شبهات آیه «سئل سائل»
«شبهات دشمنان در رابطه با آیه «سئل سائل»
حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان فِهرى و انكار او نسبت به حديث غدير از روشنترين ادلّه و براهينِ دلالت حديث غدير به امامت اميرالمؤمنينعليه السلام است. از اين رو، ابنتيميه در پاسخ به اين حديث چارهاى جز تكذيب نداشته است. اين وجه ديگرى است كه بر دلالت حديث به مطلوب تأكيد مىكند. ما نخست سخن ابنتيميه را مىآوريم و سپس مواضع بطلانش را ذكر مىكنيم:
الف. شبهه ابنتيميه
ابنتيميه مىگويد: وجه سوم اين است كه بگوييم: در خود اين حديث امورى هست كه به وجوه بسيار بر دروغ بودن آن دلالت مىكند:
1. در اين حديث آمده كه وقتى رسولاللَّهصلى الله عليه وآله در كنار بركهاى كه خم ناميده مىشد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند. دست علىعليه السلام را گرفت و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. سپس اين سخن منتشر شد و در شهرها پيچيد و به نعمان بن حارث فِهرى رسيد. او نيز بر شتر مادهاش سوار شد و به سوى پيامبرصلى الله عليه وآله كه در ابطح بود رفت.
سپس نزد پيامبرصلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند. حارث به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت كه آنان دستور او را به شهادتين و نماز و زكات و روزه و حجّ پذيرفتهاند. اما به اينها راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از جانب تو است يا از جانب خدا؟ پيامبرصلى الله عليه وآله به او پاسخ مىدهد: اين امرى از سوى خداست.
در پى پاسخ پيامبرصلى الله عليه وآله، حارث بن نعمان روى بر مىگرداند و به سوى مركبش مىرود و مىگويد: خدايا، اگر آنچه محمد مىگويد حق و از سوى تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى دردناك بر ما فرو بفرست. و هنوز به مركبش نرسيده، خدا سنگى بر او افكند كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت.
سپس خداى عزوجل اين آيات را فرستاد: »سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ × لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ« : خواهندهاى عذاب واقعشدنى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارندهاى از آن نيست.
به اين دروغگويان گفته مىشود: مردم اجماع كردهاند كه آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم گفت، در زمان بازگشتش از حجةالوداع بود. شيعه اين را پذيرفته و آن روز را عيد قرار داده است.
اين رخداد در روز هجدهم ذىالحجه بوده و پيامبرصلى الله عليه وآله پس از آن به مكه باز نگشته، بلكه از حجةالوداع به مدينه برگشته و تمام ذىالحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربيعالاول درگذشته است.
ولى در اين حديث آمده كه پيامبرصلى الله عليه وآله سخنش را در غدير خم گفت و آن سخن در شهرها پيچيد، و سپس حارث در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ابطح بود نزد حضرتش رفت. اما ابطح در مكه است. بنابراين، حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمىدانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
2. ديگر اينكه سوره معارج به اتفاق اهل علم پيش از هجرت و در مكه نازل شده؛ يعنى ده سال يا بيشتر پيش از واقعه غدير خم. پس چگونه مىتواند پس از غدير خم نازل شده باشد؟
3. ديگر اينكه آيه »وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ«××× 1 انفال / 32. ×××: و به ياد آور آن هنگام را كه گفتند خدايا اگر اين حق و از سوى تو است، - كه در اين حديث از زبان حارث بن نعمان نقل شده - در سوره انفال است كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سالها پيش از غدير خم نازل شده است.
همچنين، مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش به پيامبرصلى الله عليه وآله در مكه و پيش از هجرت نازل شده، و خدا پيامبرش را از سخن آنان آگاه كرده و فرموده است:
»وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ« يعنى سخن آنان را به ياد آور؛ مانند اين آيات: »وَ إذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ«××× 2 بقره / 30. ×××: و به ياد آور آن هنگام را كه خداوندت به فرشتگان فرمود... ، و »وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِكَ«××× 3 آلعمران / 121. ×××: و به ياد آور آن هنگام را كه بامدادان از نزد خانوادهات بيرون شدى.
در آن آيات فرمان داده پيامبرصلى الله عليه وآله آنچه را گذشته است ذكر كند و به ياد آورد. اين نشان مىدهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفتهاند.
4. ديگر اينكه خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمدصلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد. دقيقاً پس از آيه »وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ أليمٍ« آمده است: »وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ«××× 1 انفال / 33. ×××: و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مىخواهند خدا عذابكننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند كه وقتى اهل مكه چنين گفتند سنگى از آسمان بر آنان فرو نيامد.
بنابراين، اگر آنچه در اين حديث درباره عذاب شدن حارث آمده آيه مىبود، بايد از جنس آيه اصحاب فيل مىبود. براى نقل چنان آيهاى همتها و انگيزههاى بسيارى وجود دارد، و لااقل گروهى از دانشمندان آن را نقل مىكردند. اما وقتى كه هيچ يك از مصنفان كتابهاى علمى؛ مانند كتابهاى مسند و صحيح و فضائل و تفسير و سيره و مانند اينها آن را روايت نكردهاند و تنها به اين اِسناد ناشناخته روايت شده، معلوم مىشود كه دروغ و باطل است.
5 . ديگر اينكه در اين حديث آمده كه آن گوينده )منكر حديث غدير( به مبانى پنجگانه اسلام ايمان داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفتهايم. معلوم و ضرورى است كه در عهد پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.
6 . افزون بر اينها، اين مرد از صحابه نيست، بلكه اين نام از جنس نامهايى است كه طُرُقيّه××× 2 ظاهراً مراد از »طُرُقيّه« ، صوفيه و اهل طريقت است )مترجم( . ××× ذكر مىكنند.××× 3 منهاج السنة: ج 4 ص 13. ×××
ب. پاسخ به شبهه ابنتيميه
شبهه ابنتيميه در مورد بطلان اين حديث به چند وجه مردود است:
اول: حديث در تفسير ثعلبى آمده است: چنانچه گذشت ثعلبى حديث مورد بحث را در تفسيرش آورده و اين به صحت و اعتبار حديث دلالت مىكند. جلالت قدر ثعلبى و اعتبار تفسيرش »الكشف و البيان« نزد پيشوايان و دانشمندان بزرگ و سرشناس اهلسنت دليل اين ادعاست.
افزون بر اين، ثعلبى - كه نزد اهلسنت ثقه و امين است - در خطبه تفسيرش نوشته كه تفسير او كتاب جامع و پيراسته و مورد اعتمادى است كه مىتوان در علم قرآن به آن بسنده كرد، و اينكه او اين كتاب را پس از درخواست گروهى از فقيهان برجسته و عالمان مخلص و رئيسان بزرگ نوشته، و اينكه تفسير او كتابى است شامل و كامل و پيراسته و خلاصه و قابل فهم كه آن را از نزديك به صد مجموعه سماع شده استخراج كرده است. اين علاوه بر مطالبى است كه او از تعليقات و اجزاء برگزيده و از دهان نزديك به سيصد تن از مشايخ بزرگ فرا گرفته است. وى مىنويسد:
اين كتاب را با نهايت توانم موجز و مرتّب گرداندم و غايتِ كاوش و پيرايش را در آن به كار بستم. سزاست هر مؤلفى كه در فنّى از فنون كه به آن پيشى گرفته كتابى تأليف مىكند، كتابش را از بعضى از ويژگىهايى كه آنها را مىشمارم بىبهره نگذارد: استنباط امر مغفولعنه، جمع مطالب پراكنده، شرح مطالب پيچيده، حُسن نظم و تأليف و اسقاط حشو و تطويل. اميدوارم كه اين كتاب از ويژگىهايى كه شمردم خالى نباشد. خدا براى اتمام آنچه نيّت و قصدش را كردهام توفيق دهنده است.××× 1 الكشف و البيان: ج 1 ص 75 74. ×××
دوم: سفيان بن عُيَينه )ت 107 - م 198 ق( از راويان اين حديث است: سفيان بن عُيَينه هلالى كوفى، ابومحمد - كه راوى اين حديث است - نزد اهلسنت از پيشوايان نامدار و ثقه و معتَمد است. از جلمه: نَوَوى و ذهبى و يافعى××× 2 تهذيب الاسماء و اللغات: ج 1 ص 224. تذكرة الحفّاظ: ج 1 ص 262. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 198. الكاشف: ج 1 ص 379. مرآة الجنان: حوادث سال 189. ×××: وى را به شدت توثيق كرده و ستودهاند.
اعمش، ثورى، مسعر، ابنجريج، شعبه، همام، وكيع، ابنمبارك، ابنمهدى، قطّان، حمّاد بن زيد، قيس بن ربيع، حسن بن صالح، شافعى، ابنوهب، احمد بن حنبل، ابنمدينى، ابنمَعين، ابنراهَوَيه، حُمَيدى و امامان بىشمار ديگر از او روايت كردهاند. ثورى از طريق قطّان نيز از ابنعُيَينه روايت كرده است. شمار احاديث سفيان به هفت هزار مىرسد. ابنوهب، احمد عِجلى، بهز بن اسد، احمد بن حنبل و شافعى او را بسيار ستودهاند.
سوم: اين حديث در »وسيلة المآل« آمده است: نقل حديث مورد بحث در كتاب »وسيلة المآل« از وجوهى است كه به اعتبار آن دلالت مىكند، زيرا - چنانچه خواهد آمد - مؤلف اين كتاب تعهّد كرده كه در كتابش احاديث معتبرى را بياورد كه علما آنها را صحيح دانستهاند.
بعضى ديگر از علمايى كه اين حديث را در كتابهايشان آوردهاند نيز به اين امر تصريح كردهاند؛ كسانى مانند: سَمهودى در »جواهر العِقدَين« ، سبط بن جوزى در »تذكرة الخواص« ، زرندى در »نظم درر السمطين« و شيخانى قادرى در »الصراط السوىّ« .
چهارم: سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن دليل پذيرش است: دهلوى در باب چهارم از كتابش »تحفه« نوشته كه سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن، هر چند از طريق مخالفان اعتقادى باشد دليل پذيرش و قبول آن است.
بر اين اساس، نقل اين حديث به دست شمار بسيارى از دانشمندان نامدار اهلسنت و سكوت آنان از طعن در آن، دالّ بر اين است كه ايشان اين حديث را صحيح دانسته و آن را پذيرفتهاند.
به ويژه آنكه اينان حديث يادشده را در كتابهايشان از طرق اهلتسنن نقل كردهاند، نه از طريق مخالفانشان. رشيدالدين دهلوى در اين مطلب با استادش دهلوى )صاحب تحفه( موافقت و به آن تصريح كرده است.
تا اينجا اعتبار حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان در ارتباط با واقعه غدير خم معلوم شد، و ثابت شد كه ادعاى ابنتيميه بر بطلان و كذب اين حديث باطل است. اكنون ديگر شبهات ابنتيميه را به اختصار پاسخ مىدهيم:
پنجم: مراد از ابطح فقط مكه نيست: ابنتيميه گفته كه ماجراى حارث را در ابطح نقل كردهاند و ابطح در مكه است. در حالى كه اجماع بر اين است كه واقعه غدير در غدير خم و بازگشت از پيامبرصلى الله عليه وآله از حجةالوداع بوده است. پس حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمىدانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
اين گفتار كسى است كه معناى »ابطح« را ندانسته و گمان كرده كه مراد از آن تنها مكه است و به غير مكه ابطح گفته نمىشود. اما اين گمان باطل است، زيرا مراد از ابطح در اين حديث ابطحِ مكه نيست، چرا كه به تصريح بزرگان اهلسنت ابطح منحصر در ابطحِ مكه نمىباشد.
از جمله: جوهرى، ابوالفتح ناصر بن عبدالسيد مُطَرِّزى، فيروزآبادى، ابناثير، سيوطى، فَتَّنى، شيخ حسن بورينى، شيخ عبدالغنى نابلسى، قاضى ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن محمد بن مرزوق، سعدالدين تفتازانى، زوزنى، همگى گفتهاند كه ابطح برگرفته از »بَطْح« به معناى »بسط« است، به محل گستردهاى براى جارى شدن آب گويند كه در آن سنگريزههاى خرد باشد.××× 1 الصحاح: بطح. المُغرب فى ترتيب المعرب: »بطح« . القاموس المحيط / »بطح« . النِهاية: »بطح« . النثير فى مختصر النِهاية لابنالاثير: »بطح« . مجمع البحار: »بطح« . شرح ديوان ابنفارض )بورينى( : ج 2 ص 41 22. شرح ديوان ابنفارض. الاستيعاب فى شرح البردة البوصيرية. شرح مختصر تلخيص المفتاح: ص 188. ××× جمع آن »اباطح« است و »بِطاح« بر غير قياس.
همچنين اصمعى همين را گفته، و نيز اديبان در شرح شعرى از ابنفارض و شرح ابياتى از بوصيرى و اشعار ديگر شعرا كه ابطح را آوردهاند همين معنى را گفتهاند.
همچنين »ابطح« در اشعار عرب جاهلى به شكل اسم جنس به كار رفته است. در قصيده عمرو بن كلثوم - كه پنجمين قصيده از قصائد معلّقات سبع است - آمده است:
يدهدون الرؤوس كما تدهدى
حزاورة بأبطحها الكرينا
شارح معلّقات سبع در شرح اين بيت گويد: »حَزْوَر« پسربچه نيرومند است و جمع آن »حَزاوِرَة« است. شاعر مىگويد: آنان سرهاى هماوردان خود را مىغلطانند، چنانكه پسران نيرومند توپها را در »مكان پست« مىغلطانند.
نيز او در شرح بيت زير مىنويسد:
و قد علم القبائل من معد
إذا قبب بأبطحها بنينا
شاعر مىگويد: قبائل مَعَد دانستهاند كه آنگاه قُبّههاى خود را در مكان »ابطح« بنا كنند. قُبَب و قِباب جمع قُبّه )گنبد( است.××× 1 شرح معلّقات زوزنى: ص 114 113. ×××
همچنين از ديگر شواهد مدعاى ما شعر »حَيْصَ بَيْصَ« در حكايتى است كه ابنخَلِّكان در شرح حال اين شاعر نوشته است: شيخ نصراللَّه بن مُجَلّى، ناظر و مدير صنعت در مخزن - كه از ثقات اهلسنت بود - گويد:
در خواب على بن ابىطالبعليه السلام را ديدم و به او عرض كردم: اى اميرالمؤمنين، شما وقتى مكه را فتح كرديد، گفتيد: هر كس به خانه ابوسفيان در آيد ايمن است، اما در روز طَفّ )كربلا( با پسرت حسينعليه السلام چه كردند؟! فرمود: آيا اشعار ابنصيفى را در اين باره نشنيدهاى؟ گفتم: نه. فرمود: آنها را از او بشنو.
من بيدار شدم و به سوى خانه حَيصَ بَيصَ شتافتم. او به نزد من آمد و من آن رؤيا را برايش گفتم. او فرياد زد و گريه كرد و به خدا سوگند ياد كرد كه اين شعر از دهان و قلم من براى كسى بازگو نشده و من آن را در همين امشب سرودهام. سپس آن اشعار را براى من بخواند:
مَلَكنا فَكانَ العَفوُ مِنّا سَجِيَّةً
فَلَمّا مَلَكتُم سالَ بِالدَمِ أبطَحُ
وَ حَلَّلتُم قَتلَ الأُسارى وَ طالَما
غَدَونا عَلَى الأسرى نَعفُو وَ نَصفَحُ
فَحَسبُكُم هذا التَفاوُتُ بَينَنا
وَ كُلُّ إناءٍ بِالَذى فيِه يَنضَحُ
)ما بر مكه( چيره گشتيم و )از شما گذشتيم كه( گذشت كردن خوى و عادت ماست، ولى وقتى شما مسلّط شديد در محل جارى شدن رودخانه خون جارى شد. شما كشتن اسيران را حلال كرديد، اما ديرزمانى است كه ما از اسيران مىگذريم. شما را همين تفاوت ميان ما بسنده است كه از كوزه همان برون تراود كه در او است.
بارى، ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صيفى تميمى، ملقّب به شِهابالدين و معروف به حَيصَ بَيصَ )م 574 ق( ، شاعرى نامدار و فقيهى شافعى است. ابنخَلِّكان شرح حال او را نوشته و وى را ستوده است. حافظ ابوسعد سمعانى نيز كتاب »الذيل« وى را ستوده است.××× 1 وفيات الاعيان: ج 2 ص 108 - 106. ××× همچنين ابومحمد يافعى و شيخ احمد خَفاجى در شرح حال قطبالدين محمد بن احمد مكّى نهروانى و محبّى در شرح حال عبداللَّه بن قادر نيز از حيص بيص را ستوده و سپس حكايت مذكور را آوردهاند.××× 2 مرآة الجنان: حوادث سال 574 . ريحانة الادب: ج 1 ص 415 414. خلاصة الاثر فى اعيان قرن الحادىعشر. ×××
پس روشن شد كه »ابطح« اسم است براى مسيل وسيعى كه در آن سنگريزههاى خرد باشد و اسم مكانى خاص در مكه مكرمه نيست. از اين رو شكى نيست كه آنچه در حديث مورد بحث آمده صحيح است و اشكال ابنتيميه از اين جهت باطل است، زيرا هيچ مانعى وجود ندارد كه اين اسم بر بعضى از درّههاى مدينه منوره نيز اطلاق شود.
پاسخ ديگر به شبهه ابنتيميه در مورد ابطح »بطحاءِ مدينه« است. در شهر مدينه مواضعى بوده كه به اين نام ناميده مىشده است. نورالدين سَمهودى در كتاب »خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفىصلى الله عليه وآله« در يادكرد بقعهها و دژها و بعضى از توابع و نواحى و كوههاى مدينه مىنويسد: »بطحاء« جانب بزرگ كوه شامى و كوههاى صُلصُلين از پشت به آن منتهى مىشود و خود از ميان دو كوه به وادى عقيق مىانجامد.××× 1 خلاصة الوفاء باخبار دار المصطفىصلى الله عليه وآله: ص 246. ××× از اين سخن دانسته مىشود كه در مدينه منوره جايى بوده كه بطحاء ناميده و به اين نام شناخته مىشده است.
نكته ديگر اينكه از اقوال لغويان معلوم شد كه بطحاء و ابطح به يك معنى است. اين مطلب از كلام ابنحاجب در مبحث جمع نيز روشن مىشود. وى مىنويسد: صفت مانند »عَطْشى« كه جمع آن »عِطاش« است، و مانند »حَرمى« كه بر »حَرامى« جمع بسته مىشود، و مانند »بطحاء« كه جمع آن »بِطاح« است. جاربردى در شرح كلام ابنحاجب مىگويد: »بطحاء« ممدود است. اين واژه به معناى مسيل وسيعى است كه در آن سنگريزههاى خرد هست. مثلاً گفته مىشود: »بطحاءِ مكه« .××× 2 شرح الشافية: ص 91 90. ×××
همچنين سيوطى در شرح بيت زير از فرزدق مىنويسد:
تنحّ عن البطحاء إنّ قديمها
لنا و الجبال الراسيات القوارع
»بطحاء« جاى وسيع را گويند. مراد شاعر از اين واژه در اينجا مكه است.××× 3 شرح شواهد مغنى اللَبيب: ج 1 ص 14. ×××
اينها نشان مىدهند كه مانعى نيست كه به بطحاءِ مدينه منوره نيز ابطح گفته شود.
سَمهودى پس از نقل سخن ابوعبيده در بيان معناى »عقيق« مىگويد: ديگرى گفته است: بالاترين درّههاى عقيق را »نقيع« گويند. دامنههاى عقيق از جانب )كوههاى( قُدْس )در مدينه( و از رو به روى حَرّه، به نقيع منتهى مىگردد كه به آن »بطاويح« گفته مىشود. آب اين درهها از شانزده فرسخى مدينه از جانب يمن به نقيع مىريزد.××× 4 خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفىصلى الله عليه وآله: ص 236. ×××
افزون بر اينها، در مدينه منوره جايى بوده به نام »ابطح« ، كه حسين بن معين ميبدى در شرح اشعار زير از اميرالمؤمنينعليه السلام به آن تصريح كرده است:
يُهَدِّدُنى بِالعَظيمِ الوَليدُ
فَقُلتُ أنَا ابنُأبىطالِبِ
أنَا ابنُ المُبَجَّلِ بِالأبطَحَينِ
وَ بِالبَيتِ مِن سَلَفى غالِبِ
فَلا تَحسَبَنّى أخافُ الوَليدَ
وَ لا أنَّنى مِنهُ بِالهائِبِ
وليد مرا به كار مهمى تهديد مىكرد. من به او گفتم: من پسر ابوطالبم. من پسر كسى هستم كه در دو ابطح بزرگ و گرامى است، و »غالب« از پيشينيان من در مكه است. پس مپندار كه من از وليد مىترسم يا اينكه از او در هراسم.××× 1 الفواتح )شرح ديوان اميرالمؤمنينعليه السلام( : ص 197. ×××
ششم: مانعى در تكرار نزول آيه وجود ندارد: ابنتيميه به حديث سفيان بن عُيَينه اعتراض كرده كه سوره معارج مكّى است، پس چگونه مىتوان گفت كه آيات آغازين آن درباره حارث بن نعمان و انكار او نسبت به حديث غدير نازل شده است؟
اين اعتراض جدّاً باطل است، چرا كه هيچ مانعى وجود ندارد كه گفته شود ممكن است اين سوره دو بار نازل شده است؛ يكبار در مكه و بار ديگر در واقعه غدير. دانشمندان اهلسنت احتمال تكرار نزول را درباره بسيارى از آيات قرآن كريم مطرح كردهاند.
جلالالدين سيوطى در مورد آياتى كه چندبار نازل شدهاند مىگويد كه پيشينيان و پسينيان تصريح كردهاند كه بعضى از آيات قرآن چند بار نازل شدهاند. در اين باره به كلام ابنحصار و زَركَشى در »البرهان« استناد كرده است، كه آيات قرآن گاهى دو يا چند بار نازل شده است.
اين تكرار گاه از سر تذكار و موعظه، و گاهى آيهاى از سر بزرگداشت شأن آن و براى يادآورى آن، و گاه به سبب پرسش يا واقعهاى خاص بوده است.
نمونهاى از اين آيات است: آيات پايانى سوره نحل و آيات آغازين سوره روم و يا آيه »ما كانَ لِلنَبىِّ وَ الَذينَ آمَنُوا«××× 1 توبه / 113. ××× و نيز آيه روح××× 2 اسراء / 85 . ××× و آيه »أقِمِ الصَلاةَ طَرَفَىِ النَهارِ«××× 3 هود / 114. ××× و اينكه سورههاى اسراء و هود مكّىاند، ولى سبب نزول اين دو آيه نشان مىدهد كه در مدينه نازل شدهاند. حال آنكه اشكالى وجود ندارد، زيرا دوبار نازل شدهاند. همچنين درباره سبب نزول سوره اخلاص نيز آمده كه در مكه و در پاسخ به مشركان، و نيز در مدينه در جواب اهل كتاب نازل شده است.
همچنين گاهى اختلاف قرائت در قرآن را از اين نوع دانستهاند. حديثى كه مسلم از اُبَىّ نقل كرده دالّ بر اين مطلب است؛ اُبَىّ از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت كرده است:
پروردگارم به من وحى كرد كه قرآن را به يك حرف )گونه( بخوانم. من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. خداوند به من پاسخ داد كه به دو حرف بخوانم. من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. او نيز به من فرمود كه قرآن را بر هفت حرف بخوانم. اين حديث دلالت مىكند كه قرائات نه در وهله نخست، بلكه يكى پس از ديگرى نازل شدهاند.
سخاوى در »جمال القرّاء« پس از نقل اين قول كه سوره فاتحه دوبار نازل شده گويد: اگر گفته شود كه فايده نزول آن در بار دوم چيست؟ خواهم گفت: ممكن است كه بار نخست بر يك حرف و بار دوم به بقيه وجوه نازل شده باشد. »مَلِك« و »مالِك« و »السراط« و »الصراط« و مواردى از اين دست، مثال اين مطلباند.
تنبيه: بعضى منكر ايناند كه آيهاى از قرآن چند بار نازل شده باشد. مثل كتاب »الكفيل بمعانى التنزيل« ، و دليل آورده كه اين تحصيل حاصل است و فايدهاى در آن نيست. اما اين سخن به سبب فوايدى كه براى نزول مكرر ذكر شد باطل است.
دليل ديگر او اين است كه لازمه قول به تكرار نزول آن است كه هر آنچه در مكه نازل شده بار ديگر در مدينه نازل شده باشد، زيرا جبرئيل در هر سال قرآن را بر پيامبرصلى الله عليه وآله عرضه مىكرد.
پاسخ اين است كه ملازمهاى در كار نيست. دليل ديگر وى اين است كه معناى انزال تنها اين است كه جبرئيل بر رسولخداصلى الله عليه وآله نازل مىشد و آيهاى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود بر او مىخواند. پاسخ اين است كه شرط »آيهاى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود« لزومى ندارد.××× 1 الاتقان فى علوم قرآن: ج 1 ص 35 33. ×××
هفتم: عدم نزول آيه مذكور در بدر: ابنتيميه درباره آيه »وَ إذ قالُوا اللهُمَّ...« گفته كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سالها پيش از غدير خم نازل شده است. مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش نازل شده است. اين نشان مىدهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفتهاند. سخن ابنتيميه عجيب است، زيرا در حديث سفيان بن عُيَينه نزول آيه مذكور در واقعه غدير خم سخنى به ميان نيامده است!
هشتم: آيه »وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم...« عذاب را به طور مطلق نفى نمىكند: ابنتيميه در ادامه گفته بود كه دقيقاً پس از آيه »وَ إذ قالُوا اللهُمَّ...« خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمدصلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد: »وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ«××× 2 انفال / 33. ×××: و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مىخواهند خدا عذابكننده آنها نخواهد بود.
پاسخ او اين است كه اين آيه شريفه عذاب كافران را به طور مطلق نفى نمىكند، و به تصريح قرآن و روايات در دوران نبوى كافران گرفتار عذاب شدهاند. خداى تعالى دقيقاً پس از همين آيه فرموده است:
»وَ ما لَهُم ألاّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُم يَصُدُّونَ عَنِ المَسجِدِ الحَرامِ... . وَ ما كانَ صَلاتُهُم عِندَ البَيتِ إلاّ مُكاءاً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا العَذابَ بِما كُنتُم تَكفُرُونَ«××× 1 انفال / 35 34. ×××: »چرا خدا آنان را عذاب نكند حال آنكه آنان مردم را از مسجدالحرام باز مىدارند ... . نماز آنها نزد خانه خدا جز سوت كشيدن و كف زدند نبود پس عذاب را به سبب آنكه كفر مىورزيديد بچشيد« .
بنابراين، اگر آيه مورد بحث به نفى عذاب به طور مطلق دلالت مىكرد، بين آن و بين اين آيات متصل به آن تناقض پيش مىآمد.
از همين رو فخر رازى گفته است: بدان كه خداى تعالى در آيه نخست فرمود كه ما دام كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ميان آنهاست عذابشان نمىكند، و در اين آيه فرمود كه عذابشان مىكند. معناى آيه اين است كه وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله از ميان آنها خارج شود عذابشان مىكند. مفسّران درباره اين عذاب اختلاف كردهاند؛ بعضى گفتهاند كه اين عذاب موعود در روز بدر دامن ايشان را گرفت، و نيز گفته شده كه زمان وقوع عذاب روز فتح مكه بوده است.××× 2 تفسير رازى: ج 15 ص 159. ×××
نهم: تمثيل ماجراى عذاب حارث به ماجراى اصحاب فيل باطل است: ابنتيميه مىگويد: اگر آنچه در اين حديث )درباره عذاب شدن حارث( آمده آيه بود، از جنس آيه اصحاب فيل مىبود. براى نقل چنان آيهاى انگيزههاى بسيارى وجود دارد، و دست كم گروهى از دانشمندان آن را نقل مىكردند.
پاسخ: اين قياس ناروايى است؛ چگونه فرود آمدن عذاب بر يك تن با عذاب شدن گروهى پرشمار كه براى ويران كردن و از ميان بردن خادمان و اطرافيان كعبه آمده بودهاند مقايسه مىشود؟! عذاب شدن اين گروه پرشمار رويدادى است كه انگيزههاى بسيارى در نقل آن هست، ولى واقعه فرود آمدن عذاب بر يك تن چنين نيست و انگيزههاى بسيارى در نقل آن وجود ندارد. اگر چنين نباشد، همه معجزات نبوى كه به تواتر براى ما نقل نشده باطل مىگردد! افزون بر اين، انگيزهها در پنهان كردن سرگذشت حارث بن نعمان )به سبب تعصّبات مذهبى( بسيار بوده است، بر خلاف ماجراى اصحاب فيل.
دهم: بطلان ادعاى دلالت حديث به اسلام حارث: ابنتيميّه مىگويد: در اين حديث آمده كه آن گوينده )حارث بن نعمان( به مبانى پنجگانه اسلام ايمان داشته و از اين رو مسلمان بوده، زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفتهايم. و ضرورى است كه در عهد پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.
پاسخ: اولاً اين حديث چنانكه متضمّن پذيرش مبانى يادشده از سوى حارث است، همچنين متضمّن كفر و ارتداد او است، چرا كه در آن آمده كه حارث گفت: خدايا اگر آنچه محمد مىگويد، درست است... . ثانياً اگر بپذيريم كه گوينده مسلمان بوده، ادعاى علم ضرورى به اينكه هيچ مسلمانى در عهد پيامبرصلى الله عليه وآله به چنين عذابى گرفتار نيامده چه دليلى دارد؟
يازدهم: حارث بن نعمان از صحابه است: ابنتيميه گفتارش را با اين سخن به پايان برده كه: اين مرد در ميان صحابه شناخته شده نيست، بلكه نام حارث از اسامى است كه طُرُقيّه آنها را به كار مىبرند.
پاسخ: اولاً بطلان اين سخن، گفتار شخص ابنتيميه است كه گفته بود: گوينده به مبانى پنجگانه اسلام ايمان داشته و از اين رو مسلمان بوده است. بنابراين گوينده نزد ابنتيميه از صحابه مسلمان بوده است.
ثانياً اينكه پيشتر گفتيم كه اين حديث به ارتداد و كفر حارث دلالت مىكند و او به اين سبب از شمار صحابه بيرون مىرود، زيرا يكى از شروط صحابى بودن مسلمان مردن است، و البته هر كس از اسلام بيرون رود صحابى به شمار نمىرود و نويسندگان هرگز نام او را در ميان صحابه نمىآورند.
ثالثاً اگر هم با ابنتيميه همراه شويم و بگوييم كه حارث به سبب آنچه بر زبان آورده از اسلام و از شمار صحابه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله خارج نشده، چه دليلى وجود دارد كه نويسندگان نام همه صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله را در كتابهايشان آورده باشند و نام صحابيان در آنچه نويسندگان در كتابهايشان آوردهاند منحصر باشد؟ نويسندگانى كه شرح حال صحابه را نوشتهاند، تصريح كردهاند كه نتوانستهاند حتى به يك دهم اسامى صحابه دست يابند.
در اين باره ابنحجر عسقلانى در خطبه كتابش »الاصابة« ، پس از بيان اهميت علم حديث و كتب آن و نيز لزوم علم رجال و اشاره به كتابهاى »أُسد الغابة« از ابناثير و نيز حافظ ذهبى و كتابش، به سخن ذهبى از قول ابوزُرعه اشاره كرده كه پس از پيامبرصلى الله عليه وآله صد هزار مرد و زن بودند كه حضرتش را ديدند و سخنشش را شنيدند.
ابنفتحون نيز در ذيل »الاستيعاب« پس از اين كلام گويد كه ابوزُرعه اين سخن را در پاسخ كسى گفته كه او را تنها از شمار راويان پرسيده بود. پس شمار غير راويان چه اندازه خواهد بود؟ با اين همه، همه نامهاى مذكور در »الاستيعاب« - يعنى كسانى كه نام يا كنيه آنان يا هم نام و هم كنيه آنان در اين كتاب آمده - سه هزار و پانصد تن هستند! ابنفتحون افزوده كه كار ابنعبدالبَرّ را در »الاستيعاب« موافق با شروط وى استدراك كرده است.
همچنين من خود به خط حافظ ذهبى در پشت كتابش »التجريد« خواندم: شايد شمار همه صحابيانى كه نامشان در اين كتاب هست هشت هزار باشد. اگر بيش از اين نباشد كمتر نيست. سپس در جايى ديگر به خطّ او خواندم كه: جميع آنچه در »أُسد الغابَة« هست هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار تن است.
حديثى كه در صحيحين درباره تبوك از كعب بن مالك نقل شده، سخن ابوزُرعه را تأييد مىكند: صحابيان پرشمارند و هيچ ديوانى گنجايش ثبت نام آنها را ندارد. همچنين خطيب به سند صحيح از ثَورى نقل كرده است: هر كس علىعليه السلام را بر عثمان مقدّم بدارد دوازده هزار صحابى را - كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حال خشنودى از ايشان در گذشت - خوار داشته است.
نَوَوى گفته كه اين شمار صحابيان مربوط به دوازده سال پس از وفات رسولخداصلى الله عليه وآله است؛ پس از اينكه در دوران خلافت ابوبكر در جريان جنگهاى رِدَّه و فتوحات شمار بسيارى از آنان مردند و نامشان در جايى ضبط نشد، و پس از آنكه در خلافت عمر در جريان فتوحات و به سبب طاعون فراگير و طاعون عَمَواس××× 1 عَمَواس يا عِمَواس: محلّهاى در فلسطين، نزديك بيتالمَقدِس. معجم البلدان: ج 4 ص 157. ××× و به اسباب ديگر عدهاى بسيار كه به شماره در نمىآيند از دنيا رفتند.
سبب پنهان كردن نامها اين است كه بيشتر آنان بياباننشين بودند كه البته همه در حجةالوداع حضور داشتند.
پس از ابلاغ ولايت حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام، ماجراى حارث فهرى و نزول آيه »سأل سائل....« اتفاق افتاد، كه در عنوان خود مفصل آمده است. بسيارى از مفسران و تاريخ نگاران نيز اين داستان را بيان كردهاند، كه در عنوان »حديث غدير« آمده است.
اما اشكالى كه در اينجا مطرح شده از سوى صاحب تفسير »المنار« است، كه پس از نقل اين جريان مىگويد: سوره معارج مكى است، ولى شأن نزول آيات مربوط به واقعه سالهاى پس از هجرت است. اين دو با هم همخوانى ندارد.
در تفسير »الميزان« در جواب او مىگويد:
الف. روايات در شأن نزول اين آيات دو دستهاند: رواياتى كه شأن نزول را در مكه مىدانند، و رواياتى كه شأن نزول را در واقعه غدير مىدانند. هر دو دسته روايت آحاد يا همان خبر واحد است و شما بدون هيچ ترجيحى دسته اول را انتخاب كرديد!.
ب. بر فرض اينكه مجموعه سوره مكى باشد، همانگونه كه مضمون بيشتر آيات آن اين گونه است، اما معلوم نيست كه همه آيات مكى باشد، بلكه اين آيات مدنى اند. در اين مورد مصداقهاى ديگرى نيز در قرآن هست، مثل آيه 67 سوره مائده كه ايشان و همفكرانش اصرار دارند كه مربوط به اول بعثت است. در حالى كه عموم مفسران اتفاق دارند كه سوره مائده سورهاى مدنى است.
يكى از آياتى كه درباره قصه غدير خم نازل شده و دلالت حديث غدير بر امامت و ولايت و خلافت حضرت علىعليه السلام را تأييد مىكند، آيه »سأل سائل« است. خداوند متعال مىفرمايد: »سأل سائل بعذاب واقع . للكافرين ليس له دافع« : تقاضاكنندهاى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شود. اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمىتواند آن را دفع كند.
اصل قصّه چيست و چگونه ارتباط با واقعه غدير دارد؟ و چگونه دلالت حديث امامت و ولايت را تأييد مىكند؟ اين سؤالهايى است كه در اين مبحث به آن مىپردازيم: