۲۲٬۹۷۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
در اين برنامه ۲۱۴ نفر از ۳۶ كشور جهان با ۲۷ زبان مختلف شركت كردند، كه همه سعى كرده بودند دريافت درونیشان را از واقعه عظيم غدير نشان دهند، و برداشت خود را با ذوق و سليقه اى كه ظرافت اين ماجرا مى طلبد، با زيباترين كلام به رشته قلم درآورند، كه يكى از اين كشورها تركيه است. | در اين برنامه ۲۱۴ نفر از ۳۶ كشور جهان با ۲۷ زبان مختلف شركت كردند، كه همه سعى كرده بودند دريافت درونیشان را از واقعه عظيم غدير نشان دهند، و برداشت خود را با ذوق و سليقه اى كه ظرافت اين ماجرا مى طلبد، با زيباترين كلام به رشته قلم درآورند، كه يكى از اين كشورها تركيه است. | ||
براى | == يادى از خدمت گذاران آينده ولايت از منبر غدير<ref>على اكبرمظلومى.</ref> == | ||
غدير شادترين روز عمر پيامبر صلىاللهعليهوآله بود، اما در پشت پرده مسائلى | |||
جريان داشت كه چهره مباركش را غمآلود كرده بود. آنچه | |||
پيامبر صلىاللهعليهوآله مىدانست بسيارى از مردم نمىدانستند. | |||
آنحضرت مىدانست كه در آينده همين على عليهالسلام را كه بر فراز | |||
دستانش است خانهنشين خواهند كرد، و او «صبرت و فى العين | |||
قذى و فى الحلق شجى» خواهد گفت! | |||
اما در كنار همين مظلوميت كمرشكن، پيامبر صلىاللهعليهوآله مىديد روزى را | |||
كه شاگردان مكتبش نداى آسمانى غدير را از دوردست قرنها | |||
مىشنوند و پيامش را به جهانيان عرضه مىكنند. | |||
پيامبر صلىاللهعليهوآله در آن روز آيندههايى را مىنگريست كه راه غدير توسط | |||
شاگردان مكتب او ادامه مىيابد و داستان غدير با خون نوشته | |||
مىشود. اين گونه بود كه در آن روز غم و شادى در هم آميخته | |||
بود، و خنده و اشك را با هم به نمايش گذاشته بود. | |||
به نام خدايى كه اتمام نعمت و اكمال دين را با غدير قرار داد. روزى كه پيامبر صلىاللهعليهوآله | |||
حزن و شادى را با هم داشت!! | |||
آن روز يك بار ديگر خورشيد نبوى رخسار خود را عيان مىكرد. او با قامت | |||
استوار خود قدم به جلو مىگذاشت و براى ايراد خطبهاى آماده مىشد. اين بار نه مثل | |||
هميشه بود. حتى راه رفتن او فرق كرده بود. همه در اين فكر بودند كه چه خبر است و | |||
چه خواهد شد؟ | |||
ديگر همه صداها و هلهلهها خاموش شده بود. گويا مردم حتى نفس هم | |||
نمىكشيدند. فقط صداى تپش قلبها بود كه در سينهها حبس شده بود، و هر آن احتمال | |||
داشت از قفس سينهها آزاد شود و تا آسمانها پر كشد. | |||
پيامبر خدا در جايگاه مخصوص خود بر فراز منبر مثل كوه، استوار ايستاده بود. | |||
همه چيز آماده سخنرانى پيامبر صلىاللهعليهوآله بود. پس از لحظاتى ايراد خطبه را آغاز فرمود، | |||
خطبهاى كه تا آن زمان چنين خطبهاى از آنحضرت نشنيده بوديم. | |||
آنچه در در غدير مبهم مىنمود دو نكته بود: يكى حزن شديدى كه در چهره | |||
پيامبر صلىاللهعليهوآله عيان بود، و ديگر شعف و شادى كه در چشمان مباركش برق مىزد. | |||
من كه اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآله را خوب مىشناختم، مىدانستم چه نقشهها در مورد | |||
آينده رهبرى جهان اسلام كشيدهاند. من از منافقانى كه در صف مسلمين و مؤمنين | |||
بودند خبر داشتم، كه چه كينههايى در دل دارند! آنان بازماندگان هلاكشدگان بدر و | |||
احد بودند كه هنوز زنده بودند!! | |||
يقين دارم كه آنچه من مىدانستم پيامبر خدا صدها برابرش را مىدانست. من كه | |||
نمىدانستم در آينده على عليهالسلام را خانهنشين خواهند كرد. من نمىدانستم كه زمانه بر | |||
على عليهالسلام آن قدر سخت خواهد گرفت كه خواهد گفت: «صبرت و فى العين قذى و فى | |||
الحلق شجى». نمىدانستم كار به جايى خواهد رسيد كه على عليهالسلام با چاه درد دل كند. اينها | |||
اخبارى بود كه پيامبر صلىاللهعليهوآله به ما نگفته بود. | |||
شايد در غدير خم بعد از مراسم عمومى، پيامبر صلىاللهعليهوآله با على عليهالسلام چنين نجوايى كرده | |||
باشد: | |||
على جان، غصه مخور. تكليف الهى بود. بايد اين مردم امتحان مىشدند تا مؤمن و | |||
منافق، و صفهاى حقيقت پيشهگان از غير آنان جدا مىشد. | |||
اما على جان، مىبينم روزى را كه شاگردان مكتب تو و فرزندانت صداى مرا در غدير | |||
مىشنوند و اين پيام مرا به جهانيان عرضه مىكنند. | |||
شايد على عليهالسلام هم به پيامبر صلىاللهعليهوآله چنين عرض كرده باشد: | |||
باشد سرورم، سرم فداى يك لحظه عمر شما. | |||
سرورم! مگر تا حال ديدهاى كه اين على در مقابل شما چون و چرا كند؟! | |||
سرورم! آن روز اسماعيل آماده ذبح به دست ابراهيم شد؛ و امروز هم من على | |||
آماده شهادت در راه اعتلاى دين تو خواهم شد. | |||
سرورم! على شرمنده تو است. چه كند كه يك جان دارد و بس. اگر جانهايى داشت | |||
يقينا فداى تو مىكرد. | |||
پيامبر صلىاللهعليهوآله در آن روز كارهايى انجام داد تا براى هيچ كس عذرى باقى نماند. از بيعت | |||
مردان تا زنان و از شعر حسان تا سلام بر اميرمؤمنان، همه و همه براى آن بود كه اتمام | |||
حجت شود كه از فرداى آن روزها به على عليهالسلام به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنند. | |||
اما افسوس و صد افسوس! اى كاش فقط «اميرالمؤمنين» نمىگفتند؛ ديگر چرا | |||
تنهايش گذاشتند و خانهنشينش كردند؟! | |||
اينها فلسفه حزن در چهره پيامبر صلىاللهعليهوآله بود در آن هنگام كه بالاى منبر خطبه خواند در | |||
حالى كه دست على عليهالسلام در دست او بود. | |||
اما از نگاهى ديگر چشمان پيامبر صلىاللهعليهوآله در غدير از شعف مىدرخشيد و شادى در | |||
ديدگان حضرتش نمايان بود. مؤمنان حاضر در غدير از اين نگاه اميدوار مىشدند، و | |||
نسبت به آينده خوشبين مىگرديدند. پيامبر صلىاللهعليهوآله در آن روز آيندههايى را مىنگريست كه | |||
راه غدير توسط شاگردان و فرزندان مكتب او ادامه مىيابد. روزى با خون و روزى با قلم | |||
داستان غدير نوشته مىشود. | |||
خدايا، ما فريادِ «من كنت مولاه فهذا على مولاه» را در غدير؛ و فريادِ «هل من ناصر | |||
ينصرنى» را از قتلگاه حسين شهيد عليهالسلام شنيديم! پس توفيق هر چه بهتر شنيدن و دقيقتر | |||
عمل كردن به اين دو شعار دين را به غلامان حجة بن الحسن عليهالسلام نصيب فرما. | |||
== منبع == | == منبع == |