۲۶٬۳۸۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۳۸: | خط ۳۳۸: | ||
=== استدلال اميرالمؤمنين عليه السلام بر ابوبكر با حديث غدير === | === استدلال اميرالمؤمنين عليه السلام بر ابوبكر با حديث غدير === | ||
پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با | پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترش رويى روبرو مى شد، و هر چه آنان - از روى نيرنگ - خوش رويى نشان مى دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى داد. | ||
ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند. | ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند. | ||
در آن مجلس مطالبى بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت هاى بسيارى بر او نمود. از جمله مطالبى كه به عنوان استدلال براى محكوميت ابوبكر بر زبان جارى كرد اين بود كه فرمود: | در آن مجلس مطالبى بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت هاى بسيارى بر او نمود. | ||
از جمله مطالبى كه به عنوان استدلال براى محكوميت ابوبكر بر زبان جارى كرد اين بود كه فرمود: | |||
تو را به خدا قسم مى دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو؟ | تو را به خدا قسم مى دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو؟ | ||
خط ۳۴۸: | خط ۳۵۰: | ||
ابوبكر هيچ راهى جز اقرار نديد و گفت: البته كه تو هستى!! با اين اعترافِ ابوبكر به حقانيت غدير، اميرالمؤمنين عليه السلام استدلال نهايى را در برابر او مطرح كرد و فرمود: | ابوبكر هيچ راهى جز اقرار نديد و گفت: البته كه تو هستى!! با اين اعترافِ ابوبكر به حقانيت غدير، اميرالمؤمنين عليه السلام استدلال نهايى را در برابر او مطرح كرد و فرمود: | ||
تو كه از آنچه اهل دينِ خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳-۱۸</ref> | تو كه از آنچه اهل دينِ خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳-۱۸.</ref> | ||
=== در قضيه خالد بن وليد === | === در قضيه خالد بن وليد === | ||
پس از قضيه خالد بن | پس از قضيه [[خالد بن ولید]] پس از [[غصب خلافت]] و مفتضح شدن او به دست اميرالمؤمنين عليه السلام، حضرت به [[مدینه]] بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد. | ||
آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند: | |||
«...اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مى توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است».<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۴۶-۶۲.</ref> | |||
=== فراموشى ابوبكر!! === | === فراموشى ابوبكر!! === | ||
در ماجراى غصب خلافت، به فاصله ۸۰ روز از غدير به گونه اى على عليه السلام را ناشناخته انگاشتند و براى خود خليفه انتخاب كردند كه گويى على عليه السلام اصلاً به دنيا نيامده يا قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته است! هر كس از پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله به فاصله چند روز از رحلت آن حضرت وارد مسجد مى شد و ابوبكر را بر فراز منبر مى ديد بى اختيار مى گفت: انَسيتَ امْ تَناسَيْتَ!! | در ماجراى غصب خلافت، به فاصله ۸۰ روز از غدير به گونه اى على عليه السلام را ناشناخته انگاشتند و براى خود خليفه انتخاب كردند كه گويى على عليه السلام اصلاً به دنيا نيامده يا قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته است! | ||
هر كس از پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله به فاصله چند روز از رحلت آن حضرت وارد مسجد مى شد و ابوبكر را بر فراز منبر مى ديد بى اختيار مى گفت: | |||
انَسيتَ امْ تَناسَيْتَ!! | |||
اى ابوبكر، آيا فراموش كرده اى يا خود را به فراموشى زده اى؟<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱۲. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۱. </ref> | اى ابوبكر، آيا فراموش كرده اى يا خود را به فراموشى زده اى؟<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱۲. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۱. </ref> | ||
خط ۳۶۱: | خط ۳۷۱: | ||
== اتمام حجت پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوبكر<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۱. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷. </ref> == | == اتمام حجت پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوبكر<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۱. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷. </ref> == | ||
در ماجرايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام بر طلحه اتمام حجت فرمود، نام ابوبكر و اينكه حجت بر او تمام شده را آوردند: | در ماجرايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام بر [[طلحة بن عبیدالله تمیمی|طلحه]] اتمام حجت فرمود، نام ابوبكر و اينكه حجت بر او تمام شده را آوردند: | ||
ابان از سليم نقل مى كند در گفتگويى كه اميرالمؤمنين عليه السلام با منافقين و دشمنان در زمان عثمان داشت، از جمله حضرت فرمود: | |||
اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در روز غدير خم فرمود: | |||
«هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». | |||
من چگونه مى توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟! | |||
دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند. | دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند. | ||
خط ۳۷۰: | خط ۳۸۶: | ||
== اتمام حجت صحابه بر ابوبكر با غدير<ref>چهارده قرن با غدير: ص۸۵، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۳، ۹۶، ۱۰۸. اسرار غدیر: ص۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۷.</ref> == | == اتمام حجت صحابه بر ابوبكر با غدير<ref>چهارده قرن با غدير: ص۸۵، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۳، ۹۶، ۱۰۸. اسرار غدیر: ص۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۷.</ref> == | ||
بلال مؤذن پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر | [[بلال حبشی|بلال]] مؤذن پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر [[بیعت]] نكرد. از سوى ديگر ابوبكر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزى گريبان بلال را گرفت و گفت: | ||
اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، اكنون نمى آيى با او بيعت كنى! | اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، اكنون نمى آيى با او بيعت كنى! | ||
بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را بايد عمل كرد. و اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است. | بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را بايد عمل كرد. | ||
و اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است. | |||
خداوند تعالى مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تقدِّموا بين يدى اللَّه و رسوله»، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و پيامبر جلوتر نرويد». | خداوند تعالى مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تقدِّموا بين يدى اللَّه و رسوله»، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و پيامبر جلوتر نرويد». | ||
اى عمر، تو خوب مى دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى پسر عمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟! | اى عمر، تو خوب مى دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى پسر عمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. | ||
چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟! | |||
عمر گفت: اگر بيعت نمى كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد بخاطر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند!<ref>مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص۱۳۴، ۱۳۵.</ref> | عمر گفت: اگر بيعت نمى كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد بخاطر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند!<ref>مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص۱۳۴، ۱۳۵.</ref> | ||
دوازده نفر با اجازه اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند. يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت: | دوازده نفر با اجازه اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفتند در [[نماز جمعه]] مقابل [[سخنرانی|منبر]] ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند. | ||
يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت: | |||
«من گواهى مى دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على عليه السلام را منصوب كرد. | «من گواهى مى دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على عليه السلام را منصوب كرد. | ||
عده اى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند. حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است».<ref>بحارالانوار: ج۲۸ ص۲۰۰.</ref> | عده اى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند. | ||
حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است».<ref>بحارالانوار: ج۲۸ ص۲۰۰.</ref> | |||
قيس و پدرش سعد - كه رئيس انصار بود - با ابوبكر مخالف بودند. در زمان ابوبكر، خالد بن وليد با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه هاى [[سقیفه]] عازم طائف شد و از آنجا به سوى جده آمد. | |||
در كنار چشم هاى به نام «رويه» اميرالمؤمنين عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبير و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند. | |||
خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام به نمايش گذارد. | |||
حضرت شانه هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت. | |||
خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس - قوىترين مرد مدينه - شدند. قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست. | خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس - قوىترين مرد مدينه - شدند. قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست. | ||
در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد! قيس در پاسخ او چنين گفت: به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتى درباره على عليه السلام براى من باقى نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسى است كه تافته هاى خود را پس از محكم شدن رشته كند. | در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد! قيس در پاسخ او چنين گفت: | ||
به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتى درباره على عليه السلام براى من باقى نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسى است كه تافته هاى خود را پس از محكم شدن رشته كند. | |||
اين كه گفتى: «على امام من است»، من امامت او را انكار نمى كنم و از ولايت او اعراض نمى نمايم. | اين كه گفتى: «على امام من است»، من امامت او را انكار نمى كنم و از ولايت او اعراض نمى نمايم. | ||
خط ۴۰۴: | خط ۴۳۴: | ||
آه! آه! اى كاش پافشارى مى كردم و قدرتى داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دست ها پرتاب مى كردم!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۱۶۶-۱۶۸.</ref> | آه! آه! اى كاش پافشارى مى كردم و قدرتى داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دست ها پرتاب مى كردم!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۱۶۶-۱۶۸.</ref> | ||
اُبَىّ بن كعب يكى از اصحاب سرشناس پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان اعتراض به غصب خلافت توسط ابوبكر، در اولين روز ماه | اُبَىّ بن كعب يكى از اصحاب سرشناس پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان اعتراض به غصب خلافت توسط ابوبكر، در اولين روز ماه مبارک رمضان - كه روز جمعه بود - پس از خطبه ابوبكر در نماز جمعه به پاخاست و ضمن سخنانى گفت: | ||
اى مهاجرين و اى انصار، آيا خود را به فراموشى زده ايد يا فراموش كرده ايد، يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى دهيد يا قصد خوار كردن داريد و يا عاجز شده ايد؟! | اى مهاجرين و اى انصار، آيا خود را به فراموشى زده ايد يا فراموش كرده ايد، يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى دهيد يا قصد خوار كردن داريد و يا عاجز شده ايد؟! | ||
خط ۴۱۶: | خط ۴۴۶: | ||
... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذارى كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم درباره على عليه السلام چه فرمود، و فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد!<ref>بحارالانوار: ج۲۹ ص۹۲.</ref> | ... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذارى كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم درباره على عليه السلام چه فرمود، و فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد!<ref>بحارالانوار: ج۲۹ ص۹۲.</ref> | ||
در حكومت غاصبانه ابوبكر | در حكومت غاصبانه ابوبكر عده اى از پذيرفتن خلافت او سرباز زدند و اعلام كردند كه فقط خليفه تعيين شده در غدير را به امامت قبول دارند. | ||
از جمله اين افراد مالک بن نويره رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه از پرداخت زكات هم به نمايندگان ابوبكر ابا كرد. | |||
و اما ماجرا از اين قرار بود: | و اما ماجرا از اين قرار بود: | ||
خط ۴۲۲: | خط ۴۵۴: | ||
[[مالک بن نویره]] رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه در اطراف مدينه سكونت داشتند. او از حاضرين در غدير بود و همه واقعه را به چشم خود ديده و به قبيله خود بازگشته بود و براى آنان شرح داده بود. | [[مالک بن نویره]] رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه در اطراف مدينه سكونت داشتند. او از حاضرين در غدير بود و همه واقعه را به چشم خود ديده و به قبيله خود بازگشته بود و براى آنان شرح داده بود. | ||
پس از انتشار خبر رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله مالک به عنوان رئيس قبيله براى تجديد عهد با مولاى خود اميرالمؤمنين عليه السلام به مدينه آمد و يكسره به مسجد رفت ولى با تعجب ابوبكر را بر فراز منبر ديد. | پس از انتشار خبر رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله مالک به عنوان رئيس قبيله براى تجديد عهد با مولاى خود اميرالمؤمنين عليه السلام به مدينه آمد و يكسره به [[مسجد]] رفت ولى با تعجب ابوبكر را بر فراز منبر ديد. | ||
از همانجا صدا زد: «اى ابوبكر، | از همانجا صدا زد: «اى ابوبكر، [[بیعت]] على عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كردى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى خوانى»! اين را گفت و به قبيله خود بازگشت و با ابوبكر بيعت نكرد. | ||
ابوبكر ترسيد و براى مقابله با او بهانه اى كه براى ساير قبايل عرب بكار | ابوبكر ترسيد و براى مقابله با او بهانه اى كه براى ساير قبايل عرب بكار مى بست به ميان آورد. ابتدا فردى را فرستاد و به عنوان نماينده خليفه از او زكات طلب كرد. مالك گفت: زكات را بايد به امام داد، و ابوبكر امام نيست تا به او زكات بدهم!! | ||
با آمدن اين پاسخ براى ابوبكر، حكم ارتداد آنان را صادر كرد و خالد را با لشكرى به جنگ آنان فرستاد. مالك كه عمق توطئه را احساس كرده بود اذان و نماز به پاداشت تا تهمت را رد كرده باشد و بر همه معلوم كند كه منظور اينان از ارتداد نپذيرفتن ابوبكر است. | با آمدن اين پاسخ براى ابوبكر، حكم ارتداد آنان را صادر كرد و خالد را با لشكرى به جنگ آنان فرستاد. مالك كه عمق توطئه را احساس كرده بود اذان و نماز به پاداشت تا تهمت را رد كرده باشد و بر همه معلوم كند كه منظور اينان از ارتداد نپذيرفتن ابوبكر است. |