۲۱٬۹۷۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۲: | خط ۱۲: | ||
شِهاب الدين قَسطَلانى مى گويد: يكى از معانى «مَولى» پادشاه است، زيرا او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى گيرد.<ref>ارشاد السارى: ج ۷ ص ۷۷.</ref> | شِهاب الدين قَسطَلانى مى گويد: يكى از معانى «مَولى» پادشاه است، زيرا او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى گيرد.<ref>ارشاد السارى: ج ۷ ص ۷۷.</ref> | ||
بنابراين به پادشاه «مَولى» گفته مى شود، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى گيرد. پس قطعاً «مَولى» به معناى ولىّ امر و متولّى امر نيز به كار مى رود. افزون بر اينها، اين معنى به روشنى از سخنان لغويان به دست مى آيد. جوهرى مى نويسد: مَلَكوت از ريشه مُلک است، مانند رَهَبوت از ريشه رَهبَة؛ مى گويند: مَلَكوت عِراق از آن او است. مَلْكُوَه - بر وزن تَرْقُوَه - عراق نيز گفته مى شود. معناى اين واژه پادشاهى و عزّت است. پس او مليک و مَلِک و مَلْک است، مثل فَخِذ و فَخْذ. گويا مَلْک مخفّف مَلِک و مَلِک مقصورِ مالک يا مليک است. جمع مَلِک و مَلْک، ملوک و املاک است. اسم اين مصدر مُلک و اسم مكان آن مملكت است. تَمَلَّكَهُ يعنى به زور آن را مالک شد. و «مليک النحل» ملكه زنبورهاى عسل است.<ref>الصحاح: «ملک».</ref> | بنابراين به پادشاه «مَولى» گفته مى شود، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى گيرد. پس قطعاً «مَولى» به معناى ولىّ امر و متولّى امر نيز به كار مى رود. افزون بر اينها، اين معنى به روشنى از سخنان لغويان به دست مى آيد. جوهرى مى نويسد: | ||
مَلَكوت از ريشه مُلک است، مانند رَهَبوت از ريشه رَهبَة؛ مى گويند: مَلَكوت عِراق از آن او است. مَلْكُوَه - بر وزن تَرْقُوَه - عراق نيز گفته مى شود. معناى اين واژه پادشاهى و عزّت است. پس او مليک و مَلِک و مَلْک است، مثل فَخِذ و فَخْذ. گويا مَلْک مخفّف مَلِک و مَلِک مقصورِ مالک يا مليک است. | |||
جمع مَلِک و مَلْک، ملوک و املاک است. اسم اين مصدر مُلک و اسم مكان آن مملكت است. تَمَلَّكَهُ يعنى به زور آن را مالک شد. و «مليک النحل» ملكه زنبورهاى عسل است.<ref>الصحاح: «ملک».</ref> | |||
همچنين لغويانى كه لغات عربى را به فارسی [[ترجمه]] كرده اند، مانند صاحب «صراح اللغة» و «منتهى الأرب فى لغات العرب» واژه «ملک» را به شاه و پادشاه ترجمه كرده اند. | همچنين لغويانى كه لغات عربى را به فارسی [[ترجمه]] كرده اند، مانند صاحب «صراح اللغة» و «منتهى الأرب فى لغات العرب» واژه «ملک» را به شاه و پادشاه ترجمه كرده اند. | ||
خط ۲۲: | خط ۲۶: | ||
موالى اولياى پدر و برادر و پسر و غير آنان از خويشاوندان پدرى هستند. قاضى اسماعيل نيز در «الأحكام» اين سخن را از طريق محمد بن ثور از مَعمَر نقل كرده است. ابوعبيده گويد: «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالِىَ» يعنى اوليا و ورثه. «و كسانى كه با آنان پيمان بسته ايد» پس «مَولى» در معناى ابن عمّ و... به كار مى رود. | موالى اولياى پدر و برادر و پسر و غير آنان از خويشاوندان پدرى هستند. قاضى اسماعيل نيز در «الأحكام» اين سخن را از طريق محمد بن ثور از مَعمَر نقل كرده است. ابوعبيده گويد: «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالِىَ» يعنى اوليا و ورثه. «و كسانى كه با آنان پيمان بسته ايد» پس «مَولى» در معناى ابن عمّ و... به كار مى رود. | ||
و سخنش را تا آنجا كه بخارى آورده ادامه داده است. وى در مولايى كه به معناى پسر عمو است اين شعر را شاهد آورده است: «مَهلاً بَنى عَمِّنا مَهلاً مَوالينا» . از ديگر معانى «مَولى» كه ابوعبيده آنها را ذكر نكرده ولى ديگر لغويان آنها را ذكر كرده اند اين است: محبّ، پناه دهنده، ياور، داماد، تابع و ولىّ.<ref>فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۸ ص ۱۹۹.</ref> | و سخنش را تا آنجا كه بخارى آورده ادامه داده است. وى در مولايى كه به معناى پسر عمو است اين شعر را شاهد آورده است: | ||
«مَهلاً بَنى عَمِّنا مَهلاً مَوالينا» . از ديگر معانى «مَولى» كه ابوعبيده آنها را ذكر نكرده ولى ديگر لغويان آنها را ذكر كرده اند اين است: محبّ، پناه دهنده، ياور، داماد، تابع و ولىّ.<ref>فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۸ ص ۱۹۹.</ref> | |||
همچنين ابن حجر آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ» را از لغويان نقل كرده است. | همچنين ابن حجر آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ» را از لغويان نقل كرده است. |