صحیفه ملعونه اول

از دانشنامه غدیر

صحيفه ملعونه اول، اولين اساسنامه بر عليه غدير، و پايه همه مخالفت‏ هاى عملى با غدير است.

اين صحيفه در حجةالوداع و پيش از غدير توسط دشمنان اصلى غدير نوشته شد. لذا جا دارد در اينجا به جوانب مختلف آن پرداخته شود.

آيات در مورد صحيفه ملعونه اول[۱]

پس از حجةالوداع و پيش از غدير، ابوبکر و عمر و معاذ بن جبل و سالم مولی ابی‏ حذیفه و ابوعبیده جراح صحيفه ‏اى نوشتند كه نگذارند خلافت به اهل ‏بیت‏ علیهم السلام برسد.

در آن لحظات عظيم ‏ترين پيمان نامه بر ضد دين الهى در تاريخ بشريت به امضا رسيد كه آينده تلخ و تاريكى را براى انسان ‏ها در نظر گرفته بود.

خداوند با نزول ۹ آيه پى در پى جوانب مختلف اين توطئه را مورد نكوهش قرار داد و آن را در متن قرآن ثبت كرد.

از آنجا كه اين صحيفه در كعبه امضا شد، و در واقع الحاد و كفرى در بيت الهى بود آيه ۲۵ سوره حج نازل شد و از اين بُعد آن را معرفى كرد:

«وَ مَنْ يُرِدْ فيهِ بِاِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ اَليمٍ»: «هر كس با الحاد و كفر وارد خانه خدا شود او را عذاب دردناكى مى‏ چشانيم».[۲]

از سوى ديگر براى نشان دادن شركت شيطان در چنين پيمانى، آيه دهم سوره مجادله نازل شد:

«اِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً اِلاّ بِاِذْنِ اللَّه وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»:

«سخن پنهانى و درگوشى از شيطان است تا كسانى را كه ايمان آورده ‏اند محزون نمايد، ولى هيچ ضررى به آنان نمى‏ زند مگر با اجازه خدا؛ و مؤمنين بايد بر خدا توكل كنند».

پيرو اين آيه براى آنكه معلوم شود خدا و رسولش از اين توطئه اطلاع دارند و در پرونده آنان براى روز قيامت ثبت شده آيه ۷ سوره مجادله نازل شد:

«اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الاَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ اِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ اِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا اَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا اَكْثَرَ اِلاّ هُوَ مَعَهُمْ اَيْنَما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ اِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَليمٌ»:

«آيا نمى ‏بينى كه خداوند آنچه در آسمان‏ ها و زمين است مى ‏داند هيچ نجواى سه نفرى نمى ‏شود مگر آنكه خدا چهارمى آنان است و هيچ نجواى پنج نفرى نمى ‏شود مگر آنكه خدا ششمى آنان است و كمتر و بيشتر از اين عدد نجوايى اتفاق نمى‏ افتد مگر آنها هر كجا باشند خدا همراه آنان است سپس روز قيامت آنان را به آنچه انجام داده ‏اند خبر مى ‏دهد. خداوند به هر چيزى عالم است».[۳]

در بُعد ديگر خداوند اعلام داشت كه در برابر مكر و حيله آنان دستگاه الهى هم برنامه دارد و بايد عاقبت را ديد و نتايج را بر شمرد. آيه ۵۰  - ۵۲ سوره نمل در اين باره نازل شد:

«وَ مَكَرُوا مَكَراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لايَشْعُرُونَ . فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ اَنّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ اَجْمَعينَ . فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا اِنَّ فى ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»:

«آنان حيله ‏اى به كار بستند و ما هم مكرى به كار گرفتيم در حالى كه آنان نمى ‏فهميدند.

بنگر كه عاقبت مكر آنان چگونه شد كه ما آنان و قومشان را همگى نابود كرديم. اين است خانه‏ هاى آنان كه به خاطر ظلمشان خالى مانده است.

و اين نشانه ‏اى بر كسانى است كه مى‏ دانند»، و اين قسمت از آيه اشاره به آن بود كه خلافت به نسل هيچ كدام از آنان نخواهد رسيد».[۴]

آيه ديگرى كه نازل شد براى آگاهى مؤمنين بود كه از آنان فاصله بگيرند و اسرار خود را در اختيار آنان قرار ندهند، چرا كه دشمنى را علنى كرده و در اين راه هيچ كوتاهى نمى ‏كنند.

آيه ۱۱۸ سوره آل عمران براى اعلام اين مطلب چنين نازل شد:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُوّا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ اَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفى صُدُورُهُمْ اَكْبَرُ...»:

«اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد كسانى را كه از شما نيستند صاحب سِرِّ خود انتخاب نكنيد كه آنان در مقابله با شما از هيچ اقدامى كوتاهى نمى ‏كنند آنان دوست دارند آنچه كه شما را در رنج و سختى قرار دهد دشمنى از دهانشان آشكار شده و آنچه سينه‏ هاى آنان مخفى مى‏ كند بالاتر است...».[۵]

آنگاه آيه ديگرى درباره پشيمانى آنان در قيامت و عذاب ابدى آنان نازل شد و نابودى دنيا و آخرتشان را اعلام كرد. آيه ۱۶۷ سوره بقره كه مى‏ فرمايد:

«وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ اَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّءَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّءُوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللَّهُ اَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النارِ»:

«كسانى كه از آنان پيروى شده بود گفتند اى كاش براى ما بازگشتى بود تا از آنان بيزارى مى‏ جستيم همان گونه كه از ما بيزارى جستند اين گونه است كه خداوند اعمال آنان را به عنوان حسرتى بر آنان مى‏ نماياند و آنان از آتش خارج شدنى نيستند».[۶]

آخرين عكس ‏العمل پیامبر صلی الله علیه و آله اين بود كه آنان را فرا خواند و همه اقداماتشان را به آنان خبر داد و آنان را مورد مؤاخذه قرار داد.

آنان در نهايت جسارت و بى ‏پروايى هر گونه اقدامى را انكار كردند و قسم ياد كردند كه چنين قصدى نداشته و چنين سخنى نگفته ‏اند!!

ولى در ردّ آنان آيه ۷۴ سوره توبه نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله آيه را بر آنان تلاوت فرمود:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ‏يَنالُوا...»:

«به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه چنين سخنى نگفته ‏اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته ‏اند و هدفى را قصد كرده ‏اند كه بدان دست نيافته ‏اند...».[۷]

اجراى صحيفه ملعونه اول پس از پيامبر صلى الله عليه و آله[۸]

اصلى ‏ترين و مهم ‏ترين مرحله از مراحل اجراى صحيفه ملعونه اول غصب خلافت است.[۹]

اِخبار پيامبر صلى الله عليه و آله از صحيفه ملعونه اول[۱۰]

پيامبر صلى الله عليه و آله در چهار مورد نسبت به صحيفه ملعونه اول افشاگرى نمود:

۱. پس از ترور نافرجام

پس از ترور نافرجام پيامبر صلى الله عليه و آله توسط منافقین در عقبه هرشی و پس از غدير، صبح روز بعد كه نماز جماعت برپا شد، همين چهارده نفر در صف‏ هاى اول جماعت ديده شدند!!

و حضرت سخنانى فرمود كه اشاره به آنان بود. از جمله فرمود: «چه شده است گروهى را كه در كعبه هم قسم شده ‏اند، كه اگر محمد از دنيا رفت يا كشته شد، هرگز نگذارند خلافت به اهل‏ بيتش برسد»!!؟

۲. در حجةالوداع

پيامبر صلى الله عليه و آله از همه توطئه ‏ها منافقين آگاه بود. ولى در موقعيت حساس کاروان غدير و پس از اتمام حجةالوداع، هر گونه عكس العملى را لطمه به برنامه غدير مى ‏ديد كه به اجراى آن و آثارش لطمه مى ‏زد، اما لازم مى ‏ديد عده‏ اى از اصحاب را از آن مطلع نمايد.

آن حضرت در اولين مرحله اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر را فرا خواند و چنين فرمود: ابوبکر و عمر و ابوعبیده و سالم و معاذ با هم معاهده كرده ‏اند و پيمان بر غصب خلافت بسته ‏اند و بين خود صحيفه ‏اى نوشته ‏اند كه اگر من كشته شدم يا از دنيا رفتم اين خلافت را از تو -  يا على -  مانع شوند.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام عرض كرد: پدرم فدايت يا رسول الله! اگر اينان به تصميمات خود جامه عمل پوشاندند دستور مى ‏دهى چه عكس العملى نشان دهم؟

فرمود: «اگر يارانى در برابرشان يافتى با آنان جهاد و مقابله نما و اگر يارى نيافتى بيعت اجبارى را بپذير و خون خود را حفظ كن».

اين گونه بود كه روز چهاردهم ذى ‏الحجة هم از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و هم از سوى دشمنان ماجراهاى بسيارى را در خود جاى داد. در همين گير و دار مردم در حال آماده ‏سازى مقدمات سفر براى حركت فردا صبح بودند كه بلال از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام كرده بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله در باقيمانده روز چهاردهم ذى ‏الحجة كنار كعبه آمد. در آنجا محاذى درب خانه كعبه ايستاد و دست بر حلقه در گرفت و خطابه مفصلى درباره امت خويش ايراد فرمود كه ضمن آن نگرانى‏ هاى خود را از آينده آنان ابراز داشت و مردم را از انحرافات بر حذر داشت.

روز چهاردهم ذى‏ حجه به پايان رسيد، و شب را همه با آمادگى استراحت كردند تا سحرگاهان قبل از اذان صبح حركت كنند.[۱۱]

۳. در خطبه غدير

عجيب‏ ترين مسئله ‏اى كه در اثناء خطبه غدير اتفاق افتاد ذكر صريح «اصحاب صحيفه» توسط پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه هم خود اصحاب صحيفه را به شدت تكان داد و هم اکثریت مردم منظور حضرت از اين عبارت را متوجه نشدند و در انديشه ماندند كه مقصود حضرت چه بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله بلافاصله پس از ذكر امامان ضلالت فرمود: آگاه باشيد كه آنان اصحاب صحيفه ‏اند، پس هر يک از شما در صحيفه خويش نظر كند.

آنگاه براى آنكه در مقابل امامان ضلالت سخن قاطعى مطرح كرده و راه را به طور كلى بر آنان بسته باشد فرمود:

«من خلافت را به عنوان امامت آن هم در نسل خود تا روز قيامت به وديعه مى‏ گذارم»، و اين بدان معنى بود كه اميد ديگران را قطع نمايد.

۴. براى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام

ابان مى‏ گويد: از سلیم بن قیس شنيدم كه مى‏ گفت: از عبدالرحمان بن غنم ازدى ثمالى -  پدر زن معاذ بن جبل كه دخترش همسر او بود -  و فقيه‏ ترين اهل شام و پرتلاش ‏ترين ايشان بود، شنيدم كه گفت:

معاذ بن جبل به مرض طاعون از دنيا رفت.[۱۲] روزى كه مُرد نزد او حاضر بودم در حالى كه مردم به طاعون مشغول بودند. وقتى به حال احتضار افتاد در خانه كسى جز من نزد او نبود و اين در زمان حكومت عمر بن خطاب بود. از او شنيدم كه مى گفت: واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من!

با خود گفتم: گرفتاران به مرض طاعون هذيان مى ‏گويند و چنين حرف مى ‏زنند و سخنان عجيب مى‏ گويند! لذا به او گفتم: خدا تو را رحمت كند، هذيان مى‏ گويى؟ گفت: نه!

گفتم: پس چرا صداى واى بر من بلند كرده ‏اى؟ گفت: به خاطر قبول ولایت دشمن خدا بر عليه ولى خدا ! گفتم: چه كسى؟ گفت: قبول ولايت دشمن خدا عتيق (ابوبكر) و عمر بر ضد خليفه و وصى پيامبر على بن ابى ‏طالب.

گفتم: هذيان مى‏ گويى؟! گفت: اى ابن‏ غنم، به خدا قسم، هذيان نمى‏ گويم. اين پيامبر و على بن ابى ‏طالب هستند كه مى‏ گويند:

اى معاذ بن جبل، بشارت باد به آتش! تو و اصحابت را كه گفتيد: «اگر پيامبر از دنيا رفت يا كشته شد خلافت را از على منع مى ‏كنيم كه هرگز به آن نرسد»، تو و عتيق و عمر و ابوعبيده و سالم.

گفتم: اى معاذ، اين چه زمانى بود؟ گفت: در حجةالوداع، كه گفتيم: «بر ضد على يكديگر را كمك مى‏كنيم كه تا مازنده‏ايم به خلافت دست نيابد».

وقتى پيامبر از دنيا رفت به آنان گفتم: من از جهت قوم خود انصار شما را كفايت مى‏ كنم، شما هم از جهت قريش مرا كفايت كنيد.

سپس در زمان پيامبر، بشير بن سعيد و اسيد بن حضير[۱۳] را به آنچه معاهده كرده بوديم دعوت كردم، و آن دو بر سر اين با من بیعت كردند.

گفتم: اى معاذ، گويا هذيان مى‏ گويى؟ گفت: صورتم را بر زمين بگذار. و همچنان صداى واى و ويل بلند كرده بود تا از دنيا رفت.[۱۴]

ابان مى‏ گويد: سليم گفت: سخنان ابن ‏غنم در مورد كلمات معاذ هنگام مرگ را به طور كامل براى محمد بن ابى ‏بكر نقل كردم. او گفت: سرّ مرا كتمان كن، من هم شهادت مى ‏دهم كه پدرم هنگام مرگش مثل آنان سخن گفت. عايشه در آنجا گفت: پدرم هذيان مى ‏گويد!

محمد بن ابى ‏بكر گفت: نزد اميرالمومنين ‏عليه السلام آمدم و آنچه از پدرم شنيده بودم و آنچه پسر عمر از پدرش نقل كرد براى حضرت گفتم.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: اين مطلب را از قول پدر او و پدر تو و از ابوعبيده و سالم و معاذ، كسى به من خبر داده است كه از تو و از پسر عمر راستگوتر است!

... سليم مى‏ گويد: وقتى محمد بن ابى ‏بكر در مصر كشته شد و خبر شهادت او رسيد به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تسليت گفتم، و در خلوت آنچه محمد بن ابى‏ بكر برايم نقل كرده بود براى آن حضرت نقل كردم و آنچه عبدالرحمان بن غنم به من گفته بود به آن حضرت خبر دادم.

حضرت فرمود: محمد راست گفته است، خدا او را رحمت كند. او شهيد و زنده است و روزى داده مى ‏شود.[۱۵]

اصحاب صحيفه ملعونه اول در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله[۱۶]

پس از پايان مراسم حجةالوداع، ابوبكر و عمر و سه هم پيمانشان با اطلاع از آنچه در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ گذشت و پايه ريزى ‏هايى كه براى مراسم غدير انجام مى‏ گرفت، در پى تصميمات شوم خود يک قدم جلوتر گذاشتند و تصميم گرفتند عهد و پيمان بين خود را رسميت دهند، تا در عمل به آن ملتزم باشند و در مراحل بعدى يكديگر را تنها نگذارند.

پيامبر صلى الله عليه و آله از همه آن توطئه ‏ها آگاه بود ولى در آن موقعيت حساس هر گونه عكس العملى را لطمه به برنامه غدير مى ‏ديد كه به اجراى آن و آثارش لطمه مى ‏زد، اما لازم مى ‏ديد عده ‏اى از اصحاب را از آن مطلع نمايد.

آن حضرت در اولين مرحله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير را فرا خواند و چنين فرمود: ابوبکر و عمر و ابوعبیده و سالم و معاذ با هم معاهده كرده ‏اند و پيمان بر غصب خلافت بسته ‏اند و بين خود صحيفه‏ اى نوشته‏ اند كه اگر من كشته شدم يا از دنيا رفتم اين خلافت را از تو -  يا على -  مانع شوند.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام عرض كرد: پدرم فدايت يا رسول الله! اگر اينان به تصميمات خود جامه عمل پوشاندند دستور مى‏ دهى چه عكس العملى نشان دهم؟ فرمود: «اگر يارانى در برابرشان يافتى با آنان جهاد و مقابله نما و اگر يارى نيافتى بيعت اجبارى را بپذير و خون خود را حفظ كن».

اين گونه بود كه در روز چهاردهم ذى ‏الحجة از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز از سوى دشمنان ماجراهاى بسيارى رخ داد.

در همين گير و دار مردم در حال آماده‏ سازى مقدمات سفر براى حركت فردا صبح بودند كه بلال از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام كرده بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله در باقيمانده روز چهاردهم ذى‏ الحجة كنار كعبه آمد. در آنجا محاذى درب خانه کعبه ايستاد و دست بر حلقه در گرفت و خطابه مفصلى درباره امت خويش ايراد فرمود كه ضمن آن نگرانى ‏هاى خود را از آينده آنان ابراز داشت و مردم را از انحرافات بر حذر داشت.

روز چهاردهم ذى‏ حجه به پايان رسيد، و شب را همه با آمادگى استراحت كردند تا سحرگاهان قبل از اذان صبح حركت كنند.[۱۷]

افشاگرى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام درباره اصحاب صحيفه ملعونه اول[۱۸]

امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در دو مقطع زمانى حساس در مورد صحيفه ملعونه اول و امضا كنندگان آن افشاگرى نمود:

۱. در غصب خلافت

در لحظات بسيار حساس غصب خلافت كه آينه غدير در حال شكستن بود، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از زير شمشيرهاى منافقین -  كه حضرت را كشان كشان به مسجد مى ‏بردند -  ايام غدير را يادآور شد، كه آيا در آن روز با آن جمعيت بى‏ شمار خلافت براى من تعيين نشد؟

غاصبين خلافت پاسخ اين لحظه حساس را پيش‏ بينى كرده بودند، چرا كه هم رو در روى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را گفتند و هم هنگام بيعت غدير آن را بر زبان آوردند، و هم در متن صحیفه ملعونه دوم آن را ثبت كردند.

اين بود كه ابوبكر بلافاصله گفت: آرى، پيامبر آن مطالب را درباره خلافت تو گفته، ولى آن را نسخ كرده و گفته: اِنَّ اللَّهَ لا يَجْمَعُ لَنَا النُّبُوَّةَ وَ الْخِلافَةَ: خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع نمى ‏كند!

مى ‏بينيم غدير قابل انكار نبود، كه عنوان منسوخ شدن غدير را با يک روايت جعلى -  كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادند -  به ميان آوردند.

صاحب غدير از ابوبكر پرسيد كه آيا درباره اين حديث شاهدى هم دارد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده باشد؟ از ميان آن همه جمعيت فوراً چهار نفر براى شهادت برخاستند:

عمر، ابوعبيده، معاذ بن جبل و سالم مولى ابى‏ حذيفه!! مردم بى ‏خبر از نقشه هاى پنهان با مسئله‏ اى جديد رو به رو شده بودند كه قدرت فكر كردن و نفى و اثبات را از آنان گرفته بود.

خداوند در آن فتنه سياه، توسط حجت عظماى خود على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام اتمام حجت نمود.

در حالى كه شمشيرها بالاى سر على ‏عليه السلام براى بيعت اجبارى آماده فرود بود، و همه مى ‏ديدند و مى‏ شنيدند حضرت فرمود:

وفا كرديد به صحيفه ملعونه خود كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديد، كه اگر خدا محمد را بكشد و يا بميرد اين خلافت را از ما اهل ‏بيت‏ عليهم السلام بگيريد.

آنان كه هرگز انتظار چنين افشاگرى در آن موقعيت حساس را نداشتند بى‏اختيار در پيشگاه مردم اقرار كردند. ابوبكر فوراً گفت: «تو از كجا مى‏ دانى؟! ما كه تو را از آن مطلع نكرده بوديم»!!!

ظاهراً اين مقدار اتمام حجت براى آن مردم كوردل كم بود كه نياز به شاهد بود. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فوراً فرمود:

اى سلمان، اى ابوذر، اى مقداد، اى زبير، شما را به خدا و حق اسلام قسم مى‏ دهم، آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله نشنيديد كه در حضور شما مى‏ فرمود:

«اين پنج نفر -  كه نامشان را به خصوص ذكر كرد -  در كعبه بين خود صحيفه ‏اى نوشته ‏اند و پيمان بسته ‏اند كه اگر من كشته شدم يا مُردم خلافت را -  اى على -  از تو مانع شوند»؟!

اين چهار نفر شهادت دادند كه اين مطلب را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اند، و اين يادگارِ روزى بود كه پس از امضاى صحيفه، پيامبر صلى الله عليه و آله خبر آن را به اين چند نفر از اصحاب خود داد. آنان اضافه كردند كه تو از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدى كه اگر نقشه اينان اجرا شد به من امر مى ‏فرمايى چه كنم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اگر يارانى يافتى با آنان جهاد كن و در مقابل آنان مقاومت كن، و اگر يارانى نيافتى دست نگهدار و خون خود را هدر مده.

اكنون مُشت اصحاب صحيفه و سقيفه به گونه ‏اى باز شده بود و چنان پرده از توطئه‏ هاى آنان كنار رفته بود كه جاى هيچ گونه انكارى نبود. اگر غدير عظيم ‏ترين اتمام حجت بر خلق جهان بود، پرده برداشتن از نقشه‏ هاى دشمنان غدير كمتر از آن نبود.

آن روز با آنكه هر چه بايد گفته مى‏ شد در واضح ‏ترين شكل خود بيان گرديد، ولى باز هم به اجبار از صاحب غدير براى دشمن غدير بیعت گرفتند.[۱۹]

۲. در زمان عثمان

از جمله مطالبى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در مجلس احتجاج و مناشده خود در زمان عثمان و در مسجد بيان نمود، افشاگرى در مورد صحيفه ملعونه بود.

هنگامى كه طلحه شبهه ‏افكنى نمود على‏ عليه السلام بپاخاست و از سخن طلحه به غضب آمد و چيزى را كه كتمان مى ‏كرد فاش نمود و مطلبى را روشن كرد كه در روز مرگ عمر فرموده بود ولى مردم مقصود آن حضرت را نفهميده بودند.[۲۰]

حضرت رو به طلحه كرد و در حالى كه مردم مى ‏شنيدند فرمود: اى طلحه، به خدا قسم نوشته ‏اى كه روز قيامت با آن خدا را ملاقات كنم محبوب‏ تر از نوشته اين پنج نفر نيست كه در حجةالوداع در خانه كعبه بر سر وفاى به آن هم پيمان شدند كه: «اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد يكديگر را بر ضد من كمک كنند و پشتيبانى نمايند تا به خلافت نرسم»!

چرا عمر هنگامى كه ما شش نفر اصحاب شورا را يكى يكى فراخواند به پسرش عبدالله گفت؛ -  در اينجا حضرت اشاره به پسر عمر كه در مجلس حاضر بود فرمود:

هان، او اينجاست -  تو را به خدا قسم مى‏ دهم كه بگويى وقتى ما خارج شديم پدرت به تو چه گفت؟ عبدالله بن عمر گفت: حال كه مرا قسم دادى، او گفت: اگر با اصلع[۲۱] بنى ‏هاشم بیعت كنند آنان را به وسط جاده روشن خواهد كشانيد و طبق كتاب پروردگار و سنّت پيامبرشان بپا خواهد داشت!

سپس حضرت فرمود: اى پسر عمر، در آنجا تو چه گفتى؟ پسر عمر گفت: من به او گفتم: اى پدر، چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟ حضرت فرمود: عمر چه جوابى به تو داد؟

پسر عمر گفت: مطلبى گفت كه آن را كتمان مى ‏كنم! فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه او به تو گفته و تو به او گفته ‏اى به من خبر داده است؟ پسر عمر پرسيد: چه موقع خبر داده است؟!

فرمود: در زمان حياتش به من خبر داد، و سپس در آن شبى كه پدرت از دنيا رفت در خواب به من خبر داد، و هر كس پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ببيند گويا در بيدارى ديده است.

پسر عمر گفت: چه چيزى به تو خبر داده است؟ فرمود: اى پسر عمر، تو را به خدا قسم مى‏ دهم كه اگر برايت نقل كردم گفتارم را تصديق كنى؟ پسر عمر گفت: اگر هم خواستم ساكت مى ‏مانم!

حضرت فرمود: وقتى به او گفتى: چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟ گفت: مانع من صحيفه و نوشته‏ اى است كه در بين خود نوشته ‏ايم و معاهده ‏اى كه در كعبه در حجةالوداع بر سر آن هم پيمان شده ‏ايم!

پسر عمر در اينجا ساكت ماند و گفت: تو را به حق پيامبر قسم مى ‏دهم كه دست از سر من بردارى!

سلیم مى‏ گويد: پسر عمر را در آن مجلس مى ‏ديدم كه گريه راه گلويش را بسته بود و از چشمانش اشک جارى بود.

افشاگرى پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير درباره اصحاب صحيفه[۲۲]

مردمى كه در برابر منبر غدیر نشسته بودند خبر از معاهده پنج نفرى اصحاب صحيفه ملعونه، يعنى اولى و دومى و ابوعبيده جراح و معاذ بن جبل و سالم مولى ابى ‏حذيفه نداشتند، جز چند نفر از اصحاب خاص مانند سلمان و ابوذر و مقداد. سياست پيچيده ‏اى لازم بود كه هم تصريح به عنوان اين بزرگ‏ترين پيمان نامه ضد اسلام شده باشد، و هم براى مردمى كه از آن اطلاعى نداشتند قابل مطرح كردن باشد.

اين بود كه حضرت مدار سخن را از معرفى امامان ضلالت آغاز كرد و آنان را با همه پيروان و هوادارانشان در پايين ‏ترين درجه جهنم دانست، و ناگهان كلمه «اصحاب صحيفه» را به كار برد و به صراحت فرمود: «آگاه باشيد كه اين امامان ضلالت اصحاب صحيفه ‏اند».

اين عنوان ناآشنا براى مخاطبين شوكى بر مغز آنان وارد كرد در حالى كه -  به جز چند نفر معين -  هيچ كس منظور حضرت را از اصحاب صحيفه متوجه نشد، با اينكه همه مطمئن بودند پیامبر صلی الله علیه و آله از نام بردن چنين گروهى هدف و منظورى را دنبال مى ‏كند و بى‏ جهت اين كلمه را بر زبان نياورده است. مقصود حضرت نيز همين مقدار از تلنگر فكرى بود، تا در آينده ‏ها اسرار بيشترى درباره آنان افشا شود و اخبار مفصل‏ترى به دست مردم برسد.

عجيب ‏ترين مسئله ‏اى كه در اثناء خطبه غدير اتفاق افتاد ذكر صريح «اصحاب صحيفه» توسط پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه هم خود اصحاب صحيفه را به شدت تكان داد و هم اكثريت مردم منظور حضرت از اين عبارت را متوجه نشدند و در انديشه ماندند كه مقصود حضرت چه بود.

مرحله ششم از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله جنبه غضب الهى را نمودار كرد. حضرت با تلاوت آيات عذاب و لعن از قرآن فرمودند: «منظور از اين آيات عده ‏اى از اصحاب من هستند كه مأمور به چشم ‏پوشى از آنان هستم، ولى بدانند كه خداوند ما را بر معاندين و مخالفين و خائنين و مقصرين حجت قرار داده، و چشم‏ پوشى از آنان در دنيا مانع از عذاب آخرت نيست».

سپس به امامانِ گمراهى كه مردم را به جهنم مى‏ كشانند اشاره كرده فرمودند: «من از همه آنان بيزارم». اشاره رمزى هم به «اصحاب صحيفه ملعونه» داشتند و تصريح كردند كه بعد از من مقام امامت را غصب مى ‏كنند و سپس غاصبين را لعنت كردند.

به تعبير ديگر:

پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير و در حاشيه شناخت ائمه ضلال خبر دادند كه امامتِ امامان بر حق را گروهى غصب مى ‏كنند و به عنوان رياست طلبى و پادشاهى بر اَريكه آن مى ‏نشينند، و سپس غاصبانه و ظالمانه و ناحق بودن آنان را براى مردم روشن كردند.

در نهايت براى آنكه سر رشته‏اى از اين امامانِ ضلالت در دست مردم باشد با كنايه فرمودند:

«آنان اصحاب صحيفه ‏اند»، چرا كه بنيان و پايه تمام امامت‏ هاى ضلالت و گمراهى «صحيفه ملعونه»اى است كه در كعبه امضا شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در فرازى از بخش ششم خطبه غدیر و پس از ذكر امامان ضلالت بلافاصله فرمود: «آگاه باشيد كه آنان اصحاب صحيفه ‏اند، پس هر يک از شما در صحيفه خويش نظر كند».

اَلا اِنَّهُمْ اَصْحابُ الصَّحيفَةِ، فَلْيَنْظُرْ اَحَدُكُمْ فى صَحيفَتِهِ!!

قالَ : فَذَهَبَ عَلَى النّاسِ اِلاّ شِرْذِمَةٌ مِنْهُمْ اَمْرَ الصَّحيفَةِ:

بدانيد كه آنان «اصحاب صحيفه» هستند، پس هر يك از شما در صحيفه خود نظر كند.

راوى مى ‏گويد: وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله نام «اصحاب صحيفه» را آورد اكثر مردم منظور حضرت از اين كلام را نفهميدند و برايشان سؤال انگيز شد، و فقط عده كمى مقصود حضرت را فهميدند.

اقرار اصحاب صحيفه[۲۳]

اصحاب صحيفه ملعونه اول در موارد متعددى خود به صحيفه ‏اى كه نوشتند اقرار كرده ‏اند:

۱. اقرار معاذ بن جبل

ابان مى ‏گويد: از سليم بن قيس شنيدم كه مى ‏گفت: از عبدالرحمان بن غنم ازدى ثمالى -  پدر زن معاذ بن جبل كه دخترش همسر او بود -  و فقيه ‏ترين اهل شام و پرتلاش ‏ترين ايشان بود، شنيدم كه گفت:

معاذ بن جبل به مرض طاعون از دنيا رفت.[۲۴] روزى كه مُرد نزد او حاضر بودم در حالى كه مردم به طاعون مشغول بودند. وقتى به حال احتضار افتاد در خانه كسى جز من نزد او نبود و اين در زمان حكومت عمر بن خطاب بود. از او شنيدم كه مى‏ گفت: واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من!

با خود گفتم: گرفتاران به مرض طاعون هذيان مى ‏گويند و چنين حرف مى ‏زنند و سخنان عجيب مى‏ گويند! لذا به او گفتم: خدا تو را رحمت كند، هذيان مى‏ گويى؟ گفت: نه!

گفتم: پس چرا صداى واى بر من بلند كرده‏ اى؟ گفت: به خاطر قبول ولايت دشمن خدا بر عليه ولى خدا ! گفتم: چه كسى؟ گفت: قبول ولايت دشمن خدا عتيق (ابوبكر) و عمر بر ضد خليفه و وصى پيامبر على بن ابى‏ طالب.

گفتم: هذيان مى‏ گويى؟! گفت: اى ابن‏غنم، به خدا قسم، هذيان نمى‏ گويم. اين پيامبر و على بن ابى‏ طالب هستند كه مى‏ گويند: اى معاذ بن جبل، بشارت باد به آتش! تو و اصحابت را كه گفتيد: «اگر پيامبر از دنيا رفت يا كشته شد خلافت را از على منع مى ‏كنيم كه هرگز به آن نرسد»، تو و عتيق و عمر و ابوعبيده و سالم.

گفتم: اى معاذ، اين چه زمانى بود؟ گفت: در حجةالوداع، كه گفتيم: «بر ضد على يكديگر را كمک مى ‏كنيم كه تا مازنده ‏ايم به خلافت دست نيابد». وقتى پيامبر از دنيا رفت به آنان گفتم: من از جهت قوم خود انصار شما را كفايت مى ‏كنم، شما هم از جهت قريش مرا كفايت كنيد.

سپس در زمان پيامبر، بشير بن سعيد و اسيد بن حضير[۲۵] را به آنچه معاهده كرده بوديم دعوت كردم، و آن دو بر سر اين با من بيعت كردند.

گفتم: اى معاذ، گويا هذيان مى‏ گويى؟ گفت: صورتم را بر زمين بگذار. و همچنان صداى واى و ويل بلند كرده بود تا از دنيا رفت.[۲۶]

۲ و ۳. اقرار ابوعبيده جراح و سالم

سليم پس از نقل لحظات جان كندن معاذ از قول ابن ‏غنم مى ‏گويد: ابن ‏غنم به من گفت: به خدا قسم اين حديث را قبل از تو هرگز براى كسى جز دو نفر نگفته ‏ام، چرا كه از آنچه از معاذ شنيدم وحشت كردم.

ابن ‏غنم گفت: بعد به حج رفتم و با كسى كه در مرگ ابوعبيده جراح و سالم مولى ابى ‏حذيفه[۲۷] حضور داشته ملاقات كردم و گفتم: مگر سالم در روز جنگ يمامه كشته نشد؟ گفت: بلى، ولى او را از ميدان جنگ حمل كرديم در حالى كه هنوز رمقى برايش مانده بود.

ابن ‏غنم گفت: هر كدام از آن دو[۲۸] مثل آن را عيناً براى من نقل كردند، نه زياد كردند و نه كم، كه ابوعبيده و سالم هم هنگام مرگ مانند معاذ سخن گفته ‏اند.

۴. اقرار ابوبكر

ابان مى‏ گويد: سليم گفت: اين سخنان ابن‏ غنم را به طور كامل براى محمد بن ابى‏ بكر نقل كردم. او گفت: سرّ مرا كتمان كن، من هم شهادت مى‏ دهم كه پدرم هنگام مرگش مثل آنان سخن گفت.

عایشه در آنجا گفت: پدرم هذيان مى‏ گويد!

محمد بن ابى‏بكر گفت: نزد اميرالمومنين ‏عليه السلام آمدم و آنچه از پدرم شنيده بودم و آنچه پسر عمر از پدرش نقل كرد براى حضرت گفتم.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: اين مطلب را از قول پدر او و پدر تو و از ابوعبيده و سالم و معاذ، كسى به من خبر داده است كه از تو و از پسر عمر راستگوتر است![۲۹]

۵. اقرار عمر

سليم مى‏ گويد: اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: چرا عمر هنگامى كه ما شش نفر اصحاب شورا را يكى يكى فراخواند به پسرش عبدالله گفت:

-  در اينجا حضرت اشاره به پسر عمر كه در مجلس حاضر بود فرمود: هان، او اينجاست -  تو را به خدا قسم مى دهم كه بگويى وقتى ما خارج شديم پدرت به تو چه گفت؟

عبداللَّه بن عمر گفت: حال كه مرا قسم دادى، او گفت: اگر با اصلع[۳۰] بنى‏ هاشم بيعت كنند آنان را به وسط جاده روشن خواهد كشانيد و طبق كتاب پروردگار و سنّت پيامبرشان بپا خواهد داشت!

سپس حضرت فرمود: اى پسر عمر، در آنجا تو چه گفتى؟ پسر عمر گفت: من به او گفتم: اى پدر، چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟ حضرت فرمود: عمر چه جوابى به تو داد؟ پسر عمر گفت: مطلبى گفت كه آن را كتمان مى ‏كنم!

فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه او به تو گفته و تو به او گفته ‏اى به من خبر داده است؟ پسر عمر پرسيد: چه موقع خبر داده است؟!

فرمود: در زمان حياتش به من خبر داد، و سپس در آن شبى كه پدرت از دنيا رفت در خواب به من خبر داد، و هر كس پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ببيند گويا در بيدارى ديده است.

پسر عمر گفت: چه چيزى به تو خبر داده است؟ فرمود: اى پسر عمر، تو را به خدا قسم مى ‏دهم كه اگر برايت نقل كردم گفتارم را تصديق كنى؟ پسر عمر گفت: اگر هم خواستم ساكت مى ‏مانم!

حضرت فرمود: وقتى به او گفتى: چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟ گفت: مانع من صحيفه و نوشته ‏اى است كه در بين خود نوشته ‏ايم و معاهده‏ اى كه در كعبه در حجةالوداع بر سر آن هم پيمان شده ‏ايم!

پسر عمر در اينجا ساكت ماند و گفت: تو را به حق پيامبر قسم مى ‏دهم كه دست از سر من بردارى!

سليم مى‏ گويد: پسر عمر را در آن مجلس مى ديدم كه گريه راه گلويش را بسته بود و از چشمانش اشک جارى بود.

همچنين محمد بن ابى‏ بكر گفت: در زمان حكومت عثمان با عبداللَّه بن عمر ملاقات كردم، و آنچه پدرم هنگام مرگ گفته بود براى او نقل كردم و از او عهد و پيمان گرفتم كه سرّ مرا كتمان كند.

پسر عمر به من گفت: «تو هم سر مرا كتمان كن. به خدا قسم پدر من هم مثل سخن پدر تو را بدون كم و زياد گفت»!

سپس عبدالله بن عمر سخن خود را ترميم كرد و ترسيد به على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام خبر دهم چرا  كه محبت من نسبت به آن حضرت و ارتباط شديدم را مى ‏دانست. لذا گفت: پدرم هذيان مى ‏گفت.[۳۱]

امامان ضلالت[۳۲]

مردمى كه در برابر منبر غدير نشسته بودند خبر از معاهده پنج نفرى اصحاب صحيفه ملعونه، يعنى اولی و دومی و ابوعبیده جراح و معاذ بن جبل و سالم مولی ابی ‏حذیفه نداشتند، جز چند نفر از اصحاب خاص مانند سلمان و ابوذر و مقداد.

سياست پيچيده ‏اى لازم بود كه هم تصريح به عنوان اين بزرگ‏ترين پيمان نامه ضد اسلام شده باشد، و هم براى مردمى كه از آن اطلاعى نداشتند قابل مطرح كردن باشد.

اين بود كه حضرت مدار سخن را از معرفى امامان ضلالت آغاز كرد و آنان را با همه پيروان و هوادارانشان در پايين ترين درجه جهنم دانست، و ناگهان كلمه «اصحاب صحيفه» را به كار برد و به صراحت فرمود: «آگاه باشيد كه اين امامان ضلالت اصحاب صحيفه‏ اند».

اين عنوان ناآشنا براى مخاطبين شوكى بر مغز آنان وارد كرد در حالى كه -  به جز چند نفر معين -  هيچ كس منظور حضرت را از اصحاب صحيفه متوجه نشد، با اينكه همه مطمئن بودند پيامبر صلى الله عليه و آله از نام بردن چنين گروهى هدف و منظورى را دنبال مى ‏كند و بى‏ جهت اين كلمه را بر زبان نياورده است.

مقصود حضرت نيز همين مقدار از تلنگر فكرى بود، تا در آينده‏ ها اسرار بيشترى درباره آنان افشا شود و اخبار مفصل‏ ترى به دست مردم برسد.

تقيه راويان در مورد اصحاب صحيفه[۳۳]

در خطبه غدير، دو يا سه مورد كه به مسئله تولى و تبرى مربوط مى ‏شود، جمله مزبور در بعضى نسخه ‏ها از هر سه روايت به صورت كنايه آمده و يا حذف شده است، و اين حاكى از شرائط خاص تقيه در راويان خطبه غدير است. نمونه آن مسئله «اصحاب صحيفه» و نام اولين بيعت‏ كنندگان است كه در بعضى نُسخ صراحتاً نيامده است.

زمان صحيفه ملعونه اول[۳۴]

سليم مى‏ گويد: از ابوذر پرسيدم: هم پيمانى اين پنج نفر (اصحاب صحيفه) چه زمانى بود؟ گفت: در حجةالوداع.[۳۵]

شهيد صحيفه ملعونه اول[۳۶]

غصب خلافت در سقيفه بنى ‏ساعده دست بردار نبود و در قيافه ‏هاى ظاهر فريب و شكننده ‏اى آمد، كه كمر اجتماع در مقابل آن خم شد. تا آنجا كه شهادت صاحب غدير با شمشيرى كه آب طلايى از اسم اسلام بر آن داده بودند و زهرى از ناب سقيفه بر تيغ آن كشيده بودند، آغاز راهى براى ذبح غدير به دست سقيفه به نظر مى ‏آمد.

معاويه، اين باقيمانده سقیفه در طول بيست سال مذبح بزرگى براى غدير آماده كرد و هزاران نفر از غديريان را در آن سر بريد، و خونشان را با لشكر سقيفه سركشيد تا براى کربلا قوى‏ تر شوند و شدند.

با مرگ معاویه و روى كار آمدن یزید، اين مذبح بزرگ آماده سر بريدن غدير بود، و اينسان شد كه غدير را به مسلخ كربلا كشاندند و مى‏ رفت تا خواب‏ هاى رؤساى سقيفه تعبير شود.

امام صادق‏ علیه السلام ارتباط مذبح كربلا به بازوى سياه سقيفه را چنين بيان مى ‏فرمايد:

«اِذا كُتِبَ الْكِتابُ قُتِلَ الْحُسَيْنُ‏ عليه السلام»: «آنگاه كه صحيفه ملعونه امضا شد امام حسین ‏علیه السلام به شهادت رسيد»![۳۷]

اين بار غدير با همه وجود و به همراه تنى چند از فداكارترين نيروهايش به ميدان سقيفه آمد. اكنون غدير «حسين‏ عليه السلام» بود كه همراه گروهى آماده شهادت و قطعه قطعه شدن و فدا شدن و اسير شدن و اشک ريختن براى غديرِ سر بريده، و معرفى غدير به بى‏خبران شام به مصاف سقيفه رفت.

آرى، غدير را با ياران باوفايش سربريدند، و خيمه‏ هاى آن را غارت كردند و آتش زدند، و عزيزان غدير را به اسيرى بردند تا در شهرهاى سقيفه به آن افتخار كنند و به همه اعلام كنند كه كار غدير پايان يافت؛ امّا ...!

عمر مؤسس صحيفه ملعونه اول[۳۸]

در روايت امام باقر علیه السلام «إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ»[۳۹] به عمر تفسير شده است.[۴۰]

يعنى در چنين نجوايى كه بر عليه خلافت شد نيازى به ابليس نبود، و خود عمر با شيطنتى كه داشت بالاتر از شيطان عمل مى‏ كرد؛ و از همين تطبيق آيه مهر «شيطانى بودن» بر پيشانى عمر نقش مى ‏بندد.

از همين كلام امام باقر عليه السلام نتيجه گرفته مى‏ شود كه مؤسس غصب خلافت و نقطه آغاز همه اقدامات ضد ولايت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام عمر بن الخطاب است؛ زيرا اين نجوى از ابوبكر و عمر آغاز شد و كم كم افرادى به آن اضافه شدند، و طبق فرموده حضرت اين عمر بوده كه ابوبكر را هم تحريک كرده و از يک نفر به دو نفر رسانده است.

منبع

دانشنامه غدیر،جلد ۱۴،صفحه ۱۲۳.

پانویس

  1. واقعه قرآنى غدير: ص ۵۲ .
  2. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۶۸. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى): ص ۹۳.
  3. بحار الانوار: ج ۱۷ ص ۲۹ و ج ۲۸ ص ۸۵ و ج ۳۷ ص ۸۵ .
  4. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى): ص ۹۳.
  5. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۱۶ و ج ۳۱ ص ۶۳۶ . مناقب ابن شهرآشوب: ج ۳ ص ۱۴.
  6. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۱۶ و ج ۳۱ ص ۶۳۷ . مناقب ابن شهرآشوب: ج ۳ ص ۲۱۲.
  7. بحار الانوار: ج ۷ ص ۲۰۹ و ج ۲۲ ص ۹۶ ح ۴۹ و ج ۲۸ ص ۱۲۲ و ج ۳۱ ص ۶۳۵،۶۳۳ .
  8. اسرار غدير: ص ۳۰۵. چهارده قرن با غدير: ص ۱۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۷ - ۲۰۹. ژرفاى غدير: ص ۱۸۰ - ۱۸۲.
  9. كتاب سليم: ص ۱۴۴.
  10. واقعه قرآنى غدير: ص ۹۶،۵۶. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۱۸. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۴۷،۴۵.
  11. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴.
  12. مرگ معاذ در سال ۱۸ هجرى بوده است.
  13. بشير بن سعيد رئيس «خزرج» و اسيد بن حضير رئيس «اوس» بود، و اوس و خزرج دو طايفه اصلى انصار بودند كه بقيه قبايل از شعب اين دو به شمار مى ‏آمدند. وقتى اصحاب صحيفه از سعد بن عباده كه رئيس كل انصار بود مأيوس شدند با اين دو نفر معاهده بستند كه هر كدام بر نيمى از انصار حاكم بودند.
  14. كتاب سليم: حديث ۳۷.
  15. كتاب سليم: حديث ۳۷.
  16. واقعه قرآنى غدير: ص ۵۶ . سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۱۸،۳۱. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۴۳.
  17. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴.
  18. ژرفاى غدير: ص ۱۸۰ - ۱۸۲. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۱۰. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۰ - ۲۲.
  19. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۵،۲۷۴،۱۲۶،۱۲۵.
  20. در بحار الانوار: ج ۸ قديم ص ۲۲ و ۲۷ روايت كرده كه وقتى عمر مُرد و جنازه او را در كفن پيچيدند، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نگاهى به جنازه‏اش كرد و فرمود: «هيچكس را بيشتر دوست ندارم كه با صحيفه و نوشته‏ اش خدا را ملاقات كنم مانند اين به كفن پيچيده»، كه اكثر مردم منظور حضرت از صحيفه را نفهميدند. در عبارات فوق اميرالمؤمنين‏ عليه السلام منظور از صحيفه را بيان فرموده است.
  21. در اينجا اشاره به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است.
  22. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۵۶، ۱۷۹ - ۱۸۶. اسرار غدير: ص ۲۱۶،۵۰.
  23. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۲، ۴۳ - ۴۵.
  24. مرگ معاذ در سال ۱۸ هجرى بوده است.
  25. بشير بن سعيد رئيس «خزرج» و اسيد بن حضير رئيس «اوس» بود، و اوس و خزرج دو طايفه اصلى انصار بودند كه بقيه قبايل از شعب اين دو به شمار مى ‏آمدند. وقتى اصحاب صحيفه از سعد بن عباده كه رئيس كل انصار بود مأيوس شدند با اين دو نفر معاهده بستند كه هر كدام بر نيمى از انصار حاكم بودند.
  26. كتاب سليم: حديث ۳۷.
  27. ابوعبيده در سال ۱۸ هجرى در شهر «حمص» شام با مرض «دبيله» از دنيا رفته، و سالم در سال ۱۲ هجرى در جنگ يمامه كشته شد.
  28. يعنى دو نفرى كه در مرگ ابوعبيده و سالم حضور داشته ‏اند.
  29. كتاب سليم: حديث ۳۷.
  30. در اينجا اشاره به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است.
  31. كتاب سليم: حديث ۳۷.
  32. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۵۶ .
  33. اسرار غدير: ص ۱۲۴.
  34. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۱.
  35. كتاب سليم: حديث ۲۰.
  36. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۱۲. ژرفاى غدير: ص ۱۲۵.
  37. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۲۳.
  38. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۵۳.
  39. مجادله /  ۱۰.
  40. بحار الانوار: ج ۱۷ ص ۲۹ ح ۷ و ج ۲۸ ص ۸۵ و ج ۳۷ ص ۸۵ ح ۲. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۵۶.