آیه ۱ تا ۳ معارج و غدیر
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...»
معارج / ۳ - ۱. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۱۳ - ۳۸۷. چهارده قرن با غدير: ص ۱۵۷ - ۱۵۳ ۲۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۵۳. اسرار غدير: ص ۶۰ .
از جمله موضوعاتى كه درباره غدير بايد مورد تحقيق و تأليف قرارگيرد و هنوز جاى آنها خالى است تحقيق در مورد آياتى كه در غدير و يا در رابطه با غدير نازل شده كه بيش از ۵۰ آيه است و يكى از عمدهترين آنها آيه »سأل سائل بعذاب...« است.
آيه »سئل سائل...« يا همان ماجراى حارث فهرى و عذاب الهى بر او با انكار غدير يكى از معجزات غدير است.
در آخرين ساعات روز سوم، حارث فهرى به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و او از طرف بقيه گفت: اى محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از جانب پروردگارت آوردهاى يا از پيش خود گفتى؟
آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آوردهاى يا از پيش خود گفتى؟
آيا اين على بن ابىطالب كه گفتى: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...« از جانب پروردگار گفتى يا از پيش خود گفتى؟
حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:
خداوند به من وحى كرده است، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمىكنم.
حارث گفت: »خدايا، اگر آنچه محمد مىگويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست« .
و به روايتى: »خدايا، اگر محمد در آنچه مىگويد صادق و راستگو است شعلهاى از آتش بر ما بفرست«!!
همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاك كرد.
در روايت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و صاعقهاى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن دوازده نفر را سوزانيد.
بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...« ××× ۱ معارج / ۳ - ۱. ×××، يعنى »درخواست كنندهاى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند« .
پيامبرصلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: آيا ديديد و شنيديد؟
گفتند: آرى.
با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه »غدير« از منبع وحى سرچشمه گرفته و يك فرمان الهى است.
××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹ ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳. ×××
و اما تفصيل مطلب:
از جمله آياتى كه در غدير و پس از اتمام مراسم غدير بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده اين آيات است:
»وَ لَمّا ضُرِبَ ابن مَريَمَ مَثلاً اذا قومُكَ مِنهُ يَصُدُّونَ. وَ قالوا أ آلِهَتُنا خَيرٌ أم هُوَ ما ضَرَبوهُ لَكَ إلاّ جَدَلاً بَل هُم قَومٌ خَصمونَ. إن هُوَ إلاّ عَبدٌ أنعَمنا عَلَيهِ وَ جَعَلناهُ مَثَلاً لِبَنى إسرائيل. وَ لَو نَشاءُ لَجَعَلنا مِنكُم مَلائكَة فى الأرضِ يَخلفونَ. وَ إنَّه لَعِلم لِلساعَةِ فَلا تَمتَرن بِها وَ اتبِعون هذا صِراطٌ مُستَقيم«×××
۱ زخرف / ۶۱ - ۵۷ . ×××
: »هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مىشود قوم تو از آن رويگردان مىشوند و مىگويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمىكنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمهگر هستند. او نيست جز بندهاى كه بر او تفضّل كردهايم و او را مثالى براى بنى اسرائيل قرار دادهايم. اگر مىخواستيم از شما ملائكهاى را قرار مىداديم كه در زمين جانشين مىشدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است.
»وَ إِذْ قالُوا اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ. وَ ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ«××× ۲ انفال / ۳۳ ۳۲. ×××:
»آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست. خدا آنان را عذاب نمىكند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمىكند در حالى كه استغفار كنند« .
»وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ«××× ۳ يونس / ۱۲. ×××:
»اگر خداوند براى مردم شرّ را فوراً مىفرستاد - همان گونه كه خير را فوراً مىفرستد - اجل آنان را مقدر مىفرمود. ما رها مىكنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحيّر بمانند« .
»لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ. فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ. أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ«××× ۱ شعراء / ۲۰۴ - ۲۰۱. ×××: »به آن ايمان نمىآورند تا عذاب دردناك را ببينند. ناگهان به سراغ آنان مىآيد و آنان متوجه نمىشوند. مىگويند آيا ما مهلت داده شده بوديم؟ آيا به عذاب ما عجله مىكنند؟ « . »وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ. مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ. يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ«××× ۲ ابراهيمعليه السلام / ۱۷ - ۱۵. ×××:
»ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد. در پى او جهنم است و از آب چركين به او نوشانده مىشود. آن را جرعه جرعه مىآشامد و گواراى او نخواهد بود و مرگ از هر سو سراغ او مىآيد ولى او نمىميرد و پشت سر او عذاب سختى است« .
»سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ« :
»درخواست كرد درخواست كنندهاى عذاب واقع را كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروجها بود« .
موقعيت تاريخى
روز سوم غدير است و ساعات پايانى برنامه سه روزه نزديك مىشود. غيظ منافقين به اعلا درجه رسيده و آماده انفجار است.
پيامبرصلى الله عليه وآله فضيلت بلندى از مناقب علىعليه السلام بر زبان جارى مىفرمايد و همين جرقهاى بر دل منافقين است كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند. اما يكى از آنان با صراحت تمام و با جرئتى كه تا آن روز ديده نشده در برابر پيامبرصلى الله عليه وآله قرار مىگيرد و نسبت دروغ به آن حضرت مىدهد و چنان بر گفته خود پافشارى مىكند كه براى خود درخواست عذاب مىكند، و عذاب الهى فوراً نازل مىشود و امضاى الهى بر غدير براى همه ثابت مىشود.
پس از اعتراض حارث فهرى در غدير و نزول سنگ آسمانى بر او، جبرئيل نازل شد و سند قرآنى اين معجزه غدير را با آيات ۱ تا ۳ سوره معارج آورد:
»سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِى الْمِعارِجِ« :
»درخواست كرد درخواست كنندهاى عذاب واقع را كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند بود« . در اين ماجرا آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مىشود و آخرين صفحه غدير در متن قرآن نقش مىبندد.
مفصل ماجرا با جمعبندى چند نقل تاريخى چنين است
××× ۱ الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ )روضه( ص ۵۷ ح ۱۸. تفسير القمى: ص ۶۹۵ . الفضائل )شاذان( : ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵ ۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجبالدين: ص ۸۳ . العمدة )ابن بطريق( : ص ۱۰۱. الاقبال: ص ۴۵۹ - ۴۵۳. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۷۶ - ۲۶۷. بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۳ - ۳۲۰ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶ ۱۷۳ ۱۶۷ ۱۶۶ ۱۶۲ ۱۳۶ و ج ۴۲ ص ۴۲ - ۴۰ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۶ ح ۵۷ ۲۲ ، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ۱۲۹ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶ ۱۴۴. تفسير ثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶ ۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير )ابن جوزى( : ج ۴ ص ۱۰. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳. ×××:
نزديك غروب روز بيستم ذىالحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبرصلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهلبيتش را براى مردم بيان مىفرمايد.
در آن لحظات عدهاى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبكر و عمر و مغيره و عدهاى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند. حارث فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مىآمد.
در اين حال پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به اميرالمؤمنينعليه السلام فرمود:
انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:
در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروههايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مىگفتم كه از كنار هر دسته از مردم مىگذشتى خاك پاى تو را بر مىداشتند و بدان تبرك مىجستند. شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!
ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند:
براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم! در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت:
محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد.
نزديك است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد. خدايانمان كه مىپرستيديم بهتر از اين است!
در پى اين حركات منافقين، آيات سوره زخرف نازل شد:
»وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ. وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ. إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى إِسْرائِيلَ. وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ. وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ« :
»هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مىشود قوم تو از آن رويگردان مىشوند و مىگويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟!
اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمىكنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمهگر هستند.
او نيست جز بندهاى كه بر او تفضّل كردهايم و او را مثالى براى بنىاسرائيل قرار دادهايم.
اگر مىخواستيم از شما ملائكهاى را قرار مىداديم كه در زمين جانشين مىشدند.
اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است« .
يكى از منافقين گفت: محمد در مدح خود و برادرش على زيادهروى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مىداند سخنش را مىپذيرند مىخواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد! از طرف خدا پاسخ آمد:
اى محمد! به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انكار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است.
بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را به تدبير حكيمانهاى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.
آيا پادشاهان زمين را نمىبينيد كه وقتى پادشاهى خدمتگزارى يكى از كارگزارانش را مىپسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مىسپارد اطاعت درست از او مىبيند، چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ است برمىگزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مىكند. محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است و نيز على بعد از او كه او را وصى و جانشين خود در اهلبيتش و ادا كننده قرض هايش، و برآورنده وعدههايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است. منافقين با شنيدن اين فرمايشات پيامبرصلى الله عليه وآله گفتند: آنچه براى على بن ابىطالب در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانهاى بياورد كه مناسب اين ولايت باشد. پيامبرصلى الله عليه وآله نمونههايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنينعليه السلام را باز شمرد و فرمود: آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟! آيا شما را كفايت نكرد كه على در مسير راهش با چند ديوار رو به رو شد و آن ديوارها شكافته شدند و او از آنها عبور كرد و دوباره شكاف ديوارها به هم آمد؟! آيا شما را كفايت نكرد همين روز غدير خم آنگاه كه رسولاللَّه او را به ولايت منصوب نمود درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مشرف گرديده و ندا مىكنند: »هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ« : »اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مىشود، پس از آن بر حذر باشيد« ؟ آيا شما را كفايت نكرد آنگاه كه ديديد على بن ابىطالب راهى را مىرفت كه در برابر او كوههايى بودند. براى آنكه او از مسير خود به راست و چپ نرود كوهها پيشاپيش او به حركت در آمدند و مسير او را باز كردند، و پس از عبور على بار ديگر به جاى خود باز گشتند؟! آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانههايى ظاهر كن - كه براى تو آسان است - تا حجتت را بر اينان تمام كنى... . اينجا بود كه حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر پيامبرصلى الله عليه وآله قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسولاللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشتهاى؟! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من اين مقامات را تعيين نكردهام، بلكه خداوند معين فرموده است. حارث سخن را به نقطه اصلى اعتقاد بازگرداند و گفت: اى محمد! ما را دعوت كردى كه »لا الهَ الا اللَّه« را قبول كنيم و ما هم پذيرفتيم. سپس دعوتمان كردى كه پيامبرى تو را بپذيريم و ما پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمىداد!! سپس دستور نماز و بعد از آن روزه را دادى و ما انجام داديم. بعد از آن دستور حج و خمس و زكات را دادى و ما انجام داديم. به همه اينها اكتفا نكردى تا امروز كه پسر عمويت را منصوب نمودى و گفتى: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ ...« آيا واقعاً همه اينها از طرف خدا بود؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: از طرف خدا به من وحى مىشود و جبرئيل سفير و واسطه الهى است و من به مردم خبر مىدهم، و جز آنچه خدا دستور دهد چيزى را اعلام نمىكنم. حارث دوباره گفت: تو را به خدايى كه خدايى جز او نيست، آيا اين حتماً از طرف خداست و از طرف خودت نيست؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست اين از طرف خداست نه از پيش خودم - و اين را سه بار تكرار فرمود - . حارث گفت: تو ما را به حبّ على بن ابىطالب دستور مىدهى و گمان دارى كه او نسبت به تو همچون هارون نسبت به موسى است و شيعيان او سوار بر شتران نورانى به محشر مىآيند و در عرصه قيامت بر ديگران فخر مىكنند تا آنكه كنار حوض كوثر آيند و از آن بنوشند، و اين در حالى است كه بقيه امت در يك گروه جداگانه محشور مىشوند. آيا همه اينها از آسمان نازل شده يا از پيش خود مىگويى؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آرى، از آسمان نازل شده و سپس من ابلاغ كردهام. خداوند ما را نورى در زير عرش خلق كرد. حارث گفت: اكنون فهميدم كه تو ساحر كذّاب هستى! اى محمد، مگر شما هم از فرزندان آدم نيستيد؟ حضرت فرمود: آرى، ولى خداوند ما را نورى در زير عرش خلق فرمود دوازده هزار سال قبل آنكه آدم را خلق كند. سپس آن نور را در صلب آدم قرار داد. آن نور از صلبى به صلب ديگر منتقل شد تا آنكه در صلب عبد اللَّه و ابوطالب از يكديگر جدا شديم. بنابراين خداوند ما را از آن نور خلق كرده و فرق من و على در اين است كه پيامبرى بعد از من نيست. آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى حارث! از خدا بترس و از آنچه درباره دشمنى على بن ابىطالب بر زبان آوردى توبه كن. حارث سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا ! اگر محمد در آنچه مىگويد صادق و راستگوست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى بر ما نازل كن كه انتقامى در اولينِ ما )منكرين ولايت( و نشانهاى براى آيندگان ما باشد؛ و اگر آنچه محمد مىگويد دروغ است عذابت را بر او نازل كن. خداوند فوراً سخن حارث را با اين آيه براى پيامبرصلى الله عليه وآله فرستاد: »وَ إِذْ قالُوا اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ« : »آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست« . به دنبال اين آيه وحى چنين آمد: »وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ« : »اگر خداوند براى مردم شرّ را فوراً مىفرستاد - همان گونه كه خير را فوراً مىفرستد - اجل آنان را مقدر مىفرمود. ما رها مىكنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحيّر بمانند« . آنگاه آيه ديگرى نازل شد: »وَ ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ« : »خدا آنان را عذاب نمىكند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمىكند در حالى كه استغفار كنند« . با اين آيه در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله عذابى نازل نمىشد و در صورتى درخواست حارث عملى مىشد كه از حضور آن حضرت خارج شود. راه ديگر توبه بود كه حارث از سخن خود باز گردد. لذا پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: اى حارث! يا توبه كن و يا از پيش ما برو! حارث گفت: اى محمد! راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنىهاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند! حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارك و تعالى است. حارث گفت: اگر اين گونه است اعلام مىكنم كه قلبم توبه را نمىپذيرد، ولى از حضور تو مىروم! آنگاه برخاست و به سرعت به طرف شترش رفت و سوار شد و حركت كرد. اكنون دو عذاب الهى با هم نازل شد در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله و اصحابش از فاصلهاى او را مىديدند. خداوند پرندهاى را از آسمان فرستاد كه در منقار او ريگى به اندازه عدس بود. او آن ريگ را بر سر حارث رها كرد و از سر او وارد شد و از دُبُر او خارج گرديد. حارث بر زمين افتاد در حالى كه پاهايش را بر زمين مىكوبيد. در همين حال ابر سياهى ظاهر شد و رعد و برقى زد و صاعقهاى پديد آورد كه بر بدن حارث خورد و او را سوزانيد. در آن لحظه جبرئيل نازل شد و اين آيات را آورد: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ« : »درخواست كنندهاى عذاب واقع را درخواست كرد كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروجها بود« . پيامبرصلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: اكنون به طرف او برويد كه آنچه از خدا خواست بر او رسيد، چنانكه خداوند عزوجل مىفرمايد: »وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ« : »ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد« . آنگاه اين آيه نازل شد: »أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ« : »آيا به عذاب ما عجله مىكنند«؟! سپس حضرت فرمود: آيا با چشم خود ديديد؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا با گوش خود شنيديد؟ گفتند: آرى. فرمود: خوشا به حال كسى كه على را دوست بدارد، و واى به حال كسى كه با او دشمنى كند. گويا على و شيعيانش را مىبينيم كه در روز قيامت سوار بر شترانى به طرف باغهاى بهشت برده مىشوند، در حالى كه چهره هايشان جوان و تاج بر سر و سرمه كشيدهاند. ترسى بر آنان نيست و محزون نمىشوند. آنان با رضايت بزرگِ خدا تأييد شدهاند، و اين رستگارى بزرگ است. تا هنگامى كه در مقام قدس از محضر ربّ العالمين ساكن شوند، كه در آنجا آنچه دل طلب كند و چشم لذت ببرد آماده است و در آنجا هميشگى خواهند بود و ملائكه به آنان مىگويند: »سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ« : »سلام بر شما به خاطر صبرى كه كرديد و اين عاقب نيكويى است« . اين بود ماجراى مفصل حارث فهرى و سنگ آسمانى كه در آخرين ساعات مراسم سه روزه غدير اتفاق افتاد و مُهر تأييد الهى را بر سطر نهايى آن زد. ۲- تحليل اعتقادى ماجراى حارث فهرى با توجه به مقدمات و مؤخرات آن - كه در اين داستان مفصل ذكر شد - مطالب بسيار مهمى درباره غدير براى ما به ارمغان مىآورد كه اهميت آنها از خطبه غدير كمتر نيست، چرا كه نزول پى در پى آيات قرآن و برخورد جدى خداوند را با دشمنان ولايت به گونهاى نشان داده كه در طول عمر پيامبرصلى الله عليه وآله بى نظير است، اضافه بر آنكه پشت سر آن مراسم عظيم و به عنوان بخش پايانى آن جلوهگر شده است. در اينجا به تفصيلِ اين برداشتهاى دهگانه مىپردازيم: اول: قرآنى شدن ماجراى حارث ماجراى حارث فهرى كه كمتر از يك ساعت طول كشيده انعكاس قرآنى عجيبى يافته است. تعداد آيات نازل شده در اين ماجرا از يك سو، و ظرافت آنها در نشان دادن جزئيات واقعه از سوى ديگر، نشانه اهميت شديد آخرين فراز غدير است. ماجرا از ذكر يكى از عظيمترين فضائل اميرالمؤمنينعليه السلام آغاز مىشود كه تشبيه به حضرت عيسىعليه السلام است، و فوراً انعكاس قرآنى در آيه »وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً ...« مىيابد. آنگاه حارث درخواست عذاب مىكند و فوراً آيه »اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ ...« عين سخن او را نقل مىكند. سپس عجله او در طلب عذاب و تعجب از چنين درخواستى در آيه »وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ ...« منعكس مىشود. در مرحله بعد شرط اجابت درخواست حارث و نزول عذاب در آيه »ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ...« مطرح مىشود. با نزول عذاب بر حارث آيه »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ...« به عنوان اعلام اصابت عقاب الهى بر اين منكر غدير نازل مىشود. در تأكيد اينكه نزول عذاب به درخواست خودش بوده آيه »وَ اسْتَفْتَحُوا ...« نازل مىگردد. تعجب از اين همه عجله حارث براى عذاب در آيه »أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ« انعكاس مىيابد. با توجه به اين روند قرآنى در ماجراى حارث فهرى است كه مىتوان اذعان داشت كمتر حادثهاى از وقايع اسلام است كه با اين ظرافت در قرآن منعكس گرديده باشد و سعى در حفظ همه جوانب آن شده باشد. دوم: زمينه سؤالات حارث حارث فهرى در حالى لب به اعتراض گشود كه اتمام حجت درباره ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام در كاملترين و بديعترين نوع خود انجام گرفته بود، و در چنين زمينهاى حارث سؤال خود را آن گونه مطرح كرد كه گويا هيچ اتفاقى نيفتاده است. به همين جهت ابعادى از تعجب درباره عكس العمل حارث به ميان مىآيد. اما يك نگاه واقع بينانه درمىيابد كه آنچه حارث گفت قبل از او توسط ابوبكر و عمر هنگام بيعت در غدير به همين صراحت مطرح شده بود، با اين تفاوت كه آنان با زرنگى خاصشان درخواست عذاب را مطرح نكردند! مگر همين دو نفر نبودند كه هم قبل از بيعت و هم بعد از آن گفتند: آيا اين امر از طرف خداوند است يا از طرف خودت؟! حضرت فرمود: از طرف خدا و رسولش است. آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خدا مىشود؟!××× ۱ كتاب سليم: ص ۳۵۶. ××× مىبينيم حارث نيز همان مسئله را مطرح كرده كه سابقه آن در غدير وجود داشته و احياناً به تحريك همانان بوده، و شايد سخن دل همه كسانى بوده كه با رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله همه چيز را كَأَن لَم يَكُن تلقّى كردند! سوم: كيفيت تشكيك حارث با اينكه مسئله مطرح شده در غدير »ولايت« بود، ولى مراحلى كه حارث در طرح سؤال خود مطرح كرده نشانه ريشهدار بودن اين شك در اعماق اعتقاد اوست. حارث مانند كسى كه طلبكار است و منّتى هم بر سر پيامبرصلى الله عليه وآله مىگذارد مسئله را از توحيد شروع مىكند و مىگويد: »ما را به لا اله الاّ اللَّه دعوت كردى، و ما هم پذيرفتيم« . وقتى نوبت به نبوت مىرسد به صراحت مىگويد: »پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمىداد« و پس از سالها كه از اين پذيرفتن گذشته، مىپرسد: »آيا نبوت تو از طرف خودت بوده يا خدا« ؟ آنگاه قبل از ولايت، احكام الهى را زير سؤال مىبرد و سپس با جسارت مىگويد: »به همه« اينها اكتفا نكردى« ! گويا پيامبرصلى الله عليه وآله بارى بر دوش مردم گذارده و از مردم كار كشيده و منافع آن را به خود اختصاص داده كه با حضرت چنين سخن مىگويد! و جالب است كه پس از سالها عمل به اين احكام تازه مىپرسد: »اين احكامى كه بر ما واجب يا حرام كردى واقعاً از طرف خدا بود؟« ! با اين همه تشكيك در اصل توحيد و نبوت و احكام، در مرحله نهايى تشكيك را بر سر ولايت علىعليه السلام مىبرد و آن را به عنوان »به حكومت گماشتن پسر عمويت« مطرح مىكند و به صورت انكار مىپرسد: »آيا واقعاً اين از طرف خداست« ؟ كه معنايش اين است كه براى من روشن است كه از طرف خدا نيست! همه اينها نشان مىدهد كه شك كننده درباره ولايت نمىتواند تفكيكى بين اين مسئله با ساير دستورات الهى حتى نبوت قائل شود؛ زيرا همه بر يك محور مىگردند كه آيا همه اينها از طرف خداست يا نه؟ اگر هست همه از طرف خداست، و اگر نيست نمىتوان بين نبوت و ولايت و دستورات الهى فرق قائل شد. از سوى ديگر سؤال »مِنْكَ امْ مِنَ اللَّه« غليظترين تعبير كفرآميز در برابر پيامبر عظيم الشأنصلى الله عليه وآله است. يعنى ۲۳ سال كه مردم را از بتپرستى به خدا پرستى و قبول نبوت و ولايت و ساير فرامين الهى رساندهاى، همه اينها پوچ بوده و خواسته دل خود را مطرح كردهاى، يا خدا چنين دستور داده!! در واقع سخنى را كه روز اول بايد مىپرسيدند در روز آخر به عنوان پشت پا به ۲۳ سال مطرح مىكنند! از بهترين قرائن بر چنين تمسخرى نسبت به خدا و رسول و دستورات الهى آن است كه بعد از اين همه سؤال و شنيدن پاسخهاى قاطع، مانند كسى كه كارهاى پيامبرصلى الله عليه وآله را بىحساب مىداند، از آن حضرت درخواست مىكند كه براى ديگران هم سهمى از اين قدرت قرار بده. اين بدان معنى است كه همه را بازيچه دست تو مىدانم كه قابل همه گونه تغيير و تبديل است و آن را به هر كس بخواهى مىتوانى واگذار كنى، و با استفاده از اين اختيار پسر عموى خود را بر ما مسلط كردهاى! اين دقيقاً همان چيزى است كه اهل سقيفه بدان تصريح كردند تا روزى كه يزيد تابلوى آن را بر فراز قصر خويش برافراشت و گفت: »لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ« !!!××× ۱ لهوف: ص ۱۰۵. ××× چهارم: مباهله در غدير مسئله حارث فهرى در غدير از صريحترين نمونههاى مباهله در تاريخ اديان الهى است كه بايد به تبيين آن بپردازيم. مباهله يعنى پس از مطرح شدن آنچه براى اتمام حجت از نظر استدلالها و معجزات و قرائن ظاهرى لازم است، اگر در يك مسئله الهى بحث بدانجا منتهى شود كه هر يك از دو طرف حقيقت را مىداند و در زبان انكار مىكند و آن را كتمان مىنمايد، در اين صورت خدا را به عنوان شاهد مطرح مىكنند و براى فيصله بحث و اثبات حق از خدا مىخواهند بر كسى كه عمداً و دانسته حق را كتمان مىكند عذابى نازل فرمايد. در طول تاريخ انبياء و اوصياءعليهم السلام موارد متعددى به چشم مىخورد كه كار به مباهله كشيده شده است. در تعدادى از اين موارد آنان كه در برابر پيامبران يا جانشينانشانعليهم السلام بودهاند از نزول عذاب ترسيده و مباهله را پس گرفته و حق را پذيرفتهاند يا لا اقل تسليم خود را اعلام داشتهاند كه نمونه معروف آن ماجراى نصاراى نجران××× ۲ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۵۵ - ۲۷۶. ××× است. در بسيارى از موارد هم عذاب خداوندى بر منكر حق نازل شده و خداوند با اين برنامه اتمام حجت را به اعلا درجه رسانده است. مباهلهاى كه در غدير اتفاق افتاد از دو جهت با ساير موارد تمايز دارد: يكى زمينه اين مباهله و ديگرى كيفيت مطرح شدن و درخواست عذاب از سوى خداوند. از نظر زمينه آن، در اكثر مباهلهها پس از چند جلسه گفتگوى علمى و استناد به آنچه قابل مراجعه است مسئله به مرحله مباهله مىرسد، اما در غدير در حضور خاتم انبياءصلى الله عليه وآله پس از آن همه معجزات و بعد از آن مراسم عظيم سه روزه و معجزاتى كه در همانجا ظاهر شد - كه اصلاً جايى براى مباهله باقى نمىگذاشت - باز هم حارث مباهله را مطرح كرد. از نظر كيفيت درخواست، قاعده مباهله آن است كه هر يك از طرفين - و لو در ادعا - خود را حق مىداند و ديگرى را باطل و چون هر دو خدا را به عنوان قاضى يقينى براى تشخيص حق قبول دارند و او را قادر به نشان علامتى براى اثبات حق مىدانند، مسئله را به او واگذار مىكنند. اما در ماجراى حارث مسئله به گونهاى بالاتر از كفر بروز كرده كه نظير آن را در هيچ مباهله و حتى مباحثه و جدالى نمىتوان يافت و شايد به همين جهت است كه خدا عين كلام او را در قرآن آورده است. حارث به جاى آنكه بگويد: »اگر محمد راست نمىگويد عذابى بر او بفرست و اگر من راست نمىگويم عذابى بر من فرست« ، گفت: »اگر اين سخن حق است عذابى بر من فرست«!! يعنى سه مرحله شديدتر از يك مباهله عادى، چرا كه لااقل مىتوانست بگويد: »اگر محمد راست مىگويد عذابى بر من فرست« ، و يا مىتوانست بگويد: »اگر سخن محمد از طرف توست عذابى بر من فرست«؛ ولى مىگويد: »اگر اين سخن حق است و از طرف توست عذابى بر من فرست« . اين به معناى شقاوت مطلق است كه نمونه آن را در بسيارى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله در روزهاى سقيفه سراغ داريم. او مىگويد وقتى ثابت شد اصل مطلب حق است و يقين شد كه از طرف توست تازه من اولين منكر آن هستم؛ و در واقع روى دشمنى من تا كنون با پيامبر بود، ولى اكنون روى دشمنىام با خداست كه چرا چنين دستورى را داده، و قساوتم مانند شيطان بدان درجه است كه حاضرم عذاب الهى را بپذيرم و از نعمت الهى اخراج شوم، ولى حق را به هيچ وجه نمىپذيرم! جاى تعجب ندارد؟! كدام عاقلى اين گونه مباهله مىكند؟ آيا اين همان »النّارَ لاَ الْعارَ« نيست كه ابوبكر و عمر هنگام مرگ گفتند و حتى حاضر به توبه لسانى نشدند؟ آرى، چنين مباهلهاى در ميان مباهلههاى عالَم نظير ندارد و براى همين خداوند براى معرفى دشمن غدير ماجراى آن را در قرآن منعكس نموده است، تا مردم جهان از هر دين و فرقهاى اين آيه را ببينند و در جستجوى شأن نزول آن بر آيند كه گوينده آن چه كسى بوده كه يا جهل و سفاهتش او را بدين گفتار كشانده، و يا شقاوت و استكبارش او را بدين سو سوق داده است. براى همين است كه خدا دربارهاش آيه نازل كرد و او را »جَبَّارٍ عَنِيدٍ« خواند، آنجا كه فرمود: »وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ« . روزى يك نفر از اهل يمن نزد معاويه آمد. معاويه كه كثرت شيعيان اميرالمؤمنينعليه السلام را در اهل يمن مىدانست به طعنه به او گفت: شما اهل يمن چقدر نادانيد كه زنى )به نام بلقيس( بر شما حكومت مىكرد! مرد يمنى بلا فاصله گفت: شما چقدر نادانيد كه وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله شما را دعوت كرد گفتيد: »اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ« ، و نگفتيد: »اللهمَّ انْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاهْدِنا الَيْهِ« : »خدايا اگر اين حقى از سوى توست ما را هم بدان هدايت فرما« !!××× ۱ الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۴۹. ××× سخن نهايى درباره اين مباهله آنكه خدا عين درخواست او را فوراً بر سرش نازل كرد و در طول عمر پيامبرصلى الله عليه وآله دومين مباهله انجام شد، با اين تفاوت كه مسيحيان نجران قبل از نزول عذاب اظهار پشيمانى نمودند و كار به عقاب الهى نكشيد، اما در غدير كافران منافق بر سر ارتداد خود مقاومت كردند و خدا هم عذاب را نازل كرد تا به همه نشان دهد پيامبرش راست مىگويد و از طرف خدا مىگويد، و غدير حق است و از سوى اوست، و اين امضاى وَحْيانى را در متن قرآنش ثبت فرمود كه: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ« . پنجم: شرط نزول عذاب بر حارث با آنكه مباهله قيد و شرطى ندارد و خداوند براى اتمام حجت عذاب نازل مىكند، ولى در ماجراى حارث فهرى نكته خاصى جلب توجه مىكند؛ خداوند حضور رَحْمَةٌ لِلْعالَمين را مانع از عذاب اعلام مىكند و گويا به حارث مىفرمايد: »اگر واقعاً درخواست عذاب دارد و از سخن خود باز نگشته، بايد از محضر پيامبرصلى الله عليه وآله بيرون رود« . اين شرط را نيز در متن قرآنش ثبت فرموده كه مىفرمايد: »ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ« . بنابراين دو راه پيش روى حارث بود: توبه يا خروج از حضور پيامبرصلى الله عليه وآله. در اين باره حديثى وارد شده كه اشارهاى به پشت پرده ماجرا دارد، آنجا كه مىفرمايد: اينكه خدا مىفرمايد: »وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ« حتى اگر در ظاهر توبه و بازگشت خود را اعلام مىكردند - اگرچه قبلاً چنين نبودند - پذيرفته مىشد، چرا كه از حكمت خداوند در دنيا آن است كه دستور به قبول ظاهر و ترك جستجو درباره باطن اشخاص مىدهد، چرا كه دنيا جاى مهلت و انتظار است و آخرت محل جزاست كه بعد از آن جايى نيست. اينكه خداوند مىفرمايد: »ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ ...« : »خدا آنان را عذاب نمىكند در حالى كه در ميان آنان استغفار كننده باشد، براى آن است كه در بين آنان كسانى بودند كه خدا مىدانست به زودى ايمان مىآورند يا از نسلشان فرزندان پاكى به دنيا مىآيند كه به فضل خدا مؤمن مىشوند، و لذا به جرم كفر پدرانشان آنان را نابود نفرمود، و اگر چنين نبود آنان را هلاك مىنمود.××× ۱ بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴. ××× به همين جهت بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله صريحاً به حارث فرمود: »امّا تُبْتَ وَ امّا رَحِلْتَ« : »يا توبه كن يا از نزد ما بيرون برو« ؛ يعنى يا به قسمت دوم آيه عمل كن كه »يَسْتَغْفِرُونَ« است و يا به قسمت اول آيه عمل نكن كه »وَ أَنْتَ فِيهِمْ« است و از جايى كه من حضور دارم خارج شو تا عذابى كه درخواست مىكنى بر تو نازل شود. جالب اين است كه گويا حارث براى نزول عذاب عجله داشته چرا كه به صراحت مىگويد: »قَلْبى ما يُتابِعُنى عَلَى التَّوْبَةِ وَ لكِنْ ارْحَلُ عَنْكَ« : »قلبم براى توبه رضايت نمىدهد، ولى از نزد تو مىروم« ! ششم: مشابهت به اصحاب فيل عذابى كه بر حارث نازل شد با درخواست او مطابق بود. طبق آيه، او درخواست سنگ آسمانى يا عذاب دردناك نمود. در روايات وارد شده كه او سنگ آسمانى يا صاعقه سوزاننده درخواست كرد، كه مورد دوم را خداوند به كنايه فرموده است. آنچه جالب توجه است مشابهت كامل عذاب او با عذاب اصحاب فيل است. خداوند درباره اصحاب فيل مىفرمايد: »وَ أرسل عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ«××× ۲ فيل / ۴ ۳. ×××. در مورد حارث هم پرندهاى از آسمان ظاهر شد كه ريگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث رها كرد. نشانه گيرى چنان دقيق بود كه آن ريگ از وسط سر حارث وارد شد و طول بدن او را در نورديد و از دُبُر او خارج شد و او را نقش زمين ساخت. تكرار ماجراى اصحاب فيل و سابقهاى كه در اذهان از ماجراى ابرهه بود، عظمت غدير را نشان داد. اين بدان معنا مىتوانست باشد كه پروردگارِ كعبه براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مىكند و توطئههاى آنان را خنثى مىنمايد، هر چند كه در عظيمترين جلوه ظاهرى جلوه كنند و با فيل براى تخريب خانه خدا آيند. همان گونه كه پروردگار غدير براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مىكند و توطئههاى آنان را خنثى مىنمايد، اگر چه در جلوههاى وحشتناكى چون سقيفه و كربلا ظاهر شوند. آرى اين گونه است كه غدير و ولايت على بن ابىطالبعليه السلام با گذشت چهارده قرن و با داشتن دشمنان هميشگى و پر قدرت ظاهرى، اكنون از بلندترين قلههاى فكرى جهان خود را نشان مىدهد و پانزدهمين قرن خود را به جشن نشسته است. هفتم: تصريح قرآن به كفر منكر ولايت با توجه به اينكه طبق روايات بسيارى آيات اول سوره معارج پس از ماجراى حارث فهرى در غدير نازل شده، صريح اين آيات دلالت بر كفر منكر ولايت دارد، و اين بدان معناست كه انكار ولايت مانند انكار نبوت و توحيد است. بدون آنكه نياز به تفسير داشته باشد خداوند مىفرمايد: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ« . معناى اين عبارات به ضميمه ماجراى حارث چنين مىشود: حارث كه ولايت علىعليه السلام را نمىپذيرفت با زبان خودش درخواست عذابى نمود كه بر او واقع شد و كافرين به ولايت علىعليه السلام قدرت دفع آن را نداشتند. اميرالمؤمنينعليه السلام در اين باره مىفرمايد: منم آن كسى كه درباره دشمنانم چنين نازل شد: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ«؛ معنايش كسى است كه ولايت مرا انكار كرد.××× ۱ الفضائل )شاذان( : ص ۸۴ . حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مجمع النورين: ص ۱۹۳. ××× امام صادقعليه السلام هم درباره اين آيه از مصحف فاطمهعليها السلام نقل مىفرمايد كه منظور »منكر ولايت علىعليه السلام« است.××× ۲ الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۳۰ ح ۱۸۵. ××× هشتم: تأييد آسمانى در غدير يكى از مطالب بسيار مهم كه در اين حديث به صورت اشاره آمده، آن است كه در روز غدير بر فراز سر آن جمعيت صد و بيست هزار نفرى درهاى آسمان پيش چشم همه گشوده شد و چشمان مردم لحظاتى بر پشت پرده باز شد و ملائكه را ديدند كه مردم را امر به پيروى از على بن ابىطالبعليه السلام مىنمايند. عين عبارتى كه در متن داستان گذشت چنين است: در روز غدير خم - آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله علىعليه السلام را منصوب فرمود، درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مُشْرِف شدهاند و ندا مىكنند: »هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ« : »اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مىشود، پس از آن بر حذر باشيد« . اين رؤيت ملائكه در غدير يك بار هم در زمين به وقوع پيوست، آنگاه كه در غدير مردى زيبا صورت و خوشبوى را ديدند كه در كنار مردم ايستاده بود و مىگفت: به خدا قسم روزى مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمىزند. واى بر كسى كه پيمان او را بشكند! در اينجا عمر نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفت: شنيدى اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكنى، كه اگر چنين كنى خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود!××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱ ۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۳۶ ۸۵. ××× نهم: انتخابِ بهترين در غدير بهترين انتخاب با زيباترين گونه انتصاب در غدير صورت گرفت، تا آنجا كه اگر تمام مردم عالم جمع مىشدند و عقل و تجربه خود را روى هم مىگذاشتند نمىتوانستند بالاتر و والاتر از دوازده امام معصومعليهم السلام را به عنوان جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله معرفى كنند. اين بدان معناست كه انتخاب خداوند حكيم و مهربان هرگز قابل مقايسه با انتخاب بشر نيست، چرا كه در آنجا اشتباه را راهى نيست و جز او خبر از باطن انتخاب شونده ندارد. اكنون چه زيباست كه در متن ماجراى حارث، خداوند تعالى مستقيماً با مخالفين ولايت علىعليه السلام رو به رو شده و پاسخ آنان را با حكيمانهترين صورت فرموده است. در اين كلام الهى جهت برگزيدن اوصياى پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت آنان و امتحان خدا از آنان در تسليم ذكر كرده، و كراماتى كه به همين جهت از خدا به آنان اختصاص يافته است. يعنى اينان مدال گرفتگان از ساحت مقدس پروردگار بر نهايت درجه عبوديت و بندگى هستند، و هيچ موجود ديگرى نتوانسته خود را به اين درجه برساند. آيا اين يك منت الهى بر مردم نيست كه امور بندگانش را به چنين مخلوقات با عظمتى بسپارد؟ آيا اگر بر هركس ديگرى مىسپرد به دور از حكمت الهى نبود؟ در اين باره در متن حديث چنين مىخوانيم: ارْتَضى عِباداً مِنْ عِبادِهِ وَ اخْتَصَّهُمْ بِكَراماتٍ لِما عَلِمَ مِنْ حُسْنِ طاعَتِهِمْ وَ انْقِيادِهِمْ لِامْرِهِ، فَفَوَّضَ الَيْهِمْ امُورَ عِبادِهِ وَ جَعَلَ عَلَيْهِمْ سِياسَةَ خَلْقِهِ بِالتَّدْبيرِ الْحَكيمِ الَّذى وَفَّقَهُمْ لَهُ××× ۱ بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴. ×××: خداوند بندگانى را برگزيده و به خاطر اطاعت نيكو و انقياد آنان در برابر اوامرش آنان را به كراماتى اختصاص داده است. آنگاه امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را با تدبير حكيمانهاى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است. دهم: شباهت به حضرت عيسىعليه السلام آغاز ماجراى حارث فهرى از ذكر فضيلتى عظيم براى اميرالمؤمنينعليه السلام، يعنى شباهت آن حضرت به عيسى بن مريمعليه السلام بود. با توجه به محتواى بسيار عميق آن و مطرح شدن چنين فضيلتى در غدير، به موشكافى آن در چند مرحله مىپردازيم: ۱. فضيلت عظيم آنچه در اين قسمت از غدير به عنوان فضيلت اميرالمؤمنينعليه السلام در اين بخش از ماجرا مطرح شده، در واقع فقط بيان عظمت است و نام فضيلت خاصى در آن به چشم نمىخورد؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله مىفرمايد: اگر ترس از مبالغه مردم نبود آن فضيلت را مىگفتم، و چون ترس دارم از ذكر آن خوددارى مىكنم! اما همين ابهام دليل بر فضيلتى عظيم است كه مردم تحمل شنيدن آن را ندارند، اگر چه آن منقبت به طور خاص براى ما روشن نباشد. در عظمت آن همين بس كه اگر گفته مىشد مردم خاك پاى علىعليه السلام را براى تبرك بر مىداشتند. نمونه اين فضيلت را در متن خطبه غدير مىبينيم؛ كه پيامبرصلى الله عليه وآله بدون آنكه فضيلت خاصى را بيان كند، فقط به بىانتها بودن فضائل اميرالمؤمنينعليه السلام اشاره مىكند و مىفرمايد: مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ فَضائِلَ عَلِىِّ بْنِ ابىطالِبٍ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ - وَ قَدْ انْزَلَها فِى الْقُرْآنِ - اكْثَرُ مِنْ انْ احْصِيَها فى مَقامٍ واحِدٍ: اى مردم، فضائل على بن ابىطالبعليه السلام نزد خداوند - كه در قرآن آنها را نازل كرده - بيش از آن است كه بتوانم آنها را در يك مجلس بشمارم. ۲. ترس از غلو شباهت اميرالمؤمنينعليه السلام به حضرت عيسىعليه السلام كه در اين حديث مطرح شده درباره خود اين دو وجود مبارك نيست، بلكه از نظر مردمى است كه درباره ايشان غلوّ مىكنند، چنانكه مىفرمايد: لَوْ لا انْ تَقُولَ طَوائِفُ مِنْ امَّتى فيكَ ما قالُوا فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ... . نكته اين است كه ترس از غلو را حضرت درباره همه مردم نمىفرمايد، بلكه آن را به »طوائفى از امت« نسبت مىدهد. اين بدان معنى است كه اگر عدهاى فتنهگر نبودند و مردم را با بهانههاى واهى به سوى غلو نمىكشاندند، پيامبرصلى الله عليه وآله آن فضيلت اميرالمؤمنينعليه السلام را هم مىفرمود، و نتيجه آن مىشد كه مردم در زمان حيات پيامبرصلى الله عليه وآله و بعد از شهادت آن حضرت در حيات اميرالمؤمنينعليه السلام خاك پايش را براى تبرك بر مىداشتند. ۳. وجه شباهت به عيسىعليه السلام در متن كلام پيامبرصلى الله عليه وآله آمده »ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ« . بايد بدانيم مسيحيان درباره عيسىعليه السلام چه گفتهاند تا اين وجه شباهت روشن شود. در اين باره پيامبرصلى الله عليه وآله به علىعليه السلام چنين فرمود: انَّ فيكَ مَثَلاً مِنْ عيسى: ... احَبَّهُ النَّصارى حَتّى انْزَلُوهُ الْمَنْزِلَ الَّذى لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ. وَ فى رَوايَةٍ : حَتّى جَعَلُوهُ الهاً : در تو شباهتى به عيسى هست: ... مسيحيان او را دوست داشتند تا آنجا كه او را در مقامى كه در آن حد نبود قرار دادند. و در روايتى: او را خدا قرار دادند.××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۶ ح ۵ ، ص ۳۲۲ ح ۲۰. ××× بنابراين وجه شباهت در اين است كه عدهاى با شنيدن بعضى فضائل عظيم نسبت الوهيت به اميرالمؤمنينعليه السلام ندهند، چنانكه درباره حضرت عيسىعليه السلام چنين مسئلهاى اتفاق افتاد و عدهاى او را پسر خدا و حتى خود خدا دانستند. اميرالمؤمنينعليه السلام نيز در اين باره مىفرمايد: مَثَلى فى هذِهِ الامَّةِ مَثَلُ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ؛ احَبَّهُ قَوْمٌ فَغالُوا فى حُبِّهِ فَهَلَكُوا ... : مَثَل من در اين امت مانند عيسى بن مريم است، كه عدهاى به او محبت ورزيدند ولى در محبت خود غلوّ كردند و هلاك شدند... .××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۵ ح ۴، ص ۳۱۹ ح ۱۴. ××× ۴. خاك پاى علىعليه السلام در اين فراز از واقعه غدير »خاك پاى علىعليه السلام« به چند عنوان و از چند جهت مطرح شده است: الف. لا تَمُرُّ بِمَلَأ مِنَ النّاسِ اين عبارت بدان معناست كه »از كنار هر گروهى از مردم عبور مىكردى خاك پاى تو را براى تبرك بر مىداشتند« . اولاً نشان مىدهد آن فضيلت به قدرى مهم است كه همه مردم اين گونه مىشوند نه گروه خاصى. ثانياً لازم نيست مردم به در خانه تو هجوم آورند، بلكه از هر جا عبور كنى مردم بىاختيار چنين خواهند كرد! ب. مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ مطرح كردن »تُراب اقدام« بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پستترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزشترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان تبرك جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مىگيرد. در اين حديث هم مىبينيم پيامبرصلى الله عليه وآله با تأكيد بر جمله »زير پاى تو« بر اين عظمت تأكيد مىفرمايد. ج. يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ مطرح شدن »بركت« بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى علىعليه السلام را به عنوان تبرك بر مىداشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مىدانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه »يُقَبِّلُونَهُ« آمده است××× ۱ كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲ . ×××، يعنى »خاك پاى تو را مىبوسيدند« . در احاديث ديگرى »يَسْتَشْفُونَ بِهِ« ذكر شده××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸. ××× كه به معناى »شفا گرفتن از خاك پاى علىعليه السلام« است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى علىعليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مىفرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخِذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ: اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمىگذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مىبرند××× ۱ بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵ . ×××!! )كنايه از اينكه با آب مخلوط مىكنند و مىخورند( . جالبتر از همه احاديثى است كه برداشتن خاك پاى علىعليه السلام را به عنوان تبركِ نسلهاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً: اگر نبود كه مىترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود بركت قرار دهد، درباره تو سخنى مىگفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹. ××× د. از خاك پا تا خاك قبرش جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان - با آن همه فضايل كه درباره علىعليه السلام شنيده بودند - ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به عظمت علوى نمىنگريستند. خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مىكنيم كه در سايه احاديث ائمهعليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلبها به بركت آنها پيدا كردهاند، شيعيان چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز على بن ابىطالبعليه السلام يا يكى از ائمه تا امام زمانعليهم السلام در ميان مردم حضور مىيافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مىداشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مىشدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنينعليه السلام سرمه چشمان خود مىنمودند. نمونه بارز آن تبرك به غبار حرمهاى شريفه است، بلكه در زيارات به صراحت مىگوييم: »وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ« : »خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد« . از همه بالاتر تربت حسينى است كه در طول قرنها خاكى را كه نه جاى پاى حسينعليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر عاشورايى دارد شيعيان آن را تا اقصى نقاط جهان براى تبرك مىبرند. ۵ . پاسخ به دو اشكال تراشى آنچه در اين حديث آمده در طول تاريخ درباره اميرالمؤمنينعليه السلام مطرح بوده است، كه عدهاى درباره حضرت افراط و غلو مىكردند و نسبت خدايى به آن حضرت مىدادند و عدهاى ديگر تفريط مىكردند و به آن حضرت ناسزا مىگفتند. در دو فراز از اين حديث، به هر دو گروه پاسخ داده شده است. الف. پاسخ به غاليان در ادامه آيه »وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ ...« خداوند تعجب عدهاى را اين گونه پاسخ مىدهد: »إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ ... وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ« . منظور از اين آيه آن است كه وقتى خدا بخواهد به بندهاى تفضّل كند به بالاترين مقامات او را مىرساند، و اين تعجبى ندارد تا آنجا حتى اگر خدا بخواهد از همين مردم عدهاى را ملائكه قرار دهد. ب. پاسخ به منكران در همين ماجرا وقتى عدهاى از منافقين گفتند: »درباره على زيادهروى كرد« ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود: كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان بندگان امتحان شدهاى هستند كه لياقت خود را در مقام انقياد نشان دادهاند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد كمال ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مىسپارند چرا كه به آنها اعتماد مىكنند. همچنين مراجعه شود به عنوان: حارث فهرى / ماجراى سنگ آسمانى. از جمله دلايل قطعى بر دلالت حديث غدير بر امامت اميرالمؤمنينعليه السلام، ماجراى حارث فهرى و نزول آياتى از سوره معارج است: پس از آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، حارث بن نعمان نزد آن حضرت آمد و گفت: از سوى خدا ما را به شهادتين فرمان دادى از تو پذيرفتيم. به نماز و زكات امر كردى قبول كرديم. سپس به اينها راضى نشدى تا اينكه پسرعمويت را بر ما برترى بخشيدى؟ آيا خدا به تو چنين دستورى داده يا از پيش خود مىگويى؟ رسولخداصلى الله عليه وآله پاسخ داد: سوگند به اللَّه - كه معبودى جز او نيست - اين فرمان از جانب خداست. حارث روى برگرداند و گفت: خدايا، اگر اين امر حق و از سوى تو است، از آسمان بر ما سنگ بباران. پس سنگى از آسمان بر او افتاد و وى را كشت. در پى اين رخداد، اين آيات نازل شد: »سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ × لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ«××× ۱ معارج / ۲ ۱. ×××: خواهندهاى عذاب واقعشدنى را در خواست كرد × كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارندهاى از آن نيست.