آیه تبلیغ و شبهات: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۲۶: خط ۱۲۶:
مانند نمونه:
مانند نمونه:


در جنگ تبوك سال نهم هجرى نيز جمعى از منافقان اقدام به ترور او كردند، كه با خبر دادن جبرئيل و تدبير رسول‏خداصلى الله عليه وآله با شكست مواجه شد.××× ۶ المغازى: ج ۳ ص ۱۰۴۲. ×××
در جنگ تبوک سال نهم هجرى نيز جمعى از منافقان اقدام به ترور او كردند، كه با خبر دادن جبرئيل و تدبير رسول‏خداصلى الله عليه وآله با شكست مواجه شد.<ref>المغازى: ج ۳ ص ۱۰۴۲.</ref>


با توجه به نكات ياد شده، اگر يک بار ديگر عملكرد قريش در برابر رسول‏خداصلى الله عليه وآله به خصوص بعد از فتح مكه را مورد بررسى قرار دهيم، روشن مى ‏شود كه بخشى از «ناس» در آيه تبليغ كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از عكس ‏العمل آنان واهمه داشت همين سران قريش بودند.


با توجه به نكات ياد شده، اگر يك بار ديگر عملكرد قريش در برابر رسول‏خداصلى الله عليه وآله به خصوص بعد از فتح مكه را مورد بررسى قرار دهيم، روشن مى‏شود كه بخشى از »ناس« در آيه تبليغ كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از عكس‏العمل آنان واهمه داشت همين سران قريش بودند.
شايد به همين دليل بود كه رسول مكرم اسلام ‏صلى الله عليه وآله تشكيل مراسم رسمى معارفه را با دور شدن از منطقه مكه تا غدير به تأخير انداخت، تا سران قريش از بقيه مسلمانان جدا شوند.


===== ب. پاسخ بخش سوم شبهه: =====
و اما بخش سوم از شبهه رشيد رضا: با توجه به نكات ياد شده و در پاسخ سؤال دوم، بازگشت عده ‏اى از مسلمانان از اسلام به كفر قطعى به نظر مى ‏رسيد. چنانكه سخن رسول‏خداصلى الله عليه وآله در خطبه‏ هاى حجةالوداع همين بود، چرا كه در تمام اين موارد با تأكيد فراوان هشدار مى‏ دادند: لا ترجعوا بعدى كفاراً، يضرب بعضكم رقاب بعض. و نيز كلمات ديگر حضرت.


همچنين حوادث بعد از شهادت رسول‏خداصلى الله عليه وآله و ارتداد قبائل و پيدايش جنگ‏ هاى ردّه نيز حكايت از اين داشت كه بسيارى از مسلمانان در آن فاصله زمانى كه اسلام را از روى انديشه نپذيرفته، در واقع تصوير درستى از مسئله جانشينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله نداشتند.


شايد به همين دليل بود كه رسول مكرم اسلام‏صلى الله عليه وآله تشكيل مراسم رسمى معارفه را با دور شدن از منطقه مكه تا غدير به تأخير انداخت، تا سران قريش از بقيه مسلمانان جدا شوند.
بدين سان ترس رسول‏خداصلى الله عليه وآله از ارتداد مردم به كفر طبيعى به نظر مى‏ رسيد. چنانكه خود آن حضرت نيز اين مسئله را در خطبه‏ هاى غديريه و غير آن در حجةالوداع اعلام كرده بود.


با اين وصف، تعليل پايان آيه اشاره به اين دارد كه عده ‏اى نمى‏ خواهند هدايت شوند و بپذيرند، و به خاطر اين عده نمى ‏توان مسئله جانشينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله را -  كه بايد تا پايان عمر جهان ادامه يابد -  اعلام نكرد.


ب. پاسخ بخش سوم شبهه:
بنابراين خداوند به آن حضرت اعلام مى ‏كند كه وظيفه تو ابلاغ است، گر چه عده‏ اى كافر شوند و از پذيرش هدايت سرباز زنند. همان طور كه نسبت به نعمان بن حارث و ماجراى سنگ آسمانى در همان زمان و نسبت به عده ‏اى بعد از آن زمان اتفاق افتاد.


و اما بخش سوم از شبهه رشيد رضا: با توجه به نكات ياد شده و در پاسخ سؤال دوم، بازگشت عده‏اى از مسلمانان از اسلام به كفر قطعى به نظر مى‏رسيد. چنانكه سخن رسول‏خداصلى الله عليه وآله در خطبه‏هاى حجةالوداع همين بود، چرا كه در تمام اين موارد با تأكيد فراوان هشدار مى‏دادند: لا ترجعوا بعدى كفاراً، يضرب بعضكم رقاب بعض. و نيز كلمات ديگر حضرت.
بنابراين، با توجه به مطالبى كه در پاسخ اين سه سؤال بيان شد، روشن مى‏ شود كه هيچ نوع تعارض محتوايى و يا استبعاد محتوايى در آيه وجود ندارد.
 
 
همچنين حوادث بعد از شهادت رسول‏خداصلى الله عليه وآله و ارتداد قبائل و پيدايش جنگ‏هاى ردّه نيز حكايت از اين داشت كه بسيارى از مسلمانان در آن فاصله زمانى كه اسلام را از روى انديشه نپذيرفته، در واقع تصوير درستى از مسئله جانشينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله نداشتند.
 
 
بدين سان ترس رسول‏خداصلى الله عليه وآله از ارتداد مردم به كفر طبيعى به نظر مى‏رسيد. چنانكه خود آن حضرت نيز اين مسئله را در خطبه‏هاى غديريه و غير آن در حجةالوداع اعلام كرده بود.
 
با اين وصف، تعليل پايان آيه اشاره به اين دارد كه عده‏اى نمى‏خواهند هدايت شوند و بپذيرند، و به خاطر اين عده نمى‏توان مسئله جانشينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله را -  كه بايد تا پايان عمر جهان ادامه يابد -  اعلام نكرد.
 
 
بنابراين خداوند به آن حضرت اعلام مى‏كند كه وظيفه تو ابلاغ است، گر چه عده‏اى كافر شوند و از پذيرش هدايت سرباز زنند. همان طور كه نسبت به نعمان بن حارث و ماجراى سنگ آسمانى در همان زمان و نسبت به عده‏اى بعد از آن زمان اتفاق افتاد.
 
 
بنابراين، با توجه به مطالبى كه در پاسخ اين سه سؤال بيان شد، روشن مى‏شود كه هيچ نوع تعارض محتوايى و يا استبعاد محتوايى در آيه وجود ندارد.
 
 
   يكى از سؤالاتى كه در حاشيه غدير براى هر كسى به وجود مى‏آيد اين است كه: چطور شد با آن همه تأكيدات و اصرارهايى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در زمينه خلافت على‏عليه السلام داشت، در عين حال اين موضوع به مرحله اجرا در نيامد؟! از زمان غدير تا شهادت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در حدود دو ماه و نيم فاصله شد. چطور شد كه مسلمانان وصيت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را درباره على‏عليه السلام ناديده گرفتند؟


يكى از سؤالاتى كه در حاشيه غدير براى هر كسى به وجود مى ‏آيد اين است كه: چطور شد با آن همه تأكيدات و اصرارهايى كه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله در زمينه خلافت حضرت امیر عليه السلام داشت، در عين حال اين موضوع به مرحله اجرا در نيامد؟! از زمان غدير تا شهادت رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله در حدود دو ماه و نيم فاصله شد. چطور شد كه مسلمانان وصيت پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله را درباره حضرت امیر عليه السلام ناديده گرفتند؟


اين سؤال در تاريخ اسلام بسيار مهم و اساسى است، كه سرمنشأ تحولات بسيارى شده است.
اين سؤال در تاريخ اسلام بسيار مهم و اساسى است، كه سرمنشأ تحولات بسيارى شده است.


 
در پاسخ به اين سؤال، سه نظر را مطرح مى‏ كند:
در پاسخ به اين سؤال، سه نظر را مطرح مى‏كند:


متمرد شدن مسلمانان.
متمرد شدن مسلمانان.


سختگيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى حضرت على‏عليه السلام.
سختگيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى حضرت حضرت امیر ‏عليه السلام.


اغفال مسلمين.
اغفال مسلمين.


حق اين است كه نظر سوم درست است، و آن اينكه عده ‏اى متمرّد شدند، و آن عده زيرک متمرّد عامه مسلمانان را در اين مسئله اغفال كردند.


حق اين است كه نظر سوم را درست است، و آن اينكه عده‏اى متمرّد شدند، و آن عده زيرك متمرّد عامه مسلمانان را در اين مسئله اغفال كردند.
نتيجة، از آيه قرآن -  كه در همان موضوع حادثه و حديث غير خم نازل شده -  و احاديثى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله فرموده، در مى ‏يابيم كه اين حادثه مخصوص آن زمان نيست و همچنان جريان دارد، و هميشه اگر آسيبى به مسلمين رسيده و مى‏ رسد از همين جاست.
 
نتيجة، از آيه قرآن -  كه در همان موضوع حادثه و حديث غير خم نازل شده -  و احاديثى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرموده، در مى‏يابيم كه اين حادثه مخصوص آن زمان نيست و همچنان جريان دارد، و هميشه اگر آسيبى به مسلمين رسيده و مى‏رسد از همين جاست.
 


و اما توضيح و واكاوى سه فرضيه و نظريه:
و اما توضيح و واكاوى سه فرضيه و نظريه:


====== نظريه اول ======
يكى اينكه بگوييم مسلمين همگى يک مرتبه نسبت به اسلام و پيامبرصلى الله عليه وآله متمرد و طاغى شدند، و بر اساس تعصبات قومى و عربى، به اين مسئله كه رسيد همگى از اسلام رو برگرداندند. ولى وقايع بعد اين را نشان نمى ‏دهد؛ كه مسلمين يكمرتبه از اسلام و از پيامبرصلى الله عليه وآله به طول كلى رو برگردانده و به حالت اول جاهليت خودشان و بت‏ پرستى باز گشتند.


نظريه اول
====== نظريه دوم ======
 
فرض دوم اين است كه بگوييم مسلمين نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند، ولى نسبت به اين يک دستور پيامبرصلى الله عليه وآله جنبه تمرّد به خودشان گرفتند. با يک دستور به علل و جهات خاصى مخالفت كردند؛ مثلاً كينه‏ هايى كه از ناحيه پدركشتگى با حضرت امیر ‏عليه السلام داشتند. يا به قول بعضى از اهل تسنن نمى‏ خواستند نبوت و خلافت در يک خاندان قرار داشته باشد و تحملش برايشان مشكل بود. يا آنكه عدم تساهل و سخت گيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى حضرت امیر ‏عليه السلام خودش عامل اين تمرّد بود.
يكى اينكه بگوييم مسلمين همگى يكمرتبه نسبت به اسلام و پيامبرصلى الله عليه وآله متمرد و طاغى شدند، و بر اساس تعصبات قومى و عربى، به اين مسئله كه رسيد همگى از اسلام رو برگرداندند. ولى وقايع بعد اين را نشان نمى‏دهد؛ كه مسلمين يكمرتبه از اسلام و از پيامبرصلى الله عليه وآله به طول كلى رو برگردانده و به حالت اول جاهليت خودشان و بت‏پرستى باز گشتند.
 
 
نظريه دوم
 
فرض دوم اين است كه بگوييم مسلمين نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند، ولى نسبت به اين يك دستور پيامبرصلى الله عليه وآله جنبه تمرّد به خودشان گرفتند. با يك دستور به علل و جهات خاصى مخالفت كردند؛ مثلاً كينه‏هايى كه از ناحيه پدركشتگى با على‏عليه السلام داشتند. يا به قول بعضى از اهل‏تسنن نمى‏خواستند نبوت و خلافت در يك خاندان قرار داشته باشد و تحملش برايشان مشكل بود. يا آنكه عدم تساهل و سختگيرى و صلابت و انعطاف ناپذيرى على‏عليه السلام خودش عامل اين تمرّد بود.
 
 
نمونه‏اى از انعطاف ناپذيرى على‏عليه السلام در اجراى دستور الهى در همان حجةالوداع بود، كه حضرت به امر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مأمور شد به يمن برود و در مكه به يكديگر ملحق شدند، و تفصيل آن ماجرا در محل خود آمده است. ولى با اين بهانه‏ها حادثه به اين مهمى را نمى‏شود توجيه كرد؛ اينكه بگوييم همه مسلمين به اين علت مرتدّ شده و از اسلام بازگشتند.
 
نظريه سوم و صحيح
 
نظريه سوم و البته صحيح اين است كه عده‏اى از سر نفاق و دشمنى تمرّد كردند و مسلمين هم اغفال شدند. به تعبير ديگر: عده‏اى زيرك و متمرّد، عامه مسلمين را در اين مسئله اغفال كردند. آيه تبليغ خود بهترين مستند است و مى‏توانيم از همين آيه اين نظريه را ثابت كنيم:
 
 
»اليوم يئس الذين كفروا من دينكم« امروز كافران از دين شما مأيوس گشتند؛ يعنى از امروز ديگر كافران نااميدند، كه از راه كفر از خارج حوزه اسلام به اسلام حمله كنند. ديگر مأيوس شدند كه از اين راه نتيجه بگيرند، و فهميدند كه ديگر اسلام را نمى‏شود از بيرون كوبيد. »فلا تخشوهم« اى مسلمانان، ديگر از كافران بيم نداشته باشيد و نگران نباشيد.
 
 
تا اينجا دو جمله است: جمله اول يك واقعيت تاريخى را بيان مى‏فرمايد و در جمله دوم تأمين مى‏دهد. در جمله اول مى‏گويد چون آنها نااميدند ديگر كارى نخواهند كرد و ديگر بعد از اين فعاليتى نخواهند داشت. در جمله دوم تأمين مى‏دهد كه خيالتان از ناحيه آنها ناراحت نباشد. قرآن در آيات زيادى -  البته آياتى كه قبل از اين آيه بوده است و در سال‏هاى پيش نازل مى‏شد -  هميشه مسلمين را از خطر كفار بيم مى‏داد. اما در اينجا بعد از حادثه نصب على‏عليه السلام به خلافت، مى‏فرمايد كه ديگر بعد از اين بيمى نيست و از ناحيه آنها نگرانى نيست.
 
 
جمله بعد بسيار عجيب است: »و اخشون« ، از ناحيه آنها بر دين خودتان نگران نباشيد، اما از من بترسيد! معنايش اين مى‏شود كه از ناحيه من نگران باشيد. يعنى چه كه از ناحيه دشمن نگران نباشيم اما از ناحيه دوست و صاحب دين -  يعنى خداوندنگران باشيم؟! در حالى كه از ناحيه خدا بايد اميدوار باشيم. پس چرا قرآن مى‏فرمايد از ناحيه خدا نگران باشيد؟ اين اشاره به پيام مهم اين آيه است، كه اگر كسى در مورد آن اهمال كند بايد منتظر عقوبت الهى باشد، چرا كه با نزول اين آيه حجت تمام شده است.
 
براى توضيح بيشتر در مورد »و اخشون« بايد گفت:
 
 
قرآن كريم اولاً يك اصل كلى دارد و آن اين است كه مى‏فرمايد همه چيز مشيت الهى است و هيچ چيزى در عالم واقع نمى‏شود مگر به مشيت الهى: »و لا رطب و لا يابس الا فى كتب مبين«××× ۱ انعام /  ۵۹ . ××× يا در آيه ديگر: »الا فى كتب من قبل ان نبرأها« .××× ۲ حديد /  ۲۲. ××× يا: »و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء« .××× ۳ آل‏عمران /  ۲۶. ×××
 
 
اما معنى اينكه هر چيزى به مشيت الهى است چيست؟ آيا مشيت الهى آيا يك حقيقتى است كه بدون قنون و مثلاً به صورت قرعه‏كشى است؟ آيات ديگرى اين را توضيح مى‏دهد؛ كه مشيت الهى در اين جهان سنت و قانون و حسابى دارد.
 
 
در دو آيه از آيات قرآن -  با يك اختلاف لطيفى كه ميان اين دو آيه هست -  اين گونه مى‏فرمايد: »ان اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم«××× ۴ رعد /  ۱۱. ×××: خدا نعمتى را كه بر قومى عنايت مى‏فرمايد، از آنها نمى‏گيرد مگر آن كه قبلاً خود آن مردم خودشان را عوض كرده باشند؛ يعنى از قابليت و صلاحيت نعمتى خودشان را انداخته باشند. آن وقت است كه خدا نعمتش را سلب مى‏كند؛ يعنى اينكه ما مى‏گوييم هر چيزى به مشيّت الهى است معنايش اين نيست كه هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست، بلكه اگر همه چيز به مشيت خداست بر طبق قانون و قاعده و سبب و مسبّب قرار داده شده است و شرط و مشروط دارد.
 


همه نعمت‏ها و از جمله »و اتممت عليكم نعمتى« بى‏حساب نيست. گويا خداوند متعال مى‏فرمايد كه اى قوم مسلمان! من نعمت خودم را براى همه شما اتمام كردم، ولى آيا اين نعمت در ميان شما پايدار است يا ناپايدار؟ آيا آسيب‏پذير است يا آسيب‏ناپذير؟
نمونه ‏اى از انعطاف ناپذيرى حضرت امیر عليه السلام در اجراى دستور الهى در همان حجةالوداع بود، كه حضرت به امر پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله مأمور شد به يمن برود و در مكه به يكديگر ملحق شدند، و تفصيل آن ماجرا در محل خود آمده است. ولى با اين بهانه‏ ها حادثه به اين مهمى را نمى‏ شود توجيه كرد؛ اينكه بگوييم همه مسلمين به اين علت مرتدّ شده و از اسلام بازگشتند.


قرآن جواب مى‏دهد: »اليوم يئس الذين كفروا من دينكم« ؛ ديگر اسلام از ناحيه خارج و دشمنى كافران آسيبى نمى‏پذيرد و از آنها بيم و نگرانى نيست. بلكه نگرانى از ناحيه منِ خداست؛ يعنى از ناحيه مشيّت من. چرا كه من به شما گفته‏ام كه هرگز نعمتى را از مردمى سلب نمى‏كنم مگر اينكه آن مردم خودشان تغيير كرده باشند.
====== نظريه سوم و صحيح ======
نظريه سوم و البته صحيح اين است كه عده ‏اى از سر نفاق و دشمنى تمرّد كردند و مسلمين هم اغفال شدند. به تعبير ديگر: عده ‏اى زيرک و متمرّد، عامه مسلمين را در اين مسئله اغفال كردند. آيه تبليغ خود بهترين مستند است و مى‏ توانيم از همين آيه اين نظريه را ثابت كنيم:


«اليوم يئس الذين كفروا من دينكم» امروز كافران از دين شما مأيوس گشتند؛ يعنى از امروز ديگر كافران نااميدند، كه از راه كفر از خارج حوزه اسلام به اسلام حمله كنند. ديگر مأيوس شدند كه از اين راه نتيجه بگيرند، و فهميدند كه ديگر اسلام را نمى‏ شود از بيرون كوبيد. «فلا تخشوهم» اى مسلمانان، ديگر از كافران بيم نداشته باشيد و نگران نباشيد.


پس اى مسلمين! بعد از اين هر چشم زخمى كه به شما بخورد از داخل خود شما خورده، و هر آسيبى كه به جامعه اسلامى برسد از داخل جامعه اسلامى مى‏رسد، نه از بيرون. اگر هم از بيرون باشد به كمك داخل استفاده مى‏كند.
تا اينجا دو جمله است: جمله اول يک واقعيت تاريخى را بيان مى‏ فرمايد و در جمله دوم تأمين مى‏ دهد. در جمله اول مى‏ گويد چون آنها نااميدند ديگر كارى نخواهند كرد و ديگر بعد از اين فعاليتى نخواهند داشت. در جمله دوم تأمين مى ‏دهد كه خيالتان از ناحيه آنها ناراحت نباشد. قرآن در آيات زيادى -  البته آياتى كه قبل از اين آيه بوده است و در سال ‏هاى پيش نازل مى‏ شد -  هميشه مسلمين را از خطر كفار بيم مى ‏داد. اما در اينجا بعد از حادثه نصب حضرت امیر عليه السلام به خلافت، مى فرمايد كه ديگر بعد از اين بيمى نيست و از ناحيه آنها نگرانى نيست.


جمله بعد بسيار عجيب است: «و اخشون» ، از ناحيه آنها بر دين خودتان نگران نباشيد، اما از من بترسيد! معنايش اين مى‏ شود كه از ناحيه من نگران باشيد. يعنى چه كه از ناحيه دشمن نگران نباشيم اما از ناحيه دوست و صاحب دين -  يعنى خداوندنگران باشيم؟! در حالى كه از ناحيه خدا بايد اميدوار باشيم. پس چرا قرآن مى ‏فرمايد از ناحيه خدا نگران باشيد؟ اين اشاره به پيام مهم اين آيه است، كه اگر كسى در مورد آن اهمال كند بايد منتظر عقوبت الهى باشد، چرا كه با نزول اين آيه حجت تمام شده است.


در طول تاريخ هم اين يك اصل اساسى بوده و هست. دنياى اسلام هر آسيبى كه ديده و مى‏بيند از داخل است. البته از بيرون هم دشمن دارد، ولى دشمن بيرون از بيرون نمى‏تواند ضربه بزند، بلكه او هم اگر بخواهد ضربه بزند از داخل و درون كار مى‏كند.
براى توضيح بيشتر در مورد «و اخشون» بايد گفت:


قرآن كريم اولاً يک اصل كلى دارد و آن اين است كه مى‏ فرمايد همه چيز مشيت الهى است و هيچ چيزى در عالم واقع نمى‏ شود مگر به مشيت الهى: «و لا رطب و لا يابس الا فى كتب مبين»<ref>انعام /  ۵۹ .</ref>يا در آيه ديگر: «الا فى كتب من قبل ان نبرأها» .<ref>حديد /  ۲۲.</ref> يا: «و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء» .<ref>آل‏ عمران /  ۲۶.</ref>


اين است معنى »و اخشون« ؛ از من بترسيد به اينكه اخلاق و روح و معنويات و ملكات و اعمال شما عوض بشود، و من به حكم سنتى كه دارم كه اگر مردمى از قابليت و صلاحيت افتادند نعمت را از آنها سلب مى‏كنم، اين نعمت را از شما هم خواهم گرفت.
اما معنى اينكه هر چيزى به مشيت الهى است چيست؟ آيا مشيت الهى آيا يک حقيقتى است كه بدون قنون و مثلاً به صورت قرعه‏ كشى است؟ آيات ديگرى اين را توضيح مى‏ دهد؛ كه مشيت الهى در اين جهان سنت و قانون و حسابى دارد.


در دو آيه از آيات قرآن -  با يک اختلاف لطيفى كه ميان اين دو آيه هست -  اين گونه مى‏ فرمايد: «ان اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم»<ref>رعد /  ۱۱.</ref>: خدا نعمتى را كه بر قومى عنايت مى‏ فرمايد، از آنها نمى‏ گيرد مگر آن كه قبلاً خود آن مردم خودشان را عوض كرده باشند؛ يعنى از قابليت و صلاحيت نعمتى خودشان را انداخته باشند. آن وقت است كه خدا نعمتش را سلب مى‏ كند؛ يعنى اينكه ما مى‏ گوييم هر چيزى به مشيّت الهى است معنايش اين نيست كه هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست، بلكه اگر همه چيز به مشيت خداست بر طبق قانون و قاعده و سبب و مسبّب قرار داده شده است و شرط و مشروط دارد.


در روايات نيز به اين مفهوم عميق اشاره شده است. به عنوان نمونه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: انى لا اخاف على امتى الفقر، و لكن اخاف عليهم سوء التدبير. من بر امت خودم از ناحيه فقر اقتصادى بيم ندارم و فقر امت مرا از پا در نمى‏آورد. ولى از يك چيز ديگر بر امت خود بيمناكم و آن كج‏فكرى، بدفكرى، بدانديشگى، جهل و نادانى است.
همه نعمت ‏ها و از جمله «و اتممت عليكم نعمتى» بى ‏حساب نيست. گويا خداوند متعال مى ‏فرمايد كه اى قوم مسلمان! من نعمت خودم را براى همه شما اتمام كردم، ولى آيا اين نعمت در ميان شما پايدار است يا ناپايدار؟ آيا آسيب‏ پذير است يا آسيب‏ ناپذير؟


قرآن جواب مى ‏دهد: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم» ؛ ديگر اسلام از ناحيه خارج و دشمنى كافران آسيبى نمى ‏پذيرد و از آنها بيم و نگرانى نيست. بلكه نگرانى از ناحيه منِ خداست؛ يعنى از ناحيه مشيّت من. چرا كه من به شما گفته ‏ام كه هرگز نعمتى را از مردمى سلب نمى ‏كنم مگر اينكه آن مردم خودشان تغيير كرده باشند.


اگر مردم مسلمان، روش‏بينى و دوربينى و آينده‏بينى و عمق‏بينى و ژرف‏بينى را از دست بدهند و ظاهربين بشوند، آن وقت است كه براى اسلام خطر پيدا مى‏شود. مثل سقيفه‏ايان، اصحاب جمل، خوارج.
پس اى مسلمين! بعد از اين هر چشم زخمى كه به شما بخورد از داخل خود شما خورده، و هر آسيبى كه به جامعه اسلامى برسد از داخل جامعه اسلامى مى‏ رسد، نه از بيرون. اگر هم از بيرون باشد به كمک داخل استفاده مى ‏كند.


   مورد شأن نزول آيه تبليغ وجوه مختلفى گفته‏اند، كه فخر رازى تا حدود نه وجه ذكر كرده است. طبرى نيز اين باره وجهى از ابن‏عباس ذكر كرده كه مى‏گويد:
در طول تاريخ هم اين يک اصل اساسى بوده و هست. دنياى اسلام هر آسيبى كه ديده و مى ‏بيند از داخل است. البته از بيرون هم دشمن دارد، ولى دشمن بيرون از بيرون نمى ‏تواند ضربه بزند، بلكه او هم اگر بخواهد ضربه بزند از داخل و درون كار مى‏ كند.


اين است معنى «و اخشون» ؛ از من بترسيد به اينكه اخلاق و روح و معنويات و ملكات و اعمال شما عوض بشود، و من به حكم سنتى كه دارم كه اگر مردمى از قابليت و صلاحيت افتادند نعمت را از آنها سلب مى‏ كنم، اين نعمت را از شما هم خواهم گرفت.


اگر آيه‏اى از آياتى را كه پروردگارت بر تو فرو فرستاده است كتمان كنى، رسالت مرا تبليغ نكرده‏اى. اين وجه با نزول آيه تبليغ در داستان غدير منافاتى ندارد، خواه لفظ »آيه« را در قول ابن‏عباس نكره محض بگيريم، و خواه نكره تخصيص داده شده است.
در روايات نيز به اين مفهوم عميق اشاره شده است. به عنوان نمونه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله فرمود: انى لا اخاف على امتى الفقر، و لكن اخاف عليهم سوء التدبير. من بر امت خودم از ناحيه فقر اقتصادى بيم ندارم و فقر امت مرا از پا در نمى‏ آورد. ولى از يک چيز ديگر بر امت خود بيمناكم و آن كج‏ فكرى، بدفكرى، بدانديشگى، جهل و نادانى است.


اگر مردم مسلمان، روش‏ن بينى و دوربينى و آينده ‏بينى و عمق ‏بينى و ژرف‏ بينى را از دست بدهند و ظاهربين بشوند، آن وقت است كه براى اسلام خطر پيدا مى‏ شود. مثل سقيفه ‏ای ها ، اصحاب جمل، خوارج.


چنانچه آن را نكره تخصيص داده شده بگيريم، مراد همان معنايى است كه ما به وسيله احاديث و رواياتى كه نقل شد، در مقام اثبات آن هستيم. و اگر آن را نكره مطلق و محض بگيريم، در اين صورت جمله »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« تأكيدى است بر انجام و اجراى چيزى كه امر به تبليغ آن شده است. التبه به لفظ مطلق كه هر مصداقى را شامل مى‏شود، و داستان غدير خم يكى از آن مصداق‏هاست.
مورد شأن نزول آيه تبليغ وجوه مختلفى گفته ‏اند، كه فخر رازى تا حدود نه وجه ذكر كرده است. طبرى نيز اين باره وجهى از ابن‏ عباس ذكر كرده كه مى ‏گويد:


اگر آيه‏ اى از آياتى را كه پروردگارت بر تو فرو فرستاده است كتمان كنى، رسالت مرا تبليغ نكرده ‏اى. اين وجه با نزول آيه تبليغ در داستان غدير منافاتى ندارد، خواه لفظ «آيه» را در قول ابن‏ عباس نكره محض بگيريم، و خواه نكره تخصيص داده شده است.


از قتاده روايت شده كه گفت: خداوند متعالى پيامبرصلى الله عليه وآله را كافى خواهد بود و او را از كيد مردمان نگاه خواهد داشت و با اين نويد او را امر به ابلاغ فرمود. اين قول هم با آنچه ما مى‏گوييم منافاتى ندارد، زيرا جز اين منظور نيست كه خداى متعال حفظ و صيانت پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را در تبليغ امرى كه به موجب آن از اختلاف و عدم تمكين امتش بيمناك بود تضمين فرموده است، و منعى ندارد كه آن امر همان نص غدير باشد، و با تصريحاتى كه در اين احاديث مشهود است همين معنى آشكار مى‏شود.
چنانچه آن را نكره تخصيص داده شده بگيريم، مراد همان معنايى است كه ما به وسيله احاديث و رواياتى كه نقل شد، در مقام اثبات آن هستيم. و اگر آن را نكره مطلق و محض بگيريم، در اين صورت جمله «و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته» تأكيدى است بر انجام و اجراى چيزى كه امر به تبليغ آن شده است. التبه به لفظ مطلق كه هر مصداقى را شامل مى‏ شود، و داستان غدير خم يكى از آن مصداق‏ هاست.


از قتاده روايت شده كه گفت: خداوند متعالى پيامبرصلى الله عليه وآله را كافى خواهد بود و او را از كيد مردمان نگاه خواهد داشت و با اين نويد او را امر به ابلاغ فرمود. اين قول هم با آنچه ما مى‏ گوييم منافاتى ندارد، زيرا جز اين منظور نيست كه خداى متعال حفظ و صيانت پيامبرش‏ صلى الله عليه وآله را در تبليغ امرى كه به موجب آن از اختلاف و عدم تمكين امتش بيمناک ود تضمين فرموده است، و منعى ندارد كه آن امر همان نص غدير باشد، و با تصريحاتى كه در اين احاديث مشهود است همين معنى آشكار مى‏ شود.


از سعيد بن جبير و عبداللَّه بن شقيق و محمد بن كعب قرظى و عايشه روايت شده كه گفتند: پيش از نزول آيه »...و اللَّه يعصمك من الناس...« عده‏اى از پيامبرصلى الله عليه وآله حراست مى‏نمودند. ولى پس از نزول اين آيه پيامبرصلى الله عليه وآله سر خود را از حجره خود بيرون كرد و به محافظان فرمود: برگرديد و برويد، ديگر نيازى به نگهبانى و حراست شما نيست، زيرا خداوند مرا حفظ فرمود.××× ۱ لفظ روايت از عايشه است. ×××
از سعيد بن جبير و عبداللَّه بن شقيق و محمد بن كعب قرظى و عايشه روايت شده كه گفتند: پيش از نزول آيه «...و اللَّه يعصمك من الناس...» عده‏اى از پيامبرصلى الله عليه وآله حراست مى ‏نمودند. ولى پس از نزول اين آيه پيامبرصلى الله عليه وآله سر خود را از حجره خود بيرون كرد و به محافظان فرمود: برگرديد و برويد، ديگر نيازى به نگهبانى و حراست شما نيست، زيرا خداوند مرا حفظ فرمود.<ref>لفظ روايت از عايشه است.</ref>


در اين قول نيز جز اينكه پس از نزول وعده نگهدارى خداوند، پيامبرصلى الله عليه وآله نگهبانان خود را متفرق ساخت چيز ديگرى وجود ندارد كه متعرض امرى شده باشد كه پيامبرصلى الله عليه وآله بدان جهت از آسيب مردم در اين داستان بيم داشت. پس منعى ندارد كه اين امر همان مسئله غدير باشد، چنانكه روايات مذكور در اين كتاب و غير آن همين امر را تأييد مى‏كند.
در اين قول نيز جز اينكه پس از نزول وعده نگهدارى خداوند، پيامبرصلى الله عليه وآله نگهبانان خود را متفرق ساخت چيز ديگرى وجود ندارد كه متعرض امرى شده باشد كه پيامبرصلى الله عليه وآله بدان جهت از آسيب مردم در اين داستان بيم داشت. پس منعى ندارد كه اين امر همان مسئله غدير باشد، چنانكه روايات مذكور در اين كتاب و غير آن همين امر را تأييد مى ‏كند.


طبرى در سبب نزول آيه نيز به نقل از قرظى آورده كه پيامبرصلى الله عليه وآله هر وقت به منزلى فرود مى ‏آمد، اصحاب آن حضرت درخت سايه ‏دارى را انتخاب مى‏ كردند كه حضرتش به هنگام خواب نيم ‏روز در زير آن درخت بياسايد.


طبرى در سبب نزول آيه نيز به نقل از قرظى آورده كه پيامبرصلى الله عليه وآله هر وقت به منزلى فرود مى‏آمد، اصحاب آن حضرت درخت سايه‏دارى را انتخاب مى‏كردند كه حضرتش به هنگام خواب نيم‏روز در زير آن درخت بياسايد.