۷۶۴
ویرایش
خط ۶: | خط ۶: | ||
'''جواب:''' غير از ادله متعدد بر فهم مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث غدير و استدلال به آن كه فقط امامت و رهبرى جامعه اسلامى است و امر ديگرى مراد نيست، در اينجا نيز به نحو اشاره به اين ايراد پاسخ مى دهيم: | '''جواب:''' غير از ادله متعدد بر فهم مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث غدير و استدلال به آن كه فقط امامت و رهبرى جامعه اسلامى است و امر ديگرى مراد نيست، در اينجا نيز به نحو اشاره به اين ايراد پاسخ مى دهيم: | ||
'''۱.''' [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] در قسمتى از خطبه شقشقيه مى فرمايد:{{متن عربی| | '''۱.''' [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] در قسمتى از خطبه شقشقيه مى فرمايد:{{متن عربی|فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى، فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى، وَفِي الْحَلْقِ شَجاً، أَرَى تُرَاثِي نَهْباً...فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ، وَشِدَّةِ الِْمحْنَةِ}}.<ref>نهج البلاغه (صبحى صالح): ص ۴۸، خطبه سوم. شرح نهج البلاغه (محمد عبده): ج ۱،ص ۸۵ . شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحديد): ج ۱،ص ۱۵۱، خطبه سوم.</ref>: | ||
صبر كردم در حالى كه در چشم خار و در گلو استخوانى گير كرده بود. مى بينم ارثم (حقم) را به تاراج مى برند. | صبر كردم در حالى كه در چشم خار و در گلو استخوانى گير كرده بود. مى بينم ارثم (حقم) را به تاراج مى برند. | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
و عبارات فراوان ديگرى كه به همين مضمون آمده است. | و عبارات فراوان ديگرى كه به همين مضمون آمده است. | ||
مى بينم كه يک عده - به نام بزرگان [[صحابه]] - با كمال | مى بينم كه يک عده - به نام بزرگان [[صحابه]] - با كمال بى توجهى به فرمايشات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، رسماً و علناً با اميرالمؤمنين عليه السلام وارد جنگ شدند، تا جايى كه [[امام حسن مجتبی علیه السلام|امام حسن]] و [[امام حسین علیه السلام|امام حسین علیهما السلام]] نيز در آن جنگ ها مورد حمله قرار گرفتند؛ چون روزى عبدالله بن عمرو در ميان جمعى گفته بود: حسين محبوب ترين انسان در آسمان هاست، اما بعد از جنگ صفين حتى يک كلمه هم با من سخن نگفته است. | ||
براى عذرخواهى با وساطت ابوسعيد خدرى به محضر امام حسين عليه السلام رسيدند. آن حضرت به عبدالله بن عمرو بن عاص فرمود: اگر راست مى گويى پس چرا در [[صفین|جنگ صفین]] با من و پدرم جنگيدى؟ | براى عذرخواهى با وساطت ابوسعيد خدرى به محضر امام حسين عليه السلام رسيدند. آن حضرت به عبدالله بن عمرو بن عاص فرمود: اگر راست مى گويى پس چرا در [[صفین|جنگ صفین]] با من و پدرم جنگيدى؟ | ||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
آيا در اين مورد نيز مخالفت نص و دستور صريح پيامبر صلى الله عليه و آله نشده است كه فرمود: | آيا در اين مورد نيز مخالفت نص و دستور صريح پيامبر صلى الله عليه و آله نشده است كه فرمود: | ||
{{متن عربی|مَن سَبّ أهل | {{متن عربی|مَن سَبّ أهل بيتي فانّما يَرتَدُّ عن اللَّهِ والاسلام ومَن آذاني في عترتي فعليه لَعنةُ اللَّهِ ، ومن آذاني في عترتي فقد آذى اللَّهَ ، اِنَّ اللَّهَ حرّم الجنة على مَن ظَلَمَ أهل بيتي أو قاتلهم أو أعان عليهم أو سَبّهُم}}<ref>الصواعق المحرقه: ص ۲۴۰، فى الخاتمه، باب التحذير من بغضهم.</ref>: | ||
هر كس به اهل بيت من دشنام گويد از خدا و [[اسلام]] رو برگردانده، و هر كس مرا درباره اهلبيتم آزار دهد بر او لعنت خدا باد، و هر كس مرا درباره اهل بيتم آزار دهد خدا را آزار داده است. | هر كس به اهل بيت من دشنام گويد از خدا و [[اسلام]] رو برگردانده، و هر كس مرا درباره اهلبيتم آزار دهد بر او لعنت خدا باد، و هر كس مرا درباره اهل بيتم آزار دهد خدا را آزار داده است. | ||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
ابن اثير ابياتى را نقل مى كند. از جمله: | ابن اثير ابياتى را نقل مى كند. از جمله: | ||
{{متن عربی|وَيُكَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وَإِنَّما قَتَلوا بِكَ التَّكبيرَ وَالتَّهليلا}}<ref>البداية و النهاية: ج ۶ ص ۲۳۳، الاخبار بمقتل الحسين عليه السلام.</ref> | {{متن عربی|وَيُكَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وَإِنَّما قَتَلوا بِكَ التَّكبيرَ وَالتَّهليلا}}<ref>البداية و النهاية: ج ۶ ص ۲۳۳، الاخبار بمقتل الحسين عليه السلام.</ref> | ||
تكبير مى گويند كه كشته شدى، اما با كشتنت تكبير را نيز كشتند. | تكبير مى گويند كه كشته شدى، اما با كشتنت تكبير را نيز كشتند. | ||
خط ۹۲: | خط ۹۲: | ||
يزيدِ مغرور و از خدا بى خبر هم در حال مستى و غرور و اظهار شادى و تحقير اهل بيت عليهم السلام شعر ابن زبعرى را زمزمه مى كند: | يزيدِ مغرور و از خدا بى خبر هم در حال مستى و غرور و اظهار شادى و تحقير اهل بيت عليهم السلام شعر ابن زبعرى را زمزمه مى كند: | ||
{{متن عربی|لَيْتَ أشْياخي بِبَدْرٍ شَهِدوا وَقْعَةَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاîسَلْ}} | {{متن عربی|لَيْتَ أشْياخي بِبَدْرٍ شَهِدوا وَقْعَةَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاîسَلْ}} | ||
{{متن عربی|قَدْ قَتَلْنا الْقَرْنَ مِنْ ساداتِهِمْ | {{متن عربی|قَدْ قَتَلْنا الْقَرْنَ مِنْ ساداتِهِمْ وَ عَدَلْنا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلْ}}<ref>تذكرة الخواص: ص ۲۶۱، ذكر حمل الرأس الى يزيد. البداية و النهاية: ج ۸ ص ۱۹۲، حوادث سنه ۶۱ ، يک بيت ديگر را به اين مضمون ذكر كرده: | ||
فأهلّوا و استهلّوا فرحاً ثم قالوا لى هنيئاً لا تشل | فأهلّوا و استهلّوا فرحاً ثم قالوا لى هنيئاً لا تشل | ||
خط ۱۰۶: | خط ۱۰۶: | ||
{{متن عربی|لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جآءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ}} | {{متن عربی|لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جآءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ}} | ||
{{متن عربی|لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إنْ لَمْ | {{متن عربی|لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إنْ لَمْ أنْتَقِمْ، | ||
مِنْ بَني أحْمَدَ ما كانَ فَعَلْ}}<ref>تذكرة الخواص: ص ۲۶۱، ذكر حمل الرأس الى يزيد. در الاتحاف بحب الاشراف: ص ۵۷ ، مىگويد: فما ملك جاء و لا وحى نزل.</ref> | |||
بنى هاشم (رسول خدا صلى الله عليه و آله) حكومت را بازيچه خود قرار دادند، و الا نه خبرى آمد و نه وحى بر كسى (پيامبر صلى الله عليه و آله) نازل شد. | بنى هاشم (رسول خدا صلى الله عليه و آله) حكومت را بازيچه خود قرار دادند، و الا نه خبرى آمد و نه وحى بر كسى (پيامبر صلى الله عليه و آله) نازل شد. | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۵: | ||
و يا در حالى كه به سرهاى بريده بر نيزه نظاره مى كند، از بيابان وارد دمشق شده و چنين مى گويد: | و يا در حالى كه به سرهاى بريده بر نيزه نظاره مى كند، از بيابان وارد دمشق شده و چنين مى گويد: | ||
{{متن عربی|لَمَّا بَدَتْ تِلْكَ الْحُمُولُ وَ | {{متن عربی|لَمَّا بَدَتْ تِلْكَ الْحُمُولُ وَ أَشْرَقَتْ، تِلْكَ الشُّمُوسُ عَلى رُبى جِيروُنِ}} | ||
{{متن عربی|نَعِبَ الْغُرابُ فَقُلْتُ صِحْ اوْ | {{متن عربی|نَعِبَ الْغُرابُ فَقُلْتُ صِحْ اوْ لَا، تَصِحْ فَلَقَدْ قَضَيْتُ مِنَ الْغَرِيمِ}}أی: دُيُونِي<ref>تذكرة الخواص: ص ۲۶۱، ذكر حمل الرأس الى يزيد.</ref> | ||
هنگامى كه محمل هاى اسرا نمايان شد و آن آفتاب ها از تپه هاى جيرون<ref>«جيرون» نام قديمى دمشق است. جيرون را دمشق ناميدند به جهت دمشق بن نمرود. كنز المدفون: (سيوطى): ص ۴۱.</ref>سر زد و تابيدن گرفت، كلاغى به صدا در آمد. گفتم اى كلاغ صدا كنى يا نكنى من طلب خود را از بدهكارم (پيامبر صلى الله عليه و آله) پس گرفتم. | هنگامى كه محمل هاى اسرا نمايان شد و آن آفتاب ها از تپه هاى جيرون<ref>«جيرون» نام قديمى دمشق است. جيرون را دمشق ناميدند به جهت دمشق بن نمرود. كنز المدفون: (سيوطى): ص ۴۱.</ref>سر زد و تابيدن گرفت، كلاغى به صدا در آمد. گفتم اى كلاغ صدا كنى يا نكنى من طلب خود را از بدهكارم (پيامبر صلى الله عليه و آله) پس گرفتم. | ||
خط ۱۴۷: | خط ۱۴۸: | ||
=== ۱. عامل اول: وجود دو خط فكرى در ميان صحابه === | === ۱. عامل اول: وجود دو خط فكرى در ميان صحابه === | ||
هر كس كه مطالعه اى در رابطه با حيات صحابه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و بعد از آن داشته باشد پى | هر كس كه مطالعه اى در رابطه با حيات صحابه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و بعد از آن داشته باشد پى مى برد كه دو خط فكرى در ميان آنها حاكم بوده است: | ||
'''اول: | ==== '''اول: خط فكرى اجتهاد در مقابل نص:''' ==== | ||
اين خط فكرى معتقد است كه لازم نيست به تمام آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن خبر و دستور داده ايمان آورده و تعبداً آن را قبول كنيم، بلكه مىتوان در نصوص دينى مطابق با مصالحى كه درك مىكنيم اجتهاد كرده و در آن تصرف نماييم. اين خط فكرى از مبانى اساسى مدرسه خلفا بود و پيامبر صلى الله عليه و آله مصائب فراوانى را از اين نوع خط فكرى تحمل نمود. | |||
'''دوم:''' در مقابل اين اتّجاه و خط فكرى، خط فكرى ديگرى است كه معتقد است بايد در مقابل مجموعه دستورات دينى و شريعت تسليم بوده و تعبد كامل داشت. اين خط فكرى همان طريق و ممشاى | ==== '''دوم: خط فكرى تسليم و تعبد كامل:''' ==== | ||
در مقابل اين اتّجاه و خط فكرى، خط فكرى ديگرى است كه معتقد است بايد در مقابل مجموعه دستورات دينى و شريعت تسليم بوده و تعبد كامل داشت. اين خط فكرى همان طريق و ممشاى اهل بيت عليهم السلام و به تعبير ديگر مدرسه اهل بيت عليهم السلام است. در مورد اين عامل لازم است به چند جهت اشاره شود: | |||
===== '''الف.''' طريق اجتهاد ===== | |||
از آنجا كه اجتهاد در مقابل نصوص به جهت رعايت مصالح! امرى موافق با ميل و طبيعت انسان است، لذا گروهى از صحابه از همان زمان حيات پيامبرصلى الله عليه وآله دست به اين كار زده و عملاً با حضرت به مقابله پرداختند، كه عمر بن خطاب يكى از سردمداران اين خط فكرى است. | از آنجا كه اجتهاد در مقابل نصوص به جهت رعايت مصالح! امرى موافق با ميل و طبيعت انسان است، لذا گروهى از صحابه از همان زمان حيات پيامبرصلى الله عليه وآله دست به اين كار زده و عملاً با حضرت به مقابله پرداختند، كه عمر بن خطاب يكى از سردمداران اين خط فكرى است. | ||
او كسى بود كه در صلح حديبيه شديداً با پيامبرصلى الله عليه وآله برخورد كرد.<ref>صحيح مسلم: ج ۳، ص ۱۴۱۲، ح ۱۷۸۵، كتاب الجهاد و السير؛ باب ۳۴.</ref> | |||
همچنين او در اذان تصرف كرده وحَىّ عَلَى خَيرِالعَمَل<ref>السيرة الحلبية: ج ۲، ص ۹۸. نيل الاوطار: ج ۲، ص ۳۲.</ref> را از آن ساقط نمود و به جاى آن:اَلصَّلاةُ خَيرٌ مِّنَ النَّومِ<ref>الموطأ: ص ۵۷ ،ح ۱۵۱.</ref> را در اذان صبح اضافه كرد! | |||
همچنين او در اذان تصرف كرده | |||
او از متعة النساء منع كرده<ref>صحيح مسلم: ج ۴ ،ص ۱۳۱، باب نكاح المتعة.</ref> و حج تمتع را نيز تعطيل نمود.<ref>زاد المعاد: ج ۲ ،ص ۱۸۴. صحيح مسلم: ج ۴ ،ص ۴۸.</ref> | |||
همچنين در برخى از امور امثال تجهيز لشكر اسامه<ref>طبقات ابن سعد: ج ۲ ،ص ۱۹۰. السيرة الحلبية: ج ۳ ،ص ۲۰۷.</ref>و احضار قلم و دوات براى پيامبرصلى الله عليه وآله به جهت نوشتن وصيتش مخالفت عملى نمود.<ref>صحيح بخارى: ج ۷ ،ص ۹، كتاب المرضى.</ref> | |||
اينها همه دلالت بر وجود يک نوع خط فكرى خاص و البته منحرف در بين برخى از صحابه داشته است، كه به جهت آن برداشت و خط فكرى اين گونه با پيامبرصلى الله عليه وآله عمل مى كردند. | |||
آنها پيامبرصلى الله عليه وآله را در غير وحى قرآنى يک فرد عادى بيش نمى دانستند! عمر بن خطاب در توجيه مخالفت با پيامبرصلى الله عليه وآله در نوشتن وصيتنامه خود مى گويد: من مى دانستم كه پيامبر چه چيزى قصد داشت بنويسد؛ او اراده نموده بود تا به اسم على تصريح كند، ولى من به جهت مهربانى و احتياط بر اسلام از آن جلوگيرى كردم.<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: ج ۱۲ ،ص ۲۱.</ref> | |||
===== ب. عذر مدرسه خلفا در مخالفت با امام على عليه السلام ===== | |||
با مراجعه به تاريخ و كلمات رؤساى مدرسه خلفا، پى مىبريم كه در عملكرد خود براى گرفتن حق خلافت اميرالمؤمنينعليه السلام به بهانههايى تمسك جستند كه نه تنها عذرى شرعى و عقلانى براى عمل آنها نيست، بلكه خود دلالت بر بطلان افكار آنها مىباشد. اينك به برخى از اين توجيهات اشاره مىكنيم: | با مراجعه به تاريخ و كلمات رؤساى مدرسه خلفا، پى مىبريم كه در عملكرد خود براى گرفتن حق خلافت اميرالمؤمنينعليه السلام به بهانههايى تمسك جستند كه نه تنها عذرى شرعى و عقلانى براى عمل آنها نيست، بلكه خود دلالت بر بطلان افكار آنها مىباشد. اينك به برخى از اين توجيهات اشاره مىكنيم: | ||
ویرایش