عثمان بن عفّان
آيه «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادوا كُفراً...»[۱]
يكى از شاخص هاى زندگى معصومين عليهم السلام تبليغ غدير به شكل هاى مختلف است. از جمله تبليغ غدير با آيه «ازدادوا كفراً» درباره غاصبين حق غدير است كه ذيلاً به بيان آن مى پردازيم:
امام صادق عليه السلام درباره آيه «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادوا كُفراً...»[۲]: «كسانى كه ايمان آوردند و سپس كافر شدند؛ بعد از آن ايمان
آوردند و دوباره كافر شدند و سپس بر كفر خود افزودند...»، آن را به اولين غاصبين حق غدير تفسير كرده چنين فرمود:
اين آيه درباره ابوبكر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا (در ظاهر) به دين پيامبر صلى الله عليه وآله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ» كافر شدند.
سپس به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام (در ظاهر) اقرار كردند، ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه وآله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند.
سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على عليه السلام بیعت كرده بودند براى خود بیعت گرفتند! ! اينان كسانى اند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.[۳]
اتمام حجت اميرالمؤمنين عليه السلام با غدير در رابطه با عثمان[۴]
اين مهم نيست كه مردم چه راهى را انتخاب كرده اند و چه تصميمى گرفته اند، ولى مهم آن است كه به آنان گوشزد شود كه چه اشتباه عمدى بزرگى را مرتكب مى شوند، و در مقايسه و انتخاب خود چه چيزى را با چه چيزى عوض مى كنند، تا لااقل آيندگان متوجه باشند كه اين يک انتخاب نبوده بلكه حركتى مغرضانه براى كوبيدن اهل بيت عليهم السلام بوده است.
هر مؤمنى با شنيدن اين فرمايش على عليه السلام - در حالى كه مردم عثمان را بر گرده خود سوار مى كردند - منقلب مى شود كه چگونه به سخنان دلسوزانه حضرت اعتنا نكردند و به گردابى گرفتار آمدند كه حاضر شدند براى رهايى از آن خود عثمان را بكشند.
اتمام حجت هاى اميرالمؤمنين عليه السلام با غدير و در رابطه با عثمان چند مورد است:
در ماجراى شورى و بيعت با عثمان
پس از ماجراى شورا، وقتى شورا تصميم خود را گرفت و عثمان انتخاب شد و قرار شد مردم با عثمان بیعت كنند، بار ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام به پاخاست و خطبه اى ايراد كرد و ضمن آن فرمود:
اى مردم، به آنچه مى گويم گوش فرا دهيد ... .
اى مردم، شما با ابوبکر و عمر بيعت كرديد در حالى كه بخدا قسم من سزاوارتر و صاحب حق تر از آنان به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بودم، ولى من خوددارى مى كردم. امروز هم مى خواهيد با عثمان بيعت كنيد.
اگر اين بيعت را انجام دهيد و من سكوت اختيار كنم به خدا قسم شما و آنان كه قبل از شما بودند به فضل من جاهل نيستيد، و اگر بنا بر سكوت نبود مطالبى مى گفتم كه قادر به رد آن نيستيد ... .
آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم دست او را گرفته و فرموده باشد:
«من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فليبلغ الشاهد الغائب»؟ آيا اين مطلب درباره كسى غير من بوده است؟
یک نفر برخاست و به نيابت از بقيه گفت: هيچ كس را سراغ نداريم كه صحيح تر از گفتار تو گفته باشد... .[۵]
در زمان عثمان
حدود بيست سال از غدير گذشته و هر روز سقیفه زهرى از كينه اش را بر آن مى ريزد، اما صاحب غدير فرصت ها را براى احياى آن از دست نمى دهد.
در مجلسى كه زمان عثمان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله با حضور بيش از دويست نفر از مهاجرين و انصار تشكيل شد، اميرالمؤمنين عليه السلام در برابر جمعى كه اكثرشان از طرفداران سقيفه بودند، داستان غدير را مفصلاً بيان كرد، و از صحابه حاضر درباره آن اقرار گرفت.
در زمان عثمان مجلس بزرگى در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شد كه در آن بيش از دويست نفر از سرشناسان مهاجرين و انصار حاضر بودند.
اين مجلس از صبح تا ظهر طول كشيد و هر يک از مهاجر و انصار به ذكر فضائل خود پرداختند و مطالبى از سوابق خود در اسلام را به ميان آوردند.
اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در اين مجلس حاضر بودند و چيزى نمى گفتند. حاضرين از حضرت درخواست كردند تا فضايل خود را بيان كند. حضرت شروع به ذكر مناقب خود نمودند و داستان غدير را به طور بسيار مفصل بيان فرمودند، كه شايد اولين بار از لسان مبارک حضرت به اين تفصيل آمده باشد.
و اما تفصيل ماجرا چنين است:
ابان از سلیم نقل مى كند كه گفت: در زمان حكومت عثمان، على عليه السلام را در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله با جماعتى ديدم كه گفتگو مى كردند و فقه و علم را مذاكره مى كردند.
مردم رو به على عليه السلام كردند و گفتند: چرا سخنى نمى گويى؟ حضرت فضايل خود را بيان كرد، تا آنجا كه فرمود:
آيا اقرار مى كنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مرا فراخواند و ولايت مرا اعلام كرد و فرمود: حاضران به غايبان برسانند؟
گفتند: آرى به خدا قسم.
به دنبال آن اميرالمؤمنين عليه السلام احتجاج خود را اين گونه ادامه داد:
الف) دستور غدير چگونه آمد؟
سپس حضرت فضايل ديگرى را ذكر كرد و بار ديگر درباره غدير فرمود:
شما را قسم مى دهم، آيا مى دانيد كه وقتى اين آيات نازل شد:
«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللَّهَ و اَطيعُوا الرَّسوُلَ وَ اُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ»[۶]: «اى كسانى كه ايمان آورديد از خدا و رسول و اولى الامرتان اطاعت كنيد».
و آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[۷]: «صاحب اختيار شما خدا و پيامبرش و كسانى اند كه ايمان آورده و نماز را بپا مى دارند و در حال ركوع زكات میپردازند».
و آيه «اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً»[۸]: «گمان مى كنيد رها مى شويد در حالى كه هنوز خداوند نمى داند آنان كه از شما جهاد كردند و غير از خدا و رسولش و مؤمنين محل اعتمادى براى خود بر نگزيدند».
وقتى اين آيات نازل شد مردم گفتند: يا رسول الله، آيا اين آيات درباره بعضى از مؤمنين است يا نسبت به همه آنان عموميت دارد؟
خداوند عزوجل به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را به آنان بشناساند و ولايت را مانند نماز و زكات و روزه و حجشان براى آنان تفسير كند. لذا مرا در غدير خم براى مردم منصوب نمود، و سپس خطابه اى ايراد كرد و فرمود: «اى مردم، خداوند مرا به رسالتى فرستاده كه سينه ام از آن به تنگ آمده كه مبادا مردم مرا تکذیب كنند، ولى خداوند مرا ترسانيد كه بايد اين پيام را برسانم و گرنه مرا عذاب خواهد كرد».
سپس دستور داد ندا كنند تا مردم جمع شوند، و بعد خطابه اى ايراد كرد و فرمود: اى مردم، آيا مى دانيد كه خداوند عزوجل صاحب اختيار من است و من صاحب اختيار مؤمنين هستم و من از خود آنان به ايشان صاحب اختيارترم ؟ گفتند: بلى، يا رسول الله.
فرمود: برخيز، اى على. من برخاستم و حضرت فرمود: هر كس من صاحب اختيار او هستم اين على صاحب اختيار اوست. پروردگارا، هر كس او را دوست مى دارد دوست بدار و هر كس او را دشمن مى دارد دشمن بدار.
ب) معناى «مولى» در غدير
در همان غدير خم سلمان برخاست و عرض كرد: يا رسول الله، ولايت و صاحب اختيارى او چگونه است؟
فرمود: ولايت و صاحب اختيارى او همچون ولايت من است. هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است.
ج) كيفيت نزول آيه اكمال دين
خداوند تعالى هم اين آيه را نازل كرد: «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمْ الاِسْلامَ ديناً»[۹]: «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين شما راضى شدم». پيامبر صلى الله عليه وآله سه مرتبه تكبير گفت و فرمود: اللَّه اكبر، كمال نبوت من و تكميل دين خدا ولايت على بعد از من است.
د) سؤال ابوبكر و عمر در غدير
ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسول الله، آيا اين آيات به خصوص درباره على است؟!
فرمود: آرى، درباره او و جانشينانم تا روز قيامت است.
گفتند: يا رسول الله، آنان را براى ما بيان فرما.
فرمود: برادرم و وزيرم و وارثم و وصيّم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من على، سپس پسرم حسن، سپس پسرم حسين، سپس نُه نفر از فرزندان پسرم حسين، يكى پس از ديگرى، كه قرآن با آنان و آنان با قرآنند. نه آنها از قرآن جدا مى شوند و نه قرآن از ايشان جدا مى شود تا بر سر حوض بر من وارد شوند.
همه حاضرين در مجلس مناشده گفتند: آرى به خدا قسم، همه آنچه گفتى دقيقاً شنيديم و حاضر بوديم.
هـ) شهادت پنج نفر درباره غدير
در اينجا زيد بن ارقم و براء بن عازب و ابوذر و مقداد و عمار گفتند: ما شهادت مى دهيم كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به ياد داريم كه بر منبر ايستاده بود و تو در كنار او بودى و مى فرمود:
اى مردم، خداوند به من دستور داده كه معرفى كنم امام شما را و آن كه بعد از من در ميان شما قائم خواهد بود، و وصى خود و جانشينم را، و آن كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و اطاعت او را قرين اطاعت خود و من نموده، و شما را در قرآن به ولايت او دستور داده است. من براى معاف شدن در اين باره - از ترس اهل نفاق و تكذيبشان - به پروردگارم مراجعه كردم، ولى مرا ترسانيد كه بايد اين رسالت را برسانم و گرنه مرا عذاب مى کند.
اى مردم، خداوند در كتابش شما را به نماز امر كرده و من آن را برايتان بيان نمودم، و به زكات و روزه و حج دستور داده كه آن را هم براى شما بيان و تفسير نمودم، و به ولايت دستور داده و من شما را شاهد مىگيرم كه ولايت مخصوص اين شخص است - و حضرت دست مبارک را بر على بن ابى طالب عليه السلام قرار دادند - و سپس براى دو پسرش بعد از او، و سپس براى اوصياء از فرزندانشان بعد از آنهاست. آنان از قرآن جدا نمى شوند و قرآن از آنان جدا نمى شود تا بر سر حوضم بر من وارد شوند.
اى مردم، پناه و امامتان بعد از خودم و ولىّ و هدایت كننده شما را برايتان بيان كردم و او برادرم على بن ابى طالب عليه السلام است و او در ميان شما به منزله من در ميان شماست. دين خود را از او پيروى كنيد و در همه امورتان از او اطاعت نماييد، زيرا آنچه خداوند از علم و حكمتش به من آموخته نزد اوست.
از او بپرسيد و از او و جانشينانش بعد از او بياموزيد. به آنان چيزى ياد ندهيد و بر آنان پيشى نگيريد و از ايشان عقب نمانيد كه آنان با حق و حق با آنان است. نه ايشان از حق جدا مى شوند و نه حق از ايشان جدا مى شود.
زيد بن ارقم و بقيه پس از اين شهادت نشستند.[۱۰]
و) اعتراض طلحه درباره غدير
طلحة بن عبيدالله - كه زيرک قريش خوانده مى شد - گفت:
چه كنيم با ادعاى ابوبکر و عمر و اصحابش كه او را تصديق كردند و شهادت بر گفتار او دادند در آن روزى كه تو را به اجبار مى آوردند و در گردنت طنابى بود! به تو گفتند: «بيعت كن»، و تو در مقابل آنان با فضايل و سوابق خود استدلال كردى، و همه تو را تصديق كردند.
ولى بعد از آن ابوبكر ادعا كرد از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيده است كه گفته: «خداوند نخواسته است نبوت و خلافت براى ما اهل بيت جمع شود». عمر و ابوعبيده جراح و سالم و معاذ بن جبل هم او را تصديق كردند؟!
سپس طلحه رو به حضرت كرد و گفت: همه آنچه گفتى و ادعا كردى حق است، و آنچه از سابقه و فضيلت كه با آنها استدلال كردى ما هم اقرار مى كنيم و قبول داريم ولى درباره خلافت، اين پنج نفر به آنچه شنيدى شهادت دادند!
ز) افشاى صحيفه ملعونه
در اينجا على عليه السلام بپاخاست و از سخن طلحه به غضب آمد و چيزى را كه كتمان مى كرد فاش نمود و مطلبى را روشن كرد كه در روز مرگ عمر فرموده بود ولى مردم مقصود آن حضرت را نفهميده بودند.[۱۱]
حضرت رو به طلحه كرد و در حالى كه مردم مى شنيدند فرمود: اى طلحه، به خدا قسم نوشته اى كه روز قيامت با آن خدا را ملاقات كنم محبوبتر از نوشته اين پنج نفر نيست كه در حجةالوداع در خانه كعبه بر سر وفاى به آن هم پيمان شدند كه: «اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد يكديگر را بر ضد من كمک كنند و پشتيبانى نمايند تا به خلافت نرسم»!
ح. غدير پاسخ حديث جعلى ابوبكر
حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبر صلى الله عليه وآله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». من چگونه مى توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟![۱۲]
ط) سلام به امرة المؤمنين
دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند.
و اين مطلب بر آنان (ابوبكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) به خصوص و بر اين كه همراه توست - يعنى زبير - و بر همه امت و بر اين دو نفر - و حضرت به سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف اشاره كردند - و بر اين خليفه ظالم شما - يعنى عثمان - حجت است.
ى) اقرار عمر به صحيفه هنگام مرگ
چرا عمر هنگامى كه ما شش نفر اصحاب شورا را يكى يكى فراخواند به پسرش عبدالله گفت؛ - در اينجا حضرت اشاره به پسر عمر كه در مجلس حاضر بود فرمود: هان، او اينجاست - تو را به خدا قسم می دهم كه بگويى وقتى ما خارج شديم پدرت به تو چه گفت؟
عبدالله بن عمر گفت: حال كه مرا قسم دادى، او گفت: اگر با اصلع[۱۳]
بنى هاشم بیعت كنند آنان را به وسط جاده روشن خواهد كشانيد و طبق كتاب پروردگار و سنّت پيامبرشان بپا خواهد داشت!
سپس حضرت فرمود: اى پسر عمر، در آنجا تو چه گفتى؟ پسر عمر گفت: من به او گفتم: اى پدر، چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟
حضرت فرمود: عمر چه جوابى به تو داد؟ پسر عمر گفت: مطلبى گفت كه آن را كتمان مى كنم!
فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه او به تو گفته و تو به او گفته اى به من خبر داده است؟
پسر عمر پرسيد: چه موقع خبر داده است؟!
فرمود: در زمان حياتش به من خبر داد، و سپس در آن شبى كه پدرت از دنيا رفت در خواب به من خبر داد، و هر كس پيامبر صلى الله عليه وآله را در خواب ببيند گويا در بيدارى ديده است.
پسر عمر گفت: چه چيزى به تو خبر داده است؟ فرمود: اى پسر عمر، تو را به خدا قسم مىدهم كه اگر برايت نقل كردم گفتارم را تصديق كنى؟
پسر عمر گفت: اگر هم خواستم ساكت مىمانم! حضرت فرمود: وقتى به او گفتى: چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟ گفت: مانع من صحيفه و نوشته اى است كه در بين خود نوشته ايم و معاهده اى كه در كعبه در حجةالوداع بر سر آن هم پيمان شده ايم!
پسر عمر در اينجا ساكت ماند و گفت: تو را به حق پيامبر قسم مى دهم كه دست از سر من بردارى!
سليم مى گويد: پسر عمر را در آن مجلس مى ديدم كه گريه راه گلويش را بسته بود و از چشمانش اشک جارى بود.
ک) لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ الْغائِبَ در غدير
طلحه گفت: اين مطلب را از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيديم؛ ولى براى ما بيان كن كه چگونه احدى صلاحيت ندارد مطلبى را از پيامبر صلى الله عليه وآله ابلاغ نمايد، در حالى كه آن حضرت به ما و به ساير مردم فرمود: «لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ مِنْكُمْ الْغائِبَ» يعنى حاضران شما به غايبان اطلاع دهند؟ و در بيابان عَرَفه در حجةالوداع فرمود:
خدا رحمت كند كسى كه سخن مرا بشنود و آن را در قلب خود جاى دهد و سپس از قول من برساند. چه بسا كسى كه علمى را حمل مى كند ولى خود نمى فهمد، و چه بسا كسى كه علمى را براى فهميده تر از خود حمل مى كند. سه چيز است كه قلب فرد مسلمان در آنها خيانت نمى كند: خالص كردن عمل براى خداوند، شنوا بودن و اطاعت و خير خواهى براى واليان امر، و همراهى با اجتماع مسلمانان، چرا كه دعوت واليان امر همه مسلمانان را در بر مى گيرد.
و نيز پيامبر صلى الله عليه وآله در بيش از يک مورد بپا خاست و فرمود: حاضران به غايبان برسانند.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آنچه پيامبر صلى الله عليه وآله در اين باره فرموده در روز غدير خم و در روز عرفه در حجةالوداع و در روز رحلتش بوده است! پيامبر صلى الله عليه وآله به عموم مردم دستور داده كه هر كس از مردم را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد عليهم السلام و واجب بودن حقشان را برسانند، و اين وظيفه ابلاغ را در هيچ مطلب غير از اين موضوع نفرموده است. در واقع پيامبر صلى الله عليه وآله به همه دستور داده كه به مردم برسانند حجت و دليل كسانى را كه آنچه پيامبر صلى الله عليه وآله بدان مبعوث شده را از قول او كسى جز ايشان نمى رساند.[۱۴]
طلحه گفت: مشكل مرا آسان نمودى. نمى دانستم پيامبرصلى الله عليه وآله از اين مطلب چه قصد كرده است تا اينكه آن را برايم بيان نمودى. اى اباالحسن، خدا به تو از همه امت جزاى خير دهد.[۱۵]
در تبعيد ابوذر به ربذه
سليم بن قيس مى گويد: هنگامى كه عثمان ابوذر را به ربذه تبعيد كرده بود[۱۶] در آنجا نزد ابوذر حاضر شدم. او به اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد خانواده و اموالش وصيت كرد. كسى به ابوذر گفت: كاش به اميرالمؤمنين عثمان وصيت كرده بودى!!
ابوذر گفت: من به اميرالمؤمنين حقيقى وصيت كردهام. اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و به دستور آن حضرت به عنوان «اميرالمؤمنين» بر او سلام كرديم؛ آن حضرت فرمود: به برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه ام در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنيد، چرا كه اوست باعث قوام زمين كه به خاطر آن آرام گرفته است، و اگر او را از دست دهيد زمين و آنچه روى آن است به چشمتان زشت مى آيد[۱۷].[۱۸]
اتمام حجت پيامبر صلى الله عليه و آله بر عثمان[۱۹]
در ماجرايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام بر طلحه اتمام حجت فرمود، نام عثمان و اينكه حجت بر او تمام شده را آوردند:
ابان از سليم نقل مى كند در گفتگويى كه اميرالمؤمنين عليه السلام با منافقين و دشمنان در زمان عثمان داشت، از جمله حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبر صلى الله عليه وآله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است».
من چگونه مى توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!
دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند.
و اين مطلب بر آنان (ابوبکر و عمر) و بر تو (اى طلحه) به خصوص و بر اين كه همراه توست - يعنى زبير - و بر همه امت و بر اين دو نفر - و حضرت به سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف اشاره كردند - و بر اين خليفه ظالم شما - يعنى عثمان - حجت است.[۲۰]
ارتداد عثمان[۲۱]
شناسايى آنان كه سه بار كافر شدند و در واقع «اشربوا فى قلوبهم الكفر» بودند، با استناد به آيه قرآن و نشان دادن مراحل كفر آنان احتجاجى از امام صادق عليه السلام درباره غدير است كه نشان میدهد در چنين كسانى اثرى از ايمان باقى نمانده است.
آن حضرت درباره آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لن تقبل توبتهم»[۲۲] فرمود: اين آيه درباره اولى و دومى و سومى است. اينان ابتدا به دين پيامبر صلى الله عليه وآله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ كافر شدند.
سپس به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند و بر بیعت خود ثابت نماندند.
سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى اند كه از ايمان برايشان هيچ نمانده است.[۲۳]
بيعت عثمان با اميرالمؤمنين عليه السلام[۲۴]
پس اتمام خطبه غدير و دستور پيامبر صلى الله عليه وآله براى بيعت همه با اميرالمؤمنين عليه السلام، و بعد از بیعت مقداد و سلمان و ابوذر و حذیفه و ابن مسعود و عمار و بريده اسلمى، از اولين افرادى كه بايد بيعت مى كردند ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و معاويه و مغيره و ابوموسى اشعرى بودند، كه پيامبرصلى الله عليه وآله تأكيد خاصى بر بيعت آنان داشت.
اميرالمؤمنين عليه السلام در ماجرايى به اين حقيقت اشاره مى كند:
روزى ابوبكر با اميرالمؤمنين عليه السلام در كوچه بنى النجار برخورد كرد و فرصت را غنيمت شمرده گفت: يا على، به خدا قسم اگر كسى كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت از من سزاوارترى، آن را به تو مى سپارم!!
حضرت فرمود: اى ابوبكر، آيا احدى را مطمئن تر از پيامبر صلى الله عليه وآله سراغ دارى؟ آن حضرت در چهار مورد براى من از تو و عمر و عثمان و عدهاى از همراهيانت بيعت گرفت كه يكى از آنها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود. آن روز همه شما گفتيد: شنيديم و اطاعت خدا و رسول را پذيرفتيم.
پيامبر صلى الله عليه وآله از شما پرسيد: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟
همگى گفتند: آرى، شاهد باشند.
حضرت فرمود: پس بر يكديگر شاهد باشيد و حاضرين
شما به غائبين برسانند و آنانكه شنيدند به كسانى كه نشنيده اند برسانند. و شما گفتيد: قبول كرديم يا رسول الله!
سپس همگى برخاستيد و به پيامبر صلى الله عليه وآله و به من بخاطر اين كرامت خداوند تبریک گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب كه صاحب اختيار من و مؤمنين شدى![۲۵]
بيعت با عثمان[۲۶]
اگر چه با وجود نصّ در غدير نيازى به بيعتِ مردم در غدير نبود، و مردم مثل ساير موارد منصوص اسلام، بايد خلافت را هم مى پذيرفتند، ولى اين بيعت عمومى به عنوان يک حق قانونى و اجتماعى نيز مطرح بود كه در مقابل كار عمّال سقیفه قرار مى گرفت.
يعنى وقتى مى گفتند: در سقيفه ما با بيعت مردم خلافت ابوبکر را درست كرديم، در مقابلشان گفته مى شد: بيعت غدير قبل از آن و با حضور جميعتى بيشتر و با حضور شخص پيامبر صلى الله عليه وآله و به ضميمه نص الهى بوده است.
اضافه بر اينكه اهل سقيفه در مراحل مختلف كارشان متوسل به انواع مختلف بيعت شدند. بيعت ابوبكر كه فلتة بود و با عده قليلى و بدون مشورت انجام شد و هيچ افضليتى هم مطرح نبود. بيعت عمر با سفارش ابوبكر و تعيين او بود. بيعت عثمان هم با تعيين شوراى فرمايشى عمر بود.
ولى بيعت اميرالمؤمنين عليه السلام انتخاب افضل بود، كه اين افضليت به نص رسول صلى الله عليه و آله بود، گذشته از آنكه نص انتصابى آن حضرت نيز بود و بيعت به عنوان اقرار گرفتن و قبول آنچه حضرت مى خواست بود تا اگر كسى بيعت ديگرى را پذيرفت معلوم باشد كه قبلاً بيعت غدير را گردن نهاده بوده است.
تقارن مرگ عثمان و روز غدير[۲۷]
از لطايف مقدّرات الهى اين است كه در روز ۱۸ ذى الحجه عثمان كشته شد و مردم پس از ۲۵ سال غصب خلافت، با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند و خلافت ظاهرى آن حضرت بار ديگر مقارن با روز غدير شد.[۲۸]
حَشرِ عثمان[۲۹]
در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لا ينفكّى كه تا حوض كوثر عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود. پيامبر صلى الله عليه وآله هم در خطبه غدير اين مفهوم را به شكل هاى مختلف از جمله حدیث رایات در روز قيامت بيان فرمود.
آنچه در اينجا قابل ذكر است اشاره حضرت به حشر عثمان به عنوان هامان امت در حدیث رايات است:
امت من بر سر حوض كوثر در پنج گروه و با پنج پرچم وارد مىشوند:
اول آنان رايت گوساله امت من است... . سپس رايت فرعون امتم بر سر حوض وارد مى شوند كه اكثر مردم اينانند كه توسط او از راه راست منحرف شده اند ... . سپس رايت هامان امتم كه امام پنجاه هزار نفر از آنان است نزد من مى آيند.
من بر مى خيزم و دست او را مى گيرم. آنگاه كه دست او را گرفتم روى او سياه مى شود و قدم هايش به لرزه مىافتد و امعاء و احشايش منقلب مى شود، و تابعين او نيز چنان مى شوند.
من مى پُرسم: درباره ثِقلين بعد از من چه كرديد؟
مى گويند: ثِقل اكبر را تکذیب كرديم و از دستوراتش سرپيچى نموديم، و ثقل اصغر را خوار كرديم و او را تنها گذاشتيم.
من مى گويم: شما به راه گروه هاى قبل برويد. آنان نيز تشنه و جگرسوخته و روسياه باز مى گردند در حالى كه قطرهاى از حوض كوثر ننوشيده اند. سپس رايت مِخْدَج
نزد من مى آيد كه امام هفتاد هزار نفر از امت من است و من دست او را مى گيرم... .
روايت حديث غدير[۳۰]
يكى از صحابه كه حدیث غدیر را نقل كرده عثمان بن عفان (م ۳۵ ق) است. ابن عقده در «حديث الولاية» و منصور رازى در كتاب الغدير حديث غدير را با ذكر سند از عثمان بن عفان روايت كرده اند. همچنين او يكى از عشره مبشّره است كه ابن مغازلى به طُرق خود آنها را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير شمرده است.
عدم اعتراض عثمان به غديريّه حسّان بن ثابت[۳۱]
يكى از وجوه دلالت حدیث غدیر بر امامت و جانشينى، شعر حسّان بن ثابت است. قضيه شعر سرودن حسّان بن ثابت در روز غدير خم، در مقابل و به اذن پيامبرصلى الله عليه وآله را شمارى از بزرگان اهل سنت نقل كرده اند. نكته اى كه در اينجا قابل ذكر است تقرير خلفاى سه گانه نسبت به اين شعر است.
شكى نيست وقتى كه حسّان شعرش را در روز غدير خم خواند خلفاى سه گانه حاضر بودند. در هيچ جا نقل نشده كه يكى از اين سه تن به حسّان و شعرش اعتراضى كرده باشد.
با اينكه خليفه دوم از ميان اين سه خليفه در موارد متعدد بسيار اعتراض مىكرد. اين نشان مى دهد كه نزد اين سه خليفه، مانند ديگر مسلمانان حاضر در روز غدير، «مَولى» در حديث غدير به معناى «امام» و «هادى» بوده است.
كفر ابوبكر و عمر و عثمان[۳۲]
امام صادق عليه السلام درباره آيه «ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفراً لن تقبل توبتهم» فرمود: اين آيه درباره ابوبكر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا به دين پيامبر صلى الله عليه وآله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» كافر شدند.
سپس به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه وآله از دنيا رفت كافر شدند و بر بیعت خود ثابت نماندند.
سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با علىعليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانىاند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.[۳۳]
منبع
دانشنامه غدیر،جلد ۱۵،صفحه ۲۱.
پانویس
- ↑ نساء / ۱۳۷. تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص ۶۴، ۶۵.
- ↑ نساء / ۱۳۷.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.
- ↑ ژرفاى غدير: ص ۲۰۳. غدير از زبان مولى: ص ۳۹. اسرار غدير: ۲۶۳-۲۷۲. چهادره قرن با غدير: ص ۴۸، ۴۹. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص۱۶-۲۳، ۳۰. تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص ۳۴، ۳۵، ۷۵، ۷۶.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۶۱.
- ↑ نساء / ۵۹ .
- ↑ مائده / ۵۵ .
- ↑ توبه / ۱۶.
- ↑ مائده / ۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۰-۴۱۲.
- ↑ در بحار الانوار: ج ۸ قديم ص ۲۲ و ۲۷ روايت كرده كه وقتى عمر مُرد و جنازه او را در كفن پيچيدند، اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهى به جنازه اش كرد و فرمود: «هيچكس را بيشتر دوست ندارم كه با صحيفه و نوشته اش خدا را ملاقات كنم مانند اين به كفن پيچيده»، كه اكثر مردم منظور حضرت از صحيفه را نفهميدند. در عبارات فوق اميرالمؤمنين عليه السلام منظور از صحيفه را بيان فرموده است.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۶، ۴۱۷.
- ↑ در اينجا اشاره به اميرالمؤمنين عليه السلام است.
- ↑ كتاب سليم بن قيس: حديث ۱۱.
- ↑ كتاب سليم: حديث ۱۱.
- ↑ در بحار الانوار: ج ۸ قديم ص ۳۰۵ روايت كرده كه عثمان به ابوذر گفت: «اذيت تو به من و اصحابم زياد شده است، بايد به شام بروى»، و او را از مدينه به شام اخراج كرد. ابوذر در شام به كارهاى معاويه اعتراض مى كرد، و لذا معاويه به عثمان در مورد ابوذر نامه اى نوشت. عثمان در جواب نوشت: «ابوذر را بر چهار پايى سخت و خشن سوار كن و بفرست». معاويه هم ابوذر را همراه كسى فرستاد كه شب و روز راه مى پيمود و او را بر شتر پيرى كه غير از جهازى روى آن نبود سوار كرد، تا به مدينه آورد در حالى كه گوشت ران هايش از رنج و تعب ريخته بود.وقتى ابوذر به مدينه رسيد عثمان كسى را فرستاد كه هر جا مى خواهى برو. ابوذر گفت: به مكه؟ عثمان گفت: نه! گفت: پس بيت المقدس؟ گفت: نه! گفت: پس به يكى از دو شهر كوفه يا بصره؟ گفت: نه! ولى تو را به «رَبَذه» خواهم فرستاد. عثمان ابوذر را به آنجا فرستاد و در آنجا بود تا از دنيا رفت.
- ↑ كنايه از اينكه با فقدان او چنان دگرگونى در زمين ايجاد مى شود كه از صورت اصلى خارج مى شود. اين حديث میتواند در مجموع به معنى «لَوْ لاَ الْحُجَّةُ لَساخَتِ الاَرْضُ بِأَهْلِها» باشد، و منظور از «او» شخص اميرالمؤمنين و جانشينانش عليهم السلام هستند.
- ↑ كتاب سليم: حديث ۲۰.
- ↑ اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۱.
- ↑ كتاب سليم: ح ۱۱.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۳ ص ۳۳۴، ۳۳۵.
- ↑ نساء / ۱۳۷.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.
- ↑ چهارده قرن با غدير: ص ۴۴. اسرار غدير: ۲۶۳-۲۷۲. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۲۰، ۱۲۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳۵-۳۷.
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۲۹.
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۴۱-۲۴۳. چهارده قرن با غدير: ص ۲۳۱، ۲۳۲.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۹۸. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۹۳.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۳ ص ۱۷۶-۱۷۸.
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۱۵۶.
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۴۷۶، ۴۸۳.
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۷۷. چهارده قرن با غدير: ص ۷۲.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.