اتمام حجت های قرآنیِ غدیر

از ویکی غدیر

اتمام حجت‏ هاى قرآنىِ غدير[۱]

خداوند تعالى با آوردن سه آيه عجيب در قرآن درباره غدير، اولين اتمام حجت قرآنى غدير را عملاً نشان داده؛ و آن را به عنوان يک حكم استثنايى از متن قرآن مطرح فرموده كه چنين آياتى درباره هيچ يک از دستورات الهى نازل نشده است:

يكى آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ...» كه در نهايت مى‏ فرمايد: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛ يعنى ابلاغ نكردن حكم غدير به معناى ابلاغ نكردن همه اسلام است! چنين آيه ‏اى درباره هيچ يک از احكام الهى نازل نشده، و پيداست كه براى بالاترين مسائل اسلام چنين پيامدى در نظر گرفته شده است. اين اولين اتمام حجت غديرى قرآنى بر همه كسانى است كه قرآن را قبول دارند و آن را قرائت و مطالعه مى‏كنند.

دوم آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ...» يعنى درجه كمال دين و كامل شدن همه نعمت‏هاى پروردگار در غدير بوده است؛ و اين حاكى از اهميت محتواى غدير تا آنجاست كه كمال دين با آن است. اين دومين اتمام حجت قرآنى درباره غدير است كه با تلاوت اين آيه به همه مسلمانان بيدار باش مى‏دهد.

سوم آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» يعنى پاسخ دشمن غدير عذاب آسمانى است كه بعد از آن همه اتمام حجت هنوز در برابر خداوند سركشى مى‏ كند و آن را زير سؤال مى ‏برد. اين حاكى از اتمام حجت نهايى و عظمت غدير در پيشگاه الهى است كه هم سخن دشمن را نقل كرده و هم نزول عذاب بر او را ثبت فرموده تا احتجاجى بر همه مخالفان غدير باشد.

اگر به اين سه آيه، آيات ديگر را -  كه در سراسر اين كتاب مطرح شد -  اضافه كنيم اهميت آن چندين برابر جلوه خواهد كرد. به عبارت ديگر: مى‏ توان همه احاديث وارد شده در ارتباط غدير با قرآن را به نوعى اتمام حجت غديرى -  قرآنى به حساب آورد.

از سوى ديگر استشهاد به آيات قرآن در بسيارى از مواضع خطابه غدير -  آن هم از لسان پيامبر معظم‏ صلى الله عليه و آله -  بُعد ديگرى از جنبه قرآنى غدير را بيان مى‏ كند. آياتى كه در خطابه غدير به عنوان شاهد يا تفسير قرآن آمده ۵۰ مورد است كه اهميت اين سند دائمى غدير را با پشتوانه قرآنى جلوه‏گر مى‏ سازد.

با توجه به همين استناد ريشه ‏اى غدير به قرآن، اتمام حجت‏ها و دفاع از حريم غدير با تكيه بر آيات قرآنى در طول چهارده قرن صورت گرفته است. در بخش حاضر مواردى از اتمام حجت‏ هاى پيامبر و ائمه ‏عليهم السلام و اصحابشان كه در تبيين و دفاع از غدير با استناد به آيات قرآن صورت گرفته، و نيز اقرارهاى دشمنان در اين باره تقديم مى‏ شود. البته هر كدام از اين آيات در محل خود در عنوان «قرآن»، و نيز همه مواردى كه ذيلاً مطرح شده در عنوان خود مفصلاً آمده و با ذكر منابع شرح داده شده است:

۱. پيامبر صلى الله عليه و آله: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» را شنيديد؟[۲]

اتمام حجت وقتى با معارضه دشمن باشد اهميت خاصى پيدا مى ‏كند، به خصوص آنكه با نزول آيات قرآن كه حاكى از كيفيت مقابله دشمن است همراه شود. حارث فهری در آخرين ساعات از مراسم سه روزه غدير به عنوان نماينده همه منافقينى كه تا آن ساعت مشغول توطئه ‏هاى درونى خود بودند و به عنوان آخرين حربه بر ضد غدير و اولين پرده‏درى در برابر آن با جرئت تمام گستاخانه لب به اعتراض گشود.

اكنون مبلّغ اعظم غدير يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه هنوز از غدير خارج نشده بود پاسخ او را مى‏ داد و از جانب خداوند آياتى در همان باره دريافت مى‏ كرد و با تلاوت آن اتمام حجت خود را به قرآن مستند مى ‏فرمود، تا همه مباهله غدير را درک كنند.

ماجرا چنين بود كه «حارث فهرى» همراه دوازده نفر از يارانش نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند؛ و او از طرف بقيه گفت:

اى محمد، سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از جانب پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين على بن ابى طالب كه گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» از جانب پروردگار گفتى يا از پيش خود گفتى؟

حضرت در جواب هر سه سؤال فرمود: خداوند به من وحى كرده است، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى‏ كنم.

حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مى‏ گويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست»!!

سخن حارث كه تمام شد خداوند آيه ۳۲ از سوره انفال را در حكايت سخن او نازل كرد: «وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ». همين كه حارث به راه افتاد، از يک سو پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را براى مردم تلاوت فرمود، و از سوى ديگر براى اتمام حجت بر همه مردم سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاک كرد.

بعد از اين ماجرا، آيات اول سوره معارج به عنوان ثبت آن در متن قرآن نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ»: «درخواست كننده‏اى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را از كافران دفع كند». پيامبرصلى الله عليه وآله آيات را براى اصحابش تلاوت نمود و براى اتمام حجت از آنان اقرار گرفت و فرمود: آيا ديديد؟ گفتند: آرى. فرمود: و شنيديد؟ گفتند: آرى.

با اين اتمام حجت الهى و با ثبت آن در متن قرآن، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحى سرچشمه گرفته و حجتى عظيم براى مردم است كه راهى براى انكار يا عصيان در برابر آن نيست.

۲. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» ولايت من است[۳]

غاصبين خلافت در كار خود بودند ولى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله قسم ياد كرده تا قرآن را -  كه تا روز آخر حيات پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده -  جمع ‏آورى و به صورت واحدى در نياورد از خانه بيرون نيايد، و اين مهم هفت روز به طول انجاميد.

اكنون اولين بارى است كه على ‏عليه السلام قدم از خانه بيرون مى ‏گذارد و اتمام حجت بر عليه غاصبين خلافت را آغاز مى‏ كند. موقعيتى پس از جمع قرآن كه اتمام حجت قرآنى لازم است. چه حجتى بالاتر از غدير به خصوص آنگاه كه استناد آن به قرآن باشد، براى مردمى كه قرآنِ صامت و ناطق را رها كرده و به دنياپرستى خويش مشغولند و آزمونى سخت را با بى ‏توجهى مى‏ گذرانند.

روز هفتم پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، بعد از آنكه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از جمع قرآن فراغت يافت، در حالى كه غاصبين خلافت و بقيه مردم در مسجد بودند، از خانه بيرون آمده و خطاب به آنان در سخنان مفصلى فرمود:

خداوند تعالى به وسيله من بندگانش را آزمايش فرمود ... ، و مرا به وصايت پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص داد و به خلافت او در امتش برگزيد ... . پيامبر صلى الله عليه و آله به حجةالوداع رفت و سپس به غدير خم آمد. در آنجا شبيه منبرى براى او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوى مرا گرفت و بلند كرد به اندازه ‏اى كه سفيدى زير بغلش ديده شد و در آن مجلس با صداى بلند فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».

پس بر اين اساس ولايت من ولايت الهى است، و عداوت با من برابر با دشمنى خداست. خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».[۴] پس ولايت من كمال دين و رضايت پروردگار تبارک و تعالى است.

۳. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: سوره‏ اى از قرآن درباره من نازل شده است[۵]

سقيفه هم حق اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را غصب كرد و هم مى ‏خواست براى خود حقى اثبات كند. اين بود كه گستاخانه آن حضرت را براى بيعت با ابوبكر دعوت كرد، و در اين باره تا آنجا پيش رفت كه حاضر شد با خليفه ساختگى به خانه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بيايد!

همه اين التماس ‏ها براى رنگ قانونى دادن به عظيم ‏ترين غصب حق در عالم بود؛ كه غاصبين در اين باره آماده دروغ پردازى نيز بودند. كافى بود وقتى از خانه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بيرون آمدند به دروغ بگويند: على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام با ابوبكر بيعت كرد!!

لذا بايد اتمام حجتى بدون از دست دادن وقت انجام مى‏ شد تا هر اقدام غافلگيرانه‏ اى را خنثى كند، و حجتى قرآنى به ميان مى ‏آمد كه راه هر گونه حيله ‏اى را ببندد.

اين بود كه وقتى ابوبكر و عمر براى بيعت گرفتن از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به خانه آن حضرت آمدند و پس از صحبت ‏هايى در اين باره بيرون آمدند، بلافاصله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا مطالبى در پيشگيرى از توطئه‏ هاى پيش‏ ساخته سقيفه بيان داشت، و از جمله با اشاره به آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى» فرمود:

ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند ... . من صاحب روز غديرم و درباره من سوره ‏اى از قرآن نازل شده است. منم وصى بر رفتگان اهل‏ بيتش، منم يادگار و باقيمانده او بر زندگان از امتش. تقوى پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند.

۴. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى» درباره مسخره كنندگان غدير است[۶]

در زمانى كه دومين غاصب خلافت قدرتمند شده و بدعت گذارى‏ ها را آغاز كرده، پرده از گذشته و حال او برداشتن اتمام حجت عظيمى بود كه توسط اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و در حضور بنى‏ هاشم صورت گرفت. برخوردهاى مسخره ‏آميز غاصبين در غدير نقطه‏ اى بود كه هر بيننده ‏اى را متوجه توطئه ‏هاى آنان مى ‏كرد.

اكنون روزى است كه به سابقه سوء آنان اشاره شود در حدى كه آيات قرآن در مذمت آنان نازل شده است. اين اتمام حجتى بود كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام با گذشت سال‏ ها از غصب خلافت در زمان عمر در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بيان فرمود، و در شمارش سابقه‏ هاى سوء دست اندركاران غصب خلافت فرمود: عمر بود كه در روز غدير خم وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت نصب كرد، به رفيقش گفت: در اينكه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى كند؛ و ديگرى گفت: در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى‏ كند.

همچنين در حالى كه منصوب شده بودم به رفيقش گفت: اين واقعاً كرامت بزرگى است! رفيقش با تندى به او نگاه كرد و گفت: نه به خدا قسم، ابداً اين سخن او را گوش نمى‏ دهم و از او اطاعت نمى‏ كنم. سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند و رفتند.

خداوند هم درباره او اين آيه را نازل كرد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى، ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى، أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى»[۷]: «نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و پشت نمود. سپس با حال تبختر نزد اهل خود رفت. دورى از خير دنيا براى تو باد! دورى از خير آخرت براى تو باد»! و اين وعده عذاب خدا و مقابله پروردگار با كار او بود.

۵. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام: با نزول آيه «اكمال» نداى تكبير برخاست[۸]

در زمانى كه سومين نماينده سقيفه خلافت را غصب كرد، بار ديگر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در مجلس بزرگى با حضور مهاجر و انصار، با يادآورى غدير اتمام حجت فرمود. آن حضرت در اين احتجاج دو نكته قرآنى را درباره غدير يادآور شد: يكى تكبير پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نزول آيه اكمال، و ديگرى جدا نشدن قرآن از امامان غدير بود.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در آن مجلس داستان غدير را بسيار مفصل بيان فرمود، كه شايد اولين بار از لسان مبارک حضرت به اين تفصيل آمده باشد. از جمله فرمود: خداوند به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را معرفى كند و ولايت را مانند نماز و زكات و روزه و حج تفسير نمايد. اين بود كه در غدير خم مرا منصوب نمود و در خطابه ‏اى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».

در آنجا سلمان پرسيد: ولايت او چگونه است؟ فرمود: ولايت او همچون ولايت من است. هر كس من نسبت به او صاحب اختيار بوده‏ ام على هم نسبت به او صاحب اختيار است، و خداوند عز و جل اين آيه را نازل فرمود: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».[۹] پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و فرمود: اللَّه اكبر، تمام نبوتم و كمال دين خدا ولايت على بعد از من است.

همه جمعيت مسجد گفتند: آرى به خدا قسم. اين را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم و همانطور كه گفتى حاضر بوديم ... . حضرت فرمود: شما را به خدا قسم مى‏ دهم كسانى كه از دو لب پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطلب را به ياد دارند برخيزند و شهادت دهند.

مقداد و ابوذر و عمار و براء بن عازب و زید بن ارقم برخاستند و گفتند: ما شهادت مى ‏دهيم كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به ياد داريم آن هنگام كه تو در كنار آن حضرت بر فراز منبر در غدير ايستاده بودى و آن حضرت مى‏ فرمود: اى مردم... ، خداوند شما را به ولايت امر كرده و من شما را شاهد مى‏ گيرم كه اين ولايت مخصوص اين شخص است -  و آن حضرت دست بر بازوى على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام گذاشتند -  سپس مخصوص دو پسرش بعد از او، و سپس در جانشينان بعد از او از فرزندانش؛ كه از قرآن جدا نمى‏ شوند و قرآن از آنان جدا نمى ‏شود تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.

۶. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام: به حكم «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور به ابلاغ شد[۱۰]

دامنه سقيفه تا جنگ صفين كشيده شد و معاويه به نمايندگى از آن در برابر على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام لشكركشى كرد. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در شرايطى است كه هنوز نمى ‏تواند علناً درباره سقيفه سخن بگويد و در خلوت اصحاب خويش به بيان حقايق مى ‏پردازد.

دشمن فرصت را غنيمت شمرده و پرده از اين واقعيت برمى ‏دارد و طى نامه ‏اى اين اتمام حجت حضرت را يادآور مى‏ شود. او با اشاره به آيه تبليغ و مأموريتى كه خداوند به اول شخص عالم محول كرد غدير را خاطرنشان مى‏ كند كه اقوى دليل بر خلافت على ‏عليه السلام است. اين مسئله هنگامى بود كه معاويه در جنگ صفين طى نامه‏ اى براى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام چنين نوشت:

درباره تو به من خبر رسيده كه وقتى با اهل سِرّ و شيعيان و خواص خود در خلوت جمع مى ‏شويد، نزد آنان از ابوبكر و عمر و عثمان برائت مى‏ جويى و آنان را لعنت مى ‏كنى و ادعا مى‏ كنى كه تو خليفه پيامبر در امتش و وصى او در ميان ايشان هستى و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنين واجب كرده و در كتاب و سنتش به ولايت تو امر كرده است ... .

او هم امتش را در غدير خم جمع كرده و آنچه درباره تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نموده[۱۱] و دستور داده حاضر به غايب برساند، و به مردم خبر داده كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از خودشان هستى ... .

۷. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام: آيات «اولوا الامر» و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ» در غدير تفسير شد[۱۲]

سخنرانى در ميان لشكر در جنگ صفين موقعيتى فوق‏ العاده بود كه در آن غدير از بُعد قرآنى مطرح شد و سخن از دو آيه «اولُو الامْرِ» و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ» به ميان آمد. لشكرى كه به دفاع از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در برابر معاويه مى‏ جنگيد اكنون به خوبى مى‏ دانست از مولايى دفاع مى‏ كند كه به حكم خداوند در قرآن به اين مقام منصوب شده است.

اين موقعيت هنگامى پيش آمد كه در جنگ صفين پس از چند نامه و پيام كه بين اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و معاويه رد و بدل شد، آن حضرت در ميان لشكر خود در جمع مهاجرين و انصار و با حضور فرستادگان معاويه بر فراز منبر قرار گرفت و مناقب خود را بر شمرد و در هر كدام مردم را قسم داد و آنان اقرار كردند. از جمله فرمود:

شما را به خدا قسم مى ‏دهم درباره قول خداوند: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[۱۳] و آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[۱۴] ... كه خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد به مردم بفهاند كه اين آيات درباره چه كسانى نازل شده و ولايت را براى آنان تفسير كند ... .

آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد ... ، و فرمود: اى مردم، خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار مؤمنين هستم و اختيارم بر مؤمنين از خودشان بيشتر است. الا فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ... .

پس از اين سخنانِ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، دوازده نفر از كسانى كه از شركت كنندگان در جنگ بدر بودند و در صفين همراه حضرت حضور داشتند برخاستند و به گفتار حضرت شهادت دادند. سپس هفتاد نفر از بقيه صحابه برخاستند و شهادت دادند. بعد از آن چهار نفر از اهل بدر برخاستند و تفصيل ماجرا و آنچه در غدير ديده بودند را بازگو كردند.

۸. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام: «نَبَأِ عَظيم» من هستم[۱۵]

جنگ صفين يک موقعيت استثنايى براى رويارويى غدير و سقيفه بود كه حقايق بسيارى طى آن روشن شد. بايد دو لشكر معناى «نَبَأِ عظيم» را در متن قرآن بدانند و اين تفسير هنگامى صورت مى‏ گيرد كه سوره «عَمَّ يَتَساءَلُونَ» در وسط ميدان جنگ مطرح شود. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نبأ عظيم را خبر ولايت خود بيان مى‏ كند كه در غدير اعلام گرديد و براى هميشه بر سر آن اختلاف شد.

ماجرا چنين بود كه در روز جنگ صفين مردى از لشكر معاويه به ميدان آمد در حالى كه از يک سو غرق در اسلحه بود و از سوى ديگر قرآنى را جلوى اسلحه ‏اش گرفته بود و اين آيات را مى ‏خواند: «عَمَّ يَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ، الَّذِى هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ».[۱۶]

علقمه مى‏ گويد: من خواستم به مبارزه او بروم ولى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: بر سر جايت باش! و خود حضرت به جنگ او رفت. ابتدا به او فرمود: آيا مى‏ شناسى نبأ عظيم را كه مردم بر سر آن اختلاف دارند؟ آن مرد گفت: نه! حضرت فرمود: به خدا قسم منم نبأ عظيم كه بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع كرديد و از ولايت من بازگشتيد پس از آنكه آن را پذيرفتيد، و پس از آنكه به شمشير من نجات يافتيد با ظلم خود هلاک شديد. در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست كه چه كرديد.

۹. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: از «بَلِّغْ» تا «يَعْصِمُكَ» تا «أَكْمَلْتُ»[۱۷]

از فراز منبر نماز جمعه در جشن غدير با حضور صاحب غدير، اتمام حجت غديرى با اشاره به آيات قرآن مطرح شد؛ و آن روزى بود كه غدير براى اولين بار نفس تازه مى‏ كرد و در سايه ‏سار صاحب آن شب‏هاى تيره سقيفه را پشت سر مى ‏گذاشت. چه زيباست كه در چنان موقعيتى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سخن مى ‏گويد و با اشاره به «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» و «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» غدير را در خاطره ‏ها زنده مى‏ كند.

اين موقعيت در دوران خلافت ظاهرى پنج ساله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بود كه يك سال روز غدير مقارن روز جمعه شد. حضرت خطبه نماز جمعه را به مسئله غدير اختصاص داد و پس از حدود ۲۵ سال -  كه خلفاى غاصب سعى در فراموشى غدير داشتند -  براى اولين بار آن روز را عيد رسمى قرار داد و درباره آن سخن گفت. از جمله فرمود:

خداوند در اين روز دو عيد عظيم و بزرگ را براى شما جمع كرده است ... . خداوند دينى را قبول نمى ‏كند مگر با ولايت آنكه به ولايتش دستور داده و اسباب اطاعتش با تمسک به دستاويزهاى او و اهل ولايتش نظام مى‏ يابد. اين است كه خداوند در روز غدير بر پيامبرش فرستاد آنچه بيانگر اراده ‏اش درباره انتخاب شدگانش بود و به او دستور ابلاغش را داد ... ، و براى او حفظ از منافقين را ضمانت نمود.[۱۸] خداوند دينش را كامل نمود[۱۹] و چشم پيامبرش و مؤمنين و تابعين را روشن ساخت. امروز روز عظيم الشأنى است ... ، و روز كمال دين است.

۱۰. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: «أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى» با ولايت من بود[۲۰]

لااقل همه مسلمانان بايد بدانند كه خداوند به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فضايلى عنايت فرموده كه به احدى جز پيامبر صلى الله عليه و آله عطا نكرده است. آن حضرت در بيانى آيه اكمال را به عنوان فضيلتى بر شمردند كه محور آن ولايت است، و آن را منّتى از سوى خدا بر مردم دانستند.

اين اتمام حجت در مجلسى كه حضرت امتيازات خاص خود را بيان مى‏ نمود به ميان آمد. حضرت فرمود: به خدا قسم خداوند تبارک و تعالى نُه چيز به من عطا فرموده كه به احدى قبل از من جز پيامبر صلى الله عليه و آله نداده است؛ و سپس آن موارد را بر شمرد و از جمله فرمود: خداوند با ولايت من دين اين امت را كامل نمود و نعمت‏ ها را بر آنان تمام كرد، و اسلامشان را مورد رضايت قرار داد، هنگامى كه در يوم الولاية (روز غدير) به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا محمد، به مردم خبر ده كه امروز دينشان را كامل كردم و نعمتم را بر آنان تمام نمودم و اسلام را به عنوان دينشان راضى شدم.[۲۱]

۱۱. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: منم نبأ عظيمى كه دين را كامل كرد[۲۲]

مفاخره بين معصومين‏ عليهم السلام براى بيان فضائل ايشان به صورت زيبايى در تاريخ ثبت شده، و اتمام حجتى است بر آنان كه از حقايق بسيارى درباره ولايت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام بى اطلاعند. روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نشسته بودند كه امام حسين‏ عليه السلام وارد شد، در حالى كه شش سال از عمر آن حضرت مى‏ گذشت. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پرسيد: يا رسول ‏اللَّه، كداميک از ما دو نفر نزد شما محبوبتر هستيم؟!

امام حسين‏ عليه السلام عرض كرد: پدرجان، هر كدام از ما شرافت و فضيلتش بالاتر باشد نزد پيامبر صلى الله عليه و آله محبوب‏تر و مقرب‏تر است. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: اى حسين، حاضرى افتخارات خود را در برابر يكديگر بگوييم؟ عرض كرد: پدرجان، اگر شما مايل باشيد، من حاضرم! اميرالمؤمنين ‏عليه السلام با ذكر دو آيه «نبأ عظيم» و «اكمال دين» و بيان ارتباط اين دو آيه در غدير فرمود:

يا حسين، من اميرالمؤمنينم، من لسان صادقينم، من وزير مصطفايم... ، من آن نعمت خداى تعالى هستم كه بر خلقش عنايت فرموده است. منم آن كسى كه خداوند تعالى در حق من فرموده: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»[۲۳]، پس هر كس مرا دوست بدارد مسلمان مؤمن است و دينش كامل است ... ، من نبأ عظيمى[۲۴] هستم كه خداوند در روز غدير خم دين را با او كامل نمود. منم آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره‏ ام فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»... .

امام حسين ‏عليه السلام هم مطالبى فرمود و در پايان عرضه داشت: شما نزد خداوند از من افضل هستى، ولى من از نظر پدران و مادران و اجداد بر شما فخر مى ‏نمايم! سپس امام حسين‏ عليه السلام با پدر هم آغوش شدند و يكديگر را بوسيدند.

۱۲. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام: «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» دليل من است[۲۵]

در ماه ‏هاى آخر عمر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بعد از جنگ نهروان، مردم از آن حضرت درباره ابوبكر و عمر و عثمان سؤال كردند. حضرت فرمود: در اين باره برايتان نوشته ‏اى مى‏ نويسم كه درباره آنچه پرسيده ‏ايد به صراحت سخن گفته باشم.

اين موقعيت خاصى بود كه تا آن روز پيش نيامده بود، و اتمام حجتى صريح در انتظار مردم بود. در اين احتجاج ارتباط ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله با مستند قرآنى بيان شد، و «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» در غدير به عنوان پشتوانه اين ارتباط مطرح گرديد و قرآن به عنوان قاضى در اين باره معرفى شد.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نوشته بلندى كه حدود سى صفحه و در حد يک جزوه بود املا كرد و نويسنده حضرت نوشت. آنگاه ده نفر از خواص اصحاب خود را فراخواند و دستور داد هر روز جمعه نويسنده حضرت آن را بر مردم بخواند و اين ده نفر شاهد باشند تا كسى آن را انكار نكند؛ و فرمود: اگر كسى انكار كرد قرآن را حَكَم بين خود قرار دهيد. از جمله مطالب آن نوشته چنين بود:

اين امر خلافت عجيب است، كه حكومت و ولايت احدى را مثل ولايت من مبغوض نداشتند! دليل من بر ولايت اين است كه صاحب اختيار مردم فقط من هستم نه قريش ... ، چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله ولايت اين امت را داشت[۲۶] و من بعد از او اختيارات او را دارم ... ، به دليل گفته پيامبر صلى الله عليه و آله كه در روز غدير خم فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ.

۱۳. امام باقر عليه السلام: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» براى چه نازل شد؟[۲۷]

يک قرن از غدير گذشته بود، اما هنوز ايادى سقيفه سعى در كتمان آن داشتند، و درباره آيه‏اى كه در غدير نازل شده خود را به نادانى مى ‏زدند؛ و اين تغافل آن قدر مضحک بود كه عموم مردم را به تعجب وا مى‏ داشت.

امام باقر عليه السلام در چنين موقعيتى دستورالعمل كامل آيه تبليغ را شرح داد و نزول آن را براى تعيين «صاحب اختيار مردم» اعلام فرمود. اين مسئله هنگامى مطرح شد كه امام باقر عليه السلام براى مردم صحبت مى‏ كرد و مردى از اهل بصره به نام عثمان اعشى بپاخاست و عرض كرد: يابن رسول‏ اللَّه، حسن بصرى آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ...»[۲۸] را مى ‏خواند و مى ‏گويد: درباره مردى نازل شده است و نام او را نمى ‏گويد!

حضرت فرمود: او را چه شده است خدا نمازش را قبول نكند. اگر مى ‏خواست خبر مى‏داد درباره چه كسى نازل شده است. جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و عرض كرد: خداوند به شما امر مى ‏كند امتت را راهنمايى كنى كه وليّشان كيست و اين آيه را نازل كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله هم بپاخاست و دست على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

۱۴. امام باقر عليه السلام: «اولُو الامْر» را بايد پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى كند[۲۹]

خداوند بيان اوامر خود در قرآن را به پيامبر صلى الله عليه و آله واگذار كرده است. همان گونه كه نماز و روزه و حج در جزئياتش نياز به تبيين رسول دارد، آيه «اولُو الْامْرِ» و منظور از آن هم بايد با بيان رسول باشد.

در پاسخ به فتنه ‏گرانى كه با مطرح كردن «كَفانا كِتاب اللَّهِ» و افزودن اينكه چرا در كتاب خدا نام اهل‏ بيت ‏عليهم السلام نيامده، امام باقر عليه السلام طى اتمام حجت زيبايى برنامه مفصل غدير را تفسير آيه «أُولِى الْأَمْرِ» دانست.

روزى امام باقر عليه السلام به ابوبصير فرمود: آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[۳۰] درباره على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام نازل شده است. ابوبصير عرض كرد: مردم به ما مى ‏گويند: چرا خداوند نام على و اهل‏ بيتش را در كتابش ذكر نكرده است؟ حضرت فرمود: به مردم بگوييد: خداوند نماز را بر پيامبرش نازل كرده و سه يا چهار ركعت بودن آن را ذكر نكرده تا آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را براى مردم تفسير نموده است. (و همچنين زكات و حج را).

و نيز نازل كرده «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[۳۱] كه درباره على و حسن و حسين‏ عليهم السلام است. (در بيان كلمه «اولى الامر» ) پيامبر صلى الله عليه و آله درباره على ‏عليه السلام فرموده: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، و نيز فرموده: شما را به كتاب خدا و اهل ‏بيتم سفارش مى ‏كنم.

اگر پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت مى‏ كرد و اهل آيه «اولى الامر» را معرفى نمى ‏كرد آل عباس و آل عقيل و ديگران آن را ادعا مى‏ كردند!! ... وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت على ‏عليه السلام صاحب اختيار مردم بود ... ، چون پيامبر صلى الله عليه و آله ولايت او را به مردم ابلاغ فرموده و او را منصوب نموده بود.

۱۵. امام صادق ‏عليه السلام: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها» ولايت است[۳۲]

زمان امام صادق ‏عليه السلام موقعيتى استثنايى بود كه شيعه توانست غدير را با استناد به قرآن معرفى كند و از آن دفاع نمايد. تفسير «نعمت» در آيه «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها» به ولايت بيانگرِ ارتباط آنها با «أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى» در آيه اكمال است كه آن حضرت به بيانش پرداخته است.

امام صادق ‏عليه السلام داستان غدير خم را بيان كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ...»؛ و اصحاب آن حضرت ولايت را به او تبريک گفتند ... . سپس امام صادق ‏عليه السلام درباره آيه «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَ يُنْكِرُونَها»[۳۳]: «نعمت خدا را مى ‏شناسند و سپس آن را انكار مى‏ كنند»، فرمود: در روز غدير آن را مى‏ شناسند و در روز سقيفه انكار مى‏ كنند.

۱۶. امام صادق ‏عليه السلام: آيه تبليغ يعنى «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ...»[۳۴]

شيعه مفتخر است كه آنچه مى ‏گويد پشتوانه قرآنى دارد، و اين را از امامانش آموخته و در برابر همه فرقه ‏هاى مسلمان اعلام مى‏ كند. ما اگر ولايت غديرى را مطرح مى‏ كنيم، حتى دستور ابلاغ آن را از قرآن مى‏ دانيم و تابلوى «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» را به همه مسلمانان از متن قرآن نشان مى ‏دهيم.

امام صادق‏ عليه السلام در اين باره مى ‏فرمايد: هر كس دينش را از كتاب خداوند بياموزد كوه ‏ها از جا كنده مى‏ شوند قبل از اينكه او تكانى بخورد. آنگاه حضرت نمونه‏ هايى را ذكر كرد تا آنكه درباره مسئله غدير چنين فرمود:

از جمله قول خداوند عزوجل است كه مى‏ فرمايد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».[۳۵] و از همين جاست قول پيامبر صلى الله عليه و آله كه به على ‏عليه السلام فرمود: اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ... .

۱۷. امام صادق‏ عليه السلام: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» اشاره به آيه تبليغ است[۳۶]

رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله مراحل متعددى را طى ۲۳ سال طى كرد و سختى‏ هاى بى ‏شمارى را پشت سر گذاشت تا به نتيجه نهايى نزديک شد. آنگاه بود كه آخرين دستور با ضميمه «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» نازل شد. آيا اين بزرگ‏ترين اتمام حجت شيعه بر ديگران نيست كه دستور منصوب كردن على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام در دو آيه از قرآن انعكاس يافته و جزئياتى از آن در متن آيه توجه همه را جلب مى‏ كند؟!

امام صادق ‏عليه السلام در بيان مراحل رسالتِ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند عزوجل به پيامبرش فرمود: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ»[۳۷]: «آنگاه كه فراغت يافتى عَلَم و علامت خود را نصب كن و جانشينت را معرفى نما و فضيلت او علناً بيان كن». تا آنگاه كه از حجةالوداع باز مى‏ گشت آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...»[۳۸] نازل شد. حضرت مردم را ندا داد تا جمع شوند و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».

۱۸. امام صادق ‏عليه السلام: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا» كافرين به ولايت‏ اند[۳۹]

شناسايى آنان كه سه بار كافر شدند و در واقع «اشربوا فى قلوبهم الكفر» بودند، با استناد به آيه قرآن و نشان دادن مراحل كفر آنان احتجاجى از امام صادق ‏عليه السلام درباره غدير است كه نشان مى‏ دهد در چنين كسانى اثرى از ايمان باقى نمانده است.

آن حضرت درباره آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لن تقبل توبتهم»[۴۰] فرمود: اين آيه درباره اولى و دومى و سومى است. اينان ابتدا به دين پيامبر صلى الله عليه و آله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ كافر شدند.

سپس به ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند. سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على‏ عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى‏اند كه از ايمان برايشان هيچ نمانده است.

۱۹. امام كاظم ‏عليه السلام: «مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ» سزاى دشمنان غدير است[۴۱]

مؤمن معتقد است كه ظلم ظالمين حتى اگر به صورت استهزاء باشد بى‏ نتيجه نخواهد ماند. اكنون كه هر مؤمنى مى‏ بيند توطئه‏ گران سقيفه نه تنها بزرگ‏ترين ظلم را در حق صاحب غدير روا داشته ‏اند، بلكه به استهزاء و مسخره نيز پرداخته ‏اند. با نگاهى به قرآن و آيه «مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ» در جستجوى انعكاس آن درباره دشمنان ولايت بر مى ‏آيد.

امام كاظم ‏عليه السلام با بيان اين فراز قرآنىِ غدير باب ديگرى از اتمام حجت را به روى شيعه مى‏ گشايد. آن حضرت در گفتارى توطئه‏ هاى منافقين در غدير را بيان كرد و اشاره به جزاى اين رفتار آنان در روز قيامت نمود، و در قسمتى از كلام خود فرمود:

آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله على ‏عليه السلام را در روز غدير خم منصوب كرد و به بزرگان مهاجرين و انصار دستور داد تا با او بيعت كنند، آنان در ظاهر بيعت كردند ولى بين خود توطئه كردند كه دو كار انجام دهند: يكى امر خلافت را پس از پيامبر صلى الله عليه و آله از على‏ عليه السلام بگيرند، و ديگر اينكه در صورت امكان هر دو بزرگوار را به قتل برسانند.

خداوند به پيامبرش خبر داد كه اينان حيله‏ گرند و شما را مسخره مى‏ كنند. در آخرت هم خداوند آنان را به استهزاء خواهد گرفت، به جزاى استهزايى كه در اين دنيا كردند، و در دنيا به آنان مهلت داده است.

روز قيامت كه مى‏ شود اين دشمنان غدير از جهنم مقامات شيعيان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را در بهشت مى‏ بينند. مؤمنين آن منافقين را به اسم صدا مى ‏زنند و به آنان مى‏ گويند: چرا در عذاب و خوارى معطل مانده ‏ايد؟! نزد ما بياييد تا درهاى بهشت را به روى شما باز كنيم و از آتش جهنم نجات يابيد.

پآنان در جهنم خود را به سوى بهشت مى ‏كشانند و در همان حال مأمورين عذاب خود را به آنان مى‏رسانند و با عمودها و تازيانه‏هاى خود بر آنان مى ‏زنند. وقتى نزديک درهاى بهشت مى ‏رسند مى‏ بينند درها به روى آنان بسته شده است. اينجاست كه بار ديگر به اعماق جهنم كشيده مى‏ شوند، و مؤمنين از ديدن اين منظره مى‏ خندند و آنان را مسخره مى‏ كنند كه خداوند هم در قرآن فرموده: «فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ، عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ».

۲۰. امام رضا عليه السلام: «أَكْمَلْتُ لَكُمْ» يعنى بدون دخالت مردم دين كامل است![۴۲]

در شرايطى كه صاحبان اديان و عقايد و افكار مختلف به راحتى اباطيل خود را در جامعه مطرح مى‏ كردند و به عنوان آزادى بيان خراسان را مركز علمى معرفى مى ‏نمودند، مقام عصمت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام با مطرح كردن سه آيه از قرآن كمال دين را با معرفى امامى كه پاسخگوى همه نيازهاى مردم است بيان داشت، و اين اتمام حجتى بود بر همه كسانى كه با آراء ناقص خود درباره دين خدا سخن مى‏ گفتند و در واقع سخن از كامل نبودن دين خدا بر زبان مى‏ راندند.

آن حضرت با اشاره به دو آيه قرآن كه انتخاب مردم را نفى مى ‏كند و انتخاب كننده را خدا مى‏ داند و ارتباط آن به «أَكْمَلْتُ لَكُمْ» كه خدا مسئله كمال را به خود نسبت مى‏ دهد، بيان فرمود كه بدون كوچک ‏ترين نيازى به دخالت مردم در امر امامت، با آنچه در غدير اعلام شد دين خدا كامل گشت، در حدى كه هر گونه ادعاى نقصى درباره دين كفر و ضديت با كلام خداوند در قرآن است.

عبدالعزيز از دوران تبعيد آن حضرت به خراسان چنين مى‏ گويد: در روزهاى اول ورود حضرت به شهر مرو، در روز جمعه مردم در مسجد جامع جمع شده بودند و درباره مسئله امامت و اختلافاتى كه درباره آن مطرح است سخن مى‏ گفتند. من خدمت آقايم امام رضا عليه السلام رفتم و گفتگوهاى مردم در مسجد را به حضرت گزارش دادم.

حضرت تبسمى كرد و فرمود: اين مردم نمى ‏دانند و در آرائى كه مى ‏گويند مورد مكر و حيله قرار گرفته ‏اند. خداوند تبارک و تعالى پيامبرش را از اين جهان نبُرد مگر بعد از آنكه دين را برايش كامل فرمود.

از يک سو قرآن را بر او نازل كرد ... ، و از سوى ديگر در حجةالوداع كه آخر عمر او بود اين آيه را فرستاد كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».[۴۳]

مسئله امامت كمال دين است. پيامبر صلى الله عليه و آله از اين جهان نرفت مگر آنكه براى امتش معارف دينشان را روشن ساخت و راهشان را مشخص فرمود و آنان را به قول حق سپرد و على ‏عليه السلام را عَلَم و امام براى آنان منصوب كرد، و هر چه امت بدان نياز دارند بيان فرمود. هر كس گمان كند كه خداوند دينش را كامل نكرده كتاب خدا را رد نموده و هر كس كتاب خدا را رد كند كافر است ... .

عقل ‏هاى مردم كجا و مقام بلند امامت!؟ كجا مى‏توان صاحب چنين مقامى را پيدا كرد؟ ... مى ‏خواهند امامت را با عقل‏هاى حيران و بى ‏ثمر و ناقص و رأى‏ هاى گمراه برپا كنند ... .

انتخاب خدا و پيامبر و اهل‏ بيتش را كنار گذارده و به انتخاب خود روى آورده ‏اند، در حالى كه قرآن ندا داده است: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ، ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»[۴۴]: «پروردگارت آنچه بخواهد خلق مى‏ كند و انتخاب مى‏ نمايد، براى مردم حق انتخاب و اختيارى نيست»، و همچنين فرموده: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»[۴۵]: «وقتى خدا و رسولش در مسئله ‏اى حكم كنند براى هيچ زن و مرد مؤمنى حق اختيار نمى‏ ماند»... .

۲۱. امام هادى‏ عليه السلام: از «أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ» تا «بَلِّغْ» تا «أَكْمَلْتُ»[۴۶]

در شرايطى كه امام هادى‏ عليه السلام در تبعيد به سر مى ‏بَرَد و به اجبار از وطن خود مدينه به دار الخلافه عباسيان سامرا آورده شده، ناگهان اقدامى استثنايى از آن حضرت همگان را متحير مى‏ سازد. روز غدير و حضور در بارگاه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در نجف و اتمام حجتى عظيم در قالب زيارتنامه و در حالى كه جدش را مورد خطاب قرار مى‏دهد. مطالبى بيش از ۳۰ صفحه بر لسان مبارک حضرت جارى مى‏ شود كه هر فراز آن جهتى از غدير را روشن مى ‏نمايد.

قسمتى از اين زيارت اشاره به ابعاد قرآنى غدير است كه حضرت با اشاره به دستورِ اعلان عمومى ولايت، آيات تبليغ و أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ و اكْمال را مطرح نموده با خطاب به جدّش اميرالمؤمنين‏ عليه السلام عرضه مى‏ دارد:

من شهادت مى ‏دهم كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه درباره تو از سوى خدا نازل شده بود ابلاغ كرد و امر خدا را امتثال نمود و اطاعت و ولايت تو را بر امتش واجب كرد و براى تو از آنان بيعت گرفت و تو را صاحب اختيار مؤمنين قرار داد، همان گونه كه خداوند اين مقام را براى تو قرار داده بود.

سپس خدا را بر اين مطلب شاهد گرفت و فرمود: آيا فرمان الهى را به شما رساندم؟ گفتند: آرى رساندى. فرمود: خدايا شاهد باش و تو براى شاهد بودن و قضاوت بين بندگان كافى هستى ... .

يا اميرالمؤمنين، من شهادت مى‏ دهم كه هر كس غير تو را با تو يكسان بداند و او را به جاى تو قرار دهد از دينِ پايدارى كه خداوند رب العالمين پسنديده و آن را با ولايت تو در روز غدير كامل فرموده، روى گردان است ... .

شهادت مى ‏دهم كه خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا صاحب اختيارىِ تو را بر امت علناً اعلام كند تا مقام شامخ تو را بلندتر نمايد و برهان و دليل تو را اعلان نمايد و بر سخنان باطل خط بطلان كشد و عذرها را قطع نمايد.

آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از فتنه فاسقين نگران شد و تقيه از منافقين را مطرح نمود، پروردگار جهان بر او وحى فرستاد كه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».[۴۷]

اين بود كه آن حضرت سنگينى سفر را بر خود هموار نمود و در شدت گرماى ظهر بپاخاست و خطبه‏ اى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه آنان پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آرى به خدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش.

سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبوده ‏ام؟[۴۸] گفتند: آرى. پس دست تو را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».

ولى به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده كمى ايمان نياوردند و اكثرشان جز زيان كارى چيزى به دست نياوردند ... . خدايا، لعنت كن كسانى را كه حق وليت را غصب نمودند و عهد و پيمان او را انكار نمودند بعد از يقين و اقرار به ولايتِ او در روزى كه دين را برايش كامل نمودى.[۴۹]

۲۲. امام هادى ‏عليه السلام: از حديث «ثقلين» تا «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ» تا «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ»[۵۰]

نامه ‏اى از ايران براى امام هادى ‏عليه السلام ارسال شد و آن حضرت در پاسخ با بيانى زيبا، پيوند غدير را با حديث ثقلين در يک ارتباط قرآنى ترسيم فرمود. آن حضرت آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ» را مرحله آغازين «انّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى» معرفى كرد و اين وجه تمايز على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را تا غدير پيش برد، كه از فراز آن منبر به عنوان اولين مصداق عترت به جهانيان معرفى شد.

امام هادى ‏عليه السلام اين اتمام حجت را با كنار هم قرار داشتن ثقلين و توافق كامل آنها در كامل‏ ترين وجه بيان فرمود. ماجرا هنگامى بود كه اهل اهواز خدمت امام هادى‏ عليه السلام نامه‏ اى نوشتند و طى آن سؤالاتى مطرح كردند. حضرت در جواب آنان نامه ‏اى نوشت و پاسخ سؤالاتشان را داد و از جمله فرمود:

صحيح ‏ترين خبرى كه اثبات آن از قرآن شناخته شده حديث ثقلين است كه نقل آن از پيامبر صلى الله عليه و آله مورد اتفاق است. آنگاه اين آيه را به صراحت در قرآن مى ‏يابيم كه مى‏ فرمايد: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...»[۵۱]، و روايات متفق است كه اين آيه درباره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است كه انگشتر خود را در حال ركوع صدقه داد و خدا از اين عمل او قدردانى نمود و اين آيه را درباره آن حضرت نازل فرمود.

بعد مى ‏بينيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را از اصحابش متمايز كرد و درباره او فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ». از اين ارتباط مى‏ فهميم كه قرآن به درستى اين اخبار و حقانيت اين شواهد گواهى مى ‏دهد. لذاست كه امت بايد بدان اقرار كنند چرا كه اينها با قرآن موافق است و قرآن با آنها موافق است. اينجاست كه پيروى از چنين احاديثى واجب مى‏ شود و جز اهل عناد و فساد نمى‏ توانند از آن سرپيچى كنند.

۲۳. امام عسكرى‏ عليه السلام: آيه «اكمال» منت خدا بر مردم است[۵۲]

از اقصى نقاط ايران نامه ‏اى به سامرا رسيد كه مردم سؤالات اعتقادى خود را از امام عسكرى‏ عليه السلام پرسيده بودند. حضرت در پاسخ اين نكته را خاطر نشان ساخت كه مردم بايد از خدا تشكر كنند كه به آنان اجازه نداد امامى براى خود انتخاب كنند، و براى آنان امامى را تعيين كرد كه بهتر از آن امكان ندارد، و آنگاه بود كه رضايت خود را اعلام فرمود.

اسحاق بن اسماعيل از نيشابور براى امام عسكرى‏ عليه السلام نامه‏اى نوشت و مسائلى را مطرح كرد. آن حضرت در پاسخ نامه‏ اى توسط نماينده خود براى او فرستاد كه يكى از فرازهاى آن چنين است[۵۳]:

آنگاه كه خداوند با بپا داشتن اولياء بعد از پيامبرش بر شما منت گذاشت خطاب به پيامبرش فرمود: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».

۲۴. حذيفه يمانى: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا» اشاره به فتنه سقيفه است[۵۴]

حذيفه يمانى در زمان حكومتش در مدائن -  كه مصادف با قتل عثمان و خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام شد -  خود را موظف به اتمام حجتى براى نسل‏ هاى بى ‏خبر از سقيفه دانست.

او مفصل ‏ترين صورت از داستان غدير را با بيان توطئه‏ هاى منافقين در پشت پرده آن بازگو كرد و آيات نازل شده در تمام مقاطع غدير را با دقت كامل بيان نمود.

او مقاطع قرآنى را از آغاز اعلام سفر حج در مدينه شروع كرد و گفت: خداوند در سال دهم هجرت به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد تا به حج برود و مردم هم با وى به حج بيايند و در اين باره اين آيه را بر او نازل كرد: «وَ أَذِّنْ فِى ‏النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ»[۵۵]: «حج را بين مردم اعلان عمومى كن تا با پاى پياده و سوار بر هر شتر لاغرى نزد تو آيند، كه از هر راه دورى مى ‏آيند».

در سال دهم هجرى جمعيت عظيم مسلمانان با پيامبر صلى الله عليه و آله به حج رفتند، كه به نام «حجةالوداع» معروف شد. هنگامى كه حج تمام شد پس از يک روز اقامت در مكه جبرئيل نازل شد و آيات اول سوره عنكبوت را نازل كرد و گفت: اى محمد بخوان:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الم، أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ، أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ»[۵۶]:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، الم، آيا مردم گمان كرده ‏اند كه رها مى ‏شوند با همين كه بگويند ايمان آورديم در حالى كه امتحان نشوند؟ ما كسانى را كه قبل از آنان بودند امتحان كرديم و خداوند آنان كه راست مى ‏گويند و آنان كه دروغ مى‏ گويند را مى ‏داند. يا كسانى كه بدى ‏ها را انجام مى‏ دهند گمان كرده‏اند ما به آنها دست نمى ‏يابيم؟ چه بد فكرى مى ‏كنند».

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: اى جبرئيل، اين فتنه چيست؟ جبرئيل با اشاره به اوضاع بعد از رحلت آن حضرت جواب داد: خداوند مى ‏فرمايد: ارتحال تو به سوى خدايت و بهشت او نزديک شده، و دستور مى ‏دهد على بن ابى ‏طالب را براى امت بعد از خود به خلافت نصب كنى و امامت را به او بسپارى كه اوست خليفه قائم در رعيت و امت تو، چه از او اطاعت كنند و چه با او مخالفت نمايند، و به زودى با او مخالفت خواهند كرد، و اين است آن فتنه‏اى كه اين آيه ‏ها را درباره آنها بر تو تلاوت كردم.

با نزول اين آيات، بلال به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله اعلان عمومى داد كه مردم براى سفر به سوى غدير آماده شوند.

۲۵. حذيفه يمانى: «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ» عايشه است[۵۷]

حذيفه يمانى در مدائن براى اولين بار پرده از اسرار ناگفته سقيفه بر مى‏ داشت و نقش عايشه و حفصه را در آن توطئه‏ ها خاطر نشان مى‏ساخت. چه كسى باور مى‏ كرد كه آيات سوره تحريم درباره اين دو زن نازل شده و آنان از بنيانگذاران سقيفه و آغازگران توطئه غصب خلافت هستند تا روزى كه حذيفه جزئيات ماجرا را بازگو كرد و گفت:

با پايان مراسم حج و پس از يک روز اقامت در مكه، جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و اين فرمان را آورد: خداوند عزوجل به تو دستور مى ‏دهد آنچه به تو آموخته به على بياموزى و آنچه در اختيار تو قرار داده و به تو سپرده به او بسپارى كه او امين مورد اعتماد است.

با اين فرمان، پيامبر صلى الله عليه و آله على‏ عليه السلام را فراخواند و آن روز و شب را با او خلوت كرد؛ و علم و حكمتى را كه خدا به او عطا كرده بود به او سپرد و سخن جبرئيل را براى او بازگو كرد.

آن روز نوبت عايشه از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بود و از اينكه به خاطر خلوت پيامبر صلى الله عليه و آله با على ‏عليه السلام نتواسته نزد آن حضرت باشد ناراحت بود. اين بود كه معترضانه پرسيد: خلوت تو با على امروز چه طولانى شد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به او اعتنايى نكرد ولى او با اصرار پرسيد: چرا به من خبر نمى‏دهى كه خلوت شما بر سر چه بود كه شايد صلاح من در آن باشد!

حضرت فرمود: البته كه صلاح است براى كسى كه خداوند او را با قبول و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمور شده‏ام همه مردم را بدان دعوت نمايم. آنگاه كه به طور عمومى در بين مردم آن را اعلام كردم تو هم آگاه مى ‏شوى.

عايشه گفت: چرا اكنون به من خبر نمى‏ دهى تا در عمل به آن و صلاحى كه در آن است از ديگران پيشى بگيرم؟! پيامبر صلى الله عليه و آله جواب داد: اينک به تو خبر مى‏ دهم؛ به شرط آنكه تا هنگامى كه به اعلان عمومى آن بين مردم دستور داده شوم اين مطلب را در سينه ‏ات حفظ كنى و به كسى نگويى. عايشه پذيرفت و قول داد راز پيامبر صلى الله عليه و آله را براى كسى بازگو نكند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند به من خبر داده كه عمرم تمام شده و دستور داده على را به عنوان نشانه او براى مردم منصوب كنم و او را امام مردم و خليفه بعد از خود اعلام كنم. اين راز را پشت پرده قلبت نگهدار تا خداوند اجازه اعلام عمومى آن را دهد.

عايشه با آنكه قول حفظ اين راز را به پيامبر صلى الله عليه و آله داده بود، اما فوراً آن را به حفصه خبر داد، و هر كدام از آنها پدرانشان را از اين موضوع مطلع كردند و آنان به ساير منافقين اطلاع دادند، و مرحله جدى توطئه‏ هاى سقيفه از آن لحظه آغاز شد.

خداوند اقدامات عايشه و حفصه و پدرانشان را در آياتى از قرآن به پيامبرش خبر داد: «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ، فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ»[۵۸]: «هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به يكى از همسرانش (عايشه) سخنى به پنهانى گفت و چون وى آن را افشا نمود و خدا هم پيامبر صلى الله عليه و آله را از افشاى او آگاه ساخت، پيامبر صلى الله عليه و آله برخى از افشاهاى او را به وى اظهار كرد و از برخى اعراض نمود. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن همسرش (عايشه) افشاى سر را خبر داد، او گفت: چه كسى تو را از اين افشا با خبر ساخت؟ حضرت فرمود: خداى دانا و آگاه مرا خبر داد».

پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر اين افشاى سرّ با عايشه و حفصه سخن نمى ‏گفت و رابطه خود را با آنان قطع كرده بود. آنان به فكر چاره‏اى افتادند كه با چرب زبانى و استفاده از حجب و حياى پيامبر صلى الله عليه و آله درِ گفتگو با حضرت را باز كنند. عايشه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و با مقدماتى علت قطع رابطه آن حضرت را با خود پرسيد و اظهار نگرانى از نارضايتى پيامبر صلى الله عليه و آله كرد. حضرت فرمود: اگر واقعاً از نارضايتى من نگران بودى سِرّى را كه تو را به كتمان آن سفارش كردم افشا نمى ‏كردى. با اين كار هم خود و هم عده‏اى از مردم را به هلاكت انداخته ‏اى.

۲۶. حذيفه يمانى: از «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» تا «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»[۵۹]

گفتار مفصل حذيفه از واقعه غدير در مدائن همه را متحير كرده است. او به جزئياتى از ماجرا اشاره مى‏ كند كه كمتر كسى شنيده است. او حتى روز شمار سفر به غدير و آياتى كه در اين پنج روز نازل شده را به خاطر دارد و بازگو مى‏ كند كه چگونه در بين راه آيات قرآنى پى در پى نازل مى ‏شد و دستور آمادگى و اجراى دقيق برنامه سه روزه غدير را براى پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ آورد و به آن حضرت وعده حفظ از شرّ توطئه‏گران را مى ‏داد.

او در قسمتى از سخنانش مى ‏گويد: روز چهاردهم ذى‏ حجه سال دهم هجرى پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه به مقصد غدير حركت كرد. روز سومى كه در راه بودند جبرئيل آيات آخر سوره حجر را نازل كرد: «فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ، فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ»[۶۰]: «قسم به پروردگارت، از همه آنان خواهيم پرسيد درباره آنچه انجام مى ‏دادند. تو به آنچه دستور داده شدى اقدام كن و از مشركين روى گردان باش. ما تو را از شرّ مسخره كنندگان حفظ مى‏ كنيم».

در آخر شب چهارم جبرئيل بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد و اين آيه را براى حضرت خواند: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»[۶۱]: «اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر چنين نكنى رسالت او را تبليغ نكرده ‏اى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى‏ كند. خداوند قوم كافرين را هدايت نمى ‏كند». و منظور از آنان كسانى بودند كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله سوء قصد داشتند.

جبرئيل گفت: خداوند به تو دستور داده فردا كه در منزل غدير پياده مى‏ شويد ولايت او را بر مردم واجب كنى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بلى اى جبرئيل، ان شاء اللَّه فردا اين كار را انجام خواهم داد.

۲۷. حذيفه يمانى: پيامبر صلى الله عليه و آله «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» را در خطبه غدير يادآور شد[۶۲]

حذيفه يكى از حاضران در غدير است كه جزئيات بسيارى از آن را فقط او نقل كرده و حق عظيمى بر همه دارد و حجت را بر ما تمام كرده است. او متن خطابه بلند غدير را نيز حفظ كرده و جزئيات قرآنى آن را به خاطر سپرده است.

از جمله فرازهاى خطبه كه حذيفه نقل كرده و آيات قرآنى را يادآور شده اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند به من وحى كرده است: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»[۶۳]: «اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر چنين نكنى رسالت او را نرسانده‏ اى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى ‏كند. خداوند قوم كافر را هدايت نمى ‏كند».

اى مردم، من در تبليغ آنچه خداوند نازل كرده كوتاهى نكرده ‏ام؛ و اينک سبب نازل شدن اين آيه را بيان خواهم كرد: چندين بار جبرئيل بر من نازل شد و از طرف خداوندِ سلام دستور آورد كه در جمع مردم بگويم و به سياه و سفيد اعلام كنم كه على بن ابى‏ طالب برادرم و خليفه ‏ام و امام پس از من است.

اى مردم، سبب اين تأكيد شناخت من از منافقينى است كه آنچه در قلبشان نيست بر زبان مى ‏آورند، و اين كار را كوچک مى‏ شمارند در حالى كه نزد خدا امرى عظيم است؛ و نيز اذيت‏ هاى بسيارى كه نسبت به من روا داشته ‏اند. از جمله اينكه به دليل كثرت ملازمت على با من و توجه زياد من به او، مرا «گوش» اسم گذاردند و خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ»[۶۴]: «از آنان كسانى هستند كه پيامبر را اذيت مى ‏كنند و مى‏ گويند او گوش است»، و اگر بخواهم مى‏ توانم آنان را نام ببرم!

اى مردم، در قرآن تفكر كنيد و آيات آن را بفهميد. آيه‏ هاى محكم آن را فرا گيريد و سراغ آيه ‏هاى متشابه آن نرويد. به خدا قسم هيچ كس تفسير قرآن را بيان نخواهد كرد مگر كسى كه اينک دستش را گرفته و با دستم بالا مى ‏برم و به شما اعلام مى ‏كنم كه هر كس من صاحب اختيار اويم او صاحب اختيار وى است و آن شخص على است.

اى مردم، على و فرزندان صالح من از نسل او عليهم السلام «ثِقل اصغر» هستند و قرآن «ثِقل اكبر» است. اين دو از هم جدا نمى‏ شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من آيند. هيچ آيه ‏اى نيست كه خداوند در آن مؤمنين را خطاب كرده مگر اينكه او اولين مخاطب آن است.

خداوند در سوره «هَلْ أَتى» شهادت به بهشت نداده مگر براى او[۶۵]، و آن را درباره غير على‏ عليه السلام نازل نكرده است.

سوره «وَ الْعَصْرِ»[۶۶] درباره على‏ عليه السلام نازل شده و تفسير آن چنين است: قسم به خداى روز قيامت «انسان در زيان است» و آنها دشمنان آل محمد هستند، «مگر آنان كه ايمان آوردند» به ولايتشان «و اعمال صالح انجام دادند» با همدلى با برادرانشان «و يكديگر را به صبر سفارش كردند» در غيبت امام غايبشان.

۲۸. حذيفه يمانى: سه آيه درباره صحيفه ملعونه نازل شده است[۶۷]

حذيفه در مدائن براى يک جوان ايرانى پرده از صحيفه ملعونه و مجريان آن بر مى ‏دارد و آيات متعددى را برمى‏ شمارد كه در ايام غدير مستقيماً درباره اصحاب صحيفه نازل شد. مى‏توان اين فراز تاريخ را از استثنايى ‏ترين اتمام حجت ‏ها به حساب آورد كه پرده از اسرار سقيفه برمى ‏دارد.

حذيفه مى ‏گويد: در سه روز غدير اصحاب صحيفه ملعونه بر ضد خلافت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پيمان خود را محكم كردند. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله قصد حركت داشت به آنها فرمود: درباره چه مسئله‏ اى امروز خصوصى صحبت مى‏ كرديد در حالى كه شما را از نجوى و گفتگوى خصوصى منع كرده بودم؟

آنها جواب دادند: يا رسول‏ اللَّه، ما فقط هم اكنون يكديگر را ملاقات كرده ‏ايم! پيامبر صلى الله عليه و آله با ناراحتى به آنها نگاه كرد و فرمود: شما داناتريد يا خداوند؟ «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»[۶۸]: «و كيست ظالم‏تر از كسى كه شهادتى را نزد خدا كتمان مى‏كند، و خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد غافل نيست».

حذيفه مى ‏گويد: سپس كاروان به راه افتاد تا وارد مدينه شد. در اول محرم سال يازدهم همان منافقين با عده‏اى از همدستانشان جمع شدند و صحيفه‏ اى طبق آنچه درباره خلافت عهد بسته بودند نوشتند. در اول صحيفه از ميان برداشتن ولايت و صاحب اختيارى على‏ عليه السلام بود و اينكه خلافت مخصوص ابوبكر و عمر و ابوعبيده است و سالم نيز همراه آنان است و خلافت از اين چهار نفر خارج نيست!

هنگام فجر، پيامبر صلى الله عليه و آله نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته ذكر گفت تا آفتاب طلوع كرد. پس از طلوع آفتاب رو به ابوعبيده جراح كرده فرمود: خوشا به حال تو كه امين اين امت شده ‏اى! سپس اين آيات را تلاوت فرمود:

«فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ»[۶۹]:

«واى بر كسانى كه نوشته ‏اى را به دست خويش مى ‏نويسند و سپس مى‏ گويند: اين از سوى خداست تا با آن مبلغ كمى به دست آورند واى بر آنان از آنچه دستانشان مى ‏نويسد و واى بر آنان از آنچه كسب مى‏ كنند».

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسانى كه در اين امت چنين نوشته ‏اند شباهت دارند به آنان كه خدا مى‏ فرمايد: «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً»[۷۰]: «از مردم مخفى مى ‏كنند اما از خدا مخفى نمى ‏كنند و خدا ناظر آنان است هنگامى كه شب را سحر مى‏ كنند در سخنى كه خدا راضى نيست، و خدا به آنچه انجام مى‏ دهند احاطه دارد».

سپس فرمود[۷۱]: امروز گروهى در امت من تشكيل يافته ‏اند كه در صحيفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهليت شده ‏اند، كه صحيفه ‏اى بر عليه ما نوشتند و در كعبه آويزان نمودند.

خداوند به آن عده امكانات مى ‏دهد تا آنها و كسانى را كه بعد از آنان مى‏آيند امتحان كند و انسان‏هاى خبيث و پاک را از هم جدا كند. اگر نبود كه خداوند به من دستور داده از آنها روى بر گردانم براى مقدّرى كه مى‏ خواهد به انجام رساند، هم اكنون آنان را پيش آورده و گردنشان را مى ‏زدم.

حذيفه مى‏ گويد: به خدا قسم ديديم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخنان را مى‏ فرمود لرزه بر اندام امضا كنندگان صحيفه افتاده و اختيار از كف داده بودند، به طورى كه بر هيچ يک از حاضران در مجلس مخفى نماند كه حضرت با سخن خويش آن عده را قصد كرده و اين آيه‏ هاى قرآنى را درباره آنان مى‏ خواند.

۲۹. بلال: «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اجازه بيعت با سقيفه را نمى‏ دهد[۷۲]

بلال مؤذن پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر بيعت نكرد. از سوى ديگر ابوبكر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزى گريبان بلال را گرفت و گفت: اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، و تو نمى‏ آيى با او بيعت كنى!

اكنون نوبت اتمام حجتى عظيم بود تا هم غاصب خلافت و هم نسل ‏هايى كه اين ماجرا را مى‏ شنوند، حجت و برهان مؤذن پيامبرشان را بدانند. او با استناد به يک آيه قرآن كه اجازه تقدم بر خدا و رسول را به مؤمنان نمى ‏دهد، اعتقاد خود را بيان كرد.

بلال گفت: اگر ابوبكر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده حرف تو را بايد عمل كرد! اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبر صلى الله عليه وآله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است. خداوند تعالى مى‏ فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»[۷۳]: «اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد از خدا و پيامبرش جلوتر نرويد».

اى عمر، تو خوب مى‏ دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى پسر عمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرئت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟!

عمر گفت: اگر بيعت نمى‏كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد به خاطر ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند!

۳۰. ابوسعيد خدرى: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» بر فراز منبر نازل شد[۷۴]

ابوسعيد خدرى از حاضران غدير است و آنچه به چشم خود در غدير ديده بيان مى‏ كند. تأكيد او به اين جهت قابل توجه است كه آيه اكمال در حالى بر پيامبر نازل شد كه حضرت بر فراز منبر غدير بود و لحظاتى از اعلام ولايت نگذشته بود. او در قسمتى از سخنانش مى‏ گويد:

پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مردم را فراخواند ... ، و بازوى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را گرفت و بلند كرد به طورى كه سفيدى زير بغل پيامبر صلى الله عليه و آله را مى نگريستم. سپس فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ: هر كس من صاحب اختيار او هستم على صاحب اختيار اوست، پروردگارا، دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند.

ابوسعيد خدرى مى ‏گويد: حضرت از منبر پايين نيامده بود كه اين آيه نازل شد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».[۷۵] پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اللَّه اكبر از كامل شدن دين و كمال نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من و ولايت على بعد از من.

۳۱. بُرَيده اسلمى: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ» ناظر به ملک عظيم آل محمد است[۷۶]

بريده اسلمى در ايام سقيفه نوجوانى تيزگوى بود كه اتفاقاً در روزهاى اول رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله به سفر رفته بود. وقتى از سفر بازگشت و ابوبكر را بر فراز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله ديد از تعجب دهانش باز ماند و آنچه را مى‏ ديد باور نكرد. لذا با صراحت و بدون ترس با ابوبكر روبرو شد و در برابر همه مردم با يادآورى غدير حجت را بر او و مردم تمام كرد.

او خطاب به ابوبكر گفت: تو در روز غدير از كسانى بودى كه به على بن ابى ‏طالب «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» گفتى. آن روز در خاطرت هست يا فراموش كرده ‏اى؟ ابوبكر گفت: به ياد دارم. بريده گفت: آيا براى احدى از مسلمين سزاوار است بر اميرالمؤمنين امارت داشته باشد؟!

عمر گفت: نبوت و امامت در يک خاندان جمع نمى ‏شود! بريده در پاسخ اين آيه را خواند: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً»[۷۷]: «بر مردم حسد مى ‏برند نسبت به آنچه خداوند از فضل خويش به آنان عطا كرده است ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلك عظيم عنايت كرديم».

سپس گفت: بنابراين خداوند نبوت و ملک را براى آنان جمع كرده است.

عمر غضب كرد و دستور داد او را از مسجد بيرون كردند؛ و هميشه نسبت به بريده نگاه غضب آلود داشت!!

۳۲. ابوهريره: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» در غدير نازل شد[۷۸]

ابوهريره دستيار قديمى سقيفه و در عين حال از حاضران غدير است. او كه سابقه طولانى با غاصبين خلافت دارد و از كسانى است كه بر فراز كوه هرشى قصد قتل پيامبر صلى الله عليه و آله را داشتند، در مواردى روز غدير را يادآور شده و حتى به نزول آيه اكمال در آن روز اقرار كرده است.

او در موردى روز غدير را چنين توصيف كرده است: روز غدير خم پيامبر صلى الله عليه و آله دست على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا من صاحب اختيار مؤمنين نيستم؟ گفتند: آرى يا رسول ‏اللَّه. فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ... ، و خداوند آيه نازل كرد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...».[۷۹]

پانویس

  1. غدير در قرآن: ج ۳ ص ۳۱۵ - ۳۵۴.
  2. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷،۱۶۲،۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۴،۱۲۹،۵۷،۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.
  3. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۸ ح ۷۲. الكافى (روضه): ج ۸ ص ۲۷.
  4. مائده /  ۳.
  5. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.
  6. كتاب سليم: حديث ۲۴۰.
  7. قيامت /  ۳۱ - ۳۵.
  8. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۰ - ۴۱۲.
  9. مائده /  ۳.
  10. كتاب سليم: ص ۲۸۹.
  11. اشاره به آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» در سوره مائده: آيه ۶۷ .
  12. كتاب سليم: حديث ۲۵.
  13. نساء /  ۵۹ .
  14. مائده /  ۵۵ .
  15. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۳ ص ۸۰ .
  16. نبأ /  ۱ - ۳.
  17. بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵، ۱۴۴.
  18. اشاره به آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» در سوره مائده: آيه ۶۷ .
  19. اشاره به آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» در سوره مائده: آيه ۳.
  20. بحار الانوار: ج ۳۹ ص ۳۳۶ ح ۵ .
  21. اشاره به آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ ‏الْإِسْلامَ دِيناً» در سوره مائده: آيه ۳.
  22. الفضائل (شاذان): ص ۸۴ .
  23. مائده /  ۳.
  24. اشاره به آيه «عَمَّ يَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» در سوره نبأ: آيه ۲،۱.
  25. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۴.
  26. اشاره به آيه «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» در سوره احزاب: آيه ۶ .
  27. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۰ ح ۳۴.
  28. مائده /  ۶۷ .
  29. بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۱.
  30. احزاب /  ۶ .
  31. احزاب / ۶ .
  32. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۶۴ ح ۷۳۶.
  33. نحل /  ۸۳ .
  34. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۱۰۳.
  35. مائده /  ۶۷ .
  36. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۴ ح ۷.
  37. انشراح / ۷،۶.
  38. مائده / ۶۷ .
  39. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.
  40. نساء /  ۱۳۷.
  41. بحار الانوار: ج ۶ ص ۵۳ .
  42. بحار الانوار: ج ۲۵ ص ۱۲۰.
  43. مائده /  ۳.
  44. قصص /  ۶۸ .
  45. احزاب /  ۶۳ .
  46. بحار الانوار: ج ۹۷ ص ۳۶۰. مصباح المتهجد: ص ۶۹۱ .
  47. مائده /  ۶۷ .
  48. اشاره به آيه «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» در سوره احزاب: آيه ۶ .
  49. اشاره به آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...» در سوره مائده: آيه ۳.
  50. بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۲۶ ح ۳.
  51. مائده /  ۵۵ .
  52. بحار الانوار: ج ۵۰ ص ۳۲۱.
  53. مائده /  ۳.
  54. اليقين: ص ۳۸۴ - ۳۸۷ باب ۱۳۸. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۸۰ - ۲۱۰. نزهة الكرام: ص ۲۰۱. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۸۶ - ۹۶ و ج ۳۷ ص ۳۲۵.
  55. حج /  ۲۷.
  56. عنكبوت /  ۱ - ۴.
  57. اليقين: ص ۳۸۴ - ۳۸۷ باب ۱۳۸. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۸۰ - ۲۱۰. نزهة الكرام: ص ۲۰۱. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۶ -۱۰۷ و ج ۳۷ ص ۳۲۵.
  58. تحريم / ۳ - ۸.
  59. اليقين: ص ۳۸۴ - ۳۸۷ باب ۱۳۸. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۸۰ - ۲۱۰. نزهة الكرام: ص ۲۰۱. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۸ و ج ۳۷ ص ۳۲۵.
  60. حجر /  ۱۹۲ - ۱۹۵.
  61. مائده /  ۶۷ .
  62. الاقبال: ص ۴۵۶،۴۵۴. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۷ - ۱۳۳.
  63. مائده /  ۶۷ .
  64. توبه /  ۶۱ .
  65. اشاره به ماجراى سه روز روزه گرفتن پنج تن ‏عليهم السلام و اهداى افطار به مسكين و يتيم و اسير و نزول آيات سوره انسان است، تا آنجا كه در آيه ۱۲ اين سوره مى‏ فرمايد: «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً».
  66. جملاتى كه با قلم سياه داخل گيومه در اين پاراگراف آمده ترجمه آيات سوره «عصر» است كه در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت ضمنى تفسير شده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِى خُسْرٍ، إِلا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ».
  67. اليقين: ص ۳۸۴ - ۳۸۷ باب ۱۳۸. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۸۰ - ۲۱۰. نزهة الكرام: ص ۲۰۱. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۱ - ۱۰۶ و ج ۳۷ ص ۳۲۵.
  68. بقره /  ۱۴۰.
  69. بقره /  ۷۹.
  70. نساء /  ۱۰۸.
  71. اشاره به ماجراى قريش در مكه است كه وقتى انواع مبارزه و مقابله با پيامبر صلى الله عليه و آله را تجربه كردند و به نتيجه‏ اى نرسيدند، در مكانى به نام «دار النَدْوَة» جمع شدند و پيمان‏ نامه ‏اى بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش نوشتند. آنگاه بر آن صحيفه چهل مُهر و امضا توسط بزرگان قريش زده شد و آن را در كعبه آويزان نمودند. بحار الانوار: ج ۱۹ ص ۲،۱.
  72. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى): ص ۱۳۵،۱۳۴.
  73. حجرات /  ۱.
  74. كتاب سليم: ص ۳۵۵.
  75. مائده / ۳.
  76. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۵۲.
  77. نساء /  ۵۴ .
  78. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۰۸.
  79. مائده /  ۳.