۲۶٬۳۸۲
ویرایش
خط ۸۷۷: | خط ۸۷۷: | ||
<big>اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سؤال و جواب بسيار جالب ابن ابى الحديد و نقيب ابوجعفر العلوى مى اندازد. ابن ابى الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى گويد:</big> | <big>اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سؤال و جواب بسيار جالب ابن ابى الحديد و نقيب ابوجعفر العلوى مى اندازد. ابن ابى الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى گويد:</big> | ||
به نقيب گفتم: دلم راضى | <big>به نقيب گفتم: دلم راضى نمى شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و برخلاف گفته او رفتند و نص غدير را زير پا گذاشتند.</big> | ||
<big>نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را همين گونه رها كرد و رفت و مسلمانان را بى سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى رفت براى مدينه اميرى معين مى كرد، و اين در حالى بود كه هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمى شد. پس چگونه ممكن است براى پس از خود كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از خود كه ديگر نمى تواند هيچ حادثه اى را تدارک كند. <ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref></big> | |||
<big>همچنين انسان را به ياد اين سخن فرزند غاصب دوم عبداللَّه بن عمر مى اندازد كه به پدر خود گفت: مردم مى گويند تو نمى خواهى كسى را جانشين خود قرار دهى! اگر تو ساربانى يا چوپانى مى داشتى و او نزد تو مى آمد و شتران يا گوسفندان تو را همين گونه رها مى كرد، تو مى گفتى اين چوپان مقصر است. در حالى كه اداره و سرپرستى مردم از چراندن گوسفندان و شتران مهم تر است. اى پدر! چون به نزد خداى عزوجل رسى چه پاسخ دهى، در صورتى كه كسى را براى سرپرستى بندگان او به جاى خويش تعيين نكرده باشى؟<ref> اين روايت را علامه امينى از اين مآخذ معتبر اهل سنت نقل كرده است: سنن بيهقى: ج ۸ ص ۱۴۹، از صحيح مسلم. سيرة عمر (ابن جوزى) : ص ۱۹۰. الرياض النضرة: ج ۲ ص ۷۴. حلية الولياء: ج ۱ ص ۴۴. فتح البارى شرح صحيح البخارى: ج ۱۳ ص ۱۷۵، از صحيح مسلم. الغدير: ج ۷ ص ۱۳۳ و ۱۳۲.</ref><br />و همين گونه اين سخن عايشه؛ عايشه به عبداللَّه بن عمر گفت: پسرم، سلام مرا به پدرت عمر برسان و بگو: امت محمد را بى سرپرست رها مكن. كسى را در ميان آنان جانشين خود ساز و مسلمانان را چون رمه بى شبان مهمل مگذار. مى ترسم آشوب بر پا شود. <ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۲۲.</ref></big> | |||
<big>يا اين سخن معاوية بن ابى سفيان، هنگامى كه خواست مثل يزيدى را در ميان مسلمانان به خلافت برساند به همين حكم عقلى مسلم چنگ زد و گفت: من هراسناكم از اين كه امت محمد را پس از خود چون رمه اى بى شبان رها كنم. <ref>تاريخ طبرى: ج ۶ ص ۱۷۰. الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۵۱.</ref></big> | |||
<big>جاى بسى شگفتى است! آيا در اين صورت مى بايست يزيد را سرپرست مسلمانان كند يا امام و خليفه برحق يعنى امام حسين عليه السلام را؟ و شگفت تر اينكه عبداللَّه بن عمر و عايشه و معاوية بن ابى سفيان براى امت و بى سپرست ماندن امت - آن هم پس از قوام يافتن اسلام - نگران اند و دل مى سوزانند، ولى خدا و پيامبرخداصلى الله عليه وآله به اين امر توجه ندارند! و در روزگارى كه هنوز اسلام ، مكتبى نو پاست، پيامبرصلى الله عليه وآله آن را همين گونه رها مى كند و مى رود؟</big> | |||
<big>اگر بخواهيم در اين باره ساده تر از اين سخن بگوييم - يعنى سخنى بگوييم در سطح مسائل ملموسى انسانى - بايد به كلام دكتر عبدالعزيز الدورى توجه كنيم:</big> | |||
و | <big>تاريخ امت اسلام يک واحد پيوسته و مربوط به هم است، مانند حلقه هاى يک زنجير يا بستر يک رود، كه پاره اى از آن زمينه پاره ديگر است. وضع كنونى امت نتيجه سير تاريخى گذشته است، و سرآغاز راهگشايى به سوى آينده.</big> | ||
<big>بنابراين، در تاريخ ما هيچ انقطاع و گسستگى وجود ندارد، و هيچ پديده اى در آن بدون ريشه و زمينه پيشين وجود نمى آيد.</big> | |||
<big>پس براى درک وضع كنونى امت و اينكه چه علت هايى باعث انحطاط امت شد و چه چيزهايى هم اكنون موجب پيش افتادن مى شود، بايد ريشه هاى فرو رفته در گذشته و روش زندگى امت را در خلال قرون و اعصار پيشين درک كنيم.</big> | |||
<big>اين سخن بدان معنى نيست كه بايد به عقب برگرديم. بلكه به اين معنى است كه بايد ذات و هويت امت مسلمان را با تأمل در گذشته و چگونگى حكومت ها و زندگانى ها بفهميم، و با كنار ريختن پوسته هاى صرفاً تاريخى آن، براى حركت دادن مسلمانان به پيش يک جنبش سازنده تدارک ببينيم.</big> | |||
<big>هر امتى دوره هاى انقلابى داشته است. در تاريخ اسلام نيز دوره هاى متفاوتى وجود يافته است. ممكن است تأثير يک دوره بسيار دور در وضع كنونى امت از يک دوره بسيار نزديک بيشتر باشد.<ref>الجذور التاريخية للشعوبية: ص ۶ ، ۵ .</ref></big> | |||
== <big>لفظ «خليفة» و غدير <ref>پيام غدير (برگزيده اى از مجموعه مقالات، پيام ها، و ديدارها) : ص ۴۸ - ۴۳.</ref></big> == | |||
<big>يكى از شبهاتى كه مخالفين مطرح مى كنند اين است كه: چرا در حديث شريف غدير، خلافت و جانشينى اميرالمؤمنين علىعليه السلام به لفظ «خليفة» عنوان نشده است، تا ايراداتى كه در دلالت ولىّ و مولى بر ولايت، زعامت و زمامدارى امور شده است مطرح نشود.</big> | |||
<big>و اما پاسخ به اين شبهه:</big> | |||
'''<big>۱- غرض ورزى هميشگى مخالفان</big>''' | |||
<big>وقتى اغراض نفسانى، سياسى و دنيوى در بين باشد، با هر شكل و هر لفظى اين مطلب يا هر مطلب ديگرى ادا و بيان شود، صاحبان اغراض ايراد مى گيرند. اگر در موقف عظيم غدير، به جاى ولىّ و مولى، هر كلمه ديگرى همانند همين لفظ «خليفه» گفته مى شد، مثل ولىّ و مولى به آن ايراد مى گرفتند. مثلاً در اطلاق متعلق آن حرفى مى زدند، يا مثلاً «انت الخليفة بعدى» را به بعد از سه نفر معنى مى كردند.</big> | |||
<big>بالاخره اگر هر تأكيد و تصريحى مى شد، اصل مسئله نظام و حكومت را خارج از محدوده رسالت مى شمردند و آن را يک رأى شخصى رسول اكرم صلى الله عليه وآله معرفى مى كردند و اجتهاد خود را حاكم بر آن قرار مى دادند.</big> | |||
<big>اهل نظر و تحقيق با اينكه مى بينند وقتى رسولخداصلى الله عليه وآله دوات و قلم و كاغذ مى خواهد تا آن وصيتى را كه كلامش در نهايت صراحت بود و هيچ گونه توجيه و تأويل بر نمى داشت و ردّ آن ممكن نمى نمود، با آنگونه القاى شبهه روبرو گرديد كه «غلب عليه الوجع» يا «ان الرجل ليهجر»<ref>اشاره به روايت «لمّا احتضر النبى صلى الله عليه وآله و فى بيته رجال فيهم عمر بن الخطاب فقال النبى صلى الله عليه وآله: هلمّوا اكتب لكم لن تضلّوا بعده ابداً. فقال عمر بن الخطاب: إن النبى صلى الله عليه وآله قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن حسبكم كتاب ربكم. و قال عمر: ان الرجل ليهجر. صحيح مسلم: ج ۳ كتاب الوصية ح ۱۲۵۹ - ۱۲۵۷. صحيح بخارى: ج ۵ ص ۱۲۷، و ديگر مصادر شيعه و اهل سنت.</ref>. گفتند، و با اين بيان در كمال وقاحت بدان حضرت اعلام كردند كه اگر هم بنويسى و وصيت نمايى ما با شبهه هذيان گويى آن را رد مى كنيم. پس اگر بعد از اين شبهه هم وصيت خود را مى نوشت، آن را معتبر نمى شمردند.</big> | |||
<big>از اين رو، ديگر نبايد انتظار داشت كه اهل هواهاى نفسانى و جاه طلبان مغرض با الفاظ و كلمات بازى نكنند و ظاهر و صريح آنها را مورد شبهه و ايراد قرار ندهند.</big> | |||
<big>چنانچه كسى گمان كند كه اگر به اين لفظ يا لفظ ديگرى مى فرمود، مورد شبهه اهل هوى نمى شد اشتباه است. حتى مثلاً آيات قرآن مجيد كه در كمال صراحت بر توحيد - كه اساس دعوت قرآن كريم است - تأكيد دارد، اشخاصى آنها را به معناى شرك آميز و موافق با آراء باطله خود معنى مى كنند.</big> | |||
<big>ميزان و حاكم در استفاده از كلام اشخاص در دين ما، قرآن و حديث و عقل مستقيم و انصاف است، كه شخص بايد حقايق را بر اساس آن از نصوص موجود استخراج نمايد.</big> | |||
'''<big>۲- استعمال لفظ «خليفه» در بعضى روايات</big>''' | |||
<big>در روايات صحيحه متعدد از اميرالمؤمنين عليه السلام تعبير به «خليفه» شده است. از نخستين موارد آن اوائل بعثت، هنگام نزول آيه كريمه «انذر عشيرتک الاقربين» <ref>شعراء / ۲۱۴.</ref> است.</big> | |||
<big>در حديث متواتر ثقلين - كه بر وجوب ارجاع امت به عترت پيامبرصلى الله عليه وآله صراحت دارد و امان از ضلالت و گمراهى، منحصر به آن اعلام شده - در بعضى الفاظ آن صريحاً حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمود: انى تارك فيكم خليفتين.<ref>امان الامة من الضلال و الاختلاف: ص ۱۲۸.</ref></big> | |||
<big>با اين همه، شخصى كه در تاريخ، حديث، جوامع، سنن و صحاح اهل سنت تخصص دارد، در مى يابد از موضوعاتى كه به طور شايسته مورد اعتنا قرار نگرفته و از اشخاصى كه كمتر از آنها كسب علم دين شده است، اهل بيت عليهم السلام هستند.</big> | |||
<big>حتى كسانى چون بخارى در صحيح خود، روايات بسيارى از فسّاق و فجره و افراد فاسد العقيده ذكر كرده است، و از ائمه اهل بيت عليهم السلام و به خصوص شخصيتى مانند حضرت امام جعفر صادق عليه السلام حتى يک روايت نيز نقل ننموده است!</big> | |||
و | <big>غرض اينكه وقتى اغراض، سياست ها و آراء مبدعانه جلوى چشم بصيرت و بينش انسان را گرفته باشد، انكار حق از او عجيب و بعيد نيست.</big> | ||
'''<big>۳- استعمال لفظ «خليفه» در اصل خطبه غدير</big>''' | |||
<big>اگر چه اين چند جمله مشهور از اين خطبه متواتر، ثابت و مورد اتفاق بين فريقين است، اما از كل جريان اين اعلام، ابلاغ و برنامه تاريخى آن استفاده مى شود كه خطبه بيشتر از اينها بوده و در اين چند جمله خلاصه نشده است. چنانچه در كتب حديث شيعه - كه مفصل اين خطبه روايت شده - هم كلمه خلافت و هم تنصيص بر امامت ائمه عليهم السلام به ويژه حضرت صاحبالزمان عليه السلام وجود دارد.</big> | |||