۲۳٬۰۳۵
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «== آيه «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى...»<ref>قيامت / ۳۱ ...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
=== موقعيت تاريخى === | === موقعيت تاريخى === | ||
پس از اتمام خطبه غدير و مراسم بيعت همگانى به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله، وقتى معاويه و مغيرة بن شعبه و ابوموسى اشعرى از خيمه بيعت فاصله گرفتند | پس از اتمام خطبه غدير و مراسم بيعت همگانى به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله، وقتى معاويه و مغيرة بن شعبه و ابوموسى اشعرى از خيمه بيعت فاصله گرفتند شعله هاى كينه زبانه كشيد. آنها به يكديگر كلماتى گفتند و آيات 16 و 35 - 31 سوره قيامت در موردشان نازل شد. | ||
توضيح ماجرا اين گونه است كه با حضور صد و بيست هزار مخاطب در برابر منبر غدير، بزرگترين ابلاغ الهى به انجام رسيد و پيامبرصلى الله عليه وآله با بلند كردن اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز دستان خويش، نداى جهانى «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» را به گوش جهانيان رسانيد. لحظاتى از اين مرحله خطابه غدير نگذشته بود كه ابوبكر و عمر و معاويه از شدت غيظ به جنب و جوش افتادند و سخنانى در انكار ولايت و تكذيب پيامبرصلى الله عليه وآله بر زبانشان جارى شد؛ اما در اثناء خطابه قدرت عكس العملى بيش از اين نداشتند. | توضيح ماجرا اين گونه است كه با حضور صد و بيست هزار مخاطب در برابر منبر غدير، بزرگترين ابلاغ الهى به انجام رسيد و پيامبرصلى الله عليه وآله با بلند كردن اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز دستان خويش، نداى جهانى «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» را به گوش جهانيان رسانيد. لحظاتى از اين مرحله خطابه غدير نگذشته بود كه ابوبكر و عمر و معاويه از شدت غيظ به جنب و جوش افتادند و سخنانى در انكار ولايت و تكذيب پيامبرصلى الله عليه وآله بر زبانشان جارى شد؛ اما در اثناء خطابه قدرت عكس العملى بيش از اين نداشتند. | ||
خط ۵۹: | خط ۵۸: | ||
اين ماجرا شامل نُه نكته اعتقادى تاريخى است: | اين ماجرا شامل نُه نكته اعتقادى تاريخى است: | ||
نكته اول: روايت حاضرين غدير | ==== نكته اول: روايت حاضرين غدير ==== | ||
راويان اين حديث كسانى هستند كه در متن واقعه حاضر بودهاند و آنچه اتفاق افتاده با چشم خود ديدهاند. اولين ناقل آن خود اميرالمؤمنين عليه السلام است. بعد از آن حضرت، ابوذر و حذيفه هستند كه از نزديكترين ياران پيامبرصلى الله عليه وآله به شمار مى آيند. از سوى ديگر، امام باقر و امام كاظم عليهما السلام نيز اين ماجرا را نقل كرده اند. | راويان اين حديث كسانى هستند كه در متن واقعه حاضر بودهاند و آنچه اتفاق افتاده با چشم خود ديدهاند. اولين ناقل آن خود اميرالمؤمنين عليه السلام است. بعد از آن حضرت، ابوذر و حذيفه هستند كه از نزديكترين ياران پيامبرصلى الله عليه وآله به شمار مى آيند. از سوى ديگر، امام باقر و امام كاظم عليهما السلام نيز اين ماجرا را نقل كرده اند. | ||
نكته دوم: سابقه ابوموسى و مغيره با معاويه | ==== نكته دوم: سابقه ابوموسى و مغيره با معاويه ==== | ||
ارتباط معاويه با ابوموسى اشعرى و مغيرة بن شعبه، آن هم در كنار ابوبكر و عمر - كه در اين ماجرا منعكس است - نشانگر سابقه ديرينه اين جمع و قرينه واضحى در ارتباطات آنان در وقايع سقيفه تا صفين است. | ارتباط معاويه با ابوموسى اشعرى و مغيرة بن شعبه، آن هم در كنار ابوبكر و عمر - كه در اين ماجرا منعكس است - نشانگر سابقه ديرينه اين جمع و قرينه واضحى در ارتباطات آنان در وقايع سقيفه تا صفين است. | ||
خط ۷۳: | خط ۷۰: | ||
اگر در مجلس معاويه اين مغيره است كه به امام حسنعليه السلام جسارت مىكند از اين سابقه است. شايد در رساندن اين سابقه خالى از لطف نباشد كه معاويه صيغه جمع به كار مى برد و مى گويد: «لا نُصَدِّقُ وَ لا نُقِرُّ ...» : «تصديق نمى كنيم و اقرار نمى نماييم» ، گويا از طرف شركاى خود نيز اعلام مى كند! | اگر در مجلس معاويه اين مغيره است كه به امام حسنعليه السلام جسارت مىكند از اين سابقه است. شايد در رساندن اين سابقه خالى از لطف نباشد كه معاويه صيغه جمع به كار مى برد و مى گويد: «لا نُصَدِّقُ وَ لا نُقِرُّ ...» : «تصديق نمى كنيم و اقرار نمى نماييم» ، گويا از طرف شركاى خود نيز اعلام مى كند! | ||
نكته سوم: گفتار معاويه كفر است | ==== نكته سوم: گفتار معاويه كفر است ==== | ||
آنچه معاويه از روى استكبار و تبختر بر زبان آورده در دو جهت خلاصه مى شود: | آنچه معاويه از روى استكبار و تبختر بر زبان آورده در دو جهت خلاصه مى شود: | ||
خط ۸۳: | خط ۷۹: | ||
هر كدام از اين دو گفته را بگيريم كفر محض است و اگر هر دو را جمع كنيم كفرى آميخته با كفر ديگر خواهد بود، چرا كه همچون ابليس در برابر فرمان الهى قد عَلَم كرده و با اقرار به اينكه اصل مطلب فرمان الهى است متكبرانه اعلام مىكند كه زير بار آن نخواهم رفت. | هر كدام از اين دو گفته را بگيريم كفر محض است و اگر هر دو را جمع كنيم كفرى آميخته با كفر ديگر خواهد بود، چرا كه همچون ابليس در برابر فرمان الهى قد عَلَم كرده و با اقرار به اينكه اصل مطلب فرمان الهى است متكبرانه اعلام مىكند كه زير بار آن نخواهم رفت. | ||
نكته چهارم: معاويه همچون حارث فهرى | ==== نكته چهارم: معاويه همچون حارث فهرى ==== | ||
شباهتى بين سخن معاويه در اينجا و سخن حارث فهرى در پايان مراسم غدير وجود دارد كه نتايجى را در بر دارد. حارث فهرى با اقرار به اينكه ولايت علىعليه السلام از طرف خداست آن را بر نمى تابيد و درخواست عذاب مىكرد و مى گفت: «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا ...» . معاويه نيز در پله دوم گفته اش مى گويد: «لا نُقِرُّ لِعَلِىٍّ وِلايَةً» . | شباهتى بين سخن معاويه در اينجا و سخن حارث فهرى در پايان مراسم غدير وجود دارد كه نتايجى را در بر دارد. حارث فهرى با اقرار به اينكه ولايت علىعليه السلام از طرف خداست آن را بر نمى تابيد و درخواست عذاب مىكرد و مى گفت: «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا ...» . معاويه نيز در پله دوم گفته اش مى گويد: «لا نُقِرُّ لِعَلِىٍّ وِلايَةً» . | ||
فرق بين حارث و معاويه در اينجاست كه او درخواست عذاب كرد، ولى معاويه زرنگتر از آن بود كه با درخواست عذاب خود را به دست نابودى بسپارد. اما وقتى بازگشت دو سخن به يك طرز تفكر باشد بدان معناست كه معاويه هم مستحق عذاب آسمانى و سنگى است كه بر فرق سر او فرود آيد و او را هلاك نمايد. جالب آن است كه خداوند هر دو مورد را در آيات قرآن منعكس فرموده است. | فرق بين حارث و معاويه در اينجاست كه او درخواست عذاب كرد، ولى معاويه زرنگتر از آن بود كه با درخواست عذاب خود را به دست نابودى بسپارد. اما وقتى بازگشت دو سخن به يك طرز تفكر باشد بدان معناست كه معاويه هم مستحق عذاب آسمانى و سنگى است كه بر فرق سر او فرود آيد و او را هلاك نمايد. جالب آن است كه خداوند هر دو مورد را در آيات قرآن منعكس فرموده است. | ||
نكته پنجم: انعكاس قرآنى ماجرا | ==== نكته پنجم: انعكاس قرآنى ماجرا ==== | ||
تطبيق دقيق كلمات آيه با متن ماجرا بسيار جالب توجه است. عكسالعمل معاويه به اعلان ولايت در غدير سه بُعد داشت كه با ظرافت در آيه منعكس است: | تطبيق دقيق كلمات آيه با متن ماجرا بسيار جالب توجه است. عكسالعمل معاويه به اعلان ولايت در غدير سه بُعد داشت كه با ظرافت در آيه منعكس است: | ||
خط ۹۷: | خط ۹۱: | ||
در مورد سوم بسيار جالب است كه حالت «گام برداشتن با تكبر» كه در احاديث آمده و از نظر ادبى «تَمَطّى» كلمه دقيقى براى اداى اين معناست، در قرآن هم به همان صورت و براى رساندن نِخوت معاويه آمده است، و گرنه كلمه «تَوَلَّى» به معناى «پشت كرد» براى رساندن اصل مطلب كافى بود. | در مورد سوم بسيار جالب است كه حالت «گام برداشتن با تكبر» كه در احاديث آمده و از نظر ادبى «تَمَطّى» كلمه دقيقى براى اداى اين معناست، در قرآن هم به همان صورت و براى رساندن نِخوت معاويه آمده است، و گرنه كلمه «تَوَلَّى» به معناى «پشت كرد» براى رساندن اصل مطلب كافى بود. | ||
نكته ششم: اعلان برائت از معاويه | ==== نكته ششم: اعلان برائت از معاويه ==== | ||
بر ما لازم است به تصميمى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در برخورد با اين حركت معاويه گرفت دقت كنيم و از آن درس اعتقاد بگيريم. در بعضى روايات آمده كه «ارادَ انْ يَصْعَدَ الْمَنْبَرَ» يعنى حضرت تصميم گرفت بر فراز منبر آيد، ولى در بعضى روايات وارد شده كه «فَصَعَدَ الْمَنْبَرَ» يعنى حضرت بر فراز منبر رفت و خواست معاويه را معرفى كند، و معناى روايت اين مى شود كه حضرت عملاً اقدام خود را آغاز كرد. | بر ما لازم است به تصميمى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در برخورد با اين حركت معاويه گرفت دقت كنيم و از آن درس اعتقاد بگيريم. در بعضى روايات آمده كه «ارادَ انْ يَصْعَدَ الْمَنْبَرَ» يعنى حضرت تصميم گرفت بر فراز منبر آيد، ولى در بعضى روايات وارد شده كه «فَصَعَدَ الْمَنْبَرَ» يعنى حضرت بر فراز منبر رفت و خواست معاويه را معرفى كند، و معناى روايت اين مى شود كه حضرت عملاً اقدام خود را آغاز كرد. | ||
خط ۱۰۵: | خط ۹۸: | ||
وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله از كسى برائت و بيزارى اعلام كند اين بالاتر از استحقاق عذاب و بالاتر از كفر است. اين اعلام دشمنى معاويه با خدا و برافراشتن پرچم ضديت با فرامين الهى است. اين به معناى مارك ابدى عداوت معاويه با خدا و رسول و اهلبيت عليهم السلام است. | وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله از كسى برائت و بيزارى اعلام كند اين بالاتر از استحقاق عذاب و بالاتر از كفر است. اين اعلام دشمنى معاويه با خدا و برافراشتن پرچم ضديت با فرامين الهى است. اين به معناى مارك ابدى عداوت معاويه با خدا و رسول و اهلبيت عليهم السلام است. | ||
نكته هفتم: معاويه و استحقاق قتل | ==== نكته هفتم: معاويه و استحقاق قتل ==== | ||
با توجه به اينكه مجرد كفر استحقاق قتل را در پى ندارد مىبينيم حركت كفرآميز معاويه در حدى بوده كه مى گويد: «فَهَمَّ بِهِ رَسُولُ اللَّهصلى الله عليه وآله انْ يَرُدَّهُ فَيَقْتُلَهُ» ، يعنى پيامبر صلى الله عليه وآله قصد كرد او را از راهى كه مىرفت بازگرداند و به قتل برساند، و اين حكايت از ارتداد معاويه دارد، و كلمه «تَوَلَّى» در آيه هم مىتواند اشارهاى به همين جهت باشد. | با توجه به اينكه مجرد كفر استحقاق قتل را در پى ندارد مىبينيم حركت كفرآميز معاويه در حدى بوده كه مى گويد: «فَهَمَّ بِهِ رَسُولُ اللَّهصلى الله عليه وآله انْ يَرُدَّهُ فَيَقْتُلَهُ» ، يعنى پيامبر صلى الله عليه وآله قصد كرد او را از راهى كه مىرفت بازگرداند و به قتل برساند، و اين حكايت از ارتداد معاويه دارد، و كلمه «تَوَلَّى» در آيه هم مىتواند اشارهاى به همين جهت باشد. | ||
همچنان كه حكايت از شنائت و قباحت عمل او دارد، كه همچون حارث فهرى استحقاق قتل دارد چه با سنگ آسمانى و چه با شمشير زمينى. راستى اگر معاويه هم مانند حارث فهرى در غدير به قتل مى رسيد، اسلام و مسلمين از چه فتنه هايى در امان بودند و صاحب غدير آن گونه مظلوم نمى شد كه بر فراز منبرها به او ناسزا گويند ... !! | همچنان كه حكايت از شنائت و قباحت عمل او دارد، كه همچون حارث فهرى استحقاق قتل دارد چه با سنگ آسمانى و چه با شمشير زمينى. راستى اگر معاويه هم مانند حارث فهرى در غدير به قتل مى رسيد، اسلام و مسلمين از چه فتنه هايى در امان بودند و صاحب غدير آن گونه مظلوم نمى شد كه بر فراز منبرها به او ناسزا گويند ... !! | ||
نكته هشتم: مهلت ظالمين | ==== نكته هشتم: مهلت ظالمين ==== | ||
چرا پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير معاويه را به قتل نرساند، و با بقاى او اين همه فتنه پديد آمد؟ | چرا پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير معاويه را به قتل نرساند، و با بقاى او اين همه فتنه پديد آمد؟ | ||
خط ۱۴۲: | خط ۱۳۳: | ||
امام صادق عليه السلام پرده ديگرى از اين عاقبت معاويه را چنين بيان فرموده است: همراه پدرم در راه مكه بوديم تا به «وادى ضَجْنان» رسيديم. ناگاه مردى در برابر ما ظاهر شد كه بر گردن او زنجيرى بود و دنباله آن را با خود مى كشيد. وقتى در برابر ما قرار گرفت به پدرم گفت: يَابن رسول اللَّه، به من آب بده! ناگهان مرد ديگرى از پشت سر او آمد و زنجير او را كشيد و گفت: يابن رسول اللَّه، به او آب مده كه خدا او را سيراب مگرداند. در اينجا پدرم رو به من كرد و فرمود: او را شناختى؟ اين معاويه بود كه خدا او را لعنت كند.<ref>بحار الانوار: ج ۴۶ ص ۲۸۰ ح ۸۱</ref> | امام صادق عليه السلام پرده ديگرى از اين عاقبت معاويه را چنين بيان فرموده است: همراه پدرم در راه مكه بوديم تا به «وادى ضَجْنان» رسيديم. ناگاه مردى در برابر ما ظاهر شد كه بر گردن او زنجيرى بود و دنباله آن را با خود مى كشيد. وقتى در برابر ما قرار گرفت به پدرم گفت: يَابن رسول اللَّه، به من آب بده! ناگهان مرد ديگرى از پشت سر او آمد و زنجير او را كشيد و گفت: يابن رسول اللَّه، به او آب مده كه خدا او را سيراب مگرداند. در اينجا پدرم رو به من كرد و فرمود: او را شناختى؟ اين معاويه بود كه خدا او را لعنت كند.<ref>بحار الانوار: ج ۴۶ ص ۲۸۰ ح ۸۱</ref> | ||
== پانویس == |