حارث بن نعمان فهری

از دانشنامه غدیر

تحليل ماجراى حارث فهرى و سنگ آسمانى[۱]

در همه دستورات الهى كه پيامبر صلى الله عليه وآله ابلاغ فرموده عده‏‌اى نپذيرفته ‏اند، و خداوند هم برنامه خاصى براى مقابله با آنان در دنيا نداشته است. تنها در امر ولايت و امامت بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله بود كه هم منكرين آن به صورتى غير عادى اقدام به انكار آن نمودند، و هم خداوند پاسخ دندان‏ شكنى به آنان داد تا براى هميشه روزگار اهميت آن در خاطره ‏ها بماند.
بت‏ پرستان و مشركان و يهوديان و مسيحيان در تمام مواردى كه روى مخالفت با پيامبر صلى الله عليه وآله داشتند به صراحت سخن حضرت را انكار مى‏ كردند و مخالف آن را حق مى‏ دانستند. حتى مسيحيان نجران كه قرار بود با پيامبر صلى الله عليه وآله مباهله كنند ادعا مى‏ كردند كه آنچه حضرت مى ‏فرمايد درست نيست.
در آخرين مرحله كه قرار به مباهله و واگذارى امر به ذات اقدس الهى شد توقف كردند و حاضر شدند جزيه بپردازند ولى مباهله نكنند، و در واقع ترسيدند از اينكه مسئله را به خدا واگذار كنند و خداوند پاسخ دندان شكنى به آنان دهد. در غدير مسئله به صورت ديگرى جلوه كرد و حارث فهرى صريحاً از خدا درخواست عذاب كرد. در آن لحظات هم گفتار منكر غدير و هم پاسخ خداوند عجيب بود.[۲]

در اينجا دو نكته قابل تأمل است:

مسير عجيب مباهله در غدير

حارث فهرى به جاى آنكه بگويد: «من غدير را قبول ندارم و اگر سخن من در انكار غدير درست باشد خدا عذاب را بر شما نازل كند» ، عكس اين سخن را بر زبان آورد و در واقع آنچه بايد پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏ گفت او براى خود گفت. حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد درباره ولايت على مى‏ گويد حق است و از جانب توست عذابى بر ما منكرين نازل كن»! مى‏ بينيم هم حقانيت مطلب و هم از جانب خدابودن آن بر لسان حارث جارى شده و صريحاً از خدا درخواست عذاب كرده است.
اين اقدام در حضور مردم بود و به قدرى درخواست عجيبى بود كه خداوند عين گفتار او را در قرآن نقل كرده كه Ra bracket.png وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَٰذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ La bracket.png[۳]
اكنون قاضى اين مباهله خداوند بود كه بايد تكليف مردم را روشن مى‏ كرد، چه آنكه بسيارى از منافقين و صاحبان ايمان ضعيف از مردمِ حاضر در غدير نيز سخنى همچون حارث در دلشان بود، ولى جرأت ابراز آن را نداشتند!
اگر خداوند پاسخ حارث را نمى‏ داد آنان نيز همراه حارث مى‏ شدند و به اين باور نزديک مى‏ شدند كه غدير ساخته خود پيامبر صلى الله عليه وآله است و به خداوند ارتباطى ندارد.
پيامبر صلى الله عليه وآله باز هم خواست راه توبه را به همه مردم نشان دهد كه بازگشت به صراط مستقيم هيچ وقت دير نيست و آشتى با خدا و اهل ‏بيت‏ عليهم السلام هميشه ممكن است. همچنين خواست اين نكته را خاطر نشان كند كه بايد از دشمنان غدير فاصله گرفت و از آنان دورى جست. از اين رو به حارث فرمود: «يا از اين گفته ‏ات توبه كن يا از ما فاصله بگير و از پيش ما برو».

حارث باطن ظلمانى خود را بار ديگر نشان داد و مطلبى را بر زبان آورد كه حرف دل منافقين حاضر در غدير بود. او گفت: «قلبم براى توبه مرا همراهى نمى‏ كند؛ ولى از نزد تو مى ‏روم»!
معجزه عظيم پيش چشمان آن جمعيت انبوه كه براى پايان ماجرا گردن كشيده بودند، به وقوع پيوست. خاطره ‏اى كه از اصحاب فيل در ذهن‏ ها مانده بود و خداوند قدرت خود را با سنگ ريزه ‏هاى آسمانى نشان داده بود، اينک با تمام شدن سخن حارث و فاصله گرفتن او از مجلس پيامبر صلى الله عليه وآله تكرار شد.
پرنده ‏اى در آسمان ظاهر شد كه سنگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث فرود آورد. آن سنگ طول قامت او را درنورديد و او را نقش زمين ساخت و پيش چشمان مردم دست و پا زد و جان داد.[۴]
اگر در ماجراى نصاراى نجران كار به مباهله نرسيد تا يد قدرت خداوند متعال را در پشتيبانى از پيامبرش‏ صلى الله عليه وآله ببينند، اينک دشمن غدير مباهله را رسمى كرد و خداوند نيز با پاسخ به او، حاضرين غدير و شنوندگان ماجراى غدير تا آخر دنيا را در برابر هر شبهه ‏اى بيمه كرد و در واقع خداوند تعالى ارتباط غدير را به ذات اقدس خويش اعلام كرد.

طرز تفكر حارث فهرى چه بود؟

تحليلى درباره انگيزه حارث فهرى و مو شكافى سخنانش و كيفيت اعتقادى او در سخنى كه بر زبان آورد، نشان خواهد داد كه او يک نمونه از افرادى با چنين عقيده بود. حارث فهرى در حقيقت خدا و رسول را قبول داشت و فقط در ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مردد بود، مانند بسيارى از آنانكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله تنها گذاشتند.

حارث به طور علنى باطن خود را آشكار ساخت و جمله ‏اش به قدرى در رساندن اين مطلب صريح است كه روشن ‏تر از آن نمى‏ توان يافت. اين صراحت در چند جهت جلوه گر است:
او كه مى‏ گويد: «خدايا اگر اين مطلب حقى از جانب توست» يعنى خدا را قبول دارد كه استدعا از ذات او مى‏ نمايد!
به پيامبر صلى الله عليه وآله مى ‏گويد: ما تو را قبول داريم در صدق و رسالت، فقط بگو اين مطلب از جانب خداست يا از مطالب شخصى خودت مى‏ باشد.
پس از آنكه حضرت اين جهت را براى او تبيين مى‏ كند او در مقابل صداقت پيامبر صلى الله عليه وآله تشكيک نمى ‏كند، بلكه به صراحت مى‏ گويد: خدايا اگر واقعاً چنين است من تحمل ندارم و حاضرم بميرم و اين منظره را نبينم و زير اين بار نروم.
اينها چيزى بود كه در دل بسيارى وجود داشت! لذا مى ‏بينم خداوند متعال صريحاً حكم به كفر چنين كسى كرده كه بگويد: «خدايا» و بعد دعا كند كه اگر اين مطلب حق و از جانب توست بر ما عذاب بفرست، آنجا كه مى‏ فرمايد: Ra bracket.png لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ ﴿٢﴾مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ ﴿٣﴾ La bracket.png[۵]: «براى كافرين دفع كننده ‏اى از عذاب خداوندى وجود ندارد. از سوى خداوند...» .

مهم ‏تر اينكه خدا عذاب چنين كسى را سريع فرستاد تا شدت غضبش بر منكرين ولايت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بر همه معلوم شود. [۶]
چه كسى فكر مى‏ كرد پايان بخش مراسم سه روزه غدير معجزه ‏اى آشكار براى شكست دشمن غدير باشد. در هيچ يک از اوامر الهى -  كه پيامبر صلى الله عليه وآله ابلاغ فرموده خداوند اقدام معجزه آسايى براى مقابله كنندگان با آن برنامه در دنيا نداشته است؛ چنانچه در هيچ يک از فرامين الهى دشمن از خداوند درخواست عذاب نكرده است.

اين در حالى است كه در تاريخ انبياء اين مسئله سابقه داشته و بارها مردمِ گمراه به پيامبرانشان گفته ‏اند: Ra bracket.png فَأْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ La bracket.png[۷]: «اگر راست مى ‏گويى آنچه ما را از آن مى‏ ترسانى بياور».

اين گونه خطاب را در آيات زير ملاحظه نماييد:

  • سوره هود عليه السلام: آيه ۳۲.
  • سوره انبياء عليهم السلام: آيه ۳۸.
  • سوره شعراء: آيه ۱۸۷.
  • سوره نمل: آيه ۷۱.
  • سوره عنكبوت: آيه ۲۹.
  • سوره سبأ: آيه ۲۹.
  • سوره يس: آيه ۴۸.
  • سوره احقاف: آيه ۲۲.
  • سوره ملک: آيه ۲۵.

فقط در غدير بود كه حارث فهرى به نمايندگى از منافقين صريحاً از خدا درخواست عذاب كرد. در واقع يک مباهله تمام عيار در برابر صد و بيست هزار نفر مطرح شد كه جز پاسخ فورى خداوند راه ديگرى براى حل قاطع مسئله نبود.

در آن لحظات هم گفتار منكر غدير و هم پاسخ دندان شكن الهى عجيب بود، و توانست امضاى الهى را در قاطع ‏ترين شكل آن به همه جهانيان نشان دهد. پيش ‏بينى و برنامه‏ ريزى اين مرحله از مراسم غدير فراتر از آن بود كه به عنوان يك پاسخ كوتاه به يک معترض بی جا مطرح شود.
در واقع اعتراض حارث فهرى به نيابت از همه كسانى بود كه از آن روز تا قيامت تصميم مخالفت و دشمنى با غدير داشتند، همان گونه كه پاسخ خداوند قاطعيت حضرت جلالش را در حمايت از غدير به همه فهماند؛ و به همين جهت خبر آن از دو سو در متن قرآن جاى گرفت.
ماجراى حارث فهرى در شرايطى اتفاق افتاد كه آن همه مقدمه چينى براى غدير در طول مراسم حج و بعد از آن انجام گرفته بود، و آن سخنرانى مفصل و فراگير توسط پيامبر صلى الله عليه وآله ايراد شده بود، و آن مراسم سه روزه بيعت و برنامه‏ هاى كنار آن صورت گرفته بود.
در چنان شرايطى كه مقارن با ساعات پايانى توقف در غدير بود، براى هيچ كس به هيچ وجهى شبهه و شكى باقى نمانده بود كه مراسم غدير به امر مستقيم الهى اجرا شده و تأكيد خاصى از طرف پروردگار درباره آن وجود داشته است؛ تا آنجا كه درباره ‏اش «واِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» فرموده است.
در واقع اين منافقين بودند كه به حكم «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ» ، وقتى هر تلاش مذبوحانه ‏اى را به اجرا گذاشتند و با شكست رو به رو شدند، در آن لحظات آخر با درماندگى تمام آخرين تير خود را نشانه‏ گيرى كردند.
يك گروه دوازده نفرى به سركردگى حارث فهرى نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند، و او به نمايندگىِ آنان از پيامبر صلى الله عليه وآله پرسيد: آيا اينكه درباره على بن ابى‏ طالب گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ ...» از جانب پروردگار بود يا از پيش خود گفتى؟!
اينجا بود كه بايد امضاى الهى با نشان دادن گستره آن به همه مردم تبيين مى ‏شد تا اين شبهه براى ابد محو گردد. حضرت به دقت مسير طى شده پيام رسانى غدير را توضيح داده فرمود:
خداوند به من وحى كرده، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم، و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى ‏كنم.
در اين پاسخ كوتاه پيامبر صلى الله عليه وآله هم وَحيانى بودن غدير و هم اجازه خاص پروردگار را درباره آن اعلان كرد.
اينجا بود كه حارث فهرى باطن نفاق را تا ابديت در معرض ديدگان بشريت گذاشت، كه طاقت شنيدن حق را ندارد و به هر قيمتى حاضر به پايمال كردن آن است! حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مى‏ گويد حق و از جانب تو است سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست»!
اكنون عذاب از طرف دشمن درخواست شده بود، اما كسى انتظار پذيرفته شدن آن را از سوى خدا و رسول نداشت. به عبارت ديگر تا كنون دشمنان بسيارى در معرض چنين عذابى بودند، ولى در اتمام حجت الهى فقط ابلاغ كافى است و نيازى به نزول عذاب نيست. اما در مورد غدير بلافاصله پاسخ الهى رسيد تا مباهله مطرح شده بى‏ نتيجه نماند.
عصر روز بيستم ذى ‏الحجه ماجراى اصحاب فيل تكرار شد و خدا با سنگ ‏هاى آسمانى از دشمن غدير استقبال كرد. همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خدا سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از سرش وارد شد و تمام وجودش را در نورديد، و در حضور صد و بيست هزار نفر او را نقش زمين ساخت و همان جا هلاك شد.
خدايى كه رخداد هاى غير منتظره غدير را هم پيش بينى كرده بود، در كنار آيه «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...» و آيه «الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» اين بُعد اعظم غدير را در متن قرآن جاودانه ساخت، تا نسل‏ هاى آينده در كنار آن دو آيه، اين دو آيه را هم ببينند و حكايت آن را بشنوند.
آيه اول سخن حارث را نقل مى ‏كرد: «وَ اِذْ قالُوا اللَّهُمَّ اِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ اَليمٍ » [۸] :«و آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين (غدير) حقى از طرف تو است سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست» .
آيه دوم نيز پاسخ خداوند را در بر داشت: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ...».[۹] «درخواست كننده ‏اى عذاب واقع شونده را درخواست كرد كه هيچ قدرتى نمى‏ تواند آن را از كافرين دور كند»؛ و اين گونه نشان كفر بر پيشانى دشمنان غدير زده شد.
اكنون وقت آن بود كه از اعتراض دشمن غدير بالاترين استفاده به نفع خطابه غدير صورت گيرد، و فراتر از اجازه و امضاى الهى به صورت معجزه الهى در تأييد سخنرانى غدير مورد اقرار همگان قرار گيرد.

پيامبر صلى الله عليه وآله با اشاره به جنازه بى‏ جان حارث خطاب به مردم فرمود: آيا با چشم خود ديديد؟ گفتند: آرى! فرمود: آيا با گوش خود شنيديد؟ گفتند: آرى! اين پاسخ «آرى» از سوى جمعيت بدان معنى بود كه هم ديديم و هم شنيديم، چه ديدنى و چه شنيدنى كه اگر كور و كر هم بوديم آن را با تمام وجود احساس نموديم، و اگر هر گونه شكى در ارتباط غدير با خداوند داشتيم، اكنون خدا را در صحنه غدير حاضر مى‏ بينيم.
در آن لحظات حال منافقين بسيار تماشايى بود كه يأس و نااميدى آنان به اوج خود رسيده بود، و با صحنه‏ اى رو به رو بودند كه هرگز انتظارش را نداشتند، و اگر چنين تأييدى را از سوى خداوند پيش بينى مى‏ كردند هرگز به حارث اجازه مطرح كردن سؤالش را نمى ‏دادند.[۱۰]

عبرت ‏هاى ماجراى حارث و سنگ آسمانى [۱۱] 

از هلاكت حارث فهرى و ماجراى سنگ آسمانى در غدير -  كه در چند قدمى پيامبر صلى الله عليه وآله اتفاق افتاد -  چند درس عبرت ‏آموز مى ‏توان گرفت:
كسى كه دشمن ولايت و امامت است سزاوار زنده ماندن و بهره ‏مندى از نعمت‏ هاى خدا نيست.
هلاكت حارث در چند قدمى پيامبر صلى الله عليه وآله و در حضور آن حضرت به اين معنى است كه منكر ولايت، و لو نزد پيامبر صلى الله عليه وآله هم باشد يا بالاى سر يا پايين پاى او دفن شود، اگر از مكتب و باورهاى او فاصله زيادى دارد، نزديكىِ مكانى و هم‏ زبانى فضيلتى براى او شمرده نمى شود و اثرى در دفع عذاب و كيفر از او نخواهد داشت.
قرآن از زبان حضرت ابراهيم ‏عليه السلام مى فرمايد: «فمن تبعنى فانه منّى و من عصانى فانك غفور رحيم»[۱۲]. هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى كند تو بخشنده و مهربانى. و درباره قارون مى فرمايد: «ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم».[۱۳] قارون از قوم موسى بود اما بر آنان ستم كرد. و درباره سرنوشت نهايى و عاقبت قارون مى‏ فرمايد: «فخسفنا به و بداره الارض». [۱۴] سپس ما او و خانه ‏اش را در زمين فرو برديم.
همچنين فرزند حضرت نوح‏ عليه السلام اگر چه از خاندان پيامبر و از نسل او است، ولى از آن جهت كه از راه خدا و بندگى دور است قرآن درباره ‏اش مى‏ گويد: «قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح» . [۱۵] (خداوند به نوح‏ عليه السلام) فرمود اى نوح او از اهل تو نيست او عمل غير صالح و فرد ناشايسته‏ اى است.
از على بن موسى الرضا عليه السلام روايت شده است: او فرزند واقعى حضرت نوح ‏عليه السلام بود، ولى چون نافرمانى خدا كرد خدا فرزندى او را نفى كرد. و همين گونه است كسى از ما كه نافرمانى خدا كند؛ او هم از ما خانواده نيست.[۱۶]
از اين روايت فهميده مى ‏شود آنچه را خداوند متعال از حضرت نفى كرده، نفى رابطه سببى پدر و فرزندى نبوده بلكه نفى ارتباط مكتبى و معرفتى فرزند با پدر بوده است.
از اين رو ملاک رستگارى زبان، نژاد، قبيله و نزديكى مكانى نيست، چرا كه همه اينها در ابولهب بود، ولى خداوند درباره ‏اش مى ‏فرمايد: «تبّت يدا ابى‏ لهب و تب» [۱۷] «بريده باد دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد)  » . بلكه ملاك سعادت نزديكى به مكتب و باورها و همراهى با دل و زبان و عمل است. همان گونه كه سلمان و ابوذر با اين ويژگى جزو اهل‏ بيت پيامبر عليهم السلام گرديدند و رستگار شدند.

امام سجاد عليه السلام در اين باره مى‏ فرمايد: خداوند بهشت را براى بندگان مطيع آفريده است اگر چه آنان سياه پوست باشند، و دوزخ را براى گناهكاران آفريد اگر چه از دودمان قريش باشند. [۱۸]

و لذا می بینیم حارث قبل از هلاكت به نماز و روزه و عبادات ديگر اعتراف كرد، ولى چون ولايت على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را انكار كرد هلاک شد. اين بدين معنى است كه اگر كسى به خدا باور داشته باشد و عبادات زيادى هم انجام دهد، ولى در برابر خدا و رسولش‏ صلى الله عليه وآله از روى دشمنى و تكبر نافرمانى كند و ولايت را نپذيرد، باور به خدا و عبادات او به تنهايى نجات بخش نخواهد بود. همان گونه كه شيطان نيز با اعتراف به يگانگى خدا و رسالت پيامبران ‏عليهم السلام و باور به رستاخيز و عبادت چندين هزار ساله ‏اش، به خاطر تكبر در برابر خداوند و نافرمانى از دستور خدا، از رحمت خدا رانده شد و از سعادت ابدى محروم گشت. [۱۹]

ماجراى حارث از وجوه دلالت حديث غدير[۲۰]

از جمله دلايل قطعى بر دلالت حدیث غدیر بر امامت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، ماجراى حارث فهرى و نزول آياتى از سوره معارج است:
پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه وآله در غدير خم فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، حارث بن نعمان نزد آن حضرت آمد و گفت: از سوى خدا ما را به شهادتين فرمان دادى از تو پذيرفتيم. به نماز و زكات امر كردى قبول كرديم. سپس به اينها راضى نشدى تا اينكه پسر عمويت را بر ما برترى بخشيدى؟ آيا خدا به تو چنين دستورى داده يا از پيش خود مى‏ گويى؟ رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله پاسخ داد: سوگند به اللَّه -  كه معبودى جز او نيست -  اين فرمان از جانب خداست. حارث روى برگرداند و گفت: خدايا، اگر اين امر حق و از سوى تو است، از آسمان بر ما سنگ بباران. پس سنگى از آسمان بر او افتاد و وى را كشت. در پى اين رخداد، اين آيات نازل شد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ».[۲۱] خواهنده ‏اى عذاب واقع‏ شدنى را در خواست كرد. كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده ‏اى از آن نيست.

نام شمارى از راويان اين خبر

گروه بسيارى از بزرگان و سرشناسان اهل‏ سنت نزول اين آيات از سوره معارج درباره حارث در غدير خم را روايت كرده ‏اند:
احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبى نيشابورى

سبط بن جوزى، شمس ‏الدين

ابراهيم بن عبداللَّه يمنى وصابى

محمد بن يوسف زرندى مدنى

شِهاب ‏الدين دولت ‏آبادى

على بن عبداللَّه سَمهودى، نورالدين

على بن محمد بن صبّاغ، نورالدين

عطاءاللَّه بن فضل ‏اللَّه محدّث شيرازى

عبدالرئوف مُناوى، شمس ‏الدين

شيخ بن عبداللَّه عيدروس

محمود بن محمد شيخانى قادرى مدنى

على بن ابراهيم حلبى، نورالدين

احمد بن فضل باكثير مكّى

محمد محبوب عالم

محمد صدر عالم

محمد بن اسماعيل بن صلاح امير

احمد بن عبد قادر عجيلى

سيد مؤمن بن حسن شِبلَنجى


و اما بيان هر يک از اين موارد:

احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبى (ثعالبى) نيشابورى، ابواسحاق (م ۴۲۷ يا ۴۳۷ ق)

ابواسحاق ثعلبی در «الكشف و البيان» گويد: از سفيان بن عُيَينه پرسيدند: آيه «سَألَ سائِلٌ» درباره چه كسى نازل شده است؟ وى گفت: مطلبى از من پرسيدى كه پيش از تو كسى مرا از آن نپرسيده است. پدرم، از جعفر بن محمد و او از پدرانش‏ عليهم السلام نقل كرده كه چون رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله به غدير خم رسيد، ندا داد و مردم گرد آمدند. پس دست على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.
خبر اين رخداد در شهرها پيچيد و پراكنده گشت و به حارث بن نعمان فِهرى رسيد. او بر شتر ماده‏ اش سوار شد و خود را به ابطح رساند. از شترش پياده شد و آن را خوابانيد و بست. سپس نزد پيامبر صلى الله عليه وآله -  كه اصحابش گرداگرد او بودند -  رفت و گفت: اى محمد، از جانب خدا به ما دستور دادى شهادت دهيم كه معبودى به جز او نيست و تو فرستاده اويى، آن را از تو پذيرفتيم. فرمان دادى كه پنج نوبت نماز بگزاريم، آن را از تو پذيرفتيم. دستور دادى كه زكات بدهيم، آن را پذيرفتيم. فرمان دادى كه در ماه رمضان روزه بگيريم، آن را از تو پذيرفتيم. دستور دادى كه حج گزاريم، آن را نيز پذيرفتيم. اما تو به اينها راضى نشدى تا اينكه دو بازوى پسر عمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از سوى تو است يا از سوى خداى عزوجل؟ پيامبر صلى الله عليه وآله پاسخ داد: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست اين از سوى خداست.

حارث بن نعمان روى گرداند و به سوى مركبش رفت، در حالى كه مى‏ گفت: خدايا، اگر آنچه محمد مى‏ گويد حق است، سنگى از آسمان بر ما بباران يا عذابى دردناك بر ما فرو بفرست.

هنوز حارث به مركبش نرسيده بود كه خدا سنگى بر او افكند، كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت. سپس خداى عزوجل اين آيات را فرو فرستاد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» : خواهنده ‏اى عذابى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده ‏اى از آن نيست.[۲۲]
دانشمندان اهل‏ تسنّن بسيار از تفسير و ديگر مؤلفات ثعلبى نقل و به روايات او استشهاد و اعتماد كرده ‏اند، از جمله: قرطبى، نَوَوى، كمال ‏الدين دميرى، نورالدين حلبى، حسين دياربكرى، محمد بن معتمدخان بدخشى و احمد بن باكثير مكّى. [۲۳]
به خصوص در مورد اسانيد روايى تفسير ثعلبى نزد اهل‏ سنت نيز تفسير ثعلبى از كتاب ‏هاى شناخته شده و مورد اعتماد اهل ‏سنت است. آنان اين كتاب را با اسانيد خود از مؤلفش روايت مى ‏كنند، و روايات آن را نقل و به آنها اعتماد مى ‏نمايند، از جمله: عزّالدین ابن ‏اثیر[۲۴].و ابومحمد بن محمدامير در رساله اسانيدش.
ياقوت حَمَوى و ابن‏ خَلِّكان و ذهبى و ابن‏ وردى و صفدى و يافعى و ابن ‏شحنه و ابن قاضى شُهبه و سيوطى و ولى ‏اللَّه دهلوى معجم الادباء: ج ۱۲ ص ۲۶۲. وفيات الاعيان: ج ۱ ص ۶۲  ۶۱ . العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۴۲۷. تتمّة المختصر: حوادث سال ۴۲۷. الوافى بالوفيات: ج ۸ ص ۳۳. مرآة الجنان: حوادث سال ۴۲۷. روض المناظر: حوادث سال ۴۲۷. طبقات الشافعية: ج ۱ ص ۲۰۷. بُغيَة الوُعاة فى طبقات اللغويّين و النُحاة: ج ۱ ص ۳۵۶. وى را توثيق كرده و ستوده ‏اند، به خصوص در تفسير و ادبيات تأليفات بسيار دارد، از جمله تفسيرى به نام «الكشف و البيان عن تفسير القرآن» و «الكامل فى علم القرآن» و «العرائس» . ثعلبى از ابوطاهر بن خزيمه، امام ابوبكر بن مهران مُقرى و ابوالقاسم قشيرى روايت كرده است. ابوالحسن واحدى شاگرد او است. ابوالقاسم قشير، عبدالغافر بن اسماعيل و ذهبى فارسى نيز وى را ستوده‏ اند.

يوسف بن قِزُغْلى تركى بغدادى عونى هبيرى حنفى، شمس ‏الدين، ابوالمظفر، سبط بن جوزى (م ۶۵۶ ق)

سبط بن جوزى در «تذكرة خواصّ الامّة» مى‏ نويسد: عالمان سيره اتفاق نظر دارند كه واقعه غدير پس از بازگشت پيامبر صلى الله عليه وآله از حجةالوداع و در هجدهم ذى‏ حجه رخ داده است. وى صحابه ‏اش را كه صد و بيست هزار تن بودند گرد آورد و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. و بر آن (ولايت على‏ عليه السلام) با سخنى صريح، بى تلويح و اشاره تنصيص فرمود. ابواسحاق ثعلبى در تفسير به اِسنادش، روايت كرده كه سخن پيامبر صلى الله عليه وآله در سرزمين‏ ها پيچيد و در آبادى ‏ها و شهرها منتشر گشت و به حارث بن نعمان فِهرى رسيد... . در ادامه ماجراى حارث را -  كه گذشت -  آورده است.[۱۹]
ذهبى و ابن ‏وردى  العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۶۵۶ . تتمّة المختصر: حوادث سال ۶۵۶. سبط بن جوزى را توثيق كرده و بسيار ستوده ‏اند. از تأليفات او است: تاريخ جامع «مرآة الزمان» و «تذكرة الخواصّ من الأمّة» و تفسيرى در بيست و نه مجلد. همچنين وى «جامع كبير» را شرح كرد و مجلدى در مناقب ابوحنیفه گرد آورد.

ابراهيم بن عبداللَّه يمنى وصابى

وصابى نيز ماجراى حارث بن نعمان را از ثعلبى در تفسيرش نقل كرده است. كتاب «الاكتفاء فى فضل الأربعة الخلفاء» اثر يمنى وصابى نزد اهل‏ سنت از كتاب‏ هاى مشهور است. محمدمحبوب در جاهايى از «تفسیر شاهی» از اين كتاب نقل كرده است. [۲۵]

محمد بن يوسف بن حسن بن محمد بن محمود بن حسن زرندى مدنى حنفى، شمس‏ الدين (ت ۶۹۳ -  پس از ۷۵۰ ق)

زرندى نيز ماجراى نزول آيه مذكور در شأن حارث بن نعمان فِهرى را از ثعلبى نقل كرده است. [۲۶]

شِهاب‏ الدين بن شمس ‏الدين بن عمر زاولى دولت ‏آبادى، ملك‏ العلماء(م ۸۴۹ ق)

دولت ‏آبادى نيز در «هداية السعداء» نزول آيه مذكور و ماجراى حارث فهرى در روز غدير را از «الزاهديّة» از «تفسیر ثعلبی» روایت كرده است.[۲۷]

على بن عبداللَّه سَمهودى شافعى، نورالدين (ت ۸۴۴ -  م ۹۱۱ ق)

سمهودى نيز در «جواهر العقدين» حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان را از ثعلبى نقل كرده است. جواهر العقدين (مخطوط) . سخاوى و عبدالقادر عيدروس و عبدالغفار بن ابراهيم عَكّى عُدثانى و محمد بن يوسف شامى و عبدالحق دهلوى و محمد بن عبدالرسول بَرزَنجى و محمود بن على شيخانى قادرى و ابراهيم كردى و احمد بن فضل بن محمد باكثير مكّى و محمد بن محمدخان بدخشى و تاج ‏الدين دهّان مكّى و احمد بن عبدالقادر عجيلى و رشيدالدين خان دهلوى الضوء اللامع لاهل القرن التاسع: ج ۵ ص ۲۴۵. النور السافر عن احوال القرن العاشر: حوادث سال ۹۱۱. عجالة الراكب و بلغة الطالب (مخطوط) . سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد: مقدمه كتاب. جذب القلوب: مقدمه كتاب. الإشاعة لأشراط الساعة: مقدمه كتاب. الصراط السوىّ فى مناقب آل النبى ‏عليهم السلام (مخطوط) . بُلغَة المسير إلى توحيد اللَّه العلىّ الكبير. وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل‏ عليهم السلام (مخطوط) . مفتاح النجا (مخطوط) . كفاية المتطلّع فى مرويّات شيخ حسن العجيمى (مخطوط) . ذخيرة المآل (مخطوط) . ايضاح لطافة المقال.: وى را توثيق كرده و ستوده ‏اند.
او شاگرد سعد بن ديرى بوده، و بامى و جوهرى به او اجازه تدريس داده، و شِهاب سارمساجى به او هم اجازه تدريس و هم اجازه فتوا داده ‏اند. وى از خواصّ مَحَلّى و مُناوى بوده، و اين دو و زكريا به او اجازه فتوا دادند. حافظ ابن‏ فَهد و حافظ شمس ‏الدين سخاوى نيز وى را توثيق كرده ‏اند. وى فتاوايش را در دو مجلد جمع كرده و «جواهر العِقدين فى فضل الشرفين» و «تاريخ مدينة» از آثار او است.

على بن محمد مالكى، نورالدين، ابن ‏صبّاغ

ابن ‏صبّاغ مالكى نيز در «الفصول المهمّة» خبر نزول آيات نخستين سوره معارج را از تفسير ثعلبى روايت كرده و ثعلبى را به وصف «امام» ستوده است. الفصول المهمة: ص ۴۲. ابن‏ صبّاغ از دانشمندان پرآوازه و از مشايخ بزرگ و معتمَد مذهب مالكى است. شمارى از دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل ‏سنت فراوان از كتاب «الفصول المهمة» اثر ابن ‏صبّاغ نقل كرده ‏اند، از جمله: حلبى در سيره ‏اش، صَفّورى در «نزهة المجالس» ، شيخانى قادرى در «الصراط السوىّ» ، عجيلى در «ذخيرة المآل» و سَمهودى در «جواهر العقدين» . عجيلى و محمد بن عبداللَّه مطيرى مدنى شافعى وى را توثيق كرده و بسيار ستوده ‏اند

سيد عطاءاللَّه بن فضل ‏اللَّه محدّث شيرازى، جمال‏ الدين

سيد جمال‏ الدين شيرازى نيز در «الاربعين فى مناقب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج و ماجراى حارث را نقل كرده، كه همان نقل ثعلبى است. الاربعين (مخطوط). سيد جمال‏ الدين محدّث شيرازى از دانشمندان بزرگ و موثّق اهل‏ سنت است. دهلوى و ملا على قارى رساله اصول الحديث (دهلوى) . المرقاة فى شرح المشكاة (ملا على قارى) : مقدمه كتاب. مدارج النبوة (عبدالحق دهلوى) ، الخميس (دياربكرى)  إزالة الخفاء (ولى‏اللَّه دهلوى) . او را توثيق كرده ‏اند. وى از مشايخ اجازه دهلوى است. عبدالحق دهلوى و دياربكرى و ولى‏ اللَّه دهلوى وى را توثيق كرده ‏اند.

عبدالرئوف بن تاج العارفين مُناوى، شمس ‏الدين (ت ۹۵۲ -  م ۱۰۳۱ ق)

مُناوى در «فيض القدير فى شرح الجامع الصغير» خبر نزول آيات ابتدايى سوره معارج درباره حارث بن نعمان را در شرح حديث غدير از تفسير ثعلبى نقل كرده است. فيض القدير فى شرح الجامع الصغير: ج ۶ ص ۲۸۱. محمدامين بن فضل‏ اللَّه محبّى دمشقى خلاصة الاثر: ج ۲ ص ۴۱۲. : او را توثيق كرده و بسيار ستوده است. شيخ سليمان بابلى، سيد ابراهيم تاشكندى، شيخ على اجهورى ولىّ معتقد، احمد كلبى و پسرش شيخ محمد و عده ‏اى ديگر از شاگردان او هستند. وى تأليفات بسيار دارد، كه مهم‏ ترينش شرح او بر «الجامع الصغير» و شرح او بر سيره منظوم عِراقى است.

شيخ بن عبداللَّه بن شيخ بن عبداللَّه بن شيخ بن عبداللَّه عيدروس (ت ۹۹۳ -  م ۱۰۴۱ ق)

عيدروس نيز در «العقد النبوى و السرّ المصطفوى» خبر مذكور را از تفسير ثعلبى نقل كرده است العقد النبوى و السرّ المصطفوى (مخطوط) . محبّى و شيخانى قادرى و محمد محبوب عالم خلاصة الاثر: ج ۲ ص ۲۳۵. الصراط السوى فى مناقب آل النبى ‏عليهم السلام (مخطوط) . تفسير شاهى (محمد محبوب عالم) . : او را ستوده ‏اند. وى شاگرد عمويش شيخ عبدالقادر بن شيخ علومى است، و شيخ عبدالقادر او را ستوده است.

محمود بن محمد شيخانى قادرى

شيخانى نيز در «الصراط السوى فى مناقب آل النبى‏ عليهم السلام» حديث نزول آيات آغازين سوره معارج را نقل كرده است [۲۸].

شيخانى قادرى از دانشمندان معتمَد اهل‏ سنت است و رشيدالدين خان دهلوى در كتابش «غرّة الراشدين» از او نقل و به او اعتماد كرده است.

على بن ابراهيم حلبى، نورالدين(ت ۹۷۵ -  م ۱۰۴۴ ق)

حلبى نيز در كتاب سيره خود به نام «إنسان العيون فى سيرة النبى المأمون ‏صلى الله عليه وآله» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان و ترديد او نسبت به حديث غدير را روايت كرده است.[۲۹]
عبداللَّه بن حجازى شرقاوى و محبّى التحفة البهيّة فى طبقات الشافعية (مخطوط) . خلاصة الاثر:ج ۳ ص ۱۲۲. او را توثيق كرده و ستوده ‏اند.

احمد بن فضل بن محمد باكثير مكّى شافعى (م ۱۰۴۷ ق)

احمد بن باكثير نيز در كتاب «وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل‏ عليهم السلام» نزول آيات شريفه سوره معارج و ماجراى حارث فهرى را از ثعلبى روايت كرده است. وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل‏ عليهم السلام (مخطوط)

محمدامين محبّى و رضى ‏الدين محمد بن على بن حيدر خلاصة الاثر فى اعيان القرن الحادى‏ عشر: ج ۱ ص ۲۷۳  - ۲۷۱. تنضيد العقود السنيّة بتمهيد الدولة الحسينية. : وى را توثيق كرده و بسيار ستوده ‏اند.

محبوب عالم

محبوب عالم در «تفسير شاهى» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را از «العقد النبوى» از تفسير ثعلبى نقل كرده است. محبوب عالم از عالمان و عارفان بزرگ اهل ‏سنت بوده، و كتابش «تفسير شاهى» نزد دانشمندان اهل ‏سنت از جمله دهلوى معتبر است و آن را ستوده‏ اند.

محمد صدر عالم

محمد صدر عالم نيز در «معارج العُلى فى مناقب المرتضى ‏عليه السلام» خبر مورد بحث را از تفسير ثعلبى نقل كرده است. معارج العُلى فى مناقب المرتضى‏ عليه السلام (مخطوط).

محمد بن اسماعيل بن صلاح امير صنعانى(م ۱۱۸۲ ق)

محمد صنعانى نيز خبر مذكور را از تفسير ثعلبى روايت كرده و سپس مى‏ گويد: اين مطلب را حافظ علامه ابوالسُعود رومى در تفسير مشهورش آورده است الروضة النديّة شرح التحفة العلوية:ص ۸۴ .احمد بن عبدالقادر عجيلى شافعى و صدّيق حسن قَنّوجى ذخيرة المآل (مخطوط) . إتحاف النبلاء المتقين بإحياء مآثر الفقهاء و المحدثين (مخطوط) . : او را توثيق كرده و ستوده‏ اند. وى از شيخ عبدالخالق بن زين مزجاجى و شيخ عليّه روايت كرده است. كتاب «إرشاد النقّاد إلى تيسير الاجتهاد» اثر او است.

احمد بن عبدالقادر حفظى شافعى

احمد بن عبدالقادر شافعى خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را در كتابش «ذخيرة المآل فى شرح عقد جواهر اللآل» از ثعلبى روايت كرده است. شيخ احمد بن محمد انصارى يمنى شروانى المناقب الحيدرية: ص ۷۷  - ۷۵. دانشمندان نامدار اهل‏ سنت كتاب «المناقب الحيدرية» را كاملاً تأييد كرده و بر آن تقريظ نوشته‏ اند، از جمله: رشيدالدين خان دهلوى و مولوى حسن على محدّث -  كه هر دو شاگرد عبدالعزيز دهلوى مؤلف «تحفه اثناعشريه» بوده ‏اند -  و مولوى اوحدالدين بِلگِرامى. اين تقريظ ها در پايان كتاب «المناقب الحيدرية» چاپ شده است. : وى را بسيار ستوده، و اشعار وى در مدح اهل‏ بيت ‏عليهم السلام را -  كه «عقد جواهر اللآل» نام نهاده -  نقل كرده است. سپس گفته كه خود حفظى شافعى شرحى بر اين قصيده ‏اش نوشته به نام: «ذخيرة المآل فى شرح عقد جواهر اللآل» .

سيد مؤمن بن حسن مؤمن شِبلَنجى

شبلنجى نيز خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را از ثعلبى روايت كرده است.[۳۰]

دلالت نزول آيات سوره معارج بر افضليت و امامت على ‏عليه السلام

تا اينجا معلوم شد كه آيات «سَألَ سائِلٌ بِعَذَابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» پس از اعتراض حارث بن نعمان فِهرى به سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، نازل شده است. و اما وجه دلالت آن به اين شرح است:
ماجراى نزول اين آيات مذكور و عذاب حارث بن نعمان به سبب انكار سخن پيامبر صلى الله عليه وآله، به وضوح بر افضليت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام دلالت مى‏ كند. زيرا حارث در اعتراضش به پيامبر صلى الله عليه وآله گفت: اما تو راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را گرفتى و بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.
اين دليل ديگرى است بر اينكه تأويلات بعضى از عالمان عامه از حديث غدير و مناقشات آنان در دلالت اين حديث به افضليت و امامت، از اعتبار ساقط است؛ دلالتى كه حتى كسانى كه در غدير خم حاضر نبودند و بعدها سخن رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله در آن انجمن بزرگ را شنيدند به آن اذعان كرده ‏اند. و اما توضيح اين دلالت و استدلال:

افضليت مستلزم امامت است

در نخستين منهج از كتاب «عبقات الانوار» كه به دلالت برخى از آيات قرآن به امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اختصاص داشت، به تفصيل بيان كرديم كه افضليت مستلزم امامت است. در اينجا نيز سخنان صريح شمارى از بزرگان اهل‏ سنت را مى ‏آوريم كه نشان مى ‏دهد خليفه بايد افضل مردم باشد، و خلافت مفضول وقتى كه افضل از او در افراد امت موجود است روا نيست:
ابن ‏تيميه گويد: جمهور مردم عثمان را افضل مى‏ دانند، و نظام فكرى اهل‏ سنت بر اين امر مستقرّ است، و اين مذهب دين داران و مشايخ زهد و تصوّف و پيشوايان فقهاء مانند شافعى و اصحابش و ابوحنيفه و پيروانش است. از مالك دو قول روايت شده كه اصحّ آنها همين است و باور پيروان او نيز چنين است. مالك گفته است: من كسى كه دستانش را در خون مردم فرو كرده با كسى كه چنين نكرده برابر نمى‏ كنم. شافعى و غير او گفته ‏اند: والى هاشمى مدينه به همين سبب قصد آن كرد كه مالك را بزند، و قول مالك به درست بودن طلاقِ مُكرَه را سبب ظاهرى اين تصميم قرار داد. اين باور همچنين مذهب جمهور اهل كلام مانند: كرّاميّه و كلابيّه و اشعريّه و معتزله است.
ايّوب سختيانى گويد: هر كس عثمان را بر على ‏عليه السلام مقدّم ندارد مهاجران و انصار را خوار داشته است. احمد بن حنبل و ابوالحسن دارقطنى و ديگران چنين گفته‏ اند. آنان در مقدّم داشتن عثمان هم داستان‏ اند، و از اين رو با يكديگر نزاع كرده ‏اند كه آيا كسى كه عثمان را مقدّم ندارد بدعت گزار به شمار مى ‏رود؟ دو قول وجود دارد كه مبتنى بر دو روايت از احمد بن حنبل است. بنابراين، هر گاه بر مقدّم بودن عثمان دليلى اقامه شود، مقدّم بودن ابوبكر و عمر مسلّم‏ تر خواهد بود.
طريق توقيفى در اين باره نصّ و اجماع است. اما نص، در صحيحين از ابن ‏عمر روايت شده كه ما در زمان حيات رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله مى‏ گفتيم: برترين امت ، پيامبر صلى الله عليه وآله است، و پس از او ابوبكر و سپس عمر و سپس عثمان. اما اجماع، نقل صحيح وارد شده كه عمر شوراى تعيين خليفه را از شش نفر تشكيل داد و اينكه شش تن از آنان شورا را براى سه تن ديگر؛ يعنى عثمان و على و عبدالرحمن ترك كردند، و اين سه تن پذيرفتند كه عبدالرحمن يكى را از ميان دو نفر ديگر برگزيند. عبدالرحمن سه روز درنگ كرد و سوگند ياد كرد كه در اين سه روز تنها اندكى بخوابد و به رايزنى با مسلمانان بپردازد. اهل حلّ و عقد، حتى اميران شهرها در مدينه جمع شدند، و پس از اين متّفق شدند كه بى ‏تشويق و بى‏ هراس با عثمان بيعت كنند.
لازمه اين رخداد آن است كه عثمان شايسته ‏تر باشد، و هر كس شايسته ‏تر باشد افضل است، چرا كه افضل مردم آن است كه به جانشينى رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله و ابوبكر و عمر شايسته ‏تر باشد. گفتيم لازمه رخداد يادشده اين است كه عثمان شايسته ‏تر باشد، زيرا اگر او چنين نبود، مردمى كه بر بيعت با او هم داستان شدند يا جاهل خواهند بود يا ظالم؛ چرا كه اگر آنان نمى ‏دانستند كه او شايسته ‏تر نيست و ديگرى شايسته ‏تر است نادان بوده ‏اند، و اگر مى ‏دانستند و با وجود اين از حق روى گرداندند ستمكار بوده‏ اند.
پس روشن مى ‏شود كه اگر عثمان شايسته ‏تر نبوده، بيعت ‏كنندگان با او يا نادان بوده ‏اند يا ستمكار. و هر دو احتمال منتفى است، زيرا : اولاً آنان عثمان و على‏ عليه السلام را بهتر از ما مى‏ شناختند، و بهتر از ما مى ‏دانستند كه پيامبر صلى الله عليه وآله درباره اين دو چه فرموده است، و بهتر از ما مى ‏دانستند كه سخن قرآن در اين باره چيست. ثانياً آنها بهترين مردم قرون بودند. بنابراين محال است كه ما در اين گونه مسائل از آنان داناتر باشيم، و حال آنكه ايشان به دانستن اين امور بيش از ما نياز داشتند. پس اگر آنان مسائل اصول دين خود را نمى‏ دانستند و ما بدانيم برتر از آنها خواهيم بود، ولى اين نيز محال است.
اما اينكه آنان حق را مى‏ دانستند ولى از آن روى گرداندند، بسيار بسيار بعيدتر است، چرا كه اين سبب خدشه ‏دار شدن عدالت آنان است و اين به ضرورت با اينكه آنها بهترين مردم قرون باشند سازگار نيست.
ديگر اينكه قرآن صحابه را چنان ستايش كرده كه مقتضى غايت مدح است. از اين رو، اجماع و پافشارى آنان بر ظلمى كه ضرر رساندن به حق همه امت باشد محال است، زيرا اين تنها ستم به كسى نيست كه از ولايت باز داشته شده، بلكه ستمى است به همه كسانى كه از فايده ولايت فرد شايسته‏ تر منع شده ‏اند، چرا كه اگر دو شبان باشند و يكى از آنها صلاحيت شبانى را داشته و براى اين كار شايسته ‏تر باشد، باز داشتن او از شبانى كاستن از نفع و حق گوسفندان است.

ديگر اينكه قرآن و سنت دلالت مى ‏كنند كه اين امت بهترين امت‏ ها هستند، و بهترين ايشان پيشينيان آنهايند. پس اگر آنان بر ستم پافشارى كنند بدترين امت ‏ها خواهند بود و پيشينيانشان بهترين آنها نخواهند بود.
ديگر اينكه ما مى‏ دانيم كه آيندگان امت مانند صحابه نيستند. پس اگر آنان ستمكار و مصرّ بر ظلم باشند، همه امت ستمكار خواهد بود و اين امت بهترين امت‏ ها نخواهد بود.
هنگامى كه ابن‏ مسعود به كوفه رفت، به او گفتند: چه كسى را به ولايت گمارديد؟ گفت: كسى را كه والاترين بهره را در اسلام دارد (يعنى عثمان) .
اگر گفته شود: ممكن است عثمان به پيشوايى شايسته ‏تر باشد، ولى على‏ عليه السلام از او افضل باشد، در جواب گفته مى‏ شود: اولاً ممكن نيست كسى از اماميه چنين سؤالى مطرح كند، زيرا نزد آنان فرد افضل به امامت شايسته ‏تر است، و اين قول جمهور اهل‏ سنت است. در اينجا دو مقام وجود دارد: نخست اينكه گفته شود: افضل به امامت شايسته‏ تر است، ولى به ولايت گماردن مفضول نيز مطلقاً يا به سبب حاجتى جايز است. يا اينكه گفته شود: اين گونه نيست كه هر كس نزد خدا افضل باشد براى امامت شايسته ‏تر باشد.
اما هر دو احتمال منتفى است: احتمال اول از آن رو منتفى است كه حاجت به گماردن مفضول در استحقاق منتفى است، زيرا مسلمانان بر گماردن على‏ عليه السلام قادر بودند و هرگز كسى وجود نداشت كه در اين باره منازعه كند. همچنين براى بيعت به تشويق كردن و هراساندن نيازى نبود، و عثمان نيز در آن زمان شوكتى نداشت كه سبب ترس ديگران شود، بلكه توانايى بر گماردن هر دو يكسان بود.
بنابراين، نمى ‏توان گفت كه تنها به ولايت گماردن مفضول ممكن بود، زيرا در صورتى كه آنان قدرت بر گماردن هر كسى را داشتند و در امور امت تصرّف مى‏ كردند نه در امور شخصى خود، روا نبود كه مصلحت امت در گماردن فاضل به ولايت را ناديده بگيرند. چرا كه وكيل و كسى كه نماينده كسى براى تصرف در امور او است نمى‏ تواند در حالى كه بر تحصيل مصلحت قادر است از آنچه براى موكّلش شايسته‏ تر است عدول كند، چه رسد به حالتى كه قدرت او در گزينش هر دو امر يكسان باشد.
احتمال دوم نيز به اين دليل منتفى است كه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله افضل مردم بود و هر كس به او شبيه ‏تر باشد از كسى كه چنين نيست افضل است. از سوى ديگر، خلافت جانشينى نبوت است نه پادشاهى. پس هر كس جانشين پيامبر صلى الله عليه وآله شود و در جاى وى بنشيند شبيه ‏ترين فرد به او است، و هر كس شبيه‏ ترين فرد به پيامبر صلى الله عليه وآله باشد افضل خواهد بود. پس هر كس جانشين پيامبر صلى الله عليه وآله شود از ديگران به پيامبر صلى الله عليه وآله شبيه‏ تر است، و هر كس به پيامبر صلى الله عليه وآله شبيه ‏تر باشد از ديگران افضل است. نتيجه اينكه كسى كه جانشين پيامبر صلى الله عليه وآله مى ‏شود افضل از ديگران است. [۳۱]
حسن بن محمد طيبى در شرح حديث «براى قومى كه ابوبكر در ميان آنهاست شايسته نيست كه ديگرى پيشنماز گردد» مى ‏گويد: اين دليل برترى ابوبكر بر همه صحابه است. و چون اين ثابت شد خلافت او نيز ثابت مى‏ گردد، زيرا خلافت مفضول با وجود فاضل درست نيست الكاشف (شرح المشكاة، مخطوط) .
على بن سلطان هروى قارى گويد: شايسته‏ ترين مطلبى كه در مقام تحقيق مى‏ توان به آن بر افضليت ابوبكر استدلال كرد، اين است كه پيامبر صلى الله عليه وآله در مدت بيمارى‏ اش ابوبكر را براى پيش‏نمازى مردم در روزها و شبها برگزيد. از همين رو است كه صحابه بزرگ مى‏ گفتند: پيامبر صلى الله عليه وآله ابوبكر را براى امر دين ما برگزيد و پسنديد، آيا ما او را براى امر دنيايمان برنگزينيم و نپسنديم؟ دليل ديگر اجماع جمهور صحابه است بر اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله در پايان امرش، ابوبكر را براى خلافت و پيروى ديگران نصب كرد.
در «الخلاصة» آمده است: اگر دو تن در فقه و صلاح يكسان باشند ولى قرائت يكى از ديگرى بهتر باشد و اهل مسجد ديگرى را براى پيش ‏نمازى مقدّم بدارند، بد كرده‏ اند. همچنين است اگر كسى را كه شايستگى قضاوت دارد، ولى ديگرى از او افضل است براى قضاوت برگزينند. درباره والى نيز چنين است. اما در مورد خليفه، جايز نيست كسى را به خلافت بگمارند مگر آنكه او افضل آنان باشد. و اين تنها در خلفاء جارى است، و اجماع امت بر اين است. [۳۲]
شاه ولی ‏الله دهلوی هم بر لزوم افضليت خليفه تصريح كرده و كتاب «قرّة العينين فى تفضيل الشيخين» را نيز در همين راستا تألیف كرده است.

دلالت حديث بر امامت از وجهى ديگر

حارث بن نعمان فِهرى از پذيرش اينكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام«مَولى» باشد خوددارى كرد، تا آنجا كه در قرآن آمده كه بر خود نفرين نمود و گفت: «خدايا، اگر اين سخن حق و از سوى تو است سنگى از آسمان بر من فرود آور» . اين نشان مى ‏دهد كه مفهوم سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، امر بزرگ و منصب سترگى است كه كسى هرگز به آن دست نيافته بوده است. و اگر مراد از مَولى «ناصر» و «محبّ» يا معناى ديگرى مى ‏بود، پذيرش آن بر حارث گران نمى‏ آمد و تسليم و اذعان به آن براى او دشوار نمى‏ گشت.
ابن‏ تيميه آن را تكذيب كرده است!

حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان فِهرى و انكار او نسبت به حديث غدير از روشن‏ ترين ادلّه و براهينِ دلالت حديث غدير به امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است. از اين رو، ابن‏ تيميه در پاسخ به اين حديث چاره ‏اى جز تكذيب نداشته است. اين وجه ديگرى است كه بر دلالت حديث به مطلوب تأكيد مى ‏كند. ما نخست سخن ابن‏ تيميه را مى ‏آوريم و سپس مواضع بطلانش را ذكر مى‏ كنيم:

شبهه ابن ‏تيميه

ابن‏ تيميه مى‏ گويد: وجه سوم اين است كه بگوييم: در خود اين حديث امورى هست كه به وجوه بسيار بر دروغ بودن آن دلالت مى‏ كند:

زيرا در آن آمده كه وقتى رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله در كنار بركه ‏اى كه خم ناميده مى ‏شد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند. دست على ‏عليه السلام را گرفت و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. سپس اين سخن منتشر شد و در شهرها پيچيد و به نعمان بن حارث فِهرى رسيد. او نيز بر شتر ماده‏ اش سوار شد و به سوى پيامبر صلى الله عليه وآله كه در ابطح بود رفت.
سپس نزد پيامبر صلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند. حارث به پيامبر صلى الله عليه وآله گفت كه آنان دستور او را به شهادتين و نماز و زكات و روزه و حجّ پذيرفته ‏اند. اما به اينها راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از جانب تو است يا از جانب خدا؟ پيامبر صلى الله عليه وآله به او پاسخ مى‏ دهد: اين امرى از سوى خداست.
در پى پاسخ پيامبر صلى الله عليه وآله، حارث بن نعمان روى بر مى‏ گرداند و به سوى مركبش مى‏ رود و مى‏ گويد: خدايا، اگر آنچه محمد مى‏ گويد حق و از سوى تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى دردناك بر ما فرو بفرست. و هنوز به مركبش نرسيده، خدا سنگى بر او افكند كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت. سپس خداى عزوجل اين آيات را فرستاد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» : «خواهنده ‏اى عذاب واقع ‏شدنى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده ‏اى از آن نيست» .
به اين دروغ گويان گفته مى‏ شود: مردم اجماع كرده ‏اند كه آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم گفت، در زمان بازگشتش از حجةالوداع بود. شيعه اين را پذيرفته و آن روز را عيد قرار داده است. اين رخداد در روز هجدهم ذى‏ الحجه بوده و پيامبر صلى الله عليه وآله پس از آن به مكه باز نگشته، بلكه از حجةالوداع به مدينه برگشته و تمام ذى ‏الحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربيع‏ الاول درگذشته است.
ولى در اين حدیث آمده كه پيامبر صلى الله عليه وآله سخنش را در غدير خم گفت و آن سخن در شهرها پيچيد، و سپس حارث در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله در ابطح بود نزد حضرتش رفت. اما ابطح در مكه است. بنابراين، حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى ‏دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
ديگر اينكه سوره معارج به اتفاق اهل علم پيش از هجرت و در مكه نازل شده؛ يعنى ده سال يا بيشتر پيش از واقعه غدير خم. پس چگونه مى ‏تواند پس از غدير خم نازل شده باشد؟
ديگر اينكه آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ» [۳۳]. : و به ياد آور آن هنگام را كه گفتند خدايا اگر اين حق و از سوى تو است،  -  كه در اين حديث از زبان حارث بن نعمان نقل شده -  در سوره انفال است كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سال ‏ها پيش از غدير خم نازل شده است.

همچنين، مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش به پيامبر صلى الله عليه وآله در مكه و پيش از هجرت نازل شده، و خدا پيامبرش را از سخن آنان آگاه كرده و فرموده است: «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ» يعنى سخن آنان را به ياد آور؛ مانند اين آيات: «وَ إذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ» [۳۴]. : و به ياد آور آن هنگام را كه خداوندت به فرشتگان فرمود... ، و «وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِكَ» [۳۵]. : و به ياد آور آن هنگام را كه بامدادان از نزد خانواده ‏ات بيرون شدى. در آن آيات فرمان داده پيامبر صلى الله عليه وآله آنچه را گذشته است ذكر كند و به ياد آورد. اين نشان مى ‏دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته ‏اند.
ديگر اينكه خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمد صلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد. دقيقاً پس از آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ أليمٍ» آمده است: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ» [۳۶].: و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى ‏خواهند خدا عذاب‏ كننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند كه وقتى اهل مكه چنين گفتند سنگى از آسمان بر آنان فرو نيامد.
بنابراين، اگر آنچه در اين حديث درباره عذاب شدن حارث آمده آيه مى ‏بود، بايد از جنس آيه اصحاب فيل مى‏ بود. براى نقل چنان آيه‏ اى همت‏ ها و انگيزه ‏هاى بسيارى وجود دارد، و لااقل گروهى از دانشمندان آن را نقل مى‏ كردند. اما وقتى كه هيچ يك از مصنفان كتاب‏ هاى علمى؛ مانند كتاب‏ هاى مسند و صحيح و فضائل و تفسير و سيره و مانند اينها آن را روايت نكرده ‏اند و تنها به اين اِسناد ناشناخته روايت شده، معلوم مى ‏شود كه دروغ و باطل است.
ديگر اينكه در اين حديث آمده كه آن گوينده (منكر حديث غدير) به مبانى پنج گانه اسلام ايمان داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته‏ ايم. معلوم و ضرورى است كه در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.
افزون بر اينها، اين مرد از صحابه نيست، بلكه اين نام از جنس نام ‏هايى است كه طُرُقيّه [۳۷]ذكر مى ‏كنند. [۳۸]

پاسخ به شبهه ابن ‏تيميه

شبهه ابن ‏تيميه در مورد بطلان اين حديث به چند وجه مردود است:
حديث در تفسير ثعلبى آمده است: چنانچه گذشت ثعلبى حديث مورد بحث را در تفسيرش آورده و اين به صحت و اعتبار حديث دلالت مى‏ كند. جلالت قدر ثعلبى و اعتبار تفسيرش «الكشف و البيان» نزد پيشوايان و دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل‏ سنت دليل اين ادعاست.
افزون بر اين، ثعلبى -  كه نزد اهل‏ سنت ثقه و امين است -  در خطبه تفسيرش نوشته كه تفسير او كتاب جامع و پيراسته و مورد اعتمادى است كه مى‏ توان در علم قرآن به آن بسنده كرد، و اينكه او اين كتاب را پس از درخواست گروهى از فقيهان برجسته و عالمان مخلص و رئيسان بزرگ نوشته، و اينكه تفسير او كتابى است شامل و كامل و پيراسته و خلاصه و قابل فهم كه آن را از نزديك به صد مجموعه سماع شده استخراج كرده است. اين علاوه بر مطالبى است كه او از تعليقات و اجزاء برگزيده و از دهان نزديك به سيصد تن از مشايخ بزرگ فرا گرفته است. وى مى ‏نويسد:
اين كتاب را با نهايت توانم موجز و مرتّب گرداندم و غايتِ كاوش و پيرايش را در آن به كار بستم. سزاست هر مؤلفى كه در فنّى از فنون كه به آن پيشى گرفته كتابى تأليف مى‏ كند، كتابش را از بعضى از ويژگى ‏هايى كه آنها را مى‏ شمارم بى ‏بهره نگذارد: استنباط امر مغفول‏ عنه، جمع مطالب پراكنده، شرح مطالب پيچيده، حُسن نظم و تأليف و اسقاط حشو و تطويل. اميدوارم كه اين كتاب از ويژگى ‏هايى كه شمردم خالى نباشد. خدا براى اتمام آنچه نيّت و قصدش را كرده ‏ام توفيق دهنده است.[۳۹]
سفيان بن عُيَينه (ت ۱۰۷ -  م ۱۹۸ ق) از راويان اين حديث است: سفيان بن عُيَينه هلالى كوفى، ابومحمد -  كه راوى اين حديث است -  نزد اهل ‏سنت از پيشوايان نامدار و ثقه و معتَمد است. از جلمه: نَوَوى و ذهبى و يافعى [۴۰].: وى را به شدت توثيق كرده و ستوده ‏اند. اعمش، ثورى، مسعر، ابن‏ جريج، شعبه، همام، وكيع، ابن‏ مبارك، ابن‏ مهدى، قطّان، حمّاد بن زيد، قيس بن ربيع، حسن بن صالح، شافعى، ابن‏ وهب، احمد بن حنبل، ابن‏ مدينى، ابن‏ مَعين، ابن‏ راهَوَيه، حُمَيدى و امامان بى‏ شمار ديگر از او روايت كرده ‏اند. ثورى از طريق قطّان نيز از ابن ‏عُيَينه روايت كرده است. شمار احاديث سفيان به هفت هزار مى ‏رسد. ابن‏ وهب، احمد عِجلى، بهز بن اسد، احمد بن حنبل و شافعى او را بسيار ستوده ‏اند.
اين حديث در «وسيلة المآل» آمده است: نقل حديث مورد بحث در كتاب «وسيلة المآل» از وجوهى است كه به اعتبار آن دلالت مى‏ كند، زيرا -  چنانچه خواهد آمد -  مؤلف اين كتاب تعهّد كرده كه در كتابش احاديث معتبرى را بياورد كه علما آنها را صحيح دانسته ‏اند.
بعضى ديگر از علمايى كه اين حديث را در كتاب‏ هايشان آورده ‏اند نيز به اين امر تصريح كرده ‏اند؛ كسانى مانند: سَمهودى در «جواهر العِقدَين» ، سبط بن جوزى در «تذكرة الخواص» ، زرندى در «نظم درر السمطين» و شيخانى قادرى در «الصراط السوىّ» .
سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن دليل پذيرش است: دهلوى در باب چهارم از كتابش «تحفه» نوشته كه سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن، هر چند از طريق مخالفان اعتقادى باشد دليل پذيرش و قبول آن است.
بر اين اساس، نقل اين حديث به دست شمار بسيارى از دانشمندان نامدار اهل‏ سنت و سكوت آنان از طعن در آن، دالّ بر اين است كه ايشان اين حديث را صحيح دانسته و آن را پذيرفته ‏اند. به ويژه آنكه اينان حديث يادشده را در كتاب‏ هايشان از طرق اهل‏ تسنن نقل كرده ‏اند، نه از طريق مخالفانشان. رشيدالدين دهلوى در اين مطلب با استادش دهلوى (صاحب تحفه) موافقت و به آن تصريح كرده است.
تا اينجا اعتبار حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان در ارتباط با واقعه غدير خم معلوم شد، و ثابت شد كه ادعاى ابن‏ تيميه بر بطلان و كذب اين حديث باطل است. اكنون ديگر شبهات ابن‏ تيميه را به اختصار پاسخ مى‏ دهيم:

مراد از ابطح فقط مكه نيست: ابن ‏تيميه گفته كه ماجراى حارث را در ابطح نقل كرده ‏اند و ابطح در مكه است. در حالى كه اجماع بر اين است كه واقعه غدير در غدير خم و بازگشت از پيامبر صلى الله عليه وآله از حجةالوداع بوده است. پس حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى‏ دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
اين گفتار كسى است كه معناى «ابطح» را ندانسته و گمان كرده كه مراد از آن تنها مكه است و به غير مكه ابطح گفته نمى ‏شود. اما اين گمان باطل است، زيرا مراد از ابطح در اين حديث ابطحِ مكه نيست، چرا كه به تصريح بزرگان اهل‏ سنت ابطح منحصر در ابطحِ مكه نمى ‏باشد. از جمله:
جوهرى، ابوالفتح ناصر بن عبدالسيد مُطَرِّزى، فيروزآبادى، ابن‏اثير، سيوطى، فَتَّنى، شيخ حسن بورينى، شيخ عبدالغنى نابلسى، قاضى ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن محمد بن مرزوق، سعدالدين تفتازانى، زوزنى[۴۱]: ابطح برگرفته از «بَطْح» به معناى «بسط» است، به محل گسترده ‏اى براى جارى شدن آب گويند كه در آن سنگريزه ‏هاى خرد باشد. جمع آن «اباطح» است و «بِطاح» بر غير قياس. همچنين اصمعى همين را گفته، و نيز اديبان در شرح شعرى از ابن ‏فارض و شرح ابياتى از بوصيرى و اشعار ديگر شعرا كه ابطح را آورده ‏اند همين معنى را گفته‏ اند.
همچنين «ابطح» در اشعار عرب جاهلى به شكل اسم جنس به كار رفته است. در قصيده عمرو بن كلثوم -  كه پنجمين قصيده از قصائد معلّقات سبع است -  آمده است:
يدهدون الرؤوس كما تدهدى حزاورة بأبطحها الكرينا

شارح معلّقات سبع در شرح اين بيت گويد: «حَزْوَر» پسربچه نيرومند است و جمع آن «حَزاوِرَة» است. شاعر مى‏ گويد: آنان سرهاى هماوردان خود را مى‏ غلطانند، چنانكه پسران نيرومند توپ‏ ها را در «مكان پست» مى ‏غلطانند.
نيز او در شرح بيت زير مى ‏نويسد:
و قد علم القبائل من معد إذا قبب بأبطحها بنينا
شاعر مى ‏گويد: قبائل مَعَد دانسته ‏اند كه آنگاه قُبّه‏ هاى خود را در مكان «ابطح» بنا كنند. قُبَب و قِباب جمع قُبّه (گنبد) است. [۴۲]
همچنين از ديگر شواهد مدعاى ما شعر «حَيْصَ بَيْصَ» در حكايتى است كه ابن‏ خَلِّكان در شرح حال اين شاعر نوشته است: شيخ نصراللَّه بن مُجَلّى، ناظر و مدير صنعت در مخزن -  كه از ثقات اهل ‏سنت بود -  گويد: در خواب على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را ديدم و به او عرض كردم: اى اميرالمؤمنين، شما وقتى مكه را فتح كرديد، گفتيد: هر كس به خانه ابوسفيان در آيد ايمن است، اما در روز طَفّ (كربلا) با پسرت حسين‏ عليه السلام چه كردند؟! فرمود: آيا اشعار ابن‏ صيفى را در اين باره نشنيده ‏اى؟ گفتم: نه. فرمود: آنها را از او بشنو. من بيدار شدم و به سوى خانه حَيصَ بَيصَ شتافتم. او به نزد من آمد و من آن رؤيا را برايش گفتم. او فرياد زد و گريه كرد و به خدا سوگند ياد كرد كه اين شعر از دهان و قلم من براى كسى بازگو نشده و من آن را در همين امشب سروده‏ام. سپس آن اشعار را براى من بخواند:
مَلَكنا فَكانَ العَفوُ مِنّا سَجِيَّةً

فَلَمّا مَلَكتُم سالَ بِالدَمِ أبطَحُ

وَ حَلَّلتُم قَتلَ الأُسارى وَ طالَما

غَدَونا عَلَى الأسرى نَعفُو وَ نَصفَحُ

فَحَسبُكُم هذا التَفاوُتُ بَينَنا

وَ كُلُّ إناءٍ بِالَذى فيِه يَنضَحُ
(ما بر مكه) چيره گشتيم و (از شما گذشتيم كه) گذشت كردن خوى و عادت ماست، ولى وقتى شما مسلّط شديد در محل جارى شدن رودخانه خون جارى شد. شما كشتن اسيران را حلال كرديد، اما ديرزمانى است كه ما از اسيران مى ‏گذريم. شما را همين تفاوت ميان ما بسنده است كه از كوزه همان برون تراود كه در او است.
بارى، ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صيفى تميمى، ملقّب به شِهاب‏ الدين و معروف به حَيصَ بَيصَ (م ۵۷۴ ق) ، شاعرى نامدار و فقيهى شافعى است. ابن‏ خَلِّكان شرح حال او را نوشته و وى را ستوده است. حافظ ابوسعد سمعانى نيز كتاب «الذيل» وى را ستوده است. [۴۳]. همچنين ابومحمد يافعى و شيخ احمد خَفاجى در شرح حال قطب ‏الدين محمد بن احمد مكّى نهروانى و محبّى در شرح حال عبداللَّه بن قادر نيز از حيص بيص را ستوده و سپس حكايت مذكور را آورده ‏اند. [۴۴]
پس روشن شد كه «ابطح» اسم است براى مسيل وسيعى كه در آن سنگريزه ‏هاى خرد باشد و اسم مكانى خاص در مكه نيست. از اين رو شكى نيست كه آنچه در حديث مورد بحث آمده صحيح است و اشكال ابن‏ تيميه از اين جهت باطل است، زيرا هيچ مانعى وجود ندارد كه اين اسم بر بعضى از درّه ‏هاى مدينه منوره نيز اطلاق شود.
پاسخ ديگر به شبهه ابن ‏تيميه در مورد ابطح «بطحاءِ مدينه» است. در شهر مدينه مواضعى بوده كه به اين نام ناميده مى ‏شده است. نورالدين سَمهودى در كتاب «خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفى‏ صلى الله عليه وآله» در يادكرد بقعه ‏ها و دژها و بعضى از توابع و نواحى و كوه ‏هاى مدينه مى ‏نويسد: «بطحاء» جانب بزرگ كوه شامى و كوه‏ هاى صُلصُلين از پشت به آن منتهى مى‏ شود و خود از ميان دو كوه به وادى عقيق مى‏ انجامد. [۴۵] از اين سخن دانسته مى‏ شود كه در مدينه منوره جايى بوده كه بطحاء ناميده و به اين نام شناخته مى ‏شده است.
نكته ديگر اينكه از اقوال لغويان معلوم شد كه بطحاء و ابطح به يك معنى است. اين مطلب از كلام ابن‏ حاجب در مبحث جمع نيز روشن مى‏ شود. وى مى ‏نويسد: صفت مانند «عَطْشى» كه جمع آن «عِطاش» است، و مانند «حَرمى» كه بر «حَرامى» جمع بسته مى‏ شود، و مانند «بطحاء» كه جمع آن «بِطاح» است. جاربردى در شرح كلام ابن‏ حاجب مى‏ گويد: «بطحاء» ممدود است. اين واژه به معناى مسيل وسيعى است كه در آن سنگريزه‏ هاى خرد هست. مثلاً گفته مى ‏شود: «بطحاءِ مكه» .[۴۶]
همچنين سيوطى در شرح بيت زير از فرزدق مى ‏نويسد:
تنحّ عن البطحاء إنّ قديمها

لنا و الجبال الراسيات القوارع
«بطحاء» جاى وسيع را گويند. مراد شاعر از اين واژه در اينجا مكه است. [۴۷]
تمام اينها نشان مى ‏دهند كه مانعى نيست كه به بطحاءِ مدينه منوره نيز ابطح گفته شود.
سَمهودى نيز پس از نقل سخن ابوعبيده در بيان معنى و مراد از «عقيق» مى ‏گويد: ديگرى گفته است: بالاترين درّه‏ هاى عقيق را «نقيع» گويند. دامنه‏ هاى عقيق از جانب (كوه‏ هاى) قُدْس (در مدينه) و از رو به روى حَرّه، به نقيع منتهى مى‏ گردد كه به آن «بطاويح» گفته مى‏ شود. آب اين دره‏ ها از شانزده فرسخى مدينه از جانب يمن به نقيع مى ‏ريزد.[۴۸]
افزون بر اينها، در مدينه منوره جايى بوده به نام «ابطح» ، كه حسين بن معين ميبدى در شرح اشعار زير از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به آن تصريح كرده است:
يُهَدِّدُنى بِالعَظيمِ الوَليدُ

فَقُلتُ أنَا ابنُ‏ أبى‏ طالِبِ

أنَا ابنُ المُبَجَّلِ بِالأبطَحَينِ

وَ بِالبَيتِ مِن سَلَفى غالِبِ

فَلا تَحسَبَنّى أخافُ الوَليدَ

وَ لا أنَّنى مِنهُ بِالهائِبِ

وليد مرا به كار مهمى تهديد مى‏ كرد. من به او گفتم: من پسر ابوطالبم. من پسر كسى هستم كه در دو ابطح بزرگ و گرامى است، و «غالب» از پيشينيان من در مكه است. پس مپندار كه من از وليد مى ‏ترسم يا اينكه از او در هراسم [۴۹]
مانعى در تكرار نزول آيه وجود ندارد: ابن‏ تيميه به حديث سفيان بن عُيَينه اعتراض كرده كه سوره معارج مكّى است، پس چگونه مى‏ توان گفت كه آيات آغازين آن درباره حارث بن نعمان و انكار او نسبت به حديث غدير نازل شده است؟ اين اعتراض جدّاً باطل است، چرا كه هيچ مانعى وجود ندارد كه گفته شود اين سوره دو بار نازل شده است؛ يک بار در مكه و بار ديگر در واقعه غدير. دانشمندان اهل ‏سنت احتمال تكرار نزول را درباره بسيارى از آيات قرآن كريم مطرح كرده ‏اند.
جلال ‏الدين سيوطى در مورد آياتى كه چندبار نازل شده ‏اند مى‏ گويد كه پيشينيان و پسينيان تصريح كرده‏ اند كه بعضى از آيات قرآن چند بار نازل شده ‏اند. در اين باره به كلام ابن‏ حصار و زَركَشى در «البرهان» استناد كرده است، كه آيات قرآن گاهى دو يا چند بار نازل شده است. اين تكرار گاه از سر تذكار و موعظه، و گاهى آيه ‏اى از سر بزرگداشت شأن آن و براى يادآورى آن، و گاه به سبب پرسش يا واقعه ‏اى بوده است.

نمونه ‏اى از اين آيات است: آيات پايانى سوره نحل و آيات آغازين سوره روم و يا آيه «ما كانَ لِلنَبىِّ وَ الَذينَ آمَنُوا» [۵۰] و نيز آيه روح[۵۱] و آيه «أقِمِ الصَلاةَ طَرَفَىِ النَهارِ» [۵۲] و اينكه سوره‏ هاى اسراء و هود مكّى‏ اند، ولى سبب نزول اين دو آيه نشان مى ‏دهد كه در مدينه نازل شده ‏اند. حال آنكه اشكالى وجود ندارد، زيرا دوبار نازل شده ‏اند. همچنين درباره سبب نزول سوره اخلاص نيز آمده كه در مكه و در پاسخ به مشركان، و نيز در مدينه در جواب اهل كتاب نازل شده است.

همچنين گاهى اختلاف قرائت در قرآن را از اين نوع دانسته‏ اند. حديثى كه مسلم از اُبَىّ نقل كرده دالّ بر اين مطلب است؛ اُبَىّ از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت كرده است: پروردگارم به من وحى كرد كه قرآن را به يك حرف (گونه) بخوانم.
من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. خداوند به من پاسخ داد كه به دو حرف بخوانم. من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. او نيز به من فرمود كه قرآن را بر هفت حرف بخوانم. اين حديث دلالت مى ‏كند كه قرائات نه در وهله نخست، بلكه يكى پس از ديگرى نازل شده ‏اند.
سخاوى در «جمال القرّاء» پس از نقل اين قول كه سوره فاتحه دوبار نازل شده گويد: اگر گفته شود كه فايده نزول آن در بار دوم چيست؟ خواهم گفت: ممكن است كه بار نخست بر يك حرف و بار دوم به بقيه وجوه نازل شده باشد. «مَلِك» و «مالِك» و «السراط» و «الصراط» و مواردى از اين دست، مثال اين مطلب ‏اند.
تنبيه: بعضى منكر اين هستند كه آيه ‏اى از قرآن كريم چند بار نازل شده باشد. مثل كتاب «الكفيل بمعانى التنزيل» . در اين كتاب دليل آورده كه اين تحصيل حاصل است و فايده‏ اى در آن نيست. اما اين سخن به سبب فوايدى كه براى نزول مكرر ذكر شد باطل است.
دليل ديگر او اين است كه لازمه قول به تكرار نزول آن است كه هر آنچه در مكه نازل شده بار ديگر در مدينه نازل شده باشد، زيرا جبرئيل در هر سال قرآن را بر پيامبر صلى الله عليه وآله عرضه مى‏ كرد.
پاسخ اين است كه ملازمه ‏اى در كار نيست. دليل ديگر وى اين است كه معناى انزال تنها اين است كه جبرئيل بر رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله نازل مى ‏شد و آيه ‏اى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود بر او مى‏ خواند. پاسخ اين است كه شرط «آيه ‏اى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود» لزومى ندارد. [۵۳]

عدم نزول آيه مذكور در بدر: ابن ‏تيميه درباره آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ...» گفته كه به اتفاق، پس از جنگ بدر و سال‏ ها پيش از غدير خم نازل شده است. مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل نازل شده است.اين نشان مى‏ دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته ‏اند.

سخن ابن‏ تيميه عجيب است، زيرا در حديث سفيان بن عُيَينه نزول آيه مذكور در واقعه غدير خم سخنى به ميان نيامده است!
آيه «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم...» عذاب را به طور مطلق نفى نمى‏ كند: ابن‏ تيميه در ادامه گفته بود كه دقيقاً پس از آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ...» خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمد صلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ» [۵۴] : و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى‏ خواهند خدا عذاب‏ كننده آنها نخواهد بود.
پاسخ او اين است كه اين آيه شريفه عذاب كافران را به طور مطلق نفى نمى ‏كند، و به تصريح قرآن و روايات در دوران نبوى كافران گرفتار عذاب شده‏ اند. خداى تعالى دقيقاً پس از همين آيه فرموده است: «وَ ما لَهُم ألاّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُم يَصُدُّونَ عَنِ المَسجِدِ الحَرامِ... . وَ ما كانَ صَلاتُهُم عِندَ البَيتِ إلاّ مُكاءاً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا العَذابَ بِما كُنتُم تَكفُرُونَ» [۵۵] : «چرا خدا آنان را عذاب نكند حال آنكه آنان مردم را از مسجدالحرام باز مى‏ دارند... . نماز آنها نزد خانه خدا جز سوت كشيدن و كف زدند نبود پس عذاب را به سبب آنكه كفر مى‏ ورزيديد بچشيد» .
بنابراين، اگر آيه مورد بحث به نفى عذاب به طور مطلق دلالت مى‏ كرد، بين آن و بين اين آيات متصل به آن تناقض پيش مى‏ آمد.

از همين رو فخر رازى گفته است: بدان كه خداى تعالى در آيه نخست فرمود كه ما دام كه پيامبر صلى الله عليه وآله در ميان آنهاست عذابشان نمى‏ كند، و در اين آيه فرمود كه عذابشان مى‏ كند. معناى آيه اين است كه وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله از ميان آنها خارج شود عذابشان مى‏ كند. مفسّران درباره اين عذاب اختلاف كرده ‏اند؛ بعضى گفته ‏اند كه اين عذاب موعود در روز بدر دامن ايشان را گرفت، و نيز گفته شده كه زمان وقوع عذاب روز فتح مكه بوده است. [۵۶]
تمثيل ماجراى عذاب حارث به ماجراى اصحاب فيل باطل است: ابن‏ تيميه مى‏ گويد: اگر آنچه در اين حديث (درباره عذاب شدن حارث) آمده آيه بود، از جنس آيه اصحاب فيل مى‏ بود. براى نقل چنان آيه ‏اى انگيزه‏ هاى بسيارى وجود دارد، و دست كم گروهى از دانشمندان آن را نقل مى ‏كردند.
پاسخ: اين قياس ناروايى است؛ چگونه فرود آمدن عذاب بر يك تن با عذاب شدن گروهى پرشمار كه براى ويران كردن و از ميان بردن خادمان و اطرافيان كعبه آمده بوده ‏اند مقايسه مى ‏شود؟! عذاب شدن اين گروه پرشمار رويدادى است كه انگيزه ‏هاى بسيارى در نقل آن هست، ولى واقعه فرود آمدن عذاب بر يك تن چنين نيست و انگيزه ‏هاى بسيارى در نقل آن وجود ندارد.
اگر چنين نباشد، همه معجزات نبوى كه به تواتر براى ما نقل نشده باطل مى‏ گردد! افزون بر اين، انگيزه ‏ها در پنهان كردن سرگذشت حارث بن نعمان (به سبب تعصّبات مذهبى) بسيار بوده است، بر خلاف ماجراى اصحاب فيل.
بطلان ادعاى دلالت حديث به اسلام حارث: ابن ‏تيميّه مى‏ گويد: در اين حديث آمده كه آن گوينده (حارث بن نعمان) به مبانى پن جگانه اسلام ايمان داشته و از اين رو مسلمان بوده، زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته‏ ايم. و ضرورى است كه در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.

پاسخ:

اولاً اين حديث چنانكه متضمّن پذيرش مبانى يادشده از سوى حارث است، همچنين متضمّن كفر و ارتداد او است، چرا كه در آن آمده كه حارث گفت: خدايا اگر آنچه محمد مى ‏گويد، درست است... . ثانياً اگر بپذيريم كه گوينده مسلمان بوده، ادعاى علم ضرورى به اينكه هيچ مسلمانى در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله به چنين عذابى گرفتار نيامده چه دليلى دارد؟
حارث بن نعمان از صحابه است: ابن‏ تيميه گفتارش را با اين سخن به پايان برده كه: اين مرد در ميان صحابه شناخته شده نيست، بلكه نام حارث از اسامى است كه طُرُقيّه آنها را به كار مى‏ برند.
پاسخ:

اولاً بطلان اين سخن، گفتار شخص ابن‏ تيميه است كه گفته بود: گوينده به مبانى پنجگانه اسلام ايمان داشته و از اين رو مسلمان بوده است. بنابراين گوينده نزد ابن‏ تيميه از صحابه مسلمان بوده است.
ثانياً اينكه پيشتر گفتيم كه اين حديث به ارتداد و كفر حارث دلالت مى‏ كند و او به اين سبب از شمار صحابه بيرون مى‏ رود، زيرا يكى از شروط صحابى بودن مسلمان مردن است، و البته هر كس از اسلام بيرون رود صحابى به شمار نمى‏ رود و نويسندگان هرگز نام او را در ميان صحابه نمى‏ آورند.
ثالثاً اگر هم با ابن ‏تيميه همراه شويم و بگوييم كه حارث به سبب آنچه بر زبان آورده از اسلام و از شمار صحابه رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله خارج نشده، چه دليلى وجود دارد كه نويسندگان نام همه صحابه پيامبر صلى الله عليه وآله را در كتاب‏ هايشان آورده باشند و نام صحابيان در آنچه نويسندگان در كتاب‏ هايشان آورده ‏اند منحصر باشد؟ نويسندگانى كه شرح حال صحابه را نوشته ‏اند، تصريح كرده ‏اند كه نتوانسته ‏اند حتى به يك دهم اسامى صحابه دست يابند.
در اين باره ابن‏ حجر عسقلانى در خطبه كتابش «الإصابة» ، پس از بيان اهميت علم حديث و كتب آن و نيز لزوم علم رجال و اشاره به كتاب‏ هاى «أُسد الغابة» از ابن ‏اثير و نيز حافظ ذهبى و كتابش، به سخن ذهبى از قول ابوزُرعه اشاره كرده كه پس از پيامبر صلى الله عليه وآله صد هزار مرد و زن بودند كه حضرتش را ديدند و سخنشش را شنيدند.
ابن‏ فتحون نيز در ذيل «الاستيعاب» پس از اين كلام گويد كه ابوزُرعه اين سخن را در پاسخ كسى گفته كه او را تنها از شمار راويان پرسيده بود. پس شمار غير راويان چه اندازه خواهد بود؟ با اين همه، همه نام‏ هاى مذكور در «الاستيعاب» -  يعنى كسانى كه نام يا كنيه آنان يا هم نام و هم كنيه آنان در اين كتاب آمده -  سه هزار و پانصد تن هستند! ابن ‏فتحون افزوده كه كار ابن‏ عبدالبَرّ را در «الاستيعاب» موافق با شروط وى استدراك كرده است.
همچنين من خود به خط حافظ ذهبى در پشت كتابش «التجريد» خواندم: شايد شمار همه صحابيانى كه نامشان در اين كتاب هست هشت هزار باشد. اگر بيش از اين نباشد كمتر نيست. سپس در جايى ديگر به خطّ او خواندم كه: جميع آنچه در «أُسد الغابَة» هست هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار تن است.
حديثى كه در صحيحين درباره تبوك از كعب بن مالك نقل شده، سخن ابوزُرعه را تأييد مى ‏كند: صحابيان پرشمارند و هيچ ديوانى گنجايش ثبت نام آنها را ندارد. همچنين خطيب به سند صحيح از ثَورى نقل كرده است: هر كس على ‏عليه السلام را بر عثمان مقدّم بدارد دوازده هزار صحابى را -  كه پيامبر صلى الله عليه وآله در حال خشنودى از ايشان در گذشت -  خوار داشته است.
نَوَوى گفته كه اين شمار صحابيان مربوط به دوازده سال پس از وفات رسول‏خدا صلى الله عليه وآله است؛ پس از اينكه در دوران خلافت ابوبكر در جريان جنگ ‏هاى رِدَّه و فتوحات شمار بسيارى از آنان مردند و نامشان در جايى ضبط نشد، و پس از آنكه در خلافت عمر در جريان فتوحات و به سبب طاعون فراگير و طاعون [۵۷] و به اسباب ديگر عده ‏اى بسيار كه به شماره در نمى‏ آيند از دنيا رفتند.

سبب پنهان كردن نام ‏ها اين است كه بيشتر آنان بيابان‏ نشين بودند كه البته همه در حجةالوداع حضور داشتند.

ماجراى سنگ آسمانى[۵۸]

پس از اهانت‏ هايى كه منافقين پس از خطبه غدير نسبت به پيامبر صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام داشتند، حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر پيامبر صلى الله عليه وآله قرار گرفت و گفت: «وقتى قرار شد تو رسول اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته ‏اى»؟! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده ‏ام بلكه خداوند معين فرموده است.
حارث سخن را به نقطه اصلى اعتقاد بازگرداند و گفت: اى محمد، ما را دعوت كردى كه «لا اِلهَ اِلاّ اللَّهُ» را قبول كنيم و ما هم پذيرفتيم. سپس دعوتمان كردى كه پيامبرى تو را بپذيريم و ما پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى ‏داد!! سپس دستور نماز و بعد از آن روزه را دادى و ما انجام داديم. بعد از آن دستور حج و خمس و زكات را دادى و ما انجام داديم. به همه اينها اكتفا نكردى تا اكنون كه پسر عمويت را منصوب نمودى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ ...» ، آيا واقعاً همه اين‏ها از طرف خدا بود؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از طرف خدا به من وحى مى‏ شود و جبرئيل سفير و واسطه الهى است و من به مردم خبر مى‏ دهم، و جز آنچه خدا دستور دهد چيزى را اعلام نمى ‏كنم.
حارث دوباره گفت: تو را به خدايى كه خدايى جز او نيست، آيا اين حتماً از طرف خداست و از طرف خودت نيست؟! حضرت فرمود: «به خدايى كه جز او خدايى نيست، اين از طرف خداست نه از پيش خودم» ، و اين را سه بار تكرار فرمود.

حارث گفت: تو ما را به حب على بن ابى‏ طالب دستور مى‏ دهى و گمان دارى كه او نسبت به تو همچون هارون نسبت به موسى است، و شيعيان او سوار بر شتران نورانى به محشر مى‏ آيند و در عرصه قيامت بر ديگران فخر مى‏ كنند تا آنكه كنار حوض كوثر آيند و از آن بنوشند، و اين در حالى است كه بقيه امت در يك گروه جداگانه محشور مى ‏شوند. آيا همه اينها از آسمان نازل شده يا از پيش خود مى ‏گويى؟
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آرى، از آسمان نازل شده و سپس من ابلاغ كرده ام كه خداوند ما را نورى در زير عرش خلق كرد.
حارث گفت: اكنون فهميدم كه تو ساحر كذاب هستى! اى محمد، مگر شما هم از فرزندان آدم نيستيد؟ حضرت فرمود: آرى، ولى خداوند ما را نورى در زير عرش خلق فرمود دوازده هزار سال قبل از آنكه آدم را خلق كند. سپس آن نور را در صلب آدم قرار داد. آن نور از صلبى به صلب ديگر منتقل شد تا آنكه در صلب عبداللَّه و ابوطالب از يكديگر جدا شديم. بنابراين خداوند ما را از آن نور خلق كرده و فرق من و على در اين است كه پيامبرى بعد از من نيست.
آنگاه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: اى حارث، از خدا بترس و از آنچه درباره دشمنى على بن ابى‏ طالب بر زبان آوردى توبه كن.
حارث سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا، اگر محمد در آنچه مى‏ گويد صادق و راستگوست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى بر ما نازل كن كه انتقامى در اولينِ ما (منكرين ولايت) و نشانه ‏اى براى آيندگان ما باشد؛ و اگر آنچه محمد مى‏ گويد دروغ است عذابى بر او نازل كن» .
خداوند فوراً سخن حارث را با آيه ۳۲سوره انفال براى پيامبرصلى الله عليه وآله فرستاد: «وَ اِذْ قالُوا اللَّهُمَّ اِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ اَليمٍ» : «خدايا اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست» . اينجا بود كه غدير وارد مباهله شد، و اين سخن حارث به معناى درخواست پاسخ الهى براى نشان دادن حق و باطل بود، و بايد معجزه‏ اى رخ مى‏ داد تا ثابت شود غدير «هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ» است.
به دنبال آن آيه ۱۱ سوره يونس وحى شد: «وَ لَوْ يَجْعَلُ اللَّهُ لِلنّاسِ الشَّرَ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ اِلَيْهِمْ اَجَلَهُمْ فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقائَنا فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» : «اگر خداوند براى مردم شر را فوراً مى ‏فرستاد -  همان گونه كه خير را فوراً مى‏ فرستد -  اجل آنان را مقدر مى‏ فرمود. ما رها مى‏ كنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحير بمانند» .
آنگاه آيه ۳۳ سوره انفال نازل شد: «وَ ما كانَ اللَّهُ لَيُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» : «خدا آنان را عذاب نمى‏ كند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى‏ كند در حالى كه استغفار كنند» .
با اين آيه در حضور پيامبر صلى الله عليه وآله عذابى نازل نمى‏ شد، و در صورتى درخواست حارث عملى مى‏ شد كه از حضور آن حضرت خارج شود. راه ديگر توبه بود كه حارث از سخن خود باز گردد. لذا پيامبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: اى حارث، يا توبه كن و يا از پيش ما برو! حارث گفت: اى محمد، راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنى‏ هاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند! حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارك و تعالى است.
حارث گفت: «اگر اين گونه است اعلام مى‏ كنم كه قلبم توبه را نمى‏ پذيرد، ولى از حضور تو مى ‏روم»! آنگاه برخاست و به سرعت به طرف شترش رفت و سوار شد و حركت كرد.
معجزه عظيم پيش چشمان آن جمعيت انبوه كه براى پايان ماجرا گردن كشيده بودند به وقوع پيوست. خاطره‏ اى كه از اصحاب فيل در ذهن ‏ها مانده بود، اينك با تمام شدن سخن حارث و فاصله گرفتن او از مجلس پيامبر صلى الله عليه وآله تكرار شد.

دو عذاب الهى با هم بر حارث نازل شد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله و اصحابش از فاصله‏ اى او را مى ‏ديدند. خداوند پرنده‏ اى از آسمان فرستاد كه در منقار او ريگى به اندازه عدس بود و آن را بر سر حارث رها كرد. سنگ ريزه از سر او وارد شد و طول قامت او را در نورديد و او را نقش زمين ساخت، در حالى كه پاهايش را بر زمين مى‏ كوبيد. در همين حال ابر سياهى ظاهر شد و رعد و برقى زد و صاعقه‏ اى پديد آورد كه بر بدن حارث خورد و او را سوزانيد.
با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحى سرچشمه گرفته و يك فرمان الهى است.
در آن لحظات جبرئيل نازل شد و سند قرآنى اين معجزه غدير را با آيات ۱ تا ۳ سوره معارج آورد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِى الْمِعارِجِ» : «درخواست كرد درخواست كننده‏ اى عذاب واقع را كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند بود» .
پيامبر صلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: اكنون به طرف او برويد كه آنچه از خدا خواست بر او رسيد. آنگاه حضرت آيه ۱۵ سوره ابراهيم را شاهد آورده فرمود: چنانكه خداوند عزوجل مى‏ فرمايد: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنيدٍ» : «ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد» .
سپس آيه ۲۰۴ سوره شعراء در توبيخ گستاخى حارث و امثال او نازل شد: «اَفَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ» : «آيا به عذاب ما عجله مى ‏كنند»؟
اكنون صد و بيست هزار نفر جنازه بى‏ جان حارث را نظاره ‏گر بودند كه بر اثر انكار غدير به عذاب الهى دچار شده بود. در آن حال پيامبر صلى الله عليه وآله خطاب به جمعيت فرمود: آيا با چشم خود ديديد؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا با گوش خود شنيديد؟ گفتند: آرى. فرمود: «خوشا به حال كسى كه على را دوست بدارد، و واى به حال كسى كه با او دشمنى كند. گويا على و شيعيانش را مى‏ بينم كه در روز قيامت سوار بر شترانى به طرف باغ‏ هاى بهشت برده مى‏ شوند، در حالى كه چهره‏ هايشان جوان و تاج بر سر و سرمه كشيده ‏اند» .
حضرت در ادامه سخنانش به آيه ۴۹ سوره اعراف «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا اَنْتُمْ تَحْزَنُونَ» اشاره كرده فرمود: «ترسى بر آنان نيست و محزون نمى‏ شوند» .
سپس به آيه ۷۲ سوره توبه «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ اَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعظيمُ» اشاره كرده فرمود: «آنان با رضايت بزرگ خدا تأييد شده‏ اند و اين رستگارى بزرگ است، تا هنگامى كه در مقام قدس در محضر رب العالمين ساكن شوند» .
آنگاه به آيه ۷۱ سوره زخرف «فيها ما تَشْتَهيهِ الاَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاَعْيُنُ» اشاره كرده فرمود: «بهشتى كه آنچه دل طلب كند و چشم لذت ببرد در آن آماده است، و در آنجا هميشگى خواهند بود» .
بعد از آن به آيه ۲۴ سوره رعد «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ» اشاره كرده فرمود: «ملائكه به آنان مى‏ گويند: سلام بر شما به خاطر صبرى كه كرديد و اين عاقبت نيكويى است» .
لازم به تذكر است كه نام «حارث فهرى» در روايات به اسم‏ هاى مختلف آمده است كه احتمالاً بعضى از نام‏ها مربوط به دوازده نفر همراهان او باشد.[۵۹]

نكات ماجراى سنگ آسمانى[۶۰]

در همه دستورات الهى كه پيامبر صلى الله عليه وآله ابلاغ فرموده عده ‏اى نپذيرفته ‏اند، و خداوند هم برنامه خاصى براى مقابله با آنان در دنيا نداشته است. تنها در امر ولايت و امامت بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله بود كه هم منكرين آن به صورتى غير عادى اقدام به انكار آن نمودند، و هم خداوند پاسخ دندان‏ شكنى به آنان داد تا براى هميشه روزگار اهميت آن در خاطره ‏ها بماند.
بت‏ پرستان و مشركان و يهوديان و مسيحيان در تمام مواردى كه روى مخالفت با پيامبر صلى الله عليه وآله داشتند به صراحت سخن حضرت را انكار مى‏ كردند و مخالف آن را حق مى‏ دانستند. حتى مسيحيان نجران كه قرار بود با پيامبر صلى الله عليه وآله مباهله كنند ادعا مى‏ كردند كه آنچه حضرت مى ‏فرمايد درست نيست.
در آخرين مرحله كه قرار به مباهله و واگذارى امر به ذات اقدس الهى شد توقف كردند و حاضر شدند جزيه بپردازند ولى مباهله نكنند، و در واقع ترسيدند از اينكه مسئله را به خدا واگذار كنند و خداوند پاسخ دندان شكنى به آنان دهد.
در غدير مسئله به صورت ديگرى جلوه كرد و حارث فهرى صريحاً از خدا درخواست عذاب كرد. در آن لحظات هم گفتار منكر غدير و هم پاسخ خداوند عجيب بود. [۶۱]
حارث فهرى به جاى آنكه بگويد: «من غدير را قبول ندارم و اگر سخن من در انكار غدير درست باشد خدا عذاب را بر شما نازل كند» ، عكس اين سخن را بر زبان آورد و در واقع آنچه بايد پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏ گفت او براى خود گفت.
حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد درباره ولايت على مى ‏گويد حق است و از جانب توست عذابى بر ما منكرين نازل كن» ! مى‏ بينيم هم حقانيت مطلب و هم از جانب خدا بودن آن بر لسان حارث جارى شده و صريحاً از خدا درخواست عذاب كرده است.

اين اقدام حارث فهرى در حضور همه مردم و كاملاً علنى بود، و به قدرى درخواست عجيبى بود كه خداوند متعال عين گفتار او را در قرآن كريم نقل كرده است: «اللهم إن كان هذا هو الحق من عندك فأمطِر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم» .
اكنون قاضى اين مباهله خداوند بود كه بايد تكليف مردم را روشن مى‏ كرد، چه آنكه بسيارى از منافقين و صاحبان ايمان ضعيف از مردمِ حاضر در غدير نيز سخنى همچون حارث در دلشان بود، ولى جرأت ابراز آن را نداشتند!
اگر خداوند متعال پاسخ حارث فهرى را نمى ‏داد آنان نيز همراه حارث مى ‏شدند و به اين باور نزديك مى ‏شدند كه غدير ساخته خود پيامبر صلى الله عليه وآله است و به خداوند ارتباطى ندارد.
پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله باز هم خواست راه توبه را به همه مردم نشان دهد؛ اينكه بازگشت و رو آوردن به صراط مستقيم هيچ وقت دير نيست و آشتى با خدا و اهل‏ بيت‏ عليهم السلام هميشه ممكن است.
همچنين خواست اين نكته را خاطر نشان كند كه بايد از دشمنان غدير فاصله گرفت و از آنان دورى جست. از اين رو به حارث فرمود: «يا از اين گفته ‏ات توبه كن يا از ما فاصله بگير و از پيش ما برو» .
حارث باطن ظلمانى خود را بار ديگر نشان داد و مطلبى را بر زبان آورد كه حرف دل منافقين حاضر در غدير بود. او گفت: «قلبم براى توبه مرا همراهى نمى ‏كند، ولى از نزد تو مى‏ روم» !
معجزه عظيم پيش چشمان آن جمعيت انبوه كه براى پايان ماجرا گردن كشيده بودند، به وقوع پيوست. خاطره ‏اى كه از اصحاب فيل در ذهن ‏ها مانده بود و خداوند قدرت خود را با سنگ ريزه‏ هاى آسمانى نشان داده بود.

اينك با تمام شدن سخن حارث و فاصله گرفتن او از مجلس پيامبر صلى الله عليه وآله تكرار شد. پرنده ‏اى در آسمان ظاهر شد كه سنگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث فرود آورد. آن سنگ طول قامت او را درنورديد و او را نقش زمين ساخت و پيش چشمان مردم دست و پا زد و جان داد.[۶۲]
اگر در ماجراى نصاراى نجران كار به مباهله نرسيد تا يد قدرت خداوندى را در پشتيبانى از پيامبرش ببينند، اينك دشمن غدير مباهله را رسمى كرد و خداوند نيز با پاسخ به او، حاضرين غدير و شنوندگان ماجراى غدير تا آخر دنيا را در برابر هر شبهه ‏اى بيمه كرد و در واقع خداوند ارتباط غدير را به ذات اقدس خويش اعلام فرمود.
آنچه مورد تأمل است اينكه: تحليل درباره انگيزه حارث فهرى و مو شكافى سخنانش و كيفيت اعتقادى او در سخنى كه بر زبان آورد، نشان خواهد داد كه او يك نمونه از افرادى با چنين عقيده بود.
حارث فهرى در حقيقت خدا و رسول را قبول داشت و فقط در ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مردد بود، مانند بسيارى از آنانكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله تنها گذاشتند.
حارث به طور علنى باطن خود را آشكار ساخت و جمله ‏اش به قدرى در رساندن اين مطلب صريح است كه روشن‏ تر از آن نمى‏ توان يافت. اين صراحت در چند جهت جلوه گر است:
جهت اول: او كه مى ‏گويد: خدايا اگر اين مطلب حقى از جانب توست؛ يعنى خدا را قبول دارد كه استدعا از ذات او مى ‏نمايد!
جهت دوم: به پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏ گويد: ما تو را قبول داريم در صدق و رسالت، فقط بگو اين مطلب از جانب خداست يا از مطالب شخصى خودت مى‏ باشد.

جهت سوم: پس از آنكه حضرت اين جهت را براى او تبيين مى‏ كند او در مقابل صداقت پيامبر صلى الله عليه وآله تشكيك نمى ‏كند، بلكه به صراحت مى ‏گويد: خدايا اگر واقعاً چنين است من تحمل ندارم و حاضرم بميرم و اين منظره را نبينم و زير اين بار نروم.
اينها چيزى بود كه در دل بسيارى وجود داشت! لذا مى ‏بينم خداوند صريحاً حكم به كفر چنين كسى كرده كه بگويد: «خدايا» و بعد دعا كند كه اگر اين مطلب حق و از جانب توست بر ما عذاب بفرست، آنجا كه مى ‏فرمايد: «للكافرين ليس له دافع، من اللَّه ذى المعارج» : «براى كافرين دفع كننده ‏اى از عذاب خداوندى وجود ندارد...» .
مهم‏ تر اينكه خدا عذاب چنين كسى را سريع فرستاد تا شدت غضبش بر منكرين ولايت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بر همه معلوم شود.[۶۳]

منبع

دانشنامه غدیر جلد ۷،صفحه ۱۴

پانویس

  1. ژرفاى غدير: ص ۸۱  - ۷۹ . سخنرانى استثنائى غدير: ص ۸۸ .
  2. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷،۱۶۲،۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۴،۱۲۹،۵۷،۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.
  3. انفال / ۳۲.
  4. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۲۰.
  5. معارج/۲و۳
  6. مناقب آل ابى‏ طالب: ج ۱ ص ۵۳۸
  7. اعراف/۷۰،هود/۳۲،احقاف/۲۲
  8. انفال /  ۳۳
  9. معارج /  ۳  - ۱
  10. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۲۰ و ج ۳۷ ص ۱۶۷،۱۶۲،۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۴،۱۲۹،۵۷،۵۶. الغدير: ج ص ۱۹۳. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۱ ص ۵۳۸ .
  11. تجلى ولايت در غدير (بطحائى) : ص ۱۲۳  - ۱۲۰.
  12. حضرت ابراهيم‏ عليه السلام /  ۳۶.
  13. قصص /  ۷۶.
  14. قصص /  ۸۱.
  15. هود /  ۴۶.
  16. تفسير صافى: ج ۲ ص ۴۵۰.
  17. مسد /  ۱.
  18. بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۸۲.
  19. ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ اعراف / ۱۲ - ۱۵.
  20. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۵۲۱  - ۴۹۱.
  21. معارج / ۱ - ۲.
  22. الكشف و البيان: ج ۱۰ ص ۳۵.
  23. تفسير قرطبى: ج ۱۳ ص ۲۵۰ و ج ۱۴ ص ۱۸۱،۱۸۰. تهذيب الاسماء و اللّغات: ج ۱ ص ۹۶. حياة الحيوان: «كلب» . انسان العيون: ج ۱ ص ۹۹. تاريخ الخميس: ج ۱ ص ۳. مفتاح النجا (مخطوط) . وسيلة المآل (مخطوط) .
  24. اسد الغابة: ج ۱ ص ۸.
  25. تفسیر شاهی ذيل آيه ۹ از سوره توبه. ذخيرة المآل (مخطوط).
  26. معارج الوصول (مخطوط) . نظم درر السمطين: ص ۹۳. ابن‏حجر عسقلانى و ابن‏ صبّاغ مالكى و شِهاب ‏الدين احمد و كاتب چَلَبى و ديارِبَكرى و سَمهودى۲ الدرر الكامنة: ج ۴ ص ۲۹۵. الفصول المهمّة: ص ۲۱. توضيح الدلائل(مخطوط) . كشف الظنون: ج ۱ ص ۷۴۷ (به اسم درر السمطين) و ج ۱ ص ۲۵۰. جواهر العقدين (مخطوط) . : وى را توثيق كرده و ستوده‏اند. «درر السمطين فى مناقب السبطين‏ عليهما السلام» و «بغية المرتاح» و «الإعلام» از آثار او است. حافظ شمس ‏الدين جَزَرى دمشقى نيز در «فهرست مشايخ جنيد بليانى» او را ستوده است.
  27. هداية السعداء: جلوه دوم از هدايت هشتم. شِهاب ‏الدين دولت ‏آبادى از دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل‏ سنت است. غلام‏على آزاد و عبدالحق دهلوى و كاتب چَلَبى و ولى ‏اللَّه دهلوى و رشيدالدين دهلوى سبحة المرجان فى آثار هندوستان: ص ۳۹. اخبار الاخيار: ص ۱۷۳. كشف الظنون(چلپى) . المقدمة السنيّة فى الانتصار للفرقة السنيّة (دهلوى) . : وى را توثيق كرده و ستوده ‏اند. وى نزد قاضى عبدالمقتدر دهلوى و مولانا خواجكى دهلوى درس آموخت. قاضى عبدالمقتدر نيز او و تأليفاتش را ستوده كه از جمله «الإرشاد فى النحو» است.
  28. الصراط السوى فى مناقب آل النبى ‏عليهم السلام (مخطوط).
  29. السيرة الحلبيّة: ج ۳ ص ۳۳۷.
  30. نور الابصار: ص ۷۸.
  31. منهاج السنة: ج ۴ ص ۲۰۳ ۲۰۲.
  32. شرح الفقه الاكبر: ص ۱۱۴ ۱۱۳.
  33. انفال /  ۳۲.
  34. بقره /  ۳۰.
  35. آل‏ عمران /  ۱۲۱.
  36. انفال /  ۳۳.
  37. ظاهراً مراد از «طُرُقيّه» ، صوفيه و اهل طريقت است (مترجم) .
  38. منهاج السنة: ج ۴ ص ۱۳.
  39. الكشف و البيان: ج ۱ ص ۷۵ ۷۴.
  40. تهذيب الاسماء و اللغات: ج ۱ ص ۲۲۴. تذكرة الحفّاظ: ج ۱ ص ۲۶۲. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۱۹۸. الكاشف: ج ۱ ص ۳۷۹. مرآة الجنان: حوادث سال ۱۸۹.
  41. الصحاح: بطح. المُغرب فى ترتيب المعرب: »بطح« . القاموس المحيط /  «بطح» . النِهاية: «بطح» . النثير فى مختصر النِهاية لابن‏الاثير: «بطح» . مجمع البحار: «بطحم . شرح ديوان ابن‏فارض (بورينى) : ج ۲ ص ۴۱ ۲۲.شرح ديوان ابن‏فارض. الاستيعاب فى شرح البردة البوصيرية. شرح مختصر تلخيص المفتاح: ص ۱۸۸.
  42. شرح معلّقات زوزنى: ص ۱۱۴ ، ۱۱۳.
  43. وفيات الاعيان: ج ۲ ص ۱۰۸  - ۱۰۶.
  44. مرآة الجنان: حوادث سال ۵۷۴ . ريحانة الادب: ج ۱ ص ۴۱۵ ۴۱۴. خلاصة الاثر فى اعيان قرن الحادى ‏عشر.
  45. خلاصة الوفاء باخبار دار المصطفى‏ صلى الله عليه وآله: ص ۲۴۶.
  46. شرح الشافية: ص ۹۱ ۹۰.
  47. شرح شواهد مغنى اللَبيب: ج ۱ ص ۱۴.
  48. خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفى‏ صلى الله عليه وآله: ص ۲۳۶.
  49. الفواتح (شرح ديوان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام) : ص ۱۹۷.
  50. توبه /  ۱۱۳.
  51. اسراء /  ۸۵ .
  52. هود /  ۱۱۴.
  53. الاتقان فى علوم قرآن: ج ۱ ص ۳۵ ۳۳.
  54. انفال /  ۳۳.
  55. انفال /  ۳۵ ۳۴.
  56. تفسير رازى: ج ۱۵ ص ۱۵۹.
  57. عَمَواس عَمَواس يا عِمَواس: محلّه ‏اى در فلسطين، نزديك بيت ‏المَقدِس. معجم البلدان: ج ۴ ص ۱۵۷.
  58. چهارده قرن با غدير: ص ۲۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۵۳. اسرار غدير: ص ۶۰ .
  59. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹  ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.
  60. ژرفاى غدير: ص ۸۲  - ۷۹ .
  61. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹  ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.
  62. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۲۰.
  63. مناقب آل ابى ‏طالب (ابن شهرآشوب) : ج ۱ ص ۵۳۸ .