمد بن موسی بن طاوس که از علمای میانه قرن هفتم هجری است نیز در همین زمینه می نویسد: «و ساقه [ای الحديث الغدير] أبوجعفر محمد بن جرير الطبري صاحب التفسير و التاريخ الكبير من خمسة و سبعين طريقا.»[۲۲]

رضی الدین علیّ ابن طاوس (۵۸۹- ۶۶۴ق) در مواردی از کتاب مناقب اهل البیت طبری مطالبی نقل کرده،[۲۳] (۲۳) و در مواردی نیز از کتاب الولایه او یاد کرده که گزارش آن را خواهیم آورد. وی در باره کتاب الولایه طبری می نویسد: «و من ذلك ما رواه محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ الكبير صنّفه و سمّاه كتاب الردّ علي الحرقوصية، روي فيه حديث يوم الغدير و ما نصّ النبيّ علي عليّ عليه السلام بالولاية و المقام الكبير، و روی ذلك من خمس و سبعين طريقا.»[۲۴] همچنین در مورد دیگری می نویسد:«واما الذي ذكره محمد بن جرير صاحب التاريخ فإنّه في مجلّد.»[۲۵]

و در جای دیگر می نویسد: «و قد روي الحديث فی ذلك محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ من خمس و سبعين طريقا و أفرد له كتابا سمّاه حديث الولاية.»[۲۶]

شمس الدین ذهبی (م۷۴۸ق) می نویسد: «و لمّا بلغه أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خمّ، عمل كتاب الفضائل و تكلّم علي تصحيح الحديث. قلت: رأيت مجلّدا من طرق الحديث لابن جرير فاندهشْتُ له لكثرة الطرق».[۲۷] خواهیم دید که شمس الدین الذهبی (۶۷۳- ۷۴۸ق) که به احتمال تنها جزو دوم این کتاب را دیده، چندین روایت از آن در کتاب «طرق حدیث من کنت مولاه» نقل کرده است. وی در موردی می نویسد: «قال محمد بن جرير الطبري فی المجلّد الثاني من كتاب غدير خم له، و أظنّه بمثل جميع هذا اليتاب نسب إلي التشيع، فقال...»[۲۸]

ابن کثیر (م۷۷۴ق) در ضمن شرح حال طبری در ذیل حوادث سال ۳۱۰ می نویسد: «و قد رأيت له كتابا جمع فيه أحاديث غدير خمّ في مجلدين ضخمين».[۲۹]

ابن حَجَر عسقلانی (۷۷۳- ۸۵۲ق) با ارائه آنچه که مزّی در «تهذیب الکمال» آورده، می نویسد: وی چیزی افزون بر آنچه ابن عبدالبرّ در «الاستیعاب» دارد، نیاورده، جز آن که حدیث موالاة را نقل کرده،[۳۰] در حالی که طبری در تألیفی چندین برابر آنچه ابن عقده در جمع طرق این روایت آورده،[۳۱] طرق حدیث غدیر را فراهم آورده است: «و قد جمعه ابن جرير الطبري في مؤلف فيه أضعاف من ذكر و صحّحه و اعتني بجمع طرقه أبوالعباس بن عقدة فأخرجه من حديث سبعين صحابيا أو أكثر.»[۳۲]

انگیزه طبری در تألیف کتاب الولایه

در باره علت تألیف کتاب الولایه از سوی طبری، در چندین منبع، به آن اشاره شده است. خلاصه ماجرا آن است که عالمی سجستانی نام فرزند سجستانی صاحب سنن مطلبی در انکار حدیث غدیر گفت که سبب تألیف این اثر از سوی طبری شد. در اینجا گزارش این رویداد را در منابع کهن پی می گیریم. قدیمی ترین منبعی که دلیل تألیف این کتاب را مطرح کرده، قاضی نعمان (م۳۶۳ق) است.

وی می نویسد: «فمن ذلك انّ كتابه الذي ذكرناه و هو كتاب لطيف بسيط ذكر فيه فضائل عليّ عليه السلام و ذكر أنّ سبب بسطه إيّاه، إنّما كان لأنّ سائلاً سأله عن ذلك لأمر بلغه عن قائل زعم أنّ عليّا عليه السلام لم يکن شهد مع رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله حَجّة الوداع الّتي قيل أنّه قام فيها بولاية علي بغدير خمّ ليدفع بذلك بزعمه عنه الحديث لقول رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله: من كنت مولاه فهذا علي مولاه. فأكثر الطّبري التعجب من جهل هذا القائل و احتجّ علي ذلك بالروايات الثابتة علي قدوم عليّ من اليمن علي رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله»[۳۳]

یاقوت حموی بخش عمده آگاهی های خود درباره طبری را از ابوبکر ابن کامل گرفته است. ابتدا در شمارش تألیفات طبری، از جمله می نویسد: «و كتاب فضائل علي بن أبي طالب رضي الله عنه تكلّم في أوّله بصحّة الاخبار الواردة في غديرخمّ، ثم تلاه بالفضائل و لم يتمّ.»[۳۴]

پس از آن، با اشاره به این که طبری همه کسانی را که در باره او سخنی گفته بودند، بخشید مگر کسانی را که او را متهم به بدعت کرده بودند، از وی ستایش کرده و به نقل از ابوبکر بن کامل می نویسد: «وكان إذا عرف من إنسان بدعة أبعده واطرحه، وكان قد قال بعض الشيوخ ببغداد بتكذيب غدير خمّ وقال: إنّ علي بن أبي طالب كان باليمن في الوقت الذي كان رسول الله صلى الله عليه وسلم بغدير خمّ، وقال هذا الإنسان في قصيدة مزدوجة يصف فيها بلدا بلدا ومنزلا أبياتا يلوّح فيها إلى معنى حديث غدير خم فقال: ثم مررنا بغدير خم ... كم قائل فيه بزور جم على عليّ والنبيّ الأمي وبلغ أبا جعفر ذلك، فابتدأ بالكلام في فضائل علي بن أبي طالب، وذكر طرق حديث خم، فكثر الناس لاستماع ذلك، واجتمع قوم من الروافض ممن بسط لسانه بما لا يصلح في الصحابة رضي الله عنهم، فابتدأ بفضائل أبي بكر وعمر...»[۳۵]

در دو متن بالا، نام کسی که چنین اشکالی را مطرح کرده، نیامده است. اما شمس الدین ذهبی به نقل از ابومحمد عبداللّه بن احمد بن جعفر فَرَغانی که او را دوست طبری دانسته اند[۳۶] و بیشترین آگاهی های موجود در باره طبری از اوست و ذیلی هم بر تاریخ طبری نگاشته[۳۷] در این باره توضیح بیشتری داده است:«و لمّا بلغه [الطبري] أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خمّ، عمل كتاب الفضائل و تكلّم علي تصحيح الحديث.»[۳۸]

ذهبی در جای دیگری هم ضمن برشمردن تألیفات طبری می نویسد:«ولمّا بلغه أن أبا بَكْر بْن أَبِي دَاوُد تكلّم في حديث غدير خُمّ. حمل كتاب الفضائل فبدأ بفضل الخلفاء الراشدين، وتكلّم عَلَى تصحيح حديث غدير خمّ، واحتجّ لتصحيحه»[۳۹]

اصل این عبارت از آن فرغانی بوده که شکل کامل آن را ابن عساکر نقل کرده است. وی پس از برشمردن آثار طبری به تفصیل، می نویسد:«و لمّا بلغه أنّ أبابكر بن أبي داود السجستاني [م ۳۱۶] تكلّم في حديث غدير خمّ عمل كتاب الفضائل، فبدأ بفضل أبی بكر و عمر و عثمان و علی رحمة اللّه عليهم و تكلّم علي تصحيح حديث غدير خمّ واحتجّ لتصحيحه و أتي من فضائل أمیر المؤمنين علي بما انتهي اليه و لم يتمّ الكتاب، و كان ممّن لايأخذه في دین اللّه لومة لائم»[۴۰]

در متون کلامی شیعه نیز در وقت بحث از غدیر به اشکال ابوبکر عبداللّه ابن ابی داود سلیمان سجستانی اشاره شده و به برخورد طبری نیز با او اشارت رفته است؛ از جمله سید مرتضی در «الذخیره» سخن سجستانی را باطل دانسته و به برخورد طبری با او اشاره می کند.[۴۱]

همو در «الشافی» با اشاره به این که خبر غدیر را تمامی راویان شیعه و سنی روایت کرده اند، به عنوان اشکال، از انکار سجستانی یاد کرده است. شریف مرتضی در پاسخ، ضمن اینکه اظهار کرده نظر سجستانی نظر شاذ و نادری است، از تبرّی بعدی او در مواجه با طبری، از این نظرش هم یاد کرده است.[۴۲]

در همین منابع آمده است که سجستانی این نسبت را تکذیب کرده و گفته است: که وی نه اصل حدیث، بلکه منکر این شده است که مسجد غدیر خم آن روزگار هم وجود داشته است. ابوالصلاح حلبی نیز در «تقریب المعارف» پس از اشاره به تواتر حدیث غدیر می نویسد: «و لايقدح في هذا ما حكاه الطبري عن بن أبي داود السجستاني من إنكار خبر الغدير... علي أنّ المضاف إلي السجستاني من ذلك موقوف علي حكایة الطبري، مع مابينهما من الملاحاة والشنآن وقد اُكذب الطّبري في حکايته عنه، وصرّح بأنّه لم ينكر الخبر و إنّما أنكر أن يکون المسجد بغدير خمّ متقدّما و صنّف كتابا معروفا يتعذّر ممّا قرفه به الطبري ويتبرّأ منه.»[۴۳]

تألیف کتاب الولایه واتهام به تشیّع

همان گونه که ذهبی اشاره کرده است، طبری به دلیل تألیف این اثر، متهم به تشیع گردید؛[۴۴] زیرا اهل حدیث، حدیث غدیر را نمی پذیرفتند و اگر هم می پذیرفتند، اجازه تألیف کتابی در طرق آن را که می توانست دستاویز شیعیان شود، به کسی چون طبری که امامی شناخته شده بود، نمی دادند.

از همین روست که شاهدیم بخاری که تنها و تنها روایات موجود در دوایر اهل حدیث را ارائه می کند، از ذکر این حدیث با داشتن آن همه طریق خودداری ورزیده است. اگر نگارش کتابی دیگر از سوی طبری را در باره «حدیث الطیر» که صحت آن بی تردید افضل بودن امام علی علیه السلام را بر همه صحابه ثابت می کند، مورد توجه قرار دهیم، زمینه اتهام تشیع به طبری روشن تر می شود.

ابن کثیر درباره این کتاب نوشته است:«و رأيت فيه مجلّدا فی جمع طرقه و ألفاظه لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري المفسّر صاحب التاريخ.» در ادامه اشاره می کند که ابوبکر باقلانی کتابی در تضعیف طرق و دلالت این روایت در رد بر کتاب طبری نوشته است.[۴۵] به هر روی روشن است که طبری در شرایطی مانند شرایط بغداد، با تسلّطی که حنابله داشتند، با داشتن تألیفی در حدیث غدیر و جامع تر از آن، تألیفِ اثری در فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام می بایست به تشیع متهم می گردید.

ابن خزیمه، محدّث معروف سنی اهل حدیثی مشبِّهی مذهب، که در نیشابور می زیست، در باره او می نویسد: «ما أعلمُ على أديم الأرضِ أعلمَ من محمد بن جَرير، ولقد ظَلَمَتْه الحنابلة»[۴۶] در واقع، دشمنی حنابله متعصّب با او،[۴۷] دلایل دیگری نیز داشت؛[۴۸]

اما این نکته، می توانست مهم ترین عامل عناد و کینه آنان نسبت به طبری باشد. در واقع، نسبت دادن رفض به او، جز از این زاویه ممکن نبود. ابن مسکویه در این باره می نویسد:«وفيها توفّى محمّد بن جرير الطبري وله نحو تسعين سنة، ودفن ليلا، لأنّ العامّة اجتمعت ومنعت من دفنه نهارا، وادّعت عليه الرفض [١٦٥] ثمّ ادّعت عليه الإلحاد.»[۴۹]

یاقوت حموی (م ۶۲۶ق) در باره او سخنی از خطیب بغدادی نقل کرده و سپس می نویسد: «...قال غير الخطیب: و دُفِنَ ليلاً خوفًا من العامّة لأنَّه كان يتَّهم بالتَّشيع.»[۵۰]

ابن جوزی (م ۵۹۷ق) در باره او به نقل از ثابت بن سنان می نویسد: «و ذكر ثابت بن سنان في تاريخه: أنه إنّما أخفيت حاله، لأنّ العامّة اجتمعوا و منعوا من دفنه بالنّهار و ادّعوا عليه الرفض ،ثم ادّعوا عليه الإلحاد.»[۵۱]

وی در ادامه با اشاره به این فتوای طبری که مسح بر پا را جایز می دانست و غَسْل و شست وشوی آن را لازم نمی شمرد، این را نیز سبب دیگری در نسبت رفض به طبری می داند: «فلهذا نسب إلي الرفض.»[۵۲]

ابن اثیر با الهام از عبارت ابن مسکویه می نویسد:«و فی هذه السنة [۳۱۰] تُوُفِّي محمدُ ابن جرير الطبري، صاحب التاريخ ببغداد، و مولده سنة أربع و عشرين و مأتين، و دفن ليلا بداره، لأنّ العامة اجتمعت ومنعت من دفنه نهارا، وادّعوا عليه الرفض، ثم ادّعوا عليه الإلحاد.»[۵۳]

ابن اثیر، تعبیر عامّه را که کنایه از اهل سنت است نمی پذیرد و با اظهار این که مخالفت از سوی عامه؛ یعنی اهل سنت نبوده، حنابله را مقصّر اصلی می داند؛ «وإنّما بعض الحنابلة تعصّبُوا عليه و وقعوا فيه، فتبعهم غيرهم».[۵۴]

ابن کثیر نیز خبر از برخورد حنابله با او داده، می نویسد:«وَدُفِنَ فِي دَارِهِ؛ لِأَنَّ بَعْضَ الرَّعَاعِ مِنْ عَوَامِّ الْحَنَابِلَةِ مَنَعُوا مِنْ دَفَنِهِ نَهَارًا وَنَسَبُوهُ إِلَى الرَّفْضِ، وَمِنَ الْجَهَلَةِ مَنْ رَمَاهُ بِالْإِلْحَادِ»[۵۵] ابن کثیر در این عبارت، به عمد یا غیر عمد، میان ابوبکر عبداللّه بن أبی داود سجستانیِ (م۳۱۶ق) متهم به ناصبی گری با ابوبکر محمد بن علی بن داود فقیه ظاهری خلط کرده است.[۵۶]

کسی که طبری را متهم به تشیع می کرد، سجستانی فرزند سجستانی صاحب سنن بود که خود متهم به ناصبی گری بود. به همین دلیل، زمانی که به طبری خبر دادند سجستانی فضائل علی علیه السلام را روایت می کند، گفت: «تكبيرة من حارس»[۵۷] ذهبی پس از نقل این مطلب، از دشمنی موجود میان آنان سخن گفته است.

همو نقلهایی در باره ناصبی گری او دارد که البته آن را انکار می کند.[۵۸] ابن ندیم، در شرح حال سجستانیِ یاد شده، اشاره می کند که کتاب تفسیری نگاشت و این بعد از آن بود که طبری کتاب تفسیرش را نوشت.[۵۹] این هم نشانی از رقابت آنهاست.

ناصبی گری سجستانی سبب شد تا ابن فراتِ وزیر او را از بغداد به واسط تبعید کند و تنها وقتی که قدری از فضائل امام علی علیه السلام را روایت کرد، علی بن عیسی او را به بغداد بازگرداند. پس از آن شیخ حنابله شد!: «ثم تَحَنْبَلَ، فصار شيخًا فيهم و هو مقبول عند أهل الحديث». افتضاح وضعیت او به حدی بود که پدرش در باره اش می گفت: «ابني عَبْد اللَّه كذاب.»[۶۰]

ذهبی در شرح حال او در «میزان الاعتدال» گفته یکی دیگر از محدثان سنی درباره طبری را آورده است؛ «أقذع أحمد ابن علي السليمانی الحافظ: فقال: كان يضع للروافض»[۶۱] سپس به رد سخن وی پرداخته و همین اندازه تأیید می کند که: «ثقة صادق فيه تشيّعٌ يسير و موالاة لاتَضُرّ»[۶۲] وی احتمال می دهد که سخن سلیمانی در باره ابن جریر شیعی بوده که کتاب «الرواة عن أهل البیت» داشته است.

با توجه به نصوصی که در باره اتهام رفض به طبری مورخ داریم، بعید می نماید که مقصود سلیمانی، کسی جز او باشد. به علاوه که ابن جریر شیعی، در دوایر سنی شهرتی نداشته است. ابن حجر در «لسان المیزان» سخن ذهبی را نقل کرده و به پیروی او، با دفاع از سلیمانی به این که امام متقنی است، سخن او را در باره ابن جریر دوم یعنی امامی مذهب می داند! با این حال، در باره طبری مورخ این نکته را تصریح می کند که: «وإنّما نُبِزَ بالتشيّع، لأنّه صحّح حديثَ غدير خُمّ».[۶۳]

تشیّع طبری![۶۴]

در اینجا پیش از پرداختن به بحث درباره روایت غدیر در کتاب طبری، این پرسش مطرح است که آیا تنها همین نکته سبب اتهام تشیع به طبری شده است یا نکته و مطلب دیگری هم مطرح بوده و اصلاً چرا طبری، به رغم آن که در «تاریخ»و «تفسیر» خود، به نقل حدیث غدیر نپرداخته، یکباره در سالهای پایانی عمر، به تألیف کتابی در باره طرق حدیث غدیر و حدیث طیر که می توانست عواقب خطرناکی برای او داشته باشد، دست می زند؟

آیا ممکن است به جز ردیه نویسی، تغییری در بینش مذهبیِ طبری رخ داده باشد؟ چنین احتمالی با توجه به شخصیتی که از طبری و آثار او می شناسیم، بعید می نماید؛ جز آن که این مسأله زاویه بلکه زوایای دیگری نیز دارد که بر ابهام آن می افزاید.

قصّه از این قرار است که ابوبکر محمد بن عباس خوارزمی (۳۱۶- ۳۸۳ق)[۶۵] ادیب معروف قرن چهارم هجری که از شاعران برجسته و پرآوازه دوره آل بویه و از نظر باورهای مذهبی، فردی شیعه مذهب بوده،[۶۶] به عنوان خواهرزاده طبری معرفی شده و ضمن شعری، تشیع خود را مربوط به تشیع دایی های خود؛ یعنی خانواده همین ابن جریر طبری کرده است.

خواهرزادگی او نسبت به طبری مورخ، در منابع کهن تصریح شده است؛ از جمله سمعانی (م ۵۶۲ق) ذیل مدخل خوارزمی می نویسد: «... و «الشاعر المعروف ابوبكر محمد بن العباس الخوارزمي الأديب، و قيل له: الطبري. لأنّه ابن اخت محمد بن جرير بن يزيد الطبري»[۶۷] به جز او، ابن خلکان،[۶۸] شمس الدین ذهبی،[۶۹] صَفَدی،[۷۰] ابن عماد حنبلی،[۷۱] و یافعی[۷۲] این نکته را یادآور شده اند.

ممکن است که این مؤلفان، این مطلب را از یکدیگر اقتباس کرده باشند؛ اما نصی که مهم بوده و حتی از عبارت سمعانی کهن تر است، تصریح حاکم نیشابوری (ربیع الاول ۳۲۱- صفر ۴۰۵) به این مطالب در کتاب مفقود شده «تاریخ نیشابور» است.[۷۳] ابن فندق بیهقی در شرح تألیفات تاریخی می نویسد: ... بعد از آن محمد بن جریر الطبری که خال ابوبکر الخوارزمی الادیب بود، تاریخ کبیر تصنیف کرد و مرا در نسبْ عرقی به محمد بن جریر المورخ کشید چنان که حاکم ابوعبداللّه الحافظ در تاریخ نیشابور آورده است.[۷۴]

در جای دیگری هم نوشته است: و خواجه ابوالقاسم الحسین بن أبی الحسن البیهقی مردی شجاع و شهم بود و ملوک روزگار او را عزیز و گرامی داشتندی و والده او دختر ابوالفضل بن الاستاد العالم ابوبکر الخوارزمی بود و استاد عالم فاضل ابوبکر الخوارزمی خواهرزاده محمد بن جریر الطبری بود که تاریخ و تفسیر به وی باز خوانند و حاکم ابوعبداللّه حافظ در تاریخ نیشابور یاد کرده است.[۷۵]

با وجود این همه تصریح، به هیچ روی نمی توان در آن تردید کرد. تنها نکته آن است که یاقوت می نویسد: «وكان يزعم أن أباجعفر الطبري خاله»[۷۶] در این اواخر آقامحمدعلی کرمانشاهی،[۷۷] نویسنده «روضات الجنّات»،[۷۸] و صاحب «اعیان الشیعه»[۷۹] گویا به پیروی قاضی نوراللّه شوشتری[۸۰] در پاسخ یاقوت، خوارزمی را خواهرزاده طبری شیعی دانسته اند که صد البته خلاف نقل های صریح تاریخی است.[۸۱]

محمد حسین اعرجی در مقدمه کتاب الأمثال خوارزمی،[۸۲] اشکالی در باره تاریخ تولد خوارزمی و تناسب آن با دوره زندگی طبری مورخ کرده و خواسته است تا خواهرزادگی او را نسبت به طبریِ مورخ رد کند. گفتنی است که اگر محمد بن جریر طبری شیعی، معاصر طبری مورخ باشد، همین اشکال در آنجا نیز وجود خواهد داشت. به علاوه که وجود ۷۳ سال اختلاف میان درگذشت طبری مورخ (م ۳۱۰ق) با خوارزمی، می تواند صورت نادری باشد اما در ضمن صحیح هم باشد.

افزون بر آن، خواهرزادگی خوارزمی نسبت به طبری، به معنای این نیست که مستقیم دختر خواهر او بوده، بلکه ممکن است خوارزمی نوه خواهر طبری باشد. آنچه مهم است نصوص تاریخی به ویژه نقل آن در «تاریخ نیشابور» است که نویسنده آن، عالم تر از آن است که طبری مورخ را نشناخته باشد. این نمی تواند اتفاقی باشد که حاکم نیشابوری چنین مطلبی را گفته باشد و از سوی دیگر، شعری از ابوبکر خوارزمی به صراحت این نکته را بیان کند.

با این حال، هم به دلیل غیر امامی و ناشیعی بودن آثار طبریِ مورخ و هم عدم ورود نص خاص در باره امامی مذهب بودن ابوبکر خوارزمی [۸۳] درعین تشیع شدید او بسان صاحب بن عباد کمابیش ابهام در چگونگی آن وجود دارد. پس از مرور از اصل خواهرزادگی خوارزمی، آنچه مهم است این نکته است که ابوبکر خوارزمی ضمن دو بیت شعر، خود را شیعه و رافضی خوانده و تشیع خویش را به دایی های خود نسبت داده است. یاقوت حموی (م ۶۲۶ق) در ذیل مدخل «آمل»[۸۴] این باره می نویسد:«و لذلك قال ابوبكر محمد بن العباس الخوارزمي، و أصله من آمل أيضا، و كان يزعم أن أباجعفر الطبري خاله»:

بآمل مولدی و بنوجریرفأخوالی و یحکی المرء خالَهْ
فها أنا رافضیٌّ عن تراثو غیری رافضیّ عن کلاله

«و كذب، لم يكن ابوجعفر رحمه اللّه ، رافضيا، وإنما حسدته الحنابلة فرموه بذلك، فاغتنمها الخوارزمی، و كان سبّابا رافضيا مجاهرا بذلك متبجّحا.»

عبدالجلیل قزوینی[۸۵] نیز در این باره می نویسد: و بوبکر خوارزمی معروف است که شیعی و معتقد بوده است و فضل و قدر او را فضلا انکار نکنند، این ابیات او راست که می گوید اگر چه مصنّف (یعنی کسی که عبدالجلیل کتاب نقض را در رد بر او نوشته) گفته است: شیعی هرگز بوبکر نام نبوده است:

بآمل مولدی و بنوجریرفأخوالی ویحکی المرء خاله
فمن یک رافضیّا عن تُراثفإنّی رافضیٌّ عن کلاله
مصرع نخستِ بیت دوم، با آنچه در بالا آمده متفاوت و طبعا این عبارت صحیح تر می نماید. ابن فندق بیهقی نیز بیت اول این شعر را آورده است.(۸۶)از همه اینها که بگذریم، نقلهایی که طبری در کتاب «مناقب اهل البیت علیهم السلام » آورده، آن هم در روزگاری که حنابله بغداد چیرگی کاملی بر اوضاع مذهبی بغداد داشته اند، می تواند شاهدی به تشیع و نه رفض او باشد.در میان این مرویات، حتی روایتی وجود دارد که دلالت صریحی بر تشیع دوازده امامیِ او می کند. از آن جمله روایتی است که ابن طاوس در کتاب «الیقین»(۸۷) آورده و در آن تصریح شده است که سلمان به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید:«إنّ علیّ بن أبیطالب علیه السلام وصیّی و وارثی و قاضی دینی وعدتی و هو الفاروق بین الحقّ والباطل، وهو یعسوب المسلمین وإمام المتّقین وقائد الغرّ المحجّلین و الحامل غدًا لواء ربّ العالمین. هو و ولده من بعده. ثمّ من الحسین ابنی، أئمة تسعة هداة مهدیّون إلی یوم القیامة. أشکو اِلی اللّه جحود اُمّتی لأخی وتظاهرهم علیه و ظلمهم له وأخذهم حقّه».ابن طاوس که خود به اهمیت این نص، آن هم از زبان طبری، واقف بوده می نویسد: اگر در اسلام، تنها همین یک حدیث قابل اعتماد نقل شده باشد، برای علیّ بن ابی طالب کافی است و برای پیامبر صلی الله علیه و آله که تصریح به خلافت او وامامان بعد از او کرده؛ آن هم از طریق طبری که ما پیش از این، دیدیم که چه اندازه او را ستایش و توثیق کرده اند.(۸۸)

منبع

فصلنامه میقات حج، دوره ۹، شماره ۳۴، دی ۱۳۷۹.

پانویس

  1. نک: تاریخ الاسلام ذهبی، ص ۳۲۰- ۳۱۰- ۲۸۶- ۲۷۹ در پاورقی آنجا ده‌ها منبع برای شرح حال وی‌آمده است. نیز در لسان المیزان، ج ۵، ص ۷۵۷، ش ۷۱۹۰ به همین ترتیب مآخذ شرح حال وی از مصادر مختلف فراهم آمده است. سیوطی در رساله‌ای که با عنوان «التنبیه بمن یبعثه‌اللَّه علی رأس کلّ مائة» نگاشته، طبری را از کسانی دانسته که شایسته است فرد برگزیده در آستانه سال ۳۰۰ هجری باشد. نک: خلاصة عبقات الأنوار، ج ۶، ص ۹۴ قم، ۱۴۰۴ به نقل از رساله یاد شده.
  2. طبرانی م ۳۶۰ محدث بزرگ و صاحب سه معجم صغیر، اوسط و کبیر، وقتی از طبری نقل می‌کند، او را با «الطبری الفقیه» نام می‌برد. نک: المعجم الکبیر، ج ۹، ص ۲۹۲.
  3. مقاله «اهل حدیث» و «کتاب صریح السنه طبری» در «مقالات تاریخی»، دفتر دوم. و نیز مقاله «نقش‌احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهل سنت» در «مقالات تاریخی» دفتر ششم.
  4. ابن قتیبه با اشاره به برخورد واکنشی اهل حدیث در برابر رافضه که مقام علی علیه السلام را بیش از حد بالا می‌برند، به کوتاهی آنها در نقل احادیث فضائل امام اشاره کرده می‌نویسد: آنان او را از ائمة الهدی خارج کرده، از جمله ائمه فتن می‌دانند و عنوان خلافت را برای او ثابت نمی‌کنند به بهانه آن که مردم بر او اجتماع نکردند، اما در عوض یزید بن معاویه را خلیفه می‌دانند، چون مردم بر او اجماع کرده‌اند. پس از آن می‌نویسد: «و تحامی کثیر من المحدثین أن یحدثوا بفضائله- کرّم‌اللَّه وجهه- أو یظهروا ما یجب له، و کل تلک الأحادیث لها مخارج صحاح. و جعلوا ابنه الحسین علیه السلام خارجیّا شاقّا لعصا المسلمین، حلال الدم، لقول النبی صلّی‌اللَّه علیه و سلم: «من خرج علی امّتی و هم جمیع، فاقتلوه کائنا من کان». و سوّوا بینه فی الفضل و بین اهل الشوری لأن عمر لو تبیّن له فضله لقدّمه علیهم و لم‌یجعل الامر شوری بینهم. و أهملوا من ذکره او روی حدیثا من فضائله حتی تحامی کثیر من المحدثین أن یتحدثوا بها و عنوا بجمع فضائل عمرو بن العاص و معاویة کأنهم لایریدونهما بذلک وإنّما یریدونه. فإن قال قائل: «أخو رسول‌اللَّه صلّی‌اللَّه علیه و سلم علیّ وأبوسبطیه الحسن و الحسین و أصحاب الکساء علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین» تمعرت الوجوه و تنکّرت العیون و طرّت حسائک الصدور. وإن ذکر ذاکر قول النبی صلّی‌اللَّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» و «أنت منّی‌ بمنزلة هارون من موسی»، و أشباه هذا، التمسوا لتلک الأحادیث المخارج لینقصوه و یبخسو حقه بُغْضاً منهم للرّافضة و الزاماً لعلیّ علیه السلام بسببهم ما لایلزمه و هذا هو الجهل بعینه. و السلامة لک أن لاتهلک بمحبّته و لاتهلک ببغضته و أن «لا تتحمّل» ضغنا علیه بجنایة غیره، فإن فعلت فأنت جاهل مفرط فی بغضه وإن تعرف له مکانة من رسول‌اللَّه صلّی‌اللَّه علیه و سلم بالتربیة و الإخوة و الصهر و الصبر فی مجاهدة أعدائه و بذل مهجته فی الحروب بین یدیه مع مکانه فی العلم و الدین و البأس و الفضل من غیر أن تتجاوز به الموضع الذی وضعه به خیار السلف لما تسمعه من کثیر فضائله فهم کانوا أعلم به و بغیره و لأنّ ما أجمعوا علیه هو العیان الذی لاشکّ فیه، و الأحادیث المنقولة قد یدخلها تحریف و شوب و لو کان إکرامک لرسول‌اللَّه صلّی‌اللَّه علیه و سلم هو الذی دعاک إلی محبة من نازع علیا و حاربه و لعنه إذ صحب رسول‌اللَّه صلّی‌اللَّه علیه و سلم و خدمه و کنت قد سلکت فی ذلک سبیل المستسلم لأنت بذلک فی علیّ علیه السلام أولی لسابقته و فضله و خاصته و قرابته و الدناوة التی جعلهااللَّه بینه و بین رسول‌اللَّه صلّی‌اللَّه علیه و سلم عند المباهلة، حین قال تعالی «قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُم» فدعا حسنا و حسینا «وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُم» فدعا فاطمة علیها السلام «وَأنْفُسَنا و أَنْفُسَکُم» فدعا علیا علیه السلام. و من أراداللَّه تبصیره بصّره و من أراد به غیرذلک حیّره». الاختلاف فی اللفظ، صص ۴۱- ۴۳.
  5. تحقیق احمد المحمودی، قم، مؤسسة الثقافة الاسلامیة لکوشانپور، ۱۴۱۵ به مقدمه مصحح.
  6. تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثه، قم، ۱۴۱۳.
  7. البدایة و النهایه، ج ۱۱، صص ۱۲ و ۱۶۷، ذیل حوادث سال ۳۱۰؛ ذریعه، ج۱۶، ص۳۵؛ شرح الاخبار، ج ۱، صص ۱۳۱- ۱۳۲ پاورقی. کلبرگ با اشاره به حدس آقابزرگ در این که مقصود از کتاب مناقب اهل البیت که ابن طاوس آن را به طبری مورخ نسبت داده، کتابی از طبری شیعی است، می نویسد: ظاهرا هیچ منبعی حدس آقابزرگ را تأیید نمی کند. کتابخانه ابن طاوس، ص ۳۹۸، ش ۳۵۶.
  8. معالم العلما، ص ۱۰۶؛ عمدة عیون صحاح الأخبار، ص ۱۵۷.
  9. رجال النجاشی، ص 322.
  10. قبال الاعمال، ج ۲، ص ۳۰.
  11. الطرائف، ص ۱۴۲.
  12. کتابخانه ابن طاوس، ص ۲۸۸.
  13. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه، نک: کتابخانه ابن طاوس، ص ۲۸۶.
  14. کتابخانه ابن طاوس، ص ۲۸۶، ش ۱۷۱؛ ص ۳۹۸، ش ۳۵۶.
  15. شگفت آن که فؤاد سزگین به هیچ روی متوجه منقولات این کتاب طبری نشده و از آن در فهرست کتابهای طبری یاد نکرده است. وی تنها در پاورقی همان صفحه، به نقل از بروکلمان و با اشاره به سخن نجاشی، از رساله الرد علی الحرقوصیه یاد نموده، بدون آن که به باقی مانده های این اثر مهم در کتابهای بعدی اشاره کند. (تاریخ التراث العربی، ج۱، التدوین التاریخی، ص ۱۶۸)
  16. الغدیر فی التراث الاسلامی، صص ۳۵- ۳۷؛اهل البیت فی المکتبة العربیه، صص ۶۶۱- ۶۶۴.
  17. رجال النجاشی، ص ۳۲۲.
  18. کذا. و فی مورد آخر: کتاب خبر غدیر خم و شرح امره، تصنیفه. فهرسة کتب الشیعة و اصولها، تحقیق السید عبدالعزیز الطباطبائی، قم، ۱۴۲۰، ص ۴۲۴، ش ۶۵۵
  19. عمدة عیون صحاح الاخبار، ص ۱۵۷.
  20. معالم العلماء، ص ۱۰۶
  21. المنقذ من الضلال، ج ۱، ص ۳۳۴.
  22. بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیة، (مؤسسة آل البیت، صص ۲۹۹- ۳۰۰.
  23. الیقین، ص ۲۱۵.
  24. اقبال الاعمال، ج ۲، ص ۳۰.
  25. همان، ج ۲، ص ۲۴۸.
  26. الطرائف، ص ۱۴۲ و نک : ص ۱۵۴.
  27. تذکرة الحفاظ، ج ۲، ص ۷۱۳.
  28. طرق حدیث من کنت...، ص ۶۲.
  29. البدایة و النهایه، ج ۱۱ و ۱۲، ص ۱۶۷.
  30. تهذیب الکمال، ج ۲۰، ص ۴۸۴.
  31. در فتح الباری (ج ۷، ص ۶۱) بدون اشاره به کتاب طبری می نویسد: «و أوعب من جمع مناقبه [یعنی علیّا] من الأحادیث الجیاد النسائی فی کتاب الخصائص؛ و اما حدیث من کنت مولاه فَعَلیّ مولاه، فقد أخرجه الترمذی و النسائی و هو کثیرالطرق جدّا، و قد استودعها ابن عقدة فی کتاب مفرد؛ و کثیر من أسانیدها صحاح و حسان.
  32. تهذیب التهذیب، ج۷، ص ۲۹۷. نسخه ای از کتاب ابن عقده تحت عنوان «جمع طرق حدیث الغدیر» در اختیار ابن حجر بوده است. نک : مقالات تاریخی، دفتر ششم، مقاله منابع تاریخی ابن حجر در الاصابه، ص ۳۶۳.
  33. شرح الاخبار، ج ۱، صص۱۳۰- ۱۳۲.
  34. معجم الأدباء، ج ۱۸، ص ۸۰.
  35. معجم الأدباء، ج ۱۸، ص ۸۴ - ۸۵.
  36. تاریخ الاسلام ،ج۲۳، صص۲۸۱ و۳۱۰-۳۲۰.
  37. سیر اعلام النبلاء، ج ۱۶، ص ۱۳۲.
  38. تذکرة الحفاظ، ج ۲، ص ۷۱۳.
  39. تاریخ الاسلام ذهبی،ج۲۳، ص۲۸۳.
  40. تاریخ دمشق، ج ۵۲، ص ۱۹۸.
  41. الذخیره، ص ۴۴۲ (تصحیح سید احمد حسینی اشکوری.) به رغم آن که در هر دو نسخه کتاب، قید شده که مقصود ابوبکر فرزند ابن ابی داود سجستانی صاحب سنن است، مصحح تصور کرده که آن خطاست و نام خود سجستانی را در متن آورده است!
  42. الشافی فی الامامة، ج ۲، ص ۲۶۴ (تصحیح سیدعبدالزهراء الخطیب)
  43. تقریب المعارف، صص ۲۰۷ - ۲۰۸.
  44. طرق حدیث من کنت...، ص ۶۲: و أظنه بمثل جمع هذا الکتاب نسب الی التشیّع.
  45. البدایة و النهایه، ج ۷، ص ۳۹۰.
  46. تاریخ بغداد، ج ۲، ص ۱۶۴؛ تاریخ دمشق، ج ۵۲، ص ۱۹۶؛ الانساب، ج ۴، ص ۴۶؛ معجم الادباء، ج ۱۸، ص ۴۳؛ تاریخ الاسلام، ج۲۳،صص۲۸۲ و۳۱۰ - ۳۲۰.
  47. قال: کانت الحنابلة تَمْنَع و لاتَتْرُک احدًا یَسْمَع علیه. (معجم الأدباء، ج ۱۸، ص ۴۳)
  48. از جمله آنها، انکار حدیث الجلوس علی العرش بود که می گفت محال است و این شعر را می خواند: سبحان من لیس له انیس و لا له فی عرشه جلیس (معجم الادباء، ج ۱۸، ص ۵۸؛ الوافی بالوفیات، ج ۲، ص ۲۸۷) در ادامه این نقل می نویسد: «فلما سمع ذلک الحنابلة منه و أصحاب الحدیث، وثبوا و رموه بمحابرهم و قیل کانت الوفا، فقام ابوجعفر بنفسه و دخل داره، فرموا داره بالحجارة حتی صار علی بابه کالتّلِّ العظیم، و رکب نازوک صاحب الشُّرطة فی عشرات الوف من الجند یمنع عنه العامّة. و وقف علی بابه یوما الی اللیل و أمر برفع الحجارة عنه. و کان قد کتب علی بابه سبحان من لیس له انیس و لا له فی عرشه جلیس فأمر نازوک بمحو ذلک. و کتب مکانه بعض اصحاب الحدیث...» به دنبال این اعتراضات بود که طبری تسلیم شد و متنی مطابق میل حنابله نوشت. این متن همان «صریح السنه» است که ما در مقالات تاریخی دفتر دوم، گزارش آن را آورده ایم. به جز آنچه گذشت، ابن جوزی به اختلاف نظرهای دیگری میان طبری و ابوبکر بن ابی داود در زمینه مسائل اعتقادی اشاره کرده و از تلاش ابن ابی داود در کشاندن مسأله به حکومت و پاسخ طبری سخن گفته است. ( نک : المنتظم، ج ۱۳، ص ۲۱۷) دلیل دیگر مخالفت حنابله با طبری، بی اعتنایی طبری به فقه احمد بن حنبل است. ابن الوردی می نویسد: «و صنف کتابا فیه اختلاف الفقهاء و لم یذکر فیه احمد بن حنبل، فقیل له فی ذلک، فقال: انما کان احمد بن حنبل محدثا. فاشتد ذلک علی الحنابلة و کانوا لایحصون کثرةً ببغداد، و رموه بالرفض تعصبا و تشنیعا علیه.» ( تاریخ ابن الوردی ،ج ۱، ص ۳۵۶؛ المختصر فی اخبار البشر، ج ۱، ص ۷۱)
  49. تجارب الأمم، ج ۵، ص ۱۴۲
  50. معجم الادباء، ج ۱۸، ص ۴۰.
  51. المنتظم، ج ۱۳، ص ۲۱۷.
  52. همانجا.
  53. الکامل فی التاریخ، ج ۵، ص ۷۴ ذیل حوادث سنه ۳۱۰ ق.
  54. همانجا.
  55. البدایة و النهایه، ج۱۴، ص۳۴۹.
  56. البته میان طبری و علی بن داود ظاهری اختلاف نظرهایی بود که منجر به نگارش اثری از محمد بن علی بن داود ظاهری بر ضدّ طبری شد؛ اما این جریان، ربطی به مناقشه مورد بحث در باره غدیر ندارد. نک : معجم الادباء، ج ۱۸، صص ۷۹ - ۸۰.
  57. تاریخ الاسلام،ج۲۳، ص۵۱۸.
  58. همان، ص ۵۱۷
  59. الفهرست، ص ۲۸۸ (تصحیح تجدد).
  60. تاريخ الاسلام، ج۲۳، ص۵۱۸.
  61. میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۴۹۹
  62. همان.
  63. لسان المیزان، ج ۵، ص ۷۵۸.
  64. بارها نوشته ایم که اتهام به تشیع با اتهام به رفض متفاوت است. در این باره به بحثهای مقدماتی کتاب تاریخ تشیع در ایران، جلد نخست، مراجعه فرمایید.
  65. در باره سال تولد وی بنگرید به مقدمه دیوان أبی بکر الخوارزمی، دکتر حامد صدقی، ص ۱۰۷
  66. نامه او به شیعیان نیشابور در رسائل الخوارزمی، ص ۱۶. استاد صدقی تمامی عباراتی که در نوشته های او بوی تشیع می دهد، در مقدمه دیوان ابی بکر الخوارزمی، صص۱۱۵- ۱۱۷ آورده است.
  67. الانساب ج ۲، ص ۴۰۸
  68. وفیات الاعیان ج ۴، صص ۱۹۲، ۴۰۰
  69. سیر اعلام النبلاء ج ۱۶، ص ۵۲۶
  70. الوافی بالوفیات، ج ۲، ص ۲۸۴
  71. شذرات الذهب ج ۳، ص ۱۰۵
  72. مرآة الزمان ج ۲، ص ۴۱۶
  73. تاریخ نیشابور، (تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، ۱۳۷۵)، ص ۱۸۵. در آنجا این عبارت آمده است: «محمد بن العباس، ابن أخت محمد بن جریر، ابوبکر الادیب الخوارزمی»
  74. تاریخ بیهقی، ص ۱۶.
  75. همان، ص ۱۶
  76. معجم البلدان، ج ۱، ص ۷۷
  77. مقامع الفضل، ج۱، صص ۴۶۴ و ۴۶۵
  78. ج ۷، ص ۲۹۳ و ۲۹۴
  79. ج ۹، صص ۳۷۷ و ۳۷۸
  80. مجالس المؤمنین، ج ۱، ص ۹۸
  81. و به همین دلیل است که مرحوم محدث ارموی در تعلیقات نقض (ج ۲، ص ۶۵۸) او را خواهرزاده طبری مورخ می داند؛ درست همان طور که استاد حامد صدقی نیز این نسبت را مطابق با آنچه در بیشتر مصادر تاریخی آمده، می داند: نک : مقدمه دیوان أبی بکر الخوارزمی، ص ۱۱۱
  82. مقدمه دیوان ابی بکر الخوارزمی، ص ۱۱۲ و ۱۱۳
  83. البته به جز ابیاتی که خواهد آمد.
  84. معجم البلدان، ج ۱، ص ۷۷؛ قاضی نوراللّه نیز شعر بالا را در مجالس المؤمنین (۱/۹۸) آورده است.
  85. نقض، ص ۲۱۸