قلوب مریض

از ویکی غدیر

 با ديدن معجزات اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پس از غدير و در مدينه، قلوب منافقين مرض بيشترى يافت، گذشته از مرض حسدى كه نسبت به پيامبر و على‏ عليهما السلام داشتند.

در اين باره خداوند در آيات 10 الى 15 سوره بقره چنين فرمود: «فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»: «در قلب آنان مرض است»، يعنى در قلوب اين متمردين شک كننده بيعت‏ شكن از بيعتى كه براى على بن ابى ‏طالب گرفتى مرضى ايجاد شد.

«فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»: «خداوند هم اين مرض را بيشتر كرد» به گونه‏اى كه با ديدن اين نشانه ‏ها و معجزات قلوب آنان متحيّر گرديد، «وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ»: «و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى ‏پندارند»كه پيامبرصلى الله عليه وآله را تكذيب مى ‏كنند؛ و در اين سخنشان كه مى‏ گويند «ما بر بيعت و پيمان خود ثابت هستيم» دروغ مى ‏گويند.

آنگاه كه به اين شكنندگان بيعتِ غدير گفته مى ‏شود: «لا تُفْسِدُوا فِى الاَرْضِ»: «در زمين فساد نكنيد»با اظهار بيعت شكنى در برابر بندگان مستضعف خدا كه دين آنان را در دلشان مشوّش مى‏كنيد و آنان را در اعتقادشان متحير مى ‏نماييد، «قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ»:«مى ‏گويند: ما اصلاح كنندگانيم»، زيرا ما نه به دين محمد و نه غير محمد اعتقادى نداريم و در مسئله دين متحيريم. ما در ظاهر رضايت خود به محمد را با اظهار قبول دين و شريعت او نشان مى‏ دهيم، ولى در باطن طبق خواسته‏ هاى خود عمل مى ‏كنيم.

از امكانات زندگى و رفاه آن استفاده مى‏ كنيم و نفس خود را از رِقيَّت محمد آزاد مى ‏نماييم و از اطاعت پسر عمويش على خود را رها مى‏ سازيم به گونه‏اى كه اگر در دنيا پيروزى يافت ما نزد او مورد توجه باشيم، و اگر امر او به نابودى كشيده شد از اسير شدن به دست دشمنانش سالم بمانيم!

خداوند عز و جل مى ‏فرمايد: «اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ»:«بدانيد كه آنان فساد كننده هستند»با اين مطالبى كه درباره امور خود مى‏ گويند، چرا كه خداوند نفاق آنان را به پيامبرش شناسانده و او آنان را لعنت مى‏نمايد و به مؤمنين دستور لعن آنان را مى دهد.

دشمنان مؤمنين نيز ديگر به آنان اطمينان ندارند، چرا كه مى‏ پندارند با آنان نيز منافقانه رفتار مى‏ كنند، همان گونه كه با اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله با نفاق رفتار مى‏ كنند. از اينجاست كه هيچ منزلتى برايشان نزد آنان وجود ندارد، و به عنوان افرادى موثق در دل آنان جاى ندارند.

اين كلام خداوند كه مى‏ فرمايد: «وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمَنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السَّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ»:

«و هنگامى كه به آنان گفته مى‏ شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى ‏گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيه انند ولى خودشان نمى‏ دانند» .

اين آيه درباره اين است كه وقتى برگزيدگان مؤمنين مانند سلمان و مقداد و ابوذر و عمار به اين بيعت شكنان مى‏ گويند:

«ايمان آوريد به پيامبر و به على كه او را جاى خود قرار داده و مقام خود را به او داده و در همه مصالح دين و دنيا او را ضابطه قرار داده است. شما هم مانند ساير مردم ايمان به اين پيامبر آوريد و در ظاهر و باطن تسليم اين امام شويد» .

آنان به اين مؤمنين پاسخى نمى‏ دهند زيرا جرأت ندارند جواب واقعى را به آنان بگويند، ولى به منافقينى كه نزد آنان مى ‏آيند و مورد اعتمادشان هستند و همچنين به مؤمنين مستضعفى كه از كتمان آن مطمئن هستند مى‏ گويند: «اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ»:«آيا ما هم مانند سفيهان ايمان بياوريم»، و منظورشان از سفيهان سلمان و اصحاب او هستند كه در پيشگاه على‏ عليه السلام محبت خالصانه و اطاعت محض را تقديم نموده‏ اند، و ولايت دوستان على و دشمنى با او را علنى ساخته ‏اند.

اينان را از آن جهت «سفهاء» مى ‏دانند كه در برابر دشمنان محمد روش تندى دارند، و هنگامى كه امر او مضمحل شود دشمنانش آنان را نابود مى‏ كنند، و ساير سردمداران و مخالفين محمد نيز آنان را هلاك مى ‏نمايند.

«اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ»:«بدانيد كه خودشان سفيه انند» و عقل و نظرشان پست است، چرا كه در مسئله پيامبرصلى الله عليه وآله آن گونه كه بايد توجه نكرده ‏اند تا به نبوت او معرفت پيدا كنند و صحت ضابطه قرار دادن على ‏عليه السلام را در امر دين و دنيا دريابند.

اينان با دقت نكردن اتمام حجت‏هاى خدا جاهل مانده ‏اند، و از پيامبرصلى الله عليه وآله و يارانش و همچنين از مخالفينشان مى ‏ترسند، چرا كه در امان نيستند كه كدامشان غالب مى ‏شود و مى ‏ترسند كه مبادا همراه آنان هلاك شوند. بنابراين آنان سفيه اند به دليل اينكه با نفاقشان نه محبت پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤمنين و نه محبت يهود و ساير كافرين براى آنان قابل تحقق است!!

اينان با نفاقشان در برابر پيامبرصلى الله عليه وآله اظهار ولايت آن حضرت و برادرش على‏عليه السلام و دشمنى با يهود و نصارى و ناصبيان مى ‏نمايند، همان گونه كه در برابر اين دشمنان اظهار دشمنى با پيامبر و على‏ عليهما السلام و ولايت دشمنان ايشان مى ‏نمايند. با اين روش دشمنان پيامبرصلى الله عليه وآله هم مى‏ پندارند كه نفاق اينان در برابر آنان همانند نفاقشان با محمدصلى الله عليه وآله و على‏ عليه السلام است.

«وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ»:«ولى خود منافقين متوجه اين حقيقت نيستند» ، و خداوند پيامبرش را از اسرار آنان آگاه مى‏ فرمايد، و آنان را خوار مى‏ نمايد و مورد لعنت قرار مى ‏دهد و بى‏ ارزش تلقى مى ‏نمايد.

خداوند مى ‏فرمايد: «وَ اِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا، وَ اِذا خَلَوا اِلى شَياطينِهِمْ قالُوا اِنّا مَعَكُمْ اِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ. اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»:

«و هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى ‏گويند ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى ‏كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى ‏دهد كه در طغيان خود متحير بمانند» .

اين آيه درباره آن است كه اين بيعت‏ شكنان كه بر مخالفت با على‏ عليه السلام و مانع شدن خلافت از او همپيمان شده بودند، وقتى با مؤمنين رو به رو مى ‏شدند مى ‏گفتند: ما هم مانند ايمان شما ايمان آورده‏ ايم.[۱]

منبع

واقعه قرآنى غدير: ص ۱۸۲  - ۱۷۶.

پانویس

  1. بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص ۲۶۶  - ۲۲۳ و ج ۳۷ ص ۱۴۸  - ۱۴۲. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۶۱  - ۱۵۴.