ابن حجر عسقلانی

نقل احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام با صحابه به حديث غدير[۱]

از ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت اين است كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در رحبه کوفه حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» را مطرح كرده و از شاهدان حاضر در مجلس از صحابه كه در غدير حاضر بودند طلب شهادت كرد.

اين ماجرا را شمارى از بزرگان اهل‏ سنت نقل كرده ‏اند. از جمله ابن‏ حجر عسقلانى است.

ابن‏ حجر در «الاصابة» حديث مناشده را از ابن‏ عقده در كتاب «الموالاة» و او از ابواسحاق و ابوالطُفَيل روايت كرده كه او گفته است: كسانى كه من آنان را به شمار نمى ‏آورم برايم روايت كرده‏ اند كه على‏ عليه السلام در رَحبه، مردم را سوگند داد... . سپس مى‏ گويد: اين خبر را ابن ‏شاهين از ابن‏ عقده نقل و آن را استدراک كرده است.[۲]

روايت حديث غدير[۳]

كتب مفصلى در زمينه بحث ‏هاى رجالى و تاريخىِ مربوط به سند حدیث غدیر تألیف شده، و در تعدادى از كتاب ‏هاى بزرگان عامه حدیث غدیر به عنوان يكى از مسلمات روايت شده است.

يكى از علما و بزرگان اهل‏ سنت كه حديث غدير را نقل كرده ابن‏ حَجَر عَسقَلانى است. ابن‏ حجر در «تهذيب التهذيب» حديث غدير را با اشاره به ماجراى غدير نقل كرده است.

وى پس از بيان بعضى از مناقب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، به نقل حديث غدير توسط مِزّى و ابن‏ عبدالبَرّ و ابن‏ جریر طبری و نيز ابن‏ عقده و كتابش در طرق حديث غدير اشاره كرده است.

ابن‏ حجر در جايى ديگر به نقل حدیث غدير توسط تِرمِذى و نَسايى اشاره كرده است.[۴]

معناى اولى براى «مولى» در كلام ابن حجر[۵]

يكى از وجوه دلالت حديث غدير بر امامت سخن ابن‏ حجر در «الصواعق» است. وى مى‏ گويد:

حق آن است كه مَولى به معناى «امام» در لغت و شرع معهود نيست، در شرع كه واضح است. اما در لغت، هيچ يک از پيشوايان زبان عربى نگفته است كه مَفعَل به معناى أفعَل مى‏ آيد.

و مَولاكُم در آيه «مَأواكُمُ النارُ هِىَ مَولاكُم»[۶] يعنى مَقرّ شما يا ياور شما كه مبالغه در نفى نصرت و يارى است، چنانكه گويند: گرسنگى توشه كسى است كه توشه‏ اى ندارد.

همچنين استعمال مانع از اين است كه مَفعَل به معناى أفعَل باشد، چرا كه گفته مى‏ شود: «هُوَ أولى مِن كَذا» نه «مَولى مِن كَذا» و «أولى الرَجُلَينِ وَ الرِجالِ» نه «مَولَى الرَجُلَينِ».

بنابراين، تنها با نظر به روايت آتى -  يعنى: مَن كُنتُ وَليُّهُ ... -  متصرّف در امور را يكى از معانى «مَولى» قرار داديم.[۷]

پس به اقرار خود ابن‏ حجر: هر گاه وَلىّ در سخن نبوى «مَن كُنتُ وَليُّهُ...» به معناى «متصرّف در امور» باشد، بى‏ گمان مَولى در سخن «مَن كُنتُ مَولاهُ...» نيز به همين معنى خواهد بود، زيرا احاديث يكديگر را تفسير مى‏ كنند.

البته مجرّد ثبوت معناى «متصرّف در امور» براى اثبات حق و هدف اهل آن بسنده است.

چنانچه ابن‏ حجر حديثى را از بزرگان اهل‏ سنت و پيشوايان نامدار آورده، و با نظر به آن «ولىّ» را به معناى «متصرّف در امر» دانسته است.

ابن ‏حجر در ادامه و به خصوص در مورد استدلال شيعه براى معناى مولى به فهم ابوبكر و عمر بالخصوص و اينكه اين دو در روز غدير از واژه «مَولى» معناى «أولى» را فهميده ‏اند اشكال كرده و گفته است:

وجه سوم

قبول كرديم كه «مَولى» به معناى «أولى» است، ولى نمى ‏پذيريم كه مراد از آن اولى به امامت باشد، بلكه مراد اولى به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله و نزديكى به او است.

چنانكه در سخن خداى تعالى آمده است: «إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»[۸]: بى‏ گمان نزديک ترين مردم به ابراهيم كسانى‏ اند كه از او پيروى كردند.

نه دليل قطعى بر نفى اين احتمال هست و نه دليل ظاهر، بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه ابوبكر و عمر از آن فهميده ‏اند -  و اين دو تن تو را در فهم حديث كافى هستند -  زيرا وقتى حديث را شنيدند به على‏ عليه السلام گفتند: اى پسر ابوطالب، مولاى مردان و زنان مؤمن گشتى.

اين خبر را دارقطنى نقل كرده است. دارقطنى همچنين آورده است كه به عمر گفته شد: تو با على به گونه‏ اى رفتار مى‏ كنى كه با هيچ يک از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله چنين رفتار نمى‏ كنى! عمر گفت: زيرا او مولاى من است.[۹]

همچنين شيخ عبدالحق دهلوى در «اللّمعات فى شرح المشكاة» اين كلام را از ابن‏ حجر مكّى نقل كرده و آن را پسنديده است.

شهاب‏ الدين احمد عجيلى نيز گفته كه من اهل تولاّى امام على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام هستم، كه لقبش مرتضى است و در كردار و گفتار نيز پسنديده است.

مراد از تولّى ولايت است، و مراد از آن (ولىّ) صديق و ناصر يا سزاوارتر به پيروى كردن و نزديكى است.

چنانكه در قرآن آمده است: «إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»[۱۰]: بى ‏گمان نزديک ‏ترين مردم به ابراهيم كسانى ‏اند كه از او پيروى كردند.

اين معنايى است كه عمر از حديث فهميده است، زيرا وقتى حديث را شنيد، گفت: گوارايت باد اى پسر ابوطالب كه اكنون ولىّ هر مرد و زن مؤمنى گشتى.[۱۱]

و اما پاسخ كلام اينان

الف) جالب اينجاست كه ابن‏ حجر كلام خود را نقض كرده و آمدن مَولى به معناى «أولى» را به طور مطلق انكار كرده است!

با اينكه در وجه سوم تصريح نموده كه آمدن «مَولى» به معنى «اولى به پيروى كردن از پيامبر صلى الله عليه و آله و نزديكى به او» واقعيت است، زيرا ابوبكر و عمر همين معنى را از اين واژه دريافته ‏اند.

ولى در وجه دوم از وجوه ردّ بر تمسّک شيعه به حديث غدير مى‏ نويسد:

وجه دوم: ما نمى‏ پذيريم كه معناى «مَولى» آن باشد كه ايشان گفته‏ اند، بلكه معناى «مَولى» ناصر است، چرا كه اين معنى بين معانى ‏اى نظير معتِق (آزادكننده) و عتيق (آزادشده) و متصرّف در امر و ناصر و محبوب، مشترک و در همه آنها حقيقت است. و تعيين يكى از معانى مشترك بدون دليل نادرست و غير قابل اعتناست.

تعميم آن نيز در همه مفاهيمش جايز نيست، زيرا اينكه «مَولى» مشترک لفظى باشد و اينكه به حسب تعدّد معانى وضع‏ هاى متعدد داشته باشد مورد اختلاف است، و رأى جمهور اصوليان و علماى علم بيان و اقتضاى استعمالات لفظ مشترک از سوى فصحاء اين است كه لفظ مشترک همه معانى ‏اش را در بر نمى‏ گيرد.

اضافه بر اين، اگر قول ديگر را اخذ كنيم و به تعميم آن قائل شويم يا بنا را بر اين بگذاريم كه «مَولى» مشترک معنوى است؛ اين گونه كه داراى يک وضع براى قدر مشترک يعنى قرب معنوى از «وَلْى» است، در اين صورت لفظ «مَولى» مى‏ تواند بر هر يک از معانى گذشته صدق كند.

پس تعميمش به اينجا نمى ‏انجامد، چرا كه نمى‏ توان از واژه «مَولى» هر دو مفهوم معتق (آزادكننده) و عتيق (آزادشده) را اراده كرد. بنابراين اراده يک معنى متعيّن مى ‏شود.

ما و اماميه در صحت اراده معناى «حُبّ» (دوست داشتن) هم داستانيم و على‏ عليه السلام سيّد و حبيب ماست.

حق آن است كه بودن «مَولى» به معناى «امام» در لغت و شرع معهود نيست:

در شرع كه واضح است، و در لغت هم هيچ يک از بزرگان زبان عربى نگفته است كه مَفعَل به معناى اَفعَل مى ‏آيد. و مَولاكُم در آيه «مَأواكُمُ النارُ هِىَ مَولاكُم»[۱۲]، يعنى مقرّ شما يا ياور شما، كه مبالغه در نفى نصرت و يارى است. چنانچه گويند: گرسنگى توشه كسى است كه توشه ‏اى ندارد.

همچنين استعمال مانع از اين است كه مَفعَل به معناى اَفعَل باشد، چرا كه گفته مى‏ شود: «هُوَ أولى مِن كَذا» نه «مَولى مِن كَذا»، و «أولى الرَجُلَينِ وَ الرِجالِ» نه «مَولَى الرَجُلَينِ».

بنابراين تنها با نظر به روايت آتى -  يعنى من كنت وليّه... -  متصرّف در امور را يكى از معانى «مَولى» قرار داديم.

هدف از تنصيص بر موالات على‏ عليه السلام اجتناب از دشمنى با او است، زيرا تنصيص بر اين مطلب سبب افزونى شرف او است.

پيامبر صلى الله عليه و آله سخن خود را با «أ لَستُ أولى بِكُم مِن أنفُسِكُم» آغاز و آن را سه بار تكرار كرد تا در جهت قبول كردن آنان تحريک بيشترى داشته باشد.

دعايى كه در انتهاى سخن حضرتش آمده نيز همين حكم را دارد.[۱۳]

مى‏ بينيم كه ابن ‏حجر چگونه اينجا و در وجه دوم بر نفى احتمال اراده «أولى» از «مَولى» به طور مطلق پافشارى مى‏ كند، و سپس در وجه سوم ادّعا مى‏ كند كه معناى واقعى «مَولى» در حديث «أولى به اتّباع و پيروى» است!

و در اين باره به فهم و درک ابوبكر و عمر استناد مى‏ كند كه آن دو اين معنى را از حديث فهميده ‏اند و خود سخنان طولانى و بيهوده ‏اش را ابطال مى‏ كند!

آيا اين گفتار طولانى ردّ ابوبكر و عمر و ابطال فهم آن دو نيست؟! آيا حتماً بايد شيعه را ردّ كرد، هر چند به ردّ ابوبكر و عمر بيانجامد؟!

ب) و اما عبدالحق دهلوى! او نيز در اين تناقض‏ گويى و دوگانگى همانند ابن‏ حجر بوده و در كتاب «اللّمعات» گفتار وى را عيناً نقل كرده و دوگانه ‏گويى او را متوجه نشده است!

البته در ترجمه فارسى «المشكاة» كلام ابن ‏حجر در وجه سوم را آورده و جمله «بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه ابوبکر و عمر از آن فهميده ‏اند» را جا انداخته است! واقعاً اين است امانت در نقل؟!

در كتاب «عوالم العلوم» فهرستى از راويان حديث و شعرا و اهل لغت عامه كه معنى «اولى» را معناى اصلى كلمه مولى دانسته ‏اند آورده است[۱۴]، كه يكى از آنها ابن‏ حجر عسقلانى است.

منبع

دانشنامه غدیر،جلد ۲،صفحه ۴۳۵

پانویس

  1. چکیدۀ عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص۵۲۵.
  2. الاصابة: ج ۲ ص ۴۲۱ و ج ۴ ص ۱۵۹.
  3. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۲۸۱. اسرار غدير: ص ۱۰۷. چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۱.
  4. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۷۷. تهذيب التهذيب: ج ۸ ص ۳۳۷ و ج ۷ ص۷۴، ۳۳۹. ابن‏حجر حديث غدير را در كتاب ‏هاى ديگرش نيز نقل كرده است: الاصابة: ج ۴ ص ۸۰ . فتح البارى. المطالب العالية: ج ۴ ص ۶۰.
  5. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص۳۳۱-۳۷۵، ۵۹۱. اسرار غدیر: ص۱۱۳. چهارده قرن با غدیر: ص۱۲۱.
  6. حديد/۱۵.
  7. الصواعق المحرقة: ص ۲۵.
  8. آل‏ عمران/۶۸.
  9. الصواعق المحرقة: ص ۲۶.
  10. آل‏ عمران/۶۸.
  11. ذخيرة المآل (مخطوط).
  12. حديد/۱۵.
  13. الصواعق المحرقة: ص ۲۵.
  14. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۵۹.