پژوهشی در اسباب نزول آیه اکمال: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۶۱: خط ۱۶۱:
۳ـ در «مسند احمد» چنین مى خوانیم:
۳ـ در «مسند احمد» چنین مى خوانیم:


…آخرین سوره اى که بر پیامبرصلى الله علیه وسلم نازل گردید سوره برائت بود، و آخرین آیه اى که بر ایشان فرستاده شد آیه پایانى سوره نساء، یعنى از{{قرآن|یَستفتونک}} تا پایان سوره بود….<ref>مسند احمد؛ج۱،ص۲۹۸.</ref>
…آخرین سوره اى که بر پیامبرصلى الله علیه وسلم نازل گردید سوره برائت بود، و آخرین آیه اى که بر ایشان فرستاده شد آیه پایانى سوره نساء، یعنى از{{قرآن|يَسْتَفْتُونَكَ}} تا پایان سوره بود….<ref>مسند احمد؛ج۱،ص۲۹۸.</ref>


از آن هنگام آیه کلاله نیز وارد این سلسله شد و یکى از طرفهاى تردید قرار گرفت. بنابر این آخرین آیه یا سوره اى که بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شده مردد گردید میان آیات ربا، آیه کلاله، و سوره مائده که حاوى آیات تبلیغ و اکمال دین است.
از آن هنگام آیه کلاله نیز وارد این سلسله شد و یکى از طرفهاى تردید قرار گرفت. بنابر این آخرین آیه یا سوره اى که بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شده مردد گردید میان آیات ربا، آیه کلاله، و سوره مائده که حاوى آیات تبلیغ و اکمال دین است.
خط ۱۹۱: خط ۱۹۱:
علاوه بر این، سه حدیث صحیحى که در ذیل مى آید دلالت دارد که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم خبر داد که عمر در طول عمرش مسئله کلاله را هرگز نخواهد فهمید، یا آنکه او را نفرین کرد که چنین باشد:
علاوه بر این، سه حدیث صحیحى که در ذیل مى آید دلالت دارد که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم خبر داد که عمر در طول عمرش مسئله کلاله را هرگز نخواهد فهمید، یا آنکه او را نفرین کرد که چنین باشد:


۱ـ در «درالمنثور» چنین آمده است:
'''۱ـ''' در «درالمنثور» چنین آمده است:


عدنى و بزاز، هر یک در«مسند» خود، و ابوالشیخ در«الفرائض» به سند صحیح از حذیفه نقل کرده اند که گفت: آیه کلاله بر پیامبر ـ صلى الله علیه وسلم ـ نازل گردید در حالى که حضرت در راه بود، پس ایستاد؛ حذیفه را دید و آیه را به او آموخت. حذیفه درنگ کرد، عمر را دید و آیه را به او آموخت. سپس عمر در زمان خلافتش در کلاله تأمل کرد و حذیفه را خواست و از او درباره آن پرسید، حذیفه گفت: رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ کلاله را به من آموخت و من نیز همان گونه آن را به تو آموختم و خدا هرگز چیزى براى تو بر آن نیفزود.<ref>درّ المنثور؛ج۲،ص۲۵۰.</ref>
* عدنى و بزاز، هر یک در«مسند» خود، و ابوالشیخ در«الفرائض» به سند صحیح از حذیفه نقل کرده اند که گفت:آیه کلاله بر پیامبر ـ صلى الله علیه وسلم ـ نازل گردید در حالى که حضرت در راه بود، پس ایستاد؛ حذیفه را دید و آیه را به او آموخت. حذیفه درنگ کرد، عمر را دید و آیه را به او آموخت. سپس عمر در زمان خلافتش در کلاله تأمل کرد و حذیفه را خواست و از او درباره آن پرسید، حذیفه گفت: رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ کلاله را به من آموخت و من نیز همان گونه آن را به تو آموختم و خدا هرگز چیزى براى تو بر آن نیفزود.<ref>درّ المنثور؛ج۲،ص۲۵۰.</ref>


۲ـ در «کنزالعمال »چنین روایت شده است:
'''۲ـ''' در «کنزالعمال »چنین روایت شده است:


از سعید بن مسیّب روایت شده که گفت: عمر از رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ پرسید: کلاله چگونه ارث مى برد؟ پیامبر فرمود: مگر نه این است که خدا آن را بیان فرموده است؟ آن گاه این آیه را قرائت فرمود: وإن کان رجل یورث کلالة او امراة…، اما عمر نمى فهمید، سپس آیه آخر سوره نساء فرستاده شد: یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلاله…، باز هم عمر نمى فهمید. پس به حفصه گفت: هرگاه رسول خدا را در خشنودى دیدى از او در این باره بپرس! پیامبردرپاسخ حفصه فرمود:آیا پدرت به توچنین گفته است ؟پدرت هرگز این مسئله را نخواهد دانست! و عمر خود مى گفت: من هرگز این را نخواهم دانست و به کلام رسول خدا در این خصوص اشاره مى کرد. در منبع این حدیث آمده است که ابن راهویه یا ابن مردویه آن را صحیح دانسته اند.<ref>کنز العمال؛ج۱۱،ص۸۰،ح۳۰۶۸۸</ref>
* از سعید بن مسیّب روایت شده که گفت: عمر از رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ پرسید: کلاله چگونه ارث مى برد؟ پیامبر فرمود: مگر نه این است که خدا آن را بیان فرموده است؟ آن گاه این آیه را قرائت فرمود: وإن کان رجل یورث کلالة او امراة…، اما عمر نمى فهمید، سپس آیه آخر سوره نساء فرستاده شد: یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلاله…، باز هم عمر نمى فهمید. پس به حفصه گفت: هرگاه رسول خدا را در خشنودى دیدى از او در این باره بپرس! پیامبردرپاسخ حفصه فرمود:آیا پدرت به توچنین گفته است ؟پدرت هرگز این مسئله را نخواهد دانست! و عمر خود مى گفت: من هرگز این را نخواهم دانست و به کلام رسول خدا در این خصوص اشاره مى کرد. در منبع این حدیث آمده است که ابن راهویه یا ابن مردویه آن را صحیح دانسته اند.<ref>کنز العمال؛ج۱۱،ص۸۰،ح۳۰۶۸۸</ref>


۳ـ سیوطى در«درالمنثور» روایت کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله این مسئله را براى عمر در استخوانى نوشت؛ روایت چنین است:
'''۳ـ''' سیوطى در«درالمنثور» روایت کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله این مسئله را براى عمر در استخوانى نوشت؛ روایت چنین است:


عبدالرزاق و سعید بن منصور و ابن مردویه از طاووس نقل کرده اند که گفت: عمر حفصه را امر کرد تا از پیامبرـ صلى الله علیه وسلم ـ درباره کلاله سؤال کند؛ حفصه چنین کرد و پیامبر براى او در استخوانى املا کرد و چنین فرمود: چه کسى تو را به این پرسش امر کرده است، آیا عمر؟ گمان ندارم که عمر آن را درک کند، آیا آیه صیف براى او کافى نیست؟
* عبدالرزاق و سعید بن منصور و ابن مردویه از طاووس نقل کرده اند که گفت: عمر حفصه را امر کرد تا از پیامبرـ صلى الله علیه وسلم ـ درباره کلاله سؤال کند؛ حفصه چنین کرد و پیامبر براى او در استخوانى املا کرد و چنین فرمود: چه کسى تو را به این پرسش امر کرده است، آیا عمر؟ گمان ندارم که عمر آن را درک کند، آیا آیه صیف براى او کافى نیست؟


سفیان مى گوید: آیه صیف که در سوره نساء است(وان کان رجل یُورَثُ کلالة او امراة…) مورد سؤال واقع شد. وقتى مردم از رسول خداـ صلى الله علیه وسلم ـ درباره آن پرسیدند، آیه اى که در پایان سوره نساء است فرستاده شد.<ref name=":0">درّ المنثور؛ج۲،ص۲۴۹.</ref><ref name=":0" />
سفیان مى گوید: آیه صیف که در سوره نساء است«... وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یورَثُ کلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ ...»<ref>نساء/۱۲</ref>مورد سؤال واقع شد. وقتى مردم از رسول خدا صلى الله علیه وسلم درباره آن پرسیدند، آیه اى که در پایان سوره نساء است فرستاده شد.<ref name=":0">درّ المنثور؛ج۲،ص۲۴۹.</ref>


با مشاهده این تناقضات در احادیث عمر و کلاله، که همه نیز به اصطلاح صحیحه هستند، در مى یابیم که در این روایات، حکم کلاله ـ که بر اساس نقل بخارى یکى از مسائل سه گانه اى است که حکم براى امت بیان نشده و عمر نیز درباره آن از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نپرسیده است ـ توسط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم براى عمر در استخوانى نوشته شده است، و بخارى خود در مورد مسئله دوم از آن سه مسئله یعنى خلافت روایت کرده است که پیامبر کاغذ و قلمى خواست تا چیزى بنویسد که امت پس از او هرگز گمراه نشوند، اما عمر از این کار ممانعت کرد.
با مشاهده این تناقضات در احادیث عمر و کلاله، که همه نیز به اصطلاح صحیحه هستند، در مى یابیم که در این روایات، حکم کلاله ـ که بر اساس نقل بخارى یکى از مسائل سه گانه اى است که حکم براى امت بیان نشده و عمر نیز درباره آن از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نپرسیده است ـ توسط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم براى عمر در استخوانى نوشته شده است، و بخارى خود در مورد مسئله دوم از آن سه مسئله یعنى خلافت روایت کرده است که پیامبر کاغذ و قلمى خواست تا چیزى بنویسد که امت پس از او هرگز گمراه نشوند، اما عمر از این کار ممانعت کرد.
خط ۲۰۹: خط ۲۰۹:
اما در مورد مسئله سوم، یعنى اقسام ربا، غیر ممکن است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم آن را چنانکه خداوند به آن امر کرده اند، براى مسلمانان بیان و تشریح نکرده باشند. شاید این مسئله را نیز براى عمر یا غیر او در استخوانى نوشته اند!
اما در مورد مسئله سوم، یعنى اقسام ربا، غیر ممکن است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم آن را چنانکه خداوند به آن امر کرده اند، براى مسلمانان بیان و تشریح نکرده باشند. شاید این مسئله را نیز براى عمر یا غیر او در استخوانى نوشته اند!


دلالت این دو حکایت
'''دلالت این دو حکایت'''


این دو حکایت دلالت مى کند که روایات صحیح نزد برادران اهل سنت در این باب متناقض هستند و در نظر هر عاقلى جمع و پذیرش همه آنها ممکن نیست، بلکه راهى نیست غیر از اخذ برخى و ردّ بعضى دیگر.
این دو حکایت دلالت مى کند که روایات صحیح نزد برادران اهل سنت در این باب متناقض هستند و در نظر هر عاقلى جمع و پذیرش همه آنها ممکن نیست، بلکه راهى نیست غیر از اخذ برخى و ردّ بعضى دیگر.
خط ۲۱۷: خط ۲۱۷:
این دو داستان بیانگر آن است که سلطه خلیفه در نظر برادران اهل سنّت ادعاى غیر معقول او را معقول مى سازد، بنابر این آنچه نزد آنان مهم است این که قرآن را به گونه اى تفسیر کنیم و وقایع و اسباب نزول آن را به نحوى بیان کنیم که موافق گفته هاى خلیفه باشد، هر چند گفته هاى او متناقض باشد و موجب بروز شبهه تناقض در دین خدا و افعا ل بارى تعالى گردد، اما در عین حال هر که بر این امر اعتراض کند رافضى و دشمن اسلام، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و صحابه او باشد!
این دو داستان بیانگر آن است که سلطه خلیفه در نظر برادران اهل سنّت ادعاى غیر معقول او را معقول مى سازد، بنابر این آنچه نزد آنان مهم است این که قرآن را به گونه اى تفسیر کنیم و وقایع و اسباب نزول آن را به نحوى بیان کنیم که موافق گفته هاى خلیفه باشد، هر چند گفته هاى او متناقض باشد و موجب بروز شبهه تناقض در دین خدا و افعا ل بارى تعالى گردد، اما در عین حال هر که بر این امر اعتراض کند رافضى و دشمن اسلام، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و صحابه او باشد!


این دو حکایت در موضوع مورد بحث ما همچنین دلالت دارد بر اینکه آیات ربا و ارث کلاله و شاید غیر این دو، طبق نظر خلیفه پس از آیه«اکمال دین» نازل شده اند. معناى این سخن آن است که خداى تعالى به مسلمانان فرموده است: الیوم اکملت لکم دینکم…، در حالى که احکام ارث و ربا و احکام قبل ـ به طورى که خواهد آمد ـ کامل نگردیده بود!
این دو حکایت در موضوع مورد بحث ما همچنین دلالت دارد بر اینکه آیات ربا و ارث کلاله و شاید غیر این دو، طبق نظر خلیفه پس از آیه«اکمال دین» نازل شده اند. معناى این سخن آن است که خداى تعالى به مسلمانان فرموده است:«...الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...» ، در حالى که احکام ارث و ربا و احکام قبل ـ به طورى که خواهد آمد ـ کامل نگردیده بود!


هیچ منصفى نمى تواند این منطق را بپذیرد که براى تبرئه انسان غیر معصومى جدال کند، اگرچه این کار مستلزم نسبت دادن تناقض به خداى عزوجل و رسول اوصلی الله علیه وآله وسلم باشد.
هیچ منصفى نمى تواند این منطق را بپذیرد که براى تبرئه انسان غیر معصومى جدال کند، اگرچه این کار مستلزم نسبت دادن تناقض به خداى عزّوجل و رسول اوصلی الله علیه وآله وسلم باشد.
 
سایر اقوال


===== سایر اقوال =====
در نقل سایر اقوال و احادیث صحیح مربوط به آن در نزد اهل سنت کلام را طولانى نمى کنیم و به اختصار از آنها یاد مى کنیم:
در نقل سایر اقوال و احادیث صحیح مربوط به آن در نزد اهل سنت کلام را طولانى نمى کنیم و به اختصار از آنها یاد مى کنیم:


۸۴۹

ویرایش