حارث بن نعمان فهری: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۱۱: خط ۳۱۱:
تا اينجا معلوم شد كه آيات «سَألَ سائِلٌ بِعَذَابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» پس از اعتراض حارث بن نعمان فِهرى به سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، نازل شده است. و اما وجه دلالت آن به اين شرح است:<br />ماجراى نزول اين آيات مذكور و عذاب حارث بن نعمان به سبب انكار سخن پيامبر صلى الله عليه وآله، به وضوح بر [[افضليت اميرالمؤمنين]] على ‏عليه السلام دلالت مى‏ كند. زيرا حارث در اعتراضش به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: اما تو راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را گرفتى و بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.<br />اين دليل ديگرى است بر اينكه تأويلات بعضى از عالمان عامه از حديث غدير و مناقشات آنان در دلالت اين حديث به افضليت و امامت، از اعتبار ساقط است؛ دلالتى كه حتى كسانى كه در غدير خم حاضر نبودند و بعدها سخن رسول‏خدا صلى الله عليه وآله در آن انجمن بزرگ را شنيدند به آن اذعان كرده ‏اند. و اما توضيح اين دلالت و استدلال:'''<big><br /></big>افضليت مستلزم امامت است'''
تا اينجا معلوم شد كه آيات «سَألَ سائِلٌ بِعَذَابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» پس از اعتراض حارث بن نعمان فِهرى به سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، نازل شده است. و اما وجه دلالت آن به اين شرح است:<br />ماجراى نزول اين آيات مذكور و عذاب حارث بن نعمان به سبب انكار سخن پيامبر صلى الله عليه وآله، به وضوح بر [[افضليت اميرالمؤمنين]] على ‏عليه السلام دلالت مى‏ كند. زيرا حارث در اعتراضش به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: اما تو راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را گرفتى و بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.<br />اين دليل ديگرى است بر اينكه تأويلات بعضى از عالمان عامه از حديث غدير و مناقشات آنان در دلالت اين حديث به افضليت و امامت، از اعتبار ساقط است؛ دلالتى كه حتى كسانى كه در غدير خم حاضر نبودند و بعدها سخن رسول‏خدا صلى الله عليه وآله در آن انجمن بزرگ را شنيدند به آن اذعان كرده ‏اند. و اما توضيح اين دلالت و استدلال:'''<big><br /></big>افضليت مستلزم امامت است'''


در نخستين منهج از كتاب «عبقات الانوار» كه به دلالت برخى از آيات قرآن به امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اختصاص داشت، به تفصيل بيان كرديم كه افضليت مستلزم امامت است. در اينجا نيز سخنان صريح شمارى از بزرگان اهل‏ سنت را مى ‏آوريم كه نشان مى ‏دهد خليفه بايد افضل مردم باشد، و خلافت مفضول وقتى كه افضل از او در افراد امت موجود است روا نيست:<big><br /></big>'''ابن ‏تيميه گويد:''' جمهور مردم عثمان را افضل مى‏ دانند، و نظام فكرى اهل‏ سنت بر اين امر مستقرّ است، و اين مذهب دين داران و مشايخ زهد و تصوّف و پيشوايان فقهاء مانند شافعى و اصحابش و ابوحنيفه و پيروانش است. از مالك دو قول روايت شده كه اصحّ آنها همين است و باور پيروان او نيز چنين است. مالك گفته است: من كسى كه دستانش را در خون مردم فرو كرده با كسى كه چنين نكرده برابر نمى‏ كنم. شافعى و غير او گفته ‏اند: والى هاشمى مدينه به همين سبب قصد آن كرد كه مالك را بزند، و قول مالك به درست بودن طلاقِ مُكرَه را سبب ظاهرى اين تصميم قرار داد. اين باور همچنين مذهب جمهور اهل كلام مانند: كرّاميّه و كلابيّه و اشعريّه و معتزله است.<big><br /></big>'''ايّوب سختيانى گويد:''' هر كس عثمان را بر على ‏عليه السلام مقدّم ندارد مهاجران و انصار را خوار داشته است. احمد بن حنبل و ابوالحسن دارقطنى و ديگران چنين گفته‏ اند. آنان در مقدّم داشتن عثمان هم داستان‏ اند، و از اين رو با يكديگر نزاع كرده ‏اند كه آيا كسى كه عثمان را مقدّم ندارد بدعت گزار به شمار مى ‏رود؟ دو قول وجود دارد كه مبتنى بر دو روايت از احمد بن حنبل است. بنابراين، هر گاه بر مقدّم بودن عثمان دليلى اقامه شود، مقدّم بودن ابوبكر و عمر مسلّم‏ تر خواهد بود.<big><br /></big>'''طريق توقيفى''' در اين باره نصّ و اجماع است. اما نص، در صحيحين از ابن ‏عمر روايت شده كه ما در زمان حيات رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله مى‏ گفتيم: برترين امت ، [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] است، و پس از او [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و سپس [[عمر]] و سپس [[عثمان]]. اما اجماع، نقل صحيح وارد شده كه عمر شوراى تعيين خليفه را از شش نفر تشكيل داد و اينكه شش تن از آنان شورا را براى سه تن ديگر؛ يعنى عثمان و على و عبدالرحمن ترك كردند، و اين سه تن پذيرفتند كه عبدالرحمن يكى را از ميان دو نفر ديگر برگزيند. عبدالرحمن سه روز درنگ كرد و سوگند ياد كرد كه در اين سه روز تنها اندكى بخوابد و به رايزنى با مسلمانان بپردازد. اهل حلّ و عقد، حتى اميران شهرها در مدينه جمع شدند، و پس از اين متّفق شدند كه بى ‏تشويق و بى‏ هراس با عثمان بيعت كنند.<br />لازمه اين رخداد آن است كه عثمان شايسته ‏تر باشد، و هر كس شايسته ‏تر باشد افضل است، چرا كه افضل مردم آن است كه به جانشينى رسول‏خدا صلى الله عليه وآله و ابوبكر و عمر شايسته ‏تر باشد. گفتيم لازمه رخداد يادشده اين است كه عثمان شايسته ‏تر باشد، زيرا اگر او چنين نبود، مردمى كه بر بيعت با او هم داستان شدند يا جاهل خواهند بود يا ظالم؛ چرا كه اگر آنان نمى ‏دانستند كه او شايسته ‏تر نيست و ديگرى شايسته ‏تر است نادان بوده ‏اند، و اگر مى ‏دانستند و با وجود اين از حق روى گرداندند ستمكار بوده‏ اند.<br />پس روشن مى ‏شود كه اگر عثمان شايسته ‏تر نبوده، بيعت ‏كنندگان با او يا نادان بوده ‏اند يا ستمكار. و هر دو احتمال منتفى است، زيرا : اولاً آنان عثمان و على‏ عليه السلام را بهتر از ما مى‏ شناختند، و بهتر از ما مى ‏دانستند كه پيامبر صلى الله عليه وآله درباره اين دو چه فرموده است، و بهتر از ما مى ‏دانستند كه سخن قرآن در اين باره چيست. ثانياً آنها بهترين مردم قرون بودند. بنابراين محال است كه ما در اين گونه مسائل از آنان داناتر باشيم، و حال آنكه ايشان به دانستن اين امور بيش از ما نياز داشتند. پس اگر آنان مسائل اصول دين خود را نمى‏ دانستند و ما بدانيم برتر از آنها خواهيم بود، ولى اين نيز محال است.<br />اما اينكه آنان حق را مى‏ دانستند ولى از آن روى گرداندند، بسيار بسيار بعيدتر است، چرا كه اين سبب خدشه ‏دار شدن عدالت آنان است و اين به ضرورت با اينكه آنها بهترين مردم قرون باشند سازگار نيست.<br />ديگر اينكه قرآن صحابه را چنان ستايش كرده كه مقتضى غايت مدح است. از اين رو، اجماع و پافشارى آنان بر ظلمى كه ضرر رساندن به حق همه امت باشد محال است، زيرا اين تنها ستم به كسى نيست كه از ولايت باز داشته شده، بلكه ستمى است به همه كسانى كه از فايده ولايت فرد شايسته‏ تر منع شده ‏اند، چرا كه اگر دو شبان باشند و يكى از آنها صلاحيت شبانى را داشته و براى اين كار شايسته ‏تر باشد، باز داشتن او از شبانى كاستن از نفع و حق گوسفندان است.
در نخستين منهج از كتاب «عبقات الانوار» كه به دلالت برخى از آيات قرآن به امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اختصاص داشت، به تفصيل بيان كرديم كه افضليت مستلزم امامت است. در اينجا نيز سخنان صريح شمارى از بزرگان اهل‏ سنت را مى ‏آوريم كه نشان مى ‏دهد خليفه بايد افضل مردم باشد، و خلافت مفضول وقتى كه افضل از او در افراد امت موجود است روا نيست:<big><br /></big>'''ابن ‏تيميه گويد:''' جمهور مردم عثمان را افضل مى‏ دانند، و نظام فكرى اهل‏ سنت بر اين امر مستقرّ است، و اين مذهب دين داران و مشايخ زهد و تصوّف و پيشوايان فقهاء مانند شافعى و اصحابش و ابوحنيفه و پيروانش است. از مالك دو قول روايت شده كه اصحّ آنها همين است و باور پيروان او نيز چنين است. مالك گفته است: من كسى كه دستانش را در خون مردم فرو كرده با كسى كه چنين نكرده برابر نمى‏ كنم. شافعى و غير او گفته ‏اند: والى هاشمى مدينه به همين سبب قصد آن كرد كه مالك را بزند، و قول مالك به درست بودن طلاقِ مُكرَه را سبب ظاهرى اين تصميم قرار داد. اين باور همچنين مذهب جمهور اهل كلام مانند: كرّاميّه و كلابيّه و اشعريّه و معتزله است.<big><br /></big>'''ايّوب سختيانى گويد:''' هر كس عثمان را بر على ‏عليه السلام مقدّم ندارد مهاجران و انصار را خوار داشته است. احمد بن حنبل و ابوالحسن دارقطنى و ديگران چنين گفته‏ اند. آنان در مقدّم داشتن عثمان هم داستان‏ اند، و از اين رو با يكديگر نزاع كرده ‏اند كه آيا كسى كه عثمان را مقدّم ندارد بدعت گزار به شمار مى ‏رود؟ دو قول وجود دارد كه مبتنى بر دو روايت از احمد بن حنبل است. بنابراين، هر گاه بر مقدّم بودن عثمان دليلى اقامه شود، مقدّم بودن ابوبكر و عمر مسلّم‏ تر خواهد بود.<big><br /></big>'''طريق توقيفى''' در اين باره نصّ و اجماع است. اما نص، در صحيحين از ابن ‏عمر روايت شده كه ما در زمان حيات رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله مى‏ گفتيم: برترين امت ، [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] است، و پس از او [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و سپس [[عمر بن خطاب|عمر]] و سپس [[عثمان بن عفّان|عثمان]]. اما اجماع، نقل صحيح وارد شده كه عمر شوراى تعيين خليفه را از شش نفر تشكيل داد و اينكه شش تن از آنان شورا را براى سه تن ديگر؛ يعنى عثمان و على و عبدالرحمن ترك كردند، و اين سه تن پذيرفتند كه عبدالرحمن يكى را از ميان دو نفر ديگر برگزيند. عبدالرحمن سه روز درنگ كرد و سوگند ياد كرد كه در اين سه روز تنها اندكى بخوابد و به رايزنى با مسلمانان بپردازد. اهل حلّ و عقد، حتى اميران شهرها در مدينه جمع شدند، و پس از اين متّفق شدند كه بى ‏تشويق و بى‏ هراس با عثمان بيعت كنند.<br />لازمه اين رخداد آن است كه عثمان شايسته ‏تر باشد، و هر كس شايسته ‏تر باشد افضل است، چرا كه افضل مردم آن است كه به جانشينى رسول‏خدا صلى الله عليه وآله و ابوبكر و عمر شايسته ‏تر باشد. گفتيم لازمه رخداد يادشده اين است كه عثمان شايسته ‏تر باشد، زيرا اگر او چنين نبود، مردمى كه بر بيعت با او هم داستان شدند يا جاهل خواهند بود يا ظالم؛ چرا كه اگر آنان نمى ‏دانستند كه او شايسته ‏تر نيست و ديگرى شايسته ‏تر است نادان بوده ‏اند، و اگر مى ‏دانستند و با وجود اين از حق روى گرداندند ستمكار بوده‏ اند.<br />پس روشن مى ‏شود كه اگر عثمان شايسته ‏تر نبوده، بيعت ‏كنندگان با او يا نادان بوده ‏اند يا ستمكار. و هر دو احتمال منتفى است، زيرا : اولاً آنان عثمان و على‏ عليه السلام را بهتر از ما مى‏ شناختند، و بهتر از ما مى ‏دانستند كه پيامبر صلى الله عليه وآله درباره اين دو چه فرموده است، و بهتر از ما مى ‏دانستند كه سخن قرآن در اين باره چيست. ثانياً آنها بهترين مردم قرون بودند. بنابراين محال است كه ما در اين گونه مسائل از آنان داناتر باشيم، و حال آنكه ايشان به دانستن اين امور بيش از ما نياز داشتند. پس اگر آنان مسائل اصول دين خود را نمى‏ دانستند و ما بدانيم برتر از آنها خواهيم بود، ولى اين نيز محال است.<br />اما اينكه آنان حق را مى‏ دانستند ولى از آن روى گرداندند، بسيار بسيار بعيدتر است، چرا كه اين سبب خدشه ‏دار شدن عدالت آنان است و اين به ضرورت با اينكه آنها بهترين مردم قرون باشند سازگار نيست.<br />ديگر اينكه قرآن صحابه را چنان ستايش كرده كه مقتضى غايت مدح است. از اين رو، اجماع و پافشارى آنان بر ظلمى كه ضرر رساندن به حق همه امت باشد محال است، زيرا اين تنها ستم به كسى نيست كه از ولايت باز داشته شده، بلكه ستمى است به همه كسانى كه از فايده ولايت فرد شايسته‏ تر منع شده ‏اند، چرا كه اگر دو شبان باشند و يكى از آنها صلاحيت شبانى را داشته و براى اين كار شايسته ‏تر باشد، باز داشتن او از شبانى كاستن از نفع و حق گوسفندان است.


ديگر اينكه قرآن و سنت دلالت مى ‏كنند كه اين امت بهترين امت‏ ها هستند، و بهترين ايشان پيشينيان آنهايند. پس اگر آنان بر ستم پافشارى كنند بدترين امت ‏ها خواهند بود و پيشينيانشان بهترين آنها نخواهند بود.<br />ديگر اينكه ما مى‏ دانيم كه آيندگان امت مانند صحابه نيستند. پس اگر آنان ستمكار و مصرّ بر ظلم باشند، همه امت ستمكار خواهد بود و اين امت بهترين امت‏ ها نخواهد بود.<br />هنگامى كه ابن‏ مسعود به كوفه رفت، به او گفتند: چه كسى را به ولايت گمارديد؟ گفت: كسى را كه والاترين بهره را در اسلام دارد (يعنى عثمان) .<br />اگر گفته شود: ممكن است عثمان به پيشوايى شايسته ‏تر باشد، ولى على‏ عليه السلام از او افضل باشد، در جواب گفته مى‏ شود: اولاً ممكن نيست كسى از اماميه چنين سؤالى مطرح كند، زيرا نزد آنان فرد افضل به امامت شايسته ‏تر است، و اين قول جمهور اهل‏ سنت است. در اينجا دو مقام وجود دارد: نخست اينكه گفته شود: افضل به امامت شايسته‏ تر است، ولى به ولايت گماردن مفضول نيز مطلقاً يا به سبب حاجتى جايز است. يا اينكه گفته شود: اين گونه نيست كه هر كس نزد خدا افضل باشد براى امامت شايسته ‏تر باشد.<br />اما هر دو احتمال منتفى است: احتمال اول از آن رو منتفى است كه حاجت به گماردن مفضول در استحقاق منتفى است، زيرا مسلمانان بر گماردن على‏ عليه السلام قادر بودند و هرگز كسى وجود نداشت كه در اين باره منازعه كند. همچنين براى بيعت به تشويق كردن و هراساندن نيازى نبود، و عثمان نيز در آن زمان شوكتى نداشت كه سبب ترس ديگران شود، بلكه توانايى بر گماردن هر دو يكسان بود.<br />بنابراين، نمى ‏توان گفت كه تنها به ولايت گماردن مفضول ممكن بود، زيرا در صورتى كه آنان قدرت بر گماردن هر كسى را داشتند و در امور امت تصرّف مى‏ كردند نه در امور شخصى خود، روا نبود كه مصلحت امت در گماردن فاضل به ولايت را ناديده بگيرند. چرا كه وكيل و كسى كه نماينده كسى براى تصرف در امور او است نمى‏ تواند در حالى كه بر تحصيل مصلحت قادر است از آنچه براى موكّلش شايسته‏ تر است عدول كند، چه رسد به حالتى كه قدرت او در گزينش هر دو امر يكسان باشد.<br />احتمال دوم نيز به اين دليل منتفى است كه رسول‏خدا صلى الله عليه وآله افضل مردم بود و هر كس به او شبيه ‏تر باشد از كسى كه چنين نيست افضل است. از سوى ديگر، خلافت جانشينى نبوت است نه پادشاهى. پس هر كس جانشين پيامبر صلى الله عليه وآله شود و در جاى وى بنشيند شبيه ‏ترين فرد به او است، و هر كس شبيه‏ ترين فرد به پيامبر صلى الله عليه وآله باشد افضل خواهد بود. پس هر كس جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله شود از ديگران به پيامبر صلى الله عليه وآله شبيه‏ تر است، و هر كس به پيامبرصلى الله عليه وآله شبيه ‏تر باشد از ديگران افضل است. نتيجه اينكه كسى كه جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله مى ‏شود افضل از ديگران است. <ref>منهاج السنة: ج ۴ ص ۲۰۳ ۲۰۲.</ref><br />حسن بن محمد طيبى در شرح حديث «براى قومى كه ابوبكر در ميان آنهاست شايسته نيست كه ديگرى پيشنماز گردد» مى ‏گويد: اين دليل برترى ابوبكر بر همه صحابه است. و چون اين ثابت شد خلافت او نيز ثابت مى‏ گردد، زيرا خلافت مفضول با وجود فاضل درست نيست الكاشف (شرح المشكاة، مخطوط) .<br />على بن سلطان هروى قارى گويد: شايسته‏ ترين مطلبى كه در مقام تحقيق مى‏ توان به آن بر افضليت ابوبكر استدلال كرد، اين است كه پيامبر صلى الله عليه وآله در مدت بيمارى‏ اش ابوبكر را براى پيش‏نمازى مردم در روزها و شبها برگزيد. از همين رو است كه صحابه بزرگ مى‏ گفتند: پيامبر صلى الله عليه وآله ابوبكر را براى امر دين ما برگزيد و پسنديد، آيا ما او را براى امر دنيايمان برنگزينيم و نپسنديم؟ دليل ديگر اجماع جمهور صحابه است بر اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله در پايان امرش، ابوبكر را براى خلافت و پيروى ديگران نصب كرد.<br />در «الخلاصة» آمده است: اگر دو تن در فقه و صلاح يكسان باشند ولى قرائت يكى از ديگرى بهتر باشد و اهل مسجد ديگرى را براى پيش ‏نمازى مقدّم بدارند، بد كرده‏ اند. همچنين است اگر كسى را كه شايستگى قضاوت دارد، ولى ديگرى از او افضل است براى قضاوت برگزينند. درباره والى نيز چنين است. اما در مورد خليفه، جايز نيست كسى را به خلافت بگمارند مگر آنكه او افضل آنان باشد. و اين تنها در خلفاء جارى است، و اجماع امت بر اين است. <ref>شرح الفقه الاكبر: ص ۱۱۴ ۱۱۳.</ref><br />شاه ولی ‏الله دهلوی هم بر لزوم افضليت خليفه تصريح كرده و كتاب «قرّة العينين فى تفضيل الشيخين» را نيز در همين راستا تأليف كرده است.
ديگر اينكه قرآن و سنت دلالت مى ‏كنند كه اين امت بهترين امت‏ ها هستند، و بهترين ايشان پيشينيان آنهايند. پس اگر آنان بر ستم پافشارى كنند بدترين امت ‏ها خواهند بود و پيشينيانشان بهترين آنها نخواهند بود.<br />ديگر اينكه ما مى‏ دانيم كه آيندگان امت مانند صحابه نيستند. پس اگر آنان ستمكار و مصرّ بر ظلم باشند، همه امت ستمكار خواهد بود و اين امت بهترين امت‏ ها نخواهد بود.<br />هنگامى كه ابن‏ مسعود به كوفه رفت، به او گفتند: چه كسى را به ولايت گمارديد؟ گفت: كسى را كه والاترين بهره را در اسلام دارد (يعنى عثمان) .<br />اگر گفته شود: ممكن است عثمان به پيشوايى شايسته ‏تر باشد، ولى على‏ عليه السلام از او افضل باشد، در جواب گفته مى‏ شود: اولاً ممكن نيست كسى از اماميه چنين سؤالى مطرح كند، زيرا نزد آنان فرد افضل به امامت شايسته ‏تر است، و اين قول جمهور اهل‏ سنت است. در اينجا دو مقام وجود دارد: نخست اينكه گفته شود: افضل به امامت شايسته‏ تر است، ولى به ولايت گماردن مفضول نيز مطلقاً يا به سبب حاجتى جايز است. يا اينكه گفته شود: اين گونه نيست كه هر كس نزد خدا افضل باشد براى امامت شايسته ‏تر باشد.<br />اما هر دو احتمال منتفى است: احتمال اول از آن رو منتفى است كه حاجت به گماردن مفضول در استحقاق منتفى است، زيرا مسلمانان بر گماردن على‏ عليه السلام قادر بودند و هرگز كسى وجود نداشت كه در اين باره منازعه كند. همچنين براى بيعت به تشويق كردن و هراساندن نيازى نبود، و عثمان نيز در آن زمان شوكتى نداشت كه سبب ترس ديگران شود، بلكه توانايى بر گماردن هر دو يكسان بود.<br />بنابراين، نمى ‏توان گفت كه تنها به ولايت گماردن مفضول ممكن بود، زيرا در صورتى كه آنان قدرت بر گماردن هر كسى را داشتند و در امور امت تصرّف مى‏ كردند نه در امور شخصى خود، روا نبود كه مصلحت امت در گماردن فاضل به ولايت را ناديده بگيرند. چرا كه وكيل و كسى كه نماينده كسى براى تصرف در امور او است نمى‏ تواند در حالى كه بر تحصيل مصلحت قادر است از آنچه براى موكّلش شايسته‏ تر است عدول كند، چه رسد به حالتى كه قدرت او در گزينش هر دو امر يكسان باشد.<br />احتمال دوم نيز به اين دليل منتفى است كه رسول‏خدا صلى الله عليه وآله افضل مردم بود و هر كس به او شبيه ‏تر باشد از كسى كه چنين نيست افضل است. از سوى ديگر، خلافت جانشينى نبوت است نه پادشاهى. پس هر كس جانشين پيامبر صلى الله عليه وآله شود و در جاى وى بنشيند شبيه ‏ترين فرد به او است، و هر كس شبيه‏ ترين فرد به پيامبر صلى الله عليه وآله باشد افضل خواهد بود. پس هر كس جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله شود از ديگران به پيامبر صلى الله عليه وآله شبيه‏ تر است، و هر كس به پيامبرصلى الله عليه وآله شبيه ‏تر باشد از ديگران افضل است. نتيجه اينكه كسى كه جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله مى ‏شود افضل از ديگران است. <ref>منهاج السنة: ج ۴ ص ۲۰۳ ۲۰۲.</ref><br />حسن بن محمد طيبى در شرح حديث «براى قومى كه ابوبكر در ميان آنهاست شايسته نيست كه ديگرى پيشنماز گردد» مى ‏گويد: اين دليل برترى ابوبكر بر همه صحابه است. و چون اين ثابت شد خلافت او نيز ثابت مى‏ گردد، زيرا خلافت مفضول با وجود فاضل درست نيست الكاشف (شرح المشكاة، مخطوط) .<br />على بن سلطان هروى قارى گويد: شايسته‏ ترين مطلبى كه در مقام تحقيق مى‏ توان به آن بر افضليت ابوبكر استدلال كرد، اين است كه پيامبر صلى الله عليه وآله در مدت بيمارى‏ اش ابوبكر را براى پيش‏نمازى مردم در روزها و شبها برگزيد. از همين رو است كه صحابه بزرگ مى‏ گفتند: پيامبر صلى الله عليه وآله ابوبكر را براى امر دين ما برگزيد و پسنديد، آيا ما او را براى امر دنيايمان برنگزينيم و نپسنديم؟ دليل ديگر اجماع جمهور صحابه است بر اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله در پايان امرش، ابوبكر را براى خلافت و پيروى ديگران نصب كرد.<br />در «الخلاصة» آمده است: اگر دو تن در فقه و صلاح يكسان باشند ولى قرائت يكى از ديگرى بهتر باشد و اهل مسجد ديگرى را براى پيش ‏نمازى مقدّم بدارند، بد كرده‏ اند. همچنين است اگر كسى را كه شايستگى قضاوت دارد، ولى ديگرى از او افضل است براى قضاوت برگزينند. درباره والى نيز چنين است. اما در مورد خليفه، جايز نيست كسى را به خلافت بگمارند مگر آنكه او افضل آنان باشد. و اين تنها در خلفاء جارى است، و اجماع امت بر اين است. <ref>شرح الفقه الاكبر: ص ۱۱۴ ۱۱۳.</ref><br />شاه ولی ‏الله دهلوی هم بر لزوم افضليت خليفه تصريح كرده و كتاب «قرّة العينين فى تفضيل الشيخين» را نيز در همين راستا [[تألیف]] كرده است.


=== دلالت حديث بر امامت از وجهى ديگر ===
=== دلالت حديث بر امامت از وجهى ديگر ===
خط ۳۲۲: خط ۳۲۲:
ابن‏ تيميه مى‏ گويد: وجه سوم اين است كه بگوييم: در خود اين حديث امورى هست كه به وجوه بسيار بر دروغ بودن آن دلالت مى‏ كند:
ابن‏ تيميه مى‏ گويد: وجه سوم اين است كه بگوييم: در خود اين حديث امورى هست كه به وجوه بسيار بر دروغ بودن آن دلالت مى‏ كند:


زيرا در آن آمده كه وقتى رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله در كنار بركه ‏اى كه خم ناميده مى ‏شد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند. دست على ‏عليه السلام را گرفت و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. سپس اين سخن منتشر شد و در شهرها پيچيد و به نعمان بن حارث فِهرى رسيد. او نيز بر شتر ماده‏ اش سوار شد و به سوى پيامبر صلى الله عليه وآله كه در ابطح بود رفت.<br />سپس نزد پيامبر صلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند. حارث به پيامبر صلى الله عليه وآله گفت كه آنان دستور او را به شهادتين و نماز و زكات و روزه و حجّ پذيرفته ‏اند. اما به اينها راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از جانب تو است يا از جانب خدا؟ پيامبر صلى الله عليه وآله به او پاسخ مى‏ دهد: اين امرى از سوى خداست.<br />در پى پاسخ پيامبر صلى الله عليه وآله، حارث بن نعمان روى بر مى‏ گرداند و به سوى مركبش مى‏ رود و مى‏ گويد: خدايا، اگر آنچه محمد مى‏ گويد حق و از سوى تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى دردناك بر ما فرو بفرست. و هنوز به مركبش نرسيده، خدا سنگى بر او افكند كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت. سپس خداى عزوجل اين آيات را فرستاد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» : «خواهنده ‏اى عذاب واقع ‏شدنى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده ‏اى از آن نيست» .<br />به اين دروغ گويان گفته مى‏ شود: مردم اجماع كرده ‏اند كه آنچه پيامبر صلى الله عليه وآله در غدير خم گفت، در زمان بازگشتش از حجةالوداع بود. شيعه اين را پذيرفته و آن روز را عيد قرار داده است. اين رخداد در روز هجدهم ذى‏ الحجه بوده و پيامبر صلى الله عليه وآله پس از آن به مكه باز نگشته، بلكه از حجةالوداع به مدينه برگشته و تمام ذى ‏الحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربيع‏ الاول درگذشته است.<br />ولى در اين حديث آمده كه پيامبر صلى الله عليه وآله سخنش را در غدير خم گفت و آن سخن در شهرها پيچيد، و سپس حارث در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله در ابطح بود نزد حضرتش رفت. اما ابطح در مكه است. بنابراين، حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى ‏دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.<br />ديگر اينكه سوره معارج به اتفاق اهل علم پيش از هجرت و در مكه نازل شده؛ يعنى ده سال يا بيشتر پيش از واقعه غدير خم. پس چگونه مى ‏تواند پس از غدير خم نازل شده باشد؟<br />ديگر اينكه آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ» <ref>انفال /  ۳۲.</ref>. : و به ياد آور آن هنگام را كه گفتند خدايا اگر اين حق و از سوى تو است،  -  كه در اين حديث از زبان حارث بن نعمان نقل شده -  در سوره انفال است كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سال ‏ها پيش از غدير خم نازل شده است.
زيرا در آن آمده كه وقتى رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله در كنار بركه ‏اى كه خم ناميده مى ‏شد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند. دست على ‏عليه السلام را گرفت و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. سپس اين سخن منتشر شد و در شهرها پيچيد و به نعمان بن حارث فِهرى رسيد. او نيز بر شتر ماده‏ اش سوار شد و به سوى پيامبر صلى الله عليه وآله كه در ابطح بود رفت.<br />سپس نزد پيامبر صلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند. حارث به پيامبر صلى الله عليه وآله گفت كه آنان دستور او را به شهادتين و نماز و زكات و روزه و حجّ پذيرفته ‏اند. اما به اينها راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از جانب تو است يا از جانب خدا؟ پيامبر صلى الله عليه وآله به او پاسخ مى‏ دهد: اين امرى از سوى خداست.<br />در پى پاسخ پيامبر صلى الله عليه وآله، حارث بن نعمان روى بر مى‏ گرداند و به سوى مركبش مى‏ رود و مى‏ گويد: خدايا، اگر آنچه محمد مى‏ گويد حق و از سوى تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى دردناك بر ما فرو بفرست. و هنوز به مركبش نرسيده، خدا سنگى بر او افكند كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت. سپس خداى عزوجل اين آيات را فرستاد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» : «خواهنده ‏اى عذاب واقع ‏شدنى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده ‏اى از آن نيست» .<br />به اين دروغ گويان گفته مى‏ شود: مردم اجماع كرده ‏اند كه آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم گفت، در زمان بازگشتش از حجةالوداع بود. شيعه اين را پذيرفته و آن روز را عيد قرار داده است. اين رخداد در روز هجدهم ذى‏ الحجه بوده و پيامبر صلى الله عليه وآله پس از آن به مكه باز نگشته، بلكه از حجةالوداع به مدينه برگشته و تمام ذى ‏الحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربيع‏ الاول درگذشته است.<br />ولى در اين [[حدیث]] آمده كه پيامبر صلى الله عليه وآله سخنش را در غدير خم گفت و آن سخن در شهرها پيچيد، و سپس حارث در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله در ابطح بود نزد حضرتش رفت. اما [[ابطح]] در مكه است. بنابراين، حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى ‏دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.<br />ديگر اينكه سوره معارج به اتفاق اهل علم پيش از هجرت و در مكه نازل شده؛ يعنى ده سال يا بيشتر پيش از واقعه غدير خم. پس چگونه مى ‏تواند پس از غدير خم نازل شده باشد؟<br />ديگر اينكه آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ» <ref>انفال /  ۳۲.</ref>. : و به ياد آور آن هنگام را كه گفتند خدايا اگر اين حق و از سوى تو است،  -  كه در اين حديث از زبان حارث بن نعمان نقل شده -  در سوره انفال است كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سال ‏ها پيش از غدير خم نازل شده است.


همچنين، مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش به پيامبر صلى الله عليه وآله در مكه و پيش از هجرت نازل شده، و خدا پيامبرش را از سخن آنان آگاه كرده و فرموده است: «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ» يعنى سخن آنان را به ياد آور؛ مانند اين آيات: «وَ إذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ» <ref>بقره /  ۳۰.</ref>. : و به ياد آور آن هنگام را كه خداوندت به فرشتگان فرمود... ، و «وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِكَ» <ref>آل‏ عمران /  ۱۲۱.</ref>. : و به ياد آور آن هنگام را كه بامدادان از نزد خانواده ‏ات بيرون شدى. در آن آيات فرمان داده پيامبر صلى الله عليه وآله آنچه را گذشته است ذكر كند و به ياد آورد. اين نشان مى ‏دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته ‏اند.<br />ديگر اينكه خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمد صلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد. دقيقاً پس از آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ أليمٍ» آمده است: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ» <ref>انفال /  ۳۳.</ref>.: و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى ‏خواهند خدا عذاب‏ كننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند كه وقتى اهل مكه چنين گفتند سنگى از آسمان بر آنان فرو نيامد.<br />بنابراين، اگر آنچه در اين حديث درباره عذاب شدن حارث آمده آيه مى ‏بود، بايد از جنس آيه اصحاب فيل مى‏ بود. براى نقل چنان آيه‏ اى همت‏ ها و انگيزه ‏هاى بسيارى وجود دارد، و لااقل گروهى از دانشمندان آن را نقل مى‏ كردند. اما وقتى كه هيچ يك از مصنفان كتاب‏ هاى علمى؛ مانند كتاب‏ هاى مسند و صحيح و فضائل و تفسير و سيره و مانند اينها آن را روايت نكرده ‏اند و تنها به اين اِسناد ناشناخته روايت شده، معلوم مى ‏شود كه دروغ و باطل است.<br />ديگر اينكه در اين حديث آمده كه آن گوينده (منكر حديث غدير) به مبانى پنج گانه اسلام ايمان داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته‏ ايم. معلوم و ضرورى است كه در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.<br />افزون بر اينها، اين مرد از صحابه نيست، بلكه اين نام از جنس نام ‏هايى است كه طُرُقيّه <ref>ظاهراً مراد از «طُرُقيّه» ، صوفيه و اهل طريقت است (مترجم) .</ref>ذكر مى ‏كنند. <ref>منهاج السنة: ج ۴ ص ۱۳.</ref>'''<big><br /></big>پاسخ به شبهه ابن ‏تيميه'''
همچنين، مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش به پيامبر صلى الله عليه وآله در مكه و پيش از هجرت نازل شده، و خدا پيامبرش را از سخن آنان آگاه كرده و فرموده است: «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ» يعنى سخن آنان را به ياد آور؛ مانند اين آيات: «وَ إذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ» <ref>بقره /  ۳۰.</ref>. : و به ياد آور آن هنگام را كه خداوندت به فرشتگان فرمود... ، و «وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِكَ» <ref>آل‏ عمران /  ۱۲۱.</ref>. : و به ياد آور آن هنگام را كه بامدادان از نزد خانواده ‏ات بيرون شدى. در آن آيات فرمان داده پيامبر صلى الله عليه وآله آنچه را گذشته است ذكر كند و به ياد آورد. اين نشان مى ‏دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته ‏اند.<br />ديگر اينكه خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمد صلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد. دقيقاً پس از آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ أليمٍ» آمده است: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ» <ref>انفال /  ۳۳.</ref>.: و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى ‏خواهند خدا عذاب‏ كننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند كه وقتى اهل مكه چنين گفتند سنگى از آسمان بر آنان فرو نيامد.<br />بنابراين، اگر آنچه در اين حديث درباره عذاب شدن حارث آمده آيه مى ‏بود، بايد از جنس آيه اصحاب فيل مى‏ بود. براى نقل چنان آيه‏ اى همت‏ ها و انگيزه ‏هاى بسيارى وجود دارد، و لااقل گروهى از دانشمندان آن را نقل مى‏ كردند. اما وقتى كه هيچ يك از مصنفان كتاب‏ هاى علمى؛ مانند كتاب‏ هاى مسند و صحيح و فضائل و تفسير و سيره و مانند اينها آن را روايت نكرده ‏اند و تنها به اين اِسناد ناشناخته روايت شده، معلوم مى ‏شود كه دروغ و باطل است.<br />ديگر اينكه در اين حديث آمده كه آن گوينده (منكر حديث غدير) به مبانى پنج گانه اسلام ايمان داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته‏ ايم. معلوم و ضرورى است كه در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.<br />افزون بر اينها، اين مرد از صحابه نيست، بلكه اين نام از جنس نام ‏هايى است كه طُرُقيّه <ref>ظاهراً مراد از «طُرُقيّه» ، صوفيه و اهل طريقت است (مترجم) .</ref>ذكر مى ‏كنند. <ref>منهاج السنة: ج ۴ ص ۱۳.</ref>'''<big><br /></big>پاسخ به شبهه ابن ‏تيميه'''
خط ۳۸۰: خط ۳۸۰:
اينك با تمام شدن سخن حارث و فاصله گرفتن او از مجلس پيامبر صلى الله عليه وآله تكرار شد. پرنده ‏اى در آسمان ظاهر شد كه سنگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث فرود آورد. آن سنگ طول قامت او را درنورديد و او را نقش زمين ساخت و پيش چشمان مردم دست و پا زد و جان داد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۲۰.</ref><br />اگر در ماجراى نصاراى نجران كار به مباهله نرسيد تا يد قدرت خداوندى را در پشتيبانى از پيامبرش ببينند، اينك دشمن غدير مباهله را رسمى كرد و خداوند نيز با پاسخ به او، حاضرين غدير و شنوندگان ماجراى غدير تا آخر دنيا را در برابر هر شبهه ‏اى بيمه كرد و در واقع خداوند ارتباط غدير را به ذات اقدس خويش اعلام فرمود.<br />آنچه مورد تأمل است اينكه: تحليل درباره انگيزه حارث فهرى و مو شكافى سخنانش و كيفيت اعتقادى او در سخنى كه بر زبان آورد، نشان خواهد داد كه او يك نمونه از افرادى با چنين عقيده بود.<br />حارث فهرى در حقيقت خدا و رسول را قبول داشت و فقط در ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مردد بود، مانند بسيارى از آنانكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله تنها گذاشتند.<br />حارث به طور علنى باطن خود را آشكار ساخت و جمله ‏اش به قدرى در رساندن اين مطلب صريح است كه روشن‏ تر از آن نمى‏ توان يافت. اين صراحت در چند جهت جلوه گر است:<br />'''جهت اول''': او كه مى ‏گويد: خدايا اگر اين مطلب حقى از جانب توست؛ يعنى خدا را قبول دارد كه استدعا از ذات او مى ‏نمايد!<br />'''جهت دوم''': به پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏ گويد: ما تو را قبول داريم در صدق و رسالت، فقط بگو اين مطلب از جانب خداست يا از مطالب شخصى خودت مى‏ باشد.
اينك با تمام شدن سخن حارث و فاصله گرفتن او از مجلس پيامبر صلى الله عليه وآله تكرار شد. پرنده ‏اى در آسمان ظاهر شد كه سنگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث فرود آورد. آن سنگ طول قامت او را درنورديد و او را نقش زمين ساخت و پيش چشمان مردم دست و پا زد و جان داد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۲۰.</ref><br />اگر در ماجراى نصاراى نجران كار به مباهله نرسيد تا يد قدرت خداوندى را در پشتيبانى از پيامبرش ببينند، اينك دشمن غدير مباهله را رسمى كرد و خداوند نيز با پاسخ به او، حاضرين غدير و شنوندگان ماجراى غدير تا آخر دنيا را در برابر هر شبهه ‏اى بيمه كرد و در واقع خداوند ارتباط غدير را به ذات اقدس خويش اعلام فرمود.<br />آنچه مورد تأمل است اينكه: تحليل درباره انگيزه حارث فهرى و مو شكافى سخنانش و كيفيت اعتقادى او در سخنى كه بر زبان آورد، نشان خواهد داد كه او يك نمونه از افرادى با چنين عقيده بود.<br />حارث فهرى در حقيقت خدا و رسول را قبول داشت و فقط در ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مردد بود، مانند بسيارى از آنانكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله تنها گذاشتند.<br />حارث به طور علنى باطن خود را آشكار ساخت و جمله ‏اش به قدرى در رساندن اين مطلب صريح است كه روشن‏ تر از آن نمى‏ توان يافت. اين صراحت در چند جهت جلوه گر است:<br />'''جهت اول''': او كه مى ‏گويد: خدايا اگر اين مطلب حقى از جانب توست؛ يعنى خدا را قبول دارد كه استدعا از ذات او مى ‏نمايد!<br />'''جهت دوم''': به پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏ گويد: ما تو را قبول داريم در صدق و رسالت، فقط بگو اين مطلب از جانب خداست يا از مطالب شخصى خودت مى‏ باشد.


'''جهت سوم''': پس از آنكه حضرت اين جهت را براى او تبيين مى‏ كند او در مقابل صداقت پيامبرصلى الله عليه وآله تشكيك نمى ‏كند، بلكه به صراحت مى ‏گويد: خدايا اگر واقعاً چنين است من تحمل ندارم و حاضرم بميرم و اين منظره را نبينم و زير اين بار نروم.<br />اينها چيزى بود كه در دل بسيارى وجود داشت! لذا مى ‏بينم خداوند صريحاً حكم به كفر چنين كسى كرده كه بگويد: «خدايا» و بعد دعا كند كه اگر اين مطلب حق و از جانب توست بر ما عذاب بفرست، آنجا كه مى ‏فرمايد: «للكافرين ليس له دافع، من اللَّه ذى المعارج» : «براى كافرين دفع كننده ‏اى از عذاب خداوندى وجود ندارد...» .<br />مهم‏ تر اينكه خدا عذاب چنين كسى را سريع فرستاد تا شدت غضبش بر منكرين ولايت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بر همه معلوم شود. <ref>مناقب آل ابى ‏طالب (ابن شهرآشوب) : ج ۱ ص ۵۳۸ .</ref><br />همچنين مراجعه شود به عنوان: [[حارث بن نعمان فهرى]] /  [[آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...»]] .
'''جهت سوم''': پس از آنكه حضرت اين جهت را براى او تبيين مى‏ كند او در مقابل صداقت پيامبرصلى الله عليه وآله تشكيك نمى ‏كند، بلكه به صراحت مى ‏گويد: خدايا اگر واقعاً چنين است من تحمل ندارم و حاضرم بميرم و اين منظره را نبينم و زير اين بار نروم.<br />اينها چيزى بود كه در دل بسيارى وجود داشت! لذا مى ‏بينم خداوند صريحاً حكم به كفر چنين كسى كرده كه بگويد: «خدايا» و بعد دعا كند كه اگر اين مطلب حق و از جانب توست بر ما عذاب بفرست، آنجا كه مى ‏فرمايد: «للكافرين ليس له دافع، من اللَّه ذى المعارج» : «براى كافرين دفع كننده ‏اى از عذاب خداوندى وجود ندارد...» .<br />مهم‏ تر اينكه خدا عذاب چنين كسى را سريع فرستاد تا شدت غضبش بر منكرين ولايت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بر همه معلوم شود.<ref>مناقب آل ابى ‏طالب (ابن شهرآشوب) : ج ۱ ص ۵۳۸ .</ref>


== پانویس ==
== پانویس ==