عوامل جاودانگی غدیر

از ویکی غدیر

عوامل جاودانگی غدیر[۱]

در اينجا با روش مرورى -  تحليلى و استنباطى سعى مى‏ شود تا ارتباط بين حقيقت غدير و ولايت پروردگار روشن گردد. سؤالات اصلى عبارتند از:

آيا واقعه غدير تنها يک واقعه دينى است كه در تاريخ دفن شده، يا حقيقتى فراتر دارد؟

اگر داراى حقيقى فراتر است، آن حقيقت چيست؟

انكار اين حقيقت چه تبعات و لطمات اعتقادى را به دنبال خواهد داشت؟

بنا بر آنچه كه مسلم است، حقيقت غدير حقيقتى است به قدمت ولايت پروردگار و متعلق به دوره‏ اى از تاريخ نمى ‏باشد. تا خداوند بوده است ولايت او نيز بوده، و او هميشه بوده و خواهد بود. پس ولايت او نيز هميشه بوده و خواهد بود، و غدير نمايشى از اين سريان ولايت در عالم است.

امام هر زمان به كامل‏ترين صورت ولايت پروردگار را به ظهور مى رساند و امت را به سوى هدايت فرا مى خواند. انكار اين حقيقت والا به انكار ربوبيت فراگير پروردگار و حاكميت مطلقه او بر عالم منجر مى ‏شود.براى روشن شدن اين حقيقت و پاسخ به سه سؤال مطرح شده در بالا مطالب زير ارائه می ‏شود:

غدير حقيقى است كه در تاريخ سريان دارد

براى شناخت حقيقت غدير بايد به حركت انبياءعليهم السلام نگريست. حركت انبياء عليهم السلام در تاريخ جريان هدايت انسان است.

خداوند كه هادى مطلق است، انسان را بى حجّت نمى گذارد «وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ ۚ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا. ررُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا» و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را پيش از اين براى تو باز گفته ‏ايم.

پيامبرانى كه بشارت دهنده بودند تا بعد از اين پيامبران حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حكيم است[۲] و تا حجت را تمام نفرمايد از او سؤال نخواهد كرد.

با اين مقدمه مى‏ گوييم:

غدير جريانى نيست كه در يک مقطع زمانى اتفاق افتاده و در آنجا مدفون شده باشد. غدير حقيقتى است كه تاريخ سريان دارد. جريان غدير، جريان ولايت اللَّه، و واقعه غدير بيانگر سريان ولايت در عالم است.

ولايت قدمتش به اندازه «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ»[۳] است و به قدمت آفرينش باز مى‏ گردد. مادامى كه خداوند بوده ولايت نيز بوده، و چون خدا هميشه بوده «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ».[۴]

پس ولايت نيز هميشه بوده و هميشه خواهد بود. تا آفرينش بوده، او كه ولى مطلق است سرپرست عالم بوده و ميان او مخلوقاتش فاصله نبوده است.

خداوند از همان ابتدا براى هدايت امور انسان‏ها ميان خودشان كسى را برگزيده است، تا انسان‏ ها را با حقيقت آشنا سازد و ولايت عالم را معنى كند.

«لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ»: به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنج ‏هاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.[۵]

در حقيقت ولىّ خدا، يعنى پيامبران و اوصياء ايشان هستند كه ولايت پروردگار را در عالم معنى می کنند.

اگر انسانى با اسم ولىّ پروردگار آشنا نباشد، چگونه مى‏ تواند تربيت كننده انسان‏ هاى ديگر باشد؟! چگونه مى‏ تواند هادى باشد؟! هادى امت بايد با اسم «ولى» آشنا باشد.

خداوند كه «هو الولىّ» است، در هيچ لحظه‏ اى آفريدگانش را بدون سرپرست نگذارده، و بنا بر حكمت و تدبيرش از نوع انسان، بهترين و كامل‏ترين آنان را برگزيده «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»: ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.[۶]، تا امر هدايت عالميان را بر عهده گيرد.

اين مسئله عين ولايت مطلقه پرورگار است، زيرا كسى را كه برگزيده است مخلوق او است، و مخلوق هر آنچه دارد از خالقش است. پس اگر اين انسان برتر و كامل عهده ‏دار مقام ولايت در عالم است، از آن رو است كه پروردگارش چنين است، و براى او نيز چنين خواسته است.

حتى اين مسئله تنها در غدير خم اتفاق نيفتاد. تا پيش از واقعه غدير خم نيز خداوند متعال از ميان انسان ها انبياء عظام‏ عليهم السلام را برانگيخت، و ايشان ريسمان نبوت خود را در زمان حيات خود به وصى پس از خود سپردند تا عهده ‏دار هدايت آدميان باشند.

اين سنت پروردگار بوده است كه هميشه براى هدايت آدميان، انبياعليهم السلام را فرستاده و ايشان هميشه هادى امت و در اوج قرب و ولايت به پروردگار بوده‏ اند

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در يكى از مناظرات و احتجاجات خود فرمودند:

من از همه مناقب و فضائلى كه خداوند در قرآن و رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در قرآن بيان فرموده ‏اند تنها به يكى اكتفا مى‏ كنم. آيا مى ‏دانيد كه خداوند در كتاب خود سابقون(پيشگامان) را بر ديگران برترى داد و فرمود: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»؟ و آيا مى ‏دانيد در ميان امت هيچ كس به سوى خدا و رسول‏ صلى الله عليه وآله بر من سبقت نگرفته است؟

مردم گفتند: آرى مى‏ دانيم.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا نه اين است كه مردم از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله درباره اين آيه پرسيدند و آن حضرت فرمود: خداوند مرا در شأن پيامبران و جانشينان آنان ‏عليهم السلام نازل كرده، و افضل پيامبران و رسولان خدا عليهم السلام منم، و جانشين من على بن ابى‏ طالب افضل اوصياء و جانشيان ‏عليهم السلام است (آيا چنين نيست)؟

حدود هفتاد نفر از اهل بدر برخاسته و گفتند: ما شهادت مى‏ دهيم كه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله چنين فرمود.  و انبياء عليهم السلام هم پس از خود مردم را به اوصيايشان خوانده ‏اند.

اين سنت پروردگار است كه هيچ گاه ريسمان هدايت گسسته نشود. يك سرِ اين ريسمان هميشه به دست هادى و ولىّ مطلق آن زمان است، و سرِ ديگرش به دست پروردگار.

اين خداوند است كه هدايت مى ‏كند، و اين ولىّ مطلق در هر زمان است كه هدايت پروردگار را در عالم نقش مى ‏زند.

حال چگونه است كه اين سنت مسلّم و قطعى الهى از نظر برخى ناديده انگاشته مى‏ شود؟!

آنچه در غدير خم اتفاق افتاد تنها بروز و ظهور و نمايش اين حقيقت است. همچنان كه در برهه ‏اى از تاريخ اين حقيقت به صورت ديگر جلوه‏گر شد؛ آن هنگام كه آدم‏ عليه السلام به نبوت برگزيده شد، او نيز ولايت پروردگار را نشان داد.

البته به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه انبياء عليهم السلام در نمايش ولايت پروردگار گوى سبقت را از ديگران ربوده‏ اند، و در ميان انبياءعليهم السلام هم، انبياء اولوالعزم به رتبه بالاترى در بروز و ظهور اين حقيقت دست يافته ‏اند.

پس تا زمينه بوده و زمينيان بوده‏ اند و تا تكليف بوده و انسان مخاطب تكليف الهى قرار گرفته است، ولايت پروردگار هدايت گر انسان‏ها بوده، و انبياء عليهم السلام به واسطه اين ولايت والايى كه داشتند انسان‏ها را در مسير هدايت رهنمون شدند.

از اين منظر، پس در غدير مسئله جديدى اتفاق نيفتاد. بلكه هادى مطلقِ عالم يعنى ذات اقدس اله به نبى خود پيامبر ختمى مرتبت حضرت محمد مصطفى ‏صلى الله عليه وآله سفارش كرد كه پس از خود سرِ ديگر ريسمان هدايت را به دست على‏ عليه السلام بسپارد.

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...». چرا كه اين ريسمان نبايد قطع شود، زيرا بر خلاف سنت هدايت است.

پيامبر صلى الله عليه و آله هم همه را فراخواند و در مكانى به نام «غدير خم»گرد هم آمدند. از حج برگشته بودند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيام هدايت را رساند و وظيفه خود را انجام داد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير اعلام فرمودند: انَّ عَلِىّ بْنَ أبِي‏ طَالِب ‏عليه السلام أخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي وَ الْإمَام بَعْدِي: على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام برادر و وصى و خليفه من و امام بعد از من است. الاحتجاج «طبرسى» حضرتش نگذاشت تا امتش پس از او بى ولىّ و سرپرست بماند.

اما عده ‏اى از اين حقيقت ناب غافل اند، و تنها عرصه ولايت را در ماجراى غدير خم مى ‏بينند و جريان و سريان آن را در عالم شاهد نيستند.

شوراى سقيفه انكار ولايت پروردگار است!

خرده بينان غدير را در برهه‏اى از تاريخ محبوس مى ‏بينند! گويى خداوند در آن زمان تصميم به امر گرفته و پيش از آن امر ولايت پروردگار تعطيل بوده است! اگر اصل اين خرده‏ بينى تحليل شود، روشن مى ‏گردد كه اساس اين نگاه نادرست به نشناختن ولايت پروردگار بر مى‏ گردد. در حقيقت انكار ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در غدير انكار اين حقيقت والا است.

«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينا»:

امروز كافران از دين شما مأيوس شدند پس از من بترسيد امروز دين تان را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين(واقعى و راستين) براى شما پسنديدم.[۷]

به بيان علامه امينى متجاوز از۱۶ نفر از دانشمندان و مفسّران اهل‏ سنت نزول اين آيه را در غدير ذكر كرده، و روايتى را نقل نموده ‏اند كه بر اساس آن پيامبر گرامى اسلام‏ صلى الله عليه و آله پس از نزول اين آيه فرمودند:

اللَّه اكبر از كامل كردن دين و تمام نمودن نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و امامت على ‏عليه السلام پس از من. همچنين اين روايت را از اهل‏ سنت نقل مى‏ كند كه اين آيه پس از تعيين و نصب على ‏عليه السلام به امامت و تمام شدن خطبه غدير نازل گرديد، و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد:

بار الها ! تو اين آيه را زمانى نازل فرمودى كه مقام على‏ عليه السلام را به امامت و خلافت آشكار ساخته و دين را به امامت او كامل نمودى. هر كس به امامت او و فرزندان من از صلب او ايمان نياورد، كردارش تباه و همواره در آتش جهنم خواهد ماند. الغدير[۸]:

شوراى سقيفه انكار ولايت پروردگار است. چگونه ممكن است خداوندى كه انسان را براى هدايت آفريده است «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»:

(خداوند) همان كسى كه زمين را محل آرامش شما قرار داد و براى شما در آن راه ‏هايى آفريد باشد كه هدايت شويد.[۹]

پيام هدايت را تمام نكند و ريسمان هدايت را به دست هادى و ولى زمان نسپارد، اين بر خلاف سنت الهى است.

چگونه ممكن است رسول مكرم اسلام‏ صلى الله عليه و آله كه رسالت ختمى دارد و دينش عهده ‏دار هدايت تا قيام قيامت است، بدون انديشيدن براى امر هدايت امت خود ايشان را ترک كند؟

اينها همه بر خلاف آن چيزى است كه انبياء پيشين‏ عليهم السلام عمل كردند. در اينجا نمونه‏ هايى از وصايت در پيامبران عليهم السلام را از كتاب«معالم المدرستين» يادآور مى ‏شويم[۱۰]

وصى حضرت آدم هبةاللَّه بود، كه به عبرى شيث ناميده مى‏ شود. و وصى ابراهيم اسماعيل، و وصى يعقوب يوسف، و وصى موسى يوشع بن نون و او پسر افرائيم و او پسر يوسف بود و صفورا زن موسى بر او خروج كرد، و وصى عيسى شمعون‏ عليهم السلام. و وصى خاتم پيامبران محمد صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب و پس از او يازده فرزندش‏ عليهم السلام بودند. در اينجا به اخبار سه تن از اين اوصيا اشاره مى‏ كنيم:

الف) خبر وصيت آدم بر شيث

يعقوبى مى‏ نويسد: چون مرگ آدم فرا رسيد... ، شيث را وصى خود قرار داد. طبرى گويد: هبة اللَّه -  كه به عبرى شيث ناميده مى‏شودكسى است كه آدم او را وصى خود كرد... ، و وصيت خود را نوشت و شيث در آن وصى پدرش آدم بود.

مسعودى در خبر وصيت آدم به شيث و آنگاه در گذشت او نوشته است: آنگاه كه آدم وصيت خود را به شيث ادا كرد، پشت سر خود را رها كرد و آن راز را نگاه داشت تا كه وفاتش فرا رسد... . ابن‏ اثير گفته است: و تفسير شيث هبةاللَّه است، و او وصى آدم بود، و هنگامى كه وفات آدم فرا رسيد به او وصيت كرد و با او پيمان بست. ابن‏ كثير در ذكر درگذشت آدم و وصيت او به فرزندش شيث گفته است: و معناى شيث هبةاللَّه است... . و هنگامى كه مرگ آدم فرا رسيد شيث را تعيين كرد... .

ب) خبر يوشع فرزند نون وصى موسى

اولاً: يوشع پسر نون در تورات: در قاموس كتاب مقدس به نقل از قرآن آمده است كه يوشع بن نون در كوه سينا با موسى بود و به پرستش گوساله در عهد هارون آلوده نشده بود.

و در پايان اصحاح بيست و هفتم از سفر عدد، خبر تعيين او از جانب خدا به مقام وصى موسى چنين آمده است: موسى با خدا چنين گفت. پروردگارى كه آفريدگار روان همه آدميان است مردى را تعيين فرمايد . كه در پيشاپيش آنها حركت كند و در پيش آنها قرار گيرد و آنها را ببرد و بياورد تا مخلوقات خدا مانند گله‏اى كه بى چوپان است نباشد.

پس پروردگار به موسى گفت يوشع بن نون را به عنوان مردى كه روحى دارد برگزين و دست خود را به روى او بگذار و اودر برابر عازارِ كاهن نگهدار و در برابر همه مردم او را قرار بده تا همه مردم بنى‏ اسرائيل بشنوند.

پس او نيز در برابر عازار كاهن بايستاد و از او بخواهد كه اداى اوريم بكند در برابر پروردگار . بر طبق گفتار او همه بروند و همه بيايند و همه بنى‏ اسرائيل با او باشند.

پس موسى آنگونه كه پروردگار فرمود بود رفتار كرد يوشع را گرفت و در برابر عازار كاهن و در برابر همه مردم قرار داد. و دست بر روى او گذاشت و او آن سان كه پروردگار از دست موسى سخن گفته بود وصى خود گردانيد... . خبر قيام او به بنى‏ اسرائيل و جنگ ‏هاى او در بيست و سه اصحاح از سفر يوشع بن نون آمده است.

ثانياً: در قرآن كريم: در تاريخ يعقوبى: ص ۴۶۱ آمده است:

موسى ‏عليه السلام را كه مرگ فرا رسيد، خداوند عزوجل فرمان داد كه يوشع بن نون را به قبه رمان آورد و او را تقديس كند و دست بر پيكر او نهد تا بركت او در وى منتقل شود، و وصيت كند كه پس از او در ميان بنى‏ اسرائيل جانشين او باشد.

وجه تشابه و همانندى بين وصى خاتم پيامبران‏ صلى الله عليه و آله با وصى موسى ‏عليه السلام يوشع بن نون‏ عليه السلام در كوه سينا با موسى ‏عليه السلام بود، و هرگز گوساله را نپرستيد، و خدا به پيامبرش موسى ‏عليه السلام فرمان داد كه او را پس از خود جانشين سازد تا مردم مانند گل ه‏اى بى‏ چوپان نباشند.

و امام على‏ عليه السلام نيز در غار حرا همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بود، و هرگز بتى نپرستيد، و خدا پيامبر صلى الله عليه و آله خود در مراجعت از حجةالوداع مأمور كرد كه در برابر حاجيان پيشواى مردم را پس از خود تعيين كند و امت خود را بى‏ سرپرست نگذارد.

رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله هم اين مأموريت را در غدير خم آشكار كرد، و على‏ عليه السلام را وليعهد بعد از خود تعيين كرد. و چه راست فرمود پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آنجا كه فرمود:

درست (طابَقَ النَعل بالنَعل) بر امت من همان مى ‏رسد كه بر بنى‏ اسرائيل آمد.

ج) خبر شمعون وصى عيسى عليه السلام

اولاً: شمعون در انجيل: در قاموس كتاب مقدس نام ده تن به اين اسم آمده است، كه از آن جمله شمعون بطرس است. و شمعون در تورات سمعون آمده، و خبرش در انجيل متى اصحاح دهم چنين آمده است:

سپس عيسى دوازده تن شاگردان خود را خواند و بر آنها سلطنت و فرمانروايى بر ارواح ناپاک بخشيد تا آنها را بيرون كنند و هر گونه بيمارى و ناتوانى در درمان كنند و اين است نام دوازده پيام‏ آور: اول سمعان كه را بطرس گفته ‏اند... .

در انجيل يوحنا، اصحاح ۲۱ شماره ۱۸  - ۱۵آمده است كه عيسى‏ عليه السلام بر او وصيت كرد و گفت: گله مرا چوپانى كن. كه كنايه از راهنمايى و اداره كسانى است كه به او ايمان آورده ‏اند.

و در قاموس كتاب مقدس نيز چنين آمده: مسيح او را هدايت كنيسى تعبير فرموده.

ثانياً: شمعون در منابع تحقيقات اسلامى: يعقوبى اخبار او را آورده و او را سمعان صفا ناميده است.مسعودى در ج ۱ ص ۳۴۳ چنين گويد: در روميه بطرس به قتل رسيد، و نامش به يونانى شمعون است و عرب او را سمعان گويند.

و در ماده «دير سمعان» از معجم البلدان آمده است: دير سمعان در نواحى دمشق قرار دارد، و سمعان همان كسى است كه اين دير به نام او است، كه يكى از بزرگان نصارى بوده و او را همچنين شمعون صفا گويند.

بخشى از اخبار اين وصى ‏هاى سه گانه را به عنوان نمونه اخبار ديگر جانشينان پيامبران در امت‏ هاى گذشته آورديم. بنابراين، خاتم پيامبران‏ صلى الله عليه و آله اولين پيامبرى نبوده كه بدون تعيين جانشين امت خود را ترک نكرده ‏اند و او كسى بوده كه از مدينه -  كه جامعه كوچک مسلمانان آن روز را در برگرفته بود -  در جنگ‏ ها حتى يك ساعت هم خارج نمى ‏شد مگر آنكه جانشينى تعيين مى ‏فرمود. مسلّماً خاتم پيامبران‏ صلى الله عليه و آله جامعه اسلامى را بدون تعيين ولىّ‏ امر آن هم براى ابد رها نكرده است.

با بيان نمونه‏ هايى از وصايت در امت‏ هاى گذشته، چگونه است كه تنها در مورد پيامبر خاتم ‏صلى الله عليه و آله اعتراض به وصايت پديد آمده و ديگر امت ولى و هادى نمى‏ خواهد؟! چه شد كه كتاب خدا به تنهايى كافى شد؟ مگر پيامبر صلى الله عليه و آله خود مفسّر و مبّين كتاب خدا نبود؟

وصى او نيز چنين مى‏ كند و مفسر و مبّين قرآن است. «الإمامُ یَهْدی إلَی الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ یَهْدی إلی الإمامِ: قرآن به امام هدايت مى‏ كند» و اطاعت او را بر ما واجب مى‏ كند و امام نيز به قرآن هدايت مى ‏كند و ما را با حقايق مكنونه قرآن و تفاصيل احكام صادر شده از جانب خالق سبحان را آشنا مى‏ كند.[۱۱]

معمولاً انسان‏ها به خاطر منافع خويش حقايق را انكار و يا تحريف مى‏ كنند. كم اند انسان ‏هايى كه حقيقت را ببينند و آن را كتمان و يا تحريف نكنند و خالصانه تسليم آن شوند.

غدير نقشه هدايت پروردگار

خداوند منّان -  كه رب العالمين است -  برنامه هدايت عالم را در دست دارد «ربنا الذى اعطى كل شيئ خلقه ثم هدى»:

پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده سپس هدايت كرده است.[۱۲]

اين نقشه هدايت پروردگار بى ‏نقص است و بسيار مدبّرانه و حكيمانه طراحى شده، و غدير قسمتى از اين نقشه هدايت است. از سوى ديگر، دين خاتم آخرين دين است كه رب العالمين براى هدايت انسان ‏ها فرستاده و اين دين قابليت جاودانگى دارد.

پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله در جريان غدير سرّ اين جاودانگى مطرح نمودند؛ ثقلين:«انى تركت فيكم الثقلين، احدهما اكبر من الآخر؛ كتاب اللَّه عزوجل حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل‏بيتى. الا انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»:

من در ميان شما دو ثقل به يادگار مى‏نهم كه يكى از آن دو بزرگ‏تر از ديگرى است؛ كتاب خدا -  كه ريسمانى كشيده شده از آسمان به زمين است -  و عترت من كه همان اهل ‏بيت من هستند. آگاه باشيد كه اين دو هرگز از هم جدايى نپذيرند، تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.[۱۳]

  «قال رسول ا‏للَّه ‏صلى الله عليه و آله: عَلِيٌّ عليه السلام يُعَلِّمُ‏ النَّاسَ‏ بَعْدِي‏ مِنْ‏ تَأْوِيلِ‏ الْقُرْآنِ‏ مَا لَا يَعْلَمُون‏. او قال: يُخْبِرُهُم‏»:

على‏ عليه السلام پس از من تأويل آنچه را مردم از قرآن نمى ‏دانند به آنها مى ‏آموزد. يا فرمود: آگاه شان مى‏ كند.[۱۴]، دو گوهر جدايى ناپذير قرآن و عترت كه ريسمان هدايت پروردگار را همچنان حفظ مى‏ كنند. قرآن كه كلام خداست، و ائمه معصومين‏ عليهم السلام كه مفسّر و مترجم كلام خدا هستند.

اوصياى پيامبر همان امامان معصوم هستند كه از غدير نقش هدايت گرى خود را بنا بر نقشه هدايت پروردگار آغاز كردند. از غدير، ولايت على ‏عليه السلام مشخصاً اعلام شد و فعليت يافتن «ابوهريره ماجراى غدير و خطبه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله و حديث غدير را همراه با ماجراى حارث فهرى و نزول آيات سوره معارج نقل كرده است.[۱۵]

به بيان علامه امينى اين سه آيه را سى نفر از علما و مفسران اهل‏ سنت نيز در ارتباط با واقعه غدير نقل كرده ‏اند.[۱۶] و حضرتش ولىّ و هادى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله شد، چرا كه خداوند منّان چنين خواست و اراده فرمود. در واقع، در اين نقشه هدايت چهارده معصوم ‏عليهم السلام قرار دارند؛ از محمد صلى الله عليه و آله آغاز مى ‏شود و به او نيز ختم مى ‏گردد.

قرار بود بر اساس اين نقشه هدايتِ الهى، اولاد زهرا عليها السلام هاديان هر دوره باشند، تا قيام قيامت.

پيامبر صلى الله عليه و آله -  كه به نقشه هدايت پروردگار آشنا بودند -  به صورت‏ هاى مختلف آن را بيان فرموده، و در مكان ‏هاى مختلف بر اين حقيقت تأكيد نمودند. لذا در ضمن آيات گوناگون از نقش‏ه اى هاديان امت‏ هاى گوناگون و رفتارهاى ايشان با پيامبرانشان براى مردم سخن گفتند. از باب نمونه:

قال رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه و آله: لِكُلِ‏ نَبِيٍ‏ وَصِيٌ‏ وَ وَارِثٌ‏ وَ إِنَّ عَلِيّاً وَصِيِّي وَ وَارِثِي‏: هر پيامبرى وصى و وارثى دارد، و على‏ عليه السلام وصى و وارث من است.[۱۷]

عن جابر بن سمره، قال: سمعت رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله يقول: لا يزال هذا الدين عزيز الى اثنی ‏عشر خليفة. قال: فكبّر الناس و ضجّوا. ثم قال كلمة خفية. قلت لابى: يا ابه، ما قال؟ كلهم من قريش.صحيح ابى ‏داوود[۱۸]:

جابر بن عبداللَّه انصارى: لما انزل اللَّه عزوجل على نبيه محمد صلى الله عليه وآله: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولو الْأَمْرِ مِنْكُمْ» قلت: يَا رَسُولَ‏ اللَّه، عَرَفْنَا اللَّه وَ رَسُوله، فَمَنْ اُولُو الْأمر الَّذِينَ‏ قَرَنَ‏ اللَّهُ‏ طَاعَتَهُمْ‏ بِطَاعَتِكَ‏؟

فقال‏ صلى الله عليه وآله: هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَ كَنِيي حُجَّةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ بَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ذَاكَ الَّذِي يَفْتَحُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرَهُ عَلَى يَدَيْهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ ذَلِكَ الَّذِي يَغِيبُ عَنْ شِيعَتِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ غَيْبَةً لَا يَثْبُتُ فِيهَا عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ كمال الدين[۱۹]:

چون خداوند بر پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله آيه: «اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد...» را نازل فرمود، عرض كردم: يا رسول ‏اللَّه، ما خدا و رسول را شناختيم، اولوالامرى كه خداوند فرمانبرى از ايشان را در كنار فرمانبرى از شما آورده كيان اند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى جابر! آنها پس از من جانشينان من و امامان مسلمان هستند. نخستين ايشان على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام است، و سپس حسن و حسين ‏عليهما السلام، و پس از او على بن الحسين‏ عليه السلام، و سپس محمد بن على‏ عليه السلام كه در تورات به باقر شهرت دارد. اى جابر، او را درک خواهى كرد. هر گاه او را ديدى سلام مرا به او برسان.

سپس صادق جعفر بن محمد عليه السلام، سپس موسى بن جعفر عليه السلام، سپس على بن موسى ‏عليه السلام، سپس على بن محمد عليه السلام، سپس حسن بن على ‏عليه السلام، سپس حسن بن على‏ عليه السلام، سپس همنام و هم كنيه من، حجت خدا در زمين و باقيمانده او در ميان بندگانش، فرزند حسين بن على ‏عليه السلام خواهد بود. همان كه خداوند والا نام به دست او خاور و باختر زمين را بگشايد، و همان كه از ديدگان شيعيان و اوليايش پنهان خواهد شد. در آن زمان جز كسى كه خداوند دلش را براى ايمان خالص كرده، كسى در اعتقاد به امامت او پايدار نخواهد ماند.

عن سلمان الفارسى، قال: دخلت على النبى ‏صلى الله عليه و آله فاذا الحسين‏ عليه السلام على فخذيه، و يقبّل عينيه و يقبّل فاه و يقول: انت سيد ابن سيد، و انت امام ابن امام، و انت حجة ابن حجة، و انت ابو حجج تسعة، تاسعهم قائمهم ‏عليه السلام.[۲۰]

چرا كوته نگران توجه نمى‏ كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله بارها و بارها از حضرت موسى و عيسى و هارون و الياس و... سخن گفتند؟ از سخنان هدايت‏ آميز ايشان و از رفتار قومشان و ... به عنوان نمونه:

«وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ ۖ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ ۚ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»[۲۱]

«(به يادآور) هنگامى را كه موسى به قومش گفت اى قوم من چرا مرا آزار مى ‏دهيد با اينكه مى‏ دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت و خدا فاسقان را هدايت نمى كند».

«وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا» [۲۲]: «ما به موسى كتاب (آسمانى) داديم و برادرش هارون را وزير او قرار داديم».

«وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ...» [۲۳] «و موسى به برادرش هارون گفت جانشين من در ميان قومم باش و آنها را اصلاح كن» .

«وَنُوحًا إِذْ نَادَىٰ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ»[۲۴]

«و نوح را (به يادآور) هنگامى كه پيش از آن (زمان پروردگار خود را) خواند ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم و او در برابر جمعيتى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند يارى داديم چرا كه قوم بدى بودند از اين رو همه آنها را غرق كرديم» .

چرا از اين مسائل پند نمى‏ گيرند؟ آيا از اين همه تأكيد پيامبر صلى الله عليه و آله تعجب نمى ‏كنند؟! آيا هيچ گاه دليل اين همه اصرار پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد تعيين اهل ‏بيت ‏عليهم السلام و بر زبان آوردن نام ايشان را از خود نپرسيده اند؟!

گويا ايشان چشمان خود را بر حقيقت بسته ‏اند! غافل از اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله با اين كار قسمت ديگرى از نقشه هدايت پروردگار را به زيبايى بيان مى‏ كند.

زهرا عليها السلام ترجمان غدير است

دختر پيامبر حضرت فاطمه زهراعليها السلام نيز در زمره معصومان است. او معصومه ‏اى است كه براى احقاق حق امام زمانش بسيار كوشيد. معصومى براى دفاع از معصوم ديگر به پا خاست.

سرّ عصمت حضرت زهرا عليها السلام سرّ عظيمى است.

أللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى فَاطِمَةَ وَ أبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا وَ السِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فِيهَا بِعَدَدِ مَا أحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ.[۲۵]

حضرتش پاره تن رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله و محبوبه خدا بر روى زمين و ام الائمه ‏عليهم السلام است. غدير بيانگر پاره‏ اى از نقشه هدايت و زهرا عليها السلام ترجمان اين واقعه عميق و مدافع اين نقشه هدايت است.

آن حضرت مى‏ داند كه اگر بر خلاف اين برنامه الهى عمل شود، آدميان به انحراف مى‏ روند و راه شيطان باز مى ‏شود. حضرت مى‏ داند جدايى قرآن و عترت نقشه شيطان است، زيرا امر هدايت را غير ممكن مى‏ سازد. او از اين بى ‏توجهىِ بى‏ خردان دردمند است، و سعى مى‏ كند آنچه را فراموش كرده ‏اند به يادشان آورد.

حضرت زهرا عليها السلام بسيار كوشيد تا راه را روشن كند و انسان ‏ها را از گمراهى نجات بخشد. اما حيف كه همه پيام هدايت او را نشنيدند، و آنها هم كه شنيدند خوب عمل نكردند.

كم هستند انسان‏ هايى كه حقيقتاً پيرو على و زهرا و اولاد ايشان‏ عليهم السلام باشند و پيروان حقيقى انگشت شمارند!

حضرت صديقه طاهره‏ عليها السلام بسيار كوشيد تا خطرات جدايى ثقلين را بيان كند. ولى گويا كوس شيطان گوش‏ هاى ايشان را كر كرده بود و غفلت وجودشان را فرا گرفته بود.

چه نزديک است انكار ولايت اينان و انكار ربوبيت پروردگار!

چه نزديک است انكار عصمت اينان و انكار حكمت پرودگار!

چه نزديک است انكار برگزيدگى ايشان توسط خداوند و انكار هادى بودن پرودگار!

چه نزديک است انكار فضيلت ايشان و انكار عدل پروردگار!

باشد كه انسان ‏ها حكيمانه بينديشند و سرّ غدير را دريابند.

در همين رابطه، آيه و تفسير آن را يادآود مى‏ شويم:

«وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[۲۶]: همانا ابليس پندار خويش را در نظر آنان راست و درست جلوه داد پس او را تبعيت كردند مگر گروهى از مؤمنان.

محمد خزاعى از امام صادق‏ عليه السلام روايت كرده است كه آيه فوق درباره غدير خم آمده است. چون پيامبر صلى الله عليه و آله درباره حضرت امیر ‏عليه السلام آنچه را كه بايد بگويد گفت و او را براى مردم (به عنوان امام و جانشين) نصب فرمود.

ابليس فريادى كشيد تا ياران و شياطين را به دور خود جمع كند. وقتى آنها جمع شدند، گفتند: اى بزرگ ما ! اين فرياد چه بود؟!

گفت: واى بر شما ! امروز (روز غدير) همانند روز عيسى است (كه مردم را نسبت به آن حضرت به گمراهى افكندم). به خدا قسم كه درباره واقعه امروز نيز مردمان را به گمراهى خواهم انداخت.

اينجا بود كه اين آيه از سوره سبأ نازل شد: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ...».

دوباره ابليس فرياد كشيد. شياطين مجدداً به سوى او بازگشتند و گفتند: اى سيد ما ! اين فرياد دوم براى چه بود؟

ابليس گفت: واى بر شما ! خداوند كلام مرا شنيد و آن را در قرآن حكايت كرد: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ...».

در اينجا ابليس سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: به عزت و جلالت سوگند كه اين گروه مؤمنان را نيز به ديگران ملحق خواهم كرد.

امام صادق‏ عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بسم اللَّه الرحمن الرحيم (و اين آيه را تلاوت فرمود) : «إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ»[۲۷]:

همانا تو را بر بندگان راستين من سلطه و نفوذى نخواهد بود.

ابليس براى بار سوم فرياد كشيد. شياطين به سوى او بازگشتند و گفتند:

اى بزرگ ما ! اين فرياد سوم از چيست؟ گفت: به خدا قسم از دوستداران و پيروان على است. اما پروردگارا ! به عزت و جلالت سوگند، معاصى و گناهان را چنان مزيّن سازم كه مورد خشم و غضب تو قرار گيرند.

امام صادق‏ عليه السلام فرمود: قسم به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق برانگيخت، همانا شياطين بر سر مؤمنان هجوم آورند، بيشتر و فراوان ‏تر از زنبورهايى كه بر (يک قطعه) گوشت باشند (تا او را به معصيت افكنند و از ولايت دور سازند). اما مؤمن هرگز از دين و اعتقادش كاسته نشود.[۲۸]

نتيجه

جريان غدير، جريانى است جاودان، به قدمت «اللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ». ذات مقدسى كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود.

به عبارت ديگر: او هميشه ولىّ است و ولايت پروردگار هيچ گاه تعطيل نبوده و هيچ گاه تعطيل نخواهد شد. ولايت انبياء و اهل‏ بيت‏ عليهم السلام -  كه اولياء خدا هستند -  نمايش ولايت پروردگار در روى زمين است.

خداى سبحان -  كه مهربان و حكيم است -  نقشه هدايت انسان را بسيار زيبا طراحى نموده است. در اين نقشه هدايت، انبياء عليهم السلام هاديان امت هستند، و پس از ايشان اوصيائشان عهده‏ دار هدايت امت اند. پس هر نبى وصى پس از خود را معرفى مى ‏كند، و پيامبر خاتم ‏صلى الله عليه و آله نيز در غدير چنين نموده است.

پس سرّ غدير همان ولايتى است كه از ابتداى تاريخ تا قيامت ادامه دارد، و سرّ ولايت هدايت است كه دليل آفرينش انسان است.

رخداد غدير خم نقطه درخشان تاريخ اسلام است، زيرا در آن واقعه به نحوى نبوت با امامت پيوند خورد كه تكميل رسالت به امامت باشد. ولى در طول ساليان متمادى بعد به آن اهميت داده نشد، بلكه سعى بر عدم طرح آن بوده است. اما به سبب عواملى اين حادثه زنده ماند و به نسل‏ هاى آينده رسيد. به اختصار به آن عوامل اشاره مى‏ كنيم:

نزول چهار آيه درباره غدير

الف) آيه تبليغ [۲۹]

گروهى از مفسران بزرگ عامه به نزول اين در روز ۱۸ ذيحجه سال ۱۰ هجرى اذعان داشته، و يا حداقل به عنوان يكى از نظريه‏ هاى معتبر آن را مطرح نمودند.[۳۰]

نكاتى در اين آيه كريمه حايز اهميت است. از جمله كلمه «الرسول» كه فقط در دو جاى قرآن آمده است: همين آيه تبليغ، و آيه ۴۱ سوره مائده به گونه خطابى. وجه اشتراک هر دو آيه بيان وظيفه اصلى پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه و آله يعنى تبليغ و تحمّل تبعات ناشى از آن مى‏ باشد.

تأمل در موضوع آيه ۴۱ سوره مائده كه دلدارى و بلكه دستور استقامت به رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در امر تبليغ و محزون نشدن از كارشكنى‏ هاى منافقان از اصحاب، و ذيل اين آيه تبيلغ كه عدم هدايت كفار است، نكات ارزنده‏اى را براى انسان هويدا مى ‏سازد.

از جمله كلمه «بلّغ» است، كه تنها يكبار با اين لحن به آن حضرت امر شد، با توجه به اينكه تبليغ وظيفه اصلى پيامبر صلى الله عليه و آله در مدت رسالت بوده [۳۱]، اما انحصار در خطاب با اين كيفيت، اهميت «مأمورٌ به» را مى‏ رساند. آن چيزى كه بايد تبليغ شود امر مهم و حساسى است.

نكته اساسى در اين بحث، تعيين «مأمورٌ به» و به بيان ديگر تعيين مصداق براى كلمه «ما» در «مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» است.

آن حضرت به چه امر مهمى مأمور شد كه انجام ندادنش برابر با ترک همه وظايف رسالتش است. در اين زمينه علماى اماميه بحث‏ هاى فراوانى كرده ‏اند.

ما فكر مى‏ كنيم آن امر مهم جانشينى و ولايت پس از رسول اكرم ‏صلى الله عليه و آله است، و نظريه ‏هاى ديگر مطابق با تحقيق نيست. پرواضح است كه به كار بردن كلمه «كفار» در انتهاى آيه در مورد مخالفان با اين امر مهم و امنيت از سوى خداى تعالى براى ناكامى كفار در كارشكنى بر ابلاغ اين امر، حسّاس و دقيق و قابل تأمل است. آيا در آخرين سفر در غدير كفار ظاهرى همراه آن حضرت بودند؟!

به هر صورت، پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله اين مسئله مهم را تبليغ نمود، اما اين سؤال از دير زمان جلوه مى‏ كند. آيا تا چه حد مسلمانان به وظيفه خود در قبال آن عمل كردند؟!

شايان ذكر است كه ترس آن حضرت در ابلاغ اين امر مهم، از نافهمى مردمان حاضر بوده است كه مبادا فكر كنند اين كار با در نظر گرفتن منافع شخصى انجام پذيرفته است. چون پسرعمو و دامادش را به جانشينى انتخاب نموده است.

در تمامى آياتى كه ترس از انبياى الهى را مطرح نموده از اين قبيل است. مثل خطاب «قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ»[۳۲]: گفتيم نترس تو مسلّماً (پيروز) و برترى.

ترس حضرت موسى‏ عليه السلام از ابزار و آلات ساحران نبوده، بلكه از نافهمى مردمان در هراس بوده كه با ارائه معجزه توسط آن حضرت، مردم فرق بين سحر و معجزه را تشخيص نداده و هر دو را مثل هم بدانند و اسباب هدايت آنان معكوس جواب دهد.

ب) آيه اکمال دين و اتمام نعمت

به عقيده ما، اين آيه در روز ۱۸ ذيحجه سال ۱۰ هجرى نازل شده است. اگر چه در اين مورد نظريه‏ هاى متفاوتى از علماى عامه ارائه شده است، كه بعضى از آنها به حدى كم ارزش اند كه سزاوار طرح نمى‏ باشند.[۳۳]

مثلاً از خليفه دوم نقل كرده ‏اند: به خدا قسم من روز و ساعتى كه اين آيه بر پيامبر نازل شد را ميدانم، و آن عصر روز عرفه بود. برخى از مفسران و مورخان عامه همين نظريه را قبول كرده‏ اند.[۳۴]

يا مفسر بزرگ آنان فخر رازى مى‏ گويد: اين آيه ۸۱ يا ۸۲ روز قبل از رحلت پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه و آله نازل شد.[۳۵]

اين دو نظريه با هم سازگارى ندارد. زيرا با پذيرش سخن عمر بن خطاب بيان فخر رازى نادرست مى ‏شود؛ چون با نزول آيه در روز عرفه، با احتساب هر ماه به سى روز بدون نقصان، بنا بر نظريه شيعه -  كه ۲۸ صفر روز شهادت پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله است -  تنها هفتاد و نه روز قبل از شهادت آن حضرت بوده است. و اگر ماه را بيست و نه روز حساب كنيم مى ‏شود هفتاد و هفت روز. و بنا بر نظريه عامه در روز شهادت آن حضرت [۳۶] نود و سه روز مى‏ شود، و اگر ماه را ۲۹ روز حساب كنيم مى ‏شود نود روز.

در طرف مقابل و با پذيرش سخن فخر رازى، حرف آن ديگرى صحيح نيست، چون با احتساب فوق در روز شعادت، نزول آيه در صورت هشتاد و يک روز به ۷ ذی حجه و در صورت هشتاد و دو روز به ۶ ذيحجه بر مى‏ گردد.

بنا بر نظريه عامه در روز شهادت با كامل بودن ماه، نزول آيه در روز ۱۲ يا ۱۱ ذی حجه مى‏ شود، و در صورت نقصان ماه، تنها در يک فرض هشتاد و يک روز، روز ۹ ذی حجه (عرفه) مى‏ شود. ولى در فرض دوم به ۸ ذی حجه روز ترويه بر مى‏ گردد.

اگر چه اين مسئله شقوق زيادى دارد كه بحث را به درازا مى ‏كشاند، ولى به نظر مى ‏رسد هر دو سخن براى انحراف بحث از محور اصلى و گمراه كردن مردم و مخفى كردن حقايق از حق جويان است.

به همين خاطر، بسيارى از علماى منصف عامه به اين نكته اذعان نموده ‏اند كه اين آيه در روز غدير نازل شده است.

ج و د) آيه مسألت عذاب

پس از ابلاغ ولايت حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، ماجراى حارث فهرى و نزول آيه «سَأَلَ سَائِلٌ....» اتفاق افتاد، كه در عنوان خود مفصل آمده است. بسيارى از مفسران و تاريخ نگاران نيز اين داستان را بيان كرده ‏اند، كه در عنوان «حديث غدير» آمده است.

اما اشكالى كه در اينجا مطرح شده از سوى صاحب تفسير «المنار» است، كه پس از نقل اين جريان مى‏ گويد: سوره معارج مكى است، ولى شأن نزول آيات مربوط به واقعه سال ‏هاى پس از هجرت است. اين دو با هم همخوانى ندارد.

در تفسير «الميزان» در جواب او مى ‏گويد:

الف) روايات در شأن نزول اين آيات دو دسته ‏اند: رواياتى كه شأن نزول را در مكه مى‏ دانند، و رواياتى كه شأن نزول را در واقعه غدير مى‏ دانند. هر دو دسته روايت آحاد يا همان خبر واحد است و شما بدون هيچ ترجيحى دسته اول را انتخاب كرديد!.

ب) بر فرض اينكه مجموعه سوره مكى باشد، همانگونه كه مضمون بيشتر آيات آن اين گونه است. اما معلوم نيست كه همه آيات آن مكى باشد، بلكه اين آيات مدنى اند.

در اين مورد مصداق‏ هاى ديگرى نيز در قرآن هست، مثل آيه ۶۷ سوره مائده كه ايشان و همفكرانش اصرار دارند كه مربوط به اول بعثت است. در حالى كه عموم مفسران اتفاق دارند كه سوره مائده سوره ‏اى مدنى است.

اهتمام اصحاب به غدير

اصحاب زيادى راوى اين واقعه مهم مى ‏باشند. البته به نظر ما تعداد راويان به تعداد حاضران در آن مراسم با شكوه است، ولى به سبب عواملى نظير دور بودن از مركز حكومت و نداشتن موقعيت خاص اجتماعى، معروف نبودن و... ، نامشان ضبط نشده است. نام راويان حديث غدير در عنوان «حديث غدير» مغصل آمده است.

غدير در آثار علماى عامه

بعضى از علماى عامه در اين مورد كار كرده و به حديث غدير از ابعاد مختلف توجه كرده‏ اند، كه اسامى آنان نيز در عنوان «حديث غدير» آمده است.

غدير در اشعار

در طول پانزده قرن پس از حادثه غدير، شعراى بسيارى آن را به زبان‏ هاى مختلف به نظم در آورده ‏اند، كه عمدتاً در زبان عربى و فارسى و اردو است.

احتجاج به غدير

در مقاطع مختلف تاريخ به حديث غدير استدلال و احتجاج شده است، كه در كتاب ‏هاى عامه و خاصه آورده شده است. موارد اتمام حجت به حديث غدير در عنوان «اتمام حجت» آورده شده است.

پانویس

  1. مجموع مقالات کنگره بین المللی غدیر و انسجام اسلامی: ص۳۹۶ - ۴۱۵: عوامل جاودانگی غدیر، دکتر سیده مژگان سخایی.
  2. نساء /  ۱۶۵،۱۶۴.
  3. شورى /  ۲۸.
  4. حديد /  ۳.
  5. توبه /  ۱۲۸.
  6. نحل /  ۳۶.
  7. مائده /  ۳.
  8. الغدير: ج ۱ ص ۲۳۰ - ۲۳۸.
  9. زخرف /  ۱۰.
  10. معالم المدرستين(عسگرى) : ص ۲۰۸ - ۲۱۳.
  11. تفسير برهان: ج ۲ ص ۴۰۹.
  12. طه /  ۵۰ .
  13. مسند احمد بن حنبل: ج ۴ ص ۵۴ ح ۱۱۲۱، عن ابى سعيد الخدرى.
  14. شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۳۹ ۲۸، عن انس.
  15. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۶.
  16. الغدير: ج ۱ ص ۲۲۶ - ۲۳۹.
  17. الفردوس: ج ۳ ص ۳۳۶ ح ۵۰۰۹ . تاريخ دمشق (ترجمة الامام على‏ عليه السلام: ج ۳ ص ۵ ح ۱۰۲۲،۱۰۲۱. المناقب (خوارزمى): ص ۸۴ ح ۷۴. كلها عن ابن‏ بريده، عن ابيه. المناقب (ابن مغازلى): ص ۲۰۰ ح ۲۸، عن عبداللَّه بن بريده.
  18. ج ۲ ص ۲۰۷. مسند احمد بن حنبل: ج ۵ ص ۹۲.
  19. ج ۳ ص ۲۵۳. المناقب (ابن‏ شهرآشوب): ج ۱ ص ۲۸۲. تأويل الآيات الظاهرة: ص ۱۴۱. كفاية الاثر: ص ۵۳ .
  20. ينابيع الموده: ص ۳۰۸.
  21. صف /  ۵ .
  22. فرقان /  ۳۵.
  23. اعراف /  ۱۴۲.
  24. انبياء عليهم السلام /  ۷۷،۷۶.
  25. منتخب صحيفه مهديه: ص ۲۷۳.
  26. سبأ /  ۲۰.
  27. حجر /  ۴۲.
  28. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۵.
  29. مائده /  ۶۷ .
  30. تفسير غرائب القرآن و رغائب الرقان: ج ۶ ص ۱۲۹. روح المعانى: ج ۶ ص۱۹۲. التفسير الكبير: ج ۱۲ ص ۴۲. تفسير المنار: ج ۶ ص ۴۶۳. الدرّ المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸. شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۱۸۷ - ۱۹۳.
  31. مراجعه شود به: آل‏ عمران /۲۰. مائده / ۹۲ - ۹۹. رعد / ۴۰ - ۴۳. نور/ ۵۴ ، و ديگر آيات.
  32. طه /  ۶۸ .
  33. امامت و رهبرى: ص ۸۸۷ - ۹۰۱..
  34. البداية و النهاية: ج ۵ ص ۲۰۹. تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۴۰۲.
  35. التفسير الكبير: ج ۱۲ ص ۴۲.
  36. عامه روز ۱۲ ربيع ‏الاول سال ۱۱ را روز شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ دانند.