حارث بن نعمان فهری: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۲۷: خط ۱۲۷:
<big>مطرح كردن «تُراب اقدام» بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پست‏ ترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزش ‏ترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان [[تبرک]] جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مى‏ گيرد. در اين حديث هم مى ‏بينيم [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] با تأكيد بر جمله «زير پاى تو» بر اين عظمت تأكيد مى ‏فرمايد.</big>'''<big><br />يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ</big>'''
<big>مطرح كردن «تُراب اقدام» بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پست‏ ترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزش ‏ترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان [[تبرک]] جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مى‏ گيرد. در اين حديث هم مى ‏بينيم [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] با تأكيد بر جمله «زير پاى تو» بر اين عظمت تأكيد مى ‏فرمايد.</big>'''<big><br />يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ</big>'''


<big>مطرح شدن«[[بركت]]» بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى على‏ عليه السلام را به عنوان تبرك بر مى‏ داشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مى‏ دانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه «يُقَبِّلُونَهُ» آمده است <ref>كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲</ref>.  يعنى «خاك پاى تو را مى ‏بوسيدند».</big><big><br />در احاديث ديگرى «يَسْتَشْفُونَ بِهِ» ذكر شده <ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸</ref>.  كه به معناى «[[شفا گرفتن]] از خاك پاى على‏ عليه السلام» است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى على ‏عليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مى‏ فرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخَذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ:</big><big><br />اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمى‏ گذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مى‏ برند <ref>بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵</ref> . !! (كنايه از اينكه با آب مخلوط مى‏ كنند و مى‏ خورند) .</big><big><br />جالب‏ تر از همه احاديثى است كه برداشتن خاك پاى على‏ عليه السلام را به عنوان [[تبرکِ]] نسل‏ هاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمود:</big>
<big>مطرح شدن«[[بركت]]» بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى على‏ عليه السلام را به عنوان تبرك بر مى‏ داشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مى‏ دانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه «يُقَبِّلُونَهُ» آمده است <ref>كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲</ref>.  يعنى «خاك پاى تو را مى ‏بوسيدند».</big><big><br />در احاديث ديگرى «يَسْتَشْفُونَ بِهِ» ذكر شده <ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸</ref>.  كه به معناى «[[شفا گرفتن]] از خاك پاى على‏ عليه السلام» است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى على ‏عليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مى‏ فرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخَذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ:</big><big><br />اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمى‏ گذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مى‏ برند <ref>بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵</ref> . !! (كنايه از اينكه با آب مخلوط مى‏ كنند و مى‏ خورند) .</big><big><br />جالب‏ تر از همه احاديثى است كه برداشتن [[خاك پاى على‏ عليه السلام]] را به عنوان [[تبرکِ]] نسل‏ هاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمود:</big><big><br />لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً:</big>
 
<big><br />لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً:</big>


<big>اگر نبود كه مى‏ ترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود [[بركت]] قرار دهد، درباره تو سخنى مى‏ گفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹.</ref></big>'''<big><br />از خاك پا تا خاك قبرش</big>'''
<big>اگر نبود كه مى‏ ترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود [[بركت]] قرار دهد، درباره تو سخنى مى‏ گفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹.</ref></big>'''<big><br />از خاك پا تا خاك قبرش</big>'''


<big>جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان -  با آن همه فضايل كه درباره [[حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام]] شنيده بودند -  ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به [[عظمت علوى]] نمى‏ نگريستند.</big><big><br />خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مى‏ كنيم كه در سايه احاديث ائمه‏ عليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلب‏ ها به [[بركت]] آنها پيدا كرده‏ اند، [[شيعيان]] چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز [[حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] يا يكى از ائمه تا امام زمان ‏عليهم السلام در ميان مردم حضور مى‏ يافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مى‏ داشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمودند شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مى‏ شدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سرمه چشمان خود مى ‏نمودند.</big><big><br />نمونه بارز آن [[تبرک]] به غبار [[حرم‏ هاى شريفه]] است، بلكه در زيارات به صراحت مى‏ گوييم:«وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ» : «خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد» . از همه بالاتر [[تربت حسينى]] است كه در طول قرن ‏ها خاكى را كه نه جاى پاى امام حسين ‏عليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر [[عاشورايى]] دارد [[شيعيان]] آن را تا اقصى نقاط جهان براى [[تبرک]] مى‏ برند.</big>
<big>جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان -  با آن همه فضايل كه درباره [[حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام]] شنيده بودند -  ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به [[عظمت علوى]] نمى‏ نگريستند.</big><big><br />خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مى‏ كنيم كه در سايه احاديث ائمه‏ عليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلب‏ ها به [[بركت]] آنها پيدا كرده‏ اند، [[شيعيان]] چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز [[حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] يا يكى از ائمه تا امام زمان ‏عليهم السلام در ميان مردم حضور مى‏ يافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مى‏ داشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمودند شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مى‏ شدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سرمه چشمان خود مى ‏نمودند.</big><big><br />نمونه بارز آن [[تبرک]] به غبار [[حرم‏ هاى شريفه]] است، بلكه در زيارات به صراحت مى‏ گوييم:«وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ» : «خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد» . از همه بالاتر [[تربت حسينى]] است كه در طول قرن ‏ها خاكى را كه نه جاى پاى امام حسين ‏عليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر [[عاشورايى]] دارد [[شيعيان]] آن را تا اقصى نقاط جهان براى [[تبرک]] مى‏ برند.</big>'''<big><br />پاسخ به دو اشكال تراشى :</big>'''


'''<big><br />پاسخ به دو اشكال تراشى :</big>'''
<big>آنچه در اين حديث آمده در طول تاريخ درباره [[اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] مطرح بوده است، كه عده ‏اى درباره حضرت [[افراط]] و [[غلو]] مى‏ كردند و نسبت خدايى به آن حضرت مى ‏دادند و عده ‏اى ديگر تفريط مى‏ كردند و به آن حضرت ناسزا مى‏ گفتند. در دو فراز از اين حديث، به هر دو گروه پاسخ داده شده است.</big>'''<big><br />پاسخ به غاليان</big>'''


<big>آنچه در اين حديث آمده در طول تاريخ درباره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مطرح بوده است، كه عده ‏اى درباره حضرت افراط و غلو مى‏ كردند و نسبت خدايى به آن حضرت مى ‏دادند و عده ‏اى ديگر تفريط مى‏ كردند و به آن حضرت ناسزا مى‏ گفتند. در دو فراز از اين حديث، به هر دو گروه پاسخ داده شده است.</big>
<big>در ادامه آيه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ ...» خداوند تعجب عده‏ اى را اين گونه پاسخ مى ‏دهد: «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ ... وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ» . منظور از اين آيه آن است كه وقتى خدا بخواهد به بنده‏ اى تفضّل كند به بالاترين مقامات او را مى ‏رساند، و اين تعجبى ندارد تا آنجا حتى اگر خدا بخواهد از همين مردم عده ‏اى را [[ملائكه]] قرار دهد.</big>'''<big><br />پاسخ به منكران</big>'''


'''<big><br />پاسخ به غاليان</big>'''
<big>در همين ماجرا وقتى عده ‏اى از [[منافقين]] گفتند: «درباره [[على]] زياده ‏روى كرد» ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:</big><big><br />كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان [[بندگان]] [[امتحان]] شده ‏اى هستند كه لياقت خود را در [[مقام]] انقياد نشان داده ‏اند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد [[كمال]] ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مى‏ سپارند چرا كه به آنها اعتماد مى‏ كنند.</big>
 
<big>در ادامه آيه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ ...» خداوند تعجب عده‏ اى را اين گونه پاسخ مى ‏دهد: «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ ... وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ» . منظور از اين آيه آن است كه وقتى خدا بخواهد به بنده‏ اى تفضّل كند به بالاترين مقامات او را مى ‏رساند، و اين تعجبى ندارد تا آنجا حتى اگر خدا بخواهد از همين مردم عده ‏اى را ملائكه قرار دهد.</big>
 
'''<big><br />پاسخ به منكران</big>'''
 
<big>در همين ماجرا وقتى عده ‏اى از منافقين گفتند: «درباره على زياده ‏روى كرد» ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:</big>
 
<big><br />كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان بندگان امتحان شده ‏اى هستند كه لياقت خود را در مقام انقياد نشان داده ‏اند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد كمال ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مى‏ سپارند چرا كه به آنها اعتماد مى‏ كنند.</big>


== <big> '''اعتراض حارث دليل بر ولايت'''<ref>اسرار غدير: ص  ۱۱۹ - ۱۱۶</ref></big> ==
== <big> '''اعتراض حارث دليل بر ولايت'''<ref>اسرار غدير: ص  ۱۱۹ - ۱۱۶</ref></big> ==
<big> </big>
<big>جا دارد كسى بگويد: اينكه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[حارث فهرى]] و چند نفر ديگر پس از خطبه غدير پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان [[صاحب اختيارى]] بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين [[جسارت]] نسبت به [[ساحت مقدس]] آن حضرت شدند، وگرنه همه مى‏ دانند كه تمام گفته‏ هاى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» <ref>نجم /  ۳</ref>.  چيزى جز [[وحى]] و [[كلام خداوند]] نيست.</big><big><br />در واقع داستان [[حارث فهرى]] نوعى [[مباهله]] در مورد مرددين در معناى «[[مولا]]» بود. او صريحاً سؤال خود را بر اين متمركز كرد كه آيا منظور از «[[مولا]]» اين است كه [[على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] [[صاحب اختيار]] ما خواهد بود؟ در اين مباهله خداوند فوراً [[حق]] را نشان داد و عذابى بر سر [[حارث]] فرستاد و او را هلاك كرد تا معناى «[[مولا]]» به معناى «[[اولى بنفس]]» ثابت شود.</big>
 
<big>جا دارد كسى بگويد: اينكه ابوبكر و عمر و حارث فهرى و چند نفر ديگر پس از خطبه غدير پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان صاحب اختيارى بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين جسارت نسبت به ساحت مقدس آن حضرت شدند، وگرنه همه مى‏ دانند كه تمام گفته‏ هاى پيامبر صلى الله عليه وآله طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» <ref>نجم /  ۳</ref>.  چيزى جز وحى و كلام خداوند نيست.</big>
 
<big><br />در واقع داستان حارث فهرى نوعى مباهله در مورد مرددين در معناى «مولى» بود. او صريحاً سؤال خود را بر اين متمركز كرد كه آيا منظور از «مولى» اين است كه على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام صاحب اختيار ما خواهد بود؟ در اين مباهله خداوند فوراً حق را نشان داد و عذابى بر سر حارث فرستاد و او را هلاك كرد تا معناى «مولى» به معناى «اولى بنفس» ثابت شود.</big>


== '''<big> اعتراض حارث در غدير <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۲۵. اسرار غدير: ص ۸۲  ۶۰ . واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۹ ۱۴۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۳۴  - ۲۹</ref>.</big>''' ==
== '''<big> اعتراض حارث در غدير <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۲۵. اسرار غدير: ص ۸۲  ۶۰ . واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۹ ۱۴۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۳۴  - ۲۹</ref>.</big>''' ==


<big>اصل [[واقعه غدير]] يك [[اتمام حجت الهى]] بر بشريت و ادامه [[اتمام حجت]]‏ هاى [[خداوند]] با ارسال پ[[يامبران‏ عليهم السلام]] بود. پس از [[غدير]] نيز پروردگار قادر متعال -  به عنوان مهر تأييد و [[امضاى ربوبى]] -  در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچ كس هيچ عذرى درباره [[اعتقاد به غدير]] و [[ابلاغ]] آن به نسل ‏هاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با [[غدير]] شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است.</big><big><br />از جمله ماجراى [[حارث فهرى]] بود؛ واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، [[امضاى الهى]] را بر خط پايان [[غدير]] ثبت كرد جريان «[[حارث فهرى]]» بود.</big><big><br />پس از پايان [[خطبه غدير]]، عصر روز بيستم ذى‏ الحجة روز سوم [[غدير]] و ساعات پايانى برنامه سه روزه بود. از يك سو صد و بيست هزار نفر مرد و زن [[حاضر در غدير]] بدون استثنا با [[نبوت|مقام نبوت]] و سپس با [[مقام ولايت]] [[بيعت]] كرده بودند. از سوى ديگر [[غيظ]] [[منافقين]] به درجه اعلا رسيده و آماده انفجار بود. در چنين شرايطى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فضيلت بلندى از مناقب [[حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام]] بر زبان جارى فرمودند و همين جرقه‏ اى بر دل [[منافقين]] شد كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.</big><big><br />در طول اين سه روز [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] در هر مناسبتى [[فضايل و مناقب اميرالمؤمنين]] و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى‏ فرمودند. در آن لحظات عده ‏اى از [[اصحاب]] خدمت حضرت جمع بودند كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[مغيره]] و عده ‏اى ديگر از [[منافقين]] نيز در ميان آنان بودند، و [[حارث فهرى]] از بين آنها آمادگى بيشترى براى [[جسارت]] داشت و در واقع زبان [[منافقين]] به حساب مى ‏آمد. او در آخرين ساعات روز سوم، به همراه [[دوازده نفر]] از اصحابش نزد [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آمدند و او از طرف بقيه گفت:</big><big><br />اى [[محمد]] سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از [[جانب]] پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا [[نماز]] و [[زكات]] و [[حج]] و [[جهاد]] را از [[جانب]] پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين [[على بن ابى ‏طالب]] كه گفتى: «[[مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ]]...» از [[جانب پروردگار]] گفتى يا از پيش خود گفتى؟</big><big><br />حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: [[خداوند]] به من [[وحى]] كرده است، و واسطه بين من و خدا [[جبرئيل]] است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى‏ كنم.</big>


<big>  اصل واقعه غدير يك اتمام حجت الهى بر بشريت و ادامه اتمام حجت‏ هاى خداوند با ارسال پيامبران‏ عليهم السلام بود. پس از غدير نيز پروردگار قادر متعال -  به عنوان مهر تأييد و امضاى  ربوبى -  در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچ كس هيچ عذرى درباره اعتقاد به غدير و ابلاغ آن به نسل ‏هاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با غدير شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است.</big>
<big>[[حارث]] گفت: «خدايا، اگر آنچه [[محمد]] مى‏ گويد حق و از جانب توست [[سنگى از آسمان]] بر ما ببار يا [[عذاب]] دردناکی بر ما بفرست» . و به روايتى: «خدايا، اگر [[محمد]] در آنچه مى‏ گويد صادق و راستگو است [[شعله ‏اى از آتش]] بر ما بفرست»!!</big><big><br />همين كه سخن [[حارث]] تمام شد و به راه افتاد، خداوند س[[نگى از آسمان]] بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاک كرد. در روايت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و [[صاعقه]] ‏اى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن [[دوازده نفر]] را سوزانيد.</big><big><br />بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...» ، يعنى «درخواست كننده‏ اى [[عذاب]] واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند» . [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى. <ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹  ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.</ref> لازم به تذكر است كه نام «[[حارث فهرى]]»در روايات به اسم‏ هاى مختلف آمده است كه احتمالاً بعضى از نام‏ ها مربوط به [[دوازده نفر]] همراهان او باشد.</big><big><br />با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «[[غدير]]» از منبع [[وحى]] سرچشمه گرفته و يك [[فرمان الهى]] است.</big><big><br />از سوى ديگر، تعيين تكليف براى همه [[منافقان]] آن روز و طول [[تاريخ]] شد كه همچون [[حارث فهرى]] فكر مى‏ كنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند و بعد از آنكه مى‏ دانند [[ولايت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] از طرف خداست صريحاً مى‏ گويند ما تحمل آن را نداريم!! اين پاسخ دندان شكن و فورى خداوند ثابت كرد كه هر كس [[ولايت على ‏عليه السلام]] را نپذيرد، خدا و رسول را قبول ندارد و [[كافر]] است.</big>
 
<big><br />از جمله ماجراى حارث فهرى بود؛ واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، امضاى الهى را بر خط پايان غدير ثبت كرد جريان «حارث فهرى» بود.</big>
 
<big><br />پس از پايان خطبه غدير، عصر روز بيستم ذى‏ الحجة روز سوم غدير و ساعات پايانى برنامه سه روزه بود. از يك سو صد و بيست هزار نفر مرد و زن حاضر در غدير بدون استثنا با مقام نبوت و سپس با مقام ولايت بيعت كرده بودند. از سوى ديگر غيظ منافقين به درجه اعلا رسيده و آماده انفجار بود. در چنين شرايطى پيامبر صلى الله عليه وآله فضيلت بلندى از مناقب على‏ عليه السلام بر زبان جارى فرمود و همين جرقه‏ اى بر دل منافقين شد كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.</big>
 
<big><br />در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى‏ فرمود. در آن لحظات عده ‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و عمر و مغيره و عده ‏اى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند، و حارث فهرى از بين آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى ‏آمد. او در آخرين ساعات روز سوم، به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند و او از طرف بقيه گفت:</big>
 
<big><br />اى محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از جانب پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين على بن ابى ‏طالب كه گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» از جانب پروردگار گفتى يا از پيش خود گفتى؟</big>
 
<big><br />حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: خداوند به من وحى كرده است، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى‏ كنم.</big>
 
<big>حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مى‏گويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست» . و به روايتى: «خدايا، اگر محمد در آنچه مى‏گويد صادق و راستگو است شعله‏اى از آتش بر ما بفرست»!!</big>
 
<big><br />همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاك كرد. در روايت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و صاعقه ‏اى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن دوازده نفر را سوزانيد.</big>
 
<big><br />بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...» ، يعنى «درخواست كننده‏ اى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند» . پيامبر صلى الله عليه وآله به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى. <ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹  ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.</ref> لازم به تذكر است كه نام «حارث فهرى»در روايات به اسم‏ هاى مختلف آمده است كه احتمالاً بعضى از نام‏ ها مربوط به دوازده نفر همراهان او باشد.</big>  
 
<big><br />با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحى سرچشمه گرفته و يك فرمان الهى است.</big>
 
<big><br />از سوى ديگر، تعيين تكليف براى همه منافقان آن روز و طول تاريخ شد كه همچون حارث فهرى فكر مى‏ كنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند و بعد از آنكه مى‏ دانند ولايت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از طرف خداست صريحاً مى‏ گويند ما تحمل آن را نداريم!! اين پاسخ دندان شكن و فورى خداوند ثابت كرد كه هر كس ولايت على ‏عليه السلام را نپذيرد، خدا و رسول را قبول ندارد و كافر است.</big>


<big><br /></big>
<big><br /></big>