آیه تبلیغ و شبهات

از ویکی غدیر

در مورد آيه تبليغ شبهاتى مطرح شده، كه به چند مورد اساسى اشاره كرده و پاسخ مى‏ دهيم:

شبهه خوف پيامبر صلى الله عليه وآله

پيرو افكار ابن‏ تيميه در قرن دوازدهم، محمد بن عبدالوهاب ابتدا حديثى را كه شهيد ابن‏ فتال نيشابورى نقل كرده يادآور شده، و سپس به نقد آن پرداخته است:

خداوند جبرئيل را در حجةالوداع نازل كرد، و او عرض كرد: اى محمد، خداوند سلام مى‏ رساند و مى‏ گويد: على ‏عليه السلام را براى امامت و خلافت معرفى كن. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اصحاب نسبت به على‏ عليه السلام بغض دارند و من مى ‏ترسم.

پس جبرئيل رفت براى مرتبه دوم نازل شد. پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله همان جواب را به او دادند. جبرئيل براى مرتبه سوم آمد، با يک دستور شديد: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته» . پيامبرصلى الله عليه وآله اصحابش را جمع كرد و فرمود: على خليفه من است. «من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه».

محمد عبدالوهاب پس از نقل اين حديث از شيعه مى‏ گويد:

اى مؤمن، نگاه كن به حديث اين دروغ گويان و ركيک بودن الفاظ آن، كه دليل بر بطلان سخن آنهاست. هر كسى اعتقاد به صحت اين حديث داشته باشد هلاک است، چون در آن معصوم به عدم امتثال امر خداوند متهم شده است. اين نقص است، و نقص انبياعليهم السلام كفر است. اين حديث با مدح خداوند نسبت به پيامبر و اصحابش مخالف است: «محمد رسول ‏اللَّه و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم...» . اعتقاد به آنچه مخالف قرآن است موجب كافر شدن انسان مى شود... .

وى در ادامه مى‏ گويد: نسبت دادن خوف به پيامبرصلى الله عليه وآله در واقعه غدير خم درست نيست، چون اصحاب او همه مسلمان بودند.[۱]

و اما پاسخ اين شبهه:

الف. چگونه تمام مسلمانان مطيع اوامر او بودند، و حال آنكه در «عقبه» عده ‏اى تصميم به قتل خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله گرفتند؟ بسيارى از منابع شيعه و عامه به اين جريان هولناک اشاره كرده ‏اند: از شيعه: [۲]

ب. ابن ‏عبدالوهاب حديث را تقطيع كرده است! قبل از پاسخ تفصيلى، لازم است اصل حديث را ذكر كنيم، و البته پيش از آن اين تذكر مهم است كه صاحب «روضة الواعظين» روايات را به صورت مرسل (بدون سند) ذكر مى‏ كند، و هر چند بزرگان و علما او را قبول دارند. البته همين حديث در كتاب «الاحتجاج» مرحوم طبرسى ذكر شده[۳]، كه مرحوم طبرسى اين حديث را به صورت مسند (با ذكر سند) ذكر كرده است.

و اما اصل حديث:

فتّال نيشابورى در كتاب «روضة الواعظين» از امام باقرعليه السلام روايت مى‏ كند: پيامبرصلى الله عليه وآله از مدينه حج به جا آورد. پس جبرئيل نازل شد و عرض كرد: خداوند مى‏ فرمايد ما در مورد هيچ رسولى جانش را نگرفتيم مگر بعد از اكمال دينش، و تو دو فريضه به عهده دارى: فريضه حج و فريضه ولايت.

پيامبرصلى الله عليه وآله براى حج خارج شد، و اعلان عمومى كرد، در حالى كه جمعيت شركت كنندگان به هفتاد هزار يا بيشتر مى‏ رسيد. مثل اصحاب موسى‏ عليه السلام كه براى بيعت با هارون ‏عليه السلام آماده شده بودند.

وقتى به موقف رسيدند، جبرئيل نازل شد و به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كرد: بايد على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را به عنوان خليفه بعد از خود معرفى كنى، كه اطاعتش اطاعت تو است. هر كس او را شناخت مؤمن، و هر كس نشناخت كافر است. پيامبرصلى الله عليه وآله ترسيد كه اهل نفاق و شقاق متفرق شوند و به جاهليت بازگردند. چون دشمنى آنها با على‏ عليه السلام را مى‏ دانست، و از جبرئيل عصمت از مردم (ايمن بودن) را طلب كرد.

حضرت منتظر ماند تا جبرئيل امان از شرّ منافقان بياورد. پيامبرصلى الله عليه وآله كه به مسجد خيف رسيد، جبرئيل دو مرتبه نازل شد و امر خداوند را تكرار كرد، ولى باز امان نياورد.

پيامبرصلى الله عليه وآله در جواب جبرئيل فرمود: من مى‏ترسم اصحاب على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را قبول نكنند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله حركت كردند، تا به غدير خم رسيدند. پنج ساعت از روز گذشته بود كه جبرئيل نازل شد و عرض كرد: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك -  فى على‏ عليه السلام -  و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس» ... .

سپس پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد تا همه در آنجا جمع شوند و خطبه غدير را ايراد فرمود. [۴]

ج. بررسى خوف پيامبرصلى الله عليه وآله

در اينجا لازم است ابتدا اصل خوف انبياءعليهم السلام و سپس خوف پيامبرصلى الله عليه وآله را در پرتو قرآن و روايات و تاريخ بررسى كنيم:

يک. خوف انبياعليهم السلام در قرآن:

خوف يک موهبت الهى است: «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى المأوى.»[۵]

خوف حضرت زكرياعليه السلام: «و انى خفت الموالى من ورائى» .[۶]

خوف حضرت ابراهيم ‏عليه السلام: «فأوجس منهم خيفة قالوا لا تخف و بشّروه به غلام عليم» .[۷]

قبل از اينكه ادامه پاسخ ذكر شود، لازم است جايگاه رسول مكرم اسلام حضرت محمدصلى الله عليه وآله در نزد شيعه بيان شود. براى روسن شدن اين نكته كلام شيخ صدوق كافى است:

اعتقاد ما در شأن پيامبران و رسولان و حجت‏ هاى خداعليهم السلام آن است كه ايشان افضل از ملائكه هستند، و اينكه چون حق تعالى به ملائكه فرمود: «همانا من قرار خواهم داد خليفه‏ اى در زمين ملائكه عرض كردند آيا قرار مى‏ دهى در زمين كسى را كه در آن فساد مى ‏كند و خون‏ ها را مى‏ ريزد و ما تسبيح به حمد تو مى‏ نماييم و تقديس براى تو مى‏ كنيم» .

خلاصه كلام: ملائكه تمناى منزلت آدم ‏عليه السلام در زمين داشتند، و معلوم است كه تمنا ننموده ‏اند مگر منزلتى را كه فوق منزلت آنهاست. از جمله دليل‏ هايى كه اثبات تفضيل آدم‏ عليه السلام بر ملائكه مى‏ كند امر كردن حق تعالى است ايشان را به سجود براى آدم‏ عليه السلام. معلوم است كه امر نفرموده به سجود مگر براى كسى كه افضل از آنها باشد، و سجود ملائكه بندگى بود براى حق تعالى و احترام بود براى آدم‏ عليه السلام جهت آنچه در صلب او سپرده شده بود؛ از پيامبر ماصلى الله عليه وآله و ائمه‏ عليهم السلام. پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده: من افضلم از جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و از كل ملائكه مقربين، و من بهترين خلقم و آقاى اولاد آدم هستم.[۸]

دو. خوف پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله:

۱. خوف پيامبرصلى الله عليه وآله در قرآن:

«انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم» .[۹]

«فانى اخاف عليكم عذاب يوم كبير» .[۱۰]

۲. خوف پيامبرصلى الله عليه وآله در غير از واقعه غدير خم:

خوف پيامبرعليه السلام در مورد قرآن: سمعت عقبة بن عامر يقول: ان رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله قال: انى اخاف على امتى اثنتين: القرآن و اللبن. اما اللبن فيبتغون الريف و يتبعون الشهوات و يتركون الصلوات، و اما القرآن فيتعلّمه المنافقون فيجادلون به المؤمنين[۱۱]: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: بر امتم از دو چيز مى ‏ترسم قرآن و... ، و اما قرآن، پس منافقان آن را ياد گيرند و با مؤمنين مجادله كنند.

۳. خوف از معرفى كردن على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام

طبق شواهدى كه ذكر مى ‏شود، عده ‏اى از مسلمانان و به ويژه قبيله قريش به خاطر بغض و كينه‏اى كه از على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام داشتند، همواره منتظر بودند تا انتقام خود را از آن حضرت بگيرند.

پيامبرصلى الله عليه وآله هم از اين مسئله آگاه بود، و همين امر موجب خوف پيامبرصلى الله عليه وآله را فراهم كرده بود.

اما شواهد اين حقيقت:

شاهد اول: پيامبرصلى الله عليه وآله تصريح به جدايى صحابه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام داشتند: عمل نكردن به دستور اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: قال: قيل: يا رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله من يؤمر بعدك؟ قال: ان تؤمروا ابابكر، تجدوه اميناً زاهداً فى الدنيا راغباً فى الآخرة. و ان تؤمروا عمر، تجدوه قوياً اميناً، لا يخاف فى اللَّه لومة لآئم. و ان تؤمروا علياً -  و لا أراكم فاعلين -  ، تجدوه هادياً مهدياً، يأخذ بكم الطريق المستقيم[۱۲]:

از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال شد: بعد از شما چه كسى به ما امر كند؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اگر ابوبكر را امير قرار دهيد، مردم او را امين و زاهد در دنيا خواهيد يافت. اگر عمر را امير قرار دهيد، مردم او را قوى و امين خواهيد يافت. اگر على‏ عليه السلام را امير قرار دهيد -  گر چه نمى‏ بينم كه چنين كنيد -  ، او را هدايت كننده و هدايت شده خواهيد يافت، كه شما را به راه راست خواهد كشاند.

شاهد دوم: عهد پيامبرصلى الله عليه وآله به على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام: قال: ان ممّا عهد الىّ النبى ‏صلى الله عليه وآله انّ الامة ستغدر بى بعده. هذا حديث صحيح الاسناد و لم يخرجاه[۱۳]: حاكم نيشابورى حديثى از على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام نقل كرده است: پيامبرصلى الله عليه وآله به من خبر داد كه بعد از من امتم تو را رها مى ‏كنند... . و حاكم هم اين حديث را صحيح مى‏ داند.

شاهد سوم: آشكار شدن حقد و كينه ‏ها بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت به على ‏عليه السلام: عن على‏ عليه السلام... . قلت: يا رسول ‏اللَّه ‏صلى الله عليه وآله! ما يبكيك؟ قال: ضغائن فى صدور اقوام لا يبدونها لك الا من بعدى. قال: فى سلامة من دينك [۱۴]: على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام به همراه پيامبرصلى الله عليه وآله از باغى مى ‏گذشتند. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كرد: چقدر اين باغ زيباست.

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: باغ تو در بهشت زيباتر است. سپس گريه كردند. على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از علت گريه پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال كرد. حضرت در پاسخ فرمود: به خاطر كينه امتم نسبت به تو. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سؤال كرد: آيا من (با وجود دشمنى‏ هاى فراوان) سلامت در دين دارم؟ حضرت فرمود: آرى.

در ادامه حديث، هيثمى مى ‏نويسد: اين حديث را ابويعلى و بزّار نقل كرده‏ اند، و در اسناد آن فضل بن عميره وجود دارد كه ابن‏ حبّان آن را توثيق كرده، و غير ابن‏ حبّان «فضل» را ضعيف مى ‏دانند. ولى باقى رجال سند اين روايت همه ثقه هستند.

حاكم نيشابورى[۱۵] نيز اسناد اين روايت را آورده و آن را صحيح مى‏ داند. ولى ابتداى حديث را ذكر نكرده و فقط آخر حديث را آورده است. خدا عالم است كه اين تصرف، آيا از ناحيه خود حاكم است يا از ناسخ و يا از ناشر؟

شاهد چهارم: قريش سبب هلاكت مردم بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله شدند: عن ابى‏ هريره، قال: قال رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله: يهلك الناس هذا الحىّ من قريش. قالوا: فما تأمرنا؟ قال: لو ان الناس اعتزلوهم. و عن عمرو بن يحيى بن سعيد الامورى، عن جده، قال: كنت مع مروان و ابى‏هريره، فسمعت اباهريره يقول: سمعت الصادق المصدّق يقول: هلاك امتى على يدى غلمة من قريش. فقال مروان: غلمة؟ قال: ابوهريره: ان شئت ان اسمّيهم؛ بنى ‏فلان و بنى‏ فلان[۱۶] ابوهريره مى‏ گويد: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هلاكت امت من توسط عده ‏اى از قريش كه داراى غلمه (شهوت شديد) هستند انجام مى‏ شود. ابوهريره در پاسخ مروان گفت: اگر بخواهيد نامشان را هم بگويم.

حاكم نيشابورى در مورد اين حديث مى‏ گويد: اين حديث صحيح است، و براى آن شواهدى از سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله و صحابه وجود دارد.[۱۷]

شاهد پنجم: على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام فرمود: اللهم انى استعديك على قريش و من اعانهم. فانهم قطعوا رحمى، و صغّروا عظيم منزلتى، و اجمعوا على منازعتى امراً هو لى. ثم قالوا: الا ان فىّ الحق ان تأخذه، و فىّ الحق ان تتركه[۱۸][۱۸]: بار خدايا، من در برابر قريش و كسانى كه به كمک آنان برخاسته‏ اند از تو كمک مى ‏جويم (و شكايت را پيش تو مى ‏آورم) . آنها پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند، و مقام و منزلت عظيم مرا كوچک شمردند، و در غصب حق و مبارزه با من هماهنگ شدند... .

شاهد ششم: رفتار قريش با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام: قريش على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را دوست نداشتند: سئل الامام زين ‏العابدين ‏عليه السلام و ابن ‏عباس ايضاً: لمَ ابغضت قريش علياًعليه السلام؟ قال: لأنه اورد اولهم النار، و قلّد آخرهم العار[۱۹] : از امام زين ‏العابدين عليه السلام سؤال شد: چرا قريش كينه اميرالمومنين‏ عليه السلام را دارند؟ فرمود: چون على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام نياكانشان را به جهنم فرستاده و ننگ را نصيب نسل‏ هاى بعدى شان كرد.

شاهد هفتم: بعد از بيعت مردم با حضرت على‏ عليه السلام، قريش با حضرت مخالفت مى‏ كردند: قام ابوالهيثم و عمار و ابوايوب و سهل بن حنيف و جماعة معهم، فدخلوا على على‏ عليه السلام فقالوا: يا اميرالمؤمنين، انظر فى امرك و عاتب قومك هذا الحىّ من قريش، فانهم قد نقضوا عهدك و اخلفوا وعدك و دعونا فى السرّ الى رفضك. [۲۰]

شاهد هشتم: ابن ابى‏ الحديد معتزلى مى ‏نويسد: ان قريشاً اجتمعت على حربه منذ بويع، بغضاً له و حسداً و حقداً عليه. فاصفقوا كلهم يداً واحدة على شقاقه و حربه. كما كانت فى ابتداء الاسلام مع رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله، لم تخرم حاله من حاله ابداً[۲۱]: قريش همه متحد شدند تا با على‏ عليه السلام مبارزه كنند... .

شاهد نهم: عمر بن خطاب به ابن ‏عباس گفت: ان علياً لأحق الناس بها، ولكن قريشاً لا تحتمله[۲۲]: على‏ عليه السلام سزاوارترين مردم به خلافت است، ولى قريش او را نمى ‏پذيرد.

پس مشخص شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله خوف داشتند، و علت خوف پيامبرصلى الله عليه وآله نيز مشخص شد.

شبهات ادبى

شبهه سياق

يكى از شبهاتى كه بر استدلال به اين آيه وارد كرده ‏اند، شبهه سياق آيات است. شيهه را چنين مطرح مى‏ كنند: وصيت به جانشينى مناسبتى با بحث با اهل كتاب ندارد، و اين مسئله از مواردى است كه بلاغت قرآن آن را نمى‏ پسندد.[۲۳]

و اما پاسخ اين شبهه:

رشيد رضا چنين تصور كرده است كه ترتيب موجود آيات همان ترتيب نزول است، و چون در ترتيب موجود آيات قبل و بعد درباره اهل كتاب است بايد اين آيه هم درباره اهل كتاب باشد. در پاسخ به اين شبهه بايد گفت:

الف. گر چه مسلمانان ترتيب آيات را توفيقى مى‏ دانند؛ به اين معنى كه پس از آنكه آيات متفرق نازل مى‏ شد، رسول‏خداصلى الله عليه وآله دستور داده است كه اين آيه در كجا و آن آيه در كجا قرار گيرد. اين مسئله نسبت به ترتيبى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مشخص كرده درست و پذيرفته است، ولى آيا ترتيب قرآن موجود همان ترتيب رسول‏خداصلى الله عليه وآله است؟

منابع اهل‏ سنت در اين بحث خلاف اين مسئله را بيان مى‏ كنند. مثلاً ابن ‏شهاب مى‏ گويد: خارجة بن زيد به من خبر داد كه از پدرش زيد بن ثابت شنيده است كه هنگام تنظيم مصحف آيه‏ اى از سوره احزاب را نيافتيم، با اينكه من شنيده بودم و رسول‏خداصلى الله عليه وآله آن را قرائت مى‏ كرد. تحقيق كرديم، آن را نزد خزيمة بن ثابت انصارى يافتيم. آن آيه اين بود: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه عليه» . پس از يافتن آن را در قرآن در سوره ‏اش نهاديم.[۲۴]

همان طور كه ملاحظه مى‏ كنيد، زيد بن ثابت كه نقش اول را در جمع قرآن در منابع اهل‏ سنت داشته است، اعتراف مى ‏كند كه اين آيه را در سوره‏ اش قرار داديم. ولى آيا در جايى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در عصر خودش مشخص كرده بود؟ يا هر جايى كه آنان مناسب ديده ‏اند؟

ب. مسلمانان -  چه شيعه و چه اهل‏ سنت -  وحدت نظر دارند كه ترتيب موجود بر اساس نزول نيست، سيوطى كه نزول آيات را به انواع مختلف تقسيم كرده مى ‏نويسد: نوع سيزدهم از آيات، آياتى است كه جداگانه نازل شده ‏اند و بيشتر آيات چنين است.[۲۵]

گذشته از آن كه ترتيب موجود بر اساس نزول نيست، گاه در يک آيه هم نمى‏ توان گفت كل آيه مربوط به يک مطلب است: در بين امت اختلافى نيست كه گاهى آيه ‏اى از قرآن اولش درباره چيزى است و آخرش درباره چيزى، و وسطش درباره چيزى غير از اول آن است.[۲۶]

چنانچه دانشمندان اهل‏ سنت درباره آيه تطهير همين شبهه سياق را مطرح كرده ‏اند، و در آنجا هم همين جواب است كه گاهى جمله ‏اى معترضه وسط آيه ‏اى آورده شده است. نمونه ‏هاى ديگر هم در قرآن دارد.

ج. از بهترين راه ‏هاى شناخت براى اينكه آيه ‏اى با آيات ديگر نازل شده يا نه اين است كه اگر آيه مورد بحث را از مجموعه آيات ياد شده برداريم، ارتباط معنوى آيات به هم مى‏ خورد يا نه. در مورد آيه تبليغ نيز همين شيوه قابل اعمال است. بدين سان كه اگر آيه تبليغ را از ميان برداريم، نه تنها خللى به ارتباط معنوى آيات قبل و بعد آن وارد نمى‏ شود، بلكه كاملاً هماهنگ خواهند بود. با مراجعه به قرآن و قرائت آيات قبل و بعد، بدون در نظر گرفتن اين آيه مى ‏توان اين روش را تجربه كرد.

د. در آيات قبل و بعد، مخاطبان را با عنوان اهل كتاب، يهود و نصارى... ياد مى‏ كند. حال تغيير از اين عناوين به عنوان «يعصمك من الناس» حكايت از آن دارد كه مخاطب در اين آيه با آيات قبل و بعد متفاوت است. اين خود حاكى از اين مسئله است كه اين آيه با آن آيات نازل نشده است.

شبهه تفكيک كلام

از شبهاتى كه بر استدلال شيعه به اين آيه وارد كرده ‏اند اين است كه اگر آيه مورد بحث درباره امامت حضرت امیر ‏عليه السلام باشد، لازم مى‏ آيد بين آيات قبل و آيات بعد فاصله ايجاد شود. فخر رازى در مفام بيان اين شبهه مى‏ گويد: چون در آيات بسيار بعد از اين آيه سخن با يهود و نصارى است، ممتنع است كه اين يک آيه در بين اين آيات آورده شده باشد، به گونه ‏اى كه با آيات قبل و بعد بيگانه باشد.[۲۷]

و اما پاسخ اين شبهه:

الف. فخر رازى نيز بر اين عقيده است كه همه اين آيات با هم نازل شده ‏اند! از اين رو اين آيه با آيات قبل و بعد نمى ‏تواند ارتباط نداشته باشد. به عبارت ديگر، كلام فخر رازى همان شبهه سياق است كه پيش تر مورد نقد و بررسى قرار گرفت و تكرار نمى‏ كنيم.

ب. يكى از نكاتى كه مى‏ تواند نزول آيه را مشخص كند كه چه زمانى و درباره چه كسانى نازل شده است، مشخص كردن «ما انزل اليك» است. تعجب از فخر رازى است كه در تعيين «ما انزل اليك» ده قول نقل مى‏ كند![۲۸] دو قول آن مربوط به يهود و بقيه درباره نزول آيه در غدير و مسائل ديگر است. با اين حال چگونه اظهار مى ‏دارد كه اين آيه با آيات قبل و بعد خود ارتباط دارد و نمى ‏تواند اجنبى باشد؟ با اين كه بر اساس هشت قول ديگر آيه غير مرتبط است.

شبهات محتوايى

يكى از شبهاتى كه بر استدلال شيعه به اين آيه وارد كرده ‏اند، اين است كه آيه از نظر محتوايى با مسئله امامت تناسب ندارد. رشيد رضا مى‏ گويد:

شبهه سياق

از سياق آيه و ما قبل و ما بعد آن كه بگذريم، آيه به تنهايى نيز نمى‏ پذيرد كه مقصود از تبليغ رهبرى حضرت امیر عليه السلام باشد، زيرا جمله «ان لم تفعل» شرطيه است كه بعد از جمله امرى «بلّغ» واقع شده است، و در پايان جمله نگهدارى، و جمله پايانى آيه كه تعليل مى‏ كند خداوند كافران را هدايت نمى ‏كند. هيچ يک از اين امور تناسبى با تبليغ كردن رهبرى حضرت امیر عليه السلام براى مردم ندارد. آيه را با چشم بصيرت مطالعه كن نه با چشم تقليد.[۲۹]

پس اين شبهه سه مرحله دارد:

الف : جمله شرطيه «اگر اين كار را انجام ندهى رسالت او را انجام نداده‏ اى» چگونه با تبليغ خلافت حضرت امیر عليه السلام سازگارى دارد؟

ب : جمله «خداوند تو را از مردم نگه مى‏ دارد» چگونه با خلافت حضرت امیر عليه السلام سازگارى دارد؟

ج : عبارت «خداوند كافران را هدايت نمى‏ كند» چگونه با امامت حضرت امیر عليه السلام سازگارى دارد؟

و اما پاسخ اين شبهه:

الف. پاسخ بخش اول شبهه:

رشيد رضا تصور درستى از جانشينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله ندارد و تصور مى‏ كند جانشينى واقعى رسول‏خداصلى الله عليه وآله همان بوده كه بعد از شهادت آن حضرت اتفاق افتاده است، و يا در حد رئيس يک قبيله يا رئيس‏ جمهورى يک كشور است، تا با عدم تبليغ رسالت الهى برابرى نكند.

در حالى كه امامت و خلافت و جانشينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله ادامه نبوت است و همان وظايف رسول‏خداصلى الله عليه وآله بر عهده جانشين او است كه مهم‏ ترين آنها هدايت همه جانبه بشر به سوى خداست، كه چنين كارى جز با برخوردارى از عصمت و علم الهى امكان پذير نيست؛ علمى كه تمام ابعاد احكام الهى اعم از دنيوى، اخروى، اجتماعى، سياسى، قضايى، فردى، اجتماعى، و... را در برگيرد. به اعتراف دوست و دشمن بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله چنين دانشى در اختيار احضرت امیر عليه السلام بوده است.

در كنار اين علم گسترده و عصمت حضرت امیر عليه السلام بايد به اعترافات خلفاى سه‏ گانه در عدم آگاهى از احكام الهى و اسلامى اشاره كرد. تا حدى كه خليفه اول از اجراى حد الهى نسبت به خالد بن وليد در جريان كشتن مالک بن نويره و همبستر شدن با همسر او سرباز زد!

همچنين او مى ‏گفت: بيعت‏تان را پس بگيريد، كه شيطانى همراه من است!

يا عدم آگاهى او از احكام ابتدايى كه بسيار روشن است، مثل ندانستن ميراث جده. براى پى بردن به ميزان آگاهى خليفه اول مى‏ توان به كتب تفسير، حديث و... از خود اهل ‏سنت مراجعه كرد، و دريافت كه در اين ميدان حتى بسيارى از صحابه بر او برترى دارند.

اين عدم آگاهى در مورد خليفه دوم بسيار بيشتر است؛ از قبيل تحريم ازدواج موقت، با اينكه در زمان رسول‏خداصلى الله عليه وآله وجود داشت! تجسس او در خانه‏ هاى مردم! دستور به سنگسار زن حامله و زن ديوانه! و موارد فراوان ديگر. به طورى كه او بارها و بارها مى‏ گفت: «لولا على لهلك عمر» و... .

از طرفى بايد در نظر داشت كه خليفه رسول‏خداصلى الله عليه وآله بايد هدايت همه جانبه جامعه بشرى را عهده ‏دار شود. در اين صورت روشن است كه خداوند مى‏ فرمايد: جانشين بعد از خودت را مشخص كن، كه اگر اين كار را انجام ندهى رسالت الهى را انجام نداده ‏اى.

ب. پاسخ بخش دوم شبهه:

اگر مقصود از واژه «ناس» در آيه مشخص شود، هم جايگاه و ارتباط آن با ولايت حضرت امیر عليه السلام و حفاظت او از رسول‏خداصلى الله عليه وآله در برابر آنان مشخص مى‏ شود، و هم جمله پايانى آيه. در اين زمينه چند احتمال زير مطرح شده است:

احتمال اول: مقصود از «ناس» مسلمانان باشند. اين احتمال نمى ‏تواند درست باشد، چون مسلمانانى كه به رسول‏خداصلى الله عليه وآله از روى اخلاص و عشق به خداوند ايمان آورده‏ اند و همه چيز خود را در راه گسترش اسلام در طبق اخلاص گذاشته و سال ‏ها براى گسترش اسلام زحمت كشيده ‏اند، خطرى براى رسول‏خداصلى الله عليه وآله ندارند.

احتمال دوم: مقصود از «ناس» اهل كتاب باشند. اين احتمال نيز نمى ‏تواند درست باشد. چون: اولاً وقتى قرآن اهل كتاب را مخاطب قرار مى‏ دهد با عنوان يهود، نصارى، اهل الكتاب، الذين اوتوا الكتاب و الذين كفروا خطاب مى ‏كند، نه با كلمه «ناس» . ثانياً در زمان نزول آيه در مدينه و مكه و به خصوص در مراسم حجةالوداع، اهل كتابى وجود نداشت تا خطرى براى رسول‏خداصلى الله عليه وآله باشند.

احتمال سوم: مقصود از «ناس» روم و ايران باشند. اين احتمال نيز نمى ‏تواند درست باشد. چون: اولاً هنوز اسلام در خارج از عربستان گسترش نيافته بود تا عده ‏اى مخالف پيامبرصلى الله عليه وآله باشند. ثانياً اينان هم در مراسم حضور نداشتند تا خطرى براى رسول‏خداصلى الله عليه وآله باشند.

بنابراين مقصود از «ناس» بايد جمعيتى صاحب نفوذ و قدرت باشند كه از مخالفان رسول‏خداصلى الله عليه وآله و اسلام هستند، و نيز از مسلمانان حاضر در مراسم و غير قابل شناخت ظاهرى باشند. بديهى است كه اين جمعيت غير از جريان نفاق و منافقان كسى نمى‏ تواند باشد. منافقانى كه در رأسشان سران سقيفه و اطرافيانشان هستند.

بحث در مورد ابوبكر و عمر و نفاق و كارشكنى ‏هاى متعددشان بسيار است و در كتب ديگر مفصل بيان شده است. در اينجا در مورد عده ‏اى سخن مى‏ گوييم كه بسا آنان نيز در اينجا منظور آيه باشند، و آنان سران قريش هستند.

براى مشخص كردن اينان و خطرى كه براى رسول‏خداصلى الله عليه وآله داشتند و خطرى كه از ولايت و امامت حضرت امیر ‏عليه السلام متوجه آنان مى ‏شد و ترسى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از عملكرد آنان داشت، بايد عملكرد قريش را در برابر دعوت رسول‏خداصلى الله عليه وآله مورد بررسى قرار داد، تا بتوان خطر آنان را به تصوير كشيد. ولى بايد توجه داشت كه چنين كارى مستلزم بازخوانى يک دوره تاريخ اسلام است، كه اين كار در اينجا ممكن نيست و تنها به سرفصل‏ هاى آن اشاره مى كنيم:

اول: موضع‏ گيرى قريش در برابر رسول‏خداصلى الله عليه وآله

بعد از آنكه خداوند به رسول خودصلى الله عليه وآله دستور داد دعوت به اسلام را علنى كند و او نيز دعوت آشكار را آغاز كرد، سرسخت‏ ترين دشمنان او قريش بودند كه در برابر دعوت او دست به اقداماتى به شرح زير زدند:

اقدام اول: مذاكره براى جلوگيرى از تبليغ دين خدا: سران قريش آن قدر تكبر داشتند كه شأن خود را برتر از آن مى‏ دانستند كه با رسول‏خداصلى الله عليه وآله مذاكره كنند. از اين رو در اين دوران با حضرت ابوطالب چندين دور مذاكره كردند، كه او مانع تبليغ پيامبرصلى الله عليه وآله شود.

به اين متن توجه كنيد: همين كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله قومش را به اسلام دعوت كرد، جمعى از سران قريش مانند عتبه و شيبه پسران ربيعة بن شمس و ابوسفيان پسر حرب و ابوبخترى و اسود و ابوجهل و وليد بن مغيره و نبيه و منبه پسران حجاج بن عامر و عاص بن وائل خدمت ابوطالب رسيدند و به او گفتند: پسر برادر تو به خدايان ما ناسزا مى‏ گويد و دين ما را سرزنش مى ‏كند و افكار ما را سفيهانه مى‏ پندارند و پدران ما را گمراه مى ‏داند. يا مانع او شو، و يا دست از حمايت او بردارد تا خود بدانيم كه با او چه كنيم.[۳۰]

در اين مذاكره، ابوطالب با سخنانى دلگرم كننده آنان را قانع كرد و آنان برگشتند. ولى چون رسول‏خداصلى الله عليه وآله حاضر نبود دست از دعوت به حق خود بر دارد، دوباره خدمت ابوطالب رسيدند و به او گفتند:

اى ابوطالب، سنّى از تو گذشته و در بين ما جايگاه و منزلتى دارى. از تو خواستيم جلو پسر برادرت را بگيرى، ولى جلو او را نگرفتى. به خدا قسم ما نمى‏ توانيم اين وضع را تحمل كنيم كه پدران ما دشنام داده شوند و افكار و انديشه ما سفيهانه دانسته شود و خدايان ما تحقير شوند. بنابراين جلو او را بگير، و يا اينكه ما با تو و او درگير مى‏ شويم؛ به گونه ‏اى كه يكى از ما از ميان برود.[۳۱]

اقدام دوم: مذاكره با تهديد براى جلوگيرى از تبليغ دين: اين دور از مذاكره چون همراه با تهديد جدى بود، ابوطالب رسول‏خداصلى الله عليه وآله را خواست و سخنان قريش را به اطلاع آن حضرت رساند.

رسول‏خداصلى الله عليه وآله در پاسخ قريش به حضرت ابوطالب فرمود: عمو! به خدا قسم اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند و از من بخواهند كه دست از اين كار بردارم، اين كار را نخواهم كرد. مگر اينكه يا خداوند اين دين را گسترش دهد، و يا اينكه من در اين راه كشته شوم.

پس از اين كلمات، اشک‏ هاى رسول‏خداصلى الله عليه وآله جارى شد و گريه كرد و از جا برخاست. همين كه دور شد، حضرت ابوطالب او را خواند و عرض كرد: پسر برادرم بيا ! وقتى رسول‏خداصلى الله عليه وآله آمد، ابوطالب به او عرض كرد: پسر برادرم، برو و هر چه دلت مى‏ خواهد تبليغ كن. به خدا قسم در برابر هيچ چيزى تو را تسليم نخواهم كرد![۳۲]

وقتى قريش از مذاكره با جناب ابوطالب براى وادار كردن رسول‏خداصلى الله عليه وآله به توقف تبليغ دين خدا راه به جايى نبردند، در صدد بر آمدند تا جلو تبليغ دين را بگيرند. براى رسيدن به اين هدف، از روش ‏هاى زير استفاده كردند:

راه اول: برخورد مستقيم براى جلوگيرى از تبليغ دين

يک. مذاكره براى كشتن رسول‏خداصلى الله عليه وآله: قريش مى‏ دانست كه راه رهايى از اين مشكل از بين بردن رسول‏خداصلى الله عليه وآله است. ولى از طرفى حمايت جدى ابوطالب و به تبع آن حمايت بنى‏ هاشم -  كه خود از قبائل زيرمجموعه قريش و مورد احترام مردم مكه بودند -  از رسول‏خداصلى الله عليه وآله مانع كشتن آن حضرت مى ‏شد.

از اين رو خدمت ابوطالب آمدند و به او پيشنهاد كردند كه ما جوانى از جوانان قريش را به تو مى‏ دهيم و تو نيز محمدصلى الله عليه وآله را به ما بده تا او را بكشيم! به اين پيشنهاد توجه كنيد:

وقتى قريش فهميدند كه ابوطالب حاضر نيست دست از حمايت رسول‏خداصلى الله عليه وآله دست بردارد، نزد ابوطالب رفتند و به او گفتند: عمارة بن وليد قوى‏ ترين و زيباترين جوان قريش است. او را به عنوان فرزند به تو مى‏ دهيم كه از فكر و توان جسمى او استفاده كنى، و در برابر آن پسر برادرت را -  كه مخالف دين ماست و بين ما تفرقه ايجاد كرده است و انديشه ما را سفيهانه مى‏ پندارد -  تسليم ما كن تا او را بكشيم. اين يک معامله است؛ مردى در برابر مردى! ابوطالب فرمود: به خدا قسم اين كار هرگز شدنى نيست.[۳۳]

دو. جلوگيرى از ايمان آوردن افراد: مشكل اساسى قريش اسلام بود، و اگر با رسول‏خداصلى الله عليه وآله نيز درگير شدند به خاطر اين بود كه او اسلام را تبليغ مى‏ كرد. پس از شكست طرح‏ هاى ياد شده، به اين طرح رو آوردند كه از ايمان آوردن افراد جلوگيرى كنند، و در اين راه بسيار تلاش كردند تا از اسلام آوردن طفيل بن عمرو[۳۴]، اعشى بن قيس شاعر معروف[۳۵] ، عدّاس[۳۶] ، و از ايمان آوردن قبائل در مناسگ حج[۳۷]، جلوگيرى نمايند.

سه. شكنجه ياران: قريش همزمان با تلاش براى جلوگيرى از ايمان آوردن افراد، به شكنجه ياران رسول‏خداصلى الله عليه وآله رو آورد. اين كار با دو انگيزه انجام مى‏ گرفت: ايمان آورندگان باز گردند، و ديگران نيز تمايل به ايمان آوردن نداشته باشند.

شكنجه مؤمنان توسط قريش به قدرى روشن است كه جاى هيچ شبهه ‏اى براى كسى باقى نمى‏ گذارد. به اين متن توجه كنيد: قريش با هم توافق كردند تا كسانى را كه به رسول‏خداصلى الله عليه وآله ايمان آورده ‏اند شكنجه كنند. بر اين اساس هر قبيله ‏اى مسلمانان آن قبيله را شكنجه مى ‏كردند.[۳۸]

از ديگر شواهد اين جريان است:

كتک خوردن عبداللَّه بن مسعود و مجروح شدن او تنها به خاطر خواندن قرآن.[۳۹]

شكنجه بلال با آن وضع فجيع، تنها به جرم گفتن «لا اله الا اللَّه» . [۴۰]

شكنجه ياسر و سميه و عمار با آن وضع رقت‏ بار براى رسول‏خداصلى الله عليه وآله بسيار دردناک بود.

از اين رو وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله از كنار آنان مى‏ گذشتند و اين شكنجه ‏ها را مى‏ ديدند، مى ‏فرمودند: صبراً آل‏ ياسر، موعدكم الجنة[۴۱] : آل‏ ياسر صبر كنيد، وعده گاه شما بهشت است.

آنچه ياد شده، درباره ياران رسول‏خداصلى الله عليه وآله است، ولى اذيت و آزار قريش نسبت رسول‏خداصلى الله عليه وآله از اين بحث خارج است.

چهار. تعقيب مومنان: قريش نه تنها مسلمانان را مورد اذيت و آزار و شكنجه قرار مى‏ داد تا از دين خود دست بردارند، بلكه پس از دستور رسول‏خداصلى الله عليه وآله به مسلمانان براى مهاجرت به حبشه نيز آرام ننشستند و هيأتى را به حبشه فرستادند تا آنان را به مكه باز گردانند:

همين كه قريش ديدند ياران رسول‏خداصلى الله عليه وآله در حبشه استقرار يافته و امنيت يافته‏ اند، با يكديگر مشورت كردند و تصميم گرفتند تا دو نفر قريشى توانا را به حبشه بفرستند و از نجاشى بخواهند تا مسلمانان را بازگرداند، تا آنان را به خاطر دينشان شكنجه كنند و از محل آرامش و استقرارشان بيرون كنند.[۴۲]

پنج. تلاش براى نرسيدن صداى قرآن به گوش ديگران: قريش كه از به ثمر رسيدن راه‏ هاى ياد شده مأيوس شده بود و از طرفى نمى‏ توانست گسترش دين خدا را ببينند، تلاش كردند تا مردم با رسول‏خداصلى الله عليه وآله روبرو نشوند. پس هنگامى كه آن حضرت مشغول خواندن قرآن بود، با سر و صدا كردن مانع مى‏ شدند كه مردم صداى آن حضرت را بشنوند، كه اين تلاش نيز در قرآن منعكس شده است.[۴۳]

راه دوم: طرح سازش

خداوند اراده كرده بود تا نور اسلام در بين مردم گسترش يابد، و در مقابل قريش تلاش مى‏ كردند تا اين نور را خاموش كنند. پس از آنكه راه ‏هاى قبل به نتيجه نرسيد، طرح سازش با رسول‏خداصلى الله عليه وآله را در قالب پيشنهادهاى زير ارائه كردند:

يک. پيشنهاد اعطاى امتيازات: قريش در طرح سازش با رسول‏خداصلى الله عليه وآله چندين مرحله را اجرا كرده است. يكى از آنها دادن امتيازات به رسول‏خداصلى الله عليه وآله در برابر سكوت آن حضرت است. به اين پيشنهادها توجه كنيد:

عتبه، شيبه، ابوسفيان، نضر، ابوالبخترى، اسود، زمعه، وليد، ابوجهل، عبداللَّه بن ابى‏ اميه، عاص بن وائل، نبيه، منبه، اميه بن خلف و... گرد آمدند و با پيامبرصلى الله عليه وآله مذاكره كردند و به او گفتند:

اگر مقصودت از آوردن اين سخن (قرآن) گردآورى ثروت است، از اموال خود آنقدر برايت جمع مى‏ كنيم كه ثروتمندترين ما باشى. و اگر مقصودت به دست آوردن موقعيت اجتماعى است، ما تو را به سرورى مى‏ پذيريم. و اگر مقصودت به دست آوردن قدرت و حكومت است، ما حاضريم حاكميت تو را بپذيريم. و اگر جن بر تو غلبه كرده است و ديوانه شده‏ اى -  كه شايد چنين باشد -  ، حاضريم در راه درمان تو اموال خود را هزينه كنيم تا بهبود يابى، يا ما مأيوس شويم.[۴۴]

دو. مشاركت در دين: قريش پس از مأيوس شدن از دادن امتيازات مادى، حاضر شدند دين مشترک را در مكه اعلام كنند؛ بدين گونه كه زمانى پيامبرصلى الله عليه وآله و مسلمانان و قريش آئين عبادى اسلام را به جا آورند، و در مقابل زمانى هم رسول‏خداصلى الله عليه وآله و مسلمانان در برابر بت‏ هاى قريش سجده كنند! به اين پيشنهاد توجه كنيد:

گفتند: اى محمد! بيا با هم آنچه تو عبادت مى‏ كنى عبادت كنيم و تو هم آنچه را ما عبادت مى‏ كنيم عبادت كن، و ما و شما دين مشترک داشته باشيم. اگر آنچه تو عبادت مى‏ كنى بهتر بود ما بهره خود را برده ‏ايم، و اگر آنچه ما عبادت مى‏ كنيم بهتر بود تو بهره ‏ات را برده ‏اى.[۴۵]

در مقابل اين پيشنهاد، خداوند سوره كافرون را نازل كرد و به اين بازى خاتمه داد. قريش يک بار ديگر در آستانه ارتحال ابوطالب پيشنهاد سازش را در حضور ابوطالب مطرح كرد، كه با پيشنهاد توحيد به شكست انجاميد.[۴۶]

راه سوم: تحريم اقتصادى و اجتماعى

قريش كه نتوانسته بود رسول‏خداصلى الله عليه وآله را از تبليغ دين منصرف كند و روز به روز بر گسترش اسلام و جمعيت مسلمانان افزوده مى‏ شد، تصميم گرفتند هر گونه روابط اجتماعى با مسلمانان را تحريم كنند:

وقتى قريش ديد كه اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله روز به روز گسترش مى ‏يابند، در جلسه ‏اى تصميم گرفتند تا قرار دادى عليه بنى‏ هاشم و بنى‏ عبدالمطلب بنويسند؛ كه نه به آنان زن بدهند و نه از آنان زن بگيرند، و نه به آنان چيزى بفروشند و نه از آنان چيزى بخرند. اين توافق را نوشته با هم پيمان بستند تا آن را رعايت كنند، و براى اطمينان كار قرار داد را در داخل كعبه آويزان كردند. نويسنده قرار داد منصور بن عكرمه بود.[۴۷]

راه چهارم: هجوم نظامى

پس از مقاومت سرسختانه رسول‏خداصلى الله عليه وآله و يارانش در برابر شكنجه و آزار قريشيان و كمک خداوند و تابيدن نور ايمان در دل يثربيان و هجرت رسول‏خداصلى الله عليه وآله و مسلمانان به مدينه و تشكيل حكومت دينى در اين شهر و بستن پيمان با قبائل اطراف مدينه، نه تنها قريش رسول‏خداصلى الله عليه وآله و مسلمانان را رها نكرد، بلكه در همين دوران ده ‏ها عمليات نظامى بزرگ و كوچک را عليه رسول‏خداصلى الله عليه وآله سازماندهى كرد، كه داستان اين بخش از تلاش قريش در حد چندين جلد كتاب است.

راه پنجم: پيمان صلح يا شكست سياسى

قريش از غارت اموال مسلمانان در مكه [۴۸]راه به جايى نبرد و نتوانست از هجرت آن حضرت جلوگيرى كند[۴۹]و با هجوم‏ هاى نظامى پى در پى نيز نتوانست حكومت دينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله را سرنگون كند. به خصوص بعد از هجوم نظامى احزاب؛ كه همه امكانات و هم پيمانان خود و مخالفان رسول‏خداصلى الله عليه وآله و اسلام را بسيج كرد و همكارى يهود و ستون پنجم و تلاش منافقان مدينه هم سودى نبخشيد. سرانجام ناچار شد تا قدرت سياسى رسول‏خداصلى الله عليه وآله را به رسميت بشناسد، و در پايان سال ششم[۵۰]در منطقه حديبيه با آن حضرت پيمان صلح منعقد كند. با اين تفاوت كه در اين دوران اقتدار ابوسفيان به پايان رسيده بود. يا به تعبيرى تاريخ مصرف او تمام شده بود و مى‏بايد شخص سهيل بن عمرو جايگزين ابوسفيان مى‏شد.[۵۱] وى تا پايان عمر رسول ‏اللَّه ‏صلى الله عليه وآله رهبرى جبهه مخالف آن حضرت را در قريش رهبرى كرد.

در اينجا توجه به اين نكته لازم است كه مخالفت قريش به خصوص سهيل بن عمرو در همين دوران به حدى است كه از نوشتن «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» در اول قرار داد صلح جلوگيرى كردند.[۵۲] حتى وقتى رسول‏خداصلى الله عليه وآله پيشنهاد كرد بنويسند اين پيمان صلحى است بين محمد رسول‏خداصلى الله عليه وآله و سهيل بن عمرو، سهيل گفت: اگر قبول داشتم كه تو رسول‏خدا هستى كه با تو نمى ‏جنگيديم. بلكه اسم خودت و پدرت را بنويس.[۵۳]


راه ششم: ترور رسول‏خداصلى الله عليه وآله

درگيرى اصلى قريش با توحيد بود، و اگر با رسول‏خداصلى الله عليه وآله درگير شد بدين سبب بود كه او نداى توحيد سر مى‏داد. از اين رو به موازات تلاش براى جلوگيرى از گسترش دين، نابودى رسول‏خداصلى الله عليه وآله را نيز در دستور كار خود قرار دادند. تا جايى كه چندين بار طرح ترور حضرتش را اجرا كردند، كه به چند نمونه اشاره مى‏كنيم:

طرحى كه در مكه و توسط ابوجهل اجرا شد، كه به شكست انجاميد.××× ۱ سيره ابن‏هشام: ج ۱ ص ۲۹۸. ×××


طرحى كه در آستانه هجرت به رهبرى ابوجهل و توسط جمعى از قريش اجرا شد، كه قبل از اجرا جبرئيل به آن حضرت خبر داد، و آن حضرت هم على‏عليه السلام را در بستر خود خواباند و خود نجات يافت.××× ۲ سيره ابن‏هشام: ج ۲ ص ۴۸۲. ×××


ترور پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه، كه توسط صفوان بن اميه طراحى و شكست خورد.××× ۳ سيره ابن‏هشام: ج ۲ ص ۶۱ . ×××


بعد از فتح مكه و در جنگ حنين نيز توسط شيبة بن عثمان طرح ترور اجرا شد، كه با شكست مواجه شد.××× ۴ سيره ابن‏هشام: ج ۴ ص ۸۷ ، البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳۸ . ×××


در سال نهم هجرى و در مدينه عامر بن طفيل نيز قصد ترور آن حضرت را داشت كه شكست خورد.××× ۵ سيره ابن‏هشام: ج ۴ ص ۲۱۳. ×××


در جنگ تبوك سال نهم هجرى نيز جمعى از منافقان اقدام به ترور او كردند، كه با خبر دادن جبرئيل و تدبير رسول‏خداصلى الله عليه وآله با شكست مواجه شد.××× ۶ المغازى: ج ۳ ص ۱۰۴۲. ×××


راه هفتم: گرايش به نفاق

قريش كه از همه توانايى‏هاى خود براى نابودى اسلام و مسلمانان استفاده كرده و راه به جايى نبرده بود، با فتح مكه آخرين سنگر خود در برابر مسلمانان را از دست داد و به ناچار در برابر اقتدار مسلمانان تسليم شد. از طرفى هم اعتقادى به توحيد و رسالت رسول‏خداصلى الله عليه وآله نداشت. از اين جهت به نفاق رو آوردند و منافقانه مسلمان شدند. پس از آن هر كجا كه شرايط فراهم شد، با اظهار كفر، مستقيم و غير مستقيم عليه اسلام و مسلمانان اقدام كردند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام كه خود از حاضران در عصر رسول‏خداصلى الله عليه وآله و از كسانى است كه با تمام توان با قريش درگير بوده است، درباره اسلام آن روز قريش چنين مى‏فرمايد: فوالذى فلق الحبة و برأ النسمة ما اسلموا، ولكن استسلموا و اسرّوا الكفر. فلما وجدوا اعواناً عليه اظهروه××× ۱ نهج البلاغه: نامه ۱۶. ×××: قسم به آنكه دانه را شكافت و انسان را آفريد، آنان هرگز مسلمان نشده بودند بلكه تسليم شده بودند و كفر خود را پنهان كردند، و همين كه يارانى يافتند كفرشان را اظهار نمودند.


حضرت در نامه‏اى ديگر به معاويه مى فرمايد: و ما اسلم مسلمكم الا كرهاً××× ۲ نهج البلاغه: نامه ۶۴ . ×××: هيچ مسلمانى از شما مسلمان نشد مگر از روى ناچارى.


براى اثبات نفاق سران قريش بنا نداريم به سخنان بنى‏هاشم و منابع شيعه استناد كنيم. در اينجا قرائن اين نفاق را از سخنان سران قريش و عملكرد آنان پس از فتح مكه ارائه مى‏كنيم:


قرينه اول: اظهار كفر بعد از اسلام: گر چه سران قريش در فتح مكه به ظاهر مسلمان شدند و همراه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در جنگ حنين شركت كردند، ولى در اولين فرصتى كه احساس كردند سپاه اسلام شكست خورده است، كفر درونى خود را آشكار كردند.


ابوسفيان در حالى كه ازلام در تيردان او بود با خوشحالى گفت: لا تنتهى هزيمتهم دون البحر××× ۳ سيره ابن‏هشام: ج ۴ ص ۸۶ . البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳۰ . ×××: فرار آنان تا كنار دريا ادامه مى‏يابد. كلدة بن حنبل گفت: الا بطل السحر اليوم××× ۴ سيره ابن‏هشام: ج ۴ ص ۸۶ . البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳۰ . ×××: همانا امروز سحر باطل شد )مقصودش نبوت رسول‏خداصلى الله عليه وآله بود( . صفوان بن اميه مى‏گويد: ما زال رسول‏اللَّه يعطينى من غنائم حنين و هو ابغض الخلق الىّ××× ۵ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۷۲ . ×××: با اينكه رسول‏خداصلى الله عليه وآله همچنان از غنائم حنين به من مى‏دهد )رسول‏خداصلى الله عليه وآله يكصد شتر به او داده بود( در همان حال منفورترين انسان نزد من بود.


قرينه دوم: طرح ترور رسول‏خداصلى الله عليه وآله: همين كه مسلمانان در حنين پا به فرار گذاشتند و سران قريش فرصت يافتند، شيبة بن عثمان بن ابى‏طلحه براى ترور رسول‏خداصلى الله عليه وآله نزديك آمد، ولى امداد غيبى مانع اين كار او شد.××× ۱ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳۹ . ×××


قرينه سوم: غارت رداى رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: قريشِ مسلمان! در بازگشت از حنين كه احساس كردند شايد رسول‏خداصلى الله عليه وآله غنائم جنگى را به مدينه ببرد، در بين راه مرتب به او مى‏گفتند: غنائم را تقسيم كن. و چون رسول‏خداصلى الله عليه وآله اعتنايى نكرد، به او حمله كرده و رداى آن حضرت را ربودند××× ۲ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۶۴ . ×××!


قرينه چهارم: تصميم به ارتداد از اسلام: با انتشار خبر شهادت رسول‏خداصلى الله عليه وآله در مكه، قريشيان تصميم گرفتند از اسلام برگردند. به اين جريان توجه كنيد:


هنگامى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله وفات كرد، بيشتر مردم مكه تصميم گرفتند از اسلام برگردند، به گونه‏اى كه عتاب بن اسيد )والى مكه از طرف رسول‏خداصلى الله عليه وآله( از آنان ترسيد و مخفى شد. تا اينكه سهيل بن عمرو به صحنه آمد و سخنرانى كرد و گزارش وفات رسول‏خداصلى الله عليه وآله را داد و گفت: مرگ رسول‏خداصلى الله عليه وآله موجب قدرت اسلام خواهد شد. هر كس از ما جدا شود گردن او را خواهيم زد. به دنبال آن مردم از تصميم خود برگشتند و عتاب بن اسيد از مخفيگاه خود بيرون آمد.××× ۳ سيره ابن‏هشام: ج ۴ ص ۳۱۶. ×××


سهيل بن عمرو همان كسى است كه حاضر نشد اسم خدا و رسول‏خداصلى الله عليه وآله در ابتداى قطعنامه صلح حديبيه آورده شود. در اين دوران رهبرى قريش در اختيار او بود. او سال‏ها در انتظار شهادت رسول‏خداصلى الله عليه وآله بود كه قدرت متمركز او را به اسم اين كه محمدصلى الله عليه وآله از قريش است تصاحب كند. در سقيفه نيز با همين انديشه كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از قريش است قدرت را تصاحب كردند.


بايد توجه داشت كه تلاش سهيل بن عمرو وقتى انجام گرفت كه براى او گزارش آوردند كه بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله قدرت در اختيار قريش قرار گرفته است نه در اختيار بنى‏هاشم. چيزى كه تعجب انسان را بر مى‏انگيزد اين است كه محتواى سخنرانى سهيل بن عمرو در مكه عين محتواى سخنرانى ابوبكر بعد از شهادت رسول‏خداصلى الله عليه وآله مقابل خانه آن حضرت است. با اينكه آن روز وسائل ارتباط جمعى به اين شكل وجود نداشت!


راه هشتم: استقلال سياسى

با اينكه مكه به دست رسول‏خداصلى الله عليه وآله فتح شد و آن حضرت براى مكه حاكم تعيين كرد و قريش مسلمان شده بايد تسليم رسول‏خداصلى الله عليه وآله و نماينده او باشند، ولى قريش اعتقادى به اسلام نداشت و تنها تسليم شده بودند. از اين رو تلاش مى‏كردند تا خود را همپيمان رسول‏خداصلى الله عليه وآله نشان دهند و استقلال سياسى خود را حفظ كنند. به گونه‏اى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله آنان را به سركوبى نظامى تهديد كرد. به اين جريان توجه كنيد:


بعد از آنكه رسول مكرم اسلام‏صلى الله عليه وآله مكه را فتح كرد، جمعى از قريش نزدش آمدند و گفتند: اى محمد! ما همپيمان و قوم تو هستيم و جمعى از بردگان ما به تو ملحق شده‏اند كه انگيزه‏اى در اسلام ندارند، بلكه از كار كردن فرار كرده‏اند. آنان را به ما برگردان.


رسول‏خداصلى الله عليه وآله با ابوبكر مشورت كرد. او گفت: راست مى‏گويند. به عمر فرمود: تو چه مى‏گويى؟ او نيز نظر ابوبكر را تأييد كرد.


رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: اى جمعيت قريش! خداوند مردى كه قلبش را با ايمان آزموده است و قريشى را بر شما برخواهد انگيخت كه گردن شما را به خاطر دين بزند. ابوبكر گفت: آن شخص منم از رسول‏خدا؟ رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: نه. عمر گفت: آن شخص منم اى رسول‏خدا؟ رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: نه. بلكه آن شخص كسى است كه در مسجد مشغول دوختن نعلين است. رسول‏خداصلى الله عليه وآله نعلينش را به على‏عليه السلام داده بود تا بدوزد.××× ۱ كنز العمال: ج ۱۳ ص ۱۷۴. ×××


در اين روايت از كلماتى كه قريش به كار برده‏اند همانند: محمد، قومك، حليف و... ، مى‏توان نتيجه گرفت كه آنان به اسلام اعتقادى نداشتند و به نفاق اظهار اسلام مى‏كردند. آنچه مايه تعجب است همفكرى خليفه اول و دوم با هيأت قريش است!


راه نهم: تقسيم قدرت

با توجه به عملكرد قريش -  به خصوص بعد از فتح مكه، و به ويژه با توجه به طرح استقلال سياسى سهيل بن عمرو به نمايندگى از قريش در برابر حكومت رسول‏خداصلى الله عليه وآله و جواب منفى آن حضرت، طبيعى به نظر مى‏رسد كه قريش خواهان مشاركت در قدرت و سهيم شدن در رهبرى آن باشد. اين سهم‏خواهى قريش در منابع شيعه بيان شده است. به اين روايت توجه كنيد:


بعد از آنكه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در ابتدا به امامت اميرالمؤمنين‏عليه السلام تصريح كرد، جمعى از قريش نزد رسول‏خداصلى الله عليه وآله آمدند و به آن حضرت عرض كردند: مردم تازه مسلمان شده‏اند و راضى نمى‏شوند كه نبوت در اختيار تو و امامت در اختيار پسرعموى تو باشد. اگر شخص ديگرى را براى اين كار در نظر بگيريد بهتر است.


رسول‏خداصلى الله عليه وآله به آنان فرمود: من اين كار را با انتخاب خودم انجام نداده‏ام تا تغيير آن در اختيار من باشد. بلكه خداوند آن را بر من واجب كرده و به من دستور داده است.


به حضرتش عرض كردند: اگر اين كار را به خاطر ترس از خدا انجام نمى‏دهى، لااقل يك نفر از قريش را در خلافت با او شريك كن تا مردم به خاطر او آرام گيرند و كسى با تو مخالفت نكند.

در اينجا اين آيه نازل شد: »به تو و پيشينيان قبل از تو نيز وحى كرديم كه اگر شريك ورزى عملت باطل مى‏شود و خود از زيانكاران خواهى بود« .××× ۱ زمر /  ۶۵ . تنزيه الانبياء: ص ۱۲۰. ×××


با توجه به نكات ياد شده، اگر يك بار ديگر عملكرد قريش در برابر رسول‏خداصلى الله عليه وآله به خصوص بعد از فتح مكه را مورد بررسى قرار دهيم، روشن مى‏شود كه بخشى از »ناس« در آيه تبليغ كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از عكس‏العمل آنان واهمه داشت همين سران قريش بودند.


شايد به همين دليل بود كه رسول مكرم اسلام‏صلى الله عليه وآله تشكيل مراسم رسمى معارفه را با دور شدن از منطقه مكه تا غدير به تأخير انداخت، تا سران قريش از بقيه مسلمانان جدا شوند.


ب. پاسخ بخش سوم شبهه:

و اما بخش سوم از شبهه رشيد رضا: با توجه به نكات ياد شده و در پاسخ سؤال دوم، بازگشت عده‏اى از مسلمانان از اسلام به كفر قطعى به نظر مى‏رسيد. چنانكه سخن رسول‏خداصلى الله عليه وآله در خطبه‏هاى حجةالوداع همين بود، چرا كه در تمام اين موارد با تأكيد فراوان هشدار مى‏دادند: لا ترجعوا بعدى كفاراً، يضرب بعضكم رقاب بعض. و نيز كلمات ديگر حضرت.


همچنين حوادث بعد از شهادت رسول‏خداصلى الله عليه وآله و ارتداد قبائل و پيدايش جنگ‏هاى ردّه نيز حكايت از اين داشت كه بسيارى از مسلمانان در آن فاصله زمانى كه اسلام را از روى انديشه نپذيرفته، در واقع تصوير درستى از مسئله جانشينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله نداشتند.


بدين سان ترس رسول‏خداصلى الله عليه وآله از ارتداد مردم به كفر طبيعى به نظر مى‏رسيد. چنانكه خود آن حضرت نيز اين مسئله را در خطبه‏هاى غديريه و غير آن در حجةالوداع اعلام كرده بود.

با اين وصف، تعليل پايان آيه اشاره به اين دارد كه عده‏اى نمى‏خواهند هدايت شوند و بپذيرند، و به خاطر اين عده نمى‏توان مسئله جانشينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله را -  كه بايد تا پايان عمر جهان ادامه يابد -  اعلام نكرد.


بنابراين خداوند به آن حضرت اعلام مى‏كند كه وظيفه تو ابلاغ است، گر چه عده‏اى كافر شوند و از پذيرش هدايت سرباز زنند. همان طور كه نسبت به نعمان بن حارث و ماجراى سنگ آسمانى در همان زمان و نسبت به عده‏اى بعد از آن زمان اتفاق افتاد.


بنابراين، با توجه به مطالبى كه در پاسخ اين سه سؤال بيان شد، روشن مى‏شود كه هيچ نوع تعارض محتوايى و يا استبعاد محتوايى در آيه وجود ندارد.


   يكى از سؤالاتى كه در حاشيه غدير براى هر كسى به وجود مى‏آيد اين است كه: چطور شد با آن همه تأكيدات و اصرارهايى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در زمينه خلافت على‏عليه السلام داشت، در عين حال اين موضوع به مرحله اجرا در نيامد؟! از زمان غدير تا شهادت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در حدود دو ماه و نيم فاصله شد. چطور شد كه مسلمانان وصيت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را درباره على‏عليه السلام ناديده گرفتند؟


اين سؤال در تاريخ اسلام بسيار مهم و اساسى است، كه سرمنشأ تحولات بسيارى شده است.


در پاسخ به اين سؤال، سه نظر را مطرح مى‏كند:

متمرد شدن مسلمانان.

سختگيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى حضرت على‏عليه السلام.

اغفال مسلمين.


حق اين است كه نظر سوم را درست است، و آن اينكه عده‏اى متمرّد شدند، و آن عده زيرك متمرّد عامه مسلمانان را در اين مسئله اغفال كردند.

نتيجة، از آيه قرآن -  كه در همان موضوع حادثه و حديث غير خم نازل شده -  و احاديثى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرموده، در مى‏يابيم كه اين حادثه مخصوص آن زمان نيست و همچنان جريان دارد، و هميشه اگر آسيبى به مسلمين رسيده و مى‏رسد از همين جاست.


و اما توضيح و واكاوى سه فرضيه و نظريه:


نظريه اول

يكى اينكه بگوييم مسلمين همگى يكمرتبه نسبت به اسلام و پيامبرصلى الله عليه وآله متمرد و طاغى شدند، و بر اساس تعصبات قومى و عربى، به اين مسئله كه رسيد همگى از اسلام رو برگرداندند. ولى وقايع بعد اين را نشان نمى‏دهد؛ كه مسلمين يكمرتبه از اسلام و از پيامبرصلى الله عليه وآله به طول كلى رو برگردانده و به حالت اول جاهليت خودشان و بت‏پرستى باز گشتند.


نظريه دوم

فرض دوم اين است كه بگوييم مسلمين نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند، ولى نسبت به اين يك دستور پيامبرصلى الله عليه وآله جنبه تمرّد به خودشان گرفتند. با يك دستور به علل و جهات خاصى مخالفت كردند؛ مثلاً كينه‏هايى كه از ناحيه پدركشتگى با على‏عليه السلام داشتند. يا به قول بعضى از اهل‏تسنن نمى‏خواستند نبوت و خلافت در يك خاندان قرار داشته باشد و تحملش برايشان مشكل بود. يا آنكه عدم تساهل و سختگيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى على‏عليه السلام خودش عامل اين تمرّد بود.


نمونه‏اى از انعطاف ناپذيرى على‏عليه السلام در اجراى دستور الهى در همان حجةالوداع بود، كه حضرت به امر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مأمور شد به يمن برود و در مكه به يكديگر ملحق شدند، و تفصيل آن ماجرا در محل خود آمده است. ولى با اين بهانه‏ها حادثه به اين مهمى را نمى‏شود توجيه كرد؛ اينكه بگوييم همه مسلمين به اين علت مرتدّ شده و از اسلام بازگشتند.

نظريه سوم و صحيح

نظريه سوم و البته صحيح اين است كه عده‏اى از سر نفاق و دشمنى تمرّد كردند و مسلمين هم اغفال شدند. به تعبير ديگر: عده‏اى زيرك و متمرّد، عامه مسلمين را در اين مسئله اغفال كردند. آيه تبليغ خود بهترين مستند است و مى‏توانيم از همين آيه اين نظريه را ثابت كنيم:


»اليوم يئس الذين كفروا من دينكم« امروز كافران از دين شما مأيوس گشتند؛ يعنى از امروز ديگر كافران نااميدند، كه از راه كفر از خارج حوزه اسلام به اسلام حمله كنند. ديگر مأيوس شدند كه از اين راه نتيجه بگيرند، و فهميدند كه ديگر اسلام را نمى‏شود از بيرون كوبيد. »فلا تخشوهم« اى مسلمانان، ديگر از كافران بيم نداشته باشيد و نگران نباشيد.


تا اينجا دو جمله است: جمله اول يك واقعيت تاريخى را بيان مى‏فرمايد و در جمله دوم تأمين مى‏دهد. در جمله اول مى‏گويد چون آنها نااميدند ديگر كارى نخواهند كرد و ديگر بعد از اين فعاليتى نخواهند داشت. در جمله دوم تأمين مى‏دهد كه خيالتان از ناحيه آنها ناراحت نباشد. قرآن در آيات زيادى -  البته آياتى كه قبل از اين آيه بوده است و در سال‏هاى پيش نازل مى‏شد -  هميشه مسلمين را از خطر كفار بيم مى‏داد. اما در اينجا بعد از حادثه نصب على‏عليه السلام به خلافت، مى‏فرمايد كه ديگر بعد از اين بيمى نيست و از ناحيه آنها نگرانى نيست.


جمله بعد بسيار عجيب است: »و اخشون« ، از ناحيه آنها بر دين خودتان نگران نباشيد، اما از من بترسيد! معنايش اين مى‏شود كه از ناحيه من نگران باشيد. يعنى چه كه از ناحيه دشمن نگران نباشيم اما از ناحيه دوست و صاحب دين -  يعنى خداوندنگران باشيم؟! در حالى كه از ناحيه خدا بايد اميدوار باشيم. پس چرا قرآن مى‏فرمايد از ناحيه خدا نگران باشيد؟ اين اشاره به پيام مهم اين آيه است، كه اگر كسى در مورد آن اهمال كند بايد منتظر عقوبت الهى باشد، چرا كه با نزول اين آيه حجت تمام شده است.

براى توضيح بيشتر در مورد »و اخشون« بايد گفت:


قرآن كريم اولاً يك اصل كلى دارد و آن اين است كه مى‏فرمايد همه چيز مشيت الهى است و هيچ چيزى در عالم واقع نمى‏شود مگر به مشيت الهى: »و لا رطب و لا يابس الا فى كتب مبين«××× ۱ انعام /  ۵۹ . ××× يا در آيه ديگر: »الا فى كتب من قبل ان نبرأها« .××× ۲ حديد /  ۲۲. ××× يا: »و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء« .××× ۳ آل‏عمران /  ۲۶. ×××


اما معنى اينكه هر چيزى به مشيت الهى است چيست؟ آيا مشيت الهى آيا يك حقيقتى است كه بدون قنون و مثلاً به صورت قرعه‏كشى است؟ آيات ديگرى اين را توضيح مى‏دهد؛ كه مشيت الهى در اين جهان سنت و قانون و حسابى دارد.


در دو آيه از آيات قرآن -  با يك اختلاف لطيفى كه ميان اين دو آيه هست -  اين گونه مى‏فرمايد: »ان اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم«××× ۴ رعد /  ۱۱. ×××: خدا نعمتى را كه بر قومى عنايت مى‏فرمايد، از آنها نمى‏گيرد مگر آن كه قبلاً خود آن مردم خودشان را عوض كرده باشند؛ يعنى از قابليت و صلاحيت نعمتى خودشان را انداخته باشند. آن وقت است كه خدا نعمتش را سلب مى‏كند؛ يعنى اينكه ما مى‏گوييم هر چيزى به مشيّت الهى است معنايش اين نيست كه هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست، بلكه اگر همه چيز به مشيت خداست بر طبق قانون و قاعده و سبب و مسبّب قرار داده شده است و شرط و مشروط دارد.


همه نعمت‏ها و از جمله »و اتممت عليكم نعمتى« بى‏حساب نيست. گويا خداوند متعال مى‏فرمايد كه اى قوم مسلمان! من نعمت خودم را براى همه شما اتمام كردم، ولى آيا اين نعمت در ميان شما پايدار است يا ناپايدار؟ آيا آسيب‏پذير است يا آسيب‏ناپذير؟

قرآن جواب مى‏دهد: »اليوم يئس الذين كفروا من دينكم« ؛ ديگر اسلام از ناحيه خارج و دشمنى كافران آسيبى نمى‏پذيرد و از آنها بيم و نگرانى نيست. بلكه نگرانى از ناحيه منِ خداست؛ يعنى از ناحيه مشيّت من. چرا كه من به شما گفته‏ام كه هرگز نعمتى را از مردمى سلب نمى‏كنم مگر اينكه آن مردم خودشان تغيير كرده باشند.


پس اى مسلمين! بعد از اين هر چشم زخمى كه به شما بخورد از داخل خود شما خورده، و هر آسيبى كه به جامعه اسلامى برسد از داخل جامعه اسلامى مى‏رسد، نه از بيرون. اگر هم از بيرون باشد به كمك داخل استفاده مى‏كند.


در طول تاريخ هم اين يك اصل اساسى بوده و هست. دنياى اسلام هر آسيبى كه ديده و مى‏بيند از داخل است. البته از بيرون هم دشمن دارد، ولى دشمن بيرون از بيرون نمى‏تواند ضربه بزند، بلكه او هم اگر بخواهد ضربه بزند از داخل و درون كار مى‏كند.


اين است معنى »و اخشون« ؛ از من بترسيد به اينكه اخلاق و روح و معنويات و ملكات و اعمال شما عوض بشود، و من به حكم سنتى كه دارم كه اگر مردمى از قابليت و صلاحيت افتادند نعمت را از آنها سلب مى‏كنم، اين نعمت را از شما هم خواهم گرفت.


در روايات نيز به اين مفهوم عميق اشاره شده است. به عنوان نمونه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: انى لا اخاف على امتى الفقر، و لكن اخاف عليهم سوء التدبير. من بر امت خودم از ناحيه فقر اقتصادى بيم ندارم و فقر امت مرا از پا در نمى‏آورد. ولى از يك چيز ديگر بر امت خود بيمناكم و آن كج‏فكرى، بدفكرى، بدانديشگى، جهل و نادانى است.


اگر مردم مسلمان، روش‏بينى و دوربينى و آينده‏بينى و عمق‏بينى و ژرف‏بينى را از دست بدهند و ظاهربين بشوند، آن وقت است كه براى اسلام خطر پيدا مى‏شود. مثل سقيفه‏ايان، اصحاب جمل، خوارج.

   مورد شأن نزول آيه تبليغ وجوه مختلفى گفته‏اند، كه فخر رازى تا حدود نه وجه ذكر كرده است. طبرى نيز اين باره وجهى از ابن‏عباس ذكر كرده كه مى‏گويد:


اگر آيه‏اى از آياتى را كه پروردگارت بر تو فرو فرستاده است كتمان كنى، رسالت مرا تبليغ نكرده‏اى. اين وجه با نزول آيه تبليغ در داستان غدير منافاتى ندارد، خواه لفظ »آيه« را در قول ابن‏عباس نكره محض بگيريم، و خواه نكره تخصيص داده شده است.


چنانچه آن را نكره تخصيص داده شده بگيريم، مراد همان معنايى است كه ما به وسيله احاديث و رواياتى كه نقل شد، در مقام اثبات آن هستيم. و اگر آن را نكره مطلق و محض بگيريم، در اين صورت جمله »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« تأكيدى است بر انجام و اجراى چيزى كه امر به تبليغ آن شده است. التبه به لفظ مطلق كه هر مصداقى را شامل مى‏شود، و داستان غدير خم يكى از آن مصداق‏هاست.


از قتاده روايت شده كه گفت: خداوند متعالى پيامبرصلى الله عليه وآله را كافى خواهد بود و او را از كيد مردمان نگاه خواهد داشت و با اين نويد او را امر به ابلاغ فرمود. اين قول هم با آنچه ما مى‏گوييم منافاتى ندارد، زيرا جز اين منظور نيست كه خداى متعال حفظ و صيانت پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را در تبليغ امرى كه به موجب آن از اختلاف و عدم تمكين امتش بيمناك بود تضمين فرموده است، و منعى ندارد كه آن امر همان نص غدير باشد، و با تصريحاتى كه در اين احاديث مشهود است همين معنى آشكار مى‏شود.


از سعيد بن جبير و عبداللَّه بن شقيق و محمد بن كعب قرظى و عايشه روايت شده كه گفتند: پيش از نزول آيه »...و اللَّه يعصمك من الناس...« عده‏اى از پيامبرصلى الله عليه وآله حراست مى‏نمودند. ولى پس از نزول اين آيه پيامبرصلى الله عليه وآله سر خود را از حجره خود بيرون كرد و به محافظان فرمود: برگرديد و برويد، ديگر نيازى به نگهبانى و حراست شما نيست، زيرا خداوند مرا حفظ فرمود.××× ۱ لفظ روايت از عايشه است. ×××

در اين قول نيز جز اينكه پس از نزول وعده نگهدارى خداوند، پيامبرصلى الله عليه وآله نگهبانان خود را متفرق ساخت چيز ديگرى وجود ندارد كه متعرض امرى شده باشد كه پيامبرصلى الله عليه وآله بدان جهت از آسيب مردم در اين داستان بيم داشت. پس منعى ندارد كه اين امر همان مسئله غدير باشد، چنانكه روايات مذكور در اين كتاب و غير آن همين امر را تأييد مى‏كند.


طبرى در سبب نزول آيه نيز به نقل از قرظى آورده كه پيامبرصلى الله عليه وآله هر وقت به منزلى فرود مى‏آمد، اصحاب آن حضرت درخت سايه‏دارى را انتخاب مى‏كردند كه حضرتش به هنگام خواب نيم‏روز در زير آن درخت بياسايد.


روزى هنگام آسايش پيامبرصلى الله عليه وآله، عربى صحرانشين آمد و شمشير خود را كشيد و گفت: چه كسى تو را از حمله من مانع خواهد شد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدا. ناگهان دست آن عرب لرزيد و شمشير از دست او افتاد. راوى گويد: عرب مزبور در آن حال با وضعى غير عادى آنقدر سر خود را به درخت كوبيد تا مغز او متلاشى شد، و خداى متعال نازل فرمود: »...و اللَّه يعصمك من الناس...« .


اين روايت تناقض دارد با آنچه كه قبلاً ذكر شد كه نگهبانان آنجناب را در بر مى‏گرفتند تا هنگامى كه اين آيه نازل شد، زيرا بسيار دور از تصور است كه با وجود نگهبانان گرداگرد جايگاه پيامبرصلى الله عليه وآله و آويخته بودن آن شمشير در نزد حضرتشى، آن عرب صحرانشين به هنگام استراحت آن حضرت بتواند به سوى او راه يابد.


علاوه بر اين، قبول چنين واقعه‏اى مستلزم اين است كه آيه تبليغ به طور پراكنده و متفرق نازل شده باشد، زيرا اين روايت تصريح دارد كه آنچه بعد از داستان آن عرب صحرانشين نازل شد فقط جمله »و اللَّه يعصمك من الناس« بود.


بديهى است كه بين اين داستان با صدر آيه سنخيت و مناسبتى وجود ندارد، و با چنين كيفيتى پذيرش اين قول در سبب نزول آيه مزبور -  كه قرظى به تنهايى آن را روايت كرده -  دشوار و مشكل است.

البته بعيد و محال نيست كه داستان آمدن عرب صحرايى از جمله اتفاقاتى باشد كه پيرامون نص غدير و نزول آيه به وجود آمده باشد و راويان ساده‏لوح بدون توجه و دقت در جهات لازم پنداشته باشند كه اين آيه به خاطر موضوع اعرابى -  كه يك موضوع فرعى و اتفاقى بوده -  نازل شده است.


در حالى كه سبب بزرگ‏تر و مهم‏ترى براى نزول آيه وجود داشته و آن امر ولايت كبرى بوده است. و گرنه اين حادثه به فرض وقوع، حادثه مهمى نبوده كه به خاطر آن آيه‏اى نازل شود، و چه بسيار نظاير اين امر اتفاق افتاده كه مورد اهميت و توجه قرار نگرفته است. منتهى چنين اتفاقى به فرض وقوع و صحت، چون مقارن با نص ولايت على‏عليه السلام اتفاق افتاده، اشخاص بسيط و ساده‏لوح را به چنين وهم و پندارى افكنده است.


طبرى از ابن‏جريح روايت كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از قريش انديشناك بود. وقتى آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، آن حضرت دراز كشيد و دو يا سه بار فرمود: هر كس مى‏خواهد مرا خوار گرداند بيايد. البته چه مانعى دارد كه آن امرى رسول‏خداصلى الله عليه وآله به خاطر آن از قريش انديشناك بود همان نص خلافت باشد؟ چنانكه احاديث و روايات مذكور به تفصيل بدان تصريح دارد. بنابراين، اين روايت هم با آنچه ما مى‏گوييم ضديت و منافاتى نخواهد داشت.


طبرى به چهار سند از عايشه روايت كرده كه گفت: هر كس گمان كند كه محمدصلى الله عليه وآله امرى از كتاب خدا را كتمان نموده، هر آينه مرتكب بهتان و افتراى بزرگى به خداى متعال گشته است. در حالى كه خداى متعال مى‏فرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...« .


عايشه با گفتار اين مطلب در صدد بيان سبب نزول نبوده، بلكه به فرموده اين آيه كريمه حضرتش هيچ آيه‏اى از كتاب خدا را فرو گذار ننموده مگر آنكه آن را ابلاغ و بيان كرده است. اين مطلبى است كه به هيچ وجه در خور شك و ترديد نيست و ما نيز قائل به آن هستيم، چه قبل از نزول آيه مزبور و چه بعد از آن.

اما آنچه را كه رازى در تفسيرش از وجود ده گانه××× ۱ وجوه دهگانه‏اى كه فخر رازى در اسباب نزول آيه تبليغ در تفسير خود آورده، به طور خلاصه از اين قرار است: ۱. اين آيه در داستان رجم و قصاص بر مبناى آن چه در قصه يهود ذكر شد، نازل گرديد. ۲. در نكوهش و استهزاى يهود به دين اسلام نازل شده است. ۳. چون آيه ى تخبير )احزاب /  ۸۲) نازل شد، پيغمبر مدلول آن را براى همسران خود بيان نكرد از ترس اين كه مبادا دنيا را اختيار كنند؛ در نتيجه، اين آيه نازل شد. ۴. در امر زيد و زينب نازل شد. ۵ . در مورد جهاد نازل شد، زيرا گاه رسول خدا از تحريض منافقين به جهاد خوددارى مى نمود. ۶ . چون پيغمبر از نكوهش خدايان ثنوى ها كه قائل به دو خدا بودند، ساكت شد، اين آيه نازل شد. ۷. هنگامى كه پيامبر در حجه الوداع بعد از بيان شرايع و مناسك به مردم فرمود: آيا ابلاغ كردم؟ گفتند: بلى، آن گاه عرض كرد: بار خدايا گواه باش، اين آيه نازل شد. ۸ . درباره عربى صحرايى نازل شد كه مى خواست پيغمبر را كه در زير درختى‏آرميده بود، به قتل رساند. ۹. پيغمبر از قريش و يهود و نصارا انديشناك بود كه خداى متعال به وسيله ى اين آيه هيبت آنان ار از قلب او زائل فرمود. ۱۰. در داستان غدير نازل شده است. ××× گردآورده و نص غدير را دهمين آنها قرار داده! و داستان عرب صحرايى مذكور در تفسير طبرى را هشتمين آنها و نيز ترس از قريش را با افزايش يهود و نصارى بر آن را نهمين آنها عنوان كرده است، بى‏ترديد همگى مبتنى و متكى بر رواياتى است مرسل، كه سندهاى طريق آن مقطوع و گوينده آن غير معلوم است.


به همين جهت، در تفسير نيشابورى تمام آن اقوال به لفظ مجهول »قيل« -  يعنى گفته شد -  بيان گرديده است. ولى نيشابورى روايتى كه شامل نص ولايت است را وجه اول از وجوه ده گانه قرار داده، و آن را به ابن‏عباس و براء بن عازب و ابوسعيد خدرى و محمد بن على‏عليه السلام نسبت داده است.××× ۲ مفاتيح الغيب: ج ۳ ص ۶۳۵ . ×××


طبرى كه خود مقدم‏تر و داناتر به اين شئون بوده، وجوه مذكور را به حساب نياورده است. وى هر چند حديث ولايت را نيز ذكر نكرده، ولى كتاب جداگانه‏اى در آن تأليف نموده، و هر چند حديث ولايت را به هفتاد و اندى طريق آورده است. در آنجا طبرى نزول آيه تبليغ را هنگام اعلام ولايت على‏عليه السلام به اسنادش از زيد بن ارقم روايت كرده است.

فخر رازى نيز وجوه مذكور را معتبر نشمرده، جز آنچه را كه در وجه نهم بر روايت طبرى افزوده است. او گفته كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از يهود و نصارى انديشناك و هراسان بود.


بنا بر مراتب ياد شده، وجوه نام برده صلاحيت آن را ندارد كه مورد اعتماد قرار گيرد، و در خور آن نيست كه با احاديث معتبر پيشين برابرى كند. رواياتى كه دانشمندان بزرگ مانند طبرى، ابن ابى‏حاتم، ابن‏مردويه، ابن‏عساكر، ابونعيم، ابواسحاق ثلعبى، واحدى، سجستانى، حسكانى، نطنزى، رسعنى و غير آنان با سندهاى متصل آنها را روايت كرده‏اند.

آيا نسبت به حديثى كه اين پيشوايان معتبر مى‏دانند جز تصديق به حقيقت آنچه شيعه مى‏گويد گمان ديگرى مى‏توان برد؟


علاوه بر آنچه گفته شد، اصولاً در بعضى وجوهى كه رازى در سبب نزول آيه تبليغ ذكر كرده، دلايل ساختگى آشكار و نمايان است؛ چرا كه سياق آيه با وجوهى كه به عنوان سبب نزول ذكر كرده مناسبتى ندارد. بنابراين، بعيد نيست كه وجوه نه گانه مذكور يكى از اين موارد باشد:


يا تفسير به رأى باشد، و يا استحساناتى فرضى باشد كه فاقد دليل است، و يا مقصود ايجاد موانع زيادى در برابر حديث ولايت بوده، تا قوت آن حقيقت با القاى اين گونه اوهام در هم شكسته شود و جانب تصديق به اين امر خطير ضعيف گردد. در حالى كه خداوند تبارك و تعالى جز اين نمى‏خواهد كه نور خود را تمام و جلوه‏گر فرمايد.


رازى بعد از بر شمردن وجوه ده گانه مى‏گويد: بدان كه اين روايات اگر چه بسيار است، ولى بهتر اين است كه مدلول آيه بر اين حمل شود كه خداى تعالى پيامبرصلى الله عليه وآله را از مكر يهود و نصارى ايمن ساخت و او را امر فرمود كه بدون بيم و هراس از آنان تبليغ خود را ظاهر سازد.

رجحان اين نظر از اين جهت است كه بحث و سخن بسيارى قبل از اين آيه و بعد از آن با يهود و نصارى جريان دارد. لذا ديگر روا نيست كه اين يك آيه در بين مطالب قبل و بعد آن مربوط به موضوع ديگرى باشد، به طورى كه با مطالب قبل و بعد بيگانه و بى‏ارتباط گردد!


پس ترجيح رازى نسبت به اين وجه صرف استنباطى است كه او با استفاده از سياق آيات كرده، بدون اينكه مستندى از روايتى داشته باشد. ما پس از دانستن اين اصل كه ترتيب ذكر آيات نوعاً غير از ترتيب نزول آنهاست، ديگر در مقابل نقل صحيح مراعات سياق آيات براى ما مهم نخواهد بود. با ملاحظه ترتيب نزول سوره‏هايى كه با ترتيب آنها در قرآن مخالفت دارد، اطمينان به اين امر حاصل خواهد شد. چنانكه سوره‏هايى كه در مدينه نازل شده و بالعكس مؤيد اين موضوع است.


سيوطى مى‏گويد: اجماع و نصوص پياپى بر اين امر استوار است كه ترتيب آيات قرآن توقيفى است و شبهه‏اى در اين امر نيست. اما اجماع بر اين امر را عده‏اى از علماى تفسير نقل كرده‏اند. از جمله زركشى در »البرهان« و ابوجعفر بن زبير در »المناسبات« . عبارت ابن‏زبير چنين است:


ترتيب آيات قرآن در سوره‏هاى آنها به توقيف و امر و اعلام و پيامبرصلى الله عليه وآله واقع گشته، بدون اينكه در اين موضوع خلافى بين مسلمانان باشد. سپس نصوصى را ذكر كرده، مبنى بر اينكه رسول‏خداصلى الله عليه وآله آنچه را كه از قرآن بر او نازل مى‏شد به همين ترتيبى كه هم اكنون در مصحف‏هاى ما ثبت شده به اصحاب خود تعليم مى‏فرمود. وقوف آن حضرت بدين نحو نيز تنها از طريق جبرئيل بوده است. چنانكه هنگام نزول هر آيه بيان مى‏داشت كه جاى نوشتن اين آيه در پى فلان آيه در فلان سوره است.××× ۱ الاتقان فى علوم القرآن: ج ۱ ص ۲۴. ×××


علاوه بر آنچه ذكر شد، اصولاً انديشه و ترس پيامبرصلى الله عليه وآله از يهود و نصارى به مقتضاى اوضاع و احوال مى‏بايستى در اوايل بعثت حضرتش باشد، و يا دست كم اندكى بعد از هجرت، نه در اواخر دوران آن حضرت كه دولت‏هاى عالم در اثر نيرو گرفتن اسلام و برترى مسلمانان تهديد مى‏شدند و ملل مختلف جهان از او و پيشرفت امرش ترسناك بودند.


در آن هنگام حضرتش خيبر را فتح كرده بود و بنى‏قريضه و بنى‏نضير را -  كه مهم‏ترين طوايف يهود بودند -  پراكنده و مستأصل ساخته بود و گردنكشان در مقابل او خواه ناخواه تسليم و خاضع شده بودند. در اين اوان بود كه حجةالوداع انجام شد و چنانكه بيان كرديم اين آيه نازل شد.


قرطبى در تفسيرش اجماع مفسران را اعلام و تصريح مى‏نمايد به اينكه سوره مائده -  كه آيه تبليغ در آن است -  در مدينه نازل شده است. سپس از نقاش نقل مى‏كند كه در سال حديبيه -  سال ششم هجرى -  نازل شده است. به دنبال آن اين جمله را از ابن‏عربى مى‏آورد كه اين حديث ساختگى است و براى هيچ مسلمانى اعتقاد به آن روا نيست. قرطبى در ادامه سخن مى‏گويد:


از همين سوره بخشى در حجةالوداع نازل شده، و بخش ديگر در سال فتح مكه كه اين آيه است: »...و لا يجرمنّكم شنآن قوم...« .××× ۱ مائده / ۵ . ××× و آنچه بعد از هجرت نازل شده مدنى است؛ اعمّ از اينكه در خود مدينه نازل شده باشد، يا در يكى از سفرها. تنها آياتى مكى ناميده مى‏شود كه قبل از هجرت نازل شده باشد.××× ۲ الجامع لاحكام القرآن: ج ۶ ص ۳۰. ×××


خازن در تفسيرش گفته است: سوره مائده در مدينه نازل شده، مگر آيه شريفه »اليوم اكملت لكم دينكم« كه در عرفه در حجةالوداع نازل شده است. قرطبى و خازن با دقت در سند از رسول‏خداصلى الله عليه وآله روايت كرده‏اند كه در حجةالوداع فرمود: سوره مائده از حيث زمان نزول آخرين قسمت قرآن است.××× ۳ تفسير الخازن: ج ۱ ص ۴۴۸. ×××

سيوطى از محمد بن كعب، از طريق ابوعبيد روايت كرده كه سوره مائده در حجةالوداع بين مكه و مدينه نازل شده است.××× ۱ الاتقان فى علوم القرآن: ج ۱ ص ۲۰. ×××


ابن‏ضريس نيز از محمد بن عبداللَّه بن ابى‏جعفر رازى، از عمرو بن هارون، از عثمان بن عطاء خراسانى، از پدرش، از ابن‏عباس روايت كرده كه گفت: نخستين آيه نازل شده قرآن »اقرأ باسم ربك الذى خلق«××× ۲ علق /  ۱. ××× است، و بعد از آن آيه »يا ايها المزمل«××× ۳ مزمل /  ۱. ×××، و به همين ترتيب سوره‏هاى فتح و مائده و برائت را يكى پس از ديگرى بر مى‏شمرد، و سوره برائت را آخرين سوره قلمداد مى‏كند، كه مائده قبل از آن نازل شده است.××× ۴ فضائل القرآن: ج ۱ ص ۱۱. ×××


ابن‏كثير در تفسيرش از عبداللَّه بن عمر روايت كرده كه آخرين سوره نازل شده سوره مائده و سوره فتح يا سوره نصر است. و از طريق احمد و حاكم و نسائى از عايشه نقل كرده كه مائده آخرين سوره‏اى است كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است.××× ۵ تفسير القرآن العظيم: ج ۲ ص ۲. ×××


با در نظر گرفتن آنچه ذكر شد، مى‏توان ارزش آنچه را كه قرطبى در تفسيرش روايت كرده دريافت.××× ۶ الجامع لاحكام القرآن: ج ۶ ص ۲۴۴. ×××


سيوطى نيز از طريق ابن‏مردويه و طبرانى از ابن‏عباس نقل كرده كه ابوطالب همه روزه مردانى از بنى‏هاشم را مى‏فرستاد تا از پيامبرصلى الله عليه وآله نگهبانى و حراست نمايند. تا اينكه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل گرديد.


پس از نزول اين آيه ابوطالب خواست كسانى را براى حراست پيامبرصلى الله عليه وآله بفرستد. ولى حضرت به عموى خود فرمود: همانا خداوند مرا از شرّ جن و انس حفظ و حراست فرمود.

اين روايت مستلزم آن است كه آيه مزبور در مكه نازل شده باشد. اين خبر علاوه بر جهاتى كه بيان گرديد، ضعيف‏تر از آن است كه بتواند با احاديث گذشته و اجماع سابق و نصوص مفسران برابرى كند.××× ۱ لباب النقول فى اسباب النزول: ص ۱۱۷. ×××


سخن پايانى:

قرطبى در تفسيرش درباره آيه كريمه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...« مى‏گويد: اين تأديبى است براى پيامبرصلى الله عليه وآله و دانشمندان امت او، مبنى بر اينكه چيزى از امر شريعت الهى را كتمان نكنند. در حالى كه خداى متعال مى‏دانست پيامبرصلى الله عليه وآله چيزى از وحى الهى را كتمان نمى‏كند.


همچنين در صحيح مسلم از عايشه روايت شده كه گفت: هر كس براى تو حكايت كرد كه محمدصلى الله عليه وآله چيزى از وحى را كتمان فرموده قطعاً دروغ گفته است. در حالى كه خداى تعالى مى‏فرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...« .


قرطبى مى‏گويد: خدا رافضيان را زشت گرداند، زيرا آنها مى‏گويند آن حضرت چيزى را از وحى الهى كه مورد نياز مردم بود كتمان كرد.××× ۲ الجامع لاحكام القرآن: ج ۶ ص ۲۴۲ . ××× ابن‏حجر عسقلانى هم بر اين افترا افزوده و مى‏گويد: شيعه مى‏گويند آن حضرت چيزى را بر سبيل تقيه كتمان كرد.××× ۳ فتح البارى: ج ۷ ص ۱۰۱. ×××


اى كاش قرطبى و عسقلانى مستند و مأخذى براى اين افترائى كه به شيعه بسته‏اند ارائه مى‏دادند، تا روشن شود كه آن از كدام دانشمند نقل شده يا در چه كتابى آمده و يا كدام فرقه‏اى بر چنين عقيده‏اى بوده است.


اين دو نفر نه تنها چيزى از اين قبيل نيافته‏اند، بلكه پنداشته‏اند كه در هر حال هر چه را به هر گروهى نسبت دهند مورد تصديق قرار مى‏گيرد! يا پنداشته‏اند شيعه تأليفاتى كه شامل معتقداتشان باشد ندارد تا در مواردى كه نسبتى به آنها داده مى‏شود سنجش و تطبيق نسبت‏ها با آن باشد! و يا چنين پنداشته‏اند كه نسل‏هاى بعدى مردانى را نمى‏پروراند كه با گروه مفترى برابرى كنند و به حساب سخنانشان برسند.


ناگزير اين گونه اوهام آنها را واداشته كه حسن اشتهار شيعه را با چنين افتراها و نسبت‏هاى ناروا و بى‏اساس آلوده و دگرگون سازند. همانطور كه ساير نويسندگان معاند و مفترى را بر انگيخته‏اند، كه هر گونه ناسزا و ناروايى را عليه شيعه به كار گيرند و عواطف و احساسات مردم بى‏خبر و ناوارد را عليه آنان تحريك كنند، و موجبات جدايى اقوام و امم را از آنان فراهم سازند.


پس آنچه اينان گفته و نوشته‏اند حقيقت ندارد. شيعه هرگز چنين جرأتى نداشته و ندارد كه ساحت مقدس صاحب رسالت‏صلى الله عليه وآله را مورد چنين نسبتى قرار دهد، و كتمان آنچه را كه تبليغش بر آنجناب واجب بوده را درباره حضرتش روا دارند. مگر آنكه تبليغ مخصوص ظرف معينى از زمان و مكان بوده كه وحى الهى اجازه آشكار ساختن آن را قبل از موعد معين نداده باشد.


اگر اين دو مفسر در سخنان ديگر مفسران دقت مى‏كردند و وجوه دهگانه‏اى كه رازى بيان كرده را ملاحظه مى‏كردند، از افتراى به شيعه خوددارى مى‏ورزيدند و به احوال گويندگان سخنان افتراآميز و تهمت انگيز درباره شيعه واقف مى‏شدند. چنانچه بنابر اقوال و وجوه پيش گفته، بعضى از آنها مى‏گويند: آيه تبليغ درباره جهاد نازل شده، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله در پاره‏اى مواقع از تحريص منافقان به جهاد خوددارى و امساك مى‏نمود. ديگرى مى‏گويد: هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از نكوهش خدايان ثنوى‏ها سكوت اختيار فرمود اين آيه نازل شد. سومى گويد: هنگامى كه آن حضرت آيه تخيير را از همسران خود كتمان فرمود اين آيه نازل شد.


بنا بر آنچه گفته شد، نزول آيه تبليغ بر مبناى اين وجوه و اقوال بيانگر آن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از انجام مأموريت خود خوددارى كرده است! بى‏گمان چنين نسبت‏هايى هرگز روا نيست و از ساحت عظمت و قداست پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله به دور است.

   مفسّران و متكلمان شيعه، آيه تبليغ را درباره ابلاغ ولايت و امامت و خلافت امام على‏عليه السلام مى‏دانند و در اين قول متّفق اند.


در اينجا اين آيه شريفه را از ابعادى خاص مورد بحث و تحليل قرار مى‏دهيم:


۱-  تحليلى درباره آيه

قبل از ورود در بحث، مناسب است به نكاتى چند درباره آيه تبليغ اشاره شود:


الف. ظهور فعل در ماضى

ظهور جمله »ما اُنزِلَ اِلَيكَ« در ماضى و گذشته حقيقى است، نه مضارع و آينده، به دو دليل:


يك. صيغه ماضى براى معناى گذشته وضع شده، و در صورتى كه قرينه‏اى در آن براى حمل بر مضارع نباشد حمل بر همان معناى موضوع له حقيقى كه ماضى است مى‏شود.


ب. آيه مورد بحث در آخرين ماه‏هاى نبوت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نازل شده است، و اگر فعل را حمل بر مضارع و آينده كنيم معناى آيه اين مى‏شود: و اگر آنچه را كه بعداً بر تو نازل مى‏كنيم در ماه‏هاى باقيمانده از نبوتت ابلاغ نكنى، هرگز رسالتت را به پايان نرسانده‏اى!


معنايى كه در هيچ روايتى به آن اشاره نشده و از هيچ عالم شيعى و سنّى نيز نرسيده است. و لذا نبايد فعل را حمل بر مضارع كنيم كه خلاف اجماع است.


در اين صورت، آيه بر اين دلالت مى‏كند كه خداوند بر پيامبرش‏صلى الله عليه وآله مطالبى را نازل كرده كه ابلاغش بر او سنگين و دشوار بوده است. و از طرفى نيز پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به تبليغ آن است. حضرت در فكر دشوارى چگونگى تبليغ آن است كه آيه فوق نازل مى‏شود، تا به حضرتش گوشزد كند كه هيچ فكر و ناراحتى به خود راه ندهد؛ كه مردم در مقابل ابلاغ آن چه موضعى خواهند داشت.

ب. بيان اهميت شرط

جمله شرطيه در آيه »و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته« در مقام تهديد آمده، و حقيقت آن بيان اهميت حكم است؛ به اين معنى كه اگر اين حكم به مردم نرسد و حق آن مراعات نشود، گويا حق هيچ جزئى از اجزاى دين مراعات نشده است.


نتيجه اينكه: جمله شرطيه در صدد بيان اهميت شرط در ترتّب جزاى مهم‏تر است؛ يعنى اگر خداوند متعال پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را تهديد مى‏كند كه اگر ابلاغ ولايت حضرت على‏عليه السلام را ننمايى رسالتت را ابلاغ نكرده‏اى، در صدد آن است كه به او بفهماند آنقدر اين ابلاغ مهم است كه اگر صورت نپذيرد خطر مهمى بر آن مترتب مى‏شود؛ كه عدم ابلاغ اصل رسالت است.


و لذا نمى‏توان اين نوع جمله شرطيه را همانند جملات شرطيه ديگر دانست كه در مكالمات رايج است، زيرا غالب جملات شرطيه در مواردى به كار برده مى‏شود كه انسان به تحقق جزاء جاهل است چون از تحقق شرط آگاهى ندارد. ولى اين احتمال در حق پيامبرصلى الله عليه وآله جارى نمى‏شود.××× ۱ الميزان: ج ۶ ص ۴۹. ×××


ج. نوع خوف پيامبرصلى الله عليه وآله

از آنجا كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله شجاع بوده و در راه پيشبرد اهداف اسلام از هيچ فداكارى اى دريغ نمى‏كرده است، لذا خوفى كه از آيه استفاده مى‏شود -  كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ابلاغ آن داشته -  مربوط به خودش نبوده، بلكه خوف حضرت بر اسلام و رسالتش بوده است.


د. مقصود از »الناس«

گر چه افرادى امثال فخر رازى درصدد اند كه »الناس« در آيه را به كفار برگردانند، به قرينه ذيل آيه كه مى‏فرمايد: »ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« ، ولى اين معنى خلاف ظاهر كلمه »الناس« است، زيرا »ناس« اعمّ از كافر و مؤمن است، و وجهى براى حصر آن در كفار نيست. و لذا بايد »كافران« در آيه را به مرتبه‏اى از كفر معنى كرد كه شامل منافقان زمان حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله -  كه از آنها خوف داشته -  نيز بشود.


ه  . معناى عصمت

مطابق بيانات گذشته، مقصود از مصونيّت الهى كه به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله وعده داده شده، نوع عصمتى است كه با خوف رسول‏خداصلى الله عليه وآله تناسب داشته است، كه همان عصمت از طعن در نبوت و اتهام حضرت‏صلى الله عليه وآله به امورى است كه با مقام نبوت او سازگارى ندارد.


۲-  بررسى روايات اهل‏سنت

اينك به برخى از رواياتى كه درباره نزول آيه تبليغ در شأن اميرالمؤمنين‏عليه السلام از طرق فريقين وارد شده اشاره مى‏كنيم:


الف. روايت ابونعيم اصفهانى

ابونعيم، از ابوبكر خلاد، از محمد بن عثمان بن ابى‏شيبه، از ابراهيم بن محمد بن ميمون، از على بن عابس، از ابى‏حجّاف و اعمش، از عطيه، از ابى‏سعيد خدرى نقل كرده كه آيه تبليغ در شأن على بن ابى‏طالب عليه السلام بر رسول‏خداصلى الله عليه وآله نازل شده است.××× ۱ الخصائص )ابن‏طريق( ، به نقل از: »ما انزل من القرآن فى على‏عليه السلام« ، از ابونعيم اصفهانى. ×××


بررسى سند اين روايت:


ابوبكر بن خلاد: همان احمد بن يوسف بغدادى است كه خطيب بغدادى سماع او را صحيح دانسته، و ابونعيم بن ابى‏فراس او را ثقه معرفى كرده است، و ذهبى نيز او را شيخ صدوق خوانده است.××× ۲ تاريخ بغداد: ج ۵ ص ۲۲۱ ۲۲۰. سير اعلام النبلاء: ج ۱۶ ص ۶۹ . ×××


محمد بن عثمان بن ابى‏شيبه: كسى است كه ذهبى او را از ظرفيت‏هاى علم بر شمرده، و صالح جزره او را ثقه معرفى كرده است، و ابن‏عدى مى‏گويد: من از او حديث منكرى نشنيدم كه آن را ذكر كنم.××× ۳ تاريخ بغداد: ج ۳ ص ۴۳. ×××

ابراهيم بن محمد بن ميمون: ابن‏حيّان او را در جمله ثقات آورده است.××× ۱ الثقات: ج ۸ ص ۷۴. ××× كسى او را در كتب ضعفاء ذكر نكرده است، و اگر عيبى از او گرفته مى‏شود به جهت آن است كه او فضائل اهل‏بيت‏عليهم السلام خصوصاً اميرالمؤمنين‏عليه السلام را نقل مى‏كند.


على بن عابس: او از رجال صحيح ترمذى است. اگر عيبى بر او وارد مى‏شود همانند شاگردش به جهت نقل فضائل اهل‏بيت‏عليهم السلام است. ولى مطابق نصّ ابن‏عدى حديثش نوشته مى‏شود.××× ۲ تقريب التهذيب: ج ۲ ص ۳۹. الكامل فى الضعفاء: ج ۵ ص ۱۹۰ ش ۱۳۴۷. ×××


ابوالحجّاف: او داوود بن ابى‏عوف نام دارد. وى از رجال ابى‏داوود و نسائى و ابن‏ماجه به حساب آمده، كه احمد بن حنبل و يحيى بن معين او را توثيق كرده‏اند، و ابوحاتم نيز او را صالح الحديث مى‏داند. گر چه ابن‏عدى به جهت اينكه غالب احاديث او درباره اهل‏بيت‏عليهم السلام است او را تضعيف كرده است.××× ۳ ميزان الاعتدال: ج ۲ ص ۱۸. الكامل فى الضعفاء: ج ۳ ص ۸۳  ۸۲ ش ۶۲۵ . ×××


اعمش: او از رجال صحاح ستّه به شمار مى‏آيد.××× ۴ تقريب التهذيب: ج ۱ ص ۳۳۱. ×××


نتيجه اينكه: اين حديث مطابق رأى اهل‏سنت معتبر است.


ب. روايت ابن‏عساكر

ابن‏عساكر از ابوبكر وجيه بن طاهر، از ابو حامد ازهرى، از ابومحمد مخلّدى حلوانى، از حسن بن حمّاد سجّاده، از على بن عابس، از اعمش و ابى‏الجحاف، از عطيه، از ابى‏سعيد خدرى نقل كرده كه آيه تبليغ بر رسول‏خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم در شأن على بن ابى‏طالب‏عليه السلام نازل شده است.××× ۵ ترجمة الامام على بن ابى‏طالب‏عليه السلام فى تاريخ دمشق: ج ۲ ص ۸۶ . ×××


بررسى سند اين روايت:

وجيه بن طاهر: ابن‏جوزى او را شيخ صالح و صدوق، و ذهبى او را شيخ عالم و عدل معرفى كرده است.××× ۱ المنتظم: ج ۱۸ ص ۵۴ . سير اعلام النبلاء: ج ۲۰ ص ۱۰۹. ×××


ابوحامد ازهرى: كه همان احمد بن حسن نيشابورى است، به تصريح ذهبى عدل و صدوق است.××× ۲ سير اعلام النبلاء: ج ۱۸ ص ۲۵۴. ×××


ابومحمد مخلّدى: حاكم او را صحيح السماع و متقن در روايت معرفى كرده، و ذهبى نيز او را شيخ صدوق و عدل و شيخ عدالت دانسته است.××× ۳ سير اعلام النبلاء: ج ۱۶ ص ۵۴۰ ۵۳۹ . ×××


ابوبكر محمد بن ابراهيم حلوانى: خطيب بغدادى او را ثقه مى‏داند، و حاكم نيشابورى او را از ثقات اَثبات دانسته، و ذهبى او را حافظد ثبت معرفى كرده است، و ابن‏جوزى نيز او را ثقه مى‏داند.××× ۴ تاريخ بغداد: ج ۱ ص ۳۹۸. سير اعلام النبلاء: ج ۱۵ ص ۶۱  ۶۰ . المنتظم: ج ۱۲ ص ۲۷۹. ×××


حسن بن حمّاد سجّاده: او از رجال ابى‏داوود و نسائى و ابن‏ماجه است كه احمد بن حنبل در حق او گفته است: از او به جز خير به من نرسيده، و ذهبى او را از اجلاّء علما و ثقات عصر خود دانسته، و ابن‏حجر نيز او را صدوق معرفى كرده است.××× ۵ سير اعلام النبلاء: ج ۱۱ ص ۳۹۳. تقريب التهذيب: ج ۱ ص ۱۶۵. ×××


بقيه رجال سند حديث قبلاً بررسى شد.


ج. روايت واحدى

واحدى ابوسعيد محمد بن على صفّار، از حسن بن احمد مخلدى از محمد بن حمدون، از محمد ابراهيم خلوتى )حلوانى( ، از حسن بن حمّاد سجّاده، از على بن عابس، از اعمش و ابى‏جحّاف، از عطيّه، از ابى‏سعيد خدرى نقل كرده كه آيه تبليغ در روز غدير خم در حق على بن ابى‏طالب‏عليه السلام نازل شده است.

بررسى سند اين روايت:


محمود زعبى در كتاب خود »البيّنات فى الردّ على المراجعات« ، تنها اشكالى كه به سند اين حديث داشته وجود عطيّه در سند آن است. او مى‏گويد: عطيه كسى است كه امام احمد او را ضعيف الحديث دانسته، و ابوحاتم نيز او را تضعيف كرده، و ابن‏عدى او را از شيعيان كوفه به حساب آورده است.


ولى اين تضعيف به طور قطع ناصواب است، زيرا:


اولاً: عطيه عوفى از تابعين است كه مورد مدح رسول‏خداصلى الله عليه وآله واقع شده‏اند.


ثانياً: او از رجال بخارى در كتاب »الأدب المفرد« و صحيح ابى‏داوود و ترمذى و ابن‏ماجه و احمد به حساب مى‏آيد، كه علما و بزرگان اهل‏سنت شديداً آنها را مدح كرده‏اند.


آرى، امثال جوزجانى او را تضعيف كرده‏اند كه معروف به ناصبى بودن و انحراف از على بن ابى‏طالب‏عليه السلام هستند، و سبب تضعيف او نيز به جهت آن است كه امام على‏عليه السلام را بر همه ترجيح مى‏داد! و هنگامى كه به امر حجاج مأمور شد تا سبّ بر امام على‏عليه السلام گويد، امتناع كرد و در نتيجه ۴۰۰ ضربه شلاق خورد و ريشش را نيز تراشيدند. آيا هر كسى حرف حق را بگويد بايد تضعيف شود؟!


د. روايت حبرى

حبرى از حسن بن حسين، از حبان، از كلبى، از ابوصالح، از ابن‏عباس در تفسير آيه تبليغ نقل كرده كه آيه در شأن على‏عليه السلام نازل شده است. رسول‏خداصلى الله عليه وآله امر شد تا آنچه درباره او است ابلاغ كند. پس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.××× ۱ تفسير حبرى: ص ۲۶۲. ×××


سند اين روايت نزد اهل‏سنت معتبر است.

۳-  شأن نزول آيه از ديدگاه اهل‏بيت‏عليهم السلام

كلينى از امام باقرعليه السلام روايت كرده كه فرمود: فأمر اللَّه محمداًصلى الله عليه وآله ان يفسّر لهم الولاية كما فسّر لهم الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج. فلمّا اتاه ذلك من اللَّه، ضاق بذلك صدر رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله و تخوّف ان يرتدّوا عن دينهم و ان يكذّبوه. فضاق صدره و راجع ربه عزوجل، فاوحى اللَّه عزوجل اليه: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« . فصدع بامر اللَّه تعالى ذكره، فقام بولاية على‏عليه السلام يوم غدير خم؛ فنادى الصلاة جامعة، و امر الناس ان يبلّغ الشاهد الغائب××× ۱ الكافى: ج ۱ ص ۲۸۹. ×××:


خدا به محمدصلى الله عليه وآله امر فرمود تا ولايت را براى آنان توضيح دهد، چنانكه نماز و زكات و روزه و حج را توضيح داد. و چون امر به ولايت از جانب خدا به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد، حضرتش دلتنگ شد و ترسيد كه مردم از دين برگردند و او را تكذيب كنند. از اين جهت دلتنگ شد و به پروردگارش مراجعه كرد. خداى عزوجل به او وحى فرستاد: »اى پيامبر آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر اين كار را نكنى رسالت او را نرسانيده‏اى خدا تو را از شرّ مردم نگاه مى‏دارد« . او هم امر خداى تعالى را اعلان كرد و به امر ولايت على‏عليه السلام در روز غدير خم قيام نمود؛ مردم را براى نماز جماعت بانگ زد، و فرمان داد كه حاضرين به غائبين برسانند.


و نيز به سندش از امام صادق‏عليه السلام در حديثى طولانى نقل كرده كه فرمود: فلمّا رجع رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله من حجةالوداع، نزل عليه جبرئيل فقال: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« . فنادى الناس فاجتمعوا، و امر بسمرات فقمّ شوكهنّ، ثم قال‏صلى الله عليه وآله: يا ايها الناس، من وليّكم و اولى بكم من انفسكم؟ فقالوا: اللَّه و رسوله. فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، ثلاث مرّات××× ۲ الكافى: ج ۱ ص ۲۹۵، باب الاشارة و النص على اميرالمؤمنين‏عليه السلام. ×××:

و چون رسول‏خداصلى الله عليه وآله از حجةالوداع بازگشت، جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد: »اى پيامبر آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر اين كار را نكنى رسالت او را نرسانيده‏اى خدا تو را از شرّ مردم نگاه مى‏دارد همانا خداوند كافران را هدايت نمى‏كند« .


پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را صدا زد تا گرد آمدند، و دستور داد تا خارهاى بوته‏هاى خار را تراشيدند )تا بتوان روى آن نشست و ايستاد( . سپس آن حضرت فرمود: اى مردم! ولىّ شما و سزاوارتر از خودتان به شما كيست؟ گفتند: خدا و رسولش. سپس فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، خدايا ! دوست او را دوست بدار، و دشمن او را دشمن دار. و سه مرتبه اين جمله را تكرار فرمود.


۴-  راويان حديث

دانشمندان اهل‏سنت به نقل از صحابه، روايات متعددى را نقل كرده‏اند كه صريح در نزول آيه تبليغ در شأن امام على‏عليه السلام است. از قبيل:

زيد بن ارقم.××× ۱ الغدير: ج ۱ ص ۴۲۴. ×××

ابوسعيد خدرى.××× ۲ تفسير القرآن العظيم: ج ۴ ص ۱۷۳ ح ۶۶ ۹ . الدرّ المنثور: ج ۳ ص ۱۱۷. ترجمة الامام على‏عليه السلام من تاريخ دمشق: ج ۲ ص ۸۵ ح ۵۸۸ . ×××

عبداللَّه بن عساكر.××× ۳ الامالى: ص ۱۶۲ ح ۱۳۳. مناقب على بن ابى‏طالب‏عليه السلام: ص ۲۴۰ ح ۳۴۹. الكشف و البيان: ج ۴ ص ۹۲. شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۳۹ ح ۲۴۰. ×××

عبداللَّه بن مسعود.××× ۴ مناقب على بن ابى‏طالب‏عليه السلام: ص ۲۳۹ ح ۳۴۶. الدرّ المنثور: ج ۳ ص ۱۱۷. فتح القدير: ج ۲ ص ۶۰ . روح المعانى: ج ۴ ص ۲۸۲. ×××

جابر بن عبد اللَّه انصارى.××× ۵ شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۵۵ ح ۲۴۹. ×××

ابوهريره.××× ۱ شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۴۹ ح ۲۴۹. فرائد السمطين: ج ۱ ص ۱۵۸ ح ۱۲۰. ×××

عبداللَّه بن ابى‏اوفى اسلمى.××× ۲ شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۵۲ ح ۲۴۷. ×××

براء بن عازب انصارى.××× ۳ مفاتيح الغيب: ج ۱۲ ص ۵۰ . الكشف و البيان: ج ۴ ص ۹۲. ×××


از تابعين نيز عدوه‏اى نزول آيه را درباره امام على‏عليه السلام و روز غدير مى‏دانند:

امام باقرعليه السلام.××× ۴ الكشف و البيان: ج ۴ ص ۹۲. ينابيع الموده: ج ۱ ص ۱۱۹ ب ۳۹. شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۵۴ ح ۲۴۸. مفاتيح الغيب: ج ۱۲ ص ۵۰ . عمدة القارى: ج ۱۸ ص ۲۰۶. ×××

امام جعفر صادق‏عليه السلام.××× ۵ تفسير الحبرى: ص ۲۸۵ ح ۴۱. ×××

عطية بن سعد عوفى.××× ۶ النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن فى على‏عليه السلام: ص ۸۶ ح ۱۶. ×××

زيد بن على.××× ۷ مناقب على بن ابى‏طالب‏عليه السلام: ص ۲۴۰ ح ۳۴۸. ×××

ابوحمزه ثمالى.××× ۸ مناقب على بن ابى‏طالب‏عليه السلام: ص ۲۴۰ ح ۳۴۷. ×××


جماعت بسيارى از علماء عامه نيز اين حديث را در كتب خود نقل كرده‏اند. از قبيل:

ابوجعفر طبرى.××× ۹ الولاية فى طريق حديث الغدير. ×××

ابوحاتم رازى.××× ۰۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. فتح القدير: ج ۲ ص ۵۷ . ×××

حافظ ابوعبداللَّه محاملى.××× ۱۱ كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۰۳ ح ۳۲۹۱. ×××

حافظ ابن‏مردويه.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. ×××

ابواسحاق ثعلبى.××× ۲ الكشف و البيان: ج ۴ ص ۹۲. ×××

ابونعيم اصفهانى.××× ۳ ما نزل من القرآن فى على‏عليه السلام: ص ۸۶ . ×××

واحدى نيشابورى.××× ۴ اسباب النزول: ص ۱۳۵. ×××

حاكم حسكانى.××× ۵ شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۵۵ ح ۲۴۹. ×××

ابوسعيد سجستانى.××× ۶ كتاب الولاية، به نقل از: الطرائف: ج ۱ ص ۱۲۱. ×××

ابوالقاسم ابن‏عساكر شافعى.××× ۷ تاريخ مدينة دمشق: ج ۱۲ ص ۲۳۷. ×××

فخر رازى.××× ۸ التفسير الكبير: ج ۱۲ ص ۴۹. ×××

ابوسالم نصيبى شافعى.××× ۹ مطالب السؤول: ص ۱۶. ×××

شيخ‏الاسلام حمّوئى.××× ۰۱ فرائد السمطين: ج ۱ ص ۱۵۸ ح ۱۲۰. ×××

سيد على همدانى.××× ۱۱ مودة القربى: مودت پنجم. ×××

ابن‏صباغ مالكى.××× ۲۱ الفصول المهمه: ص ۴۲. ×××

قاضى عينى.××× ۳۱ عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۱۸ ص ۲۰۶. ×××

نظام‏الدين نيشابورى.××× ۴۱ غرائب القرآن و رغائب الفرقان: ج ۶ ص ۱۹۴. ×××

كمال‏الدين ميبدى.××× ۱ شرح ديوان اميرالمؤمنين‏عليه السلام: ص ۴۰۶. ×××

جلال‏الدين سيوطى.××× ۲ الدرّ المنثور: ج ۳ ص ۱۱۶. ×××

ميرزا محمد بدخشانى.××× ۳ مفتاح النجاه: ص ۳۶  - ۳۴ ب ۳ ف ۱۱. ×××

شهاب‏الدين آلوسى.××× ۴ روح المعانى: ج ۶ ص ۱۹۲. ×××

قاضى شوكانى.××× ۵ فتح القدير: ج ۲ ص ۶۰ . ×××

قندوزى حنفى.××× ۶ ينابيع الموده: ج ۱ ص ۱۱۹ ب ۳۹. ×××

شيخ محمده عبده.××× ۷ المنار: ج ۶ ص ۴۶۳. ×××


ديدگاه شيعه درباره آيه تبليغ

شيعه معتقد است آيه تبليغ مربوط به ولايت امام على‏عليه السلام بوده و مصداق »ما انزل اليك من ربك« ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است، زيرا:


اولاً: خداوند متعال در اين مورد اهتمام بسيار كرده است، به حدّى كه اگر اين موضوع ابلاغ نشود گويا رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله ابلاغ نشده است. و اين امرى جز مسئله امامت و زعامت و جانشينى اميرالمؤمنين‏عليه السلام نيست؛ كه عهده‏دار وظايف و شؤونات نبى‏صلى الله عليه وآله به جز وحى است.


ثانياً: از آيه فوق استفاده مى‏شود كه ابلاغ اين امر براى رسول‏خداصلى الله عليه وآله دشوار بوده است، زيرا خوف آن را داشته كه مردم از فرمان او سرپيچى كرده و با ايجاد اختلاف و تشتّت، زحمات ۲۳ ساله او را بر باد دهند. اين مطلب -  با مراجعه به تاريخ -  جز ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام چيز ديگرى نبوده است.

در يك بررسى اجمالى در آيات قرآن، خواهيم ديد كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله ميثاق بر نبوت داشته××× ۱ احزاب /  ۷. ××× و از ناحيه خداوند مأمور به استقامت و صبر بوده است.××× ۲ هودعليه السلام /  ۱۲. ×××


ازاين رو در تبليغ دين خدا و رساندن پيام‏ها هيچ كوتاهى نكرده و در برابر درخواست غيرمعقول و بهانه‏جويى‏ها هرگز سر تسليم فرود نياورده است.××× ۳ يونس‏عليه السلام /  ۱۵. ×××


رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله در ابلاغ پيام‏ها حتى در مواردى كه به نوعى تحمّل آن براى ديگران سنگين بود، چيزى را به دليل ترس از خود و يا امر ديگر فروگذار نكرده است. مانند داستان زينب همسر زيد××× ۴ احزاب /  ۳۷. ×××، استحياى از مؤمنان××× ۵ احزاب /  ۵۳ . ×××، ابلاغ همين آيه مورد بحث، و... .


بنابراين، دليل دل‏نگرانى پيامبرصلى الله عليه وآله را بايد در جاى ديگر جستجو كرد، نه ترس از قتل؛ و آن پيامدهاى وخيم تكذيب منافقان و عكس‏العمل منفى برخى از ياران حضرت در برابر اين پيام بوده، كه منجر به حبطد عمل آنان و شدت نفاق و كفر منافقان مى‏شد.


از سوى ديگر، با تكذيب و كفر آنان، ادامه رسالت و حتى اصل رسالت ناكام مى‏ماند و موجب هدم دين مى‏شد.


ثالثاً: روايات صحيح السند نيز از طريق شيعه و سنّى، شأن نزول آيه اكمال را درباره حضرت اميرمؤمنان‏عليه السلام مى‏دانند.


نتيجه اينكه مقصود از »ما انزل اليك من ربك« امر ولايت حضرت على‏عليه السلام است، كه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به ابلاغ آن بوده است.

۵ -  بررسى شبهات

برخى از علما و بزرگان اهل‏سنت در صدد توجيه ديگرى براى اين آيه كريمه برآمده‏اند، تا ربطى به مسئله غدير و امامت نداشته و از مؤيّدات ولايت اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب‏عليه السلام به حساب نيايد. اينك اين توجيهات را مورد بررسى قرار مى‏دهيم:


الف. نزول آيه در مورد محافظت پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه

اهل‏سنت بر اساس برخى از روايات مى‏گويند: پيش از نزول آيه شريفه تبليغ نيز از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله محافظت مى‏شد، ولى پس از نزول اين آيه و تضمين خداوند بر حفظ جان ايشان، عذر نگهبانان را خواستند و فرمودند: برويد، خداوند من را حفظ خواهد كرد.


پاسخ: اولاً: اين روايات بر فرض احراز صدور، در صدد بيان مورد نزول آيه نيست و با آن منافاتى ندارد، بلكه در آنها تنها استناد پيامبرخداصلى الله عليه وآله را به بخشى از اين آيه نشان مى‏دهد، و چون در متن برخى از روايات تصريح شده اين ترخيص از ناحيه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در مدينه بوده است، احتمال دارد در فاصله غدير خم تا وفات پيامبرصلى الله عليه وآله باشد.


ثانياً: اساساً مفسّران اهل‏سنت اين روايات را غريب دانسته و بر اين قول متفق اند كه چون آيه مذكور مدنى و در اواخر بعثت نازل شده است، با حراست ابوطالب در مكه پيوندى ندارد.


   مى‏توان از ابعاد ديگرى نيز به آيه تبليغ پرداخت:


۱-  ساختار و بافت آيه تبليغ

ابتدا جايگاه آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك...« در قرآن را مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

الف. سياق آيه تبليبغ چنين است××× ۱ مائده /  ۷۰  - ۶۴. ×××:


»و قالت و اليهود يد اللَّه مغلولة غُلّت ايديهم و لُعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء و ليزيدنّ كثيراً منهم ما انزل اليك من ربك طغياناً و كفراً و القيناً بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة كلما اقدوا ناراً للحرب اطفأها اللَّه و يسعون فى الارض فساداً و اللَّه لا يحب المفسدين« :


يهود گفتند دست خدا بسته است به واسطه اين گفتار دروغ دست آنها بسته شد و به لعن خدا گرفتار گرديدند بلكه دو دست خدا گشاده است و هر گونه بخواهد بر خلق انفاق مى‏كند و همانا قرآنى كه بر تو نازل گشت بر كفر و طغيان بسيارى از اهل كتاب بيافزود و ما به كيفر آن تا قيامت آتش كينه و دشمنى را در ميان آنان برافروختيم هر گاه براى جنگ با مسلمانان آتشى بر افروزد خدا آن آتشى را خاموش سازد و آنها تا مى‏توانند بر روى زمين به فساد كارى مى‏كوشند و خدا هرگز فسادگران را دوست نمى دارد.


»و لو ان اهل الكتاب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سيئاتهم و لادخلناهم جنّات النعيم  . ولو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون« :


و چنانچه اهل كتاب ايمان آورند و تقوى پيشه كنند البته گناهانشان را محو و پوشيده مى‏داريم و قطعاً آنها را در بهشت پرنعمت داخل مى‏گردانيم. و چنانچه آنها به دستور قرآن و انجيل خودشان و قرآنى كه بر تو نازل شد قيام مى‏كردند البته به هر گونه نعمت از بالا و زير برخوردار مى‏شدند لكن برخى از آنان مردمى معتدل و ميانه‏رو بسيارى از آنها بسيار بدكردارند.


»يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« :

اى پيغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شده به خلق برسان كه اگر نرسانى تبليغ رسالت و اداى وظيفه نكرده‏اى و خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت بيم مكن و دل قوى دار كه خدا گروه كافران را به هيچ راه موفقيتى راهنمايى نخواهد كرد.


در ادامه و در چند آيه بعد هم آمده است:


اى پيامبر با اهل كتاب بگو كه اى يهود و نصارى شما ارزشى نداريد تا آنكه به دستور تورات و انجيل و قرآنى كه از جانب خدا به سوى شما فرستاده شده قيام كنيد و همانا قرآنى كه به شما مسلمين نازل شده بر كفر و سركشى بسيارى از آنان خواهد افزود در اين صورت تو اى پيامبر نبايد بر حال گروه كافران تأسف خورى . البته هر كس از گرويدگان به اسلام و فرقه يهودان صائبيان )ستاره پرستان( و نصارى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورد و نيكوكار شود هرگز او را ترس و اندوهى بر آنچه از او فوت شود نخواهد بود . ما از بنى‏اسرائيل پيمان گرفتيم و پيامبرانى بر آنها فرستاديم هر رسولى آمد چون بر خلاف هواى نفس آنها سخن گفت گروهى را تكذيب كردند و گروهى را به قتل رسانيدند.××× ۱ شعراء /  ۷۰  - ۶۴. ×××


ب. جايگاه آيه در قرآن

اگر قائل باشيم كه اسلوب و روش و چينش قرآنى حجت است، در تفسير آيه تبليغ دو مطلب را بايد حتماً در نظر داشته باشيم:


نخست آنكه آيه تبليغ در سوره مائده واقع شده، و سوره مائده آخرين سوره‏اى است كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد. دوم آنكه آيه درست در ميانه آياتى واقع شده كه از اهل كتاب سخن مى‏گويند.


در نتيجه آيه به پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: رسالت خويش را تبليغ كن و از اهل كتاب هراسى نداشته باش، كه ما ضامن حفاظت تو از گزند آنها هستيم و آنها هرگز نخواهند توانست به تو ضرر و زيانى وارد كنند.

ولى هيچ كس از علماى مسلمان -  نه علماى شيعه و نه علماى اهل‏سنت -  اين تفسير را قبول ندارند، چرا كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پس از نزول اين آيه، تنها دو ماه در قيد حيات بود، و در مدت اين دو ماه نيز هيچ چيزى اضافه‏تر از دعوت‏هاى قبلى براى يهود و نصارى تبليغ نكرد. پس خطر آنها هنگام نزول آيه تبليغ به كلى از ميان رفته و آنها كاملاً خاضع و تسليم حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله شده بودند.


بر همين اساس است كه باب گفتگو و بحث درباره جايگاه آيه در قرآن باز مى‏شود؛ كه آيا جاى اصلى آيه تبليغ همين جايى است كه الآن قرار دارد؟ به عبارت ديگر: آيا جاى اصلى و واقعى آيه تبليغ بين آيات مربوط به اهل كتاب است، يا آنكه آيه به اجتهاد و نظر شخصى يكى از صحابه در چنين جايى قرار داده شده است؟


ما شيعيان هيچ گاه به وقوع تحريف در كتاب خدا قائل نيستيم، و از اين نظر به خدا پناه مى‏بريم. ولى در تاريخ و روايات وارد شده كه بعد از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله صحابه كوشش زيادى كردند، و نظرشان اين بود تا بعضى از آيات را در بعضى از سوره‏ها جاى دهند! ظاهراً قرار دادن آيه تبليغ در ميان آيات مربوط به اهل كتاب نيز، يا براساس اجتهاد آنان صورت گرفته و يا تصادفى بوده است.


براى آنكه از مسير انصاف علمى خارج نشويم، بهتر آن است كه ديدگاه علما و مفسران اهل‏سنت درباره آيه تبليغ و شأن نزول و دلالت آن را از نظر بگذرانيم، و آنگاه درباره آن قضاوت كنيم.


۲-  ديدگاه بزرگان اهل‏سنت

مفسران و فقهاى اهل‏سنت درباره شأن نزول و تفسير آيه تبليغ با هم اختلاف دارند و در اين باره نظريات متعددى عنوان كرده‏اند، كه هفت نظر از ميان آنها مهم‏تر به نظر مى‏رسد. از ميان اين هفت نظر، يكى موافق تفسير اهل‏بيت‏عليهم السلام بوده و شش نظر ديگر مخالف اند. در اينجا آن شش نظريه مخالف تفسير اهل‏بيت‏عليهم السلام را مى‏آوريم و پاسخ مى‏گوييم:

الف. نظريه اول

آيه تبليغ در آغازين روزهاى بعثت -  كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از آشكار كردن رسالت خود مى‏ترسيد و تبليغ اسلام را به كندى پيش مى‏برد -  نازل شده است، كه در حقيقت خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را به جهت ترسى كه از كفار داشت و نيز كندى ابلاغ رسالت تهديد كرده، و از سوى ديگر به او اطمينان داده است كه ما تو را از گزند دشمنان حفظ مى‏كنيم. با اين تهديد و با اين تأمينى كه از جانب خدا رسيده، پيامبرصلى الله عليه وآله برخاسته و دين خدا را به مردم رسانده است. مطابق اين نظريه، آيه تبليغ ۲۳ سال پيش از سوره مائده نازل شده است.


شافعى در نقل اين نظر عبارت »قيل: گفته مى‏شود« را به كار برده است؛ يعنى اينكه خود او هم به اين نظر اطمينانى نداشته است. متن عبارت شافعى چنين است:


گفته مى‏شود: نخستين آيه‏اى كه خداوند بر پيامبرش‏صلى الله عليه وآله نازل فرمود آيه اول سوره علق )آيه »اقرأ باسم ربك الذى خلق: بخوان به نام پروردگارت كه آفريد«  ( مى‏باشد. پس از آن نيز آيه‏اى بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل كرد كه هيچ دستورى مبنى بر دعوت مشركين در آن نبود. پس از آن نيز به همين صورت گذشت. گفته مى‏شود: جبرئيل از جانب خداوند به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به ايشان عرض كرد كه به مردم بگويد وحى بر او نازل مى‏شود و نيز آنان را به ايمان فرا بخواند.


اين كار بر پيامبرصلى الله عليه وآله بزرگ و گران آمد و از آن ترسيد؛ كه باور نكنند و بگويند دروغ مى‏گويد و از در جنگ با او در آيند. اينجا بود كه خداوند اين آيه را نازل كرد كه: »اى رسول ما آنچه بر تو نازل كرده‏ايم به مردم ابلاغ كن كه اگر اين كار را نكردى رسالت پروردگارت را انجام نداده‏اى البته خداوند تو را از )تكذيب و جنگ( مردم محفوظ و مصون مى‏دارد.××× ۱ مائده /  ۶۷ . ×××


سپس مى‏گويد كه خداوند متعال تو را در حال ابلاغ رسالت از مرگ -  اگر تصميم بر كشتن تو داشته باشند -  حفظ خواهد كرد. چون رسول‏خداصلى الله عليه وآله رسالتش را آشكار كرد، جماعتى به استهزا و تمسخر ايشان پرداختند. باز هم خداوند آيه نازل كرد: »فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين . انا كفيناك المستهزئين«××× ۱ حجر /  ۹۶  - ۹۴. ×××: در مأموريت خويش پافشارى كن و از مشركان روى بگردان . ما مسخره‏كنندگان را از تو باز مى‏گردانيم.××× ۲ كتاب الأم: ج ۴ ص ۱۶۸. ×××


اين نظريه به چند دليل مردود است:


اول. آيه امر به تبليغ در سوره مائده قرار دارد، و همه مى‏دانيم كه آخرين سوره قرآن كريم كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد همين سوره مائده است. در حالى كه قائلين به اين نظر مى‏گويند اين آيه از نخستين آيات نازل شده بر پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏باشد.


دوم. خود شافعى اين نظر را ضعيف دانسته است، زيرا او اين نظر را با عبارت »گفته مى‏شود« نقل كرده و اين نظر را به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت نداده است. بلكه اصلاً مشخص نكرده كه از كجا گرفته است و يا منشأ نظريه كجاست!


سوم. امكان ندارد چنين تهمت زشتى را نسبت به پيامبرخداصلى الله عليه وآله بپذيريم؛ كه به جهت ترس از جان خود و يا ترس از تكذيب و مسخره شدن در ابلاغ رسالت الهى آنقدر سستى و تأخير كند كه خداوند او را تهديد به عذاب كند! و يا خداوند امنيتش را تأمين كند تا پيامبرصلى الله عليه وآله حركت نمايد و دين خدا را ابلاغ كند! چنين تصورى حتى مناسب شخصيت يك مسلمان عادى نيست، تا چه رسد به پيامبرى معصوم، كه از نظر شجاعت و ايمان از همه مردم برتر است.


اين نظريه از سوى ديگر تعارض دارد با آياتى كه بيانگر حرص و اشتياق بيش از حد پيامبرصلى الله عليه وآله به تبليغ رسالت الهى و هدايت مردم است.


رواياتى كه با عبارت »يقال« گفته مى‏شود و از طريق شافعى نقل شده‏اند، عبارتند از:

ابوالشيخ از حسن روايتى نقل كرده كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: هنگامى كه خداوند مرا به رسالت برانگيخت، بسيار دلتنگ شدم و دانستم كه مردم مرا تكذيب خواهند كرد. در اين حال خداوند مرا تهديد كرد كه يا بايد رسالتش را ابلاغ كنم و يا مرا عذاب خواهد كرد، و اين آيه را نازل كرد: »اى رسول ما آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل مى‏شود به مردم ابلاغ كن« .××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. اسباب النزول: ج ۲ ص ۴۳۸. ×××


ابن‏جرير طبرى به نقل از ابن‏جريح روايتى نقل كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از قريش مى‏ترسيد. خداوند آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را نازل كرد. چون اين آيه نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله دو يا سه مرتبه فرمود: هر كس توانست به آزارم بپردازد.


عبد بن حميد و ابن‏جرير و ابن‏حاتم و ابوالشيخ حديثى را از مجاهد نقل كرده‏اند كه گفت: هنگامى كه آيه »بلّغ ما انزل اليك من ربك« نازل شد، پيامبرخداصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا تو خود مى‏دانى كه من تنها هستم. اگر همه مردم جمع شوند، يك تنه با آنان چكنم؟ در اين حال ادامه آيه نازل شد كه »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« : اگر آنچه گفته شد انجام ندهى رسالت پروردگارت را ابلاغ نكرده‏اى.××× ۲ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. اسباب النزول: ج ۱ ص ۱۳۹. تفسير طبرى: ج ۶ ص ۱۹۸. ×××


حاكم نيشابورى در كتاب »الوسيط« به نقل از انبارى مى‏نويسد: روزگارى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در مكه بود، برخى از آيات قرآن را با صداى بلند تلاوت مى‏كرد و برخى آيات را نيز آهسته مى‏خواند، و اين بدان جهت بود كه جان خود و يارانش را از شر مشركان نگاه دارد.××× ۳ الوسيط: ج ۲ ص ۲۰۸. ×××


براى رد اين روايات، همين قدر كافى است بدانيم: اولاً آيه امر به تبليغ بخشى از سوره مائده است كه در ايام نزديك به شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله بر آن حضرت نازل شده است. ثانياً رواياتى كه سيوطى، طبرى و واحدى نيشابورى نقل كردند، همه آنها از جمله رواياتى به شمار مى‏روند كه به دليل ضعف متن و سند كسى به آنها استناد نمى‏كند.

بلكه اين روايات صرف يافته‏هاى حسن بصرى از رسالت، برداشت به خصوصى داشت. البته آن تعبير و برداشت را هم در روز غدير از خطبه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله گرفته بود. ولى تا آخر جرأت نكرد حقيقت برداشتش را براى ديگران باز گويد.


رواياتى كه شافعى با تعبير »يقال: گفته مى‏شود« نقل كرده، از طرفى حكايت از عدم اعتماد خود شافعى به آنها مى‏كرد، و از طرف ديگر همين روايات ضعيف به تدريج مبناى نظر علما و مفسران قرار گرفت.


مفسران با آنكه مى‏دانستند آيه امر به تبليغ در اواخر زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده و با آنكه مى‏دانستند مفسرانى از فقهاى تابعين در عصر بنى‏اميه آيه را به حوادث اوايل بعثت مربوط كرده‏اند، يا رواياتى كه مورد استناد قرار گرفته ضعيف مى‏باشند، با اين حال آيه را به همين صورت تفسير مى‏كنند، و در روز روشن نزول آيه را ۲۳ سال عقب‏تر مى‏برند!


شگفتى آنجا افزون مى‏شود كه مفسران بزرگى در عامه چون زمخشرى و فخر رازى نيز به چنين تحريفى دامن مى‏زنند! البته دليل آنها براى اين به ظاهر اشتباه آن است كه نمى‏خواهند آيه را به جريان بيعت غدير تفسير كنند. از اين رو، به ناچار يكى از دو راه را در پيش مى‏گيرند:


يكى اينكه آيه را به جريانات آغاز بعثت ربط مى‏دهند و مى‏گويند: پيامبرصلى الله عليه وآله از ترس جان خويش و تكذيب مردم ترسيد و در ابلاغ رسالت سستى به خرج داد و خداوند او را تهديد كرد كه بايد رسالت پروردگارت را انجام دهى، و از سويى ديگر خاطرت آسوده باشد كه تو را از آزار مردم حفظ خواهيم كرد.


راه دوم آن است كه مى‏گويند: مقصود آيه از محفوظ بودن پيامبرصلى الله عليه وآله از مردم آن است كه تا پيش از نزول اين آيه كسانى همواره همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بودند و حفاظت از جان آن حضرت را بر عهده داشتند. وقتى اين آيه نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله از همراهى محافظان با خود ممانعت كرد. بنابراين، آيه را به اين صورت تفسير مى‏كنند كه: اى پيامبر، از اين پس نياز به همراهى محافظ نخواهى داشت.

البته در اين باره رواياتى هم وارد شده است كه اصل جريان محافظ داشتن پيامبرصلى الله عليه وآله را تأييد مى‏كند، ولى نه از تاريخ قرآن و نه از متن آيه، نمى‏توان چنين برداشتى كرد؛ كه عين همين آيه درباره رفع محافظ از پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده باشد.


زمخشرى مى‏گويد: »و اللَّه يعصمك« يعنى آمادگى خداوند براى حفاظت و نگهبانى؛ به معناى اينكه خدا حفاظت تو از دشمنانت را تضمين مى‏كند. اگر كسى بگويد: چگونه خداوند حفاظت جان پيامبرصلى الله عليه وآله را تضمين كرد در حالى كه در روز احد صورتش مجروح و شكسته شد؟ پاسخ آن است كه خداوند او را از كشته شدن حفظ مى‏كند.


از رسول‏خداصلى الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: خداوند مرا به رسالت خويش برگزيد، ولى من نگران شدم، به گونه‏اى كه نمى‏خواستم مسئوليت آن را بپذيرم. پس خداوند به وحى كرد كه اگر رسالتم را ابلاغ نكنى عذابت خواهم كرد، و در ضمن سلامت جان مرا تضمين كرد. بنابراين نيرو گرفتم.××× ۱ تفسير الكشاف: ج ۱ ص ۶۵۹ . ×××


فخر رازى در تفسير آيه تبليغ به نقل از حسن روايتى نقل كرده كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: خداوند مرا به رسالت خويش برگزيد، ولى من از اين مطلب بسيار نگران و دلتنگ شدم. دانستم كه مردم و يهود و نصارى مرا تكذيب خواهند كرد، و قريش نيز با ايجاد وحشت مانع كارم خواهد شد. اما چون خداوند اين آيه را نازل فرمود تمام ترس من از بين رفت.


درباره وعده »خدا تو را از مردم در امان نگاه مى‏دارد« سؤال است كه چگونه چنين وعده‏اى داده مى‏شود، ولى پيشانى و داندن‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله را مى‏شكند؟


به اين مطلب دو پاسخ داده شده است:


يكى اينكه منظور از حفاظت، حفظ كردن پيامبرصلى الله عليه وآله از كشته شدن باشد. دوم آنكه آيه امر به تبليغ پس از جنگ احد نازل شده باشد.

چنانكه ملاحظه مى‏شود، فخر رازى امانت روايى را در نقل اين حديث رعايت نكرده است؛ چرا كه يهود و نصارى را در روايت حسن بصرى در كنار ديگر مردان گذاشته تا آيه چنان معنى دهد كه خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را از يهود و نصارى حفاظت مى‏كند. در نتيجه نقش خطراتى را كه از ناحيه قريش پيامبرصلى الله عليه وآله را تهديد مى‏كرد ناديده مى‏گيرد!


ما از فخر رازى به خاطر محبتى كه به قريش و جد خويش ابوبكر بن ابى‏قحافه دارد انتقاد و سرزنش نمى‏كنيم، اما از او انتظار داريم حداقل امانت علمى را رعايت كند! اگر به تمام منابعى كه اين حديث را از حسن بصرى نقل كرده‏اند نگاه كنيم، در هيچ يك از آنها ذكرى از يهود و نصارى نمى‏بينيم. چنانكه در ادامه هم خواهيم ديد كه حسن بصرى روايتش را از حديث غدير گرفته است.


بدتر از فخر رازى ابن‏كثير است، كه روايت حسن بصرى را با پراكندگى و افزايش بيشترى نقل كرده است. او در كتاب »البداية و النهاية« مى‏نويسد:


ابن‏ابى‏حاتم در تفسير خود از پدرش، از حسن بن عيسى بن ميسره حارثى، از عبداللَّه بن عبدالقدّوس، از اعمش، از منهال بن عمر، از عبداللَّه بن حارث نقل مى‏كند كه على‏عليه السلام فرمود: وقتى آيه »و انذر عشيرتك الاقربين«××× ۱ شعراء /  ۲۱۴. ×××: خويشان نزديكت را انذار كن نازل شد، رسول‏خداصلى الله عليه وآله به من فرمود: برايم يك ران گوسفند، يك صاع طعام )نان( و يك ظرف شير فراهم كن و بنى‏هاشم را برايم دعوت كن. من هم آنان را دعوت كردم. تعدادشان از چهل نفر -  يك نفر بيشتر يا كمتر -  بود.


پيامبرصلى الله عليه وآله آغاز سخن كرد و فرمود: كدام يك از شما دِينم را بر عهده مى‏گيرد و جانشين من در خاندانم مى‏شود؟ همه ساكت شدند، حتى عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله هم از ترس اينكه مبادا بدهى‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله بيش از سرمايه‏اش باشد، سكوت اختيار كرد. من )على‏عليه السلام( نيز به خاطر رعايت سنّ عباس ساكت ماندم. سپس پيامبرصلى الله عليه وآله مطلبش را تكرار فرمود. باز هم عباس سكوت كرد. من چون وضعيت را چنين ديدم گفتم: من يا رسول‏اللَّه. فرمود: تو... .


ابن‏كثير مى‏گويد: مقصود رسول‏خداصلى الله عليه وآله از عبارت »چه كسى دينم را ادا مى‏كند و جانشينم در اهل‏بيتم مى‏شود« آن بود كه اگر اجلم فرا رسيد و مُردم، چه كسى اين كارها را برايم انجام مى‏دهد؟! گويا رسول‏خداصلى الله عليه وآله زمانى كه به ابلاغ رسالت الهى اقدام كرد، از اين مى‏ترسيد كه مشركان عرب او را بكشند.


از اين رو از بنى‏هاشم پيمان گرفت كه چه كسى پس از من امور و مصالح خانواده‏ام را بر عهده مى‏گيرد و ديونم را مى‏پردازد. البته پيش از آنكه نيازى به كسى پيدا شود، خداوند امنيتش را تأمين كرد و اين آيه را نازل فرمود: »اى رسول ما آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را ابلاغ نكرده‏اى )و از دشمنان هم نگران نباش( خداوند تو را از مردم حفظ خواهد كرد.


مقصود آنكه رسول‏خداصلى الله عليه وآله همواره -  چه در شب و چه روز و پنهانى و آشكارا -  مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كرد و هيچ چيزى هم او را از مسيرش بر نمى‏گرداند. در موقعيت‏ها و موسم‏هاى مختلف، در انجمن‏ها و محافل مردم شركت مى‏كرد و به ابلاغ رسالت مى‏پرداخت.××× ۱ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۵۳ . همچنين ابن‏كثير همين مطلب را با همين عبارات در كتاب ديگر خود به نام السيرة النبوية: ج ۱ ص ۴۶۰ نوشته است. ×××


ملاحظه مى‏شود كه ابن‏كثير در اينجا مطلب را سر در گم كرده و تعصب بيشترى هم به خرج داده است. او بريده‏اى از حديث مربوط به آيه »انذر عشيرتك الاقربين« را نقل كرده، و دنباله حديث -  كه پيامبرصلى الله عليه وآله به امر خدا از ميان همان خويشان نزديك خود جانشينى انتخاب كرد -  را حذف كرده است، و به جاى آن حديث تحريف شده‏اى را گذاشته است!

حتى همان حديث تحريف شده را هم چنان تفسير كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از آن مى‏ترسيد كه قريشيان او را بكشند. از اين رو، از بنى‏هاشم خواست كه يك نفر جانشين او در امور خانواده‏اش باشد و دين‏هايش را بپردازد. كه على‏عليه السلام آن را تقبّل كرد.


با اين تفسير، ديگر نيازى هم به نزول آيه نمى‏باشد. البته ابن‏كثير چنين وانمود كرده كه نمى‏دانسته پيامبرصلى الله عليه وآله در اين مرحله فقط مأمور به دعوت خويشان نزديك خود بود و مأمور به دعوت قريش و ديگر مردم نبود. بنابراين، آنچه ابن‏كثير در روايت فوق در صدد اثبات آن بوده -  كه پيامبرصلى الله عليه وآله از ترس كشته شدن و اذيت قريش كسى را براى امور شخصى خود تعيين مى‏كرد -  بى‏مورد است.


از آن گذشته، ابن‏كثير تنها كسى است كه آيه عصمت )محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در آيه ۶۷ مائده( را به آيه اقربين )خويشان نزديك( نسبت داده است. چنين كارى پيش از اين سابقه نداشته، و خود او نيز يادآور نشده كه چنين ارتباطى را از كدام مأخذ گرفته و نقل مى‏كند!


از مطالب ابن‏كثير چنين بر مى‏آيد كه گويا مهم‏ترين مطلب نزد او اين بود كه كلام پيامبرصلى الله عليه وآله در »حديث دار« و تصريح آن حضرت به اينكه پس از ايشان على‏عليه السلام برادر، وزير و جانشين ايشان مى‏باشد را تحريف كند، و آيه امر به تبليغ را از سوره مائده و جريان روز غدير جدا كند.


البته اين نمونه كوچكى از رفتار ابن‏كثير مى‏باشد. اينك اصل حديثى را كه ابن‏كثير به طور ناقص نوشته ولى علامه امينى اصل آن را از تاريخ طبرى نقل كرده از نظر مى‏گذرانيم:


من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده‏ام. خداوند به من دستور داده تا شما را به سوى او فرا بخوانم. حال كدام يك از شما در اين كار مرا يارى خواهد كرد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟

اميرالمؤمنين على‏عليه السلام مى‏گويد: همه آن حاضران از قبول آن خوددارى كردند. من كه از همه آنها به لحاظ سنى كوچك‏تر بودم و هنوز چرك‏هاى سفيدى گوشه چشمم بود و شكمى بزرگ‏تر از همه آنها داشتم ولى ساق‏هاى پاهايم از همه نازك‏تر بود -  كنايه از خردسالى -  گفتم: اى پيامبر خدا، من تو را در اين كار يار و ياور خواهم بود.


در اين حال رسول‏خداصلى الله عليه وآله گردنم را گرفت و فرمود: اين، برادر من، وصى من و جانشين من در ميان شما مى‏باشد. پس سخنانش را بشنويد و از او فرمان بريد.


آن جماعت در حالى كه مى‏خنديدند برخاستند و از روى تمسخر و كنايه به ابوطالب مى‏گفتند: محمد به تو امر كرده از پسرت حرف شنوى داشته باشى و از او فرمان ببرى.××× ۱ الغدير فى الكتاب و السنة و الادب: ج ۱ ص ۲۰۷، به نقل از: تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۲۱۷. ×××


علامه امينى هم چنين مى‏گويد:


داستان فوق را ابوجعفر اسكافى -  متكلم معتزلى بغدادى )م ۲۴۰ ق( -  در كتاب »نقض العثمانية« با همين عبارات نقل كرده و گفته است:


اين مطلب از طريق خبر صحيحى روايت شده است. آنگاه علامه امينى از كسانى كه حديث را به خاطر خشنودى قريشيان تحريف كرده و در نقل آن دست برده‏اند گلايه مى‏كند.


از جمله از طبرى گلايه‏مند است كه هم در تاريخ و هم در تفسير خود حديث را همچنان كه آورديم نقل كرده است. ولى آنجا كه مربوط به ولايت على‏عليه السلام مى‏شود، سخن را ناتمام و مبهم گذاشته است!


چنانكه طبرى چنين نقل كرده است: ان هذا اخى و كذا و كذا: اين برادر من و چنين و چنان است.

از قضا ابن‏كثير در »البداية و النهاية«××× ۱ البداية و النهاية: ج ۳ ص ۴۰. ××× و نيز در تفسير خود××× ۲ تفسير ابن‏كثير: ج ۳ ص ۳۵۱. ××× به پيروى از تاريخ طبرى، وقتى به عبارت پيامبرصلى الله عليه وآله درباره على‏عليه السلام رسيده، همانند طبرى نوشته است: ان هذا اخى و كذا و كذا.××× ۳ الغدير فى الكتاب و السنة و الادب: ج ۲ ص ۲۷۹. وى همچنين با تتّبعى كه انجام داده، منابع ديگرى هم كه اين جريان را مطابق نقل طبرى ثبت كرده‏اند نام برده است: انباء نجباء الابناء )فقيه برهان‏الدين( : ص ۴۸  - ۴۶. الكامل فى التاريخ )ابن‏اثير، احياء التراث العربى، بيروت( : ج ۲ ص ۲۴. تاريخ ابى‏الفداء دمشقى )دار المعرفة، بيروت( : ج ۱ ص ۱۱۶. شرح الشفاء قاضى عياض )شهاب‏الدين خفاجى( : ج ۳ ص ۳۷، كه آخر حديث را قطع كرده، ولى گفته است: بيهقى و ديگران اين حديث را به سند صحيح نقل كرده‏اند. تفسير خازن علاءالدين بغدادى: ص ۳۹۰. جمع الجوامع )سيوطى( : ج ۶ ص ۳۹۲، به نقل از طبرى، و در ص ۳۹۷، به نقل از حافظان ششگانه معروف: ابن‏اسحاق، ابن‏جرير، ابن‏ابى‏حاتم، ابن‏مردويه، ابى‏نعيم و بيهقى. شرح نهج‏البلاغه )ابن‏ابى‏الحديد( : ج ۳ ص ۲۵۴. ×××


ب. نظريه دوم

آيه تبليغ پيش از هجرت و در مكه نازل شده است. اما اينكه دقيقاً چه زمانى نازل شده مشخص نيست، يا مشخص نمى‏كنند. اما با نزول اين آيه، پيامبرصلى الله عليه وآله از حفاظت عموى خويش ابوطالب و يا عباس بى‏نياز شد.


اين نظريه در منابع اهل‏سنت به خوبى شناخته شده و مشهور است. درباره آن دو دسته روايت وجود دارد:


دسته‏اى كه صريحاً يا به اشاره تاريخ نزول آيه را معين مى‏كند و مى‏گويد آيه در مكه نازل شده است. دسته دوم رواياتى است كه نه به تاريخ نزول آيه و نه به ارتباط آن با حفاظت ابوطالب و عباس از جان پيامبرصلى الله عليه وآله ارتباط دارد. بلكه مطابق اين دسته از روايات، پيامبرصلى الله عليه وآله شخصاً با نزول اين آيه، همراه داشتن محافظ را لغو كرد. ما نيز همين روش را پسنديديم، براى اينكه اصل اين روايت را ترمذى از عايشه نقل كرده، و بيهقى و ديگران چنين برداشت كرده‏اند كه روايت ناظر به مسائل جارى در مكه است. اينك هر دو نوع روايات را مى‏آوريم:

نوع اول: رواياتى كه نزول آيه را در مكه مى‏دانند، و آن روايتى است كه سيوطى در »الدرّ المنثور« نقل كرده است:


ابن‏مردويه و ضياء در كتاب »المختارة« از ابن‏عباس نقل كرده‏اند كه: از رسول‏خداصلى الله عليه وآله پرسيدند: در ميان آياتى كه از آسمان نازل شده كدام يك بر شما سخت‏تر و سنگين‏تر آمده است؟ رسول‏خداصلى الله عليه وآله در پاسخ مى‏فرمايند: ايام حج در منى بودم. مشركان عرب و گروه‏هاى مختلف مردم نيز گرد آمده بودند.


در اين حال جبرئيل بر من نازل شد و گفت: »اى رسول آنچه را كه از سوى خدا بر تو نازل شده ابلاغ كن اگر چنين نكنى بدان كه رسالت پروردگارت را انجام نداده‏اى« . پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: پس از نزول آيه، در عقبه از جا برخاستم و ندا كردم: اى مردم! چه كسى در ابلاغ رسالت پروردگارم مرا يارى مى‏كند تا به بهشت خدا راه يابد؟ اى مردم، بگوييد: لا اله الا اللَّه، و بگوييد: من رسول‏خدا به سوى شما هستم، تا نجات يابيد و وارد بهشت شويد.


رسول‏خداصلى الله عليه وآله مى‏فرمايند: همين كه اين عبارات از زبانم جارى شد، همه مرد و زن و كودكان حاضر در صحنه با گِل و سنگ به جانم افتادند. به صورتم آب دهان مى‏ريختند و مى‏گفتند: اين مرد دروغگوى صابئى××× ۱ ر آب اجرا مى‏كنند. صابئين مشرك از اين امر ابداً اطلاع ندارند. شايد اين اسم را از جهت احتياط به خود داده‏اند تا از اغماضى كه قرآن درباره آن دسته از صابئين روا داشته بهره‏مند شوند. معارف و معاريف )مصطفى دشتى، نشر آرايه، تهران، سال ۱۳۷۹) : ج ۶ ذيل عنوان صابئين، به نقل از: دايرة المعارف اسلامى: ج ۴. ××× است. به دلم چنين رسيد كه اگر  . صابئيه: قومى كه حد وسط بين يهود و نصارى مى‏باشند. آنان خدا را مى‏پرستند، و به زعم خود به دين حضرت نوح‏عليه السلام زندگى مى‏كنند. آنها تا زمان خلفاى عباسى در بغداد و حرّان به مليت خود باقى بودند. خود مدعى‏اند كه به دين بى‏ء بن شيث بن آدم‏عليه السلام مى‏باشند. صاحب قاموس گويد: صابئين بر اين عقيده‏اند كه بر دين نوح‏عليه السلام باقى مانده‏اند و قبله آنها وزشگاه باد شمال است. در »الكشاف« زمخشرى آمده كه آنان از كيش يهود و نصارى برگشتند و به پرستش ملائكه روى آوردند. صابئين نامى كه به دو فرقه كاملاً مشخص اطلاق مى‏شود: ۱. ماندائى‏ها يا صبّه: فرقه هودى و مسيحى بين‏النهرين )مسيحيان پيروان يحيى محمد( . ۲. صابئين حرّان: فرقه‏اى مشرك كه مدت‏ها در دوره اسلام هم وجود داشتند. صابئين كه در قرآن ذكر آنها آمده، فرقه واسطه بين يهوديان و مسيحيان‏اند و از اهل كتاب به شمار مى‏روند. اينان به طور مسلّم همان ماندائى‏ها مى‏باشند. اين كلمه بايد مشتق از ريشه »ص، ب، ع« باشد كه عبرى است، يعنى فرو رفتن در آب؛ كه »ع« آن ساقط شده و به معنى »معمدون« است، يعنى كسانى كه تعميد را با تغسيل د من پيامبرخداصلى الله عليه وآله هستم الآن وقت آن است كه اينان را نفرين كنم، همانگونه كه نوح‏عليه السلام قومش را نفرين كرد و آنها هلاك شدند.


راوى مى‏گويد: اما رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا، امتم را هدايت كن و راه حق را به آنان بنماى، كه آنان خود نادان اند. مرا يارى كن تا وقتى آنان را به سوى تو مى‏خوانم پاسخم را بدهند. در اين حال، عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله سر رسيد و او را از دست آن مردم نجات داد و مردم را از او دور كرد.


اعمش مى‏گويد: بنى‏عباس همواره به اين اقدام پدر خود افتخار مى‏كنند.


ابن‏مردويه از جابر بن عبداللَّه روايت مى‏كند كه گفت: هر گاه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از خانه بيرون مى‏رفت، ابوطالب كسى را همراه او مى‏فرستاد تا از پشت سرش راه برود و از جانش محافظت كند. تا آنكه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« : خدا تو را از مردم در امان نگه مى‏دارد، نازل شد. باز هم ابوطالب مى‏خواست محافظى با پيامبرصلى الله عليه وآله همراه كند، كه آن حضرت فرمود: عموجان، خداوند مرا از گزند دشمنان مصون داشته است. ديگر نياز نيست كسى همراه من بفرستى.


طبرانى، ابوالشيخ، ابونعيم در كتاب »الدلائل« ، ابن‏مردويه و ابن‏عساكر از عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى‏كنند كه گفت:


از پيامبرصلى الله عليه وآله حفاظت مى‏شد. بدين گونه كه ابوطالب -  عموى پيامبرصلى الله عليه وآله -  هر روز عده‏اى از مردان بنى‏هاشم را با پيامبرصلى الله عليه وآله همراه مى‏كرد تا جانش را حفاظت كنند. وقتى اين آيه نازل شد، رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: عموجان، خداوند مرا حفاظت كرده است. ديگر نياز نيست كسى همراه من روانه سازى.××× ۱ المعجم الكبير: ج ۱۱ ص ۲۰۵. ×××

صاحب »مجمع الزوائد« مى‏نويسد: عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله از جمله كسانى بود كه حفاظت جان ايشان را بر عهده داشت. چون آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، رسول‏خداصلى الله عليه وآله محافظان و نگاهبانانش را كنار گذاشت.××× ۱ مجمع الزوائد: ج ۷ ص ۱۷. ××× اين حديث را طبرانى در كتاب »المعجم الصغير« و »المعجم الاوسط« خود نقل كرده، ولى در سلسله آن عطيه عوفى قرار داد، كه راوى ضعيفى است.


ابن‏عباس مى‏گويد: رسول‏خداصلى الله عليه وآله همواره محافظ و نگاهبان داشت، و ابوطالب هم هر روز عده‏اى از مردان بنى‏هاشم را مأمور حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏كرد. تا آنكه اين آيه نازل شد: »اى رسول آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى در واقع رسالت پروردگارت را انجام نداده‏اى و البته خدا تو را از مردم حفظ خواهد كرد« . وقتى رسول‏خداصلى الله عليه وآله عزم بيرون رفتن نمود، ابوطالب خواست محافظانش را با او بفرستد كه خود حضرت فرمود: عموجان! خداوند مرا از شر جن و انس نگاه داشته است.


صاحب »مجمع الزوائد« مى‏گويد: اين روايت را طبرانى هم نقل كرده است. در سلسله سند آن نضر بن عبدالرحمن وجود دارد كه ضعيف مى‏باشد.××× ۲ مجمع الزوائد: ج ۷ ص ۱۷. ×××


نوع دوم: روايتى است كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله محافظت از خود را لغو كرد. روايتى كه ترمذى به نقل از عايشه مى‏گويد: پيامبرصلى الله عليه وآله همواره داراى محافظان و نگهبانانى بود، تا آنكه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد. پيامبرصلى الله عليه وآله سرش را از قبّه )روزنه، دريچه( بيرون آورد و به محافظان فرمود: اى مردم! بر گرديد، زيرا خداوند حفاظت مرا تأمين كرده است. ترمذى پس از نقل اين روايت مى‏گويد: روايت عجيبى است.


بعضى از روايان همين حديث را از جريرى و او از عبداللَّه بن شقيق روايت مى‏كنند: پيامبرصلى الله عليه وآله همواره محافظت مى‏شد و... . اينها نامى از عايشه نبرده‏اند.××× ۳ سنن ترمذى: ج ۴ ص ۳۱۷. ×××

حاكم نيز روايت را در »المستدرك« به نقل از عايشه روايت كرده و گفته است: اگر چه شيخين )يعنى بخارى و مسلم( اين حديث را نقل نكرده‏اند، ولى سند حديث صحيح مى‏باشد.××× ۱ المستدرك )حاكم نيشابورى( : ج ۲ ص ۳۱۳. ×××


ظاهراً حديث عايشه هم مى‏خواهد بگويد آيه در مكه نازل شده، و معنى اين عبارت: »سرش را از قبّه )روزنه، دريچه( بيرون آورد« يعنى سرش را از درون خيمه بيرون آورد و به محافظانش گفت برگرديد.


بيهقى در سنن خود همين روايت را آورده و در تأييد اينكه آيه در مكه نازل شده، در دنباله حديث از قول شافعى مى‏نويسد: شافعى مى‏گويد: »و اللَّه يعصمك من الناس« يعنى اگر بخواهند تو را بكشند، خدا تو را از شرّ آنان مصون خواهد داشت. تا آنكه آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده به آنان ابلاغ كنى. اينجا بود كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله ابلاغ دعوت الهى را آغاز كرد. اما جماعتى او را مسخره كردند. پس خداوند اين آيه را نازل فرمود كه در مأموريت خويش پايدارى كن. از مشركان روى گردان، ما مسخره كنندگان را از تو بر مى‏گردانيم.××× ۲ السنن الكبرى )بيهقى( : ج ۹ ص ۸ . ×××


همچنين در تأييد اينكه آيه در مكه نازل شده، صاحب تفسير مراغى روايت قبلى سيوطى را -  كه ابن‏مردويه از ابن‏عباس نقل كرده و ما در روايات نوع اول به آن اشاره كرديم -  و نيز روايت طبرانى را آورده و گفته است: ترمذى و ابوالشيخ روايت كرده‏اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از نزول اين آيه در مكه محافظت مى‏شد.××× ۳ تفسير المراغى )احياء التراث العربى، بيروت( : ج ۲ ص ۱۶۰. ×××


كسان ديگرى هم همين سخنان و مطالب را بيان كرده‏اند. اگر چه از روايتى كه ترمذى از عايشه نقل كرده چيزى به دست نمى‏آيد كه منظور عايشه در مكه باشد، ولى اين احتمال هم وجود دارد كه كلمه مكه در چاپ‏هاى جديد سنن ترمذى از قلم افتاده باشد.

سيوطى درباره حديث عايشه مى‏گويد: عده زيادى چون عبد بن حميد، ترمذى، ابن‏جرير، ابن‏منذر، ابن‏ابى‏حاتم، ابوالشيخ، حاكم، ابونعيم، و بيهقى در »الدلائل« و ابن‏مردويه اين روايت را از عايشه نقل كرده‏اند. سيوطى چندين روايت با همان مضمون نقل مى‏كند كه هيچ كدام از عايشه نيست. به علاوه از بعضى از آنها چنين برداشت مى‏شود كه آيه در مدينه نازل شده است.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۱. ×××


البته ما اين گونه احاديث را در نظريه سوم بررسى خواهيم كرد. سيوطى در همان كتاب و در صفحات ديگر مى‏گويد: طبرانى و ابن‏مردويه از ابوسعيد خدرى روايت كرده‏اند كه گفت: عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله نيز از جمله افراد حفاظت كننده پيامبرصلى الله عليه وآله بود. وقتى آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله خود نگهبانان را رها كرد.


ابونعيم در »الدلائل« از ابوذر روايت مى‏كند: هر وقت رسول‏خداصلى الله عليه وآله مى‏خوابيد، ما به جهت ترسى كه از حمله‏هاى ناگهانى و خطرات پنهانى احساس مى‏كرديم، دور ايشان را مى‏گرفتيم. تا آنكه آيه عصمت -  يعنى »و اللَّه يعصمك من الناس« -  نازل شد.××× ۲ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹ ۲۹۸. ×××


بسيارى از مفسران و مؤلفان سيره پيامبرصلى الله عليه وآله نيز همين نظر را پذيرفته‏اند، كه آيه در مكه نازل شده است. افرادى مانند زمخشرى در تفسير »الكشّاف«××× ۳ الكشّاف: ج ۱ ص ۶۵۹ . ×××، به گونه‏اى سخن گفته كه گويا اين نظر را كاملاً پذيرفته است. همچنين فخر رازى در »التفسير الكبير« .××× ۴ التفسير الكبير: ج ۶ ص ۵۰ . ××× اين دو مفسر گفته‏اند: در برخى منابع ديده‏ايم كه آيه عصمت در مكه نازل شده است، و از همين رو حديث عايشه را به اول بعثت حمل كرده‏اند، چنانكه نظر حسن بصرى و امثال او را نيز به آغاز بعثت برگردانده‏اند.××× ۵ افراد ديگرى كه اين نظر را قبول كرده‏اند عبارت‏اند از: الروض الانف )سهيلى( : ج ۲ ص ۲۹۰. ارشاد السارى )قسطلانى( : ج ۵ ص ۸۶ . شرح سنن ترمذى )ابن‏عربى( : ج ۶ ص ۱۷۲. عمدة القارى )عينى( : ج ۷ ص ۹۵. التسهيل )ابن‏جزّى( : ج ۲ ص ۲۰۹. حياة الحيوان )دميرى( : ج ۱ ص ۷۹، و ... . ×××

از جمله كسانى كه نظريه مكى بودن آيه عصمت را پذيرفته، على بن برهان حلبى است، كه در كتاب »السيرة الحلبية« با غنيمت شمردن فرصت و ارتباط دادن آيه با مسئله محافظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله در صدد بر آمده تا فضيلتى براى ابوبكر بن ابى‏قحافه )خليفه اول( به اثبات برساند. از اين رو گفته است:


محافظان پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از نزول آيه عصمت )  »و اللَّه يعصمك من الناس«  ( عبارت بودند از سعد بن معاذ، كه شب پيش از جنگ بدر از آن حضرت محافظت مى‏كرد. اما در روز بدر كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خيمه يا هودج خود خوابيده بود. تنها ابوبكر بود كه با شمشير افراشته از آن حضرت محافظت مى‏كرد.××× ۱ السيرة الحلبية: ج ۳ ص ۳۲۷. ×××


هر چند حلبى خواسته نزول آيه را در مكه بداند، اما با مطلبى كه از او نقل شد در واقع او نظر خودش را نقض كرده و دليلى خلاف مقصود خود ارائه كرده است. زيرا اگر لغو محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از هجرت بوده، ديگر نيازى نبود كه ابوبكر و ديگران در روز جنگ بدر از پيامبرصلى الله عليه وآله محافظت كنند.


ديگر آنكه ظاهراً مسلمانان در جنگ بدر خيمه و هودجى بر پا نكرده بودند. حاكم نيشابورى در »المستدرك« روايتى نقل كرده، و گفته است: چون مسلم اين را صحيح دانسته آن را نقل مى‏كنم. در آن روايت يادآور مى‏شود كه در جنگ بدر، يك سوم مسلمانان از پيامبرصلى الله عليه وآله مراقبت مى‏كردند. اين هم امرى معقول و منطقى است، زيرا مسلمانان در تپه‏هاى بلند و دور دست واقع شده بودند. و از اين جهت كاملاً در منطقه ديد دشمن قرار داشتند.


حاكم مى‏گويد: از عبادة بن صامت روايت شده كه از رسول‏خداصلى الله عليه وآله درباره انفال پرسيدم، فرمود: در جنگ بدر درباره ما نازل شده است. آنگاه كه در جنگ بدر مسلمانان سه دسته شده بودند: دسته‏اى مشغول جنگ با دشمن بود. دسته دوم غنيمت‏ها را جمع‏آورى مى‏كردند و اسيران را مى‏گرفتند، و دسته سوم در خيمه از رسول‏خداصلى الله عليه وآله مراقبت مى‏كردند. چون غنائم جمع شد، بر سر تقسيم آن اختلاف پيدا شد. خود رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله آمد و به تساوى ميان همه تقسيم كرد.××× ۱ المستدرك )حاكم نيشابورى( : ج ۲ ص ۳۲۶. ×××


اين نظريه -  يعنى نظريه دوم اهل‏سنت درباره نزول آيه عصمت -  به چند دليل مردود است:


اول: به همان دلائلى كه نظريه اول آنان رد شد؛ يعنى: اولاً سوره مائده آخرين سوره نازل شده قرآن است، در حالى كه مطابق اين نظريه بايد آن را از سوره‏هاى مكى بدانيم. ثانياً شافعى -  كه از علماى اهل‏سنت و از رؤساى مذاهب اربعه است -  اين نظريه را ضعيف مى‏داند.


دوم: رواياتِ نظريه سوم -  كه در ادامه مى‏آوريم -  تصريح دارند به اينكه لغو برنامه محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه صورت گرفته است نه در مكه.


سوم: بيشترين روايات اين نظريه روايت هودج عايشه و نگاهبانى عباس است، و ديگر روايات همگى داراى ضعف سند مى‏باشند، و بعضى ديگر از اين روايات هم به نيت ناديده گرفتن نقش ابوطالب در يارى پيامبرصلى الله عليه وآله ساخته شده است! چنانكه از اين احاديث به خوبى روشن مى‏شود، در صدد آن است كه بگويد پيامبرصلى الله عليه وآله در مكه از محافظت ابوطالب بى‏نياز بود.


با اندكى دقت در روايت اول نيز ديده مى‏شود كه مى‏خواهد اين فضيلت را براى عباس ثابت كند، كه او در مكه به جاى ابوطالب محافظ پيامبرصلى الله عليه وآله بود، و او همان كسى است كه خداوند توسط او پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را از مردم مصون نگاه داشت.


در حالى كه نقش عباس پيش از هجرت يك نقش عادى همانند ساير افراد بنى‏هاشم بود، كه با او متحد شدند و دوران محاصره در شعب را با پيامبرصلى الله عليه وآله تحمل كردند. ولى بعداً معلوم نشد همه افرادى كه در محاصره شعب بودند اسلام آوردند يا خير. از آن عده غير از على‏عليه السلام و حمزه كسى ديگر با پيامبرصلى الله عليه وآله به مدينه هجرت نكرد. البته معروف است كه عباس در جنگ بدر اسير شد، و هنگام آزادى اسرا اسلام آورد.


علاوه بر اينها، هيثمى و ديگران آن روايت را ضعيف مى‏دانند. چنانكه ضعف و سستى از متن آن هم به خوبى نمايان است. همچنين دلايلى داريم كه حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله همچنان ادامه داشته و هيچ گاه لغو نگرديد. دلايلى هم داريم كه روايت هودج عايشه را نيز نفى مى‏كند. همچنين به نظر البانى اشاره مى‏شود كه صحت انتساب اين روايت به عايشه را مورد ترديد قرار مى‏دهد.

ج. نظريه سوم

آيه تبليغ در مدينه نازل شده است.


البته قائلان اين نظريه فقط بر مدنى بودن آيه تأكيد دارند. اما در مورد اينكه چه زمانى در مدينه نازل شده حرفى نمى‏زنند. سيوطى روايات متعددى نقل كرده، و آنها را به لغو محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله ربط داده است. اما از اين روايات چيزى درباره اينكه آيه در مكه نازل شده يا در مدينه وجود ندارد. اما از سياق متن و راويان برخى از آنها فهميده مى‏شود كه نزول آيه در مدينه بوده است.


چنانكه در »الدرّ المنثور« مى‏گويد: طبرانى و ابن‏مردويه از عصمت بن مالك خطمى روايت كرده‏اند كه گفت: ما شب‏ها از رسول‏خداصلى الله عليه وآله مراقبت مى‏كرديم، تا آنكه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، و پيامبرصلى الله عليه وآله برنامه نگهبانى و حفاظت را لغو كرد.


ابن‏جرير و ابوالشيخ از سعيد بن جبير روايت كرده‏اند كه گفت: وقتى آيه »يا ايها الرسول... و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: ديگر از من حفاظت و مراقبت نكنيد، خداوند مرا مصون داشته است.


ابن‏جرير و ابن‏مردويه از عبداللَّه بن شقيق روايت كرده‏اند كه عده‏اى از ياران پيامبرصلى الله عليه وآله همواره همراه و مراقب ايشان بودند، تا زمانى كه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد. رسول‏خداصلى الله عليه وآله ميان دوستانش حاضر شد و فرمود: به جايگاه جمعى خود ملحق شويد )به خانه‏هايتان باز گرديد( كه خداوند ما را از مردم مصون و محفوظ داشته است.


عبد بن حميد، ابن‏جرير و ابوالشيخ از محمد بن كعب قرظى روايت مى‏كنند كه ياران پيامبرصلى الله عليه وآله همواره از ايشان محافظت و نگهبانى مى‏كردند، تا آنكه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد. همين كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله با خبر شد كه خداوند امنيت او را تأمين كرده، محافظان و نگهبانان را كنار گذاشت.


عبد بن حميد و ابن‏مردويه از ربيع بن انس روايت كرده‏اند كه گفت: ياران رسول‏خداصلى الله عليه وآله از ايشان محافظت مى‏كردند، تا آنكه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...« نازل شد.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹ ۲۹۸. اين روايات همچنين در منابع زير نقل شده است: تاريخ المدينة المنورة )عمر بن شبه نميرى( : ج ۱ ص ۳۰۱، به نقل از عبداللَّه بن شقيق و محمد بن كعب قرظى. تفسير الطبرى )دار المعرفة، بيروت( : ج ۶ ص ۱۹۹، به نقل از عبداللَّه بن شقيق. الطبقات )ابن‏سعد تفتازانى، چاپ ليدن( : ج ۱ ص ۱۱۳. دلائل النبوة )بيهقى، دار الكتب العلميه، بيروت( : ج ۲ ص ۱۸۰. ×××


بطلان اين نظريه و نظريه‏هاى ديگرى كه نزول آيه تبليغ را به مسئله حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله مربوط دانسته‏اند، از آنجا معلوم مى‏شود كه همه سيره‏نويسان اتفاق نظر دارند كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از قبائل عرب درخواست حمايت مى‏كرد و از آنان خواست كه جلو افرادى كه قصد كشتنش را دارند بگيرند، تا خود بتواند رسالت پروردگارش را تبليغ كند.


از همين رو انصار در عقبه با او بيعت كردند، كه از او و اهل‏بيتش همانند جان خود و خاندان خود حمايت كنند.


حال اگر آيه تبليغ در مكه نازل شده بود، ديگر نيازى نبود كه پيامبرصلى الله عليه وآله از عرب‏ها در خواست حمايت كند، و يا از آنان پيمان بگيرد كه از او حمايت كنند.

در ادامه همين بحث، رواياتى را كه نشان مى‏دهد پيامبرصلى الله عليه وآله از انصار درخواست حمايت و محافظت كرده، و بيعتى كه آنان با پيامبرصلى الله عليه وآله نمودند خواهيم آورد.


گذشته از اين مطالب، منابع حديثى، تاريخى و تفسيرى سرشار از رواياتى است كه درباره حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله، هم در مكه و هم در مدينه، به ويژه در جنگ‏ها و تا آخر عمر ايشان وارد شده است.


بنابراين، شايسته است همه رواياتى كه بيانگر لغو برنامه حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از هجرت مى‏باشد مردود و محكوم شمرده شوند. به دليل اينكه اين روايات ادعا مى‏كنند حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله به طور كلى و در همه حال -  يعنى جنگ و صلح و سفر و حضر -  لغو گرديد.


در حالى كه در روايت حاكم ديديم كه يك سوم مسلمانان در جنگ بدر فقط از پيامبرصلى الله عليه وآله حفاظت و مراقبت مى‏كردند. همچنين احمد بن حنبل روايتى نقل كرده كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در سالى كه جنگ تبوك در جريان بود، شبى از جاى خويش برخاست و در گوشه‏اى به نماز مشغول شد. در اين حال، مردانى از اصحاب دور ايشان را گرفتند و از ايشان نگاهبانى كردند. تا آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله نماز خويش را تمام كرد و به سوى ايشان بازگشت و به آنان فرمود: ... .××× ۱ مسند احمد بن حنبل: ج ۲ ص ۲۲۲. همچنين اين روايت در: كنز العمال:، ج ۱۲ ص ۴۳۰، به نقل از مسند عبداللَّه بن عمرو بن عاص وارد شده است. و نيز در: مجمع الزوائد: ج ۱۰ ص ۳۶۷ هم به نقل از »كنز العمال« نوشته است: احمد بن حنبل آن را نقل كرده و راويانش همگى ثقه هستند. ×××


در فصل‏هايى كه محدثان و سيره‏نويسان درباره حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله، جريانات مربوط به محافظان و نام‏ها و داستان‏هاى آنان گشوده‏اند، مطالب فراوانى وجود دارد كه تداوم همراهى محافظ و نگهبان با پيامبرصلى الله عليه وآله را به خوبى ثابت و لغو آن را رد مى‏كند.


شگفت‏انگيز آن است كه ديده مى‏شود يكى از راويان و علما تمام جريانات مربوط به آيه تبليغ را منحصراً به مسئله حفاظت پيامبرصلى الله عليه وآله مربوط دانسته، و آنگاه يك بار مى‏گويد حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از نزول آيه تبليغ در مكه )پيش از هجرت( لغو شد، و بار ديگر مى‏گويد: حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله پس از نزول آيه و بعد از هجرت لغو گرديده است! گويا اين شخص قسم خورده است كه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را از روز غدير دور و جدا كند!


مؤلف »عيون الاثر« مى‏گويد: روز جنگ بدر كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خيمه‏اش استراحت مى‏كرد، سعد بن معاذ نگهبان خيمه بود. روز جنگ اُحد محمد بن مسلمه و در جنگ خندق زبير بن عوام از ايشان حفاظت مى‏كردند. در جنگ خيبر و بعضى از قسمت‏هاى راه خيبر و همچنين شبى كه در بنى‏بصفيه جنگ بر پا بود، ابوايوب انصارى محافظ پيامبرصلى الله عليه وآله بود، كه درباره‏اش فرمود: پروردگارا، ابوايوب را حفظ كن، چنانكه بيدار ماند و از من حفاظت كرد. در وادى‏القرى بلال و سعد بن ابى‏وقاص و ذكوان بن عبدقيس محافظ حضرت بودند، و سر دسته محافظان عباد بن بشر بود. اما همين كه آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله محافظان را كنار گذاشت.××× ۱ عيون الاثر )ابن‏سيد الناس، م ۷۳۴ ق( : ج ۲ ص ۴۰۲. ×××


در روايت احمد ديده شد كه راوى كوشش زيادى كرده تا جريان محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در جنگ تبوك را توجيه كند، و در نهايت نيز اصل حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله را چنين تفسير كرده كه اصحاب منتظر ماندند تا نماز پيامبرصلى الله عليه وآله به پايان برسد؛ يعنى در غير صورت نماز در شب، از پيامبرصلى الله عليه وآله حفاظت نمى‏شد.


احمد بن حنبل در جايى ديگر جريان حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در جنگ تبوك را اين گونه بيان كرده است: در حديث عمرو بن شعيب آمده است: عده‏اى از صحابه جمع شدند و نگهبانى دادند تا پيامبرصلى الله عليه وآله نمازش را خواند... . اما مراد از اين واقعه چه بود خدا مى‏داند. هر چند اصحاب منتظر ماندند تا نماز پيامبرصلى الله عليه وآله تمام شد! اما محافظت و نگاهبانى از رسول‏خداصلى الله عليه وآله در برابر مشركان ادامه داشت، تا آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد. البته اين آيه پيش از جنگ تبوك نازل شد، و خدا داناتر است.××× ۲ مسند احمد بن حنبل: ج ۱ ص ۱۱۹. ×××

تفسيرى كه اين راوى -  يعنى عمرو بن شعيب -  از حديث ارائه كرده مغاير متن حديث درباره جريان حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله است. در هر حال، همين كه راوى مى‏پذيرد كه آيه در مدينه نازل شده، نظريه اول -  كه آيه در مكه نازل شده -  را رد مى‏كند.


در نتيجه، از سيره پيامبرصلى الله عليه وآله دليلى وجود ندارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله برنامه حفاظت از خويش را لغو كرده باشد. بلكه دليل وجود دارد كه محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله همچنان تا آخر عمر ايشان ادامه داشته، و بنى‏هاشم تا زمان هجرت و پس از هجرت نيز هم بنى‏هاشم و هم ديگر ياران در مدينه از ايشان حفاظت به عمل مى‏آوردند.


همين كوشش كه در جهت تفسير آيه براى لغو برنامه حفاظت صورت مى‏گيرد، دليل بر صحت تفسير اهل‏بيت‏عليهم السلام از آيه است كه فرمودند: مقصود آيه از جلوگيرى از وقوع در ارتداد -  يعنى بازگشت به جاهليت -  است، و هم به همين دليل است كه مخالفان اهل‏بيت‏عليهم السلام بر تفسير آيه به عصمتِ حسى پافشارى مى‏كنند، و در تناقض با واقعيت گرفتار مى‏شوند.


د. نظريه چهارم

آيه تبليغ در سال دوم هجرى و پس از جنگ احد در مدينه نازل شده است.


سيوطى مى‏گويد: ابن‏ابى‏شيبه و ابن‏جرير از عطية بن سعد روايت كرده‏اند كه مى‏گفت: عبادة بن صامت -  كه از بنى‏حارث بن خزرج است -  نزد رسول‏خداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: من دوستان يا بردگانى از يهوديان دارم، در حالى كه من در پيشگاه خدا و رسولش از دوستى با يهود برائت مى‏جويم و تنها ولايت خدا و رسولش را برگزيده‏ام.


عبداللَّه بن ابىّ كه حاضر بود گفت: من مردى هستم كه از انسان‏هاى دورو و هر جايى مى‏ترسم، اما از دوستى با بردگانم بيزار نيستم.


آنگاه رسول‏خداصلى الله عليه وآله رو به عبداللَّه بن ابىّ فرمود: اى اباحباب! اگر كسى را ديدى كه با ولايت و دوستى يهود بر بندگى خدا نيز بود عقيده‏ات درست است!

راوى گويد: در اين حال پيامبرصلى الله عليه وآله رو به خداوند نهاد، و خدا نيز اين آيه را نازل فرمود: »يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض ... و اللَّه يعصمك من الناس« : اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد يهود و نصارى را به دوستى برنگزينيد آنان خود دوستان همديگرند ... و خدا تو را از مردم حفظ خواهد كرد« .××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۱. ×××


اين نظريه نيز قابل قبول نيست، و تمام آنچه درباره مسئله حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله گفته شد در اينجا هم صدق مى‏كند. به علاوه سيوطى روايتى را از كلام عطية بن سعد نقل كرد، ولى آن را به پيامبرصلى الله عليه وآله اسناد نداد، و آياتى هم كه در اين روايت بود آيات يكم تا ششم سوره مائده مى‏باشد، كه تا كنون احدى نگفته اين آيات درباره داستان دوستى ابن‏سلول -  همان كسى كه پيش از نزول سوره مائده مرد -  با يهود نازل شده و تنها عطية بن سعد چنين ادعايى كرده است.


ه  . نظريه پنجم

آيه امر به تبليغ زمانى نازل شد كه شخصى مى‏كوشيد به طور ناگهانى پيامبرصلى الله عليه وآله را به قتل برساند و ترور كند.


روايات متناقض زيادى درباره اين جريان نقل شده است. از برخى از اين روايات بر مى‏آيد كه حادثه ترور پيامبرصلى الله عليه وآله در غزوه بنى‏انمار -  كه به غزوه ذات الرقاع معروف شده -  روى داده است. بدين صورت كه شخصى به قصد غافلگير كردن و كشتن پيامبرصلى الله عليه وآله نزد آن حضرت مى‏آيد و از ايشان مى‏خواهد شمشيرش را به او بدهد تا ببيند. پيامبرصلى الله عليه وآله هم شمشير را به او مى‏دهد. بعضى گفته‏اند پيامبرصلى الله عليه وآله شمشيرش را در جايى آويزان كرده و از آن غافل شده بود، يا آنكه گفته شده پيامبرصلى الله عليه وآله سر چاهى نشسته بوده و پاهايشان را به درون چاه آويزان كرده بوده كه آن شخص سر مى‏رسد.


سيوطى به نقل از ابن‏ابى‏حاتم، از جابر بن عبداللَّه روايت مى‏كند كه چون رسول‏خداصلى الله عليه وآله جنگ بنى‏انمار را تمام كرد، همانند نخل بلندى سرافرازانه به سوى ذات الرقاع شتافت و در آنجا فرود آمد. سپس در حالى كه سر چاهى نشسته و پاهايش به داخل چاه آويخته بود، غورث بن حرث صدا زد: الآن محمد را خواهم كشت. ياران پيامبرصلى الله عليه وآله گفتند: چگونه او را مى‏كشى؟ گفت: به او مى‏گويم شمشيرت را به من بده. وقتى شمشيرش را بدهد با همان او را خواهم كشت.


آنگاه پيش پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفت: يا محمد، شمشيرت را بده تا ببينم چگونه است. پيامبرصلى الله عليه وآله هم شمشيرش را به او داد. اما دستان مرد به رعشه افتاد. آنگاه رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند بين تو و تصميمت مانعى ايجاد كرد )كنايه از آنكه خدا نخواست تو مرا بكشى( . در اين هنگام آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« نازل شد.


ابن‏جرير طبرى از محمد بن كعب قرظى روايت مى‏كند كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در محلى فرود آمد. اصحابش درخت سايه‏دارى برايش پيدا كردند تا آن حضرت زير سايه آن بياسايد. در اين حال عربى بيابانى در يك آن خود را به پيامبرصلى الله عليه وآله رساند و شمشير آن حضرت را ربود و گفت: حالا چه كسى تو را از دست من نجات خواهد داد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدا.


در اين حال دستان مرد به رعشه و لرزه افتاد و شمشير از دستش افتاد. راوى گويد: آنقدر اين مرد سرش را به درخت كوبيد كه خون از دماغش جارى شد. در همين حال خداوند آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را نازل كرد.


همچنين ابن‏حبّان و ابن‏مردويه از ابوهريره روايت كرده‏اند كه گفت: هر گاه در سفرى كه همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بوديم و در منزلى فرود مى‏آمديم، بزرگ‏ترين درختى كه شاخ و برگ و سايه بيشترى داشت به پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏داديم تا زيرش بنشيند و استراحت كند. در يكى از روزها پيامبرصلى الله عليه وآله زير درختى فرود آمد و شمشيرش را به درخت آويزان كرد.


به ناگاه شخصى آمد و شمشير را برداشت و گفت: اى محمد! چه كسى الآن تو را از من نجات خواهد داد و چه كسى مى‏تواند اكنون مانع من شود؟ رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند نخواهد گذاشت تو مرا بكشى. شمشيرت را به زمين بگذار. آن مرد هم شمشير را گذاشت، و در آن حال اين آيه نازل شد: »و اللَّه يعصمك من الناس« .××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹ ۲۹۸. ×××


بعضى از راويان و مورخان معتقدند كه كسى قصد ترور پيامبرصلى الله عليه وآله را داشت، ولى پيش از انجام هر كارى مسلمانان او را شناختند و مانعش شدند. چنانكه سيوطى مى‏نويسد: مردى را به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آوردند و گفتند: يا رسول‏اللَّه! اين مرد مى‏خواست شما را بكشد. پيامبرصلى الله عليه وآله هم به او فرمود: براى چه از تصميمت منصرف شدى؟ اگر چنين قصدى داشتى، بدان كه خداوند تو را بر من مسلط نمى‏كرد.××× ۲ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹ ۲۹۸. ×××


به دو دليل اين نظريه باطل و آيه هم درباره داستان غورث بن حرث و امثال او نازل نشده است:


اول: در سيره ابن‏هشام آمده است: غزوه ذات الرقاع يا بنى‏انمار در سال چهارم هجرى واقع شده××× ۳ سيره ابن‏هشام: ج ۳ ص ۲۲۵. ×××، و اين تاريخ چندين سال جلوتر از نزول سوره مائده مى‏باشد. چنانكه بعضى از روايات مربوط به غزوه ذات الرقاع يا اصلاً تاريخ ندارد، و يا رواياتى هستند كه از نظر عقلى قابل پذيرش نيستند.


دوم: منابع مهمى كه داستان غورث و غزوه ذات‏الرقاع را نوشته‏اند، هيچ كدام به نزول آيه عصمت -  يعنى »و اللَّه يعصمك من الناس« -  اشاره‏اى نكرده‏اند. بلكه به عكس؛ بيشتر اين منابع تشريع نماز خوف و حفاظت و نگهبانى جدى‏تر از رسول‏خداصلى الله عليه وآله را حتى در نماز يادآور شده‏اند. همين مقدار درباره رد نظريه‏اى كه مى‏گويد آيه عصمت در جنگ ذات‏الرقاع نازل شده كفايت مى‏كند.


در اين باره ابن‏هشام -  مورخ و سيره‏نويس معروف -  گفته است: آيه‏اى كه درباره جريان غورث نازل شده اين آيه است: »يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمة اللَّه عليكم اذ همّ قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكفّ ايديهم عنكم«××× ۱ مائده /  ۱۱. ×××: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به ياد بياوريد نعمت خدا را كه جماعتى خواست بر شما مسلط شود و خداوند دست آنان را از شما دور كرد و باز گردانيد« .××× ۲ سيره ابن‏هشام: ج ۳ ص ۲۲۷. ×××


البته اين احتمال هم درست نيست، زيرا همين آيه‏اى را هم كه ابن‏هشام به جريان غورث ربط مى‏دهد، از آيات سوره مائده مى‏باشد. اما بخارى و ديگران درباره غزوه ذات‏الرقاع و جريان غورث رواياتى را نقل كرده‏اند كه دليل بر تشريع نماز خوف و محكم‏تر كردن حلقه محافظت از پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏باشد.


بخارى در صحيح مى‏گويد: از جابر بن عبداللَّه روايت شده كه خبر داد: در ناحيه نجد همراه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در جنگ شركت داشتم. قفلى همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله آن را بست. ناگهان قافله به دره‏اى پرخاشاك برخورد. رسول‏خداصلى الله عليه وآله زير درختچه يا خاربنى فرود آمد و شمشير خود را به درخت آويزان كرد.


جابر گويد: سپس خواب مختصرى بر ما غلبه كرد. ناگهان ديديم پيامبرصلى الله عليه وآله ما را صدا مى‏زند. وقتى به حضور ايشان رسيديم، ديديم مردى بيابانى در كنارش نشسته است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من در خواب بودم كه اين مرد شمشيرم را از نيام برداشت. وقتى بيدار شدم، شمشير را برّان و برهنه در دستان او ديدم، و به من مى‏گفت: اينك چه كسى تو را از من نجات مى‏دهد؟ گفتم: خدا. با اين جمله اين مرد نشست. پيامبرصلى الله عليه وآله آن مرد را رها كرد و پيگير محاكمه او نشد.


ابوسلمه از جابر روايت مى‏كند كه مى‏گفت: در جنگ ذات‏الرقاع همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بوديم، تا اينكه به درخت بزرگ و پر شاخ و برگى رسيديم. از آنجا كه درخت سايه خوبى داشت براى پيامبرصلى الله عليه وآله گذاشتيم. پيامبرصلى الله عليه وآله زير سايه درخت در حال استراحت بود، كه مرد مشركى رسيد و شمشير پيامبرصلى الله عليه وآله را -  كه به درخت آويزان بود -  برداشت و به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: آيا از من مى‏ترسى؟ رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: نه. مرد مشرك گفت: چه كسى مى‏تواند تو را از دست من نجات دهد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدا. جابر مى‏گويد: با ديدن اين وضع، اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله به تهديد آن مرد پرداختند و نماز خوف بر پا شد. پيامبرصلى الله عليه وآله دو ركعت نماز را با عده‏اى خواند. سپس اين عده به عقب برگشتند و دو ركعت ديگر را با جماعت ديگرى خواند.


مسدّد از ابوعوانه نقل مى‏كند كه ابوبشر گفته است: نام آن مرد مشرك كه به پيامبرصلى الله عليه وآله حمله‏ور شده غورث بن حرث بود.××× ۱ صحيح بخارى: ج ۵ ص ۵۳ . همچنين نظير اين روايت را حاكم در المستدرك: ج ۲ ص ۲۹ نقل كرده، و درباره آن گفته است: پيامبرصلى الله عليه وآله پس از آن حادثه با محافظت و مراقبت بيشترى نماز خواند. درباره خود حديث هم گفته است: مسلم و بخارى آن را صحيح دانسته‏اند، اگر چه خود نقل نكرده‏اند. احمد بن حنبل نيز داستان غورث را در مسند: ج ۳ ص ۳۹۰ ۳۶۴ آورده، و گفته كه نماز خوف خوانده شد. اما درباره نزول آيه چيزى نگفته است. همچنين رجوع شود به: مسند احمد: ج ۴ ص ۵۹ . مجمع الزوائد: ج ۹ ص ۸ ، كه در مجمع تفصيلات زيادى نيز بر حديث وارد شده، ولى درباره نزول آيه سخنى به ميان نيامده است. ×××


اما كلينى جريان غورث را به شكل ديگرى روايت كرده است: ابان از ابوبصير و او از امام صادق‏عليه السلام روايت كرده كه فرمود: در جنگ ذات‏الرقاع پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در كنار دره‏اى زير درختى فرود آمد. در اين حال سيلى جارى شد و ميان ايشان و يارانش فاصله انداخت. همچنان كه مسلمانان كنار دره منتظر بودند تا سيل قطع شود، مرد مشركى رسول‏خداصلى الله عليه وآله را ديد كه تنهاست. به دوستان خود گفت: من اينك محمد را مى‏كشم.


سپس به طرف پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و شمشيرش را به سويش كشيد و گفت: اى محمد! اينك چه كسى تو را از دست من نجات خواهد داد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خداى من و خداى تو. در اين حال جبرئيل آن مرد را از اسبش به زمين انداخت، به گونه‏اى كه از پشت به زمين افتاد. در اين حال رسول‏خداصلى الله عليه وآله بلند شد و شمشيرش را به دست گرفت و بر سينه آن مرد نشست و فرمود: اى غورث! حال تو بگو چه كسى تو را از من نجات خواهد داد؟ غورث گفت: بخشندگى و كرامت تو يا محمد! سپس پيامبرصلى الله عليه وآله او را رها كرد. مرد در حالى كه از جايش بلند مى‏شد چنين گفت: به خدا سوگند تو از من بهتر و كريم‏تر هستى.××× ۱ الكافى: ج ۸ ص ۱۲۷. ×××


در هر صورت، هر اندازه هم كه به اين منابع مراجعه شود، هيچ اثرى از نزول آيه در غزوه ذات‏الرقاع يا جريان غورث ديده نمى‏شود. بلكه ملاحظه مى‏شود پيامبرصلى الله عليه وآله پس از آن حادثه با مراقبت و نگهبانى شديدترى نماز گذارده است. آيا صاحبان و قائلان اين نظريه مى‏خواهند بگويند: با لغو حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله اطمينان و آرامش ايشان از بين رفته، و لذا امر به تشديد آن نموده است؟


از جمله گفتگوهايى كه درباره قصه غورث و آيه تبليغ در ميان علماى اهل‏سنت صورت گرفته، سخنان رد و بدل شده ميان ابن‏حجر و قرطبى است. قرطبى مى‏گويد: همين كه در قصه غورث مى‏بينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله تنهاست به معناى آن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله آن زمان محافظ و نگهبان نداشت، و آيه تبليغ و عصمت هم قبل از آن نازل شده است!


ابن‏حجر در پاسخ او گفته است: چنين نيست، بلكه آيه در همان روز نازل شد و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز حفاظت از خود را لغو كرد. اما پيش از نزول آيه، هر گاه كه از ايمان يا امنيت پيامبرصلى الله عليه وآله كاسته مى‏شد با خود نگهبان همراه مى‏كرد، و گاهى كه قوى مى‏شد نگهبان به همراه نداشت.××× ۲ البته در شأن پيامبرصلى الله عليه وآله نيست كه گاهى ايمانش قوى و گاهى ضعيف شود. ××× در جريان مربوط به غورث هم به جهت قوت ايمانش محافظ به همراه نداشت.


ابن‏حجر در كتاب »فتح البارى« بابى باز كرده به نام »باب تفرق الناس عن الامام عند القائلة و الاستظلال بالشجر« ، يعنى باب پراكنده شدن مردم از امام )پيامبرصلى الله عليه وآله( هنگام خواب قيلوله نيمروزى و سايه‏گزينى زير درختان. در آن باب روايت جابر -  يعنى روايت دوم جابر كه در همين نظريه پنجم آورديم -  را به دو صورت نقل كرده است.

قرطبى درباره آن روايت گفته است: اين جريان مى‏رساند در آن زمان كسى از پيامبرصلى الله عليه وآله محافظت نمى‏كرد. بر خلاف اوائل بعثت كه همواره كسانى حفاظت از جان ايشان را بر عهده داشتند. اين هم به دليل آن بود كه پس از نزول آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« جريان حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله لغو شده بود.


ابن‏حجر مى‏گويد: بايد در پاسخ قرطبى بگويم كه اصولاً اين حادثه سبب نزول آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« شد. چنانكه ابن‏ابى‏شيبه از طريق محمد بن عمرو بن ابى‏سلمه از ابوهريره نقل مى‏كند:


هر گاه در منزلى فرود مى‏آمديم، هر درختى كه بزرگ‏تر بود و سايه بيشترى داشت به پيامبرصلى الله عليه وآله اختصاص مى‏داديم. يك بار كه پيامبرصلى الله عليه وآله زير درختى نشسته بود، مردى از راه رسيد و شمشير آن حضرت را برداشت و گفت: اى محمد! اينك چه كسى مرا از كشتن تو باز مى‏دارد. فرمود: خداوند. پس از اين جريان بود كه خداوند آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را نازل فرمود. اين حديث از نظر سند »حسن« مى‏باشد.


اگر پيش از نزول آيه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله محافظ داشت، اين احتمال وجود دارد كه گفته شود:


رسول‏خداصلى الله عليه وآله درباره همراه داشتن محافظ مخيّر بود؛ يعنى مى‏توانست همراه خود محافظ داشته باشد، و مى‏توانست بدون محافظ باشد. اما يكمرتبه به دليل نيروى يقين خود محافظ به همراه نداشت. چون آن واقعه رخ داد و اين آيه هم نازل شد، همراهى محافظ را به كلى لغو كرد.××× ۱ فتح البارى فى شرح البخارى )ابن‏حجر( : ج ۸ ص ۲۷۵۲ ۱۴۰۸. ×××


اگر قرطبى درباره اين داستان دچار اشتباه شده جاى بسى تأسف است. اما شگفت‏انگيزتر از او ابن‏حجر است كه متوجه نشده آيه عصمت در سوره مائده آمده كه در سال دهم هجرى نازل شده است. در حالى كه  غزوه ذات‏الرقاع در سال چهارم در گرفته است.

از سوى ديگر، ابوهريره در سال هفتم هجرت به مدينه آمده است. بنابراين ابوهريره چگونه مى‏توانسته در غزوه ذات‏الرقاع حضور داشته باشد؟! پس معلوم مى‏شود اين روايت كاملاً دچار اشكال است.


همچنين ابن‏حجر از اين مطلب غافل شده كه پس از آن حادثه، حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله جدى‏تر و شديدتر و در همان غزوه ذات‏الرقاع براى حفاظت پيامبرصلى الله عليه وآله نماز خوف خوانده شد.


و نيز ابن‏حجر غافل از اين است كه بخارى نماز خوف پيامبرصلى الله عليه وآله را در كتابش نوشته و او هم مشغول شرح كتاب بخارى است!


اين همه غفلت و اشتباه دليلى ندارد مگر آن كه گفته شود ذهن ابن‏حجر افسون شده، تا آيه عصمت را فقط به جريان حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله مربوط سازد، تا از اين طريق بتواند آن را از جريان غدير دور كند!


در پايانِ اين نظريه، يادآورى اين نكته لازم است كه روايات بسيارى درباره حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله در غزوه تبوك وارد شده است. در حالى كه غزوه تبوك شش سال پس از غزوه ذات‏الرقاع واقع شده است.


همچنين در فتح مكه -  كه چهار سال بعد از اين حادثه واقع شد -  پيامبرصلى الله عليه وآله به شدت مورد محافظت قرار مى‏گرفت. بنابراين، قطعاً آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« در ارتباط با حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله نبود.


بخارى در صحيح به نقل از هشام و هشام از پدرش گويد: چون رسول‏خداصلى الله عليه وآله در سال فتح مكه به راه افتاد، خبر حركتش به قريش رسيد. ابوسفيان بن حرب، حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء همواره درباره رسول‏خداصلى الله عليه وآله گزارش جمع مى‏كردند.


آنان نيز حركت كرده و از مكه بيرون آمدند تا به گذرگاه ظهران رسيدند، و بيابانى داغ همانند صحراى عرفات را در مقابل خود ديدند.

ابوسفيان گفت: اينجا گويا صحراى داغ عرفه است. بديل بن ورقاء گفت: اينجا صحراى بنى‏عمر است. ابوسفيان در پاسخ گفت: عمرو بسيار كوچك‏تر از آن است كه چنين بيابانى داشته باشد. آنان همچنان سخن مى‏گفتند كه عده‏اى از محافظان و نگهبانان پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را ديدند. همگى را شناختند و آنها را دستگير كرده و به نزد رسول‏خداصلى الله عليه وآله بردند... .××× ۱ صحيح بخارى: ج ۵ ص ۹۱. ×××


بر همه اين شواهد موجود بايد افزود: ستونى از محافظان را كه همواره در مسجد شريف نبوى حضور داشتند و ستون حفاظتى آن حضرت در سال وفود -  يعنى سال نهم هجرى كه هيأت‏هاى قريشيان آمد و رفت مى‏كردند -  را نيز بايد در نظر گرفت، كه لحظه‏اى از حفاظت از جان پيامبرصلى الله عليه وآله غافل نمى‏شدند.××× ۲ سيره ابن‏هشام: ج ۴ ص ۲۱۴. ×××


و. نظريه ششم

ششمين نظريه‏اى كه اهل‏سنت درباره سبب نزول آيه امر به تبليغ بيان داشته‏اند، آن است كه: اصحاب رسول‏خداصلى الله عليه وآله نه تاريخ نزول آيه را مشخص كرده‏اند و نه آن را به مسئله حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله ربط داده‏اند. بلكه گفته‏اند آيه عام است، و چنان وجوب تبليغ رسالت را به پيامبرصلى الله عليه وآله تأكيد مى‏كند كه اگر آن حضرت رسالت خود را تبليغ نكند گويا اصلاً به وظيفه‏اش -  كه ابلاغ رسالت باشد -  عمل نكرده است.


سيوطى در »الدرّ المنثور« مى‏گويد: عبد بن حميد، ابن‏جرير، ابن‏منذر، ابن‏ابى‏حاتم و ابوالشيخ از قتاده نقل كرده‏اند كه درباره اين آيه مى‏گفت: خداوند به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله خبر داد كه )خطر( مردم را از او باز خواهد داشت و او را از آنان در امان نگه مى‏دارد، و آنگاه به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله دستور به ابلاغ رسالت داد. همچنين شنيديم كه به پيامبرصلى الله عليه وآله گفته شد: خوب است پنهان شوى. اما حضرت فرمود: به خدا سوگند تا زمانى كه من يار و همنشين اين مردم باشم خداوند پشتم را براى آنان خالى نخواهد كرد.××× ۳ كنايه از اينكه مانع از حملات ناگهانى و كمين آنها مى‏شود. الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۹. ×××

اين نظريه هم به گونه‏اى شبيه همان نظريه اول است، و تمام اشكال‏هايى كه بر آن وارد كرديم در اينجا نيز صدق مى‏كند. همچنين روايات اين نظر مستند نيستند و بر معنى آيه منطبق نمى‏باشند. حتى اگر قضيه شرطيه موجود در آيه را هم درست كنيم، باز تنها به تأكيد ابلاغ رسالت محدود نمى‏شود. درباره اين نظر باز هم سخن خواهيم گفت.


۳-  ديدگاه اهل‏سنتِ موافق اهل‏بيت‏عليهم السلام

در بررسى مطالب مربوط به اين آيه گفتيم: بزرگان اهل‏سنت هفت نظر درباره شأن نزول آن داده‏اند، كه شش نظر مخالف نظر اهل‏بيت‏عليهم السلام و يك نظر با اهل‏بيت‏عليهم السلام موافق مى‏باشد. پس از بررسى و نقد شش نظر مخالف، اينك به نظريه موافقان اهل‏بيت‏عليهم السلام مى‏پردازيم:


سيوطى مى‏گويد: ابن‏ابى‏حاتم، ابن‏مردويه و ابن‏عساكر به نقل از ابوسعيد خدرى روايت كرده‏اند كه گفت: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« روز غدير خم و درباره اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب‏عليه السلام بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد.


ابن‏مردويه نيز روايتى از ابن‏مسعود استخراج كرده كه گفت: در زمانى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله زنده بود ما آيه را اين گونه مى‏خوانديم: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك )ان علياًعليه السلام مولى المؤمنين( و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« : اى رسول ما آنچه از سوى خدا بر تو نازل شده ابلاغ كن )كه على‏عليه السلام مولاى مؤمنان است( اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را انجام نداده‏اى و خداوند تو را از )فتنه‏ها و دسيسه‏هاى( مردم نگاه مى‏دارد.××× ۱ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. ×××


از جابر بن عبداللَّه و عبداللَّه بن عباس‏ذ -  دو صحابى پيامبرصلى الله عليه وآله -  نقل شده است كه گفته‏اند: خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد على‏صلى الله عليه وآله را براى مردم نصب كند و ولايتش را به آنان خبر دهد. اما رسول‏خداصلى الله عليه وآله ترسيد كه به او بگويند پسرعمويش را مورد لطف قرار داده و براى اين كار به آن حضرت طعنه بزنند. خداوند وحى فرستاد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« . با نزول اين آيه، رسول‏خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم ولايت على‏عليه السلام را اعلام كرد.××× ۱ المعيار و الموازنة: ص ۲۱۳. ×××


سيوطى در »الدرّ المنثور« به اسناد حافظ ابن‏مردويه و ابن‏عساكر از ابوسعيد خدرى روايت كرده‏اند: زمانى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم على‏عليه السلام را منصوب و مردم را به ولايت او دعوت مى‏كرد، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را آورد: »اليوم اكملت لكم دينكم« : امروز دينتان را برايتان كامل كردم.××× ۲ اين روايت را سيوطى از راويان و محدثان ديگرى نيز نقل كرده است؛ مانند: شواهد التنزيل )حسكانى( : ج ۱ ص ۱۵۷ ح ۲۱۱. تاريخ مدينة دمشق )ابن‏عساكر( : بخش سرگذشت و احوال اميرالمومنين‏عليه السلام ج ۲ ص ۸۵ ح ۵۸۶ ۵۸۵ . ×××


خطيب بغدادى، حافظ حسكانى، ابن‏عساكر، ابن‏كثير، خوارزمى و ابن‏مغازلى، هر يك به سند خود از ابوهريره روايت كرده‏اند كه گفت:


هر كس روز هيجدهم ذى‏حجه را روزه بگيرد، ثواب روزه شش ماه برايش نوشته مى‏شود. زيرا آن روز، روز غدير خم مى‏باشد كه چون رسول‏خداصلى الله عليه وآله دست على‏عليه السلام را گرفت و گفت: آيا من ولى مؤمنين نيستم؟ مردم گفتند: آرى، چنين است يا رسول‏اللَّه! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هر كس من مولاى اويم، على‏عليه السلام هم مولاى او است. سپس عمر بن خطاب گفت: به به مبارك بادت اى پسر ابوطالب. مولاى من و مولاى همه مسلمانان شدى. در اين هنگام خداوند اين آيه شريفه را نازل كرد: »اليوم اكملت لكم دينكم...« .××× ۳ الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. ×××


هر كس اطلاعات بيشترى خواسته باشد به كتاب‏هايى كه علماى مسلمان در طول قرن‏ها درباره اين حديث نوشته‏اند مراجعه كند. مانند رساله حافظ ابن‏عقده، »حديث غدير« تأليف طبرى مورخ و مفسر مشهور، »حديث غدير« تأليف حافظ دارقطنى، ذهبى، عبيداللَّه حسكانى، مسعود سجستانى و... . همچنين كتاب »الغدير« و نيز بخش حديث غدير از كتاب »عبقات الانوار« ، كه در اين دو كتاب حق مطلب زا به طور كامل ادا كرده‏اند.


همچنين ثعالبى در تفسير خود روايتى از امام جعفر صادق‏عليه السلام روايت مى‏كند كه آن حضرت فرمود: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« درباره فضيلت على‏عليه السلام است. زمانى كه اين آيه نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله دست على‏عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او هستم، على‏عليه السلام هم مولاى او است.


ثعالبى در حديث ديگر با سند خود از كلبى، از ابوصالح، از ابن‏عباس درباره اين آيه روايت مى‏كند كه گفت: آيه درباره على بن ابى‏طالب‏عليه السلام نازل شده است. خداوند به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله دستور داد تا ولايت على‏عليه السلام را ابلاغ كند. آن حضرت نيز دست على‏عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او مى‏باشم، على‏عليه السلام هم مولاى او است. خدايا دوستانش را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش.××× ۱ الميزان: ج ۶ ص ۵۴ . ×××


علامه امينى در »الغدير« مى‏نويسد: اين آيه در هيجدهم ذى‏حجه سال دهم هجرى )سال حجةالوداع( نازل شد، زمانى كه پيامبر بزرگوارصلى الله عليه وآله به غدير خم رسيد. هنوز پنج ساعتى از روز گذشته بود كه جبرئيل اين آيه را براى پيامبرصلى الله عليه وآله آورد و گفت: اى محمد خداوند بر تو سلام مى كند و به تو مى‏فرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك )فى على‏عليه السلام( و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« : اى رسول ما آنچه از سوى خدا )درباره على‏عليه السلام( بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را انجام نداده‏اى« .


اين در حالى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله پيشاپيش جمعيت حركت مى‏كرد، و جمعيتى حدود يكصد هزار نفر يا بيشتر، در حال بازگشت از مكه نزديكى جحفه رسيده بودند. رسول‏خداصلى الله عليه وآله دستور داد آنان را كه از پيش رفته‏اند بر گردانند و آنان را كه از پى مى‏آيند در همان مكان نگه دارند. آنگاه جبرئيل گفت كه على‏عليه السلام را به عنوان امام مردم معرفى كند، و آنچه از سوى خداوند درباره او نازل شده به مردم برساند. همچنين به پيامبرصلى الله عليه وآله خبر داد كه خداوند عزيز و جليل او را از مردم مصون خواهد داشت.


اين روايت نزد شيعيان از مسلمات به شمار مى‏رود. اما در مقام بحث و مذاكره درباره ولايت على‏عليه السلام و شأن نزول آيه با اهل‏سنت، از احاديث و منابع خودشان دليل مى‏آوريم.××× ۱ الغدير: ج ۱ ص ۲۱۴. ×××


سپس شيخ عبدالحسين امينى در همين رابطه، سى نفر از علماى اهل‏سنت را نام مى‏برد كه در آثار خود روايت كرده‏اند: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« درباره ولايت على‏عليه السلام نازل شده است. در اينجا به جهت رعايت اختصار نام تعدادى از مهم‏ترين اين افراد را يادآور مى‏شويم:


۱. حافظ ابوجعفر محمد بن جرير طبرى )م ۳۱۰ ق( ، به سند روايى خود در كتاب »الولاية« -  كه درباره طرق حديث غدير نوشته -  از زيد بن ارقم روايت مى‏كند كه گفت: زمانى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از حجةالوداع باز مى‏گشت، به هنگام نيمروز و گرماى سوزان به غدير خم رسيد. دستور داد جهاز شتران را روى هم چيدند. آنگاه منادى مردم را براى نماز جماعت ندا داد. همه ما جمع شديم. رسول‏خداصلى الله عليه وآله خطبه رسايى ايراد كرد. آنگاه فرمود: خداوند اين آيه را بر من نازل فرموده است: »بلّغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .


۲. حافظ ابن‏ابى‏حاتم ابومحمد حنظلى رازى )م ۳۲۷ ق( .


۳. حافظ ابوعبداللَّه محاملى )م ۳۳۰ ق( روايت را در كتاب امالى خود از ابن‏عباس نقل كرده است.


۴. حافظ ابوبكر فارسى شيرازى )م ۴۰۷ ق( در كتاب خود به نام »ما نزل من القرآن فى اميرالمومنين‏عليه السلام« با اسناد خود از ابن‏عباس.

۵ . حافظ ابن‏مردويه )ت ۳۲۳ م ۴۱۶ ق( به اسناد خود از ابوسعيد خدرى، و با سند ديگرى از ابن‏مسعود.


۶ . ابواسحاق ثعلبى نيشابورى )م ۴۲۷ ق( در تفسير »الكشف و البيان« .


۷. حافظ ابونعيم اصفهانى )م ۴۳۰ ق( در كتاب »ما نزل من القرآن فى على‏عليه السلام« .


۸ . ابوالحسن واحدى نيشابورى )م ۴۶۸ ق( در كتاب »اسباب النزول« .××× ۱ اسباب النزول: ص ۱۵۰. ×××


۹. حافظ ابوسعيد سجستانى )م ۴۷۷ ق( در كتاب »الولاية« به چند طريق از ابن‏عباس نقل كرده است.


۱۰. حافظ حاكم حسكانى ابوالقاسم در كتاب »شواهد التنزيل لقواعد التفصيل و التأويل« به سند خود از كلبى از ابوصالح از ابن‏عباس و جابر.


۱۱. حافظ ابوالقاسم ابن‏عساكر شافعى )م ۵۷۱ ق( به اسناد خود از ابوسعيد خدرى.


۱۲. ابوالفتح نطنزى در كتاب »الخصائص العلوية« به اسناد خود از امام محمد باقر و امام جعفر صادق‏عليهما السلام روايت كرده است.


۱۳. ابوعبداللَّه فخرالدين رازى شافعى )م ۶۰۶ ق( در »التفسير الكبير« .××× ۲ التفسير الكبير: ج ۳ ص ۶۳۶ . ×××


۱۴. ابوسالم نصيبى شافعى )م ۶۵۲ ق( در كتاب »مطالب السؤول« .××× ۳ مطالب السؤول: ص ۱۶. ×××


۱۵. حافظ عزالدين رسعنى موصلى حنبلى )ت ۵۸۹ ق( .


۱۶. شيخ‏الاسلام ابواسحاق حموينى )م ۷۲۲ ق( در كتاب »فرائد السمطين« از سه استاد خود: برهان‏الدين بن عمر حسنى مدنى، مجدالدين عبداللَّه بن محمود موصلى و بدرالدين محمد بن محمد بن اسعد بخارى، به اسناد خود از ابوهريره نقل كرده‏اند.

۱۷. سيد على همدانى )م ۷۸۶ ق( در كتاب »مودة القربى« از براء بن عازب نقل كرده است.


۱۸. بدرالدين بن عينى حنفى )ت ۷۶۲ م ۸۵۵ ق( در كتاب »عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى« به نقل از حافظ واحدى.××× ۱ عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۸ ص ۵۸۴ . ×××


۴-  ديدگاه وهابيان درباره حديث غدير خم

جاى بسى شگفتى است كه نظريه موافق اهل‏بيت‏عليهم السلام درباره سبب نزول آيه تبليغ، تا كنون در منابع اهل‏سنت زنده مانده است. زيرا اين نظريه پايه‏هايى  را كه قريشيان با كوشش فراوان بنياد نهاده‏اند تا مسلمانان را در مسئله امامت و خلافت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله قانع كنند، فرو مى‏ريزد.


و نيز وجود حديث غدير و حديث‏هاى مربوط به آيه تبليغ رسالت و امثال آن ناصبيان را به خشم مى‏آورد. آنان دوست دارند كه اى كاش هيچ يك از آن احاديث در صحاح و منابع ديگر وجود نمى‏داشت. آنان به جاى آنكه در پرتو قرآن و نقاط مشترك سنت درباره حديث غدير به بحث علمى بپردازند، انواع تهمت‏ها و ناسزاها را نثار شيعيان و علماى شيعه مى‏كنند، كه بر اين احاديث دست يافته و از مصادرشان استخراج كرده‏اند.


شيخ محمد ناصرالدين البانى درباره محفوظ داشتن پيامبرصلى الله عليه وآله از آزار مردم چنين مى‏گويد: از رسول‏خداصلى الله عليه وآله حفاظت و نگهبانى مى‏شد، تا اين آيه نازل شد: »و اللَّه يعصمك من الناس« . رسول‏خداصلى الله عليه وآله سر خويش را از روزنه بيرون آورد و به محافظان خود فرمود: اى مردم، بر گرديد كه خداوند مرا حفظ خواهد كرد.××× ۲ سنن ترمذى: ج ۲ ص ۱۷۵. تفسير طبرى: ج ۶ ص ۱۹۹. مستدرك حاكم: ج ۲ ص ۳. ×××


ترمذى و ابن‏جرير طبرى و حاكم نيشابورى اين حديث را از طريق حارث بن عبيد، از سعيد جريرى، از عبداللَّه بن شقيق، از عايشه روايت كرده‏اند.

ترمذى درباره اين حديث گفته است: حديث غريبى است، زيرا با سند ديگرى نيز نقل شده است. اتفاقاً از طريق جريرى از عبداللَّه بن شقيق نقل شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله تا زمان نزول آيه امر به تبليغ محافظت مى‏شد. اما در اين طريق روايى هيچ نامى از عايشه نبرده‏اند.


آنگاه البانى تصريح مى‏كند كه طريق دوم -  كه عايشه در سند آن قرار ندارد -  درست‏تر است. براى آنكه حارث بن عبيد -  كه در طريق اول وجود داشت -  همان ابوقدامه ايادى است كه متهم به ضعف در حفظ حديث بوده است.


چنانكه حافظ با اشاره به او مى‏گويد: حارث بن عبيد دروغگو نيست، ولى در ضبط و نقل حديث خطا مى‏كند. بعضى از كسانى كه ترمذى از آنها نام برده نظر او را درباره حديث فوق نپذيرفته‏اند. از جمله اسماعيل بن عليه، كه هم ثقه است و هم حافظ. چنانچه ابن‏جرير طبرى همين روايت را با دو سند از اسماعيل به صورت مرسل نقل كرده است.


البته بايد گفت: حديث اسماعيل در عين مرسله بودن صحيح است. اما نظر حاكم در حديثى كه به عايشه اسناد داده شد، مبنى بر اينكه سند حديث صحيح مى‏باشد درست نيست، زيرا راوى آن ضعف حافظه دارد و در نقل خطا مى‏كند.


اگر چه بعضى از بزرگان مانند ذهبى به حديث او عمل كرده باشند. آرى، اصل حديث حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله تا زمان نزول آيه امر به تبليغ و آيه عصمت صحيح است، و شاهد صحت آن هم حديثى است كه ابوهريره نقل كرده است:


هر گاه پيامبرصلى الله عليه وآله در منزلى فرود مى‏آمد، اصحاب نگاه مى‏كردند هر درختى كه بزرگ‏تر و پر سايه‏تر بود به پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏دادند تا زير آن استراحت كند، بعد از آن اصحاب هم زير سايه همان درخت فرود مى‏آمدند. يك وقت كه پيامبرصلى الله عليه وآله زير درختى نشسته و شمشيرش را به آن آويزان كرده و به خواب رفته بود، مرد باديه‏نشينى آمد و شمشير را از درخت برداشت و به پيامبرصلى الله عليه وآله نزديك شد.

او را بيدار كرد و گفت: اى محمد! در اين شب تاريك چه كسى تو را از دست من نجات خواهد داد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدا. آنگاه خداوند اين آيه را نازل فرمود: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .


همين روايت را افرادى مانند ابن‏حبان در موارد متعدد در كتاب »الصحيح«××× ۱ الصحيح: حديث شماره ۱۷۳۹. ××× و ابن‏كثير به نقل از ابن‏مردويه در »السيرة النبوية«××× ۲ السيرة النبوية: ج ۶ ص ۱۹۸. ××× به دو طريق از حماد بن سلمه روايت كرده‏اند:


يكى محمد بن عمرو، از ابو سلمه، از حماد، كه اين سند »حسن« مى‏باشد. دوم ابن‏كثير شاهد ديگرى از حديث جابر آورده كه ابن‏ابى‏حاتم آن را روايت كرده است: حديث مصون ماندن پيامبرصلى الله عليه وآله از آزار مردم، علاوه بر روايت ابوهريره، دو شاهد و مؤيد ديگر نيز دارد، كه از سعيد بن جبير و محمد بن كعب قرظى به صورت مرسل نقل شده‏اند.


بر خلاف احاديثى كه درباره حفاظت جان پيامبرصلى الله عليه وآله و آيه امر به تبليغ نقل شد، شيعيان عقيده دارند آيه مذكور در روز غدير و درباره على‏عليه السلام نازل شده است. براى اثبات ادعاى خود به رواياتى متوسل مى‏شوند كه بيشتر آن روايات يا مرسل هستند يا مبهم و معيوب. از جمله به روايتى از ابوسعيد خدرى تمسك جسته‏اند كه انتساب روايت به ابوسعيد درست نيست.


چنانكه من )البانى( هم آن را در كتاب »سلسلة الاحاديث الضعيفة« در دريف احاديث ضعيف به شماره ۴۹۲۲ ثبت كرده‏ام. همچنين احاديث ديگرى كه عبدالحسين شرف‏الدين در كتاب »المراجعات« ص ۳۸ بدون هيچ تحقيقى در سند آنها نقل كرده، از نظر من همه آن روايات ضعيف و غير قابل اعتبار مى‏باشند.

البته عادت او )سيد شرف‏الدين( همين است. چنانكه در جمع‏آورى احاديث كتابش نيز بدون تحقيق احاديث ضعيف و قوى را در هم آميخته است، زيرا هدف او فقط جمع‏آورى و ارائه هر چيزى است كه به گونه‏اى حقانيت مذهبش را ثابت مى‏كند. اين عمل بر اساس قاعده »هدف وسيله را توجيه مى‏كند« انجام گرفته، كه شيعيان بدان معتقد هستند. از اين نويسنده و رواياتى كه نقل مى‏كند بايد پرهيز كرد.


البته او تنها با تمسك به روايات ضعيف نيست كه در اثبات ادعاى خود مى‏كوشد، بلكه چيزهايى را به قرّاء نيز نسبت مى‏دهد، اگر نگويم به آنان نسبت دروغ مى‏دهد. او در همان كتاب »المراجعات« درباره روايت ابوسعيد سخن نابجا و باطلى گفته است. او مى‏گويد: اين روايت -  يعنى روايتى كه از ابوسعيد نقل مى‏كند -  را عده ديگرى از اهل‏سنت مانند واحدى نيز نقل كرده‏اند.


دروغ بودن سخن او از آنجا دانسته مى‏شود كه حتى افراد مبتدى و تازه‏كار در علم رجال و حديث مى‏دانند واحدى از اصحاب )راويان( هيچ يك از سنن مذاهب چهارگانه )سنن دارمى، ترمذى، نسائى و سنن بيهقى( نيست.


بلكه او فقط مفسرى است كه با اسنادى كه در دست دارد روايات صحيح و غير صحيح را روايت مى‏كند، و همين روايت ابوسعيد -  كه مورد استناد سيد شرف‏الدين قرار گرفته -  از جمله احاديثى است كه كسى آن را صحيح نمى‏داند. اما او اين حديث را از سندها و طرق ضعيف و متروكى كه واحدى در كتابش آورده نقل كرده است. چنانكه ما نيز در كتاب »سلسلة الاحاديث الضعيفة« آن را در رديف احاديث ضعيف قرار داديم.


اين عادت هميشگى شيعيان است كه دروغ بستن به اهل‏سنت را عملاً در كتاب‏ها و سخنرانى‏هاى خود جايز و حلال مى‏دانند. اين در حالى است كه خودشان »تقيه« را حلال و بلكه واجب مى‏دانند... .


براى همين است كه شيخ‏الاسلام ابن‏تيميه -  كه بيشترين شناخت را از آنها دارد -  گفته است: شيعيان دروغگوترين فرقه‏ها و خودخواه‏ترين اشخاص هستند.

من خود دروغ آنها را در برخى از تأليفاتشان، از جمله تأليفات همين سيد عبدالحسين شرف‏الدين به طور جدى لمس كرده‏ام. شاهد اين ادعا همان دروغى است كه از او نقل كردم. علاوه بر آن، خوانندگانش را نيز به توهم كشانده كه اين حديث نزد اهل‏سنت از مسلّمات است. در حالى كه علت آن را مسكوت گذاشته و از پيش خود ادعا كرده كه طرق روايتى حديثى نيز زياد مى‏باشد.××× ۱ سلسلة الاحاديث الصحيحة: ج ۵ ص ۶۴۴ . ×××


اين بود سخنان البانى.


و اما در پاسخ سخنان البانى به او مى‏گوييم:


اولاً: تهمت و بدگويى و صدور حكم درباره ديگران و دسته‏بندى گروه‏هاى مسلمان را -  از جهت اينكه كدام راستگوتر و كدام دروغگوتر هستند -  كنار بگذار، زيرا كه هم در ميان شيعيان و هم در ميان اهل‏سنت انواع انسان‏ها وجود دارند. البته حكم ناصبى به كلى جداست.


اى البانى، و اى كسى كه ادعاى فقه و حديث دارى! فراموش نكن كه ابن‏تيميه كه درباره على بن ابى‏طالب‏عليه السلام انصاف به خرج نداده، قطعاً نمى‏تواند با شيعيانش منصفانه بر خورد كند. تو )البانى( خود از على‏عليه السلام دفاع كرده‏اى و آنگاه كه ابن‏تيميه حديث »من كنت مولاه فعلى‏عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه« را انكار كرد. اين حركت او را ظلم دانستى و محكوم كردى، و خود گفتى حديث غدير حديثى است صحيح، و در كتاب »سلسلة الاحاديث الصحيحة« چندين صفحه درباره آن نوشته‏اى.


متن نوشته البانى در اثبات صحت حديث غدير بدين قرار است:


حال كه نظر ابن‏تيميه را دانستى، بدان كه انگيزه اصلى من از سخن گفتن درباره حديث غدير و بيان صحت آن اين است كه ديدم شيخ‏الاسلام ابن‏تيميه قسمت اول حديث را ضعيف شمرده، و قسمت دوم آن را نيز به كلى دروغ دانسته است. به نظر من اين نظر مبالغه‏اى بيش نيست، مبالغه‏اى كه نتيجه شتاب او در تضعيف احاديث است، زيرا او پيش از آنكه همه طرق روايتىِ يك حديث را جمع و به دقت بررسى كند، درباره صحت و ضعف آن نظر مى‏دهد.


اما آنچه شيعيان درباره اين حديث و احاديث مانند آن مى‏گويند كه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره على‏عليه السلام فرموده: او خليفه پس از من مى‏باشد، به هيچ عنوان درست نيست. بلكه اين سخن از نوع همان باطل گويى‏هاى بسيارى است كه واقعيت تاريخى خلاف آن را شهادت مى‏دهد. براى آنكه اگر فرضاً پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله چنين سخنى فرموده بود، حتماً به دستور ايشان عمل مى‏شد، زيرا سخن پيامبرصلى الله عليه وآله عين وحى الهى است، و خداوند متعال خلاف وعده خود عمل نمى‏كند.××× ۱ سلسلة الاحاديث الصحيحة: ج ۵  ص ۳۴۴  - ۳۳۰ ح ۱۷۵۰. ×××


البته مشاهده مى‏كنيم كه خود البانى هم در پايان سخن شتاب گرفته، و خبر تشريعى را به جاى خبر غيبى قرار داده است! در حالى كه ميان اين دو تفاوت بسيارى است. چرا كه اگر بتوان خبر تشريعى را به جاى خبر غيبى نشاند، اولين نتيجه‏اش آن است كه حديثى كه خود البانى صحيح شمرده و محكم نموده، نقض شود!


مانند اين سخن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله »من كنت مولاه فعلى‏عليه السلام مولاه« ؛ اگر قرار باشد سخن پيامبرصلى الله عليه وآله وحى باشد، اين سخن نيز وحى است. بنابراين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله واجب است على‏عليه السلام ولىّ و سيد همه مسلمانان باشد، و مسلمانان همچنان كه در برابر رسول‏خداصلى الله عليه وآله خاضع و تسليم بودند در برابر او نيز تسليم و مطيع باشند.


ولى همه مى‏دانيم كه چنين چيزى تحقق نيافت، بلكه در روز دوم و سوم شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله به خانه وحى هجوم بردند. حتى تهديد كردند كه اگر از خانه بيرون نيايد و تسليم بيعت با خلافت ابوبكر نشود، خانه را با تمام اهلش مى‏سوزاند!! آنگاه بود كه على‏عليه السلام را مجبور به بيعت كردند، كه داستانش در منابع تاريخى اسلام معروف است.


بنابراين، اين سخن رسول‏خداصلى الله عليه وآله كه »على‏عليه السلام خليفه پس از من است« مانند آن است كه مى‏فرمايد: »هر كسى من مولاى اويم اين على‏عليه السلام مولاى او است« . اگر جمله اول خبر از آينده مى‏دهد، جمله دوم نيز خبر از تحقق آن در آينده مى‏دهد. پس چگونه است كه عكس سفارش پيامبرصلى الله عليه وآله تحقق يافت؟ چرا كه مى‏بينيم در عمل، به جاى آنكه هر كس پيامبرصلى الله عليه وآله سيد و مولايش بود على‏صلى الله عليه وآله هم مولاى او باشد، رعيت آمدند و مولاى خود را بر بيعت با خود مجبور نمودند!


آقاى البانى كه طبق مبنى و گفته خود نمى‏تواند جواب اين اشكال را بدهد. ولى ما در مقام جواب مى‏گويم:


اولاً: خبر در هر دو حديث خبر تشريعى و بيان تكليف مسلمانان و واجبات آنان است، نه خبر از امور غيبى. تا وقوع غير اين خبر درست نباشد.


ثانياً: آيا خود شما هنگامى كه حديث مربوط به شأن نزول آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« را تضعيف مى‏كردى، همه طرق روايتى آن را جمع كردى و در آن دقت نظر كافى كردى؟ كه گفتى: اينها احاديثى مرسل و مشكل هستند! آيا طرق ثعلبى، ابونعيم، واحدى، ابوسعيد سحبستانى، حسكانى و نيز سندهاى آنها را ديدى؟ كه آنگاه دريافته باشى همه آنها ضعيف و مرسل و معيوب هستند.


آيا نگاه كردى كه ببينى در ميان راويان حديث كسى هست كه تو او را قبول ندارى؟ با تو نيز به همان اشتباهى گرفتار شدى كه پيش از اين ابن‏تيميه گرفتار شده بود و تو از او انتقاد مى‏كردى؟!


جا دارد البانى و هم عقيده‏هاى او تفسيرى را كه ما بر آيه تبليغ نوشته‏ايم ملاحظه كنند، و با دقت طرق روايتى و اسنادى را كه ارائه كرده‏ايم بررسى كنند. آنگاه با هر معيارى كه خود مى‏خواهند آن را مورد سنجش قرار دهند، به شرط آنكه تناقض گويى نكنند؛ يعنى آنچه را پيش از اين در كتاب‏هايشان نوشته‏اند نقض نكنند.


در اين بررسى جديد راوى يا روايتى را كه پيش از اين قبول داشتند و يا در جاى ديگرى روايتش را قبول كرده‏اند، صرفاً به جهت اينكه فضيلتى از على‏عليه السلام را بيان مى‏كند تضعيف نكنند!

در اينجا اسانيد يكى از منابع اهل‏سنت را كه به چندين طريق تأكيد كرده كه آيه امر به تبليغ درباره حضرت على‏عليه السلام نازل شده را همراه با بررسى سند و دلالت آن مى‏آوريم:


عبيداللَّه بن عبداللَّه بن احمد عامرى قرشى معروف به حافظ ابوالقاسم حاكم حسكانى )م قرن ۵ ق( -  شاگرد حاكم نيشابورى مؤلف كتاب »مستدرك« -  در كتاب »شواهد التنزيل« هفت روايت نقل كرده كه آيه امر به تبليغ و آيه عصمت درباره على‏عليه السلام نازل شده است. آن روايات عبارت اند از:


يك. ابوعبداللَّه دينورى با قرائت حديثى به ما خبر داد و گفت: حديث گفت براى ما احمد بن محمد بن اسحاق )ابراهيم( سنّى و گفت: خبر داد مرا عبدالرحمن بن حمدان و گفت: حديث گفت براى ما محمد بن عثمان عبسى و گفت: حديث گفت براى ما ابراهيم بن محمد بن ميمون و گفت: حديث گفت براى ما على بن عابس بن اعمش از ابى‏الجحاف )داوود بن ابى‏عوف( ، از عطيه، از ابوسعيد خدرى كه گفت: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« درباره على بن ابى‏طالب‏عليه السلام نازل شده است.


دو. حاكم ابوعبداللَّه حافظ جمله‏اى براى ما نقل كرد و گفت: خبر داد ما را على بن عبدالرحمن بن عيسى دهقان در كوفه و گفت: حسين بن حكم حبرى براى ما حديث گفت؛ و او هم حديث را از حسن بن حسين عرنى روايت مى‏كرد كه گفته است: حديث گفت براى ما حبان بن على عنزى، از كلبى، از ابوصالح، از ابن‏عباس كه: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« درباره على‏عليه السلام نازل شده است. به اين صورت كه به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داده شد كه درباره ولايت على‏عليه السلام تبليغ كن. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز دست على‏عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او هستم على‏عليه السلام نيز مولاى او است. خدايا هر كس على‏عليه السلام را دوست دارد دوستش بدار، و هر كس با على‏عليه السلام دشمنى كند دشمنش باش.


همين روايت را جماعتى از مفسران به نقل از حبرى روايت كرده‏اند، و سبيعى هم در تفسير خود به نقل از حبرى روايت را نقل كرده است. و من )حاكم حسكانى( هم گويا از سبيعى شنيده‏ام. اما جماعت ديگرى روايت را از كلبى نقل كرده‏اند. همه طرق روايىِ اين حديث را من )حسكانى( در كتاب خودم »دعاء الهداة الى اداء حق الموالاة« -  كه در ده جلد نوشته‏ام -  بررسى نموده‏ام.


ابوبكر سكرى به ما خبر داد و گفت: ابوعمرو مقرى به ما خبر داد و گفت: حسن بن سفيان به ما خبر داد و گفت: احمد بن ازهر براى من حديثى نقل كرد و گفت: عبدالرحمن بن عمرو بن جبله براى ما نقل حديث كرد و گفت: عمر بن نعيم بن عمر بن قيس ماصر براى ما نقل حديث كرد و گفت: از جد خودم شنيد كه مى‏گفت: عبداللَّه بن اوفى حديثى براى ما نقل كرد و گفت: شنيدم رسول‏خداصلى الله عليه وآله روز غدير خم اين آيه را تلاوت فرمود: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« .


سپس دست‏هاى خود را بالا برد، به گونه‏اى كه سفيدى زير بغل‏هايش ديده مى‏شد. آنگاه فرمود: بدانيد هر كس كه من مولايش هستم على‏عليه السلام نيز مولاى او است. پروردگارا دوستانش را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش. سپس فرمود: خدايا، تو خود )بر اين ابلاغ رسالت من( گواه باش.


نسخه‏اى از اصل روايتى كه شنيده بودم براى عمرو بن محمد بن احمد عدل قرائت مى‏كردم. او به من خبر داد و گفت: زاهر بن احمد ما را خبر داد و گفت: ابوبكر بن محمد بن يحيى صولى به ما خبر داد و گفت: مغيرة بن محمد براى ما حديثى نقل كرد و گفت: على بن محمد بن سليمان نوفلى گفته است: پدرم برايم گفت: از زياد بن منذر شنيدم كه مى گفت: نزد ابوجعفر محمد بن على××× ۱ منظور امام باقرعليه السلام است. ××× بودم و او براى مردم سخن مى‏گفت؛ كه عثمان اعشى -  كه از اهل بصره بود و از حسن بصرى روايت مى‏كرد -  از جاى خود برخاست و به ابوجعفر گفت: اى پسر رسول‏خدا، خداوند مرا فدايت كند، حسن بصرى به ما خبر داده اين آيه )امر به تبليغ( در شأن مردى وارد شده، ولى به ما نمى‏گويد آن مرد كيست.

ابوجعفر گفت: اگر حسن بصرى بخواهد مى‏گويد كه در شأن چه كسى نازل شده، ولى او مى‏ترسد. )سبب نزول آيه آن است كه( جبرئيل بر پيامبرصلى الله عليه وآله فرود آمد و به ايشان گفت: خداوند به تو امر مى‏كند كه به مردم نماز بياموزى و آنان را به نماز فرا بخوانى. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز آنان را به نماز دعوت كرد. دوباره جبرئيل فرود آمد و گفت: خدايت به تو امر مى‏كند كه امت خويش را به دادن زكات دعوت كنى. پيامبرصلى الله عليه وآله وجوب پرداخت زكات را به آنان اعلام كرد.


بار ديگر جبرئيل نازل شد و گفت: خدايت دستور مى‏دهد كه وجوب روزه را به امتت ابلاغ كن. پيامبرصلى الله عليه وآله وجوب روزه را براى مردم باز گفت. بار ديگر جبرئيل آمد و گفت: خدايت امر مى‏كند امت خويش را به وجوب حج آگاه سازى. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز مردم را به حج و اعمال و مناسك آن دعوت فرمود.


مرتبه آخر جبرئيل آمد و گفت: پروردگارت امر مى‏كند همچنان كه امت خويش را به نماز و زكات و روزه و حج دعوت كردى، ولىّ آنان را نيز به آنان بشناسان. تا در انجام اين واجبات، حجت بر آنان تمام شده باشد.


رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: پروردگارا، امت من هنوز با فرهنگ و انديشه‏هاى جاهلى فاصله‏اى نگرفته‏اند و تازه به اسلام گرويده‏اند، و هنوز رقابت و همچشمى در ميانشان وجود دارد.


اگر اينك چنين كارى بكنيم همه آنها به واسطه معرفى ولىّ از اسلام جدا مى‏شوند، و من از اين بابت بسيار مى‏ترسم. خداوند اين آيه را نازل فرمود: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« ؛ يعنى اگر ولىّ آنان را به آنان معرفى نكنى رسالت پروردگارت را كامل نكرده‏اى. »و اللَّه يعصمك من الناس« .


وقتى خداوند مصونيت رسولش‏صلى الله عليه وآله را تضمين كرد و همچنين او را از عدم تكميل رسالتش بيم داد، پيامبرصلى الله عليه وآله دست على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم، هر كس من مولايش هستم، على‏عليه السلام نيز مولاى او است. خدايا، هر كس على‏عليه السلام را دوست داشته باشد دوستش بدار، و هر كس با على‏عليه السلام دشمنى كند دشمنش باش. هر كس على‏عليه السلام را يارى كند او را يارى كن. هر كس او را رها و خوار سازد تو خوار و رهايش ساز، و دوست بدار هر كس او را دوست مى‏دارد، و خشمگين باش با هر كس كه با على‏عليه السلام دشمنى مى‏كند.


زياد گويد: در اين لحظه عثمان گفت: در تمام سفر تا بازگشت به شهرم هيچ چيزى بهتر از اين حديث نديدم.


على بن موسى بن اسحاق به نقل از محمد بن مسعود بن محمد حديثى برايم نقل كرد و گفت: سهل بن بحر -  كه براى ما نقل حديث مى‏كرد -  گفت: فضل بن شاذان از محمد بن ابى‏عمير، از عمر بن اذينه، از كلبى، از ابوصالح، از ابن‏عباس و جابر بن عبداللَّه براى ما نقل حديث كرد؛ كه اين دو بزرگوار گفته‏اند: خداوند به محمدصلى الله عليه وآله دستور داد تا على‏عليه السلام را به ولايت پس از خويش منصوب و به مردم نيز اعلام كند.


اما رسول‏خداصلى الله عليه وآله ترسيد كه مبادا مردم بگويند او پسرعمويش را انتخاب كرده، و يا در اين باره او را شماتت كنند و طعنه بزنند، كه خداوند بر او وحى فرستاد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« . پس رسول‏خداصلى الله عليه وآله ولايت على‏عليه السلام را در روز غدير اعلام كرد.


محمد بن قاسم بن احمد در تفسير خود گفته است: ابوجعفر محمد بن على فقيه براى ما حديث نقل مى‏كرد و گفت: پدرم برايم نقل حديث كرد و گفت: سعد بن عبداللَّه حديثى براى ما نقل كرد و گفت: احمد بن عبداللَّه برقى، از پدرش، از خلف بن عمار اسدى، از ابوالحسن عبدى، از اعمش، از عباية بن ربعى، از عبداللَّه بن عباس، از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت مى‏كند، كه آن حضرت درباره معراج فرمود:


من هر پيامبرى كه برانگيختم برايش وزيرى قرار دادم، و تو هم فرستاده خدايى و على‏عليه السلام هم وزير تو است. ابن‏عباس گويد: از آنجا كه مردم تازه اسلام آورده بودند و با جاهليت فاصله چندانى نگرفته بودند، پيامبرصلى الله عليه وآله بسيار كوشيد تا مقدارى از ماجراى سفر معراج خود را براى آنان بازگو كند.

بدين ترتيب شش روز گذشت و پيامبرصلى الله عليه وآله نتوانست چيزى برايشان بگويد. آيه نازل شد: »فلعلّك تارك بعض ما يوحى اليك«××× ۱ هود /  ۱۲. ×××: مبادا بعضى )از آياتى( را كه به تو وحى شده ابلاغ نكنى. پيامبرصلى الله عليه وآله باز هم همچنان تحمل كرد تا روز هيجدهم، كه خداوند اين آيه را نازل كرد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك« . با نزول اين آيه، رسول‏خداصلى الله عليه وآله به بلال دستور داد در ميان مردم ندا دهد تا فردا همگى در غدير خم گرد آيند.


وقتى فردا شد، رسول‏خداصلى الله عليه وآله و مردم در غدير گرد آمدند. آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند مرا براى ابلاغ رسالتى به شما مأمور كرد. ولى من نگران شدم و ترسيدم به من اتهام بزنيد و مرا دروغگو بپندارند. از اين رو مأموريتم را ابلاغ نكردم تا آنكه پروردگارم مرا مورد عتاب قرار داد و تهديد به عذاب كرد.


آنگاه دست على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را گرفت، و چنان بلند كرد كه سفيدى زير بغل‏هاى هر دو ديده مى‏شد. سپس فرمود: اى مردم! خداوند مولاى من و من مولاى شما مى‏باشم، و هر كس كه من مولاى او هستم على‏عليه السلام نيز مولاى او است. خدايا دوست بدار كسى را كه با على‏عليه السلام دوست باشد، و هر كس با على‏عليه السلام دشمنى كند دشمنش باش. هر كس على‏عليه السلام را يارى كند تو يارى‏اش كن، و هر كس او را خوار و رها سازد تو او را خوار گردان. پس از اعلام ولايت على‏عليه السلام آيه »اليوم اكملت لكم دينكم« نازل شد.××× ۲ شواهد التنزيل )حاكم حسكانى( : ج ۱ ص ۲۵۷  - ۲۵۰. ×××


۵ -  ديدگاه اهل‏بيت‏عليهم السلام درباره آيه

در تفسير عياشى از ابوصالح، از ابن‏عباس و جابر بن عبداللَّه نقل مى‏كند كه گفته‏اند: خداوند متعال به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله فرمان داد تا على‏عليه السلام را به رهبرى مردم برگزيند و ولايت او را به آنان ابلاغ كند. پيامبرصلى الله عليه وآله ترسيد كه مردم به او طعنه بزنند و بگويند: هواى پسرعمويش را نگه مى‏دارد. بنابراين ابلاغ فرمان خدا را به تأخير انداخت. خداوند هم اين آيه را نازل فرمود: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .××× ۱ تفسير العياشى: ج ۱ ص ۳۳۱. ×××


محمد بن يحيى، از احمد بن محمد و محمد بن حسين، همگى از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابى‏الجارود روايت مى‏كنند كه گفت: از امام باقرعليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: خداوند پنج چيز بر بندگانش واجب كرد. اما بندگانش به چهار مورد آن عمل كردند و يكى را وا نهاده‏اند. گفتم: فدايت شوم آيا آن پنج چيز را به من مى‏فرماييد؟


فرمود: اول از آن پنج چيز نماز است. مردم نمى‏دانستند چگونه بايد نماز بخوانند. جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد! زمان نماز را برايشان بگو. دوم چيزى كه خداوند واجب كرد زكات بود؛ جبرئيل گفت: اى محمد، همانگونه كه خبر چگونگى نماز را به آنان دادى، چگونگى پرداخت زكات را نيز برايشان بازگو كن.


سومين بار وجوب روزه نازل شد. پيش از نزول وجوب روزه، هر گاه روز عاشورا مى‏شد پيامبرصلى الله عليه وآله كسى را به دهكده‏ها و آبادى‏هاى اطراف مى‏فرستاد و اعلام روزه مى‏كرد، و آنان نيز روزه مى‏گرفتند. تا آنكه خداوند روزه ماه رمضان را واجب گردانيد، و آن در ميانه ماه‏هاى شعبان و شوال قرار دارد.


چهارمين واجب حج بود؛ جبرئيل خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفت: همچنان كه آنان را به نماز و زكات و روزه آشنا و مفيد ساختى، وجوب انجام مناسك حج را نيز به مردم اعلام كن.


پنجمين بار ولايت نازل شد و كمال دين در ولايت على‏عليه السلام تحقق مى‏يافت. وقتى ولايت نازل شد، رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: امت من تازه از جاهليت برگشته‏اند، و اگر بگويم ولايت از آنِ پسرعموى من است، هر كس چيزى خواهد گفت. البته اين را بدون آنكه چيزى بر زبان برانم در دل خود گفتم. ولى آيه نازل شد كه: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« .


با نزول آيه -  كه در واقع صدور دستور جديدى بود -  رسول‏خداصلى الله عليه وآله دست على‏عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم! هر گاه خداوند يكى از پيامبران پيشين را به سوى خود فرا مى‏خواند، آن پيامبر نداى خداوند را اجابت مى‏كرد، اگر چه عمرى طولانى كرده باشد. زود است كه من هم از سوى پروردگار خود فرا خوانده شوم و نداى حق را اجابت كنم. هم من و هم شما از اعمال خود سؤال مى‏شويم. حال شما چه مى‏گوييد؟


گفتند: شهادت مى‏دهيم كه تو رسالت پروردگارت را ابلاغ كردى. امت را نصيحت كردى، و آنچه بر عهده‏ات بود ادا نمودى. خداوند در اين رسالت، پاداش بهترين پيامبران و فرستاده‏شدگان را به تو عنايت فرمايد.


پيامبرصلى الله عليه وآله سه مرتبه فرمود: پروردگارا شاهد باش. آنگاه فرمود: اى مسلمانان! اين شخص )اشاره به على‏عليه السلام( پس از من ولىّ شما خواهد بود. اين مطلب را حاضران به غايبان هم برسانند.


علامه مجلسى در »بحار الانوار« مى‏گويد: از جمله دعاهاى روز غدير دعايى است كه محمد بن على طرازى در كتاب خود آورده است. آن دعا را ما به سند خود -  كه به عبداللَّه بن جعفر حميرى مى‏رسيد -  روايت كرده‏ايم. حميرى گفته است: هارون بن مسلم، از ابوالحسن ليثى، از ابوعبداللَّه جعفر بن محمد )امام صادق‏عليه السلام( . براى ما روايت كرد كه آن حضرت به عده‏اى از شيعيان و دوستدارانش -  كه به حضورش رسيده بودند -  فرمود: آيا مى‏دانيد روزى كه خداوند اسلام را قدرت و قوت بخشيد، نشانه‏هاى دين را آشكار ساخت و براى همه ما و شيعيان و دوستانمان عيد قرار داد چه روزى است؟


آنان گفتند: خدا و رسولش و فرزند رسولش داناتر اند. اى مولاى ما، آيا آن روز روز فطر است؟ فرمود: نه. گفتند: آيا روز عيد قربان است؟ فرمود: نه. عيد فطر و قربان روزهاى بزرگ و شريفى هستند، اما روز روشنايى و استحكام دين از آن دو روز گرامى‏تر است. آن روز هيجدهم ذى‏حجه مى‏باشد؛ يعنى زمانى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از حجةالوداع باز مى‏گشت و به غدير خم رسيد. خداوند عزوجل به جبرئيل فرمان داد تا هنگام اقامه نماز بر پيامبرصلى الله عليه وآله فرود آيد، و به او بگويد كه براى اعلام ولايت اميرالمومنين‏عليه السلام قيام كند و او را پيشوا و خليفه مردم پس از خود نصب كند.


جبرئيل هم به حضور رسول‏خداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: اى حبيب من محمد! خداوند بر تو سلام مى‏كند و مى‏گويد: امروز براى اعلام ولايت على‏عليه السلام اقدام كن، تا مردم پس از تو به او مراجعه كنند، و على‏عليه السلام بر آنان همانند تو هادى و راهنما باشد. رسول‏خداصلى الله عليه وآله به جبرئيل فرمود: دوست من جبرئيل! مى‏ترسم اگر اصحاب من على‏عليه السلام را پيش روى خويش ببيند، عقائدشان تغيير كند و آنچه در دل دارند بيرون بريزند.


سپس جبرئيل از حضور رسول‏خداصلى الله عليه وآله عروج كرد. اما هنوز ساعتى نگذشته بود كه باز فرود آمد و به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .


با نزول اين آيه، رسول‏خداصلى الله عليه وآله در حالى كه ترس و نگرانى سراسر وجودش را گرفته بود و از شدت گرما پاهايش مى‏سوختند، دستور داد مكان تجمع را تميز كنند و خارهايى كه زير چادر و درختان بود در يك جا جمع كنند. آنگاه منادى را براى اقامه نماز جماعت به سوى مردم فرستاد. با صداى مؤذن مسلمانان جمع شدند. از جمله كسانى كه در آن جمع حضور داشتند ابوبكر و عمر و عثمان و ديگر مهاجران و انصار بودند.


رسول‏خداصلى الله عليه وآله براى ايراد خطابه برخاست و درباره جايگاه ولايت سخن گفت و همه مردم را به پيروى از ولايت ملزم نمود. آنگاه به آنان گفت: اين دستورى از جانب خداوند است.××× ۱ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۳۰۰، به نقل از: شرح الاخبار )قاضى مغربى( : ج ۱ ص ۱۰۱. ×××

قاضى نعمان مغربى در كتاب »دعائم الاسلام« مى‏گويد:  از ابوجعفر محمد بن على‏عليه السلام روايتى به ما رسيده كه مردى به آن حضرت گفت: اى پسر رسول‏خدا، حسن بصرى به نقل از رسول‏خداصلى الله عليه وآله حديثى براى ما نقل كرد؛ كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده: خداوند به من مأموريتى داد كه درباره ابلاغ آن دچار نگرانى شدم و ترسيدم مردم مرا تكذيب كنند. ولى خداوند مرا تهديد كرد كه اگر آن را ابلاغ نكنم عذابم خواهد كرد.


امام باقرعليه السلام به آن مرد فرمود: آيا حسن بصرى به شما گفت كه منظور پيامبرصلى الله عليه وآله از آن رسالت و مأموريت چه بود؟ مرد گفت: نه. امام فرمود: به خدا سوگند او مى‏داند آن رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله چه بود، ولى عمداً آن را پنهان مى‏كند. مرد گفت: اى پسر رسول‏خدا ! فدايت شوم، آن رسالت چيست؟


امام‏عليه السلام فرمود: خداوند در كتابش قرآن به مؤمنان فرمان داد نماز بخوانند. آنان ندانستند نماز چيست و چگونه خوانده مى‏شود. خداوند به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله دستور داد براى مردم بگويد كه چگونه نماز بخوانند. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز تمام واجبات نماز را همراه شرح كامل برايشان بيان كرد.


پس از آن خداوند به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله دستور داد تا وجوب پرداخت زكات را به آنان بگويد. باز هم آنان ندانستند زكات چيست. در نتيجه پيامبرصلى الله عليه وآله برايشان توضيح داد كه زكات به سهمى گفته مى‏شود كه از طلا و نقره، شتر، گاو، گوسفند، و زراعت گرفته مى‏شود. رسول‏خداصلى الله عليه وآله هيچ حكمى از احكام زكات را ناگفته نگذاشت.


بعد از زكات، خداوند روزه را بر مؤمنان واجب كرد. آنان نمى‏دانستند روزه چيست و چگونه بايد روزه بگيرند. باز هم رسول‏خداصلى الله عليه وآله برايشان توضيح داد، و همچنين برايشان گفت كه در حال روزه از چه چيزهايى بايد پرهيز كنند.


سپس خداوند به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله فرمان وجوب حج را نازل كرد، و به ايشان دستور داد چگونگى انجام مناسك حج را براى مؤمنان بيان كند. به گونه‏اى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در همان سال، تمام اعمال حج را برايشان بيان كرد.

پس از وجوب نماز و روزه و زكات و حج، خداوند پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را مأمور به ابلاغ ولايت كرد و فرمود: »انما وليّكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون...«××× ۱ مائده /  ۵۵ . ×××: ولىّ شما تنها خدا و رسولش و آن مؤمنانى هستند كه نماز به پا داشته و در حال ركوع به فقيران زكات مى‏دهند.


از اينجا بود كه خداوند ولايت واليان امر را واجب كرد. اما مؤمنان نمى‏دانستند ولايت امر چيست. خداوند به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله دستور داد معناى ولايت را برايشان توضيح دهد.


وقتى اين فرمان خدا به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد، نگرانى و ترس وجودش را فرا گرفت؛ از آن ترسيد كه مردم از دين برگردند و او را تكذيب كنند. لذا سينه‏اش تنگ شد و امر را به خداوند واگذار كرد. خدا نيز وحى كرد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« . وقتى اين آيه نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله در ابلاغ امر خدا پايدار و مصمم شد، و در روز غدير خم اقدام به اعلام ولايت على بن ابى‏طالب‏عليه السلام كرد؛ در يك اجتماع بزرگ، على‏عليه السلام را به عنوان امام و خليفه پس از خود معرفى كرد، و دستور داد حاضران به غائبان هم برسانند.


در آن زمان، واجبات يكى پس از ديگرى نازل مى‏شد؛ يعنى نخست يك واجب نازل مى‏شد، پيامبرصلى الله عليه وآله آن را تبيين مى‏كرد و مردم هم آن را مى‏پذيرفتند و مى‏آموختند. سپس واجب ديگرى نازل مى‏شد. اما ولايت آخرين واجبى بود كه نازل شد، و پس از نزول ولايت خداوند آيه »اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً« را نازل كرد.


ابو جعفر امام باقرعليه السلام فرمود: مفهوم آيه اكمال دين آن است كه خداوند مى‏فرمايد: پس از ولايت ديگر هيچ واجبى را بر شما نازل نخواهم كرد، زيرا واجبات شما را كامل كرده‏ام.

همچنين روايتى از رسول‏خداصلى الله عليه وآله به ما رسيده كه آن حضرت فرمود: به همه آنان كه به خدا ايمان آورده و رسالت مرا قبول كرده‏اند سفارش مى‏كنم كه ولايت على‏عليه السلام را بپذيرند، زيرا ولايت على‏عليه السلام ولايت من است، و ولايت على‏صلى الله عليه وآله امرى است كه خداوند مرا به ابلاغ آن مأمور كرد، و عهدى است كه بر عهده من گذاشت و به من فرمان داد تا ولايتش را به شما ابلاغ كنم.××× ۱ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۳۰۰، به نقل از دعائم الاسلام )قاضى نعمان مغربى( : ج ۱ ص ۱۴. ×××


قاضى نعمان مغربى در كتاب ديگرش »شرح الاخبار« روايتى نقل مى‏كند كه تقريباً شبيه همين روايت »دعائم الاسلام« است. او نوشته است: پس از آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به ابلاغ ولايت شد، به جبرئيل فرمود: اى جبرئيل! امت من به تازگى از جاهليت به اسلام پيوسته‏اند. مى‏ترسم دوباره به همان عقائد پيشين خود باز گردند. اين نگرانى پيامبرصلى الله عليه وآله سبب شد خداوند اين آيه را نازل كند: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك )فى على‏عليه السلام( فان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« .


وقتى اين فرمان الهى رسيد، پيامبرصلى الله عليه وآله چاره‏اى نديد جز آنكه مردم را در غدير خم گرد هم آورد، و فرمود: اى مردم، خداوند مرا مأمور كرده تا موضوعى را به شما ابلاغ كنم. اما من به دليل نگرانى كه داشتم به شما چيزى نگفتم، ولى خداوند مرا تهديد كرد كه اگر آن مأموريت را انجام ندهم و آن موضوع را ابلاغ نكنم مرا عذاب خواهد كرد. آيا شما مى‏دانيد كه خداوند مولاى من و من مولا و ولىّ مسلمانان هستم و از جانشان به آنان نزديك‏ترم؟ گفتند: آرى چنين است. سپس پيامبرصلى الله عليه وآله دست على‏عليه السلام را گرفت و او را از جا بلند كرد، و با دست خود دست على‏عليه السلام را بالا برد و فرمود: هر كس من مولاى او هستم على‏عليه السلام هم مولاى او است. هر كس من ولىّ او مى‏باشم اين على‏عليه السلام نيز ولىّ او است. بار خدايا، هر كس او را دوست مى‏دارد دوستش بدار، و هر كس با او دشمنى كند دشمنش باش. هر كس على‏عليه السلام را يارى كند تو يارى‏اش كن، و هر كس او را خوار و رها سازد تو خوار و رهايش كن، و هر جا و هر گونه كه او باشد حق را همان جا قرار ده.

آنگاه امام باقرعليه السلام فرمود: بنابراين، ولايت على‏عليه السلام بر همه مسلمانان از مرد و زن واجب مى‏باشد.


اين روايت در تفسير عياشى نيز با همين عبارات وارد شده است: راوى گويد: در ابطح )مكه( نزد ابوجعفر محمد بن على )امام باقرعليه السلام( بودم، در حالى كه آن حضرت براى مردم سخن مى‏گفت. مردى از اهل بصره به نام عثمان اعشى به نقل از حسن بصرى همين عبارات اين روايت را نقل كرد... .


۶ -  نكاتى  درباره ديدگاه‏هاى مخالفان


نكته اول

بخارى درباره آيه تبليغ در صحيح خود دو باب باز كرده است؛ اولى در جلد ۵ صفحه ۸۸ ، كه در آن حديثى از عايشه درباره تبليغ و عدم كتمان روايت كرده است. دومين باب هم در جلد ۸ صفحه ۹ مى‏باشد، كه در آن از زهرى درباره تبليغ نقل كرده است. همچنين دو روايت ديگر كه در برگيرنده معنى آيه تبليغ مى‏باشند در جلد ۶ صفحه ۵۰ و جلد ۸ صفحه ۲۱۰ وارد كرده است. در صحيح مسلم جلد ۱ صفحه ۱۱۰ نيز درباره تبليغ رسالت روايتى از عايشه نقل شده است.


با آنكه بخارى و مسلم چنين رواياتى درباره تبليغ نقل كرده‏اند، اما نه خود اين دو محدث و نه ديگر صاحبان صحاج )نويسندگان جوامع روايى اهل‏سنت( درباره تفسير آيه تبليغ روايتى نقل نكرده‏اند! به جز روايت ترمذى درباره حفاظت از جان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله، كه آن هم گفته: اين حديث غريب مى باشد.


به نظر مى‏رسد كه اگر روايتى در صحاح نقل نشده باشاد دليل بر ضعف روايت نيست، بلكه چه بسيار روايات صحيحى كه در هيچ يك از صحاح نقل نشده، و چه بسيار احاديثى كه در صحاح روايت شده ولى علماى علم رجال درباره جرح و تعديل آنها علل بسيارى ذكر كرده و آن را ضعيف شمرده‏اند. اما مى‏خواهيم بگوييم صاحبان صحاح، بسيار مايلند كه به هر طريق شده مذهب اهل‏بيت‏عليهم السلام را رد كنند!

اين در حالى است كه آنان به خوبى مى‏دانند كه اين آيه از جمله آياتى است كه اهل‏بيت‏عليهم السلام و شيعيانشان با تمسك به آن بر مذهب خود استدلال مى‏كنند. اگر اصحاب صحاح رواياتى قوى در ردّ آن مى‏يافتند، آن قدر آن را روايت و تكرار مى‏كردند تا آنكه روايات شيعه بدون معارض باقى نماند.


از همين جا در مى‏يابيم علت آنكه صاحبان صحاح روايات شيعيان و يا روايات مربوط به آيه تبليغ را رها كرده و نقل نمى‏كنند، هرگز به دليل ضعف سند اين گونه روايات نيست. بلكه حتى متن آنها را نيز ضعيف نيافتند، و اشكال مختلف آن را معارض نديدند، و بر هيچ يك از روايات اشكالى وارد نبود. از اين رو ناچار شدند روايات شيعه و روايات موافق شيعه را -  كه از سوى برخى اهل‏سنت نقل شده -  رد نكنند.


نكته دوم

رواياتى كه اهل‏سنت درباره تاريخ نزول آيه نقل كرده‏اند مدت ۲۳ سال را در بر مى‏گيرد. مدت زمانى كه برابر با كل مدت رسالت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏باشد. ولى با كمال تعجب، هيچ يك از روايات آنان مربوط به حجةالوداع -  كه سوره مائده در آن نازل شده -  نمى‏باشد.


همين امر خود شك آدمى را بر مى‏انگيزاند كه غرض از آن همه گستردگى زمانى روايات و اينكه فقط همان مدت كوتاه استثناء شده، فرار از يك دوره تاريخى است كه سوره در آن نازل شده است.


نكته سوم

در منابع ما شيعيان، به طور جزم و يقين فقط يك سبب نزول و يك تاريخ نزول براى آيه تعيين شده است. اما در منابع اهل‏سنت اسباب نزول آيه متعدد، تاريخ نزول متناقض و علمايشان نيز درباره شأن نزول و تاريخ نزول آيه در شك و حيرت اند، و حتى در ميان رواياتى كه نقل كرده‏اند رواياتى هم به چشم مى‏خورد كه موافق نظريه اهل‏بيت‏عليهم السلام است. اگر چه خلفاى قريش چنين رواياتى را قبول ندارند.

هر گاه با آيه‏اى از كتاب خدا مواجه شويم كه همه مسلمانان درباره تاريخ و سبب نزول آن اتفاق نظر داشته باشند كه اهل‏بيت‏عليهم السلام نيز در اين اتفاق نظر شركت داشته باشند، و از سوى ديگر عده‏اى اسباب و تاريخ نزول مختلف و متعارضى بيان كنند، آن نظرى كه اتفاق نظر و اجماع روى آن صورت گرفته قوى‏تر و سزاوارتر به پيروى است.


۷-  ارزيابى نظريه‏هاى مخالف اهل‏بيت‏عليهم السلام

مسائلى در آيه تبليغ مطرح است كه براى شناخت دقيق اسباب نزول آيه به ناگزير بايد آنها را مشخص و معين كرد:


مسئله اول: مأموريت پيامبرصلى الله عليه وآله

معنى درست آيه شريفه تنها در صورتى به دست مى‏آيد كه كلمه »اُنزل« را به ماضى )گذشته( حقيقى برگردانيم. چرا كه آيه مى‏گويد: »بلّغ ما انزل اليك« : آنچه بر تو نازل شده است برسان. اما آيه نگفته: بلّغ ما سوف ينزل اليك: چيزى كه بر تو نازل مى‏شود برسان. مفهوم اين جمله آن است كه:


اولاً: فعل اُنزل در ماضى حقيقى ظهور دارد، و هيچ قرينه‏اى هم نيست كه بتوان آن را براى آينده به كار برد. بلكه با توجه به اينكه اين كلمه بسيار زياد هم در قرآن به كار رفته، در هيچ موردى ديده نشده به معنى نزول آيه در آينده باشد.


ثانياً: آيه امر به تبليغ در ماه‏هاى پايانى نبوت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نازل شده است. حال اگر فعل »اُنزل« را در آينده به كار ببريم، معناى آيه مى‏شود: اگر چيزى را كه در آينده و در ماه‏هاى باقى مانده پيامبرى‏ات بر تو نازل مى‏كنيم به مردم ابلاغ نكنى، هرگز رسالت پروردگارت را ابلاغ نكرده‏اى. اين معنايى است كه نه هيچ روايتى بر اساس آن وارد شده، و نه هيچ يك از علماى شيعه و اهل‏سنت به آن قائل شده‏اند.


حال كه معلوم شد لفظ »اُنزل اليك« را بايد در معناى ماضى حقيقى به كار ببريم، همچنين دانسته مى‏شود كه خداوند امر بسيار مهمى را بر پيامبرش‏صلى الله عليه وآله نازل و او را مأمور به ابلاغ آن كرده بود، و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز در اين انديشه بود كه پذيرش چنين امرى براى مردم سنگين خواهد بود. از اين رو در اين انديشه بود كه چگونه چنين امر مهمى را به آنان ابلاغ كند، كه آيه شريفه نازل شد تا به ايشان بگويد: اى پيامبر، در اجراى فرمان خدا درنگ مكن، و درباره موضع مردم -  كه ايمان مى‏آورند يا كافر مى شوند -  نگران نباش. ما اين اطمينان را به تو مى‏دهيم كه آنان هرگز كافر نخواهند شد، و ما تو را از آزار آنان حفظ خواهيم كرد. اين تفسير اهل‏بيت‏عليهم السلام از آيه و تفسيرى است كه سنيّانِ موافق اهل‏بيت‏عليهم السلام ارائه داده‏اند.


مسئله دوم: صحت شرط و مشروط در تبليغ

در مسئله اول گفتيم كه معنى ندارد بگويى: فلانى! نامه‏هايى كه در آينده به تو مى‏دهم برايم به مقصد برسان، و اگر اين كار را نكنى نامه‏هايم را نرسانده‏اى. زيرا روشن است كه اگر او اين كار را نكند نامه‏هايت را نمى‏رساند. مثل اينكه شاعرى مى‏گويد: بعد از كوشش بسيار بگو آب همان آب است!


البته در يك صورت مى‏توانيم به كسى بگوييم: نامه‏ام را برسان، كه از نامه‏اى مشخص و نوشته شده يا نامه مشخصى كه نوشته مى‏شود سخن به ميان آيد. مثلاً بگويى: اين نامه واقعاً مهم و ضرورى است. اگر آن را نرسانى انگار هيچ يك از نامه‏هاى مرا نرسانده‏اى.


صاحب تفسير »الميزان« مى‏گويد: هر گونه كه آيه را نگاه كنيم مى‏بينيم كلام يك كلام تهديدآميز است. در حقيقت اين تهديد براى بيان اهميت حكم صادره است، زيرا اگر پيامبرصلى الله عليه وآله اين سخن را به مردم نرساند و يا حق اين امر مهم ادا نشود، مانند آن است كه حق هيچ يك از اجزاى دين ادا نشده است.


پس جمله »و ان لم تفعل فما بلّغتَ« جمله شرطيه‏اى است كه تركيب و سياقش براى بيان اهميت و تأثيرِ بود و نبود شرط است، و اينكه بود و نبود جزا هم متفرّع بر بود و نبود شرط است. در حقيقت، اين جمله شرطيه -  كه صورتاً شرطيه است -  در واقع شرطيه نيست، زيرا جمله شرطيه در محاورات مردم معمولاً وقتى به كار مى‏رود كه تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهل به تحقق شرط. و چون در جمله شرطيه مورد بحث -  يعنى »ان لم تفعل فما بلّغت« -  نمى‏توان به خداى تعالى نسبت جهل داد، از اين رو اگر مى‏بينيم جمله به صورت شرطيه بيان شده، مى‏دانيم كه در حقيقت شرطيه نيست.


علاوه بر آنكه ساحت مقدس رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله منزه است از اينكه خداى تعالى -  و لو به صورت شرطيه و اگر -  نسبت مخالفت و نافرمانى و ترك تبليغ به او بدهد.××× ۱ الميزان فى تفسير القرآن: ج ۶ ص ۴۹. ×××


مسئله سوم: چگونگى خوف پيامبرصلى الله عليه وآله

در اينجا ناگزير به بيان اين مطلب هستيم كه نگرانى و ترس پيامبرصلى الله عليه وآله به خاطر انجام درست مأموريتش بود، نه آنكه نگران جان خويش از قتل و اذيت باشد. زيرا نيروى عصمت و تقوا و شجاعتى كه آن حضرت داشت مانع از نگرانى‏هاى شخصى حضرتش مى‏شد.


به علاوه خداوند متعال در آغاز بعثت به ايشان يادآور شده بود كه مسئوليت سنگينى بر عهده خواهد داشت، و طبعاً عواقب و تبعات بزرگى نيز به دنبال دارد. از اين رو رسول‏خداصلى الله عليه وآله خود را براى رويارويى با همه اين مسائل آماده كرده بود. بنابراين، معنى ندارد كه گفته شود پيامبرصلى الله عليه وآله مطلبى يا مأموريتى را از آغاز بعثت دريافت كرده، و تا اواسط يا اواخر نبوت خود از اعلام و ابلاغ آن كندى يا امتناع كرده است! تا حدى كه خداوند او را تهديد كند، و از طرفى هم مطمئن ساخته و آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله آن را ابلاغ كرده باشد.


از آنچه گفتيم روشن شد كه ترس پيامبرصلى الله عليه وآله از اصل رسالت در عصر نزول آيه و نگرانى از ارتداد امت و قبول نكردن امامت خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله پس از ايشان بود.


مسئله چهارم: منظور از الناس )مردم( چه كسانى هستند؟

فخر رازى در تفسير آيه شريفه، وقتى به كلمه »الناس« مى‏رسد مى‏گويد: بدان كه مراد از مردم در اينجا كفار هستند. به دليل آنكه در ادامه آيه مى‏فرمايد: »ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« : خداوند قوم كافران را هدايت نمى‏كند؛ يعنى آنان به نيت‏ها و اهداف خود -  كه تكذيب و آزار رسول‏خداصلى الله عليه وآله است -  نمى‏رسند.××× ۱ تفسير فخر رازى: ج ۶ حزء ۱۲ ص ۵۰ . ×××


ما در پاسخ فخر رازى مى‏گوييم: نمى‏توان اين نظر را قبول كرد، زيرا متن آيه عصمت )محفوظ داشتن( از مردم را بيان مى‏كند، و »مردم« هم يك لفظ عام است كه هم كفار و هم مسلمانان را شامل مى‏شود. پس معنى ندارد كه فقط درباره كفار به كار برده شود.


فخر رازى گمان مى‏كند آنان كه خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را از ايشان مصون داشته كسانى هستند كه خداوند آنان را هدايت نمى‏كند. با اين گمان، آيه را چنين معنى مى‏كند: اى پيامبر خداوند تو را از آزار كفار حفظ خواهد كرد، و هرگز كافران را هدايت نمى‏كند. ولى اين يك برداشت و تصوير اشتباه است، زيرا به صورت‏هاى گوناگونى مى‏توان عدم هدايت كفار را به آيه ربط داد. مانند:


يك. خداوند تو را از آزار مردم حفظ مى‏كند، و هر كس را كه قصد اذيت تو را داشت به جهت آنكه كافر است هدايت نخواهد كرد.


دو. اى پيامبر! تو ابلاغ كن، خداوند تو را از مردم محفوظ مى‏دارد، و هر كس از آنچه تو ابلاغ كنى روى بگرداند كافر است، و خدا هم او را هدايت نخواهد كرد. چنانكه بخارى نيز آيه را شبيه همين معنى تفسير كرده و مى‏گويد: ابوهريره روايت كرده كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: همه امت من وارد بهشت مى‏شوند، به جز كسانى كه ابا كردند و روى گرداندند! گفتند: يا رسول‏اللَّه، چه كسى روى مى‏گرداند؟ فرمود: هر كس از من اطاعت كند داخل بهشت مى‏شود، و هر كس از من نافرمانى كند قطعاً روى گردان شده است.××× ۲ صحيح بخارى: ج ۸ ص ۱۳۹. ×××

بنابراين، استعمال كلمه ناس )مردم( مطابق اطلاق و شمولش براى همه مردم، با منبع اذيت و خطرى كه متوجه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بود مناسب‏تر مى‏باشد. زيرا منبع خطر تنها به كفار محدود نمى‏شد، بلكه منافقان امت نيز خود منشأ خطراتى بودند. بلكه شايد بتوان گفت -  با توجه به نشانه‏هايى كه از منافقان مى‏شناسيم -  در هنگام نزول آيه تنها منبع خطر عليه پيامبرصلى الله عليه وآله همان منافقان بوده‏اند. ولى فخر رازى مى‏خواهد مذمت و سرزنش آيه را از منافقان دور كند، و همچنين فرمان الهى آيه را از تبليغ ولايت اميرالمومنين‏عليه السلام جدا سازد.


مسئله پنجم: معناى عصمت )محفوظ داشتن( از مردم

از آنچه تا كنون گفته‏ايم اين مسئله روشن شده است كه عصمت الهى مورد اشاره آيه، قطعاً بايد با خوفى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از مردم دارد متناسب باشد. بر اين اساس، منظور از محفوظ داشتن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله آن است كه او را از طعنه و تهمت به اينكه نبوتش واقعيت ندارد، او در پى هواخواهى و حمايت و تعيين جانشين از خاندان خود است، محفوظ مى‏دارد.


چنانكه از ايرادهاى معروف قريشيان اين بود كه محمدصلى الله عليه وآله مى‏خواهد نبوت و خلافت، هر دو را براى بنى‏هاشم حفظ كند و ديگر قبايل قريش را از مشاركت در حكومت محروم كند. چنان بر پيامبرصلى الله عليه وآله اعتراض و انتقاد مى‏كردند كه گويا پيامبرصلى الله عليه وآله مالك نبوت و امامت بود، و از جيب خود مقام امامت مى‏بخشيد. اين است معناى متناسب با خوف پيامبرصلى الله عليه وآله و اينكه او با خود مى‏انديشيد كه اگر ولايت على‏عليه السلام را ابلاغ كند چه حوادثى رخ خواهد داد!


آن نويد مصونيتى كه در آيه داده شد، نويد حفظ نبوت حضرت محمدصلى الله عليه وآله نزد قريش بود، نه نويد حفاظت از كشته شدن و مجروح شدن و آزار ديدن، كه مخالفان اهل‏بيت‏عليهم السلام در صدد القاى آن مى‏باشند. همچنين از اين جهت بود كه پس از نزول آيه، در نحوه نگهبانى و حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت به قبل هيچگونه تغييرى داده نشد و خطرات و آزارها اگر چه زياد شد ولى  تغيير نكرد.

كمترين چيزى كه از معناى عصمت در آيه به دست مى‏آيد اين است كه خداوند مى‏خواست نبوت حضرت محمدصلى الله عليه وآله را در ميان امتش حفظ كند.


اگر چه اجراى فرمان‏هاى او براى آنان سخت و سنگين بود و تصميم بر مخالفت ايشان گرفته بودند. در هر صورت، غرض بقاى نبوت و اتمام حجت الهى بود.


اينكه خداوند پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را از طعنه‏ها و اتهامات مخالفان محفوظ داشت و همچنين بقاى نبوت حضرت محمدصلى الله عليه وآله را تضمين كرد، غير از عصمت الهى اصيل پيامبرصلى الله عليه وآله در كردار و گفتار و اعمال او است.××× ۱ اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله شخص معصوم از خطا، اشتباه و گناه است، غير از آن عصمتى است كه در اين آيه بحث مى‏شود. در اين آيه بحث مى‏شود كه خداوند او را از اتهام پيامبرصلى الله عليه وآله نبودن و طايفه‏اى كردن نبوت و امامت حفظ خواهد كرد. ×××


خداوند همچنان كه به پيامبرصلى الله عليه وآله وعده داده بود كه او را از آزار اتهامات مردم حفظ خواهد كرد، همچنان نيز به وعده‏اش به پيامبرصلى الله عليه وآله وفا كرد. چنانكه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در روز غدير خلافت حضرت على‏عليه السلام و عترت خود را اعلام كرد، و دستور داد خيمه‏اى براى حضرت على‏عليه السلام نصب شود و مؤمنان او را به ولايت الهى -  كه بر آنان پيدا كرده -  تبريك گويند.


همه اين امور انجام شد، و هيچ كس در نبوت رسول‏خداصلى الله عليه وآله خدشه‏اى وارد نكرد. اما همين كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله چشم از جهان فرو بست، هر چه مى‏خواستند كردند، و نه تنها على‏عليه السلام و عترت پيامبرصلى الله عليه وآله را محروم كردند، بلكه خانه آنان را نيز به آتش كشيدند، و آنان را مجبور كردند تا با يار قريشى‏شان بيعت كنند.


۸-  دو مسئله درباره مصونيت از مردم

دو مسئله درباره آيه شريفه »و اللَّه يعصمك من الناس« مطرح است، كه در اينجا به طور خلاصه به آنها اشاره مى‏شود:

مسئله اول: جنگ على‏عليه السلام براى ولايت خود با تمسك به آيه تبليغ

همه مسلمانان شهادت مى‏دهند كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله تمام مأموريت‏هاى پروردگارش را ابلاغ كرد. به نصيحت امت پرداخت، و مشكلاتى بيش از همه پيامبران پيشين تحمل كرد.


ولى در منابع اهل‏سنت تهمتى به شيعيان زده‏اند؛ مبنى بر اينكه شيعيان قائل هستند كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله برخى از مسائل دين را پنهان نگه داشت و به امت ابلاغ نكرد. استدلالشان هم آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك« است. نمونه‏هايى از كسانى كه اين تهمت را به شيعيان نسبت داده‏اند عبارتند از:


قرطبى -  كه مفسر معروفى است -  مى‏گويد: هر كس بگويد محمدصلى الله عليه وآله چيزى از وحى را كتمان كرده، به تحقيق بر خدا دروغ بسته است. زيرا خداوند مى‏فرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« . خداوند روى رافضى‏ها )شيعيان( را زشت گرداند كه گفته‏اند: پيامبرصلى الله عليه وآله بخشى از وحيى كه به ايشان نازل شده را براى مردم بيان نكرد، در حالى كه مردم به آن نيازمند بودند.××× ۱ تفسير قرطبى: ج ۶ ص ص ۲۴۳. ×××


قسطلانى در كتاب »ارشاد السارى« چنين مى‏نويسد: »راغب به نقل از طيبى گويد: اگر گفته شود خداوند چگونه به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله گفت كه اگر چنين كارى نكنى اصلاً رسالت پروردگارت را ابلاغ نكرده‏اى. اين عبارت بدان معنى است كه اگر ابلاغ نكنى ابلاغ نكرده‏اى.××× ۲ يعنى در واقع امر اين جمله خيلى بى‏ربط است يا تحصيل حاصل مى‏باشد. ×××


در پاسخ گفته مى‏شود: معنايش آن است كه اگر تمام آنچه را كه به سوى تو نازل شده ابلاغ نكنى، در حكم كسى هستى كه گويا اصلاً هيچ چيزى از احكام و مأموريت‏هاى خدا را ابلاغ نكرده‏اى، بر خلاف شيعيان كه گفته‏اند: پيامبرصلى الله عليه وآله از روى تقيه برخى مسائل را پنهان كرد و بيان نكرد.××× ۳ ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى )قسطلانى( : ج ۷ ص ۱۰۶. ×××

ظاهراً داستان اين تهمت و آن بيت شعرى كه در آن است، مجموعاً حديث عايشه باشد كه گفت: هر كس گمان كند كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله چيزى از كتاب خدا را كتمان كرده، دروغ بسيار بزرگى بر خدا بسته است.


اين روايت را بسيار نقل كرده‏اند، و مقصودشان نيز محكوم كردن على‏عليه السلام و تكذيب و تخريب شخصيت ايشان بود. زيرا على‏عليه السلام همواره مى‏فرمود: من وارث علم پيامبرصلى الله عليه وآله هستم، و به جز قرآن حديث پيامبرصلى الله عليه وآله و تمام مواريث او نزد من است.


همچنين مى‏فرمود: جامع علومى كه مردم به آن نيازمندند، حتى ارش جراحت )حكم ديه و غرامت صدمات و زخم‏ها( نزد من است.


و نيز آن حضرت مى‏فرمود: پيامبرصلى الله عليه وآله از تمام حوادثى كه پس از او واقع مى‏شود، حتى هجوم به خانه من و آتش زدن آن و مجبور كردن من به بيعت را به من خبر داد، و براى هر يك از اين حوادث دستورات به خصوصى به من داده است.


ما شيعيان همه اين مطالب را قبول داريم. هم منابع ما، و هم منابع اهل‏سنت سرشار است از مطالبى درباره جايگاه و شخصيت حضرت على‏عليه السلام و نزديكى و جايگاه ويژه آن حضرت نزد رسول‏خداصلى الله عليه وآله و شهادت‏هايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حق حضرت على‏عليه السلام داده است. موارد متعددى كه كه هر انسان آزاده و منصفى يقين مى‏كند به اينكه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از جانب خدا مأموريت داشت تا با ويژگى خاصى حضرت على‏عليه السلام را تربيت كند و علمش را نزد او به وديعت بگذارد. البته به موازات اين عنايات ويژه پيامبرصلى الله عليه وآله، خداوند نيز صفات و شايستگى‏هايى را به حضرت على‏عليه السلام الهام كرده بود.


ما شيعيان همچنين معتقديم حضرت على‏عليه السلام طاهر و مطهّر )پاك و پاكيزه( است، و هر چه مى گويد -  و لو آنكه به نفع شخص خود و خانواده‏اش شهادت دهد -  راست مى‏گويد، و راستگويى او نيز تصديق شده است.


سيوطى عالم بزرگ اهل‏سنت در كتاب »الدر المنثور« مى‏گويد: ابن‏جرير، ابن‏ابى‏حاتم، ابن‏مردويه، ابن‏عساكر و ابن‏نجارى از بريده روايت كرده‏اند كه گفت: رسول‏خداصلى الله عليه وآله به حضرت على‏عليه السلام فرمود: خداوند به من فرمان داده تا به تو نزديك شوم نه دور، و به تو بياموزم و تو نيز حفظ كنى، و حق تو است كه آموزه‏هايم را حفظ كنى. در اين حال اين آيه نازل شد: »و تعيها اذن واعية« : و تنها گوش شنواى هوشمندان اين پند و تذكر را توان شنيدن دارد.××× ۱ الدرّ المنثنور: ج ۶ ص ۲۶۰. آيه مورد استشهاد حديث آيه ۱۲ سوره الحاقه مى‏باشد. ×××


سيوطى پس از نقل اين روايت، روايت ديگرى از ابونعيم در كتاب »حلية الاولياء« نقل مى‏كند كه مضمون آن چنين است: پس اى على تو گوش‏هاى شنوايى براى علم من مى‏باشى.


آنجا كه حذيفة بن يمان كه خود از پيروان حضرت على‏عليه السلام به شمار مى‏رود رازدار پيامبرصلى الله عليه وآله باشد، قطعاً حضرت على‏عليه السلام خود صاحب همه اسرار و علم پيامبرصلى الله عليه وآله خواهد بود. همه راويان و علماى شيعه و اهل‏سنت روايت كرده‏اند كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از حضرت على‏عليه السلام پيمان گرفت تا پس از او براى تفسير و تأويل قرآن بجنگد، و رسول‏خداصلى الله عليه وآله به آن حضرت خبر داد كه در اين راه با ناكثين، مارقين و قاسطين خواهد جنگيد.××× ۲ ناكثين: كسانى كه در مدينه با حضرت على‏عليه السلام بيعت كردند، و در بصره عهد خود را شكستند و به جنگ با وى برخاستند. مانند اهل جمل و اصحاب جمل كه از جمله آنان طلحه و زبير مى‏باشند. قاسطين: لقب آن دسته از اهل صفين كه در صف معاويه بودند، بدان جهت كه از راه حق عدول و به ديگر سو منحرف گرديدند. مردم شام و معاويه از اين دسته‏اند. مارقين: بيرون شدگان از دين و سنت. اين لقب درباره خوارج شهرت يافته است. كسانى كه جنگ نهروان را به راه انداختند. معارف و معاريف )مصطفى دشتى( : ذيل واژه‏ها. ×××


ظاهراً توصيه‏هاى رسول‏خداصلى الله عليه وآله درباره حضرت على‏عليه السلام در زمان حيات آن حضرت نيز معروف بود. از جمله وصيتى است كه مظلوميت حضرت على‏عليه السلام را بيان و حجت را بر مردم تمام مى‏كند؛ كه حضرت على‏عليه السلام به خاطر خلافت با آنان نخواهد جنگيد. اگر مخالفان حضرت اين مسائل را نمى‏دانستند، هرگز جرأت نمى‏كردند با بيست يا پنجاه مرد مسلح در آن حضرت به او حمله كنند. با زور وارد خانه‏اش شوند و آنگاه او را به بند بكشند و با حمايل شمشير حضرتش را به سوى بيعت بكشانند!!


اين همه در حالى بود كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام معجزه و اسطوره شجاعت و قدرت بود. بيشتر آنهايى كه به خانه حضرت حمله كردند، به ترس و فرار از چندين جنگ معروف بودند. اگر حضرت على‏عليه السلام شمشير خود )ذوالفقار( را مى‏كشيد، نه تنها آن عده مهاجم، كه هيچ كس جرأت رويارويى‏اش را نداشت. اما آنان مطمئن بودند كه حتى اگر حضرت فاطمه‏عليها السلام را كتك بزنند و طفل در رحمش را سقط كنند، حضرت على‏عليه السلام به خاطر اطاعت از وصاياى پيامبرصلى الله عليه وآله از غيرت و شجاعت خود استفاده نمى‏كند و هرگز دست به شمشير نخواهد برد.


در نتيجه خلافت قريشى، سخن حضرت على‏عليه السلام را به اينكه مواريث و علم پيامبرصلى الله عليه وآله نزد او است نشنيده گرفتند، و حتى اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله چيزى از علم يا وقف و يا مال براى خاندانش به ارث گذاشته باشد نفى كردند. به همين جهت بود كه ابوبكر فدك را مصادره كرد. منطقه‏اى كه پس از نزول آيه »و آت ذاالقربى حقه« : حق خويشان نزديك خويش را بده« .××× ۱ اسراء /  ۲۶. ××× پيامبرصلى الله عليه وآله هم آن را به دخترش فاطمه‏عليها السلام بخشيد.


سلطه قريشى به اين حد نيز اكتفا نكرد، بلكه آن قدر سخنان حضرت على‏عليه السلام را ناديده گرفتند. تا جايى كه كوشيدند تا از آيه امر به تبليغ -  يعنى »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« -  نيز سوء استفاده كند! از اين رو گفتند: هر كس بگويد پيامبرصلى الله عليه وآله امور و احكامى را به تنهايى به او ابلاغ كرده و به امت ابلاغ نكرده است، پيامبرصلى الله عليه وآله را متهم كرده به اينكه در تبليغ دين به امت كوتاهى كرده است، و اين اتهام به نوعى تكفير رسول‏خداصلى الله عليه وآله مى‏باشد!


سخنى كه از عايشه نقل كرديم نيز سخن سلطه قريشى در ردّ گفتار حضرت على‏عليه السلام است. بخارى در صحيح خود بابى دارد به نام »يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك« . در آن باب از عايشه روايت كرده كه گفت: هر كس براى تو گفت كه محمدصلى الله عليه وآله چيزى از آنچه بر او نازل شده را پنهان كرده و به مردم ابلاغ نكرده، به يقين دروغ گفته است. زيرا خداوند به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله فرمود: »اى رسول )ما( آنچه از سوى خدا بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن« .××× ۱ صحيح بخارى: ج ۵ ص ۱۸۸ و ج ۶ ص ۵۰ و ج ۸ ص ۲۱۰. صحيح مسلم: ج ۱ ص ۱۰. سنن ترمذى: ج ۴ ص ۳۲۸ و... . ×××


اين گونه موضع‏گيرىِ سلطه قريشى دو نوع مغالطه ايجاد مى‏كند:


يكى توسعه معنى مأموريت پيامبرصلى الله عليه وآله است؛ يعنى توسعه معنى ابلاغ رسالت.

دوم توسعه معنى كسانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور است تا رسالت را به آنان ابلاغ كند، يا همان توسعه معنى مخاطبان. اين دو مغالطه همچنين مقوله‏اى مانند حضرت على‏عليه السلام و تشيع را نيز تحريف مى‏كند.


در توضيح دو مغالطه نام برده بايد گفت: آنگونه نيست كه هر چيزى را كه خداوند به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله گفته او مأمور باشد تا همه را براى مردم بازگو كند، زيرا علوم پيامبرصلى الله عليه وآله آنچه خداوند به او وحى كرده و آنچه به او الهام كرده و آنچه را پيامبرصلى الله عليه وآله در سفر معراج ديده، چندين برابر گسترده‏تر و بيشتر از چيزهايى است كه آن حضرت براى عموم مردم بيان فرموده است.


ولى اصلاً امكان ندارد خداوند واجب كند بر پيامبرصلى الله عليه وآله كه همه آنها را به مردم ابلاغ كند، زيرا حتى اگر هم مردم مؤمن شده باشند، باز هم طاقت شنيدن خيلى از مسائل را ندارند.


از سوى ديگر، چنان نيست كه هر چيزى كه خدا به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله فرمان داده به مردم ابلاغ كند؛ يعنى آنكه آن را بدون استثناء به همه مردم ابلاغ كند، زيرا برخى مسائل كلى و عمومى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به همه مردم ابلاغ كرده است. ولى امورى هم وجود دارد كه ويژه عده به خصوصى از مردم -  چه مؤمن و چه كافر -  است. پيامبرصلى الله عليه وآله آنها را نيز به اهلشان رسانده است. مانند آيه  »قل لهم فى انفسهم قولاً بليغاً« : آنان را نصيحت كن و به گفتار دلنشين و مؤثر با آنان سخن بگو.××× ۱ نساء /  ۶۳ . ×××


نه حضرت على‏عليه السلام و نه شيعيان، هيچ كدام نگفته‏اند كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بخشى -  و لو اندك -  از دريافت‏هاى وحيانى و الهى را به مردم ابلاغ نكرده است. بلكه اين را گفته‏اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله با هر جماعتى و هر گروهى به اندازه عقل و تحمل و قدرت قبولشان با آنان سخن گفته است. بنابراين، پيامبرصلى الله عليه وآله به نسبت ديگران چيزهاى بيشترى به حضرت على‏عليه السلام فرموده، و همچنان كه خداوند به او فرمان داده علومش را به حضرت على‏صلى الله عليه وآله منتقل كرده است.


در اين نگرش، چنانكه قرطبى و قسطلانى پنداشته‏اند تهمت عدم تبليغ مشاهده نمى‏شود. بلكه تبليغ اضافى درباره حضرت على و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين‏عليهم السلام نيز ديده مى‏شود. در اين ديدگاه حضرت على‏عليه السلام و شيعيانش قائل اند به اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله امور بسيارى درباره اهل‏بيت خود و ديگران ابلاغ كرده است. بنابراين، تبليغ پيامبرصلى الله عليه وآله از نظر شيعيان بسيار بيشتر و گسترده‏تر از آن چيزى است كه قريشيان مى‏گويند.


ولى قريشيان همچنان نسبت به حضرت على‏عليه السلام ستم روا داشته و او را متهم مى‏كنند كه پيامبرصلى الله عليه وآله برخى از مسائل نازل شده از خدا را بيان نكرده است. اين در حالى است كه خودشان غافل از آن هستند كه عمر تصريح كرد كه پيامبرصلى الله عليه وآله تفسير و شرح عده‏اى از آيات مانند آيات ربا و كلاله را براى مردم بيان نكرد!


در نتيجه فرمان خداوند براى ابلاغ رسالت و اجراى آن منافى اين نيست كه پيامبرصلى الله عليه وآله علومى را فقط اختصاصاً به اميرالمؤمنين‏عليه السلام بياموزد، زيرا اين امر از جمله رسالت‏هايى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به انجام آن مى‏باشد. چنانكه اين عمل منافى با تقيه هم نيست. تقيه‏اى كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله گاهى در رابطه با قريش و ديگران به كار مى‏بست، زيرا او براى دستيابى به اهداف اسلام مأمور به رفتارى بر اساس حكمت تقيه و مدارا با مردم بود.


كلينى در »الكافى« از امام صادق‏عليه السلام روايت مى‏كند: رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند مرا به مدارا با مردم فرمان داد، همچنان كه پيش از آن مرا به انجام واجبات مأمور كرده بود.××× ۱ الكافى: ج ۲ ص ۱۱۷. ×××


در »مجمع الزوائد« از ابوهريره روايت شده كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: بنياد خردورزى، پس از ايمان به خدا، دوستى با مردم است.


از بريده روايت شده كه گفت: نزد رسول‏خداصلى الله عليه وآله بوديم كه مردى از قريش رو به آن حضرت آمد و خود را به ايشان نزديك كرد. همين كه آن مرد بلند شد، رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: اى بريده، اين شخص را مى‏شناسى؟ سه مرتبه گفتم: آرى. او از نظر حسب و نسب در ميان قريش مرد متوسطى است، ولى از همه قريشيان ثروتمندتر است. سپس گفتم: يا رسول‏اللَّه، من شناخت خودم را درباره او به شما گفتم، در حالى كه شما داناتر هستيد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اين مرد از جمله كسانى است كه روز قيامت نزد خداوند ارزشى نخواهد داشت.××× ۲ مجمع الزوائد: ج ۸ ص ۱۷. ×××


در »صحيح بخارى« چندين باب درباره مدارا با مردم آمده است. از جمله در بابى به همين نام به نقل از ابودرداء مى‏گويد: ما در رويارويى با بعضى از مردم به روى آنها تبسم مى‏كنيم و به آنان روى خوش نشان مى‏دهيم، در حالى كه دل‏هاى ما آنان را لعنت مى‏كند... .


از عروة بن زبير روايت شده كه مردى براى درك حضور پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه خواست. رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: به او اجازه دهيد، كه بد فرزندى از اين طايفه يا بد برادرى از عشيره است. چون آن مرد داخل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله با او به نرمى سخن گفت. من به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كردم: يا رسول‏اللَّه! نخست آنگونه فرمودى، ولى در حضور آن مرد گفتارت را نرم كردى؟! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آرى اى عايشه. همانا بدترين مردم در پيشگاه خدا كسانى هستند كه مردم آنان را به خاطر ناسزاگويى و فحاشى از خود رانده و ترك كرده باشند.××× ۱ صحيح بخارى: ج ۷ ص ۱۰۲. ×××


انبارى گويد: روزگارى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در مكه بود، بعضى از آيات قرآن را با صداى بلند تلاوت مى‏كرد، و بعضى آيات را نيز آهسته مى‏خواند تا از سوى مشركان براى خودش يا اصحابش مشكلى پيش نيايد.××× ۲ الوسيط )نيشابورى( : ج ۲ ص ۲۰۸. ×××


مسئله دوم: ردّ كسانى كه گمان كرده‏اند پيامبرصلى الله عليه وآله جادو شده است

عده‏اى از علماى شيعه و اهل‏سنت با تمسك به آيه »سئل سائل بعذاب واقع« استدلال كرده‏اند: رواياتى كه مى‏گويد شخصى يهودى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را جادو كرده دروغ است.


اين روايات مى‏گويد: شخصى يهودى شانه رسول‏خداصلى الله عليه وآله و مقدارى از موى سر آن حضرت را برداشت و جادويى را به آن مو و شانه پيچاند و در چاهى دفن كرد. عده‏اى گمان كرده‏اند كه آن جادو چنان بر پيامبرصلى الله عليه وآله تأثير گذاشته، كه گاهى در عين اين كه كارى را انجام نداده بود خيال مى‏كرد آن را انجام داده است!


اين عده مى‏گويند: رسول‏خداصلى الله عليه وآله مدتى به همين صورت جادو زده بود، تا آنكه كسى يا فرشته‏اى و يا جبرئيل آن جادوگر را به حضرت معرفى كرد، و چاهى كه آن شانه و مو و جادو را در آن انداخته بودند به ايشان نشان داد. پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى چاه رفت، ولى شانه را از آن بيرون نياورد. زيرا ديگر ايشان از آن حالت جادوزدگى شفا يافته بود، و همچنين نخواست فتنه به پا شود، از اين رو دستور داد تا چاه را پر كردند، و چنان پوشاندند كه اثرى از آن نماند.

تهمت جادوزدگى پيامبرصلى الله عليه وآله پنج مرتبه در »صحيح بخارى« به نقل از عايشه روايت شده است. يكى از موارد آن چنين است:


از عايشه نقل شده كه گفت: پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله جادو شد. ليث گفته است كه هشام نامه‏اى به من نوشته و گفته است: حديث مسحور شدن پيامبرصلى الله عليه وآله را از پدرم شنيده و حفظ كردم و او هم از عايشه شنيده كه گفت: پيامبرصلى الله عليه وآله چنان جادو شده بود كه گاهى با آنكه كارى را انجام نداده بود، گمان مى‏كرد كه انجام داده است.


حتى يك روز پس از آنكه خيلى دعا كرد، فرمود: آيا فهميدى خداوند مرا به چيزى راهنمايى كرده كه شفاى من در آن است؟ دو نفر به نزد من آمدند و يكى از آنها بالاى سرم و ديگرى نزديك پاهايم نشست. يكى از آنها به ديگرى مى‏گفت: بيمارى اين مرد چيست؟ دومى گفت: حالا ديگر خوب شده است. اولى گفت: چه كسى او را درمان كرد؟ ديگرى گفت: لبيد بن اعصم. باز هم اولى گفت: شفاى او در چه بود؟ گفت: در شانه و ريشه‏هاى الياف و شكوفه‏هاى خشك. اولى گفت: اينها كجا هستند؟ گفت: در چاه ذروان.


سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى چاه ذروان راه افتاد، و پس از ساعتى برگشت و به عايشه فرمود: درختان خرماى آنجا مانند سرهاى شياطين بودند. عايشه گويد: عرض كردم: يا رسول‏اللَّه، آيا آنها را بيرون آوردى؟ فرمود: نه، من كه ديگر خداوند شفايم داده، اما چون ترسيدم اين مسئله در ميان مردم فتنه‏اى بر پا كند، چاه را پر كردم.××× ۱ صحيح بخارى: ج ۴ ص ۹۱  - ۶۸ و ج ۷ ص ۲۹ ۲۸ ح ۱۶۴. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۱۴، و منابع ديگرى كه همه از كتاب‏هاى معتبر مى‏باشند. ×××


علماى شيعه همگى اين تهمت را رد كرده‏اند، و عده اندكى از علماى اهل‏سنت نيز به خود جرأت داده‏اند كه اين حديث را رد كنند. همه كسانى كه اين حديث و اين تهمت را رد كرده‏اند به آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« تمسك جسته‏اند.


اينك نظر آن عده از علماى  شيعه و اهل‏سنت كه جادوزدگى پيامبرصلى الله عليه وآله را رد مى‏كنند بررسى مى كنيم:

شيخ طوسى در رد اين تهمت نوشته است: آنچه برخى از راويان روايت كرده‏اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله جادو شده و گفته‏اند: پيامبرصلى الله عليه وآله كارى را كه انجام نداده بود بلكه خيال مى‏كرد انجام داده است. درباره اين روايات بايد گفت كه اينها اخبار آحادى××× ۱ خبر واحد به خبرى گفته مى‏شود كه تنها يك راوى دارد و طريق روايتى آن نيز يكى است. در مقابل خبر متواتر است، كه هم راوى آن متعدد است و هم طرق روايتى متعدد دارد. ××× هستند كه كسى به آنها توجهى ندارد. حاشا كه در رسول‏خداصلى الله عليه وآله نقصى وجود داشته باشد! چرا كه اگر چنين باشد در پذيرش سخنان ايشان تنفر و انزجار ايجاد مى‏شود، زيرا او حجت خدا بر خلق و برگزيده او از ميان بندگان است، و خداوند بر اساس شناختى كه از آن حضرت داشت او را برگزيد. پس چگونه مى‏توان جادوزدگى را براى چنين شخصى جايز شمرد؟


اين در حالى است كه خداوند پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را از هر گونه ترشرويى و تندخويى و هر گونه اخلاق پست و ننگ‏آور بر حذر داشته است. اين گونه رفتارها را فقط كسانى براى پيامبران‏عليهم السلام جايز مى‏شمارند كه ارزش آنها را ندانند و به شناختى حقيقى از آنها دست نيافته باشند، زيرا خداوند در قرآن فرمود: »و اللَّه يعصمك من الناس« .


همچنين خداوند هر كس را كه نسبت جادوزدگى به پيامبرصلى الله عليه وآله بدهد تكذيب كرده است: »و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلاً مسحوراً«××× ۲ فرقان /  ۸ . اسراء /  ۴۷. ×××: ظالمان به مؤمنان گفتند شما از مرد جادوزده‏اى پيروى مى‏كنيد.××× ۳ التبيان فى تفسير القرآن: ج ۱ ص ۳۸۴. ×××


ابن‏ادريس حلّى مى‏گويد: شيعيان بالاتفاق قائل هستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله سحر نشده است، براى آنكه خداوند در قرآن وعده فرموده كه او را از آزار مردم نگاه دارد. شاهد اين مدعا آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« است. بعضى از مخالفان ما كه قائل شده‏اند پيامبرصلى الله عليه وآله جادو شد، نظرى بر خلاف قرآن كريم داده‏اند.××× ۴ السرائر: ج ۳ ص ۵۳۴ . ×××

نظر علامه مجلسى در »بحار الانوار« چنين است: همه مسلمانان اتفاق نظر دارند كه سوره فلق درباره جادوى لبيد بن اعصم يهودى نازل شده، كه پيامد آن نيز سه شبانه روز مريضى پيامبرصلى الله عليه وآله بود. از جمله رواياتى كه در اين باره نقل شده روايتى است كه مى‏گويد: يكى از كنيزان، عايشه را جادو كرد. همچنين ابن‏عمر چنان جادو شد كه دستش از كار افتاد. اگر گفته شود جادو كردن و جادوزدگى افراد درست مى‏باشد، پس بايد جادوگران همه پيامبران‏عليهم السلام و نيكوكاران صالح را با جادوى خود ضرر مى‏رساندند، و براى  خود پادشاهى بزرگى فراهم مى‏ساختند.


چگونه اين مطلب را كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله جادو شده است درست بدانيم، در حالى كه خداوند فرموده است: »و اللَّه يعصمك من الناس« ، و »لا يفلح الساحر حيث اتى«××× ۱ طه /  ۶۹ . ×××: جادوگران از هر راهى كه وارد شوند پيروز نمى‏شوند؟ اين سخن كافران است كه بر حضرت محمدصلى الله عليه وآله عيب مى‏گرفتند و مى‏گفتند: او جادو زده است. و ما يقين داريم كه سخن آنان دروغ بوده است.××× ۲ بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۸. ×××


اما از جمله علماى اهل‏سنت كه تهمت جادوزدگى پيامبرصلى الله عليه وآله را رد كرده، محى‏الدين نووى است، كه پس از نقل تعدادى از احاديث تأثير جادو بر پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏گويد:


شهاب‏الدين قسطلانى هم پس از نقل روايات، به تأويل و تفسير آنها پرداخته و گفته است: از ابوبكر اصمّ روايت شده كه گفت: حديث جادوزدگى پيامبرصلى الله عليه وآله در نزد ما مردود و متروك است. براى آنكه اگر آن را قبول كنيم، لازم مى‏شود سخن كفار را نيز بپذيريم كه گفته‏اند: محمد جادوزده مى‏باشد. در حالى كه اين سخن كفار خلاف نص صريح قرآن است است، و قرآن آنهايى را كه اين نسبت را به پيامبرصلى الله عليه وآله داده‏اند تكذيب كرده است.××× ۳ المجموع )نووى( : ج ۱۹ ص ۲۴۳. ×××

امام فخر رازى در تفسير خود مى‏فرمايد: همه مسلمانان گفته‏اند كه لبيد بن اعصمِ يهودى پيامبرصلى الله عليه وآله را با ايجاد يازده گره جادو كرد. البته پيروان معتزله به كلى آن را رد و انكار كرده‏اند. حقيقت آن است كه چگونه مى‏توان قائل به صحت چنين چيزى شد، در حالى كه خداوند متعال فرموده است: »و اللَّه يعصمك من الناس« ؟ عده‏اى از اصحاب تفسير و حديث گفته‏اند: صحت قصه جادو شدن پيامبرصلى الله عليه وآله در نزد همه اهل نقل )راويان حديث( پذيرفته شده است.××× ۱ التفسير الكبير: ج ۱۶ ص ۱۸۷. ×××


چنانكه مشاهده مى‏شود، تنها تعداد اندكى از علماى اهل‏سنت مسئله جادو شدن پيامبرصلى الله عليه وآله را رد مى‏كنند. در حالى بيشتر آنان احاديث جادو شدن پيامبرشان‏صلى الله عليه وآله را قبول دارند! مشكل اصلى آنان اين است كه حرف عايشه و بخارى را -  هر چه كه باشد -  مى‏پذيرند، و به خود و يا هر كس ديگرى اجازه نمى‏دهند كه چنين احاديثى را نقد و بررسى كنند! همين روش، آنان را در زمينه مسائلى مانند توحيد، نبوت، شفاعت و... به مشكلات بسيارى گرفتار كرده است.


آنان علاوه بر اعتقاد به احاديث سحر نبى‏صلى الله عليه وآله، حديث آغاز وحى، حديث ورقة بن نوفل و افسانه غرانيق را نيز قبول دارند، كه سلمان رشدى مرتد با تحريف و مبنى قرار دادن آن كتاب آيات شيطانى را نوشت.


علماى اهل‏سنت هر چند حديث جادو شدن پيامبرصلى الله عليه وآله را پذيرفتند، ولى چنان كه ديديم درباره آن در حيرت به سر مى‏برند. هيچ يك از آنان جرأت نكرده بگويد چنين مطلبى دروغ است، يا دروغى است كه به عايشه نسبت داده شده، يا از خيالات زنانه برخاسته شده است.


اگر به درستى قصد ردّ اين تهمت را داشته باشيم بايد بگوييم: اصلاً تهمت تحت‏تأثير جادو قرار گرفتن با اصل نبوت منافات دارد، بلكه اين تهمت از سوى كفار مطرح شده، و خدا با تصريح قرآنى پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را از چنين تهمتى مبرّا دانسته است.

اين كه عده‏اى با تمسك به آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« جريان جادو شدن پيامبرصلى الله عليه وآله را رد كرده‏اند، به نظر مى‏رسد پاسخ ضعيفى داده‏اند. زيرا اين آيه در اواخر عمر شريف پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده، در حالى كه جريان جادوى خيالى بسيار پيشتر از زمان نزول آيه عصمت واقع شده است.


بنا بر تفسيرى كه ما از آيه تبليغ ارائه داديم، درست‏ترين برداشت و قدر متيقن از عصمت در آيه آن است كه چون رسول‏خداصلى الله عليه وآله ولايت حضرت على‏عليه السلام را براى پس از خود به مردم ابلاغ كرد، خداوند نيز او را از خطر ارتداد قريش و مسلمانان در زمان حضور ايشان حفظ كرد. تا زمانى كه دليلى بر شمول آيه به موارد ديگر به دست نيايد، براى تفسير آيه به همين قدر متيقن بسنده مى‏شود.


البته مفسران و شارحان اهل‏سنت در اين باره سخنان بسيارى گفته و احتمالات بسيارى داده‏اند، كه همه آنها به دليل تفسير نادرستشان از آيه و تصور اينكه مقصود از مصون و محفوظ داشتن پيامبرصلى الله عليه وآله، يعنى خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را از كشتن، سمّ دادن، صدمه زدن و آزار رساندن محفوظ نگاه مى‏دارد سرچشمه گرفته است.


بر همين اساس گمان كرده‏اند آيه تبليغ منافات دارد با روايتى كه گفته فوت رسول‏خداصلى الله عليه وآله به سبب خوردن لقمه‏اى از گوشت مسموم گوسفندى است كه زنى يهودى به آن حضرت داد. اما همين كه حضرت يك لقمه خورد، جبرئيل آمد و او را از مسموم بودن گوشت با خبر ساخت، و پيامبرصلى الله عليه وآله ديگر از آن گوشت چيزى نخورد. اما سمّ همان يك لقمه پس از يك سال تأثير خود را گذاشت و رسول‏خداصلى الله عليه وآله به سبب همان يك لقمه به شهادت رسيد.


قاضى عياض در حاشيه كتاب شفا مى‏نويسد:


اگر گفته شود: چگونه بايد جمع كرد بين آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« و بين حديثى كه علت شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله را سمّ زن يهودى مى‏داند، كه مقتضاى اين حديث آن است كه خداوند پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را از خطرات و آزارهاى مردم حفظ نكرد؟ در پاسخ مى‏گوييم: آيه عصمت در سال عزوه تبوك نازل شده، ولى جريان سمّ در جنگ خيبر پيش آمده كه از نظر زمانى جلوتر از جنگ تبوك بوده است.××× ۱ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى‏صلى الله عليه وآله )قاضى عياض، دار الارقم بن ابى‏الارقم، بيروت( : ج ۱ ص ۳۱۷. مقصود آن است كه تا زمان جنگ تبوك هنوز خداوند حفاظت از پيامبرصلى الله عليه وآله را تضمين نكرده بود. و لذا هر كس مى‏توانست در صورت آمادگى شرايط، حمله و توطئه خود نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله را عملى مى‏كرد. ولى پس از نزول آيه ديگر چنين نمى‏شود، بلكه خداوند حفاظت پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را تأمين مى‏كند. ×××


از جمله موضوعاتى كه باز هم اهل‏سنت در آن متحير مانده‏اند آن است كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله بسيار آرزوى شهادت در راه خدا را داشت. اين در حالى بود كه آيه به محفوظ ماندن پيامبرصلى الله عليه وآله از كشته شدن و هر نوع آسيبى خبر مى‏داد. آيا براى پيامبرصلى الله عليه وآله جايز است چيزى را آرزو كند كه خود مى‏داند محقق نمى‏شود؟ ابن‏حجر در »فتح البارى« از ابوهريره روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم رسول‏خداصلى الله عليه وآله مى‏فرمود: به خدايى كه جانم در دست او است، دوست دارم در راه خدا كشته شوم.××× ۲ فتح البارى فى شرح صحيح البخارى )ابن‏حجر عسقلانى( : ج ۸ ص ۲۶۴۴. ×××


عده‏اى از شارحان و مفسران اشكال كرده‏اند و گفته‏اند: با آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏دانست به شهادت نمى‏رسد، چرا چنين آرزويى كرده است؟ ابن‏تين در پاسخ به اين اشكالات گفته است: شايد آرزوى شهادت پيش از نزول آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« واقع شده باشد، زيرا آيه عصمت در اوائل هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله به مدينه نازل شده، اما حديث آرزوى شهادت را ابوهريره از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده است. اين در حالى است كه ابوهريره در اوائل سال هفتم هجرت به مدينه آمده است. با اين حساب ابوهريره حديث را نه در مدينه بلكه در مكه و پيش از هجرت از رسول‏خداصلى الله عليه وآله شنيده است، و آن زمان هم هنوز آيه عصمت نازل نشده بود.


آنچه از جواب ابن‏تين بر مى‏آيد آن است كه آرزو و درخواست فضل و خير مستلزم وقوع حتمى آن نيست، بلكه صرف يك درخواست است. چنانكه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: دوست داشتم اى كاش موسى‏عليه السلام صبر مى‏كرد و به مدائن نمى‏رفت، يا موجب نمى‏شد بنى‏اسرائيل و فرعون نابود شوند. از حديث آرزوى شهادت نيز مى‏توان چنين برداشت كرد كه گويا پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏خواست به فضيلت جهاد و انگيزش بيشتر مسلمانان به جهاد تأكيد ورزد.


ابن‏تين هم گفته است: اين پاسخ به حقيقت نزديك‏تر است. استاد ما ابن‏مُلقَّن حكايت كرده است كه بعضى از مردم گمان كرده‏اند كه كلمه »و لوددت« : دوست داشتم و اى كاش، جزء حديث نيست، بلكه بخشى از كلام ابوهريره مى‏باشد. آنگاه استاد مى‏گويد: چنين چيزى بعيد است.××× ۱ فتح البارى فى شرح صحيح البخارى )ابن‏حجر عسقلانى( : ج ۸ ص ۲۶۴۴. مانند اين روايت در: عمدة القارى: ج ۷ جزء ۱۴ ص ۹۵. ×××


در پاسخ به همه اين مطالب مى‏گوييم: اگر ثابت شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏خواست بر جهاد و انگيزش مسلمانان تأكيد و تشويق بيشترى بكند. در اينجا آرزوى شهادت يك آرزوى حقيقى است، زيرا آيه متضمن آن است كه مردم در زمان حضور پيامبرصلى الله عليه وآله مرتد نشوند و از دين باز نگردند، و هيچ ربطى به اين ندارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله را در برابر كشته شدن، مجروح شدن و آزار و اذيت محفوظ بدارد.


   از موارد كليدى در واقعه حجةالوداع و بالطبع غدير، بررسى اوضاع سياسى و اجتماعى در حجةالوداع است. اينكه هنگامى كه حضرت جبرئيل امين به همراه آيه تبليغِ ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نازل شد، وضعيت سياسى در اين برهه از زمان چگونه بود؟ خصوصاً در همان ايامى كه رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله دعوت كنندگان خود را به سوى مردم گسيل داشته بود، تا آنان را به آمدن به حجةالوداع فرا بخوانند؟


مى‏بينيم كه نشانه‏اى مهم و اصلى وجود دارد كه از اين وضعيت و حقيقت عريان و بى‏غبار پرده برمى‏دارد، و آن اينكه رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله از جبرئيل درخواست مى‏كند تا خداوند متعال براى ايشان نوعى عصمت از جانب مردم قرار دهد و شرّ آنها را كفايت كند. آن حضرت به اين امر اميد بسته بود، و چه بسا كه اين بازدارندگى از جانب حق به وى داده نمى‏شد. در اين صورت هم ايشان چاره‏اى جز تبليغ ولايت نداشت.

ولى مسئله اين است كه:

چرا از رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله از خداوند تبارك و تعالى چنين عصمت و بازدارندگى‏اى را طلب كرد؟

مگر مردم مسلمان نبودند؟

مگر آنان پيامبرصلى الله عليه وآله آن مردم نبود؟

آيا اينان امت وى نبودند؟

آيا آن حضرت ايشان را به حضور در حجةالوداع فرا نخوانده بود؟

مگر اينها اين دعوت را لبيك نگفته بودند؟

پس اين ترس از مردم چه معنى دارد؟

و چرا حضرت از خدا مى‏خواست كه وى را از شرّ مردم مصون سازد؟


تا جايى كه گويى اين درخواست حضرت نزديك بود به آرزويى دشوار و دور از دسترس تبديل شود! چرا كه آن حضرت سه بار اين تقاضا را از حضرت حق نمود، و تقريباً ده روز انتظار كشيد و منتظر فرمان حق بود.


پيش از آنكه به اين پرسش‏ها پاسخ دهيم، ناچاريم كمى به عقب برگرديم تا: اولاً وضعيت اين مسلمانان و جهت گيرى‏شان را در قبال رسالت و رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله بررسى كنيم. در مرحله دوم بنگريم كه وضعيت و جايگاه آن حضرت نسبت به اميرالمؤمنين‏عليه السلام -  كه جبرئيل امين براى نصب ايشان به عنوان ولىّ مسلمانان و ابلاغ اين امر به آنها نازل شده بود -  چگونه بوده است؟


اما پيش از هر چيز بهتر است با هم آيات نازل شده در اين واقعه را با هم بخوانيم: آيات ۶۶ و ۶۷ و ۶۸ سوره مائده، خصوصاً آيه وسط  -  آيه ۶۷ -  يعنى آيه بلاغ و تبليغ. لازم است تعمق و تأمل كنيم كه اين آيات چه اسرارى در دل خود دارد:


»و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امَّة مُقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون« : و اگر آنان به تورات و انجيل و آنچه از جانب پروردگارشان به سويشان نازل شده است عمل مى‏كردند قطعاً از بالاى سرشان )بركات آسمانى( و از زير پاهايشان )بركات زمينى( برخوردار مى‏شدند از ميان آنان گروهى ميانه‏رو هستند و بسيارى از ايشان بد رفتار مى‏كنند.


»يا ايها الرسول بلِّغ ما اُنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« : اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى و خدا تو را از )گزند( مردم نگاه مى‏دارد خدا گروه كافران را هدايت نمى‏كند.


»قل يا اهل الكتاب لستم على شى‏ء حتى تُقيموا التوراة و الانجيل و ما اُنزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما اُنزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين« : بگو اى اهل كتاب، تا )هنگامى كه( به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكرده‏ايد بر هيچ )آئين بر حقى( نيستيد و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آنان خواهد افزود پس بر گروه كافران اندوه مخور.


لازم است به نكاتى كه در آيات سه گانه فوق آمده توجه كنيم، تا نسبت به آن شناخت و معرفت بيشتر پيدا كنيم:


۱-  لازم است به تكرار جمله »ما اُنزل اليهم من ربهم« ، »ما اُنزل اليك من ربك« ، »ما انزل اليكم من ربكم« براى مسلمانان، يهود و مسيحيان توجه كنيم.


آنچه در اين عبارات قابل توجه است اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله به تبليغ »ما اُنزل اليك من ربك« مأمور شده، بدون آنكه نامى از قرآن در كنار اين فرمان بيايد. چنانكه در آيه قبل و بعد چنين است. ولى اين تبليغ به انتها و سرانجام رسالت گره زده شده، و جلوگيرى از شرّ مردم و كفايت شرّ ايشان به همراه آن نازل شده است.


نكته اين است كه تبليغ قرآن در نهايت مشرف بر همه مباحث است. اما پيش از اين براى تبليغ آن كفايت شرّ مردم خواسته نشده بود. اين مى‏رساند كه آنچه به زودى در ميان مردم تبليغ مى‏گردد آنان را بر مى‏انگيزد، و سركشى و طغيان و كفر ايشان را مى‏افزايد، و آنان و يهود در يك مرتبه قرار دارند.


اين امر با وضوح بسيار بيان مى‏كند كه اين تبليغ همانا امرى است سياسى، كه به حفظ رسالت و عمل به احكام آن پس از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله مرتبط است؛ و آن امر خلافت و جانشينى است. چنانكه قرآن در آيات ۶۶ و ۶۸ به اين حقيقت اشاره دارد، كه بايد امرى ديگر به غير از تورات و انجيل به همراه آن دو اقامه و برپا شود؛ و آن چيزى است كه از جانب پروردگارشان بر ايشان نازل شده، و آن همانى است كه در آيه ۶۷ مورد نظر بوده و بدان عنايت شده است؛ يعنى امر ولايت على بن ابى‏طالب و اولاد طاهرينش‏عليهم السلام.


۲-  در آيه ۶۸ آمده است: »و ليزيدنَّ كثيراً منهم« تا پايان آيه. با دقت در اين قسمت آيه درمى‏يابيم كه در آن سرّى هست؛ سرّى كه ميان امت اسلام و يهود و نصارى مشترك است.


پيش از بيان آن، باز مى‏گرديم به بحث از حالت سياسى مسلمانان، تا جهت‏گيرى سياسى ايشان را بشناسيم، و وقايعى را كه در آن دوره سرنوشت‏ساز از تاريخ اسلام رخ داد دريابيم. بدانيم كه چگونه منافقين و مسلمان‏نماها به صورت جدى و مستقيم در اين وقايع نقش داشتند، و در روز غدير ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام را رد كرده و كنار گذاشتند.


سياق اين آيات بر اين دلالت دارد كه اگر اهل كتاب تورات و انجيل و جانشينى جانشينان انبياعليهم السلام را -  كه در كتب آسمانى بدان تصريح شده بود -  مى‏پذيرفتند و بر پا مى‏داشتند، نعمت و بركت الهى آنها را فرا مى‏گرفت و بركت و آسايش سرزمينشان را در بر مى‏گرفت.


اما ايشان ابا كردند و جانشينان حضرت عيسى و موسى‏عليهما السلام را كنار زدند و نپذيرفتند. سپس قرآن كريم به پيامبرصلى الله عليه وآله توجه مى‏نمايد و اهميت تبليغ اين آيات را براى وى تاكيد مى‏كند، و تصريح مى‏كند كه اگر اين تبليغ صورت نگيرد رسالت به مقصود خود نخواهد رسيد. گويا اگر على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را به عنوان فرمانروا و وصى و رهبر بعد از خود برنگزيند اصلاً قرآن و اسلام را تبليغ نكرده و به مردم نرسانده است!


سپس در آيه ۶۸ قرآن كريم، براى بار ديگر اهل كتاب را مخاطب قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد كه آنها تا زمانى كه شريعت تورات و انجيل را اقامه نكرده‏اند و جانشينان حضرت عيسى و موسى‏عليهما السلام را نپذيرفته‏اند، هيچ بهره‏اى از دين ندارند.


سپس بلافاصله و در پى اين مطلب مى‏فرمايد كه اين منافقين وارد خط و طريقت رسالت محمدى نشده‏اند، چرا كه حضرت على‏عليه السلام را به عنوان ولى و امام نپذيرفته‏اند. اين يعنى وارد شدن منافقين در معركه جدال اسلامى؛ آن هم به صورت مستقيم.


در واقع منصوب نمودن على بن ابى‏طالب‏عليه السلام اندرون آنان را هويدا كرد، و برانگيخت به حدى كه سركشى و كفر و دشمنى ايشان را افزود، و چگونه در وقايع پس از آن وارد شدند و با هم‏انديشى و همكارى با دوستان خود هدف و آرمان‏هاى پليد خود را اجرا كردند. در واقع مكر و نيرنگ و دشمنى‏شان با رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و رسالت حضرت و نيز با ولىّ و جانشين آن حضرت كاملاً آشكار گشت.


در اينجا جبهه‏گيرى و جهت‏گيرى مسلمانان در برابر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و رسالت اسلامى را در قرآن واكاوى مى‏كنيم:


قرآن خبر مى‏دهد كه حال و وضعيت امت اسلام از نظر كفر و ايمان نسبت به شريعت همچون امت‏هاى پيشين است؛ يعنى در ميان مسلمانان نيز منافقان و طمع‏كاران و فرصت‏طلبان و چاپلوسان و نوكيسه‏گان و تازه به دوران رسيدگان و كافران وجود داشته‏اند.


قرآن كريم در آيات بسيارى به اين دسته‏هاى گمراه از امت -  كه تعدادشان نيز بسيار بوده -  اشاره فرموده است؛ خداوند متعال مى‏فرمايد:

»و ان كادوا ليستفزُّونك من الارض ليخرجوك منها و اذاً لا يلبثون خلافك الا قليلاً  . سنَّة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنَّتنا تحويلاً«××× ۱ اسراء /  ۷۷ ۷۶. ×××: »و چيزى نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بركنند تا تو را از آنجا بيرون سازند و در آن صورت آنان )هم( پس از تو جز )زمان( اندكى نمى‏ماندند. سنّتى كه همواره در ميان )امت‏هاى( فرستادگانى كه پيش از تو گسيل داشته‏ايم )جارى( بوده است و براى سنت ما تغييرى نخواهى يافت« .


بنابراين، يك سنت الهى وجود دارد كه تغيير نمى‏كند. سنتى در ميان امت‏هاى پيشين جارى بوده است، و در ميان امت اسلام نيز اين جهت‏گيرى ايشان نسبت به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله بدون كوچك‏ترين اختلافى وجود دارد.


در سوره توبه رسوايى‏هاى اين منافقان به ظاهر مسلمان را مى‏بينيم. با دقت در اين سوره انسان به شگفت مى‏آيد كه خداوند متعال منافقين را كافر خوانده و اعمال آنها را در درگاه خود غير مقبول و مردود برشمرده است. خداى متعال مى‏فرمايد:


»و ما منعهم ان تُقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا باللَّه وبرسوله و لا يأتون الصلوة الا و هم كُسالى و لا ينفقون الا و هم كارهون«××× ۲ توبه /  ۵۴ . ×××: »و هيچ چيز مانع پذيرفته شدن انفاق‏هاى آنان نشد جز اينكه به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند و جز با كسالت نماز به جا نمى‏آورند و جز با كراهت انفاق نمى‏كنند« .


»و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اُذن قل اذن خير لكم يؤمن باللَّه و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم و الذين يؤذون رسول‏اللَّه لهم عذاب اليم«××× ۳ توبه /  ۶۱ . ×××: »و از ايشان كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند او زودباور است بگو گوش خوبى براى شماست به خدا ايمان دارد و )سخن( مؤمنان را باور مى‏كند و براى كسانى از شما كه ايمان آورده‏اند رحمتى است و كسانى كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله را آزار مى‏رسانند عذابى پردرد خواهند داشت« .

»و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنّى الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين«××× ۱ توبه /  ۴۹. ×××: »و از آنان كسى است كه مى‏گويد مرا )در ماندن( اجازه ده و به فتنه‏ام مينداز هشدار كه آنان خود به فتنه افتاده‏اند و بى‏ترديد جهنم بر كافران احاطه دارد« .


»قل هل تربَّصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربَّص بكم ان يصيبكم اللَّه بعذاب من عنده او بأيدينا فتربَّصوا انّا معكم متربّصون«××× ۲ توبه /  ۵۲ . ×××: »بگو آيا براى ما جز يكى از اين دو نيكى را انتظار مى‏بريد در حالى كه ما انتظار مى‏كشيم كه خدا از جانب خود يا به دست ما عذابى به شما برساند پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم« .


»ان تصبك حسنة تسؤهم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل و يتولَّوا و هم فرحون«××× ۳ توبه /  ۵۰ . ×××: »اگر نيكى به تو رسد آنان را بدحال مى‏سازد و اگر پيشامد ناگوارى به تو رسد مى‏گويند ما پيش از اين تصميم خود را گرفته‏ايم و شادمان روى بر مى‏تابند« .


»لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلَّبوا لك الامور حتى جاء الحق و ظهر امر اللَّه و هم كارهون«××× ۴ توبه /  ۴۸. ×××: »در حقيقت پيش از اين )نيز( در صدد فتنه‏جويى برآمدند و كارها را بر تو وارونه ساختند تا حق آمد و امر خدا آشكار شد در حالى كه آنان ناخشنود بودند« .


»انما يستأذنك الذين لا يؤمنون باللَّه و اليوم الآخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يتردَّدون«××× ۵ توبه /  ۴۵. ×××: »تنها كسانى از تو اجازه مى‏خواهند )به جهاد نروند( كه به خدا و روز واپسين ايمان ندارند و دل‏هايشان به شك افتاده و در شك خود سرگردانند« .


»و لو ارادوا الخروج لاعدُّوا له عدَّة و لكن كره اللَّه انبعاثهم فثبَّطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين«××× ۶ توبه /  ۴۶. ×××: »و اگر )به راستى( اراده بيرون رفتن داشتند قطعاً براى آن ساز و برگى تدارك مى‏ديدند ولى خداوند راه افتادن آنان را خوش نداشت پس ايشان را منصرف گردانيد و )به آنان( گفته شد با ماندگان بمانيد« .


»لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالاً و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة و فيكم سمّاعون لهم و اللَّه عليم بالظالمين«××× ۱ توبه /  ۴۷. ×××: »اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براى شما نمى‏افزودند و به سرعت خود را ميان شما مى‏انداختند و در حق شما فتنه‏جويى مى‏كردند و در ميان شما جاسوسانى دارند )كه( به نفع آنان )اقدام مى‏كنند( و خدا به )حال( ستمكاران داناست« .


»و يحلفون باللَّه انهم لَمِنكم و ما هم منكم و لكنَّهم قوم يفرقون«××× ۲ توبه /  ۵۶ . ×××: »و به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه آنان قطعاً از شمايند در حالى كه از شما نيستند ولى آنان گروهى هستند كه مى‏ترسند« .


»و منهم من يلمزك فى الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون«××× ۳ توبه /  ۵۸ . ×××: »و برخى از آنان در )تقسيم( صدقات بر تو خرده مى‏گيرند پس اگر از آن )اموال( به ايشان داده شود خشنود مى‏گردند و اگر از آن به ايشان داده نشود بناگاه به خشم مى‏آيند« .


»الم يعلموا انه من يحادد اللَّه و رسوله فان له نار جهنم خالداً فيها ذلك الخزى العظيم«××× ۴ توبه /  ۶۳ . ×××: »آيا ندانسته‏اند كه هر كس با خدا و پيامبر او درافتد براى او آتش جهنم است كه در آن جاودانه خواهد بود اين همان رسوايى بزرگ است« .


»و لئن سألتهم ليقولنَّ انما كنّا نخوض و نلعب قل ابى اللَّه و آياته و رسوله كنتم تستهزؤون«××× ۵ توبه /  ۶۵ . ×××: »و اگر از ايشان بپرسى مسلماً خواهند گفت ما فقط شوخى و بازى مى‏كرديم بگو آيا خدا و آيات او و پيامبرش را ريشخند مى‏كرديد« .

»المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر وينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم«××× ۱ توبه /  ۶۷ . ×××: »مردان و زنان دو چهره )همانند( يكديگرند به كار ناپسند وا مى‏دارند و از كار پسنديده باز مى‏دارند و دست‏هاى خود را )از انفاق( فرو مى‏بندند« .


»نسوا اللَّه فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون«××× ۲ توبه /  ۶۷ . ×××: »خدا را فراموش كردند پس )خدا هم( فراموششان كرد در حقيقت اين منافقان هستند كه فاسق اند« .


»يحلفون باللَّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و  همّوا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغناهم اللَّه و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيراً لهم و ان يتولَّوا يعذِّبهم اللَّه عذاباً اليماً فى الدنيا و الآخرة و ما لهم فى الارض من ولىٍّ و لا نصير«××× ۳ توبه /  ۷۴. ××× :


»به خدا سوگند مى‏خورند كه )سخن ناروا( نگفته‏اند در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيده‏اند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همّت گماشتند و به عيبجويى برنخاستند مگر )بعد از( آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بى‏نياز گردانيدند پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مى‏كند و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت« .


»استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر اللَّه لهم ذلك بأنهم كفروا باللَّه و رسوله و اللَّه لا يهدى القوم الفاسقين«××× ۴ توبه /  ۸۰ . ×××: »چه براى آنان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى )يكسان است، حتى( اگر هفتاد بار برايشان آمرزش طلب كنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد چرا كه آنان به خدا و فرستاده‏اش كفر ورزيدند و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى‏كند« .

»و لا تعجبك اموالهم و اولادهم انما يريد اللَّه ان يعذِّبهم بها فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون«××× ۱ توبه /  ۸۵ . ×××: »و اموال و فرزندان آنان تو را به شگفت نيندازد جز اين نيست كه خدا مى‏خواهد ايشان را در دنيا به وسيله آن عذاب كند و جانشان در حال كفر بيرون رود« .


»سيحلفون باللَّه لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فأعرضوا عنهم انهم رجس و مأواهم جهنم جزاءاً بما كانوا يكسبون«××× ۲ توبه /  ۹۵. ×××: »وقتى به سوى آنان بازگشتيد براى شما به خدا سوگند مى‏خورند تا از ايشان صرفنظر كنيد پس از آنان روى برتابيد چرا كه آنان پليدند و به )سزاى( آنچه به دست آورده‏اند جايگاهشان دوزخ خواهد بود« .


»الاعراب اشدُّ كفراً و نفاقاً و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل اللَّه على رسوله و اللَّه عليم حكيم«××× ۳ توبه /  ۹۷. ×××: »باديه‏نشينان عرب در كفر و نفاق )از ديگران( سخت‏تر و به اينكه حدود آنچه را كه خدا بر فرستاده‏اش نازل كرده ندانند سزاوارترند و خدا داناى حكيم است« .


»و من الاعراب من يتَّخذ ما ينفق مغرماً و يتربَّص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء و اللَّه سميع عليم«××× ۴ توبه /  ۹۸. ×××: »و برخى از آن باديه‏نشينان كسانى هستند كه آنچه را )در راه خدا( هزينه مى‏كنند خسارتى )براى خود( مى‏دانند و براى شما پيشامدهاى بد انتظار مى‏برند پيشامد بد براى آنان خواهد بود و خدا شنواى داناست« .


»و ممَّن حولكم من الاعراب منافقون ... و من اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذِّبهم مرَّتين ثم يردُّون الى عذاب عظيم«××× ۵ توبه /  ۱۰۱. ×××: »و برخى از باديه‏نشينانى كه پيرامون شما هستند منافق اند ... و از ساكنان مدينه )نيز عده‏اى( بر نفاق خو گرفته‏اند تو آنان را نمى‏شناسى ما آنان را مى‏شناسيم به زودى آنان را دو بار عذاب مى‏كنيم سپس به عذابى بزرگ بازگردانيده مى‏شوند« .


»و الذين اتَّخذوا مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب اللَّه و رسوله من قبل و ليحلفنَّ ان اردنا الا الحسنى و اللَّه يشهد انهم لكاذبون«××× ۱ توبه /  ۱۰۷. ×××: »و آنهايى كه مسجدى اختيار كردند كه مايه زيان و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است و )نيز( كمينگاهى است براى كسى كه قبلاً با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود و سخت سوگند ياد مى‏كنند كه جز نيكى قصدى نداشتيم و خدا گواهى مى‏دهد كه آنان قطعاً دروغگو هستند« .


چنانكه در آيات ذكر شده ملاحظه شد، جمعيتى انبوهى از مسلمانان در ظاهر به لباس اسلام در آمده بودند. اين آيات نشان مى‏دهد كه جريانى خطرناك و فريب‏كار و مكار در داخل جامعه اسلامى منتظر و مترصّد فرصت بودند، و متأسفانه اينان اكثريت مطلق را تشكيل مى‏دادند.


در صدها آيه قرآن به وجود اين جريان خطرناك اشاره شده است. كسانى كه پيوسته در كار تخريب و فتنه‏انگيزى و ايجاد هرج و مرج و فساد بودند، آن هم در مقابل فعاليت‏هاى سازنده‏اى كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در عرصه سياست و اجتماع پيگيرى مى‏نمود. اين فتنه‏انگيزى منافقين به قدرى بود كه در هر واقعه و در هر حادثه‏اى سهم و سخن ايشان و ردّ پاى ايشان را مى‏توان يافت.


اين جماعت يك جريان حزبى را تشكيل مى‏دادند، كه هدف متعددى داشتند: به شكست كشاندن نقشه‏هاى رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله و گسترش دادن فتنه، ضربه زدن به مؤمنان، برعكس نمودن واقعيت‏ها، آشفته نمودن فضا، دلسرد كردن رزمندگان، مسخره كردن امر به منكر، گسترش دادن كفر پس از اسلام آوردن ظاهرى، جدايى و تفرقه و نزاع انداختن ميان مؤمنان بود و... .

مصيبت ديگر اين بود كه بسيارى از اينان در بين مردم شناخته شده نبودند، و حتى ارتباطات پنهانى با اهل كتاب داشتند. اين در واقع به معناى نوعى همكارى سياسى و حزبى منافقانه در داخل جامعه اسلامى بود. حتى در ميان مسلمانان خبرچين‏هايى داشتند، چنانكه قرآن بدان اشاره فرموده است.


نفوذ اين منافقان تا حدى بود كه مسلمانان ناآگاه آراء و تحليل‏هاى سياسى اين جماعت را كه در مقابل رأى اسلامى -  كه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله استوار گرديده بود -  مى‏پذيرفتند، آن هم رأى اسلامى پيامبرصلى الله عليه وآله كه هدفش ساختن جامعه اسلامى بود.


آيه تبليغ از رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله خواست تا ولايت على بن ابى‏طالب‏عليه السلام و نصب وى به عنوان ولىّ و خليفه و جانشين خود را به امت ابلاغ نمايد. امتى كه گروه منافقان و اين جريان خطرناك -  كه بدان اشاره كرديم -  در ميان آنها وجود داشت. با اين حال چه عكس‏العمل سياسى‏اى انتظار مى‏رفت؟


در حقيقت، اين جريان منافق مى‏كوشيد با نقشه‏اى از پيش تعيين شده -  كه سوره مباركه توبه جزئيات آن را افشا نمود -  نقشى در مناقشات سياسى ايفا كند، تا اسلام را از محتواى حقيقى آن تهى سازد و آن را از ميان ببرد، و نيز با تحريف داخلى و وارونه نشان دادن امور به اهداف سياسى خود دست يابد.


به دنبال آن بتواند نظر امت را جلب نموده و تأييد ايشان را از آن خود سازد، و پس از شهادت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله -  كه مورد انتظارشان بود -  حكومت را در دست گيرد.

در قضيه مهم و سرنوشت‏ساز حاكميت و خلافت، منازعات و درگيرى روز افزون گرديد و گروه زيادى از امت و در رأس آنها برخى اشخاص شناخته شده اميد داشتند كه از طريق ايجاد منازعات سياسى و تشكيل يك جناح سياسى قدرتمند به قدرت و حكومت دست يابند، و حكومت آينده پس از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را در دست گيرند. خصوصاً كه پيامبرصلى الله عليه وآله آنها را از نزديك بودن رحلتش با خبر ساخته بود؛ حضرت به آنها فرموده بود كه امامان پس از وى از بنى‏هاشم هستند. حضرت خلافت را اولاً بهره على بن ابى‏طالب‏عليه السلام، و پس از آن حضرت فرزندان دوازده‏گانه او معرفى كرده بود.

۳-  با مشاهده و بررسى برخى جهت‏گيرى‏هاى سياسى، متوجه مى‏شويم كه كفّه حزب قريشى در اين ميان سنگين‏تر از سايرين بوده است. از جمله اين جهت‏گيرى‏ها مى‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:


اول. عقب‏نشينىِ يك سوم از سپاه رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله از غزوه حنين و يارى نرساندن به پيامبرصلى الله عليه وآله در اين جنگ.


دوم. گريختن سپاهيان رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله در جنگ احد به جز حضرت على‏عليه السلام و ابودجانه انصارى، و مرتد شدن برخى از آنها و پناه بردن برخى از آنها به يهود و نصارى و مشركان مكه، و ارتباط داشتن با آنها و مكاتبه نمودن با ايشان.


سوم. كوشش براى ترور رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله در گردنه كوه هنگان در بازگشت از غزوه تبوك، و نيز تكرار اين حادثه هنگام بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله از غدير خم در گردنه هرشى و پيش از رسيدن به مدينه منوره.


چهارم. اعتراض نمودن به رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله و نپذيرفتن و ردّ كردن نظرات آن حضرت در بسيارى از مواقع توسط سران جريان معارض، و تلاش ايشان براى شكستن قداست و هيبت امام امت. از آن جمله است عبارت »هذيان مى‏گويد« كه سركرده آن جريان يعنى عمر بن خطاب در هنگام بيمارى رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله بر زبان آورد. همان بيمارى كه حضرت پس از آن دار فانى را وداع گفت.


پنجم. آشكار ساختن اشتياق و آرزويشان براى رسيدن به قدرت، آن هم به صورت علنى؛ به گونه‏اى كه به گوش رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله برسد. به حدى كه رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله پس از بازگشت از حجةالوداع از اينكه على‏عليه السلام بتواند به خلافت برسد مأيوس و نااميد بود.


ششم. در برخى احاديث كه از اميرالمؤمنين‏عليه السلام نقل شده، آن حضرت اشاره فرموده كه قبيله قريش از رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله خسته و ملول گرديده، و ايام حكومت آن حضرت بر آنها از نظر ايشان به طول انجاميده بود. اين مطلب را اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمود تا از آنانى اظهار تأسف نمايد كه خلافت را از او غصب نمودند.

لذا جهت‏گيرى سياسى در مسيرى مخالف با خواست وحى الهى و منصوب نمودن مولاى ما اميرالمؤمنين‏عليه السلام به عنوان ولىّ و خليفه مسلمانان پيش مى‏رفت، و اين انتصاب يعنى پى‏ريزى سلطه به دست قوم و قبيله پيامبرصلى الله عليه وآله يعنى بنى‏هاشم. اين يعنى باختن و خسارت قريش و اعراب اطراف آنها كه با ايشان هم پيمان بودند. يعنى آنها در اين نزاع سياسى تلخ شكست خوردند و آرزوهاى بلند و شيرين آنها در دستيابى به سلطه و خلافت بر باد رفته است.


اين امرى بود كه از ضربت شمشير براى آنها تلخ‏تر بود، چرا كه سقوط سياسى براى آنها قابل تحمل نبود. آنها آماده بودند تا حتى هر كار نشدنى و محال را براى از بين بردن موانع انجام دهند، حتى اگر منوط به شمشير كشيدن و جنگ مسلحانه باشد! خصوصاً كه خليفه آينده اميرالمؤمنين‏عليه السلام باشد. كسى كه با همه آنها جنگيده و دشمنى كرده بود، و آنها با ذلت و خوارى و از ترس شمشير وى اسلام آورده بودند. آن حضرت ميان ايشان و آرزوها مانع و حائل شده بود، و قريش هرگز نسبت به هيچ كس به اندازه على بن ابى‏طالب‏عليه السلام كينه و بغض نورزيده بود.۱


لذا رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله با ديدن وضعيت سياسى‏اى اين چنين كه پوشيده از ابرهاى سياه مرگبار بود از اللَّه متعال يارى خواست، تا با حفاظت و عصمت خود او را از شر اينان مصون نگه دارد، و تا مقصود ايشان را براى مردم وارونه جلوه ندهند. همچنين درخواست حفظ و نگهدارى نمود، تا بتواند فرمان الهى در خصوص نصب على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را در آرامش و بدون تخريب و بدون اعتراض به مردم برساند.


اين همان چيزى بود كه هنگام نزول وحى بر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در خصوص حفظ و نگاهدارى رخ داد، و عملاً ابلاغ اين امر به مردم در غدير خم و انجام مراسم بيعت در كمال امنيت و آرامش انجام شد، و مؤمنان و منافقان همگى به طور يكسان اين بيعت را انجام دادند.


هر چند برخى سركشان قوم و منافقان باز هم كارشكنى‏هاى خود را كردند. همان‏هايى كه چشمانشان از وقوع اين حادثه خيره شده بود، و برخى از آنها با تأسف و غضب به برخى ديگر مى‏نگريستند، و برخى‏شان كلماتى را با هم رد و بدل مى‏كردند. كلماتى كه نمى‏توانستند در دل آن را پنهان دارند. آن هم به خاطر صدمه شديدى كه از اين واقعه ديده بوده‏اند. از آن جمله است معاويه كه گفت: به خدا قسم ما محمد را در آنچه اينك گفت تصديق و تأييد نمى‏كنيم، و به ولايت على اقرار نمى‏كنيم. افرادى جز معاويه نيز چنين سخنانى بر زبان آوردند، بى آنكه اين سم‏پاشى‏ها پاسخى يابد و كسى بر آتش آن بدمد.


وقتى به آيات ۶۶ و ۶۷ و ۶۸ سوره مائده باز مى‏گرديم، در مى‏يابيم كه در آيه ۶۶ و ۶۸ از بر پا داشتن تورات و انجيل پس از آنكه نزول آنها از طريق وحى بر حضرت موسى و عيسى‏عليهما السلام به پايان رسيد سخن مى‏گويند. سپس اين دو آيه اشاره دارد كه امر ديگرى همراه تورات و انجيل نازل شده است، و اين مطلب به وضوح در اين دو آبه ديده مى‏شود. اين امر ديگر نزول جداگانه‏اى دارد.


هر چند كه مبلغ اين آيات كتاب الهى است، اما اهميت بسيار بالايى  در بر پا داشتن تورات و انجيل دارد. قرآن كريم در آيه ۶۶ بعد از ذكر تورات و انجيل بدان اشاره كرده و فرموده است: »و ما انزل اليهم من ربهم« . اين يعنى نزول تورات و انجيل و نزول امر ديگرى به همراه آن دو كتاب آسمان.


اما در آيه ۶۷ كه مخصوص پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله است، حضرت را به ابلاغ اين امرى كه پيش از كامل شدن وحى نازل گرديده امر مى‏كند، و آن را داراى اهميتى بسيار زياد در بر پا داشتن قرآن و تبليغ رسالت مى‏داند. اگر اين مطلب -  كه امر به تبليغ آن شده -  پس از كامل شدن نزول قرآن نازل مى‏شد، نسق و شكل آيه همچون آيه قبل مى‏بود. در حالى كه قرآن كامل نشده بود، و صرفاً بعد از نزول آيه كمال -  كه بعد از نزول آيه بلاغ نازل شد -  وحى و نزول قرآن كامل گرديد.


همچنين در نيمه دوم آيه ۶۸ سرّى نهفته است؛ آنجا كه آيه از اين امر نازل شده و اهميت بالاى آن در بر پا داشتن و اقامه كتاب اللَّه المجيد سخن مى‏گويد. ولى بسيارى از اهل كتاب آن را نمى‏پذيرند، و اين امر نازل شده طغيان و سركشى و كفر ايشان را مى‏افزايد! خداوند مى‏فرمايد:

»قل يا اهل الكتاب لستم على شى‏ء حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما انزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين«××× ۱ مائده /  ۶۸ . ×××: »بگو اى اهل كتاب تا وقتى كه به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكرده‏ايد بر هيچ )آئين بر حقى( نيستيد« .


چون به خوبى در ماهيت اين امرى كه بر اين سه پيامبر؛ يعنى حضرت موسى و عيسى‏عليهما السلام و پيامبر ما حضرت محمدصلى الله عليه وآله نازل شد بيانديشيم، مى‏بينيم همان امرى كه امت‏هاى آن انبياعليهم السلام از ايشان نپذيرفتند و در مورد آن توطئه كردند و سركشى و كفرشان افزون شد، در امت اسلام هم رخ داده است. اين امر چيزى غير از خلافت و وصايت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله نيست. سرّ قضيه در همين نكته پنهان است، و اين چيزى است كه وحى الهى در مورد آن با تو همگان مى‏گويد.


۴-  آنچه گفته شد با نگاهى گذرا به آيات امم سابقه واضح مى‏گردد:


الف. امت حضرت موسى‏عليه السلام كه خليفه و جانشين آن حضرت يعنى حضرت هارون‏عليه السلام را نمى‏پذيرند و كنار مى‏زنند. خداوند متعال مى‏فرمايد: »و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و اتممناها بعشر فتمَّ ميقات ربه اربعين ليلة و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتَّبع سبيل المفسدين«××× ۲ اعراف /  ۱۴۲. ×××:


»و با موسى سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر تمام كرديم تا آنكه وقت معين پروردگارش در چهل شب به سر آمد و موسى )هنگام رفتن به كوه طور( به برادرش هارون گفت در ميان قوم من جانشينم باش و )كار آنان را( اصلاح كن و راه فسادگران را پيروى مكن« .


اما آيا از جانب قوم حضرت موسى‏عليه السلام چه بر سر خليفه وى حضرت هارون‏عليه السلام آمد؟ خداوند متعال مى‏فرمايد: »و اتَّخذ قوم موسى من بعده من حليِّهم عجلاً جسداً له خوار الم يروا انه لا يكلِّمهم و لا يهديهم سبيلاً اتخذوه و كانوا ظالمين«××× ۱ اعراف /  ۱۴۸. ×××: »و قوم موسى پس از )عزيمت( او از زيورهاى خود مجسمه گوساله‏اى براى خود ساختند كه صداى گاو داشت آيا نديدند كه آن )گوساله( با ايشان سخن نمى‏گويد و راهى به آنها نمى‏نمايد آن را )به پرستش( گرفتند و ستمكار بودند« .


حال عكس‏العمل حضرت موسى‏عليه السلام چيست؟ خداوند متعال مى‏فرمايد: »و لمّا رجع موسى الى قومه غضبان اسفاً قال بئسما خلَّفتمونى من بعدى اعجلتم امر ربكم و القى الالواح و اخذ برأس اخيه يجرُّه اليه«××× ۲ اعراف /  ۱۵۰. ×××: »و چون موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من چه بد جانشينى براى من بوديد آيا بر فرمان پروردگارتان پيشى گرفتيد و الواح را افكند و )موى( سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود كشيد« .


اما حضرت هارون‏عليه السلام در مورد اين قوم ستمكار چه خبرى به حضرت موسى‏عليه السلام داد؟ همان‏هايى كه وى را نپذيرفتند و كنار زدند و بر وى  شوريدند و سركشى كردند. خداوند در ادامه آيه مى‏فرمايد: »قال ابن‏امَّ ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين«××× ۳ اعراف /  ۱۵۰. ×××: »  )حضرت هارون‏عليه السلام( گفت اى فرزند مادرم اين قوم مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند پس مرا دشمن‏شاد مكن و مرا در شمار گروه ستمكاران قرار مده« .


در مجموع وقتى نزول تورات بر حضرت موسى بن عمران‏عليه السلام پايان يافت و كامل شد، قومش با خليفه و جانشين وى چه كردند؟ جز آنكه از در خدعه و نيرنگ در آمدند و گوساله‏اى را به پرستش گرفتند، و آنچه خداوند متعال برايشان روشن ساخته بود رها كردند، و فرامين حضرت موسى‏عليه السلام را پشت سر نهادند. خداوند متعال مى‏فرمايد:

»و لقد جاءكم موسى بالبيّنات ثم اتَّخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون«××× ۱ بقره /  ۹۲. ×××: »و قطعاً موسى براى شما معجزات آشكارى آورد سپس آن گوساله را در غياب وى )به خدايى( گرفتيد و ستمكار شديد« .


سپس حضرت هارون‏عليه السلام وفات يافت و جناب يوشع بن نون‏عليه السلام وصى و جانشين حضرت موسى‏عليه السلام گرديد. بنى‏اسرائيل به هفتاد و يك فرقه در مقابل او تقسيم شدند، كه هفتاد فرقه از آنها در آتش اند و تنها يك فرقه نجات مى‏يابند. آنان همان‏هايى هستند كه وصى و خليفه حضرت موسى‏عليه السلام پيروى كردند.


قرآن كريم به اين نكته اشاره مى‏كند كه يهود ولايت خلفاى حضرت موسى‏عليه السلام را نپذيرفتند و تحت ولايت كافران در آمدند: »ترى كثيراً منهم يتولَّون الذين كفروا لبئس ما قدَّمت لهم انفسهم ان سخط اللَّه عليهم و فى العذاب هم خالدون«××× ۲ مائده /  ۸۰ . ×××:


»بسيارى از آنان را مى‏بينى كه با كسانى كه كفر ورزيده‏اند دوستى مى‏كنند راستى چه زشت است آنچه براى خود پيش فرستادند كه )در نتيجه( خدا برايشان خشم گرفت و پيوسته در عذاب مى‏مانند« .


سپس خداوند متعال در آيه بعد خبر مى‏دهد كه اگر ايشان به آنچه از جانب پروردگارشان نازل شد ايمان مى‏آوردند، هرگز ولايت كافران را نمى‏پذيرفتند. در اين آيه مى‏بينيم كه بين جمله »ما انزل اليهم من ربهم« و جمله ما »اتَّخذوهم اولياء« ارتباط برقرار مى‏كند.


در اين نص و سند صريح قرآنى در مى‏يابيم كه »ما انزل اليهم من ربهم« به معناى ولايت است، و ولايت يعنى پذيرفتن سرپرستى و حاكميت واليان امر، كه در موردشان نص صريح آمده و از جانب انبياعليهم السلام منصوب شده‏اند.

همچنين در ادامه آيات مى‏بينيم كه مشركان دشمن‏ترين دشمنان كسانى هستند كه ولايت مولاى ما اميرالمؤمنين‏عليه السلام را نپذيرفته‏اند. جالب اين است كه »مشركون« لفظى است كه قرآن كريم بر جمع كثيرى از مسلمانان منافق و كسانى كه ولايت على‏عليه السلام را نپذيرفتند اطلاق كرده است. سپس در همان آيه گروهى از نصارى و مسيحيان را استثنا كرده و فرموده كه آنها از نظر محبت و دوستى نزديك‏ترى با مؤمنان دارند، نسبت به يهود و مشركان.


ب. امت حضرت عيسى‏عليه السلام وصى و خليفه آن حضرت شمعون صفاعليه السلام را نپذيرفته و ردّ كردند. البته به جز گروهى اندك كه به شمعون‏عليه السلام وفادار ماندند، و بدين ترتيب امت آن حضرت به ضلالت پيشينيان خود بازگشتند. خداوند متعال با اشاره به سنت اختلاف بعد از انبياعليهم السلام و از جمله حضرت عيسى‏عليه السلام مى‏فرمايد:


»تلك الرسل فضَّلنا بعضهم على بعض منهم من كلَّم اللَّه و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايَّدناه بروح القدس و لو شاء اللَّه ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم البيّنات و لكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر و لو شاء اللَّه ما اقتتلوا و لكنَّ اللَّه يفعل ما يريد«××× ۱ بقره /  ۲۵۳. ×××:


»برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم از آنان كسى بود كه خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد و به عيسى پسر مريم دلايل آشكار داديم و او را به وسيله روح‏القدس تأييد كرديم و اگر خدا مى‏خواست كسانى كه پس از آنان بودند بعد از آن )همه( دلايل روشن كه برايشان آمد به كشتار يكديگر نمى‏پرداختند ولى با هم اختلاف كردند پس بعضى از آنان كسانى بودند كه ايمان آوردند و بعضى از آنان كسانى بودند كه كفر ورزيدند و اگر خدا مى‏خواست با يكديگر جنگ نمى‏كردند ولى خداوند آنچه را مى‏خواهد انجام مى‏دهد« .


و نيز مى‏فرمايد: »فلما احسَّ عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى اللَّه قال الحواريّون نحن انصار اللَّه آمنّا باللَّه و اشهد بأنّا مسلمون . ربّنا آمنّا بما انزلت و اتَّبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين . و مكروا و مكر اللَّه و اللَّه خير الماكرين . اذ قال اللَّه يا عيسى انى متوفّيك و رافعك الىَّ و مطهِّرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيامة ثم الىَّ مرجعكم فأحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون«××× ۱ آل‏عمران /  ۵۵  - ۵۲ . ×××:


»چون عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت ياران من در راه خدا چه كسان اند حواريون گفتند ما ياران )دين( خداييم به خدا ايمان آورده‏ايم و گواه باش كه ما تسليم )او( هستيم. پروردگارا به آنچه نازل كردى گرويديم و فرستاده )ات( را پيروى كرديم پس ما را در زمره گواهان بنويس. و )دشمنان( مكر ورزيدند و خدا )در پاسخشان( مكر در ميان آورد و خداوند بهترين مكّاران است. )ياد كن( هنگامى را كه خدا گفت اى عيسى من تو را برگرفته و به سوى خويش بالا مى‏برم و تو را از )آلايش( كسانى كه كفر ورزيده‏اند پاك مى‏گردانم و تا روز رستاخيز كسانى را كه از تو پيروى كرده‏اند فوق كسانى كه كافر شده‏اند قرار خواهم داد آنگاه فرجام شما به سوى من است پس در آنچه بر سر آن اختلاف مى‏كرديد ميان شما داورى خواهم كرد« .


ج. و اما در مورد امت اسلامى خداوند متعال مى‏فرمايد: »و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قُتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرَّ اللَّه شيئاً و سيجزى اللَّه الشاكرين«××× ۲ آل‏عمران /  ۱۴۴. ×××: »و محمد جز فرستاده‏اى كه پيش از او )هم( پيامبرانى )آمده و( گذشتند نيست آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمى‏گرديد و هر كس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمى‏رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد« .


اين امت نيز پس از آنكه آيه ابلاغ نازل گرديد و حكم نمود كه حضرت على‏عليه السلام امير و خليفه و جانشين رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله است، به ضلالت پيشينيان خود بازگشتند، آن هم در فاصله‏اى نزديك به دو ماه و نه بيشتر! آنگاه كه مصيبت شهادت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و پايان يافتن وحى واقع گرديد.

پس امت اسلام از امت‏هاى گذشته -  يعنى يهود و نصارى -  درس عبرت نگرفت! آن هم با وجود هشدارها و بر حذر داشتن‏هايى كه از سوى خدا در قرآن و نيز در لسان رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله آمده بود.


وقتى به آيات سه گانه سوره مائده باز مى‏گرديم، مى‏بينيم كه آيه ابلاغ -  كه بين اين دو آيه مربوط به يهود و نصارى نازل شده -  به وجه شباهت ميان اين آيه و آنچه در آيه پيش و پس آن در مورد دو امت بزرگ گذشته نازل شده اشاره مى‏كند، و آنها را با امت اسلام قرين مى‏كند. گويا همان عكس‏العمل‏هايى كه اين دو امت در اين خصوص از خود نشان دادند، ابرهايى از خوف و حزن را در نظر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله برانگيخت. به حدى كه آن حضرت را نگران كرد، كه مبادا آنچه در اين دو امت واقع شده در آينده در امت حضرتش نيز حادث گردد.


چنانچه احاديث شريف بسيارى وارد شده كه بر اين امر دلالت دارد كه امت اسلام در آينده از همان راهى خواهد رفت و در كج راهه‏اى وارد خواهد شد كه يهود و نصارى وارد آن شدند. حال وظيفه ما است كه بدانيم چه كسانى امت اسلامى را به اين بيراهه كشاندند، و دقيقاً همچون يهود و نصارى امت اسلامى را در اين كج راهه عميق فرو بردند.


لذا مى‏بينيم نزول آيه تبليغ با تأخير ابلاغ آن از سوى رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و درخواست آن حضرت از خداوند متعال مبنى بر حفاظت و حراست از شرّ مردم همزمان مى‏گردد. اين درخواست پيامبرصلى الله عليه وآله غير از نشان دادن اهميت مطلب و چهره منافقان براى آيندگان، از آن رو بود كه حضرت احتمال مى‏داد كه در جريان نصب اميرالمؤمنين‏عليه السلام به عنوان ولىّ و خليفه، توطئه از جانب منافقان صورت پذيرد.


چنانچه همين طور هم شد؛ از حوادث پس از غدير كاملاً مشخص است آن عصمتى كه رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله از خداوند متعال درخواست كرده بود به وى عطا شد؛ به طورى كه همگان بيعت كردند و همه در آرامش بودند و به مخالفت برنخاستند، يا از روى ميل و يا از سر اكراه و يا از روى ترس.

ولى وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله به شهادت رسيد، اين عصمت به پايان رسيد، و با شهادت حضرتش -  اين عصمت الهى كه در آيه تبليغ به آن اشاره شده -  نيز رخت بربست، و بازگشت به ضلالت پيشين -  كه قرآن كريم از آن سخن مى‏گويد -  واقع شد:


»افاين مات او قُتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرَّ اللَّه شيئاً و سيجزى اللَّه الشاكرين«××× ۱ آل‏عمران /  ۱۴۴. ×××: آيا اگر او بميرد يا كشته شود به گذشته خود باز مى‏گرديد و هر كس به گذشته خود باز مى‏گردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمى‏رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد.


در آيه تبليغ با صيغه وعيد و اعلام خطر در خصوص نتايج وخيم كه در آينده دعوت وجود دارد سخن مى‏گويد، و تصريح مى‏كند كه همه چيز در معرض طوفان‏هاى هولناك قرار دارد. به طورى كه اگر اين تبليغ صورت نگيرد گويا رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله كلاً رسالت خود را تبليغ نكرده است.


در نگاهى ديگر اين آيه بر اين نكته دلالت دارد كه ولايت، اين بناى الهى استوار و گرانقدر پايان بخش اديان الهى و عصاره همه آنهاست. و لذا اگر اين امر خطير تبليغ نگردد كل اديان آسمانى فرو ريخته و منهدم مى‏شود. از اينجاست كه عظمت ولايت آشكار مى‏گردد، كه وجهى ديگر از نبوت است. اينكه دين و تشريع الهى جز با وجود يكى از اين دو حفظ نمى‏گردد. وقتى نبوت پنهان گردد ولايت آشكار مى‏شود و از دين محافظت مى‏كند و رهبرى را به دست مى‏گيرد.


لذا آيه‏اى كه پس از آيه تبليغ مى‏آيد به اين نكته اشاره مى‏كند كه اهل كتاب بدون امر ولايت و وصايت هيچ در دست ندارند. خداوند متعال مى‏فرمايد: »قل يا اهل الكتاب لستم على شى‏ء حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما انزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين«××× ۲ مائده /  ۶۸ . ×××: »بگو اى اهل كتاب، تا )هنگامى كه( به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده عمل نكرده‏ايد بر هيچ )آئين بر حقى( نيستيد« .


در واقع بر پا داشتن تورات و انجيل حقيقى و اصيل نيز نيز منوط به وجود و حضور پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله يا جانشين بر حق آن حضرت در امر وصايت و خلافت الهى است. اين است مفاد عبارت »ما انزل اليكم من ربكم« در خصوص امر ولايت نبى و جانشين آن حضرت.


هر كس دو آيه پيش از آيه تبليغ و آيه پس از آن را بخواند، در مى‏يابد كه اين آيات از يهود و نصارى سخن مى‏گويد. بلكه اين سوره -  يعنى سوره مائده -  تقريباً همه‏اش به اين قضيه پرداخته، و از سنت‏هاى الهى در مورد اين امت‏ها خبر داده، و ميثاق‏ها و پيمان‏هاى الهى كه خداوند از ايشان گرفته و اينكه چگونه آنها اين پيمان‏ها و ميثاق‏ها را نقض كرده‏اند سخن گفته است. خداوند متعال مى‏فرمايد:


»و لقد اخذ اللَّه ميثاق بنى‏اسرائيل و بعثنا منهم اثنى‏عشر نقيباً و قال اللَّه انى معكم لئن اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و آمنتم برسلى و عزَّرتموهم و اقرضتم اللَّه قرضاً حسناً لاكفِّرنَّ عنكم سيّئاتكم و لادخلنَّكم جنّات تجرى من تحتها الانهار فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضلَّ سواء السبيل«××× ۱ مائده /  ۱۲. ×××: »در حقيقت خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم و خدا فرمود من با شما هستم اگر نماز بر پا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد قطعاً گناهانتان را از شما مى‏زدايم و شما را به باغ‏هايى كه از زير )درختان( آن نهرها روان است در مى‏آورم پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد در حقيقت از راه راست گمراه شده است« .


سپس قرآن از نقض اين عهد و ميثاق سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: »فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرِّفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظّاً ممّا ذكِّروا به و لا تزال تطَّلع على خائنة منهم الا قليلاً منهم فاعف عنهم و اصفح ان اللَّه يحبُّ المحسنين«××× ۱ مائده /  ۱۳. ×××: »پس به )سزاى( پيمان شكستنشان لعنتشان كرديم و دل‏هايشان را سخت گردانيديم )به طورى كه( كلمات را از مواضع خود تحريف مى‏كنند و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند و تو همواره بر خيانتى از آنان آگاه مى‏شوى مگر )شمارى( اندك از ايشان )كه خيانتكار نيستند( پس از آنان درگذر و چشم‏پوشى كن كه خدا نيكوكاران را دوست مى‏دارد« .


گويا اين آيات صرفاً براى مقدمه‏چينى جهت آنچه در بيعت غدير و پس از آن رخ خواهد داد نازل شده است. گويا اين آيات انذار و بيم‏دهى است نسبت به سران مرتدّانى كه به تحريف و نقض بيعت و ميثاقى كه خود در روز بيعت انجام داده بودند و آن را قطعى نموده بودند پرداختند. كسانى كه فراموش كردند در غدير به على‏عليه السلام تبريك گفتند، و فراموش كردند به آن حضرت گفتند: تو مولى و سرور من و مولى و سرور همه مؤمنان شدى!


پس امت اسلامى جهره خود را فراموش كرده و خيانت خود را آشكار ساختند، و به جز عده‏اى اندك همگى مرتدّ شده و به ضلالت پيشينيان خود باز گشتند. فقط تعداد اندكى -  كه تعداد آنها سه يا چهار نفر بيشتر نبود -  همه از اسلام حقيقى بازگشتند.


اين جريان دقيقاً در امت عيسى‏عليه السلام رخ داد. خداوند متعال مى‏فرمايد: »و من الذين قالوا انّا نصارى اخذنا ميثاقهم فنسوا حظّاً ممّا ذكِّروا به فأغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة و سوف ينبِّؤهم اللَّه بما كانوا يصنعون«××× ۲ مائده /  ۱۴. ×××: »و از كسانى كه گفتند ما نصرانى هستيم از ايشان )نيز( پيمان گرفتيم و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند فراموش كردند و ما )هم( تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم و به زودى خدا آنان را از آنچه مى‏كرده‏اند )و مى‏ساخته‏اند( خبر مى‏دهد« .

ساير آيات نيز در خصوص اين دو امت گمراه سنت‏ها و بدعت‏هايى كه نهادند سخن مى‏گويد. از ايشان و از تورات و انجيل و تعاليم الهى سخن مى‏گويد، و به جز برخى مسائل فرعى ديگر كه سوره بدان پرداخته است، در پايان به سخن گفتن از امت مسيح و آنچه بر سر آنها آمد پرداخته، و حسن خاتمه آن چنين است كه خداوند متعال مى‏فرمايد:


»قال اللَّه هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم«××× ۱ مائده /  ۱۱۹. ×××: »خدا فرمود اين روزى است كه راستگويان را راستى‏شان سود بخشد براى آنان باغ‏هايى است كه از زير آن نهرها روان است هميشه در آن جاودان اند خدا از آنان خشنود است و آنان از او خشنود هستند اين است رستگارى بزرگ« .


اين اهل‏بيت حضرت مصطفى‏عليهم السلام هستند كه حضرت اللَّه سبحانه و تعالى به ما دستور داده است كه با ايشان باشيم و فرموده است: »يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و كونوا مع الصادقين«××× ۲ توبه /  ۱۱۹. ×××: »اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد« .


به تعبير ديگر: آيه تبليغ سوره مائده را به دو نيم كرده و ماقبل آن و مابعد آن همچون دو بالى است كه توسط آنها در فضاى سنن الهى پرواز مى‏كند. قضيه عهد و ميثاق و واليان الهى را بيان كرده است، و آنچه بر سر اين دو نبوت پس از آنكه امت‏هايشان ميثاق ولايت و وصايت را نقض كردند آمد.


مصيبت‏ها و رسوايى‏ها و محنت و رنج‏هايى كه بر سرشان باريد، و دستورات و تعاليم نازل شده در تورات و انجيل از ميان رفت. تا كار به جايى كشيد كه تورات و انجيل را ضايع كرده و كلام الهى را تحريف نمودند. سپس متون ديگرى را خود تدوين كردند، آن هم مطابق با هواى نفس و ميل راهبان و عالمان يهود و نصارى.

در نتيجه، مهم‏ترين بخش دو رسالت عظيم دو پيامبر بزرگ در تاريخ قديم ضايع شد و از ميان رفت. قرآن كريم هم با تفصيل زياد از اين دو امت سخن گفته، تا عبرتى باشد براى صاحبان خرد.


اگر عصمت و پاسبانى و نگاهبانى خداوند در روز غدير بر پيامبر ما محمدصلى الله عليه وآله نازل نشده بود، و اگر تأكيد الهى مبنى بر حفظ قرآن وجود نمى‏داشت، رسالت الهى نيز در مسير طوفان‏هايى كه بر امت‏هاى گذشته وزيد قرار مى‏گرفت. ما نيز متفرق مى‏شديم، و امروز مجموعه‏اى از كتاب‏هاب مقدس اما تحريف شده در اختيارمان بود! ولى خداوند فرموده است: »انّا نحن نزَّلنا الذكر و انّا له لحافظون«××× ۱ حجر /  ۹. ×××: »بى‏ترديد ما اين قرآن را نازل كرده‏ايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود« .


   يكى از شاخص‏هاى زندگى حضرات معصومين‏عليهم السلام تبليغ غدير به شكل‏هاى مختلف تبليغى است. از جمله تبليغ غدير با آيه تبليغ است كه ذيلاً به بيان آن مى‏پردازيم:


۱-  استناد امام باقرعليه السلام به آيه »تبليغ« در برابر حسن بصرى

لب فرو بستن از حقايق قرآنىِ غدير، يكى از ضربه‏هاى شكننده‏اى است كه دشمنان اهل‏بيت‏عليهم السلام توانسته‏اند با سكوت‏هاى بى‏جاى خود بر پيكره فرهنگى جامعه اسلامى وارد كنند و با بى‏خبر گذاشتن جامعه از حقايق ولايت راه را براى سقيفه هموار كنند.


يكى از دشمنان مرموز و موذى و منافق خاندان نبوت حسن بصرى است. حسن بصرى از محدثان سقيفه است كه با نفاق خود گفته‏هايش را مقبول همه قرار مى‏داد و دورويى او براى همه معلوم بود. او كه عمرى طولانى نمود و از زمان اميرالمؤمنين‏عليه السلام تا امام باقرعليه السلام زنده بود، ادعاى تقدس نيز داشت.

يكى از موارد، نفاق او در تفسير آيات قرآن بود، كه در اين جهت نيز شهرتى به دست آورده بود. او آيات مربوط به اهل‏بيت‏عليهم السلام را بيان نمى‏كرد و درباره آنها به ابهام مى‏گذراند. اين كار او ضربه سنگينى به رواج فرهنگ اهل‏بيت‏عليهم السلام در ميان مردم مى‏زد.


در چنين شرايط حساسى كه حسن بصرى خود را در اجتماع به عنوان يك مرجع علمى معرفى كرده بود، در مجلس امام باقرعليه السلام آيات غدير مطرح شد و سكوتى كه حسن بصرى درباره آنها به خرج مى‏دهد. مردى به نام اعشى عرض كرد: حسن بصرى آيه »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ ...«××× ۱ مائده /  ۶۷ . ××× را مى‏خواند و مى‏گويد درباره مردى نازل شده و نام او را نمى‏گويد!


امام باقرعليه السلام با شنيدن اين خبر حضرت موقعيت را مغتنم شمرده و از همين فرصت تبليغ غدير را نشانه رفت و فرمود:


او را چه شده است! خدا نمازش را قبول نكند. اگر مى‏خواست خبر مى‏داد درباره چه كسى نازل شده است. جبرئيل بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد و عرض كرد: خداوند به شما امر مى‏كند امتت را راهنمايى كنى كه وليّشان كيست و اين آيه را نازل كرد.


پيامبرصلى الله عليه وآله هم قيام كرد و دست على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ.××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۰ ح ۳۴. ×××


۲-  امام صادق‏عليه السلام و آيه »تبليغ« پشتوانه قرآنى غدير

قرآن سند دائمى و ترازوى سنجش فكر و اعتقاد يك مسلمان است. هر اعتقادى كه بر آيه‏اى از قرآن استوار باشد استحكام كتاب اللَّه را به خود مى‏گيرد و از گزند شبهه پراكنان در امان مى‏ماند.

امام صادق‏عليه السلام در اين باره فرمود: هر كس دينش را از كتاب خداوند بياموزد كوه‏ها از جا كنده مى‏شوند قبل از اينكه او تكانى بخورد.


راوى پرسيد: در قرآن كدام آيه است؟ حضرت نمونه‏هايى را ذكر كردند تا آنكه درباره مستند قرآنىِ غدير چنين فرمود: از جمله قول خداوند عزوجل است كه مى‏فرمايد: »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ« .××× ۱ مائده /  ۶۷ . ×××


از همين جاست قول پيامبرصلى الله عليه وآله كه به على‏عليه السلام فرمود: اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ ... .××× ۲ بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۱۰۳. ×××


۳-  امام صادق‏عليه السلام و آيه »تبليغ« آخرين دستور قرآنى غدير

امام صادق‏عليه السلام بين دستور و اجراى غدير دو مرحله را طبق آيات قرآن بيان مى‏فرمايد، كه نشان از دقيق بودن مسئله غدير در مقدر الهى دارد. مرحله اول دستور اصلى نصب امام است كه در سوره انشراح آمده و حضرت در تفسير آن را چنين فرمود:


خداوند عزوجل به پيامبرش فرمود: »فَاِذا فَرَغتَ فَانصَب وَ اِلى رَبِّكَ فَارغَب«××× ۳ انشراح /  ۸ ۷ . ×××: »وقتى فراغت يافتى منصوب كن و به سوى پروردگارت رغبت نما« ، تفسيرش اين است: »آنگاه كه فراغت يافتى عَلَم و علامت خود را نصب كن و وصيَّت را معرفى نما و فضيلت او علناً بيان كن« .


مرحله دوم دستور اجراى آن بود كه در نزديكى غدير خم نازل شد و واقعه غدير بر اساس آن شكل گرفت. امام صادق‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايد:

تا آنگاه كه از حجةالوداع باز مى‏گشت آيه »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ ... «××× ۱ مائده /  ۶۷ . ××× نازل شد. حضرت مردم را ندا داد تا جمع شوند و فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ.××× ۲ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۴ ح ۷. ×××


۴-  امام هادى‏عليه السلام در شرح كيفيت خطابه غدير

با جنايات سقيفه، امامان غدير كِى مى‏توانستند روز غدير را به زيارت صاحب غدير اختصاص دهند، تا چه رسد به اينكه زيارتنامه غديرى به مردم بياموزند؟ در جايى كه خفقان بنى‏عباس به اوج خود رسيده و متوكل‏ها دشمنى خود را با صاحب غدير علنى كرده‏اند؛ و اينك دهمين امام غدير را به صورت تبعيد از مدينه به سامرا آورده‏اند.


موقعيت بسيار حساسى بود كه امام على النقى‏عليه السلام در سالى كه معتصم عباسى آن حضرت را از مدينه به سامرا تبعيد كرد، در روز عيد غدير بتواند به كوفه بيايد. سپس در نجف اميرالمؤمنين‏عليه السلام را زيارت كند و زيارتنامه مفصلى كه يك دور كامل اعتقادى درباره فرهنگ غدير است بخواند و ماجراى غدير را ضمن آن به ما بياموزد و خطاب به جدش اميرالمؤمنين‏عليه السلام بفرمايد:


من شهادت مى‏دهم كه پيامبرصلى الله عليه وآله آنچه درباره تو از سوى خدا نازل شده بود ابلاغ كرد و امر خدا را امتثال نمود و اطاعت و ولايت تو را بر امتش واجب كرد و براى تو از آنان بيعت گرفت و تو را صاحب اختيار مؤمنين قرار داد، همان گونه كه خداوند اين مقام را براى تو قرار داد.


سپس خدا را بر اين مطلب شاهد گرفت و فرمود: آيا فرمان الهى را به شما رساندم؟ گفتند: آرى رساندى. فرمود: خدايا شاهد باش و تو براى شاهد بودن و قضاوت بين بندگان كافى هستى.

من شهادت مى‏دهم كه خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد تا صاحب اختيارىِ تو را بر امت علناً اعلام كند تا مقام شامخ تو را بلندتر نمايد و برهان و دليل تو را اعلان نمايد و سخنان باطل را خط بطلان كشد و عذرها را قطع نمايد.


آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از فتنه فاسقين نگران شد و تقيه از منافقين را مطرح نمود، پروردگار جهان بر او وحى فرستاد كه »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ« .


اين بود كه آن حضرت سنگينى سفر را بر خود هموار نمود و در شدت گرماى ظهر بپاخاست و خطبه‏اى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه آنان پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آرى به خدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش. سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبوده‏ام؟ گفتند: آرى. پس دست تو را گرفت و فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ.


ولى به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده كمى ايمان نياوردند؛ و اكثرشان جز زيان كارى چيزى به دست نياوردند ... .


خدايا لعنت كن كسانى را كه حق وليت را غصب نمودند و عهد و پيمان او را انكار نمودند بعد از يقين و اقرار به ولايت او در روزى كه دين را برايش كامل نمودى.××× ۱ مصباح المتهجد: ص ۶۹۱ . بحار الانوار: ج ۹۷ ص ۳۶۰.

   نكته‏اى در آيه تبليغ است و آن اينكه:


در آيات قبل و بعد از آيه تبليغ نيز عبارت »ما انزل« آمده است: آيه ۶۶ : »ما انزل اليهم من ربهم« ، آيه ۶۷ : »ما انزل اليك من ربك« ، آيه ۶۸ : »ما انزل اليكم من ربكم« .

اين يك امر تصادفى نيست كه در سه آيه پشت سر هم، سه مورد »ما انزل« آمده باشد. مورد اول و سوم مربوط به كتاب آسمانى است كه مردم بايد آن را به پا دارند تا از بركات آن در دنيا و آخرت بهره‏مند شوند، و مورد دوم مربوط به رهبرى جامعه است كه بايد از سوى خدا تعيين گردد، و پس از پيامبرصلى الله عليه وآله در قالب امام سرپرستى جامعه را بر عهده گيرد.


اعجاز قرآن را ببينيد؛ خدا امامت على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را بين دو كتاب آسمانى قرار داده است. در يك آيه مى‏فرمايد: اگر كتاب خدا را به پا داريد اوضاع اقتصاديتان خوب مى‏شود. در آيه ديگر مى‏فرمايد: اگر كتاب آسمانى را به پا نداريد هويت نداريد و هيچ هستيد. در ميان اين دو آيه مى‏فرمايد: اى پيامبر! على‏عليه السلام را معرفى كن. يعنى كتاب آسمانى و امام معصوم‏عليه السلام در كنار هم، چنانكه پيامبرصلى الله عليه وآله در حديث ثقلين فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل‏بيتى.


   قرآن كتاب اعظم و امّ الكتاب مسلمانان، اولين كتابى است كه غدير را با ابديت خود پيوند داده است. غدير نيز، قبل از واقعه و مقارن آن و بعد از اجراى آن در پناه قرآن بوده، و نزول آيات پى در پى آن را پشتيبانى كرده‏اند. بنابراين قبل از معرفى هر كتابِ ديگرى بايد بگوييم: قرآن حامل غدير است و طى چهارده قرن فرهنگ غدير را با حضور خود بين همه نسل‏هاى مسلمان به خانه‏هاى آنان برده و در اختيار بزرگ و كوچكشان قرار داده است.


با در نظر گرفتن اين ارتباط عميق، هر كتابى كه در اعتقادات، حديث، تاريخ و تفسير در اسلام نوشته شده، به عنوان يكى از اساسى‏ترين فرازهاى دين »آيات غدير« را مطرح ساخته و به تبيين آن پرداخته است.


اولين كتاب در اسلام كه واقعه غدير را مطرح كرده »كتاب سليم بن قيس هلالى« است، كه در موارد متعددى از آن آيه »تبليغ« و »اكمال« مطرح شده و ارتباط مستقيم آن با واقعه غدير از لسان پيامبر و امامان‏عليهم السلام بيان شده است. پس از آن هم تفاسير و كتاب‏هاى تاريخى و اعتقادى اين حقيقت بزرگ را درباره غدير ثبت كرده‏اند، به گونه‏اى كه هر جا سخن از »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...« و »الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينِكُمْ ...« به ميان آمده، فوراً غدير مطرح شده است، و هر جا سخن از غدير بوده فوراً اين آيات تداعى شده است.


اين حقيقت غديرى قرآنى، كم كم شكل جدى ترى به خود گرفته، و با شبهه افكنى‏هايى كه دشمنان از فشار عظمت آن به ميان آورده‏اند، توجه بيشترى را به خود جلب كرده است؛ به گونه‏اى كه در كتاب‏هاى تاريخى و حديثى به صورت فصلى خاص با عنوان »آيات غدير« يا »غدير در قرآن« مطرح شده است.


   همچنين مراجعه شود به عنوان: قرآن /  آيه »تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ...« .


   يكى از مفاهيم عميق در زيارت غديريه، رابطه آيات قرآن با ولايت و امامت و اميرالمؤمنين‏عليه السلام است. يكى از آياتى كه در زيارت غديريه به آن استشهاد شده آيه ۶۷ از سوره مائده يا همان آيه تبليغ است:


اين آيه مشهور غدير را امام هادى‏عليه السلام با تفصيلى گويا بيان نموده است، كه ما به نقل مضمون آن به اختصار بسنده مى‏كنيم:


پيامبرصلى الله عليه وآله درباره على‏عليه السلام دعاهايى مى‏فرمود. خداى تعالى اين دعاها را مستجاب فرمود و بيان داشت كه به ولايت او پس از حضرتت رضايت دارم.××× ۱ مانند احاديثى كه ذيل آيات ۲۵ تا ۳۴ سوره طه روايت شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله دعا كرد تا خداوند على‏عليه السلام را وزير و برادر او قرار دهد، و خداوند مستجاب فرمود. ××× پس به حضرتش امر فرمود به جهت اعلاء شأن اميرالمؤمنين‏عليه السلام و باطل كردن سخنان بيهوده و قطع عذرها، اين نعمت را اظهار كند. پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏خواست از فتنه منافقان - كه دشمن على‏عليه السلام بودند -  بر حذر باشد. در اين هنگام آيه غدير نازل شد و پيامبرصلى الله عليه وآله را امان داد.

در اينجا بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله زحمت آن مسير طولانى را به خود پذيرفت، و در گرماى ظهر به پا خاست و خطبه خواند. پس آنگاه كسانى كه به پيامبرصلى الله عليه وآله ايمان آورند كم بودند و شمار زيادى از مردم جز در مسير زيانكارى پيش نرفتند.


تا اينجا كلام امام هادى‏عليه السلام بود كه مضمون آن به اختصار نقل شد. جاى اين سؤال باقى است كه چرا مردم با وجود آن بيعت تاريخى، اين همه به ولايت پشت كردند؟


بازگويى اين پرسش و پاسخ نيز مفيد است: محمود بن لبيد گويد: پس از شهادت رسول‏خداصلى الله عليه وآله، حضرت فاطمه‏عليها السلام بر سر قبور شهدا مى‏رفت و بر سر قبر حمزه سيدالشهداء مى‏گريست. روزى در آن محل به خدمت حضرتش رسيدم... ، و پرسيدم: اى بانوى من، از شما مسئله‏اى مى‏پرسم كه در سينه‏ام موج مى‏زند.


فرمود: بپرس. گفتم: آيا رسول‏خداصلى الله عليه وآله قبل از وفاتش بر امامت على‏عليه السلام تصريح فرمود؟ فرمود: شگفتا ! آيا روز غدير خم را فراموش كرديد؟ و پس از بيانات ديگر فرمود: به خدا قسم اگر حق را نزد اهلش وا مى‏گذاردند و عترت پيامبرشان را پيروى مى‏كردند، هيچ گاه دو نفر درباره خداى تعالى اختلاف نمى‏كردند، و )حق را( آيندگان از گذشتگان به ارث مى‏بردند، تا آنگاه كه قائم ما -  نهمين از نسل حسين‏عليه السلام-  قيام كند. اما آن را كه خدا مؤخّر قرار دهد مقدّم داشتند، و آن را كه خدا مقدّم داشته پشت سر گذاردند... .××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۳۵۴  - ۳۵۲. كفاية الاثر: ص ۱۹۹. ×××


اين پرسش و پاسخ زمانى انجام مى‏گيرد كه از اين واقعه تاريخى و شكوهمند، با آن همه مقدمه و مؤخّره بياد ماندنى، هنوز يك سال نگذشته است. آيا بانوى بانوان حق ندارد از اين گونه سؤال‏ها اظهار شگفتى كند؟! جملات بعدى دخت پيامبرعليها السلام نيز تفسير آيه‏اى است كه قبل از آيه غدير بيان شده است: و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را كه از جانب پروردگارشان به آنان فرستاده شده را به پا مى‏داشتند، همانا از بالاى سر و از زير پاهاى خود )بركات الهى را( مى‏خوردند... .××× ۲ مائده /  ۶۶ . ×××

آيا اين آيه تعريض و كنايتى به امت اسلام نيست؟ مگر پيامبرصلى الله عليه وآله بارها نفرموده بود كه تمام حركات امت‏هاى گذشته به دست اين امت تكرار خواهد شد؟ رفتار بنى‏اسرائيل با تورات و هارون، و رفتار نصارى با انجيل و حواريون چگونه بود؟××× ۱ تفصيل اين كلام در كتاب كفاية الخصام: ج ۶ و ۷ آمده است. كفاية الخصام، ترجمه غاية المرام، شرح و تحقيق و تعليقات: محمدحسين صفاخواه، چاپ انتشارات آمه، تهران. و نيز مراجعه شود به: مقاله مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبائى كه در آن كتاب آمده است. ×××


   از جمله نكاتى كه در مورد آيه تبليغ مى‏توان بيان كرد اينكه خداوند امامت را ادامه رسالت و همتاى آن مى‏داند. از اين رو در حادثه جهانى غدير خم به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: اگر نصب على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را به دست خود انجام ندهى و ولايت را تبيين نكنى، اصلاً به رسالت الهى عمل نكرده‏اى؛ يعنى رسالت منهاى امامت معادل با رسالت منهاى رسالت است، زيرا آنچه اساس رسالت را حفظ مى‏كند همان امامت است.


بهترين معرّف براى عظمت روز غدير و حادثه جهانى اين روز قرآن و عترت است. چه حادثه‏اى در روز هجدهم ماه ذى‏حجه در سرزمين غدير رخ داد كه اين روز را براى ابد عيد كرد؟ خداى سبحان در آيه تبليغ به رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس« . گر چه پيامبرصلى الله عليه وآله داراى مقام نبوت نيز هست، ولى در اين پيام آسمانى رسالت او مطرح است.


در ذيل همين آيه مى‏فرمايد: »و اللَّه يعصمك من الناس« : »خدا تو را از آسيب مردم حفظ مى‏كند. خداى سبحان فرمود خدا تو را از آسيب مردم مصون نگاه مى‏دارد.


در حقيقت آنچه سر همبندى كرده‏اند افسوس افسونگران است، و افسونگر هر جا برود رستگار نمى‏شود. مردم خواهند ديد كه در صحنه مسابقه اژدهايى حركت مى‏كند ولى چيزى جز چوب‏هاى خشك و طناب‏هاى بى‏روح و سرد نيست. آخرالامر هم كيد و صنع ساحران را بلعيده مى‏شود، نه چوب و عصا و طناب. خداى سبحان با چنين اهميتى حادثه غدير را براى رسول گرامى‏صلى الله عليه وآله تحليل و تبيين كرد.


   اگر كسى بر آن شود تا غدير را در يك جمله معرفى كند، مى‏تواند بگويد: غدير پيمانه و ظرفى است كه تمام فداكارى‏هاى رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله در آن گرد آمده، و گنجينه تمام احكام و آدابى است كه خداى متعال بر پيامبر خويش فرو فرستاده است. اين حقيقت و پيوند ناگسستنى بعثت و خاتميت با غدير در اين آيه از قرآن تبلور يافته كه مى‏فرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته ...«××× ۱ مائده /  ۶۷ . ×××: اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى.


توصيف ديگر غدير اين است كه بوستان تمام فضائل، اخلاق، والايى‏ها و خوبى‏هاست. بلكه غدير عين والايى‏هاست و تحولات مدنى و فرهنگى و معنوى وام‏دار غدير هستند، چرا كه مهم‏ترين عامل ماندگارى كيان دين و ملت اسلام است، و منكر غدير با اين ويژگى‏ها، در حقيقت منكر تمام ارزش‏هاى والاى اسلامى است. غدير، مدرسه و فرهنگ اميرالمؤمنين‏عليه السلام است كه مى‏تواند تمام بشريت را قرين سعادت و شادكامى گرداند.


صاحب مدرسه غدير، يعنى اميرالمؤمنين‏عليه السلام در عظمت و منزلت، در مرتبه پس از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله است، چه اينكه وى چنان منزلت والايى دارد كه هيچ كس را ياراى همسنگى با او نيست. از همين رو امام صادق‏عليه السلام درباره »حكم بن عتيبه« كه مى‏خواست از غير طريق على‏عليه السلام به مراتب خداشناسى دست يابد، فرمود: ...فليشرق و ليغرّب، اما و اللَّه لا يصيب العلم الا من اهل‏بيت نزل عليهم جبرئيل××× ۲ كافى: ج ۱ ص ۳۹۹. ×××: برود و شروق و غرب را در نوردد، آگاه باشيد كه به خدا سوگند )هر كجا كه رود( به علم )واقعى( دست نخواهد يافت مگر از محضر كسانى كه جبرئيل بر آنان نازل شده است.

حق نيز همين است كه روى برتافتن از مدرسه و فرهنگ پيامبر و اهل بيتش‏عليهم السلام دليل روشن و خدشه ناپذير تيره‏روزى و سيه‏بختى است. و دانش، هر مرتبه و جايگاهى داشته باشد، اگر از خاستگاهى جز خاندان رسالت به دست آيد ارج و ارزش نخواهد داشت، زيرا چنين دانشى از ارزش‏هاى اخلاقى و معنوى تهى و از روح شريعت به دور است.


همچنين هر مسيرى كه به غدير نرسد، عليه دين است و هر چه بر ضد و مخالف دين باشد مخالف خدا و رسول و خاندان پاك او است. چرا كه تمام ارزش‏ها و والايى‏هاى اخلاقى در غدير نهفته است و از آن جوشش مى‏گيرد.


   در مورد آيه تبليغ بد نيست به نكته‏اى اشاره شود، و آن اينكه:


اولين و اصلى‏ترين هدف پيامبران‏عليهم السلام رساندن پيام خداوند به مردم است، تا حجت بر آنان تمام شود. خداوند در قرآن اين هدف را چنين بيان مى‏كند:


»انّا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داوود زبوراً . و رسلاً قد قصصناهم عليك من قبل و رسلاً لم نقصصهم عليك و كلّم اللَّه موسى تكليماً . رسلاً مبشّرين و منذرين لئلا يكون للناس على اللَّه حجة بعد الرسل و كان اللَّه عزيزاً حكيماً«××× ۱ نساء /  ۱۶۵  - ۱۶۳. ×××: ما به تو وحى كرديم همچنان كه به نوح و پيامبران بعد از او نيز وحى كرديم به ابراهيم اسماعيل اسحاق يعقوب اسباط عيسى ايوب يونس هارون و سليمان وحى نموديم و به داوود هم زبور را عطا كرديم. همچنين بر پيامبرانى كه شرح حال آنان را براى تو گفتيم و آنان كه شرح حالشان را نگفتيم وحى فرستاديم و خدا با موسى به طور آشكار و روشن سخن گفت. رسولان را فرستاد تا بشارت دهنده و انذار كننده باشند تا آنكه پس از فرستادن رسولان مردم را بر خدا حجتى نباشد و خدا هميشه مقتدر و همه كارهاى او مطابق حكمت است.

پس هدف اصلى پيامبران‏عليهم السلام اتمام حجت خداوند بر خلق و وظيفه پيامبر تنها ابلاغ است. خداوند اين وظيفه را چنين بيان مى فرمايد: »ما على الرسول الا البلاغ و اللَّه يعلم ما تبدون و ما تكتمون«××× ۱ مائده /  ۹۹. ×××: بر پيامبر جز تبليغ وظيفه‏اى نيست و خدا از آشكار و پنهان شما آگاه است.


بنابراين پيامبر بعد از ابلاغ پيام خداوند وظيفه‏اى ندارد كه مردم را به اجبار به راه راست ببرد. گذشته از آنكه توانايى چنين كارى را هم ندارد. خداوند اين واقعيت را چنين بيان مى‏كند: »فذكّر انما انت مذكّر . لست عليهم بمسيطر«××× ۲ غاشيه /  ۲۳. ×××: تو خلق را متذكر ساز كه وظيفه پيامبرى تو غير از اين نيست. تو مسلط بر آنان نيستى.


گذشته از اين وظيفه اصلى، پيامبران‏عليهم السلام وظيفه ديگرى نيز دارند و آن اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله بايد با توجه به دين خدا طرحى نو در جامعه بشرى در اندازد و امتى را به وجود آورد كه سرنوشت بشر را تغيير دهد. اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين وظيفه را چنين بيان مى كند:


فبعث اللَّه محمداًصلى الله عليه وآله بالحق، ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته... ، بقرآن قد بيّنه و احكمه××× ۳ نهج البلاغه: خطبه ۱۴۷. ×××: خداوند پيامبرصلى الله عليه وآله را با قرآن كه متقن بيان كرده بود برانگيخت تا بندگانش را از عبادت بت‏ها خارج سازد و به عبادت خدا برساند و از اطاعت شيطان خارج كند و به اطاعت خدا در آورد.


امت واحده اسلامى زمانى تحقق پيدا خواهد كرد كه در همه زمينه‏ها و زواياى زندگى انسان احكام خدا حاكم باشد. طبعاً ضرورى‏ترين مسئله براى امت اسلامى رهبرى است. تا رسول‏خداصلى الله عليه وآله زنده است، منصب به عهده او است و مسلمانان موظف اند در تمام مسائل داورى و حاكميت او را بپذيرند. به آيه توجه كنيد: »فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً«××× ۱ نساء /  ۶۵ . ×××: نه چنين است قسم به خداى تو كه اينان به حقيقت ايمان نمى‏آورند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه به هر حكمى كه كنى هيچ گونه اعتراضى در دل نداشته و كاملاً از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.


پس از رسول‏خداصلى الله عليه وآله رهبرى امت بايد به دست كسانى سپرده شود كه از نظر علم خدادادى و عصمت همانند رسول‏خداصلى الله عليه وآله باشند، تا كشتى امت اسلامى به ساحل نجات برسد.


   ممكن است با توجه به ظاهر آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك...« اين گونه قضاوت شود كه روز غدير فقط روز »ابلاغ ولايت« است، و رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله در آن روز همين مقدار كه ولايت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام را به مسلمانان ابلاغ كرد خشنود بود! ولى اين تفكر كامل نيست، بلكه غدير ابعاد بسيار گسترده‏ترى دارد.


اگر كسى بگويد: واژه »بلّغ« يعنى ابلاغ كن و به مردم برسان، و »ما انزل اليك« يعنى امامت و ولايت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام. پس روز غدير تنها روز »ابلاغ ولايت« است.


در مقام پاسخ اين سؤال مى‏توان گفت:


درست است كه واژه »بلّغ« يعنى ابلاغ كن و به مردم برسان و مردم را آگاهى ده، اما متعلق آن در آيه ذكر نشده كه چه چيزى را ابلاغ كن؟ اين مطلب از ظاهر آيه روشن نيست و جمله »ما انزل اليك« عام است. آيا »آنچه بر تو نازل كرديم« چه چيزى است؟


آيا تنها ابلاغ ولايت است؟

آيا معرفى امام است؟

آيا معرفى امامان معصوم‏عليهم السلام تا رجعت و قيامت است؟

آيا تعيين سيستم رهبرى اسلام است؟

يا موضوع »ما انزل اليك« تئورى و عملى است؟

يعنى هم امامان معصوم را معرفى كن و هم براى آنان بيعت بگير؟ تا پس از »بيعت عمومى« كسى نتواند در امامت شك و ترديد داشته و باور مسلمانان را دچار تزلزل كند.


در پاسخ اين سؤالات بايد گفت: با توجه به آيه ۳ سوره مائده و پيام‏هاى آن و تداوم هشدارها، اين حقيقت به اثبات مى‏رسد كه نظريه اول درست نيست؛ اينكه مقصود تنها ابلاغ ولايت باشد. بلكه نظريه دوم را به اثبات مى‏رساند. چرا كه در ادامه آيه آمده است: »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« : اگر اين كار را انجام ندهى رسالت او )خدا( را به اتمام نرسانده‏اى.


پس متعلق »ما انزل« چه چيز بسيار مهمى است كه اگر انجام نشود رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله ناقص است. رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله نيز از هراس دارد كه نپذيرند. اگر فقط ابلاغ ولايت بود كه ترسى نداشت، چون پيشتر هم بارها اين ابلاغ را انجام داده بود؛ پيامبرصلى الله عليه وآله بارها و بارها در محراب و منبر، در مدينه و ديگر شهرها، در آستانه جنگ‏ها و پس از پيروزى‏ها ولايت و وصايت امام على‏عليه السلام را ابلاغ فرموده بود. نه از كسى ترسيد و نه از فردى اجازه گرفت. مثل حديث منزلت كه در آستانه جنگ تبوك و در آستانه فتح خيبر بيان فرمود.


آيا در غدير چه اتفاقى مى‏خواست بيافتد كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله مى‏هراسيد، تا جايى كه فرشته وحى حضرتش را دلدارى داد و اين آيه را مى خواند: »و اللَّه يعصمك من الناس« : خداوند تو را از آسيب بدخواهان حفظ مى‏كند.


نكته مهم‏تر اينكه: متعلق جمله »ما انزل اليك« چه مطلب بسيار مهمى است كه پس از تحقق آن اين حقايق در آيه اكمال مطرح شد:

اكمال دين: »اليوم اكملت لكم دينكم« .

اتمام نعمت الهى: »و أتممت عليك نعمتى« .

جاودانگى اسلام: »و رضيت لكم الاسلام ديناً« .

يأس و نااميدى كافران: »اليوم يئس الذين كفروا« .


پس به طور يقين نظريه اول درست نيست و بايد متعلق »ما انزل اليك« تحقق ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام همراه با »بيعت عمومى« باشد. اينكه فرمود: »اى رسول )خدا( امروز آنچه را بر تو نازل كرديم به مردم برسان« يعنى ولايت حضرت على‏عليه السلام و يازده امام از فرزندان اوعليهم السلام را ابلاغ كن، و سپس از مسلمانانى كه به بركت مراسم حج از سراسر جهان در اين سرزمين گرد آمده‏اند و ديگر چنين اجتماعى پديد نخواهد آمد، بيعت و اعتراف بگير. به تعبير ديگر: مسئله امامت را در بينش و باور و با اعتراف عمومى، و در عمل با بيعت عمومى به انجام رسان. چون در غدير پس از انتخاب الهى و ابلاغ رسول‏خداصلى الله عليه وآله، بيعت عمومى مردم نيز تحقق يافت.


به ديگر بيان: تنها ابلاغ ولايت تنش‏زا نيست و امت را به فروپاشى تهديد نمى‏كند و شورش‏هاى مسلحانه را به همراه ندارد و پيامبرخداصلى الله عليه وآله را نمى‏ترساند، كه ۳ بار از جبرئيل درخواست استعفا كند! همه اين ترس‏ها و نگرانى‏ها براى تحقق »بيعت عمومى« بود.


   با تأمل در آيه ابلاغ نكاتى به دست مى‏آيد كه قابل ذكر است:


نكته اول: اول آنكه موضوع خلافت حضرت على‏عليه السلام همچون احكام دين مستند به وحى الهى است، و رسول‏خداصلى الله عليه وآله موظف است آن را به مردم ابلاغ نمايد. وقتى پاى وحى به ميان آيد، خطا و نسيان و اغراض شخصى و مسائل عاطفى -  كه از خويشاوندى نشأت مى‏گيرد -  به كلى منتفى است. اين امر، امر خداست كه به زبان رسول‏صلى الله عليه وآله جارى گشته است، كه جمله »فأوحى الىّ« در خطبه دليل بر آن است.


نكته دوم: رساننده حكم شخص رسول‏خداصلى الله عليه وآله است، چرا كه فرمود: »يا ايها الرسول« . و بنا بر آيات سوم و چهارم سوره نجم حضرتش از پيش خود نمى‏گويد و از طرف خدا مأمور است.

نكته سوم، رسول‏خداصلى الله عليه وآله در تمام احكام جز رساندن آن وظيفه ديگرى ندارد، چه مردم قبول كنند و چه نكنند. پس اراده شخص رسول‏صلى الله عليه وآله در اين گونه از امور دخالتى ندارد، همچنان كه در تعيين رسول‏صلى الله عليه وآله چنين است. در يك جمله تعيين رسول‏صلى الله عليه وآله و جانشينى او با خداست، و كلمه »بلّغ« مثبِت مدعاى ما است.


از اينجا معلوم مى‏شود كه تعيين جانشين رسول با رسول نيست و رسول در آن نقش استقلالى ندارد. بلكه رسول رساننده و معرفى كننده وحى است. وقتى رسول نتواند جانشين تعيين كند، ديگران به طريق اولى نمى‏توانند.


اين نكات از كلمه »بلّغ« استفاده مى‏شود. در يك كلام بايد گفت: كلمه »بلّغ« دست مخلوق را -  هركس كه باشد -  در اين باب بسته است.


نكته چهارم: آنكه امامت و جانشينى حضرت على‏عليه السلام -  كه در آن زمان خاص بر رسول‏خداصلى الله عليه وآله نازل شد -  از روز ازل معين بود. همچنان كه احكام اسلامى از روز ازل معين بوده، ولى در زمان خاصى كه خداوند بر اساس حكمت بالغه خود صلاح دانسته به جامعه معرفى شده است. و لذا رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: معاشر الناس! ما قصرت فى تبليغ ما انزله اللَّه تعالى الىّ، و انا مبين لكم بسبب هذا الآية: اى گروه‏هاى مختلف مردم! من در تبليغ احكامى كه بر من نازل شده است كوتاهى نكرده‏ام، و تا كنون گفتنى‏ها را )بر حسب وظيفه‏اى كه داشته و دارم( براى شما گفته‏ام، و حالا براى شما سبب نزول اين آيه را بيان مى‏كنم )تا تصور نكنيد من از خود مى‏گويم( . چنانچه پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده است: كنت نبياً و آدم‏عليه السلام بين الماء و الطين××× ۱ بحار الانوار: ج ۱۶ ص ۴۰۲ ح ۱، به نقل از مناقب آل ابى‏طالب. ×××: من پيامبر بودم در حالى كه حضرت آدم‏عليه السلام هنوز ميان آب و خاك بود.


پس مرتبه ظهور بعد از مرتبه جعل است. دليل بر اين مدعا »ما اُنزل اليك« است، چون »اُنزِل« دلالت دارد بر اينكه حكم از جانب مقام ربوبى فرود آمده است. پس قطعاً حكم قطعى الهى است.

نكته پنجم: امامت و وصايت مهم‏ترين مسئله در دين است؛ به اين معنى كه تمام دين به آن بسته است. به عبارت ديگر دين بر مدار ولايت و امامت دور مى‏زند. در حقيقت، دين وجوداً و مدعى دائر مدار آن است. پس دين بدون امامت مانند پسته بدون مغز است.


شاهد بر اين معنى آنكه خدا مى‏فرمايد: »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالتك« ، در صورتى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله تمام احكام دين را قبلاً به مردم ابلاغ فرموده است. اما خداوند مى‏فرمايد: »اگر اين حكم را ابلاغ نكنى پس رسالتت را انجام نداده‏اى« . آيا اين كلام الهى دالّ بر اين نيست كه مغز تمام احكام، بلكه اصل و ريشه تمامى آن ولايت و امامت است؟ پس انصاف كجاست؟ و چگونه مى‏توان از كنار اين مسئله حياتى بى‏تفاوت گذشت؟


نكته ششم: معلوم مى‏شود كسانى در ميان مسلمين بودند كه با تمام قدرت در برابر اين حكم ايستاده بودند. حتى در صدد بودند كه اگر رسول‏خداصلى الله عليه وآله دست به اقدام در تبليغ اين حكم بزند، او را به قتل برسانند. اين احتمال از »و اللَّه يعصمك من الناس« استفاده مى‏شود.


   زيارت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در روز غدير كه امام هادى‏عليه السلام فرمودند××× ۱ بحار الانوار: ج ۹۷ ص ۳۶۰. ×××، دوره كامل عقائد شيعه درباره ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام و فضايل و سوابق و محنت‏هاى آن حضرت است. يكى از مضامينى كه در زيارت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در روز غدير آمده آيه تبليغ است:


إِنَّ اللَّهَ تَعالى اسْتَجابَ لِنَبِيِّهِ صلى اللَّه عليه و آله فيكَ دَعْوَتَهُ، ثُمَّ أَمَرَهُ بِإِظْهارِ ما أَوْلاكَ لِأُمَّتِهِ إِعْلاءً لِشَأْنِكَ وَإِعْلاناً لِبُرْهانِكَ وَ دَحْضاً لِلْأَباطِيلِ وَ قَطْعاً لِلْمَعاذِيرِ. فَلَمَّا أَشْفَقَ مِنْ فِتْنَةِ الْفاسِقينَ وَاتَّقى فيكَ الْمُنافِقينَ أَوْحى إِلَيْهِ رَبُّ الْعالَمينَ: »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ« . فَوَضَعَ عَلى نَفْسِهِ أَوْزارَ الْمَسيرِ وَ نَهَضَ فى رَمْضاءِ الْهَجيرِ فَخَطَبَ وَأَسْمَعَ وَ نادى فَأَبْلَغَ، ثُمَّ سَأَلَهُمْ أَجْمَعَ فَقالَ: هَلْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللَّهُمَّ بَلى. فَقالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ. ثُمَّ قالَ: أَلَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ فَقالُوا: بَلى. فَأَخَذَ بِيَدِكَ وَ قالَ: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ« . فَما آمَنَ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فيكَ عَلى نَبِيِّهِ إِلاَّ قَليلٌ وَلا زادَ أَكْثَرَهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ:


خداوند تعالى دعاى پيامبرش صلى اللَّه عليه و آله را درباره تو مستجاب كرد، و به او دستور داد تا ولايت تو را بر امت اظهار كند تا مقام تو را بلندمرتبه و دليل تو را اعلام كرده باشد و سخنان باطل را كوبيده و عذرهاى بى‏جا را ريشه كن كرده باشد. آنگاه كه از فتنه فاسقان احساس خطر كرد و از منافقان درباره تو ترسيد، پروردگار جهان به او چنين وحى كرد: »اى پيامبر، برسان آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر نرسانى رسالت او را نرسانده‏اى، و خداوند تو را از شر مردم حفظ مى‏كند« . پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سختى سفر را متحمل شد و در شدت حرارت ظهر بپا خاست و خطبه‏اى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه آنها پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آرى به خدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش. سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبوده‏ام؟ گفتند: آرى. پس دست تو )اميرالمؤمنين‏عليه السلام( را گرفت و فرمود: »هر كس من صاحب اختيار او بوده‏ام اين على صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار كن هر كس او را خوار كند« . ولى به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده كمى ايمان نياوردند و اكثرشان جز زيان‏كارى براى خود زياد نكردند.


   اجتماع غدير براى رفع هر ابهامى در مسئله ولايت بوده، و اگر بنا باشد همان مجلس آغاز ابهامى بزرگ در مسئله باشد، آن هم با به كار بردن يك كلمه عجيب كه اين همه پيچيدگى دارد، در اين صورت بايد گفت: اگر چنين مجلسى نبود مسئله ولايت بسيار واضح‏تر بود!!!


اينجاست كه آيه قرآن »وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ« محقق مى‏شود. يعنى اگر ابلاغ پيامى به اين صورت تحقق يابد كه مفهوم آن با گذشت چهارده قرن روشن نيست، پس در واقع ابلاغى نشده است!!


   تهديد در آيه »وإن لم تفعل فما بلَّغت رسالته« از نوع كلامى است كه به در مى‏گويند تا ديوار بشنود! منظور از اين تهديد آن مردمى هستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله خوف قبول نكردن آنان را داشت؛ چرا كه حضرت از ابلاغ ولايت ابايى نداشت، و در تمام عمر خود با اسلوب‏هاى مختلف به ابلاغ آن همت گماشته بود.


   در روايات آمده كه پس از نزولِ آيه »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...« در بازگشت از مكه به غدير اين آيه، آيه هفتم سوره مائده نازل شد؛ عبارت چنين است: فَاَنْزَلَ: »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...« ثُمَّ اَنْزَلَ: »اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّه عَلَيْكُمْ ...« .××× ۱ عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۱۵ ح ۱۵۱. ×××


   همچنين مراجعه شود به عنوان: سوره /  مائده.

  1. به همين مضمون ابن‏ تيميه هم مى‏ نويسد: در حجةالوداع پيامبرصلى الله عليه وآله از كسى خوف نداشت، چون مسلمانان دستورات او را عمل مى‏ كردند، و كافر هم در بينشان نبود و منافقين هم مخفى بودند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله از ناحيه مردم هيچ خوفى نداشت. منهاج السنه: ج ۷ ص ۳۱۶.
  2. اعلام الورى: ص ۱۲۳. بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۲۴۷. الصوارم المهرقه: ص ۷. از عامه: الدرّ المنثور: ج ۴ ص ۲۴۳. سنن بيهقى: ج ۹ ص ۳۳. مسند احمد: ج ۵ ص ۴۵۳ ش ۲۳۸۴۳. مجمع الزوائد: ج ۱ ص ۱۱۰. مسلم نيشابورى هم مى ‏نويسد: شخصى از حذيفه كه شاهد ماجرا بود مى‏ پرسيد: آيا جزو آن نفرات بوده است يا نه؟ حذيفه در پاسخ او گفت: اگر تو جزء آنها باشى تعداد آنها مى‏ شود پانزده نفر، كه دوازده نفر آنها دشمن خدا و رسول خداوندصلى الله عليه وآله هستند. و سه نفر هم عذر آوردند كه ما صداى پيامبرصلى الله عليه وآله را نشنيديم. البته مسلم اسم اين شخص را نياورده است. صحيح مسلم: ج ۴ ص ۲۱۴۴ ش ۲۷۷۹.
  3. الاحتجاج: ج ۱ ص ۵۶ .
  4. روضة الواعظين: ج ۱ ص ۸۹ .
  5. نازعات /  ۴۰.
  6. مريم /  ۵ .
  7. ذاريات /  ۲۸.
  8. الاعتقادات: ص ۱۱۱.
  9. يونس‏ عليه السلام /  ۱۵.
  10. هود /  ۳.
  11. مسند احمد: ج ۴ ص ۱۵۵.
  12.   فضائل الصحابه (احمد بن حنبل) : ج ۱ ص ۲۳۱.
  13.   المستدرك على صحيحين: ج ۳ ص ۱۵۰ الكنى و الاسماء (مسلم بن حجاج) : ج ۱ ص ۳۱۸. الضعفاء الكبير: ج ۱ ص ۱۷۸. تاريخ بغداد: ج ۱۱ ص ۲۱۶. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۴۴۷. تذكرة الحفاظ: ج ۳ ص ۹۹۵. لسان الميزان: ج ۵ ص ۴۸۶. الخصائص الكبرى: ج ۲ ص ۲۳۵. كنزل العمال: ج ۱۱ ص ۱۳۳.
  14. مجمع الزوائد: ج ۹ ص ۱۱۸.
  15. المستدرك على الصحيحين: ج ۳ ص ۱۵۱.
  16. صحيح بخارى: ج ۴ ص ۱۷۷. كتاب بدء الخلق: باب علامات النبوة. صحيح مسلم: ج ۸ ص ۱۸۶، كتاب الفتن، باب لا يقوم الساعة حتى يمرّ الرجل بقبر الرجل. :
  17. المستدرك على الصحيحين: ج ۴ ص ۵۲۶ .
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ نهج البلاغه: خطبه ۱۷۲.
  19. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۳ ص ۲۲۰. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۲۹۰.
  20. المعيار و الموازنة: ص ۴۱۰۹. شرح نهج البلاغه (ابن ابى ‏الحديد) : ج ۷ ص ۳۹. الجمل (ضامن بن شدقم) : ص ۶۹ .
  21. شرح نهج البلاغه: ج ۱۶ ص ۱۵۰.
  22. تاريخ يعقوبى: ج ۲ ص ۱۵۹.
  23. تفسير المنار (رشيد رضا) : ج ۶ ص ۴۶۶.
  24. صحيح بخارى: ج ۳ ص ۹۹، باب جمع القرآن. كتاب التفسير: ص ۲۲، باب فم من قضى. تفسير النسائى: ج ۲ ص ۱۶۶. جامع التفسير من كتاب الاحاديث: ج ۳ ص ۱۶۱۳. الاتقان: ج ۱ ص ۵۹ .
  25. الاتقان: ج ۱ ص ۳۷.
  26. سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد: ج ۲ ص ۵۳ .
  27. تفسير فخر رازى: ج ۱۱ ص ۵۰ .
  28. تفسير فخر رازى: ج ۱۱ ص ۴۹.
  29. تفسير المنار: ج ۶ ص ۴۶۷.
  30. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۲۶۵.
  31. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۲۶۵.
  32. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۲۲۶.
  33. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۲۲۶.
  34. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۳۸۲.
  35. سيره ابن ‏هشام: ج ۱ ص ۳۸۶.
  36. سيره ابن ‏هشام: ج ۲ ص ۴۲۱.
  37. سيره ابن‏ هشام: ج ۲ ص ۴۲۳.
  38. سيره ابن ‏هشام: ج ۱ ص ۲۶۸.
  39. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۳۱۵.
  40. سيره ابن ‏هشام: ج ۱ ص ۳۱۸.
  41. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۳۲۰.
  42. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۳۳۳.
  43. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۳۱۳.
  44. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۲۹۵.
  45. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۳۶۲.
  46. سيره ابن‏ هشام: ج ۱ ص ۴۱۷.
  47. سيره ابن ‏هشام: ج ۱ ص ۳۵۰.
  48. سيره ابن‏ هشام: ج ۲ ص ۴۹۹.
  49. سيره ابن ‏هشام: ج ۲ ص ۴۹۹.
  50. سيره ابن ‏هشام: ج ۳ ص ۳۲۱.
  51. سيره ابن‏ هشام: ج ۳ ص ۳۳۱.
  52. سيره ابن‏ هشام: ج ۳ ص ۳۳۲.
  53. سيره ابن‏ هشام: ج ۳ ص ۳۳۲.