آیه تبلیغ و شبهات
در مورد آيه تبليغ شبهاتى مطرح شده، كه به چند مورد اساسى اشاره كرده و پاسخ مىدهيم:
۱- شبهه اول: خوف پيامبرصلى الله عليه وآله
پيرو افكار ابنتيميه در قرن دوازدهم، محمد بن عبدالوهاب ابتدا حديثى را كه شهيد ابنفتال نيشابورى نقل كرده يادآور شده، و سپس به نقد آن پرداخته است:
خداوند جبرئيل را در حجةالوداع نازل كرد، و او عرض كرد: اى محمد، خداوند سلام مىرساند و مىگويد: علىعليه السلام را براى امامت و خلافت معرفى كن. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اصحاب نسبت به علىعليه السلام بغض دارند و من مىترسم.
پس جبرئيل رفت براى مرتبه دوم نازل شد. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله همان جواب را به او دادند. جبرئيل براى مرتبه سوم آمد، با يك دستور شديد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« . پيامبرصلى الله عليه وآله اصحابش را جمع كرد و فرمود: على خليفه من است. »من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه.
محمد عبدالوهاب پس از نقل اين حديث از شيعه مىگويد:
اى مؤمن، نگاه كن به حديث اين دروغ گويان و ركيك بودن الفاظ آن، كه دليل بر بطلان سخن آنهاست. هر كسى اعتقاد به صحت اين حديث داشته باشد هلاك است، چون در آن معصوم به عدم امتثال امر خداوند متهم شده است. اين نقص است، و نقص انبياعليهم السلام كفر است. اين حديث با مدح خداوند نسبت به پيامبر و اصحابش مخالف است: »محمد رسولاللَّه و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم...« . اعتقاد به آنچه مخالف قرآن است موجب كافر شدن انسان مى شود... .
وى در ادامه مىگويد: نسبت دادن خوف به پيامبرصلى الله عليه وآله در واقعه غدير خم درست نيست، چون اصحاب او همه مسلمان بودند.××× ۱ به همين مضمون ابنتيميه هم مىنويسد: در حجةالوداع پيامبرصلى الله عليه وآله از كسى خوف نداشت، چون مسلمانان دستورات او را عمل مىكردند، و كافر هم در بينشان نبود و منافقين هم مخفى بودند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله از ناحيه مردم هيچ خوفى نداشت. منهاج السنه: ج ۷ ص ۳۱۶. ×××
و اما پاسخ اين شبهه:
الف. چگونه تمام مسلمانان مطيع اوامر او بودند، و حال آنكه در »عقبه« عدهاى تصميم به قتل خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله گرفتند؟××× ۲ بسيارى از منابع شيعه و عامه به اين جريان هولناك اشاره كردهاند: از شيعه: اعلام الورى: ص ۱۲۳. بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۲۴۷. الصوارم المهرقه: ص ۷. از عامه: الدرّ المنثور: ج ۴ ص ۲۴۳. سنن بيهقى: ج ۹ ص ۳۳. مسند احمد: ج ۵ ص ۴۵۳ ش ۲۳۸۴۳. مجمع الزوائد: ج ۱ ص ۱۱۰. مسلم نيشابورى هم مىنويسد: شخصى از حذيفه كه شاهد ماجرا بود مىپرسيد: آيا جزو آن نفرات بوده است يا نه؟ حذيفه در پاسخ او گفت: اگر تو جزء آنها باشى تعداد آنها مىشود پانزده نفر، كه دوازده نفر آنها دشمن خدا و رسول خداوندصلى الله عليه وآله هستند. و سه نفر هم عذر آوردند كه ما صداى پيامبرصلى الله عليه وآله را نشنيديم. البته مسلم اسم اين شخص را نياورده است. صحيح مسلم: ج ۴ ص ۲۱۴۴ ش ۲۷۷۹. ×××
ب. ابنعبدالوهاب حديث را تقطيع كرده است! قبل از پاسخ تفصيلى، لازم است اصل حديث را ذكر كنيم، و البته پيش از آن اين تذكر مهم است كه صاحب »روضة الواعظين« روايات را به صورت مرسل )بدون سند( ذكر مىكند، و هر چند بزرگان و علما او را قبول دارند. البته همين حديث در كتاب »الاحتجاج« مرحوم طبرسى ذكر شده××× ۱ الاحتجاج: ج ۱ ص ۵۶ . ×××، كه مرحوم طبرسى اين حديث را به صورت مسند )با ذكر سند( ذكر كرده است.
و اما اصل حديث:
فتّال نيشابورى در كتاب »روضة الواعظين« از امام باقرعليه السلام روايت مىكند: پيامبرصلى الله عليه وآله از مدينه حج به جا آورد. پس جبرئيل نازل شد و عرض كرد: خداوند مىفرمايد ما در مورد هيچ رسولى جانش را نگرفتيم مگر بعد از اكمال دينش، و تو دو فريضه به عهده دارى: فريضه حج و فريضه ولايت.
پيامبرصلى الله عليه وآله براى حج خارج شد، و اعلان عمومى كرد، در حالى كه جمعيت شركت كنندگان به هفتاد هزار يا بيشتر مىرسيد. مثل اصحاب موسىعليه السلام كه براى بيعت با هارونعليه السلام آماده شده بودند.
وقتى به موقف رسيدند، جبرئيل نازل شد و به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كرد: بايد على بن ابىطالبعليه السلام را به عنوان خليفه بعد از خود معرفى كنى، كه اطاعتش اطاعت تو است. هر كس او را شناخت مؤمن، و هر كس نشناخت كافر است. پيامبرصلى الله عليه وآله ترسيد كه اهل نفاق و شقاق متفرق شوند و به جاهليت بازگردند. چون دشمنى آنها با علىعليه السلام را مىدانست، و از جبرئيل عصمت از مردم )ايمن بودن( را طلب كرد.
حضرت منتظر ماند تا جبرئيل امان از شرّ منافقان بياورد. پيامبرصلى الله عليه وآله كه به مسجد خيف رسيد، جبرئيل دو مرتبه نازل شد و امر خداوند را تكرار كرد، ولى باز امان نياورد.
پيامبرصلى الله عليه وآله در جواب جبرئيل فرمود: من مىترسم اصحاب على بن ابىطالبعليه السلام را قبول نكنند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله حركت كردند، تا به غدير خم رسيدند. پنج ساعت از روز گذشته بود كه جبرئيل نازل شد و عرض كرد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك - فى علىعليه السلام - و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« ... .
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد تا همه در آنجا جمع شوند و خطبه غدير را ايراد فرمود.××× ۱ روضة الواعظين: ج ۱ ص ۸۹ . ×××
ج. بررسى خوف پيامبرصلى الله عليه وآله
در اينجا لازم است ابتدا اصل خوف انبياءعليهم السلام و سپس خوف پيامبرصلى الله عليه وآله را در پرتو قرآن و روايات و تاريخ بررسى كنيم:
يك. خوف انبياعليهم السلام در قرآن:
خوف يك موهبت الهى است: »و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى المأوى.××× ۲ نازعات / ۴۰. ×××
خوف حضرت زكرياعليه السلام: »و انى خفت الموالى من ورائى« .××× ۳ مريم / ۵ . ×××
خوف حضرت شعيبعليه السلام: »و انى اخاف عليكم عذاب يوم محيط« .××× ۴ هودعليه السلام / ۸۴ . ×××
خوف حضرت نوحعليه السلام: »انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم« .××× ۵ اعراف / ۵۹ . ×××
خوف حضرت لوطعليه السلام: »و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجّوك و اهلك الا امرأتك« .××× ۶ عنكبوت / ۳۳. ×××
خوف حضرت ابراهيمعليه السلام: »فأوجس منهم خيفة قالوا لا تخف و بشّروه به غلام عليم« .××× ۷ ذاريات / ۲۸. ×××
قبل از اينكه ادامه پاسخ ذكر شود، لازم است جايگاه رسول مكرم اسلام حضرت محمدصلى الله عليه وآله در نزد شيعه بيان شود. براى روسن شدن اين نكته كلام شيخ صدوق كافى است:
اعتقاد ما در شأن پيامبران و رسولان و حجتهاى خداعليهم السلام آن است كه ايشان افضل از ملائكه هستند، و اينكه چون حق تعالى به ملائكه فرمود: »همانا من قرار خواهم داد خليفهاى در زمين ملائكه عرض كردند آيا قرار مىدهى در زمين كسى را كه در آن فساد مىكند و خونها را مىريزد و ما تسبيح به حمد تو مىنماييم و تقديس براى تو مىكنيم« .
خلاصه كلام: ملائكه تمناى منزلت آدمعليه السلام در زمين داشتند، و معلوم است كه تمنا ننمودهاند مگر منزلتى را كه فوق منزلت آنهاست. از جمله دليلهايى كه اثبات تفضيل آدمعليه السلام بر ملائكه مىكند امر كردن حق تعالى است ايشان را به سجود براى آدمعليه السلام. معلوم است كه امر نفرموده به سجود مگر براى كسى كه افضل از آنها باشد، و سجود ملائكه بندگى بود براى حق تعالى و احترام بود براى آدمعليه السلام جهت آنچه در صلب او سپرده شده بود؛ از پيامبر ماصلى الله عليه وآله و ائمهعليهم السلام. پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده: من افضلم از جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و از كل ملائكه مقربين، و من بهترين خلقم و آقاى اولاد آدم هستم.××× ۱ الاعتقادات: ص ۱۱۱. ×××
دو. خوف پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله:
۱. خوف پيامبرصلى الله عليه وآله در قرآن:
»انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم« .××× ۲ يونسعليه السلام / ۱۵. ×××
»انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم« .××× ۳ انعام / ۱۵. ×××
»فانى اخاف عليكم عذاب يوم كبير« .××× ۴ هود / ۳. ×××
۲. خوف پيامبرصلى الله عليه وآله در غير از واقعه غدير خم:
خوف پيامبرعليه السلام در مورد قرآن: سمعت عقبة بن عامر يقول: ان رسولاللَّهصلى الله عليه وآله قال: انى اخاف على امتى اثنتين: القرآن و اللبن. اما اللبن فيبتغون الريف و يتبعون الشهوات و يتركون الصلوات، و اما القرآن فيتعلّمه المنافقون فيجادلون به المؤمنين××× ۱ مسند احمد: ج ۴ ص ۱۵۵. ×××: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: بر امتم از دو چيز مىترسم قرآن و... ، و اما قرآن، پس منافقان آن را ياد گيرند و با مؤمنين مجادله كنند.
۳. خوف پيامبرصلى الله عليه وآله از خواص گمراه:
راوى مىگويد: شنيدم پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: از غير دجال بر امتم بيشتر از خود دجال خوف دارم. سؤال كردند: غير دجال چه كسى است؟ در پاسخ فرمود: امام گمراه.××× ۲ فيض القدير: ج ۴ ص ۴۰۷. به همين مضمون: تفسير طبرى: ج ۷ ص ۲۲۳. ×××
۴. خوف پيامبرصلى الله عليه وآله از شرك و شهوت امتش:
سمعت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله يقول: اتخوّف على امتى الشرك و الشهوة الخفية. قال: قلت: يا رسولاللَّهصلى الله عليه وآله! اتشرك امتك من بعدك؟ قال: نعم؛ اما انهم لا يعبدون شمساً و لا قمراً و لا حجراً و لا وثناً، و لكن يرائوون باعمالهم، و الشهوة الخفية ان يصبح احدهم صائماً فتعرّض له شهوة من شهواته، يترك صومه××× ۳ مسند احمد: ج ۴ ص ۱۲۳. سنن ابنماجه: ج ۲ ص ۱۴۰۶ ش ۴۲۰۵. ×××:
رسولاللَّهصلى الله عليه وآله فرمود: بر امتم از شرك و شهوت پنهان مىترسم. سؤال شد: مگر امت شما بعد از شما مشرك مىشوند؟! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: بله... ، و فردى از امتم صبح روزه است، پس شهوتى پيش مىآيد كه به خاطر آن روزهاش را ترك مىكند.
۵ . خوف پيامبرصلى الله عليه وآله از عمل قوم لوط:
و ان اشدّ ما اتخوف على امتى من بعدى عمل قوم لوط. فلترتقب امتى العذاب. اذا تكافأ النساء بالنساء و الرجال بالرجال××× ۴ مسند الشاميين: ج ۱ ص ۱۰۴. ×××:
بعد از خودم از عمل قوم لوط بر امتم مىترسم؛ كه مردها به مردان و زنها به زنان اكتفا مىكنند.
۶ . خوف از رغبت امت بر مال دنيا:
ان مما اتخوّف على امتى ان يكثر فيهم المال، حتى يتنافسوا فيه فيقتتلوا عليه××× ۱ المستدرك على الصحيحين: ج ۲ ص ۳۱۶. الفوائد )ابنمنده( : ج ۱ ص ۳۶۵. ×××: بر امتم مىترسم كه مال در بينشان زياد شود و به آن رغبت پيدا كنند. در نتيجه به خاطر مال دنيا با يكديگر قتال و جنگ كنند، و عدهاى نيز كشته شوند.
۷. خوف پيامبرصلى الله عليه وآله در واقعه غدير خم:
موضوع خوف پيامبرصلى الله عليه وآله درباره معرفى اميرالمؤمنينعليه السلام در غدير خم، در منابع شيعه و عامه با تعبيرات مختلف وجود دارد. در اينجا به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
عباراتى همچون: فتخوّف رسولاللَّه××× ۲ تفسير عياشى: ص ۳۳۱. البرهان: ج ۲ ص ۴۹۸. شواهد التنزيل: ص ۲۵۵. و آلوسى كه تفكر وهابيت را هم قبول دارد همين عبارت را در تفسير خود بيان كرده است. روح المعانى: ج ۶ ص ۱۹۳. ×××، فخاف النبى××× ۳ تفسير فرات كوفى: ص ۱۳۰. ×××، فخشى××× ۴ الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۹ . اليقين: ص ۳۴۵. ×××، و امتنع رسولاللَّهصلى الله عليه وآله من القيام.××× ۵ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۰. ×××
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: انه لما امر بابلاغ امر الامامة، قال: ان قومى قريبوا عهد بالجاهلية، و فيهم تنافس و فخر. و ما منهم رجل الا و قد وتره وليهم، و انى اخاف. فانزل اللَّه: »يا ايها الرسول بلّغ...«××× ۶ شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۱۹۱. ×××: وقتى مأمور به ابلاغ خلافت على بن ابىطالبعليه السلام در غدير خم شدم ترسيدم، تا خداوند آيه ابلاغ را نازل كرد.
اميرالمؤمنينعليه السلام در زمان خلافت عثمان فرمود: شهد ابنارقم و البراء بن عازب و ابوذر و المقداد ان النبىصلى الله عليه وآله قال - و هو قائم على المنبر و على عليه السلام الى جنبه - : ايها الناس، ان اللَّه - عزوجل - امرنى ان انصب لكم امامكم و القائم فيكم بعدى و وصيى و خليفتى، و الذى فرض اللَّه عز و جل على المؤمنين فى كتابه طاعته. فقرّب بطاعته طاعتى و امركم بولايته. و انى راجعت ربى خشية طعن اهل النفاق و تكذيبهم. فاوعدنى لابلغها او ليعذّبنى××× ۱ ينابيع الموده: ج ۱ ص ۲۹۷. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۸. كمال الدين: ج ۱ ص ۲۷۷. ×××:
اميرالمؤمنينعليه السلام در استشهاد به حديث غدير فرمود: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: خداوند مرا امر كرد تا براى شما امامى قرار دهم، و وصى و خليفه بعد از خودم را معرفى كنم. من از طعنه اهل نفاق و تكذيب آنان ترس داشتم. ولى خداوند به من امر كرد ابلاغ امر او كنم.
ابنعباس از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه حضرت فرمود: ان اللَّه ارسلنى اليكم برسالة. و انى ضقت بها ذرعاً، و عرفت ان من الناس من يكذّبنى، حتى انزل اللَّه××× ۲ عمدة القارى: ج ۱۸ ص ۲۰۶. ×××: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ترسيدم كه جماعت مسلمانان مرا متهم به دروغگويى كنند ... .
جابر بن عبداللَّه مىگويد: ان رسولاللَّهصلى الله عليه وآله نزل بخمّ، فتنحّى الناس عنه و نزل معه على بن ابىطالبعليه السلام. فشقّ على النبىصلى الله عليه وآله تأخّر الناس، فأمر علياًعليه السلام فجمعهم. فلما اجتمعوا، قام فيهم متوسداً يد على بن ابىطالبعليه السلام. فحمد اللَّه و اثنى عليه، ثم قال: ايها الناس، انه قد كرهت تخلّفكم عنّى، حتى خيّل الىّ انه ليس شجرة ابغض اليكم من شجرة تلينى××× ۳ تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۲۲۷. مسند الشاميين: ج ۳ ص ۲۲۳. الطرائف: ج ۱ ص ۱۴۵. العمده: ص ۱۰۷. ×××:
جابر بن عبداللَّه مىگويد: هنگامى كه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله به )غدير( خم رسيدند، مردم از پيامبرصلى الله عليه وآله دور شدند و على بن ابىطالبعليه السلام همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بود. به خاطر دورى مردم پيامبرصلى الله عليه وآله ناراحت شد. پس به على بن ابىطالبعليه السلام امر فرمود تا مردم را جمع كند. وقتى مردم جمع شدند فرمود: من دوست ندارم شما به من پشت كنيد، و بعد از آن... .
دهلوى مىنويسد: الخوف، خوف سيدنا محمد رسولاللَّهصلى الله عليه وآله.××× ۴ حياة الصحابة: ج ۲ ص ۴۶۲. ×××
نتيجه اينكه:
طبق شواهدى كه به آن اشاره شد، خوف و ترسيدن براى انبياء الهىعليهم السلام و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله امرى قابل قبول است. اشتباه اين شيخ وهابى و پيروانش در اين است كه شجاعت و تهوّر را يكى مىدانند! و تصور كردهاند خوف بد است. و لذا نتيجه گرفتهاند پيامبرصلى الله عليه وآله خوف ندارد.
سه. علت خوف پيامبرصلى الله عليه وآله
حال كه اصل خوف ثابت شد، لازم است بدانيم علت خوف پيامبرصلى الله عليه وآله چه بوده است. همچنين اينكه خوف مربوط به چه زمانى است؟ چند امر محتمل است كه آنها را مورد بررسى قرار مىدهيم:
۱. خوف از كشته شدن
چنين خوفى قطعاً درباره پيامبرصلى الله عليه وآله وجود ندارد، چون جريان غدير خم در سال آخر عمر مبارك پيامبرصلى الله عليه وآله بوده است، بر فرض محال اگر چنين ترسى براى آن حضرت وجود داشت، مربوط به ابتداى اعلام رسالت بود.
در حالى كه خداوند در قرآن بر طهارت دامن انبياءعليهم السلام از اين گونه ترسها شهادت مىدهد: »الذين يبلّغون رسالات اللَّه و يخشونه و لا يخشون احداً الا اللَّه و كفى باللَّه حسيباً«××× ۱ احزاب / ۳۹. ×××: كسانى كه تبليغ رسالت خداوند را مىكنند و تنها از خدا مىترسند و از احدى غير از خداوند هراسى ندارند. همچنين مىفرمايد: »فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين« .××× ۲ آلعمران / ۱۷۵. ×××
۲. خوف از مشركين
بايد دانست خوف پيامبرصلى الله عليه وآله در واقعه غدير از ناحيه مشركين و بتپرستان عرب و ساير كفار نبود، چون كفار از اول بعثت تا آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله هر كار كه توانستند انجام دادند؛ گاهى مجنون خطاب كردند: »معلم مجنون«××× ۱ دخان / ۱۴. ×××، گاهى مىگفتند: كسى به او تعليم مى دهد: »انما يعلّمه بشر«××× ۲ نحل / ۱۰۳. ×××، گاه شاعرش ناميدند: »شاعر نتربّص به ريب المنون«××× ۳ طور / ۳۰. ×××، و گاه ساحرش خواندند: »ساحراً او مجنون« .××× ۴ ذاريات / ۳۹. ××× تا جايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هيچ پيامبرى مثل من اذيت نشد.××× ۵ ما اوذى نبى مثل ما اوذيت. مناقب آل ابىطالب: ج ۳ ص ۲۴۷. حلية الاولياء: ج ۶ ص ۳۳۳. وفيات الاعيان: ج ۵ ص ۱۸۶. ×××
۳. خوف از اعراب بتپرست در اول بعثت
قطعاً اين آيه ربطى به اول بعثت ندارد، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله در سالهاى اول مأمور به امور و تكاليفى خطرناكتر بوده است. مثلاً اعراب بتپرست را دعوت به يكتاپرستى كند.
ولى در آيات اول بعثت تهديدى نيست، مثلاً در سوره علق آمده است: »اقرء باسم ربك الذى خلق« .××× ۶ علق / ۱. ××× يا در آيه ديگر آمده است: »فاستقيموا اليه و استغفروه و ويل للمشركين« .××× ۷ فصّلت / ۶ . ×××
۴. خوف از معرفى كردن على بن ابىطالبعليه السلام
طبق شواهدى كه ذكر مىشود، عدهاى از مسلمانان و به ويژه قبيله قريش به خاطر بغض و كينهاى كه از على بن ابىطالبعليه السلام داشتند، همواره منتظر بودند تا انتقام خود را از آن حضرت بگيرند.
پيامبرصلى الله عليه وآله هم از اين مسئله آگاه بود، و همين امر موجب خوف پيامبرصلى الله عليه وآله را فراهم كرده بود.
اما شواهد اين حقيقت:
شاهد اول: پيامبرصلى الله عليه وآله تصريح به جدايى صحابه از اميرالمؤمنينعليه السلام داشتند: عمل نكردن به دستور اميرالمؤمنينعليه السلام: قال: قيل: يا رسولاللَّهصلى الله عليه وآله من يؤمر بعدك؟ قال: ان تؤمروا ابابكر، تجدوه اميناً زاهداً فى الدنيا راغباً فى الآخرة. و ان تؤمروا عمر، تجدوه قوياً اميناً، لا يخاف فى اللَّه لومة لآئم. و ان تؤمروا علياً - و لا أراكم فاعلين - ، تجدوه هادياً مهدياً، يأخذ بكم الطريق المستقيم××× ۱ فضائل الصحابه )احمد بن حنبل( : ج ۱ ص ۲۳۱. ×××:
از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال شد: بعد از شما چه كسى به ما امر كند؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اگر ابوبكر را امير قرار دهيد، مردم او را امين و زاهد در دنيا خواهيد يافت. اگر عمر را امير قرار دهيد، مردم او را قوى و امين خواهيد يافت. اگر علىعليه السلام را امير قرار دهيد - گر چه نمىبينم كه چنين كنيد - ، او را هدايت كننده و هدايت شده خواهيد يافت، كه شما را به راه راست خواهد كشاند.
شاهد دوم: عهد پيامبرصلى الله عليه وآله به على بن ابىطالبعليه السلام: قال: ان ممّا عهد الىّ النبىصلى الله عليه وآله انّ الامة ستغدر بى بعده. هذا حديث صحيح الاسناد و لم يخرجاه××× ۲ المستدرك على صحيحين: ج ۳ ص ۱۵۰ الكنى و الاسماء )مسلم بن حجاج( : ج ۱ ص ۳۱۸. الضعفاء الكبير: ج ۱ ص ۱۷۸. تاريخ بغداد: ج ۱۱ ص ۲۱۶. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۴۴۷. تذكرة الحفاظ: ج ۳ ص ۹۹۵. لسان الميزان: ج ۵ ص ۴۸۶. الخصائص الكبرى: ج ۲ ص ۲۳۵. كنزل العمال: ج ۱۱ ص ۱۳۳. ×××: حاكم نيشابورى حديثى از على بن ابىطالبعليه السلام نقل كرده است: پيامبرصلى الله عليه وآله به من خبر داد كه بعد از من امتم تو را رها مىكنند... . و حاكم هم اين حديث را صحيح مىداند.
شاهد سوم: آشكار شدن حقد و كينهها بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت به علىعليه السلام: عن علىعليه السلام... . قلت: يا رسولاللَّهصلى الله عليه وآله! ما يبكيك؟ قال: ضغائن فى صدور اقوام لا يبدونها لك الا من بعدى. قال: فى سلامة من دينك××× ۳ مجمع الزوائد: ج ۹ ص ۱۱۸. ×××: على بن ابىطالبعليه السلام به همراه پيامبرصلى الله عليه وآله از باغى مىگذشتند. اميرالمؤمنينعليه السلام به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كرد: چقدر اين باغ زيباست.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: باغ تو در بهشت زيباتر است. سپس گريه كردند. على بن ابىطالبعليه السلام از علت گريه پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال كرد. حضرت در پاسخ فرمود: به خاطر كينه امتم نسبت به تو. اميرالمؤمنينعليه السلام سؤال كرد: آيا من )با وجود دشمنىهاى فراوان( سلامت در دين دارم؟ حضرت فرمود: آرى.
در ادامه حديث، هيثمى مىنويسد: اين حديث را ابويعلى و بزّار نقل كردهاند، و در اسناد آن فضل بن عميره وجود دارد كه ابنحبّان آن را توثيق كرده، و غير ابنحبّان »فضل« را ضعيف مىدانند. ولى باقى رجال سند اين روايت همه ثقه هستند.
حاكم نيشابورى××× ۱ المستدرك على الصحيحين: ج ۳ ص ۱۵۱. ××× نيز اسناد اين روايت را آورده و آن را صحيح مىداند. ولى ابتداى حديث را ذكر نكرده و فقط آخر حديث را آورده است. خدا عالم است كه اين تصرف، آيا از ناحيه خود حاكم است يا از ناسخ و يا از ناشر؟
شاهد چهارم: قريش سبب هلاكت مردم بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله شدند: عن ابىهريره، قال: قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: يهلك الناس هذا الحىّ من قريش. قالوا: فما تأمرنا؟ قال: لو ان الناس اعتزلوهم. و عن عمرو بن يحيى بن سعيد الامورى، عن جده، قال: كنت مع مروان و ابىهريره، فسمعت اباهريره يقول: سمعت الصادق المصدّق يقول: هلاك امتى على يدى غلمة من قريش. فقال مروان: غلمة؟ قال: ابوهريره: ان شئت ان اسمّيهم؛ بنىفلان و بنىفلان××× ۲ صحيح بخارى: ج ۴ ص ۱۷۷. كتاب بدء الخلق: باب علامات النبوة. صحيح مسلم: ج ۸ ص ۱۸۶، كتاب الفتن، باب لا يقوم الساعة حتى يمرّ الرجل بقبر الرجل. ×××: ابوهريره مىگويد: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هلاكت امت من توسط عدهاى از قريش كه داراى غلمه )شهوت شديد( هستند انجام مىشود. ابوهريره در پاسخ مروان گفت: اگر بخواهيد نامشان را هم بگويم.
حاكم نيشابورى در مورد اين حديث مىگويد: اين حديث صحيح است، و براى آن شواهدى از سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله و صحابه وجود دارد.××× ۳ المستدرك على الصحيحين: ج ۴ ص ۵۲۶ . ×××
شاهد پنجم: على بن ابىطالبعليه السلام فرمود: اللهم انى استعديك على قريش و من اعانهم. فانهم قطعوا رحمى، و صغّروا عظيم منزلتى، و اجمعوا على منازعتى امراً هو لى. ثم قالوا: الا ان فىّ الحق ان تأخذه، و فىّ الحق ان تتركه××× ۱ نهج البلاغه: خطبه ۱۷۲. ×××: بار خدايا، من در برابر قريش و كسانى كه به كمك آنان برخاستهاند از تو كمك مىجويم )و شكايت را پيش تو مىآورم( . آنها پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند، و مقام و منزلت عظيم مرا كوچك شمردند، و در غصب حق و مبارزه با من هماهنگ شدند... .
شاهد ششم: رفتار قريش با اميرالمؤمنينعليه السلام: قريش على بن ابىطالبعليه السلام را دوست نداشتند: سئل الامام زينالعابدينعليه السلام و ابنعباس ايضاً: لمَ ابغضت قريش علياًعليه السلام؟ قال: لأنه اورد اولهم النار، و قلّد آخرهم العار××× ۲ مناقب ابن شهرآشوب: ج ۳ ص ۲۲۰. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۲۹۰. ×××: از امام زينالعابدينعليه السلام سؤال شد: چرا قريش كينه اميرالمومنينعليه السلام را دارند؟ فرمود: چون على بن ابىطالبعليه السلام نياكانشان را به جهنم فرستاده و ننگ را نصيب نسلهاى بعدى شان كرد.
شاهد هفتم: بعد از بيعت مردم با حضرت علىعليه السلام، قريش با حضرت مخالفت مىكردند: قام ابوالهيثم و عمار و ابوايوب و سهل بن حنيف و جماعة معهم، فدخلوا على علىعليه السلام فقالوا: يا اميرالمؤمنين، انظر فى امرك و عاتب قومك هذا الحىّ من قريش، فانهم قد نقضوا عهدك و اخلفوا وعدك و دعونا فى السرّ الى رفضك.××× ۳ المعيار و الموازنة: ص ۴۱۰۹. شرح نهج البلاغه )ابن ابىالحديد( : ج ۷ ص ۳۹. الجمل )ضامن بن شدقم( : ص ۶۹ . ×××
شاهد هشتم: ابن ابىالحديد معتزلى مىنويسد: ان قريشاً اجتمعت على حربه منذ بويع، بغضاً له و حسداً و حقداً عليه. فاصفقوا كلهم يداً واحدة على شقاقه و حربه. كما كانت فى ابتداء الاسلام مع رسولاللَّهصلى الله عليه وآله، لم تخرم حاله من حاله ابداً××× ۴ شرح نهج البلاغه: ج ۱۶ ص ۱۵۰. ×××: قريش همه متحد شدند تا با علىعليه السلام مبارزه كنند... .
شاهد نهم: عمر بن خطاب به ابنعباس گفت: ان علياً لأحق الناس بها، ولكن قريشاً لا تحتمله××× ۱ تاريخ يعقوبى: ج ۲ ص ۱۵۹. ×××: علىعليه السلام سزاوارترين مردم به خلافت است، ولى قريش او را نمىپذيرد.
پس مشخص شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله خوف داشتند، و علت خوف پيامبرصلى الله عليه وآله نيز مشخص شد.
آيه تبليغ و استدلال به آن و نيز شبهاتى كه اين باره مطرح كردهاند را با رويكردى ديگر نيز مىتوان بيان كرد، و آن تقرير استدلال شيعه به آيه تبليغ و ردّ شبهات است:
۱- استدلال شيعه به آيه تبليغ
ابتدا استدلال شيعه به آيه تبليغ، و نيز اقوال در مورد نزول آن را مورد بررسى قرار مىدهبم:
علامه حلى در مورد استدلال شيعه به آيه تبليغ مىنويسد:
جمهور نقل كردهاند: اين آيه در روز غدير در بيان فضيلت علىعليه السلام نازل شده است. پس از نزول آيه، رسولخداصلى الله عليه وآله دست علىعليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم! آيا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نيستم؟ همه گفتند: چرا اى رسولخداصلى الله عليه وآله.
رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: هر كس من مولاى اويم اين على مولاى او است. خدايا با دوستان او دوست باش و با دشمنانش دشمن باش. ياورانش را يار باش، و تحقير كنندگان او را تحقير كن. آن طور كه او عمل مىكند حق را با او بدار. با توجه به اينكه رسولخداصلى الله عليه وآله نخست كلمه »مولى« را درباره خود و سپس درباره علىعليه السلام به كار برده است، مقصود از مولى بايد شايستهتر به تصرف باشد، زيرا كاربرد بقيه معانى مولى در اينجا درست نيست.××× ۲ نهج الحق و كشف الصدق: ص ۱۷۲. منهاج الكرامة فى معرفة الامامة: ص ۱۱۷. المقنع فى الامامة: ص ۷۵. ×××
در كلام علامه استدلال به اين آيه بر سه مقدمه زير استوار است:
نزول آيه در غدير خم.
كاربرد كلمه مولى از طرف رسولخداصلى الله عليه وآله در خطبه غديريه
عدم صلاحيت اراده بقيه معانى مولى در اينجا، به جز معناى »شايستهتر به تصرف« .
آنچه در اينجا مهم است نزول آيه تبليغ در غدير خم است. درباره نزول اين آيه در ميان مفسران و محدثان اختلاف نظر وجود دارد، كه گاه به ده قول مىرسد. دليل اين همه اختلاف نظر اين است كه با توجه به ذهنيت اهلسنت نسبت به صحابه و عملكرد آنان، تلاش بسيارى انجام مىگيرد تا عملكرد صحابه بعد از رسولخداصلى الله عليه وآله مورد نقد و ابطال قرار نگيرد.
اگر مشخص شود كه اين آيه در غدير نازل شده است، انحراف عملكرد بعضى از صحابه از دستور رسولخداصلى الله عليه وآله ثابت مىشود. بر اين اساس، آراء سست و بدون دليل ارائه كردهاند تا ثابت نشود كه اين آيه در غدير نازل شده است.
قبل از بررسى آراء ياد شده، يادآورى نكتههاى زير ضرورى است:
الف. نزول سوره مائده
آيه مورد بحث در سوره مائده قرار دارد، و در اينكه سوره مائده آخرين سورهاى است كه بر رسولخداصلى الله عليه وآله نازل شده است ترديدى نيست. ولى درباره زمان آغاز نزول آيات اين سوره، عدهاى بر اين باورند كه نزول آيات اين سوره در چهار سال پايانى زندگانى رسولخداصلى الله عليه وآله نيز ادامه داشت. زيرا در همين سوره آيه اكمال قرار دارد كه در حجةالوداع به سال دهم هجرى و هشتاد روز قبل از شهادت آن حضرت نازل گرديد.××× ۱ در آمدى بر تحقيق و اهداف و مقاصد سورههاى قرآن: ص ۱۰۹. ×××
ب. سياق آيه
سياق آيه در انديشه مفسران اهلسنت اهميت فراوانى دارد، و در آيات ولايت به استناد سياق شبهاتى وارد كردهاند. اين آيه از نظر سياق ميان آياتى وارد شده كه درباره اهل كتاب است.
ج. مقصود از ناس
از مسائلى كه به مشخص كردن شأن نزول آيه كمك مىكند، تبيين مراد از واژه ناس در آيه است، كه بايد به كمك بقيه قرائن آن را روشن ساخت.
د. مقصود از عصمت
در آيه مورد بحث، خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله چنين وعده مىدهد: »واللَّه يعصمك من الناس« . حال بايد مشخص كرد كه مقصود از عصمت چيست. براى اين كار راهى جز استفاده از قرائن نيست.
ه . مقصود از عبارت »ما انزل اليك«
در فهم آيه مورد نظر مشخص كردن »ما انزل اليك« نقش مهمى دارد، زيرا تبليغ نكردن آن برابر با تبليغ نكردن رسالت دانسته شده است. بنابراين بايد مراد از »ما انزل اليك« چيزى باشد كه با رسالت و هدف آن برابرى كند.
و. شخصيت روحى رسولخداصلى الله عليه وآله
در اينجا چند نكته را درباره شخصيت رسولخداصلى الله عليه وآله بيان مىكنيم، كه مىتواند به فهم شأن نزول آيه كمك كند:
استقامت رسولخداصلى الله عليه وآله
استقامت انسانها در كارها به اعتقاد آنان به اهدافشان بستگى دارد. هر چه اعتقاد به هدف و درستى آن بيشتر باشد، استقامت در راه رسيدن به آن بيشتر است.
رسولخداصلى الله عليه وآله در نبوت و ضرورت تبليغ رسالت خود نه تنها هيچ شك و ترديدى به خود راه نمىداد، بلكه از نظر روحى و استقامت در راه آن به اندازهاى قوى بود كه اگر همه جهان را هم به او مىدادند كه از تبليغ دين دست بدارد آن حضرت نمىپذيرفت.
چنانكه آن حضرت بعد از دستور خدا به تبليغ عمومى و مقاومت قريش و ارائه پيشنهادهاى آنچنانى به ابوطالب فرمود: يا عماه، و اللَّه لو وضعوا الشمس فى يمينى و القمر فى يسارى على ان اترك هذا الامر. حتى يظهره اللَّه او اهلك فيه ما تركته××× ۱ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۲۶۶. تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۶۷ . الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۶۴ . البداية و النهاية: ج ۲ ص ۳۸۴. ×××:
اى عمو، به خدا قسم اگر )قريش( خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند و در برابر آن از من بخواهند دست از اين كار بردارم، دعوت به توحيد را رها نخواهم كرد. تا اينكه خدا اين دين را گسترش دهد و يا اينكه من در اين راه كشته شوم.
شجاعت رسولخداصلى الله عليه وآله
گر چه انبياءعليهم السلام هر يك از فضائل اخلاقى را به طور كامل دارا هستند و شجاعت نيز يكى از فضائل اخلاقى است، ولى در وصف شجاعت رسولخداصلى الله عليه وآله همين بس كه اميرالمؤمنينعليه السلام - كه خود الگوى شجاعت است و در تاريخ به خوبى در اين ميدان درخشيده است - از شجاعت رسولخداصلى الله عليه وآله چنين ياد مىكند:
كنّا اذا احمرّ البأس، اتقينا برسولاللَّهصلى الله عليه وآله. فلم يكن احد منّا اقرب الى العدو منه××× ۲ نهج البلاغه: حكمت شماره ۹. ×××: هنگامى كه شعله آتش جنگ بر افروخته مىشد، ما به رسولخداصلى الله عليه وآله پناه مىبرديم و خود را به وسيله او حفظ مىكرديم. در جنگ هيچ يك از ما به اندازه او به دشمن نزديك نبود.
عصمت رسولخداصلى الله عليه وآله
مسلمانان با همه اختلافات فرقهاى و فكرى، فى الجمله در مسئله عصمت رسولخداصلى الله عليه وآله اتفاق نظر دارند و همه او را معصوم مىدانند. معناى معصوم بودن اين است كه هيچ نوع كارى كه مورد رضايت خداوند نباشد از او سر نمىزند.
با توجه به نكات ياد شده، به بررسى آراء دانشمندان اهلسنت در شأن نزول آيه تبليغ و محل و زمان آن مىپردازيم:
۱. نزول آيه در مكه
اين آيه در اوائل بعثت نازل شد، و سبب نزول آن اين است كه رسولخداصلى الله عليه وآله از قريش مىترسيد و در تبليغ وحى كندى و تعلّل مىكرد كه اين آيه نازل شد.××× ۱ تفسير فخر رازى: ج ۱۱ ص ۴۹، الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. تفسير طبرى: ج ۶ ص ۱۹۸. اسباب النزول )واحدى( : ج ۱ ص ۱۳۹. ×××
نقد اين نظريه:
اولاً: اين نظر با رأى مشهور و مسلّم كه سوره مائده در آخرين سالهاى زندگى رسولخداصلى الله عليه وآله نازل شده سازگار نيست.
ثانياً: نظر ياد شده با آنچه درباره استقامت رسولخداصلى الله عليه وآله نقل كرديم نيز سازگار نيست، زيرا اگر او از قريش مىترسيد اصلاً اقدام به دعوت نمىكرد. در حالى كه پيشتر جواب دندانشكن آن حضرت به پيشنهاد قريش مبنى بر توقف دعوت را نقل كرديم.
ثالثاً: نظر ياد شده با شجاعت آن حضرت هم سازگار نيست، كه پيشتر از امام علىعليه السلام درباره شجاعت آن حضرت نقل كرديم.
رابعاً: ديدگاه مذكور با انتخاب خداوند هم سازگار نيست، زيرا در اين صورت كسى را به پيامبرى برگزيده است كه از تبليغ رسالتش مىترسد.
خامساً: گذشته از همه اين ايرادها، اگر اين ديدگاه را بپذيريم آيه معناى درستى نخواهد داشت، زيرا گويى خداوند در ابتداى بعثت به پيامبرش فرموده است كه اگر آنچه به تو وحى كرديم تبليغ نكنى مثل اين است كه رسالتت را تبليغ نكردهاى! در حالى كه حضرتش هنوز در آغاز راه است و هنوز كار چندانى انجام نداده تا عدم تبليغ آن با عدم تبليغ رسالت برابرى كند.
۲. نزول آيه در مكه، بدون ذكر تاريخ
پس از آنكه رسولخداصلى الله عليه وآله به ابوطالب - يا عباس - فرمود كه نيازى به حفاظت ندارد و محافظان را رد كرد، اين آيه نازل شد.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. ×××
نقد اين نظريه:
اولاً: كليه اشكالهاى ياد شده در ديدگاه اول نيز در اينجا وارد است.
ثانياً: روايات اهلسنت كه در ديدگاه سوم مطرح است و به استناد آنها نظر سوم را مطرح كردهاند كه لغو حراست و حفاظت از رسولخداصلى الله عليه وآله در مدينه انجام گرفته است نه در مكه.
ثالثاً: هدف از طرح اين روايات، به ويژه اين دو روايت اين است كه در يكى تلاش بر اين است كه نقش حضرت ابوطالب در مكه در حمايت از رسولخداصلى الله عليه وآله را كمرنگ جلوه دهند! در حالى كه ابنابىالحديد از رسولخداصلى الله عليه وآله درباره حضرت ابوطالب چنين نقل مىكند:
هنگامى كه ابوطالب درگذشت، علىعليه السلام نزد رسولخداصلى الله عليه وآله آمد و او را از وفات ابوطالب آگاه كرد. رسولخداصلى الله عليه وآله بسيار رنجور و غمگين شد، و به علىعليه السلام فرمود: برو غسلش بده. وقتى جنازهاش را برداشتيد مرا خبر كن. علىعليه السلام چنين كرد. وقتى جنازه روى دوش مردان در حال حركت بود، رسولخداصلى الله عليه وآله رسيد و با ديدن جنازه فرمود:
اى عمو! صله رحم را به جاى آوردى و پاداش خيرى دريافتى. در حالى كه كوچك بودم مرا تربيت و سرپرستى كردى، و در بزرگىام مرا پناه دادى و يارى كردى! سپس در پى جنازه رفت، تا اينكه بالاى قبر ايستاده و فرمود: به خدا قسم براى تو طلب آمرزش مىكنم و دربارهات شفاعت مىكنم؛ شفاعتى كه جن و انس را به تعجب وا دارد.××× ۲ شرح نهج البلاغه )ابن ابىالحديد( : ج ۴ ص ۷۶. ×××
در روايت ديگر نيز تلاش براى جعل فضيلت براى عباس در مكه است. با اينكه همه مىدانند تا ابوطالب زنده بود عباس هيچ نقشى در حمايت از رسولخداصلى الله عليه وآله نداشت. پس اين روايت در عصر بنىعباس جعل شده است.
۳. نزول آيه در مدينه
قول ديگر اين است كه بدون اينكه تاريخى براى نزول آيه تبليغ ذكر كنند، تنها آيه را به لغو حراست ارتباط دادهاند.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. ×××
نقد اين نظريه:
اولاً: اينكه آيه را به لغو حراست - چه در مكه و چه در مدينه - نسبت دهيم، با بخش اول آيه سازگار نيست؛ آنجا كه مىفرمايد: آنچه به تو وحى كردهايم تبليغ كن و الا رسالت خدا را تبليغ نكردهاى.
ثانياً: ارتباط آيه با لغو حراست - چه در مكه و چه در مدينه - با مسائل قطعى تاريخ نيز سازگار نيست، زيرا رسولخداصلى الله عليه وآله با قبائل پيمان مىبست تا همان گونه كه از زن و فرزند خود دفاع مىكنند از او هم دفاع كنند. مشهورترين آنها پيمانى است كه رسولخداصلى الله عليه وآله با خزرجيان بست، كه به »بيعة الحرب« مشهور شد.
ثالثاً: از مسلّمات تاريخ اسلام اين است كه حراست و حفاظت از رسولخداصلى الله عليه وآله - چه در مكه و چه در مدينه - تا پايان عمر رسولخداصلى الله عليه وآله ادامه داشته است و روايات فراوانى از اين مسئله حكايت مىكنند. در بعضى از روايات اين مسئله مورد تأكيد قرار گرفته است كه حتى هنگام نماز از آن حضرت حراست مىكردند.××× ۲ كنزالعمال: ج ۱۲ ص ۴۳۰. ×××
برخى از روايات نيز از تقاضاى پيامبرصلى الله عليه وآله از اصحاب براى حراست و حفاظت حكايت مىكند.××× ۳ مسند احمد بن حنبل: ج ۲ ص ۳۱. ×××
بعضى از روايات هم حكايت از ادامه حراست تا پايان عمر آن حضرت دارد: ان النبىصلى الله عليه وآله كان يحرسه اصحابه.××× ۱ مسند احمد بن حنبل: ج ۵ ص ۵۵۱ . ××× زيرا وقتى كان بر سر فعل مضارع در آيد افاده استمرار دارد.
همچنين برخى از روايات حكايت از محافظت از او در فتح مكه دارد.××× ۲ صحيح بخارى: ج ۳ جزء ۵ ص ۹۱. ×××
و بعضى از روايات حكايت از آن دارد كه حضرت تا از وجود محافظان اطمينان پيدا نمىكرد نمىخوابيد. عايشه مىگويد:
يك شب رسولخداصلى الله عليه وآله به خواب نمىرفت. پس فرمود: اى كاش يكى از اصحاب شايستهام امشب از من حفاظت مىكرد! عايشه گفت: در اين حال صداى سلاحى را شنيدم. رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: كيست؟ سعد بن ابىوقاص گفت: اى رسولخداصلى الله عليه وآله، من براى حفاظت شما آمدهام. عايشه گفت: نزد شما آمدام تا از شما محافظت كنم. رسولخداصلى الله عليه وآله خوابيد، به گونهاى كه من صداى خواب او را شنيدم.××× ۳ صحيح مسلم: ج ۴ جزء ۷ ص ۱۲۴. ×××
رابعاً: به راستى جاى تعجب دارد كه عدهاى براى اينكه نزول آيه در غدير را انكار كنند، اسامى محافظان رسولخداصلى الله عليه وآله را در جنگها، سفرها، مدينه و... نقل مىكنند، و در عين حال مىگويند در مكه يا در مدينه بعد از اينكه آيه نازل شد، رسولخداصلى الله عليه وآله حراست را لغو كرد!
خامساً: حتى در روز نيز از آن حضرت حفاظت مىشد. شاهد آن »اسطوانة الحرس« است، كه اكنون نيز يكى از ستونهاى مقدس مسجد النبىصلى الله عليه وآله است. وجه نامگذارى آن اين است كه اميرالمؤمنينعليه السلام در كنار آن مىنشست و از رسولخداصلى الله عليه وآله محافظت مىكرد.××× ۴ وفاء الوفاء: ج ۲ ص ۴۴۸. ×××
۴. نزول آيه در مدينه و در جنگ ذات الرقاع
مىگويند: در اين جنگ شخصى اقدام به ترور رسولخداصلى الله عليه وآله كرده بود، و پس از آن اين آيه نازل شد.××× ۱ تفسير طبرى: ج ۴ ص ۶۴۷ . الكشف و البيان: ج ۴ ص ۹۰. تفسير ماوردى: ج ۲ ص ۵۳ . تفسير ابن ابىحاتم: ج ۴ ص ۱۱۷۳ .۹۰. تفسير نبوى: ج ۲ ص ۵۱ . المحرر الوجيز: ج ۵ ص ۱۵۵. ×××
و اما نقد اين نظريه:
اولاً: جنگ ذات الرقاع در سال چهارم هجرى اتفاق افتاده است××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۳ ص ۲۱۳. مغازى واقدى: ج ۱ ص ۳۹۵. الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۱۷۴. ×××، در حالى كه پيشتر نقل كرديم كه سوره مائده - به عنوان آخرين سوره - در سالهاى پايانى عمر رسولخداصلى الله عليه وآله نازل شده است.
ثانياً: منابع اصلى تاريخى كه جنگ ذات الرقاع را طرح كردهاند، هيچ يك نزول اين آيه را در اين جنگ ذكر نكردهاند. بلكه تنها وجوب صلاة خوف را مطرح كردهاند.
ثالثاً: در صورت پذيرش اين نظر، آيه از نظر محتوا نيز هيچ تناسبى با اين جنگ ندارد! چه ارتباطى وجود دارد بين تبليغ آنچه بر رسولخداصلى الله عليه وآله نازل شده و تهديد او به اينكه اگر اين كار را نكند رسالت الهى را تبليغ نكرده است و بين حفاظت خداوند از او و طرح ترور رسولخداصلى الله عليه وآله؟
رابعاً: عجيبتر اينكه راوى نزول اين آيه در ذات الرقاع ابوهريره است! در حالى كه ابوهريره در سال هفتم به مدينه آمده و مسلمان شده است××× ۳ تهذيب التهذيب: ج ۶ ص ۴۸۱. الاصابه فى تمييز الصحابه: ج ۷ ص ۲۰۳. ×××، و جنگ ذات الرقاع در سال چهارم رخ داده، و سوره مائده نيز در سالهاى پايانى عمر رسولخداصلى الله عليه وآله نازل شده است.
اگر چه فخر رازى اقوال ياد شده در نزول اين آيه را تا ده قول نقل مىكند.××× ۴ تفسير فخر رازى: ج ۱۱ ص ۴۹. ××× ولى بعضى از آنها به اندازهاى سست و بىاساس است كه ارزش نقل كردن را ندارد، تا چه رسد به نقد كردن. آنچه ياد شد مهمترين اقوال مخالف نزول آيه در غدير بود كه بىاساس بودن آنها بر اساس مدارك تاريخى روشن است.
۵ . نزول آيه در غدير خم
آنچه باقى مىماند و قول شيعه و اكثر اهلسنت است نزول آيه در غدير خم است. شيعه كه در نزول اين آيه در غدير خم وحدت نظر دارند، و در بين اهلسنت نيز بسيارى بر اين باورند كه اين آيه در غدير خم نازل شده است.××× ۱ غرائب القرآن و رغائب الفرقان: ج ۶ ص ۱۲۹. تفسير المنار: ج ۶ ص ۴۶۳. تفسير ابن ابىحاتم: ج ۴ ص ۱۱۷۲. تفسير فخر رازى: ج ۱۱ ص ۴۹. ينابيع الموده: ص ۱۲۰ تاريخ دمشق: ج ۴۲ ص ۲۳۷. اسباب النزول )واحدى( : ص ۱۱۵. الدر المنثور: ج ۳ ص ۱۱۷. المعيار و الموازنه: ص ۲۱۰. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل: ج ۱ ص ۸۶ . فرائد السمطين: ج ۱ ص ۱۵۸. عمدة القارى: ج ۱۸ ص ۲۰۶. الفصول المهمه: ص ۴۲. فتح القدير: ج ۲ ص ۶۰ . تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبين: ص ۶۰ . تسهيل الوصول الى معرفة اسباب النزول: ص ۱۳۴. فتح البيان فى مقاصد القرآن: ج ۴ ص ۱۹. تفسير روح المعانى: ج ۶ ص ۱۹۳. مطالب السؤول فى مناقب آل الرسولعليهم السلام: ص ۸۰ . ×××
۲- شبهات ادبى
و اما شبهاتى كه در مورد آيه تبليغ مطرح شده است:
۱. شبهه سياق
يكى از شبهاتى كه بر استدلال به اين آيه وارد كردهاند، شبهه سياق آيات است. شيهه را چنين مطرح مىكنند: وصيت به جانشينى مناسبتى با بحث با اهل كتاب ندارد، و اين مسئله از مواردى است كه بلاغت قرآن آن را نمىپسندد.××× ۲ تفسير المنار )رشيد رضا( : ج ۶ ص ۴۶۶. ×××
و اما پاسخ اين شبهه:
رشيد رضا چنين تصور كرده است كه ترتيب موجود آيات همان ترتيب نزول است، و چون در ترتيب موجود آيات قبل و بعد درباره اهل كتاب است بايد اين آيه هم درباره اهل كتاب باشد. در پاسخ به اين شبهه بايد گفت:
الف. گر چه مسلمانان ترتيب آيات را توفيقى مىدانند؛ به اين معنى كه پس از آنكه آيات متفرق نازل مىشد، رسولخداصلى الله عليه وآله دستور داده است كه اين آيه در كجا و آن آيه در كجا قرار گيرد. اين مسئله نسبت به ترتيبى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مشخص كرده درست و پذيرفته است، ولى آيا ترتيب قرآن موجود همان ترتيب رسولخداصلى الله عليه وآله است؟
منابع اهلسنت در اين بحث خلاف اين مسئله را بيان مىكنند. مثلاً ابنشهاب مىگويد: خارجة بن زيد به من خبر داد كه از پدرش زيد بن ثابت شنيده است كه هنگام تنظيم مصحف آيهاى از سوره احزاب را نيافتيم، با اينكه من شنيده بودم و رسولخداصلى الله عليه وآله آن را قرائت مىكرد. تحقيق كرديم، آن را نزد خزيمة بن ثابت انصارى يافتيم. آن آيه اين بود: »من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه عليه« . پس از يافتن آن را در قرآن در سورهاش نهاديم.××× ۱ صحيح بخارى: ج ۳ ص ۹۹، باب جمع القرآن. كتاب التفسير: ص ۲۲، باب فم من قضى. تفسير النسائى: ج ۲ ص ۱۶۶. جامع التفسير من كتاب الاحاديث: ج ۳ ص ۱۶۱۳. الاتقان: ج ۱ ص ۵۹ . ×××
همان طور كه ملاحظه مىكنيد، زيد بن ثابت كه نقش اول را در جمع قرآن در منابع اهلسنت داشته است، اعتراف مىكند كه اين آيه را در سورهاش قرار داديم. ولى آيا در جايى كه رسولخداصلى الله عليه وآله در عصر خودش مشخص كرده بود؟ يا هر جايى كه آنان مناسب ديدهاند؟
ب. مسلمانان - چه شيعه و چه اهلسنت - وحدت نظر دارند كه ترتيب موجود بر اساس نزول نيست، سيوطى كه نزول آيات را به انواع مختلف تقسيم كرده مىنويسد: نوع سيزدهم از آيات، آياتى است كه جداگانه نازل شدهاند و بيشتر آيات چنين است.××× ۲ الاتقان: ج ۱ ص ۳۷. ×××
گذشته از آن كه ترتيب موجود بر اساس نزول نيست، گاه در يك آيه هم نمىتوان گفت كل آيه مربوط به يك مطلب است: در بين امت اختلافى نيست كه گاهى آيهاى از قرآن اولش درباره چيزى است و آخرش درباره چيزى، و وسطش درباره چيزى غير از اول آن است.××× ۳ سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد: ج ۲ ص ۵۳ . ×××
چنانچه دانشمندان اهلسنت درباره آيه تطهير همين شبهه سياق را مطرح كردهاند، و در آنجا هم همين جواب است كه گاهى جملهاى معترضه وسط آيهاى آورده شده است. نمونههاى ديگر هم در قرآن دارد.
ج. از بهترين راههاى شناخت براى اينكه آيهاى با آيات ديگر نازل شده يا نه اين است كه اگر آيه مورد بحث را از مجموعه آيات ياد شده برداريم، ارتباط معنوى آيات به هم مىخورد يا نه. در مورد آيه تبليغ نيز همين شيوه قابل اعمال است. بدين سان كه اگر آيه تبليغ را از ميان برداريم، نه تنها خللى به ارتباط معنوى آيات قبل و بعد آن وارد نمىشود، بلكه كاملاً هماهنگ خواهند بود. با مراجعه به قرآن و قرائت آيات قبل و بعد، بدون در نظر گرفتن اين آيه مىتوان اين روش را تجربه كرد.
د. در آيات قبل و بعد، مخاطبان را با عنوان اهل كتاب، يهود و نصارى... ياد مىكند. حال تغيير از اين عناوين به عنوان »يعصمك من الناس« حكايت از آن دارد كه مخاطب در اين آيه با آيات قبل و بعد متفاوت است. اين خود حاكى از اين مسئله است كه اين آيه با آن آيات نازل نشده است.
۲. شبهه تفكيك كلام
از شبهاتى كه بر استدلال شيعه به اين آيه وارد كردهاند اين است كه اگر آيه مورد بحث درباره امامت امام علىعليه السلام باشد، لازم مىآيد بين آيات قبل و آيات بعد فاصله ايجاد شود. فخر رازى در مفام بيان اين شبهه مىگويد: چون در آيات بسيار بعد از اين آيه سخن با يهود و نصارى است، ممتنع است كه اين يك آيه در بين اين آيات آورده شده باشد، به گونهاى كه با آيات قبل و بعد بيگانه باشد.××× ۱ تفسير فخر رازى: ج ۱۱ ص ۵۰ . ×××
و اما پاسخ اين شبهه:
الف. فخر رازى نيز بر اين عقيده است كه همه اين آيات با هم نازل شدهاند! از اين رو اين آيه با آيات قبل و بعد نمىتواند ارتباط نداشته باشد. به عبارت ديگر، كلام فخر رازى همان شبهه سياق است كه پيشتر مورد نقد و بررسى قرار گرفت و تكرار نمىكنيم.
ب. يكى از نكاتى كه مىتواند نزول آيه را مشخص كند كه چه زمانى و درباره چه كسانى نازل شده است، مشخص كردن »ما انزل اليك« است. تعجب از فخر رازى است كه در تعيين »ما انزل اليك« ده قول نقل مىكند!××× ۱ تفسير فخر رازى: ج ۱۱ ص ۴۹. ××× دو قول آن مربوط به يهود و بقيه درباره نزول آيه در غدير و مسائل ديگر است. با اين حال چگونه اظهار مىدارد كه اين آيه با آيات قبل و بعد خود ارتباط دارد و نمىتواند اجنبى باشد؟ با اين كه بر اساس هشت قول ديگر آيه غير مرتبط است.
۳- شبهات محتوايى
يكى از شبهاتى كه بر استدلال شيعه به اين آيه وارد كردهاند، اين است كه آيه از نظر محتوايى با مسئله امامت تناسب ندارد. رشيد رضا مىگويد:
از سياق آيه و ما قبل و ما بعد آن كه بگذريم، آيه به تنهايى نيز نمىپذيرد كه مقصود از تبليغ رهبرى علىعليه السلام باشد، زيرا جمله »ان لم تفعل« شرطيه است كه بعد از جمله امرى »بلّغ« واقع شده است، و در پايان جمله نگهدارى، و جمله پايانى آيه كه تعليل مىكند خداوند كافران را هدايت نمىكند. هيچ يك از اين امور تناسبى با تبليغ كردن رهبرى علىعليه السلام براى مردم ندارد. آيه را با چشم بصيرت مطالعه كن نه با چشم تقليد.××× ۲ تفسير المنار: ج ۶ ص ۴۶۷. ×××
پس اين شبهه سه مرحله دارد:
جمله شرطيه »اگر اين كار را انجام ندهى رسالت او را انجام ندادهاى« چگونه با تبليغ خلافت علىعليه السلام سازگارى دارد؟
جمله »خداوند تو را از مردم نگه مىدارد« چگونه با خلافت علىعليه السلام سازگارى دارد؟
عبارت »خداوند كافران را هدايت نمىكند« چگونه با امامت علىعليه السلام سازگارى دارد؟
و اما پاسخ اين شبهه:
الف. پاسخ بخش اول شبهه:
رشيد رضا تصور درستى از جانشينى رسولخداصلى الله عليه وآله ندارد و تصور مىكند جانشينى واقعى رسولخداصلى الله عليه وآله همان بوده كه بعد از شهادت آن حضرت اتفاق افتاده است، و يا در حد رئيس يك قبيله يا رئيسجمهورى يك كشور است، تا با عدم تبليغ رسالت الهى برابرى نكند.
در حالى كه امامت و خلافت و جانشينى رسولخداصلى الله عليه وآله ادامه نبوت است و همان وظايف رسولخداصلى الله عليه وآله بر عهده جانشين او است كه مهمترين آنها هدايت همه جانبه بشر به سوى خداست، كه چنين كارى جز با برخوردارى از عصمت و علم الهى امكان پذير نيست؛ علمى كه تمام ابعاد احكام الهى اعم از دنيوى، اخروى، اجتماعى، سياسى، قضايى، فردى، اجتماعى، و... را در برگيرد. به اعتراف دوست و دشمن بعد از رسولخداصلى الله عليه وآله چنين دانشى در اختيار امام علىعليه السلام بوده است.
در كنار اين علم گسترده و عصمت امام علىعليه السلام بايد به اعترافات خلفاى سهگانه در عدم آگاهى از احكام الهى و اسلامى اشاره كرد. تا حدى كه خليفه اول از اجراى حد الهى نسبت به خالد بن وليد در جريان كشتن مالك بن نويره و همبستر شدن با همسر او سرباز زد!
همچنين او مىگفت: بيعتتان را پس بگيريد، كه شيطانى همراه من است!
يا عدم آگاهى او از احكام ابتدايى كه بسيار روشن است، مثل ندانستن ميراث جده. براى پى بردن به ميزان آگاهى خليفه اول مىتوان به كتب تفسير، حديث و... از خود اهلسنت مراجعه كرد، و دريافت كه در اين ميدان حتى بسيارى از صحابه بر او برترى دارند.
اين عدم آگاهى در مورد خليفه دوم بسيار بيشتر است؛ از قبيل تحريم ازدواج موقت، با اينكه در زمان رسولخداصلى الله عليه وآله وجود داشت! تجسس او در خانههاى مردم! دستور به سنگسار زن حامله و زن ديوانه! و موارد فراوان ديگر. به طورى كه او بارها و بارها مىگفت: »لولا على لهلك عمر« و... .
از طرفى بايد در نظر داشت كه خليفه رسولخداصلى الله عليه وآله بايد هدايت همه جانبه جامعه بشرى را عهدهدار شود. در اين صورت روشن است كه خداوند مىفرمايد: جانشين بعد از خودت را مشخص كن، كه اگر اين كار را انجام ندهى رسالت الهى را انجام ندادهاى.
ب. پاسخ بخش دوم شبهه:
اگر مقصود از واژه »ناس« در آيه مشخص شود، هم جايگاه و ارتباط آن با ولايت علىعليه السلام و حفاظت او از رسولخداصلى الله عليه وآله در برابر آنان مشخص مىشود، و هم جمله پايانى آيه. در اين زمينه چند احتمال زير مطرح شده است:
احتمال اول: مقصود از »ناس« مسلمانان باشند. اين احتمال نمىتواند درست باشد، چون مسلمانانى كه به رسولخداصلى الله عليه وآله از روى اخلاص و عشق به خداوند ايمان آوردهاند و همه چيز خود را در راه گسترش اسلام در طبق اخلاص گذاشته و سالها براى گسترش اسلام زحمت كشيدهاند، خطرى براى رسولخداصلى الله عليه وآله ندارند.
احتمال دوم: مقصود از »ناس« اهل كتاب باشند. اين احتمال نيز نمىتواند درست باشد. چون: اولاً وقتى قرآن اهل كتاب را مخاطب قرار مىدهد با عنوان يهود، نصارى، اهل الكتاب، الذين اوتوا الكتاب و الذين كفروا خطاب مىكند، نه با كلمه »ناس« . ثانياً در زمان نزول آيه در مدينه و مكه و به خصوص در مراسم حجةالوداع، اهل كتابى وجود نداشت تا خطرى براى رسولخداصلى الله عليه وآله باشند.
احتمال سوم: مقصود از »ناس« روم و ايران باشند. اين احتمال نيز نمىتواند درست باشد. چون: اولاً هنوز اسلام در خارج از عربستان گسترش نيافته بود تا عدهاى مخالف پيامبرصلى الله عليه وآله باشند. ثانياً اينان هم در مراسم حضور نداشتند تا خطرى براى رسولخداصلى الله عليه وآله باشند.
بنابراين مقصود از »ناس« بايد جمعيتى صاحب نفوذ و قدرت باشند كه از مخالفان رسولخداصلى الله عليه وآله و اسلام هستند، و نيز از مسلمانان حاضر در مراسم و غير قابل شناخت ظاهرى باشند. بديهى است كه اين جمعيت غير از جريان نفاق و منافقان كسى نمىتواند باشد. منافقانى كه در رأسشان سران سقيفه و اطرافيانشان هستند.
بحث در مورد ابوبكر و عمر و نفاق و كارشكنىهاى متعددشان بسيار است و در كتب ديگر مفصل بيان شده است. در اينجا در مورد عدهاى سخن مىگوييم كه بسا آنان نيز در اينجا منظور آيه باشند، و آنان سران قريش هستند.
براى مشخص كردن اينان و خطرى كه براى رسولخداصلى الله عليه وآله داشتند و خطرى كه از ولايت و امامت علىعليه السلام متوجه آنان مىشد و ترسى كه رسولخداصلى الله عليه وآله از عملكرد آنان داشت، بايد عملكرد قريش را در برابر دعوت رسولخداصلى الله عليه وآله مورد بررسى قرار داد، تا بتوان خطر آنان را به تصوير كشيد. ولى بايد توجه داشت كه چنين كارى مستلزم بازخوانى يك دوره تاريخ اسلام است، كه اين كار در اينجا ممكن نيست و تنها به سرفصلهاى آن اشاره مى كنيم:
اول: موضعگيرى قريش در برابر رسولخداصلى الله عليه وآله
بعد از آنكه خداوند به رسول خودصلى الله عليه وآله دستور داد دعوت به اسلام را علنى كند و او نيز دعوت آشكار را آغاز كرد، سرسختترين دشمنان او قريش بودند كه در برابر دعوت او دست به اقداماتى به شرح زير زدند:
اقدام اول: مذاكره براى جلوگيرى از تبليغ دين خدا: سران قريش آن قدر تكبر داشتند كه شأن خود را برتر از آن مىدانستند كه با رسولخداصلى الله عليه وآله مذاكره كنند. از اين رو در اين دوران با حضرت ابوطالب چندين دور مذاكره كردند، كه او مانع تبليغ پيامبرصلى الله عليه وآله شود.
به اين متن توجه كنيد: همين كه رسولخداصلى الله عليه وآله قومش را به اسلام دعوت كرد، جمعى از سران قريش مانند عتبه و شيبه پسران ربيعة بن شمس و ابوسفيان پسر حرب و ابوبخترى و اسود و ابوجهل و وليد بن مغيره و نبيه و منبه پسران حجاج بن عامر و عاص بن وائل خدمت ابوطالب رسيدند و به او گفتند: پسر برادر تو به خدايان ما ناسزا مىگويد و دين ما را سرزنش مىكند و افكار ما را سفيهانه مىپندارند و پدران ما را گمراه مىداند. يا مانع او شو، و يا دست از حمايت او بردارد تا خود بدانيم كه با او چه كنيم.××× ۱ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۲۶۵. ×××
در اين مذاكره، ابوطالب با سخنانى دلگرم كننده آنان را قانع كرد و آنان برگشتند. ولى چون رسولخداصلى الله عليه وآله حاضر نبود دست از دعوت به حق خود بر دارد، دوباره خدمت ابوطالب رسيدند و به او گفتند:
اى ابوطالب، سنّى از تو گذشته و در بين ما جايگاه و منزلتى دارى. از تو خواستيم جلو پسر برادرت را بگيرى، ولى جلو او را نگرفتى. به خدا قسم ما نمىتوانيم اين وضع را تحمل كنيم كه پدران ما دشنام داده شوند و افكار و انديشه ما سفيهانه دانسته شود و خدايان ما تحقير شوند. بنابراين جلو او را بگير، و يا اينكه ما با تو و او درگير مىشويم؛ به گونهاى كه يكى از ما از ميان برود.××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۲۶۵. ×××
اقدام دوم: مذاكره با تهديد براى جلوگيرى از تبليغ دين: اين دور از مذاكره چون همراه با تهديد جدى بود، ابوطالب رسولخداصلى الله عليه وآله را خواست و سخنان قريش را به اطلاع آن حضرت رساند.
رسولخداصلى الله عليه وآله در پاسخ قريش به حضرت ابوطالب فرمود: عمو! به خدا قسم اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند و از من بخواهند كه دست از اين كار بردارم، اين كار را نخواهم كرد. مگر اينكه يا خداوند اين دين را گسترش دهد، و يا اينكه من در اين راه كشته شوم.
پس از اين كلمات، اشكهاى رسولخداصلى الله عليه وآله جارى شد و گريه كرد و از جا برخاست. همين كه دور شد، حضرت ابوطالب او را خواند و عرض كرد: پسر برادرم بيا ! وقتى رسولخداصلى الله عليه وآله آمد، ابوطالب به او عرض كرد: پسر برادرم، برو و هر چه دلت مىخواهد تبليغ كن. به خدا قسم در برابر هيچ چيزى تو را تسليم نخواهم كرد!××× ۱ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۲۲۶. ×××
وقتى قريش از مذاكره با جناب ابوطالب براى وادار كردن رسولخداصلى الله عليه وآله به توقف تبليغ دين خدا راه به جايى نبردند، در صدد بر آمدند تا جلو تبليغ دين را بگيرند. براى رسيدن به اين هدف، از روشهاى زير استفاده كردند:
راه اول: برخورد مستقيم براى جلوگيرى از تبليغ دين
يك. مذاكره براى كشتن رسولخداصلى الله عليه وآله: قريش مىدانست كه راه رهايى از اين مشكل از بين بردن رسولخداصلى الله عليه وآله است. ولى از طرفى حمايت جدى ابوطالب و به تبع آن حمايت بنىهاشم - كه خود از قبائل زيرمجموعه قريش و مورد احترام مردم مكه بودند - از رسولخداصلى الله عليه وآله مانع كشتن آن حضرت مىشد.
از اين رو خدمت ابوطالب آمدند و به او پيشنهاد كردند كه ما جوانى از جوانان قريش را به تو مىدهيم و تو نيز محمدصلى الله عليه وآله را به ما بده تا او را بكشيم! به اين پيشنهاد توجه كنيد:
وقتى قريش فهميدند كه ابوطالب حاضر نيست دست از حمايت رسولخداصلى الله عليه وآله دست بردارد، نزد ابوطالب رفتند و به او گفتند: عمارة بن وليد قوىترين و زيباترين جوان قريش است. او را به عنوان فرزند به تو مىدهيم كه از فكر و توان جسمى او استفاده كنى، و در برابر آن پسر برادرت را - كه مخالف دين ماست و بين ما تفرقه ايجاد كرده است و انديشه ما را سفيهانه مىپندارد - تسليم ما كن تا او را بكشيم. اين يك معامله است؛ مردى در برابر مردى! ابوطالب فرمود: به خدا قسم اين كار هرگز شدنى نيست.××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۲۲۶. ×××
دو. جلوگيرى از ايمان آوردن افراد: مشكل اساسى قريش اسلام بود، و اگر با رسولخداصلى الله عليه وآله نيز درگير شدند به خاطر اين بود كه او اسلام را تبليغ مىكرد. پس از شكست طرحهاى ياد شده، به اين طرح رو آوردند كه از ايمان آوردن افراد جلوگيرى كنند، و در اين راه بسيار تلاش كردند تا از اسلام آوردن طفيل بن عمرو××× ۱ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۳۸۲. ×××، اعشى بن قيس شاعر معروف××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۳۸۶. ×××، عدّاس××× ۳ سيره ابنهشام: ج ۲ ص ۴۲۱. ×××، و از ايمان آوردن قبائل در مناسك حج××× ۴ سيره ابنهشام: ج ۲ ص ۴۲۳. ×××، جلوگيرى نمايند.
سه. شكنجه ياران: قريش همزمان با تلاش براى جلوگيرى از ايمان آوردن افراد، به شكنجه ياران رسولخداصلى الله عليه وآله رو آورد. اين كار با دو انگيزه انجام مىگرفت: ايمان آورندگان باز گردند، و ديگران نيز تمايل به ايمان آوردن نداشته باشند.
شكنجه مؤمنان توسط قريش به قدرى روشن است كه جاى هيچ شبههاى براى كسى باقى نمىگذارد. به اين متن توجه كنيد: قريش با هم توافق كردند تا كسانى را كه به رسولخداصلى الله عليه وآله ايمان آوردهاند شكنجه كنند. بر اين اساس هر قبيلهاى مسلمانان آن قبيله را شكنجه مىكردند.××× ۵ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۲۶۸. ×××
از ديگر شواهد اين جريان است:
كتك خوردن عبداللَّه بن مسعود و مجروح شدن او تنها به خاطر خواندن قرآن.××× ۶ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۳۱۵. ×××
شكنجه بلال با آن وضع فجيع، تنها به جرم گفتن »لا اله الا اللَّه« .××× ۷ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۳۱۸. ×××
شكنجه ياسر و سميه و عمار با آن وضع رقتبار براى رسولخداصلى الله عليه وآله بسيار دردناك بود.
از اين رو وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله از كنار آنان مىگذشت و اين شكنجهها را مىديد، مىفرمود: صبراً آلياسر، موعدكم الجنة××× ۱ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۳۲۰. ×××: آلياسر صبر كنيد، وعدگاه شما بهشت است.
آنچه ياد شده، درباره ياران رسولخداصلى الله عليه وآله است، ولى اذيت و آزار قريش نسبت رسولخداصلى الله عليه وآله از اين بحث خارج است.
چهار. تعقيب مومنان: قريش نه تنها مسلمانان را مورد اذيت و آزار و شكنجه قرار مىداد تا از دين خود دست بردارند، بلكه پس از دستور رسولخداصلى الله عليه وآله به مسلمانان براى مهاجرت به حبشه نيز آرام ننشستند و هيأتى را به حبشه فرستادند تا آنان را به مكه باز گردانند:
همين كه قريش ديدند ياران رسولخداصلى الله عليه وآله در حبشه استقرار يافته و امنيت يافتهاند، با يكديگر مشورت كردند و تصميم گرفتند تا دو نفر قريشى توانا را به حبشه بفرستند و از نجاشى بخواهند تا مسلمانان را بازگرداند، تا آنان را به خاطر دينشان شكنجه كنند و از محل آرامش و استقرارشان بيرون كنند.××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۳۳۳. ×××
پنج. تلاش براى نرسيدن صداى قرآن به گوش ديگران: قريش كه از به ثمر رسيدن راههاى ياد شده مأيوس شده بود و از طرفى نمىتوانست گسترش دين خدا را ببينند، تلاش كردند تا مردم با رسولخداصلى الله عليه وآله روبرو نشوند. پس هنگامى كه آن حضرت مشغول خواندن قرآن بود، با سر و صدا كردن مانع مىشدند كه مردم صداى آن حضرت را بشنوند، كه اين تلاش نيز در قرآن منعكس شده است.××× ۳ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۳۱۳. ×××
راه دوم: طرح سازش
خداوند اراده كرده بود تا نور اسلام در بين مردم گسترش يابد، و در مقابل قريش تلاش مىكردند تا اين نور را خاموش كنند. پس از آنكه راههاى قبل به نتيجه نرسيد، طرح سازش با رسولخداصلى الله عليه وآله را در قالب پيشنهادهاى زير ارائه كردند:
يك. پيشنهاد اعطاى امتيازات: قريش در طرح سازش با رسولخداصلى الله عليه وآله چندين مرحله را اجرا كرده است. يكى از آنها دادن امتيازات به رسولخداصلى الله عليه وآله در برابر سكوت آن حضرت است. به اين پيشنهادها توجه كنيد:
عتبه، شيبه، ابوسفيان، نضر، ابوالبخترى، اسود، زمعه، وليد، ابوجهل، عبداللَّه بن ابىاميه، عاص بن وائل، نبيه، منبه، اميه بن خلف و... گرد آمدند و با پيامبرصلى الله عليه وآله مذاكره كردند و به او گفتند:
اگر مقصودت از آوردن اين سخن )قرآن( گردآورى ثروت است، از اموال خود آنقدر برايت جمع مىكنيم كه ثروتمندترين ما باشى. و اگر مقصودت به دست آوردن موقعيت اجتماعى است، ما تو را به سرورى مىپذيريم. و اگر مقصودت به دست آوردن قدرت و حكومت است، ما حاضريم حاكميت تو را بپذيريم. و اگر جن بر تو غلبه كرده است و ديوانه شدهاى - كه شايد چنين باشد - ، حاضريم در راه درمان تو اموال خود را هزينه كنيم تا بهبود يابى، يا ما مأيوس شويم.××× ۱ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۲۹۵. ×××
دو. مشاركت در دين: قريش پس از مأيوس شدن از دادن امتيازات مادى، حاضر شدند دين مشترك را در مكه اعلام كنند؛ بدين گونه كه زمانى پيامبرصلى الله عليه وآله و مسلمانان و قريش آئين عبادى اسلام را به جا آورند، و در مقابل زمانى هم رسولخداصلى الله عليه وآله و مسلمانان در برابر بتهاى قريش سجده كنند! به اين پيشنهاد توجه كنيد:
گفتند: اى محمد! بيا با هم آنچه تو عبادت مىكنى عبادت كنيم و تو هم آنچه را ما عبادت مىكنيم عبادت كن، و ما و شما دين مشترك داشته باشيم. اگر آنچه تو عبادت مىكنى بهتر بود ما بهره خود را بردهايم، و اگر آنچه ما عبادت مىكنيم بهتر بود تو بهرهات را بردهاى.××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۳۶۲. ×××
در مقابل اين پيشنهاد، خداوند سوره كافرون را نازل كرد و به اين بازى خاتمه داد. قريش يك بار ديگر در آستانه ارتحال ابوطالب پيشنهاد سازش را در حضور ابوطالب مطرح كرد، كه با پيشنهاد توحيد به شكست انجاميد.××× ۱ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۴۱۷. ×××
راه سوم: تحريم اقتصادى و اجتماعى
قريش كه نتوانسته بود رسولخداصلى الله عليه وآله را از تبليغ دين منصرف كند و روز به روز بر گسترش اسلام و جمعيت مسلمانان افزوده مىشد، تصميم گرفتند هر گونه روابط اجتماعى با مسلمانان را تحريم كنند:
وقتى قريش ديد كه اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله روز به روز گسترش مىيابند، در جلسهاى تصميم گرفتند تا قرار دادى عليه بنىهاشم و بنىعبدالمطلب بنويسند؛ كه نه به آنان زن بدهند و نه از آنان زن بگيرند، و نه به آنان چيزى بفروشند و نه از آنان چيزى بخرند. اين توافق را نوشته با هم پيمان بستند تا آن را رعايت كنند، و براى اطمينان كار قرار داد را در داخل كعبه آويزان كردند. نويسنده قرار داد منصور بن عكرمه بود.××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۳۵۰. ×××
راه چهارم: هجوم نظامى
پس از مقاومت سرسختانه رسولخداصلى الله عليه وآله و يارانش در برابر شكنجه و آزار قريشيان و كمك خداوند و تابيدن نور ايمان در دل يثربيان و هجرت رسولخداصلى الله عليه وآله و مسلمانان به مدينه و تشكيل حكومت دينى در اين شهر و بستن پيمان با قبائل اطراف مدينه، نه تنها قريش رسولخداصلى الله عليه وآله و مسلمانان را رها نكرد، بلكه در همين دوران دهها عمليات نظامى بزرگ و كوچك را عليه رسولخداصلى الله عليه وآله سازماندهى كرد، كه داستان اين بخش از تلاش قريش در حد چندين جلد كتاب است.
راه پنجم: پيمان صلح يا شكست سياسى
قريش از غارت اموال مسلمانان در مكه××× ۳ سيره ابنهشام: ج ۲ ص ۴۹۹. ××× راه به جايى نبرد و نتوانست از هجرت آن حضرت جلوگيرى كند××× ۱ سيره ابنهشام: ج ۲ ص ۴۹۹. ××× و با هجومهاى نظامى پى در پى نيز نتوانست حكومت دينى رسولخداصلى الله عليه وآله را سرنگون كند. به خصوص بعد از هجوم نظامى احزاب؛ كه همه امكانات و همپيمانان خود و مخالفان رسولخداصلى الله عليه وآله و اسلام را بسيج كرد و همكارى يهود و ستون پنجم و تلاش منافقان مدينه هم سودى نبخشيد. سرانجام ناچار شد تا قدرت سياسى رسولخداصلى الله عليه وآله را به رسميت بشناسد، و در پايان سال ششم××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۳ ص ۳۲۱. ××× در منطقه حديبيه با آن حضرت پيمان صلح منعقد كند. با اين تفاوت كه در اين دوران اقتدار ابوسفيان به پايان رسيده بود. يا به تعبيرى تاريخ مصرف او تمام شده بود و مىبايد شخص سهيل بن عمرو جايگزين ابوسفيان مىشد.××× ۳ سيره ابنهشام: ج ۳ ص ۳۳۱. ××× وى تا پايان عمر رسولاللَّهصلى الله عليه وآله رهبرى جبهه مخالف آن حضرت را در قريش رهبرى كرد.
در اينجا توجه به اين نكته لازم است كه مخالفت قريش به خصوص سهيل بن عمرو در همين دوران به حدى است كه از نوشتن »بسم اللَّه الرحمن الرحيم« در اول قرار داد صلح جلوگيرى كردند.××× ۴ سيره ابنهشام: ج ۳ ص ۳۳۲. ××× حتى وقتى رسولخداصلى الله عليه وآله پيشنهاد كرد بنويسند اين پيمان صلحى است بين محمد رسولخداصلى الله عليه وآله و سهيل بن عمرو، سهيل گفت: اگر قبول داشتم كه تو رسولخدا هستى كه با تو نمىجنگيديم. بلكه اسم خودت و پدرت را بنويس.××× ۵ سيره ابنهشام: ج ۳ ص ۳۳۲. ×××
راه ششم: ترور رسولخداصلى الله عليه وآله
درگيرى اصلى قريش با توحيد بود، و اگر با رسولخداصلى الله عليه وآله درگير شد بدين سبب بود كه او نداى توحيد سر مىداد. از اين رو به موازات تلاش براى جلوگيرى از گسترش دين، نابودى رسولخداصلى الله عليه وآله را نيز در دستور كار خود قرار دادند. تا جايى كه چندين بار طرح ترور حضرتش را اجرا كردند، كه به چند نمونه اشاره مىكنيم:
طرحى كه در مكه و توسط ابوجهل اجرا شد، كه به شكست انجاميد.××× ۱ سيره ابنهشام: ج ۱ ص ۲۹۸. ×××
طرحى كه در آستانه هجرت به رهبرى ابوجهل و توسط جمعى از قريش اجرا شد، كه قبل از اجرا جبرئيل به آن حضرت خبر داد، و آن حضرت هم علىعليه السلام را در بستر خود خواباند و خود نجات يافت.××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۲ ص ۴۸۲. ×××
ترور پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه، كه توسط صفوان بن اميه طراحى و شكست خورد.××× ۳ سيره ابنهشام: ج ۲ ص ۶۱ . ×××
بعد از فتح مكه و در جنگ حنين نيز توسط شيبة بن عثمان طرح ترور اجرا شد، كه با شكست مواجه شد.××× ۴ سيره ابنهشام: ج ۴ ص ۸۷ ، البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳۸ . ×××
در سال نهم هجرى و در مدينه عامر بن طفيل نيز قصد ترور آن حضرت را داشت كه شكست خورد.××× ۵ سيره ابنهشام: ج ۴ ص ۲۱۳. ×××
در جنگ تبوك سال نهم هجرى نيز جمعى از منافقان اقدام به ترور او كردند، كه با خبر دادن جبرئيل و تدبير رسولخداصلى الله عليه وآله با شكست مواجه شد.××× ۶ المغازى: ج ۳ ص ۱۰۴۲. ×××
راه هفتم: گرايش به نفاق
قريش كه از همه توانايىهاى خود براى نابودى اسلام و مسلمانان استفاده كرده و راه به جايى نبرده بود، با فتح مكه آخرين سنگر خود در برابر مسلمانان را از دست داد و به ناچار در برابر اقتدار مسلمانان تسليم شد. از طرفى هم اعتقادى به توحيد و رسالت رسولخداصلى الله عليه وآله نداشت. از اين جهت به نفاق رو آوردند و منافقانه مسلمان شدند. پس از آن هر كجا كه شرايط فراهم شد، با اظهار كفر، مستقيم و غير مستقيم عليه اسلام و مسلمانان اقدام كردند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام كه خود از حاضران در عصر رسولخداصلى الله عليه وآله و از كسانى است كه با تمام توان با قريش درگير بوده است، درباره اسلام آن روز قريش چنين مىفرمايد: فوالذى فلق الحبة و برأ النسمة ما اسلموا، ولكن استسلموا و اسرّوا الكفر. فلما وجدوا اعواناً عليه اظهروه××× ۱ نهج البلاغه: نامه ۱۶. ×××: قسم به آنكه دانه را شكافت و انسان را آفريد، آنان هرگز مسلمان نشده بودند بلكه تسليم شده بودند و كفر خود را پنهان كردند، و همين كه يارانى يافتند كفرشان را اظهار نمودند.
حضرت در نامهاى ديگر به معاويه مى فرمايد: و ما اسلم مسلمكم الا كرهاً××× ۲ نهج البلاغه: نامه ۶۴ . ×××: هيچ مسلمانى از شما مسلمان نشد مگر از روى ناچارى.
براى اثبات نفاق سران قريش بنا نداريم به سخنان بنىهاشم و منابع شيعه استناد كنيم. در اينجا قرائن اين نفاق را از سخنان سران قريش و عملكرد آنان پس از فتح مكه ارائه مىكنيم:
قرينه اول: اظهار كفر بعد از اسلام: گر چه سران قريش در فتح مكه به ظاهر مسلمان شدند و همراه رسولخداصلى الله عليه وآله در جنگ حنين شركت كردند، ولى در اولين فرصتى كه احساس كردند سپاه اسلام شكست خورده است، كفر درونى خود را آشكار كردند.
ابوسفيان در حالى كه ازلام در تيردان او بود با خوشحالى گفت: لا تنتهى هزيمتهم دون البحر××× ۳ سيره ابنهشام: ج ۴ ص ۸۶ . البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳۰ . ×××: فرار آنان تا كنار دريا ادامه مىيابد. كلدة بن حنبل گفت: الا بطل السحر اليوم××× ۴ سيره ابنهشام: ج ۴ ص ۸۶ . البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳۰ . ×××: همانا امروز سحر باطل شد )مقصودش نبوت رسولخداصلى الله عليه وآله بود( . صفوان بن اميه مىگويد: ما زال رسولاللَّه يعطينى من غنائم حنين و هو ابغض الخلق الىّ××× ۵ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۷۲ . ×××: با اينكه رسولخداصلى الله عليه وآله همچنان از غنائم حنين به من مىدهد )رسولخداصلى الله عليه وآله يكصد شتر به او داده بود( در همان حال منفورترين انسان نزد من بود.
قرينه دوم: طرح ترور رسولخداصلى الله عليه وآله: همين كه مسلمانان در حنين پا به فرار گذاشتند و سران قريش فرصت يافتند، شيبة بن عثمان بن ابىطلحه براى ترور رسولخداصلى الله عليه وآله نزديك آمد، ولى امداد غيبى مانع اين كار او شد.××× ۱ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳۹ . ×××
قرينه سوم: غارت رداى رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: قريشِ مسلمان! در بازگشت از حنين كه احساس كردند شايد رسولخداصلى الله عليه وآله غنائم جنگى را به مدينه ببرد، در بين راه مرتب به او مىگفتند: غنائم را تقسيم كن. و چون رسولخداصلى الله عليه وآله اعتنايى نكرد، به او حمله كرده و رداى آن حضرت را ربودند××× ۲ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۶۴ . ×××!
قرينه چهارم: تصميم به ارتداد از اسلام: با انتشار خبر شهادت رسولخداصلى الله عليه وآله در مكه، قريشيان تصميم گرفتند از اسلام برگردند. به اين جريان توجه كنيد:
هنگامى كه رسولخداصلى الله عليه وآله وفات كرد، بيشتر مردم مكه تصميم گرفتند از اسلام برگردند، به گونهاى كه عتاب بن اسيد )والى مكه از طرف رسولخداصلى الله عليه وآله( از آنان ترسيد و مخفى شد. تا اينكه سهيل بن عمرو به صحنه آمد و سخنرانى كرد و گزارش وفات رسولخداصلى الله عليه وآله را داد و گفت: مرگ رسولخداصلى الله عليه وآله موجب قدرت اسلام خواهد شد. هر كس از ما جدا شود گردن او را خواهيم زد. به دنبال آن مردم از تصميم خود برگشتند و عتاب بن اسيد از مخفيگاه خود بيرون آمد.××× ۳ سيره ابنهشام: ج ۴ ص ۳۱۶. ×××
سهيل بن عمرو همان كسى است كه حاضر نشد اسم خدا و رسولخداصلى الله عليه وآله در ابتداى قطعنامه صلح حديبيه آورده شود. در اين دوران رهبرى قريش در اختيار او بود. او سالها در انتظار شهادت رسولخداصلى الله عليه وآله بود كه قدرت متمركز او را به اسم اين كه محمدصلى الله عليه وآله از قريش است تصاحب كند. در سقيفه نيز با همين انديشه كه رسولخداصلى الله عليه وآله از قريش است قدرت را تصاحب كردند.
بايد توجه داشت كه تلاش سهيل بن عمرو وقتى انجام گرفت كه براى او گزارش آوردند كه بعد از رسولخداصلى الله عليه وآله قدرت در اختيار قريش قرار گرفته است نه در اختيار بنىهاشم. چيزى كه تعجب انسان را بر مىانگيزد اين است كه محتواى سخنرانى سهيل بن عمرو در مكه عين محتواى سخنرانى ابوبكر بعد از شهادت رسولخداصلى الله عليه وآله مقابل خانه آن حضرت است. با اينكه آن روز وسائل ارتباط جمعى به اين شكل وجود نداشت!
راه هشتم: استقلال سياسى
با اينكه مكه به دست رسولخداصلى الله عليه وآله فتح شد و آن حضرت براى مكه حاكم تعيين كرد و قريش مسلمان شده بايد تسليم رسولخداصلى الله عليه وآله و نماينده او باشند، ولى قريش اعتقادى به اسلام نداشت و تنها تسليم شده بودند. از اين رو تلاش مىكردند تا خود را همپيمان رسولخداصلى الله عليه وآله نشان دهند و استقلال سياسى خود را حفظ كنند. به گونهاى كه رسولخداصلى الله عليه وآله آنان را به سركوبى نظامى تهديد كرد. به اين جريان توجه كنيد:
بعد از آنكه رسول مكرم اسلامصلى الله عليه وآله مكه را فتح كرد، جمعى از قريش نزدش آمدند و گفتند: اى محمد! ما همپيمان و قوم تو هستيم و جمعى از بردگان ما به تو ملحق شدهاند كه انگيزهاى در اسلام ندارند، بلكه از كار كردن فرار كردهاند. آنان را به ما برگردان.
رسولخداصلى الله عليه وآله با ابوبكر مشورت كرد. او گفت: راست مىگويند. به عمر فرمود: تو چه مىگويى؟ او نيز نظر ابوبكر را تأييد كرد.
رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: اى جمعيت قريش! خداوند مردى كه قلبش را با ايمان آزموده است و قريشى را بر شما برخواهد انگيخت كه گردن شما را به خاطر دين بزند. ابوبكر گفت: آن شخص منم از رسولخدا؟ رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: نه. عمر گفت: آن شخص منم اى رسولخدا؟ رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: نه. بلكه آن شخص كسى است كه در مسجد مشغول دوختن نعلين است. رسولخداصلى الله عليه وآله نعلينش را به علىعليه السلام داده بود تا بدوزد.××× ۱ كنز العمال: ج ۱۳ ص ۱۷۴. ×××
در اين روايت از كلماتى كه قريش به كار بردهاند همانند: محمد، قومك، حليف و... ، مىتوان نتيجه گرفت كه آنان به اسلام اعتقادى نداشتند و به نفاق اظهار اسلام مىكردند. آنچه مايه تعجب است همفكرى خليفه اول و دوم با هيأت قريش است!
راه نهم: تقسيم قدرت
با توجه به عملكرد قريش - به خصوص بعد از فتح مكه، و به ويژه با توجه به طرح استقلال سياسى سهيل بن عمرو به نمايندگى از قريش در برابر حكومت رسولخداصلى الله عليه وآله و جواب منفى آن حضرت، طبيعى به نظر مىرسد كه قريش خواهان مشاركت در قدرت و سهيم شدن در رهبرى آن باشد. اين سهمخواهى قريش در منابع شيعه بيان شده است. به اين روايت توجه كنيد:
بعد از آنكه رسولخداصلى الله عليه وآله در ابتدا به امامت اميرالمؤمنينعليه السلام تصريح كرد، جمعى از قريش نزد رسولخداصلى الله عليه وآله آمدند و به آن حضرت عرض كردند: مردم تازه مسلمان شدهاند و راضى نمىشوند كه نبوت در اختيار تو و امامت در اختيار پسرعموى تو باشد. اگر شخص ديگرى را براى اين كار در نظر بگيريد بهتر است.
رسولخداصلى الله عليه وآله به آنان فرمود: من اين كار را با انتخاب خودم انجام ندادهام تا تغيير آن در اختيار من باشد. بلكه خداوند آن را بر من واجب كرده و به من دستور داده است.
به حضرتش عرض كردند: اگر اين كار را به خاطر ترس از خدا انجام نمىدهى، لااقل يك نفر از قريش را در خلافت با او شريك كن تا مردم به خاطر او آرام گيرند و كسى با تو مخالفت نكند.
در اينجا اين آيه نازل شد: »به تو و پيشينيان قبل از تو نيز وحى كرديم كه اگر شريك ورزى عملت باطل مىشود و خود از زيانكاران خواهى بود« .××× ۱ زمر / ۶۵ . تنزيه الانبياء: ص ۱۲۰. ×××
با توجه به نكات ياد شده، اگر يك بار ديگر عملكرد قريش در برابر رسولخداصلى الله عليه وآله به خصوص بعد از فتح مكه را مورد بررسى قرار دهيم، روشن مىشود كه بخشى از »ناس« در آيه تبليغ كه رسولخداصلى الله عليه وآله از عكسالعمل آنان واهمه داشت همين سران قريش بودند.
شايد به همين دليل بود كه رسول مكرم اسلامصلى الله عليه وآله تشكيل مراسم رسمى معارفه را با دور شدن از منطقه مكه تا غدير به تأخير انداخت، تا سران قريش از بقيه مسلمانان جدا شوند.
ب. پاسخ بخش سوم شبهه:
و اما بخش سوم از شبهه رشيد رضا: با توجه به نكات ياد شده و در پاسخ سؤال دوم، بازگشت عدهاى از مسلمانان از اسلام به كفر قطعى به نظر مىرسيد. چنانكه سخن رسولخداصلى الله عليه وآله در خطبههاى حجةالوداع همين بود، چرا كه در تمام اين موارد با تأكيد فراوان هشدار مىدادند: لا ترجعوا بعدى كفاراً، يضرب بعضكم رقاب بعض. و نيز كلمات ديگر حضرت.
همچنين حوادث بعد از شهادت رسولخداصلى الله عليه وآله و ارتداد قبائل و پيدايش جنگهاى ردّه نيز حكايت از اين داشت كه بسيارى از مسلمانان در آن فاصله زمانى كه اسلام را از روى انديشه نپذيرفته، در واقع تصوير درستى از مسئله جانشينى رسولخداصلى الله عليه وآله نداشتند.
بدين سان ترس رسولخداصلى الله عليه وآله از ارتداد مردم به كفر طبيعى به نظر مىرسيد. چنانكه خود آن حضرت نيز اين مسئله را در خطبههاى غديريه و غير آن در حجةالوداع اعلام كرده بود.
با اين وصف، تعليل پايان آيه اشاره به اين دارد كه عدهاى نمىخواهند هدايت شوند و بپذيرند، و به خاطر اين عده نمىتوان مسئله جانشينى رسولخداصلى الله عليه وآله را - كه بايد تا پايان عمر جهان ادامه يابد - اعلام نكرد.
بنابراين خداوند به آن حضرت اعلام مىكند كه وظيفه تو ابلاغ است، گر چه عدهاى كافر شوند و از پذيرش هدايت سرباز زنند. همان طور كه نسبت به نعمان بن حارث و ماجراى سنگ آسمانى در همان زمان و نسبت به عدهاى بعد از آن زمان اتفاق افتاد.
بنابراين، با توجه به مطالبى كه در پاسخ اين سه سؤال بيان شد، روشن مىشود كه هيچ نوع تعارض محتوايى و يا استبعاد محتوايى در آيه وجود ندارد.
يكى از سؤالاتى كه در حاشيه غدير براى هر كسى به وجود مىآيد اين است كه: چطور شد با آن همه تأكيدات و اصرارهايى كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در زمينه خلافت علىعليه السلام داشت، در عين حال اين موضوع به مرحله اجرا در نيامد؟! از زمان غدير تا شهادت رسول اكرمصلى الله عليه وآله در حدود دو ماه و نيم فاصله شد. چطور شد كه مسلمانان وصيت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را درباره علىعليه السلام ناديده گرفتند؟
اين سؤال در تاريخ اسلام بسيار مهم و اساسى است، كه سرمنشأ تحولات بسيارى شده است.
در پاسخ به اين سؤال، سه نظر را مطرح مىكند:
متمرد شدن مسلمانان.
سختگيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى حضرت علىعليه السلام.
اغفال مسلمين.
حق اين است كه نظر سوم را درست است، و آن اينكه عدهاى متمرّد شدند، و آن عده زيرك متمرّد عامه مسلمانان را در اين مسئله اغفال كردند.
نتيجة، از آيه قرآن - كه در همان موضوع حادثه و حديث غير خم نازل شده - و احاديثى كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرموده، در مىيابيم كه اين حادثه مخصوص آن زمان نيست و همچنان جريان دارد، و هميشه اگر آسيبى به مسلمين رسيده و مىرسد از همين جاست.
و اما توضيح و واكاوى سه فرضيه و نظريه:
نظريه اول
يكى اينكه بگوييم مسلمين همگى يكمرتبه نسبت به اسلام و پيامبرصلى الله عليه وآله متمرد و طاغى شدند، و بر اساس تعصبات قومى و عربى، به اين مسئله كه رسيد همگى از اسلام رو برگرداندند. ولى وقايع بعد اين را نشان نمىدهد؛ كه مسلمين يكمرتبه از اسلام و از پيامبرصلى الله عليه وآله به طول كلى رو برگردانده و به حالت اول جاهليت خودشان و بتپرستى باز گشتند.
نظريه دوم
فرض دوم اين است كه بگوييم مسلمين نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند، ولى نسبت به اين يك دستور پيامبرصلى الله عليه وآله جنبه تمرّد به خودشان گرفتند. با يك دستور به علل و جهات خاصى مخالفت كردند؛ مثلاً كينههايى كه از ناحيه پدركشتگى با علىعليه السلام داشتند. يا به قول بعضى از اهلتسنن نمىخواستند نبوت و خلافت در يك خاندان قرار داشته باشد و تحملش برايشان مشكل بود. يا آنكه عدم تساهل و سختگيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى علىعليه السلام خودش عامل اين تمرّد بود.
نمونهاى از انعطاف ناپذيرى علىعليه السلام در اجراى دستور الهى در همان حجةالوداع بود، كه حضرت به امر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مأمور شد به يمن برود و در مكه به يكديگر ملحق شدند، و تفصيل آن ماجرا در محل خود آمده است. ولى با اين بهانهها حادثه به اين مهمى را نمىشود توجيه كرد؛ اينكه بگوييم همه مسلمين به اين علت مرتدّ شده و از اسلام بازگشتند.
نظريه سوم و صحيح
نظريه سوم و البته صحيح اين است كه عدهاى از سر نفاق و دشمنى تمرّد كردند و مسلمين هم اغفال شدند. به تعبير ديگر: عدهاى زيرك و متمرّد، عامه مسلمين را در اين مسئله اغفال كردند. آيه تبليغ خود بهترين مستند است و مىتوانيم از همين آيه اين نظريه را ثابت كنيم:
»اليوم يئس الذين كفروا من دينكم« امروز كافران از دين شما مأيوس گشتند؛ يعنى از امروز ديگر كافران نااميدند، كه از راه كفر از خارج حوزه اسلام به اسلام حمله كنند. ديگر مأيوس شدند كه از اين راه نتيجه بگيرند، و فهميدند كه ديگر اسلام را نمىشود از بيرون كوبيد. »فلا تخشوهم« اى مسلمانان، ديگر از كافران بيم نداشته باشيد و نگران نباشيد.
تا اينجا دو جمله است: جمله اول يك واقعيت تاريخى را بيان مىفرمايد و در جمله دوم تأمين مىدهد. در جمله اول مىگويد چون آنها نااميدند ديگر كارى نخواهند كرد و ديگر بعد از اين فعاليتى نخواهند داشت. در جمله دوم تأمين مىدهد كه خيالتان از ناحيه آنها ناراحت نباشد. قرآن در آيات زيادى - البته آياتى كه قبل از اين آيه بوده است و در سالهاى پيش نازل مىشد - هميشه مسلمين را از خطر كفار بيم مىداد. اما در اينجا بعد از حادثه نصب علىعليه السلام به خلافت، مىفرمايد كه ديگر بعد از اين بيمى نيست و از ناحيه آنها نگرانى نيست.
جمله بعد بسيار عجيب است: »و اخشون« ، از ناحيه آنها بر دين خودتان نگران نباشيد، اما از من بترسيد! معنايش اين مىشود كه از ناحيه من نگران باشيد. يعنى چه كه از ناحيه دشمن نگران نباشيم اما از ناحيه دوست و صاحب دين - يعنى خداوندنگران باشيم؟! در حالى كه از ناحيه خدا بايد اميدوار باشيم. پس چرا قرآن مىفرمايد از ناحيه خدا نگران باشيد؟ اين اشاره به پيام مهم اين آيه است، كه اگر كسى در مورد آن اهمال كند بايد منتظر عقوبت الهى باشد، چرا كه با نزول اين آيه حجت تمام شده است.
براى توضيح بيشتر در مورد »و اخشون« بايد گفت:
قرآن كريم اولاً يك اصل كلى دارد و آن اين است كه مىفرمايد همه چيز مشيت الهى است و هيچ چيزى در عالم واقع نمىشود مگر به مشيت الهى: »و لا رطب و لا يابس الا فى كتب مبين«××× ۱ انعام / ۵۹ . ××× يا در آيه ديگر: »الا فى كتب من قبل ان نبرأها« .××× ۲ حديد / ۲۲. ××× يا: »و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء« .××× ۳ آلعمران / ۲۶. ×××
اما معنى اينكه هر چيزى به مشيت الهى است چيست؟ آيا مشيت الهى آيا يك حقيقتى است كه بدون قنون و مثلاً به صورت قرعهكشى است؟ آيات ديگرى اين را توضيح مىدهد؛ كه مشيت الهى در اين جهان سنت و قانون و حسابى دارد.
در دو آيه از آيات قرآن - با يك اختلاف لطيفى كه ميان اين دو آيه هست - اين گونه مىفرمايد: »ان اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم«××× ۴ رعد / ۱۱. ×××: خدا نعمتى را كه بر قومى عنايت مىفرمايد، از آنها نمىگيرد مگر آن كه قبلاً خود آن مردم خودشان را عوض كرده باشند؛ يعنى از قابليت و صلاحيت نعمتى خودشان را انداخته باشند. آن وقت است كه خدا نعمتش را سلب مىكند؛ يعنى اينكه ما مىگوييم هر چيزى به مشيّت الهى است معنايش اين نيست كه هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست، بلكه اگر همه چيز به مشيت خداست بر طبق قانون و قاعده و سبب و مسبّب قرار داده شده است و شرط و مشروط دارد.
همه نعمتها و از جمله »و اتممت عليكم نعمتى« بىحساب نيست. گويا خداوند متعال مىفرمايد كه اى قوم مسلمان! من نعمت خودم را براى همه شما اتمام كردم، ولى آيا اين نعمت در ميان شما پايدار است يا ناپايدار؟ آيا آسيبپذير است يا آسيبناپذير؟
قرآن جواب مىدهد: »اليوم يئس الذين كفروا من دينكم« ؛ ديگر اسلام از ناحيه خارج و دشمنى كافران آسيبى نمىپذيرد و از آنها بيم و نگرانى نيست. بلكه نگرانى از ناحيه منِ خداست؛ يعنى از ناحيه مشيّت من. چرا كه من به شما گفتهام كه هرگز نعمتى را از مردمى سلب نمىكنم مگر اينكه آن مردم خودشان تغيير كرده باشند.
پس اى مسلمين! بعد از اين هر چشم زخمى كه به شما بخورد از داخل خود شما خورده، و هر آسيبى كه به جامعه اسلامى برسد از داخل جامعه اسلامى مىرسد، نه از بيرون. اگر هم از بيرون باشد به كمك داخل استفاده مىكند.
در طول تاريخ هم اين يك اصل اساسى بوده و هست. دنياى اسلام هر آسيبى كه ديده و مىبيند از داخل است. البته از بيرون هم دشمن دارد، ولى دشمن بيرون از بيرون نمىتواند ضربه بزند، بلكه او هم اگر بخواهد ضربه بزند از داخل و درون كار مىكند.
اين است معنى »و اخشون« ؛ از من بترسيد به اينكه اخلاق و روح و معنويات و ملكات و اعمال شما عوض بشود، و من به حكم سنتى كه دارم كه اگر مردمى از قابليت و صلاحيت افتادند نعمت را از آنها سلب مىكنم، اين نعمت را از شما هم خواهم گرفت.
در روايات نيز به اين مفهوم عميق اشاره شده است. به عنوان نمونه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: انى لا اخاف على امتى الفقر، و لكن اخاف عليهم سوء التدبير. من بر امت خودم از ناحيه فقر اقتصادى بيم ندارم و فقر امت مرا از پا در نمىآورد. ولى از يك چيز ديگر بر امت خود بيمناكم و آن كجفكرى، بدفكرى، بدانديشگى، جهل و نادانى است.
اگر مردم مسلمان، روشبينى و دوربينى و آيندهبينى و عمقبينى و ژرفبينى را از دست بدهند و ظاهربين بشوند، آن وقت است كه براى اسلام خطر پيدا مىشود. مثل سقيفهايان، اصحاب جمل، خوارج.
مورد شأن نزول آيه تبليغ وجوه مختلفى گفتهاند، كه فخر رازى تا حدود نه وجه ذكر كرده است. طبرى نيز اين باره وجهى از ابنعباس ذكر كرده كه مىگويد:
اگر آيهاى از آياتى را كه پروردگارت بر تو فرو فرستاده است كتمان كنى، رسالت مرا تبليغ نكردهاى. اين وجه با نزول آيه تبليغ در داستان غدير منافاتى ندارد، خواه لفظ »آيه« را در قول ابنعباس نكره محض بگيريم، و خواه نكره تخصيص داده شده است.
چنانچه آن را نكره تخصيص داده شده بگيريم، مراد همان معنايى است كه ما به وسيله احاديث و رواياتى كه نقل شد، در مقام اثبات آن هستيم. و اگر آن را نكره مطلق و محض بگيريم، در اين صورت جمله »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« تأكيدى است بر انجام و اجراى چيزى كه امر به تبليغ آن شده است. التبه به لفظ مطلق كه هر مصداقى را شامل مىشود، و داستان غدير خم يكى از آن مصداقهاست.
از قتاده روايت شده كه گفت: خداوند متعالى پيامبرصلى الله عليه وآله را كافى خواهد بود و او را از كيد مردمان نگاه خواهد داشت و با اين نويد او را امر به ابلاغ فرمود. اين قول هم با آنچه ما مىگوييم منافاتى ندارد، زيرا جز اين منظور نيست كه خداى متعال حفظ و صيانت پيامبرشصلى الله عليه وآله را در تبليغ امرى كه به موجب آن از اختلاف و عدم تمكين امتش بيمناك بود تضمين فرموده است، و منعى ندارد كه آن امر همان نص غدير باشد، و با تصريحاتى كه در اين احاديث مشهود است همين معنى آشكار مىشود.
از سعيد بن جبير و عبداللَّه بن شقيق و محمد بن كعب قرظى و عايشه روايت شده كه گفتند: پيش از نزول آيه »...و اللَّه يعصمك من الناس...« عدهاى از پيامبرصلى الله عليه وآله حراست مىنمودند. ولى پس از نزول اين آيه پيامبرصلى الله عليه وآله سر خود را از حجره خود بيرون كرد و به محافظان فرمود: برگرديد و برويد، ديگر نيازى به نگهبانى و حراست شما نيست، زيرا خداوند مرا حفظ فرمود.××× ۱ لفظ روايت از عايشه است. ×××
در اين قول نيز جز اينكه پس از نزول وعده نگهدارى خداوند، پيامبرصلى الله عليه وآله نگهبانان خود را متفرق ساخت چيز ديگرى وجود ندارد كه متعرض امرى شده باشد كه پيامبرصلى الله عليه وآله بدان جهت از آسيب مردم در اين داستان بيم داشت. پس منعى ندارد كه اين امر همان مسئله غدير باشد، چنانكه روايات مذكور در اين كتاب و غير آن همين امر را تأييد مىكند.
طبرى در سبب نزول آيه نيز به نقل از قرظى آورده كه پيامبرصلى الله عليه وآله هر وقت به منزلى فرود مىآمد، اصحاب آن حضرت درخت سايهدارى را انتخاب مىكردند كه حضرتش به هنگام خواب نيمروز در زير آن درخت بياسايد.
روزى هنگام آسايش پيامبرصلى الله عليه وآله، عربى صحرانشين آمد و شمشير خود را كشيد و گفت: چه كسى تو را از حمله من مانع خواهد شد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدا. ناگهان دست آن عرب لرزيد و شمشير از دست او افتاد. راوى گويد: عرب مزبور در آن حال با وضعى غير عادى آنقدر سر خود را به درخت كوبيد تا مغز او متلاشى شد، و خداى متعال نازل فرمود: »...و اللَّه يعصمك من الناس...« .
اين روايت تناقض دارد با آنچه كه قبلاً ذكر شد كه نگهبانان آنجناب را در بر مىگرفتند تا هنگامى كه اين آيه نازل شد، زيرا بسيار دور از تصور است كه با وجود نگهبانان گرداگرد جايگاه پيامبرصلى الله عليه وآله و آويخته بودن آن شمشير در نزد حضرتشى، آن عرب صحرانشين به هنگام استراحت آن حضرت بتواند به سوى او راه يابد.
علاوه بر اين، قبول چنين واقعهاى مستلزم اين است كه آيه تبليغ به طور پراكنده و متفرق نازل شده باشد، زيرا اين روايت تصريح دارد كه آنچه بعد از داستان آن عرب صحرانشين نازل شد فقط جمله »و اللَّه يعصمك من الناس« بود.
بديهى است كه بين اين داستان با صدر آيه سنخيت و مناسبتى وجود ندارد، و با چنين كيفيتى پذيرش اين قول در سبب نزول آيه مزبور - كه قرظى به تنهايى آن را روايت كرده - دشوار و مشكل است.
البته بعيد و محال نيست كه داستان آمدن عرب صحرايى از جمله اتفاقاتى باشد كه پيرامون نص غدير و نزول آيه به وجود آمده باشد و راويان سادهلوح بدون توجه و دقت در جهات لازم پنداشته باشند كه اين آيه به خاطر موضوع اعرابى - كه يك موضوع فرعى و اتفاقى بوده - نازل شده است.
در حالى كه سبب بزرگتر و مهمترى براى نزول آيه وجود داشته و آن امر ولايت كبرى بوده است. و گرنه اين حادثه به فرض وقوع، حادثه مهمى نبوده كه به خاطر آن آيهاى نازل شود، و چه بسيار نظاير اين امر اتفاق افتاده كه مورد اهميت و توجه قرار نگرفته است. منتهى چنين اتفاقى به فرض وقوع و صحت، چون مقارن با نص ولايت علىعليه السلام اتفاق افتاده، اشخاص بسيط و سادهلوح را به چنين وهم و پندارى افكنده است.
طبرى از ابنجريح روايت كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از قريش انديشناك بود. وقتى آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، آن حضرت دراز كشيد و دو يا سه بار فرمود: هر كس مىخواهد مرا خوار گرداند بيايد. البته چه مانعى دارد كه آن امرى رسولخداصلى الله عليه وآله به خاطر آن از قريش انديشناك بود همان نص خلافت باشد؟ چنانكه احاديث و روايات مذكور به تفصيل بدان تصريح دارد. بنابراين، اين روايت هم با آنچه ما مىگوييم ضديت و منافاتى نخواهد داشت.
طبرى به چهار سند از عايشه روايت كرده كه گفت: هر كس گمان كند كه محمدصلى الله عليه وآله امرى از كتاب خدا را كتمان نموده، هر آينه مرتكب بهتان و افتراى بزرگى به خداى متعال گشته است. در حالى كه خداى متعال مىفرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...« .
عايشه با گفتار اين مطلب در صدد بيان سبب نزول نبوده، بلكه به فرموده اين آيه كريمه حضرتش هيچ آيهاى از كتاب خدا را فرو گذار ننموده مگر آنكه آن را ابلاغ و بيان كرده است. اين مطلبى است كه به هيچ وجه در خور شك و ترديد نيست و ما نيز قائل به آن هستيم، چه قبل از نزول آيه مزبور و چه بعد از آن.
اما آنچه را كه رازى در تفسيرش از وجود ده گانه××× ۱ وجوه دهگانهاى كه فخر رازى در اسباب نزول آيه تبليغ در تفسير خود آورده، به طور خلاصه از اين قرار است: ۱. اين آيه در داستان رجم و قصاص بر مبناى آن چه در قصه يهود ذكر شد، نازل گرديد. ۲. در نكوهش و استهزاى يهود به دين اسلام نازل شده است. ۳. چون آيه ى تخبير )احزاب / ۸۲) نازل شد، پيغمبر مدلول آن را براى همسران خود بيان نكرد از ترس اين كه مبادا دنيا را اختيار كنند؛ در نتيجه، اين آيه نازل شد. ۴. در امر زيد و زينب نازل شد. ۵ . در مورد جهاد نازل شد، زيرا گاه رسول خدا از تحريض منافقين به جهاد خوددارى مى نمود. ۶ . چون پيغمبر از نكوهش خدايان ثنوى ها كه قائل به دو خدا بودند، ساكت شد، اين آيه نازل شد. ۷. هنگامى كه پيامبر در حجه الوداع بعد از بيان شرايع و مناسك به مردم فرمود: آيا ابلاغ كردم؟ گفتند: بلى، آن گاه عرض كرد: بار خدايا گواه باش، اين آيه نازل شد. ۸ . درباره عربى صحرايى نازل شد كه مى خواست پيغمبر را كه در زير درختىآرميده بود، به قتل رساند. ۹. پيغمبر از قريش و يهود و نصارا انديشناك بود كه خداى متعال به وسيله ى اين آيه هيبت آنان ار از قلب او زائل فرمود. ۱۰. در داستان غدير نازل شده است. ××× گردآورده و نص غدير را دهمين آنها قرار داده! و داستان عرب صحرايى مذكور در تفسير طبرى را هشتمين آنها و نيز ترس از قريش را با افزايش يهود و نصارى بر آن را نهمين آنها عنوان كرده است، بىترديد همگى مبتنى و متكى بر رواياتى است مرسل، كه سندهاى طريق آن مقطوع و گوينده آن غير معلوم است.
به همين جهت، در تفسير نيشابورى تمام آن اقوال به لفظ مجهول »قيل« - يعنى گفته شد - بيان گرديده است. ولى نيشابورى روايتى كه شامل نص ولايت است را وجه اول از وجوه ده گانه قرار داده، و آن را به ابنعباس و براء بن عازب و ابوسعيد خدرى و محمد بن علىعليه السلام نسبت داده است.××× ۲ مفاتيح الغيب: ج ۳ ص ۶۳۵ . ×××
طبرى كه خود مقدمتر و داناتر به اين شئون بوده، وجوه مذكور را به حساب نياورده است. وى هر چند حديث ولايت را نيز ذكر نكرده، ولى كتاب جداگانهاى در آن تأليف نموده، و هر چند حديث ولايت را به هفتاد و اندى طريق آورده است. در آنجا طبرى نزول آيه تبليغ را هنگام اعلام ولايت علىعليه السلام به اسنادش از زيد بن ارقم روايت كرده است.
فخر رازى نيز وجوه مذكور را معتبر نشمرده، جز آنچه را كه در وجه نهم بر روايت طبرى افزوده است. او گفته كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از يهود و نصارى انديشناك و هراسان بود.
بنا بر مراتب ياد شده، وجوه نام برده صلاحيت آن را ندارد كه مورد اعتماد قرار گيرد، و در خور آن نيست كه با احاديث معتبر پيشين برابرى كند. رواياتى كه دانشمندان بزرگ مانند طبرى، ابن ابىحاتم، ابنمردويه، ابنعساكر، ابونعيم، ابواسحاق ثلعبى، واحدى، سجستانى، حسكانى، نطنزى، رسعنى و غير آنان با سندهاى متصل آنها را روايت كردهاند.
آيا نسبت به حديثى كه اين پيشوايان معتبر مىدانند جز تصديق به حقيقت آنچه شيعه مىگويد گمان ديگرى مىتوان برد؟
علاوه بر آنچه گفته شد، اصولاً در بعضى وجوهى كه رازى در سبب نزول آيه تبليغ ذكر كرده، دلايل ساختگى آشكار و نمايان است؛ چرا كه سياق آيه با وجوهى كه به عنوان سبب نزول ذكر كرده مناسبتى ندارد. بنابراين، بعيد نيست كه وجوه نه گانه مذكور يكى از اين موارد باشد:
يا تفسير به رأى باشد، و يا استحساناتى فرضى باشد كه فاقد دليل است، و يا مقصود ايجاد موانع زيادى در برابر حديث ولايت بوده، تا قوت آن حقيقت با القاى اين گونه اوهام در هم شكسته شود و جانب تصديق به اين امر خطير ضعيف گردد. در حالى كه خداوند تبارك و تعالى جز اين نمىخواهد كه نور خود را تمام و جلوهگر فرمايد.
رازى بعد از بر شمردن وجوه ده گانه مىگويد: بدان كه اين روايات اگر چه بسيار است، ولى بهتر اين است كه مدلول آيه بر اين حمل شود كه خداى تعالى پيامبرصلى الله عليه وآله را از مكر يهود و نصارى ايمن ساخت و او را امر فرمود كه بدون بيم و هراس از آنان تبليغ خود را ظاهر سازد.
رجحان اين نظر از اين جهت است كه بحث و سخن بسيارى قبل از اين آيه و بعد از آن با يهود و نصارى جريان دارد. لذا ديگر روا نيست كه اين يك آيه در بين مطالب قبل و بعد آن مربوط به موضوع ديگرى باشد، به طورى كه با مطالب قبل و بعد بيگانه و بىارتباط گردد!
پس ترجيح رازى نسبت به اين وجه صرف استنباطى است كه او با استفاده از سياق آيات كرده، بدون اينكه مستندى از روايتى داشته باشد. ما پس از دانستن اين اصل كه ترتيب ذكر آيات نوعاً غير از ترتيب نزول آنهاست، ديگر در مقابل نقل صحيح مراعات سياق آيات براى ما مهم نخواهد بود. با ملاحظه ترتيب نزول سورههايى كه با ترتيب آنها در قرآن مخالفت دارد، اطمينان به اين امر حاصل خواهد شد. چنانكه سورههايى كه در مدينه نازل شده و بالعكس مؤيد اين موضوع است.
سيوطى مىگويد: اجماع و نصوص پياپى بر اين امر استوار است كه ترتيب آيات قرآن توقيفى است و شبههاى در اين امر نيست. اما اجماع بر اين امر را عدهاى از علماى تفسير نقل كردهاند. از جمله زركشى در »البرهان« و ابوجعفر بن زبير در »المناسبات« . عبارت ابنزبير چنين است:
ترتيب آيات قرآن در سورههاى آنها به توقيف و امر و اعلام و پيامبرصلى الله عليه وآله واقع گشته، بدون اينكه در اين موضوع خلافى بين مسلمانان باشد. سپس نصوصى را ذكر كرده، مبنى بر اينكه رسولخداصلى الله عليه وآله آنچه را كه از قرآن بر او نازل مىشد به همين ترتيبى كه هم اكنون در مصحفهاى ما ثبت شده به اصحاب خود تعليم مىفرمود. وقوف آن حضرت بدين نحو نيز تنها از طريق جبرئيل بوده است. چنانكه هنگام نزول هر آيه بيان مىداشت كه جاى نوشتن اين آيه در پى فلان آيه در فلان سوره است.××× ۱ الاتقان فى علوم القرآن: ج ۱ ص ۲۴. ×××
علاوه بر آنچه ذكر شد، اصولاً انديشه و ترس پيامبرصلى الله عليه وآله از يهود و نصارى به مقتضاى اوضاع و احوال مىبايستى در اوايل بعثت حضرتش باشد، و يا دست كم اندكى بعد از هجرت، نه در اواخر دوران آن حضرت كه دولتهاى عالم در اثر نيرو گرفتن اسلام و برترى مسلمانان تهديد مىشدند و ملل مختلف جهان از او و پيشرفت امرش ترسناك بودند.
در آن هنگام حضرتش خيبر را فتح كرده بود و بنىقريضه و بنىنضير را - كه مهمترين طوايف يهود بودند - پراكنده و مستأصل ساخته بود و گردنكشان در مقابل او خواه ناخواه تسليم و خاضع شده بودند. در اين اوان بود كه حجةالوداع انجام شد و چنانكه بيان كرديم اين آيه نازل شد.
قرطبى در تفسيرش اجماع مفسران را اعلام و تصريح مىنمايد به اينكه سوره مائده - كه آيه تبليغ در آن است - در مدينه نازل شده است. سپس از نقاش نقل مىكند كه در سال حديبيه - سال ششم هجرى - نازل شده است. به دنبال آن اين جمله را از ابنعربى مىآورد كه اين حديث ساختگى است و براى هيچ مسلمانى اعتقاد به آن روا نيست. قرطبى در ادامه سخن مىگويد:
از همين سوره بخشى در حجةالوداع نازل شده، و بخش ديگر در سال فتح مكه كه اين آيه است: »...و لا يجرمنّكم شنآن قوم...« .××× ۱ مائده / ۵ . ××× و آنچه بعد از هجرت نازل شده مدنى است؛ اعمّ از اينكه در خود مدينه نازل شده باشد، يا در يكى از سفرها. تنها آياتى مكى ناميده مىشود كه قبل از هجرت نازل شده باشد.××× ۲ الجامع لاحكام القرآن: ج ۶ ص ۳۰. ×××
خازن در تفسيرش گفته است: سوره مائده در مدينه نازل شده، مگر آيه شريفه »اليوم اكملت لكم دينكم« كه در عرفه در حجةالوداع نازل شده است. قرطبى و خازن با دقت در سند از رسولخداصلى الله عليه وآله روايت كردهاند كه در حجةالوداع فرمود: سوره مائده از حيث زمان نزول آخرين قسمت قرآن است.××× ۳ تفسير الخازن: ج ۱ ص ۴۴۸. ×××
سيوطى از محمد بن كعب، از طريق ابوعبيد روايت كرده كه سوره مائده در حجةالوداع بين مكه و مدينه نازل شده است.××× ۱ الاتقان فى علوم القرآن: ج ۱ ص ۲۰. ×××
ابنضريس نيز از محمد بن عبداللَّه بن ابىجعفر رازى، از عمرو بن هارون، از عثمان بن عطاء خراسانى، از پدرش، از ابنعباس روايت كرده كه گفت: نخستين آيه نازل شده قرآن »اقرأ باسم ربك الذى خلق«××× ۲ علق / ۱. ××× است، و بعد از آن آيه »يا ايها المزمل«××× ۳ مزمل / ۱. ×××، و به همين ترتيب سورههاى فتح و مائده و برائت را يكى پس از ديگرى بر مىشمرد، و سوره برائت را آخرين سوره قلمداد مىكند، كه مائده قبل از آن نازل شده است.××× ۴ فضائل القرآن: ج ۱ ص ۱۱. ×××
ابنكثير در تفسيرش از عبداللَّه بن عمر روايت كرده كه آخرين سوره نازل شده سوره مائده و سوره فتح يا سوره نصر است. و از طريق احمد و حاكم و نسائى از عايشه نقل كرده كه مائده آخرين سورهاى است كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است.××× ۵ تفسير القرآن العظيم: ج ۲ ص ۲. ×××
با در نظر گرفتن آنچه ذكر شد، مىتوان ارزش آنچه را كه قرطبى در تفسيرش روايت كرده دريافت.××× ۶ الجامع لاحكام القرآن: ج ۶ ص ۲۴۴. ×××
سيوطى نيز از طريق ابنمردويه و طبرانى از ابنعباس نقل كرده كه ابوطالب همه روزه مردانى از بنىهاشم را مىفرستاد تا از پيامبرصلى الله عليه وآله نگهبانى و حراست نمايند. تا اينكه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل گرديد.
پس از نزول اين آيه ابوطالب خواست كسانى را براى حراست پيامبرصلى الله عليه وآله بفرستد. ولى حضرت به عموى خود فرمود: همانا خداوند مرا از شرّ جن و انس حفظ و حراست فرمود.
اين روايت مستلزم آن است كه آيه مزبور در مكه نازل شده باشد. اين خبر علاوه بر جهاتى كه بيان گرديد، ضعيفتر از آن است كه بتواند با احاديث گذشته و اجماع سابق و نصوص مفسران برابرى كند.××× ۱ لباب النقول فى اسباب النزول: ص ۱۱۷. ×××
سخن پايانى:
قرطبى در تفسيرش درباره آيه كريمه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...« مىگويد: اين تأديبى است براى پيامبرصلى الله عليه وآله و دانشمندان امت او، مبنى بر اينكه چيزى از امر شريعت الهى را كتمان نكنند. در حالى كه خداى متعال مىدانست پيامبرصلى الله عليه وآله چيزى از وحى الهى را كتمان نمىكند.
همچنين در صحيح مسلم از عايشه روايت شده كه گفت: هر كس براى تو حكايت كرد كه محمدصلى الله عليه وآله چيزى از وحى را كتمان فرموده قطعاً دروغ گفته است. در حالى كه خداى تعالى مىفرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...« .
قرطبى مىگويد: خدا رافضيان را زشت گرداند، زيرا آنها مىگويند آن حضرت چيزى را از وحى الهى كه مورد نياز مردم بود كتمان كرد.××× ۲ الجامع لاحكام القرآن: ج ۶ ص ۲۴۲ . ××× ابنحجر عسقلانى هم بر اين افترا افزوده و مىگويد: شيعه مىگويند آن حضرت چيزى را بر سبيل تقيه كتمان كرد.××× ۳ فتح البارى: ج ۷ ص ۱۰۱. ×××
اى كاش قرطبى و عسقلانى مستند و مأخذى براى اين افترائى كه به شيعه بستهاند ارائه مىدادند، تا روشن شود كه آن از كدام دانشمند نقل شده يا در چه كتابى آمده و يا كدام فرقهاى بر چنين عقيدهاى بوده است.
اين دو نفر نه تنها چيزى از اين قبيل نيافتهاند، بلكه پنداشتهاند كه در هر حال هر چه را به هر گروهى نسبت دهند مورد تصديق قرار مىگيرد! يا پنداشتهاند شيعه تأليفاتى كه شامل معتقداتشان باشد ندارد تا در مواردى كه نسبتى به آنها داده مىشود سنجش و تطبيق نسبتها با آن باشد! و يا چنين پنداشتهاند كه نسلهاى بعدى مردانى را نمىپروراند كه با گروه مفترى برابرى كنند و به حساب سخنانشان برسند.
ناگزير اين گونه اوهام آنها را واداشته كه حسن اشتهار شيعه را با چنين افتراها و نسبتهاى ناروا و بىاساس آلوده و دگرگون سازند. همانطور كه ساير نويسندگان معاند و مفترى را بر انگيختهاند، كه هر گونه ناسزا و ناروايى را عليه شيعه به كار گيرند و عواطف و احساسات مردم بىخبر و ناوارد را عليه آنان تحريك كنند، و موجبات جدايى اقوام و امم را از آنان فراهم سازند.
پس آنچه اينان گفته و نوشتهاند حقيقت ندارد. شيعه هرگز چنين جرأتى نداشته و ندارد كه ساحت مقدس صاحب رسالتصلى الله عليه وآله را مورد چنين نسبتى قرار دهد، و كتمان آنچه را كه تبليغش بر آنجناب واجب بوده را درباره حضرتش روا دارند. مگر آنكه تبليغ مخصوص ظرف معينى از زمان و مكان بوده كه وحى الهى اجازه آشكار ساختن آن را قبل از موعد معين نداده باشد.
اگر اين دو مفسر در سخنان ديگر مفسران دقت مىكردند و وجوه دهگانهاى كه رازى بيان كرده را ملاحظه مىكردند، از افتراى به شيعه خوددارى مىورزيدند و به احوال گويندگان سخنان افتراآميز و تهمت انگيز درباره شيعه واقف مىشدند. چنانچه بنابر اقوال و وجوه پيش گفته، بعضى از آنها مىگويند: آيه تبليغ درباره جهاد نازل شده، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله در پارهاى مواقع از تحريص منافقان به جهاد خوددارى و امساك مىنمود. ديگرى مىگويد: هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از نكوهش خدايان ثنوىها سكوت اختيار فرمود اين آيه نازل شد. سومى گويد: هنگامى كه آن حضرت آيه تخيير را از همسران خود كتمان فرمود اين آيه نازل شد.
بنا بر آنچه گفته شد، نزول آيه تبليغ بر مبناى اين وجوه و اقوال بيانگر آن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از انجام مأموريت خود خوددارى كرده است! بىگمان چنين نسبتهايى هرگز روا نيست و از ساحت عظمت و قداست پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله به دور است.
مفسّران و متكلمان شيعه، آيه تبليغ را درباره ابلاغ ولايت و امامت و خلافت امام علىعليه السلام مىدانند و در اين قول متّفق اند.
در اينجا اين آيه شريفه را از ابعادى خاص مورد بحث و تحليل قرار مىدهيم:
۱- تحليلى درباره آيه
قبل از ورود در بحث، مناسب است به نكاتى چند درباره آيه تبليغ اشاره شود:
الف. ظهور فعل در ماضى
ظهور جمله »ما اُنزِلَ اِلَيكَ« در ماضى و گذشته حقيقى است، نه مضارع و آينده، به دو دليل:
يك. صيغه ماضى براى معناى گذشته وضع شده، و در صورتى كه قرينهاى در آن براى حمل بر مضارع نباشد حمل بر همان معناى موضوع له حقيقى كه ماضى است مىشود.
ب. آيه مورد بحث در آخرين ماههاى نبوت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نازل شده است، و اگر فعل را حمل بر مضارع و آينده كنيم معناى آيه اين مىشود: و اگر آنچه را كه بعداً بر تو نازل مىكنيم در ماههاى باقيمانده از نبوتت ابلاغ نكنى، هرگز رسالتت را به پايان نرساندهاى!
معنايى كه در هيچ روايتى به آن اشاره نشده و از هيچ عالم شيعى و سنّى نيز نرسيده است. و لذا نبايد فعل را حمل بر مضارع كنيم كه خلاف اجماع است.
در اين صورت، آيه بر اين دلالت مىكند كه خداوند بر پيامبرشصلى الله عليه وآله مطالبى را نازل كرده كه ابلاغش بر او سنگين و دشوار بوده است. و از طرفى نيز پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به تبليغ آن است. حضرت در فكر دشوارى چگونگى تبليغ آن است كه آيه فوق نازل مىشود، تا به حضرتش گوشزد كند كه هيچ فكر و ناراحتى به خود راه ندهد؛ كه مردم در مقابل ابلاغ آن چه موضعى خواهند داشت.
ب. بيان اهميت شرط
جمله شرطيه در آيه »و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته« در مقام تهديد آمده، و حقيقت آن بيان اهميت حكم است؛ به اين معنى كه اگر اين حكم به مردم نرسد و حق آن مراعات نشود، گويا حق هيچ جزئى از اجزاى دين مراعات نشده است.
نتيجه اينكه: جمله شرطيه در صدد بيان اهميت شرط در ترتّب جزاى مهمتر است؛ يعنى اگر خداوند متعال پيامبرشصلى الله عليه وآله را تهديد مىكند كه اگر ابلاغ ولايت حضرت علىعليه السلام را ننمايى رسالتت را ابلاغ نكردهاى، در صدد آن است كه به او بفهماند آنقدر اين ابلاغ مهم است كه اگر صورت نپذيرد خطر مهمى بر آن مترتب مىشود؛ كه عدم ابلاغ اصل رسالت است.
و لذا نمىتوان اين نوع جمله شرطيه را همانند جملات شرطيه ديگر دانست كه در مكالمات رايج است، زيرا غالب جملات شرطيه در مواردى به كار برده مىشود كه انسان به تحقق جزاء جاهل است چون از تحقق شرط آگاهى ندارد. ولى اين احتمال در حق پيامبرصلى الله عليه وآله جارى نمىشود.××× ۱ الميزان: ج ۶ ص ۴۹. ×××
ج. نوع خوف پيامبرصلى الله عليه وآله
از آنجا كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله شجاع بوده و در راه پيشبرد اهداف اسلام از هيچ فداكارى اى دريغ نمىكرده است، لذا خوفى كه از آيه استفاده مىشود - كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ابلاغ آن داشته - مربوط به خودش نبوده، بلكه خوف حضرت بر اسلام و رسالتش بوده است.
د. مقصود از »الناس«
گر چه افرادى امثال فخر رازى درصدد اند كه »الناس« در آيه را به كفار برگردانند، به قرينه ذيل آيه كه مىفرمايد: »ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« ، ولى اين معنى خلاف ظاهر كلمه »الناس« است، زيرا »ناس« اعمّ از كافر و مؤمن است، و وجهى براى حصر آن در كفار نيست. و لذا بايد »كافران« در آيه را به مرتبهاى از كفر معنى كرد كه شامل منافقان زمان حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله - كه از آنها خوف داشته - نيز بشود.
ه . معناى عصمت
مطابق بيانات گذشته، مقصود از مصونيّت الهى كه به پيامبرشصلى الله عليه وآله وعده داده شده، نوع عصمتى است كه با خوف رسولخداصلى الله عليه وآله تناسب داشته است، كه همان عصمت از طعن در نبوت و اتهام حضرتصلى الله عليه وآله به امورى است كه با مقام نبوت او سازگارى ندارد.
۲- بررسى روايات اهلسنت
اينك به برخى از رواياتى كه درباره نزول آيه تبليغ در شأن اميرالمؤمنينعليه السلام از طرق فريقين وارد شده اشاره مىكنيم:
الف. روايت ابونعيم اصفهانى
ابونعيم، از ابوبكر خلاد، از محمد بن عثمان بن ابىشيبه، از ابراهيم بن محمد بن ميمون، از على بن عابس، از ابىحجّاف و اعمش، از عطيه، از ابىسعيد خدرى نقل كرده كه آيه تبليغ در شأن على بن ابىطالب عليه السلام بر رسولخداصلى الله عليه وآله نازل شده است.××× ۱ الخصائص )ابنطريق( ، به نقل از: »ما انزل من القرآن فى علىعليه السلام« ، از ابونعيم اصفهانى. ×××
بررسى سند اين روايت:
ابوبكر بن خلاد: همان احمد بن يوسف بغدادى است كه خطيب بغدادى سماع او را صحيح دانسته، و ابونعيم بن ابىفراس او را ثقه معرفى كرده است، و ذهبى نيز او را شيخ صدوق خوانده است.××× ۲ تاريخ بغداد: ج ۵ ص ۲۲۱ ۲۲۰. سير اعلام النبلاء: ج ۱۶ ص ۶۹ . ×××
محمد بن عثمان بن ابىشيبه: كسى است كه ذهبى او را از ظرفيتهاى علم بر شمرده، و صالح جزره او را ثقه معرفى كرده است، و ابنعدى مىگويد: من از او حديث منكرى نشنيدم كه آن را ذكر كنم.××× ۳ تاريخ بغداد: ج ۳ ص ۴۳. ×××
ابراهيم بن محمد بن ميمون: ابنحيّان او را در جمله ثقات آورده است.××× ۱ الثقات: ج ۸ ص ۷۴. ××× كسى او را در كتب ضعفاء ذكر نكرده است، و اگر عيبى از او گرفته مىشود به جهت آن است كه او فضائل اهلبيتعليهم السلام خصوصاً اميرالمؤمنينعليه السلام را نقل مىكند.
على بن عابس: او از رجال صحيح ترمذى است. اگر عيبى بر او وارد مىشود همانند شاگردش به جهت نقل فضائل اهلبيتعليهم السلام است. ولى مطابق نصّ ابنعدى حديثش نوشته مىشود.××× ۲ تقريب التهذيب: ج ۲ ص ۳۹. الكامل فى الضعفاء: ج ۵ ص ۱۹۰ ش ۱۳۴۷. ×××
ابوالحجّاف: او داوود بن ابىعوف نام دارد. وى از رجال ابىداوود و نسائى و ابنماجه به حساب آمده، كه احمد بن حنبل و يحيى بن معين او را توثيق كردهاند، و ابوحاتم نيز او را صالح الحديث مىداند. گر چه ابنعدى به جهت اينكه غالب احاديث او درباره اهلبيتعليهم السلام است او را تضعيف كرده است.××× ۳ ميزان الاعتدال: ج ۲ ص ۱۸. الكامل فى الضعفاء: ج ۳ ص ۸۳ ۸۲ ش ۶۲۵ . ×××
اعمش: او از رجال صحاح ستّه به شمار مىآيد.××× ۴ تقريب التهذيب: ج ۱ ص ۳۳۱. ×××
نتيجه اينكه: اين حديث مطابق رأى اهلسنت معتبر است.
ب. روايت ابنعساكر
ابنعساكر از ابوبكر وجيه بن طاهر، از ابو حامد ازهرى، از ابومحمد مخلّدى حلوانى، از حسن بن حمّاد سجّاده، از على بن عابس، از اعمش و ابىالجحاف، از عطيه، از ابىسعيد خدرى نقل كرده كه آيه تبليغ بر رسولخداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم در شأن على بن ابىطالبعليه السلام نازل شده است.××× ۵ ترجمة الامام على بن ابىطالبعليه السلام فى تاريخ دمشق: ج ۲ ص ۸۶ . ×××
بررسى سند اين روايت:
وجيه بن طاهر: ابنجوزى او را شيخ صالح و صدوق، و ذهبى او را شيخ عالم و عدل معرفى كرده است.××× ۱ المنتظم: ج ۱۸ ص ۵۴ . سير اعلام النبلاء: ج ۲۰ ص ۱۰۹. ×××
ابوحامد ازهرى: كه همان احمد بن حسن نيشابورى است، به تصريح ذهبى عدل و صدوق است.××× ۲ سير اعلام النبلاء: ج ۱۸ ص ۲۵۴. ×××
ابومحمد مخلّدى: حاكم او را صحيح السماع و متقن در روايت معرفى كرده، و ذهبى نيز او را شيخ صدوق و عدل و شيخ عدالت دانسته است.××× ۳ سير اعلام النبلاء: ج ۱۶ ص ۵۴۰ ۵۳۹ . ×××
ابوبكر محمد بن ابراهيم حلوانى: خطيب بغدادى او را ثقه مىداند، و حاكم نيشابورى او را از ثقات اَثبات دانسته، و ذهبى او را حافظد ثبت معرفى كرده است، و ابنجوزى نيز او را ثقه مىداند.××× ۴ تاريخ بغداد: ج ۱ ص ۳۹۸. سير اعلام النبلاء: ج ۱۵ ص ۶۱ ۶۰ . المنتظم: ج ۱۲ ص ۲۷۹. ×××
حسن بن حمّاد سجّاده: او از رجال ابىداوود و نسائى و ابنماجه است كه احمد بن حنبل در حق او گفته است: از او به جز خير به من نرسيده، و ذهبى او را از اجلاّء علما و ثقات عصر خود دانسته، و ابنحجر نيز او را صدوق معرفى كرده است.××× ۵ سير اعلام النبلاء: ج ۱۱ ص ۳۹۳. تقريب التهذيب: ج ۱ ص ۱۶۵. ×××
بقيه رجال سند حديث قبلاً بررسى شد.
ج. روايت واحدى
واحدى ابوسعيد محمد بن على صفّار، از حسن بن احمد مخلدى از محمد بن حمدون، از محمد ابراهيم خلوتى )حلوانى( ، از حسن بن حمّاد سجّاده، از على بن عابس، از اعمش و ابىجحّاف، از عطيّه، از ابىسعيد خدرى نقل كرده كه آيه تبليغ در روز غدير خم در حق على بن ابىطالبعليه السلام نازل شده است.
بررسى سند اين روايت:
محمود زعبى در كتاب خود »البيّنات فى الردّ على المراجعات« ، تنها اشكالى كه به سند اين حديث داشته وجود عطيّه در سند آن است. او مىگويد: عطيه كسى است كه امام احمد او را ضعيف الحديث دانسته، و ابوحاتم نيز او را تضعيف كرده، و ابنعدى او را از شيعيان كوفه به حساب آورده است.
ولى اين تضعيف به طور قطع ناصواب است، زيرا:
اولاً: عطيه عوفى از تابعين است كه مورد مدح رسولخداصلى الله عليه وآله واقع شدهاند.
ثانياً: او از رجال بخارى در كتاب »الأدب المفرد« و صحيح ابىداوود و ترمذى و ابنماجه و احمد به حساب مىآيد، كه علما و بزرگان اهلسنت شديداً آنها را مدح كردهاند.
آرى، امثال جوزجانى او را تضعيف كردهاند كه معروف به ناصبى بودن و انحراف از على بن ابىطالبعليه السلام هستند، و سبب تضعيف او نيز به جهت آن است كه امام علىعليه السلام را بر همه ترجيح مىداد! و هنگامى كه به امر حجاج مأمور شد تا سبّ بر امام علىعليه السلام گويد، امتناع كرد و در نتيجه ۴۰۰ ضربه شلاق خورد و ريشش را نيز تراشيدند. آيا هر كسى حرف حق را بگويد بايد تضعيف شود؟!
د. روايت حبرى
حبرى از حسن بن حسين، از حبان، از كلبى، از ابوصالح، از ابنعباس در تفسير آيه تبليغ نقل كرده كه آيه در شأن علىعليه السلام نازل شده است. رسولخداصلى الله عليه وآله امر شد تا آنچه درباره او است ابلاغ كند. پس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.××× ۱ تفسير حبرى: ص ۲۶۲. ×××
سند اين روايت نزد اهلسنت معتبر است.
۳- شأن نزول آيه از ديدگاه اهلبيتعليهم السلام
كلينى از امام باقرعليه السلام روايت كرده كه فرمود: فأمر اللَّه محمداًصلى الله عليه وآله ان يفسّر لهم الولاية كما فسّر لهم الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج. فلمّا اتاه ذلك من اللَّه، ضاق بذلك صدر رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و تخوّف ان يرتدّوا عن دينهم و ان يكذّبوه. فضاق صدره و راجع ربه عزوجل، فاوحى اللَّه عزوجل اليه: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« . فصدع بامر اللَّه تعالى ذكره، فقام بولاية علىعليه السلام يوم غدير خم؛ فنادى الصلاة جامعة، و امر الناس ان يبلّغ الشاهد الغائب××× ۱ الكافى: ج ۱ ص ۲۸۹. ×××:
خدا به محمدصلى الله عليه وآله امر فرمود تا ولايت را براى آنان توضيح دهد، چنانكه نماز و زكات و روزه و حج را توضيح داد. و چون امر به ولايت از جانب خدا به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد، حضرتش دلتنگ شد و ترسيد كه مردم از دين برگردند و او را تكذيب كنند. از اين جهت دلتنگ شد و به پروردگارش مراجعه كرد. خداى عزوجل به او وحى فرستاد: »اى پيامبر آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر اين كار را نكنى رسالت او را نرسانيدهاى خدا تو را از شرّ مردم نگاه مىدارد« . او هم امر خداى تعالى را اعلان كرد و به امر ولايت علىعليه السلام در روز غدير خم قيام نمود؛ مردم را براى نماز جماعت بانگ زد، و فرمان داد كه حاضرين به غائبين برسانند.
و نيز به سندش از امام صادقعليه السلام در حديثى طولانى نقل كرده كه فرمود: فلمّا رجع رسولاللَّهصلى الله عليه وآله من حجةالوداع، نزل عليه جبرئيل فقال: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« . فنادى الناس فاجتمعوا، و امر بسمرات فقمّ شوكهنّ، ثم قالصلى الله عليه وآله: يا ايها الناس، من وليّكم و اولى بكم من انفسكم؟ فقالوا: اللَّه و رسوله. فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، ثلاث مرّات××× ۲ الكافى: ج ۱ ص ۲۹۵، باب الاشارة و النص على اميرالمؤمنينعليه السلام. ×××:
و چون رسولخداصلى الله عليه وآله از حجةالوداع بازگشت، جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد: »اى پيامبر آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر اين كار را نكنى رسالت او را نرسانيدهاى خدا تو را از شرّ مردم نگاه مىدارد همانا خداوند كافران را هدايت نمىكند« .
پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را صدا زد تا گرد آمدند، و دستور داد تا خارهاى بوتههاى خار را تراشيدند )تا بتوان روى آن نشست و ايستاد( . سپس آن حضرت فرمود: اى مردم! ولىّ شما و سزاوارتر از خودتان به شما كيست؟ گفتند: خدا و رسولش. سپس فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، خدايا ! دوست او را دوست بدار، و دشمن او را دشمن دار. و سه مرتبه اين جمله را تكرار فرمود.
۴- راويان حديث
دانشمندان اهلسنت به نقل از صحابه، روايات متعددى را نقل كردهاند كه صريح در نزول آيه تبليغ در شأن امام علىعليه السلام است. از قبيل:
زيد بن ارقم.××× ۱ الغدير: ج ۱ ص ۴۲۴. ×××
ابوسعيد خدرى.××× ۲ تفسير القرآن العظيم: ج ۴ ص ۱۷۳ ح ۶۶ ۹ . الدرّ المنثور: ج ۳ ص ۱۱۷. ترجمة الامام علىعليه السلام من تاريخ دمشق: ج ۲ ص ۸۵ ح ۵۸۸ . ×××
عبداللَّه بن عساكر.××× ۳ الامالى: ص ۱۶۲ ح ۱۳۳. مناقب على بن ابىطالبعليه السلام: ص ۲۴۰ ح ۳۴۹. الكشف و البيان: ج ۴ ص ۹۲. شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۳۹ ح ۲۴۰. ×××
عبداللَّه بن مسعود.××× ۴ مناقب على بن ابىطالبعليه السلام: ص ۲۳۹ ح ۳۴۶. الدرّ المنثور: ج ۳ ص ۱۱۷. فتح القدير: ج ۲ ص ۶۰ . روح المعانى: ج ۴ ص ۲۸۲. ×××
جابر بن عبد اللَّه انصارى.××× ۵ شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۵۵ ح ۲۴۹. ×××
ابوهريره.××× ۱ شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۴۹ ح ۲۴۹. فرائد السمطين: ج ۱ ص ۱۵۸ ح ۱۲۰. ×××
عبداللَّه بن ابىاوفى اسلمى.××× ۲ شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۵۲ ح ۲۴۷. ×××
براء بن عازب انصارى.××× ۳ مفاتيح الغيب: ج ۱۲ ص ۵۰ . الكشف و البيان: ج ۴ ص ۹۲. ×××
از تابعين نيز عدوهاى نزول آيه را درباره امام علىعليه السلام و روز غدير مىدانند:
امام باقرعليه السلام.××× ۴ الكشف و البيان: ج ۴ ص ۹۲. ينابيع الموده: ج ۱ ص ۱۱۹ ب ۳۹. شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۵۴ ح ۲۴۸. مفاتيح الغيب: ج ۱۲ ص ۵۰ . عمدة القارى: ج ۱۸ ص ۲۰۶. ×××
امام جعفر صادقعليه السلام.××× ۵ تفسير الحبرى: ص ۲۸۵ ح ۴۱. ×××
عطية بن سعد عوفى.××× ۶ النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن فى علىعليه السلام: ص ۸۶ ح ۱۶. ×××
زيد بن على.××× ۷ مناقب على بن ابىطالبعليه السلام: ص ۲۴۰ ح ۳۴۸. ×××
ابوحمزه ثمالى.××× ۸ مناقب على بن ابىطالبعليه السلام: ص ۲۴۰ ح ۳۴۷. ×××
جماعت بسيارى از علماء عامه نيز اين حديث را در كتب خود نقل كردهاند. از قبيل:
ابوجعفر طبرى.××× ۹ الولاية فى طريق حديث الغدير. ×××
ابوحاتم رازى.××× ۰۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. فتح القدير: ج ۲ ص ۵۷ . ×××
حافظ ابوعبداللَّه محاملى.××× ۱۱ كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۰۳ ح ۳۲۹۱. ×××
حافظ ابنمردويه.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. ×××
ابواسحاق ثعلبى.××× ۲ الكشف و البيان: ج ۴ ص ۹۲. ×××
ابونعيم اصفهانى.××× ۳ ما نزل من القرآن فى علىعليه السلام: ص ۸۶ . ×××
واحدى نيشابورى.××× ۴ اسباب النزول: ص ۱۳۵. ×××
حاكم حسكانى.××× ۵ شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۵۵ ح ۲۴۹. ×××
ابوسعيد سجستانى.××× ۶ كتاب الولاية، به نقل از: الطرائف: ج ۱ ص ۱۲۱. ×××
ابوالقاسم ابنعساكر شافعى.××× ۷ تاريخ مدينة دمشق: ج ۱۲ ص ۲۳۷. ×××
فخر رازى.××× ۸ التفسير الكبير: ج ۱۲ ص ۴۹. ×××
ابوسالم نصيبى شافعى.××× ۹ مطالب السؤول: ص ۱۶. ×××
شيخالاسلام حمّوئى.××× ۰۱ فرائد السمطين: ج ۱ ص ۱۵۸ ح ۱۲۰. ×××
سيد على همدانى.××× ۱۱ مودة القربى: مودت پنجم. ×××
ابنصباغ مالكى.××× ۲۱ الفصول المهمه: ص ۴۲. ×××
قاضى عينى.××× ۳۱ عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۱۸ ص ۲۰۶. ×××
نظامالدين نيشابورى.××× ۴۱ غرائب القرآن و رغائب الفرقان: ج ۶ ص ۱۹۴. ×××
كمالالدين ميبدى.××× ۱ شرح ديوان اميرالمؤمنينعليه السلام: ص ۴۰۶. ×××
جلالالدين سيوطى.××× ۲ الدرّ المنثور: ج ۳ ص ۱۱۶. ×××
ميرزا محمد بدخشانى.××× ۳ مفتاح النجاه: ص ۳۶ - ۳۴ ب ۳ ف ۱۱. ×××
شهابالدين آلوسى.××× ۴ روح المعانى: ج ۶ ص ۱۹۲. ×××
قاضى شوكانى.××× ۵ فتح القدير: ج ۲ ص ۶۰ . ×××
قندوزى حنفى.××× ۶ ينابيع الموده: ج ۱ ص ۱۱۹ ب ۳۹. ×××
شيخ محمده عبده.××× ۷ المنار: ج ۶ ص ۴۶۳. ×××
ديدگاه شيعه درباره آيه تبليغ
شيعه معتقد است آيه تبليغ مربوط به ولايت امام علىعليه السلام بوده و مصداق »ما انزل اليك من ربك« ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام است، زيرا:
اولاً: خداوند متعال در اين مورد اهتمام بسيار كرده است، به حدّى كه اگر اين موضوع ابلاغ نشود گويا رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله ابلاغ نشده است. و اين امرى جز مسئله امامت و زعامت و جانشينى اميرالمؤمنينعليه السلام نيست؛ كه عهدهدار وظايف و شؤونات نبىصلى الله عليه وآله به جز وحى است.
ثانياً: از آيه فوق استفاده مىشود كه ابلاغ اين امر براى رسولخداصلى الله عليه وآله دشوار بوده است، زيرا خوف آن را داشته كه مردم از فرمان او سرپيچى كرده و با ايجاد اختلاف و تشتّت، زحمات ۲۳ ساله او را بر باد دهند. اين مطلب - با مراجعه به تاريخ - جز ابلاغ ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام چيز ديگرى نبوده است.
در يك بررسى اجمالى در آيات قرآن، خواهيم ديد كه رسولخداصلى الله عليه وآله ميثاق بر نبوت داشته××× ۱ احزاب / ۷. ××× و از ناحيه خداوند مأمور به استقامت و صبر بوده است.××× ۲ هودعليه السلام / ۱۲. ×××
ازاين رو در تبليغ دين خدا و رساندن پيامها هيچ كوتاهى نكرده و در برابر درخواست غيرمعقول و بهانهجويىها هرگز سر تسليم فرود نياورده است.××× ۳ يونسعليه السلام / ۱۵. ×××
رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله در ابلاغ پيامها حتى در مواردى كه به نوعى تحمّل آن براى ديگران سنگين بود، چيزى را به دليل ترس از خود و يا امر ديگر فروگذار نكرده است. مانند داستان زينب همسر زيد××× ۴ احزاب / ۳۷. ×××، استحياى از مؤمنان××× ۵ احزاب / ۵۳ . ×××، ابلاغ همين آيه مورد بحث، و... .
بنابراين، دليل دلنگرانى پيامبرصلى الله عليه وآله را بايد در جاى ديگر جستجو كرد، نه ترس از قتل؛ و آن پيامدهاى وخيم تكذيب منافقان و عكسالعمل منفى برخى از ياران حضرت در برابر اين پيام بوده، كه منجر به حبطد عمل آنان و شدت نفاق و كفر منافقان مىشد.
از سوى ديگر، با تكذيب و كفر آنان، ادامه رسالت و حتى اصل رسالت ناكام مىماند و موجب هدم دين مىشد.
ثالثاً: روايات صحيح السند نيز از طريق شيعه و سنّى، شأن نزول آيه اكمال را درباره حضرت اميرمؤمنانعليه السلام مىدانند.
نتيجه اينكه مقصود از »ما انزل اليك من ربك« امر ولايت حضرت علىعليه السلام است، كه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به ابلاغ آن بوده است.
۵ - بررسى شبهات
برخى از علما و بزرگان اهلسنت در صدد توجيه ديگرى براى اين آيه كريمه برآمدهاند، تا ربطى به مسئله غدير و امامت نداشته و از مؤيّدات ولايت اميرالمؤمنين على بن ابىطالبعليه السلام به حساب نيايد. اينك اين توجيهات را مورد بررسى قرار مىدهيم:
الف. نزول آيه در مورد محافظت پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه
اهلسنت بر اساس برخى از روايات مىگويند: پيش از نزول آيه شريفه تبليغ نيز از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله محافظت مىشد، ولى پس از نزول اين آيه و تضمين خداوند بر حفظ جان ايشان، عذر نگهبانان را خواستند و فرمودند: برويد، خداوند من را حفظ خواهد كرد.
پاسخ: اولاً: اين روايات بر فرض احراز صدور، در صدد بيان مورد نزول آيه نيست و با آن منافاتى ندارد، بلكه در آنها تنها استناد پيامبرخداصلى الله عليه وآله را به بخشى از اين آيه نشان مىدهد، و چون در متن برخى از روايات تصريح شده اين ترخيص از ناحيه رسولخداصلى الله عليه وآله در مدينه بوده است، احتمال دارد در فاصله غدير خم تا وفات پيامبرصلى الله عليه وآله باشد.
ثانياً: اساساً مفسّران اهلسنت اين روايات را غريب دانسته و بر اين قول متفق اند كه چون آيه مذكور مدنى و در اواخر بعثت نازل شده است، با حراست ابوطالب در مكه پيوندى ندارد.
مىتوان از ابعاد ديگرى نيز به آيه تبليغ پرداخت:
۱- ساختار و بافت آيه تبليغ
ابتدا جايگاه آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك...« در قرآن را مورد بررسى قرار مىدهيم:
الف. سياق آيه تبليبغ چنين است××× ۱ مائده / ۷۰ - ۶۴. ×××:
»و قالت و اليهود يد اللَّه مغلولة غُلّت ايديهم و لُعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء و ليزيدنّ كثيراً منهم ما انزل اليك من ربك طغياناً و كفراً و القيناً بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة كلما اقدوا ناراً للحرب اطفأها اللَّه و يسعون فى الارض فساداً و اللَّه لا يحب المفسدين« :
يهود گفتند دست خدا بسته است به واسطه اين گفتار دروغ دست آنها بسته شد و به لعن خدا گرفتار گرديدند بلكه دو دست خدا گشاده است و هر گونه بخواهد بر خلق انفاق مىكند و همانا قرآنى كه بر تو نازل گشت بر كفر و طغيان بسيارى از اهل كتاب بيافزود و ما به كيفر آن تا قيامت آتش كينه و دشمنى را در ميان آنان برافروختيم هر گاه براى جنگ با مسلمانان آتشى بر افروزد خدا آن آتشى را خاموش سازد و آنها تا مىتوانند بر روى زمين به فساد كارى مىكوشند و خدا هرگز فسادگران را دوست نمى دارد.
»و لو ان اهل الكتاب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سيئاتهم و لادخلناهم جنّات النعيم . ولو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون« :
و چنانچه اهل كتاب ايمان آورند و تقوى پيشه كنند البته گناهانشان را محو و پوشيده مىداريم و قطعاً آنها را در بهشت پرنعمت داخل مىگردانيم. و چنانچه آنها به دستور قرآن و انجيل خودشان و قرآنى كه بر تو نازل شد قيام مىكردند البته به هر گونه نعمت از بالا و زير برخوردار مىشدند لكن برخى از آنان مردمى معتدل و ميانهرو بسيارى از آنها بسيار بدكردارند.
»يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« :
اى پيغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شده به خلق برسان كه اگر نرسانى تبليغ رسالت و اداى وظيفه نكردهاى و خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت بيم مكن و دل قوى دار كه خدا گروه كافران را به هيچ راه موفقيتى راهنمايى نخواهد كرد.
در ادامه و در چند آيه بعد هم آمده است:
اى پيامبر با اهل كتاب بگو كه اى يهود و نصارى شما ارزشى نداريد تا آنكه به دستور تورات و انجيل و قرآنى كه از جانب خدا به سوى شما فرستاده شده قيام كنيد و همانا قرآنى كه به شما مسلمين نازل شده بر كفر و سركشى بسيارى از آنان خواهد افزود در اين صورت تو اى پيامبر نبايد بر حال گروه كافران تأسف خورى . البته هر كس از گرويدگان به اسلام و فرقه يهودان صائبيان )ستاره پرستان( و نصارى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورد و نيكوكار شود هرگز او را ترس و اندوهى بر آنچه از او فوت شود نخواهد بود . ما از بنىاسرائيل پيمان گرفتيم و پيامبرانى بر آنها فرستاديم هر رسولى آمد چون بر خلاف هواى نفس آنها سخن گفت گروهى را تكذيب كردند و گروهى را به قتل رسانيدند.××× ۱ شعراء / ۷۰ - ۶۴. ×××
ب. جايگاه آيه در قرآن
اگر قائل باشيم كه اسلوب و روش و چينش قرآنى حجت است، در تفسير آيه تبليغ دو مطلب را بايد حتماً در نظر داشته باشيم:
نخست آنكه آيه تبليغ در سوره مائده واقع شده، و سوره مائده آخرين سورهاى است كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد. دوم آنكه آيه درست در ميانه آياتى واقع شده كه از اهل كتاب سخن مىگويند.
در نتيجه آيه به پيامبرصلى الله عليه وآله مىفرمايد: رسالت خويش را تبليغ كن و از اهل كتاب هراسى نداشته باش، كه ما ضامن حفاظت تو از گزند آنها هستيم و آنها هرگز نخواهند توانست به تو ضرر و زيانى وارد كنند.
ولى هيچ كس از علماى مسلمان - نه علماى شيعه و نه علماى اهلسنت - اين تفسير را قبول ندارند، چرا كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله پس از نزول اين آيه، تنها دو ماه در قيد حيات بود، و در مدت اين دو ماه نيز هيچ چيزى اضافهتر از دعوتهاى قبلى براى يهود و نصارى تبليغ نكرد. پس خطر آنها هنگام نزول آيه تبليغ به كلى از ميان رفته و آنها كاملاً خاضع و تسليم حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله شده بودند.
بر همين اساس است كه باب گفتگو و بحث درباره جايگاه آيه در قرآن باز مىشود؛ كه آيا جاى اصلى آيه تبليغ همين جايى است كه الآن قرار دارد؟ به عبارت ديگر: آيا جاى اصلى و واقعى آيه تبليغ بين آيات مربوط به اهل كتاب است، يا آنكه آيه به اجتهاد و نظر شخصى يكى از صحابه در چنين جايى قرار داده شده است؟
ما شيعيان هيچ گاه به وقوع تحريف در كتاب خدا قائل نيستيم، و از اين نظر به خدا پناه مىبريم. ولى در تاريخ و روايات وارد شده كه بعد از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله صحابه كوشش زيادى كردند، و نظرشان اين بود تا بعضى از آيات را در بعضى از سورهها جاى دهند! ظاهراً قرار دادن آيه تبليغ در ميان آيات مربوط به اهل كتاب نيز، يا براساس اجتهاد آنان صورت گرفته و يا تصادفى بوده است.
براى آنكه از مسير انصاف علمى خارج نشويم، بهتر آن است كه ديدگاه علما و مفسران اهلسنت درباره آيه تبليغ و شأن نزول و دلالت آن را از نظر بگذرانيم، و آنگاه درباره آن قضاوت كنيم.
۲- ديدگاه بزرگان اهلسنت
مفسران و فقهاى اهلسنت درباره شأن نزول و تفسير آيه تبليغ با هم اختلاف دارند و در اين باره نظريات متعددى عنوان كردهاند، كه هفت نظر از ميان آنها مهمتر به نظر مىرسد. از ميان اين هفت نظر، يكى موافق تفسير اهلبيتعليهم السلام بوده و شش نظر ديگر مخالف اند. در اينجا آن شش نظريه مخالف تفسير اهلبيتعليهم السلام را مىآوريم و پاسخ مىگوييم:
الف. نظريه اول
آيه تبليغ در آغازين روزهاى بعثت - كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از آشكار كردن رسالت خود مىترسيد و تبليغ اسلام را به كندى پيش مىبرد - نازل شده است، كه در حقيقت خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را به جهت ترسى كه از كفار داشت و نيز كندى ابلاغ رسالت تهديد كرده، و از سوى ديگر به او اطمينان داده است كه ما تو را از گزند دشمنان حفظ مىكنيم. با اين تهديد و با اين تأمينى كه از جانب خدا رسيده، پيامبرصلى الله عليه وآله برخاسته و دين خدا را به مردم رسانده است. مطابق اين نظريه، آيه تبليغ ۲۳ سال پيش از سوره مائده نازل شده است.
شافعى در نقل اين نظر عبارت »قيل: گفته مىشود« را به كار برده است؛ يعنى اينكه خود او هم به اين نظر اطمينانى نداشته است. متن عبارت شافعى چنين است:
گفته مىشود: نخستين آيهاى كه خداوند بر پيامبرشصلى الله عليه وآله نازل فرمود آيه اول سوره علق )آيه »اقرأ باسم ربك الذى خلق: بخوان به نام پروردگارت كه آفريد« ( مىباشد. پس از آن نيز آيهاى بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل كرد كه هيچ دستورى مبنى بر دعوت مشركين در آن نبود. پس از آن نيز به همين صورت گذشت. گفته مىشود: جبرئيل از جانب خداوند به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به ايشان عرض كرد كه به مردم بگويد وحى بر او نازل مىشود و نيز آنان را به ايمان فرا بخواند.
اين كار بر پيامبرصلى الله عليه وآله بزرگ و گران آمد و از آن ترسيد؛ كه باور نكنند و بگويند دروغ مىگويد و از در جنگ با او در آيند. اينجا بود كه خداوند اين آيه را نازل كرد كه: »اى رسول ما آنچه بر تو نازل كردهايم به مردم ابلاغ كن كه اگر اين كار را نكردى رسالت پروردگارت را انجام ندادهاى البته خداوند تو را از )تكذيب و جنگ( مردم محفوظ و مصون مىدارد.××× ۱ مائده / ۶۷ . ×××
سپس مىگويد كه خداوند متعال تو را در حال ابلاغ رسالت از مرگ - اگر تصميم بر كشتن تو داشته باشند - حفظ خواهد كرد. چون رسولخداصلى الله عليه وآله رسالتش را آشكار كرد، جماعتى به استهزا و تمسخر ايشان پرداختند. باز هم خداوند آيه نازل كرد: »فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين . انا كفيناك المستهزئين«××× ۱ حجر / ۹۶ - ۹۴. ×××: در مأموريت خويش پافشارى كن و از مشركان روى بگردان . ما مسخرهكنندگان را از تو باز مىگردانيم.××× ۲ كتاب الأم: ج ۴ ص ۱۶۸. ×××
اين نظريه به چند دليل مردود است:
اول. آيه امر به تبليغ در سوره مائده قرار دارد، و همه مىدانيم كه آخرين سوره قرآن كريم كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد همين سوره مائده است. در حالى كه قائلين به اين نظر مىگويند اين آيه از نخستين آيات نازل شده بر پيامبرصلى الله عليه وآله مىباشد.
دوم. خود شافعى اين نظر را ضعيف دانسته است، زيرا او اين نظر را با عبارت »گفته مىشود« نقل كرده و اين نظر را به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت نداده است. بلكه اصلاً مشخص نكرده كه از كجا گرفته است و يا منشأ نظريه كجاست!
سوم. امكان ندارد چنين تهمت زشتى را نسبت به پيامبرخداصلى الله عليه وآله بپذيريم؛ كه به جهت ترس از جان خود و يا ترس از تكذيب و مسخره شدن در ابلاغ رسالت الهى آنقدر سستى و تأخير كند كه خداوند او را تهديد به عذاب كند! و يا خداوند امنيتش را تأمين كند تا پيامبرصلى الله عليه وآله حركت نمايد و دين خدا را ابلاغ كند! چنين تصورى حتى مناسب شخصيت يك مسلمان عادى نيست، تا چه رسد به پيامبرى معصوم، كه از نظر شجاعت و ايمان از همه مردم برتر است.
اين نظريه از سوى ديگر تعارض دارد با آياتى كه بيانگر حرص و اشتياق بيش از حد پيامبرصلى الله عليه وآله به تبليغ رسالت الهى و هدايت مردم است.
رواياتى كه با عبارت »يقال« گفته مىشود و از طريق شافعى نقل شدهاند، عبارتند از:
ابوالشيخ از حسن روايتى نقل كرده كه رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: هنگامى كه خداوند مرا به رسالت برانگيخت، بسيار دلتنگ شدم و دانستم كه مردم مرا تكذيب خواهند كرد. در اين حال خداوند مرا تهديد كرد كه يا بايد رسالتش را ابلاغ كنم و يا مرا عذاب خواهد كرد، و اين آيه را نازل كرد: »اى رسول ما آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل مىشود به مردم ابلاغ كن« .××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. اسباب النزول: ج ۲ ص ۴۳۸. ×××
ابنجرير طبرى به نقل از ابنجريح روايتى نقل كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از قريش مىترسيد. خداوند آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را نازل كرد. چون اين آيه نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله دو يا سه مرتبه فرمود: هر كس توانست به آزارم بپردازد.
عبد بن حميد و ابنجرير و ابنحاتم و ابوالشيخ حديثى را از مجاهد نقل كردهاند كه گفت: هنگامى كه آيه »بلّغ ما انزل اليك من ربك« نازل شد، پيامبرخداصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا تو خود مىدانى كه من تنها هستم. اگر همه مردم جمع شوند، يك تنه با آنان چكنم؟ در اين حال ادامه آيه نازل شد كه »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« : اگر آنچه گفته شد انجام ندهى رسالت پروردگارت را ابلاغ نكردهاى.××× ۲ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. اسباب النزول: ج ۱ ص ۱۳۹. تفسير طبرى: ج ۶ ص ۱۹۸. ×××
حاكم نيشابورى در كتاب »الوسيط« به نقل از انبارى مىنويسد: روزگارى كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در مكه بود، برخى از آيات قرآن را با صداى بلند تلاوت مىكرد و برخى آيات را نيز آهسته مىخواند، و اين بدان جهت بود كه جان خود و يارانش را از شر مشركان نگاه دارد.××× ۳ الوسيط: ج ۲ ص ۲۰۸. ×××
براى رد اين روايات، همين قدر كافى است بدانيم: اولاً آيه امر به تبليغ بخشى از سوره مائده است كه در ايام نزديك به شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله بر آن حضرت نازل شده است. ثانياً رواياتى كه سيوطى، طبرى و واحدى نيشابورى نقل كردند، همه آنها از جمله رواياتى به شمار مىروند كه به دليل ضعف متن و سند كسى به آنها استناد نمىكند.
بلكه اين روايات صرف يافتههاى حسن بصرى از رسالت، برداشت به خصوصى داشت. البته آن تعبير و برداشت را هم در روز غدير از خطبه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله گرفته بود. ولى تا آخر جرأت نكرد حقيقت برداشتش را براى ديگران باز گويد.
رواياتى كه شافعى با تعبير »يقال: گفته مىشود« نقل كرده، از طرفى حكايت از عدم اعتماد خود شافعى به آنها مىكرد، و از طرف ديگر همين روايات ضعيف به تدريج مبناى نظر علما و مفسران قرار گرفت.
مفسران با آنكه مىدانستند آيه امر به تبليغ در اواخر زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده و با آنكه مىدانستند مفسرانى از فقهاى تابعين در عصر بنىاميه آيه را به حوادث اوايل بعثت مربوط كردهاند، يا رواياتى كه مورد استناد قرار گرفته ضعيف مىباشند، با اين حال آيه را به همين صورت تفسير مىكنند، و در روز روشن نزول آيه را ۲۳ سال عقبتر مىبرند!
شگفتى آنجا افزون مىشود كه مفسران بزرگى در عامه چون زمخشرى و فخر رازى نيز به چنين تحريفى دامن مىزنند! البته دليل آنها براى اين به ظاهر اشتباه آن است كه نمىخواهند آيه را به جريان بيعت غدير تفسير كنند. از اين رو، به ناچار يكى از دو راه را در پيش مىگيرند:
يكى اينكه آيه را به جريانات آغاز بعثت ربط مىدهند و مىگويند: پيامبرصلى الله عليه وآله از ترس جان خويش و تكذيب مردم ترسيد و در ابلاغ رسالت سستى به خرج داد و خداوند او را تهديد كرد كه بايد رسالت پروردگارت را انجام دهى، و از سويى ديگر خاطرت آسوده باشد كه تو را از آزار مردم حفظ خواهيم كرد.
راه دوم آن است كه مىگويند: مقصود آيه از محفوظ بودن پيامبرصلى الله عليه وآله از مردم آن است كه تا پيش از نزول اين آيه كسانى همواره همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بودند و حفاظت از جان آن حضرت را بر عهده داشتند. وقتى اين آيه نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله از همراهى محافظان با خود ممانعت كرد. بنابراين، آيه را به اين صورت تفسير مىكنند كه: اى پيامبر، از اين پس نياز به همراهى محافظ نخواهى داشت.
البته در اين باره رواياتى هم وارد شده است كه اصل جريان محافظ داشتن پيامبرصلى الله عليه وآله را تأييد مىكند، ولى نه از تاريخ قرآن و نه از متن آيه، نمىتوان چنين برداشتى كرد؛ كه عين همين آيه درباره رفع محافظ از پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده باشد.
زمخشرى مىگويد: »و اللَّه يعصمك« يعنى آمادگى خداوند براى حفاظت و نگهبانى؛ به معناى اينكه خدا حفاظت تو از دشمنانت را تضمين مىكند. اگر كسى بگويد: چگونه خداوند حفاظت جان پيامبرصلى الله عليه وآله را تضمين كرد در حالى كه در روز احد صورتش مجروح و شكسته شد؟ پاسخ آن است كه خداوند او را از كشته شدن حفظ مىكند.
از رسولخداصلى الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: خداوند مرا به رسالت خويش برگزيد، ولى من نگران شدم، به گونهاى كه نمىخواستم مسئوليت آن را بپذيرم. پس خداوند به وحى كرد كه اگر رسالتم را ابلاغ نكنى عذابت خواهم كرد، و در ضمن سلامت جان مرا تضمين كرد. بنابراين نيرو گرفتم.××× ۱ تفسير الكشاف: ج ۱ ص ۶۵۹ . ×××
فخر رازى در تفسير آيه تبليغ به نقل از حسن روايتى نقل كرده كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند مرا به رسالت خويش برگزيد، ولى من از اين مطلب بسيار نگران و دلتنگ شدم. دانستم كه مردم و يهود و نصارى مرا تكذيب خواهند كرد، و قريش نيز با ايجاد وحشت مانع كارم خواهد شد. اما چون خداوند اين آيه را نازل فرمود تمام ترس من از بين رفت.
درباره وعده »خدا تو را از مردم در امان نگاه مىدارد« سؤال است كه چگونه چنين وعدهاى داده مىشود، ولى پيشانى و داندنهاى پيامبرصلى الله عليه وآله را مىشكند؟
به اين مطلب دو پاسخ داده شده است:
يكى اينكه منظور از حفاظت، حفظ كردن پيامبرصلى الله عليه وآله از كشته شدن باشد. دوم آنكه آيه امر به تبليغ پس از جنگ احد نازل شده باشد.
چنانكه ملاحظه مىشود، فخر رازى امانت روايى را در نقل اين حديث رعايت نكرده است؛ چرا كه يهود و نصارى را در روايت حسن بصرى در كنار ديگر مردان گذاشته تا آيه چنان معنى دهد كه خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را از يهود و نصارى حفاظت مىكند. در نتيجه نقش خطراتى را كه از ناحيه قريش پيامبرصلى الله عليه وآله را تهديد مىكرد ناديده مىگيرد!
ما از فخر رازى به خاطر محبتى كه به قريش و جد خويش ابوبكر بن ابىقحافه دارد انتقاد و سرزنش نمىكنيم، اما از او انتظار داريم حداقل امانت علمى را رعايت كند! اگر به تمام منابعى كه اين حديث را از حسن بصرى نقل كردهاند نگاه كنيم، در هيچ يك از آنها ذكرى از يهود و نصارى نمىبينيم. چنانكه در ادامه هم خواهيم ديد كه حسن بصرى روايتش را از حديث غدير گرفته است.
بدتر از فخر رازى ابنكثير است، كه روايت حسن بصرى را با پراكندگى و افزايش بيشترى نقل كرده است. او در كتاب »البداية و النهاية« مىنويسد:
ابنابىحاتم در تفسير خود از پدرش، از حسن بن عيسى بن ميسره حارثى، از عبداللَّه بن عبدالقدّوس، از اعمش، از منهال بن عمر، از عبداللَّه بن حارث نقل مىكند كه علىعليه السلام فرمود: وقتى آيه »و انذر عشيرتك الاقربين«××× ۱ شعراء / ۲۱۴. ×××: خويشان نزديكت را انذار كن نازل شد، رسولخداصلى الله عليه وآله به من فرمود: برايم يك ران گوسفند، يك صاع طعام )نان( و يك ظرف شير فراهم كن و بنىهاشم را برايم دعوت كن. من هم آنان را دعوت كردم. تعدادشان از چهل نفر - يك نفر بيشتر يا كمتر - بود.
پيامبرصلى الله عليه وآله آغاز سخن كرد و فرمود: كدام يك از شما دِينم را بر عهده مىگيرد و جانشين من در خاندانم مىشود؟ همه ساكت شدند، حتى عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله هم از ترس اينكه مبادا بدهىهاى پيامبرصلى الله عليه وآله بيش از سرمايهاش باشد، سكوت اختيار كرد. من )علىعليه السلام( نيز به خاطر رعايت سنّ عباس ساكت ماندم. سپس پيامبرصلى الله عليه وآله مطلبش را تكرار فرمود. باز هم عباس سكوت كرد. من چون وضعيت را چنين ديدم گفتم: من يا رسولاللَّه. فرمود: تو... .
ابنكثير مىگويد: مقصود رسولخداصلى الله عليه وآله از عبارت »چه كسى دينم را ادا مىكند و جانشينم در اهلبيتم مىشود« آن بود كه اگر اجلم فرا رسيد و مُردم، چه كسى اين كارها را برايم انجام مىدهد؟! گويا رسولخداصلى الله عليه وآله زمانى كه به ابلاغ رسالت الهى اقدام كرد، از اين مىترسيد كه مشركان عرب او را بكشند.
از اين رو از بنىهاشم پيمان گرفت كه چه كسى پس از من امور و مصالح خانوادهام را بر عهده مىگيرد و ديونم را مىپردازد. البته پيش از آنكه نيازى به كسى پيدا شود، خداوند امنيتش را تأمين كرد و اين آيه را نازل فرمود: »اى رسول ما آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را ابلاغ نكردهاى )و از دشمنان هم نگران نباش( خداوند تو را از مردم حفظ خواهد كرد.
مقصود آنكه رسولخداصلى الله عليه وآله همواره - چه در شب و چه روز و پنهانى و آشكارا - مردم را به سوى خدا دعوت مىكرد و هيچ چيزى هم او را از مسيرش بر نمىگرداند. در موقعيتها و موسمهاى مختلف، در انجمنها و محافل مردم شركت مىكرد و به ابلاغ رسالت مىپرداخت.××× ۱ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳ . همچنين ابنكثير همين مطلب را با همين عبارات در كتاب ديگر خود به نام السيرة النبوية: ج ۱ ص ۴۶۰ نوشته است. ×××
ملاحظه مىشود كه ابنكثير در اينجا مطلب را سر در گم كرده و تعصب بيشترى هم به خرج داده است. او بريدهاى از حديث مربوط به آيه »انذر عشيرتك الاقربين« را نقل كرده، و دنباله حديث - كه پيامبرصلى الله عليه وآله به امر خدا از ميان همان خويشان نزديك خود جانشينى انتخاب كرد - را حذف كرده است، و به جاى آن حديث تحريف شدهاى را گذاشته است!
حتى همان حديث تحريف شده را هم چنان تفسير كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از آن مىترسيد كه قريشيان او را بكشند. از اين رو، از بنىهاشم خواست كه يك نفر جانشين او در امور خانوادهاش باشد و دينهايش را بپردازد. كه علىعليه السلام آن را تقبّل كرد.
با اين تفسير، ديگر نيازى هم به نزول آيه نمىباشد. البته ابنكثير چنين وانمود كرده كه نمىدانسته پيامبرصلى الله عليه وآله در اين مرحله فقط مأمور به دعوت خويشان نزديك خود بود و مأمور به دعوت قريش و ديگر مردم نبود. بنابراين، آنچه ابنكثير در روايت فوق در صدد اثبات آن بوده - كه پيامبرصلى الله عليه وآله از ترس كشته شدن و اذيت قريش كسى را براى امور شخصى خود تعيين مىكرد - بىمورد است.
از آن گذشته، ابنكثير تنها كسى است كه آيه عصمت )محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در آيه ۶۷ مائده( را به آيه اقربين )خويشان نزديك( نسبت داده است. چنين كارى پيش از اين سابقه نداشته، و خود او نيز يادآور نشده كه چنين ارتباطى را از كدام مأخذ گرفته و نقل مىكند!
از مطالب ابنكثير چنين بر مىآيد كه گويا مهمترين مطلب نزد او اين بود كه كلام پيامبرصلى الله عليه وآله در »حديث دار« و تصريح آن حضرت به اينكه پس از ايشان علىعليه السلام برادر، وزير و جانشين ايشان مىباشد را تحريف كند، و آيه امر به تبليغ را از سوره مائده و جريان روز غدير جدا كند.
البته اين نمونه كوچكى از رفتار ابنكثير مىباشد. اينك اصل حديثى را كه ابنكثير به طور ناقص نوشته ولى علامه امينى اصل آن را از تاريخ طبرى نقل كرده از نظر مىگذرانيم:
من خير دنيا و آخرت را برايتان آوردهام. خداوند به من دستور داده تا شما را به سوى او فرا بخوانم. حال كدام يك از شما در اين كار مرا يارى خواهد كرد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟
اميرالمؤمنين علىعليه السلام مىگويد: همه آن حاضران از قبول آن خوددارى كردند. من كه از همه آنها به لحاظ سنى كوچكتر بودم و هنوز چركهاى سفيدى گوشه چشمم بود و شكمى بزرگتر از همه آنها داشتم ولى ساقهاى پاهايم از همه نازكتر بود - كنايه از خردسالى - گفتم: اى پيامبر خدا، من تو را در اين كار يار و ياور خواهم بود.
در اين حال رسولخداصلى الله عليه وآله گردنم را گرفت و فرمود: اين، برادر من، وصى من و جانشين من در ميان شما مىباشد. پس سخنانش را بشنويد و از او فرمان بريد.
آن جماعت در حالى كه مىخنديدند برخاستند و از روى تمسخر و كنايه به ابوطالب مىگفتند: محمد به تو امر كرده از پسرت حرف شنوى داشته باشى و از او فرمان ببرى.××× ۱ الغدير فى الكتاب و السنة و الادب: ج ۱ ص ۲۰۷، به نقل از: تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۲۱۷. ×××
علامه امينى هم چنين مىگويد:
داستان فوق را ابوجعفر اسكافى - متكلم معتزلى بغدادى )م ۲۴۰ ق( - در كتاب »نقض العثمانية« با همين عبارات نقل كرده و گفته است:
اين مطلب از طريق خبر صحيحى روايت شده است. آنگاه علامه امينى از كسانى كه حديث را به خاطر خشنودى قريشيان تحريف كرده و در نقل آن دست بردهاند گلايه مىكند.
از جمله از طبرى گلايهمند است كه هم در تاريخ و هم در تفسير خود حديث را همچنان كه آورديم نقل كرده است. ولى آنجا كه مربوط به ولايت علىعليه السلام مىشود، سخن را ناتمام و مبهم گذاشته است!
چنانكه طبرى چنين نقل كرده است: ان هذا اخى و كذا و كذا: اين برادر من و چنين و چنان است.
از قضا ابنكثير در »البداية و النهاية«××× ۱ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۴۰. ××× و نيز در تفسير خود××× ۲ تفسير ابنكثير: ج ۳ ص ۳۵۱. ××× به پيروى از تاريخ طبرى، وقتى به عبارت پيامبرصلى الله عليه وآله درباره علىعليه السلام رسيده، همانند طبرى نوشته است: ان هذا اخى و كذا و كذا.××× ۳ الغدير فى الكتاب و السنة و الادب: ج ۲ ص ۲۷۹. وى همچنين با تتّبعى كه انجام داده، منابع ديگرى هم كه اين جريان را مطابق نقل طبرى ثبت كردهاند نام برده است: انباء نجباء الابناء )فقيه برهانالدين( : ص ۴۸ - ۴۶. الكامل فى التاريخ )ابناثير، احياء التراث العربى، بيروت( : ج ۲ ص ۲۴. تاريخ ابىالفداء دمشقى )دار المعرفة، بيروت( : ج ۱ ص ۱۱۶. شرح الشفاء قاضى عياض )شهابالدين خفاجى( : ج ۳ ص ۳۷، كه آخر حديث را قطع كرده، ولى گفته است: بيهقى و ديگران اين حديث را به سند صحيح نقل كردهاند. تفسير خازن علاءالدين بغدادى: ص ۳۹۰. جمع الجوامع )سيوطى( : ج ۶ ص ۳۹۲، به نقل از طبرى، و در ص ۳۹۷، به نقل از حافظان ششگانه معروف: ابناسحاق، ابنجرير، ابنابىحاتم، ابنمردويه، ابىنعيم و بيهقى. شرح نهجالبلاغه )ابنابىالحديد( : ج ۳ ص ۲۵۴. ×××
ب. نظريه دوم
آيه تبليغ پيش از هجرت و در مكه نازل شده است. اما اينكه دقيقاً چه زمانى نازل شده مشخص نيست، يا مشخص نمىكنند. اما با نزول اين آيه، پيامبرصلى الله عليه وآله از حفاظت عموى خويش ابوطالب و يا عباس بىنياز شد.
اين نظريه در منابع اهلسنت به خوبى شناخته شده و مشهور است. درباره آن دو دسته روايت وجود دارد:
دستهاى كه صريحاً يا به اشاره تاريخ نزول آيه را معين مىكند و مىگويد آيه در مكه نازل شده است. دسته دوم رواياتى است كه نه به تاريخ نزول آيه و نه به ارتباط آن با حفاظت ابوطالب و عباس از جان پيامبرصلى الله عليه وآله ارتباط دارد. بلكه مطابق اين دسته از روايات، پيامبرصلى الله عليه وآله شخصاً با نزول اين آيه، همراه داشتن محافظ را لغو كرد. ما نيز همين روش را پسنديديم، براى اينكه اصل اين روايت را ترمذى از عايشه نقل كرده، و بيهقى و ديگران چنين برداشت كردهاند كه روايت ناظر به مسائل جارى در مكه است. اينك هر دو نوع روايات را مىآوريم:
نوع اول: رواياتى كه نزول آيه را در مكه مىدانند، و آن روايتى است كه سيوطى در »الدرّ المنثور« نقل كرده است:
ابنمردويه و ضياء در كتاب »المختارة« از ابنعباس نقل كردهاند كه: از رسولخداصلى الله عليه وآله پرسيدند: در ميان آياتى كه از آسمان نازل شده كدام يك بر شما سختتر و سنگينتر آمده است؟ رسولخداصلى الله عليه وآله در پاسخ مىفرمايند: ايام حج در منى بودم. مشركان عرب و گروههاى مختلف مردم نيز گرد آمده بودند.
در اين حال جبرئيل بر من نازل شد و گفت: »اى رسول آنچه را كه از سوى خدا بر تو نازل شده ابلاغ كن اگر چنين نكنى بدان كه رسالت پروردگارت را انجام ندادهاى« . پيامبرصلى الله عليه وآله مىفرمايد: پس از نزول آيه، در عقبه از جا برخاستم و ندا كردم: اى مردم! چه كسى در ابلاغ رسالت پروردگارم مرا يارى مىكند تا به بهشت خدا راه يابد؟ اى مردم، بگوييد: لا اله الا اللَّه، و بگوييد: من رسولخدا به سوى شما هستم، تا نجات يابيد و وارد بهشت شويد.
رسولخداصلى الله عليه وآله مىفرمايند: همين كه اين عبارات از زبانم جارى شد، همه مرد و زن و كودكان حاضر در صحنه با گِل و سنگ به جانم افتادند. به صورتم آب دهان مىريختند و مىگفتند: اين مرد دروغگوى صابئى××× ۱ ر آب اجرا مىكنند. صابئين مشرك از اين امر ابداً اطلاع ندارند. شايد اين اسم را از جهت احتياط به خود دادهاند تا از اغماضى كه قرآن درباره آن دسته از صابئين روا داشته بهرهمند شوند. معارف و معاريف )مصطفى دشتى، نشر آرايه، تهران، سال ۱۳۷۹) : ج ۶ ذيل عنوان صابئين، به نقل از: دايرة المعارف اسلامى: ج ۴. ××× است. به دلم چنين رسيد كه اگر . صابئيه: قومى كه حد وسط بين يهود و نصارى مىباشند. آنان خدا را مىپرستند، و به زعم خود به دين حضرت نوحعليه السلام زندگى مىكنند. آنها تا زمان خلفاى عباسى در بغداد و حرّان به مليت خود باقى بودند. خود مدعىاند كه به دين بىء بن شيث بن آدمعليه السلام مىباشند. صاحب قاموس گويد: صابئين بر اين عقيدهاند كه بر دين نوحعليه السلام باقى ماندهاند و قبله آنها وزشگاه باد شمال است. در »الكشاف« زمخشرى آمده كه آنان از كيش يهود و نصارى برگشتند و به پرستش ملائكه روى آوردند. صابئين نامى كه به دو فرقه كاملاً مشخص اطلاق مىشود: ۱. ماندائىها يا صبّه: فرقه هودى و مسيحى بينالنهرين )مسيحيان پيروان يحيى محمد( . ۲. صابئين حرّان: فرقهاى مشرك كه مدتها در دوره اسلام هم وجود داشتند. صابئين كه در قرآن ذكر آنها آمده، فرقه واسطه بين يهوديان و مسيحياناند و از اهل كتاب به شمار مىروند. اينان به طور مسلّم همان ماندائىها مىباشند. اين كلمه بايد مشتق از ريشه »ص، ب، ع« باشد كه عبرى است، يعنى فرو رفتن در آب؛ كه »ع« آن ساقط شده و به معنى »معمدون« است، يعنى كسانى كه تعميد را با تغسيل د من پيامبرخداصلى الله عليه وآله هستم الآن وقت آن است كه اينان را نفرين كنم، همانگونه كه نوحعليه السلام قومش را نفرين كرد و آنها هلاك شدند.
راوى مىگويد: اما رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا، امتم را هدايت كن و راه حق را به آنان بنماى، كه آنان خود نادان اند. مرا يارى كن تا وقتى آنان را به سوى تو مىخوانم پاسخم را بدهند. در اين حال، عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله سر رسيد و او را از دست آن مردم نجات داد و مردم را از او دور كرد.
اعمش مىگويد: بنىعباس همواره به اين اقدام پدر خود افتخار مىكنند.
ابنمردويه از جابر بن عبداللَّه روايت مىكند كه گفت: هر گاه رسولخداصلى الله عليه وآله از خانه بيرون مىرفت، ابوطالب كسى را همراه او مىفرستاد تا از پشت سرش راه برود و از جانش محافظت كند. تا آنكه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« : خدا تو را از مردم در امان نگه مىدارد، نازل شد. باز هم ابوطالب مىخواست محافظى با پيامبرصلى الله عليه وآله همراه كند، كه آن حضرت فرمود: عموجان، خداوند مرا از گزند دشمنان مصون داشته است. ديگر نياز نيست كسى همراه من بفرستى.
طبرانى، ابوالشيخ، ابونعيم در كتاب »الدلائل« ، ابنمردويه و ابنعساكر از عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مىكنند كه گفت:
از پيامبرصلى الله عليه وآله حفاظت مىشد. بدين گونه كه ابوطالب - عموى پيامبرصلى الله عليه وآله - هر روز عدهاى از مردان بنىهاشم را با پيامبرصلى الله عليه وآله همراه مىكرد تا جانش را حفاظت كنند. وقتى اين آيه نازل شد، رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: عموجان، خداوند مرا حفاظت كرده است. ديگر نياز نيست كسى همراه من روانه سازى.××× ۱ المعجم الكبير: ج ۱۱ ص ۲۰۵. ×××
صاحب »مجمع الزوائد« مىنويسد: عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله از جمله كسانى بود كه حفاظت جان ايشان را بر عهده داشت. چون آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، رسولخداصلى الله عليه وآله محافظان و نگاهبانانش را كنار گذاشت.××× ۱ مجمع الزوائد: ج ۷ ص ۱۷. ××× اين حديث را طبرانى در كتاب »المعجم الصغير« و »المعجم الاوسط« خود نقل كرده، ولى در سلسله آن عطيه عوفى قرار داد، كه راوى ضعيفى است.
ابنعباس مىگويد: رسولخداصلى الله عليه وآله همواره محافظ و نگاهبان داشت، و ابوطالب هم هر روز عدهاى از مردان بنىهاشم را مأمور حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله مىكرد. تا آنكه اين آيه نازل شد: »اى رسول آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى در واقع رسالت پروردگارت را انجام ندادهاى و البته خدا تو را از مردم حفظ خواهد كرد« . وقتى رسولخداصلى الله عليه وآله عزم بيرون رفتن نمود، ابوطالب خواست محافظانش را با او بفرستد كه خود حضرت فرمود: عموجان! خداوند مرا از شر جن و انس نگاه داشته است.
صاحب »مجمع الزوائد« مىگويد: اين روايت را طبرانى هم نقل كرده است. در سلسله سند آن نضر بن عبدالرحمن وجود دارد كه ضعيف مىباشد.××× ۲ مجمع الزوائد: ج ۷ ص ۱۷. ×××
نوع دوم: روايتى است كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله محافظت از خود را لغو كرد. روايتى كه ترمذى به نقل از عايشه مىگويد: پيامبرصلى الله عليه وآله همواره داراى محافظان و نگهبانانى بود، تا آنكه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد. پيامبرصلى الله عليه وآله سرش را از قبّه )روزنه، دريچه( بيرون آورد و به محافظان فرمود: اى مردم! بر گرديد، زيرا خداوند حفاظت مرا تأمين كرده است. ترمذى پس از نقل اين روايت مىگويد: روايت عجيبى است.
بعضى از روايان همين حديث را از جريرى و او از عبداللَّه بن شقيق روايت مىكنند: پيامبرصلى الله عليه وآله همواره محافظت مىشد و... . اينها نامى از عايشه نبردهاند.××× ۳ سنن ترمذى: ج ۴ ص ۳۱۷. ×××
حاكم نيز روايت را در »المستدرك« به نقل از عايشه روايت كرده و گفته است: اگر چه شيخين )يعنى بخارى و مسلم( اين حديث را نقل نكردهاند، ولى سند حديث صحيح مىباشد.××× ۱ المستدرك )حاكم نيشابورى( : ج ۲ ص ۳۱۳. ×××
ظاهراً حديث عايشه هم مىخواهد بگويد آيه در مكه نازل شده، و معنى اين عبارت: »سرش را از قبّه )روزنه، دريچه( بيرون آورد« يعنى سرش را از درون خيمه بيرون آورد و به محافظانش گفت برگرديد.
بيهقى در سنن خود همين روايت را آورده و در تأييد اينكه آيه در مكه نازل شده، در دنباله حديث از قول شافعى مىنويسد: شافعى مىگويد: »و اللَّه يعصمك من الناس« يعنى اگر بخواهند تو را بكشند، خدا تو را از شرّ آنان مصون خواهد داشت. تا آنكه آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده به آنان ابلاغ كنى. اينجا بود كه رسولخداصلى الله عليه وآله ابلاغ دعوت الهى را آغاز كرد. اما جماعتى او را مسخره كردند. پس خداوند اين آيه را نازل فرمود كه در مأموريت خويش پايدارى كن. از مشركان روى گردان، ما مسخره كنندگان را از تو بر مىگردانيم.××× ۲ السنن الكبرى )بيهقى( : ج ۹ ص ۸ . ×××
همچنين در تأييد اينكه آيه در مكه نازل شده، صاحب تفسير مراغى روايت قبلى سيوطى را - كه ابنمردويه از ابنعباس نقل كرده و ما در روايات نوع اول به آن اشاره كرديم - و نيز روايت طبرانى را آورده و گفته است: ترمذى و ابوالشيخ روايت كردهاند كه پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از نزول اين آيه در مكه محافظت مىشد.××× ۳ تفسير المراغى )احياء التراث العربى، بيروت( : ج ۲ ص ۱۶۰. ×××
كسان ديگرى هم همين سخنان و مطالب را بيان كردهاند. اگر چه از روايتى كه ترمذى از عايشه نقل كرده چيزى به دست نمىآيد كه منظور عايشه در مكه باشد، ولى اين احتمال هم وجود دارد كه كلمه مكه در چاپهاى جديد سنن ترمذى از قلم افتاده باشد.
سيوطى درباره حديث عايشه مىگويد: عده زيادى چون عبد بن حميد، ترمذى، ابنجرير، ابنمنذر، ابنابىحاتم، ابوالشيخ، حاكم، ابونعيم، و بيهقى در »الدلائل« و ابنمردويه اين روايت را از عايشه نقل كردهاند. سيوطى چندين روايت با همان مضمون نقل مىكند كه هيچ كدام از عايشه نيست. به علاوه از بعضى از آنها چنين برداشت مىشود كه آيه در مدينه نازل شده است.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۱. ×××
البته ما اين گونه احاديث را در نظريه سوم بررسى خواهيم كرد. سيوطى در همان كتاب و در صفحات ديگر مىگويد: طبرانى و ابنمردويه از ابوسعيد خدرى روايت كردهاند كه گفت: عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله نيز از جمله افراد حفاظت كننده پيامبرصلى الله عليه وآله بود. وقتى آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله خود نگهبانان را رها كرد.
ابونعيم در »الدلائل« از ابوذر روايت مىكند: هر وقت رسولخداصلى الله عليه وآله مىخوابيد، ما به جهت ترسى كه از حملههاى ناگهانى و خطرات پنهانى احساس مىكرديم، دور ايشان را مىگرفتيم. تا آنكه آيه عصمت - يعنى »و اللَّه يعصمك من الناس« - نازل شد.××× ۲ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹ ۲۹۸. ×××
بسيارى از مفسران و مؤلفان سيره پيامبرصلى الله عليه وآله نيز همين نظر را پذيرفتهاند، كه آيه در مكه نازل شده است. افرادى مانند زمخشرى در تفسير »الكشّاف«××× ۳ الكشّاف: ج ۱ ص ۶۵۹ . ×××، به گونهاى سخن گفته كه گويا اين نظر را كاملاً پذيرفته است. همچنين فخر رازى در »التفسير الكبير« .××× ۴ التفسير الكبير: ج ۶ ص ۵۰ . ××× اين دو مفسر گفتهاند: در برخى منابع ديدهايم كه آيه عصمت در مكه نازل شده است، و از همين رو حديث عايشه را به اول بعثت حمل كردهاند، چنانكه نظر حسن بصرى و امثال او را نيز به آغاز بعثت برگرداندهاند.××× ۵ افراد ديگرى كه اين نظر را قبول كردهاند عبارتاند از: الروض الانف )سهيلى( : ج ۲ ص ۲۹۰. ارشاد السارى )قسطلانى( : ج ۵ ص ۸۶ . شرح سنن ترمذى )ابنعربى( : ج ۶ ص ۱۷۲. عمدة القارى )عينى( : ج ۷ ص ۹۵. التسهيل )ابنجزّى( : ج ۲ ص ۲۰۹. حياة الحيوان )دميرى( : ج ۱ ص ۷۹، و ... . ×××
از جمله كسانى كه نظريه مكى بودن آيه عصمت را پذيرفته، على بن برهان حلبى است، كه در كتاب »السيرة الحلبية« با غنيمت شمردن فرصت و ارتباط دادن آيه با مسئله محافظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله در صدد بر آمده تا فضيلتى براى ابوبكر بن ابىقحافه )خليفه اول( به اثبات برساند. از اين رو گفته است:
محافظان پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از نزول آيه عصمت ) »و اللَّه يعصمك من الناس« ( عبارت بودند از سعد بن معاذ، كه شب پيش از جنگ بدر از آن حضرت محافظت مىكرد. اما در روز بدر كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خيمه يا هودج خود خوابيده بود. تنها ابوبكر بود كه با شمشير افراشته از آن حضرت محافظت مىكرد.××× ۱ السيرة الحلبية: ج ۳ ص ۳۲۷. ×××
هر چند حلبى خواسته نزول آيه را در مكه بداند، اما با مطلبى كه از او نقل شد در واقع او نظر خودش را نقض كرده و دليلى خلاف مقصود خود ارائه كرده است. زيرا اگر لغو محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از هجرت بوده، ديگر نيازى نبود كه ابوبكر و ديگران در روز جنگ بدر از پيامبرصلى الله عليه وآله محافظت كنند.
ديگر آنكه ظاهراً مسلمانان در جنگ بدر خيمه و هودجى بر پا نكرده بودند. حاكم نيشابورى در »المستدرك« روايتى نقل كرده، و گفته است: چون مسلم اين را صحيح دانسته آن را نقل مىكنم. در آن روايت يادآور مىشود كه در جنگ بدر، يك سوم مسلمانان از پيامبرصلى الله عليه وآله مراقبت مىكردند. اين هم امرى معقول و منطقى است، زيرا مسلمانان در تپههاى بلند و دور دست واقع شده بودند. و از اين جهت كاملاً در منطقه ديد دشمن قرار داشتند.
حاكم مىگويد: از عبادة بن صامت روايت شده كه از رسولخداصلى الله عليه وآله درباره انفال پرسيدم، فرمود: در جنگ بدر درباره ما نازل شده است. آنگاه كه در جنگ بدر مسلمانان سه دسته شده بودند: دستهاى مشغول جنگ با دشمن بود. دسته دوم غنيمتها را جمعآورى مىكردند و اسيران را مىگرفتند، و دسته سوم در خيمه از رسولخداصلى الله عليه وآله مراقبت مىكردند. چون غنائم جمع شد، بر سر تقسيم آن اختلاف پيدا شد. خود رسولاللَّهصلى الله عليه وآله آمد و به تساوى ميان همه تقسيم كرد.××× ۱ المستدرك )حاكم نيشابورى( : ج ۲ ص ۳۲۶. ×××
اين نظريه - يعنى نظريه دوم اهلسنت درباره نزول آيه عصمت - به چند دليل مردود است:
اول: به همان دلائلى كه نظريه اول آنان رد شد؛ يعنى: اولاً سوره مائده آخرين سوره نازل شده قرآن است، در حالى كه مطابق اين نظريه بايد آن را از سورههاى مكى بدانيم. ثانياً شافعى - كه از علماى اهلسنت و از رؤساى مذاهب اربعه است - اين نظريه را ضعيف مىداند.
دوم: رواياتِ نظريه سوم - كه در ادامه مىآوريم - تصريح دارند به اينكه لغو برنامه محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه صورت گرفته است نه در مكه.
سوم: بيشترين روايات اين نظريه روايت هودج عايشه و نگاهبانى عباس است، و ديگر روايات همگى داراى ضعف سند مىباشند، و بعضى ديگر از اين روايات هم به نيت ناديده گرفتن نقش ابوطالب در يارى پيامبرصلى الله عليه وآله ساخته شده است! چنانكه از اين احاديث به خوبى روشن مىشود، در صدد آن است كه بگويد پيامبرصلى الله عليه وآله در مكه از محافظت ابوطالب بىنياز بود.
با اندكى دقت در روايت اول نيز ديده مىشود كه مىخواهد اين فضيلت را براى عباس ثابت كند، كه او در مكه به جاى ابوطالب محافظ پيامبرصلى الله عليه وآله بود، و او همان كسى است كه خداوند توسط او پيامبرشصلى الله عليه وآله را از مردم مصون نگاه داشت.
در حالى كه نقش عباس پيش از هجرت يك نقش عادى همانند ساير افراد بنىهاشم بود، كه با او متحد شدند و دوران محاصره در شعب را با پيامبرصلى الله عليه وآله تحمل كردند. ولى بعداً معلوم نشد همه افرادى كه در محاصره شعب بودند اسلام آوردند يا خير. از آن عده غير از علىعليه السلام و حمزه كسى ديگر با پيامبرصلى الله عليه وآله به مدينه هجرت نكرد. البته معروف است كه عباس در جنگ بدر اسير شد، و هنگام آزادى اسرا اسلام آورد.
علاوه بر اينها، هيثمى و ديگران آن روايت را ضعيف مىدانند. چنانكه ضعف و سستى از متن آن هم به خوبى نمايان است. همچنين دلايلى داريم كه حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله همچنان ادامه داشته و هيچ گاه لغو نگرديد. دلايلى هم داريم كه روايت هودج عايشه را نيز نفى مىكند. همچنين به نظر البانى اشاره مىشود كه صحت انتساب اين روايت به عايشه را مورد ترديد قرار مىدهد.
ج. نظريه سوم
آيه تبليغ در مدينه نازل شده است.
البته قائلان اين نظريه فقط بر مدنى بودن آيه تأكيد دارند. اما در مورد اينكه چه زمانى در مدينه نازل شده حرفى نمىزنند. سيوطى روايات متعددى نقل كرده، و آنها را به لغو محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله ربط داده است. اما از اين روايات چيزى درباره اينكه آيه در مكه نازل شده يا در مدينه وجود ندارد. اما از سياق متن و راويان برخى از آنها فهميده مىشود كه نزول آيه در مدينه بوده است.
چنانكه در »الدرّ المنثور« مىگويد: طبرانى و ابنمردويه از عصمت بن مالك خطمى روايت كردهاند كه گفت: ما شبها از رسولخداصلى الله عليه وآله مراقبت مىكرديم، تا آنكه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، و پيامبرصلى الله عليه وآله برنامه نگهبانى و حفاظت را لغو كرد.
ابنجرير و ابوالشيخ از سعيد بن جبير روايت كردهاند كه گفت: وقتى آيه »يا ايها الرسول... و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: ديگر از من حفاظت و مراقبت نكنيد، خداوند مرا مصون داشته است.
ابنجرير و ابنمردويه از عبداللَّه بن شقيق روايت كردهاند كه عدهاى از ياران پيامبرصلى الله عليه وآله همواره همراه و مراقب ايشان بودند، تا زمانى كه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد. رسولخداصلى الله عليه وآله ميان دوستانش حاضر شد و فرمود: به جايگاه جمعى خود ملحق شويد )به خانههايتان باز گرديد( كه خداوند ما را از مردم مصون و محفوظ داشته است.
عبد بن حميد، ابنجرير و ابوالشيخ از محمد بن كعب قرظى روايت مىكنند كه ياران پيامبرصلى الله عليه وآله همواره از ايشان محافظت و نگهبانى مىكردند، تا آنكه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد. همين كه رسولخداصلى الله عليه وآله با خبر شد كه خداوند امنيت او را تأمين كرده، محافظان و نگهبانان را كنار گذاشت.
عبد بن حميد و ابنمردويه از ربيع بن انس روايت كردهاند كه گفت: ياران رسولخداصلى الله عليه وآله از ايشان محافظت مىكردند، تا آنكه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...« نازل شد.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹ ۲۹۸. اين روايات همچنين در منابع زير نقل شده است: تاريخ المدينة المنورة )عمر بن شبه نميرى( : ج ۱ ص ۳۰۱، به نقل از عبداللَّه بن شقيق و محمد بن كعب قرظى. تفسير الطبرى )دار المعرفة، بيروت( : ج ۶ ص ۱۹۹، به نقل از عبداللَّه بن شقيق. الطبقات )ابنسعد تفتازانى، چاپ ليدن( : ج ۱ ص ۱۱۳. دلائل النبوة )بيهقى، دار الكتب العلميه، بيروت( : ج ۲ ص ۱۸۰. ×××
بطلان اين نظريه و نظريههاى ديگرى كه نزول آيه تبليغ را به مسئله حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله مربوط دانستهاند، از آنجا معلوم مىشود كه همه سيرهنويسان اتفاق نظر دارند كه رسولخداصلى الله عليه وآله از قبائل عرب درخواست حمايت مىكرد و از آنان خواست كه جلو افرادى كه قصد كشتنش را دارند بگيرند، تا خود بتواند رسالت پروردگارش را تبليغ كند.
از همين رو انصار در عقبه با او بيعت كردند، كه از او و اهلبيتش همانند جان خود و خاندان خود حمايت كنند.
حال اگر آيه تبليغ در مكه نازل شده بود، ديگر نيازى نبود كه پيامبرصلى الله عليه وآله از عربها در خواست حمايت كند، و يا از آنان پيمان بگيرد كه از او حمايت كنند.
در ادامه همين بحث، رواياتى را كه نشان مىدهد پيامبرصلى الله عليه وآله از انصار درخواست حمايت و محافظت كرده، و بيعتى كه آنان با پيامبرصلى الله عليه وآله نمودند خواهيم آورد.
گذشته از اين مطالب، منابع حديثى، تاريخى و تفسيرى سرشار از رواياتى است كه درباره حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله، هم در مكه و هم در مدينه، به ويژه در جنگها و تا آخر عمر ايشان وارد شده است.
بنابراين، شايسته است همه رواياتى كه بيانگر لغو برنامه حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از هجرت مىباشد مردود و محكوم شمرده شوند. به دليل اينكه اين روايات ادعا مىكنند حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله به طور كلى و در همه حال - يعنى جنگ و صلح و سفر و حضر - لغو گرديد.
در حالى كه در روايت حاكم ديديم كه يك سوم مسلمانان در جنگ بدر فقط از پيامبرصلى الله عليه وآله حفاظت و مراقبت مىكردند. همچنين احمد بن حنبل روايتى نقل كرده كه رسولخداصلى الله عليه وآله در سالى كه جنگ تبوك در جريان بود، شبى از جاى خويش برخاست و در گوشهاى به نماز مشغول شد. در اين حال، مردانى از اصحاب دور ايشان را گرفتند و از ايشان نگاهبانى كردند. تا آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله نماز خويش را تمام كرد و به سوى ايشان بازگشت و به آنان فرمود: ... .××× ۱ مسند احمد بن حنبل: ج ۲ ص ۲۲۲. همچنين اين روايت در: كنز العمال:، ج ۱۲ ص ۴۳۰، به نقل از مسند عبداللَّه بن عمرو بن عاص وارد شده است. و نيز در: مجمع الزوائد: ج ۱۰ ص ۳۶۷ هم به نقل از »كنز العمال« نوشته است: احمد بن حنبل آن را نقل كرده و راويانش همگى ثقه هستند. ×××
در فصلهايى كه محدثان و سيرهنويسان درباره حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله، جريانات مربوط به محافظان و نامها و داستانهاى آنان گشودهاند، مطالب فراوانى وجود دارد كه تداوم همراهى محافظ و نگهبان با پيامبرصلى الله عليه وآله را به خوبى ثابت و لغو آن را رد مىكند.
شگفتانگيز آن است كه ديده مىشود يكى از راويان و علما تمام جريانات مربوط به آيه تبليغ را منحصراً به مسئله حفاظت پيامبرصلى الله عليه وآله مربوط دانسته، و آنگاه يك بار مىگويد حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از نزول آيه تبليغ در مكه )پيش از هجرت( لغو شد، و بار ديگر مىگويد: حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله پس از نزول آيه و بعد از هجرت لغو گرديده است! گويا اين شخص قسم خورده است كه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را از روز غدير دور و جدا كند!
مؤلف »عيون الاثر« مىگويد: روز جنگ بدر كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خيمهاش استراحت مىكرد، سعد بن معاذ نگهبان خيمه بود. روز جنگ اُحد محمد بن مسلمه و در جنگ خندق زبير بن عوام از ايشان حفاظت مىكردند. در جنگ خيبر و بعضى از قسمتهاى راه خيبر و همچنين شبى كه در بنىبصفيه جنگ بر پا بود، ابوايوب انصارى محافظ پيامبرصلى الله عليه وآله بود، كه دربارهاش فرمود: پروردگارا، ابوايوب را حفظ كن، چنانكه بيدار ماند و از من حفاظت كرد. در وادىالقرى بلال و سعد بن ابىوقاص و ذكوان بن عبدقيس محافظ حضرت بودند، و سر دسته محافظان عباد بن بشر بود. اما همين كه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله محافظان را كنار گذاشت.××× ۱ عيون الاثر )ابنسيد الناس، م ۷۳۴ ق( : ج ۲ ص ۴۰۲. ×××
در روايت احمد ديده شد كه راوى كوشش زيادى كرده تا جريان محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در جنگ تبوك را توجيه كند، و در نهايت نيز اصل حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله را چنين تفسير كرده كه اصحاب منتظر ماندند تا نماز پيامبرصلى الله عليه وآله به پايان برسد؛ يعنى در غير صورت نماز در شب، از پيامبرصلى الله عليه وآله حفاظت نمىشد.
احمد بن حنبل در جايى ديگر جريان حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در جنگ تبوك را اين گونه بيان كرده است: در حديث عمرو بن شعيب آمده است: عدهاى از صحابه جمع شدند و نگهبانى دادند تا پيامبرصلى الله عليه وآله نمازش را خواند... . اما مراد از اين واقعه چه بود خدا مىداند. هر چند اصحاب منتظر ماندند تا نماز پيامبرصلى الله عليه وآله تمام شد! اما محافظت و نگاهبانى از رسولخداصلى الله عليه وآله در برابر مشركان ادامه داشت، تا آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد. البته اين آيه پيش از جنگ تبوك نازل شد، و خدا داناتر است.××× ۲ مسند احمد بن حنبل: ج ۱ ص ۱۱۹. ×××
تفسيرى كه اين راوى - يعنى عمرو بن شعيب - از حديث ارائه كرده مغاير متن حديث درباره جريان حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله است. در هر حال، همين كه راوى مىپذيرد كه آيه در مدينه نازل شده، نظريه اول - كه آيه در مكه نازل شده - را رد مىكند.
در نتيجه، از سيره پيامبرصلى الله عليه وآله دليلى وجود ندارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله برنامه حفاظت از خويش را لغو كرده باشد. بلكه دليل وجود دارد كه محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله همچنان تا آخر عمر ايشان ادامه داشته، و بنىهاشم تا زمان هجرت و پس از هجرت نيز هم بنىهاشم و هم ديگر ياران در مدينه از ايشان حفاظت به عمل مىآوردند.
همين كوشش كه در جهت تفسير آيه براى لغو برنامه حفاظت صورت مىگيرد، دليل بر صحت تفسير اهلبيتعليهم السلام از آيه است كه فرمودند: مقصود آيه از جلوگيرى از وقوع در ارتداد - يعنى بازگشت به جاهليت - است، و هم به همين دليل است كه مخالفان اهلبيتعليهم السلام بر تفسير آيه به عصمتِ حسى پافشارى مىكنند، و در تناقض با واقعيت گرفتار مىشوند.
د. نظريه چهارم
آيه تبليغ در سال دوم هجرى و پس از جنگ احد در مدينه نازل شده است.
سيوطى مىگويد: ابنابىشيبه و ابنجرير از عطية بن سعد روايت كردهاند كه مىگفت: عبادة بن صامت - كه از بنىحارث بن خزرج است - نزد رسولخداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: من دوستان يا بردگانى از يهوديان دارم، در حالى كه من در پيشگاه خدا و رسولش از دوستى با يهود برائت مىجويم و تنها ولايت خدا و رسولش را برگزيدهام.
عبداللَّه بن ابىّ كه حاضر بود گفت: من مردى هستم كه از انسانهاى دورو و هر جايى مىترسم، اما از دوستى با بردگانم بيزار نيستم.
آنگاه رسولخداصلى الله عليه وآله رو به عبداللَّه بن ابىّ فرمود: اى اباحباب! اگر كسى را ديدى كه با ولايت و دوستى يهود بر بندگى خدا نيز بود عقيدهات درست است!
راوى گويد: در اين حال پيامبرصلى الله عليه وآله رو به خداوند نهاد، و خدا نيز اين آيه را نازل فرمود: »يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض ... و اللَّه يعصمك من الناس« : اى كسانى كه ايمان آوردهايد يهود و نصارى را به دوستى برنگزينيد آنان خود دوستان همديگرند ... و خدا تو را از مردم حفظ خواهد كرد« .××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۱. ×××
اين نظريه نيز قابل قبول نيست، و تمام آنچه درباره مسئله حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله گفته شد در اينجا هم صدق مىكند. به علاوه سيوطى روايتى را از كلام عطية بن سعد نقل كرد، ولى آن را به پيامبرصلى الله عليه وآله اسناد نداد، و آياتى هم كه در اين روايت بود آيات يكم تا ششم سوره مائده مىباشد، كه تا كنون احدى نگفته اين آيات درباره داستان دوستى ابنسلول - همان كسى كه پيش از نزول سوره مائده مرد - با يهود نازل شده و تنها عطية بن سعد چنين ادعايى كرده است.
ه . نظريه پنجم
آيه امر به تبليغ زمانى نازل شد كه شخصى مىكوشيد به طور ناگهانى پيامبرصلى الله عليه وآله را به قتل برساند و ترور كند.
روايات متناقض زيادى درباره اين جريان نقل شده است. از برخى از اين روايات بر مىآيد كه حادثه ترور پيامبرصلى الله عليه وآله در غزوه بنىانمار - كه به غزوه ذات الرقاع معروف شده - روى داده است. بدين صورت كه شخصى به قصد غافلگير كردن و كشتن پيامبرصلى الله عليه وآله نزد آن حضرت مىآيد و از ايشان مىخواهد شمشيرش را به او بدهد تا ببيند. پيامبرصلى الله عليه وآله هم شمشير را به او مىدهد. بعضى گفتهاند پيامبرصلى الله عليه وآله شمشيرش را در جايى آويزان كرده و از آن غافل شده بود، يا آنكه گفته شده پيامبرصلى الله عليه وآله سر چاهى نشسته بوده و پاهايشان را به درون چاه آويزان كرده بوده كه آن شخص سر مىرسد.
سيوطى به نقل از ابنابىحاتم، از جابر بن عبداللَّه روايت مىكند كه چون رسولخداصلى الله عليه وآله جنگ بنىانمار را تمام كرد، همانند نخل بلندى سرافرازانه به سوى ذات الرقاع شتافت و در آنجا فرود آمد. سپس در حالى كه سر چاهى نشسته و پاهايش به داخل چاه آويخته بود، غورث بن حرث صدا زد: الآن محمد را خواهم كشت. ياران پيامبرصلى الله عليه وآله گفتند: چگونه او را مىكشى؟ گفت: به او مىگويم شمشيرت را به من بده. وقتى شمشيرش را بدهد با همان او را خواهم كشت.
آنگاه پيش پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفت: يا محمد، شمشيرت را بده تا ببينم چگونه است. پيامبرصلى الله عليه وآله هم شمشيرش را به او داد. اما دستان مرد به رعشه افتاد. آنگاه رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند بين تو و تصميمت مانعى ايجاد كرد )كنايه از آنكه خدا نخواست تو مرا بكشى( . در اين هنگام آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« نازل شد.
ابنجرير طبرى از محمد بن كعب قرظى روايت مىكند كه رسولخداصلى الله عليه وآله در محلى فرود آمد. اصحابش درخت سايهدارى برايش پيدا كردند تا آن حضرت زير سايه آن بياسايد. در اين حال عربى بيابانى در يك آن خود را به پيامبرصلى الله عليه وآله رساند و شمشير آن حضرت را ربود و گفت: حالا چه كسى تو را از دست من نجات خواهد داد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدا.
در اين حال دستان مرد به رعشه و لرزه افتاد و شمشير از دستش افتاد. راوى گويد: آنقدر اين مرد سرش را به درخت كوبيد كه خون از دماغش جارى شد. در همين حال خداوند آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را نازل كرد.
همچنين ابنحبّان و ابنمردويه از ابوهريره روايت كردهاند كه گفت: هر گاه در سفرى كه همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بوديم و در منزلى فرود مىآمديم، بزرگترين درختى كه شاخ و برگ و سايه بيشترى داشت به پيامبرصلى الله عليه وآله مىداديم تا زيرش بنشيند و استراحت كند. در يكى از روزها پيامبرصلى الله عليه وآله زير درختى فرود آمد و شمشيرش را به درخت آويزان كرد.
به ناگاه شخصى آمد و شمشير را برداشت و گفت: اى محمد! چه كسى الآن تو را از من نجات خواهد داد و چه كسى مىتواند اكنون مانع من شود؟ رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند نخواهد گذاشت تو مرا بكشى. شمشيرت را به زمين بگذار. آن مرد هم شمشير را گذاشت، و در آن حال اين آيه نازل شد: »و اللَّه يعصمك من الناس« .××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹ ۲۹۸. ×××
بعضى از راويان و مورخان معتقدند كه كسى قصد ترور پيامبرصلى الله عليه وآله را داشت، ولى پيش از انجام هر كارى مسلمانان او را شناختند و مانعش شدند. چنانكه سيوطى مىنويسد: مردى را به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آوردند و گفتند: يا رسولاللَّه! اين مرد مىخواست شما را بكشد. پيامبرصلى الله عليه وآله هم به او فرمود: براى چه از تصميمت منصرف شدى؟ اگر چنين قصدى داشتى، بدان كه خداوند تو را بر من مسلط نمىكرد.××× ۲ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹ ۲۹۸. ×××
به دو دليل اين نظريه باطل و آيه هم درباره داستان غورث بن حرث و امثال او نازل نشده است:
اول: در سيره ابنهشام آمده است: غزوه ذات الرقاع يا بنىانمار در سال چهارم هجرى واقع شده××× ۳ سيره ابنهشام: ج ۳ ص ۲۲۵. ×××، و اين تاريخ چندين سال جلوتر از نزول سوره مائده مىباشد. چنانكه بعضى از روايات مربوط به غزوه ذات الرقاع يا اصلاً تاريخ ندارد، و يا رواياتى هستند كه از نظر عقلى قابل پذيرش نيستند.
دوم: منابع مهمى كه داستان غورث و غزوه ذاتالرقاع را نوشتهاند، هيچ كدام به نزول آيه عصمت - يعنى »و اللَّه يعصمك من الناس« - اشارهاى نكردهاند. بلكه به عكس؛ بيشتر اين منابع تشريع نماز خوف و حفاظت و نگهبانى جدىتر از رسولخداصلى الله عليه وآله را حتى در نماز يادآور شدهاند. همين مقدار درباره رد نظريهاى كه مىگويد آيه عصمت در جنگ ذاتالرقاع نازل شده كفايت مىكند.
در اين باره ابنهشام - مورخ و سيرهنويس معروف - گفته است: آيهاى كه درباره جريان غورث نازل شده اين آيه است: »يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمة اللَّه عليكم اذ همّ قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكفّ ايديهم عنكم«××× ۱ مائده / ۱۱. ×××: اى كسانى كه ايمان آوردهايد به ياد بياوريد نعمت خدا را كه جماعتى خواست بر شما مسلط شود و خداوند دست آنان را از شما دور كرد و باز گردانيد« .××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۳ ص ۲۲۷. ×××
البته اين احتمال هم درست نيست، زيرا همين آيهاى را هم كه ابنهشام به جريان غورث ربط مىدهد، از آيات سوره مائده مىباشد. اما بخارى و ديگران درباره غزوه ذاتالرقاع و جريان غورث رواياتى را نقل كردهاند كه دليل بر تشريع نماز خوف و محكمتر كردن حلقه محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله مىباشد.
بخارى در صحيح مىگويد: از جابر بن عبداللَّه روايت شده كه خبر داد: در ناحيه نجد همراه رسولخداصلى الله عليه وآله در جنگ شركت داشتم. قفلى همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله آن را بست. ناگهان قافله به درهاى پرخاشاك برخورد. رسولخداصلى الله عليه وآله زير درختچه يا خاربنى فرود آمد و شمشير خود را به درخت آويزان كرد.
جابر گويد: سپس خواب مختصرى بر ما غلبه كرد. ناگهان ديديم پيامبرصلى الله عليه وآله ما را صدا مىزند. وقتى به حضور ايشان رسيديم، ديديم مردى بيابانى در كنارش نشسته است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من در خواب بودم كه اين مرد شمشيرم را از نيام برداشت. وقتى بيدار شدم، شمشير را برّان و برهنه در دستان او ديدم، و به من مىگفت: اينك چه كسى تو را از من نجات مىدهد؟ گفتم: خدا. با اين جمله اين مرد نشست. پيامبرصلى الله عليه وآله آن مرد را رها كرد و پيگير محاكمه او نشد.
ابوسلمه از جابر روايت مىكند كه مىگفت: در جنگ ذاتالرقاع همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بوديم، تا اينكه به درخت بزرگ و پر شاخ و برگى رسيديم. از آنجا كه درخت سايه خوبى داشت براى پيامبرصلى الله عليه وآله گذاشتيم. پيامبرصلى الله عليه وآله زير سايه درخت در حال استراحت بود، كه مرد مشركى رسيد و شمشير پيامبرصلى الله عليه وآله را - كه به درخت آويزان بود - برداشت و به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: آيا از من مىترسى؟ رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: نه. مرد مشرك گفت: چه كسى مىتواند تو را از دست من نجات دهد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدا. جابر مىگويد: با ديدن اين وضع، اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله به تهديد آن مرد پرداختند و نماز خوف بر پا شد. پيامبرصلى الله عليه وآله دو ركعت نماز را با عدهاى خواند. سپس اين عده به عقب برگشتند و دو ركعت ديگر را با جماعت ديگرى خواند.
مسدّد از ابوعوانه نقل مىكند كه ابوبشر گفته است: نام آن مرد مشرك كه به پيامبرصلى الله عليه وآله حملهور شده غورث بن حرث بود.××× ۱ صحيح بخارى: ج ۵ ص ۵۳ . همچنين نظير اين روايت را حاكم در المستدرك: ج ۲ ص ۲۹ نقل كرده، و درباره آن گفته است: پيامبرصلى الله عليه وآله پس از آن حادثه با محافظت و مراقبت بيشترى نماز خواند. درباره خود حديث هم گفته است: مسلم و بخارى آن را صحيح دانستهاند، اگر چه خود نقل نكردهاند. احمد بن حنبل نيز داستان غورث را در مسند: ج ۳ ص ۳۹۰ ۳۶۴ آورده، و گفته كه نماز خوف خوانده شد. اما درباره نزول آيه چيزى نگفته است. همچنين رجوع شود به: مسند احمد: ج ۴ ص ۵۹ . مجمع الزوائد: ج ۹ ص ۸ ، كه در مجمع تفصيلات زيادى نيز بر حديث وارد شده، ولى درباره نزول آيه سخنى به ميان نيامده است. ×××
اما كلينى جريان غورث را به شكل ديگرى روايت كرده است: ابان از ابوبصير و او از امام صادقعليه السلام روايت كرده كه فرمود: در جنگ ذاتالرقاع پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در كنار درهاى زير درختى فرود آمد. در اين حال سيلى جارى شد و ميان ايشان و يارانش فاصله انداخت. همچنان كه مسلمانان كنار دره منتظر بودند تا سيل قطع شود، مرد مشركى رسولخداصلى الله عليه وآله را ديد كه تنهاست. به دوستان خود گفت: من اينك محمد را مىكشم.
سپس به طرف پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و شمشيرش را به سويش كشيد و گفت: اى محمد! اينك چه كسى تو را از دست من نجات خواهد داد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خداى من و خداى تو. در اين حال جبرئيل آن مرد را از اسبش به زمين انداخت، به گونهاى كه از پشت به زمين افتاد. در اين حال رسولخداصلى الله عليه وآله بلند شد و شمشيرش را به دست گرفت و بر سينه آن مرد نشست و فرمود: اى غورث! حال تو بگو چه كسى تو را از من نجات خواهد داد؟ غورث گفت: بخشندگى و كرامت تو يا محمد! سپس پيامبرصلى الله عليه وآله او را رها كرد. مرد در حالى كه از جايش بلند مىشد چنين گفت: به خدا سوگند تو از من بهتر و كريمتر هستى.××× ۱ الكافى: ج ۸ ص ۱۲۷. ×××
در هر صورت، هر اندازه هم كه به اين منابع مراجعه شود، هيچ اثرى از نزول آيه در غزوه ذاتالرقاع يا جريان غورث ديده نمىشود. بلكه ملاحظه مىشود پيامبرصلى الله عليه وآله پس از آن حادثه با مراقبت و نگهبانى شديدترى نماز گذارده است. آيا صاحبان و قائلان اين نظريه مىخواهند بگويند: با لغو حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله اطمينان و آرامش ايشان از بين رفته، و لذا امر به تشديد آن نموده است؟
از جمله گفتگوهايى كه درباره قصه غورث و آيه تبليغ در ميان علماى اهلسنت صورت گرفته، سخنان رد و بدل شده ميان ابنحجر و قرطبى است. قرطبى مىگويد: همين كه در قصه غورث مىبينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله تنهاست به معناى آن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله آن زمان محافظ و نگهبان نداشت، و آيه تبليغ و عصمت هم قبل از آن نازل شده است!
ابنحجر در پاسخ او گفته است: چنين نيست، بلكه آيه در همان روز نازل شد و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز حفاظت از خود را لغو كرد. اما پيش از نزول آيه، هر گاه كه از ايمان يا امنيت پيامبرصلى الله عليه وآله كاسته مىشد با خود نگهبان همراه مىكرد، و گاهى كه قوى مىشد نگهبان به همراه نداشت.××× ۲ البته در شأن پيامبرصلى الله عليه وآله نيست كه گاهى ايمانش قوى و گاهى ضعيف شود. ××× در جريان مربوط به غورث هم به جهت قوت ايمانش محافظ به همراه نداشت.
ابنحجر در كتاب »فتح البارى« بابى باز كرده به نام »باب تفرق الناس عن الامام عند القائلة و الاستظلال بالشجر« ، يعنى باب پراكنده شدن مردم از امام )پيامبرصلى الله عليه وآله( هنگام خواب قيلوله نيمروزى و سايهگزينى زير درختان. در آن باب روايت جابر - يعنى روايت دوم جابر كه در همين نظريه پنجم آورديم - را به دو صورت نقل كرده است.
قرطبى درباره آن روايت گفته است: اين جريان مىرساند در آن زمان كسى از پيامبرصلى الله عليه وآله محافظت نمىكرد. بر خلاف اوائل بعثت كه همواره كسانى حفاظت از جان ايشان را بر عهده داشتند. اين هم به دليل آن بود كه پس از نزول آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« جريان حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله لغو شده بود.
ابنحجر مىگويد: بايد در پاسخ قرطبى بگويم كه اصولاً اين حادثه سبب نزول آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« شد. چنانكه ابنابىشيبه از طريق محمد بن عمرو بن ابىسلمه از ابوهريره نقل مىكند:
هر گاه در منزلى فرود مىآمديم، هر درختى كه بزرگتر بود و سايه بيشترى داشت به پيامبرصلى الله عليه وآله اختصاص مىداديم. يك بار كه پيامبرصلى الله عليه وآله زير درختى نشسته بود، مردى از راه رسيد و شمشير آن حضرت را برداشت و گفت: اى محمد! اينك چه كسى مرا از كشتن تو باز مىدارد. فرمود: خداوند. پس از اين جريان بود كه خداوند آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را نازل فرمود. اين حديث از نظر سند »حسن« مىباشد.
اگر پيش از نزول آيه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله محافظ داشت، اين احتمال وجود دارد كه گفته شود:
رسولخداصلى الله عليه وآله درباره همراه داشتن محافظ مخيّر بود؛ يعنى مىتوانست همراه خود محافظ داشته باشد، و مىتوانست بدون محافظ باشد. اما يكمرتبه به دليل نيروى يقين خود محافظ به همراه نداشت. چون آن واقعه رخ داد و اين آيه هم نازل شد، همراهى محافظ را به كلى لغو كرد.××× ۱ فتح البارى فى شرح البخارى )ابنحجر( : ج ۸ ص ۲۷۵۲ ۱۴۰۸. ×××
اگر قرطبى درباره اين داستان دچار اشتباه شده جاى بسى تأسف است. اما شگفتانگيزتر از او ابنحجر است كه متوجه نشده آيه عصمت در سوره مائده آمده كه در سال دهم هجرى نازل شده است. در حالى كه غزوه ذاتالرقاع در سال چهارم در گرفته است.
از سوى ديگر، ابوهريره در سال هفتم هجرت به مدينه آمده است. بنابراين ابوهريره چگونه مىتوانسته در غزوه ذاتالرقاع حضور داشته باشد؟! پس معلوم مىشود اين روايت كاملاً دچار اشكال است.
همچنين ابنحجر از اين مطلب غافل شده كه پس از آن حادثه، حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله جدىتر و شديدتر و در همان غزوه ذاتالرقاع براى حفاظت پيامبرصلى الله عليه وآله نماز خوف خوانده شد.
و نيز ابنحجر غافل از اين است كه بخارى نماز خوف پيامبرصلى الله عليه وآله را در كتابش نوشته و او هم مشغول شرح كتاب بخارى است!
اين همه غفلت و اشتباه دليلى ندارد مگر آن كه گفته شود ذهن ابنحجر افسون شده، تا آيه عصمت را فقط به جريان حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله مربوط سازد، تا از اين طريق بتواند آن را از جريان غدير دور كند!
در پايانِ اين نظريه، يادآورى اين نكته لازم است كه روايات بسيارى درباره حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در غزوه تبوك وارد شده است. در حالى كه غزوه تبوك شش سال پس از غزوه ذاتالرقاع واقع شده است.
همچنين در فتح مكه - كه چهار سال بعد از اين حادثه واقع شد - پيامبرصلى الله عليه وآله به شدت مورد محافظت قرار مىگرفت. بنابراين، قطعاً آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« در ارتباط با حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله نبود.
بخارى در صحيح به نقل از هشام و هشام از پدرش گويد: چون رسولخداصلى الله عليه وآله در سال فتح مكه به راه افتاد، خبر حركتش به قريش رسيد. ابوسفيان بن حرب، حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء همواره درباره رسولخداصلى الله عليه وآله گزارش جمع مىكردند.
آنان نيز حركت كرده و از مكه بيرون آمدند تا به گذرگاه ظهران رسيدند، و بيابانى داغ همانند صحراى عرفات را در مقابل خود ديدند.
ابوسفيان گفت: اينجا گويا صحراى داغ عرفه است. بديل بن ورقاء گفت: اينجا صحراى بنىعمر است. ابوسفيان در پاسخ گفت: عمرو بسيار كوچكتر از آن است كه چنين بيابانى داشته باشد. آنان همچنان سخن مىگفتند كه عدهاى از محافظان و نگهبانان پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را ديدند. همگى را شناختند و آنها را دستگير كرده و به نزد رسولخداصلى الله عليه وآله بردند... .××× ۱ صحيح بخارى: ج ۵ ص ۹۱. ×××
بر همه اين شواهد موجود بايد افزود: ستونى از محافظان را كه همواره در مسجد شريف نبوى حضور داشتند و ستون حفاظتى آن حضرت در سال وفود - يعنى سال نهم هجرى كه هيأتهاى قريشيان آمد و رفت مىكردند - را نيز بايد در نظر گرفت، كه لحظهاى از حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله غافل نمىشدند.××× ۲ سيره ابنهشام: ج ۴ ص ۲۱۴. ×××
و. نظريه ششم
ششمين نظريهاى كه اهلسنت درباره سبب نزول آيه امر به تبليغ بيان داشتهاند، آن است كه: اصحاب رسولخداصلى الله عليه وآله نه تاريخ نزول آيه را مشخص كردهاند و نه آن را به مسئله حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله ربط دادهاند. بلكه گفتهاند آيه عام است، و چنان وجوب تبليغ رسالت را به پيامبرصلى الله عليه وآله تأكيد مىكند كه اگر آن حضرت رسالت خود را تبليغ نكند گويا اصلاً به وظيفهاش - كه ابلاغ رسالت باشد - عمل نكرده است.
سيوطى در »الدرّ المنثور« مىگويد: عبد بن حميد، ابنجرير، ابنمنذر، ابنابىحاتم و ابوالشيخ از قتاده نقل كردهاند كه درباره اين آيه مىگفت: خداوند به پيامبرشصلى الله عليه وآله خبر داد كه )خطر( مردم را از او باز خواهد داشت و او را از آنان در امان نگه مىدارد، و آنگاه به پيامبرشصلى الله عليه وآله دستور به ابلاغ رسالت داد. همچنين شنيديم كه به پيامبرصلى الله عليه وآله گفته شد: خوب است پنهان شوى. اما حضرت فرمود: به خدا سوگند تا زمانى كه من يار و همنشين اين مردم باشم خداوند پشتم را براى آنان خالى نخواهد كرد.××× ۳ كنايه از اينكه مانع از حملات ناگهانى و كمين آنها مىشود. الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹. ×××
اين نظريه هم به گونهاى شبيه همان نظريه اول است، و تمام اشكالهايى كه بر آن وارد كرديم در اينجا نيز صدق مىكند. همچنين روايات اين نظر مستند نيستند و بر معنى آيه منطبق نمىباشند. حتى اگر قضيه شرطيه موجود در آيه را هم درست كنيم، باز تنها به تأكيد ابلاغ رسالت محدود نمىشود. درباره اين نظر باز هم سخن خواهيم گفت.
۳- ديدگاه اهلسنتِ موافق اهلبيتعليهم السلام
در بررسى مطالب مربوط به اين آيه گفتيم: بزرگان اهلسنت هفت نظر درباره شأن نزول آن دادهاند، كه شش نظر مخالف نظر اهلبيتعليهم السلام و يك نظر با اهلبيتعليهم السلام موافق مىباشد. پس از بررسى و نقد شش نظر مخالف، اينك به نظريه موافقان اهلبيتعليهم السلام مىپردازيم:
سيوطى مىگويد: ابنابىحاتم، ابنمردويه و ابنعساكر به نقل از ابوسعيد خدرى روايت كردهاند كه گفت: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« روز غدير خم و درباره اميرالمؤمنين على بن ابىطالبعليه السلام بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد.
ابنمردويه نيز روايتى از ابنمسعود استخراج كرده كه گفت: در زمانى كه رسولخداصلى الله عليه وآله زنده بود ما آيه را اين گونه مىخوانديم: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك )ان علياًعليه السلام مولى المؤمنين( و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« : اى رسول ما آنچه از سوى خدا بر تو نازل شده ابلاغ كن )كه علىعليه السلام مولاى مؤمنان است( اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را انجام ندادهاى و خداوند تو را از )فتنهها و دسيسههاى( مردم نگاه مىدارد.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. ×××
از جابر بن عبداللَّه و عبداللَّه بن عباسذ - دو صحابى پيامبرصلى الله عليه وآله - نقل شده است كه گفتهاند: خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد علىصلى الله عليه وآله را براى مردم نصب كند و ولايتش را به آنان خبر دهد. اما رسولخداصلى الله عليه وآله ترسيد كه به او بگويند پسرعمويش را مورد لطف قرار داده و براى اين كار به آن حضرت طعنه بزنند. خداوند وحى فرستاد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« . با نزول اين آيه، رسولخداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم ولايت علىعليه السلام را اعلام كرد.××× ۱ المعيار و الموازنة: ص ۲۱۳. ×××
سيوطى در »الدرّ المنثور« به اسناد حافظ ابنمردويه و ابنعساكر از ابوسعيد خدرى روايت كردهاند: زمانى كه رسولخداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم علىعليه السلام را منصوب و مردم را به ولايت او دعوت مىكرد، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را آورد: »اليوم اكملت لكم دينكم« : امروز دينتان را برايتان كامل كردم.××× ۲ اين روايت را سيوطى از راويان و محدثان ديگرى نيز نقل كرده است؛ مانند: شواهد التنزيل )حسكانى( : ج ۱ ص ۱۵۷ ح ۲۱۱. تاريخ مدينة دمشق )ابنعساكر( : بخش سرگذشت و احوال اميرالمومنينعليه السلام ج ۲ ص ۸۵ ح ۵۸۶ ۵۸۵ . ×××
خطيب بغدادى، حافظ حسكانى، ابنعساكر، ابنكثير، خوارزمى و ابنمغازلى، هر يك به سند خود از ابوهريره روايت كردهاند كه گفت:
هر كس روز هيجدهم ذىحجه را روزه بگيرد، ثواب روزه شش ماه برايش نوشته مىشود. زيرا آن روز، روز غدير خم مىباشد كه چون رسولخداصلى الله عليه وآله دست علىعليه السلام را گرفت و گفت: آيا من ولى مؤمنين نيستم؟ مردم گفتند: آرى، چنين است يا رسولاللَّه! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هر كس من مولاى اويم، علىعليه السلام هم مولاى او است. سپس عمر بن خطاب گفت: به به مبارك بادت اى پسر ابوطالب. مولاى من و مولاى همه مسلمانان شدى. در اين هنگام خداوند اين آيه شريفه را نازل كرد: »اليوم اكملت لكم دينكم...« .××× ۳ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. ×××
هر كس اطلاعات بيشترى خواسته باشد به كتابهايى كه علماى مسلمان در طول قرنها درباره اين حديث نوشتهاند مراجعه كند. مانند رساله حافظ ابنعقده، »حديث غدير« تأليف طبرى مورخ و مفسر مشهور، »حديث غدير« تأليف حافظ دارقطنى، ذهبى، عبيداللَّه حسكانى، مسعود سجستانى و... . همچنين كتاب »الغدير« و نيز بخش حديث غدير از كتاب »عبقات الانوار« ، كه در اين دو كتاب حق مطلب زا به طور كامل ادا كردهاند.
همچنين ثعالبى در تفسير خود روايتى از امام جعفر صادقعليه السلام روايت مىكند كه آن حضرت فرمود: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« درباره فضيلت علىعليه السلام است. زمانى كه اين آيه نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله دست علىعليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او هستم، علىعليه السلام هم مولاى او است.
ثعالبى در حديث ديگر با سند خود از كلبى، از ابوصالح، از ابنعباس درباره اين آيه روايت مىكند كه گفت: آيه درباره على بن ابىطالبعليه السلام نازل شده است. خداوند به پيامبرشصلى الله عليه وآله دستور داد تا ولايت علىعليه السلام را ابلاغ كند. آن حضرت نيز دست علىعليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او مىباشم، علىعليه السلام هم مولاى او است. خدايا دوستانش را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش.××× ۱ الميزان: ج ۶ ص ۵۴ . ×××
علامه امينى در »الغدير« مىنويسد: اين آيه در هيجدهم ذىحجه سال دهم هجرى )سال حجةالوداع( نازل شد، زمانى كه پيامبر بزرگوارصلى الله عليه وآله به غدير خم رسيد. هنوز پنج ساعتى از روز گذشته بود كه جبرئيل اين آيه را براى پيامبرصلى الله عليه وآله آورد و گفت: اى محمد خداوند بر تو سلام مى كند و به تو مىفرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك )فى علىعليه السلام( و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« : اى رسول ما آنچه از سوى خدا )درباره علىعليه السلام( بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را انجام ندادهاى« .
اين در حالى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله پيشاپيش جمعيت حركت مىكرد، و جمعيتى حدود يكصد هزار نفر يا بيشتر، در حال بازگشت از مكه نزديكى جحفه رسيده بودند. رسولخداصلى الله عليه وآله دستور داد آنان را كه از پيش رفتهاند بر گردانند و آنان را كه از پى مىآيند در همان مكان نگه دارند. آنگاه جبرئيل گفت كه علىعليه السلام را به عنوان امام مردم معرفى كند، و آنچه از سوى خداوند درباره او نازل شده به مردم برساند. همچنين به پيامبرصلى الله عليه وآله خبر داد كه خداوند عزيز و جليل او را از مردم مصون خواهد داشت.
اين روايت نزد شيعيان از مسلمات به شمار مىرود. اما در مقام بحث و مذاكره درباره ولايت علىعليه السلام و شأن نزول آيه با اهلسنت، از احاديث و منابع خودشان دليل مىآوريم.××× ۱ الغدير: ج ۱ ص ۲۱۴. ×××
سپس شيخ عبدالحسين امينى در همين رابطه، سى نفر از علماى اهلسنت را نام مىبرد كه در آثار خود روايت كردهاند: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« درباره ولايت علىعليه السلام نازل شده است. در اينجا به جهت رعايت اختصار نام تعدادى از مهمترين اين افراد را يادآور مىشويم:
۱. حافظ ابوجعفر محمد بن جرير طبرى )م ۳۱۰ ق( ، به سند روايى خود در كتاب »الولاية« - كه درباره طرق حديث غدير نوشته - از زيد بن ارقم روايت مىكند كه گفت: زمانى كه رسولخداصلى الله عليه وآله از حجةالوداع باز مىگشت، به هنگام نيمروز و گرماى سوزان به غدير خم رسيد. دستور داد جهاز شتران را روى هم چيدند. آنگاه منادى مردم را براى نماز جماعت ندا داد. همه ما جمع شديم. رسولخداصلى الله عليه وآله خطبه رسايى ايراد كرد. آنگاه فرمود: خداوند اين آيه را بر من نازل فرموده است: »بلّغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .
۲. حافظ ابنابىحاتم ابومحمد حنظلى رازى )م ۳۲۷ ق( .
۳. حافظ ابوعبداللَّه محاملى )م ۳۳۰ ق( روايت را در كتاب امالى خود از ابنعباس نقل كرده است.
۴. حافظ ابوبكر فارسى شيرازى )م ۴۰۷ ق( در كتاب خود به نام »ما نزل من القرآن فى اميرالمومنينعليه السلام« با اسناد خود از ابنعباس.
۵ . حافظ ابنمردويه )ت ۳۲۳ م ۴۱۶ ق( به اسناد خود از ابوسعيد خدرى، و با سند ديگرى از ابنمسعود.
۶ . ابواسحاق ثعلبى نيشابورى )م ۴۲۷ ق( در تفسير »الكشف و البيان« .
۷. حافظ ابونعيم اصفهانى )م ۴۳۰ ق( در كتاب »ما نزل من القرآن فى علىعليه السلام« .
۸ . ابوالحسن واحدى نيشابورى )م ۴۶۸ ق( در كتاب »اسباب النزول« .××× ۱ اسباب النزول: ص ۱۵۰. ×××
۹. حافظ ابوسعيد سجستانى )م ۴۷۷ ق( در كتاب »الولاية« به چند طريق از ابنعباس نقل كرده است.
۱۰. حافظ حاكم حسكانى ابوالقاسم در كتاب »شواهد التنزيل لقواعد التفصيل و التأويل« به سند خود از كلبى از ابوصالح از ابنعباس و جابر.
۱۱. حافظ ابوالقاسم ابنعساكر شافعى )م ۵۷۱ ق( به اسناد خود از ابوسعيد خدرى.
۱۲. ابوالفتح نطنزى در كتاب »الخصائص العلوية« به اسناد خود از امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليهما السلام روايت كرده است.
۱۳. ابوعبداللَّه فخرالدين رازى شافعى )م ۶۰۶ ق( در »التفسير الكبير« .××× ۲ التفسير الكبير: ج ۳ ص ۶۳۶ . ×××
۱۴. ابوسالم نصيبى شافعى )م ۶۵۲ ق( در كتاب »مطالب السؤول« .××× ۳ مطالب السؤول: ص ۱۶. ×××
۱۵. حافظ عزالدين رسعنى موصلى حنبلى )ت ۵۸۹ ق( .
۱۶. شيخالاسلام ابواسحاق حموينى )م ۷۲۲ ق( در كتاب »فرائد السمطين« از سه استاد خود: برهانالدين بن عمر حسنى مدنى، مجدالدين عبداللَّه بن محمود موصلى و بدرالدين محمد بن محمد بن اسعد بخارى، به اسناد خود از ابوهريره نقل كردهاند.
۱۷. سيد على همدانى )م ۷۸۶ ق( در كتاب »مودة القربى« از براء بن عازب نقل كرده است.
۱۸. بدرالدين بن عينى حنفى )ت ۷۶۲ م ۸۵۵ ق( در كتاب »عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى« به نقل از حافظ واحدى.××× ۱ عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۸ ص ۵۸۴ . ×××
۴- ديدگاه وهابيان درباره حديث غدير خم
جاى بسى شگفتى است كه نظريه موافق اهلبيتعليهم السلام درباره سبب نزول آيه تبليغ، تا كنون در منابع اهلسنت زنده مانده است. زيرا اين نظريه پايههايى را كه قريشيان با كوشش فراوان بنياد نهادهاند تا مسلمانان را در مسئله امامت و خلافت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله قانع كنند، فرو مىريزد.
و نيز وجود حديث غدير و حديثهاى مربوط به آيه تبليغ رسالت و امثال آن ناصبيان را به خشم مىآورد. آنان دوست دارند كه اى كاش هيچ يك از آن احاديث در صحاح و منابع ديگر وجود نمىداشت. آنان به جاى آنكه در پرتو قرآن و نقاط مشترك سنت درباره حديث غدير به بحث علمى بپردازند، انواع تهمتها و ناسزاها را نثار شيعيان و علماى شيعه مىكنند، كه بر اين احاديث دست يافته و از مصادرشان استخراج كردهاند.
شيخ محمد ناصرالدين البانى درباره محفوظ داشتن پيامبرصلى الله عليه وآله از آزار مردم چنين مىگويد: از رسولخداصلى الله عليه وآله حفاظت و نگهبانى مىشد، تا اين آيه نازل شد: »و اللَّه يعصمك من الناس« . رسولخداصلى الله عليه وآله سر خويش را از روزنه بيرون آورد و به محافظان خود فرمود: اى مردم، بر گرديد كه خداوند مرا حفظ خواهد كرد.××× ۲ سنن ترمذى: ج ۲ ص ۱۷۵. تفسير طبرى: ج ۶ ص ۱۹۹. مستدرك حاكم: ج ۲ ص ۳. ×××
ترمذى و ابنجرير طبرى و حاكم نيشابورى اين حديث را از طريق حارث بن عبيد، از سعيد جريرى، از عبداللَّه بن شقيق، از عايشه روايت كردهاند.
ترمذى درباره اين حديث گفته است: حديث غريبى است، زيرا با سند ديگرى نيز نقل شده است. اتفاقاً از طريق جريرى از عبداللَّه بن شقيق نقل شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله تا زمان نزول آيه امر به تبليغ محافظت مىشد. اما در اين طريق روايى هيچ نامى از عايشه نبردهاند.
آنگاه البانى تصريح مىكند كه طريق دوم - كه عايشه در سند آن قرار ندارد - درستتر است. براى آنكه حارث بن عبيد - كه در طريق اول وجود داشت - همان ابوقدامه ايادى است كه متهم به ضعف در حفظ حديث بوده است.
چنانكه حافظ با اشاره به او مىگويد: حارث بن عبيد دروغگو نيست، ولى در ضبط و نقل حديث خطا مىكند. بعضى از كسانى كه ترمذى از آنها نام برده نظر او را درباره حديث فوق نپذيرفتهاند. از جمله اسماعيل بن عليه، كه هم ثقه است و هم حافظ. چنانچه ابنجرير طبرى همين روايت را با دو سند از اسماعيل به صورت مرسل نقل كرده است.
البته بايد گفت: حديث اسماعيل در عين مرسله بودن صحيح است. اما نظر حاكم در حديثى كه به عايشه اسناد داده شد، مبنى بر اينكه سند حديث صحيح مىباشد درست نيست، زيرا راوى آن ضعف حافظه دارد و در نقل خطا مىكند.
اگر چه بعضى از بزرگان مانند ذهبى به حديث او عمل كرده باشند. آرى، اصل حديث حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله تا زمان نزول آيه امر به تبليغ و آيه عصمت صحيح است، و شاهد صحت آن هم حديثى است كه ابوهريره نقل كرده است:
هر گاه پيامبرصلى الله عليه وآله در منزلى فرود مىآمد، اصحاب نگاه مىكردند هر درختى كه بزرگتر و پر سايهتر بود به پيامبرصلى الله عليه وآله مىدادند تا زير آن استراحت كند، بعد از آن اصحاب هم زير سايه همان درخت فرود مىآمدند. يك وقت كه پيامبرصلى الله عليه وآله زير درختى نشسته و شمشيرش را به آن آويزان كرده و به خواب رفته بود، مرد باديهنشينى آمد و شمشير را از درخت برداشت و به پيامبرصلى الله عليه وآله نزديك شد.
او را بيدار كرد و گفت: اى محمد! در اين شب تاريك چه كسى تو را از دست من نجات خواهد داد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدا. آنگاه خداوند اين آيه را نازل فرمود: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .
همين روايت را افرادى مانند ابنحبان در موارد متعدد در كتاب »الصحيح«××× ۱ الصحيح: حديث شماره ۱۷۳۹. ××× و ابنكثير به نقل از ابنمردويه در »السيرة النبوية«××× ۲ السيرة النبوية: ج ۶ ص ۱۹۸. ××× به دو طريق از حماد بن سلمه روايت كردهاند:
يكى محمد بن عمرو، از ابو سلمه، از حماد، كه اين سند »حسن« مىباشد. دوم ابنكثير شاهد ديگرى از حديث جابر آورده كه ابنابىحاتم آن را روايت كرده است: حديث مصون ماندن پيامبرصلى الله عليه وآله از آزار مردم، علاوه بر روايت ابوهريره، دو شاهد و مؤيد ديگر نيز دارد، كه از سعيد بن جبير و محمد بن كعب قرظى به صورت مرسل نقل شدهاند.
بر خلاف احاديثى كه درباره حفاظت جان پيامبرصلى الله عليه وآله و آيه امر به تبليغ نقل شد، شيعيان عقيده دارند آيه مذكور در روز غدير و درباره علىعليه السلام نازل شده است. براى اثبات ادعاى خود به رواياتى متوسل مىشوند كه بيشتر آن روايات يا مرسل هستند يا مبهم و معيوب. از جمله به روايتى از ابوسعيد خدرى تمسك جستهاند كه انتساب روايت به ابوسعيد درست نيست.
چنانكه من )البانى( هم آن را در كتاب »سلسلة الاحاديث الضعيفة« در دريف احاديث ضعيف به شماره ۴۹۲۲ ثبت كردهام. همچنين احاديث ديگرى كه عبدالحسين شرفالدين در كتاب »المراجعات« ص ۳۸ بدون هيچ تحقيقى در سند آنها نقل كرده، از نظر من همه آن روايات ضعيف و غير قابل اعتبار مىباشند.
البته عادت او )سيد شرفالدين( همين است. چنانكه در جمعآورى احاديث كتابش نيز بدون تحقيق احاديث ضعيف و قوى را در هم آميخته است، زيرا هدف او فقط جمعآورى و ارائه هر چيزى است كه به گونهاى حقانيت مذهبش را ثابت مىكند. اين عمل بر اساس قاعده »هدف وسيله را توجيه مىكند« انجام گرفته، كه شيعيان بدان معتقد هستند. از اين نويسنده و رواياتى كه نقل مىكند بايد پرهيز كرد.
البته او تنها با تمسك به روايات ضعيف نيست كه در اثبات ادعاى خود مىكوشد، بلكه چيزهايى را به قرّاء نيز نسبت مىدهد، اگر نگويم به آنان نسبت دروغ مىدهد. او در همان كتاب »المراجعات« درباره روايت ابوسعيد سخن نابجا و باطلى گفته است. او مىگويد: اين روايت - يعنى روايتى كه از ابوسعيد نقل مىكند - را عده ديگرى از اهلسنت مانند واحدى نيز نقل كردهاند.
دروغ بودن سخن او از آنجا دانسته مىشود كه حتى افراد مبتدى و تازهكار در علم رجال و حديث مىدانند واحدى از اصحاب )راويان( هيچ يك از سنن مذاهب چهارگانه )سنن دارمى، ترمذى، نسائى و سنن بيهقى( نيست.
بلكه او فقط مفسرى است كه با اسنادى كه در دست دارد روايات صحيح و غير صحيح را روايت مىكند، و همين روايت ابوسعيد - كه مورد استناد سيد شرفالدين قرار گرفته - از جمله احاديثى است كه كسى آن را صحيح نمىداند. اما او اين حديث را از سندها و طرق ضعيف و متروكى كه واحدى در كتابش آورده نقل كرده است. چنانكه ما نيز در كتاب »سلسلة الاحاديث الضعيفة« آن را در رديف احاديث ضعيف قرار داديم.
اين عادت هميشگى شيعيان است كه دروغ بستن به اهلسنت را عملاً در كتابها و سخنرانىهاى خود جايز و حلال مىدانند. اين در حالى است كه خودشان »تقيه« را حلال و بلكه واجب مىدانند... .
براى همين است كه شيخالاسلام ابنتيميه - كه بيشترين شناخت را از آنها دارد - گفته است: شيعيان دروغگوترين فرقهها و خودخواهترين اشخاص هستند.
من خود دروغ آنها را در برخى از تأليفاتشان، از جمله تأليفات همين سيد عبدالحسين شرفالدين به طور جدى لمس كردهام. شاهد اين ادعا همان دروغى است كه از او نقل كردم. علاوه بر آن، خوانندگانش را نيز به توهم كشانده كه اين حديث نزد اهلسنت از مسلّمات است. در حالى كه علت آن را مسكوت گذاشته و از پيش خود ادعا كرده كه طرق روايتى حديثى نيز زياد مىباشد.××× ۱ سلسلة الاحاديث الصحيحة: ج ۵ ص ۶۴۴ . ×××
اين بود سخنان البانى.
و اما در پاسخ سخنان البانى به او مىگوييم:
اولاً: تهمت و بدگويى و صدور حكم درباره ديگران و دستهبندى گروههاى مسلمان را - از جهت اينكه كدام راستگوتر و كدام دروغگوتر هستند - كنار بگذار، زيرا كه هم در ميان شيعيان و هم در ميان اهلسنت انواع انسانها وجود دارند. البته حكم ناصبى به كلى جداست.
اى البانى، و اى كسى كه ادعاى فقه و حديث دارى! فراموش نكن كه ابنتيميه كه درباره على بن ابىطالبعليه السلام انصاف به خرج نداده، قطعاً نمىتواند با شيعيانش منصفانه بر خورد كند. تو )البانى( خود از علىعليه السلام دفاع كردهاى و آنگاه كه ابنتيميه حديث »من كنت مولاه فعلىعليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه« را انكار كرد. اين حركت او را ظلم دانستى و محكوم كردى، و خود گفتى حديث غدير حديثى است صحيح، و در كتاب »سلسلة الاحاديث الصحيحة« چندين صفحه درباره آن نوشتهاى.
متن نوشته البانى در اثبات صحت حديث غدير بدين قرار است:
حال كه نظر ابنتيميه را دانستى، بدان كه انگيزه اصلى من از سخن گفتن درباره حديث غدير و بيان صحت آن اين است كه ديدم شيخالاسلام ابنتيميه قسمت اول حديث را ضعيف شمرده، و قسمت دوم آن را نيز به كلى دروغ دانسته است. به نظر من اين نظر مبالغهاى بيش نيست، مبالغهاى كه نتيجه شتاب او در تضعيف احاديث است، زيرا او پيش از آنكه همه طرق روايتىِ يك حديث را جمع و به دقت بررسى كند، درباره صحت و ضعف آن نظر مىدهد.
اما آنچه شيعيان درباره اين حديث و احاديث مانند آن مىگويند كه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره علىعليه السلام فرموده: او خليفه پس از من مىباشد، به هيچ عنوان درست نيست. بلكه اين سخن از نوع همان باطل گويىهاى بسيارى است كه واقعيت تاريخى خلاف آن را شهادت مىدهد. براى آنكه اگر فرضاً پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله چنين سخنى فرموده بود، حتماً به دستور ايشان عمل مىشد، زيرا سخن پيامبرصلى الله عليه وآله عين وحى الهى است، و خداوند متعال خلاف وعده خود عمل نمىكند.××× ۱ سلسلة الاحاديث الصحيحة: ج ۵ ص ۳۴۴ - ۳۳۰ ح ۱۷۵۰. ×××
البته مشاهده مىكنيم كه خود البانى هم در پايان سخن شتاب گرفته، و خبر تشريعى را به جاى خبر غيبى قرار داده است! در حالى كه ميان اين دو تفاوت بسيارى است. چرا كه اگر بتوان خبر تشريعى را به جاى خبر غيبى نشاند، اولين نتيجهاش آن است كه حديثى كه خود البانى صحيح شمرده و محكم نموده، نقض شود!
مانند اين سخن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله »من كنت مولاه فعلىعليه السلام مولاه« ؛ اگر قرار باشد سخن پيامبرصلى الله عليه وآله وحى باشد، اين سخن نيز وحى است. بنابراين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله واجب است علىعليه السلام ولىّ و سيد همه مسلمانان باشد، و مسلمانان همچنان كه در برابر رسولخداصلى الله عليه وآله خاضع و تسليم بودند در برابر او نيز تسليم و مطيع باشند.
ولى همه مىدانيم كه چنين چيزى تحقق نيافت، بلكه در روز دوم و سوم شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله به خانه وحى هجوم بردند. حتى تهديد كردند كه اگر از خانه بيرون نيايد و تسليم بيعت با خلافت ابوبكر نشود، خانه را با تمام اهلش مىسوزاند!! آنگاه بود كه علىعليه السلام را مجبور به بيعت كردند، كه داستانش در منابع تاريخى اسلام معروف است.
بنابراين، اين سخن رسولخداصلى الله عليه وآله كه »علىعليه السلام خليفه پس از من است« مانند آن است كه مىفرمايد: »هر كسى من مولاى اويم اين علىعليه السلام مولاى او است« . اگر جمله اول خبر از آينده مىدهد، جمله دوم نيز خبر از تحقق آن در آينده مىدهد. پس چگونه است كه عكس سفارش پيامبرصلى الله عليه وآله تحقق يافت؟ چرا كه مىبينيم در عمل، به جاى آنكه هر كس پيامبرصلى الله عليه وآله سيد و مولايش بود علىصلى الله عليه وآله هم مولاى او باشد، رعيت آمدند و مولاى خود را بر بيعت با خود مجبور نمودند!
آقاى البانى كه طبق مبنى و گفته خود نمىتواند جواب اين اشكال را بدهد. ولى ما در مقام جواب مىگويم:
اولاً: خبر در هر دو حديث خبر تشريعى و بيان تكليف مسلمانان و واجبات آنان است، نه خبر از امور غيبى. تا وقوع غير اين خبر درست نباشد.
ثانياً: آيا خود شما هنگامى كه حديث مربوط به شأن نزول آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را تضعيف مىكردى، همه طرق روايتى آن را جمع كردى و در آن دقت نظر كافى كردى؟ كه گفتى: اينها احاديثى مرسل و مشكل هستند! آيا طرق ثعلبى، ابونعيم، واحدى، ابوسعيد سحبستانى، حسكانى و نيز سندهاى آنها را ديدى؟ كه آنگاه دريافته باشى همه آنها ضعيف و مرسل و معيوب هستند.
آيا نگاه كردى كه ببينى در ميان راويان حديث كسى هست كه تو او را قبول ندارى؟ با تو نيز به همان اشتباهى گرفتار شدى كه پيش از اين ابنتيميه گرفتار شده بود و تو از او انتقاد مىكردى؟!
جا دارد البانى و هم عقيدههاى او تفسيرى را كه ما بر آيه تبليغ نوشتهايم ملاحظه كنند، و با دقت طرق روايتى و اسنادى را كه ارائه كردهايم بررسى كنند. آنگاه با هر معيارى كه خود مىخواهند آن را مورد سنجش قرار دهند، به شرط آنكه تناقض گويى نكنند؛ يعنى آنچه را پيش از اين در كتابهايشان نوشتهاند نقض نكنند.
در اين بررسى جديد راوى يا روايتى را كه پيش از اين قبول داشتند و يا در جاى ديگرى روايتش را قبول كردهاند، صرفاً به جهت اينكه فضيلتى از علىعليه السلام را بيان مىكند تضعيف نكنند!
در اينجا اسانيد يكى از منابع اهلسنت را كه به چندين طريق تأكيد كرده كه آيه امر به تبليغ درباره حضرت علىعليه السلام نازل شده را همراه با بررسى سند و دلالت آن مىآوريم:
عبيداللَّه بن عبداللَّه بن احمد عامرى قرشى معروف به حافظ ابوالقاسم حاكم حسكانى )م قرن ۵ ق( - شاگرد حاكم نيشابورى مؤلف كتاب »مستدرك« - در كتاب »شواهد التنزيل« هفت روايت نقل كرده كه آيه امر به تبليغ و آيه عصمت درباره علىعليه السلام نازل شده است. آن روايات عبارت اند از:
يك. ابوعبداللَّه دينورى با قرائت حديثى به ما خبر داد و گفت: حديث گفت براى ما احمد بن محمد بن اسحاق )ابراهيم( سنّى و گفت: خبر داد مرا عبدالرحمن بن حمدان و گفت: حديث گفت براى ما محمد بن عثمان عبسى و گفت: حديث گفت براى ما ابراهيم بن محمد بن ميمون و گفت: حديث گفت براى ما على بن عابس بن اعمش از ابىالجحاف )داوود بن ابىعوف( ، از عطيه، از ابوسعيد خدرى كه گفت: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« درباره على بن ابىطالبعليه السلام نازل شده است.
دو. حاكم ابوعبداللَّه حافظ جملهاى براى ما نقل كرد و گفت: خبر داد ما را على بن عبدالرحمن بن عيسى دهقان در كوفه و گفت: حسين بن حكم حبرى براى ما حديث گفت؛ و او هم حديث را از حسن بن حسين عرنى روايت مىكرد كه گفته است: حديث گفت براى ما حبان بن على عنزى، از كلبى، از ابوصالح، از ابنعباس كه: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« درباره علىعليه السلام نازل شده است. به اين صورت كه به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داده شد كه درباره ولايت علىعليه السلام تبليغ كن. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز دست علىعليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او هستم علىعليه السلام نيز مولاى او است. خدايا هر كس علىعليه السلام را دوست دارد دوستش بدار، و هر كس با علىعليه السلام دشمنى كند دشمنش باش.
همين روايت را جماعتى از مفسران به نقل از حبرى روايت كردهاند، و سبيعى هم در تفسير خود به نقل از حبرى روايت را نقل كرده است. و من )حاكم حسكانى( هم گويا از سبيعى شنيدهام. اما جماعت ديگرى روايت را از كلبى نقل كردهاند. همه طرق روايىِ اين حديث را من )حسكانى( در كتاب خودم »دعاء الهداة الى اداء حق الموالاة« - كه در ده جلد نوشتهام - بررسى نمودهام.
ابوبكر سكرى به ما خبر داد و گفت: ابوعمرو مقرى به ما خبر داد و گفت: حسن بن سفيان به ما خبر داد و گفت: احمد بن ازهر براى من حديثى نقل كرد و گفت: عبدالرحمن بن عمرو بن جبله براى ما نقل حديث كرد و گفت: عمر بن نعيم بن عمر بن قيس ماصر براى ما نقل حديث كرد و گفت: از جد خودم شنيد كه مىگفت: عبداللَّه بن اوفى حديثى براى ما نقل كرد و گفت: شنيدم رسولخداصلى الله عليه وآله روز غدير خم اين آيه را تلاوت فرمود: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« .
سپس دستهاى خود را بالا برد، به گونهاى كه سفيدى زير بغلهايش ديده مىشد. آنگاه فرمود: بدانيد هر كس كه من مولايش هستم علىعليه السلام نيز مولاى او است. پروردگارا دوستانش را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش. سپس فرمود: خدايا، تو خود )بر اين ابلاغ رسالت من( گواه باش.
نسخهاى از اصل روايتى كه شنيده بودم براى عمرو بن محمد بن احمد عدل قرائت مىكردم. او به من خبر داد و گفت: زاهر بن احمد ما را خبر داد و گفت: ابوبكر بن محمد بن يحيى صولى به ما خبر داد و گفت: مغيرة بن محمد براى ما حديثى نقل كرد و گفت: على بن محمد بن سليمان نوفلى گفته است: پدرم برايم گفت: از زياد بن منذر شنيدم كه مى گفت: نزد ابوجعفر محمد بن على××× ۱ منظور امام باقرعليه السلام است. ××× بودم و او براى مردم سخن مىگفت؛ كه عثمان اعشى - كه از اهل بصره بود و از حسن بصرى روايت مىكرد - از جاى خود برخاست و به ابوجعفر گفت: اى پسر رسولخدا، خداوند مرا فدايت كند، حسن بصرى به ما خبر داده اين آيه )امر به تبليغ( در شأن مردى وارد شده، ولى به ما نمىگويد آن مرد كيست.
ابوجعفر گفت: اگر حسن بصرى بخواهد مىگويد كه در شأن چه كسى نازل شده، ولى او مىترسد. )سبب نزول آيه آن است كه( جبرئيل بر پيامبرصلى الله عليه وآله فرود آمد و به ايشان گفت: خداوند به تو امر مىكند كه به مردم نماز بياموزى و آنان را به نماز فرا بخوانى. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز آنان را به نماز دعوت كرد. دوباره جبرئيل فرود آمد و گفت: خدايت به تو امر مىكند كه امت خويش را به دادن زكات دعوت كنى. پيامبرصلى الله عليه وآله وجوب پرداخت زكات را به آنان اعلام كرد.
بار ديگر جبرئيل نازل شد و گفت: خدايت دستور مىدهد كه وجوب روزه را به امتت ابلاغ كن. پيامبرصلى الله عليه وآله وجوب روزه را براى مردم باز گفت. بار ديگر جبرئيل آمد و گفت: خدايت امر مىكند امت خويش را به وجوب حج آگاه سازى. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز مردم را به حج و اعمال و مناسك آن دعوت فرمود.
مرتبه آخر جبرئيل آمد و گفت: پروردگارت امر مىكند همچنان كه امت خويش را به نماز و زكات و روزه و حج دعوت كردى، ولىّ آنان را نيز به آنان بشناسان. تا در انجام اين واجبات، حجت بر آنان تمام شده باشد.
رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: پروردگارا، امت من هنوز با فرهنگ و انديشههاى جاهلى فاصلهاى نگرفتهاند و تازه به اسلام گرويدهاند، و هنوز رقابت و همچشمى در ميانشان وجود دارد.
اگر اينك چنين كارى بكنيم همه آنها به واسطه معرفى ولىّ از اسلام جدا مىشوند، و من از اين بابت بسيار مىترسم. خداوند اين آيه را نازل فرمود: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« ؛ يعنى اگر ولىّ آنان را به آنان معرفى نكنى رسالت پروردگارت را كامل نكردهاى. »و اللَّه يعصمك من الناس« .
وقتى خداوند مصونيت رسولشصلى الله عليه وآله را تضمين كرد و همچنين او را از عدم تكميل رسالتش بيم داد، پيامبرصلى الله عليه وآله دست على بن ابىطالبعليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم، هر كس من مولايش هستم، علىعليه السلام نيز مولاى او است. خدايا، هر كس علىعليه السلام را دوست داشته باشد دوستش بدار، و هر كس با علىعليه السلام دشمنى كند دشمنش باش. هر كس علىعليه السلام را يارى كند او را يارى كن. هر كس او را رها و خوار سازد تو خوار و رهايش ساز، و دوست بدار هر كس او را دوست مىدارد، و خشمگين باش با هر كس كه با علىعليه السلام دشمنى مىكند.
زياد گويد: در اين لحظه عثمان گفت: در تمام سفر تا بازگشت به شهرم هيچ چيزى بهتر از اين حديث نديدم.
على بن موسى بن اسحاق به نقل از محمد بن مسعود بن محمد حديثى برايم نقل كرد و گفت: سهل بن بحر - كه براى ما نقل حديث مىكرد - گفت: فضل بن شاذان از محمد بن ابىعمير، از عمر بن اذينه، از كلبى، از ابوصالح، از ابنعباس و جابر بن عبداللَّه براى ما نقل حديث كرد؛ كه اين دو بزرگوار گفتهاند: خداوند به محمدصلى الله عليه وآله دستور داد تا علىعليه السلام را به ولايت پس از خويش منصوب و به مردم نيز اعلام كند.
اما رسولخداصلى الله عليه وآله ترسيد كه مبادا مردم بگويند او پسرعمويش را انتخاب كرده، و يا در اين باره او را شماتت كنند و طعنه بزنند، كه خداوند بر او وحى فرستاد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« . پس رسولخداصلى الله عليه وآله ولايت علىعليه السلام را در روز غدير اعلام كرد.
محمد بن قاسم بن احمد در تفسير خود گفته است: ابوجعفر محمد بن على فقيه براى ما حديث نقل مىكرد و گفت: پدرم برايم نقل حديث كرد و گفت: سعد بن عبداللَّه حديثى براى ما نقل كرد و گفت: احمد بن عبداللَّه برقى، از پدرش، از خلف بن عمار اسدى، از ابوالحسن عبدى، از اعمش، از عباية بن ربعى، از عبداللَّه بن عباس، از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت مىكند، كه آن حضرت درباره معراج فرمود:
من هر پيامبرى كه برانگيختم برايش وزيرى قرار دادم، و تو هم فرستاده خدايى و علىعليه السلام هم وزير تو است. ابنعباس گويد: از آنجا كه مردم تازه اسلام آورده بودند و با جاهليت فاصله چندانى نگرفته بودند، پيامبرصلى الله عليه وآله بسيار كوشيد تا مقدارى از ماجراى سفر معراج خود را براى آنان بازگو كند.
بدين ترتيب شش روز گذشت و پيامبرصلى الله عليه وآله نتوانست چيزى برايشان بگويد. آيه نازل شد: »فلعلّك تارك بعض ما يوحى اليك«××× ۱ هود / ۱۲. ×××: مبادا بعضى )از آياتى( را كه به تو وحى شده ابلاغ نكنى. پيامبرصلى الله عليه وآله باز هم همچنان تحمل كرد تا روز هيجدهم، كه خداوند اين آيه را نازل كرد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« . با نزول اين آيه، رسولخداصلى الله عليه وآله به بلال دستور داد در ميان مردم ندا دهد تا فردا همگى در غدير خم گرد آيند.
وقتى فردا شد، رسولخداصلى الله عليه وآله و مردم در غدير گرد آمدند. آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند مرا براى ابلاغ رسالتى به شما مأمور كرد. ولى من نگران شدم و ترسيدم به من اتهام بزنيد و مرا دروغگو بپندارند. از اين رو مأموريتم را ابلاغ نكردم تا آنكه پروردگارم مرا مورد عتاب قرار داد و تهديد به عذاب كرد.
آنگاه دست على بن ابىطالبعليه السلام را گرفت، و چنان بلند كرد كه سفيدى زير بغلهاى هر دو ديده مىشد. سپس فرمود: اى مردم! خداوند مولاى من و من مولاى شما مىباشم، و هر كس كه من مولاى او هستم علىعليه السلام نيز مولاى او است. خدايا دوست بدار كسى را كه با علىعليه السلام دوست باشد، و هر كس با علىعليه السلام دشمنى كند دشمنش باش. هر كس علىعليه السلام را يارى كند تو يارىاش كن، و هر كس او را خوار و رها سازد تو او را خوار گردان. پس از اعلام ولايت علىعليه السلام آيه »اليوم اكملت لكم دينكم« نازل شد.××× ۲ شواهد التنزيل )حاكم حسكانى( : ج ۱ ص ۲۵۷ - ۲۵۰. ×××
۵ - ديدگاه اهلبيتعليهم السلام درباره آيه
در تفسير عياشى از ابوصالح، از ابنعباس و جابر بن عبداللَّه نقل مىكند كه گفتهاند: خداوند متعال به پيامبرشصلى الله عليه وآله فرمان داد تا علىعليه السلام را به رهبرى مردم برگزيند و ولايت او را به آنان ابلاغ كند. پيامبرصلى الله عليه وآله ترسيد كه مردم به او طعنه بزنند و بگويند: هواى پسرعمويش را نگه مىدارد. بنابراين ابلاغ فرمان خدا را به تأخير انداخت. خداوند هم اين آيه را نازل فرمود: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .××× ۱ تفسير العياشى: ج ۱ ص ۳۳۱. ×××
محمد بن يحيى، از احمد بن محمد و محمد بن حسين، همگى از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابىالجارود روايت مىكنند كه گفت: از امام باقرعليه السلام شنيدم كه مىفرمود: خداوند پنج چيز بر بندگانش واجب كرد. اما بندگانش به چهار مورد آن عمل كردند و يكى را وا نهادهاند. گفتم: فدايت شوم آيا آن پنج چيز را به من مىفرماييد؟
فرمود: اول از آن پنج چيز نماز است. مردم نمىدانستند چگونه بايد نماز بخوانند. جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد! زمان نماز را برايشان بگو. دوم چيزى كه خداوند واجب كرد زكات بود؛ جبرئيل گفت: اى محمد، همانگونه كه خبر چگونگى نماز را به آنان دادى، چگونگى پرداخت زكات را نيز برايشان بازگو كن.
سومين بار وجوب روزه نازل شد. پيش از نزول وجوب روزه، هر گاه روز عاشورا مىشد پيامبرصلى الله عليه وآله كسى را به دهكدهها و آبادىهاى اطراف مىفرستاد و اعلام روزه مىكرد، و آنان نيز روزه مىگرفتند. تا آنكه خداوند روزه ماه رمضان را واجب گردانيد، و آن در ميانه ماههاى شعبان و شوال قرار دارد.
چهارمين واجب حج بود؛ جبرئيل خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفت: همچنان كه آنان را به نماز و زكات و روزه آشنا و مفيد ساختى، وجوب انجام مناسك حج را نيز به مردم اعلام كن.
پنجمين بار ولايت نازل شد و كمال دين در ولايت علىعليه السلام تحقق مىيافت. وقتى ولايت نازل شد، رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: امت من تازه از جاهليت برگشتهاند، و اگر بگويم ولايت از آنِ پسرعموى من است، هر كس چيزى خواهد گفت. البته اين را بدون آنكه چيزى بر زبان برانم در دل خود گفتم. ولى آيه نازل شد كه: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« .
با نزول آيه - كه در واقع صدور دستور جديدى بود - رسولخداصلى الله عليه وآله دست علىعليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم! هر گاه خداوند يكى از پيامبران پيشين را به سوى خود فرا مىخواند، آن پيامبر نداى خداوند را اجابت مىكرد، اگر چه عمرى طولانى كرده باشد. زود است كه من هم از سوى پروردگار خود فرا خوانده شوم و نداى حق را اجابت كنم. هم من و هم شما از اعمال خود سؤال مىشويم. حال شما چه مىگوييد؟
گفتند: شهادت مىدهيم كه تو رسالت پروردگارت را ابلاغ كردى. امت را نصيحت كردى، و آنچه بر عهدهات بود ادا نمودى. خداوند در اين رسالت، پاداش بهترين پيامبران و فرستادهشدگان را به تو عنايت فرمايد.
پيامبرصلى الله عليه وآله سه مرتبه فرمود: پروردگارا شاهد باش. آنگاه فرمود: اى مسلمانان! اين شخص )اشاره به علىعليه السلام( پس از من ولىّ شما خواهد بود. اين مطلب را حاضران به غايبان هم برسانند.
علامه مجلسى در »بحار الانوار« مىگويد: از جمله دعاهاى روز غدير دعايى است كه محمد بن على طرازى در كتاب خود آورده است. آن دعا را ما به سند خود - كه به عبداللَّه بن جعفر حميرى مىرسيد - روايت كردهايم. حميرى گفته است: هارون بن مسلم، از ابوالحسن ليثى، از ابوعبداللَّه جعفر بن محمد )امام صادقعليه السلام( . براى ما روايت كرد كه آن حضرت به عدهاى از شيعيان و دوستدارانش - كه به حضورش رسيده بودند - فرمود: آيا مىدانيد روزى كه خداوند اسلام را قدرت و قوت بخشيد، نشانههاى دين را آشكار ساخت و براى همه ما و شيعيان و دوستانمان عيد قرار داد چه روزى است؟
آنان گفتند: خدا و رسولش و فرزند رسولش داناتر اند. اى مولاى ما، آيا آن روز روز فطر است؟ فرمود: نه. گفتند: آيا روز عيد قربان است؟ فرمود: نه. عيد فطر و قربان روزهاى بزرگ و شريفى هستند، اما روز روشنايى و استحكام دين از آن دو روز گرامىتر است. آن روز هيجدهم ذىحجه مىباشد؛ يعنى زمانى كه رسولخداصلى الله عليه وآله از حجةالوداع باز مىگشت و به غدير خم رسيد. خداوند عزوجل به جبرئيل فرمان داد تا هنگام اقامه نماز بر پيامبرصلى الله عليه وآله فرود آيد، و به او بگويد كه براى اعلام ولايت اميرالمومنينعليه السلام قيام كند و او را پيشوا و خليفه مردم پس از خود نصب كند.
جبرئيل هم به حضور رسولخداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: اى حبيب من محمد! خداوند بر تو سلام مىكند و مىگويد: امروز براى اعلام ولايت علىعليه السلام اقدام كن، تا مردم پس از تو به او مراجعه كنند، و علىعليه السلام بر آنان همانند تو هادى و راهنما باشد. رسولخداصلى الله عليه وآله به جبرئيل فرمود: دوست من جبرئيل! مىترسم اگر اصحاب من علىعليه السلام را پيش روى خويش ببيند، عقائدشان تغيير كند و آنچه در دل دارند بيرون بريزند.
سپس جبرئيل از حضور رسولخداصلى الله عليه وآله عروج كرد. اما هنوز ساعتى نگذشته بود كه باز فرود آمد و به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .
با نزول اين آيه، رسولخداصلى الله عليه وآله در حالى كه ترس و نگرانى سراسر وجودش را گرفته بود و از شدت گرما پاهايش مىسوختند، دستور داد مكان تجمع را تميز كنند و خارهايى كه زير چادر و درختان بود در يك جا جمع كنند. آنگاه منادى را براى اقامه نماز جماعت به سوى مردم فرستاد. با صداى مؤذن مسلمانان جمع شدند. از جمله كسانى كه در آن جمع حضور داشتند ابوبكر و عمر و عثمان و ديگر مهاجران و انصار بودند.
رسولخداصلى الله عليه وآله براى ايراد خطابه برخاست و درباره جايگاه ولايت سخن گفت و همه مردم را به پيروى از ولايت ملزم نمود. آنگاه به آنان گفت: اين دستورى از جانب خداوند است.××× ۱ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۳۰۰، به نقل از: شرح الاخبار )قاضى مغربى( : ج ۱ ص ۱۰۱. ×××
قاضى نعمان مغربى در كتاب »دعائم الاسلام« مىگويد: از ابوجعفر محمد بن علىعليه السلام روايتى به ما رسيده كه مردى به آن حضرت گفت: اى پسر رسولخدا، حسن بصرى به نقل از رسولخداصلى الله عليه وآله حديثى براى ما نقل كرد؛ كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده: خداوند به من مأموريتى داد كه درباره ابلاغ آن دچار نگرانى شدم و ترسيدم مردم مرا تكذيب كنند. ولى خداوند مرا تهديد كرد كه اگر آن را ابلاغ نكنم عذابم خواهد كرد.
امام باقرعليه السلام به آن مرد فرمود: آيا حسن بصرى به شما گفت كه منظور پيامبرصلى الله عليه وآله از آن رسالت و مأموريت چه بود؟ مرد گفت: نه. امام فرمود: به خدا سوگند او مىداند آن رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله چه بود، ولى عمداً آن را پنهان مىكند. مرد گفت: اى پسر رسولخدا ! فدايت شوم، آن رسالت چيست؟
امامعليه السلام فرمود: خداوند در كتابش قرآن به مؤمنان فرمان داد نماز بخوانند. آنان ندانستند نماز چيست و چگونه خوانده مىشود. خداوند به پيامبرشصلى الله عليه وآله دستور داد براى مردم بگويد كه چگونه نماز بخوانند. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز تمام واجبات نماز را همراه شرح كامل برايشان بيان كرد.
پس از آن خداوند به پيامبرشصلى الله عليه وآله دستور داد تا وجوب پرداخت زكات را به آنان بگويد. باز هم آنان ندانستند زكات چيست. در نتيجه پيامبرصلى الله عليه وآله برايشان توضيح داد كه زكات به سهمى گفته مىشود كه از طلا و نقره، شتر، گاو، گوسفند، و زراعت گرفته مىشود. رسولخداصلى الله عليه وآله هيچ حكمى از احكام زكات را ناگفته نگذاشت.
بعد از زكات، خداوند روزه را بر مؤمنان واجب كرد. آنان نمىدانستند روزه چيست و چگونه بايد روزه بگيرند. باز هم رسولخداصلى الله عليه وآله برايشان توضيح داد، و همچنين برايشان گفت كه در حال روزه از چه چيزهايى بايد پرهيز كنند.
سپس خداوند به پيامبرشصلى الله عليه وآله فرمان وجوب حج را نازل كرد، و به ايشان دستور داد چگونگى انجام مناسك حج را براى مؤمنان بيان كند. به گونهاى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در همان سال، تمام اعمال حج را برايشان بيان كرد.
پس از وجوب نماز و روزه و زكات و حج، خداوند پيامبرشصلى الله عليه وآله را مأمور به ابلاغ ولايت كرد و فرمود: »انما وليّكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون...«××× ۱ مائده / ۵۵ . ×××: ولىّ شما تنها خدا و رسولش و آن مؤمنانى هستند كه نماز به پا داشته و در حال ركوع به فقيران زكات مىدهند.
از اينجا بود كه خداوند ولايت واليان امر را واجب كرد. اما مؤمنان نمىدانستند ولايت امر چيست. خداوند به پيامبرشصلى الله عليه وآله دستور داد معناى ولايت را برايشان توضيح دهد.
وقتى اين فرمان خدا به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد، نگرانى و ترس وجودش را فرا گرفت؛ از آن ترسيد كه مردم از دين برگردند و او را تكذيب كنند. لذا سينهاش تنگ شد و امر را به خداوند واگذار كرد. خدا نيز وحى كرد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« . وقتى اين آيه نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله در ابلاغ امر خدا پايدار و مصمم شد، و در روز غدير خم اقدام به اعلام ولايت على بن ابىطالبعليه السلام كرد؛ در يك اجتماع بزرگ، علىعليه السلام را به عنوان امام و خليفه پس از خود معرفى كرد، و دستور داد حاضران به غائبان هم برسانند.
در آن زمان، واجبات يكى پس از ديگرى نازل مىشد؛ يعنى نخست يك واجب نازل مىشد، پيامبرصلى الله عليه وآله آن را تبيين مىكرد و مردم هم آن را مىپذيرفتند و مىآموختند. سپس واجب ديگرى نازل مىشد. اما ولايت آخرين واجبى بود كه نازل شد، و پس از نزول ولايت خداوند آيه »اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً« را نازل كرد.
ابو جعفر امام باقرعليه السلام فرمود: مفهوم آيه اكمال دين آن است كه خداوند مىفرمايد: پس از ولايت ديگر هيچ واجبى را بر شما نازل نخواهم كرد، زيرا واجبات شما را كامل كردهام.
همچنين روايتى از رسولخداصلى الله عليه وآله به ما رسيده كه آن حضرت فرمود: به همه آنان كه به خدا ايمان آورده و رسالت مرا قبول كردهاند سفارش مىكنم كه ولايت علىعليه السلام را بپذيرند، زيرا ولايت علىعليه السلام ولايت من است، و ولايت علىصلى الله عليه وآله امرى است كه خداوند مرا به ابلاغ آن مأمور كرد، و عهدى است كه بر عهده من گذاشت و به من فرمان داد تا ولايتش را به شما ابلاغ كنم.××× ۱ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۳۰۰، به نقل از دعائم الاسلام )قاضى نعمان مغربى( : ج ۱ ص ۱۴. ×××
قاضى نعمان مغربى در كتاب ديگرش »شرح الاخبار« روايتى نقل مىكند كه تقريباً شبيه همين روايت »دعائم الاسلام« است. او نوشته است: پس از آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به ابلاغ ولايت شد، به جبرئيل فرمود: اى جبرئيل! امت من به تازگى از جاهليت به اسلام پيوستهاند. مىترسم دوباره به همان عقائد پيشين خود باز گردند. اين نگرانى پيامبرصلى الله عليه وآله سبب شد خداوند اين آيه را نازل كند: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك )فى علىعليه السلام( فان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .
وقتى اين فرمان الهى رسيد، پيامبرصلى الله عليه وآله چارهاى نديد جز آنكه مردم را در غدير خم گرد هم آورد، و فرمود: اى مردم، خداوند مرا مأمور كرده تا موضوعى را به شما ابلاغ كنم. اما من به دليل نگرانى كه داشتم به شما چيزى نگفتم، ولى خداوند مرا تهديد كرد كه اگر آن مأموريت را انجام ندهم و آن موضوع را ابلاغ نكنم مرا عذاب خواهد كرد. آيا شما مىدانيد كه خداوند مولاى من و من مولا و ولىّ مسلمانان هستم و از جانشان به آنان نزديكترم؟ گفتند: آرى چنين است. سپس پيامبرصلى الله عليه وآله دست علىعليه السلام را گرفت و او را از جا بلند كرد، و با دست خود دست علىعليه السلام را بالا برد و فرمود: هر كس من مولاى او هستم علىعليه السلام هم مولاى او است. هر كس من ولىّ او مىباشم اين علىعليه السلام نيز ولىّ او است. بار خدايا، هر كس او را دوست مىدارد دوستش بدار، و هر كس با او دشمنى كند دشمنش باش. هر كس علىعليه السلام را يارى كند تو يارىاش كن، و هر كس او را خوار و رها سازد تو خوار و رهايش كن، و هر جا و هر گونه كه او باشد حق را همان جا قرار ده.
آنگاه امام باقرعليه السلام فرمود: بنابراين، ولايت علىعليه السلام بر همه مسلمانان از مرد و زن واجب مىباشد.
اين روايت در تفسير عياشى نيز با همين عبارات وارد شده است: راوى گويد: در ابطح )مكه( نزد ابوجعفر محمد بن على )امام باقرعليه السلام( بودم، در حالى كه آن حضرت براى مردم سخن مىگفت. مردى از اهل بصره به نام عثمان اعشى به نقل از حسن بصرى همين عبارات اين روايت را نقل كرد... .
۶ - نكاتى درباره ديدگاههاى مخالفان
نكته اول
بخارى درباره آيه تبليغ در صحيح خود دو باب باز كرده است؛ اولى در جلد ۵ صفحه ۸۸ ، كه در آن حديثى از عايشه درباره تبليغ و عدم كتمان روايت كرده است. دومين باب هم در جلد ۸ صفحه ۹ مىباشد، كه در آن از زهرى درباره تبليغ نقل كرده است. همچنين دو روايت ديگر كه در برگيرنده معنى آيه تبليغ مىباشند در جلد ۶ صفحه ۵۰ و جلد ۸ صفحه ۲۱۰ وارد كرده است. در صحيح مسلم جلد ۱ صفحه ۱۱۰ نيز درباره تبليغ رسالت روايتى از عايشه نقل شده است.
با آنكه بخارى و مسلم چنين رواياتى درباره تبليغ نقل كردهاند، اما نه خود اين دو محدث و نه ديگر صاحبان صحاج )نويسندگان جوامع روايى اهلسنت( درباره تفسير آيه تبليغ روايتى نقل نكردهاند! به جز روايت ترمذى درباره حفاظت از جان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، كه آن هم گفته: اين حديث غريب مى باشد.
به نظر مىرسد كه اگر روايتى در صحاح نقل نشده باشاد دليل بر ضعف روايت نيست، بلكه چه بسيار روايات صحيحى كه در هيچ يك از صحاح نقل نشده، و چه بسيار احاديثى كه در صحاح روايت شده ولى علماى علم رجال درباره جرح و تعديل آنها علل بسيارى ذكر كرده و آن را ضعيف شمردهاند. اما مىخواهيم بگوييم صاحبان صحاح، بسيار مايلند كه به هر طريق شده مذهب اهلبيتعليهم السلام را رد كنند!
اين در حالى است كه آنان به خوبى مىدانند كه اين آيه از جمله آياتى است كه اهلبيتعليهم السلام و شيعيانشان با تمسك به آن بر مذهب خود استدلال مىكنند. اگر اصحاب صحاح رواياتى قوى در ردّ آن مىيافتند، آن قدر آن را روايت و تكرار مىكردند تا آنكه روايات شيعه بدون معارض باقى نماند.
از همين جا در مىيابيم علت آنكه صاحبان صحاح روايات شيعيان و يا روايات مربوط به آيه تبليغ را رها كرده و نقل نمىكنند، هرگز به دليل ضعف سند اين گونه روايات نيست. بلكه حتى متن آنها را نيز ضعيف نيافتند، و اشكال مختلف آن را معارض نديدند، و بر هيچ يك از روايات اشكالى وارد نبود. از اين رو ناچار شدند روايات شيعه و روايات موافق شيعه را - كه از سوى برخى اهلسنت نقل شده - رد نكنند.
نكته دوم
رواياتى كه اهلسنت درباره تاريخ نزول آيه نقل كردهاند مدت ۲۳ سال را در بر مىگيرد. مدت زمانى كه برابر با كل مدت رسالت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىباشد. ولى با كمال تعجب، هيچ يك از روايات آنان مربوط به حجةالوداع - كه سوره مائده در آن نازل شده - نمىباشد.
همين امر خود شك آدمى را بر مىانگيزاند كه غرض از آن همه گستردگى زمانى روايات و اينكه فقط همان مدت كوتاه استثناء شده، فرار از يك دوره تاريخى است كه سوره در آن نازل شده است.
نكته سوم
در منابع ما شيعيان، به طور جزم و يقين فقط يك سبب نزول و يك تاريخ نزول براى آيه تعيين شده است. اما در منابع اهلسنت اسباب نزول آيه متعدد، تاريخ نزول متناقض و علمايشان نيز درباره شأن نزول و تاريخ نزول آيه در شك و حيرت اند، و حتى در ميان رواياتى كه نقل كردهاند رواياتى هم به چشم مىخورد كه موافق نظريه اهلبيتعليهم السلام است. اگر چه خلفاى قريش چنين رواياتى را قبول ندارند.
هر گاه با آيهاى از كتاب خدا مواجه شويم كه همه مسلمانان درباره تاريخ و سبب نزول آن اتفاق نظر داشته باشند كه اهلبيتعليهم السلام نيز در اين اتفاق نظر شركت داشته باشند، و از سوى ديگر عدهاى اسباب و تاريخ نزول مختلف و متعارضى بيان كنند، آن نظرى كه اتفاق نظر و اجماع روى آن صورت گرفته قوىتر و سزاوارتر به پيروى است.
۷- ارزيابى نظريههاى مخالف اهلبيتعليهم السلام
مسائلى در آيه تبليغ مطرح است كه براى شناخت دقيق اسباب نزول آيه به ناگزير بايد آنها را مشخص و معين كرد:
مسئله اول: مأموريت پيامبرصلى الله عليه وآله
معنى درست آيه شريفه تنها در صورتى به دست مىآيد كه كلمه »اُنزل« را به ماضى )گذشته( حقيقى برگردانيم. چرا كه آيه مىگويد: »بلّغ ما انزل اليك« : آنچه بر تو نازل شده است برسان. اما آيه نگفته: بلّغ ما سوف ينزل اليك: چيزى كه بر تو نازل مىشود برسان. مفهوم اين جمله آن است كه:
اولاً: فعل اُنزل در ماضى حقيقى ظهور دارد، و هيچ قرينهاى هم نيست كه بتوان آن را براى آينده به كار برد. بلكه با توجه به اينكه اين كلمه بسيار زياد هم در قرآن به كار رفته، در هيچ موردى ديده نشده به معنى نزول آيه در آينده باشد.
ثانياً: آيه امر به تبليغ در ماههاى پايانى نبوت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نازل شده است. حال اگر فعل »اُنزل« را در آينده به كار ببريم، معناى آيه مىشود: اگر چيزى را كه در آينده و در ماههاى باقى مانده پيامبرىات بر تو نازل مىكنيم به مردم ابلاغ نكنى، هرگز رسالت پروردگارت را ابلاغ نكردهاى. اين معنايى است كه نه هيچ روايتى بر اساس آن وارد شده، و نه هيچ يك از علماى شيعه و اهلسنت به آن قائل شدهاند.
حال كه معلوم شد لفظ »اُنزل اليك« را بايد در معناى ماضى حقيقى به كار ببريم، همچنين دانسته مىشود كه خداوند امر بسيار مهمى را بر پيامبرشصلى الله عليه وآله نازل و او را مأمور به ابلاغ آن كرده بود، و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز در اين انديشه بود كه پذيرش چنين امرى براى مردم سنگين خواهد بود. از اين رو در اين انديشه بود كه چگونه چنين امر مهمى را به آنان ابلاغ كند، كه آيه شريفه نازل شد تا به ايشان بگويد: اى پيامبر، در اجراى فرمان خدا درنگ مكن، و درباره موضع مردم - كه ايمان مىآورند يا كافر مى شوند - نگران نباش. ما اين اطمينان را به تو مىدهيم كه آنان هرگز كافر نخواهند شد، و ما تو را از آزار آنان حفظ خواهيم كرد. اين تفسير اهلبيتعليهم السلام از آيه و تفسيرى است كه سنيّانِ موافق اهلبيتعليهم السلام ارائه دادهاند.
مسئله دوم: صحت شرط و مشروط در تبليغ
در مسئله اول گفتيم كه معنى ندارد بگويى: فلانى! نامههايى كه در آينده به تو مىدهم برايم به مقصد برسان، و اگر اين كار را نكنى نامههايم را نرساندهاى. زيرا روشن است كه اگر او اين كار را نكند نامههايت را نمىرساند. مثل اينكه شاعرى مىگويد: بعد از كوشش بسيار بگو آب همان آب است!
البته در يك صورت مىتوانيم به كسى بگوييم: نامهام را برسان، كه از نامهاى مشخص و نوشته شده يا نامه مشخصى كه نوشته مىشود سخن به ميان آيد. مثلاً بگويى: اين نامه واقعاً مهم و ضرورى است. اگر آن را نرسانى انگار هيچ يك از نامههاى مرا نرساندهاى.
صاحب تفسير »الميزان« مىگويد: هر گونه كه آيه را نگاه كنيم مىبينيم كلام يك كلام تهديدآميز است. در حقيقت اين تهديد براى بيان اهميت حكم صادره است، زيرا اگر پيامبرصلى الله عليه وآله اين سخن را به مردم نرساند و يا حق اين امر مهم ادا نشود، مانند آن است كه حق هيچ يك از اجزاى دين ادا نشده است.
پس جمله »و ان لم تفعل فما بلّغتَ« جمله شرطيهاى است كه تركيب و سياقش براى بيان اهميت و تأثيرِ بود و نبود شرط است، و اينكه بود و نبود جزا هم متفرّع بر بود و نبود شرط است. در حقيقت، اين جمله شرطيه - كه صورتاً شرطيه است - در واقع شرطيه نيست، زيرا جمله شرطيه در محاورات مردم معمولاً وقتى به كار مىرود كه تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهل به تحقق شرط. و چون در جمله شرطيه مورد بحث - يعنى »ان لم تفعل فما بلّغت« - نمىتوان به خداى تعالى نسبت جهل داد، از اين رو اگر مىبينيم جمله به صورت شرطيه بيان شده، مىدانيم كه در حقيقت شرطيه نيست.
علاوه بر آنكه ساحت مقدس رسولاللَّهصلى الله عليه وآله منزه است از اينكه خداى تعالى - و لو به صورت شرطيه و اگر - نسبت مخالفت و نافرمانى و ترك تبليغ به او بدهد.××× ۱ الميزان فى تفسير القرآن: ج ۶ ص ۴۹. ×××
مسئله سوم: چگونگى خوف پيامبرصلى الله عليه وآله
در اينجا ناگزير به بيان اين مطلب هستيم كه نگرانى و ترس پيامبرصلى الله عليه وآله به خاطر انجام درست مأموريتش بود، نه آنكه نگران جان خويش از قتل و اذيت باشد. زيرا نيروى عصمت و تقوا و شجاعتى كه آن حضرت داشت مانع از نگرانىهاى شخصى حضرتش مىشد.
به علاوه خداوند متعال در آغاز بعثت به ايشان يادآور شده بود كه مسئوليت سنگينى بر عهده خواهد داشت، و طبعاً عواقب و تبعات بزرگى نيز به دنبال دارد. از اين رو رسولخداصلى الله عليه وآله خود را براى رويارويى با همه اين مسائل آماده كرده بود. بنابراين، معنى ندارد كه گفته شود پيامبرصلى الله عليه وآله مطلبى يا مأموريتى را از آغاز بعثت دريافت كرده، و تا اواسط يا اواخر نبوت خود از اعلام و ابلاغ آن كندى يا امتناع كرده است! تا حدى كه خداوند او را تهديد كند، و از طرفى هم مطمئن ساخته و آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله آن را ابلاغ كرده باشد.
از آنچه گفتيم روشن شد كه ترس پيامبرصلى الله عليه وآله از اصل رسالت در عصر نزول آيه و نگرانى از ارتداد امت و قبول نكردن امامت خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله پس از ايشان بود.
مسئله چهارم: منظور از الناس )مردم( چه كسانى هستند؟
فخر رازى در تفسير آيه شريفه، وقتى به كلمه »الناس« مىرسد مىگويد: بدان كه مراد از مردم در اينجا كفار هستند. به دليل آنكه در ادامه آيه مىفرمايد: »ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« : خداوند قوم كافران را هدايت نمىكند؛ يعنى آنان به نيتها و اهداف خود - كه تكذيب و آزار رسولخداصلى الله عليه وآله است - نمىرسند.××× ۱ تفسير فخر رازى: ج ۶ حزء ۱۲ ص ۵۰ . ×××
ما در پاسخ فخر رازى مىگوييم: نمىتوان اين نظر را قبول كرد، زيرا متن آيه عصمت )محفوظ داشتن( از مردم را بيان مىكند، و »مردم« هم يك لفظ عام است كه هم كفار و هم مسلمانان را شامل مىشود. پس معنى ندارد كه فقط درباره كفار به كار برده شود.
فخر رازى گمان مىكند آنان كه خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را از ايشان مصون داشته كسانى هستند كه خداوند آنان را هدايت نمىكند. با اين گمان، آيه را چنين معنى مىكند: اى پيامبر خداوند تو را از آزار كفار حفظ خواهد كرد، و هرگز كافران را هدايت نمىكند. ولى اين يك برداشت و تصوير اشتباه است، زيرا به صورتهاى گوناگونى مىتوان عدم هدايت كفار را به آيه ربط داد. مانند:
يك. خداوند تو را از آزار مردم حفظ مىكند، و هر كس را كه قصد اذيت تو را داشت به جهت آنكه كافر است هدايت نخواهد كرد.
دو. اى پيامبر! تو ابلاغ كن، خداوند تو را از مردم محفوظ مىدارد، و هر كس از آنچه تو ابلاغ كنى روى بگرداند كافر است، و خدا هم او را هدايت نخواهد كرد. چنانكه بخارى نيز آيه را شبيه همين معنى تفسير كرده و مىگويد: ابوهريره روايت كرده كه رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: همه امت من وارد بهشت مىشوند، به جز كسانى كه ابا كردند و روى گرداندند! گفتند: يا رسولاللَّه، چه كسى روى مىگرداند؟ فرمود: هر كس از من اطاعت كند داخل بهشت مىشود، و هر كس از من نافرمانى كند قطعاً روى گردان شده است.××× ۲ صحيح بخارى: ج ۸ ص ۱۳۹. ×××
بنابراين، استعمال كلمه ناس )مردم( مطابق اطلاق و شمولش براى همه مردم، با منبع اذيت و خطرى كه متوجه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بود مناسبتر مىباشد. زيرا منبع خطر تنها به كفار محدود نمىشد، بلكه منافقان امت نيز خود منشأ خطراتى بودند. بلكه شايد بتوان گفت - با توجه به نشانههايى كه از منافقان مىشناسيم - در هنگام نزول آيه تنها منبع خطر عليه پيامبرصلى الله عليه وآله همان منافقان بودهاند. ولى فخر رازى مىخواهد مذمت و سرزنش آيه را از منافقان دور كند، و همچنين فرمان الهى آيه را از تبليغ ولايت اميرالمومنينعليه السلام جدا سازد.
مسئله پنجم: معناى عصمت )محفوظ داشتن( از مردم
از آنچه تا كنون گفتهايم اين مسئله روشن شده است كه عصمت الهى مورد اشاره آيه، قطعاً بايد با خوفى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از مردم دارد متناسب باشد. بر اين اساس، منظور از محفوظ داشتن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله آن است كه او را از طعنه و تهمت به اينكه نبوتش واقعيت ندارد، او در پى هواخواهى و حمايت و تعيين جانشين از خاندان خود است، محفوظ مىدارد.
چنانكه از ايرادهاى معروف قريشيان اين بود كه محمدصلى الله عليه وآله مىخواهد نبوت و خلافت، هر دو را براى بنىهاشم حفظ كند و ديگر قبايل قريش را از مشاركت در حكومت محروم كند. چنان بر پيامبرصلى الله عليه وآله اعتراض و انتقاد مىكردند كه گويا پيامبرصلى الله عليه وآله مالك نبوت و امامت بود، و از جيب خود مقام امامت مىبخشيد. اين است معناى متناسب با خوف پيامبرصلى الله عليه وآله و اينكه او با خود مىانديشيد كه اگر ولايت علىعليه السلام را ابلاغ كند چه حوادثى رخ خواهد داد!
آن نويد مصونيتى كه در آيه داده شد، نويد حفظ نبوت حضرت محمدصلى الله عليه وآله نزد قريش بود، نه نويد حفاظت از كشته شدن و مجروح شدن و آزار ديدن، كه مخالفان اهلبيتعليهم السلام در صدد القاى آن مىباشند. همچنين از اين جهت بود كه پس از نزول آيه، در نحوه نگهبانى و حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت به قبل هيچگونه تغييرى داده نشد و خطرات و آزارها اگر چه زياد شد ولى تغيير نكرد.
كمترين چيزى كه از معناى عصمت در آيه به دست مىآيد اين است كه خداوند مىخواست نبوت حضرت محمدصلى الله عليه وآله را در ميان امتش حفظ كند.
اگر چه اجراى فرمانهاى او براى آنان سخت و سنگين بود و تصميم بر مخالفت ايشان گرفته بودند. در هر صورت، غرض بقاى نبوت و اتمام حجت الهى بود.
اينكه خداوند پيامبرشصلى الله عليه وآله را از طعنهها و اتهامات مخالفان محفوظ داشت و همچنين بقاى نبوت حضرت محمدصلى الله عليه وآله را تضمين كرد، غير از عصمت الهى اصيل پيامبرصلى الله عليه وآله در كردار و گفتار و اعمال او است.××× ۱ اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله شخص معصوم از خطا، اشتباه و گناه است، غير از آن عصمتى است كه در اين آيه بحث مىشود. در اين آيه بحث مىشود كه خداوند او را از اتهام پيامبرصلى الله عليه وآله نبودن و طايفهاى كردن نبوت و امامت حفظ خواهد كرد. ×××
خداوند همچنان كه به پيامبرصلى الله عليه وآله وعده داده بود كه او را از آزار اتهامات مردم حفظ خواهد كرد، همچنان نيز به وعدهاش به پيامبرصلى الله عليه وآله وفا كرد. چنانكه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در روز غدير خلافت حضرت علىعليه السلام و عترت خود را اعلام كرد، و دستور داد خيمهاى براى حضرت علىعليه السلام نصب شود و مؤمنان او را به ولايت الهى - كه بر آنان پيدا كرده - تبريك گويند.
همه اين امور انجام شد، و هيچ كس در نبوت رسولخداصلى الله عليه وآله خدشهاى وارد نكرد. اما همين كه رسولخداصلى الله عليه وآله چشم از جهان فرو بست، هر چه مىخواستند كردند، و نه تنها علىعليه السلام و عترت پيامبرصلى الله عليه وآله را محروم كردند، بلكه خانه آنان را نيز به آتش كشيدند، و آنان را مجبور كردند تا با يار قريشىشان بيعت كنند.
۸- دو مسئله درباره مصونيت از مردم
دو مسئله درباره آيه شريفه »و اللَّه يعصمك من الناس« مطرح است، كه در اينجا به طور خلاصه به آنها اشاره مىشود:
مسئله اول: جنگ علىعليه السلام براى ولايت خود با تمسك به آيه تبليغ
همه مسلمانان شهادت مىدهند كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله تمام مأموريتهاى پروردگارش را ابلاغ كرد. به نصيحت امت پرداخت، و مشكلاتى بيش از همه پيامبران پيشين تحمل كرد.
ولى در منابع اهلسنت تهمتى به شيعيان زدهاند؛ مبنى بر اينكه شيعيان قائل هستند كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله برخى از مسائل دين را پنهان نگه داشت و به امت ابلاغ نكرد. استدلالشان هم آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك« است. نمونههايى از كسانى كه اين تهمت را به شيعيان نسبت دادهاند عبارتند از:
قرطبى - كه مفسر معروفى است - مىگويد: هر كس بگويد محمدصلى الله عليه وآله چيزى از وحى را كتمان كرده، به تحقيق بر خدا دروغ بسته است. زيرا خداوند مىفرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« . خداوند روى رافضىها )شيعيان( را زشت گرداند كه گفتهاند: پيامبرصلى الله عليه وآله بخشى از وحيى كه به ايشان نازل شده را براى مردم بيان نكرد، در حالى كه مردم به آن نيازمند بودند.××× ۱ تفسير قرطبى: ج ۶ ص ص ۲۴۳. ×××
قسطلانى در كتاب »ارشاد السارى« چنين مىنويسد: »راغب به نقل از طيبى گويد: اگر گفته شود خداوند چگونه به پيامبرشصلى الله عليه وآله گفت كه اگر چنين كارى نكنى اصلاً رسالت پروردگارت را ابلاغ نكردهاى. اين عبارت بدان معنى است كه اگر ابلاغ نكنى ابلاغ نكردهاى.××× ۲ يعنى در واقع امر اين جمله خيلى بىربط است يا تحصيل حاصل مىباشد. ×××
در پاسخ گفته مىشود: معنايش آن است كه اگر تمام آنچه را كه به سوى تو نازل شده ابلاغ نكنى، در حكم كسى هستى كه گويا اصلاً هيچ چيزى از احكام و مأموريتهاى خدا را ابلاغ نكردهاى، بر خلاف شيعيان كه گفتهاند: پيامبرصلى الله عليه وآله از روى تقيه برخى مسائل را پنهان كرد و بيان نكرد.××× ۳ ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى )قسطلانى( : ج ۷ ص ۱۰۶. ×××
ظاهراً داستان اين تهمت و آن بيت شعرى كه در آن است، مجموعاً حديث عايشه باشد كه گفت: هر كس گمان كند كه رسولخداصلى الله عليه وآله چيزى از كتاب خدا را كتمان كرده، دروغ بسيار بزرگى بر خدا بسته است.
اين روايت را بسيار نقل كردهاند، و مقصودشان نيز محكوم كردن علىعليه السلام و تكذيب و تخريب شخصيت ايشان بود. زيرا علىعليه السلام همواره مىفرمود: من وارث علم پيامبرصلى الله عليه وآله هستم، و به جز قرآن حديث پيامبرصلى الله عليه وآله و تمام مواريث او نزد من است.
همچنين مىفرمود: جامع علومى كه مردم به آن نيازمندند، حتى ارش جراحت )حكم ديه و غرامت صدمات و زخمها( نزد من است.
و نيز آن حضرت مىفرمود: پيامبرصلى الله عليه وآله از تمام حوادثى كه پس از او واقع مىشود، حتى هجوم به خانه من و آتش زدن آن و مجبور كردن من به بيعت را به من خبر داد، و براى هر يك از اين حوادث دستورات به خصوصى به من داده است.
ما شيعيان همه اين مطالب را قبول داريم. هم منابع ما، و هم منابع اهلسنت سرشار است از مطالبى درباره جايگاه و شخصيت حضرت علىعليه السلام و نزديكى و جايگاه ويژه آن حضرت نزد رسولخداصلى الله عليه وآله و شهادتهايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حق حضرت علىعليه السلام داده است. موارد متعددى كه كه هر انسان آزاده و منصفى يقين مىكند به اينكه رسولخداصلى الله عليه وآله از جانب خدا مأموريت داشت تا با ويژگى خاصى حضرت علىعليه السلام را تربيت كند و علمش را نزد او به وديعت بگذارد. البته به موازات اين عنايات ويژه پيامبرصلى الله عليه وآله، خداوند نيز صفات و شايستگىهايى را به حضرت علىعليه السلام الهام كرده بود.
ما شيعيان همچنين معتقديم حضرت علىعليه السلام طاهر و مطهّر )پاك و پاكيزه( است، و هر چه مى گويد - و لو آنكه به نفع شخص خود و خانوادهاش شهادت دهد - راست مىگويد، و راستگويى او نيز تصديق شده است.
سيوطى عالم بزرگ اهلسنت در كتاب »الدر المنثور« مىگويد: ابنجرير، ابنابىحاتم، ابنمردويه، ابنعساكر و ابننجارى از بريده روايت كردهاند كه گفت: رسولخداصلى الله عليه وآله به حضرت علىعليه السلام فرمود: خداوند به من فرمان داده تا به تو نزديك شوم نه دور، و به تو بياموزم و تو نيز حفظ كنى، و حق تو است كه آموزههايم را حفظ كنى. در اين حال اين آيه نازل شد: »و تعيها اذن واعية« : و تنها گوش شنواى هوشمندان اين پند و تذكر را توان شنيدن دارد.××× ۱ الدرّ المنثنور: ج ۶ ص ۲۶۰. آيه مورد استشهاد حديث آيه ۱۲ سوره الحاقه مىباشد. ×××
سيوطى پس از نقل اين روايت، روايت ديگرى از ابونعيم در كتاب »حلية الاولياء« نقل مىكند كه مضمون آن چنين است: پس اى على تو گوشهاى شنوايى براى علم من مىباشى.
آنجا كه حذيفة بن يمان كه خود از پيروان حضرت علىعليه السلام به شمار مىرود رازدار پيامبرصلى الله عليه وآله باشد، قطعاً حضرت علىعليه السلام خود صاحب همه اسرار و علم پيامبرصلى الله عليه وآله خواهد بود. همه راويان و علماى شيعه و اهلسنت روايت كردهاند كه رسولخداصلى الله عليه وآله از حضرت علىعليه السلام پيمان گرفت تا پس از او براى تفسير و تأويل قرآن بجنگد، و رسولخداصلى الله عليه وآله به آن حضرت خبر داد كه در اين راه با ناكثين، مارقين و قاسطين خواهد جنگيد.××× ۲ ناكثين: كسانى كه در مدينه با حضرت علىعليه السلام بيعت كردند، و در بصره عهد خود را شكستند و به جنگ با وى برخاستند. مانند اهل جمل و اصحاب جمل كه از جمله آنان طلحه و زبير مىباشند. قاسطين: لقب آن دسته از اهل صفين كه در صف معاويه بودند، بدان جهت كه از راه حق عدول و به ديگر سو منحرف گرديدند. مردم شام و معاويه از اين دستهاند. مارقين: بيرون شدگان از دين و سنت. اين لقب درباره خوارج شهرت يافته است. كسانى كه جنگ نهروان را به راه انداختند. معارف و معاريف )مصطفى دشتى( : ذيل واژهها. ×××
ظاهراً توصيههاى رسولخداصلى الله عليه وآله درباره حضرت علىعليه السلام در زمان حيات آن حضرت نيز معروف بود. از جمله وصيتى است كه مظلوميت حضرت علىعليه السلام را بيان و حجت را بر مردم تمام مىكند؛ كه حضرت علىعليه السلام به خاطر خلافت با آنان نخواهد جنگيد. اگر مخالفان حضرت اين مسائل را نمىدانستند، هرگز جرأت نمىكردند با بيست يا پنجاه مرد مسلح در آن حضرت به او حمله كنند. با زور وارد خانهاش شوند و آنگاه او را به بند بكشند و با حمايل شمشير حضرتش را به سوى بيعت بكشانند!!
اين همه در حالى بود كه اميرالمؤمنينعليه السلام معجزه و اسطوره شجاعت و قدرت بود. بيشتر آنهايى كه به خانه حضرت حمله كردند، به ترس و فرار از چندين جنگ معروف بودند. اگر حضرت علىعليه السلام شمشير خود )ذوالفقار( را مىكشيد، نه تنها آن عده مهاجم، كه هيچ كس جرأت رويارويىاش را نداشت. اما آنان مطمئن بودند كه حتى اگر حضرت فاطمهعليها السلام را كتك بزنند و طفل در رحمش را سقط كنند، حضرت علىعليه السلام به خاطر اطاعت از وصاياى پيامبرصلى الله عليه وآله از غيرت و شجاعت خود استفاده نمىكند و هرگز دست به شمشير نخواهد برد.
در نتيجه خلافت قريشى، سخن حضرت علىعليه السلام را به اينكه مواريث و علم پيامبرصلى الله عليه وآله نزد او است نشنيده گرفتند، و حتى اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله چيزى از علم يا وقف و يا مال براى خاندانش به ارث گذاشته باشد نفى كردند. به همين جهت بود كه ابوبكر فدك را مصادره كرد. منطقهاى كه پس از نزول آيه »و آت ذاالقربى حقه« : حق خويشان نزديك خويش را بده« .××× ۱ اسراء / ۲۶. ××× پيامبرصلى الله عليه وآله هم آن را به دخترش فاطمهعليها السلام بخشيد.
سلطه قريشى به اين حد نيز اكتفا نكرد، بلكه آن قدر سخنان حضرت علىعليه السلام را ناديده گرفتند. تا جايى كه كوشيدند تا از آيه امر به تبليغ - يعنى »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« - نيز سوء استفاده كند! از اين رو گفتند: هر كس بگويد پيامبرصلى الله عليه وآله امور و احكامى را به تنهايى به او ابلاغ كرده و به امت ابلاغ نكرده است، پيامبرصلى الله عليه وآله را متهم كرده به اينكه در تبليغ دين به امت كوتاهى كرده است، و اين اتهام به نوعى تكفير رسولخداصلى الله عليه وآله مىباشد!
سخنى كه از عايشه نقل كرديم نيز سخن سلطه قريشى در ردّ گفتار حضرت علىعليه السلام است. بخارى در صحيح خود بابى دارد به نام »يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك« . در آن باب از عايشه روايت كرده كه گفت: هر كس براى تو گفت كه محمدصلى الله عليه وآله چيزى از آنچه بر او نازل شده را پنهان كرده و به مردم ابلاغ نكرده، به يقين دروغ گفته است. زيرا خداوند به پيامبرشصلى الله عليه وآله فرمود: »اى رسول )ما( آنچه از سوى خدا بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن« .××× ۱ صحيح بخارى: ج ۵ ص ۱۸۸ و ج ۶ ص ۵۰ و ج ۸ ص ۲۱۰. صحيح مسلم: ج ۱ ص ۱۰. سنن ترمذى: ج ۴ ص ۳۲۸ و... . ×××
اين گونه موضعگيرىِ سلطه قريشى دو نوع مغالطه ايجاد مىكند:
يكى توسعه معنى مأموريت پيامبرصلى الله عليه وآله است؛ يعنى توسعه معنى ابلاغ رسالت.
دوم توسعه معنى كسانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور است تا رسالت را به آنان ابلاغ كند، يا همان توسعه معنى مخاطبان. اين دو مغالطه همچنين مقولهاى مانند حضرت علىعليه السلام و تشيع را نيز تحريف مىكند.
در توضيح دو مغالطه نام برده بايد گفت: آنگونه نيست كه هر چيزى را كه خداوند به پيامبرشصلى الله عليه وآله گفته او مأمور باشد تا همه را براى مردم بازگو كند، زيرا علوم پيامبرصلى الله عليه وآله آنچه خداوند به او وحى كرده و آنچه به او الهام كرده و آنچه را پيامبرصلى الله عليه وآله در سفر معراج ديده، چندين برابر گستردهتر و بيشتر از چيزهايى است كه آن حضرت براى عموم مردم بيان فرموده است.
ولى اصلاً امكان ندارد خداوند واجب كند بر پيامبرصلى الله عليه وآله كه همه آنها را به مردم ابلاغ كند، زيرا حتى اگر هم مردم مؤمن شده باشند، باز هم طاقت شنيدن خيلى از مسائل را ندارند.
از سوى ديگر، چنان نيست كه هر چيزى كه خدا به پيامبرشصلى الله عليه وآله فرمان داده به مردم ابلاغ كند؛ يعنى آنكه آن را بدون استثناء به همه مردم ابلاغ كند، زيرا برخى مسائل كلى و عمومى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به همه مردم ابلاغ كرده است. ولى امورى هم وجود دارد كه ويژه عده به خصوصى از مردم - چه مؤمن و چه كافر - است. پيامبرصلى الله عليه وآله آنها را نيز به اهلشان رسانده است. مانند آيه »قل لهم فى انفسهم قولاً بليغاً« : آنان را نصيحت كن و به گفتار دلنشين و مؤثر با آنان سخن بگو.××× ۱ نساء / ۶۳ . ×××
نه حضرت علىعليه السلام و نه شيعيان، هيچ كدام نگفتهاند كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بخشى - و لو اندك - از دريافتهاى وحيانى و الهى را به مردم ابلاغ نكرده است. بلكه اين را گفتهاند كه پيامبرصلى الله عليه وآله با هر جماعتى و هر گروهى به اندازه عقل و تحمل و قدرت قبولشان با آنان سخن گفته است. بنابراين، پيامبرصلى الله عليه وآله به نسبت ديگران چيزهاى بيشترى به حضرت علىعليه السلام فرموده، و همچنان كه خداوند به او فرمان داده علومش را به حضرت علىصلى الله عليه وآله منتقل كرده است.
در اين نگرش، چنانكه قرطبى و قسطلانى پنداشتهاند تهمت عدم تبليغ مشاهده نمىشود. بلكه تبليغ اضافى درباره حضرت على و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسينعليهم السلام نيز ديده مىشود. در اين ديدگاه حضرت علىعليه السلام و شيعيانش قائل اند به اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله امور بسيارى درباره اهلبيت خود و ديگران ابلاغ كرده است. بنابراين، تبليغ پيامبرصلى الله عليه وآله از نظر شيعيان بسيار بيشتر و گستردهتر از آن چيزى است كه قريشيان مىگويند.
ولى قريشيان همچنان نسبت به حضرت علىعليه السلام ستم روا داشته و او را متهم مىكنند كه پيامبرصلى الله عليه وآله برخى از مسائل نازل شده از خدا را بيان نكرده است. اين در حالى است كه خودشان غافل از آن هستند كه عمر تصريح كرد كه پيامبرصلى الله عليه وآله تفسير و شرح عدهاى از آيات مانند آيات ربا و كلاله را براى مردم بيان نكرد!
در نتيجه فرمان خداوند براى ابلاغ رسالت و اجراى آن منافى اين نيست كه پيامبرصلى الله عليه وآله علومى را فقط اختصاصاً به اميرالمؤمنينعليه السلام بياموزد، زيرا اين امر از جمله رسالتهايى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به انجام آن مىباشد. چنانكه اين عمل منافى با تقيه هم نيست. تقيهاى كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله گاهى در رابطه با قريش و ديگران به كار مىبست، زيرا او براى دستيابى به اهداف اسلام مأمور به رفتارى بر اساس حكمت تقيه و مدارا با مردم بود.
كلينى در »الكافى« از امام صادقعليه السلام روايت مىكند: رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند مرا به مدارا با مردم فرمان داد، همچنان كه پيش از آن مرا به انجام واجبات مأمور كرده بود.××× ۱ الكافى: ج ۲ ص ۱۱۷. ×××
در »مجمع الزوائد« از ابوهريره روايت شده كه رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: بنياد خردورزى، پس از ايمان به خدا، دوستى با مردم است.
از بريده روايت شده كه گفت: نزد رسولخداصلى الله عليه وآله بوديم كه مردى از قريش رو به آن حضرت آمد و خود را به ايشان نزديك كرد. همين كه آن مرد بلند شد، رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: اى بريده، اين شخص را مىشناسى؟ سه مرتبه گفتم: آرى. او از نظر حسب و نسب در ميان قريش مرد متوسطى است، ولى از همه قريشيان ثروتمندتر است. سپس گفتم: يا رسولاللَّه، من شناخت خودم را درباره او به شما گفتم، در حالى كه شما داناتر هستيد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اين مرد از جمله كسانى است كه روز قيامت نزد خداوند ارزشى نخواهد داشت.××× ۲ مجمع الزوائد: ج ۸ ص ۱۷. ×××
در »صحيح بخارى« چندين باب درباره مدارا با مردم آمده است. از جمله در بابى به همين نام به نقل از ابودرداء مىگويد: ما در رويارويى با بعضى از مردم به روى آنها تبسم مىكنيم و به آنان روى خوش نشان مىدهيم، در حالى كه دلهاى ما آنان را لعنت مىكند... .
از عروة بن زبير روايت شده كه مردى براى درك حضور پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه خواست. رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: به او اجازه دهيد، كه بد فرزندى از اين طايفه يا بد برادرى از عشيره است. چون آن مرد داخل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله با او به نرمى سخن گفت. من به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كردم: يا رسولاللَّه! نخست آنگونه فرمودى، ولى در حضور آن مرد گفتارت را نرم كردى؟! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آرى اى عايشه. همانا بدترين مردم در پيشگاه خدا كسانى هستند كه مردم آنان را به خاطر ناسزاگويى و فحاشى از خود رانده و ترك كرده باشند.××× ۱ صحيح بخارى: ج ۷ ص ۱۰۲. ×××
انبارى گويد: روزگارى كه رسولخداصلى الله عليه وآله در مكه بود، بعضى از آيات قرآن را با صداى بلند تلاوت مىكرد، و بعضى آيات را نيز آهسته مىخواند تا از سوى مشركان براى خودش يا اصحابش مشكلى پيش نيايد.××× ۲ الوسيط )نيشابورى( : ج ۲ ص ۲۰۸. ×××
مسئله دوم: ردّ كسانى كه گمان كردهاند پيامبرصلى الله عليه وآله جادو شده است
عدهاى از علماى شيعه و اهلسنت با تمسك به آيه »سئل سائل بعذاب واقع« استدلال كردهاند: رواياتى كه مىگويد شخصى يهودى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را جادو كرده دروغ است.
اين روايات مىگويد: شخصى يهودى شانه رسولخداصلى الله عليه وآله و مقدارى از موى سر آن حضرت را برداشت و جادويى را به آن مو و شانه پيچاند و در چاهى دفن كرد. عدهاى گمان كردهاند كه آن جادو چنان بر پيامبرصلى الله عليه وآله تأثير گذاشته، كه گاهى در عين اين كه كارى را انجام نداده بود خيال مىكرد آن را انجام داده است!
اين عده مىگويند: رسولخداصلى الله عليه وآله مدتى به همين صورت جادو زده بود، تا آنكه كسى يا فرشتهاى و يا جبرئيل آن جادوگر را به حضرت معرفى كرد، و چاهى كه آن شانه و مو و جادو را در آن انداخته بودند به ايشان نشان داد. پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى چاه رفت، ولى شانه را از آن بيرون نياورد. زيرا ديگر ايشان از آن حالت جادوزدگى شفا يافته بود، و همچنين نخواست فتنه به پا شود، از اين رو دستور داد تا چاه را پر كردند، و چنان پوشاندند كه اثرى از آن نماند.
تهمت جادوزدگى پيامبرصلى الله عليه وآله پنج مرتبه در »صحيح بخارى« به نقل از عايشه روايت شده است. يكى از موارد آن چنين است:
از عايشه نقل شده كه گفت: پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله جادو شد. ليث گفته است كه هشام نامهاى به من نوشته و گفته است: حديث مسحور شدن پيامبرصلى الله عليه وآله را از پدرم شنيده و حفظ كردم و او هم از عايشه شنيده كه گفت: پيامبرصلى الله عليه وآله چنان جادو شده بود كه گاهى با آنكه كارى را انجام نداده بود، گمان مىكرد كه انجام داده است.
حتى يك روز پس از آنكه خيلى دعا كرد، فرمود: آيا فهميدى خداوند مرا به چيزى راهنمايى كرده كه شفاى من در آن است؟ دو نفر به نزد من آمدند و يكى از آنها بالاى سرم و ديگرى نزديك پاهايم نشست. يكى از آنها به ديگرى مىگفت: بيمارى اين مرد چيست؟ دومى گفت: حالا ديگر خوب شده است. اولى گفت: چه كسى او را درمان كرد؟ ديگرى گفت: لبيد بن اعصم. باز هم اولى گفت: شفاى او در چه بود؟ گفت: در شانه و ريشههاى الياف و شكوفههاى خشك. اولى گفت: اينها كجا هستند؟ گفت: در چاه ذروان.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى چاه ذروان راه افتاد، و پس از ساعتى برگشت و به عايشه فرمود: درختان خرماى آنجا مانند سرهاى شياطين بودند. عايشه گويد: عرض كردم: يا رسولاللَّه، آيا آنها را بيرون آوردى؟ فرمود: نه، من كه ديگر خداوند شفايم داده، اما چون ترسيدم اين مسئله در ميان مردم فتنهاى بر پا كند، چاه را پر كردم.××× ۱ صحيح بخارى: ج ۴ ص ۹۱ - ۶۸ و ج ۷ ص ۲۹ ۲۸ ح ۱۶۴. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۱۴، و منابع ديگرى كه همه از كتابهاى معتبر مىباشند. ×××
علماى شيعه همگى اين تهمت را رد كردهاند، و عده اندكى از علماى اهلسنت نيز به خود جرأت دادهاند كه اين حديث را رد كنند. همه كسانى كه اين حديث و اين تهمت را رد كردهاند به آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« تمسك جستهاند.
اينك نظر آن عده از علماى شيعه و اهلسنت كه جادوزدگى پيامبرصلى الله عليه وآله را رد مىكنند بررسى مى كنيم:
شيخ طوسى در رد اين تهمت نوشته است: آنچه برخى از راويان روايت كردهاند كه پيامبرصلى الله عليه وآله جادو شده و گفتهاند: پيامبرصلى الله عليه وآله كارى را كه انجام نداده بود بلكه خيال مىكرد انجام داده است. درباره اين روايات بايد گفت كه اينها اخبار آحادى××× ۱ خبر واحد به خبرى گفته مىشود كه تنها يك راوى دارد و طريق روايتى آن نيز يكى است. در مقابل خبر متواتر است، كه هم راوى آن متعدد است و هم طرق روايتى متعدد دارد. ××× هستند كه كسى به آنها توجهى ندارد. حاشا كه در رسولخداصلى الله عليه وآله نقصى وجود داشته باشد! چرا كه اگر چنين باشد در پذيرش سخنان ايشان تنفر و انزجار ايجاد مىشود، زيرا او حجت خدا بر خلق و برگزيده او از ميان بندگان است، و خداوند بر اساس شناختى كه از آن حضرت داشت او را برگزيد. پس چگونه مىتوان جادوزدگى را براى چنين شخصى جايز شمرد؟
اين در حالى است كه خداوند پيامبرشصلى الله عليه وآله را از هر گونه ترشرويى و تندخويى و هر گونه اخلاق پست و ننگآور بر حذر داشته است. اين گونه رفتارها را فقط كسانى براى پيامبرانعليهم السلام جايز مىشمارند كه ارزش آنها را ندانند و به شناختى حقيقى از آنها دست نيافته باشند، زيرا خداوند در قرآن فرمود: »و اللَّه يعصمك من الناس« .
همچنين خداوند هر كس را كه نسبت جادوزدگى به پيامبرصلى الله عليه وآله بدهد تكذيب كرده است: »و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلاً مسحوراً«××× ۲ فرقان / ۸ . اسراء / ۴۷. ×××: ظالمان به مؤمنان گفتند شما از مرد جادوزدهاى پيروى مىكنيد.××× ۳ التبيان فى تفسير القرآن: ج ۱ ص ۳۸۴. ×××
ابنادريس حلّى مىگويد: شيعيان بالاتفاق قائل هستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله سحر نشده است، براى آنكه خداوند در قرآن وعده فرموده كه او را از آزار مردم نگاه دارد. شاهد اين مدعا آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« است. بعضى از مخالفان ما كه قائل شدهاند پيامبرصلى الله عليه وآله جادو شد، نظرى بر خلاف قرآن كريم دادهاند.××× ۴ السرائر: ج ۳ ص ۵۳۴ . ×××
نظر علامه مجلسى در »بحار الانوار« چنين است: همه مسلمانان اتفاق نظر دارند كه سوره فلق درباره جادوى لبيد بن اعصم يهودى نازل شده، كه پيامد آن نيز سه شبانه روز مريضى پيامبرصلى الله عليه وآله بود. از جمله رواياتى كه در اين باره نقل شده روايتى است كه مىگويد: يكى از كنيزان، عايشه را جادو كرد. همچنين ابنعمر چنان جادو شد كه دستش از كار افتاد. اگر گفته شود جادو كردن و جادوزدگى افراد درست مىباشد، پس بايد جادوگران همه پيامبرانعليهم السلام و نيكوكاران صالح را با جادوى خود ضرر مىرساندند، و براى خود پادشاهى بزرگى فراهم مىساختند.
چگونه اين مطلب را كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله جادو شده است درست بدانيم، در حالى كه خداوند فرموده است: »و اللَّه يعصمك من الناس« ، و »لا يفلح الساحر حيث اتى«××× ۱ طه / ۶۹ . ×××: جادوگران از هر راهى كه وارد شوند پيروز نمىشوند؟ اين سخن كافران است كه بر حضرت محمدصلى الله عليه وآله عيب مىگرفتند و مىگفتند: او جادو زده است. و ما يقين داريم كه سخن آنان دروغ بوده است.××× ۲ بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۸. ×××
اما از جمله علماى اهلسنت كه تهمت جادوزدگى پيامبرصلى الله عليه وآله را رد كرده، محىالدين نووى است، كه پس از نقل تعدادى از احاديث تأثير جادو بر پيامبرصلى الله عليه وآله مىگويد:
شهابالدين قسطلانى هم پس از نقل روايات، به تأويل و تفسير آنها پرداخته و گفته است: از ابوبكر اصمّ روايت شده كه گفت: حديث جادوزدگى پيامبرصلى الله عليه وآله در نزد ما مردود و متروك است. براى آنكه اگر آن را قبول كنيم، لازم مىشود سخن كفار را نيز بپذيريم كه گفتهاند: محمد جادوزده مىباشد. در حالى كه اين سخن كفار خلاف نص صريح قرآن است است، و قرآن آنهايى را كه اين نسبت را به پيامبرصلى الله عليه وآله دادهاند تكذيب كرده است.××× ۳ المجموع )نووى( : ج ۱۹ ص ۲۴۳. ×××
امام فخر رازى در تفسير خود مىفرمايد: همه مسلمانان گفتهاند كه لبيد بن اعصمِ يهودى پيامبرصلى الله عليه وآله را با ايجاد يازده گره جادو كرد. البته پيروان معتزله به كلى آن را رد و انكار كردهاند. حقيقت آن است كه چگونه مىتوان قائل به صحت چنين چيزى شد، در حالى كه خداوند متعال فرموده است: »و اللَّه يعصمك من الناس« ؟ عدهاى از اصحاب تفسير و حديث گفتهاند: صحت قصه جادو شدن پيامبرصلى الله عليه وآله در نزد همه اهل نقل )راويان حديث( پذيرفته شده است.××× ۱ التفسير الكبير: ج ۱۶ ص ۱۸۷. ×××
چنانكه مشاهده مىشود، تنها تعداد اندكى از علماى اهلسنت مسئله جادو شدن پيامبرصلى الله عليه وآله را رد مىكنند. در حالى بيشتر آنان احاديث جادو شدن پيامبرشانصلى الله عليه وآله را قبول دارند! مشكل اصلى آنان اين است كه حرف عايشه و بخارى را - هر چه كه باشد - مىپذيرند، و به خود و يا هر كس ديگرى اجازه نمىدهند كه چنين احاديثى را نقد و بررسى كنند! همين روش، آنان را در زمينه مسائلى مانند توحيد، نبوت، شفاعت و... به مشكلات بسيارى گرفتار كرده است.
آنان علاوه بر اعتقاد به احاديث سحر نبىصلى الله عليه وآله، حديث آغاز وحى، حديث ورقة بن نوفل و افسانه غرانيق را نيز قبول دارند، كه سلمان رشدى مرتد با تحريف و مبنى قرار دادن آن كتاب آيات شيطانى را نوشت.
علماى اهلسنت هر چند حديث جادو شدن پيامبرصلى الله عليه وآله را پذيرفتند، ولى چنان كه ديديم درباره آن در حيرت به سر مىبرند. هيچ يك از آنان جرأت نكرده بگويد چنين مطلبى دروغ است، يا دروغى است كه به عايشه نسبت داده شده، يا از خيالات زنانه برخاسته شده است.
اگر به درستى قصد ردّ اين تهمت را داشته باشيم بايد بگوييم: اصلاً تهمت تحتتأثير جادو قرار گرفتن با اصل نبوت منافات دارد، بلكه اين تهمت از سوى كفار مطرح شده، و خدا با تصريح قرآنى پيامبرشصلى الله عليه وآله را از چنين تهمتى مبرّا دانسته است.
اين كه عدهاى با تمسك به آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« جريان جادو شدن پيامبرصلى الله عليه وآله را رد كردهاند، به نظر مىرسد پاسخ ضعيفى دادهاند. زيرا اين آيه در اواخر عمر شريف پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده، در حالى كه جريان جادوى خيالى بسيار پيشتر از زمان نزول آيه عصمت واقع شده است.
بنا بر تفسيرى كه ما از آيه تبليغ ارائه داديم، درستترين برداشت و قدر متيقن از عصمت در آيه آن است كه چون رسولخداصلى الله عليه وآله ولايت حضرت علىعليه السلام را براى پس از خود به مردم ابلاغ كرد، خداوند نيز او را از خطر ارتداد قريش و مسلمانان در زمان حضور ايشان حفظ كرد. تا زمانى كه دليلى بر شمول آيه به موارد ديگر به دست نيايد، براى تفسير آيه به همين قدر متيقن بسنده مىشود.
البته مفسران و شارحان اهلسنت در اين باره سخنان بسيارى گفته و احتمالات بسيارى دادهاند، كه همه آنها به دليل تفسير نادرستشان از آيه و تصور اينكه مقصود از مصون و محفوظ داشتن پيامبرصلى الله عليه وآله، يعنى خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را از كشتن، سمّ دادن، صدمه زدن و آزار رساندن محفوظ نگاه مىدارد سرچشمه گرفته است.
بر همين اساس گمان كردهاند آيه تبليغ منافات دارد با روايتى كه گفته فوت رسولخداصلى الله عليه وآله به سبب خوردن لقمهاى از گوشت مسموم گوسفندى است كه زنى يهودى به آن حضرت داد. اما همين كه حضرت يك لقمه خورد، جبرئيل آمد و او را از مسموم بودن گوشت با خبر ساخت، و پيامبرصلى الله عليه وآله ديگر از آن گوشت چيزى نخورد. اما سمّ همان يك لقمه پس از يك سال تأثير خود را گذاشت و رسولخداصلى الله عليه وآله به سبب همان يك لقمه به شهادت رسيد.
قاضى عياض در حاشيه كتاب شفا مىنويسد:
اگر گفته شود: چگونه بايد جمع كرد بين آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« و بين حديثى كه علت شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله را سمّ زن يهودى مىداند، كه مقتضاى اين حديث آن است كه خداوند پيامبرشصلى الله عليه وآله را از خطرات و آزارهاى مردم حفظ نكرد؟ در پاسخ مىگوييم: آيه عصمت در سال عزوه تبوك نازل شده، ولى جريان سمّ در جنگ خيبر پيش آمده كه از نظر زمانى جلوتر از جنگ تبوك بوده است.××× ۱ الشفاء بتعريف حقوق المصطفىصلى الله عليه وآله )قاضى عياض، دار الارقم بن ابىالارقم، بيروت( : ج ۱ ص ۳۱۷. مقصود آن است كه تا زمان جنگ تبوك هنوز خداوند حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله را تضمين نكرده بود. و لذا هر كس مىتوانست در صورت آمادگى شرايط، حمله و توطئه خود نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله را عملى مىكرد. ولى پس از نزول آيه ديگر چنين نمىشود، بلكه خداوند حفاظت پيامبرشصلى الله عليه وآله را تأمين مىكند. ×××
از جمله موضوعاتى كه باز هم اهلسنت در آن متحير ماندهاند آن است كه رسولخداصلى الله عليه وآله بسيار آرزوى شهادت در راه خدا را داشت. اين در حالى بود كه آيه به محفوظ ماندن پيامبرصلى الله عليه وآله از كشته شدن و هر نوع آسيبى خبر مىداد. آيا براى پيامبرصلى الله عليه وآله جايز است چيزى را آرزو كند كه خود مىداند محقق نمىشود؟ ابنحجر در »فتح البارى« از ابوهريره روايت مىكند كه گفت: شنيدم رسولخداصلى الله عليه وآله مىفرمود: به خدايى كه جانم در دست او است، دوست دارم در راه خدا كشته شوم.××× ۲ فتح البارى فى شرح صحيح البخارى )ابنحجر عسقلانى( : ج ۸ ص ۲۶۴۴. ×××
عدهاى از شارحان و مفسران اشكال كردهاند و گفتهاند: با آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله مىدانست به شهادت نمىرسد، چرا چنين آرزويى كرده است؟ ابنتين در پاسخ به اين اشكالات گفته است: شايد آرزوى شهادت پيش از نزول آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« واقع شده باشد، زيرا آيه عصمت در اوائل هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله به مدينه نازل شده، اما حديث آرزوى شهادت را ابوهريره از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده است. اين در حالى است كه ابوهريره در اوائل سال هفتم هجرت به مدينه آمده است. با اين حساب ابوهريره حديث را نه در مدينه بلكه در مكه و پيش از هجرت از رسولخداصلى الله عليه وآله شنيده است، و آن زمان هم هنوز آيه عصمت نازل نشده بود.
آنچه از جواب ابنتين بر مىآيد آن است كه آرزو و درخواست فضل و خير مستلزم وقوع حتمى آن نيست، بلكه صرف يك درخواست است. چنانكه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: دوست داشتم اى كاش موسىعليه السلام صبر مىكرد و به مدائن نمىرفت، يا موجب نمىشد بنىاسرائيل و فرعون نابود شوند. از حديث آرزوى شهادت نيز مىتوان چنين برداشت كرد كه گويا پيامبرصلى الله عليه وآله مىخواست به فضيلت جهاد و انگيزش بيشتر مسلمانان به جهاد تأكيد ورزد.
ابنتين هم گفته است: اين پاسخ به حقيقت نزديكتر است. استاد ما ابنمُلقَّن حكايت كرده است كه بعضى از مردم گمان كردهاند كه كلمه »و لوددت« : دوست داشتم و اى كاش، جزء حديث نيست، بلكه بخشى از كلام ابوهريره مىباشد. آنگاه استاد مىگويد: چنين چيزى بعيد است.××× ۱ فتح البارى فى شرح صحيح البخارى )ابنحجر عسقلانى( : ج ۸ ص ۲۶۴۴. مانند اين روايت در: عمدة القارى: ج ۷ جزء ۱۴ ص ۹۵. ×××
در پاسخ به همه اين مطالب مىگوييم: اگر ثابت شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله مىخواست بر جهاد و انگيزش مسلمانان تأكيد و تشويق بيشترى بكند. در اينجا آرزوى شهادت يك آرزوى حقيقى است، زيرا آيه متضمن آن است كه مردم در زمان حضور پيامبرصلى الله عليه وآله مرتد نشوند و از دين باز نگردند، و هيچ ربطى به اين ندارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله را در برابر كشته شدن، مجروح شدن و آزار و اذيت محفوظ بدارد.
از موارد كليدى در واقعه حجةالوداع و بالطبع غدير، بررسى اوضاع سياسى و اجتماعى در حجةالوداع است. اينكه هنگامى كه حضرت جبرئيل امين به همراه آيه تبليغِ ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام نازل شد، وضعيت سياسى در اين برهه از زمان چگونه بود؟ خصوصاً در همان ايامى كه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله دعوت كنندگان خود را به سوى مردم گسيل داشته بود، تا آنان را به آمدن به حجةالوداع فرا بخوانند؟
مىبينيم كه نشانهاى مهم و اصلى وجود دارد كه از اين وضعيت و حقيقت عريان و بىغبار پرده برمىدارد، و آن اينكه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله از جبرئيل درخواست مىكند تا خداوند متعال براى ايشان نوعى عصمت از جانب مردم قرار دهد و شرّ آنها را كفايت كند. آن حضرت به اين امر اميد بسته بود، و چه بسا كه اين بازدارندگى از جانب حق به وى داده نمىشد. در اين صورت هم ايشان چارهاى جز تبليغ ولايت نداشت.
ولى مسئله اين است كه:
چرا از رسولاللَّهصلى الله عليه وآله از خداوند تبارك و تعالى چنين عصمت و بازدارندگىاى را طلب كرد؟
مگر مردم مسلمان نبودند؟
مگر آنان پيامبرصلى الله عليه وآله آن مردم نبود؟
آيا اينان امت وى نبودند؟
آيا آن حضرت ايشان را به حضور در حجةالوداع فرا نخوانده بود؟
مگر اينها اين دعوت را لبيك نگفته بودند؟
پس اين ترس از مردم چه معنى دارد؟
و چرا حضرت از خدا مىخواست كه وى را از شرّ مردم مصون سازد؟
تا جايى كه گويى اين درخواست حضرت نزديك بود به آرزويى دشوار و دور از دسترس تبديل شود! چرا كه آن حضرت سه بار اين تقاضا را از حضرت حق نمود، و تقريباً ده روز انتظار كشيد و منتظر فرمان حق بود.
پيش از آنكه به اين پرسشها پاسخ دهيم، ناچاريم كمى به عقب برگرديم تا: اولاً وضعيت اين مسلمانان و جهت گيرىشان را در قبال رسالت و رسول اكرمصلى الله عليه وآله بررسى كنيم. در مرحله دوم بنگريم كه وضعيت و جايگاه آن حضرت نسبت به اميرالمؤمنينعليه السلام - كه جبرئيل امين براى نصب ايشان به عنوان ولىّ مسلمانان و ابلاغ اين امر به آنها نازل شده بود - چگونه بوده است؟
اما پيش از هر چيز بهتر است با هم آيات نازل شده در اين واقعه را با هم بخوانيم: آيات ۶۶ و ۶۷ و ۶۸ سوره مائده، خصوصاً آيه وسط - آيه ۶۷ - يعنى آيه بلاغ و تبليغ. لازم است تعمق و تأمل كنيم كه اين آيات چه اسرارى در دل خود دارد:
»و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امَّة مُقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون« : و اگر آنان به تورات و انجيل و آنچه از جانب پروردگارشان به سويشان نازل شده است عمل مىكردند قطعاً از بالاى سرشان )بركات آسمانى( و از زير پاهايشان )بركات زمينى( برخوردار مىشدند از ميان آنان گروهى ميانهرو هستند و بسيارى از ايشان بد رفتار مىكنند.
»يا ايها الرسول بلِّغ ما اُنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« : اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرساندهاى و خدا تو را از )گزند( مردم نگاه مىدارد خدا گروه كافران را هدايت نمىكند.
»قل يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى تُقيموا التوراة و الانجيل و ما اُنزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما اُنزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين« : بگو اى اهل كتاب، تا )هنگامى كه( به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكردهايد بر هيچ )آئين بر حقى( نيستيد و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آنان خواهد افزود پس بر گروه كافران اندوه مخور.
لازم است به نكاتى كه در آيات سه گانه فوق آمده توجه كنيم، تا نسبت به آن شناخت و معرفت بيشتر پيدا كنيم:
۱- لازم است به تكرار جمله »ما اُنزل اليهم من ربهم« ، »ما اُنزل اليك من ربك« ، »ما انزل اليكم من ربكم« براى مسلمانان، يهود و مسيحيان توجه كنيم.
آنچه در اين عبارات قابل توجه است اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله به تبليغ »ما اُنزل اليك من ربك« مأمور شده، بدون آنكه نامى از قرآن در كنار اين فرمان بيايد. چنانكه در آيه قبل و بعد چنين است. ولى اين تبليغ به انتها و سرانجام رسالت گره زده شده، و جلوگيرى از شرّ مردم و كفايت شرّ ايشان به همراه آن نازل شده است.
نكته اين است كه تبليغ قرآن در نهايت مشرف بر همه مباحث است. اما پيش از اين براى تبليغ آن كفايت شرّ مردم خواسته نشده بود. اين مىرساند كه آنچه به زودى در ميان مردم تبليغ مىگردد آنان را بر مىانگيزد، و سركشى و طغيان و كفر ايشان را مىافزايد، و آنان و يهود در يك مرتبه قرار دارند.
اين امر با وضوح بسيار بيان مىكند كه اين تبليغ همانا امرى است سياسى، كه به حفظ رسالت و عمل به احكام آن پس از رسول اكرمصلى الله عليه وآله مرتبط است؛ و آن امر خلافت و جانشينى است. چنانكه قرآن در آيات ۶۶ و ۶۸ به اين حقيقت اشاره دارد، كه بايد امرى ديگر به غير از تورات و انجيل به همراه آن دو اقامه و برپا شود؛ و آن چيزى است كه از جانب پروردگارشان بر ايشان نازل شده، و آن همانى است كه در آيه ۶۷ مورد نظر بوده و بدان عنايت شده است؛ يعنى امر ولايت على بن ابىطالب و اولاد طاهرينشعليهم السلام.
۲- در آيه ۶۸ آمده است: »و ليزيدنَّ كثيراً منهم« تا پايان آيه. با دقت در اين قسمت آيه درمىيابيم كه در آن سرّى هست؛ سرّى كه ميان امت اسلام و يهود و نصارى مشترك است.
پيش از بيان آن، باز مىگرديم به بحث از حالت سياسى مسلمانان، تا جهتگيرى سياسى ايشان را بشناسيم، و وقايعى را كه در آن دوره سرنوشتساز از تاريخ اسلام رخ داد دريابيم. بدانيم كه چگونه منافقين و مسلماننماها به صورت جدى و مستقيم در اين وقايع نقش داشتند، و در روز غدير ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام را رد كرده و كنار گذاشتند.
سياق اين آيات بر اين دلالت دارد كه اگر اهل كتاب تورات و انجيل و جانشينى جانشينان انبياعليهم السلام را - كه در كتب آسمانى بدان تصريح شده بود - مىپذيرفتند و بر پا مىداشتند، نعمت و بركت الهى آنها را فرا مىگرفت و بركت و آسايش سرزمينشان را در بر مىگرفت.
اما ايشان ابا كردند و جانشينان حضرت عيسى و موسىعليهما السلام را كنار زدند و نپذيرفتند. سپس قرآن كريم به پيامبرصلى الله عليه وآله توجه مىنمايد و اهميت تبليغ اين آيات را براى وى تاكيد مىكند، و تصريح مىكند كه اگر اين تبليغ صورت نگيرد رسالت به مقصود خود نخواهد رسيد. گويا اگر على بن ابىطالبعليه السلام را به عنوان فرمانروا و وصى و رهبر بعد از خود برنگزيند اصلاً قرآن و اسلام را تبليغ نكرده و به مردم نرسانده است!
سپس در آيه ۶۸ قرآن كريم، براى بار ديگر اهل كتاب را مخاطب قرار مىدهد و مىفرمايد كه آنها تا زمانى كه شريعت تورات و انجيل را اقامه نكردهاند و جانشينان حضرت عيسى و موسىعليهما السلام را نپذيرفتهاند، هيچ بهرهاى از دين ندارند.
سپس بلافاصله و در پى اين مطلب مىفرمايد كه اين منافقين وارد خط و طريقت رسالت محمدى نشدهاند، چرا كه حضرت علىعليه السلام را به عنوان ولى و امام نپذيرفتهاند. اين يعنى وارد شدن منافقين در معركه جدال اسلامى؛ آن هم به صورت مستقيم.
در واقع منصوب نمودن على بن ابىطالبعليه السلام اندرون آنان را هويدا كرد، و برانگيخت به حدى كه سركشى و كفر و دشمنى ايشان را افزود، و چگونه در وقايع پس از آن وارد شدند و با همانديشى و همكارى با دوستان خود هدف و آرمانهاى پليد خود را اجرا كردند. در واقع مكر و نيرنگ و دشمنىشان با رسول اكرمصلى الله عليه وآله و رسالت حضرت و نيز با ولىّ و جانشين آن حضرت كاملاً آشكار گشت.
در اينجا جبههگيرى و جهتگيرى مسلمانان در برابر رسول اكرمصلى الله عليه وآله و رسالت اسلامى را در قرآن واكاوى مىكنيم:
قرآن خبر مىدهد كه حال و وضعيت امت اسلام از نظر كفر و ايمان نسبت به شريعت همچون امتهاى پيشين است؛ يعنى در ميان مسلمانان نيز منافقان و طمعكاران و فرصتطلبان و چاپلوسان و نوكيسهگان و تازه به دوران رسيدگان و كافران وجود داشتهاند.
قرآن كريم در آيات بسيارى به اين دستههاى گمراه از امت - كه تعدادشان نيز بسيار بوده - اشاره فرموده است؛ خداوند متعال مىفرمايد:
»و ان كادوا ليستفزُّونك من الارض ليخرجوك منها و اذاً لا يلبثون خلافك الا قليلاً . سنَّة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنَّتنا تحويلاً«××× ۱ اسراء / ۷۷ ۷۶. ×××: »و چيزى نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بركنند تا تو را از آنجا بيرون سازند و در آن صورت آنان )هم( پس از تو جز )زمان( اندكى نمىماندند. سنّتى كه همواره در ميان )امتهاى( فرستادگانى كه پيش از تو گسيل داشتهايم )جارى( بوده است و براى سنت ما تغييرى نخواهى يافت« .
بنابراين، يك سنت الهى وجود دارد كه تغيير نمىكند. سنتى در ميان امتهاى پيشين جارى بوده است، و در ميان امت اسلام نيز اين جهتگيرى ايشان نسبت به پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله بدون كوچكترين اختلافى وجود دارد.
در سوره توبه رسوايىهاى اين منافقان به ظاهر مسلمان را مىبينيم. با دقت در اين سوره انسان به شگفت مىآيد كه خداوند متعال منافقين را كافر خوانده و اعمال آنها را در درگاه خود غير مقبول و مردود برشمرده است. خداى متعال مىفرمايد:
»و ما منعهم ان تُقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا باللَّه وبرسوله و لا يأتون الصلوة الا و هم كُسالى و لا ينفقون الا و هم كارهون«××× ۲ توبه / ۵۴ . ×××: »و هيچ چيز مانع پذيرفته شدن انفاقهاى آنان نشد جز اينكه به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند و جز با كسالت نماز به جا نمىآورند و جز با كراهت انفاق نمىكنند« .
»و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اُذن قل اذن خير لكم يؤمن باللَّه و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم و الذين يؤذون رسولاللَّه لهم عذاب اليم«××× ۳ توبه / ۶۱ . ×××: »و از ايشان كسانى هستند كه پيامبر را آزار مىدهند و مىگويند او زودباور است بگو گوش خوبى براى شماست به خدا ايمان دارد و )سخن( مؤمنان را باور مىكند و براى كسانى از شما كه ايمان آوردهاند رحمتى است و كسانى كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله را آزار مىرسانند عذابى پردرد خواهند داشت« .
»و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنّى الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين«××× ۱ توبه / ۴۹. ×××: »و از آنان كسى است كه مىگويد مرا )در ماندن( اجازه ده و به فتنهام مينداز هشدار كه آنان خود به فتنه افتادهاند و بىترديد جهنم بر كافران احاطه دارد« .
»قل هل تربَّصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربَّص بكم ان يصيبكم اللَّه بعذاب من عنده او بأيدينا فتربَّصوا انّا معكم متربّصون«××× ۲ توبه / ۵۲ . ×××: »بگو آيا براى ما جز يكى از اين دو نيكى را انتظار مىبريد در حالى كه ما انتظار مىكشيم كه خدا از جانب خود يا به دست ما عذابى به شما برساند پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم« .
»ان تصبك حسنة تسؤهم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل و يتولَّوا و هم فرحون«××× ۳ توبه / ۵۰ . ×××: »اگر نيكى به تو رسد آنان را بدحال مىسازد و اگر پيشامد ناگوارى به تو رسد مىگويند ما پيش از اين تصميم خود را گرفتهايم و شادمان روى بر مىتابند« .
»لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلَّبوا لك الامور حتى جاء الحق و ظهر امر اللَّه و هم كارهون«××× ۴ توبه / ۴۸. ×××: »در حقيقت پيش از اين )نيز( در صدد فتنهجويى برآمدند و كارها را بر تو وارونه ساختند تا حق آمد و امر خدا آشكار شد در حالى كه آنان ناخشنود بودند« .
»انما يستأذنك الذين لا يؤمنون باللَّه و اليوم الآخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يتردَّدون«××× ۵ توبه / ۴۵. ×××: »تنها كسانى از تو اجازه مىخواهند )به جهاد نروند( كه به خدا و روز واپسين ايمان ندارند و دلهايشان به شك افتاده و در شك خود سرگردانند« .
»و لو ارادوا الخروج لاعدُّوا له عدَّة و لكن كره اللَّه انبعاثهم فثبَّطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين«××× ۶ توبه / ۴۶. ×××: »و اگر )به راستى( اراده بيرون رفتن داشتند قطعاً براى آن ساز و برگى تدارك مىديدند ولى خداوند راه افتادن آنان را خوش نداشت پس ايشان را منصرف گردانيد و )به آنان( گفته شد با ماندگان بمانيد« .
»لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالاً و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة و فيكم سمّاعون لهم و اللَّه عليم بالظالمين«××× ۱ توبه / ۴۷. ×××: »اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براى شما نمىافزودند و به سرعت خود را ميان شما مىانداختند و در حق شما فتنهجويى مىكردند و در ميان شما جاسوسانى دارند )كه( به نفع آنان )اقدام مىكنند( و خدا به )حال( ستمكاران داناست« .
»و يحلفون باللَّه انهم لَمِنكم و ما هم منكم و لكنَّهم قوم يفرقون«××× ۲ توبه / ۵۶ . ×××: »و به خدا سوگند ياد مىكنند كه آنان قطعاً از شمايند در حالى كه از شما نيستند ولى آنان گروهى هستند كه مىترسند« .
»و منهم من يلمزك فى الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون«××× ۳ توبه / ۵۸ . ×××: »و برخى از آنان در )تقسيم( صدقات بر تو خرده مىگيرند پس اگر از آن )اموال( به ايشان داده شود خشنود مىگردند و اگر از آن به ايشان داده نشود بناگاه به خشم مىآيند« .
»الم يعلموا انه من يحادد اللَّه و رسوله فان له نار جهنم خالداً فيها ذلك الخزى العظيم«××× ۴ توبه / ۶۳ . ×××: »آيا ندانستهاند كه هر كس با خدا و پيامبر او درافتد براى او آتش جهنم است كه در آن جاودانه خواهد بود اين همان رسوايى بزرگ است« .
»و لئن سألتهم ليقولنَّ انما كنّا نخوض و نلعب قل ابى اللَّه و آياته و رسوله كنتم تستهزؤون«××× ۵ توبه / ۶۵ . ×××: »و اگر از ايشان بپرسى مسلماً خواهند گفت ما فقط شوخى و بازى مىكرديم بگو آيا خدا و آيات او و پيامبرش را ريشخند مىكرديد« .
»المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر وينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم«××× ۱ توبه / ۶۷ . ×××: »مردان و زنان دو چهره )همانند( يكديگرند به كار ناپسند وا مىدارند و از كار پسنديده باز مىدارند و دستهاى خود را )از انفاق( فرو مىبندند« .
»نسوا اللَّه فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون«××× ۲ توبه / ۶۷ . ×××: »خدا را فراموش كردند پس )خدا هم( فراموششان كرد در حقيقت اين منافقان هستند كه فاسق اند« .
»يحلفون باللَّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و همّوا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغناهم اللَّه و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيراً لهم و ان يتولَّوا يعذِّبهم اللَّه عذاباً اليماً فى الدنيا و الآخرة و ما لهم فى الارض من ولىٍّ و لا نصير«××× ۳ توبه / ۷۴. ××× :
»به خدا سوگند مىخورند كه )سخن ناروا( نگفتهاند در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيدهاند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همّت گماشتند و به عيبجويى برنخاستند مگر )بعد از( آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بىنياز گردانيدند پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مىكند و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت« .
»استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر اللَّه لهم ذلك بأنهم كفروا باللَّه و رسوله و اللَّه لا يهدى القوم الفاسقين«××× ۴ توبه / ۸۰ . ×××: »چه براى آنان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى )يكسان است، حتى( اگر هفتاد بار برايشان آمرزش طلب كنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد چرا كه آنان به خدا و فرستادهاش كفر ورزيدند و خدا گروه فاسقان را هدايت نمىكند« .
»و لا تعجبك اموالهم و اولادهم انما يريد اللَّه ان يعذِّبهم بها فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون«××× ۱ توبه / ۸۵ . ×××: »و اموال و فرزندان آنان تو را به شگفت نيندازد جز اين نيست كه خدا مىخواهد ايشان را در دنيا به وسيله آن عذاب كند و جانشان در حال كفر بيرون رود« .
»سيحلفون باللَّه لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فأعرضوا عنهم انهم رجس و مأواهم جهنم جزاءاً بما كانوا يكسبون«××× ۲ توبه / ۹۵. ×××: »وقتى به سوى آنان بازگشتيد براى شما به خدا سوگند مىخورند تا از ايشان صرفنظر كنيد پس از آنان روى برتابيد چرا كه آنان پليدند و به )سزاى( آنچه به دست آوردهاند جايگاهشان دوزخ خواهد بود« .
»الاعراب اشدُّ كفراً و نفاقاً و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل اللَّه على رسوله و اللَّه عليم حكيم«××× ۳ توبه / ۹۷. ×××: »باديهنشينان عرب در كفر و نفاق )از ديگران( سختتر و به اينكه حدود آنچه را كه خدا بر فرستادهاش نازل كرده ندانند سزاوارترند و خدا داناى حكيم است« .
»و من الاعراب من يتَّخذ ما ينفق مغرماً و يتربَّص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء و اللَّه سميع عليم«××× ۴ توبه / ۹۸. ×××: »و برخى از آن باديهنشينان كسانى هستند كه آنچه را )در راه خدا( هزينه مىكنند خسارتى )براى خود( مىدانند و براى شما پيشامدهاى بد انتظار مىبرند پيشامد بد براى آنان خواهد بود و خدا شنواى داناست« .
»و ممَّن حولكم من الاعراب منافقون ... و من اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذِّبهم مرَّتين ثم يردُّون الى عذاب عظيم«××× ۵ توبه / ۱۰۱. ×××: »و برخى از باديهنشينانى كه پيرامون شما هستند منافق اند ... و از ساكنان مدينه )نيز عدهاى( بر نفاق خو گرفتهاند تو آنان را نمىشناسى ما آنان را مىشناسيم به زودى آنان را دو بار عذاب مىكنيم سپس به عذابى بزرگ بازگردانيده مىشوند« .
»و الذين اتَّخذوا مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب اللَّه و رسوله من قبل و ليحلفنَّ ان اردنا الا الحسنى و اللَّه يشهد انهم لكاذبون«××× ۱ توبه / ۱۰۷. ×××: »و آنهايى كه مسجدى اختيار كردند كه مايه زيان و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است و )نيز( كمينگاهى است براى كسى كه قبلاً با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود و سخت سوگند ياد مىكنند كه جز نيكى قصدى نداشتيم و خدا گواهى مىدهد كه آنان قطعاً دروغگو هستند« .
چنانكه در آيات ذكر شده ملاحظه شد، جمعيتى انبوهى از مسلمانان در ظاهر به لباس اسلام در آمده بودند. اين آيات نشان مىدهد كه جريانى خطرناك و فريبكار و مكار در داخل جامعه اسلامى منتظر و مترصّد فرصت بودند، و متأسفانه اينان اكثريت مطلق را تشكيل مىدادند.
در صدها آيه قرآن به وجود اين جريان خطرناك اشاره شده است. كسانى كه پيوسته در كار تخريب و فتنهانگيزى و ايجاد هرج و مرج و فساد بودند، آن هم در مقابل فعاليتهاى سازندهاى كه رسول اكرمصلى الله عليه وآله در عرصه سياست و اجتماع پيگيرى مىنمود. اين فتنهانگيزى منافقين به قدرى بود كه در هر واقعه و در هر حادثهاى سهم و سخن ايشان و ردّ پاى ايشان را مىتوان يافت.
اين جماعت يك جريان حزبى را تشكيل مىدادند، كه هدف متعددى داشتند: به شكست كشاندن نقشههاى رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و گسترش دادن فتنه، ضربه زدن به مؤمنان، برعكس نمودن واقعيتها، آشفته نمودن فضا، دلسرد كردن رزمندگان، مسخره كردن امر به منكر، گسترش دادن كفر پس از اسلام آوردن ظاهرى، جدايى و تفرقه و نزاع انداختن ميان مؤمنان بود و... .
مصيبت ديگر اين بود كه بسيارى از اينان در بين مردم شناخته شده نبودند، و حتى ارتباطات پنهانى با اهل كتاب داشتند. اين در واقع به معناى نوعى همكارى سياسى و حزبى منافقانه در داخل جامعه اسلامى بود. حتى در ميان مسلمانان خبرچينهايى داشتند، چنانكه قرآن بدان اشاره فرموده است.
نفوذ اين منافقان تا حدى بود كه مسلمانان ناآگاه آراء و تحليلهاى سياسى اين جماعت را كه در مقابل رأى اسلامى - كه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله استوار گرديده بود - مىپذيرفتند، آن هم رأى اسلامى پيامبرصلى الله عليه وآله كه هدفش ساختن جامعه اسلامى بود.
آيه تبليغ از رسولاللَّهصلى الله عليه وآله خواست تا ولايت على بن ابىطالبعليه السلام و نصب وى به عنوان ولىّ و خليفه و جانشين خود را به امت ابلاغ نمايد. امتى كه گروه منافقان و اين جريان خطرناك - كه بدان اشاره كرديم - در ميان آنها وجود داشت. با اين حال چه عكسالعمل سياسىاى انتظار مىرفت؟
در حقيقت، اين جريان منافق مىكوشيد با نقشهاى از پيش تعيين شده - كه سوره مباركه توبه جزئيات آن را افشا نمود - نقشى در مناقشات سياسى ايفا كند، تا اسلام را از محتواى حقيقى آن تهى سازد و آن را از ميان ببرد، و نيز با تحريف داخلى و وارونه نشان دادن امور به اهداف سياسى خود دست يابد.
به دنبال آن بتواند نظر امت را جلب نموده و تأييد ايشان را از آن خود سازد، و پس از شهادت رسول اكرمصلى الله عليه وآله - كه مورد انتظارشان بود - حكومت را در دست گيرد.
در قضيه مهم و سرنوشتساز حاكميت و خلافت، منازعات و درگيرى روز افزون گرديد و گروه زيادى از امت و در رأس آنها برخى اشخاص شناخته شده اميد داشتند كه از طريق ايجاد منازعات سياسى و تشكيل يك جناح سياسى قدرتمند به قدرت و حكومت دست يابند، و حكومت آينده پس از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را در دست گيرند. خصوصاً كه پيامبرصلى الله عليه وآله آنها را از نزديك بودن رحلتش با خبر ساخته بود؛ حضرت به آنها فرموده بود كه امامان پس از وى از بنىهاشم هستند. حضرت خلافت را اولاً بهره على بن ابىطالبعليه السلام، و پس از آن حضرت فرزندان دوازدهگانه او معرفى كرده بود.
۳- با مشاهده و بررسى برخى جهتگيرىهاى سياسى، متوجه مىشويم كه كفّه حزب قريشى در اين ميان سنگينتر از سايرين بوده است. از جمله اين جهتگيرىها مىتوان به موارد ذيل اشاره كرد:
اول. عقبنشينىِ يك سوم از سپاه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله از غزوه حنين و يارى نرساندن به پيامبرصلى الله عليه وآله در اين جنگ.
دوم. گريختن سپاهيان رسولاللَّهصلى الله عليه وآله در جنگ احد به جز حضرت علىعليه السلام و ابودجانه انصارى، و مرتد شدن برخى از آنها و پناه بردن برخى از آنها به يهود و نصارى و مشركان مكه، و ارتباط داشتن با آنها و مكاتبه نمودن با ايشان.
سوم. كوشش براى ترور رسولاللَّهصلى الله عليه وآله در گردنه كوه هنگان در بازگشت از غزوه تبوك، و نيز تكرار اين حادثه هنگام بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله از غدير خم در گردنه هرشى و پيش از رسيدن به مدينه منوره.
چهارم. اعتراض نمودن به رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و نپذيرفتن و ردّ كردن نظرات آن حضرت در بسيارى از مواقع توسط سران جريان معارض، و تلاش ايشان براى شكستن قداست و هيبت امام امت. از آن جمله است عبارت »هذيان مىگويد« كه سركرده آن جريان يعنى عمر بن خطاب در هنگام بيمارى رسول اكرمصلى الله عليه وآله بر زبان آورد. همان بيمارى كه حضرت پس از آن دار فانى را وداع گفت.
پنجم. آشكار ساختن اشتياق و آرزويشان براى رسيدن به قدرت، آن هم به صورت علنى؛ به گونهاى كه به گوش رسولاللَّهصلى الله عليه وآله برسد. به حدى كه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله پس از بازگشت از حجةالوداع از اينكه علىعليه السلام بتواند به خلافت برسد مأيوس و نااميد بود.
ششم. در برخى احاديث كه از اميرالمؤمنينعليه السلام نقل شده، آن حضرت اشاره فرموده كه قبيله قريش از رسولاللَّهصلى الله عليه وآله خسته و ملول گرديده، و ايام حكومت آن حضرت بر آنها از نظر ايشان به طول انجاميده بود. اين مطلب را اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمود تا از آنانى اظهار تأسف نمايد كه خلافت را از او غصب نمودند.
لذا جهتگيرى سياسى در مسيرى مخالف با خواست وحى الهى و منصوب نمودن مولاى ما اميرالمؤمنينعليه السلام به عنوان ولىّ و خليفه مسلمانان پيش مىرفت، و اين انتصاب يعنى پىريزى سلطه به دست قوم و قبيله پيامبرصلى الله عليه وآله يعنى بنىهاشم. اين يعنى باختن و خسارت قريش و اعراب اطراف آنها كه با ايشان هم پيمان بودند. يعنى آنها در اين نزاع سياسى تلخ شكست خوردند و آرزوهاى بلند و شيرين آنها در دستيابى به سلطه و خلافت بر باد رفته است.
اين امرى بود كه از ضربت شمشير براى آنها تلختر بود، چرا كه سقوط سياسى براى آنها قابل تحمل نبود. آنها آماده بودند تا حتى هر كار نشدنى و محال را براى از بين بردن موانع انجام دهند، حتى اگر منوط به شمشير كشيدن و جنگ مسلحانه باشد! خصوصاً كه خليفه آينده اميرالمؤمنينعليه السلام باشد. كسى كه با همه آنها جنگيده و دشمنى كرده بود، و آنها با ذلت و خوارى و از ترس شمشير وى اسلام آورده بودند. آن حضرت ميان ايشان و آرزوها مانع و حائل شده بود، و قريش هرگز نسبت به هيچ كس به اندازه على بن ابىطالبعليه السلام كينه و بغض نورزيده بود.۱
لذا رسولاللَّهصلى الله عليه وآله با ديدن وضعيت سياسىاى اين چنين كه پوشيده از ابرهاى سياه مرگبار بود از اللَّه متعال يارى خواست، تا با حفاظت و عصمت خود او را از شر اينان مصون نگه دارد، و تا مقصود ايشان را براى مردم وارونه جلوه ندهند. همچنين درخواست حفظ و نگهدارى نمود، تا بتواند فرمان الهى در خصوص نصب على بن ابىطالبعليه السلام را در آرامش و بدون تخريب و بدون اعتراض به مردم برساند.
اين همان چيزى بود كه هنگام نزول وحى بر رسول اكرمصلى الله عليه وآله در خصوص حفظ و نگاهدارى رخ داد، و عملاً ابلاغ اين امر به مردم در غدير خم و انجام مراسم بيعت در كمال امنيت و آرامش انجام شد، و مؤمنان و منافقان همگى به طور يكسان اين بيعت را انجام دادند.
هر چند برخى سركشان قوم و منافقان باز هم كارشكنىهاى خود را كردند. همانهايى كه چشمانشان از وقوع اين حادثه خيره شده بود، و برخى از آنها با تأسف و غضب به برخى ديگر مىنگريستند، و برخىشان كلماتى را با هم رد و بدل مىكردند. كلماتى كه نمىتوانستند در دل آن را پنهان دارند. آن هم به خاطر صدمه شديدى كه از اين واقعه ديده بودهاند. از آن جمله است معاويه كه گفت: به خدا قسم ما محمد را در آنچه اينك گفت تصديق و تأييد نمىكنيم، و به ولايت على اقرار نمىكنيم. افرادى جز معاويه نيز چنين سخنانى بر زبان آوردند، بى آنكه اين سمپاشىها پاسخى يابد و كسى بر آتش آن بدمد.
وقتى به آيات ۶۶ و ۶۷ و ۶۸ سوره مائده باز مىگرديم، در مىيابيم كه در آيه ۶۶ و ۶۸ از بر پا داشتن تورات و انجيل پس از آنكه نزول آنها از طريق وحى بر حضرت موسى و عيسىعليهما السلام به پايان رسيد سخن مىگويند. سپس اين دو آيه اشاره دارد كه امر ديگرى همراه تورات و انجيل نازل شده است، و اين مطلب به وضوح در اين دو آبه ديده مىشود. اين امر ديگر نزول جداگانهاى دارد.
هر چند كه مبلغ اين آيات كتاب الهى است، اما اهميت بسيار بالايى در بر پا داشتن تورات و انجيل دارد. قرآن كريم در آيه ۶۶ بعد از ذكر تورات و انجيل بدان اشاره كرده و فرموده است: »و ما انزل اليهم من ربهم« . اين يعنى نزول تورات و انجيل و نزول امر ديگرى به همراه آن دو كتاب آسمان.
اما در آيه ۶۷ كه مخصوص پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله است، حضرت را به ابلاغ اين امرى كه پيش از كامل شدن وحى نازل گرديده امر مىكند، و آن را داراى اهميتى بسيار زياد در بر پا داشتن قرآن و تبليغ رسالت مىداند. اگر اين مطلب - كه امر به تبليغ آن شده - پس از كامل شدن نزول قرآن نازل مىشد، نسق و شكل آيه همچون آيه قبل مىبود. در حالى كه قرآن كامل نشده بود، و صرفاً بعد از نزول آيه كمال - كه بعد از نزول آيه بلاغ نازل شد - وحى و نزول قرآن كامل گرديد.
همچنين در نيمه دوم آيه ۶۸ سرّى نهفته است؛ آنجا كه آيه از اين امر نازل شده و اهميت بالاى آن در بر پا داشتن و اقامه كتاب اللَّه المجيد سخن مىگويد. ولى بسيارى از اهل كتاب آن را نمىپذيرند، و اين امر نازل شده طغيان و سركشى و كفر ايشان را مىافزايد! خداوند مىفرمايد:
»قل يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما انزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين«××× ۱ مائده / ۶۸ . ×××: »بگو اى اهل كتاب تا وقتى كه به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكردهايد بر هيچ )آئين بر حقى( نيستيد« .
چون به خوبى در ماهيت اين امرى كه بر اين سه پيامبر؛ يعنى حضرت موسى و عيسىعليهما السلام و پيامبر ما حضرت محمدصلى الله عليه وآله نازل شد بيانديشيم، مىبينيم همان امرى كه امتهاى آن انبياعليهم السلام از ايشان نپذيرفتند و در مورد آن توطئه كردند و سركشى و كفرشان افزون شد، در امت اسلام هم رخ داده است. اين امر چيزى غير از خلافت و وصايت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله نيست. سرّ قضيه در همين نكته پنهان است، و اين چيزى است كه وحى الهى در مورد آن با تو همگان مىگويد.
۴- آنچه گفته شد با نگاهى گذرا به آيات امم سابقه واضح مىگردد:
الف. امت حضرت موسىعليه السلام كه خليفه و جانشين آن حضرت يعنى حضرت هارونعليه السلام را نمىپذيرند و كنار مىزنند. خداوند متعال مىفرمايد: »و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و اتممناها بعشر فتمَّ ميقات ربه اربعين ليلة و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتَّبع سبيل المفسدين«××× ۲ اعراف / ۱۴۲. ×××:
»و با موسى سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر تمام كرديم تا آنكه وقت معين پروردگارش در چهل شب به سر آمد و موسى )هنگام رفتن به كوه طور( به برادرش هارون گفت در ميان قوم من جانشينم باش و )كار آنان را( اصلاح كن و راه فسادگران را پيروى مكن« .
اما آيا از جانب قوم حضرت موسىعليه السلام چه بر سر خليفه وى حضرت هارونعليه السلام آمد؟ خداوند متعال مىفرمايد: »و اتَّخذ قوم موسى من بعده من حليِّهم عجلاً جسداً له خوار الم يروا انه لا يكلِّمهم و لا يهديهم سبيلاً اتخذوه و كانوا ظالمين«××× ۱ اعراف / ۱۴۸. ×××: »و قوم موسى پس از )عزيمت( او از زيورهاى خود مجسمه گوسالهاى براى خود ساختند كه صداى گاو داشت آيا نديدند كه آن )گوساله( با ايشان سخن نمىگويد و راهى به آنها نمىنمايد آن را )به پرستش( گرفتند و ستمكار بودند« .
حال عكسالعمل حضرت موسىعليه السلام چيست؟ خداوند متعال مىفرمايد: »و لمّا رجع موسى الى قومه غضبان اسفاً قال بئسما خلَّفتمونى من بعدى اعجلتم امر ربكم و القى الالواح و اخذ برأس اخيه يجرُّه اليه«××× ۲ اعراف / ۱۵۰. ×××: »و چون موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من چه بد جانشينى براى من بوديد آيا بر فرمان پروردگارتان پيشى گرفتيد و الواح را افكند و )موى( سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود كشيد« .
اما حضرت هارونعليه السلام در مورد اين قوم ستمكار چه خبرى به حضرت موسىعليه السلام داد؟ همانهايى كه وى را نپذيرفتند و كنار زدند و بر وى شوريدند و سركشى كردند. خداوند در ادامه آيه مىفرمايد: »قال ابنامَّ ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين«××× ۳ اعراف / ۱۵۰. ×××: » )حضرت هارونعليه السلام( گفت اى فرزند مادرم اين قوم مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند پس مرا دشمنشاد مكن و مرا در شمار گروه ستمكاران قرار مده« .
در مجموع وقتى نزول تورات بر حضرت موسى بن عمرانعليه السلام پايان يافت و كامل شد، قومش با خليفه و جانشين وى چه كردند؟ جز آنكه از در خدعه و نيرنگ در آمدند و گوسالهاى را به پرستش گرفتند، و آنچه خداوند متعال برايشان روشن ساخته بود رها كردند، و فرامين حضرت موسىعليه السلام را پشت سر نهادند. خداوند متعال مىفرمايد:
»و لقد جاءكم موسى بالبيّنات ثم اتَّخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون«××× ۱ بقره / ۹۲. ×××: »و قطعاً موسى براى شما معجزات آشكارى آورد سپس آن گوساله را در غياب وى )به خدايى( گرفتيد و ستمكار شديد« .
سپس حضرت هارونعليه السلام وفات يافت و جناب يوشع بن نونعليه السلام وصى و جانشين حضرت موسىعليه السلام گرديد. بنىاسرائيل به هفتاد و يك فرقه در مقابل او تقسيم شدند، كه هفتاد فرقه از آنها در آتش اند و تنها يك فرقه نجات مىيابند. آنان همانهايى هستند كه وصى و خليفه حضرت موسىعليه السلام پيروى كردند.
قرآن كريم به اين نكته اشاره مىكند كه يهود ولايت خلفاى حضرت موسىعليه السلام را نپذيرفتند و تحت ولايت كافران در آمدند: »ترى كثيراً منهم يتولَّون الذين كفروا لبئس ما قدَّمت لهم انفسهم ان سخط اللَّه عليهم و فى العذاب هم خالدون«××× ۲ مائده / ۸۰ . ×××:
»بسيارى از آنان را مىبينى كه با كسانى كه كفر ورزيدهاند دوستى مىكنند راستى چه زشت است آنچه براى خود پيش فرستادند كه )در نتيجه( خدا برايشان خشم گرفت و پيوسته در عذاب مىمانند« .
سپس خداوند متعال در آيه بعد خبر مىدهد كه اگر ايشان به آنچه از جانب پروردگارشان نازل شد ايمان مىآوردند، هرگز ولايت كافران را نمىپذيرفتند. در اين آيه مىبينيم كه بين جمله »ما انزل اليهم من ربهم« و جمله ما »اتَّخذوهم اولياء« ارتباط برقرار مىكند.
در اين نص و سند صريح قرآنى در مىيابيم كه »ما انزل اليهم من ربهم« به معناى ولايت است، و ولايت يعنى پذيرفتن سرپرستى و حاكميت واليان امر، كه در موردشان نص صريح آمده و از جانب انبياعليهم السلام منصوب شدهاند.
همچنين در ادامه آيات مىبينيم كه مشركان دشمنترين دشمنان كسانى هستند كه ولايت مولاى ما اميرالمؤمنينعليه السلام را نپذيرفتهاند. جالب اين است كه »مشركون« لفظى است كه قرآن كريم بر جمع كثيرى از مسلمانان منافق و كسانى كه ولايت علىعليه السلام را نپذيرفتند اطلاق كرده است. سپس در همان آيه گروهى از نصارى و مسيحيان را استثنا كرده و فرموده كه آنها از نظر محبت و دوستى نزديكترى با مؤمنان دارند، نسبت به يهود و مشركان.
ب. امت حضرت عيسىعليه السلام وصى و خليفه آن حضرت شمعون صفاعليه السلام را نپذيرفته و ردّ كردند. البته به جز گروهى اندك كه به شمعونعليه السلام وفادار ماندند، و بدين ترتيب امت آن حضرت به ضلالت پيشينيان خود بازگشتند. خداوند متعال با اشاره به سنت اختلاف بعد از انبياعليهم السلام و از جمله حضرت عيسىعليه السلام مىفرمايد:
»تلك الرسل فضَّلنا بعضهم على بعض منهم من كلَّم اللَّه و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايَّدناه بروح القدس و لو شاء اللَّه ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم البيّنات و لكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر و لو شاء اللَّه ما اقتتلوا و لكنَّ اللَّه يفعل ما يريد«××× ۱ بقره / ۲۵۳. ×××:
»برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم از آنان كسى بود كه خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد و به عيسى پسر مريم دلايل آشكار داديم و او را به وسيله روحالقدس تأييد كرديم و اگر خدا مىخواست كسانى كه پس از آنان بودند بعد از آن )همه( دلايل روشن كه برايشان آمد به كشتار يكديگر نمىپرداختند ولى با هم اختلاف كردند پس بعضى از آنان كسانى بودند كه ايمان آوردند و بعضى از آنان كسانى بودند كه كفر ورزيدند و اگر خدا مىخواست با يكديگر جنگ نمىكردند ولى خداوند آنچه را مىخواهد انجام مىدهد« .
و نيز مىفرمايد: »فلما احسَّ عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى اللَّه قال الحواريّون نحن انصار اللَّه آمنّا باللَّه و اشهد بأنّا مسلمون . ربّنا آمنّا بما انزلت و اتَّبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين . و مكروا و مكر اللَّه و اللَّه خير الماكرين . اذ قال اللَّه يا عيسى انى متوفّيك و رافعك الىَّ و مطهِّرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيامة ثم الىَّ مرجعكم فأحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون«××× ۱ آلعمران / ۵۵ - ۵۲ . ×××:
»چون عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت ياران من در راه خدا چه كسان اند حواريون گفتند ما ياران )دين( خداييم به خدا ايمان آوردهايم و گواه باش كه ما تسليم )او( هستيم. پروردگارا به آنچه نازل كردى گرويديم و فرستاده )ات( را پيروى كرديم پس ما را در زمره گواهان بنويس. و )دشمنان( مكر ورزيدند و خدا )در پاسخشان( مكر در ميان آورد و خداوند بهترين مكّاران است. )ياد كن( هنگامى را كه خدا گفت اى عيسى من تو را برگرفته و به سوى خويش بالا مىبرم و تو را از )آلايش( كسانى كه كفر ورزيدهاند پاك مىگردانم و تا روز رستاخيز كسانى را كه از تو پيروى كردهاند فوق كسانى كه كافر شدهاند قرار خواهم داد آنگاه فرجام شما به سوى من است پس در آنچه بر سر آن اختلاف مىكرديد ميان شما داورى خواهم كرد« .
ج. و اما در مورد امت اسلامى خداوند متعال مىفرمايد: »و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قُتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرَّ اللَّه شيئاً و سيجزى اللَّه الشاكرين«××× ۲ آلعمران / ۱۴۴. ×××: »و محمد جز فرستادهاى كه پيش از او )هم( پيامبرانى )آمده و( گذشتند نيست آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمىگرديد و هر كس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد« .
اين امت نيز پس از آنكه آيه ابلاغ نازل گرديد و حكم نمود كه حضرت علىعليه السلام امير و خليفه و جانشين رسولاللَّهصلى الله عليه وآله است، به ضلالت پيشينيان خود بازگشتند، آن هم در فاصلهاى نزديك به دو ماه و نه بيشتر! آنگاه كه مصيبت شهادت رسول اكرمصلى الله عليه وآله و پايان يافتن وحى واقع گرديد.
پس امت اسلام از امتهاى گذشته - يعنى يهود و نصارى - درس عبرت نگرفت! آن هم با وجود هشدارها و بر حذر داشتنهايى كه از سوى خدا در قرآن و نيز در لسان رسول اكرمصلى الله عليه وآله آمده بود.
وقتى به آيات سه گانه سوره مائده باز مىگرديم، مىبينيم كه آيه ابلاغ - كه بين اين دو آيه مربوط به يهود و نصارى نازل شده - به وجه شباهت ميان اين آيه و آنچه در آيه پيش و پس آن در مورد دو امت بزرگ گذشته نازل شده اشاره مىكند، و آنها را با امت اسلام قرين مىكند. گويا همان عكسالعملهايى كه اين دو امت در اين خصوص از خود نشان دادند، ابرهايى از خوف و حزن را در نظر رسول اكرمصلى الله عليه وآله برانگيخت. به حدى كه آن حضرت را نگران كرد، كه مبادا آنچه در اين دو امت واقع شده در آينده در امت حضرتش نيز حادث گردد.
چنانچه احاديث شريف بسيارى وارد شده كه بر اين امر دلالت دارد كه امت اسلام در آينده از همان راهى خواهد رفت و در كج راههاى وارد خواهد شد كه يهود و نصارى وارد آن شدند. حال وظيفه ما است كه بدانيم چه كسانى امت اسلامى را به اين بيراهه كشاندند، و دقيقاً همچون يهود و نصارى امت اسلامى را در اين كج راهه عميق فرو بردند.
لذا مىبينيم نزول آيه تبليغ با تأخير ابلاغ آن از سوى رسول اكرمصلى الله عليه وآله و درخواست آن حضرت از خداوند متعال مبنى بر حفاظت و حراست از شرّ مردم همزمان مىگردد. اين درخواست پيامبرصلى الله عليه وآله غير از نشان دادن اهميت مطلب و چهره منافقان براى آيندگان، از آن رو بود كه حضرت احتمال مىداد كه در جريان نصب اميرالمؤمنينعليه السلام به عنوان ولىّ و خليفه، توطئه از جانب منافقان صورت پذيرد.
چنانچه همين طور هم شد؛ از حوادث پس از غدير كاملاً مشخص است آن عصمتى كه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله از خداوند متعال درخواست كرده بود به وى عطا شد؛ به طورى كه همگان بيعت كردند و همه در آرامش بودند و به مخالفت برنخاستند، يا از روى ميل و يا از سر اكراه و يا از روى ترس.
ولى وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله به شهادت رسيد، اين عصمت به پايان رسيد، و با شهادت حضرتش - اين عصمت الهى كه در آيه تبليغ به آن اشاره شده - نيز رخت بربست، و بازگشت به ضلالت پيشين - كه قرآن كريم از آن سخن مىگويد - واقع شد:
»افاين مات او قُتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرَّ اللَّه شيئاً و سيجزى اللَّه الشاكرين«××× ۱ آلعمران / ۱۴۴. ×××: آيا اگر او بميرد يا كشته شود به گذشته خود باز مىگرديد و هر كس به گذشته خود باز مىگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد.
در آيه تبليغ با صيغه وعيد و اعلام خطر در خصوص نتايج وخيم كه در آينده دعوت وجود دارد سخن مىگويد، و تصريح مىكند كه همه چيز در معرض طوفانهاى هولناك قرار دارد. به طورى كه اگر اين تبليغ صورت نگيرد گويا رسولاللَّهصلى الله عليه وآله كلاً رسالت خود را تبليغ نكرده است.
در نگاهى ديگر اين آيه بر اين نكته دلالت دارد كه ولايت، اين بناى الهى استوار و گرانقدر پايان بخش اديان الهى و عصاره همه آنهاست. و لذا اگر اين امر خطير تبليغ نگردد كل اديان آسمانى فرو ريخته و منهدم مىشود. از اينجاست كه عظمت ولايت آشكار مىگردد، كه وجهى ديگر از نبوت است. اينكه دين و تشريع الهى جز با وجود يكى از اين دو حفظ نمىگردد. وقتى نبوت پنهان گردد ولايت آشكار مىشود و از دين محافظت مىكند و رهبرى را به دست مىگيرد.
لذا آيهاى كه پس از آيه تبليغ مىآيد به اين نكته اشاره مىكند كه اهل كتاب بدون امر ولايت و وصايت هيچ در دست ندارند. خداوند متعال مىفرمايد: »قل يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما انزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين«××× ۲ مائده / ۶۸ . ×××: »بگو اى اهل كتاب، تا )هنگامى كه( به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده عمل نكردهايد بر هيچ )آئين بر حقى( نيستيد« .
در واقع بر پا داشتن تورات و انجيل حقيقى و اصيل نيز نيز منوط به وجود و حضور پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله يا جانشين بر حق آن حضرت در امر وصايت و خلافت الهى است. اين است مفاد عبارت »ما انزل اليكم من ربكم« در خصوص امر ولايت نبى و جانشين آن حضرت.
هر كس دو آيه پيش از آيه تبليغ و آيه پس از آن را بخواند، در مىيابد كه اين آيات از يهود و نصارى سخن مىگويد. بلكه اين سوره - يعنى سوره مائده - تقريباً همهاش به اين قضيه پرداخته، و از سنتهاى الهى در مورد اين امتها خبر داده، و ميثاقها و پيمانهاى الهى كه خداوند از ايشان گرفته و اينكه چگونه آنها اين پيمانها و ميثاقها را نقض كردهاند سخن گفته است. خداوند متعال مىفرمايد:
»و لقد اخذ اللَّه ميثاق بنىاسرائيل و بعثنا منهم اثنىعشر نقيباً و قال اللَّه انى معكم لئن اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و آمنتم برسلى و عزَّرتموهم و اقرضتم اللَّه قرضاً حسناً لاكفِّرنَّ عنكم سيّئاتكم و لادخلنَّكم جنّات تجرى من تحتها الانهار فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضلَّ سواء السبيل«××× ۱ مائده / ۱۲. ×××: »در حقيقت خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم و خدا فرمود من با شما هستم اگر نماز بر پا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد قطعاً گناهانتان را از شما مىزدايم و شما را به باغهايى كه از زير )درختان( آن نهرها روان است در مىآورم پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد در حقيقت از راه راست گمراه شده است« .
سپس قرآن از نقض اين عهد و ميثاق سخن مىگويد و مىفرمايد: »فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرِّفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظّاً ممّا ذكِّروا به و لا تزال تطَّلع على خائنة منهم الا قليلاً منهم فاعف عنهم و اصفح ان اللَّه يحبُّ المحسنين«××× ۱ مائده / ۱۳. ×××: »پس به )سزاى( پيمان شكستنشان لعنتشان كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم )به طورى كه( كلمات را از مواضع خود تحريف مىكنند و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند و تو همواره بر خيانتى از آنان آگاه مىشوى مگر )شمارى( اندك از ايشان )كه خيانتكار نيستند( پس از آنان درگذر و چشمپوشى كن كه خدا نيكوكاران را دوست مىدارد« .
گويا اين آيات صرفاً براى مقدمهچينى جهت آنچه در بيعت غدير و پس از آن رخ خواهد داد نازل شده است. گويا اين آيات انذار و بيمدهى است نسبت به سران مرتدّانى كه به تحريف و نقض بيعت و ميثاقى كه خود در روز بيعت انجام داده بودند و آن را قطعى نموده بودند پرداختند. كسانى كه فراموش كردند در غدير به علىعليه السلام تبريك گفتند، و فراموش كردند به آن حضرت گفتند: تو مولى و سرور من و مولى و سرور همه مؤمنان شدى!
پس امت اسلامى جهره خود را فراموش كرده و خيانت خود را آشكار ساختند، و به جز عدهاى اندك همگى مرتدّ شده و به ضلالت پيشينيان خود باز گشتند. فقط تعداد اندكى - كه تعداد آنها سه يا چهار نفر بيشتر نبود - همه از اسلام حقيقى بازگشتند.
اين جريان دقيقاً در امت عيسىعليه السلام رخ داد. خداوند متعال مىفرمايد: »و من الذين قالوا انّا نصارى اخذنا ميثاقهم فنسوا حظّاً ممّا ذكِّروا به فأغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة و سوف ينبِّؤهم اللَّه بما كانوا يصنعون«××× ۲ مائده / ۱۴. ×××: »و از كسانى كه گفتند ما نصرانى هستيم از ايشان )نيز( پيمان گرفتيم و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند فراموش كردند و ما )هم( تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم و به زودى خدا آنان را از آنچه مىكردهاند )و مىساختهاند( خبر مىدهد« .
ساير آيات نيز در خصوص اين دو امت گمراه سنتها و بدعتهايى كه نهادند سخن مىگويد. از ايشان و از تورات و انجيل و تعاليم الهى سخن مىگويد، و به جز برخى مسائل فرعى ديگر كه سوره بدان پرداخته است، در پايان به سخن گفتن از امت مسيح و آنچه بر سر آنها آمد پرداخته، و حسن خاتمه آن چنين است كه خداوند متعال مىفرمايد:
»قال اللَّه هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم«××× ۱ مائده / ۱۱۹. ×××: »خدا فرمود اين روزى است كه راستگويان را راستىشان سود بخشد براى آنان باغهايى است كه از زير آن نهرها روان است هميشه در آن جاودان اند خدا از آنان خشنود است و آنان از او خشنود هستند اين است رستگارى بزرگ« .
اين اهلبيت حضرت مصطفىعليهم السلام هستند كه حضرت اللَّه سبحانه و تعالى به ما دستور داده است كه با ايشان باشيم و فرموده است: »يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و كونوا مع الصادقين«××× ۲ توبه / ۱۱۹. ×××: »اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد« .
به تعبير ديگر: آيه تبليغ سوره مائده را به دو نيم كرده و ماقبل آن و مابعد آن همچون دو بالى است كه توسط آنها در فضاى سنن الهى پرواز مىكند. قضيه عهد و ميثاق و واليان الهى را بيان كرده است، و آنچه بر سر اين دو نبوت پس از آنكه امتهايشان ميثاق ولايت و وصايت را نقض كردند آمد.
مصيبتها و رسوايىها و محنت و رنجهايى كه بر سرشان باريد، و دستورات و تعاليم نازل شده در تورات و انجيل از ميان رفت. تا كار به جايى كشيد كه تورات و انجيل را ضايع كرده و كلام الهى را تحريف نمودند. سپس متون ديگرى را خود تدوين كردند، آن هم مطابق با هواى نفس و ميل راهبان و عالمان يهود و نصارى.
در نتيجه، مهمترين بخش دو رسالت عظيم دو پيامبر بزرگ در تاريخ قديم ضايع شد و از ميان رفت. قرآن كريم هم با تفصيل زياد از اين دو امت سخن گفته، تا عبرتى باشد براى صاحبان خرد.
اگر عصمت و پاسبانى و نگاهبانى خداوند در روز غدير بر پيامبر ما محمدصلى الله عليه وآله نازل نشده بود، و اگر تأكيد الهى مبنى بر حفظ قرآن وجود نمىداشت، رسالت الهى نيز در مسير طوفانهايى كه بر امتهاى گذشته وزيد قرار مىگرفت. ما نيز متفرق مىشديم، و امروز مجموعهاى از كتابهاب مقدس اما تحريف شده در اختيارمان بود! ولى خداوند فرموده است: »انّا نحن نزَّلنا الذكر و انّا له لحافظون«××× ۱ حجر / ۹. ×××: »بىترديد ما اين قرآن را نازل كردهايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود« .
يكى از شاخصهاى زندگى حضرات معصومينعليهم السلام تبليغ غدير به شكلهاى مختلف تبليغى است. از جمله تبليغ غدير با آيه تبليغ است كه ذيلاً به بيان آن مىپردازيم:
۱- استناد امام باقرعليه السلام به آيه »تبليغ« در برابر حسن بصرى
لب فرو بستن از حقايق قرآنىِ غدير، يكى از ضربههاى شكنندهاى است كه دشمنان اهلبيتعليهم السلام توانستهاند با سكوتهاى بىجاى خود بر پيكره فرهنگى جامعه اسلامى وارد كنند و با بىخبر گذاشتن جامعه از حقايق ولايت راه را براى سقيفه هموار كنند.
يكى از دشمنان مرموز و موذى و منافق خاندان نبوت حسن بصرى است. حسن بصرى از محدثان سقيفه است كه با نفاق خود گفتههايش را مقبول همه قرار مىداد و دورويى او براى همه معلوم بود. او كه عمرى طولانى نمود و از زمان اميرالمؤمنينعليه السلام تا امام باقرعليه السلام زنده بود، ادعاى تقدس نيز داشت.
يكى از موارد، نفاق او در تفسير آيات قرآن بود، كه در اين جهت نيز شهرتى به دست آورده بود. او آيات مربوط به اهلبيتعليهم السلام را بيان نمىكرد و درباره آنها به ابهام مىگذراند. اين كار او ضربه سنگينى به رواج فرهنگ اهلبيتعليهم السلام در ميان مردم مىزد.
در چنين شرايط حساسى كه حسن بصرى خود را در اجتماع به عنوان يك مرجع علمى معرفى كرده بود، در مجلس امام باقرعليه السلام آيات غدير مطرح شد و سكوتى كه حسن بصرى درباره آنها به خرج مىدهد. مردى به نام اعشى عرض كرد: حسن بصرى آيه »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ ...«××× ۱ مائده / ۶۷ . ××× را مىخواند و مىگويد درباره مردى نازل شده و نام او را نمىگويد!
امام باقرعليه السلام با شنيدن اين خبر حضرت موقعيت را مغتنم شمرده و از همين فرصت تبليغ غدير را نشانه رفت و فرمود:
او را چه شده است! خدا نمازش را قبول نكند. اگر مىخواست خبر مىداد درباره چه كسى نازل شده است. جبرئيل بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد و عرض كرد: خداوند به شما امر مىكند امتت را راهنمايى كنى كه وليّشان كيست و اين آيه را نازل كرد.
پيامبرصلى الله عليه وآله هم قيام كرد و دست على بن ابىطالبعليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ.××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۰ ح ۳۴. ×××
۲- امام صادقعليه السلام و آيه »تبليغ« پشتوانه قرآنى غدير
قرآن سند دائمى و ترازوى سنجش فكر و اعتقاد يك مسلمان است. هر اعتقادى كه بر آيهاى از قرآن استوار باشد استحكام كتاب اللَّه را به خود مىگيرد و از گزند شبهه پراكنان در امان مىماند.
امام صادقعليه السلام در اين باره فرمود: هر كس دينش را از كتاب خداوند بياموزد كوهها از جا كنده مىشوند قبل از اينكه او تكانى بخورد.
راوى پرسيد: در قرآن كدام آيه است؟ حضرت نمونههايى را ذكر كردند تا آنكه درباره مستند قرآنىِ غدير چنين فرمود: از جمله قول خداوند عزوجل است كه مىفرمايد: »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ« .××× ۱ مائده / ۶۷ . ×××
از همين جاست قول پيامبرصلى الله عليه وآله كه به علىعليه السلام فرمود: اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ ... .××× ۲ بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۱۰۳. ×××
۳- امام صادقعليه السلام و آيه »تبليغ« آخرين دستور قرآنى غدير
امام صادقعليه السلام بين دستور و اجراى غدير دو مرحله را طبق آيات قرآن بيان مىفرمايد، كه نشان از دقيق بودن مسئله غدير در مقدر الهى دارد. مرحله اول دستور اصلى نصب امام است كه در سوره انشراح آمده و حضرت در تفسير آن را چنين فرمود:
خداوند عزوجل به پيامبرش فرمود: »فَاِذا فَرَغتَ فَانصَب وَ اِلى رَبِّكَ فَارغَب«××× ۳ انشراح / ۸ ۷ . ×××: »وقتى فراغت يافتى منصوب كن و به سوى پروردگارت رغبت نما« ، تفسيرش اين است: »آنگاه كه فراغت يافتى عَلَم و علامت خود را نصب كن و وصيَّت را معرفى نما و فضيلت او علناً بيان كن« .
مرحله دوم دستور اجراى آن بود كه در نزديكى غدير خم نازل شد و واقعه غدير بر اساس آن شكل گرفت. امام صادقعليه السلام در اين باره مىفرمايد:
تا آنگاه كه از حجةالوداع باز مىگشت آيه »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ ... «××× ۱ مائده / ۶۷ . ××× نازل شد. حضرت مردم را ندا داد تا جمع شوند و فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ.××× ۲ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۴ ح ۷. ×××
۴- امام هادىعليه السلام در شرح كيفيت خطابه غدير
با جنايات سقيفه، امامان غدير كِى مىتوانستند روز غدير را به زيارت صاحب غدير اختصاص دهند، تا چه رسد به اينكه زيارتنامه غديرى به مردم بياموزند؟ در جايى كه خفقان بنىعباس به اوج خود رسيده و متوكلها دشمنى خود را با صاحب غدير علنى كردهاند؛ و اينك دهمين امام غدير را به صورت تبعيد از مدينه به سامرا آوردهاند.
موقعيت بسيار حساسى بود كه امام على النقىعليه السلام در سالى كه معتصم عباسى آن حضرت را از مدينه به سامرا تبعيد كرد، در روز عيد غدير بتواند به كوفه بيايد. سپس در نجف اميرالمؤمنينعليه السلام را زيارت كند و زيارتنامه مفصلى كه يك دور كامل اعتقادى درباره فرهنگ غدير است بخواند و ماجراى غدير را ضمن آن به ما بياموزد و خطاب به جدش اميرالمؤمنينعليه السلام بفرمايد:
من شهادت مىدهم كه پيامبرصلى الله عليه وآله آنچه درباره تو از سوى خدا نازل شده بود ابلاغ كرد و امر خدا را امتثال نمود و اطاعت و ولايت تو را بر امتش واجب كرد و براى تو از آنان بيعت گرفت و تو را صاحب اختيار مؤمنين قرار داد، همان گونه كه خداوند اين مقام را براى تو قرار داد.
سپس خدا را بر اين مطلب شاهد گرفت و فرمود: آيا فرمان الهى را به شما رساندم؟ گفتند: آرى رساندى. فرمود: خدايا شاهد باش و تو براى شاهد بودن و قضاوت بين بندگان كافى هستى.
من شهادت مىدهم كه خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد تا صاحب اختيارىِ تو را بر امت علناً اعلام كند تا مقام شامخ تو را بلندتر نمايد و برهان و دليل تو را اعلان نمايد و سخنان باطل را خط بطلان كشد و عذرها را قطع نمايد.
آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از فتنه فاسقين نگران شد و تقيه از منافقين را مطرح نمود، پروردگار جهان بر او وحى فرستاد كه »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ« .
اين بود كه آن حضرت سنگينى سفر را بر خود هموار نمود و در شدت گرماى ظهر بپاخاست و خطبهاى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه آنان پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آرى به خدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش. سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبودهام؟ گفتند: آرى. پس دست تو را گرفت و فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ.
ولى به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده كمى ايمان نياوردند؛ و اكثرشان جز زيان كارى چيزى به دست نياوردند ... .
خدايا لعنت كن كسانى را كه حق وليت را غصب نمودند و عهد و پيمان او را انكار نمودند بعد از يقين و اقرار به ولايت او در روزى كه دين را برايش كامل نمودى.××× ۱ مصباح المتهجد: ص ۶۹۱ . بحار الانوار: ج ۹۷ ص ۳۶۰.
نكتهاى در آيه تبليغ است و آن اينكه:
در آيات قبل و بعد از آيه تبليغ نيز عبارت »ما انزل« آمده است: آيه ۶۶ : »ما انزل اليهم من ربهم« ، آيه ۶۷ : »ما انزل اليك من ربك« ، آيه ۶۸ : »ما انزل اليكم من ربكم« .
اين يك امر تصادفى نيست كه در سه آيه پشت سر هم، سه مورد »ما انزل« آمده باشد. مورد اول و سوم مربوط به كتاب آسمانى است كه مردم بايد آن را به پا دارند تا از بركات آن در دنيا و آخرت بهرهمند شوند، و مورد دوم مربوط به رهبرى جامعه است كه بايد از سوى خدا تعيين گردد، و پس از پيامبرصلى الله عليه وآله در قالب امام سرپرستى جامعه را بر عهده گيرد.
اعجاز قرآن را ببينيد؛ خدا امامت على بن ابىطالبعليه السلام را بين دو كتاب آسمانى قرار داده است. در يك آيه مىفرمايد: اگر كتاب خدا را به پا داريد اوضاع اقتصاديتان خوب مىشود. در آيه ديگر مىفرمايد: اگر كتاب آسمانى را به پا نداريد هويت نداريد و هيچ هستيد. در ميان اين دو آيه مىفرمايد: اى پيامبر! علىعليه السلام را معرفى كن. يعنى كتاب آسمانى و امام معصومعليه السلام در كنار هم، چنانكه پيامبرصلى الله عليه وآله در حديث ثقلين فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهلبيتى.
قرآن كتاب اعظم و امّ الكتاب مسلمانان، اولين كتابى است كه غدير را با ابديت خود پيوند داده است. غدير نيز، قبل از واقعه و مقارن آن و بعد از اجراى آن در پناه قرآن بوده، و نزول آيات پى در پى آن را پشتيبانى كردهاند. بنابراين قبل از معرفى هر كتابِ ديگرى بايد بگوييم: قرآن حامل غدير است و طى چهارده قرن فرهنگ غدير را با حضور خود بين همه نسلهاى مسلمان به خانههاى آنان برده و در اختيار بزرگ و كوچكشان قرار داده است.
با در نظر گرفتن اين ارتباط عميق، هر كتابى كه در اعتقادات، حديث، تاريخ و تفسير در اسلام نوشته شده، به عنوان يكى از اساسىترين فرازهاى دين »آيات غدير« را مطرح ساخته و به تبيين آن پرداخته است.
اولين كتاب در اسلام كه واقعه غدير را مطرح كرده »كتاب سليم بن قيس هلالى« است، كه در موارد متعددى از آن آيه »تبليغ« و »اكمال« مطرح شده و ارتباط مستقيم آن با واقعه غدير از لسان پيامبر و امامانعليهم السلام بيان شده است. پس از آن هم تفاسير و كتابهاى تاريخى و اعتقادى اين حقيقت بزرگ را درباره غدير ثبت كردهاند، به گونهاى كه هر جا سخن از »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...« و »الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينِكُمْ ...« به ميان آمده، فوراً غدير مطرح شده است، و هر جا سخن از غدير بوده فوراً اين آيات تداعى شده است.
اين حقيقت غديرى قرآنى، كم كم شكل جدى ترى به خود گرفته، و با شبهه افكنىهايى كه دشمنان از فشار عظمت آن به ميان آوردهاند، توجه بيشترى را به خود جلب كرده است؛ به گونهاى كه در كتابهاى تاريخى و حديثى به صورت فصلى خاص با عنوان »آيات غدير« يا »غدير در قرآن« مطرح شده است.
همچنين مراجعه شود به عنوان: قرآن / آيه »تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ...« .
يكى از مفاهيم عميق در زيارت غديريه، رابطه آيات قرآن با ولايت و امامت و اميرالمؤمنينعليه السلام است. يكى از آياتى كه در زيارت غديريه به آن استشهاد شده آيه ۶۷ از سوره مائده يا همان آيه تبليغ است:
اين آيه مشهور غدير را امام هادىعليه السلام با تفصيلى گويا بيان نموده است، كه ما به نقل مضمون آن به اختصار بسنده مىكنيم:
پيامبرصلى الله عليه وآله درباره علىعليه السلام دعاهايى مىفرمود. خداى تعالى اين دعاها را مستجاب فرمود و بيان داشت كه به ولايت او پس از حضرتت رضايت دارم.××× ۱ مانند احاديثى كه ذيل آيات ۲۵ تا ۳۴ سوره طه روايت شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله دعا كرد تا خداوند علىعليه السلام را وزير و برادر او قرار دهد، و خداوند مستجاب فرمود. ××× پس به حضرتش امر فرمود به جهت اعلاء شأن اميرالمؤمنينعليه السلام و باطل كردن سخنان بيهوده و قطع عذرها، اين نعمت را اظهار كند. پيامبرصلى الله عليه وآله مىخواست از فتنه منافقان - كه دشمن علىعليه السلام بودند - بر حذر باشد. در اين هنگام آيه غدير نازل شد و پيامبرصلى الله عليه وآله را امان داد.
در اينجا بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله زحمت آن مسير طولانى را به خود پذيرفت، و در گرماى ظهر به پا خاست و خطبه خواند. پس آنگاه كسانى كه به پيامبرصلى الله عليه وآله ايمان آورند كم بودند و شمار زيادى از مردم جز در مسير زيانكارى پيش نرفتند.
تا اينجا كلام امام هادىعليه السلام بود كه مضمون آن به اختصار نقل شد. جاى اين سؤال باقى است كه چرا مردم با وجود آن بيعت تاريخى، اين همه به ولايت پشت كردند؟
بازگويى اين پرسش و پاسخ نيز مفيد است: محمود بن لبيد گويد: پس از شهادت رسولخداصلى الله عليه وآله، حضرت فاطمهعليها السلام بر سر قبور شهدا مىرفت و بر سر قبر حمزه سيدالشهداء مىگريست. روزى در آن محل به خدمت حضرتش رسيدم... ، و پرسيدم: اى بانوى من، از شما مسئلهاى مىپرسم كه در سينهام موج مىزند.
فرمود: بپرس. گفتم: آيا رسولخداصلى الله عليه وآله قبل از وفاتش بر امامت علىعليه السلام تصريح فرمود؟ فرمود: شگفتا ! آيا روز غدير خم را فراموش كرديد؟ و پس از بيانات ديگر فرمود: به خدا قسم اگر حق را نزد اهلش وا مىگذاردند و عترت پيامبرشان را پيروى مىكردند، هيچ گاه دو نفر درباره خداى تعالى اختلاف نمىكردند، و )حق را( آيندگان از گذشتگان به ارث مىبردند، تا آنگاه كه قائم ما - نهمين از نسل حسينعليه السلام- قيام كند. اما آن را كه خدا مؤخّر قرار دهد مقدّم داشتند، و آن را كه خدا مقدّم داشته پشت سر گذاردند... .××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۳۵۴ - ۳۵۲. كفاية الاثر: ص ۱۹۹. ×××
اين پرسش و پاسخ زمانى انجام مىگيرد كه از اين واقعه تاريخى و شكوهمند، با آن همه مقدمه و مؤخّره بياد ماندنى، هنوز يك سال نگذشته است. آيا بانوى بانوان حق ندارد از اين گونه سؤالها اظهار شگفتى كند؟! جملات بعدى دخت پيامبرعليها السلام نيز تفسير آيهاى است كه قبل از آيه غدير بيان شده است: و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را كه از جانب پروردگارشان به آنان فرستاده شده را به پا مىداشتند، همانا از بالاى سر و از زير پاهاى خود )بركات الهى را( مىخوردند... .××× ۲ مائده / ۶۶ . ×××
آيا اين آيه تعريض و كنايتى به امت اسلام نيست؟ مگر پيامبرصلى الله عليه وآله بارها نفرموده بود كه تمام حركات امتهاى گذشته به دست اين امت تكرار خواهد شد؟ رفتار بنىاسرائيل با تورات و هارون، و رفتار نصارى با انجيل و حواريون چگونه بود؟××× ۱ تفصيل اين كلام در كتاب كفاية الخصام: ج ۶ و ۷ آمده است. كفاية الخصام، ترجمه غاية المرام، شرح و تحقيق و تعليقات: محمدحسين صفاخواه، چاپ انتشارات آمه، تهران. و نيز مراجعه شود به: مقاله مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبائى كه در آن كتاب آمده است. ×××
از جمله نكاتى كه در مورد آيه تبليغ مىتوان بيان كرد اينكه خداوند امامت را ادامه رسالت و همتاى آن مىداند. از اين رو در حادثه جهانى غدير خم به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: اگر نصب على بن ابىطالبعليه السلام را به دست خود انجام ندهى و ولايت را تبيين نكنى، اصلاً به رسالت الهى عمل نكردهاى؛ يعنى رسالت منهاى امامت معادل با رسالت منهاى رسالت است، زيرا آنچه اساس رسالت را حفظ مىكند همان امامت است.
بهترين معرّف براى عظمت روز غدير و حادثه جهانى اين روز قرآن و عترت است. چه حادثهاى در روز هجدهم ماه ذىحجه در سرزمين غدير رخ داد كه اين روز را براى ابد عيد كرد؟ خداى سبحان در آيه تبليغ به رسول اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« . گر چه پيامبرصلى الله عليه وآله داراى مقام نبوت نيز هست، ولى در اين پيام آسمانى رسالت او مطرح است.
در ذيل همين آيه مىفرمايد: »و اللَّه يعصمك من الناس« : »خدا تو را از آسيب مردم حفظ مىكند. خداى سبحان فرمود خدا تو را از آسيب مردم مصون نگاه مىدارد.
در حقيقت آنچه سر همبندى كردهاند افسوس افسونگران است، و افسونگر هر جا برود رستگار نمىشود. مردم خواهند ديد كه در صحنه مسابقه اژدهايى حركت مىكند ولى چيزى جز چوبهاى خشك و طنابهاى بىروح و سرد نيست. آخرالامر هم كيد و صنع ساحران را بلعيده مىشود، نه چوب و عصا و طناب. خداى سبحان با چنين اهميتى حادثه غدير را براى رسول گرامىصلى الله عليه وآله تحليل و تبيين كرد.
اگر كسى بر آن شود تا غدير را در يك جمله معرفى كند، مىتواند بگويد: غدير پيمانه و ظرفى است كه تمام فداكارىهاى رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله در آن گرد آمده، و گنجينه تمام احكام و آدابى است كه خداى متعال بر پيامبر خويش فرو فرستاده است. اين حقيقت و پيوند ناگسستنى بعثت و خاتميت با غدير در اين آيه از قرآن تبلور يافته كه مىفرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته ...«××× ۱ مائده / ۶۷ . ×××: اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرساندهاى.
توصيف ديگر غدير اين است كه بوستان تمام فضائل، اخلاق، والايىها و خوبىهاست. بلكه غدير عين والايىهاست و تحولات مدنى و فرهنگى و معنوى وامدار غدير هستند، چرا كه مهمترين عامل ماندگارى كيان دين و ملت اسلام است، و منكر غدير با اين ويژگىها، در حقيقت منكر تمام ارزشهاى والاى اسلامى است. غدير، مدرسه و فرهنگ اميرالمؤمنينعليه السلام است كه مىتواند تمام بشريت را قرين سعادت و شادكامى گرداند.
صاحب مدرسه غدير، يعنى اميرالمؤمنينعليه السلام در عظمت و منزلت، در مرتبه پس از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله است، چه اينكه وى چنان منزلت والايى دارد كه هيچ كس را ياراى همسنگى با او نيست. از همين رو امام صادقعليه السلام درباره »حكم بن عتيبه« كه مىخواست از غير طريق علىعليه السلام به مراتب خداشناسى دست يابد، فرمود: ...فليشرق و ليغرّب، اما و اللَّه لا يصيب العلم الا من اهلبيت نزل عليهم جبرئيل××× ۲ كافى: ج ۱ ص ۳۹۹. ×××: برود و شروق و غرب را در نوردد، آگاه باشيد كه به خدا سوگند )هر كجا كه رود( به علم )واقعى( دست نخواهد يافت مگر از محضر كسانى كه جبرئيل بر آنان نازل شده است.
حق نيز همين است كه روى برتافتن از مدرسه و فرهنگ پيامبر و اهل بيتشعليهم السلام دليل روشن و خدشه ناپذير تيرهروزى و سيهبختى است. و دانش، هر مرتبه و جايگاهى داشته باشد، اگر از خاستگاهى جز خاندان رسالت به دست آيد ارج و ارزش نخواهد داشت، زيرا چنين دانشى از ارزشهاى اخلاقى و معنوى تهى و از روح شريعت به دور است.
همچنين هر مسيرى كه به غدير نرسد، عليه دين است و هر چه بر ضد و مخالف دين باشد مخالف خدا و رسول و خاندان پاك او است. چرا كه تمام ارزشها و والايىهاى اخلاقى در غدير نهفته است و از آن جوشش مىگيرد.
در مورد آيه تبليغ بد نيست به نكتهاى اشاره شود، و آن اينكه:
اولين و اصلىترين هدف پيامبرانعليهم السلام رساندن پيام خداوند به مردم است، تا حجت بر آنان تمام شود. خداوند در قرآن اين هدف را چنين بيان مىكند:
»انّا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داوود زبوراً . و رسلاً قد قصصناهم عليك من قبل و رسلاً لم نقصصهم عليك و كلّم اللَّه موسى تكليماً . رسلاً مبشّرين و منذرين لئلا يكون للناس على اللَّه حجة بعد الرسل و كان اللَّه عزيزاً حكيماً«××× ۱ نساء / ۱۶۵ - ۱۶۳. ×××: ما به تو وحى كرديم همچنان كه به نوح و پيامبران بعد از او نيز وحى كرديم به ابراهيم اسماعيل اسحاق يعقوب اسباط عيسى ايوب يونس هارون و سليمان وحى نموديم و به داوود هم زبور را عطا كرديم. همچنين بر پيامبرانى كه شرح حال آنان را براى تو گفتيم و آنان كه شرح حالشان را نگفتيم وحى فرستاديم و خدا با موسى به طور آشكار و روشن سخن گفت. رسولان را فرستاد تا بشارت دهنده و انذار كننده باشند تا آنكه پس از فرستادن رسولان مردم را بر خدا حجتى نباشد و خدا هميشه مقتدر و همه كارهاى او مطابق حكمت است.
پس هدف اصلى پيامبرانعليهم السلام اتمام حجت خداوند بر خلق و وظيفه پيامبر تنها ابلاغ است. خداوند اين وظيفه را چنين بيان مى فرمايد: »ما على الرسول الا البلاغ و اللَّه يعلم ما تبدون و ما تكتمون«××× ۱ مائده / ۹۹. ×××: بر پيامبر جز تبليغ وظيفهاى نيست و خدا از آشكار و پنهان شما آگاه است.
بنابراين پيامبر بعد از ابلاغ پيام خداوند وظيفهاى ندارد كه مردم را به اجبار به راه راست ببرد. گذشته از آنكه توانايى چنين كارى را هم ندارد. خداوند اين واقعيت را چنين بيان مىكند: »فذكّر انما انت مذكّر . لست عليهم بمسيطر«××× ۲ غاشيه / ۲۳. ×××: تو خلق را متذكر ساز كه وظيفه پيامبرى تو غير از اين نيست. تو مسلط بر آنان نيستى.
گذشته از اين وظيفه اصلى، پيامبرانعليهم السلام وظيفه ديگرى نيز دارند و آن اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله بايد با توجه به دين خدا طرحى نو در جامعه بشرى در اندازد و امتى را به وجود آورد كه سرنوشت بشر را تغيير دهد. اميرالمؤمنينعليه السلام اين وظيفه را چنين بيان مى كند:
فبعث اللَّه محمداًصلى الله عليه وآله بالحق، ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته... ، بقرآن قد بيّنه و احكمه××× ۳ نهج البلاغه: خطبه ۱۴۷. ×××: خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را با قرآن كه متقن بيان كرده بود برانگيخت تا بندگانش را از عبادت بتها خارج سازد و به عبادت خدا برساند و از اطاعت شيطان خارج كند و به اطاعت خدا در آورد.
امت واحده اسلامى زمانى تحقق پيدا خواهد كرد كه در همه زمينهها و زواياى زندگى انسان احكام خدا حاكم باشد. طبعاً ضرورىترين مسئله براى امت اسلامى رهبرى است. تا رسولخداصلى الله عليه وآله زنده است، منصب به عهده او است و مسلمانان موظف اند در تمام مسائل داورى و حاكميت او را بپذيرند. به آيه توجه كنيد: »فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً«××× ۱ نساء / ۶۵ . ×××: نه چنين است قسم به خداى تو كه اينان به حقيقت ايمان نمىآورند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه به هر حكمى كه كنى هيچ گونه اعتراضى در دل نداشته و كاملاً از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.
پس از رسولخداصلى الله عليه وآله رهبرى امت بايد به دست كسانى سپرده شود كه از نظر علم خدادادى و عصمت همانند رسولخداصلى الله عليه وآله باشند، تا كشتى امت اسلامى به ساحل نجات برسد.
ممكن است با توجه به ظاهر آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك...« اين گونه قضاوت شود كه روز غدير فقط روز »ابلاغ ولايت« است، و رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله در آن روز همين مقدار كه ولايت حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام را به مسلمانان ابلاغ كرد خشنود بود! ولى اين تفكر كامل نيست، بلكه غدير ابعاد بسيار گستردهترى دارد.
اگر كسى بگويد: واژه »بلّغ« يعنى ابلاغ كن و به مردم برسان، و »ما انزل اليك« يعنى امامت و ولايت حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام. پس روز غدير تنها روز »ابلاغ ولايت« است.
در مقام پاسخ اين سؤال مىتوان گفت:
درست است كه واژه »بلّغ« يعنى ابلاغ كن و به مردم برسان و مردم را آگاهى ده، اما متعلق آن در آيه ذكر نشده كه چه چيزى را ابلاغ كن؟ اين مطلب از ظاهر آيه روشن نيست و جمله »ما انزل اليك« عام است. آيا »آنچه بر تو نازل كرديم« چه چيزى است؟
آيا تنها ابلاغ ولايت است؟
آيا معرفى امام است؟
آيا معرفى امامان معصومعليهم السلام تا رجعت و قيامت است؟
آيا تعيين سيستم رهبرى اسلام است؟
يا موضوع »ما انزل اليك« تئورى و عملى است؟
يعنى هم امامان معصوم را معرفى كن و هم براى آنان بيعت بگير؟ تا پس از »بيعت عمومى« كسى نتواند در امامت شك و ترديد داشته و باور مسلمانان را دچار تزلزل كند.
در پاسخ اين سؤالات بايد گفت: با توجه به آيه ۳ سوره مائده و پيامهاى آن و تداوم هشدارها، اين حقيقت به اثبات مىرسد كه نظريه اول درست نيست؛ اينكه مقصود تنها ابلاغ ولايت باشد. بلكه نظريه دوم را به اثبات مىرساند. چرا كه در ادامه آيه آمده است: »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« : اگر اين كار را انجام ندهى رسالت او )خدا( را به اتمام نرساندهاى.
پس متعلق »ما انزل« چه چيز بسيار مهمى است كه اگر انجام نشود رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله ناقص است. رسولاللَّهصلى الله عليه وآله نيز از هراس دارد كه نپذيرند. اگر فقط ابلاغ ولايت بود كه ترسى نداشت، چون پيشتر هم بارها اين ابلاغ را انجام داده بود؛ پيامبرصلى الله عليه وآله بارها و بارها در محراب و منبر، در مدينه و ديگر شهرها، در آستانه جنگها و پس از پيروزىها ولايت و وصايت امام علىعليه السلام را ابلاغ فرموده بود. نه از كسى ترسيد و نه از فردى اجازه گرفت. مثل حديث منزلت كه در آستانه جنگ تبوك و در آستانه فتح خيبر بيان فرمود.
آيا در غدير چه اتفاقى مىخواست بيافتد كه رسولخداصلى الله عليه وآله مىهراسيد، تا جايى كه فرشته وحى حضرتش را دلدارى داد و اين آيه را مى خواند: »و اللَّه يعصمك من الناس« : خداوند تو را از آسيب بدخواهان حفظ مىكند.
نكته مهمتر اينكه: متعلق جمله »ما انزل اليك« چه مطلب بسيار مهمى است كه پس از تحقق آن اين حقايق در آيه اكمال مطرح شد:
اكمال دين: »اليوم اكملت لكم دينكم« .
اتمام نعمت الهى: »و أتممت عليك نعمتى« .
جاودانگى اسلام: »و رضيت لكم الاسلام ديناً« .
يأس و نااميدى كافران: »اليوم يئس الذين كفروا« .
پس به طور يقين نظريه اول درست نيست و بايد متعلق »ما انزل اليك« تحقق ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام همراه با »بيعت عمومى« باشد. اينكه فرمود: »اى رسول )خدا( امروز آنچه را بر تو نازل كرديم به مردم برسان« يعنى ولايت حضرت علىعليه السلام و يازده امام از فرزندان اوعليهم السلام را ابلاغ كن، و سپس از مسلمانانى كه به بركت مراسم حج از سراسر جهان در اين سرزمين گرد آمدهاند و ديگر چنين اجتماعى پديد نخواهد آمد، بيعت و اعتراف بگير. به تعبير ديگر: مسئله امامت را در بينش و باور و با اعتراف عمومى، و در عمل با بيعت عمومى به انجام رسان. چون در غدير پس از انتخاب الهى و ابلاغ رسولخداصلى الله عليه وآله، بيعت عمومى مردم نيز تحقق يافت.
به ديگر بيان: تنها ابلاغ ولايت تنشزا نيست و امت را به فروپاشى تهديد نمىكند و شورشهاى مسلحانه را به همراه ندارد و پيامبرخداصلى الله عليه وآله را نمىترساند، كه ۳ بار از جبرئيل درخواست استعفا كند! همه اين ترسها و نگرانىها براى تحقق »بيعت عمومى« بود.
با تأمل در آيه ابلاغ نكاتى به دست مىآيد كه قابل ذكر است:
نكته اول: اول آنكه موضوع خلافت حضرت علىعليه السلام همچون احكام دين مستند به وحى الهى است، و رسولخداصلى الله عليه وآله موظف است آن را به مردم ابلاغ نمايد. وقتى پاى وحى به ميان آيد، خطا و نسيان و اغراض شخصى و مسائل عاطفى - كه از خويشاوندى نشأت مىگيرد - به كلى منتفى است. اين امر، امر خداست كه به زبان رسولصلى الله عليه وآله جارى گشته است، كه جمله »فأوحى الىّ« در خطبه دليل بر آن است.
نكته دوم: رساننده حكم شخص رسولخداصلى الله عليه وآله است، چرا كه فرمود: »يا ايها الرسول« . و بنا بر آيات سوم و چهارم سوره نجم حضرتش از پيش خود نمىگويد و از طرف خدا مأمور است.
نكته سوم، رسولخداصلى الله عليه وآله در تمام احكام جز رساندن آن وظيفه ديگرى ندارد، چه مردم قبول كنند و چه نكنند. پس اراده شخص رسولصلى الله عليه وآله در اين گونه از امور دخالتى ندارد، همچنان كه در تعيين رسولصلى الله عليه وآله چنين است. در يك جمله تعيين رسولصلى الله عليه وآله و جانشينى او با خداست، و كلمه »بلّغ« مثبِت مدعاى ما است.
از اينجا معلوم مىشود كه تعيين جانشين رسول با رسول نيست و رسول در آن نقش استقلالى ندارد. بلكه رسول رساننده و معرفى كننده وحى است. وقتى رسول نتواند جانشين تعيين كند، ديگران به طريق اولى نمىتوانند.
اين نكات از كلمه »بلّغ« استفاده مىشود. در يك كلام بايد گفت: كلمه »بلّغ« دست مخلوق را - هركس كه باشد - در اين باب بسته است.
نكته چهارم: آنكه امامت و جانشينى حضرت علىعليه السلام - كه در آن زمان خاص بر رسولخداصلى الله عليه وآله نازل شد - از روز ازل معين بود. همچنان كه احكام اسلامى از روز ازل معين بوده، ولى در زمان خاصى كه خداوند بر اساس حكمت بالغه خود صلاح دانسته به جامعه معرفى شده است. و لذا رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: معاشر الناس! ما قصرت فى تبليغ ما انزله اللَّه تعالى الىّ، و انا مبين لكم بسبب هذا الآية: اى گروههاى مختلف مردم! من در تبليغ احكامى كه بر من نازل شده است كوتاهى نكردهام، و تا كنون گفتنىها را )بر حسب وظيفهاى كه داشته و دارم( براى شما گفتهام، و حالا براى شما سبب نزول اين آيه را بيان مىكنم )تا تصور نكنيد من از خود مىگويم( . چنانچه پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده است: كنت نبياً و آدمعليه السلام بين الماء و الطين××× ۱ بحار الانوار: ج ۱۶ ص ۴۰۲ ح ۱، به نقل از مناقب آل ابىطالب. ×××: من پيامبر بودم در حالى كه حضرت آدمعليه السلام هنوز ميان آب و خاك بود.
پس مرتبه ظهور بعد از مرتبه جعل است. دليل بر اين مدعا »ما اُنزل اليك« است، چون »اُنزِل« دلالت دارد بر اينكه حكم از جانب مقام ربوبى فرود آمده است. پس قطعاً حكم قطعى الهى است.
نكته پنجم: امامت و وصايت مهمترين مسئله در دين است؛ به اين معنى كه تمام دين به آن بسته است. به عبارت ديگر دين بر مدار ولايت و امامت دور مىزند. در حقيقت، دين وجوداً و مدعى دائر مدار آن است. پس دين بدون امامت مانند پسته بدون مغز است.
شاهد بر اين معنى آنكه خدا مىفرمايد: »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالتك« ، در صورتى كه رسولخداصلى الله عليه وآله تمام احكام دين را قبلاً به مردم ابلاغ فرموده است. اما خداوند مىفرمايد: »اگر اين حكم را ابلاغ نكنى پس رسالتت را انجام ندادهاى« . آيا اين كلام الهى دالّ بر اين نيست كه مغز تمام احكام، بلكه اصل و ريشه تمامى آن ولايت و امامت است؟ پس انصاف كجاست؟ و چگونه مىتوان از كنار اين مسئله حياتى بىتفاوت گذشت؟
نكته ششم: معلوم مىشود كسانى در ميان مسلمين بودند كه با تمام قدرت در برابر اين حكم ايستاده بودند. حتى در صدد بودند كه اگر رسولخداصلى الله عليه وآله دست به اقدام در تبليغ اين حكم بزند، او را به قتل برسانند. اين احتمال از »و اللَّه يعصمك من الناس« استفاده مىشود.
زيارت اميرالمؤمنينعليه السلام در روز غدير كه امام هادىعليه السلام فرمودند××× ۱ بحار الانوار: ج ۹۷ ص ۳۶۰. ×××، دوره كامل عقائد شيعه درباره ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام و فضايل و سوابق و محنتهاى آن حضرت است. يكى از مضامينى كه در زيارت اميرالمؤمنينعليه السلام در روز غدير آمده آيه تبليغ است:
إِنَّ اللَّهَ تَعالى اسْتَجابَ لِنَبِيِّهِ صلى اللَّه عليه و آله فيكَ دَعْوَتَهُ، ثُمَّ أَمَرَهُ بِإِظْهارِ ما أَوْلاكَ لِأُمَّتِهِ إِعْلاءً لِشَأْنِكَ وَإِعْلاناً لِبُرْهانِكَ وَ دَحْضاً لِلْأَباطِيلِ وَ قَطْعاً لِلْمَعاذِيرِ. فَلَمَّا أَشْفَقَ مِنْ فِتْنَةِ الْفاسِقينَ وَاتَّقى فيكَ الْمُنافِقينَ أَوْحى إِلَيْهِ رَبُّ الْعالَمينَ: »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ« . فَوَضَعَ عَلى نَفْسِهِ أَوْزارَ الْمَسيرِ وَ نَهَضَ فى رَمْضاءِ الْهَجيرِ فَخَطَبَ وَأَسْمَعَ وَ نادى فَأَبْلَغَ، ثُمَّ سَأَلَهُمْ أَجْمَعَ فَقالَ: هَلْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللَّهُمَّ بَلى. فَقالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ. ثُمَّ قالَ: أَلَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ فَقالُوا: بَلى. فَأَخَذَ بِيَدِكَ وَ قالَ: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ« . فَما آمَنَ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فيكَ عَلى نَبِيِّهِ إِلاَّ قَليلٌ وَلا زادَ أَكْثَرَهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ:
خداوند تعالى دعاى پيامبرش صلى اللَّه عليه و آله را درباره تو مستجاب كرد، و به او دستور داد تا ولايت تو را بر امت اظهار كند تا مقام تو را بلندمرتبه و دليل تو را اعلام كرده باشد و سخنان باطل را كوبيده و عذرهاى بىجا را ريشه كن كرده باشد. آنگاه كه از فتنه فاسقان احساس خطر كرد و از منافقان درباره تو ترسيد، پروردگار جهان به او چنين وحى كرد: »اى پيامبر، برسان آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر نرسانى رسالت او را نرساندهاى، و خداوند تو را از شر مردم حفظ مىكند« . پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سختى سفر را متحمل شد و در شدت حرارت ظهر بپا خاست و خطبهاى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه آنها پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آرى به خدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش. سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبودهام؟ گفتند: آرى. پس دست تو )اميرالمؤمنينعليه السلام( را گرفت و فرمود: »هر كس من صاحب اختيار او بودهام اين على صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار كن هر كس او را خوار كند« . ولى به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده كمى ايمان نياوردند و اكثرشان جز زيانكارى براى خود زياد نكردند.
اجتماع غدير براى رفع هر ابهامى در مسئله ولايت بوده، و اگر بنا باشد همان مجلس آغاز ابهامى بزرگ در مسئله باشد، آن هم با به كار بردن يك كلمه عجيب كه اين همه پيچيدگى دارد، در اين صورت بايد گفت: اگر چنين مجلسى نبود مسئله ولايت بسيار واضحتر بود!!!
اينجاست كه آيه قرآن »وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ« محقق مىشود. يعنى اگر ابلاغ پيامى به اين صورت تحقق يابد كه مفهوم آن با گذشت چهارده قرن روشن نيست، پس در واقع ابلاغى نشده است!!
تهديد در آيه »وإن لم تفعل فما بلَّغت رسالته« از نوع كلامى است كه به در مىگويند تا ديوار بشنود! منظور از اين تهديد آن مردمى هستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله خوف قبول نكردن آنان را داشت؛ چرا كه حضرت از ابلاغ ولايت ابايى نداشت، و در تمام عمر خود با اسلوبهاى مختلف به ابلاغ آن همت گماشته بود.
در روايات آمده كه پس از نزولِ آيه »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...« در بازگشت از مكه به غدير اين آيه، آيه هفتم سوره مائده نازل شد؛ عبارت چنين است: فَاَنْزَلَ: »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...« ثُمَّ اَنْزَلَ: »اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّه عَلَيْكُمْ ...« .××× ۱ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۱۵ ح ۱۵۱. ×××
همچنين مراجعه شود به عنوان: سوره / مائده.