ابن حجر عسقلانی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
== نقل احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام با صحابه به حديث غدير<ref>چکیدۀ عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص۵۲۵.</ref>==
== نقل احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام با صحابه به حديث غدير<ref>چکیدۀ عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص۵۲۵.</ref>==
از ادله [[دلالت حدیث غدیر۱|دلالت حدیث غدیر]] بر [[امامت]] و [[خلافت]] اين است كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در [[رحبه کوفه]] [[حدیث]] «[[مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ]]» را مطرح كرده و از شاهدان حاضر در مجلس از [[صحابه]] كه در غدير حاضر بودند طلب شهادت كرد.
از ادله [[دلالت حدیث غدیر۱|دلالت حدیث غدیر]] بر [[امامت]] و [[خلافت]] اين است كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در [[رحبه کوفه]] [[حدیث]] «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» را مطرح كرده و از شاهدان حاضر در مجلس از [[صحابه]] كه در غدير حاضر بودند طلب شهادت كرد.


اين ماجرا را شمارى از بزرگان [[اهل‏ سنت]] نقل كرده ‏اند. از جمله ابن‏ حجر عسقلانى است.
اين ماجرا را شمارى از بزرگان [[اهل‏ سنت]] نقل كرده ‏اند. از جمله ابن‏ حجر عسقلانى است.


ابن‏ حجر در «[[الاصابة]]» حديث مناشده را از ابن‏ عقده در كتاب «[[الموالاة]]» و او از ابواسحاق و ابوالطُفَيل روايت كرده كه او گفته است: كسانى كه من آنان را به شمار نمى ‏آورم برايم روايت كرده‏ اند كه على‏ عليه السلام در رَحبه، مردم را سوگند داد... . سپس مى‏ گويد: اين خبر را ابن ‏شاهين از ابن‏ عقده نقل و آن را استدراک كرده است.<ref>الاصابة: ج ۲ ص ۴۲۱ و ج ۴ ص ۱۵۹.</ref>
ابن‏ حجر در «الاصابة» حديث مناشده را از ابن‏ عقده در كتاب «الموالاة» و او از ابواسحاق و ابوالطُفَيل روايت كرده كه او گفته است: كسانى كه من آنان را به شمار نمى ‏آورم برايم روايت كرده‏ اند كه على‏ عليه السلام در رَحبه، مردم را سوگند داد... . سپس مى‏ گويد: اين خبر را ابن ‏شاهين از ابن‏ عقده نقل و آن را استدراک كرده است.<ref>الاصابة: ج ۲ ص ۴۲۱ و ج ۴ ص ۱۵۹.</ref>


== روايت حديث غدير<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۲۸۱. اسرار غدير: ص ۱۰۷. چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۱. </ref>==
== روايت حديث غدير<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۲۸۱. اسرار غدير: ص ۱۰۷. چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۱. </ref>==
كتب مفصلى در زمينه بحث ‏هاى رجالى و تاريخىِ مربوط به سند حدیث غدیر [[تألیف]] شده، و در تعدادى از كتاب ‏هاى بزرگان عامه حديث غدير به عنوان يكى از مسلمات روايت شده است.
كتب مفصلى در زمينه بحث ‏هاى رجالى و تاريخىِ مربوط به سند حدیث غدیر [[تألیف]] شده، و در تعدادى از كتاب ‏هاى بزرگان عامه حديث غدير به عنوان يكى از مسلمات روايت شده است.


يكى از علما و بزرگان اهل‏ سنت كه حديث غدير را نقل كرده ابن‏ حَجَر عَسقَلانى است. ابن‏ حجر در «[[تهذيب التهذيب]]» حديث غدير را با اشاره به ماجراى غدير نقل كرده است. وى پس از بيان بعضى از [[مناقب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]]، به نقل حديث غدير توسط مِزّى و ابن‏ عبدالبَرّ و [[ابن‏ جرير طبرى]] و نيز ابن‏ عقده و كتابش در طرق حديث غدير اشاره كرده است. ابن‏ حجر در جايى ديگر به نقل حديث غدير توسط تِرمِذى و نَسايى اشاره كرده است.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۷۷. تهذيب التهذيب: ج ۸ ص ۳۳۷ و ج ۷ ص۷۴، ۳۳۹. ابن‏حجر حديث غدير را در كتاب ‏هاى ديگرش نيز نقل كرده است: الاصابة: ج ۴ ص ۸۰ . فتح البارى. المطالب العالية: ج ۴ ص ۶۰.</ref>
يكى از علما و بزرگان اهل‏ سنت كه حديث غدير را نقل كرده ابن‏ حَجَر عَسقَلانى است. ابن‏ حجر در «تهذيب التهذيب» حديث غدير را با اشاره به ماجراى غدير نقل كرده است. وى پس از بيان بعضى از مناقب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، به نقل حديث غدير توسط مِزّى و ابن‏ عبدالبَرّ و ابن‏ جرير طبرى و نيز ابن‏ عقده و كتابش در طرق حديث غدير اشاره كرده است. ابن‏ حجر در جايى ديگر به نقل حديث غدير توسط تِرمِذى و نَسايى اشاره كرده است.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۷۷. تهذيب التهذيب: ج ۸ ص ۳۳۷ و ج ۷ ص۷۴، ۳۳۹. ابن‏حجر حديث غدير را در كتاب ‏هاى ديگرش نيز نقل كرده است: الاصابة: ج ۴ ص ۸۰ . فتح البارى. المطالب العالية: ج ۴ ص ۶۰.</ref>


== معناى اولى براى «مولى» در كلام ابن حجر<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص۳۳۱-۳۷۵، ۵۹۱. اسرار غدیر: ص۱۱۳. چهارده قرن با غدیر: ص۱۲۱.</ref>==
== معناى اولى براى «مولى» در كلام ابن حجر<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص۳۳۱-۳۷۵، ۵۹۱. اسرار غدیر: ص۱۱۳. چهارده قرن با غدیر: ص۱۲۱.</ref>==
يكى از وجوه دلالت حديث غدير بر امامت سخن ابن‏ حجر در «[[الصواعق]]» است. وى مى‏ گويد:
يكى از وجوه دلالت حديث غدير بر امامت سخن ابن‏ حجر در «الصواعق» است. وى مى‏ گويد:


حق آن است كه مَولى به معناى «[[امام]]» در لغت و شرع معهود نيست، در شرع كه واضح است. اما در لغت، هيچ يک از پيشوايان زبان عربى نگفته است كه مَفعَل به معناى أفعَل مى‏ آيد. و مَولاكُم در آيه «مَأواكُمُ النارُ هِىَ مَولاكُم»<ref>حديد/۱۵.</ref> يعنى مَقرّ شما يا ياور شما كه مبالغه در نفى نصرت و يارى است، چنانكه گويند: گرسنگى توشه كسى است كه توشه‏ اى ندارد. همچنين استعمال مانع از اين است كه مَفعَل به معناى أفعَل باشد، چرا كه گفته مى‏ شود: «هُوَ أولى مِن كَذا» نه «مَولى مِن كَذا» و «أولى الرَجُلَينِ وَ الرِجالِ» نه «مَولَى الرَجُلَينِ». بنابراين، تنها با نظر به روايت آتى -  يعنى: مَن كُنتُ وَليُّهُ ... -  متصرّف در امور را يكى از معانى «مَولى» قرار داديم.<ref>الصواعق المحرقة: ص ۲۵.</ref>
حق آن است كه مَولى به معناى «امام» در لغت و شرع معهود نيست، در شرع كه واضح است. اما در لغت، هيچ يک از پيشوايان زبان عربى نگفته است كه مَفعَل به معناى أفعَل مى‏ آيد. و مَولاكُم در آيه «مَأواكُمُ النارُ هِىَ مَولاكُم»<ref>حديد/۱۵.</ref> يعنى مَقرّ شما يا ياور شما كه مبالغه در نفى نصرت و يارى است، چنانكه گويند: گرسنگى توشه كسى است كه توشه‏ اى ندارد. همچنين استعمال مانع از اين است كه مَفعَل به معناى أفعَل باشد، چرا كه گفته مى‏ شود: «هُوَ أولى مِن كَذا» نه «مَولى مِن كَذا» و «أولى الرَجُلَينِ وَ الرِجالِ» نه «مَولَى الرَجُلَينِ». بنابراين، تنها با نظر به روايت آتى -  يعنى: مَن كُنتُ وَليُّهُ ... -  متصرّف در امور را يكى از معانى «مَولى» قرار داديم.<ref>الصواعق المحرقة: ص ۲۵.</ref>


پس به اقرار خود ابن‏ حجر: هر گاه وَلىّ در سخن نبوى «مَن كُنتُ وَليُّهُ...» به معناى «متصرّف در امور» باشد، بى‏ گمان مَولى در سخن «مَن كُنتُ مَولاهُ...» نيز به همين معنى خواهد بود، زيرا احاديث يكديگر را تفسير مى‏ كنند. البته مجرّد ثبوت معناى «متصرّف در امور» براى اثبات حق و هدف اهل آن بسنده است. چنانچه ابن‏ حجر حديثى را از بزرگان اهل‏ سنت و پيشوايان نامدار آورده، و با نظر به آن «ولىّ» را به معناى «متصرّف در امر» دانسته است.
پس به اقرار خود ابن‏ حجر: هر گاه وَلىّ در سخن نبوى «مَن كُنتُ وَليُّهُ...» به معناى «متصرّف در امور» باشد، بى‏ گمان مَولى در سخن «مَن كُنتُ مَولاهُ...» نيز به همين معنى خواهد بود، زيرا احاديث يكديگر را تفسير مى‏ كنند. البته مجرّد ثبوت معناى «متصرّف در امور» براى اثبات حق و هدف اهل آن بسنده است. چنانچه ابن‏ حجر حديثى را از بزرگان اهل‏ سنت و پيشوايان نامدار آورده، و با نظر به آن «ولىّ» را به معناى «متصرّف در امر» دانسته است.
خط ۲۴: خط ۲۴:
قبول كرديم كه «مَولى» به معناى «أولى» است، ولى نمى ‏پذيريم كه مراد از آن اولى به امامت باشد، بلكه مراد اولى به پيروى از پيامبرصلى الله عليه وآله و نزديكى به او است. چنانكه در سخن خداى تعالى آمده است: «إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»<ref>آل‏ عمران/۶۸.</ref>: بى‏ گمان نزديك‏ترين مردم به ابراهيم كسانى‏ اند كه از او پيروى كردند. نه دليل قطعى بر نفى اين احتمال هست و نه دليل ظاهر، بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه ابوبكر و عمر از آن فهميده ‏اند -  و اين دو تن تو را در فهم حديث كافى هستند -  زيرا وقتى حديث را شنيدند به على‏ عليه السلام گفتند: اى پسر ابوطالب، مولاى مردان و زنان مؤمن گشتى.
قبول كرديم كه «مَولى» به معناى «أولى» است، ولى نمى ‏پذيريم كه مراد از آن اولى به امامت باشد، بلكه مراد اولى به پيروى از پيامبرصلى الله عليه وآله و نزديكى به او است. چنانكه در سخن خداى تعالى آمده است: «إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»<ref>آل‏ عمران/۶۸.</ref>: بى‏ گمان نزديك‏ترين مردم به ابراهيم كسانى‏ اند كه از او پيروى كردند. نه دليل قطعى بر نفى اين احتمال هست و نه دليل ظاهر، بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه ابوبكر و عمر از آن فهميده ‏اند -  و اين دو تن تو را در فهم حديث كافى هستند -  زيرا وقتى حديث را شنيدند به على‏ عليه السلام گفتند: اى پسر ابوطالب، مولاى مردان و زنان مؤمن گشتى.


اين خبر را دارقطنى نقل كرده است. [[دارقطنى]] همچنين آورده است كه به عمر گفته شد: تو با على به گونه‏ اى رفتار مى‏ كنى كه با هيچ يک از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله چنين رفتار نمى‏ كنى! عمر گفت: زيرا او مولاى من است.<ref>الصواعق المحرقة: ص ۲۶.</ref>
اين خبر را دارقطنى نقل كرده است. دارقطنى همچنين آورده است كه به عمر گفته شد: تو با على به گونه‏ اى رفتار مى‏ كنى كه با هيچ يک از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله چنين رفتار نمى‏ كنى! عمر گفت: زيرا او مولاى من است.<ref>الصواعق المحرقة: ص ۲۶.</ref>


همچنين [[شيخ عبدالحق دهلوى]] در «[[اللّمعات فى شرح المشكاة]]» اين كلام را از ابن‏ حجر مكّى نقل كرده و آن را پسنديده است.
همچنين شيخ عبدالحق دهلوى در «اللّمعات فى شرح المشكاة» اين كلام را از ابن‏ حجر مكّى نقل كرده و آن را پسنديده است.


شهاب‏ الدين احمد عجيلى نيز گفته كه من اهل تولاّى امام على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام هستم، كه لقبش مرتضى است و در كردار و گفتار نيز پسنديده است. مراد از تولّى ولايت است، و مراد از آن (ولىّ) صديق و ناصر يا سزاوارتر به پيروى كردن و نزديكى است. چنانكه در قرآن آمده است: «إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»<ref>آل‏ عمران/۶۸.</ref>: بى ‏گمان نزديك‏ترين مردم به ابراهيم كسانى ‏اند كه از او پيروى كردند. اين معنايى است كه عمر از حديث فهميده است، زيرا وقتى حديث را شنيد، گفت: گوارايت باد اى پسر ابوطالب كه اكنون ولىّ هر مرد و زن مؤمنى گشتى.<ref>ذخيرة المآل (مخطوط).</ref>
شهاب‏ الدين احمد عجيلى نيز گفته كه من اهل تولاّى امام على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام هستم، كه لقبش مرتضى است و در كردار و گفتار نيز پسنديده است. مراد از تولّى ولايت است، و مراد از آن (ولىّ) صديق و ناصر يا سزاوارتر به پيروى كردن و نزديكى است. چنانكه در قرآن آمده است: «إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»<ref>آل‏ عمران/۶۸.</ref>: بى ‏گمان نزديك‏ترين مردم به ابراهيم كسانى ‏اند كه از او پيروى كردند. اين معنايى است كه عمر از حديث فهميده است، زيرا وقتى حديث را شنيد، گفت: گوارايت باد اى پسر ابوطالب كه اكنون ولىّ هر مرد و زن مؤمنى گشتى.<ref>ذخيرة المآل (مخطوط).</ref>
خط ۳۲: خط ۳۲:
'''و اما پاسخ كلام اينان'''
'''و اما پاسخ كلام اينان'''


الف) جالب اينجاست كه ابن‏ حجر كلام خود را نقض كرده و آمدن مَولى به معناى «[[أولى]]» را به طور مطلق انكار كرده است! با اينكه در وجه سوم تصريح نموده كه آمدن «مَولى» به معنى «اولى به پيروى كردن از پيامبرصلى الله عليه وآله و نزديكى به او» واقعيت است، زيرا ابوبكر و عمر همين معنى را از اين واژه دريافته ‏اند. ولى در وجه دوم از وجوه ردّ بر تمسّک شيعه به حديث غدير مى‏ نويسد:
الف) جالب اينجاست كه ابن‏ حجر كلام خود را نقض كرده و آمدن مَولى به معناى «أولى» را به طور مطلق انكار كرده است! با اينكه در وجه سوم تصريح نموده كه آمدن «مَولى» به معنى «اولى به پيروى كردن از پيامبرصلى الله عليه وآله و نزديكى به او» واقعيت است، زيرا ابوبكر و عمر همين معنى را از اين واژه دريافته ‏اند. ولى در وجه دوم از وجوه ردّ بر تمسّک شيعه به حديث غدير مى‏ نويسد:


وجه دوم: ما نمى‏ پذيريم كه معناى «مَولى» آن باشد كه ايشان گفته‏ اند، بلكه معناى «مَولى» ناصر است، چرا كه اين معنى بين معانى ‏اى نظير معتِق (آزادكننده) و عتيق (آزادشده) و متصرّف در امر و ناصر و محبوب، مشترک و در همه آنها حقيقت است. و تعيين يكى از معانى مشترك بدون دليل نادرست و غير قابل اعتناست.
وجه دوم: ما نمى‏ پذيريم كه معناى «مَولى» آن باشد كه ايشان گفته‏ اند، بلكه معناى «مَولى» ناصر است، چرا كه اين معنى بين معانى ‏اى نظير معتِق (آزادكننده) و عتيق (آزادشده) و متصرّف در امر و ناصر و محبوب، مشترک و در همه آنها حقيقت است. و تعيين يكى از معانى مشترك بدون دليل نادرست و غير قابل اعتناست.
خط ۵۰: خط ۵۰:
آيا اين گفتار طولانى ردّ [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و عمر و ابطال فهم آن دو نيست؟! آيا حتماً بايد شيعه را ردّ كرد، هر چند به ردّ ابوبكر و عمر بيانجامد؟!
آيا اين گفتار طولانى ردّ [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و عمر و ابطال فهم آن دو نيست؟! آيا حتماً بايد شيعه را ردّ كرد، هر چند به ردّ ابوبكر و عمر بيانجامد؟!


ب) و اما عبدالحق دهلوى! او نيز در اين [[تناقض]]‏ گويى و دوگانگى همانند ابن‏ حجر بوده و در كتاب «اللّمعات» گفتار وى را عيناً نقل كرده و دوگانه ‏گويى او را متوجه نشده است!
ب) و اما عبدالحق دهلوى! او نيز در اين تناقض‏ گويى و دوگانگى همانند ابن‏ حجر بوده و در كتاب «اللّمعات» گفتار وى را عيناً نقل كرده و دوگانه ‏گويى او را متوجه نشده است!


البته در ترجمه فارسى «المشكاة» كلام ابن ‏حجر در وجه سوم را آورده و جمله «بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطّاب|عمر]] از آن فهميده ‏اند» را جا انداخته است! واقعاً اين است [[امانت]] در نقل؟!
البته در ترجمه فارسى «المشكاة» كلام ابن ‏حجر در وجه سوم را آورده و جمله «بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و عمر از آن فهميده ‏اند» را جا انداخته است! واقعاً اين است امانت در نقل؟!


در كتاب «عوالم العلوم» فهرستى از راويان حديث و شعرا و اهل لغت [[اهل سنت|عامه]] كه معنى «اولى» را معناى اصلى كلمه مولى دانسته ‏اند آورده است<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۵۹. </ref>، كه يكى از آنها ابن‏ حجر عسقلانى است.
در كتاب «عوالم العلوم» فهرستى از راويان حديث و شعرا و اهل لغت [[اهل سنت|عامه]] كه معنى «اولى» را معناى اصلى كلمه مولى دانسته ‏اند آورده است<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۵۹. </ref>، كه يكى از آنها ابن‏ حجر عسقلانى است.