پرش به محتوا

اقرار: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۴٬۹۷۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۱
قرار دادن اقرار
جزبدون خلاصۀ ویرایش
(قرار دادن اقرار)
خط ۳۳۲: خط ۳۳۲:
<big>بدانيد كه دشمنان ايشان كسانى ‏اند كه خداوند عز و جل مى‏ فرمايد: «كُلَّما اُلْقِىَ فيها فَوْجٌ سَاَلَهُمْ خَزَنَتُها اَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ...»:</big>
<big>بدانيد كه دشمنان ايشان كسانى ‏اند كه خداوند عز و جل مى‏ فرمايد: «كُلَّما اُلْقِىَ فيها فَوْجٌ سَاَلَهُمْ خَزَنَتُها اَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ...»:</big>


<big>«هر گاه گروهى را در جهنم مى‏اندازند خزانه داران دوزخ از ايشان مى پرسند: آيا ترساننده ‏اى براى شما نيامد؟ مى‏ گويند: بلى، براى ما نذير و ترساننده آمد ولى ما او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند هيچ چيز نازل نكرده است، و شما در گمراهىِ بزرگ هستيد. و مى‏ گويند: اگر مى‏شنيديم يا فكر مى‏كرديم در اصحاب آتش نبوديم. به گناه خود اعتراف كردند، پس دور باشند اصحاب آتش».</big>
<big>«هر گاه گروهى را در جهنم مى ‏اندازند خزانه داران دوزخ از ايشان مى پرسند: آيا ترساننده ‏اى براى شما نيامد؟ مى‏ گويند: بلى، براى ما نذير و ترساننده آمد ولى ما او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند هيچ چيز نازل نكرده است، و شما در گمراهىِ بزرگ هستيد. و مى‏ گويند: اگر مى‏ شنيديم يا فكر مى‏ كرديم در اصحاب آتش نبوديم. به گناه خود اعتراف كردند، پس دور باشند اصحاب آتش».</big>
 
== <big>سعد بن ابى ‏وقاص و اقرار به حديث غدير</big><ref>اسرار غدير: ص 301. چهارده قرن با غدير: ص114، 115.</ref> ==
<big>سعد بن ابى ‏وقاص كه در همه وقايع پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله مشاركت جدى داشت و به عنوان يكى از سرلشكران سقيفه شناخته مى‏ شد و خدمات وافرى براى آنان انجام داده است. او پس از عثمان از بيعت با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سرباز زد و عزلت اختيار كرد. وقتى از او پرسيدند: چرا كناره ‏گيرى مى‏ كند پس از عذرهاى بيهوده ‏اى كه آورد، رسماً به فضيلت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام اعتراف كرد و همانند ساير منافقين به فضايل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام اقرار كرد:</big>
 
* <big>سعد مى‏ گويد: بالاتر از همه فضايل على غدير خم است. پيامبر دست او را گرفت و دو بازوى او را بالا برد در حالى كه من به او نگاه مى ‏كردم و فرمود: آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آرى. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».<ref>كتاب سليم: حديث 55 . اثبات الهداة: ج 2 ص 196.</ref></big>
 
* <big>سعد - كه پس از قتل عثمان با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بيعت نكرد - در راه سفر مكه با دو نفر عراقى برخورد كرد. او پرسيد: على بن ابى‏ طالب درباره من چه مى ‏گويد؟ سپس چهار فضيلت بزرگ از فضايل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را بر شمرد و گفت: اگر بخواهيد پنجمى را هم بگويم. دو نفر عراقى گفتند: مى‏ خواهيم بگوئى. سعد گفت: با پيامبرصلى الله عليه وآله در [[حجةالوداع]] بوديم. در بازگشت در غدير خم پياده شد و دستور داد تا مناديش بين مردم ندا كند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».<ref>بحار الانوار: ج 40 ص 41. </ref></big>
 
* <big>معاويه به سفر حج آمده بود، و در آن سفر سعد به ديدن او آمد. در آنجا درباره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سخن به ميان آمد، و از جمله سعد به معاويه گفت: من از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى‏ گفت:«من كنت مولاه فعلى مولاه».<ref>احقاق الحق: ج 3 ص 324. </ref></big>
 
== <big>سؤال اقرارگونه در مورد غدير</big><ref>سخنرانى استثنائى غدير: ص 63 . </ref> ==
<big>آخرين اقدام استثنائى و غير عادى از فراز منبر غدير آن بود كه پس از تكرار بيعت لسانى توسط مردم و بازگشت سكوت مطلق بر جمعيت نشسته در برابر منبر غدير، خطيب معظم مردم را مورد سؤال قرار داد و فرمود:</big>
 
<big>ما تقولون؟! چه مى ‏گوييد؟</big>
 
<big>اين سؤال پس از آن همه جملاتى كه مردم پس از پيامبرصلى الله عليه وآله تكرار كردند و بر زبان آوردند، يک پرسش حقيقى نبود؛ چرا كه پيامبرصلى الله عليه وآله هم مى‏ ديد و هم مى‏ شنيد كه مردم چه مى‏ گويند.</big>
 
<big>بنابراين يک استفهام تقريرى بود كه معنايش اين گونه مى ‏شد: پس از شنيدن اين همه سخن و اين همه اقرارها چه مى ‏گوييد؟ آيا باز هم سخنى براى گفتن مانده است؟ آيا مى ‏توانيد نزد خداوند عذر نرسيدن پيام الهى را بياوريد؟</big>
 
<big>معناى اين اقدام -  چنانكه خود پيامبرصلى الله عليه وآله تصريح فرمود -  آن بود كه شما در ظاهر اقرار و بيعت نموديد، اما بدانيد كه خدا از باطن دل‏ها و اسرار قلب‏ ها آگاه است. من حجت را آن چنان بر شما تمام كردم كه هيچ كجاى دنيا نمونه ‏اش را پيدا نكرده و نخواهيد كرد. اكنون اين شما هستيد كه در برابر امتحانى عظيم در وفادارى به اين ابلاغ قرار داريد.</big>
 
== <big>صاحب اختيارى پيامبرصلى الله عليه وآله و اقرار همگان</big><ref>سخنرانى استثنائى غدير: ص 53 .</ref> ==
<big>در خطبه غدير، پيش از لحظات حساس خطابه هنوز يک مرحله در پيش بود.</big>
 
<big>پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏ خواهد ولايت و صاحب اختيارى على‏عليه السلام را اعلام كند، اما دو مقدمه براى اين هدف در نظر مى ‏گيرد تا كسى را ياراى انكار آن نباشد.</big>
 
<big>يكى آنكه صاحب اختيارى خود را با استناد به آيه «النَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ» اعلام نمايد، و ديگر اينكه ولايت على‏ عليه السلام را مساوى و جايگزين ولايت خود قرار مى‏ دهد؛ و اين به معناى آوردن دليل محكم ولايت على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام از متن قرآن است.</big>
 
<big>پيامبرصلى الله عليه وآله براى اين هدف از يک شيوه غير منتظره استفاده كرد، و آن اقرار گرفتن از مردم درباره صاحب اختيارى خود بود. اين اقرار در واقع اعتراف به ركنى بود كه ولايت على‏ عليه السلام مترتب بر آن مى‏ شد.</big>
 
<big>يک لحظه قبل از معرفى على ‏عليه السلام فرمود: «اَيُّهَا النّاسُ، مَنْ اَوْلى بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟»: «اى مردم، چه كسى از خودتان بر شما صاحب اختيارتر است؟» اين سؤال تداعى كننده فورى آيه «النَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ» بود، و اين پاسخ را در ذهن مردم زنده مى‏ كرد كه «پيامبرصلى الله عليه وآله بر مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر است».</big>
 
<big>نتيجه فوق ‏العاده اين سؤال، پاسخ يک پارچه مردم بود كه صدا زدند: «اللَّهُ وَ رَسُولُهُ». با اين پاسخ در واقع به ولايت خدا و رسول نسبت به خود اقرار نمودند، و جوابِ بلافاصله مخاطبين حكايت از مسلَّم بودن مسئله داشت، و اين گونه يک امر استثنائى ديگر در اثناى خطابه غدير انجام پذيرفت.</big>
 
== <big>طبرى و اقرار به حديث غدير</big><ref>اسرار غدير: ص 303. </ref> ==
<big>در زمان طبرى مورخ معروف عامه، ابوبكر بن ابى ‏داود درباره [[حديث غديرخم]] مطالب نادرستى گفته بود و اين خبر به طبرى رسيد. او در پاسخ به ابن ابى‏ داود كتاب مستقلى درباره غدير نوشت و در آن صحت اسناد آن را ثابت كرد و مدارک لازم را ارائه داد.<ref>تاريخ الاسلام (ذهبى): ج 23 ص 283. </ref></big>
 
== <big>عمر بن خطاب و اقرار به حديث غدير</big><ref>اسرار غدير: ص 300. چهارده قرن با غدير: ص 113. </ref> ==
<big>[[عمر بن خطاب]] حديث غدير را به اين صورت نقل كرده است: پيامبر على را به عنوان امام منصوب كرد و گفت: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله، خدايا تو بر اينان شاهد هستى»!</big>
 
<big>عمر مى‏ گويد جوان خوش سيمايى را ديدم كه گفت: اى عمر، چه مى‏ بينى؟ بخدا قسم پيامبرصلى الله عليه وآله پيمانى بر شما بست كه جز منافق آن را بر هم نمى‏ زند، و عهدى گرفت كه با آن مخالفت نمى كند مگر كسى كه از دينش مرتد شده باشد. اى عمر، تو بپرهيز از اينكه آن را بر هم زنى  يا با آن مخالفت كنى!!<ref>اثبات الهداة: ج 2 ص 20 ح 1015.</ref></big>
 
== <big>عمر بن عبدالعزيز و اقرار به حديث غدير</big><ref>اسرار غدير: ص 302. چهارده قرن با غدير: ص 116. </ref> ==
<big>مردى نقل مى‏ كند: در شام نزد عمر بن عبدالعزيز آمدم در حالى كه به مردم عطايايى مى ‏داد و من نيز پيش رفتم. به من گفت: از كدام طايفه‏ اى؟ گفتم: از قريش. گفت: از كدام طايفه قريش؟ گفتم: از بنى ‏هاشم.</big>
 
<big>پرسيد: از كدام بنى ‏هاشم؟ گفتم: از مواليان على ‏عليه السلام هستم! پرسيد: على كيست؟! من سكوت نمودم. عمر بن عبدالعزيز دست بر سينه ‏اش گذاشت و گفت: من هم بخدا قسم از مواليان على بن ابى‏ طالب هستم.</big>
 
<big>سپس گفت: عده ‏اى برايم روايت كرده‏ اند كه از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده ‏اند كه فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه».<ref>الغدير: ج 1 ص 210. </ref></big>
 
== <big>عمرو بن عاص و اقرار به حديث غدير</big><ref>اسرار غدير: ص 302. </ref> ==
<big>[[معاويه]] نامه ‏اى براى عمروعاص نوشت و در آن ضمن بدگويى به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام او را به يارى خود طلبيد.</big>
 
<big>عمروعاص در پاسخ به نامه معاويه به عنوان رد سخن او فضايل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را برشمرد و از جمله نوشت: پيامبر در روز غدير خم درباره او فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»!<ref>الغدير: ج 1 ص 202. </ref></big>
 
== <big>مأمون عباسى و اقرار به حديث غدير</big><ref>اسرار غدير: ص 303. چهارده قرن با غدير: ص117، 118.</ref> ==
<big>از جمله دشمنان اهل‏ بيت‏ عليهم السلام كه اقرار به حديث غدير كرده ‏اند مأمون عباسى است:</big>
 
# <big>مأمون نامه ‏اى براى بنى ‏هاشم نوشت و در آن فضايل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را برشمرد، و از جمله نوشت: «او بود صاحب ولايت در حديث غدير خم».<ref>الغدير: ج 1 ص 212. </ref></big>
# <big>مأمون عباسى در خراسان مجلسى تشكيل داد كه در آن چهل نفر از بزرگان علماى اسلام را براى مناظره با خود دعوت كرد. از جمله مطالبى كه در آن مجلس مطرح شد اين بود كه على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام در خلافت بر ديگران مقدم است. وقتى اهل مجلس از اين مطلب تعجب كردند، از يكى از آنان پرسيد: آيا حديث ولايت (غدير) را روايت مى ‏كنى؟ آنان اقرار كردند، وآن را نقل كردند.</big>  <big>مأمون گفت: اين حديث، خلافت على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را بر [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] ثابت مى‏ كند و هيچ حقى براى آنان ثابت نمى ‏كند.</big>  <big>يكى از آنان به نام اسحاق گفت: عده ‏اى مى ‏گويند: اين حديث مربوط به مسئله‏ اى است كه بين على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام و زيد بن حارثه پيش آمده است!! مأمون گفت: زمان اين حديث كِى بوده؟ آيا هنگام بازگشت از [[حجةالوداع]] نبوده؟ گفت: آرى. مأمون گفت: شهادت زيد بن حارثه قبل از غدير بوده است!! چطور خود را به چنين اشكالى قانع كرده ‏اى؟!<ref>الغدير: ج 1 ص 210. </ref></big>
 
== <big>موضوع اقرار در غدير</big><ref>اسرار غدير: ص 50 . </ref> ==
<big>سخنرانى تاريخى پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير كه حدود يک ساعت طول كشيد در يازده بخش قابل ترسيم است.</big>
 
<big>در آخرين مرحله خطابه، بيعتِ لسانى انجام شد و حضرت فرمودند: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبان‏ هاى شما اقرار بگيرم».</big>
 
<big>سپس مطلبى را كه مى ‏بايست همه مردم به آن اقرار مى‏ كردند تعيين كردند كه خلاصه آن اطاعت از دوازده امام‏ عليهم السلام و عهد و پيمان بر عدم تغيير و تبديل و بر رساندن پيام غدير به نسل‏ هاى آينده و غائبان از غدير بود. در ضمن بيعت با دست هم حساب مى ‏شد زيرا حضرت فرمودند: «بگوئيد با جان و زبان و دستمان بيعت مى ‏كنيم».</big>
 
<big>كلمات نهايى پيامبرصلى الله عليه وآله دعا براى اقراركنندگان به سخنانش و نفرين بر منكرين اوامر آن حضرت بود و با حمد خداوند خطابه حضرت پايان يافت.</big>
 
== <big>پانویس</big> ==