ابوذر غفاری: تفاوت میان نسخه‌ها

۵۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۵ مارس ۲۰۲۲
اتمام عنوان جندب بن جناده غفاری (ابوذر)
بدون خلاصۀ ویرایش
(اتمام عنوان جندب بن جناده غفاری (ابوذر))
خط ۱۰۴: خط ۱۰۴:
يكى از [[صحابه]] كه [[حدیث غدیر]] را نقل كرده جندب بن جناده غفارى، ابوذر (م ۳۱ ق) است. [[ابن‏ عقده]] در «[[حدیث الولایة]]» و جعابى در «نخب المناقب» و در «فرائد السمطين» و خطيب خوارزمى در مقتل خود و شمس ‏الدين جزرى شافعى در «اسنى المطالب»، همگى حديث غدير را از ابوذر نقل كرده ‏اند.<ref>فرائد السمطين: باب ۵۸ . اسنى المطالب: ص ۴.</ref>
يكى از [[صحابه]] كه [[حدیث غدیر]] را نقل كرده جندب بن جناده غفارى، ابوذر (م ۳۱ ق) است. [[ابن‏ عقده]] در «[[حدیث الولایة]]» و جعابى در «نخب المناقب» و در «فرائد السمطين» و خطيب خوارزمى در مقتل خود و شمس ‏الدين جزرى شافعى در «اسنى المطالب»، همگى حديث غدير را از ابوذر نقل كرده ‏اند.<ref>فرائد السمطين: باب ۵۸ . اسنى المطالب: ص ۴.</ref>


10.  رئيس اولياء در قيامت =   جندب بن جناده غفارى /  ابوذر و غدير در قيامت
== شهادت ابوذر براى غدير<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۱۹.</ref> ==
اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در زمان عثمان اتمام حجتى در [[مسجد]] داشتند و از جمله به غدير استناد فرمودند.


در آنجا [[زید بن ارقم انصاری|زید بن ارقم]] و [[براء بن عازب انصاری|براء بن عازب]] و ابوذر و [[مقداد بن عمرو کندی|مقداد]] و [[عمار بن یاسر عنسی (ابوالیقظان)|عمار]] گفتند: ما شهادت مى‏ دهيم كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به ياد داريم كه بر [[سخنرانی|منبر]] ايستاده بود و تو در كنار او بودى و مى‏ فرمود:


11شهادت ابوذر براى غدير××× 1 اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص 19. ×××
اى مردم، خداوند به من دستور داده كه معرفى كنم امام شما را و آن كه بعد از من در ميان شما قائم خواهد بود، و وصى خود و جانشينم را، و آن كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و اطاعت او را قرين اطاعت خود و من نموده، و شما را در [[قرآن]] به ولايت او دستور داده است. من براى معاف شدن در اين باره -  از ترس اهل نفاق و تكذيبشان -  به پروردگارم مراجعه كردم، ولى مرا ترسانيد كه بايد اين رسالت را برسانم و گرنه مرا [[عذاب]] مى ‏كند.


  اميرالمؤمنين‏عليه السلام در زمان عثمان اتمام حجتى در مسجد داشتند و از جمله به غدير استناد فرمودند.
اى مردم، خداوند در كتابش شما را به نماز امر كرده و من آن را برايتان بيان نمودم، و به [[زکات]] و [[روزه]] و حج دستور داده كه آن را هم براى شما بيان و [[تفسیر]] نمودم، و به ولايت دستور داده و من شما را شاهد مى‏ گيرم كه ولايت مخصوص اين شخص است -  و حضرت دست مبارک را بر على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام قرار دادند -  و سپس براى دو پسرش بعد از او، و سپس براى اوصياء از فرزندانشان بعد از آن هاست. آنان از قرآن جدا نمى ‏شوند و قرآن از آنان جدا نم ى‏شود تا بر سر حوضم بر من وارد شوند.


اى مردم، پناه و امامتان بعد از خودم و ولىّ و هدايت كننده شما را برايتان بيان كردم و او برادرم على بن ابى‏ طالب است و او در ميان شما به منزله من در ميان شماست. دين خود را از او پيروى كنيد و در همه امورتان از او [[اطاعت]] نماييد، زيرا آنچه خداوند از علم و حكمتش به من آموخته نزد اوست. از او بپرسيد و از او و جانشينانش بعد از او بياموزيد. به آنان چيزى ياد ندهيد و بر آنان پيشى نگيريد و از ايشان عقب نمانيد كه آنان با حق و حق با آنان است. نه ايشان از حق جدا مى ‏شوند و نه حق از ايشان جدا مى‏ شود.


در آنجا زيد بن ارقم و براء بن عازب و ابوذر و مقداد و عمار گفتند: ما شهادت مى‏دهيم كه سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را به ياد داريم كه بر منبر ايستاده بود و تو در كنار او بودى و مى‏فرمود:
زيد بن ارقم و بقيه پس از اين شهادت نشستند.<ref>كتاب سليم: ح ۱۱.</ref>


== شهادت ابوذر بر عليه منافقين<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۱۲۲. اسرار غدير: ص ۸۲ .</ref> ==
پس از [[بیعت]] در غدير، [[معاویة بن ابی سفیان|معاویه]] و [[مغیرة بن شعبه]] و [[ابوموسی اشعری]] در كنار ديگر [[منافقین]] از اين همه شكست در توطئه ‏هايشان سخت كلافه شده بودند، و در حالى كه از خيمه بيعت بيرون مى ‏آمدند غرغر كنان زير لب سخنانى مى ‏گفتند.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۷۷،۹۷. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۳۱۵ و ج ۳۳ ص ۱۶۳ و ج ۳۷ ص ۱۹۴،۱۶۱.</ref>


اى مردم، خداوند به من دستور داده كه معرفى كنم امام شما را و آن كه بعد از من در ميان شما قائم خواهد بود، و وصى خود و جانشينم را، و آن كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و اطاعت او را قرين اطاعت خود و من نموده، و شما را در قرآن به ولايت او دستور داده است. من براى معاف شدن در اين باره -  از ترس اهل نفاق و تكذيبشان -  به پروردگارم مراجعه كردم، ولى مرا ترسانيد كه بايد اين رسالت را برسانم و گرنه مرا عذاب مى‏كند.
معاويه با تكبر و تبختر و غضب آلود، در حالى كه دست راستش را بر دوش ابوموسى اشعرى و دست چپش را بر دوش مغيرة بن شعبه گذاشته بود، به راه افتاد و اين گفته را در آن حال تكرار مى ‏كرد: «هرگز محمد را بر گفته ‏اش تصديق نمى‏ كنيم و به ولايت على اقرار نخواهيم كرد».


ابوذر و حذيفه شاهد اين حالت آنان بودند، و خبر اين كارشان فوراً به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. همزمان آيات ۳۱ تا ۳۵ سوره قيامت درباره معاويه نازل شد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى، ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى، اَوْلى لَكَ فَاَوْلى، ثُمَّ اَوْلى لَكَ فَاَوْلى»: «نه تصديق كرد و نه سر تسليم فرود آورد، ولى [[تکذیب]] نمود و روى گردانيد، و سپس با تكبر به سوى دوستانش رفت. [[عذاب]] بر تو سزاوار و سزاوارتر است. بار ديگر عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است».


اى مردم، خداوند در كتابش شما را به نماز امر كرده و من آن را برايتان بيان نمودم، و به زكات و روزه و حج دستور داده كه آن را هم براى شما بيان و تفسير نمودم، و به ولايت دستور داده و من شما را شاهد مى‏گيرم كه ولايت مخصوص اين شخص است -  و حضرت دست مبارك را بر على بن ابى‏طالب‏عليه السلام قرار دادند -  و سپس براى دو پسرش بعد از او، و سپس براى اوصياء از فرزندانشان بعد از آنهاست. آنان از قرآن جدا نمى‏شوند و قرآن از آنان جدا نمى‏شود تا بر سر حوضم بر من وارد شوند.
در آن لحظات حساس پيامبر صلى الله عليه و آله درباره معاويه سه تصميم در نظر گرفت: يكى اينكه بر فراز [[سخنرانی|منبر]] رود و باطن او را به مردم معرفى كند و خباثت او را به همه بشناساند. دوم اينكه بر فراز منبر [[برائت]] و بيزارى خود را از معاويه اعلام فرمايد. سوم اينكه دستور قتل او را صادر نمايد.


اما بار ديگر وحى الهى -  به خاطر مهلتى كه به ظالمين داده شده -  نازل شد و آيه ۱۶ سوره قيامت را آورد: «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»: «درباره او زبانت را به سخنى باز مكن كه درباره او عجله كرده باشى»، حكايت از آنكه هنوز از مهلت او مانده است. اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كرد و درباره او چيزى نفرمود.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۲۵،۹۷،۹۶.</ref>


اى مردم، پناه و امامتان بعد از خودم و ولىّ و هدايت كننده شما را برايتان بيان كردم و او برادرم على بن ابى‏طالب است و او در ميان شما به منزله من در ميان شماست. دين خود را از او پيروى كنيد و در همه امورتان از او اطاعت نماييد، زيرا آنچه خداوند از علم و حكمتش به من آموخته نزد اوست. از او بپرسيد و از او و جانشينانش بعد از او بياموزيد. به آنان چيزى ياد ندهيد و بر آنان پيشى نگيريد و از ايشان عقب نمانيد كه آنان با حق و حق با آنان است. نه ايشان از حق جدا مى‏شوند و نه حق از ايشان جدا مى‏شود.
== نظر منافقين در مورد ابوذر<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۱۷۶ - ۱۸۲.</ref> ==
با ديدن معجزات اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پس از غدير و در [[مدینه]]، قلوب [[منافقین]] مرض بيشترى يافت، گذشته از مرض حسدى كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و على ‏عليه السلام داشتند. در اين باره خداوند آيات ۱۰ الى ۱۵ سوره بقره را نازل كرد: «فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ».


تا آنجا كه خداوند مى‏ فرمايد: «وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمَنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السَّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ»: «و هنگامى كه به آنان گفته مى‏ شود شما هم مانند بقيه مردم [[ایمان]] آوريد، مى ‏گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى‏ دانند».


زيد بن ارقم و بقيه پس از اين شهادت نشستند.××× 1 كتاب سليم: ح 11. ×××
اين آيه درباره اين است كه برگزيدگان مؤمنين مانند سلمان و مقداد و ابوذر و عمار به اين بيعت شكنان مى‏ گويند: ايمان آوريد به پيامبر و به على كه او را جاى خود قرار داده، و مقام خود را به او داده، و در همه مصالح دين و دنيا او را ضابطه قرار داده است. شما هم مانند مردم ايمان به اين پيامبر آوريد و در ظاهر و باطن تسليم اين امام شويد.


آنان به اين مؤمنين پاسخى نمى ‏دهند، زيرا جرأت ندارند جواب واقعى را به آنان بگويند. ولى به منافقينى كه نزد آنان مى ‏آيند و مورد اعتمادشان هستند و همچنين به مؤمنين مستضعفى كه از كتمان آن مطمئن هستند مى ‏گويند: «اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ»: «آيا ما هم مانند سفيهان ايمان بياوريم»، و منظورشان از سفيهان سلمان و اصحاب او هستند كه در پيشگاه على ‏عليه السلام محبت خالصانه و اطاعت محض را تقديم نموده ‏اند، و ولايت دوستان على و دشمنى با او را علنى ساخته‏ اند.


12.  شهادت ابوذر بر عليه منافقين××× 2 واقعه قرآنى غدير: ص 122. اسرار غدير: ص 82 . ×××
اينان را از آن جهت «سفهاء» مى‏ دانند كه در برابر دشمنان محمد روش تندى دارند، و هنگامى كه امر او مضمحل شود دشمنانش آنان را نابود مى ‏كنند، و ساير سردمداران و مخالفين محمد نيز آنان را هلاک مى ‏نمايند.


  پس از بيعت در غدير، معاويه و مغيرة بن شعبه و ابوموسى اشعرى در كنار ديگر منافقين از اين همه شكست در توطئه‏هايشان سخت كلافه شده بودند، و در حالى كه از خيمه بيعت بيرون مى‏آمدند غرغر كنان زير لب سخنانى مى‏گفتند.××× 3 عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 277 97. بحار الانوار: ج 30 ص 315 و ج 33 ص 163 و ج 37 ص 194 161. ×××
«اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ»: «بدانيد كه خودشان سفيهانند» و عقل و نظرشان پست است، چرا كه در مسئله پيامبر صلى الله عليه و آله آن گونه كه بايد توجه نكرده ‏اند تا به نبوت او معرفت پيدا كنند و صحت ضابطه قرار دادن على‏ عليه السلام را در امر دين و دنيا دريابند.


اينان با دقت نكردن در اتمام حجت‏ هاى خدا جاهل مانده ‏اند، و از پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش و همچنين از مخالفينشان مى ‏ترسند، چرا كه در امان نيستند كه كدامشان غالب مى‏ شود، و مى‏ ترسند كه مبادا همراه آنان هلاک شوند. بنابراين آنان سفيهند به دليل اينكه با نفاقشان نه محبت پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنين و نه محبت يهود و ساير كافرين براى آنان قابل تحقق است!


معاويه با تكبر و تبختر و غضب آلود، در حالى كه دست راستش را بر دوش ابوموسى اشعرى و دست چپش را بر دوش مغيرة بن شعبه گذاشته بود، به راه افتاد و اين گفته را در آن حال تكرار مى‏كرد: »هرگز محمد را بر گفته‏اش تصديق نمى‏كنيم و به ولايت على اقرار نخواهيم كرد« .
الى آخر آيات.<ref>بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص ۲۲۳ - ۲۶۶ و ج ۳۷ ص ۱۴۲ - ۱۴۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۴ - ۱۶۱.</ref>


براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[منافقین]] /  قلوب مريض.


ابوذر و حذيفه شاهد اين حالت آنان بودند، و خبر اين كارشان فوراً به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد. همزمان آيات 31 تا 35 سوره قيامت درباره معاويه نازل شد: »فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى، ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى، اَوْلى لَكَ فَاَوْلى، ثُمَّ اَوْلى لَكَ فَاَوْلى« : »نه تصديق كرد و نه سر تسليم فرود آورد، ولى تكذيب نمود و روى گردانيد، و سپس با تكبر به سوى دوستانش رفت. عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است. بار ديگر عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است« .
== پانویس ==
 
در آن لحظات حساس پيامبرصلى الله عليه وآله درباره معاويه سه تصميم در نظر گرفت: يكى اينكه بر فراز منبر رود و باطن او را به مردم معرفى كند و خباثت او را به همه بشناساند. دوم اينكه بر فراز منبر برائت و بيزارى خود را از معاويه اعلام فرمايد. سوم اينكه دستور قتل او را صادر نمايد.
 
 
اما بار ديگر وحى الهى -  به خاطر مهلتى كه به ظالمين داده شده -  نازل شد و آيه 16 سوره قيامت را آورد: »لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ« : »درباره او زبانت را به سخنى باز مكن كه درباره او عجله كرده باشى« ، حكايت از آنكه هنوز از مهلت او مانده است. اين بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله سكوت كرد و درباره او چيزى نفرمود.××× 1 عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 125 97 96. ×××
 
 
13.  مسخره شدن توسط ابوبكر و منافقين در غدير =   جندب بن جناده غفارى /  استهزاء ابوذر از سوى ابوبكر و منافقين در غدير
 
 
14.  نظر منافقين در مورد ابوذر××× 2 واقعه قرآنى غدير: ص 182  - 176. ×××
 
  با ديدن معجزات اميرالمؤمنين‏عليه السلام پس از غدير و در مدينه، قلوب منافقين مرض بيشترى يافت، گذشته از مرض حسدى كه نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله و على‏عليه السلام داشتند. در اين باره خداوند آيات 10 الى 15 سوره بقره را نازل كرد: »فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ« .
 
 
تا آنجا كه خداوند مى‏فرمايد: »وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمَنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السَّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ« : »و هنگامى كه به آنان گفته مى‏شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى‏گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى‏دانند« .
 
 
اين آيه درباره اين است كه برگزيدگان مؤمنين مانند سلمان و مقداد و ابوذر و عمار به اين بيعت شكنان مى‏گويند: ايمان آوريد به پيامبر و به على كه او را جاى خود قرار داده، و مقام خود را به او داده، و در همه مصالح دين و دنيا او را ضابطه قرار داده است. شما هم مانند مردم ايمان به اين پيامبر آوريد و در ظاهر و باطن تسليم اين امام شويد.
 
 
آنان به اين مؤمنين پاسخى نمى‏دهند، زيرا جرأت ندارند جواب واقعى را به آنان بگويند. ولى به منافقينى كه نزد آنان مى‏آيند و مورد اعتمادشان هستند و همچنين به مؤمنين مستضعفى كه از كتمان آن مطمئن هستند مى‏گويند: »اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ« : »آيا ما هم مانند سفيهان ايمان بياوريم« ، و منظورشان از سفيهان سلمان و اصحاب او هستند كه در پيشگاه على‏عليه السلام محبت خالصانه و اطاعت محض را تقديم نموده‏اند، و ولايت دوستان على و دشمنى با او را علنى ساخته‏اند.
 
 
اينان را از آن جهت »سفهاء« مى‏دانند كه در برابر دشمنان محمد روش تندى دارند، و هنگامى كه امر او مضمحل شود دشمنانش آنان را نابود مى‏كنند، و ساير سردمداران و مخالفين محمد نيز آنان را هلاك مى‏نمايند.
 
 
»اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ« : »بدانيد كه خودشان سفيهانند« و عقل و نظرشان پست است، چرا كه در مسئله پيامبرصلى الله عليه وآله آن گونه كه بايد توجه نكرده‏اند تا به نبوت او معرفت پيدا كنند و صحت ضابطه قرار دادن على‏عليه السلام را در امر دين و دنيا دريابند.
 
 
اينان با دقت نكردن در اتمام حجت‏هاى خدا جاهل مانده‏اند، و از پيامبرصلى الله عليه وآله و يارانش و همچنين از مخالفينشان مى‏ترسند، چرا كه در امان نيستند كه كدامشان غالب مى‏شود، و مى‏ترسند كه مبادا همراه آنان هلاك شوند. بنابراين آنان سفيهند به دليل اينكه با نفاقشان نه محبت پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤمنين و نه محبت يهود و ساير كافرين براى آنان قابل تحقق است!
 
 
الى آخر آيات.××× 1 بحار الانوار: ج 6 ص 30 و ج 30 ص 266  - 223 و ج 37 ص 148  - 142. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 161  - 154. ×××
 
 
  براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: منافقين /  قلوب مريض.