عمار بن یاسر عنسی (ابوالیقظان)
آماده سازى منبر غدير[۱]
پس از رسيدن كاروان حجةالوداع به غدير و فرمان توقف از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله، آن حضرت مقداد و سلمان و ابوذر و عمار را فرا خواند و به آنان دستور داد تا به محل پنج درخت كهنسال - كه در يك رديف جلوى بركه غدير بودند - بروند و آنجا را براى اجراى مراسم آماده كنند.
آنان خارهاى زير درختان را كندند و سنگ هاى ناهموار را جمع كردند و زير درختان را جارو كردند و آب پاشيدند. سپس شاخه هاى پايين آمده درختان را - كه تا نزديكى زمين آمده بود - قطع كردند. بعد از آن در فاصله دو درختِ وسط، روى شاخه ها پارچه اى انداختند تا سايبانى از آفتاب باشد.
سپس در زير سايبان، بناى منبرى از سنگ را تدارك ديدند. ابتدا با جمع آورى سنگ هاى بزرگ و كوچك، آنها را روى هم چيدند و شبه منبرى به بلندى قامت حضرت ساختند. سپس از رواندازهاى شتران و ساير مركب ها كمك گرفتند و بناى آن را تكميل كردند.
در مرحله بعد پارچه اى براى زيبايى از بالا تا پايين منبر انداختند. آنان منبر را طورى برپا كردند كه نسبت به دو طرف جمعيت در وسط قرار بگيرد، و پيامبرصلى الله عليه وآله هنگام سخنرانى مُشرِف بر مردم باشد تا همه آن حضرت را ببينند. چنان كه در گزارش ماجراى غدير آمده است: احدى از حاضرين غدير خم نبود مگر آنكه آن حضرت را به چشم خود مى ديد و صداى آن حضرت را به گوش خود مى شنيد.
از سوى ديگر شخصى به نام ربيعة بن اُمية بن خلف - كه صداى بلندى داشت مأمور شد كلام حضرت را براى افرادى كه دورتر قرار داشتند تكرار كند تا همه سخنان حضرت را شنيده باشند.[۲]
دو نفر نيز مأموريت يافتند چند شاخه بلند اطراف منبر را كه قابل بريدن نبود با دست نگه دارند تا جايگاه سخنرانى بهتر ديده شود.[۳]
اتمام حجت عمار با غدير در صفين[۴]
از نمونه هاى بارز اتمام حجت و استدلال و يادآورى هاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و معصومين عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است. تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال حديث غدير را روايت كرده اند نيز به گونه اى جهاد خود را در مقابله با اهل سقيفه به نمايش گذاشته اند. يكى از اصحاب معصومين عليهم السلام كه با غدير اتمام حجت نموده عمار ياسر است:
در جنگ صفين عمروعاص براى اصحاب خود اين حديث را نقل كرد كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ‹‹عمار را گروه متجاوز مى كشند و عمار از حق جدا نمى شود و آتش جهنم او را نمى سوزاند››
يك نفر از لشكر معاويه به عمروعاص گفت: هم اكنون عمار در لشكر على بن ابى طالب عليه السلام است! عمروعاص گفت: اگر مى توانى بين من و او جمع كن تا با هم صحبت مى كنيم.
وقتى عمار و عمروعاص در مقابل هم قرار گرفتند عمرو گفت: اى عمار، تو را به خدا قسم مى دهم كه از اسلحه كشيدن اين دو لشكر مانع شوى و خون آنان را حفظ كنى! ما كه يك خدا را مى پرستيم و به قبله شما نماز مى خوانيم و به همان دينى دعوت مى كنيم كه شما دعوت مى كنيد و كتاب شما را مى خوانيم و به پيامبرتان ايمان داريم.
عمار در جواب او ضمن مطالبى گفت: پيامبرصلى الله عليه وآله به من دستور داده با قاسطين كه شما هستيد بجنگم. اى ابتر، آيا به ياد دارى كه پيامبرصلى الله عليه وآله به على عليه السلام فرمود: ‹‹من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه››؟ صاحب اختيار من خدا و رسول و بعد از آنان على است، ولى تو مولى و صاحب اختيار ندارى!!
معاويه وقتى اين خبر را شنيد گفت: ‹‹عرب هلاك شده است اگر سبك شمردن اين غلام سياه آنان را دريابد! و منظور او عمار بود.››[۵]
امتحان عمار در مورد غدير[۶]
از جمله آيات تضمين شده در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله آيه ۹۴سوره نحل است:
‹‹وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّه وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ›› :
‹‹قسم هايتان را بين خود دست آويز فساد قرار ندهيد تا مبادا قدمى پس از ثابت بودن آن بلغزد و بدى را به سزاى مانع شدن از راه خدا بچشيد و براى شما عذاب عظيمى خواهد بود›› .
پيامبرصلى الله عليه وآله هم در خطبه غدير فرمود: الا انَّ جَبْرَئيلَ خَبَّرَنى عَنِ اللَّه تَعالى بِذلِكَ وَ يَقُولُ: ‹‹مَنْ عادى عَلِيّاً وَ لَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتى وَ غَضَبى›› ،‹‹وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، وَ اتَّقُوا اللَّه›› انْ تُخالِفُوهُ ‹‹فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها، إِنَّ اللَّه خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ›› :
بدانيد كه جبرئيل از جانب خداوند اين خبر را براى من آورده و مى گويد: ‹‹هر كس با على دشمنى كند و ولايت او را نپذيرد لعنت و غضب من بر او باد››. ‹‹هر كس ببيند براى فردا چه پيش فرستاده است. از خدا بترسيد›› كه با على مخالفت كنيد ‹‹و در نتيجه قدمى بعد از ثابت بودن آن بلغزد. خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است›› .[۷]
با دقت در مسئله مخالفت با على عليه السلام، معناى اين فراز خطابه غدير كه با اقتباس از آيه قرآن ادا شده به خوبى روشن مى شود. در اين جمله خطبه مخالفت با على عليه السلام را مستلزم لغزش قدم هاى ثابت اعلام مى كند.
اين بدان معنى است كه بسيارى از آنان كه در ايمان خود ثابت قدم بودند با مخالفت على عليه السلام - اگر چه در حد سكوت و يارى نكردنشان - از راه حق لغزيدند، و آن ايمان پايدار و ريشه دار را - و لو براى چند روزى - از دست دادند، اگر چه بعداً به فكر جبران افتادند و توبه كرده و بازگشتند و عده اى از آنان جانانه على عليه السلام را يارى كردند.
امام باقرعليه السلام شدت و ادامه ارتداد و تحير مردم بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله را تا يك سال پس از رحلت آن حضرت بيان كرده مى فرمايد: مردم تا يك سال بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله در ارتداد بودند به جز سه نفر. پرسيدند: آن سه كيانند؟ فرمود: مقداد و ابوذر و سلمان، و سپس فرمود: زمان زيادى نگذشت كه مردم معرفت پيدا كردند.[۸]
همچنين امام صادق عليه السلام اولين توبه كنندگان از تزلزل سقيفه را چنين معرفى مى نمايد: به خدا قسم همه - به جز آن سه نفر - هلاك شدند. البته بعد از زمانى چهار نفر ديگر ملحق شدند و روى هم هفت نفر شدند: ابوساسان، عمار، شتيره ابوعمره![۹]
در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام در بيان نمونه اى از لغزش ثابت قدمان در اثر فتنه سقيفه فرمود: ارْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه وآله الاّ ثَلاثَةَ نَفَرٍ: سَلْمانَ وَ اباذَرٍ وَ الْمِقْدادَ. پرسيدند: پس عمار چه شد؟! فرمود: او از راه راست تمايلى به راست و چپ پيدا كرد، ولى سپس بازگشت![۱۰][۱۰]
از ابوذر پرسيدند: چگونه عمار و حذيفه وقتى ابوبكر و عمر را ديدند، در كار خود بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله به ترديد افتادند؟ ابوذر پاسخ داد: آنان توبه و پشيمانى خود را بعداً اعلام كردند، ولى اولى براى خود مقامى ادعا كرد و دومى با سه نفر ديگر برايش شهادت دادند كه همان مطلب را از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده اند. عمار و حذيفه هم با خود گفتند: لابد اين مطلبى است كه بعد از مطلب اول (يعنى خلافت علىعليه السلام) اتفاق افتاده، و لذا اين دو نفر هم با ساير شك كنندگان به ترديد افتادند. ولى بعداً توبه كردند و معرفت پيدا كردند و تسليم شدند.[۱۱]
وقتى همين سؤال را از خود حذيفه پرسيدند چنين گفت: به خدا قسم گوش و چشم ما گرفته شد و مرگ و شهادت را خوش نداشتيم و دنيا در قلبمان زينت يافت؛ و ما از خدا مى خواهيم كه از گناهانمان چشم پوشى كند، و در آنچه از عمرمان مانده ما را از لغزش حفظ نمايد.[۱۲]
از جهتى ديگر مى توان از كلمه ‹‹تَزِلَّ›› - كه به معناى لغزش است - اين استفاده را كرد كه راه راست يكى بيشتر نيست و آن گام برداشتن در راه على عليه السلام و موافقت تمام عيار با آن حضرت است. در نتيجه هر گونه لغزش و كوتاهى در آن راه به معناى انحراف از حق و مخالفت با آن است، ولى درجه آن از كوچكترين لغزش آغاز مى شود تا به لغزش هايى مى رسد كه به قعر جهنم پرتاب مى كند؛ و از همين ديدگاه مخالفين اهلبيت عليهم السلام قابل درجه بندى هستند.
بيعت عمّار در غدير[۱۳]
پس از پايان خطابه غدير مراسم بيعت آغاز شد. دو خيمه در كنار هم بر پا شده و مردم براى بيعت صف بسته اند. صفى كه يكصد و بيست هزار نفر طى سه روز به نوبت وارد آن خواهند شد و با حضور در خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله ابتدا با آن حضرت پيمان خواهند بست و سپس به خيمه اميرالمؤمنين عليه السلام مى آيند و با اقرار به صاحب اختيارى او بر خود، با او دست بيعت داده ‹‹السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرالمؤمنين››خواهند گفت.
از اولين افراد از خواص مؤمنين كه براى بيعت حضور يافتند مقداد و سلمان و ابوذر بودند. پس از آنكه اين سه نفر با پيامبرصلى الله عليه وآله بيعت كردند به آنان فرمود: ‹‹به على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد›› ، و آنان اين كار را انجام داده با آن حضرت نيز بيعت كردند. بعد از آنان به حذيفه و ابن مسعود و عمار و بريده اسلمى همين دستور را دادند و آنان نيز بيعت كردند.
ابتدا پيامبرصلى الله عليه وآله مقداد را براى بيعت به حضور پذيرفت و بعد از بيعت به او فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. مقداد به خيمه اميرالمؤمنين صلى الله عليه وآله آمد و همان گونه بر حضرتش سلام داد و با او بيعت كرد.
سپس سلمان آمد و پيامبرصلى الله عليه وآله به او هم فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. او هم اين كار را انجام داد. سپس به ابوذر فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. او هم بدون هيچ گفتگويى اين كار را انجام داد. سپس به حذيفه و ابنمسعود و عمار و بُرَيده اسلمى همين دستور را داد و آنان برخاستند و بدون هيچ گفتگويى امر آن حضرت را امتثال نمودند.[۱۴]
روايت حديث غدير [۱۵]
يكى از صحابه كه حديث غدير را نقل كرده عمّار بن ياسر عنسى، ابواليقظان(م ۳۷ ق) است. نصر بن مزاحم در ‹‹كتاب صفّين›› و در‹شرح نهج البلاغه›› ، احتجاج عمّار بن ياسر بر عمرو بن عاص به حديث غدير را نقل كرده اند. همچنين حموينى ‹‹فرائد السمطين›› و خوارزمى و شمس الدين جزرى در ‹‹اسنى المطالب›› او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر كرده اند. او از ركبان است كه براى اميرالمؤمنين عليه السلام به حديث غدير شهادت دادند.[۱۶]
شاهد ترور نافرجام پيامبرصلى الله عليه وآله[۱۷]
در ماجراى ترور نافرجام پيامبرصلى الله عليه وآله توسط منافقين پس از غدير و در عقبه هرشى، حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر همراه حضرت و شاهد ماجرا بودند و از حضرت محافظت كردند، تا جايى كه مى خواستند با منافقين درگير شوند. پيامبرصلى الله عليه وآله هم با اعجاز چهره چهارده نفر از منافقين كه مى خواستند حضرت ترور كنند را به آن دو نشان داد.[۱۸]
شهادت دادن عمار براى غدير[۱۹]
در دو مورد عمار براى غدير شهادت داد:
۱- شهادت براى غدير در زمان عثمان
در اتمام حجتى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان عثمان در مسجد داشت، از جمله به غدير استناد فرمود. در آنجا زيد بن ارقم و براء بن عازب و ابوذر و مقداد و عمار گفتند: ما شهادت مى دهيم كه سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را به ياد داريم كه بر منبر ايستاده بود و تو در كنار او بودى و مى فرمود:
اى مردم، خداوند به من دستور داده كه معرفى كنم امام شما را و آن كه بعد از من در ميان شما قائم خواهد بود، و وصى خود و جانشينم را، و آن كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و اطاعت او را قرين اطاعت خود و من نموده، و شما را در قرآن به ولايت او دستور داده است.
من براى معاف شدن در اين باره - از ترس اهل نفاق و تكذيب شان - به پروردگار خود مراجعه كردم، ولى مرا ترسانيد كه بايد اين رسالت را برسانم و گرنه مرا عذاب مى كند.
اى مردم، خداوند در كتابش شما را به نماز امر كرده و من آن را برايتان بيان نمودم، و به زكات و روزه و حج دستور داده كه آن را هم براى شما بيان و تفسير نمودم، و به ولايت دستور داده و من شما را شاهد مى گيرم كه ولايت مخصوص اين شخص است - و حضرت دست مبارك را بر على بن ابى طالب عليه السلام قرار دادند - .
و سپس براى دو پسرش بعد از او، و سپس براى اوصياء از فرزندانشان بعد از آنهاست. آنان از قرآن جدا نمى شوند و قرآن از آنان جدا نمى شود تا بر سر حوضم بر من وارد شوند.
اى مردم، پناه و امامتان بعد از خودم و ولىّ و هدايت كننده شما را برايتان بيان كردم و او برادرم على بن ابى طالب است و او در ميان شما به منزله من در ميان شماست. دين خود را از او پيروى كنيد و در همه امورتان از او اطاعت نماييد، زيرا آنچه خداوند از علم و حكمتش به من آموخته نزد اوست.
از او بپرسيد و از او و جانشينانش بعد از او بياموزيد. به آنان چيزى ياد ندهيد و بر آنان پيشى نگيريد و از ايشان عقب نمانيد كه آنان با حق و حق با آنان است. نه ايشان از حق جدا مى شوند و نه حق از ايشان جدا مى شود.زيد بن ارقم و بقيه پس از اين شهادت نشستند.[۲۰]۲- شهادت براى غدير در صفين
در صفين كه حضرت فضايل خود من جمله حديث و ماجراى غدير را فرمود، دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و گفتند: ما شهادت مى دهيم كه اين مطالب را همانطور كه گفتى از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيديم، نه يك حرف زياد نمودى و نه كم كردى، و پيامبرصلى الله عليه وآله ما را بر اين مطلب شاهد گرفت.بقيه هفتاد نفر هم گفتند: اين مطالب را شنيديم ولى همه آن را حفظ نكرديم، ولى اين دوازده نفر برگزيدگان و بهتران ما هستند›› .از بين آن دوازده نفر چهار نفر برخاستند: ابوالهيثم بن تيهان، ابوايوب انصارى، عمار بن ياسر و خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين، كه خداوند آنان را رحمت كند. اينان گفتند: شهادت مى دهيم كه سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را شنيديم و آن را حفظ كرديم كه در آن روز فرمود در حالى كه ايستاده بود و على هم در كنار او ايستاده بود.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى مردم، خداوند به من دستور داده كه براى شما امام و وصىّ و جانشينى منصوب كنم كه وصى پيامبرتان در ميان شما و جانشين من در امتم و بين اهل بيتم بعد از من باشد. كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و به شما دستور ولايت او را داده است. من از ترس اهل نفاق و تكذيب آنان از پروردگارم خواستم كه اين دستور را از عهده من بردارد، ولى خداوند مرا ترسانيد كه بايد ابلاغ كنم و گرنه مرا عذاب خواهد كرد.[۲۱]
شهيد غدير[۲۲]
اصحاب سقيفه در قيافه هاى ظاهرفريبى آمدند كه كمر اجتماع در مقابل آن خم شد: بار اول عايشه و طلحه و زبير بودند و جنگ جمل.
بار دوم به بهانه قتل عثمان، آخرين نماينده تام الاختيار سقيفه با نقشه صاحب سقيفه انتخاب شد. معاويه و بقاياى سقيفه حزب واحدى تشكيل دادند و به عنوان خون خواهى خليفه مقتولِ سقيفه پرچم برافراشتند. پيراهن سقيفه را بر منبر دمشق كه پايه هاى سقيفه در آن محكم شده بود آويختند و عناوينى از قبيل«خال المؤمنين»و«كاتب وحى»را هم زيور آن نمودند و به جنگ غدير آمدند.
غديريان نيز آنچه بايد نشان دادند و به دست نيروهاى فداكار و ريشه دار خود چون عمار و اويس قرنى و مالك اشتر چنان حماسه آفريدند كه نقش طلايى غدير را بر آسمان تاريخ حک نمودند.
بار سوم نيز جنگ نهروان بود و خوارج.
عمار در نظر منافقين[۲۳]
با ديدن معجزات اميرالمؤمنين عليه السلام پس از غدير و در مدينه، قلوب منافقين مرض بيشترى يافت، گذشته از مرض حسدى كه نسبت به پيامبر و على عليهما السلام داشتند. در اين باره خداوند آيات ۱۰ الى ۱۵ سوره بقره را نازل كرد:«فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»:«در قلب آنان مرض است»... .
تا آنجا كه خداوند مى فرمايد:«وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمَنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السَّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ»:«و هنگامى كه به آنان گفته مى شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى دانند»
اين آيه درباره اين است كه وقتى برگزيدگان مؤمنين مانند سلمان و مقداد و ابوذر و عمار به اين بيعت شكنان مى گويند:«ايمان آوريد به پيامبر و به على كه او را جاى خود قرار داده و مقام خود را به او داده و در همه مصالح دين و دنيا او را ضابطه قرار داده است. شما هم مانند ساير مردم ايمان به اين پيامبر آوريد و در ظاهر و باطن تسليم اين امام شويد».
آنان به اين مؤمنين پاسخى نمىدهند زيرا جرأت ندارند جواب واقعى را به آنان بگويند، ولى به منافقينى كه نزد آنان مىآيند و مورد اعتمادشان هستند و همچنين به مؤمنين مستضعفى كه از كتمان آن مطمئن هستند مىگويند: »اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ« : »آيا ما هم مانند سفيهان ايمان بياوريم« ، و منظورشان از سفيهان سلمان و اصحاب او هستند كه در پيشگاه علىعليه السلام محبت خالصانه و اطاعت محض را تقديم نمودهاند، و ولايت دوستان علىعليه السلام و دشمنى با او را علنى ساختهاند.
اينان را از آن جهت »سفهاء« مىدانند كه در برابر دشمنان محمد روش تندى دارند، و هنگامى كه امر او مضمحل شود دشمنانش آنان را نابود مىكنند، و ساير سردمداران و مخالفين محمد نيز آنان را هلاك مىنمايند
»اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ« : »بدانيد كه خودشان سفيهانند« و عقل و نظرشان پست و زننده است، چرا كه در مسئله پيامبرصلى الله عليه وآله آن گونه كه بايد توجه نكردهاند تا به نبوت او معرفت پيدا كنند و صحت ضابطه قرار دادن اميرالمؤمنين علىعليه السلام را در امر دين و دنيا دريابند.
اينان با دقت نكردن در اتمام حجتهاى خدا جاهل ماندهاند، و از پيامبرصلى الله عليه وآله و يارانش و همچنين از مخالفينشان مىترسند، چرا كه در امان نيستند كه كدامشان غالب مىشود و مىترسند كه مبادا همراه آنان هلاك شوند.
بنابراين آنان سفيهند، به دليل اينكه با نفاقشان نه محبت پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤمنين و نه محبت يهود و ساير كافرين براى آنان قابل تحقق است!!
پانويس
- ↑ اسرار غدير: ص ۴۸. واقعه قرآنى غدير: ص ۷۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷ و ج ۳۷ ص ۲۰۴ ۲۰۳ ۱۷۳ ۱۶۸ ۱۴۹ و ج ۹۸ ص ۲۹۸. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۳۰۱ ۱۰۶ ۸۰ ۷۹ ۷۵ ۶۰ ۵۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷ و ج ۲۳ ص ۳۶۲ و ج ۳۶ ص ۱۵۲ و ج ۳۷ ص ۲۰۴ ۲۰۳ ۱۷۳ ۱۵۲ ۱۴۰ ۱۱۹ و ج ۹۸ ص ۲۹۸. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۳۰۱ - ۲۹۹ ۸۰ ۷۹ ۷۵ ۶۰ ۵۰. احقاق الحق: ج ۲۱ ص ۴۶.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۳ ص ۳۲۵ ۳۲۴. چهارده قرن با غدير: ص ۱۰۲ ۸۲ ۵۳ - ۵۰. اسرار غدير: ص ۲۸۶ ۲۸۳ ۲۷۲ ۲۶۳. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۷ ۳۵ - ۳۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۳ ص ۳۰.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۲ ص ۳۷۳ - ۳۶۷.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۴۳ بخش ۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۳۵۱ ح ۷۶.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۳۵۲ ح ۷۸.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۴۴۰ ح ۹ و ج ۲۸ ص ۲۳۹ ح ۲۶ و ج ۶۴ ص ۱۶۵.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۷۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۴ و ج ۳۷ ص ۳۲۷.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۷۷ - ۳۷۴. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۲۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۲۶ ۱۴۸ و ج ۳۷ ص ۳۱۱ ح ۴۳. اليقين: ص ۲۸۵. التحصين )ابن طاووس( : ص ۵۳۷ .
- ↑ چكيده عبقات الانوار )حديث غدير( : ص ۱۵۷.
- ↑ كتاب صفّين (نصر بن مزاحم) : ص ۱۸۶. شرح نهج البلاغة: ج ۲ ص ۲۷۳. فرائد السمطين (حموينى) : ص ۵۸ باب ۴۰. اسنى المطالب (جزرى) : ص ۴.
- ↑ ژرفاى غدير: ص ۱۵۷.
- ↑ ۴ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۰ و ج ۳۷ ص ۱۳۵ ۱۱۵.
- ↑ اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۷ ۱۹
- ↑ كتاب سليم: ح ۱۱.
- ↑ كتاب سليم: حديث ۲۵
- ↑ اسرار غدير: ص ۳۰۷. چهارده قرن با غدير: ص ۱۹.
- ↑ واقعه قرآنى غدير: ص ۱۸۲ - ۱۷۶.