پرش به محتوا

ابوبکر بن ابی قحافه: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۳۸: خط ۳۳۸:


=== استدلال اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر ابوبكر با حديث غدير ===
=== استدلال اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر ابوبكر با حديث غدير ===
پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترشرويى روبرو مى‏ شد، و هر چه آنان - از روى نيرنگ -  خوش رويى نشان مى‏ دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى‏ داد.
پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترش رويى روبرو مى‏ شد، و هر چه آنان - از روى نيرنگ -  خوش رويى نشان مى‏ دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى‏ داد.


ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند.
ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند.


در آن مجلس مطالبى بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت‏ هاى بسيارى بر او نمود. از جمله مطالبى كه به عنوان استدلال براى محكوميت ابوبكر بر زبان جارى كرد اين بود كه فرمود:
در آن مجلس مطالبى بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت‏ هاى بسيارى بر او نمود.
 
از جمله مطالبى كه به عنوان استدلال براى محكوميت ابوبكر بر زبان جارى كرد اين بود كه فرمود:


تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو؟
تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو؟
خط ۳۴۸: خط ۳۵۰:
ابوبكر هيچ راهى جز اقرار نديد و گفت: البته كه تو هستى!! با اين اعترافِ ابوبكر به حقانيت غدير، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام استدلال نهايى را در برابر او مطرح كرد و فرمود:
ابوبكر هيچ راهى جز اقرار نديد و گفت: البته كه تو هستى!! با اين اعترافِ ابوبكر به حقانيت غدير، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام استدلال نهايى را در برابر او مطرح كرد و فرمود:


تو كه از آنچه اهل دينِ خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده‏ اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳-۱۸</ref>
تو كه از آنچه اهل دينِ خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده‏ اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳-۱۸.</ref>


=== در قضيه خالد بن وليد ===
=== در قضيه خالد بن وليد ===
پس از قضيه خالد بن وليد پس از غصب خلافت و مفتضح شدن او به دست اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، حضرت به مدينه بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد. آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند: «...اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مى‏توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است».<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۴۶-۶۲.</ref>
پس از قضيه [[خالد بن ولید]] پس از [[غصب خلافت]] و مفتضح شدن او به دست اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، حضرت به [[مدینه]] بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد.
 
آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند:
 
«...اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مى ‏توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است».<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۴۶-۶۲.</ref>


=== فراموشى ابوبكر!! ===
=== فراموشى ابوبكر!! ===
در ماجراى غصب خلافت، به فاصله ۸۰ روز از غدير به گونه ‏اى على‏ عليه السلام را ناشناخته انگاشتند و براى خود خليفه انتخاب كردند كه گويى على ‏عليه السلام اصلاً به دنيا نيامده يا قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته است! هر كس از پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله به فاصله چند روز از رحلت آن حضرت وارد مسجد مى‏ شد و ابوبكر را بر فراز منبر مى‏ ديد بى‏ اختيار مى ‏گفت: انَسيتَ امْ تَناسَيْتَ!!
در ماجراى غصب خلافت، به فاصله ۸۰ روز از غدير به گونه ‏اى على‏ عليه السلام را ناشناخته انگاشتند و براى خود خليفه انتخاب كردند كه گويى على ‏عليه السلام اصلاً به دنيا نيامده يا قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته است!
 
هر كس از پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله به فاصله چند روز از رحلت آن حضرت وارد مسجد مى‏ شد و ابوبكر را بر فراز منبر مى‏ ديد بى‏ اختيار مى ‏گفت:
 
انَسيتَ امْ تَناسَيْتَ!!


اى ابوبكر، آيا فراموش كرده‏ اى يا خود را به فراموشى زده ‏اى؟<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱۲. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۱. </ref>
اى ابوبكر، آيا فراموش كرده‏ اى يا خود را به فراموشى زده ‏اى؟<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱۲. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۱. </ref>
خط ۳۶۱: خط ۳۷۱:


== اتمام حجت پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوبكر<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۱. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷. </ref> ==
== اتمام حجت پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوبكر<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۱. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷. </ref> ==
در ماجرايى كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر طلحه اتمام حجت فرمود، نام ابوبكر و اينكه حجت بر او تمام شده را آوردند:
در ماجرايى كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر [[طلحة بن عبیدالله تمیمی|طلحه]] اتمام حجت فرمود، نام ابوبكر و اينكه حجت بر او تمام شده را آوردند:
 
ابان از سليم نقل مى ‏كند در گفتگويى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با منافقين و دشمنان در زمان عثمان داشت، از جمله حضرت فرمود:
 
اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در روز غدير خم فرمود:
 
«هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است».


ابان از سليم نقل مى ‏كند در گفتگويى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با منافقين و دشمنان در زمان عثمان داشت، از جمله حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». من چگونه مى ‏توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!
من چگونه مى ‏توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!


دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند.
دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند.
خط ۳۷۰: خط ۳۸۶:


== اتمام حجت صحابه بر ابوبكر با غدير<ref>چهارده قرن با غدير: ص۸۵، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۳، ۹۶، ۱۰۸. اسرار غدیر: ص۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۷.</ref> ==
== اتمام حجت صحابه بر ابوبكر با غدير<ref>چهارده قرن با غدير: ص۸۵، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۳، ۹۶، ۱۰۸. اسرار غدیر: ص۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۷.</ref> ==
بلال مؤذن پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر بيعت نكرد. از سوى ديگر ابوبكر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزى گريبان بلال را گرفت و گفت:
[[بلال حبشی|بلال]] مؤذن پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر [[بیعت]] نكرد. از سوى ديگر ابوبكر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزى گريبان بلال را گرفت و گفت:


اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، اكنون نمى ‏آيى با او بيعت كنى!
اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، اكنون نمى ‏آيى با او بيعت كنى!


بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را بايد عمل كرد. و اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است.
بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را بايد عمل كرد.
 
و اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است.


خداوند تعالى مى‏ فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تقدِّموا بين يدى اللَّه و رسوله»، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد از خدا و پيامبر جلوتر نرويد».
خداوند تعالى مى‏ فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تقدِّموا بين يدى اللَّه و رسوله»، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد از خدا و پيامبر جلوتر نرويد».


اى  عمر، تو خوب مى ‏دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى پسر عمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟!
اى  عمر، تو خوب مى ‏دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى پسر عمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد.
 
چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟!


عمر گفت: اگر بيعت نمى‏ كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد بخاطر ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند!<ref>مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص۱۳۴، ۱۳۵.</ref>
عمر گفت: اگر بيعت نمى‏ كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد بخاطر ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند!<ref>مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص۱۳۴، ۱۳۵.</ref>


دوازده نفر با اجازه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تصميم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند. يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت:
دوازده نفر با اجازه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تصميم گرفتند در [[نماز جمعه]] مقابل [[سخنرانی|منبر]] ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند.
 
يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت:


«من گواهى مى‏ دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على‏ عليه السلام را منصوب كرد.
«من گواهى مى‏ دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على‏ عليه السلام را منصوب كرد.


عده ‏اى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند. حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است».<ref>بحارالانوار: ج۲۸ ص۲۰۰.</ref>
عده ‏اى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند.
 
حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است».<ref>بحارالانوار: ج۲۸ ص۲۰۰.</ref>
 
قيس و پدرش سعد -  كه رئيس انصار بود -  با ابوبكر مخالف بودند. در زمان ابوبكر، خالد بن وليد با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه‏ هاى [[سقیفه]] عازم طائف شد و از آنجا به سوى جده آمد.
 
در كنار چشم ه‏اى به نام «رويه» اميرالمؤمنين‏ عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبير و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند.


قيس و پدرش سعد -  كه رئيس انصار بود -  با ابوبكر مخالف بودند. در زمان ابوبكر، خالد بن وليد با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه‏ هاى سقيفه عازم طائف شد و از آنجا به سوى جده آمد. در كنار چشم ه‏اى به نام «رويه» اميرالمؤمنين‏ عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبير و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند.
خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به نمايش گذارد.


خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به نمايش گذارد. حضرت شانه ‏هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.
حضرت شانه ‏هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.


خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره ‏جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس - قوى‏ترين مرد مدينه -  شدند. قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست.
خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره ‏جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس - قوى‏ترين مرد مدينه -  شدند. قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست.


در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى‏ خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد! قيس در پاسخ او چنين گفت: به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتى درباره على‏ عليه السلام براى من باقى نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسى است كه تافته‏ هاى خود را پس از محكم شدن رشته كند.
در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى‏ خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد! قيس در پاسخ او چنين گفت:
 
به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتى درباره على‏ عليه السلام براى من باقى نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسى است كه تافته‏ هاى خود را پس از محكم شدن رشته كند.


اين كه گفتى: «على امام من است»، من امامت او را انكار نمى‏ كنم و از ولايت او اعراض نمى‏ نمايم.
اين كه گفتى: «على امام من است»، من امامت او را انكار نمى‏ كنم و از ولايت او اعراض نمى‏ نمايم.
خط ۴۰۴: خط ۴۳۴:
آه! آه! اى كاش پافشارى مى‏ كردم و قدرتى داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دست‏ ها پرتاب مى ‏كردم!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۱۶۶-۱۶۸.</ref>
آه! آه! اى كاش پافشارى مى‏ كردم و قدرتى داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دست‏ ها پرتاب مى ‏كردم!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۱۶۶-۱۶۸.</ref>


اُبَىّ بن كعب يكى از اصحاب سرشناس پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان اعتراض به غصب خلافت توسط ابوبكر، در اولين روز ماه مبارك رمضان -  كه روز جمعه بود -  پس از خطبه ابوبكر در نماز جمعه به پاخاست و ضمن سخنانى گفت:
اُبَىّ بن كعب يكى از اصحاب سرشناس پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان اعتراض به غصب خلافت توسط ابوبكر، در اولين روز ماه مبارک رمضان -  كه روز جمعه بود -  پس از خطبه ابوبكر در نماز جمعه به پاخاست و ضمن سخنانى گفت:


اى مهاجرين و اى انصار، آيا خود را به فراموشى زده ‏ايد يا فراموش كرده ‏ايد، يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى ‏دهيد يا قصد خوار كردن داريد و يا عاجز شده ‏ايد؟!
اى مهاجرين و اى انصار، آيا خود را به فراموشى زده ‏ايد يا فراموش كرده ‏ايد، يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى ‏دهيد يا قصد خوار كردن داريد و يا عاجز شده ‏ايد؟!
خط ۴۱۶: خط ۴۴۶:
... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذارى كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى‏ دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم درباره على‏ عليه السلام چه فرمود، و فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد!<ref>بحارالانوار: ج۲۹ ص۹۲.</ref>
... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذارى كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى‏ دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم درباره على‏ عليه السلام چه فرمود، و فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد!<ref>بحارالانوار: ج۲۹ ص۹۲.</ref>


در حكومت غاصبانه ابوبكر عده‏اى از پذيرفتن خلافت او سرباز زدند و اعلام كردند كه فقط خليفه تعيين شده در غدير را به امامت قبول دارند. از جمله اين افراد مالک بن نويره رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه از پرداخت زكات هم به نمايندگان ابوبكر ابا كرد.
در حكومت غاصبانه ابوبكر عده ‏اى از پذيرفتن خلافت او سرباز زدند و اعلام كردند كه فقط خليفه تعيين شده در غدير را به امامت قبول دارند.
 
از جمله اين افراد مالک بن نويره رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه از پرداخت زكات هم به نمايندگان ابوبكر ابا كرد.


و اما ماجرا از اين قرار بود:
و اما ماجرا از اين قرار بود:
خط ۴۲۲: خط ۴۵۴:
[[مالک بن نویره]] رئيس قبيله بنى‏ حنيفه بود كه در اطراف مدينه سكونت داشتند. او از حاضرين در غدير بود و همه واقعه را به چشم خود ديده و به قبيله خود بازگشته بود و براى آنان شرح داده بود.
[[مالک بن نویره]] رئيس قبيله بنى‏ حنيفه بود كه در اطراف مدينه سكونت داشتند. او از حاضرين در غدير بود و همه واقعه را به چشم خود ديده و به قبيله خود بازگشته بود و براى آنان شرح داده بود.


پس از انتشار خبر رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله مالک به عنوان رئيس قبيله براى تجديد عهد با مولاى خود اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به مدينه آمد و يكسره به مسجد رفت ولى با تعجب ابوبكر را بر فراز منبر ديد.
پس از انتشار خبر رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله مالک به عنوان رئيس قبيله براى تجديد عهد با مولاى خود اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به مدينه آمد و يكسره به [[مسجد]] رفت ولى با تعجب ابوبكر را بر فراز منبر ديد.


از همانجا صدا زد: «اى ابوبكر، بيعت على‏ عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كردى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى‏ خوانى»! اين را گفت و به قبيله خود بازگشت و با ابوبكر بيعت نكرد.
از همانجا صدا زد: «اى ابوبكر، [[بیعت]] على‏ عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كردى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى‏ خوانى»! اين را گفت و به قبيله خود بازگشت و با ابوبكر بيعت نكرد.


ابوبكر ترسيد و براى مقابله با او بهانه ‏اى كه براى ساير قبايل عرب بكار مى‏بست به ميان آورد. ابتدا فردى را فرستاد و به عنوان نماينده خليفه از او زكات طلب كرد. مالك گفت: زكات را بايد به امام داد، و ابوبكر امام نيست تا به او زكات بدهم!!
ابوبكر ترسيد و براى مقابله با او بهانه ‏اى كه براى ساير قبايل عرب بكار مى ‏بست به ميان آورد. ابتدا فردى را فرستاد و به عنوان نماينده خليفه از او زكات طلب كرد. مالك گفت: زكات را بايد به امام داد، و ابوبكر امام نيست تا به او زكات بدهم!!


با آمدن اين پاسخ براى ابوبكر، حكم ارتداد آنان را صادر كرد و خالد را با لشكرى به جنگ آنان فرستاد. مالك كه عمق توطئه را احساس كرده بود اذان و نماز به پاداشت تا تهمت را رد كرده باشد و بر همه معلوم كند كه منظور اينان از ارتداد نپذيرفتن ابوبكر است.
با آمدن اين پاسخ براى ابوبكر، حكم ارتداد آنان را صادر كرد و خالد را با لشكرى به جنگ آنان فرستاد. مالك كه عمق توطئه را احساس كرده بود اذان و نماز به پاداشت تا تهمت را رد كرده باشد و بر همه معلوم كند كه منظور اينان از ارتداد نپذيرفتن ابوبكر است.