|
|
خط ۱: |
خط ۱: |
| يكى از نكاتى كه در مورد آيه تبليغ مى توان به آن اشاره داشت اين است كه:
| | در مورد آيه تبليغ شبهاتى مطرح شده، كه به چند مورد اساسى اشاره كرده و پاسخ مىدهيم: |
|
| |
|
| اگر كسى اشكال كند كه چرا خداوند مسئله امامت با اين عظمت را صراحتاً در قرآن بيان نفرموده است؟ مثلاً چرا آيه اكمال را پشت سر آيه تبليغ نياورده است؟ و اگر ابلاغ اين مطلب با كل رسالت بيست و سه ساله پيامبرصلى الله عليه وآله برابرى مى كند، چرا خداوند به اين مسئله تصريح نفرموده است؟
| |
|
| |
| مثلاً چرا نفرموده: «'''بلّغ ولاية على بن ابى طالب'''» ؟ اگر اين مطلب به طور واضح بيان مى شد، ديگر اين همه بحث و اختلاف پديد نمى آمد.
| |
|
| |
| دو پاسخ از اين سؤال مى توان گفت:
| |
|
| |
| ۱- بر اساس قرآن كريم فلسفه و راز عبوديت، امتحان دادن و آزمايش شدن است. خداوند مى فرمايد: «أحسب الناس أن يُترَكوا أن يقولوا آمنّا و هم لا يُفتَنون»<ref>عنكبوت / ۲.</ref>: «آيا گمان مى برند كه اگر گفتند ايمان آورديم رها مى شوند و آنها را در بوته امتحان و آزمايش قرار نمى دهيم» .
| |
|
| |
| مى بينيم كه اين يک انديشه كلى الهى است. حتى وقتى كه مى خواهند ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام را به درجات بالاترى در تكامل انسانى نائل كنند، او را امتحان مى كنند.، قرآن مى فرمايد: «و إذا ابتلى إبراهيم ربه بكلمات فأتمّهنّ قال إنى جاعلك للناس أماماً» .<ref>بقره / ۱۲۴.</ref> يعنى او را نيز مبتلا و آزمايش كردند.
| |
|
| |
| خداوند در جاى ديگرى مى فرمايد: «و لنَبلُونّكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرين الذين اذا أصابتهم مصيبة قالوا انا للَّه و انا اليه راجعون» .<ref>بقره / ۱۵۵.</ref> در «و لنبلونّكم» ضمير «كم» خطاب به انسانهاست و به همراه لام تأكيد و نون تأكيد ثقيله آمده است، كه اگر بخواهيم به فارسى برگردانيم بايد به جاى لام و نون تأكيد بگوييم: «حتما» ، «قطعا» ، «مسلّماً» ، يا «بدون هيچ قيد و شرط» شما را به مال و جان و به كاهش هاى در ثمرات و در آمدها و ... امتحان مى كنيم.
| |
|
| |
| حتى در زيارت حضرت زهراعليها السلام مى خوانيم: «السلام عليك يا ممتحنة أمتحنك اللَّه الذى خلقك قبل أن يخلقك و كنت لما امتحنك به صابرة»<ref>مفاتيح الجنان: زيارت حضرت زهراعليها السلام در روز يكشنبه، زيارت دوم.</ref>: سلام بر تو اى كسى كه خدا، قبل از آنكه شما را به اين عالم بياورد، در ظرف عالم ديگر امتحانتان كرد و شما را ثابت قدم ديد.
| |
|
| |
| همانطور كه وقتى كه مى خواهند طلا را از ناخالصى در بياورند، آن را داخل كوره مى گذارند و حرارت مى دهند تا در اين ذوب شدن ها ناخالصى جدا گردد.
| |
|
| |
| حتى گاهى عمداً در قرآن آياتى قرار داده شده تا ما را دچار ترديد كنند! تا معلوم شود آيا راست مى گوييم يا نه. به اين مثال دقت كنيد:
| |
|
| |
| معلم ورقه هاى امتحانى را به شاگردها مى دهد و در كلاس را مى بندد و مى رود. اما دوربين مخفى اى در كلاس گذاشته است. شاگرد سالم مى گويد معلم باشد يا نباشد، از من معلوماتم را مى خواهند. من هم هر چه آموخته ام روى ورقه مى نويسم، و اگر بلد نباشم مى گويم ما بيشتر از اين به ياد نداشتيم.
| |
|
| |
| اما شاگردى كه مى خواهد شيطنت كند، نگاهى به اين طرف و آن طرف مى كند و مخفيانه تقلّب مى كند. اما معلم دو روز بعد صدايش مى زند و مى گويد اين چه كارى بود كردى؟ و فيلم را جلويش مى گذارد. آيا صحيح است كه شاگرد اعتراض كند كه شما خودتان زمينه را براى ما مساعد كرديد؛ اگر از كلاس بيرون نمى رفتيد ما تحريک نمى شديم! در حالى كه اصلاً معلم اين كار را براى امتحان شاگردانش انجام داده است.
| |
|
| |
| خدا نيز مسائلى قرار داده است تا خودمان را نشان دهيم. شواهد قرآنى در اين زمينه فراوان است كه به يكى دو مورد آنها اشاره مى كنيم:
| |
|
| |
| در سوره آل عمران مى فرمايد: «هو الذى أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هُنّ اُمّ الكتاب و أُخَر متشابهات»<ref>آل عمران / ۷.</ref>: او است كه براى شما آيات محكم قرار داده است، و آياتى هم هست كه متشابهات است.
| |
|
| |
| چرا خداوند متشابهات را قرار داده است؟ مگر بسيارى از افراد به خاطر بد فهميدن آيات متشابه به گمراهى كشيده نشده و دچار اضطرابات فكرى نگشتند؟ قرآن در ادامه مىفرمايد: »فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله« . مىفرمايد اين آيات را قرار داديم تا آنهايى كه در دلشان غرض و مرض وجود دارد، به سراغ آن آيات بروند!
| |
|
| |
| اميرالمؤمنين علىعليه السلام در »نهج البلاغه« اين مطلب را خيلى زيبا بيان مىكنند، و با مثالى فرق منتقد و عيبجو را بيان مىكنند. مىفرمايند يك زمان شما پزشك هستيد. تمام بدن بيمار را مىگرديد كه ببينيد كجا عيبى دارد تا روى آن دست بگذاريد و بگوييد: اين عيب را مداوا كن. اين كار عيبجويى نيست، بلكه مىخواهيد مشكل را پيدا كنيد تا از ميان ببريد. اما يك زمان يافتن عيب با هدفى ديگر است. مثلاً برخى به شما حسادت مىكنند و مىخواهند به نحوى شما را در جامعه بىارزش كنند. بنابراين مىگردند تا نقطه ضعفى پيدا كنند و روى آن انگشت بگذارند، و در قالب امر به معروف و نهى از منكر يا دلسوزى براى جامعه آن را علم مىكنند. اما معلوم است كه غرض و مرضى دارند.
| |
|
| |
| خدا مىفرمايد من در قرآن محكم و متشابه قرار دادم تا انسانها را امتحان كنم كه وقتى به اين متشابهات مىرسند چه مىكنند، و به اين وسيله خودشان را نشان دهند.
| |
|
| |
| همچنين خداوند در آيه ديگرى مىفرمايد: »و لو شاء اللَّه لجعلكم أمة واحدة«××× ۲ مائده / ۴۸. ×××: اگر خدا مىخواست همه شما را امت واحد قرار مىداد. اما در ادامه مىفرمايد: »ولكن ليبلوكم فى ما آتاكم فاستبقوا الخيرات« ، يعنى به اين دليل خداوند شما را چنين قرار نداد كه مىخواهد شما را نسبت به آنچه كه به شما داده است امتحان كند. پس در خوبىها و امور خير سبقت بگيريد.
| |
|
| |
|
| |
| فخر رازى در تفسير خود درباره سبب نزول آيه تبليغ، ده قول را بيان مىكند، و در قول دهم مىنويسد: العاشر: نزلت الآية فى فضل على بن ابىطالبعليه السلام. و لما نزلت هذه الآية، اخذ بيده و قال: »من كنت مولاه، فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه« . فلقيه عمر رضى اللَّه عنه - فقال : هنياءاً لك يابنابىطالب. اصبحت مولاى و مولى كل مومن و مؤمنة و هو قول ابنعباس و البراء بن عازب و محمد بن على:
| |
|
| |
| آيه در فضل علىعليه السلام نازل شد. و هنگامى كه اين آيه نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله دست او را گرفت و فرمود: »هر كس من مولاى اويم على هم مولاى او است. خدايا دوستان او را دوست و دشمنان او را دشمن باش. عمر او را ملاقات كرد و گفت: پسر ابىطالب بر تو مبارك باد كه مولايمان و مولاى هر مومن و مومنه گرديدى. و اين مطلب قول ابنعباس و براء بن عازب و محمد بن على مىباشد.
| |
|
| |
| پس از بيان شأن نزولهاى مختلف مىنويسد: و اعلم أن هذه الروايات - و إن كثرت - إلا أن الاولى حمله على أنه تعالى امنه من مكر اليهود و النصارى، و أمره باظهار التبليغ من غير مبالاة منه بهم. و ذلك لأنّ ما قبل هذه الآية بكثير و ما بعدها بكثير لما كان كلاماً مع اليهود و النصارى، امتنع القاء هذه الآية الواحدة فى البين على وجه تكون أجنبية عما قبلها و ما بعدها:
| |
|
| |
| يعنى من نمىتوانم آن مطلب را قبول كنم، زيرا آيات قبل در مورد يهود و نصارى است. بنابراين براى آنكه اين آيه با آنها اجنبى نباشد، بايد اين آيه را نيز راجع به يهود و نصارى در نظر گرفت. يعنى خدا به پيامبر مىفرمايد: »از يهود و نصارى نترس و ابلاغ كن« . و در انتهاى آيه مىفرمايد: »إن اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« . بنابراين معلوم مىشود كسانى كه اين مطالب را قبول نمىكنند كافر هستند. و آيه مى فرمايد: »اين مردم چون كافر هستند، هدايت نمى شوند« .
| |
|
| |
| بر اين تفسير چندين اشكال وارد است: اگر به خاطر وجود عبارت: »إن اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« اين آيه مختص به كفار است، شما در مورد اين آيه چه مىگويد: »ان اول بيت وُضِع للناس للذى ببكّة مباركاً و هدىً للعالمين« .××× ۱ بحار الانوار: ج ۵۲ ص ۱۱۳ ب ۲۱ )التمحيص و النهى عن التوقيت و حصول البداء فى ذلك( ح ۲۸. ×××
| |
|
| |
|
| |
| اين آيه در مورد عظمت مكه است، و در آيه بعد مىفرمايد: »فيه آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للَّه على الناس حِجُّ البيت من استطاع إليه سبيلاً و من كفر فإن اللَّه غنى عن العالمين« . در اين آيه »فمن كفر« به چه معنايى است؟ به هر كتاب لغتى كه مراجعه كنيد، حتى در »المنجد« - كه آن را مسيحىها نوشتهاند - »كفر« به معناى »پوشش« مىباشد و »كافر« يعنى »پوشاننده« .××× ۲ المنجد: ص ۶۹۱ ، ذيل واژه »كفر« آمده است: كفر الشىء: ستره و غطاه. كافر مكافره: فلاناً حقه: انكره. ××× در قرآن كريم به كشاورز كافر گفته شده است، زيرا دانه را زير خاك مخفى مىكند.
| |
|
| |
| در لغت عرب، هر كسى چيزى را مخفى كند كافر ناميده مىشود. بنابراين به كسى كه حقى را نيز مخفى مىكند كافر مىگويند. در اين آيات مىفرمايد كسى كه مىخواهد حج را ناديده بگيرد و حقيقت آن را مخفى كند، نسبت به حج كفر مىورزد.
| |
|
| |
| پس در آيه تبليغ نيز هر كس كه حقيقت مطلبى را كه از طرف خدا نازل شده است كتمان كرد كافر است. يعنى كسانى هستند كه حق را كتمان كردهاند كه خداوند در حقشان مىفرمايد:
| |
|
| |
|
| |
| »إن الذين يكتمون ما أنزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيّنّاه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللَّه و يلعنهم اللاعنون«××× ۳ بقره / ۱۵۹. ×××: »كسانى كه آنچه از طرف خدا نازل شده است را مخفى مىكند و حق را مىپوشانند خداوند و لعنت كنندگان بر آنها لعنت مىكنند« .
| |
|
| |
|
| |
| بنابراين »إن اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« يعنى اگر كسى بخواهد حقيقت را مخفى كند خدا هدايتش نمىكند.
| |
|
| |
| يك زمان كسى نبوت پيامبرصلى الله عليه وآله را مخفى مىكند و يك زمان ولايت على بن ابىطالبعليه السلام را انكار مىكند. وقتى غدير خم مهمترين حادثه است، مخفى كردن آن نيز مهمترين كفر است.
| |
|
| |
|
| |
| احاديث زيادى از پيامبرصلى الله عليه وآله وجود دارد كه فرمودهاند امتحان امت ايشان از علىعليه السلام شروع مىشود. در اينجا شاهدى را نقل مىكنيم كه در بسيارى از كتب تاريخى ذكر شده است:
| |
|
| |
|
| |
| پيامبرصلى الله عليه وآله در كسالت شديد بودند. ناگهان چشم گشوده و فرمودند: به حبيب من بگوييد بيايد. عايشه فوراً به سراغ پدرش رفت. وقتى ابوبكر وارد شد، پيامبرصلى الله عليه وآله چشمهايشان را بستند. سپس حفصه به دنبال پدرش رفت، پيامبرصلى الله عليه وآله دوباره چشمهايشان را بستند. امسلمه گفت: چرا پيامبر را اذيت مىكنيد؟ شما نمىدانيد حبيب پيامبر چه كسى است؟
| |
|
| |
|
| |
| سپس دوان دوان به خانه علىعليه السلام آمد و اميرالمؤمنينعليه السلام آمد. امسلمه مىگويد: تا پيامبرصلى الله عليه وآله چشم باز كرد فرمود: عايشه، حفصه، امسلمه، از اتاق بيرون برويد. سپس با علىعليه السلام آرام آرام صحبت كردند. گاهى صداى گريه علىعليه السلام بلند مىشد.
| |
|
| |
|
| |
| عايشه گاهى دريچه را باز مىكرد و گوش مىايستاد تا ببيند پيامبرصلى الله عليه وآله در لحظات آخر عمر خود با علىعليه السلام محرمانه چه مىگويد تا گزارش دهد! امسلمه مىگويد: پيامبرصلى الله عليه وآله عايشه و حفصه را صدا زده و فرمود: امتحان امت من بعد از مرگ من شروع مىشود، اما امتحان شما دو نفر از همين لحظه شروع شده است.
| |
|
| |
|
| |
| بنابراين يكى از دلايل عدم تصريح قرآن به ولايت حضرت علىعليه السلام آن است كه خداوند مىخواهد انسان را امتحان كند.
| |
|
| |
|
| |
| ۲- پاسخ دوم در مورد اينكه چرا قرآن صراحتاً مسئله جانشينى و وصايت حضرت علىعليه السلام را مطرح نكرده اين است:
| |
|
| |
| اگر خداوند صراحتاً در قرآن نام على بن ابىطالبعليه السلام را مىبرد، يك على بن ابىطالب نامى مىتراشيدند و مىگفتند منظور آيه قرآن اين فرد است! اگر هم بگويند: ما در غدير ديديم كه پيامبرصلى الله عليه وآله پسرعموى خود را نشان داد! مىگفتند: نخير، چشمتان ضعيف بوده! و يا ما شاهد داريم كه حرفتان غلط است! و يا ... . مگر مشابه اين كارها را نكردند؟ يعنى تصريح نمودن قرآن، با وجود توجيهات مختلف و احاديث جعلى كه در كنار آن قرار مىدادند، باز هم نمىتوانست مشكل را براى هميشه حل كند.
| |
|
| |
|
| |
| ۳- دليل سوم اين است كه اگر مسئله ولايت صراحتاً در قرآن مطرح مىشد، در قرآن دست درازى مىكردند و قرآن با چند شكل در جامعه پيدا مىشد. همان كارى كه با كتب آسمانى امتهاى گذشته كردند. يك راز حفظ قرآن كه فرموده است: »إنّا نحن نزّلنا الذكر و إنا له لحافظون«××× ۱ حجر / ۹. ××× اين است كه قرآن به نحوى مطرح شود كه خائنين نفعى براى دست بردن در قرآن نداشته باشند. اگر به غير از اين بود، مگر دشمنان نمىتوانستند اين گونه شيطنت كنند؟
| |
|
| |
|
| |
| اصلاً به همين دليل اين مطالب را در وسط چنين آيهاى قرار دادهاند. يكى از صنايع ادبى در زبان عربى »التفات« است. در فن ويرايش گاهى مطلبى را در داخل پرانتز قرار مىدهند. يعنى مثلاً در حالى كه مطلبى را بيان مىكنيد، يك دفعه مىگوييد: ببخشيد يك لحظه آن مطلب را در نظر داشته باشيد تا مطلبى در حاشيه بيان كنم، و دوباره به مطلب اصلى خود بر مىگرديد. گاهى اصطلاحاً به آن جمله معترضه مىگوييم. مشابه آن را در زبان عربى »التفات« گويند، و اگر در تفاسير عربى مىگويند: »هذه التفاء« به اين معنى مىباشد.
| |
|
| |
|
| |
| در آيه تبليغ نيز خداوند مطالب ديگرى بيان مىكند و ناگهان به اين مسئله اشاره مىكند، و دوباره به مطلب قبلى باز مىگردد. راز اين مطلب اين است كه خدا مىخواهد قرآن سالم بماند و در آن دست برده نشود و تحريف نگردد. اگر صراحتاً در آنجايى كه مىفرمايد: »بلّغ ما اُنزِل إليك من ربك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته« ، بلافاصله بياورد: »اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً« در قرآن دست خواهند برد.
| |
|
| |
|
| |
| در واقع اين جلوگيرى خداوند از تحريف است، كه در كنار »اليوم« ها. چون كلمه »اليوم« هم در آن دارد و با مسائل ئيگر مخلوط شده شده است، تا دشمن حساس نشود و اين آيه از مرز خطرناك تحريف عبور كند. تا بعدها كه قرآن موجود گسترش يافت اميرالمؤمنينعليه السلام توضيح دهد.
| |
|
| |
|
| |
| جالب اين است كه مفسرين اهلسنت خود معترف اند كه همه آيه يك جا نازل نشده است. بلكه يك دستور حرمت در اين سال نازل شده، و يك حرمت در سال ديگر، و سپس مجموعه اين حرمتها را در اين آيه آورده است. و لذا دشمنان ديگر كارى نمىتوانند كارى از پيش ببرند، و ائمهعليهم السلام مىتوانند به تبيين و توضيح آنها بپردازند. اين راز حفظ قرآن است.
| |
|
| |
|
| |
| به همين دليل ما مىگوييم حتى خود پيامبرصلى الله عليه وآله دستور دادهاند كه اين آيه را به اين ترتيب قرار دهيد. در شيعه و سنى بالاتفاق روايت شده است كه مردم نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و گفتند: يا رسولاللَّه! معاذ نماز جماعت كه مىخواند، نماز را طول مىدهد و ما را خسته مىكند؛ بعد از حمد سورههاى طولانى مىخواند. بگوييد سورههاى كوتاه بخواند. پيامبرصلى الله عليه وآله به معاذ فرمودند: چرا سورههاى طولانى اول قرآن را مىخوانى؟ سورههاى كوتاه آخر قرآن را بخوان. پس معلوم است اين نحو از دستهبندى در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله هم مطرح بوده است.
| |
|
| |
|
| |
| اولين آياتى كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است: »إقرا باسم ربك الذى خلق«××× ۱ علق / ۱. ××× مى باشد كه جزء سورههاى آخر قرآن است. اگر بنا بود قرآن به ترتيب نزول نوشته شود، چرا اين سوره را در اواخر قرآن قرار دادهاند؟ و يا به اعتراف همه مفسرين شيعه و سنى آخرين سورهاى كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است سوره مائده مىباشد، اما در ترتيبى كه قرار گرفته سوره پنجم قرآن است. بنابراين پيامبرصلى الله عليه وآله مخصوصاً در زمان خودشان - كه هنوز نزول قرآن ادامه داشته است - ترتيب سورهها و آيات را به اين كيفيت قرار دادهاند تا اذهان مردم آماده شود.
| |
|
| |
|
| |
| مشابه آيه سوره مائده، خداوند همين كار را در سوره احزاب و در مورد آيه تطهير انجام داده است؛ كه در بين آياتى كه راجع به همسران پيامبرصلى الله عليه وآله است، ناگهان مىفرمايد: »إنما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهلالبيت و يطهركم تطهيراً«××× ۱ احزاب / ۳۳. ××× و دوباره به آيات زنان پيامبرصلى الله عليه وآله بر مىگردد، تا اين آيه در ميان اين آيات عبور كند. اين نشان مىدهد كه خداوند براى حفظ كتاب خود از روشهاى خاصى استفاده مىكند.
| |
|
| |
|
| |
| ممكن است كسى بگويد: مگر خدا قدرت نداشت مثلاً هر كسى كه مىخواهد قرآن را تحريف كند سنگى از آسمان بر سرش بخورد؟ در پاسخ مىگوييم: مگر خدا قدرت نداشت آنهايى كه به پيشانى پيامبرصلى الله عليه وآله سنگ مىزدند را تبديل به سنگ كند؟ چرا خداوند چنين كارى نكرد؟ مگر خدا قدرت نداشت آنهايى كه نهصد و پنجاه سال نوح پيامبرعليه السلام را اذيت كردند، در همان روز نخست نابود كند؟ اما خداوند در امور خود روال طبيعى قرار داده است؛ »أبى اللَّه أن يجرى الاشياء إلا بأسبابها« .××× ۲ اصول كافى: ج ۱ ص ۱۸۳ ح ۷، باب معرفة الامام و الردّ اليه. ×××
| |
|
| |
|
| |
| يكى از آيات مشهور در ماجراى غدير آيه تبليغ است: »يا أيّها الرسول بلِّغ ما أُنزِل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس انّ اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« : اى پيامبر آنچه را پروردگارت بر تو نازل نموده ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت او را به انجام نرساندهاى و خداوند تو را از مردم مصون خواهد داشت خداوند آنان را كه كفر ورزيدند هدايت نخواهد كرد.
| |
|
| |
|
| |
| اين آيه از ابعاد خاصى قابل بررسى است:
| |
|
| |
| ۱- مخاطب آيه
| |
|
| |
| اين آيه شريفه در حجةالوداع فرود آمد، تا ضرورت رساندن فرمان صادره در مورد امامت و ولايت علىعليه السلام را مورد تأكيد قرار دهد. اين قضيه را منابع بسيارى با روايات موثق ذكر نمودهاند، كه البته ما در صدد نقل آنها نيستيم.
| |
|
| |
|
| |
| اما در اين ميان عدهاى عقيده دارند كه اين آيه شخص پيامبرصلى الله عليه وآله را - البته در صورتى كه آنچه را از جانب پروردگار به او نازل شده نرساند - به عذاب و عقاب تهديد نموده است. در بعضى روايات نيز آمده كه آن حضرت در خطبهاى كه در روز غدير براى مردم بيان فرمود، اين مطلب را اظهار فرموده است، كه برخى از اين روايات را در ادامه ملاحظه خواهيد كرد.
| |
|
| |
|
| |
| در پاسخ بايد گفت كه اين تهديد در حقيقت متوجه طيفى از مردم بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله از آنان بيم داشت. چنانكه خود آن حضرت نيز به اين نكته اشاره فرموده است. چرا كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله هرگز از ابلاغ فرمان الهى امتناع نمىكرد، بلكه گروهى از كار او ممانعت مى كردند و ظاهر سخن خداوند - اگر بپذيريم كه بار تهديد و خطاب به شخص پيامبرصلى الله عليه وآله دارد - از اين باب است كه » به در بگويند« تا »ديوار بشنود« . و اين همان موضوعى است كه ما - البته تا آنجا كه مقدور باشد - در صدد بررسى و توضيح آنيم.
| |
|
| |
|
| |
| ۲- غدير و امامت
| |
|
| |
| هر فردى كه به كتابهاى حديثى و تاريخى مراجعه كند، آنها را از روايات و نصوص محكم و صحيح بر امامت اميرالمؤمنينعليه السلام مملو مىيابد، و با اندكى بررسى به اين نكته پى خواهد برد كه پيامبرصلى الله عليه وآله در راه تأكيد و تثبيت اين امر و ريشهكن كردن عذرها و بهانههاى مختلف در هر زمان و مكان و در هر اوضاع و احوال و در قرون و اعصار پس از خود، از هيچ تلاش و كوششى فروگذار نكرده است. حضرتش در مسير تحقق اين هدف از تمامى شيوهها و انواع اقدامات؛ با رفتار و با گفتار، به صراحت و با اشاره، اثباتاً و نفياً، با ترغيب و تهديد، و با راههاى مختلف و متعدد - كه به سبب تنوعش تقريباً غير قابل شمارش مىباشد - بهره جسته است.
| |
|
| |
| در نهايت گل سر سبد و تاج همه اين تلاشهاى طاقت فرسا و بىوقفه، مراسمى در آخرين حج پيامبرصلى الله عليه وآله بود، كه در آن اميرالمؤمنين علىعليه السلام را به طور رسمى در حضور اقشار مختلف مردم به امامت منصوب كرد. سپس از دهها هزار مسلمان - كه براى آخرين بار پيامبرشان را نظاره مىكردند - بيعت رسمى گرفته شد. اين ماجرا در منطقهاى به وقوع پيوست كه غدير خم ناميده مىشد، و به همين خاطر اين حادثه به نام مكانش شهرت يافت، و اكنون مشهورتر از آن است كه نياز به معرفى داشته باشد.
| |
|
| |
|
| |
| اكنون اشارهاى خواهيم داشت به ماجرايى است كه اندكى قبل از حادثه غدير به وقوع پيوست، زيرا اطلاع از اين ماجرا ما را با گوشههايى از مضمون ژرف اين كلام خداوند متعال: »و اللَّه يعصمك من الناس« آشنا مىكند. اما پيش از آن لازم است به چند نكته حائز اهميت در اين زمينه اشارهاى داشته باشيم.
| |
|
| |
|
| |
| ۳- حادثه جاودان
| |
|
| |
| طبيعت زمان اين گونه است كه هر چه به سوى آينده پيش مىرود و از گذشته دور مى گردد، از اهميت وقايع بزرگى كه از آنها گذر نموده و آنها نيز او را سپرى كرده مىكاهد، و اندك اندك در افول آنها سهيم شده، تا آنگاه كه به شبحى در دور دست بدل گردند. سپس داستان را به پايان رسانده و آنها را از صفحه ياد و خاطره نيز محو كند، چنانكه گويا هيچ حادثهاى رخ نداده است!
| |
|
| |
|
| |
| حتى بزرگترين وقايع نيز براى آنكه در مسير تاريخ به اين نقطه برسند، فقط به چند دهه مملو از تغييرات و حوادث غير مترقبه نياز دارند، و اگر بتوانند در ميان آن كشمكشها برخى از آثار خود را به گونهاى و تا حدى زنده نگه دارند و در معرض توجه و اهتمام قرار دهند، باز هم نقش قابل تأملى در حيات انسان و خط مشى او نخواهند داشت، و در نهايت به صورت تاريخى حماسى باقى خواهند ماند، كه تنها مىتواند موجب غرور و افتخار دستهاى از مردم گردد؛ آن هم كسانى كه در آن شبه ارزشى مىبينند، و يا آنان كه به گمانشان آن تاريخ اعتبار و شخصيتى برايشان به ارمغان آورده است.
| |
|
| |
| اما ماجراى غدير همچنان مىدرخشد. به رغم گذشت دوران و اعصار بر آن، و با پشت سر نهادن ۱۴۰۰ سال آكنده از تحولات و تغييرات شگرف و مشحون از جنگها و فجايع و حوادث، و با وجود تلاشهاى مستمر براى سركوبى و از پا انداختن آن با سنگ اندازىها و بهانههاى نامعقول و نيز برپايى جنگهاى سرد و نبردهاى خونين با هدف خارج نمودن آن از مسير استوار و مواضع پايدارش و به رغم آنچه پيروانش در اين راه به جان خود خريدند؛ همچون خوارى و ذلت و غربت و آوارگى و رنج و آنچه بر سر ايشان فرو ريخته از بلا و مصيبت و... .
| |
|
| |
|
| |
| قضيه غدير همچنان به سبب نقش آن در داستان بزرگ انسان و ايمان او، حساسترين و مهمترين مسئله باقى مانده و خواهد ماند. زيرا اين واقعه بيشترين ارتباط و پيوند را با عقيده انسان داشته و عميقترين تأثيرات را در زندگى و شالوده شخصيت او و بر روابطش با همه افراد و اشياء نهاده است.
| |
|
| |
|
| |
| لذا ماجراى غدير بيشترين تعلق و ارتباط را با آينده بشر و اهداف وى در دنيا و آخرت پيدا كرده است. اين موضوع رمز طراوت، شادابى و حساسيت داستان غدير در طى قرون و اعصار متمادى بوده و همچنان نيز خواهد بود.
| |
|
| |
|
| |
| ۴- راه حلّ
| |
|
| |
| حال كه مسئله اين گونه است، ديگر مجالى نمىماند تا بعضى مطرح كنند كه: فرقى نمىكند غدير حق است يا نه! اينكه در اين قضيه حق از آن اميرالمؤمنين علىعليه السلام باشد كه غصب شده و آن گرامى از مقامش دور گشته يا از آن ديگرى! زيرا قرنها سپرى شده و اين ماجرا به روايتى تاريخى بدل گشته كه بعضى آن را نقل مىكنند و برخى ديگر آن را به دست فراموشى سپردهاند، مانند تمام حوادث تاريخ، و تأمل بر آن و توجه زياد به آن فايده و ثمرى در پى نخواهد داشت.
| |
|
| |
|
| |
| اگر نگوييم كه مسائلى در اين بين مطرح است كه به سبب افروختن آتش كينهها موجب تفرقه و جدايى مىگردد.
| |
|
| |
| بايد بدانيم كه واقعيت چنين نيست و جايى براى اين سخن وجود ندارد. زيرا قضيه غدير پيوسته مسئلهاى اساسى و عمده براى تمامى مسلمانان و حتى براى غير آنان بوده و خواهد بود. غدير كليد درى است كه براى حل مشكلات زير بنايى اسلام بايد از آن وارد شد، و بدون آن، همه بايد براى مصائب بىشمار مهيا باشند، و سستى و عقب ماندگى و بلكه فروپاشى بنيان رفيع اسلام را بپذيرند، چه بخواهند و يا نخواهند!
| |
|
| |
|
| |
| ۵ - غدير، خلافت يا امامت
| |
|
| |
| نكته حائز اهميت ديگر اين است كه ماجراى غدير تنها مسئله خلافت و حكمرانى نيست كه اين فرد حاكم باشد يا آن، آن هم براى چند سال محدود و پس از اندك زمانى نيز خاتمه يافته باشد. البته آنان كه بر مسند حكومت تكيه زدند و آن را در دست گرفتند هدفى جز اين نداشتند. با اين حال شواهد و قرائن بسيارى در دست ماست كه با وجود آنها نمىتوان به برداشتهاى سادهلوحانه از مسائل وقعى نهاد.
| |
|
| |
|
| |
| بىگمان قضيه غدير به اينجا ختم نمىشود. بلكه مسائلى بسيار باارزشتر و مهمتر را در بر دارد. از اين رو مىبينم حاكمان اموى سعى و تلاش فراوان مىكردند تا براى هر فردى از ايشان كه بر مسند حكومت مىنشست »امامت و خلافت الهى« را تثبيت كرده و به او اختصاص دهند. اين تلاشها با بيان معيارها و انجام اقدامات مختلفى صورت مىگرفت، كه در ظاهر توجيهاتى با رنگ اعتقادى داشت و در حقيقت به بند كشيدن عقيده و انديشه مخالفان و رهايى يافتن از گزند بزرگان آنها بود.
| |
|
| |
|
| |
| تا آنجا كه مفاهيمى ساختگى در انديشه مردم نفوذ كرده و به واقعياتى بدل گشت كه هيچ راه گريز و پناهى از آنها نبود، و اندك اندك احزاب شكل گرفته و فرقهها به وجود آمدند. حتى على رغم اينكه عموم مذاهب و فِرق اسلامى غير شيعى عقايدى فراتر از آنچه شيعه در مورد امامانش ابراز مىنمود براى خلفاى خود قائل بوده و در عمل به آن پاى بند بودند، اما باز هم بر آن سرپوش نهاده و به آن اعتراف نمى كردند! حتى عقايد شيعيان در مورد امامانشان را - كه گاه از آن پندارها سادهتر و در مرتبهاى پايينتر نيز بود - انكار مىكردند.
| |
|
| |
| ۶ - نقش غدير در ساختار انسان و زندگى
| |
|
| |
| اين سخنى به جاست كه بگوييم: مسئله غدير و امامت و نحوه موضعگيرى در قبال آن است - كه خط مشى انسان را در طول حياتش معين مىكند - و بر مبناى همان انتخاب و پذيرش، سرنوشت و آيندهاش ترسيم شده و استوانههاى حياتش بدان پايهريزى مىگردد.
| |
|
| |
|
| |
| از ثمره همان نيز به سعادت يا شقاوت خواهد رسيد و در جاده هدايت يا در بيراهه جاهليت قدم خواهد گذارد، آنچنان كه حديث شريف نبوى نيز به اين نكته اشاره دارد: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية: هر كس بميرد و امام زمان خويش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است.
| |
|
| |
|
| |
| از اين رو بر پايه اعتقاد به غدير و امامت است كه معنى و مفهوم حقيقى »اسوه« در عرصه عمل عينيت مىيابد. همان معنى و مفهومى كه رشد و تكامل شخصيت انسان از ابتداى طفوليت - دانسته يا ندانسته - بر پايه آن استوار مىباشد، و بر اساس همان دريافت نيز زندگى خويش را انتخاب نموده و راهى را كه به آن منتهى مىگردد بر مىگزيند.
| |
|
| |
|
| |
| همچنان كه اين انتخاب تأثير به سزايى نيز در شالوده نفسانى و تربيتى هر فرد و در دستيابى وى به سجاياى انسانى و صيانت از آنها به همراه دارد.
| |
|
| |
|
| |
| به تعبير ديگر: غدير همان است كه حق را از باطل، نيكى را از بدى و موجبات خسران را از بهرهورى جدا مىكند، و انسان با پايبندى به اصول آن با اين شخصيت )امام معصومعليه السلام( مرتبط شده، با او همراهى نموده تكامل مىيابد و با ديگرى چنين نمىكند.
| |
|
| |
|
| |
| همچنين غدير و امامت به انسان معيارها و سرفصلهايى را ارائه مىدهد كه بايد به آن ملتزم گرديده و از آنها آغاز كند، و همانها را نيز به كار گيرد و موضع گيرىهاى خويش را بر مبناى آنها انجام دهد.
| |
|
| |
| علاوه بر اين، غدير و نتيجه آن - يعنى امامت - در زندگى خصوصى و در فرهنگ و آداب و رسوم و حتى در كيفيت انديشيدن انسان نقشى اساسى ايفا مىكند، زيرا درمىيابد كه علوم دين و تفسير قرآن مبين و جزييات عقايد و ظرائف معارف را بايد از امام اخذ نمود.
| |
|
| |
|
| |
| اينكه مىبينيم بعضى براى فراگيرى معالم دين خود در پى فردى خاص مىروند و به ديگرى مراجعه نمىكنند و او را اسوه و رهبر خويش قرار مىدهند، به دليل همين نحوه موضعگيرى است.
| |
|
| |
|
| |
| از اين رو قضيه غدير و نصب امام براى مردم و معرفى وى، ممكن نيست كه فقط انتصاب يك خليفه و حاكم يا امثال اينها باشد، بلكه بسيار مهمتر و فراتر از اين امور است.
| |
|
| |
|
| |
| به عبارت ديگر، غدير يك حادثه گذرا نيست كه شرايط و اوضاعى خاص آن را به وجود آورده باشد، و پس از اندك زمانى با پايان يافتن آن شرايط و اوضاع مضمحل شده و خيلى زود در زمره وقايع كوچك و بزرگى كه تاريخ ميزبانشان بوده در آمده و هيچ تفاوتى با آنها نداشته باشد، و جز به مقدارى كه موجب فخر و مباهات گروهى گردد و يا تلخى و ناگوارى در عرصه عواطف و احساسات جمعى بر جاى گذارد هيچ اثر و ثمرى براى زندگى بشر به بار نياورده باشد. بلكه مسئله امامت در متن حقايق انسان و در سرنوشت و آينده بشر و در دنيا و آخرت او جايگاهى ويژه داشته، و در تمام زواياى حيات و زندگى او تأثيرى ژرف مىگذارد.
| |
|
| |
|
| |
| بر اين اساس، در قبال مسئله امامت موضعى صريح و روشن لازم است، تا هر انسانى از وضعيت خويش آگاه گرديده و به مرگ جاهليت از دنيا نرود. چنانكه اندكى قبل روايت مربوط به آن را از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرديم.
| |
|
| |
|
| |
| البته اين نكته نيز لازم به ذكر است كه در حديث فوق، نجات از هلاكت با عبارتى عام و فراگير به معرفت امام مشروط شده، و اين بدان معنى است كه اين حكم تمام انسانها را شامل مىشود، گر چه به اسلام نيز گردن ننهاده باشند. زيرا حضرت فرمودهاند: هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد، و نفرمودهاند: اگر فرد مسلمان بميرد و امام زمانش را نشناسد.
| |
|
| |
|
| |
| بدين ترتيب، پرواضح است كه تجاهل در مسئله امامت و عدم موضعگيرى صريح در انتخاب رهبر و اسوه، به معناى انكار و طرد آن از گستره زندگى است، و ثمره آن مرگ بر جاهليت و بر جاى ماندن آثارى مهلك و مخرب بر مجموعه زندگى و حيات انسان و فرجام او در دنيا و آخرت است.
| |
|
| |
|
| |
| همچنين از جمله شواهدى كه اين موضوع را تأكيد و تثبيت مىنمايد، كلام خداوند متعال در آيه تبليغ است كه در ابتدا به آن اشاره نموديم. خداوند با نزول اين آيه در غدير، نرساندن مسئله امامت را با نرساندن اصل رسالت خويش برابر و مساوى قرار داده است.
| |
|
| |
|
| |
| اين سخن به اين معنى است كه در موضوع امامت جاى هيچ گونه تسامح و مصلحت انديشى و طرد نيست، زيرا كنار نهادن امامت، به معنى كنار نهادن و تعطيلى تمام دين، و خوددارى از پذيرفتن آن به عنوان موضوع محورى و تعيين كننده در حيات انسان و در تمام جهت گيرىهاى او است.
| |
|
| |
|
| |
| ۷- »فما بلّغت رسالته«
| |
|
| |
| پس از آنكه دانستيم قضيه امامت مسئله يك شخص نيست، بلكه بحث رساندن يا نرساندن رسالت الهى در ميان است، تا آنجا كه خداوند متعال در مقام ترغيب به تصميمگيرى آشكار در امر امامت و خلافت به پيامبرصلى الله عليه وآله مىفرمايد: »اگر چنان نكنى رسالت خدا را به انجام نرساندهاى« ، با دانستن اين امر بايد گفت: ايجاد مانع در راه ابلاغ رسالت و امامت معنايى جز محروم نمودن همه انسانها از هدايت الهى و عنايت ربانى نداشته است، و البته هيچ جنايتى نيز عظيمتر و فاجعه آميزتر از اين عمل نيست.
| |
|
| |
| براى تكميل اين واقعيت تلخ، به ناچار بايد به اوضاع و احوال دوران رسول اكرمصلى الله عليه وآله نگاهى بيفكنيم. البته تنها به وقايع و حوادثى كه با موضوع مورد بحث ما ارتباط دارند؛ جرياناتى كه منافقين در لحظه لحظه حجةالوداع و در غدير و قبل و بعد آن دنبال كردند. در واقع هدف اصلى شناخت بهتر كسانى است كه سعى داشتهاند در ابلاغ امر امامت مانع رسولخداصلى الله عليه وآله شوند.
| |
|
| |
|
| |
| براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: منافقين.
| |
|
| |
|
| |
| در اينجا نكاتى از فرازهاى آيه تبليغ را بيان مىكنيم:
| |
|
| |
|
| |
| فراز اول: »يا ايها الرسول«
| |
|
| |
| ۱. اين آيه با خطاب »يا ايها الرسول« آغاز شده است. اين تعبير در دو جاى قرآن ديده مىشود: يكى در اينجا و ديگرى در آيه ۴۱ همين سوره. گويا در كنار شناساندن منافقين و ترس و واهمه از دشمن، مىخواهد به آيندگان و تمام مسلمين اهميت و عظمت مطلب فهميده شود.
| |
|
| |
|
| |
| ۲. در آيه شريفه تبليغ تعبير »رسول« آمده و »نبى« و الفاظ ديگر هم معنى نفرموده است، چون تبليغ با رسالت مناسبت دارد. مخصوصاً اگر اين تبليغ هم بسيار با اهميت باشد.
| |
|
| |
|
| |
| ۳. در اين آيه از خود آن مطلبى كه بايد تبليغ شود اسم نبرده است، تا هم به عظمت آن اشاره كرده باشد، و هم به آن چيزى اشاره كند كه لقب رسالت »يا ايها الرسول« به آن اشاره دارد؛ يعنى بفهماند كه اين مطلب امرى است كه رسول خداصلى الله عليه وآله در آن هيچ گونه اختيارى ندارد.
| |
|
| |
|
| |
| بنابراين در آيه شريفه دو دليل و برهان بر اختيار نداشتن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در تبليغ كردن و يا تأخير در تبليغ بيان شده است: يكى تعبير از آن جناب به رسول، و ديگرى هم نگفتن اصل مطلب.
| |
|
| |
| آيه كريمه علاوه بر اينكه اين دو برهان را بيان مى فرمايد، دو توجيه محكم براى رسولخداصلى الله عليه وآله است:
| |
|
| |
|
| |
| اول: جرئت پيدا كردن آن حضرت بر اظهار دستور الهى و علنى كردن آن براى عموم مردم، و اينكه تا ايشان زنده است بايد به زبان مبارك خودش به مردم ابلاغ شود، و كسى در رساندن اين وظيفه الهى جاى خود آنجناب را نمىگيرد.
| |
|
| |
|
| |
| دوم: تصديق و تأييد فراست و زيركى پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله است؛ يعنى مىفهماند كه خاتمالانبياءصلى الله عليه وآله به درستى احساس خطر كرده و تصميم صحيح گرفته است.
| |
|
| |
|
| |
| فراز دوم: »بلّغ«
| |
|
| |
| ۴. اديبان گفتهاند: باب »تفعيل« غالباً براى تكثير است؛ به اين معنى كه فاعل، اصل فعل را زياد انجام دهد.××× ۱ شرح شافيه )رضى( : ج ۱ ص ۹۲. ×××
| |
|
| |
|
| |
| در آيه شريفه تبليغ نيز معناى »بلّغ« اين است كه پيام خداوند متعال را به عده زيادى برسان، و چون در واقعه غدير خم عده زيادى از مسلمانان بودند، همان يك بار گفتن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نتيجهاش همان تكثير بود؛ يعنى رساندن پيام الهى به افراد متعدد و فراوان.××× ۲ بين باب افعال و تفعيل فرقى ظريف وجود دارد. براى مثال بين اكثار و تكثير، اطراب و تطريب، اكرام و تكريم. مثلاً خداوند متعال مىفرمايد: »يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا« ، اى انت تكثر جدالنا، )هود۳۲) . و در آيه ديگر مىفرمايد: »واذكرو إذ كنتم قليلاً فكثركم« ، )اعراف / ۸۶) ، اى جعل عددكم كثيراً، كه در اولى كثرت نسبت به فاعل بوده و در دومى نسبت به مفعول؛ يعنى احداث و ايجاد كثرت در مفعول. و عنوان إطراب )بر وزن اكرام( احداث طرب است در معنى و فاعل؛ يعنى اشعار و الحانش شعر طربى و لحن طربى است، هر چند اين شعر و لحن براى مستمع ايجاد طرب نكند. و در عنوان تطريب )بر وزن تفعيل( ايجاد طرب است در مستمعين، هر چند شعر و لحن طربى نباشد و براى فاعل ايجاد طرب نكند. و اكرام و تكريم، كه تكريم احداث و ايجاد كرامت است از فاعل نسبت به مفعول. غنا موسيقى: ج ۳ ص ۱۸۶۶ ۱۸۵۸. ×××
| |
|
| |
| ۵ . در آيات شريفه قرآن هميشه مشتقّات گوناگون »ابلاغ« و »تبليغ« همراه واژه رسالت الهى و مانند آن به كار رفته است. مثلاً »اُبلّغكم رسالات ربى«××× ۱ اعراف / ۶۲ . ×××، »فقد ابلغتكم ما ارسلت به«××× ۲ هود / ۵۷ . ×××، »الذين يبلغون رسالات اللَّه و يخشونه« .××× ۳ احزاب / ۲۹. ×××
| |
|
| |
|
| |
| فراز سوم: »ما اُنزل اليك«
| |
|
| |
| ۶ . آوردن فعل »اُنزل« به صيغه مجهول مىرساند كه موضوع بدون اسناد به فاعل داراى اهميت است.
| |
|
| |
|
| |
| ۷. ظهور فعل »اُنزل« در ماضى و گذشته حقيقى است نه مضارع و آينده، چرا كه صيغه ماضى براى معناى گذشته وضع شده، و چنانچه قرينهاى براى حمل بر مضارع نباشد، بر همان معناى وضع شده حقيقى حمل مىشود كه ماضى است.
| |
|
| |
|
| |
| همچنين آيه تبليغ در حجةالوداع و در آخرين ماههاى زندگانى رسولخداصلى الله عليه وآله نازل شده است، و اگر فعل بر مضارع و آينده حمل شود معناى آيه به اين صورت مىشود: و اگر آنچه را كه بعداً بر تو نازل مى كنيم در ماههاى باقى مانده از نبوتت ابلاغ نكنى، هرگز رسالت خود را به پايان نرساندهاى. معنايى كه در هيچ روايتى به آن اشاره نشده، و از هيچ عالم شيعى و سنى نقل نشده است.××× ۴ امام شناسى و پاسخ به شبهات: ج ۱ ص ۲۴۸ ۲۴۷. ×××
| |
|
| |
|
| |
| فراز چهارم: »من ربّك«
| |
|
| |
| ۸ . جمله »من ربّك« تصريح مىكند كه اين امر از جانب خداوند متعال است، و افراد نادان خيال نكنند پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از پيش خود مىگويد.××× ۵ فروغ هدايت: ص ۳۰۵. ×××
| |
|
| |
|
| |
| ۹. اين جمله تأكيد مىكند كه انتخاب رهبر اسلامى )امام معصوم( بايد از سوى خداوند باشد.
| |
|
| |
| فراز پنجم: »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته«
| |
|
| |
| ۱۰. مطلبى كه خداوند در اين زمينه نازل كرده، بسيار بيشتر از ساير خبرهايى كه بر رسول خداصلى الله عليه وآله نازل كرده اهميت دارد، به طورى كه مى فرمايد: »اگر اين مطلب را ابلاغ نكردى رسالت ما را به مردم نرساندهاى« . در اين آيه، پيامى است كه از نظر اهميت با همه پيامهاى دوران نبوت و رسالت برابر است، چنانكه اگر اين پيام به مردم نرسد، گويا همه پيامها محو مىشود.
| |
|
| |
|
| |
| ۱۱. رساندن اين مطلب بر پيامبرصلى الله عليه وآله دشوار بوده است، زيرا بيم آن بود كه مردم آن را قبول نكنند و آزارى به وى برسانند. خداوند آن حضرت را تهديد كرد و با تعبير »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« رسولخداصلى الله عليه وآله را از ترك تبليغ آن بر حذر داشته است. استعمال چنين جملهاى در موردى است كه كار بر شخص دشوار و سنگين باشد.××× ۱ فروغ هدايت: ص ۳۰۱. ×××
| |
|
| |
|
| |
| ۱۲. اين جمله كه به صورت جمله شرطيه به كار رفته، نوعى تهديد است؛ به اين معنى كه اگر امر پروردگار به مردم ابلاغ نشود و به آنها نرسد و حق آن رعايت نشود، گويا حق هيچ جزئى از اجزاى دين مراعات نشده است.××× ۲ امام شناسى و پاسخ به شبهات: ج ۱ ص ۲۴۸. ×××
| |
|
| |
|
| |
| ۱۳. محتواى پيام بايد مسئلهاى اساسى و هم وزن رسالت باشد، و گرنه مسائل جزئى و فردى اين همه تهديد لازم ندارد.
| |
|
| |
|
| |
| ۱۴. پيام آيه مربوط به توحيد، نبوت، معاد و همچنين نماز، روزه، حج، زكات، خمس و جهاد نيست، چون اين اصول و فروع در طول ۲۳ سال دعوت پيامبر خاتمصلى الله عليه وآله بيان شده بود و مردم به آنها عمل مىكردند. اما بنا بر روايات اهلبيتعليهم السلام آنچه كنار گذاشته شد ولايت بود.
| |
|
| |
|
| |
| امام باقرعليه السلام فرمود: بُنى الاسلام على خمس: على الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية، و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية. فأخذ الناس بأربع و تركوا هذه؛ يعنى الولاية××× ۱ الكافى: ج ۲ ص ۱۸ ح ۳، باب دعائم الاسلام. ×××: اسلام بر پنج پايه بنا شده است: بر نماز و زكات و روزه و حج و ولايت، و به چيزى مانند ولايت فراخوانده نشد. )اما( مردم آن چهار مورد )اول( را گرفتند و اين )ولايت( را رها كردند.
| |
|
| |
|
| |
| در روايت ديگر امام باقرعليه السلام فرمود: بناى اسلام روى پنج چيز است: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت. زراره گويد: به حضرت عرض كردم: كدام يك از اينها برتر است؟ فرمود: ولايت برتر است، زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والى )ولىّ( راهنماى آنهاست.××× ۲ الكافى: ج ۲ ص ۱۸ ح ۵ ، باب دعائم الاسلام. ××× اشاره به اينكه امامان معصومعليهم السلام راهنماى نماز و زكات و حج و روزه هستند، و اين اعمال بدون راهنمايى آنها درست نيست.
| |
|
| |
|
| |
| فراز ششم: »و اللَّه يعصمك«
| |
|
| |
| ۱۵. رسولخداصلى الله عليه وآله از پيشامدهاى بعد از ابلاغ وحى و از خطر نابود شدن دين بيم داشت. از اين رو خداوند آن حضرت را دلدارى مىدهد؛ كه ما تو را از شرّ مردم نگاه مىداريم. عيّاشى به سند خود از ابنعباس و جابر بن عبداللَّه انصارى روايت كرده است كه گفتند: خدا پيامبرشصلى الله عليه وآله را مأمور ساخت تا علىعليه السلام را به جانشينى خود منصوب كند. پيامبرصلى الله عليه وآله بيم داشت كه مبادا مردم بگويند: از پيش خود عطايى به پسر عموى خود داد، و به وى طعنه بزنند. خدا هم اين آيه را فرستاد، و پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم ولايت علىعليه السلام را به مردم اعلام كرد.××× ۳ تفسير العياشى: ج ۱ ص ۳۳۱. همين روايت را سيد ابوالمحمد از حاكم حسكانى در شواهد التنزيل به اسناد خودش از ابن ابىعمير هم روايت كرده است. شواهد التنزيل: ج ۲ ص ۳۸۱. محمد بن ابىعمير از اصحاب امام رضا و امام محمد تقىعليهما السلام بود. در ميان اصحاب امامان هيچ كدام مانند ابن ابىعمير از خلفاى ستمكار رنج نديد. ساليانى دراز به جرم شيعه بودن و به علت اينكه حاضر نمىشد در حكومت عباسيان قضاوت كند زندانى بود. فروغ هدايت: ص ۳۰۴ ۳۰۳. ×××
| |
|
| |
|
| |
| ۱۶. رسولخداصلى الله عليه وآله خطرهايى را در تبليغ اين حكم پيشبينى مىكرد. ولى اين خطر، خطر جانى نبود، زيرا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله ترسى از جان دادن در راه رضاى خدا نداشت. سيره و روش عملى آن حضرت و حضور شجاعانه ايشان در غزوههاى مختلف××× ۱ تعداد غزوات )جنگهايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله خود رهبرى سپاه را بر عهده داشته( را ۲۶ يا ۲۷ غزوه نوشتهاند. علت اختلاف اين است كه گروهى غزوه خيبر را با غزوه وادى القرى - كه به دنبال هم رخ داد - دو غزوه، و برخى آنها را يك غزوه شمردهاند. مروج الذهب: ج ۲ ص ۲۸۸ ۲۸۷. ×××، چنين ترسى را تكذيب مىكند. همچنين خداوند سبحان در آيات قرآن بر دور بودن پيامبرانعليهم السلام از اين گونه ترسها شهادت مىدهد و مىفرمايد:
| |
|
| |
|
| |
| »ما كان على النبى من حرج فيما فرض اللَّه له سنته اللَّه فى الذين خلوا من قبل و كان امر اللَّه قدراً مقدوراً . الذين يبلّغون رسالات اللَّه و يخشونه و لا يخشون احداً الا اللَّه و كفى باللَّه حسيباً«××× ۲ احزاب / ۳۹ ۳۸. ×××: هيچ گونه منعى )سختى و گناهى( نيست در آنچه خدا بر پيامبر واجب كرده است اين سنت خداست كه پيش از اين در ميان گذشتگان )معمول( بوده و فرمان خدا به اندازه و حساب شده است. همان كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مىكنند و از او مىترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند و همين بس كه خداوند حسابگر )و پاداش دهنده اعمال آنها( است.
| |
|
| |
|
| |
| ۱۷. ترس پيامبرصلى الله عليه وآله از مسلمانانى بود كه با زبان اسلام آورده بودند، ولى دلشان ايمان نداشت. از اخبار و تاريخ بر مىآيد كه آنچه آنها از پذيرفتن آن سرباز مىزدند ولايت اميرالمؤمنين علىعليه السلام بود، و مسئلهاى همانند قبول ولايت آن حضرت براى آنها دشوارتر نبود، چون آنها به نماز، روزه، حج، جهاد، خمس )غنايم جنگ( ، زكات و ساير احكام اعتراضى نداشتند، و فقط به خمس ) به طور مطلق( اعتراض داشتند، كه آن هم به جهت ولايت بود. داستان حارث بن نعمان فهرى و اعتراض او در غدير و عذاب الهى با سنگ آسمانى - كه علماى شيعه××× ۳ مجمع البيان: ج ۱۰ ص ۵۳۰ . تفسير فرات: ص ۵۰۵ . تفسير برهان: ج ۵ ص ۴۸۴. مرآة العقول: ج ۵ ص ۳۹. ××× و سنى××× ۴ روح المعانى: ج ۱۵ ص ۶۲ . الكشف و البيان: ج ۱۰ ص ۳۵. شواهد التنزيل: ج ۲ ص ۳۸۱. ××× نقل كردهاند - شاهد گوياى اين حقيقت است.
| |
|
| |
| ۱۸. آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به تبليغ آن شد از جانب خدا بود. چون پيامبرصلى الله عليه وآله از عكسالعمل مردم بيم داشت، خدا هم به وى وعده داد كه او را از شر مردم نگاه مىدارد. خداوند رساندن اين مطلب به اطلاع مردم را با تأكيدى كامل از پيامبر خواست؛ به طورى كه ابلاغ آن را به منزله تمام دين خود قرار داد كه رسولخداصلى الله عليه وآله به مردم رسانده بود.
| |
|
| |
|
| |
| آن مطلب چيزى جز خلافت و امامت نبود، زيرا تبليغ ساير احكام موجب ترس و هراس پيامبرصلى الله عليه وآله از مردم نبود. چنانكه اين تأكيد هم جز با مقام عالى ولايت مناسبت ندارد، و عدم تبليغ آن احكام به منزله ترك تمام احكام نيست. اين اهتمام فقط با ولايت و خلافت تناسب دارد، زيرا با تعيين خليفه از جانب خداوند، دين از خطر تباهى و زياده و نقصان محفوظ خواهد ماند.××× ۱ فروغ هدايت: ص ۳۰۳. ×××
| |
|
| |
|
| |
| ۱۹. حسين بن احمد بيهقى به سند خود روايت كرده است: مردى به امام رضاعليه السلام عرض كرد: اى فرزند رسولخدا، از عروة بن زبير نقل كردهاند كه گفته است: رسولخداصلى الله عليه وآله در حال تقيّه از دنيا رحلت كرد؟ فرمود: بعد از نزول اين آيه كه خداوند ضامن حفظ پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله شد: »و اللَّه يعصمك من الناس« ، پيامبرصلى الله عليه وآله هر نوع تقيه را از خود دور كرد و امر خدا را ابلاغ فرمود.××× ۲ عيون اخبار الرضاعليه السلام: ج ۲ ص ۱۳۰. ×××
| |
|
| |
|
| |
| ۲۰. با مراجعه به قرآن آشكار مىشود هر زمان كه شخصى به عنوان رهبر و صاحب اختيار معرفى شده است، عدهاى در مقابل آن اعتراض كردهاند.
| |
|
| |
|
| |
| براى مثال در داستان طالوت، هنگامى كه پيامبرشان اشموئيل، طالوت را رهبر و فرمانده آنها از طرف پروردگار معرفى كرد: »و قال لهم نبيهم ان اللَّه قد بعث لكم طالوت ملكاً« ، عدهاى به صورت اعتراض گفتند: »قالوا أنّى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يوت سعة من المال« : چگونه او بر ما حكومت كند با اينكه ما از او شايستهتريم و به او ثروت زيادى داده نشده است؟ پيامبرشان علت انتخاب او را اين گونه بيان مىكند: »قال ان اللَّه اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم«××× ۱ بقره / ۲۴۷. ×××: خدا او را بر شما برگزيده و بر گستره دانش و )نيروى( بدن او افزوده است.
| |
|
| |
|
| |
| بنابراين رسولخداصلى الله عليه وآله با علم به اين مطلب كه عدهاى از مردم پس از معرفى اميرالمؤمنينعليه السلام براى رهبرى و صاحب اختيار بودن او عليه ايشان اعتراض كنند، از فتنه و شرّ اين افراد بيمناك بود. كه آيه خطاب به پيامبرصلى الله عليه وآله مىفرمايد: »و اللَّه يعصمك من الناس« : و خدا تو را از )خطرات احتمالى و شرّ( مردم حفظ مىكند
| |
|
| |
|
| |
| فراز هفتم: »من الناس«
| |
|
| |
| ۲۱. گر چه افرادى امثال فخر رازى سعى كردهاند كه »الناس« در آيه را به قرينه پايان آيه به كفار بر گردانند كه مىفرمايد: »ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين« ، ولى اين معنى خلاف ظاهر كلمه »الناس« است، زيرا »ناس« هم شامل كافر مىشود و هم مؤمن، و دليلى بر منحصر كردن آن در كفار وجود ندارد. بنابراين بايد »الكافرين« در آيه را به مرتبهاى از كفر معنى كرد كه شامل منافقان زمان حضرت رسولصلى الله عليه وآله شود كه از آنها ترس داشت.××× ۲ امام شناسى و پاسخ به شبهات: ج ۱ ص ۲۴۹. ×××
| |
|
| |
|
| |
| ۲۲. وجود اين آيه در بين آيات مربوط به يهود ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه مردمان منافقى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از آنها خوف و ترس داشت، به منزله يهود و از جنس آنان در كفر و ضلالت و گمراهى هستند.××× ۳ امام شناسى و پاسخ به شبهات: ج ۱ ص ۲۶۲. ×××
| |
|
| |
|
| |
| ۲۳. مراد از »ناس« در آيه شريفه يهود نيست، چرا كه اگر مقصود يهود بود، مناسب بود اين سوره در اوايل هجرت نازل شود××× ۴ قرطبى در تفسير خود، به صراحت ادعاى اجماع مىكند كه سوره مائده مدنى بوده و برخى از آيات آن نيز در حجةالوداع نازل شده است. الجامع لاحكام القرآن: ج ۶ ص ۳۰. ×××؛ آن زمان كه رسولخداصلى الله عليه وآله در شهر غربت و در بين تعداد كمى از مسلمانان مدينه زندگى مىكرد و از چهار طرفش يهوديان او را محاصره كرده بودند. آن هم يهوديانى كه به تعبير قرآن شديدترين دشمنى را با مؤمنان داشتند××× ۱ لتجدنّ اشدّ الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا« مائده / ۸۳ . ×××، و با قدرت هر چه بيشتر به مبارزه عليه پيامبرصلى الله عليه وآله برخاستند و صحنههاى خونينى نظير جنگ خيبر و مانند آن را به راه انداختند.
| |
|
| |
|
| |
| ۲۴. با توجه به اين آيه، معلوم مىشود آن حكم الهى حكمى است كه مايه قوام و استقرار دين است. حكمى است كه انتظار مى رود مردم )ناس( در مقابل آن قيام كنند، و در نتيجه آنچه را رسولخداصلى الله عليه وآله از دين بنا نهاده را نابود و متلاشى سازند.
| |
|
| |
|
| |
| همچنين روشن مىشود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله اين فتنه را به خوبى دريافته بود و از آن بيم داشت. از اين رو در انتظار فرصتى مناسب و محيطى آرام بود كه بتواند مطلب را به عموم مسلمانان ابلاغ كند و آنها هم آن را بپذيرند.
| |
|
| |
|
| |
| بايد دانست كه احتمال فتنهگرى از ناحيه مشركين و بتپرستان عرب و ساير كفار نمىرفت، بلكه نگرانى حضرت از سوى مسلمانان بود. زيرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى كردن زحمات رسولخداصلى الله عليه وآله وقتى از ناحيه كفار قابل تصور است كه دعوت اسلامى منتشر نشده باشد. اما پس از انتشار اسلام در جهان، اگر انقلابى فرض شود، جز به دست مسلمانان تصور نمىشود.
| |
|
| |
|
| |
| جامعه آن روز مسلمانان از عدهاى مردان صالح و مسلمانان حقيقى، و عده قابل توجهى از منافقين بود كه به ظاهر فقط مسلمان بودند، و عدهاى ديگر هم از مردمان بيماردل و سادهلوح تشكيل شده بود كه هر حرفى را از هر كسى باور مىكردند.
| |
|
| |
|
| |
| در قرآن كريم نيز به اين دو گروه - منافقين××× ۲ بقره / ۹ ۸. ××× و مردمان بيماردل××× ۳ بقره / ۱۰. ××× - اشاره صريح شده است.
| |
|
| |
| بنابراين ممكن بود كه انتصاب اميرالمؤمنينعليه السلام براى جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله اين دو گروه را - كه در آيه به )ناس( تعبير شدهاند - به اين توهم گرفتار كند كه - العياذ باللَّه - رسولاللَّهصلى الله عليه وآله اين حكم را از پيش خود و به نفع خود تشريع كرده است و از تشريع اين حكم نفعى نصيب آن حضرت مىشود.
| |
|
| |
|
| |
| فراز هشتم: »إن اللَّه لا يهدى القوم الكافرين«
| |
|
| |
| ۲۵. در پايان آيه، از باب تهديد و مجازات، به آنهايى كه اين رسالت مخصوص - يعنى اعلام ولايت و جانشينى اميرالمؤمنينعليه السلام - را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، مىگويد: »خداوند كافران لجوج را هدايت نمىكند« . پس در حقيقت انكار ولايت و منصب الهى امامت نوعى كفر است.
| |
|
| |
|
| |
| در آيهاى ديگر مىفرمايد: »و من لم يحكم بما انزل اللَّه فاولئك هم الكافرون«××× ۱ مائده / ۴۴. ×××: و كسانى كه به موجب آنچه خدا فرو فرستاده حكم و داورى نكنند آنان خود كافر هستند.
| |
|
| |
|
| |
| همچنين در آيهاى ديگر به صراحت مى فرمايد: »والذين كفروا فتعساً لهم و اضلّ اعمالهم . ذلك بانهم كرهوا ما انزل اللَّه فاحبط اعمالهم«××× ۲ محمدصلى الله عليه وآله / ۹ ۸. ×××: و كسانى كه كفر ورزيدند سقوط و هلاكت بر آنها باد و )خدا( كردارهايشان را تباه كرد. اين )هلاكت و سقوط( به اين سبب است كه آنچه را خدا نازل كرده است نپسنديدند و )خدا نيز( اعمال و كردارهايشان را تباه و نابود ساخت.
| |
|
| |
|
| |
| روايات بسيارى از طريق عامه و خاصه نقل شده كه تصريح كردهاند: كسانى كه ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام را نپذيرند وارد بهشت نخواهند شد. رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: يا على، هر گاه بندهاى خداى عزوجل را بندگى كند همانند آنچه نوحعليه السلام در ميان قومش بود، و چنانچه براى چنين بندهاى همانند كوه احد طلا بوده باشد و آن را در راه خدا انفاق كند، و اگر عمرش به قدرى طولانى شود تا هزار مرتبه با پاى پياده حج كند و سپس ميان صفا و مروه مظلومانه شهيد شود، ولى ولايت تو را نداشته باشد، - يا على - بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد و داخل بهشت نخواهد شد.××× ۱ ترجمة الامام على بن ابىطالبعليه السلام: ج ۱ ص ۷۶. لسان الميزان: ج ۵ ص ۲۱۹. ينابيع المودة: ج ۲ ص ۷۶. المناقب )خوارزمى( : ص ۶۷ - ۳۸ . ×××
| |
|
| |
|
| |
| ۲۶. با اين قسمت از آيه، آرامش و تسلّى مجددى بر قلب مبارك رسولخداصلى الله عليه وآله داده شد؛ چرا كه در جمله قبل با وعده حفظ و نگهدارى از شرّ مردمان كافر، و در اين جمله با تأكيد بر عدم هدايت آن افراد زمينه آسودگى خاطر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فراهم شد.××× ۲ بر كرانه غدير: ص ۸۴ . ×××
| |
|
| |
|
| |
| در مورد آيه تبليغ شبهاتى مطرح شده، كه به چند مورد اساسى اشاره كرده و پاسخ مىدهيم:
| |
|
| |
|
|
| |
|