۷۶۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۰۲: | خط ۱۰۲: | ||
اين سخن به پيامبرصلى الله عليه وآله خبر داده شد. حضرت از آنان در اين باره پرسيد، ولى آنان تكذيب كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چيزى نگفته اند. در اينجا جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را آورد:«به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند در حالى كه مسلّماً سخن كفر را بر زبان آورده اند و بعد از اسلامشان كافر شده اند ...».<ref>عوالم العلوم: ج ۳/ ۱۵ ص ۱۴۰ ح ۲۰۶،بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴،تفسير العياشى:ج ۲ص۱۰۰.</ref> | اين سخن به پيامبرصلى الله عليه وآله خبر داده شد. حضرت از آنان در اين باره پرسيد، ولى آنان تكذيب كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چيزى نگفته اند. در اينجا جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را آورد:«به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند در حالى كه مسلّماً سخن كفر را بر زبان آورده اند و بعد از اسلامشان كافر شده اند ...».<ref>عوالم العلوم: ج ۳/ ۱۵ ص ۱۴۰ ح ۲۰۶،بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴،تفسير العياشى:ج ۲ص۱۰۰.</ref> | ||
همين ماجرا در روايتى ديگر بدين گونه است كه ابوبكر و عمر سرهاى خود را از روى غضب و انكار تكان دادند و گفتند: هرگز تسليم او نخواهيم شد. يک نفر سخن آنان را شنيد و پيامبرصلى الله عليه وآله را آگاه ساخت. حضرت آنان را احضار كرد ولى آنان سخن خود را انكار كردند. | |||
اينجا بود كه آيه نازل شد: به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند، ولى بعد از اسلامشان سخن كفر را بر زبان آورده اند - تا آنجا كه مى فرمايد: اگر توبه كنند براى خودشان بهتر است، و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى معذب مى نمايد. | |||
سپس امام صادق عليه السلام با توجه به جمله آخر آيه درباره توبه فرمود: به خدا قسم اعراض كردند و توبه ننمودند.<ref>الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.</ref> | |||
'''حديث سوم''' | |||
حديث سوم | |||
امام باقرعليه السلام سخن مخفيانه ديگرى از ابوبكر و عمر در برابر منبر غدير را چنين بيان فرموده است: | امام باقرعليه السلام سخن مخفيانه ديگرى از ابوبكر و عمر در برابر منبر غدير را چنين بيان فرموده است: | ||
هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير على عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ احِبَّ مَنْ احَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ ابْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ. | |||
ابوبكر و عمر مخفيانه گفتند: اين قدر كه مقامِ پست پسر عمويش را بالا مىبرد هنوز به آرزوى خود نرسيده است. اگر مى توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى كرد! به خدا قسم اگر هلاک شود او را از قصدى كه دارد دور مى كنيم!! | |||
ابوبكر و عمر مخفيانه گفتند: اين قدر كه مقامِ پست پسر عمويش را بالا مىبرد هنوز به آرزوى خود نرسيده است. اگر | |||
جوانى از انصار ) | جوانى از انصار(بُرَيْده) سخن آن دو را شنيد و گفت: به خدا قسم سخن شما را شنيدم و به خدا قسم آنچه را گفتيد به پيامبرصلى الله عليه وآله خواهم رساند. آن دو او را به خدا قسم دادند كه خبر ندهد، ولى او نپذيرفت و اعلام كرد كه گفته آنان را خبر خواهد داد. ابوبكر و عمر به او گفتند: هر تلاشى مى توانى انجام ده!! | ||
بُرَيده نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتى آمدند و آن جوان را نزد حضرت ديدند فهميدند كه او خبر داده است. | بُرَيده نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتى آمدند و آن جوان را نزد حضرت ديدند فهميدند كه او خبر داده است. | ||
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى ابوبكر و اى عمر! چه باعث شد كه آن سخنان را بگوييد؟ آنان به خداى لا اله الا هو قسم ياد كردند كه در اين باره چيزى نگفته اند! پيامبرصلى الله عليه وآله رو به جوان انصارى كرد و فرمود: اى برادر انصار، چرا بر اين دو نفر دروغ نسبت دادى؟!! جوان انصارى چنان ناراحت شد كه آرزو كرد زمين او را فرو برده بود و او در اين باره چيزى نگفته بود، و در همان حال از خدا خواست كه صدق او را ثابت كند تا نزد پيامبرصلى الله عليه وآله شرمنده نشود. | |||
ویرایش