کمال دین

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۵۷ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

آيه «إِنَّ الدّينَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ...»[۱]

با در نظر گرفتن اينكه غدير مراسم مفصلى در سه روز بوده، گذشته از آياتى كه مستقيماً در آن ايام نازل شده و در قسمت آيات نازل شده در غدير ذكر شد، آياتى هم در ضمن كلام به صورت اشاره آمده و منظور از آن ها بيان شده است. اين موارد در تفسير 18 آيه است، كه از جمله اين آيات، آيه 19 و 85 سوره آل عمران است:

«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّه فَإِنَّ اللَّه سَرِيعُ الْحِسابِ»:

«دين نزد خداوند اسلام است، و كسانى كه كتاب به آنان داده شده اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه علم برايشان آمد و آنان از روى برترى جويى اختلاف كردند، و هر كس به آيات خدا كفر ورزد خداوند سريع الحساب است».


«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»[۲]: «هر كس دينى غير از اسلام طلب كند هرگز از او قبول نمى‏ شود و در آخرت از زيانكاران است».

اين آيات از چهار بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

اللّهمَّ انَّكَ انْزَلْتَ الْآيَةَ فى عَلِىٍّ وَلِيِّكَ عِنْدَ تَبْيينِ ذلِكَ وَ نَصْبِكَ ايّاهُ لِهذَا الْيَوْمِ: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»، وَ قُلْتَ: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ»، وَ قُلْتَ: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»:

خدايا، هنگام تبيين ولايت على و نصب او به امامت در اين روز، اين آيه را نازل كردى: «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين شما راضى شدم»، و فرمودى: «هر كس دينى غير از اسلام طلب كند هرگز از او قبول نمى‏ شود و در آخرت از زيانكاران است».[۳]

اللّهمَّ انَّكَ انْزَلْتَ عَلَىَّ انَّ الامامَةَ لِعَلِىٍّ، وَ انَّكَ عِنْدَ بَيانى ذلِكَ وَ نَصْبى ايّاهُ -  لِما اكْمَلْتَ لَهُمْ دينَهُمْ وَ اتْمَمْتَ عَلَيْهِمْ نِعْمَتَكَ وَ رَضِيتَ لَهُمُ الْاسْلامَ ديناً -  قُلْتَ: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ» وَ قُلْتَ: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى‏ الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»:

خدايا، تو بر من اين مطلب را نازل فرمودى كه امامت براى على است. و هنگامى كه اين مطلب را بيان كردم و او را منصوب نمودم، آنگاه كه دين آنان را كامل نمودى و نعمت خود را بر آنان تمام كردى و اسلام را به عنوان دين آنان راضى شدى، فرمودى: «دين نزد خدا فقط اسلام است» و فرمودى: «هر كس دينى غير از اسلام طلب كند هرگز از او قبول نمى‏ شود و در آخرت از زيانكاران است».[۴]

موقعيت تاريخى

اولين مرحله پس از تبليغ جهانى ولايت اهل ‏بيت‏ عليهم السلام در خطابه غدير است. پيامبرصلى الله عليه وآله لحظاتى پيش با ابلاغ پيام «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللّهمَّ والِ مَنْ والاهُ...» در شانه‏ هاى خود سبكى از چنين انجام وظيفه ‏اى را احساس مى ‏كند.

پس از آن نزول آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ...» نيز اعلام شده و اسلام كامل گرديده است. در چنين شرايطى دو آيه مزبور به طور كامل در كلام حضرت اقتباس شده، يعنى آن اسلامى كه غير آن قبول نيست همين اسلام است كه به كمال نهايى رسيده است.

بايد توجه داشت كه منظور حضرت نزول آيه اكمال و دو آيه مذكور در اعلان ولايت نمى ‏تواند باشد، زيرا حضرت مى‏ فرمايد: «خدايا هنگام اعلان ولايت اين آيه را ...»، و نمى‏ فرمايد: «اين دو يا سه آيه را...» در حالى كه در عربى مراعات يک و دو و جمع در افعال و ضماير ضرورى است. بنابراين آيه نازل شده همان آيه اول است كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ...» باشد، و آيه دوم و سوم دنباله كلام خود حضرت به صورت تضمين و تركيب آيه با سخن است. در قرآن نيز اين سه آيه در كنار هم نيست تا كلمه «اسلام» در آيه دوم ارتباط با همان كلمه در آيه اول داشته باشد.

لازم به يادآورى است كه طبق متن كتاب «اليقين» در اين فراز خطبه، دو آيه «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ...» و «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً» مطرح شده، ولى تصريح به نزول آن در غدير نشده است، بلكه به عنوان «قُلْتَ» يعنى: «چنين فرموده ‏اى» بدان اشاره شده است؛ گذشته از اينكه اكثر نسخه‏ ها با اين عبارت نيست. بنابراين در همين بخش هر سه آيه را به طور كامل مورد بحث قرار مى ‏دهيم.

موقعيت قرآنى

در قرآن اين آيه از آيه 19 سوره آل عمران سرچشمه گرفته و تا آيه 85 مشتقات واژه «اسلام» هفت بار تكرار شده است. در آيه 19 خداوند با آوردن كلمه «اسلام» مى ‏فرمايد:

«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ...» يعنى: «دين نزد خداوند اسلام است»، و همه اهل كتاب (يهود و نصارى و...) با علم به اين حقيقت بزرگ اختلاف كرده ‏اند.

سپس در آيه 20 كلمه «أَسْلَمْتُ» را ذكر مى ‏كند و مى‏ فرمايد: «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ: أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ للَّه وَ مَنِ اتَّبَعَنِ...» يعنى: «اگر با تو به مخاصمه برخاستند بگو: من و تابعينم در برابر خدا سر تسليم فرود آورده‏ ايم».

در ادامه همين آيه، دو واژه «أَسْلَمْتُمْ» و «أَسْلَمُوا» را به كار مى ‏گيرد و مى ‏فرمايد: «وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ: أَ أَسْلَمْتُمْ؟ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا...»، يعنى: «به كسانى كه اهل كتابند و به بى ‏سوادان بگو: آيا تسليم شديد (و آيا اسلام را پذيرفتيد)؟ اگر اسلام را پذيرفتند هدايت شده‏ اند، و اگر روى گرداندند بر عهده تو ابلاغ فرمان الهى است».

آنگاه به توصيف كفارِ اهل كتاب مى‏پردازد كه حق را نمى ‏پذيرند و عذرهاى بيجا مى ‏آورند و آنان را به عذاب الهى تهديد مى ‏نمايد.

سپس دين حنيف ابراهيمى را مطرح مى فرمايد و در تبيين دين ابراهيمى و اينكه اسلام دين حضرت ابراهيم‏ عليه السلام بوده، داستان حضرت عيسى‏ عليه السلام را به ميان مى‏ آورد و سخن را به آنجا مى ‏رساند كه آن حضرت فرمود: «من تورات حضرت موسى را تصديق مى ‏كنم».

سپس خلاصه دين عيسى‏ عليه السلام را در اين جمله بيان مى‏ فرمايد كه: «إِنَّ اللَّه رَبِّى  وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ».

در آيه 53 وارد نكته حساسى مى‏ شود و واژه «مُسْلِمُونَ» را به كار مى‏ برد و مى ‏فرمايد: آنگاه كه حضرت عيسى ‏عليه السلام در مردم احساس گرايش به كفر نمود فرمود:

«مَنْ أَنْصارِى إِلَى الله» يعنى: «كيست كه با من در راه خدا گام بردارد»؟ حواريون گفتند: «نَحْنُ أَنْصارُ الله، آمَنَّا بِالله وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» يعنى: «ما ياران خداييم، به خدا ايمان آورده ‏ايم و تو شاهد باش كه ما مسلمانيم (و سر تسليم فرود مى ‏آوريم)».


در آيه 64 مسئله اينكه دين نزد خداوند يكى بيشتر نيست را مطرح مى‏ كند و مى ‏فرمايد: «اى اهل كتاب، بياييد به سوى سخنى كه بين ما و شما يكى است و آن اينكه جز خدا را نپرستيم و براى او هيچ شريكى قائل نشويم و...» و آنگاه با ذكر كلمه «مُسْلِمُونَ» مى ‏فرمايد: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»، يعنى: «اگر نپذيرفتند بگو: شما شاهد باشيد كه ما مسلمانيم».

در آيه 65 به اهل كتاب خطاب مى ‏كند كه چرا بر سر دين ابراهيم‏ عليه السلام به مخاصمه مى ‏پردازند و سپس در آيه 67 با استفاده از كلمه «مُسْلِم» مى ‏فرمايد: «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»، يعنى: «حضرت ابراهيم ‏عليه السلام يهودى يا نصرانى نبود، بلكه موحّد و مسلمان بود، و از مشركين نبود».

سپس به بيان تابعين حقيقى دين ابراهيم‏ عليه السلام مى ‏پردازد و توطئه‏ هاى اهل كتاب را در رابطه با تحريف دين مطرح مى‏ كند تا آيه 83 كه كلمه «أَسْلَمَ» به ميان مى ‏آيد و مى ‏فرمايد:

«أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّه يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»، يعنى: «آيا به دنبال غير دين خدا هستند در حالى كه در برابر ذات او هر كس كه در آسمان‏ ها و زمين است چه با اختيار و چه از روى اكراه سر تسليم فرود آورده ‏اند و به سوى او باز مى‏ گردند».

در آيه 84 يک جمع ‏بندى از اتفاق همه انبياء عليهم السلام بر سر اسلام مى‏ نمايد و با ذكر كلمه «مُسْلِمُونَ» مى ‏فرمايد: «قُلْ آمَنَّا بِالله وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِىَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»، يعنى: «بگو: ايمان آورديم به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندانش نازل شده، و آنچه به موسى و عيسى و پيامبران از سوى پروردگارشان داده شد، و ما بين هيچ يک از پيامبران فرق نمى‏ گذاريم و در برابر او سر تسليم فرود مى ‏آوريم».


به آيه 85 كه مى‏ رسد پس از مقدمات قبلى و اتحاد همه انبياء عليهم السلام بر سر اسلام مى‏ فرمايد: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»، يعنى: «هر كس دينى غير از اسلام انتخاب كند هرگز از او قبول نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است».

تا اينجا مسير آيات در قرآن بود كه اسلام را از روز اول دنيا تا آخر آن تنها دين الهى اعلام كرد و همه انبياء عليهم السلام را مُبشّر و مبلّغ آن دانست.

بدون شک اين تنها دين الهى با آنكه اصل و ريشه‏ اش يكى و صورت كامل آن نزد خداوند است، ولى معارف و احكام آن مرحله به مرحله بيان شده و در هر مرحله ارائه آن تكميل گرديده تا روزى كه كمال نهايى آن و بسته شدن پرونده آن اعلام شد و آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» با اين صراحت نازل شد و خداوند امضاى «رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» را بر پايان اين پرونده نقش فرمود.

امروز كه دين كامل بر مردم عرضه شده، پيامبرصلى الله عليه وآله آيه 85 سوره آل عمران را در خطابه غدير تفسير مى ‏نمايد و مى‏ فرمايد: «غير از اين اسلام نزد خداوند مقبول نيست».


اين تفسير از دو لب مبارک مقام نبوت در اين موقعيت خاص، سه نتيجه بزرگ براى مسلمانان به ارمغان آورده و در همان حال از بزرگ‏ ترين اتمام حجت‏ هاى آن حضرت به شمار مى ‏آيد:

نتيجه اول اينكه اسلام بدون ولايت، ناقص و غير قابل قبول است.

نتيجه دوم اينكه اسلام به معناى تسليم واقعى است.

نتيجه سوم اينكه دعوت همه انبياء به اسلام و ولايت بوده است.

اين سه نتيجه را طى تحليل‏ هاى اعتقادى زير بيان خواهيم كرد.

تحليل اعتقادى

تحليل اعتقادى اول: اسلام بدون ولايت، ناقص و غير قابل قبول

با توجه به اينكه در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله واژه «اسلام» يک بار در آخر جمله قبلى (رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً) و يک بار در آغاز اين جمله (وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً) به كار رفته، از نظر ادبيات و قواعد سخن هر دو به يک معناست و هر مطلبى درباره دومى گفته شود درباره اولى نيز صادق خواهد بود.

اكنون كه معناى اسلام در جمله قبل، اسلام كامل با ولايت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام و پذيرش صاحب اختيارى آنان در امور دنيا و آخرت ماست و اسلام بدون ولايت ناقص است، سؤال اين است كه آيا خداوند اسلام ناقص را مى‏ پذيرد؟

از استشهاد پيامبرصلى الله عليه وآله به اين آيه معلوم مى ‏شود كه اسلام ناقص نزد خداوند پذيرفته نيست و پذيرنده اسلامِ ناقص در حكم غيرِ مسلمان است، چرا كه خداوند با آوردن حرف «لَنْ» كه در عربى براى نفى ابدى و به معناى «هرگز» استفاده مى ‏شود، چنان اسلام ناقص را رد كرده و فرموده: «فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»: «هرگز از او پذيرفته نمى ‏شود»، كه راه هر گونه احتمال را مسدود نموده است.

استفاده از كلمه «يَبْتَغِ» به معناى «دنبال چيزى بودن» و «در طلب و جستجو براى انتخاب چيزى بودن»، اين مفهوم را محكم ‏تر مى ‏كند. يعنى پس از آنكه همه انبياء عليهم السلام براى تشييد اركان اسلام زحمات طاقت فرسا كشيده‏ اند و خاتم نبوت 23 سال تلاش اعجاب برانگيز و تحمل معجزه ‏آسا نموده، تا اين دين پس از يک مسير شش هزار ساله به كمال خود رسيده است، اگر اكنون هم كسى در پى دينِ ديگرى يا همين دين در صورت ناقص آن باشد، در واقع به خدا و رسولانش نيشخند مى ‏زند و نام «كافر» هم براى او كم است.

جمله ديگرى كه گوياى اين مهم اعتقادى است دنباله آيه با عبارت «وَ هُوَ فِى‏الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ» است. «خاسِر» به معناى «زيانكار» كسى است كه تلاشى كرده و زحمتى كشيده ولى هنگام نتيجه مى ‏بيند نه تنها سودى نبرده بلكه اين سعى او تلاشى براى به دست آوردن ضرر بيشتر بوده است!!

خداوند مى‏ فرمايد: «هر كس اسلام كامل را نپذيرد روز قيامت كه بر سر ترازوى عدل الهى حاضر مى‏ شود نه تنها برايش هيچ سودى ندارد بلكه اگر تلاشى نمى‏ كرد و اعمالى انجام نمى‏ داد راحت‏ تر بود، چرا كه اعمال او باطل اعلام مى‏ شود و خود را ضرر كرده دنيا و آخرت مى ‏يابد».[۵]


در جايى كه خداوند تعالى فرموده است: «قسم به عزت و جلال و جود و مجد و قدرتم بر خلقم، ايمان به خود و به اينكه تو پيامبرى را قبول نمى ‏كنم مگر با ولايت على»[۶]نتيجه ‏اش اين است كه مى‏ فرمايد: «اگر بنده‏ اى بين ركن و مقام مرا بخواند و اين عبادت را از روزى كه آسمان و زمين را خلق كرده ‏ام آغاز كرده و ادامه داده باشد ولى مرا ملاقات كند در حالى كه ولايت على را قبول ندارد، او را با صورت در جهنم مى ‏اندازم».[۷]اگر با اين همه عبادت كسى را در آتش بيندازند ضرر نكرده است؟!

تحليل اعتقادى دوم: اسلام يعنى تسليم واقعى

معناى اشتقاقى كلمه «اسلام» از يک سو، و واژه‏ هاى به كار رفته از مشتقات اين كلمه از آيه 19 تا 85 سوره آل عمران از سوى ديگر، ما را به اين نقطه سوق مى‏ دهد كه «اسلام» يعنى: «تسليم در برابر آنچه خدا مى فرمايد». در آيه 20 مى ‏فرمايد: «أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لله...»، و در آيه 83 مى ‏فرمايد: «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...»، و در آيه 84 مى ‏فرمايد: «وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ».


در اين زمينه روايات بسيارى وارد شده است. از جمله امام صادق ‏عليه السلام مى‏ فرمايد: الاسْلامُ هُوَ التَّسْليمُ وَ التَّسْليمُ هُوَ الاسْلامُ... يعنى: اسلام همان تسليم است و تسليم همان اسلام است. هر كس سر تسليم فرود آورد اسلام را پذيرفته است، و هر كس سر تسليم فرود نياورد اسلام ندارد.[۸]

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مى ‏فرمايد: ايمان قلبى همان تسليم در برابر پروردگار است. هر كس امور را به مالک آن تسليم نمايد از دستور او تكبر نمى‏ ورزد، همان گونه كه ابليس از سجود بر آدم تكبر ورزيد. اكثر امت‏ ها از طاعت پيامبرانشان تكبر ورزيدند و در نتيجه توحيد برايشان نفعى نداشت، همان گونه كه آن سجده ‏هاى طولانى براى ابليس فايده ‏اى نداشت.[۹]

زير بناى اصلى دينِ سقيفه و مرامى كه براى مردم بنيان گذارى نمودند، بر تسليم نبودن در برابر پروردگار و مخالفت با خداوند و اختراع دستورى در برابر فرامين الهى است، و آنچه در آن ديده نمى‏ شود تسليم در برابر پروردگار است.

نقطه آغاز آن مخالفت با انتخاب زيباى خداوند در امامت و خلافت است كه با اقرار به اعلان ولايت و امامت على ‏عليه السلام از سوى خدا و رسول، چه در غدير و چه قبل و بعد از آن، عمداً سراغ ديگرى رفته و مى‏ روند؛ و در اين مخالفت چنان لجاجت نشان مى‏ دهند كه دشمن على‏ عليه السلام را به جاى او مى‏ گذارند. آنگاه اين تسليم نبودن گسترش مى ‏يابد و وارد فرامين و احكام الهى مى ‏شود و علناً گفته مى ‏شود كه خدا چنين گفته و ما چنين مى‏ گوييم.

بنابر اين مى‏توان نتيجه گرفت كه اگر «اسلام» تسليم در برابر فرمان خداست، در دين سقيفه تسليمى وجود ندارد و بنابراين اسلامى وجود ندارد. دين ديگرى است كه ارتباطى با «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ» ندارد. همان دينى است كه خداوند مى‏ فرمايد: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً ...»، و اين گونه اسلامى در آنان وجود ندارد تا بخواهيم ثابت كنيم از آن اسلام دست كشيده‏ اند.

تحليل اعتقادى سوم: دعوت همه انبياء عليهم السلام به اسلام و ولايت

دين خدا يكى است و انبياى الهى حامل يک پيام از سوى خداوند بوده ‏اند. اين پايه اعتقادى را از همين آيات سوره آل عمران با تفسير غديرىِ پيامبرصلى الله عليه وآله به خوبى مى ‏توان دريافت، همان گونه كه احاديث بسيارى در اين زمينه وارد شده است.

در آيه 18 مى ‏فرمايد: «اصلاً دين نزد خدا يكى بيشتر نيست». به دنبال اين صراحت، علتِ اختلاف اديان الهى و اعتقاداتِ متفاوت و متباين آن ها را ساخته و پرداخته سردمداران جاهلى مى ‏داند كه دست به چنين جنايتى زده ‏اند، حتى خود حضرت موسى و عيسى ‏عليهما السلام در حيات خود آثار كفر را در قوم خود ديدند، چنانكه در آيه 52 بدان اشاره مى‏ كند.

آيه 67 در يک عبارت پرمحتوا به صراحت نزديک ‏تر مى ‏شود و با استفاده از اين نكته كه همه اديان حضرت ابراهيم ‏عليه السلام را قبول دارند اعلام مى‏ فرمايد كه اگر همه او را قبول دارند بايد بدانند كه آن حضرت نه يهودى بوده و نه مسيحى، بلكه دين او اسلام بوده است.

در آيه 81 تصريح به اينكه دين همه پيامبران ‏عليهم السلام اسلام است بيشتر مى ‏شود تا اين درجه كه از انبياء عليهم السلام پيمان گرفته شده كه پيامبرى خواهد آمد كه گفته ‏هاى او با شما مطابق و «مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ» است، و نتيجه گرفته كه به او ايمان آوريد و او را يارى كنيد، و از آنان بر اين مهم اقرار گرفته و آنان پيمان را پذيرفته ‏اند و خدا بر اين پيمان شاهد گرفته است.

آنگاه در آيه 84 انبياء را با نامشان به ميان مى ‏آورد و اسلام را چنين معنى مى‏ كند كه «به آنچه بر پيامبر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندانشان و موسى و عيسى و همه پيامبران از سوى پروردگارشان نازل شده ايمان مى ‏آوريم».

حتى به اين هم اكتفا نكرده و تصريح كرده كه «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ»، يعنى: «بين هيچ يک از پيامبران فرقى قائل نمى ‏شويم و اختلافى بين آنان نمى ‏دانيم».

همچنين در نهايت امضاى «مسلمان بودن» را بر چنين دينى داده و فرموده: «وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ».

مسير اين آيات كه اتحاد همه پيامبران بر اسلام را به صراحت اعلام كرده، وقتى مى‏ رسد به آيه 85 كه غير اسلام را نزد خدا مردود مى ‏داند، و پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير اسلامِ مورد قبول دينى را معرفى مى‏ كند كه ولايت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام اصل آن است و بدون آن «رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» تحقق نيافته است.

از اين مجموعه نتيجه گرفته مى ‏شود كه همه انبياء عليهم السلام به ولايت على‏ عليه السلام دعوت كرده ‏اند و همه اين پيمان را بر امت‏ هاى خويش عرضه كرده ‏اند.


اعتقادى كه خداوند در روز «الست» از مردم پيمان گرفت و آن دينى كه فطرت دست نخورده و پاک بشر بدان سو مى ‏رود، اسلام با ولايت اهل ‏بيت‏ عليهم السلام است، و از همين ريشه است كه دين نزد خدا فقط اسلام است و همه انبياء عليهم السلام چنين دينى را بر مردم عرضه كرده‏ اند.

امام صادق‏ عليه السلام درباره آيه «فِطْرَتَ اللَّه الَّتِى  فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» مى‏ فرمايد: آن فطرتى كه خداوند مردم را بر آن خلق فرموده اين است: توحيد، محمد رسول الله، على اميرالمؤمنين.[۱۰]

امام باقرعليه السلام درباره آيه «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»[۱۱]مى‏ فرمايد: آنگاه كه خداوند عز و جل از بنى آدم پيمان گرفت و آنان را شاهد بر خود قرار داد، فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و آيا محمد پيامبر من نيست؟ و آيا على اميرالمؤمنين نيست؟[۱۲]

درباره اينكه همه انبياء عليهم السلام بر سر ولايت اهل بيت ‏عليهم السلام با خدا پيمان بسته ‏اند و در آرزوى نصرت آنان بوده ‏اند، احاديث بسيارى وارد شده است، كه ذيلاً به چند آيه اشاره مى ‏گردد:

پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏ فرمايد: هيچ پيامبرى به نبوت نرسيد مگر با معرفت او و اقرارش به ولايت، و هيچ خلقى سزاوار نظر رحمت خداوند نشد مگر با بندگى در برابر او و اقرار به ولايت على بعد از من.[۱۳]

امام صادق ‏عليه السلام مى ‏فرمايد: خداوند هيچ نبى و رسولى را نفرستاد مگر آنكه از آنان براى نبوت محمد و امامت على پيمان گرفت.[۱۴]

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: يا على، خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده مگر آنكه او را به ولايت تو فرا خوانده است ... .[۱۵]

امام باقرعليه السلام فرمود: خداوند هر پيامبرى را - از آدم تا آخر پيامبران -  مبعوث فرموده، به دنيا بازخواهند گشت و پيامبر و اميرالمؤمنين ‏عليهما السلام را يارى خواهند نمود.[۱۶]

در شب معراج خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد از انبياء عليهم السلام بپرسد كه به چه چيزى شهادت مى ‏دهند؟ پيامبران در پاسخ حضرت گفتند: شهادت مى‏ دهيم كه خدايى جز الله نيست، يكتاست و شريک ندارد؛ و تو رسول خدايى، و على اميرالمؤمنين و وصى توست ... . و شهادت مى ‏دهيم كه تو پيامبر خدا و سيد انبيايى و على بن ابى ‏طالب سيد وصيين است. بر اين شهادت از ما پيمان گرفته شده است.[۱۷]

در پى اين پيمان، روايات بسيارى داريم كه انبياء عليهم السلام امت‏ هاى خود را به ولايت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام دعوت كرده ‏اند:

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند دائماً در امت‏ هايى كه پيامبرى بر آنان فرستاده شد با على اتمام حجت مى‏ كرد، و هر كس در آن امت ‏ها نسبت به على معرفت بيشترى داشت صاحب درجه والاترى نزد خداوند بود.[۱۸]

امام صادق‏ عليه السلام فرمود: ولايت ما ولايت خداى عز و جل است، كه هيچ پيامبرى جز با آن مبعوث نشده است.[۱۹]

امام باقر عليه السلام فرمود: خداوند هيچ پيامبرى مبعوث نفرموده مگر براى ولايت ما و بيزارى و برائت از دشمنان ما.[۲۰]

امام هادى‏ عليه السلام فرمود: خداوند مبعوث نفرموده محمد و پيامبران قبل از او را مگر به دين حنيف ... ، و ولايت.[۲۱]

امام حسن عسكرى‏ عليه السلام فرمود: اگر خداوند نمى‏ خواست حق ما را ظاهر كند پيامبران را به عنوان مبشر و منذر براى مردم نمى‏ فرستاد.[۲۲]

امام صادق‏ عليه السلام فرمود: هيچ نبيّى به نبوت نرسيد و هيچ پيامبرى فرستاده نشد مگر براى ولايت ما و فضيلت ما بر غير ما.[۲۳]

امام رضا عليه السلام فرمود: ولايت على در كتاب‏ هاى همه پيامبران آمده است، و خداوند پيامبرى را مبعوث نكرده مگر با نبوت محمد و وصايت على.[۲۴]

اين سه نتيجه كه تاكنون ذكر شد ثمره تفسيرى است كه پيامبر عظيم الشأن‏ صلى الله عليه وآله در خطابه غدير درباره آيه «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً» فرموده و اين چنين حجت را بر همگان تمام نموده است.

آيه «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِى بارَكْنا فِيها...»[۲۵]

در خطابه غدير آياتى از قرآن به صورت اقتباس و تضمين، در شأن پذيرندگان ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ديده مى‏ شود. مقامات و شئونى كه درباره اولياى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اين فرازها مطرح شده، از پايه‏ هاى اعتقادى آن يعنى داشتن قلبى مطمئن و بى شك و ترديد آغاز شده، و به توصيف ايمان حقيقى آنان يعنى «ايمان به غيب» رسيده، و آنگاه رستگارى آنان مورد امضاى خدا و رسول قرار گرفته و مغفرت و اجر بزرگ برايشان ضمانت شده است. آن پاداش بزرگ بهشت است و امان از آتش، و استقبال از محبين على‏ عليه السلام با سلام بهشتى.

اين آيات تضمين شده در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله 6 آيه است، كه از جمله اين آيات آيه 137 سوره اعراف است:

«وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِى بارَكْنا فِيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِى‏ إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ»:

«قومى را كه ضعيف شمرده مى‏ شدند وارث مشرق و مغرب زمين نموديم كه آن را مبارک گردانيديم؛ و وعده نيك خدا براى بنى‏ اسرائيل به انجام رسيد به خاطر صبرى كه كردند و آنچه فرعون و قومش ساخته بودند و بناهايى را كه بالا برده بودند در هم كوبيديم».

اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

فَأَنْزَلَ اللَّه عَلى نَبِيِّهِ يَوْمَ الدَّوْحِ ما بَيَّنَ عَنْ ارادَتِهِ فى خُلَصائِهِ وَ ذَوِى اجْتِبائِهِ وَ امَرَهُ بِالْبَلاغِ ... . فَكَمَّلَ اللَّه دينَهُ وَ اقَرَّ عَيْنَ نَبِيِّهِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُتابِعينَ وَ كانَ ما قَدْ شَهِدَهُ بَعْضُكُمْ وَ بَلَغَ بَعْضُكُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ اللَّه الْحُسْنى عَلَى الصّابِرينَ وَ دَمَّرَ اللَّه ما صَنَعَ فِرْعَوْنُ وَ هامانُ وَ قارُونُ وَ جُنُودُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ:

خداوند در روز غدير بر پيامبرش نازل كرد آنچه از اراده ‏اش درباره بندگان خالص و انتخاب شدگانش پرده برداشت و به او دستور ابلاغ داد... . پس خداوند دين خود را كامل كرد و چشم پيامبرش و مؤمنين و تابعين را روشن نمود، (واقعه غدير) اتفاق افتاد كه بعضى از شما در آن حاضر بوديد و براى بعضى از شما خبر آن رسيد، و وعده نيک خدا براى صابران به انجام رسيد؛ و آنچه فرعون و هامان و قارون و لشكريانش ساخته بودند و بناهايى را كه بالا برده بودند درهم كوبيد.[۲۶]

موقعيت تاريخى

حدود سى سال پس از واقعه غدير، در روز جمعه ‏اى كه عيد غدير بود، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در كوفه جشن غدير را بر پا كرد و به همين مناسبت شخصاً سخنرانى مفصلى ايراد نمود و در آن مطالب بسيار مهمى درباره غدير بيان فرمود. در قسمتى از اين خطابه، حضرت با اشاره ‏اى به گذشته خلافت مغصوب و سردمداران آن اجمالى از نزول آيه «بَلِّغْ» و آيه «اكْمال» را ذكر فرمود و براى بيان چگونگى اتمام حجت الهى آيه 137 سوره اعراف را به صورت اقتباس در كلام خويش آورد.

در قرآن «كَلِمَتُ رَبِّكَ» آمده كه حضرت «كَلِمَةُ الله» تعبير كرد، و نيز در قرآن «بِما صَبَرُوا» آمده كه حضرت «عَلَى الصّابِرينَ» فرمود و سپس بقيه آيه را كه «دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ...» است از صيغه متكلم به صورت غايب آورد. آنگاه به جاى «فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ» فرعون و هامان و قارون و لشكريان آنان را ذكر كرد و فرمود: «وَ دَمَّرَ الله ما صَنَعَ فِرْعَوْنُ وَ هامانُ وَ قارُونُ وَ جُنُودُهُ»، و سپس آخر آيه را عيناً آورد كه «وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ» است.

موقعيت قرآنى

اين آيه در قرآن در زمينه داستان حضرت موسى ‏عليه السلام و فرعون است كه از آيه 103 در سوره اعراف آغاز شده و از ابتداى ظهور و بعثت آن حضرت و سخنانش با فرعون تا داستان ساحران و منتهى شدن ماجرا به پيگيرى شديد فرعون درباره حضرت موسى‏ عليه السلام و اصحابش ذكر شده، و سپس به گرفتارى ياران فرعون به قحطى و طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون و درخواست آنان كه در صورت از ميان رفتن اين بلاها ايمان بياورند و ايمان نياوردن آنان پس از رفع بلا اشاره شده تا مى ‏رسد به آنجا كه فرعون و يارانش در دريا غرق شدند، و خداوند مشرق و مغرب زمين را در اختيار مستضعفين قرار داد.

در اين فراز كه اواسط آيه 137 و آيه محل استشهاد است، خداوند كامل شدن كلمة الله و وعده نيک خود را بر بنى ‏اسرائيل اعلام مى‏ فرمايد و اينكه آنچه فرعون و قومش بنا كرده بودند نابود شده است.

پانویس

  1. آل عمران /  19. غدير در قرآن: ج 2 ص147-159.
  2. آل عمران /  85 .
  3. مراجعه شود به عنوان: اسرار غدير: ص145، 146 بخش4.
  4. مراجعه شود به عنوان: اسرار غدير: ص 146 بخش 4 پاورقى 2 از نسخه «ب».
  5. آل عمران /  85 .
  6. اليقين: ص 290. بحار الانوار: ج 18 ص 392.
  7. بحار الانوار: ج 37 ص 167.
  8. بحار الانوار: ج 75 ص 220.
  9. بحار الانوار: ج 27 ص 174.
  10. اليقين: ص 431 188.
  11. اعراف /  172.
  12. اليقين: ص222، 231، 235.
  13. كتاب سليم: ص 382.
  14. تأويل الآيات: ص 121.
  15. بحار الانوار: ج 26 ص 280. المحتضر: ص 117.
  16. بحار الانوار: ج 5 ص 237 و ج 11 ص 25 و ج 53 ص 50.
  17. اليقين: ص295، 406.
  18. كتاب سليم: ص 381.
  19. بحار الانوار: ج 26 ص 281 و ج 97 ص 262.
  20. بحار الانوار: ج 24 ص 330 ح 51 .
  21. بحار الانوار: ج 25 ص 316.
  22. الخرائج والجرائح: ج 1 ص 449. بحار الانوار: ج 2 ص 181.
  23. بحار الانوار: ج 26 ص 281.
  24. تأويل الآيات: ص 84 .
  25. اعراف /  137. غدير در قرآن: ج 2 ص361-366.
  26. بحار الانوار: ج 94 ص 115 ح 8 . الاقبال: ص 462. مصباح المتهجد: ص 755. مصباح كفعمى: ص 698 .