شیوه منافقین برای مقابله با غدیر

كانديداى غصب خلافت[۱]

دشمنان داخلى اسلام يعنى منافقین كه انجام دقيق برنامه غدير و معرفى امیرالمؤمنین ‏علیه السلام از فراز منبرِ آن، تمام نقشه‏ هايشان را در هم ريخته بود و آيه يأس بر يكديگر مى‏ خواندند و «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ» از چهره‏ ها و رفتار آنان ديده مى ‏شد، در پى راه ‏هاى تازه ‏اى بودند كه شايد گريزى از كار انجام شده پيدا كنند.

اولين شگردى كه به ميان آوردند مسئله تبديل على‏ عليه السلام به شخص ديگرى بود. در مطرح كردن اين فكر شيطانى سه مرحله طى شد:

منافقين ابتدا اين مطلب را در بين خود مطرح كردند. سپس رسماً به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و مطلب را مطرح كردند.

آنگاه به عنوان كسى كه به خيال آنان جايگزين على‏ عليه السلام مى ‏شود صريحاً نام ابوبكر و عمر را به ميان آوردند!

نزول آيه ۱۵ سوره یونس بعد از نقل سخنشان پاسخ قاطعى به آنان بود كه دليل آن را نيز همراه داشت. متونى كه جزئيات و مراحل اين توطئه منافقين را ترسيم مى‏ كند چهار حديث است كه ذيلاً مى ‏آوريم:

امام باقر علیه السلام در حديث ديگرى، مرحله جدى‏ تر اين توطئه را كه تصريح به نام ابوبکر و عمر است با قرائت فرازهايى از آيه چنين بيان فرمود: كلام خداوند تعالى:

«وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ، قُلْ ما يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ»:

«هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى‏ شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى‏ گويند: قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. من جز آنچه بر من وحى مى‏ شود تابع چيز ديگرى نيستم».

منظور از اين كلام خداوند آن است كه گفتند: «اگر به جاى على‏ عليه السلام ابوبكر و عمر را قرار دهد تابع او مى ‏شويم»!![۲]

شبهه منافقين در معناى «مولى»[۳]

پس از اتمام خطبه غدير و بیعت همگانى با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، دومين شيوه وسوسه منافقین راهى بود كه عده‏اى از منافقينِ انصار آن را در پيش گرفتند و سايه‏ هاى آن تا امروز ادامه يافته است، و آن اين بود كه اظهار كنند هنوز نفهميده ‏اند منظور پيامبر صلى الله عليه و آله از مراسم مفصل غدير چيست!

بعد از آنكه در اين باره بسيار سخن گفتند و شايعه پراكنى در مورد آن را وسعت دادند، گستاخانه در صدد مطرح كردن اين شبهه در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله برآمدند.

آنان عده ‏اى را نزد حضرت فرستادند تا از طرف آنان سؤال كنند كه اصلاً منظورتان از اين خطابه بلند و جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ» چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله با خونسردى كامل فرمود: به آنان بگوييد: «على بعد از من صاحب اختيار مؤمنين و دلسوزترين مردم براى امت من است».[۴]

شبهه منافقين در نسبت غدير به امر الهى[۵]

پس از اتمام خطبه غدير و بيعت همگانى با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، سومين روش در شبهه اندازى نسبتِ ساختگى بودن مراسم غدير از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و نسبت غير حقيقى آن به خدا بود. اين مطلب را منافقين رسماً دامن زدند و علناً بر زبان آوردند. مطرح كنندگان اصلى اين جسارت ابوبکر و عمر بودند كه قبلاً نيز هنگام بيعت چنين سخنانى را بر زبان آوردند.

كيفيت به ميان آوردن اين شايعه هم در اين قالب بود كه «خدا به او امر نكرده و اين مطلبى است كه از پيش خود ساخته و به خدا نسبت مى ‏دهد»، كه در عربى از آن با كلمه «تَقَوُّل» ياد مى‏ شود، و سپس كلمه «كذّاب» را هم به آن افزودند، و براى توجيه علت اين «تقوُّل» هدف شرافت دادن به پسر عمويش را مطرح كردند.

آنچه ابوبكر و عمر در اين باره شايع كردند و با كلماتشان به تخريب اذهان مردم پرداختند عبارت بود از:

لا وَ اللَّهِ ما اَمَرَهُ اللَّهُ بِهذا، وَ ما هُوَ اِلاّ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ! اِنَّ مُحَمَّداً كَذّابٌ عَلى رَبِّهِ وَ ما اَمَرَهُ اللَّهُ بِهذا فى عَلِىٍّ! وَ اللَّهِ ما هذا مِنْ تِلْقاءِ اللَّهِ وَ لكِنَّهُ اَرادِ اَنْ يُشَرِّفَ ابْنَ عَمِّهِ:

نه به خدا قسم، خدا او را به اين مطلب امر نكرده است؛ و اين نيست مگر چيزى كه به ناحق به خدا نسبت مى ‏دهد! محمد بر پروردگارش دروغ مى‏بندد و خداوند چنين دستورى درباره على به او نداده است!

به خدا قسم اين مطلب از جانب خدا نيست، و او قصد دارد پسر عمويش را شرافت دهد.

اين توطئه و شبهه فوراً از سوى خداوند تعالى در نطفه خفه شد و ده آيه از سوره حاقّه در تأييد پيامبر صلى الله عليه و آله و وَحْيانى بودن غدير نازل شد و بنيانى محكم براى غدير را تا ابديت در متن قرآن پايه گذارى كرد.

آيات ۴۳ تا ۵۲ سوره حاقه كه مى ‏فرمايد: «تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الاَقاويلِ. لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ اَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ. وَ اِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ. اِنّا لَنَعْلَمُ اَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ وَ اِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرينَ. وَ اِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ»:

«نازل شده از پروردگار عالم است. اگر بعضى گفته‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد دست راست او را مى ‏گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى‏ كنيم، و هيچ يک از شما نمى‏ تواند ما را از چنين برخوردى مانع شود. اين يادمانى براى متقين است. ما مى‏دانيم كه در ميان شما تکذیب كنندگان وجود دارند. اين حسرت بر کافران است و یقین حقيقى است. پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو».

پاسخى كه اين آيات به شايعه نسبت نداشتن غدير به خداوند مى‏ داد اين گونه بود كه مى‏ فرمايد: «ولایت على نازل شده از پروردگار عالم است.

اگر محمد بعضى از گفته‏ ها را به ناحق به ما نسبت دهد ما دست راست او را مى‏ گيرم و سپس رگ گردن او را قطع مى‏ كنيم، و هيچكس از شما نمى‏ تواند مانع چنين كارى شود.

ولايت على يادآورى براى متقين در عالم است، و ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تکذیب كنندگانى نسبت به ولايت على وجود دارد كه ابوبكر و عمر هستند.

على حسرت بر كافران است و ولايت او يقينِ حقيقى است. پس اى محمد، با نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو و او را شكر كن بر اين فضيلتى كه به تو عنايت كرده است».[۶]

پيشنهادِ جايگزينىِ فردى به جاى على ‏عليه السلام[۷]

پس از اتمام خطبه غدیر و بيعت همگانى با امیرالمؤمنین‏ علیه السلام، چهارمين روشى كه منافقین براى شبهه اندازى در پيش گرفتند و به عنوان شگردى تازه آن را به ميان آوردند مسئله تبديل على‏ عليه السلام به شخص ديگرى بود.

آنان ابتدا اين مطلب را در بين خود مطرح كردند و گفتند: «اى كاش امام ديگرى غير از على براى ما قرار مى‏ داد و به جاى او ديگرى را جايگزين مى‏ كرد.

قلب ‏هاى ما هرگز طاقت ولايت على همراه با اطاعت او را ندارد. از پيامبر صلى الله عليه و آله بخواهيم كه او را براى ما به ديگرى تبديل كند. اى كاش على را امام قرار نمى ‏داد و ما را امام قرار مى‏ داد، يا اكنون كه او را امام قرار داده تغيير مى‏ داد و ما را به جاى او قرار مى‏ داد».

آنگاه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و با گستاخى تمام اين درخواست را نزد آن حضرت مطرح كردند و سخنگوى آنان معاذ بن جبل يكى از امضا كنندگان صحيفه بود.

جالب‏تر اينكه ابوبكر و عمر را به عنوان كسى كه جايگزين على ‏عليه السلام شود نام بردند!! و اين گونه پرده از منشأ توطئه‏ ها برداشته شد.

آنان گفتند: «يا رسول ‏الله، مردم تازه مسلمان شده ‏اند و راضى نمى‏ شوند كه نبوت در شما و امامت در پسر عمويتان باشد. اگر آن را به غير او منتقل نماييد بهتر خواهد بود».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من اين كار را با رأى خود انجام نداده ‏ام كه درباره آن اختيارى داشته باشم. اين خداوند است كه به من دستور داده و آن را بر من واجب كرده است».

خداوند نيز بى ‏درنگ پاسخ آنان را با آيه ۱۵ سوره يونس داد و آن را بر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نازل كرد:

«وَ اِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتِنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقائَنا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا اَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لى اَنْ اُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسى اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ ما يُوحى اِلَىَّ اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ»:

«هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى ‏شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى‏ گويند:

قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. جز آنچه بر من وحى مى ‏شود تابع چيز ديگرى نيستم.

من اگر عصيان پروردگارم را نمايم از عذاب روزى عظيم مى‏ ترسم».

بدين گونه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان اعلان كرد كه من حق چنين تغييرى را ندارم، چرا كه از پيش خود انجام نداده ‏ام بلكه كاملاً پيرو وحى هستم، و در كوچک ‏ترين سرپيچى در اعلان ولايت على‏ عليه السلام از عذاب الهى ترس دارم.[۸]

اين كارشكنى منافقين در غدير را از اين منظر نيز مى توان بيان كرد:

يكى از راه‏ هايى كه منافقين و در رأس آنان پنج نفر اصحاب صحيفه براى كارشكنى پس از خطبه غدیر انديشيدند تا شايد با پذيرش آن از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله غدير خنثى شود، مطرح كردن نسخ ولايت على ‏عليه السلام و انتخاب ديگرى به جاى او بود. ابتدا شايع كردند كه اى كاش غير از على را خليفه قرار مى‏ داد، يا اكنون كه كار تمام شده ديگرى را به جاى او قرار دهد!![۹]

كم كم سخن را عوض كردند و گفتند: «اى كاش ما را به جاى على امام قرار مى ‏داد»!!

در مرحله بعد گريز به اهداف خود را شروع كردند و گفتند: «اگر به جاى على، ابوبكر و عمر را قرار دهد از آنها پيروى مى‏ كنيم»!![۱۰]

پيشنهادِ مشاركت در خلافت[۱۱]

پس از اتمام خطبه غدير و بیعت همگانى با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و با شكست چندين توطئه، منافقين باز هم آرام ننشستند و در جستجوى راه ديگرى براى باز پس گرفتن اعلام ولايت على ‏عليه السلام در غدير بودند.

پنجمين مسئله اى كه منافقين در كورسوى ذهنشان بدان دست يافتند مسئله شركت ديگران با على‏ عليه السلام در خلافت بود كه قبل از خطابه غدير نيز اين درخواست را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح كرده بودند.

اجراى اين توطئه را به صورت حساب شده ‏ترى آغاز كردند. ابتدا گروهى از منافقينِ قريش به عنوان درخواست مشاركت قريش اين پيشنهاد را به صورت دلسوزى مطرح كردند و گفتند:«اگر از ترس مخالفت با پروردگارت نمى‏ توانى ديگرى را جايگزين على ‏عليه السلام نمايى، پس مردى از قريش را با او در خلافت شريک نما تا مردم با حضور او آرام گيرند و اين كار شما به نتيجه برسد و مردم با شما مخالفت نكنند».

پيرو آن معاذ بن جبل -  كه يكى از پنج نفر امضاء كنندگان صحيفه بود -  با گروه ديگرى از منافقين نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و اين بار معاذ نام كسى را كه به عنوان قريش پيشنهاد جانشينى‏ اش را داشتند به ميان آورده گفت:

«يا رسول اللَّه، اگر ابوبکر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، آنچه صلاح آنان است به انجام مى ‏رسد! پس آنان را در ولايت على شريک نما تا براى پذيرفتن سخن تو آمادگى پيدا كنند و سخن تو را بپذيرند».

بعد از اين مرحله عده ‏اى از منافقين قريش به همراه خود عمر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اين بار عمر به عنوان سخنگوى آنان گفت:

«يا رسول الله، ما پرستش بت‏ها را رها كرديم و پيرو تو شديم! پس ما را در ولایت او شركت ده تا شريک او باشيم»!!

اين توطئه با همه فرض‏ هاى ممكن انجام گرفت و پيشنهاد شركت در خلافت علناً در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شد، در حالى كه پس از آن مراسم مفصل جاى چنين پيشنهادى نبود، و اين مصلحت سنجى‏ ها در برابر امر خداوند حكيم بر ولايت على ‏عليه السلام مسخره ‏اى بيش نمى ‏توانست باشد.

با آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ آنان را داد و فرمود كه اين يک امر الهى است و من اختيارى ندارم، ولى همان گونه كه در همه مراحل غدير پاسخ مستقيم الهى با نزول پیک وحى به هر توطئه‏ گرى داده مى‏ شد، در اينجا هم فوراً آيات ۶۵-۶۶ سوره زمر نازل شد كه خطاب آن به پيامبر صلى الله عليه و آله بود، ولى در واقع پيشنهاد كنندگان را هدف گرفته بود:

«وَ لَقَدْ اُوحِىَ اِلَيْكَ وَ اِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ . بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ»:

«به تو و به آنان كه قبل از تو بودند وحى شده كه اگر شريک نمايى عمل تو ساقط مى ‏شود و از زيانكاران خواهى بود. بلكه خدا را عبادت كن و از شكرگزاران باش».

عمر كه اين آيه را همچون پتكى بر سر خود احساس كرده بود همراهان خود را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رها كرد و با عجله بيرون آمد.

نزول اين آيه فقط پاسخ منفى به پيشنهاد شركت ديگران در خلافت نبود، بلكه تهديد و نمودار كننده غضب الهى از چنين پيشنهادى بود. بايد هم چنين پاسخ قاطعى در مقابل چنين پيشنهادى در متن قرآن جاى مى‏ گرفت تا سند ابدى در برابر مطرح كنندگان آن باشد.[۱۲]

كانديداى شركت در خلافت[۱۳]

يكى از ترفندهاى منافقین پس از خطبه غدير اين بود كه مسئله شركت با على ‏عليه السلام در خلافت را پيش كشيدند. اين پيشنهادات بعد از آن مراسم عظيم به خوبى خبر از توطئه ‏هاى پشت پرده مى ‏داد.

ابتدا معاذ بن جبل را -  كه يكى از افراد صحیفه ملعونه بود -  با آن چهره مقدس‏ نما مأمور كردند كه به عنوان خيرخواهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آيد و اين پيشنهاد را مطرح كند، و براى شركت در خلافت ابوبكر و عمر را نام ببرد!!

او نزد حضرت چنين گفت: «يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى كه مردم آرام گيرند، با اين كار امر آنان به اصلاح مى‏ رسد»!![۱۴]

واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با على‏ عليه السلام در خلافت از ميان اين همه صحابه، ابوبكر و عمر پيشنهاد مى‏ شوند؟

آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟!

به دنبال آن عمر با عده‏ اى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و طلب كارانه گفتند: «يا رسول اللَّه، ما عبادت بت‏ها را رها كرديم و پيرو تو شديم. پس ما را هم در ولايت على شريک كن تا شركاى او باشيم»!!

اينجا بود كه در پاسخ منافقين، خداوند اين آيه را نازل كرد:

«وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ . بَلِ اللَّه فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ»[۱۵]:

«به تو وحى شده و به آنان كه قبل از تو بودند كه اگر شريك نمايى عمل تو ساقط مى ‏شود و از زيانكاران خواهى بود. بلكه خدا را عبادت كن و از شكر گزاران باش».

در اينجا اين نكته مهم است كه فقط به اينكه شخص تعيين شده از قريش باشد تأكيد كرده‏ اند و اينكه از نظر فكرى به گونه ‏اى باشد كه در كنار على‏ عليه السلام تعادلى در پسند مردم ايجاد شود، نه اينكه مانند خود او باشد!!

پيداست كه هدف راهيابى خط ضد على و يا لااقل بى‏ تفاوتى نسبت به ولايت او در مسئله خلافت است.

آنگاه كه معاذ بن جبل مى ‏آيد شخصى را كه با وجود او در پسند مردم تعادل ايجاد مى‏ شود به صراحت نشان مى‏ دهد، كه در واقع برگرفته از امضاى صحيفه ملعونه است و هدف پياده كردن آن اهداف شوم است.

معاذ چنين گفت: يا رسول ‏الله، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، با اين عمل آنچه صلاح آنان است به انجام مى‏ رسد.[۱۶]

در روايت ديگرى معاذ گفت: ابوبكر و عمر را در ولايت على شريک نما تا مردم براى پذيرفتن سخن تو آمادگى پيدا كنند و تو را تصديق نمايند.[۱۷]

در اينجا معاذ با نام بردن ابوبكر و عمر از يک سو اهداف صحيفه را روشن كرد، و از سوى ديگرى تأمين نظر منافقين و دشمنان على‏ عليه السلام را با حضور اين دو مهره شناخته شده در مقام خلافت به ميان آورد.

يعنى آنان كه آمادگى آتش زدن درِ خانه على‏ عليه السلام را داشتند و شب‏ها كه على و فاطمه و حسن و حسین‏ علیهم السلام بر در خانه آنان مى ‏رفتند پاسخ رد مى ‏دادند، در واقع امثال ابوبكر و عمر را مى ‏خواستند.

منظور معاذ هم اين بود كه اگر على بايد خليفه باشد براى تأمين نظر آن عده بايد ابوبكر و عمر را ضميمه كرد!

اكنون نوبت آن بود كه شخص نامزد شده براى خلافت از طرف معاذ، شخصاً نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آيد تا از نزديک شاهد برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله باشد. اما او تنها نمى‏ آيد، بلكه گروهى از قریش را -  كه همان منافقين هستند -  با خود جمع مى‏كند و همراه آنان نزد حضرت مى ‏آيند.

همچنين گونه‏ اى منّت ‏آميز از سخن را آماده مى‏ كند و براى آنكه خود را مطرح كند مى ‏گويد: يا رسول ‏الله! ما پرستش بت‏ها را رها كرديم و پيرو تو شديم!! پس ما را در ولايت او شركت ده تا شريک او باشيم.[۱۸]

پانویس

  1. غدیر در قرآن: ج۱ ص۳۵۱-۳۵۳.
  2. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۸ ح ۱۲۴.
  3. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۳۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۲۹ - ۳۴.
  4. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۰۰.
  5. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۳۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۲۹ - ۳۴.
  6. بحار الانوار: ج ۹ ص ۲۲۸ و ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص ۱۴۹،۱۰۱ و ج ۳۷ ص ۱۶۰،۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۹۶،۱۴۱.
  7. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۱. ژرفاى غدير: ص ۱۵۲.
  8. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۴۸ و ج ۳۷ ص۱۶۰، ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۹۷. تفسير فرات: ص ۱۷۷. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.
  9. تفسير فرات: ص ۷۷.
  10. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۸.
  11. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۲.
  12. بحار الانوار: ج ۲۳ ص۳۶۲، ۳۸۰ و ج۳۶ ص۱۵۲ و ج۳۷ ص۱۲۰، ۱۶۰، ۱۶۱. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۶۷، ۸۵، ص۱۳۶، ۱۴۹.
  13. ژرفاى غدير: ص ۱۵۳. غدير در قرآن: ج ۱ ص۳۶۵، ۳۶۶.
  14. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲.
  15. زمر/۶۵، ۶۶.
  16. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵ ح ۲۷۳.
  17. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۶۲ و ج ۳۶ ص ۱۵۲.
  18. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۹.