اهانت منافقین به پیامبر در غدیر

اهانت به پيامبرصلى الله عليه وآله پس از بيعت در غدير××× 2 واقعه قرآنى غدير: ص 136 135. سخنرانى استثنائى غدير: ص 34  - 29. ×××

  منافقين پس از بيعت در غدير، چندين بار با صراحت به پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله اهانت كردند:


1-  روز نوزدهم ذى‏الحجة

در روز نوزدهم ذى‏الحجة سال دهم هجرى و پس از خطبه غدير مراسم سه روزه بيعت همگانى همچنان ادامه داشت، و هر گروه از مردم كه بيعت مى‏كردند به خيمه‏هاى خود باز مى‏گشتند. منافقين نيز در خيمه‏هاى خود جمع شده بودند و از آن همه سربلندى غدير كه خط نفاق را خرد مى‏كرد و پيش مى‏رفت، اظهار تأسف و نگرانى مى‏كردند و اسرار دل خود را براى يكديگر بازگو مى‏كردند.

كم كم شب فرا رسيد و ادامه برنامه بيعت به فردا موكول شد و پس از نماز مغرب و عشا مردم به خيمه‏هاى خود بازگشتند تا استراحت كنند. آن شب خيمه زيد بن ارقم و حذيفه يمانى كنار خيمه منافقين قرار داشت.


آنان سخنِ سه نفر از منافقين را از خيمه مجاور شنيدند كه مى‏گفتند: »به خدا قسم محمد احمق است اگر فكر مى‏كند كار خلافت بعد از او براى على به نتيجه خواهد رسيد«!!


ديگرى گفت: »او را احمق حساب مى‏كنى؟! آيا نمى‏دانى كه او ديوانه است«؟!

سومى گفت: »او را رها كنيد! خواه احمق باشد و خواه ديوانه! به خدا قسم هرگز آنچه او مى‏گويد نخواهد شد«!!


حذيفه از گفتار آنان غضبناك شد و گوشه خيمه آنان را بلند كرد و سر خود را داخل خيمه برده به آنان گفت: در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله زنده است و وحى خدا نازل مى‏شود چنين كارى مى‏كنيد؟! به خدا قسم صبح گفتار شما را به آن حضرت خبر خواهم داد.


گفتند: اى حذيفه، آيا تو اينجا بودى و گفته ما را شنيدى؟! آنچه شنيدى بر ما كتمان كن كه حق همسايگى امانتدارى است!! حذيفه گفت: اين مورد از حق امانتدارى همسايه نيست و نه اين مجلس شما از آن گونه است! من دلسوز خدا و رسولش نيستم اگر اين ماجرا را از آن حضرت كتمان كنم.


گفتند: اى حذيفه، هر كارى مى‏خواهى انجام ده. به خدا قسم ما هم براى او قسم ياد خواهيم كرد كه چنين سخنى نگفته‏ايم و تو به ما نسبت دروغ مى‏دهى! تو خيال مى‏كنى پيامبر سخن تو را مى‏پذيرد و گفته ما را تكذيب مى‏كند در حالى كه ما سه نفريم!! حذيفه گفت: اما براى من مهم نيست، وقتى حق دلسوزى را نسبت به خدا و رسولش ادا كنم. پس هر چه مى‏خواهيد بگوييد!


صبح روز بيستم پس از نماز و قبل از شروع مراسم بيعت، حذيفه نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد در حالى كه على‏عليه السلام با شمشير حمايل كرده در كنار حضرت بود. او گفتار منافقين را به حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله هم سراغ آنان فرستاد و آمدند. حضرت پرسيد: شما چه گفته‏ايد؟ گفتند: به خدا قسم ما چيزى نگفته‏ايم. اگر خبرى درباره ما به تو رسيده به ما دروغ بسته شده است!!


در اينجا جبرئيل بار ديگر آيه 74 سوره توبه را براى تكذيب آنان آورد: »يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ« : »قسم ياد مى‏كنند كه نگفته‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان آورده‏اند« .


اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اينجا فرمود: »بگذار هر چه مى‏خواهند بگويند. به خدا قسم قلب من در سينه‏ام مى‏تپد و شمشيرم بر دوشم است. اگر قصد سوئى كنند من هم مقابله خواهم كرد« .××× 1 عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 53  52 . بحار الانوار: ج 37 ص 151 ح 37. اثبات الهداة: ج 3 ص 546 . ×××


2-  روز بيستم

با طلوع آفتاب روز بيستم مراسم بيعت ادامه يافت و آخرين گروه‏هاى مردم براى بيعت با پيامبر و اميرالمؤمنين‏عليها السلام به خيمه‏هاى آن دو بزرگوار مى‏آمدند.


در نقطه‏اى ديگر از غدير خم مقداد از كنار گروهى از منافقين عبور مى‏كرد كه شنيد يكى از آنان به بقيه مى‏گويد: »اصحاب كسرى و قيصر در لباس‏هاى خَز و نقش دار و حرير و بافته زندگى مى‏كنند در حالى كه ما همراه او در دو چيز خشن زندگى مى‏كنيم: هم غذاى خشن مى‏خوريم و هم لباس خشن مى‏پوشيم! اكنون هم كه مرگش نزديك شده و روزگارش به پايان رسيده و اجلش فرا رسيده مى‏خواهد خلافت را بعد از خود به دست على دهد. بدانيد به خدا قسم كه خواهد دانست ...«!!


مقداد از كنار آنان رد شد و نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به آن حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد ندا دهند: »الصلاة جامعة« ، و اين بدان معنى بود كه همه جمع شوند. منافقين گفتند: مقداد كار ما را گزارش داده است!! اكنون برخيزيم كه بر ضد گزارش او قسم ياد كنيم! آنان آمدند تا در مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله نشستند و گفتند: پدران و مادرانمان به قربانت يا رسول اللَّه! قسم به آن كه تو را به حق مبعوث كرده و به پيامبرى كرامت داده و تو را از همه بشر برگزيده! آنچه به تو خبر رسيده ما نگفته‏ايم!


در اينجا بار ديگر پيامبرصلى الله عليه وآله آيه 74 سوره توبه را تلاوت فرمود: »بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ ...« : »به خدا قسم ياد مى‏كنند كه نگفته‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان گفته‏اند ...« .××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 162 161 160 154 151. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 139. ×××


  براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: منافقين /  وسوسه مردم پس از غدير.


3-  ماجراى حارث فهرى

مورد ديگر ماجراى حارث فهرى و عذاب الهى است.


  براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهرى، و عنوان: منافقين /  آياتِ نفاق در خطبه غدير.


66.  اهانت به پيامبرصلى الله عليه وآله پس از خطبه غدير××× 2 واقعه قرآنى غدير: ص 149 148. سخنرانى استثنائى غدير: ص 34  - 29. اسرار غدير: ص 82 . ×××

  پس از اتمام خطبه غدير توسط پيامبرصلى الله عليه وآله، شايعات منافقين و شبهه اندازى آنان تأثيراتى بين عده‏اى مردم ضعيف الايمان ايجاد كرده بود. گروهى مى‏گفتند: »محمد گمراه شده است«! عده‏اى ديگر مى‏گفتند: »اِغوا شده است« . گروه ديگرى مى‏گفتند: »درباره اهل‏بيتش و پسر عمويش از روى هواى نفس سخن مى‏گويد« .


عكس‏العمل قاطعى لازم بود كه به همه شايعه‏ها پايان دهد و شبهه‏ها را ريشه كن نمايد، كه با يك اقدام به موقع و غير قابل انتظار به ثمر رسيد. پيامبرصلى الله عليه وآله امر كرد تا سند مكتوبى براى غدير آماده شود. براى اين كار دستور داد تا بلال ندا دهد: »الصلاة جامعة« تا همه جمع شوند.

وقتى مهاجرين و انصار و ساير گروه‏هاى مردم جمع شدند، حضرت سند نوشته شده‏اى به اقرار همه به ثبت رساند كه من جمله بار ديگر حديث »من كنت مولاه فهذا على مولاه« را تكرار فرمود.


همچنين پس از پايان خطبه غدير، عصر روز بيستم ذى‏الحجة روز سوم غدير و ساعات پايانى برنامه سه روزه بود. از يك سو صد و بيست هزار نفر مرد و زن حاضر در غدير بدون استثنا با مقام نبوت و سپس با مقام ولايت بيعت كرده بودند. از سوى ديگر غيظ منافقين به درجه اعلا رسيده و آماده انفجار بود. در چنين شرايطى پيامبرصلى الله عليه وآله فضيلت بلندى از مناقب على‏عليه السلام بر زبان جارى فرمود و همين جرقه‏اى بر دل منافقين شد كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.


در طول اين سه روز پيامبرصلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏بيتش را براى مردم بيان مى‏فرمود. در آن لحظات عده‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبكر و عمر و مغيره و عده‏اى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند، و حارث فهرى از بين آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى‏آمد.


در اين حال پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود: اِنَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا اَنْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ اُمِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ اَلاّ اَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:


در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه‏هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى‏گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏گذشتى خاك پاى تو را بر مى‏داشتند و بدان تبرك مى‏جستند.


شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: »ببينيد چگونه او را مثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است«؟! ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: »براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم«! در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت: »محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد. نزديك است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد. خدايانمان كه مى‏پرستيديم بهتر از اين است«!


در پى اين حركات منافقين آيات 58 تا 61 سوره زخرف نازل شد: »وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً اِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصُدُّونَ . وَ قالُوا ءَآلِهَتُنا خَيْرٌ اَمٌ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ اِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . اِنْ هُوَ اِلاّ عَبْدٌ اَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنى اِسْرائيلَ . وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الاَرْضِ يَخْلُفُونَ . وَ اِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ« :


هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏شود قوم تو از آن رويگردان مى‏شوند و مى‏گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏گر هستند. او نيست جز بنده‏اى كه بر او تفضّل كرده‏ايم و او را مثالى براى بنى‏اسرائيل قرار داده‏ايم. اگر مى‏خواستيم از شما ملائكه‏اى را قرار مى‏داديم كه در زمين جانشين مى‏شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نكنيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است.


يكى از منافقين گفت: محمد در مدح خود و برادرش على زياده روى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مى‏داند سخنش را مى‏پذيرند مى‏خواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد!


از طرف خدا پاسخ آمد: اى محمد، به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انكار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است. بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را با تدبير حكيمانه‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.

آيا پادشاهان زمين را نمى‏بينيد كه وقتى پادشاهى خدمتگزارىِ يكى از كارگزارانش را مى‏پسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مى‏سپارد اطاعت درست از او مى‏بيند، چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ اوست بر مى‏گزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مى‏كند. محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است؛ و بعد از خود على را وصى و جانشين خود در اهل‏بيتش و قضا كننده قرض‏هايش، و برآورنده وعده‏هايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است.


منافقين با شنيدن اين فرمايشات پيامبرصلى الله عليه وآله گفتند: »آنچه براى على بن ابى‏طالب‏عليه السلام در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانه‏اى آورد كه مناسب اين ولايت باشد«!


پيامبرصلى الله عليه وآله نمونه‏هايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنين‏عليه السلام را باز شمرد و فرمود:


آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟!


آيا شما را كفايت نكرد كه على در مسير راهش با چند ديوار روبه رو شد و آن ديوارها شكافته شدند و او از آنها عبور كرد و دوباره شكاف ديوارها به هم آمد؟!


آيا شما را كفايت نكرد همين روز غدير خم آنگاه كه رسول اللَّه او را به ولايت منصوب نمود درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مشرف شده و ندا مى‏كنند: »هذا وَلِىُّ اللَّهِ فَاتَّبِعُوهُ وَ اِلاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّهِ فَاحْذَرُوهُ« : »اين ولى خداست، پيرو او باشيد، و گرنه عذاب خدا بر شما نازل مى‏شود. از آن بر حذر باشيد« .


آيا شما را كفايت نكرد آنگاه كه ديديد على بن ابى‏طالب راهى را مى‏رفت كه در برابر او كوه‏هايى بودند. براى آنكه او از مسير خود به راست و چپ نرود كوه‏ها پيشاپيش او به حركت درآمدند و مسير او را باز كردند، و پس از عبور على بار ديگر به جاى خود بازگشتند؟!


آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: »خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانه‏هايى ظاهر كن -  كه براى تو آسان است -  تا حجت را بر آنها تمام كنى« .


همچنين كلمات ديگرى از اين قبيل گفتند:

نقشه‏هاى ما نقش بر آب شد!

هرگز گفتار محمد را تصديق نمى‏كنيم و به ولايت على اقرار نمى‏نماييم.

بايد ما را هم در ولايت على شريك كند تا ما هم سهمى داشته باشيم...!

اكنون على را براى ما تعيين مى‏كند، ولى به خدا قسم خواهد دانست )كه چه‏نقشه‏هايى كشيده‏ايم( !××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 162 161 160 154. ×××

اهانت به پيامبرصلى الله عليه وآله در بيعت غدير××× 2 اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص 50 . ×××

  هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير هنگام ظهر به پا خاست و دستور داد تا خيمه‏اى نصب كردند و به على‏عليه السلام دستور داد تا داخل آن شود، اولين كسانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله به آنان دستور بيعت داد ابوبكر و عمر بودند. آن دو بلند نشدند مگر بعد از آنكه از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيدند: آيا اين بيعت به امر خداست؟


حضرت جواب داد: آرى، از امر خداوند جل و علاست، و بدانيد كه هر كس اين بيعت را بشكند كافر است، و هر كس از على اطاعت نكند كافر است، چرا كه سخن على سخن من، و امر او امر من است. هر كس با سخن على و امر او مخالفت كند با من مخالفت كرده است.

بعد از آنكه حضرت اين سخن را بر آنان تأكيد كرد دستور داد تا هر چه زودتر بيعت كنند. آن دو برخاستند و نزد على‏عليه السلام رفتند و به عنوان »اميرالمؤمنين« با او بيعت كردند. عمر هنگام بيعت گفت: »خوشا به حالت يا على، صاحب اختيار من و هر مرد و زن مؤمنى شدى« .


سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سلمان و ابوذر دستور بيعت داد. آن دو برخاستند و بيعت كردند و سخنى نگفتند.××× 1 كتاب سليم: ص 356. ×××


  براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: منافقين /  آياتِ نفاق در خطبه غدير.


68.  اهانت به پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير××× 2 واقعه قرآنى غدير: ص 127 90  82 76. سخنرانى استثنائى غدير: ص 34  - 29. اسرار غدير: ص 82 81 . ×××

  منافقين در سر تا سر خطبه غدير به پيامبرصلى الله عليه وآله اهانت كردند، و حضرت هم در اين مورد افشاگرى نمود. از جمله آنهاست:


1-  در ابتداى خطبه

وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏خواست خطبه را شروع كند، توطئه ديگرى از سوى منافقين در شرف وقوع بود كه آخرين فكر آنان براى پيشگيرى از انجام مراسم به حساب مى‏آمد.


آنان به ايادى و هواداران خود سپردند كه وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله بر فراز منبر قرار مى‏گيرد و مردم با انسجام بيشترى آماده سخنرانى مى‏شوند، در صفوف اول قرار داشته باشند و ناگهان از بين جمعيت برخيزند و پراكنده شوند تا عملاً مجلس را بر هم زنند و نگذارند برنامه ادامه يابد!


اين نقشه نيز عملى شد، و در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از فراز منبر منتظر اجتماع منسجم‏تر مردم در برابر منبر بود متوجه عده‏اى شد كه از برابر منبر برخاسته در حال متفرق شدن و خروج از بين جمعيت بودند. اگر چه بسيارى از مؤمنين همچنان در برابر منبر نشسته بودند، ولى اين منظره بسيار بى‏ادبانه بود كه عده‏اى در آن شرايط حساس و در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله بر فراز منبر است، برخيزند و بروند.


حضرت لحظاتى آنان را زير نظر گرفت و راست و چپ منبر را نگاه كرد و منتظر ماند تا شايد از حركت زشت خود دست بردارند. اما وقتى جدى بودن توطئه را احساس كرد به اميرالمؤمنين‏عليه السلام دستور داد تا از منبر پايين رفته از تفرقه مردم جلوگيرى كند و همه را مقابل منبر جمع نموده مجلس را منظم نمايد.


با اين برخورد شديد همه بازگشتند و بار ديگر در مقابل منبر نشستند، و اميرالمؤمنين‏عليه السلام بر فراز منبر بازگشت. وقتى مجلس آرامش خود را باز يافت و اين توطئه منافقين نيز با شكست مواجه شد، پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از شروع سخنرانى فرمود:


اى مردم، من از تخلف شما و فاصله گرفتنتان از من ناراحت شدم. شما به گونه‏اى عمل كرديد كه به نظرم آمد حتى درختى كه نزديك من باشد از همه درختان نزد شما مبغوض‏تر است!! اما بدانيد خداوند مقام على بن ابى‏طالب را نسبت به من همچون من نسبت به او قرار داده است. خدا از او راضى است همانگونه كه من از او راضى هستم، چرا كه او هيچ چيز را بر نزديك شدن به من و محبت نسبت به من ترجيح نمى‏دهد.


اينجا بود كه شدت قبح اين رفتارِ فريب خوردگان از مردم در برابر اول شخص عالم بشريت و خاتم نبوت بر خودشان هم معلوم شد، و صداى گريه و اعتذار آنان در پيشگاه آن حضرت بلند شد، اگر چه منافقين و سردمدارانشان هنوز در فكر نقشه‏هاى ديگرى بودند.


عده‏اى از اغفال شدگان براى جبران عمل قبيح خود عذرتراشى كردند و گفتند: »يا رسول اللَّه، ما از شما دور نشديم جز به خاطر آنكه نخواستيم مزاحم شما باشيم و شما اذيت شويد!! ما از نارضايتى رسول‏خدا به پروردگار پناه مى‏بريم« . پيامبرصلى الله عليه وآله عذر آنان را پذيرفت تا موقعيت سخنرانى حفظ شود، و با اين بزرگ منشىِ حضرت بار ديگر توطئه منافقين خنثى شد.××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 134  - 133. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 301  - 199. ×××


2-  در اوائل خطبه

با پايان اولين بخش سخن كه حمد و ثناى الهى بود، پيامبرصلى الله عليه وآله بخش دوم سخن را آغاز فرمود و با اشاره به آيه تبليغ و آيه ولايت، به علت نزول آيه پرداخته فرمود: »من از جبرئيل درخواست كردم كه از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ اين مسئله به شما معاف نمايد، چرا كه از كمى متقين و زيادى منافقين آگاهم« . آنگاه اوصاف منافقين را با اشاره به آيه 11 سوره فتح »يَقوُلُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فى قُلُوبِهِمْ« و آيه 15 سوره نور »تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ« بيان كرد.


سپس آزار و اذيت‏هاى پى در پى منافقين را نسبت به حضرتش يادآور شد، تا آنجا كه نسبت‏هاى مسخره‏آميز به حضرت دادند و كلمه »اُذُن« به معناى »گوش« را درباره حضرت به كار بردند، كه منظورشان »سراپا گوش« بودن اميرالمؤمنين و پيامبرصلى الله عليه وآله و توجه متقابل آنان نسبت به يكديگر بود. حضرت در اين باره آيات و مطالب ديگرى نيز فرمود.


آنگاه آيه 61 سوره توبه را قرائت كرد كه درباره نسبت دهندگان اين كلمه از منافقين نازل شده بود: »وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ ، قُلْ اُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ« .


در پى آن با لحنى جدى‏تر منافقين حاضر در غدير را به لرزه درآورده فرمود: »اگر بخواهم مى‏توانم آنان را نام ببرم و آنان را نشان دهم، ولى درباره آنان با بزرگوارى رفتار كرده‏ام« .

با اين سخن از يك سو علت لحن شديد آيه نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله براى مؤمنين روشن گرديد، و از سوى ديگر ضمانت »واللَّه يعصمك« بر منافقين گوشزد شد.


اكنون پيامبرصلى الله عليه وآله كرسى سخن را كاملاً آماده كرده بود. لذا براى تأكيد بيشتر يك بار ديگر آيه 67 سوره مائده را با اين مقدمه تكرار كرد كه با حضور منافقين و آزار دهندگان و درخواست معاف شدن از ابلاغ اين پيام، ولى خدا از من راضى نمى‏شود مگر آنچه در حق على‏عليه السلام نازل كرده ابلاغ نمايم و خواند: »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ واِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ« .


3-  در اواسط خطبه

در حالى كه سخنرانى پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير ادامه داشت و مرحله چهارم خود را پشت سر گذاشته بود، ضمانت »وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ« قدرت هر سنگ اندازى را از منافقين گرفته بود.


ولى آنان در بين خود از اعلام ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در زيباترين گونه تبليغ به خود مى‏پيچيدند و در حال انفجار بودند؛ اما قدرتِ كوچك‏ترين عكس العملى را نداشتند و فقط در بين خود سخنانى گفتند و سعى كردند به گونه‏اى آهسته بگويند كه به گوش كسى نرسد.


جالب است كه درست مقابل منبر هفت نفر از سردمداران آنان كنار يكديگر نشسته بودند كه عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى‏وقاص، ابوعبيده جراح، سالم مولى ابى‏حذيفه، مغيرة بن شعبة.


در اين ميان ابوبكر و عمر هم از روى غضب سر تكان دادند و گفتند: »هرگز تسليم او نخواهيم شد« . آنگاه در گوش يكديگر نجوى كردند: »هرگز تسليم گفته‏هاى او نخواهيم شد« .


امام صادق‏عليه السلام فرمود: هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين‏عليه السلام را در روز غدير معرفى و منصوب مى‏فرمود، مقابلِ حضرت هفت نفر از منافقين نشسته بودند كه عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى‏وقاص، ابوعبيدة بن جراح، سالم مولى ابى‏حذيفة و مغيرة بن شعبة. از ميان اينها عمر گفت: او را نمى‏بينيد كه چشمانش مانند مجانين در گردش است؟! اكنون مى‏گويد: خدايم چنين گفته است!××× 1 عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 134. ×××


ابتدا يكى از آنان زير لب گفت: »از سخنى كه حتمى نيست بيزاريم. ما كه راضى نيستيم على وزير او باشد! اين يك تعصب است« !!


ديگرى گفت: كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مى‏نمايد! يكى ديگر گفت: اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مى‏گويد!


در اينجا ابوبكر و عمر هم از روى غضب سر تكان دادند و گفتند: »هرگز تسليم او نخواهيم شد« . آنگاه در گوش يكديگر نجوى كردند: »هرگز تسليم گفته‏هاى او نخواهيم شد« .


يكى ديگر از منافقين زمزمه كرد: »اين هرگز امر خدا نيست، و او از پيش خود سخن مى‏گويد« . منافقى ديگر آهسته گفت: »به اين جوان مغرور شده است. چشمانش را نمى‏بينيد كه همچون ديوانه مى‏گردد. او به غرور پسر عمويش مبتلا شده. چقدر مقام او را بالا مى‏برد! اگر مى‏توانست او را مثل كسرى و قيصر قرار دهد انجام مى‏داد«!!


صداى ديگرى گفت: »دائماً كار پسر عمويش را بالا مى‏برد. اگر مى‏توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى‏كرد. به خدا قسم اگر هلاك شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت« .


اين نجواها و زمزمه‏ها را چند نفر كه نزديك آنان بودند شنيدند، ولى براى آرامش مجلس و برهم نخوردن نظم عكس العملى نشان ندادند.××× 2 موارد سخنان نارواى منافقين از آدرس‏هاى زير استخراج شده است: بحار الانوار: ج 37 ص 173 172 160 154 139 119 111. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 196 140 134 127 55. ×××

4-  افشاگرى پيامبرصلى الله عليه وآله

برنامه بيعت همگانى در غدير بعد از خطبه تا غروب ادامه يافت، و پس از اداى نماز تا پاسى از شب طول كشيد و ادامه آن به روز بعد ماند. در فرصتى كه براى پيامبرصلى الله عليه وآله پيش آمد لازم دانست رفتارهاى منافقين در اثناء خطبه را به آنان گوشزد فرمايد، چه آنكه تمام گفته‏هايشان را جبرئيل به حضرت خبر داده بود، همان گونه كه عده‏اى از مؤمنين سخنان آنان را هنگام خطبه شنيده و به پيامبرصلى الله عليه وآله گزارش داده بودند.××× 1 بحار الانوار: ج 31 ص 635 و ج 37 ص 154 119. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 140 134. ×××


حضرت كسى را فرستاد و ابوبكر و عمر و دار و دسته آنان را فرا خواند و گفته‏هاى جسارت‏آميز آنان را برايشان يادآور شد و در اين باره از آنان سؤال فرمود. آنان به شدت انكار كردند و جالب‏تر اينكه بر انكار خود قسم ياد كردند كه هيچ سخن ناروايى نگفته‏اند.


پيامبرصلى الله عليه وآله در اثبات جرم آنان و ردّ قسم دروغشان آيه 74 سوره توبه را قرائت فرمود: »يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ ...« : »به خدا قسم ياد مى‏كنند كه چنين سخنى نگفته‏اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته‏اند ...« ، و اين گونه حضرت دروغ‏شان را بر آنان ثابت كرد.××× 2 بحار الانوار: ج 7 ص 209 و ج 22 ص 96 ح 49 و ج 28 ص 122 و ج 31 ص 635 633 . ×××


آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله سخن اصحاب صحيفه يعنى ابوبكر و عمر و سالم و ابوعبيده را يادآور شد كه هنگام بالا بردن اميرالمؤمنين‏عليه السلام به يكديگر گفته بودند: »چشمانش را بنگريد كه چگونه مى‏گردد، گويا چشمان ديوانه است« ، و نزول آيات 51 و 52 سوره قلم را درباره آنان يادآور شد كه مى‏فرمايد: »وَ اِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِاَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ اِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ اِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ« : »كسانى كه كافر شده‏اند آنگاه كه ذكر را مى‏شنوند از روى غضب نگاه‏هاى تندى به تو مى‏كنند و مى‏گويند: او ديوانه است، ولى آن جز ذكرى براى جهانيان نيست« .××× 3 بحار الانوار: ج 35 ص 394 و ج 37 ص 221 172 160. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 222 149 141 55. ×××

سپس نوبت گروه ديگرى از منافقين بود كه نسبت مغرور شدن و جنون را به آن حضرت دادند و گفتند: »او به پسر عمويش مغرور شده است« ، و جلمه »قَدْ افْتَتَنَ بِابْنِ عَمِّهِ« يا »لَقَدْ فَتَنَ بِهذَا الْغُلامِ« را بر زبان آوردند.××× 1 عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 127. بحار الانوار: ج 16 ص 210 و ج 37 ص 173. ×××


حضرت ضمن توبيخ آنان، آيات اول سوره قلم را كه درباره آنان نازل شده بود برايشان قرائت فرمود: »بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ، ما اَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ« : »قسم به قلم و آنچه مى‏نويسند، كه تو با نعمت پروردگارت مجنون نيستى« ، و سپس ادامه آيات كه مى‏فرمايد: »فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ« : »به زودى تو خواهى ديد و آنان نيز خواهند ديد كه كداميك مغرور شده‏ايد« تا آيه 8 سوره قلم كه مى‏فرمايد: »اِنَّ رَبَّكَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ« : »پروردگار تو داناتر است كه چه كسى از راه او گمراه شده و او به هدايت يافتگان آگاهتر است« .


اين گونه بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله به منافقين نشان داد كه به شدت تحت نظر خدا و رسول هستند و هيچ يك از حركات و سكنات آنان از نظر حضرت مخفى نمى‏ماند