آیه تبلیغ و شبهات
در مورد آيه تبليغ شبهاتى مطرح شده، كه به چند مورد اساسى اشاره كرده و پاسخ مى دهيم:
شبهه اول: خوف پيامبر صلى الله عليه وآله
پيرو افكار ابن تيميه در قرن دوازدهم، محمد بن عبدالوهاب ابتدا حديثى را كه شهيد ابن فتال نيشابورى نقل كرده يادآور شده، و سپس به نقد آن پرداخته است:
خداوند جبرئيل را در حجةالوداع نازل كرد، و او عرض كرد: اى محمد، خداوند سلام مى رساند و مى گويد: على عليه السلام را براى امامت و خلافت معرفى كن. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اصحاب نسبت به على عليه السلام بغض دارند و من مى ترسم.
پس جبرئيل رفت براى مرتبه دوم نازل شد. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله همان جواب را به او دادند. جبرئيل براى مرتبه سوم آمد، با يک دستور شديد: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته» . پيامبرصلى الله عليه وآله اصحابش را جمع كرد و فرمود: على خليفه من است. «من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه».
محمد عبدالوهاب پس از نقل اين حديث از شيعه مى گويد:
اى مؤمن، نگاه كن به حديث اين دروغ گويان و ركيک بودن الفاظ آن، كه دليل بر بطلان سخن آنهاست. هر كسى اعتقاد به صحت اين حديث داشته باشد هلاک است، چون در آن معصوم به عدم امتثال امر خداوند متهم شده است. اين نقص است، و نقص انبيا عليهم السلام كفر است.
اين حديث با مدح خداوند نسبت به پيامبر و اصحابش مخالف است: «محمد رسول اللَّه و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم...» . اعتقاد به آنچه مخالف قرآن است موجب كافر شدن انسان مى شود... .
وى در ادامه مى گويد: نسبت دادن خوف به پيامبرصلى الله عليه وآله در واقعه غدير خم درست نيست، چون اصحاب او همه مسلمان بودند.[۱]
و اما پاسخ اين شبهه:
الف. چگونه تمام مسلمانان مطيع اوامر او بودند، و حال آنكه در «عقبه» عده اى تصميم به قتل خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله گرفتند؟ بسيارى از منابع شيعه و عامه به اين جريان هولناک اشاره كرده اند: از شيعه: [۲]
ب. ابن عبدالوهاب حديث را تقطيع كرده است! قبل از پاسخ تفصيلى، لازم است اصل حديث را ذكر كنيم، و البته پيش از آن اين تذكر مهم است كه صاحب «روضة الواعظين» روايات را به صورت مرسل (بدون سند) ذكر مى كند، و هر چند بزرگان و علما او را قبول دارند. البته همين حديث در كتاب «الاحتجاج» مرحوم طبرسى ذكر شده[۳]، كه مرحوم طبرسى اين حديث را به صورت مسند (با ذكر سند) ذكر كرده است.
و اما اصل حديث:
فتّال نيشابورى در كتاب «روضة الواعظين» از امام باقر عليه السلام روايت مى كند: پيامبرصلى الله عليه وآله از مدينه حج به جا آورد. پس جبرئيل نازل شد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد ما در مورد هيچ رسولى جانش را نگرفتيم مگر بعد از اكمال دينش، و تو دو فريضه به عهده دارى: فريضه حج و فريضه ولايت.
پيامبرصلى الله عليه وآله براى حج خارج شد، و اعلان عمومى كرد، در حالى كه جمعيت شركت كنندگان به هفتاد هزار يا بيشتر مى رسيد. مثل اصحاب موسى عليه السلام كه براى بيعت با هارون عليه السلام آماده شده بودند.
وقتى به موقف رسيدند، جبرئيل نازل شد و به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كرد: بايد على بن ابى طالب عليه السلام را به عنوان خليفه بعد از خود معرفى كنى، كه اطاعتش اطاعت تو است. هر كس او را شناخت مؤمن، و هر كس نشناخت كافر است. پيامبرصلى الله عليه وآله ترسيد كه اهل نفاق و شقاق متفرق شوند و به جاهليت بازگردند. چون دشمنى آنها با على عليه السلام را مى دانست، و از جبرئيل عصمت از مردم (ايمن بودن) را طلب كرد.
حضرت منتظر ماند تا جبرئيل امان از شرّ منافقان بياورد. پيامبرصلى الله عليه وآله كه به مسجد خيف رسيد، جبرئيل دو مرتبه نازل شد و امر خداوند را تكرار كرد، ولى باز امان نياورد.
پيامبرصلى الله عليه وآله در جواب جبرئيل فرمود: من مىترسم اصحاب على بن ابى طالب عليه السلام را قبول نكنند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله حركت كردند، تا به غدير خم رسيدند. پنج ساعت از روز گذشته بود كه جبرئيل نازل شد و عرض كرد: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك - فى على عليه السلام - و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس» ... .
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد تا همه در آنجا جمع شوند و خطبه غدير را ايراد فرمود. [۴]
ج. بررسى خوف پيامبر صلى الله عليه وآله
خوف از معرفى كردن على بن ابى طالب عليه السلام
طبق شواهدى كه در روایت شیعه و سنی وجود دارد، عده اى از مسلمانان و به ويژه قبيله قريش به خاطر بغض و كينه اى كه از على بن ابى طالب عليه السلام داشتند، همواره منتظر بودند تا انتقام خود را از آن حضرت بگيرند.
پيامبرصلى الله عليه وآله هم از اين مسئله آگاه بود، و همين امر موجب خوف پيامبرصلى الله عليه وآله را فراهم كرده بود.
پيامبرصلى الله عليه وآله تصريح به جدايى صحابه از اميرالمؤمنين عليه السلام داشتند: عمل نكردن به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام: قال: قيل: يا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله من يؤمر بعدك؟ قال: ان تؤمروا ابابكر، تجدوه اميناً زاهداً فى الدنيا راغباً فى الآخرة. و ان تؤمروا عمر، تجدوه قوياً اميناً، لا يخاف فى اللَّه لومة لآئم. و ان تؤمروا علياً - و لا أراكم فاعلين - ، تجدوه هادياً مهدياً، يأخذ بكم الطريق المستقيم[۵]:
از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال شد: بعد از شما چه كسى به ما امر كند؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اگر ابوبكر را امير قرار دهيد، مردم او را امين و زاهد در دنيا خواهيد يافت. اگر عمر را امير قرار دهيد، مردم او را قوى و امين خواهيد يافت. اگر على عليه السلام را امير قرار دهيد - گر چه نمى بينم كه چنين كنيد - ، او را هدايت كننده و هدايت شده خواهيد يافت، كه شما را به راه راست خواهد كشاند.
شبهه دوم: سياق
يكى از شبهاتى كه بر استدلال به اين آيه وارد كرده اند، شبهه سياق آيات است. شيهه را چنين مطرح مى كنند: وصيت به جانشينى مناسبتى با بحث با اهل كتاب ندارد، و اين مسئله از مواردى است كه بلاغت قرآن آن را نمى پسندد.[۶]
و اما پاسخ اين شبهه:
رشيد رضا چنين تصور كرده است كه ترتيب موجود آيات همان ترتيب نزول است، و چون در ترتيب موجود آيات قبل و بعد درباره اهل كتاب است بايد اين آيه هم درباره اهل كتاب باشد. در پاسخ به اين شبهه بايد گفت:
الف. گر چه مسلمانان ترتيب آيات را توفيقى مى دانند؛ به اين معنى كه پس از آنكه آيات متفرق نازل مى شد، رسولخداصلى الله عليه وآله دستور داده است كه اين آيه در كجا و آن آيه در كجا قرار گيرد. اين مسئله نسبت به ترتيبى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مشخص كرده درست و پذيرفته است، ولى آيا ترتيب قرآن موجود همان ترتيب رسولخداصلى الله عليه وآله است؟
منابع اهل سنت در اين بحث خلاف اين مسئله را بيان مى كنند. مثلاً ابن شهاب مى گويد: خارجة بن زيد به من خبر داد كه از پدرش زيد بن ثابت شنيده است كه هنگام تنظيم مصحف آيه اى از سوره احزاب را نيافتيم، با اينكه من شنيده بودم و رسولخداصلى الله عليه وآله آن را قرائت مى كرد. تحقيق كرديم، آن را نزد خزيمة بن ثابت انصارى يافتيم. آن آيه اين بود: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه عليه» . پس از يافتن آن را در قرآن در سوره اش نهاديم.[۷]
همان طور كه ملاحظه مى كنيد، زيد بن ثابت كه نقش اول را در جمع قرآن در منابع اهل سنت داشته است، اعتراف مى كند كه اين آيه را در سوره اش قرار داديم. ولى آيا در جايى كه رسولخداصلى الله عليه وآله در عصر خودش مشخص كرده بود؟ يا هر جايى كه آنان مناسب ديده اند؟
ب. مسلمانان - چه شيعه و چه اهل سنت - وحدت نظر دارند كه ترتيب موجود بر اساس نزول نيست، سيوطى كه نزول آيات را به انواع مختلف تقسيم كرده مى نويسد: نوع سيزدهم از آيات، آياتى است كه جداگانه نازل شده اند و بيشتر آيات چنين است.[۸]
گذشته از آن كه ترتيب موجود بر اساس نزول نيست، گاه در يک آيه هم نمى توان گفت كل آيه مربوط به يک مطلب است: در بين امت اختلافى نيست كه گاهى آيه اى از قرآن اولش درباره چيزى است و آخرش درباره چيزى، و وسطش درباره چيزى غير از اول آن است.[۹]
چنانچه دانشمندان اهل سنت درباره آيه تطهير همين شبهه سياق را مطرح كرده اند، و در آنجا هم همين جواب است كه گاهى جمله اى معترضه وسط آيه اى آورده شده است. نمونه هاى ديگر هم در قرآن دارد.
ج. از بهترين راه هاى شناخت براى اينكه آيه اى با آيات ديگر نازل شده يا نه اين است كه اگر آيه مورد بحث را از مجموعه آيات ياد شده برداريم، ارتباط معنوى آيات به هم مى خورد يا نه. در مورد آيه تبليغ نيز همين شيوه قابل اعمال است. بدين سان كه اگر آيه تبليغ را از ميان برداريم، نه تنها خللى به ارتباط معنوى آيات قبل و بعد آن وارد نمى شود، بلكه كاملاً هماهنگ خواهند بود. با مراجعه به قرآن و قرائت آيات قبل و بعد، بدون در نظر گرفتن اين آيه مى توان اين روش را تجربه كرد.
د. در آيات قبل و بعد، مخاطبان را با عنوان اهل كتاب، يهود و نصارى... ياد مى كند. حال تغيير از اين عناوين به عنوان «يعصمك من الناس» حكايت از آن دارد كه مخاطب در اين آيه با آيات قبل و بعد متفاوت است. اين خود حاكى از اين مسئله است كه اين آيه با آن آيات نازل نشده است.
شبهه سوم: تفكيک كلام
از شبهاتى كه بر استدلال شيعه به اين آيه وارد كرده اند اين است كه اگر آيه مورد بحث درباره امامت حضرت امیر عليه السلام باشد، لازم مى آيد بين آيات قبل و آيات بعد فاصله ايجاد شود. فخر رازى در مفام بيان اين شبهه مى گويد: چون در آيات بسيار بعد از اين آيه سخن با يهود و نصارى است، ممتنع است كه اين يک آيه در بين اين آيات آورده شده باشد، به گونه اى كه با آيات قبل و بعد بيگانه باشد.[۱۰]
و اما پاسخ اين شبهه:
الف. فخر رازى نيز بر اين عقيده است كه همه اين آيات با هم نازل شده اند! از اين رو اين آيه با آيات قبل و بعد نمى تواند ارتباط نداشته باشد. به عبارت ديگر، كلام فخر رازى همان شبهه سياق است كه پيش تر مورد نقد و بررسى قرار گرفت و تكرار نمى كنيم.
ب. يكى از نكاتى كه مى تواند نزول آيه را مشخص كند كه چه زمانى و درباره چه كسانى نازل شده است، مشخص كردن «ما انزل اليك» است. تعجب از فخر رازى است كه در تعيين «ما انزل اليك» ده قول نقل مى كند![۱۱] دو قول آن مربوط به يهود و بقيه درباره نزول آيه در غدير و مسائل ديگر است. با اين حال چگونه اظهار مى دارد كه اين آيه با آيات قبل و بعد خود ارتباط دارد و نمى تواند اجنبى باشد؟ با اين كه بر اساس هشت قول ديگر آيه غير مرتبط است.
شبهه چهارم: سياق
از سياق آيه و ما قبل و ما بعد آن كه بگذريم، آيه به تنهايى نيز نمى پذيرد كه مقصود از تبليغ رهبرى حضرت امیر عليه السلام باشد، زيرا جمله «ان لم تفعل» شرطيه است كه بعد از جمله امرى «بلّغ» واقع شده است، و در پايان جمله نگهدارى، و جمله پايانى آيه كه تعليل مى كند خداوند كافران را هدايت نمى كند. هيچ يک از اين امور تناسبى با تبليغ كردن رهبرى حضرت امیر عليه السلام براى مردم ندارد. آيه را با چشم بصيرت مطالعه كن نه با چشم تقليد.[۱۲]
پس اين شبهه سه مرحله دارد:
الف : جمله شرطيه «اگر اين كار را انجام ندهى رسالت او را انجام نداده اى» چگونه با تبليغ خلافت حضرت امیر عليه السلام سازگارى دارد؟
ب : جمله «خداوند تو را از مردم نگه مى دارد» چگونه با خلافت حضرت امیر عليه السلام سازگارى دارد؟
ج : عبارت «خداوند كافران را هدايت نمى كند» چگونه با امامت حضرت امیر عليه السلام سازگارى دارد؟
و اما پاسخ اين شبهه:
الف. پاسخ بخش اول شبهه:
رشيد رضا تصور درستى از جانشينى رسول خداصلى الله عليه وآله ندارد و تصور مى كند جانشينى واقعى رسول خداصلى الله عليه وآله همان بوده كه بعد از شهادت آن حضرت اتفاق افتاده است، و يا در حد رئيس يک قبيله يا رئيس جمهورى يک كشور است، تا با عدم تبليغ رسالت الهى برابرى نكند.
در حالى كه امامت و خلافت و جانشينى رسولخداصلى الله عليه وآله ادامه نبوت است و همان وظايف رسولخداصلى الله عليه وآله بر عهده جانشين او است كه مهم ترين آنها هدايت همه جانبه بشر به سوى خداست، كه چنين كارى جز با برخوردارى از عصمت و علم الهى امكان پذير نيست؛ علمى كه تمام ابعاد احكام الهى اعم از دنيوى، اخروى، اجتماعى، سياسى، قضايى، فردى، اجتماعى، و... را در برگيرد. به اعتراف دوست و دشمن بعد از رسولخداصلى الله عليه وآله چنين دانشى در اختيار احضرت امیر عليه السلام بوده است.
در كنار اين علم گسترده و عصمت حضرت امیر عليه السلام بايد به اعترافات خلفاى سه گانه در عدم آگاهى از احكام الهى و اسلامى اشاره كرد. تا حدى كه خليفه اول از اجراى حد الهى نسبت به خالد بن وليد در جريان كشتن مالک بن نويره و همبستر شدن با همسر او سرباز زد!
همچنين او مى گفت: بيعتتان را پس بگيريد، كه شيطانى همراه من است!
يا عدم آگاهى او از احكام ابتدايى كه بسيار روشن است، مثل ندانستن ميراث جده. براى پى بردن به ميزان آگاهى خليفه اول مى توان به كتب تفسير، حديث و... از خود اهل سنت مراجعه كرد، و دريافت كه در اين ميدان حتى بسيارى از صحابه بر او برترى دارند.
اين عدم آگاهى در مورد خليفه دوم بسيار بيشتر است؛ از قبيل تحريم ازدواج موقت، با اينكه در زمان رسولخداصلى الله عليه وآله وجود داشت! تجسس او در خانه هاى مردم! دستور به سنگسار زن حامله و زن ديوانه! و موارد فراوان ديگر. به طورى كه او بارها و بارها مى گفت: «لولا على لهلك عمر» و... .
از طرفى بايد در نظر داشت كه خليفه رسولخداصلى الله عليه وآله بايد هدايت همه جانبه جامعه بشرى را عهده دار شود. در اين صورت روشن است كه خداوند مى فرمايد: جانشين بعد از خودت را مشخص كن، كه اگر اين كار را انجام ندهى رسالت الهى را انجام نداده اى.
ب. پاسخ بخش دوم شبهه:
اگر مقصود از واژه «ناس» در آيه مشخص شود، هم جايگاه و ارتباط آن با ولايت حضرت امیر عليه السلام و حفاظت او از رسولخداصلى الله عليه وآله در برابر آنان مشخص مى شود، و هم جمله پايانى آيه. در اين زمينه چند احتمال زير مطرح شده است:
احتمال اول: مقصود از «ناس» مسلمانان باشند. اين احتمال نمى تواند درست باشد، چون مسلمانانى كه به رسولخداصلى الله عليه وآله از روى اخلاص و عشق به خداوند ايمان آورده اند و همه چيز خود را در راه گسترش اسلام در طبق اخلاص گذاشته و سال ها براى گسترش اسلام زحمت كشيده اند، خطرى براى رسولخداصلى الله عليه وآله ندارند.
احتمال دوم: مقصود از «ناس» اهل كتاب باشند. اين احتمال نيز نمى تواند درست باشد. چون: اولاً وقتى قرآن اهل كتاب را مخاطب قرار مى دهد با عنوان يهود، نصارى، اهل الكتاب، الذين اوتوا الكتاب و الذين كفروا خطاب مى كند، نه با كلمه «ناس» . ثانياً در زمان نزول آيه در مدينه و مكه و به خصوص در مراسم حجةالوداع، اهل كتابى وجود نداشت تا خطرى براى رسولخداصلى الله عليه وآله باشند.
احتمال سوم: مقصود از «ناس» روم و ايران باشند. اين احتمال نيز نمى تواند درست باشد. چون: اولاً هنوز اسلام در خارج از عربستان گسترش نيافته بود تا عده اى مخالف پيامبرصلى الله عليه وآله باشند. ثانياً اينان هم در مراسم حضور نداشتند تا خطرى براى رسولخداصلى الله عليه وآله باشند.
بنابراين مقصود از «ناس» بايد جمعيتى صاحب نفوذ و قدرت باشند كه از مخالفان رسولخداصلى الله عليه وآله و اسلام هستند، و نيز از مسلمانان حاضر در مراسم و غير قابل شناخت ظاهرى باشند. بديهى است كه اين جمعيت غير از جريان نفاق و منافقان كسى نمى تواند باشد. منافقانى كه در رأسشان سران سقيفه و اطرافيانشان هستند.
بحث در مورد ابوبكر و عمر و نفاق و كارشكنى هاى متعددشان بسيار است و در كتب ديگر مفصل بيان شده است. در اينجا در مورد عده اى سخن مى گوييم كه بسا آنان نيز در اينجا منظور آيه باشند، و آنان سران قريش هستند.
براى مشخص كردن اينان و خطرى كه براى رسولخداصلى الله عليه وآله داشتند و خطرى كه از ولايت و امامت حضرت امیر عليه السلام متوجه آنان مى شد و ترسى كه رسولخداصلى الله عليه وآله از عملكرد آنان داشت، بايد عملكرد قريش را در برابر دعوت رسولخداصلى الله عليه وآله مورد بررسى قرار داد، تا بتوان خطر آنان را به تصوير كشيد.
ترور رسولخداصلى الله عليه وآله
درگيرى اصلى قريش با توحيد بود، و اگر با رسولخداصلى الله عليه وآله درگير شد بدين سبب بود كه او نداى توحيد سر مىداد. از اين رو به موازات تلاش براى جلوگيرى از گسترش دين، نابودى رسولخداصلى الله عليه وآله را نيز در دستور كار خود قرار دادند. تا جايى كه چندين بار طرح ترور حضرتش را اجرا كردند.
مانند نمونه:
در جنگ تبوک سال نهم هجرى نيز جمعى از منافقان اقدام به ترور او كردند، كه با خبر دادن جبرئيل و تدبير رسولخداصلى الله عليه وآله با شكست مواجه شد.[۱۳]
با توجه به نكات ياد شده، اگر يک بار ديگر عملكرد قريش در برابر رسولخداصلى الله عليه وآله به خصوص بعد از فتح مكه را مورد بررسى قرار دهيم، روشن مى شود كه بخشى از «ناس» در آيه تبليغ كه رسولخداصلى الله عليه وآله از عكس العمل آنان واهمه داشت همين سران قريش بودند.
شايد به همين دليل بود كه رسول مكرم اسلام صلى الله عليه وآله تشكيل مراسم رسمى معارفه را با دور شدن از منطقه مكه تا غدير به تأخير انداخت، تا سران قريش از بقيه مسلمانان جدا شوند.
ب. پاسخ بخش سوم شبهه:
و اما بخش سوم از شبهه رشيد رضا: با توجه به نكات ياد شده و در پاسخ سؤال دوم، بازگشت عده اى از مسلمانان از اسلام به كفر قطعى به نظر مى رسيد. چنانكه سخن رسولخداصلى الله عليه وآله در خطبه هاى حجةالوداع همين بود، چرا كه در تمام اين موارد با تأكيد فراوان هشدار مى دادند: لا ترجعوا بعدى كفاراً، يضرب بعضكم رقاب بعض. و نيز كلمات ديگر حضرت.
همچنين حوادث بعد از شهادت رسولخداصلى الله عليه وآله و ارتداد قبائل و پيدايش جنگ هاى ردّه نيز حكايت از اين داشت كه بسيارى از مسلمانان در آن فاصله زمانى كه اسلام را از روى انديشه نپذيرفته، در واقع تصوير درستى از مسئله جانشينى رسولخداصلى الله عليه وآله نداشتند.
بدين سان ترس رسولخداصلى الله عليه وآله از ارتداد مردم به كفر طبيعى به نظر مى رسيد. چنانكه خود آن حضرت نيز اين مسئله را در خطبه هاى غديريه و غير آن در حجةالوداع اعلام كرده بود.
با اين وصف، تعليل پايان آيه اشاره به اين دارد كه عده اى نمى خواهند هدايت شوند و بپذيرند، و به خاطر اين عده نمى توان مسئله جانشينى رسولخداصلى الله عليه وآله را - كه بايد تا پايان عمر جهان ادامه يابد - اعلام نكرد.
بنابراين خداوند به آن حضرت اعلام مى كند كه وظيفه تو ابلاغ است، گر چه عده اى كافر شوند و از پذيرش هدايت سرباز زنند. همان طور كه نسبت به نعمان بن حارث و ماجراى سنگ آسمانى در همان زمان و نسبت به عده اى بعد از آن زمان اتفاق افتاد.
بنابراين، با توجه به مطالبى كه در پاسخ اين سه سؤال بيان شد، روشن مى شود كه هيچ نوع تعارض محتوايى و يا استبعاد محتوايى در آيه وجود ندارد.
يكى از سؤالاتى كه در حاشيه غدير براى هر كسى به وجود مى آيد اين است كه: چطور شد با آن همه تأكيدات و اصرارهايى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در زمينه خلافت حضرت امیر عليه السلام داشت، در عين حال اين موضوع به مرحله اجرا در نيامد؟! از زمان غدير تا شهادت رسول اكرم صلى الله عليه وآله در حدود دو ماه و نيم فاصله شد. چطور شد كه مسلمانان وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را درباره حضرت امیر عليه السلام ناديده گرفتند؟
اين سؤال در تاريخ اسلام بسيار مهم و اساسى است، كه سرمنشأ تحولات بسيارى شده است.
در پاسخ به اين سؤال، سه نظر را مطرح مى كند:
متمرد شدن مسلمانان.
سختگيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى حضرت حضرت امیر عليه السلام.
اغفال مسلمين.
حق اين است كه نظر سوم درست است، و آن اينكه عده اى متمرّد شدند، و آن عده زيرک متمرّد عامه مسلمانان را در اين مسئله اغفال كردند.
نتيجة، از آيه قرآن - كه در همان موضوع حادثه و حديث غير خم نازل شده - و احاديثى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرموده، در مى يابيم كه اين حادثه مخصوص آن زمان نيست و همچنان جريان دارد، و هميشه اگر آسيبى به مسلمين رسيده و مى رسد از همين جاست.
و اما توضيح و واكاوى سه فرضيه و نظريه:
نظريه اول
يكى اينكه بگوييم مسلمين همگى يک مرتبه نسبت به اسلام و پيامبرصلى الله عليه وآله متمرد و طاغى شدند، و بر اساس تعصبات قومى و عربى، به اين مسئله كه رسيد همگى از اسلام رو برگرداندند. ولى وقايع بعد اين را نشان نمى دهد؛ كه مسلمين يكمرتبه از اسلام و از پيامبرصلى الله عليه وآله به طول كلى رو برگردانده و به حالت اول جاهليت خودشان و بت پرستى باز گشتند.
نظريه دوم
فرض دوم اين است كه بگوييم مسلمين نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند، ولى نسبت به اين يک دستور پيامبرصلى الله عليه وآله جنبه تمرّد به خودشان گرفتند. با يک دستور به علل و جهات خاصى مخالفت كردند؛ مثلاً كينه هايى كه از ناحيه پدركشتگى با حضرت امیر عليه السلام داشتند. يا به قول بعضى از اهل تسنن نمى خواستند نبوت و خلافت در يک خاندان قرار داشته باشد و تحملش برايشان مشكل بود. يا آنكه عدم تساهل و سخت گيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى حضرت امیر عليه السلام خودش عامل اين تمرّد بود.
نمونه اى از انعطاف ناپذيرى حضرت امیر عليه السلام در اجراى دستور الهى در همان حجةالوداع بود، كه حضرت به امر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مأمور شد به يمن برود و در مكه به يكديگر ملحق شدند، و تفصيل آن ماجرا در محل خود آمده است. ولى با اين بهانه ها حادثه به اين مهمى را نمى شود توجيه كرد؛ اينكه بگوييم همه مسلمين به اين علت مرتدّ شده و از اسلام بازگشتند.
نظريه سوم و صحيح
نظريه سوم و البته صحيح اين است كه عده اى از سر نفاق و دشمنى تمرّد كردند و مسلمين هم اغفال شدند. به تعبير ديگر: عده اى زيرک و متمرّد، عامه مسلمين را در اين مسئله اغفال كردند. آيه تبليغ خود بهترين مستند است و مى توانيم از همين آيه اين نظريه را ثابت كنيم:
«اليوم يئس الذين كفروا من دينكم» امروز كافران از دين شما مأيوس گشتند؛ يعنى از امروز ديگر كافران نااميدند، كه از راه كفر از خارج حوزه اسلام به اسلام حمله كنند. ديگر مأيوس شدند كه از اين راه نتيجه بگيرند، و فهميدند كه ديگر اسلام را نمى شود از بيرون كوبيد. «فلا تخشوهم» اى مسلمانان، ديگر از كافران بيم نداشته باشيد و نگران نباشيد.
تا اينجا دو جمله است: جمله اول يک واقعيت تاريخى را بيان مى فرمايد و در جمله دوم تأمين مى دهد. در جمله اول مى گويد چون آنها نااميدند ديگر كارى نخواهند كرد و ديگر بعد از اين فعاليتى نخواهند داشت. در جمله دوم تأمين مى دهد كه خيالتان از ناحيه آنها ناراحت نباشد. قرآن در آيات زيادى - البته آياتى كه قبل از اين آيه بوده است و در سال هاى پيش نازل مى شد - هميشه مسلمين را از خطر كفار بيم مى داد. اما در اينجا بعد از حادثه نصب حضرت امیر عليه السلام به خلافت، مى فرمايد كه ديگر بعد از اين بيمى نيست و از ناحيه آنها نگرانى نيست.
جمله بعد بسيار عجيب است: «و اخشون» ، از ناحيه آنها بر دين خودتان نگران نباشيد، اما از من بترسيد! معنايش اين مى شود كه از ناحيه من نگران باشيد. يعنى چه كه از ناحيه دشمن نگران نباشيم اما از ناحيه دوست و صاحب دين - يعنى خداوندنگران باشيم؟! در حالى كه از ناحيه خدا بايد اميدوار باشيم. پس چرا قرآن مى فرمايد از ناحيه خدا نگران باشيد؟ اين اشاره به پيام مهم اين آيه است، كه اگر كسى در مورد آن اهمال كند بايد منتظر عقوبت الهى باشد، چرا كه با نزول اين آيه حجت تمام شده است.
براى توضيح بيشتر در مورد «و اخشون» بايد گفت:
قرآن كريم اولاً يک اصل كلى دارد و آن اين است كه مى فرمايد همه چيز مشيت الهى است و هيچ چيزى در عالم واقع نمى شود مگر به مشيت الهى: «و لا رطب و لا يابس الا فى كتب مبين»[۱۴]يا در آيه ديگر: «الا فى كتب من قبل ان نبرأها» .[۱۵] يا: «و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء» .[۱۶]
اما معنى اينكه هر چيزى به مشيت الهى است چيست؟ آيا مشيت الهى آيا يک حقيقتى است كه بدون قنون و مثلاً به صورت قرعه كشى است؟ آيات ديگرى اين را توضيح مى دهد؛ كه مشيت الهى در اين جهان سنت و قانون و حسابى دارد.
در دو آيه از آيات قرآن - با يک اختلاف لطيفى كه ميان اين دو آيه هست - اين گونه مى فرمايد: «ان اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم»[۱۷]: خدا نعمتى را كه بر قومى عنايت مى فرمايد، از آنها نمى گيرد مگر آن كه قبلاً خود آن مردم خودشان را عوض كرده باشند؛ يعنى از قابليت و صلاحيت نعمتى خودشان را انداخته باشند. آن وقت است كه خدا نعمتش را سلب مى كند؛ يعنى اينكه ما مى گوييم هر چيزى به مشيّت الهى است معنايش اين نيست كه هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست، بلكه اگر همه چيز به مشيت خداست بر طبق قانون و قاعده و سبب و مسبّب قرار داده شده است و شرط و مشروط دارد.
همه نعمت ها و از جمله «و اتممت عليكم نعمتى» بى حساب نيست. گويا خداوند متعال مى فرمايد كه اى قوم مسلمان! من نعمت خودم را براى همه شما اتمام كردم، ولى آيا اين نعمت در ميان شما پايدار است يا ناپايدار؟ آيا آسيب پذير است يا آسيب ناپذير؟
قرآن جواب مى دهد: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم» ؛ ديگر اسلام از ناحيه خارج و دشمنى كافران آسيبى نمى پذيرد و از آنها بيم و نگرانى نيست. بلكه نگرانى از ناحيه منِ خداست؛ يعنى از ناحيه مشيّت من. چرا كه من به شما گفته ام كه هرگز نعمتى را از مردمى سلب نمى كنم مگر اينكه آن مردم خودشان تغيير كرده باشند.
پس اى مسلمين! بعد از اين هر چشم زخمى كه به شما بخورد از داخل خود شما خورده، و هر آسيبى كه به جامعه اسلامى برسد از داخل جامعه اسلامى مى رسد، نه از بيرون. اگر هم از بيرون باشد به كمک داخل استفاده مى كند.
در طول تاريخ هم اين يک اصل اساسى بوده و هست. دنياى اسلام هر آسيبى كه ديده و مى بيند از داخل است. البته از بيرون هم دشمن دارد، ولى دشمن بيرون از بيرون نمى تواند ضربه بزند، بلكه او هم اگر بخواهد ضربه بزند از داخل و درون كار مى كند.
اين است معنى «و اخشون» ؛ از من بترسيد به اينكه اخلاق و روح و معنويات و ملكات و اعمال شما عوض بشود، و من به حكم سنتى كه دارم كه اگر مردمى از قابليت و صلاحيت افتادند نعمت را از آنها سلب مى كنم، اين نعمت را از شما هم خواهم گرفت.
در روايات نيز به اين مفهوم عميق اشاره شده است. به عنوان نمونه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: انى لا اخاف على امتى الفقر، و لكن اخاف عليهم سوء التدبير. من بر امت خودم از ناحيه فقر اقتصادى بيم ندارم و فقر امت مرا از پا در نمى آورد. ولى از يک چيز ديگر بر امت خود بيمناكم و آن كج فكرى، بدفكرى، بدانديشگى، جهل و نادانى است.
اگر مردم مسلمان، روشن بينى و دوربينى و آينده بينى و عمق بينى و ژرف بينى را از دست بدهند و ظاهربين بشوند، آن وقت است كه براى اسلام خطر پيدا مى شود. مثل سقيفه ای ها ، اصحاب جمل، خوارج.
مورد شأن نزول آيه تبليغ وجوه مختلفى گفته اند، كه فخر رازى تا حدود نه وجه ذكر كرده است. طبرى نيز اين باره وجهى از ابن عباس ذكر كرده كه مى گويد:
اگر آيه اى از آياتى را كه پروردگارت بر تو فرو فرستاده است كتمان كنى، رسالت مرا تبليغ نكرده اى. اين وجه با نزول آيه تبليغ در داستان غدير منافاتى ندارد، خواه لفظ «آيه» را در قول ابن عباس نكره محض بگيريم، و خواه نكره تخصيص داده شده است.
چنانچه آن را نكره تخصيص داده شده بگيريم، مراد همان معنايى است كه ما به وسيله احاديث و رواياتى كه نقل شد، در مقام اثبات آن هستيم. و اگر آن را نكره مطلق و محض بگيريم، در اين صورت جمله «و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته» تأكيدى است بر انجام و اجراى چيزى كه امر به تبليغ آن شده است. التبه به لفظ مطلق كه هر مصداقى را شامل مى شود، و داستان غدير خم يكى از آن مصداق هاست.
از قتاده روايت شده كه گفت: خداوند متعالى پيامبرصلى الله عليه وآله را كافى خواهد بود و او را از كيد مردمان نگاه خواهد داشت و با اين نويد او را امر به ابلاغ فرمود. اين قول هم با آنچه ما مى گوييم منافاتى ندارد، زيرا جز اين منظور نيست كه خداى متعال حفظ و صيانت پيامبرش صلى الله عليه وآله را در تبليغ امرى كه به موجب آن از اختلاف و عدم تمكين امتش بيمناک ود تضمين فرموده است، و منعى ندارد كه آن امر همان نص غدير باشد، و با تصريحاتى كه در اين احاديث مشهود است همين معنى آشكار مى شود.
از سعيد بن جبير و عبداللَّه بن شقيق و محمد بن كعب قرظى و عايشه روايت شده كه گفتند: پيش از نزول آيه «...و اللَّه يعصمك من الناس...» عدهاى از پيامبرصلى الله عليه وآله حراست مى نمودند. ولى پس از نزول اين آيه پيامبرصلى الله عليه وآله سر خود را از حجره خود بيرون كرد و به محافظان فرمود: برگرديد و برويد، ديگر نيازى به نگهبانى و حراست شما نيست، زيرا خداوند مرا حفظ فرمود.[۱۸]
در اين قول نيز جز اينكه پس از نزول وعده نگهدارى خداوند، پيامبرصلى الله عليه وآله نگهبانان خود را متفرق ساخت چيز ديگرى وجود ندارد كه متعرض امرى شده باشد كه پيامبرصلى الله عليه وآله بدان جهت از آسيب مردم در اين داستان بيم داشت. پس منعى ندارد كه اين امر همان مسئله غدير باشد، چنانكه روايات مذكور در اين كتاب و غير آن همين امر را تأييد مى كند.
طبرى در سبب نزول آيه نيز به نقل از قرظى آورده كه پيامبرصلى الله عليه وآله هر وقت به منزلى فرود مى آمد، اصحاب آن حضرت درخت سايه دارى را انتخاب مى كردند كه حضرتش به هنگام خواب نيم روز در زير آن درخت بياسايد.
روزى هنگام آسايش پيامبرصلى الله عليه وآله، عربى صحرانشين آمد و شمشير خود را كشيد و گفت: چه كسى تو را از حمله من مانع خواهد شد؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدا. ناگهان دست آن عرب لرزيد و شمشير از دست او افتاد. راوى گويد: عرب مزبور در آن حال با وضعى غير عادى آنقدر سر خود را به درخت كوبيد تا مغز او متلاشى شد، و خداى متعال نازل فرمود: »...و اللَّه يعصمك من الناس...« .
اين روايت تناقض دارد با آنچه كه قبلاً ذكر شد كه نگهبانان آنجناب را در بر مىگرفتند تا هنگامى كه اين آيه نازل شد، زيرا بسيار دور از تصور است كه با وجود نگهبانان گرداگرد جايگاه پيامبرصلى الله عليه وآله و آويخته بودن آن شمشير در نزد حضرتشى، آن عرب صحرانشين به هنگام استراحت آن حضرت بتواند به سوى او راه يابد.
علاوه بر اين، قبول چنين واقعهاى مستلزم اين است كه آيه تبليغ به طور پراكنده و متفرق نازل شده باشد، زيرا اين روايت تصريح دارد كه آنچه بعد از داستان آن عرب صحرانشين نازل شد فقط جمله »و اللَّه يعصمك من الناس« بود.
بديهى است كه بين اين داستان با صدر آيه سنخيت و مناسبتى وجود ندارد، و با چنين كيفيتى پذيرش اين قول در سبب نزول آيه مزبور - كه قرظى به تنهايى آن را روايت كرده - دشوار و مشكل است.
البته بعيد و محال نيست كه داستان آمدن عرب صحرايى از جمله اتفاقاتى باشد كه پيرامون نص غدير و نزول آيه به وجود آمده باشد و راويان سادهلوح بدون توجه و دقت در جهات لازم پنداشته باشند كه اين آيه به خاطر موضوع اعرابى - كه يك موضوع فرعى و اتفاقى بوده - نازل شده است.
در حالى كه سبب بزرگتر و مهمترى براى نزول آيه وجود داشته و آن امر ولايت كبرى بوده است. و گرنه اين حادثه به فرض وقوع، حادثه مهمى نبوده كه به خاطر آن آيهاى نازل شود، و چه بسيار نظاير اين امر اتفاق افتاده كه مورد اهميت و توجه قرار نگرفته است. منتهى چنين اتفاقى به فرض وقوع و صحت، چون مقارن با نص ولايت علىعليه السلام اتفاق افتاده، اشخاص بسيط و سادهلوح را به چنين وهم و پندارى افكنده است.
طبرى از ابنجريح روايت كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از قريش انديشناك بود. وقتى آيه »و اللَّه يعصمك من الناس« نازل شد، آن حضرت دراز كشيد و دو يا سه بار فرمود: هر كس مىخواهد مرا خوار گرداند بيايد. البته چه مانعى دارد كه آن امرى رسولخداصلى الله عليه وآله به خاطر آن از قريش انديشناك بود همان نص خلافت باشد؟ چنانكه احاديث و روايات مذكور به تفصيل بدان تصريح دارد. بنابراين، اين روايت هم با آنچه ما مىگوييم ضديت و منافاتى نخواهد داشت.
طبرى به چهار سند از عايشه روايت كرده كه گفت: هر كس گمان كند كه محمدصلى الله عليه وآله امرى از كتاب خدا را كتمان نموده، هر آينه مرتكب بهتان و افتراى بزرگى به خداى متعال گشته است. در حالى كه خداى متعال مىفرمايد: »يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...« .
عايشه با گفتار اين مطلب در صدد بيان سبب نزول نبوده، بلكه به فرموده اين آيه كريمه حضرتش هيچ آيهاى از كتاب خدا را فرو گذار ننموده مگر آنكه آن را ابلاغ و بيان كرده است. اين مطلبى است كه به هيچ وجه در خور شك و ترديد نيست و ما نيز قائل به آن هستيم، چه قبل از نزول آيه مزبور و چه بعد از آن.
اما آنچه را كه رازى در تفسيرش از وجود ده گانه××× ۱ وجوه دهگانهاى كه فخر رازى در اسباب نزول آيه تبليغ در تفسير خود آورده، به طور خلاصه از اين قرار است: ۱. اين آيه در داستان رجم و قصاص بر مبناى آن چه در قصه يهود ذكر شد، نازل گرديد. ۲. در نكوهش و استهزاى يهود به دين اسلام نازل شده است. ۳. چون آيه ى تخبير )احزاب / ۸۲) نازل شد، پيغمبر مدلول آن را براى همسران خود بيان نكرد از ترس اين كه مبادا دنيا را اختيار كنند؛ در نتيجه، اين آيه نازل شد. ۴. در امر زيد و زينب نازل شد. ۵ . در مورد جهاد نازل شد، زيرا گاه رسول خدا از تحريض منافقين به جهاد خوددارى مى نمود. ۶ . چون پيغمبر از نكوهش خدايان ثنوى ها كه قائل به دو خدا بودند، ساكت شد، اين آيه نازل شد. ۷. هنگامى كه پيامبر در حجه الوداع بعد از بيان شرايع و مناسك به مردم فرمود: آيا ابلاغ كردم؟ گفتند: بلى، آن گاه عرض كرد: بار خدايا گواه باش، اين آيه نازل شد. ۸ . درباره عربى صحرايى نازل شد كه مى خواست پيغمبر را كه در زير درختىآرميده بود، به قتل رساند. ۹. پيغمبر از قريش و يهود و نصارا انديشناك بود كه خداى متعال به وسيله ى اين آيه هيبت آنان ار از قلب او زائل فرمود. ۱۰. در داستان غدير نازل شده است. ××× گردآورده و نص غدير را دهمين آنها قرار داده! و داستان عرب صحرايى مذكور در تفسير طبرى را هشتمين آنها و نيز ترس از قريش را با افزايش يهود و نصارى بر آن را نهمين آنها عنوان كرده است، بىترديد همگى مبتنى و متكى بر رواياتى است مرسل، كه سندهاى طريق آن مقطوع و گوينده آن غير معلوم است.
به همين جهت، در تفسير نيشابورى تمام آن اقوال به لفظ مجهول »قيل« - يعنى گفته شد - بيان گرديده است. ولى نيشابورى روايتى كه شامل نص ولايت است را وجه اول از وجوه ده گانه قرار داده، و آن را به ابنعباس و براء بن عازب و ابوسعيد خدرى و محمد بن علىعليه السلام نسبت داده است.××× ۲ مفاتيح الغيب: ج ۳ ص ۶۳۵ . ×××
طبرى كه خود مقدمتر و داناتر به اين شئون بوده، وجوه مذكور را به حساب نياورده است. وى هر چند حديث ولايت را نيز ذكر نكرده، ولى كتاب جداگانهاى در آن تأليف نموده، و هر چند حديث ولايت را به هفتاد و اندى طريق آورده است. در آنجا طبرى نزول آيه تبليغ را هنگام اعلام ولايت علىعليه السلام به اسنادش از زيد بن ارقم روايت كرده است.
فخر رازى نيز وجوه مذكور را معتبر نشمرده، جز آنچه را كه در وجه نهم بر روايت طبرى افزوده است. او گفته كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از يهود و نصارى انديشناك و هراسان بود.
بنا بر مراتب ياد شده، وجوه نام برده صلاحيت آن را ندارد كه مورد اعتماد قرار گيرد، و در خور آن نيست كه با احاديث معتبر پيشين برابرى كند. رواياتى كه دانشمندان بزرگ مانند طبرى، ابن ابىحاتم، ابنمردويه، ابنعساكر، ابونعيم، ابواسحاق ثلعبى، واحدى، سجستانى، حسكانى، نطنزى، رسعنى و غير آنان با سندهاى متصل آنها را روايت كردهاند.
آيا نسبت به حديثى كه اين پيشوايان معتبر مىدانند جز تصديق به حقيقت آنچه شيعه مىگويد گمان ديگرى مىتوان برد؟
- ↑ به همين مضمون ابن تيميه هم مى نويسد: در حجةالوداع پيامبرصلى الله عليه وآله از كسى خوف نداشت، چون مسلمانان دستورات او را عمل مى كردند، و كافر هم در بينشان نبود و منافقين هم مخفى بودند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله از ناحيه مردم هيچ خوفى نداشت. منهاج السنه: ج ۷ ص ۳۱۶.
- ↑ اعلام الورى: ص ۱۲۳. بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۲۴۷. الصوارم المهرقه: ص ۷. از عامه: الدرّ المنثور: ج ۴ ص ۲۴۳. سنن بيهقى: ج ۹ ص ۳۳. مسند احمد: ج ۵ ص ۴۵۳ ش ۲۳۸۴۳. مجمع الزوائد: ج ۱ ص ۱۱۰. مسلم نيشابورى هم مى نويسد: شخصى از حذيفه كه شاهد ماجرا بود مى پرسيد: آيا جزو آن نفرات بوده است يا نه؟ حذيفه در پاسخ او گفت: اگر تو جزء آنها باشى تعداد آنها مى شود پانزده نفر، كه دوازده نفر آنها دشمن خدا و رسول خداوندصلى الله عليه وآله هستند. و سه نفر هم عذر آوردند كه ما صداى پيامبرصلى الله عليه وآله را نشنيديم. البته مسلم اسم اين شخص را نياورده است. صحيح مسلم: ج ۴ ص ۲۱۴۴ ش ۲۷۷۹.
- ↑ الاحتجاج: ج ۱ ص ۵۶ .
- ↑ روضة الواعظين: ج ۱ ص ۸۹ .
- ↑ فضائل الصحابه (احمد بن حنبل) : ج ۱ ص ۲۳۱.
- ↑ تفسير المنار (رشيد رضا) : ج ۶ ص ۴۶۶.
- ↑ صحيح بخارى: ج ۳ ص ۹۹، باب جمع القرآن. كتاب التفسير: ص ۲۲، باب فم من قضى. تفسير النسائى: ج ۲ ص ۱۶۶. جامع التفسير من كتاب الاحاديث: ج ۳ ص ۱۶۱۳. الاتقان: ج ۱ ص ۵۹ .
- ↑ الاتقان: ج ۱ ص ۳۷.
- ↑ سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد: ج ۲ ص ۵۳ .
- ↑ تفسير فخر رازى: ج ۱۱ ص ۵۰ .
- ↑ تفسير فخر رازى: ج ۱۱ ص ۴۹.
- ↑ تفسير المنار: ج ۶ ص ۴۶۷.
- ↑ المغازى: ج ۳ ص ۱۰۴۲.
- ↑ انعام / ۵۹ .
- ↑ حديد / ۲۲.
- ↑ آل عمران / ۲۶.
- ↑ رعد / ۱۱.
- ↑ لفظ روايت از عايشه است.