۲۱٬۹۷۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۱۰: | خط ۱۱۰: | ||
زيد بن ارقم و بقيه پس از اين شهادت نشستند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۰-۴۱۲.</ref> | زيد بن ارقم و بقيه پس از اين شهادت نشستند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۰-۴۱۲.</ref> | ||
==== | ==== و) اعتراض طلحه درباره غدير ==== | ||
طلحة بن عبيدالله - كه زيرک قريش خوانده مى شد - گفت: | طلحة بن عبيدالله - كه زيرک قريش خوانده مى شد - گفت: | ||
خط ۱۱۹: | خط ۱۱۹: | ||
سپس طلحه رو به حضرت كرد و گفت: همه آنچه گفتى و ادعا كردى حق است، و آنچه از سابقه و فضيلت كه با آنها استدلال كردى ما هم اقرار مى كنيم و قبول داريم ولى درباره خلافت، اين پنج نفر به آنچه شنيدى شهادت دادند! | سپس طلحه رو به حضرت كرد و گفت: همه آنچه گفتى و ادعا كردى حق است، و آنچه از سابقه و فضيلت كه با آنها استدلال كردى ما هم اقرار مى كنيم و قبول داريم ولى درباره خلافت، اين پنج نفر به آنچه شنيدى شهادت دادند! | ||
==== | ==== ز) افشاى صحيفه ملعونه ==== | ||
در اينجا على عليه السلام بپاخاست و از سخن طلحه به غضب آمد و چيزى را كه كتمان مى كرد فاش نمود و مطلبى را روشن كرد كه در روز مرگ عمر فرموده بود ولى مردم مقصود آن حضرت را نفهميده بودند.<ref>در بحار الانوار: ج ۸ قديم ص ۲۲ و ۲۷ روايت كرده كه وقتى عمر مُرد و جنازه او را در كفن پيچيدند، اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهى به جنازه اش كرد و فرمود: «هيچكس را بيشتر دوست ندارم كه با صحيفه و نوشته اش خدا را ملاقات كنم مانند اين به كفن پيچيده»، كه اكثر مردم منظور حضرت از صحيفه را نفهميدند. در عبارات فوق اميرالمؤمنين عليه السلام منظور از صحيفه را بيان فرموده است.</ref> | در اينجا على عليه السلام بپاخاست و از سخن طلحه به غضب آمد و چيزى را كه كتمان مى كرد فاش نمود و مطلبى را روشن كرد كه در روز مرگ عمر فرموده بود ولى مردم مقصود آن حضرت را نفهميده بودند.<ref>در بحار الانوار: ج ۸ قديم ص ۲۲ و ۲۷ روايت كرده كه وقتى عمر مُرد و جنازه او را در كفن پيچيدند، اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهى به جنازه اش كرد و فرمود: «هيچكس را بيشتر دوست ندارم كه با صحيفه و نوشته اش خدا را ملاقات كنم مانند اين به كفن پيچيده»، كه اكثر مردم منظور حضرت از صحيفه را نفهميدند. در عبارات فوق اميرالمؤمنين عليه السلام منظور از صحيفه را بيان فرموده است.</ref> | ||
حضرت رو به طلحه كرد و در حالى كه مردم مى شنيدند فرمود: اى طلحه، به خدا قسم نوشته اى كه روز قيامت با آن خدا را ملاقات كنم محبوبتر از نوشته اين پنج نفر نيست كه در [[حجةالوداع]] در خانه كعبه بر سر وفاى به آن هم پيمان شدند كه: «اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد يكديگر را بر ضد من كمک كنند و پشتيبانى نمايند تا به خلافت نرسم»! | حضرت رو به طلحه كرد و در حالى كه مردم مى شنيدند فرمود: اى طلحه، به خدا قسم نوشته اى كه روز قيامت با آن خدا را ملاقات كنم محبوبتر از نوشته اين پنج نفر نيست كه در [[حجةالوداع]] در خانه كعبه بر سر وفاى به آن هم پيمان شدند كه: «اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد يكديگر را بر ضد من كمک كنند و پشتيبانى نمايند تا به خلافت نرسم»! | ||
==== | ==== ح. غدير پاسخ حديث جعلى ابوبكر ==== | ||
حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبر صلى الله عليه وآله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». من چگونه مى توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۶، ۴۱۷.</ref> | حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبر صلى الله عليه وآله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». من چگونه مى توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۶، ۴۱۷.</ref> | ||
==== | ==== ط) سلام به امرة المؤمنين ==== | ||
دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند. | دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند. | ||
و اين مطلب بر آنان (ابوبكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) به خصوص و بر اين كه همراه توست - يعنى زبير - و بر همه امت و بر اين دو نفر - و حضرت به [[سعد بن ابی وقاص (ابواسحاق)|سعد بن ابی وقاص]] و عبدالرحمان بن عوف اشاره كردند - و بر اين خليفه ظالم شما - يعنى عثمان - حجت است. | و اين مطلب بر آنان (ابوبكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) به خصوص و بر اين كه همراه توست - يعنى زبير - و بر همه امت و بر اين دو نفر - و حضرت به [[سعد بن ابی وقاص (ابواسحاق)|سعد بن ابی وقاص]] و عبدالرحمان بن عوف اشاره كردند - و بر اين خليفه ظالم شما - يعنى عثمان - حجت است. | ||
==== | ==== ى) اقرار عمر به صحيفه هنگام مرگ ==== | ||
چرا عمر هنگامى كه ما شش نفر اصحاب شورا را يكى يكى فراخواند به پسرش عبدالله گفت؛ - در اينجا حضرت اشاره به پسر عمر كه در مجلس حاضر بود فرمود: هان، او اينجاست - تو را به خدا قسم می دهم كه بگويى وقتى ما خارج شديم پدرت به تو چه گفت؟ | چرا عمر هنگامى كه ما شش نفر اصحاب شورا را يكى يكى فراخواند به پسرش عبدالله گفت؛ - در اينجا حضرت اشاره به پسر عمر كه در مجلس حاضر بود فرمود: هان، او اينجاست - تو را به خدا قسم می دهم كه بگويى وقتى ما خارج شديم پدرت به تو چه گفت؟ | ||
خط ۱۵۷: | خط ۱۵۷: | ||
سليم مى گويد: پسر عمر را در آن مجلس مى ديدم كه گريه راه گلويش را بسته بود و از چشمانش اشک جارى بود. | سليم مى گويد: پسر عمر را در آن مجلس مى ديدم كه گريه راه گلويش را بسته بود و از چشمانش اشک جارى بود. | ||
==== | ==== ک) لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ الْغائِبَ در غدير ==== | ||
طلحه گفت: اين مطلب را از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيديم؛ ولى براى ما بيان كن كه چگونه احدى صلاحيت ندارد مطلبى را از پيامبر صلى الله عليه وآله ابلاغ نمايد، در حالى كه آن حضرت به ما و به ساير مردم فرمود: «لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ مِنْكُمْ الْغائِبَ» يعنى حاضران شما به غايبان اطلاع دهند؟ و در بيابان عَرَفه در حجةالوداع فرمود: | طلحه گفت: اين مطلب را از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيديم؛ ولى براى ما بيان كن كه چگونه احدى صلاحيت ندارد مطلبى را از پيامبر صلى الله عليه وآله ابلاغ نمايد، در حالى كه آن حضرت به ما و به ساير مردم فرمود: «لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ مِنْكُمْ الْغائِبَ» يعنى حاضران شما به غايبان اطلاع دهند؟ و در بيابان عَرَفه در حجةالوداع فرمود: | ||
خط ۱۶۸: | خط ۱۶۸: | ||
طلحه گفت: مشكل مرا آسان نمودى. نمى دانستم پيامبرصلى الله عليه وآله از اين مطلب چه قصد كرده است تا اينكه آن را برايم بيان نمودى. اى اباالحسن، خدا به تو از همه امت جزاى خير دهد.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۱.</ref> | طلحه گفت: مشكل مرا آسان نمودى. نمى دانستم پيامبرصلى الله عليه وآله از اين مطلب چه قصد كرده است تا اينكه آن را برايم بيان نمودى. اى اباالحسن، خدا به تو از همه امت جزاى خير دهد.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۱.</ref> | ||
=== ۳. در تبعيد ابوذر به ربذه === | === '''۳. در تبعيد ابوذر به ربذه''' === | ||
سليم بن قيس مى گويد: هنگامى كه عثمان ابوذر را به ربذه تبعيد كرده بود<ref>در بحار الانوار: ج ۸ قديم ص ۳۰۵ روايت كرده كه عثمان به ابوذر گفت: «اذيت تو به من و اصحابم زياد شده است، بايد به شام بروى»، و او را از مدينه به شام اخراج كرد. ابوذر در شام به كارهاى معاويه اعتراض مى كرد، و لذا معاويه به عثمان در مورد ابوذر نامه اى نوشت. عثمان در جواب نوشت: «ابوذر را بر چهار پايى سخت و خشن سوار كن و بفرست». معاويه هم ابوذر را همراه كسى فرستاد كه شب و روز راه مى پيمود و او را بر شتر پيرى كه غير از جهازى روى آن نبود سوار كرد، تا به مدينه آورد در حالى كه گوشت ران هايش از رنج و تعب ريخته بود.وقتى ابوذر به مدينه رسيد عثمان كسى را فرستاد كه هر جا مى خواهى برو. ابوذر گفت: به مكه؟ عثمان گفت: نه! گفت: پس بيت المقدس؟ گفت: نه! گفت: پس به يكى از دو شهر كوفه يا بصره؟ گفت: نه! ولى تو را به «رَبَذه» خواهم فرستاد. عثمان ابوذر را به آنجا فرستاد و در آنجا بود تا از دنيا رفت.</ref> در آنجا نزد ابوذر حاضر شدم. او به اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد خانواده و اموالش وصيت كرد. كسى به ابوذر گفت: كاش به اميرالمؤمنين عثمان وصيت كرده بودى!! | سليم بن قيس مى گويد: هنگامى كه عثمان ابوذر را به ربذه تبعيد كرده بود<ref>در بحار الانوار: ج ۸ قديم ص ۳۰۵ روايت كرده كه عثمان به ابوذر گفت: «اذيت تو به من و اصحابم زياد شده است، بايد به شام بروى»، و او را از مدينه به شام اخراج كرد. ابوذر در شام به كارهاى معاويه اعتراض مى كرد، و لذا معاويه به عثمان در مورد ابوذر نامه اى نوشت. عثمان در جواب نوشت: «ابوذر را بر چهار پايى سخت و خشن سوار كن و بفرست». معاويه هم ابوذر را همراه كسى فرستاد كه شب و روز راه مى پيمود و او را بر شتر پيرى كه غير از جهازى روى آن نبود سوار كرد، تا به مدينه آورد در حالى كه گوشت ران هايش از رنج و تعب ريخته بود.وقتى ابوذر به مدينه رسيد عثمان كسى را فرستاد كه هر جا مى خواهى برو. ابوذر گفت: به مكه؟ عثمان گفت: نه! گفت: پس بيت المقدس؟ گفت: نه! گفت: پس به يكى از دو شهر كوفه يا بصره؟ گفت: نه! ولى تو را به «رَبَذه» خواهم فرستاد. عثمان ابوذر را به آنجا فرستاد و در آنجا بود تا از دنيا رفت.</ref> در آنجا نزد ابوذر حاضر شدم. او به اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد خانواده و اموالش وصيت كرد. كسى به ابوذر گفت: كاش به اميرالمؤمنين عثمان وصيت كرده بودى!! | ||