پرش به محتوا

غدیر در ترکیه: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵: خط ۵:


== يادى از خدمت گذاران آينده ولايت از منبر غدير<ref>على ‏اكبرمظلومى.</ref> ==
== يادى از خدمت گذاران آينده ولايت از منبر غدير<ref>على ‏اكبرمظلومى.</ref> ==
غدير شادترين روز عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، اما در پشت پرده مسائلى
غدير شادترين روز عمر پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله بود، اما در پشت پرده مسائلى جريان داشت كه چهره مباركش را غم‏ آلود كرده بود. آنچه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله مى‏ دانست بسيارى از مردم نمى‏ دانستند.آن‏حضرت مى‏ دانست كه در آينده همين على عليه‏ السلام را كه بر فراز دستانش است خانه‏ نشين خواهند كرد، و او «صبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى» خواهد گفت! اما در كنار همين مظلوميت كمرشكن، پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله مى‏ ديد روزى راكه شاگردان مكتبش نداى آسمانى غدير را از دوردست قرنهامى شنوند و پيامش را به جهانيان عرضه مى ‏كنند.پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله در آن روز آينده ‏هايى را مى ‏نگريست كه راه غدير توسط شاگردان مكتب او ادامه مى‏ يابد و داستان غدير با خون نوشته مى ‏شود. اين گونه بود كه در آن روز غم و شادى در هم آميخته بود، و خنده و اشك را با هم به نمايش گذاشته بود.به نام خدايى كه اتمام نعمت و اكمال دين را با غدير قرار داد. روزى كه پيامبر صلى‏ لله‏ عليه ‏و‏آله حزن و شادى را با هم داشت!!آن روز يك بار ديگر خورشيد نبوى رخسار خود را عيان مى‏ كرد. او با قامت استوار خود قدم به جلو مى‏ گذاشت و براى ايراد خطبه‏اى آماده مى ‏شد. اين بار نه مثل هميشه بود. حتى راه رفتن او فرق كرده بود. همه در اين فكر بودند كه چه خبر است و چه خواهد شد؟ديگر همه صداها و هلهله‏ ها خاموش شده بود. گويا مردم حتى نفس هم نمى ‏كشيدند. فقط صداى تپش قلبها بود كه در سينه‏ ها حبس شده بود، و هر آن احتمال داشت از قفس سينه ‏ها آزاد شود و تا آسمانها پر كشد. پيامبر خدا در جايگاه مخصوص خود بر فراز منبر مثل كوه، استوار ايستاده بود. همه چيز آماده سخنرانى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله بود. پس از لحظاتى ايراد خطبه را آغاز فرمود،خطبه‏ اى كه تا آن زمان چنين خطبه‏اى از آن‏حضرت نشنيده بوديم.آنچه در در غدير مبهم مى‏نمود دو نكته بود: يكى حزن شديدى كه در چهره پيامبر صلى ‏الله‏ عليه و‏آله عيان بود، و ديگر شعف و شادى كه در چشمان مباركش برق مى‏ زد.من كه اصحاب پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله را خوب مى ‏شناختم، مى‏ دانستم چه نقشه‏ ها در موردآينده رهبرى جهان اسلام كشيده ‏اند. من از منافقانى كه در صف مسلمين و مؤمنين بودند خبر داشتم، كه چه كينه‏ هايى در دل دارند! آنان بازماندگان هلاك‏ شدگان بدر واحد بودند كه هنوز زنده بودند!! يقين دارم كه آنچه من مى‏ دانستم پيامبر خدا صدها برابرش را مى‏ دانست. من كه نمى دانستم در آينده على عليه‏السلام را خانه‏ نشين خواهند كرد. من نمى‏ دانستم كه زمانه بر على عليه‏السلام آن قدر سخت خواهد گرفت كه خواهد گفت: «صبرت و فى العين قذى و فى لحلق شجى». نمى‏ دانستم كار به جايى خواهد رسيد كه على عليه‏السلام با چاه درد دل كند. اينها اخبارى بود كه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به ما نگفته بود.شايد در غدير خم بعد از مراسم عمومى، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله با على عليه‏السلام چنين نجوايى كرده باشد: على جان، غصه مخور. تكليف الهى بود. بايد اين مردم امتحان مى‏ شدند تا مؤمن و منافق، و صفهاى حقيقت پيشه ‏گان از غير آنان جدا مى‏ شد.اما على جان، مى‏ بينم روزى را كه شاگردان مكتب تو و فرزندانت صداى مرا در غدير مى‏ شنوند و اين پيام مرا به جهانيان عرضه مى‏ كنند.شايد على عليه‏السلام هم به پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله چنين عرض كرده باشد:باشد سرورم، سرم فداى يك لحظه عمر شما.سرورم! مگر تا حال ديده‏اى كه اين على در مقابل شما چون و چرا كند؟!سرورم! آن روز اسماعيل آماده ذبح به دست ابراهيم شد؛ و امروز هم من على آماده شهادت در راه اعتلاى دين تو خواهم شد.سرورم! على شرمنده تو است. چه كند كه يك جان دارد و بس. اگر جانهايى داشت يقينا فداى تو مى‏ كرد.


جريان داشت كه چهره مباركش را غم‏آلود كرده بود. آنچه
پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله در آن روز كارهايى انجام داد تا براى هيچ كس عذرى باقى نماند. از بيعت مردان تا زنان و از شعر حسان تا سلام بر اميرمؤمنان، همه و همه براى آن بود كه اتمام حجت شود كه از فرداى آن روزها به على عليه‏السلام به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنند.اما افسوس و صد افسوس! اى كاش فقط «اميرالمؤمنين» نمى‏ گفتند؛ ديگر چرا تنهايش گذاشتند و خانه‏ نشينش كردند؟!اينها فلسفه حزن در چهره پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله بود در آن هنگام كه بالاى منبر خطبه خواند درحالى كه دست على عليه‏ السلام در دست او بود.اما از نگاهى ديگر چشمان پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله در غدير از شعف مى‏ درخشيد و شادى درديدگان حضرتش نمايان بود. مؤمنان حاضر در غدير از اين نگاه اميدوار مى‏ شدند، ونسبت به آينده خوشبين مى ‏گرديدند. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله در آن روز آينده ‏هايى را مى ‏نگريست كه راه غدير توسط شاگردان و فرزندان مكتب او ادامه مى‏ يابد. روزى با خون و روزى با قلم داستان غدير نوشته مى‏ شود.خدايا، ما فريادِ «من كنت مولاه فهذا على مولاه» را در غدير؛ و فريادِ «هل من ناصرينصرنى» را از قتلگاه حسين شهيد عليه‏السلام شنيديم! پس توفيق هر چه بهتر شنيدن و دقيق‏تر عمل كردن به اين دو شعار دين را به غلامان حجة بن الحسن عليه‏السلام نصيب فرما.
 
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏دانست بسيارى از مردم نمى‏دانستند.
 
آن‏حضرت مى‏دانست كه در آينده همين على عليه‏السلام را كه بر فراز
 
دستانش است خانه‏نشين خواهند كرد، و او «صبرت و فى العين
 
قذى و فى الحلق شجى» خواهد گفت!
 
اما در كنار همين مظلوميت كمرشكن، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏ديد روزى را
 
كه شاگردان مكتبش نداى آسمانى غدير را از دوردست قرنها
 
مى‏شنوند و پيامش را به جهانيان عرضه مى‏كنند.
 
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در آن روز آينده‏هايى را مى‏نگريست كه راه غدير توسط
 
شاگردان مكتب او ادامه مى‏يابد و داستان غدير با خون نوشته
 
مى‏شود. اين گونه بود كه در آن روز غم و شادى در هم آميخته
 
بود، و خنده و اشك را با هم به نمايش گذاشته بود.
 
به نام خدايى كه اتمام نعمت و اكمال دين را با غدير قرار داد. روزى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله
 
حزن و شادى را با هم داشت!!
 
آن روز يك بار ديگر خورشيد نبوى رخسار خود را عيان مى‏كرد. او با قامت
 
استوار خود قدم به جلو مى‏گذاشت و براى ايراد خطبه‏اى آماده مى‏شد. اين بار نه مثل
 
هميشه بود. حتى راه رفتن او فرق كرده بود. همه در اين فكر بودند كه چه خبر است و
 
چه خواهد شد؟
 
ديگر همه صداها و هلهله‏ها خاموش شده بود. گويا مردم حتى نفس هم
 
نمى‏كشيدند. فقط صداى تپش قلبها بود كه در سينه‏ها حبس شده بود، و هر آن احتمال
 
داشت از قفس سينه‏ها آزاد شود و تا آسمانها پر كشد.
 
پيامبر خدا در جايگاه مخصوص خود بر فراز منبر مثل كوه، استوار ايستاده بود.
 
همه چيز آماده سخنرانى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. پس از لحظاتى ايراد خطبه را آغاز فرمود،
 
خطبه‏اى كه تا آن زمان چنين خطبه‏اى از آن‏حضرت نشنيده بوديم.
 
آنچه در در غدير مبهم مى‏نمود دو نكته بود: يكى حزن شديدى كه در چهره
 
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عيان بود، و ديگر شعف و شادى كه در چشمان مباركش برق مى‏زد.
 
 
من كه اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را خوب مى‏شناختم، مى‏دانستم چه نقشه‏ها در مورد
 
آينده رهبرى جهان اسلام كشيده‏اند. من از منافقانى كه در صف مسلمين و مؤمنين
 
بودند خبر داشتم، كه چه كينه‏هايى در دل دارند! آنان بازماندگان هلاك‏شدگان بدر و
 
احد بودند كه هنوز زنده بودند!!
 
يقين دارم كه آنچه من مى‏دانستم پيامبر خدا صدها برابرش را مى‏دانست. من كه
 
نمى‏دانستم در آينده على عليه‏السلام را خانه‏نشين خواهند كرد. من نمى‏دانستم كه زمانه بر
 
على عليه‏السلام آن قدر سخت خواهد گرفت كه خواهد گفت: «صبرت و فى العين قذى و فى
 
الحلق شجى». نمى‏دانستم كار به جايى خواهد رسيد كه على عليه‏السلام با چاه درد دل كند. اينها
 
اخبارى بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به ما نگفته بود.
 
شايد در غدير خم بعد از مراسم عمومى، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با على عليه‏السلام چنين نجوايى كرده
 
باشد:
 
على جان، غصه مخور. تكليف الهى بود. بايد اين مردم امتحان مى‏شدند تا مؤمن و
 
منافق، و صفهاى حقيقت پيشه‏گان از غير آنان جدا مى‏شد.
 
اما على جان، مى‏بينم روزى را كه شاگردان مكتب تو و فرزندانت صداى مرا در غدير
 
مى‏شنوند و اين پيام مرا به جهانيان عرضه مى‏كنند.
 
شايد على عليه‏السلام هم به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنين عرض كرده باشد:
 
باشد سرورم، سرم فداى يك لحظه عمر شما.
 
سرورم! مگر تا حال ديده‏اى كه اين على در مقابل شما چون و چرا كند؟!
 
سرورم! آن روز اسماعيل آماده ذبح به دست ابراهيم شد؛ و امروز هم من على
 
آماده شهادت در راه اعتلاى دين تو خواهم شد.
 
سرورم! على شرمنده تو است. چه كند كه يك جان دارد و بس. اگر جانهايى داشت
 
يقينا فداى تو مى‏كرد.
 
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در آن روز كارهايى انجام داد تا براى هيچ كس عذرى باقى نماند. از بيعت
 
مردان تا زنان و از شعر حسان تا سلام بر اميرمؤمنان، همه و همه براى آن بود كه اتمام
 
حجت شود كه از فرداى آن روزها به على عليه‏السلام به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنند.
 
 
اما افسوس و صد افسوس! اى كاش فقط «اميرالمؤمنين» نمى‏گفتند؛ ديگر چرا
 
تنهايش گذاشتند و خانه‏نشينش كردند؟!
 
اينها فلسفه حزن در چهره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود در آن هنگام كه بالاى منبر خطبه خواند در
 
حالى كه دست على عليه‏السلام در دست او بود.
 
اما از نگاهى ديگر چشمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غدير از شعف مى‏درخشيد و شادى در
 
ديدگان حضرتش نمايان بود. مؤمنان حاضر در غدير از اين نگاه اميدوار مى‏شدند، و
 
نسبت به آينده خوشبين مى‏گرديدند. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در آن روز آينده‏هايى را مى‏نگريست كه
 
راه غدير توسط شاگردان و فرزندان مكتب او ادامه مى‏يابد. روزى با خون و روزى با قلم
 
داستان غدير نوشته مى‏شود.
 
خدايا، ما فريادِ «من كنت مولاه فهذا على مولاه» را در غدير؛ و فريادِ «هل من ناصر
 
ينصرنى» را از قتلگاه حسين شهيد عليه‏السلام شنيديم! پس توفيق هر چه بهتر شنيدن و دقيق‏تر
 
عمل كردن به اين دو شعار دين را به غلامان حجة بن الحسن عليه‏السلام نصيب فرما.


== منبع ==
== منبع ==
۵۰۷

ویرایش