پیشگویی پیامبر در مورد ناکثین و مارقین و قاسطین
اِنَّهُ خَلیفَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ اَمیرُالْمُؤْمِنینَ وَ الْاِمامُ الْهادی مِنَ اللَّهِ، وَ قاتِلُ النّاکِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَ الْمارِقینَ بِاَمْرِ اللَّهِ
همانا او جانشین رسول خدا، امیرمؤمنان و پیشوای هدایتگر از طرف خداوند است. او به فرمان خداوند با پیمان شکنان و روی گردانان از حق و خارج شدگان از دین پیکار نماید.
پیامبر صلی الله علیه واله در این فراز به عنوان تأکید فراز قبل در خصوصیات و ویژگیهای خلیفهٔ پیامبر صلی الله علیه واله فراز اَلْمُحارِبُ لِاعْدائِهِ را شرح داده و جنگیدن امیرالمؤمنین علیه السلام را با ناکثین و قاسطین و مارقین پیشبینی میکنند. یکی از پیشبینیهای مهم پیامبر صلی الله علیه واله در خطبهٔ غدیر پیدایش گروههای ناکثین، قاسطین و مارقین است که آنها با امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت کرده و آن حضرت با همهٔ آنها جنگیدند.
در اینجا ابتدا معنای لغوی این سه واژه را مورد بررسی قرار داده و سپس دو حدیث از امام صادق علیه السلام ذکر نموده و سپس در ادامه جنگ جمل که مقابله با گروه ناکثین و جنگ صفین که مقابله با گروه قاسطین و همچنین جنگ نهروان که مقابله با گروه مارقین است را به تفصیل مورد بررسی قرار میدهیم: ناکثان، قاسطان و مارقان چه کسانی هستند؟ ابتداء معنای لغوی آن را بررسی میکنیم:
«ناکث» از ریشهٔ نَکَث است که در معنای لغوی آن آمده است: نکث العهد نبذه؛ یعنی عهد را شکست و به دور افکند.[۱]
«قاسط» از ریشهٔ قسط بوده که هم به معنای عدل و هم به معنای جور و انحراف از عدل به کار میرود، یعنی از (افعال متضادّ) است، در عبارت مورد نظر معنای دوم اراده شده که منظور، عدول از حقّ است.[۲]
«مارق» از ریشهٔ مروق است که به معنی خروج و بیرون رفتن تیر از هدف آمده است، مروق از دین خروج از حدود مرزبندی شدهٔ دین است.[۳]
با توجّه به معنای لغوی، معنای هر یک از این سه گروه و مصداق آنها را از زبان خود پیامبر صلی الله علیه واله بشنویم:
حدیث اول: امام صادق علیه السلام فرمودند: پیامبرخدا صلی الله علیه واله روزی به امّ سلمه رضی اللَّه عنها فرمودند: … ای ام سلمه! از من بشنو و گواهی ده که این علیّ بن أبیطالب علیه السلام وصیّ و جانشین بعد از من و در هم کوبندهٔ دشمنان من، و حامی و حافظ شرف حوض من است. ای امّ سلمه! گفتار مرا بشنو و گواهم باش که این علیّ بن أبیطالب علیه السلام سالار مسلمانان، و امام تقوا پیشگان، و رهبر دست و روسپیدان، و کشنده «ناکثین» (پیمانشکنهای جنگ جمل) و «مارقین» (خوارج نهروان که از مرز دین پا فراتر نهادند) و «قاسطین» (بازگشتگان از حقّ در صفین) است.
امّ سلمه گوید: عرض کردم: ای پیامبر خدا! «ناکثان» چه أفرادی هستند؟ فرمود: آنان که در مدینه با وی بیعت نمایند، و در بصره آن را بشکنند. عرض کردم: «قاسطین» چه کسانی هستند؟ فرمود: معاویه و همدستان او از مردم دمشق. بعد عرض کردم «مارقین» کیانند؟ فرمود: اشخاصی که در نهروان صفآرائی نمایند.[۴]
پیامبر صلی الله علیه واله در خطبهٔ غدیر این خبر غیبی را به مردم میدهند که علی علیه السلام قاتل و کشندهٔ ناکثین، قاسطین و مارقین است.
حدیث دوم: حضرت صادق علیه السلام در شأن نزول آیهٔ کریمه:
وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أمْرِ اللَّه …
؛ و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید، و اگر [باز] یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد، با آن [طایفهای] که تعدّی میکند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد».[۵]
میفرمایند: تأویل این آیه در جنگ بصره ظاهر شد. و أهل بصره کسانی بودند که نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام ظلم نموده و بر ایشان سرکشی کردند، از این نظر جنگ با آنها لازم و واجب بود تا آنکه برگردند و فرمان خدا را گردن نهند. و اگر برنگشتند، به موجب آیهٔ شریفه بر امیر مؤمنان علیه السلام لازم بود که دست از جنگ با آنها برندارد تا آنها از تصمیم خود منصرف شوند و امر خدا را فرمان برند، دلیل این کار هم این بود که آنها در مدینه با اختیار و بدون هیچ اجباری با حضرت بیعت نمودند، پس آنها گروه ظالم (فئه باغیه) هستند، همچنانکه خداوند متعال در این آیه بدان اشاره میکند. پس بر امیرمؤمنان علیه السلام لازم بود که چون بر آنها ظفر یافت در میانشان به عدالت و انصاف رفتار کند، همچنانکه پیغمبر خدا صلی الله علیه واله نسبت به اهل مکّه رفتار نمود و بر آنها منّت نهاد و از تقصیرشان درگذشت، عیناً عمل رسول خدا صلی الله علیه واله را تکرار کرد.
آری رفتار امیرمؤمنان علیه السلام با اصحاب جمل در بصره همانند رفتار رسول خدا صلی الله علیه واله با مردم و مشرکین قریش در فتح مکه بود، که پیغمبر صلی الله علیه واله فرمود: هر کس سلاح جنگ را از خود دور نماید، یعنی اسلحه را زمین گذارد (و خلع سلاح شود)، و نیز هر کس به خانهٔ خدا پناهنده شود و در مسجد الحرام باشد در امان است. و امیرمؤمنان علیه السلام هم پس از فتح بصره دستور داد هر کس خلع سلاح شود یا به خانه رود و بیرون نیاید در امان است و فرمود هر کس فرار کند به دنبالش نروید و مجروحی از آنان را هم نکشید، و زن و فرزندانشان را هم اسیر نکنید.[۶]
آری امیرالمؤمنین علی علیه السلام بعد از رسول خدا صلی الله علیه واله تنها و تنها مظهر حقّ و حقیقت است و هر عملی انجام دهد، همان فعل رسول خدا صلی الله علیه واله است، او مدار و محور حقّ است و همه باید بر محور او بچرخند، اما افسوس جاهلان و گمراهان زمان دائم از حقّ گریزان و فراریاند و نمیخواهند حقّ را بپذیرند، چنانچه آیهٔ کریمه فرمود:
... وَ إِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُون
؛ و همانا عده ای از آنها حقّ را پنهان میکنند، در حالی که خوب از آن با خبرند.[۷]
امیرالمؤمنین علی علیه السلام وقتی عدهای حقّ ستیز را در مقابل خود میبینند، همانطور که رسول خدا صلی الله علیه واله پیشگویی فرمودند به نبرد با آنان میرود و هیچ ترس و واهمه ای از آنها ندارد. در کلمات و خطابات خود با صراحت و شجاعت تمام حقّانیّت خویش و بطلان مخالفان را اعلام میکند.
ابنعباس میگوید: به هنگام عزیمت به شهر بصره، جهت جنگ با ناکثین در سرزمین «ذی قار»[۸]خدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام رفتم که در حال پینه زدن کفش خویش بود (خاصف النعل: توجه شود که چه زیبا فرمایش رسول خدا صلی الله علیه واله در حقّ علی علیه السلام تحقق پیدا کرد، آن زمانی که دفعهٔ اول به اصحاب خبر از قتال با ناکثین و غیره دادند، در آن زمان آقا مشغول به پینهدوزی کفش بودند و حال که آقا میخواهند به جنگ بروند، ایشان خاصف النعل هستند). تا مرا دید، فرمود: قیمت این کفش چقدر است؟ گفتم بهایی ندارد. فرمود: وَ اللَّهِ لَهِیَ أحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِکُمْ إِلَّا أنْ أقِیمَ حَقّاً أوْ أدْفَعَ بَاطِلاً؛ به خدا سوگند! همین کفش بیارزش نزد من از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر اینکه حقّی را با آن به پا دارم، یا باطلی را دفع نمایم.
آنگاه از خیمه بیرون آمد و برای مردم چنین خطبه خواند: همانا خداوند هنگامی محمد صلی الله علیه واله را مبعوث فرمود که هیچکس از عرب، کتاب آسمانی نداشت، و ادّعای پیامبری نمیکرد. پیامبر صلی الله علیه واله مردم جاهلی را تا به جایگاه کرامت انسانی پیش برد و به رستگاری رساند، که سر نیزههایشان کندی نپذیرفت و پیروز شدند و جامعهٔ آنان استحکام گرفت.أمَا وَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُ لَفِی سَاقَتِهَا حَتَّی [وَلَّتْ] تَوَلَّتْ بِحَذَافِیرِهَا مَا [ضَعُفْتُ] عَجَزْتُ وَ لَا جَبُنْتُ وَ إِنَّ مَسِیرِی هَذَا لِمِثْلِهَا فَلَأنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّی یَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِه؛ به خدا سوگند! همانا من از پیشتازان لشکر اسلام بودم تا آنجا که صفوف کفر و شرک تار و مار شد. هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم، هماکنون نیز همان راه را میروم، پرده باطل را میشکافم تا حق را از پهلوی آن بیرون آورم.[۹]
فاورق أعظم علیه السلام در زمان خروج برای جنگ جمل، اعلام میکند که باطل را هر کجا باشد، از حقّ، جدا میکند:... وَ ایْمُ اللَّهِ لَأبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّی أخْرِجَ الْحَقَ مِنْ خَاصِرَتِه…؛ به خدا سوگند من باطل را میشکافم تا آن که حق را از پهلوی آن بیرون بیاورم.[۱۰]
بعد از پایان جنگ هم فرمودند: ای مردم! من خدای را بر نعمتهایش میستایم، طلحه و زبیر کشته شدند و عایشه گریخت و به خدا سوگند! اگر عایشه حق را جستجو میکرد و باطل را خوار و زبون میداشت، او را در خانهٔ خود مسکن و مأوی میبود. و خداوند بر او جهاد را واجب نکرده است و نخستین خطای او گام برداشتن به زیان خودش بود. و به خدا سوگند هرگز بر این قوم شومتر از ناقهٔ حجر نمیبود و دشمن شما از آنچه خداوند انجام داد بر کینه خود افزوده است و شیطان هم بر سرکشی و طغیان ایشان افزوده است و آنان در حالی که بر باطل بودند آمدند و در حالی که ستمگر بودند برگشتند. همانا برادران مؤمن شما در راه خدا جهاد کردند و ایمان آوردند و امید به آمرزش خدا دارند و به هر حال ما برحقّیم و آنان بر باطلند و خداوند ما و ایشان را روز رستاخیز جمع خواهد کرد و از خداوند برای خود و شما آمرزش میخواهم.»[۱۱]
در جنگ صفین هم حقّ جویی خود را اعلام فرمودند: و گمان نکنید که شنیدن سخن حق بر من سنگین است، و نپندارید که تعظیم نا به جای خود را از شما درخواست دارم، زیرا آن که اگر سخن حق به او گفته شود، یا عدالت به او پیشنهاد گردد بر او سنگین آید، عمل به حق و عدل بر او دشوارتر است.[۱۲]
بعد از پایان جنگ جمل، صفین و نهروان امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بالای منبر فرمودند: ای مردم! این من بودم که چشم فتنه را درآوردم و کسی را جز من جرات چنین کاری نبود. به خدا سوگند! اگر من در میان شما نبودم کسی نبود که بتواند با اهل جمل و صفّین و نهروان بجنگد. من در روز قیامت جزا دهنده (و معیار جزای) مردم و تقسیم کنندهٔ خدا بین أهل بهشت و جهنم هستم. من صدیق بزرگ و فاروقی هستم که بین حقّ و باطل فرق میگذارد.[۱۳]
و در خطبهٔ قاصعه امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: هان! بدانید که شما رشته- پیوند با- اسلام را گسستید، و حدود آن را شکستید، و احکام آن را میراندید. بدانید که خدا مرا فرموده است با تجاوزکاران و پیمان گسلان، و تبهکاران در زمین پیکار کنم. امّا با پیمان شکنان جنگیدم و با منحران از حقّ به پیکار رفتم، و بیرون شدگان از دین را زبون ساختم. امّا شیطان ردهه (که یکی از روسای خوارج و معروف به ذوالثدیة بود)، به جای من، صدای بانگی کار او را یکسره کرد، که من آوای طپیدن دل و لرزه سینه او را شنیدم. و تنها اندکی از تجاوزکاران مانده، و اگر خدا مرا رخصت دهد، بر آنها هم میتازم و آنان را برمیاندازم، جز تنی چند که در گوشه و کنار شهرها به ندرت یافت میشوند.»[۱۴]
وقعهٔ جمل (جنگ با ناکثین) پیمان شکنان
نبرد با ناکثین یا اصحاب جمل که در رأس آنان عایشه و طلحه و زبیر بودند اول جنگی است که در زمان خلافت و زمامداری حضرت علی علیه السلام برپا شد. کلمهٔ «ناکثین» جمع «ناکث» است و «ناکث» اسم فاعل و از «النکث» به سکون کاف مشتق است. «نکث» در لغت عرب به معنای «نقض و شکستن عهد است و اصل آن از آیهٔ شریفه است که میفرماید:
... فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ …
؛[۱۵]و هر که بیعت را بشکند، به زیان خود شکسته است.
و بعضی گفتهاند: «نکث» در اصل لغت به معنای عزل است و استعمالش در نقضِ عهد بر سبیل استعاره مجاز است. باری، تردیدی نیست که مقصود از ناکثین در لسان شریعت عهد شکنان اند، یعنی آنان که عهدی بسته بودند شکستند که قرآن این دسته را مذمت فرموده و رسول را مأمور به جنگ آنان فرموده است، چنانکه میفرماید:
أ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ…
[۱۶]آیا مردمی که سوگند خود را شکستند و آهنگ اخراج رسول کردند نمیجنگید؟
وَ إِنْ نَکَثُوا أیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فی دینِکُمْ فَقاتِلُوا أئِمَّةَ الْکُفْرِ…
[۱۷]اگر پس از پیمان بستن سوگند خود شکستند و بر دین شما طعنه زدند، پس با سرکردگان کفر به قتال برخیزید.
فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ یَنْکُثُون
[۱۸]چون عذاب را از آنها برداشتیم پیمان خود شکستند.
بر همین اساس حضرت علی علیه السلام مأمور به جنگ با ناکثین بود، چه آنان نکث بیعت نمودند و علاوه بر این شمشیر بر روی علی علیه السلام کشیدند و میخواستند آن حضرت را به قتل برسانند.
وقعهٔ جمل یا جنگ با ناکثین را در قسمتهای ذیل مورد بررسی قرار میدهیم:
الف: قتل عثمان و بیعت مردم با امیرالمؤمنین علیه السلام؛ ب: نقض بیعت، ج: لشکر کشی عایشه؛ د: نخستین اخگرهای فتنه؛ هـ: سپاهیان علی علیه السلام؛ و: آغاز نبرد؛ ز: سرانجام کار.
الف: قتل عثمان و بیعت مردم با امیرالمؤمنین علیه السلام
عثمان در روز جمعه هجده ذی الحجه ۳۵ هجری در خانه اش به قتل رسید، سن او هنگام قتل از ۸۱ الی ۸۶ سال نوشتهاند. چون عثمان کشته شد مردم از حضرت علی علیه السلام خواستند تا خلافت را قبول کند ولی حضرتش به دلایلی قبول نمیفرمود. ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ»[۱۹]میگوید: وقتی عثمان کشته شد اصحاب رسول اللّه صلی الله علیه واله از مهاجر و انصار که در میان آنان طلحه و زبیر هم بودند خدمت علی علیه السلام رسیدند و گفتند: برای مردم امام لازم است و چارهای نیست؛ زیرا مردم بدون حاکم نمیتوانند باشند و شما برای خلافت از همه سزاوارتر هستید.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: احتیاجی به حکومت و امارت بر شما ندارم. پس هر کس را شما اختیار میکنید من هم راضی هستم. آنان گفتند: ما غیر از تو کس دیگری را اختیار نمیکنیم و پس از چند مرتبه رفت و برگشت عرض کردند: هیچکس از تو شایستهتر به این امر نیست، چه از نظر سوابق در اسلام و چه از نظر قرابت با رسول خدا صلی الله علیه واله.
حضرت علی علیه السلام فرمود: من اگر برای شما در این حکومت وزیر باشم بهتر است تا اینکه امیر باشم. گفتند: به خدا قسم! از تو دست برنداریم تا با تو بیعت کنیم. حضرت فرمود: حال که چنین است پس بیعت با من نباید در نهان باشد باید به مسجد برویم. برخی از مورخین گفتهاند در خانهای که متعلق به بنی عمرو بن مبذول بود این گفتگو واقع شد، و نه در منزل آن حضرت. بعضی دیگر میگویند: در منزل آن حضرت بود. در هر صورت قضیه بیعت به مسجد محول گردید.
ابن اثیر در ادامهٔ گزارش خود چنین مینگارد: علی علیه السلام وارد مسجد گردید و مردم با آن حضرت بیعت کردند. اول کسی که بیعت کرد طلحه بن عبیدالله بود. چون حبیب بن ذویب این منظره (یعنی بیعت طلحه) را مشاهده کرد گفت: انا لله و انا الیه راجعون. اول کسی که بیعت کرد دستی شل دارد و نشانه بر این که این امر تمام نمیشود. پس از او زبیر بیعت کرد و مردم یکی بعد از دیگری با آن حضرت بیعت کردند، مگر چند نفر از قبیل: سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمرو و حسان بن ثابت و کعب بن مالک و امثال آنان از منافقین. حضرت علی علیه السلام هم آنان را مجبور بر بیعت نفرمود. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه[۲۰] در این باره چنین میفرماید:
مردم از هر سوی هجوم آوردند و چون بال کفتار از هر سو مرا دربر گرفتند تا آنجا که دو انگشت دست من که برای بیعت به کار میرفت زیر دست و پای مردم پایمال گشت و دو پهلویم آزرده گشت. اجتماع مردم در اطراف من شباهت داشت به جایی که گوسفندان بر یکدیگر به سبب تنگی مکان فشار میآورند؛ ولی چون به کار خاستم گروهی پیمان شکستند (اصحاب جمل)، و گروهی از جمع دینداران به بیرون جستند (اصحاب نهروان) و دسته دیگر (معاویه و اتباعش) راه تعدی و ظلم پیمودند.
و در جایی دیگر حضرتش میفرماید:
واگذارید مرا و این امر را از دیگری بخواهید؛ زیرا ما به استقبال حوادث گوناگون و برنامههای استوار و محکم دینی میرویم. دستوراتی که قلوب تودهٔ مردم بر پذیرش آن استوار نیست و عقول آنان برای درک و عمل بدانها آماده نیست. بر روی خورشید اسلام لکه ابر خود نمایی میکند (یعنی جو جامعه اسلامی را ظلمت گرفته است) آنگونه که حق پوشیده شده و باطل روی کار آمده است و از راه مستقیم و عدالت خبری نیست. بلکه چهره حق و حقیقت زشت مینمایاند. بدانید که اگر من دعوت شما را پذیرا گردم به شما میگویم آنچه را که میدانم. آنگاه شما را وادار به آن مینمایم و به سخنان مخالفین و عیب جویان و تهمت زنندگان وقعی نمینهم. اما اگر از من دست بردارید پس من مانند کسی از شما؛ بلکه شنواتر و مطیعتر از همه شما هستم نسبت به کسی که او را امارت دادهاید و من برای شما وزیر باشم بهتر است از آنکه امیر بر شما باشم.[۲۱]
از این کلماتی که از زبان مبارک حضرت علی علیه السلام– در بدو امر- خارج شده است مطلب به خوبی روشن میشود که حضرت را مجبور به قبول کردند، که در غیر این صورت حضرت نمیپذیرفت و سبب را خود حضرت – به طوری که ملاحظه نمودید- ذکر نموده است. حضرت علی علیه السلام به خوبی میدانست که جو جامعه آمادگی و صلاحیت پذیرش حکومت او را ندارد و لکههای ابر (کنایه از بدعتها و انحرافاتی است که در دوران خلفا پیشین) بر عقول مردم سایه افکنده است و جامعه را به سوی انحراف کشانده است آنگونه است که برگشت مردم به صدر اسلام مشکل، و بلکه محال و غیرممکن مینماید.
سرانجام صحبتها از طرفین به جایی نرسید، حضرت خواهی نخواهی دعوت مردم را پذیرفت. اصرار و پافشاری بیش از حد مردم سبب گردید که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام تکلیف شرعی خود را در قبول دعوت تشخیص دهد، اگر چه برای اتمام حجت باشد، که این مطلب از کلام آن حضرت در اواخر خطبه شقشقیه استفاده میشود آنجا که میفرماید:
قسم به آن کسی که دانه را شکافت و مخلوق را آفرید، اگر نبود حضور درخواست کنندگان، تمام شدن حجتها، وجود یاری کنندگان و اینکه خداوند متعال از علما عهد و پیمان گرفته است تا صحه بر ظلم ظالم نگذارد و موافقت با او ننمایند و برگرسنگی مظلوم و تضییع حقوق آنان بیتفاوت نباشند هر آینه ریسمان مرکب خلافت را بر شانه او میانداختم تا برود به جایی که از اول رفته بود. من دنیای شما را بی مقدارتر از آب بینی گوسفندی میدانم. سرانجام در روز جمعه ۲۵ ذی الحجه سال ۳۵ هجری مردم با حضرت بیعت نمودند.[۲۲]
ب: نقض بیعت
در همین زمان عایشه حج گذارده بود و در راه مراجعت به مدینه بود. عبیدالله بن سلمه لیثی معروف به «ام [ابن] کلاب» او را استقبال کرد. عایشه پرسید: اوضاع بر چه منوال است؟ عبید گفت: عثمان را کشتند. عایشه گفت: بعد از آنچه کردند؟ گفت: با علی بن ابیطالب علیه السلام بیعت کردند. عایشه گفت:
ای کاش آسمان بر زمین میافتاد تا من این روز را نمیدیدم. به خدا سوگند! عثمان را به ظلم کشتند و خون او را بی جرم ریختند. والله، یک روز عثمان از جملهٔ عُمْرِ علی علیه السلام بهتر بود تا خون او را طلب نکنم از پای ننشینم.[۲۳]
چون کار بیعت پایان یافت و علی علیه السلام بیت المال را میان مهاجر و انصار بالسویه تقسیم نمود از طریقهٔ عمر و عثمان عدول کرد. همین امر سبب گردید که مخالفتها آغاز گردد. سران قریش که در رأس آنان طلحه و زبیر و سعید بن عاص و مروان حکم و امثال آنان بودند دور هم جمع شدند و به طرح نقشه در مخالفت پرداختند و مردم را تحریص بر طغیان نمودند. چون خبر به گوش علی علیه السلام رسید به مسجد تشریف برده و سخنانی ایراد فرمود: اما بعد، پس ما شکر و ستایش میکنیم خدا را که پروردگار ما و ولی نعمت ما است. آن خدایی که به نعمتهای ظاهر و باطنش ما را قرین ساخت بدون هیچ گله گذاری و بدون اینکه ما برای آن نعمتها چارهای اندیشیده باشیم یا دارای قوت و قدرتی باشیم. این بدان سبب بود تا ما را امتحان کرده شاکر از کافر جدا گردد. پس شکر بر نعمت موجب ازدیاد آن و کفر بر نعمت مستحق عذاب است. برترین مردم در پیشگاه حق از لحاظ قرب و منزلت مطیعترین و داناترین آنان است و تابعترین آنان نسبت به سنت رسول صلی الله علیه واله و زنده کنندهترین آنان برای کتاب او است. در نزد ما هیچکس را بر دیگری فضیلت و برتری نیست مگر به طاعت خدا و رسول صلی الله علیه واله، کتاب خدا پیش ما و عهد رسول صلی الله علیه واله و سیره او در میان ما معلوم است و جز معاند و روی گردان از حق کسی جاهل به این موضوع نیست. خداوند در قرآن میفرماید: ما شما را از زن و مرد آفریدیم و از لحاظ گروه و نژاد مختلف گردانیدیم تا بدانید که گرامیترین شما نزد خدا با تقواترین شما است.[۲۴]
سپس با صدای بلند فرمود: ای گروه مهاجر و انصار! آیا به اسلام خود بر خدا و رسول او منت میگذارید؟! حال آنکه خدا بر شما منت گذارده، شما را اگر از صادقین باشید به اسلام هدایت میفرماید. آنگاه فرمود: من ابوالحسن هستم (این سخن را آنگاه فرمود که به خشم آمده بود). سپس ادامه داد: این دنیای شما که آرزوی رسیدن به آن را دارید و مایل به آن هستید و شما را گاهی خشنود و گاهی ناخشنود میسازد خانه شما نیست و برای آن خلق نشدهاید. پس شما را مغرور نسازد؛ زیرا مأمور شدهاید از آن دوری نمایید. نعمتهای خدا را در دنیا با صبر و شکیبایی به دست آورید و در برابر حوادث و همچنین بر طاعت حق صبور باشید و در برابر حکم و مصالح پروردگار فرمانبردار باشید. و اما آنچه از فیء در بیت المال است پس تمامی شما در برابر آن یکسان هستید؛ زیرا مال، از آن خدا و شما هم بندگان او هستید. این کتاب است که چنین فرموده است که ما و شما اقرار به حقانیت آن داریم و عهد رسول خدا صلی الله علیه واله هم فراموش نشده است. پس اگر کسی به دستور خدا و رسول صلی الله علیه واله در تقسیم بیت المال راضی نشود هر کجا که میخواهد برود مانعی ندارد؛ چرا که عامل به فرمان حق و حاکم به حکم او وحشتی به خود راه نمیدهد.[۲۵]
پس از این کلمات از منبر به زیر آمد و دو رکعت نماز به جا آورد. آنگاه عمار یاسر و عبدالرحمان بن حسل قرشی را به سوی طلحه و زبیر فرستاد که در گوشه مسجد نشسته بودند و با دیگران سرگرم گفتگو بودند. چون طلحه و زبیر بیامدند امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطاب به آنان فرمود: شما را به خدا قسم میدهم، آیا شما به میل و اختیار به سوی من نیامدید که من حکومت را قبول کنم و من اکراه داشتم؟ عرض کردند: چرا، فرمود: آیا بیعت شما با من بدون خبر و اکراه انجام نشد؟ گفتند: چرا، فرمود: پس شما را چه شد که مخالفت آغاز کردید؟ گفتند: ما با تو بیعت کردیم تا در حل مسائل و رتق و فتق امور مشاور تو باشیم؛ ولی تو شخصیت ما را نادیده گرفتی و ما را بر دیگران ترجیح ندادی و امور را بدون مشورت ما انجام دادی و این مسائل خلاف خواسته ما است.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: اشکال شما ساده است؛ ولی توقع شما بسیار. از خدا آمرزش بخواهید تا از تقصیر شما بگذرد. آیا من حقی از حقوق شما را تضییع کردهام؟ گفتند: معاذالله، فرمود: آیا از این مال که در بیت المال بود و تقسیم نمودم چیزی برای خودم ذخیره کردم؟ یا خودم را بر شما و دیگران در سهم ترجیح دادم؟ گفتند: معاذالله، فرمود: آیا حکمی یا حقی از سایر مسلمین بر من مجهول بود یا در انجام آن ناتوان بودم؟ گفتند: معاذالله، فرمود: پس چه عملی از من سر زد که موجب ناراحتی شما و مخالفت با من گردید؟ گفتند: مخالفت تو با عمر بن خطاب در تقسیم اموال بیت المال که ما را بر سایر مسلمین در یک مرتبه قرار دادی و از مالی که ما با شمشیر و جهاد و کوشش در راه خدا به دست آوردیم با دیگران فرق نگذاشتی.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:
اما راجع به مشورت با شما: به خدا قسم! مرا میل به حکومت بر شما نبود؛ لیکن مرا وادار کردید و حکومت را بر شانهٔ من نهادید و من ترسیدم که اگر قبول نکنم میان مردم اختلاف پدید آید و اوضاع بدتر از بدتر گردد. حال که زمام امور را به دست گرفتم به کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلی الله علیه واله مراجعه کردم و آنچه را که وظیفهٔ شرعی خود تشخیص دادم به انجامش دست یازیدم و نیاز به وجود شما و مشورت با شما پیدا نکردم. البته اگر موردی یافت گردد که در کتاب خدا و سنت نبوی حکمی از آن بیان نگردیده باشد و در انجام آن نیازمند مشورت با شما باشم حتماً مشورت خواهم نمود.
اما راجع به تقسیم بیت المال: پس من از جانب خود حکمی را وضع ننمودم؛ بلکه در این کار هم از کتاب خدا و سنّت رسول صلی الله علیه واله پیروی کردم. وانگهی کتاب خدا خود در این مورد گویاست و آن کتابی است که «آن را باطلی از پیش روی یا پشت سر نیاید و از جانب درستکاری ستوده فرود فرستاده شده است».[۲۶] و این سخن که میگویید بهرهٔ ما از اموالی که خداوند در سایهٔ شمشیرها و نیزههای ما به ما ارزانی فرموده است ما و دیگران را برابر قراردادی امری تازه نیست؛ بلکه از دیرباز گروهی بر مسلمانی از دیگران پیشی گرفته و اسلام را با نیزهها و شمشیرهای خود یاری دادند و رسول خدا صلی الله علیه واله در تقسیم اموال آنان را بر دیگری برتری نداد و به سبب پیشگامی و سبقتشان در اسلام بر دیگران برنگزید؛ بلکه این خداوند است که پیشگامان و مجاهدان را در روز جزا اجر و پاداشی در خور دهد. به خدا سوگند! برای شما و غیر شما در نزد من چیزی جز همین نیست. خداوند دل ما و شما را به حق راهبری کرده شکیبایی عنایت فرماید. آنگاه فرمود: خداوند رحمت کند کسی را که چون حقی بیند بر انجام آن یاری دهد و چون ستمی مشاهده کند در دفع آن کوشا و در مقابل مخالفین حق یاور حق باشد.[۲۷]
اما آن دو که از این وضع بسی ناخشنود بودند از حضرتش خواستند تا رخصت دهد که به طرف مکه بروند و عمره به جای آورند. حضرت فرمود: قصد عمره ندارید. آنان برای او قسم یاد کردند که قصدی جز گذاردن عمره ندارند. باز به ایشان فرمود: آهنگ عمره ندارید؛ بلکه قصد خدعه و شکستن بیعت در سر میپرورانید. آن دو به خدا سوگند یاد کردند که هدفشان مخالفت با علی علیه السلام و شکستن بیعت نیست و در سر جز گذاردن عمره ندارند. علی علیه السلام فرمود: پس حال که چنین است با من تجدید بیعت کنید. آنان با سوگندهای استوار و میثاقهای مؤکّد تجدید بیعت کردند.
آن دو همین که از در خارج شدند علی علیه السلام به اصحاب خود فرمود: به خدا قسم! قصدشان عمره نیست؛ بلکه قصد غدر و مکر دارند Pفَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِO؛ و هر کس نقض بیعت کند بر زیان و هلاک خویش اقدام کرده است.[۲۸]و[۲۹]
ج: لشکر کشی عایشه
از دیگر سو، عایشه، قبل از قتل عثمان مدینه را به قصد مکه ترک کرد و در مکه انتظار به سر آمدن روزگار عثمان میکشید؛ اما تا عثمان کشته شد و حضرت علی علیه السلام به خلافت رسید عَلَم مخالفت با حضرت علی علیه السلام را برافراشت و در صدد برآمد تا با گردآوری لشکر و سپاه در مقابل حضرت علی علیه السلام به مبارزه و نبرد بپردازد. در این اثنا طلحه و زبیر وارد مکه شدند و عایشه متوجه گشت که هر دو نفر قصد مخالفت علنی دارند و عده دیگر از شیعیان عثمان و اقوام و عمال او مانند یعلی بن امیه که در زمان عثمان والی یمن بود و ابن عامر که والی بصره بود و امثال آنان در مکه اجتماع نمودهاند. او وقت را غنیمت شمرد با رایزنی آنان به طرح برنامه پرداخت.
سرانجام این گروه بعدازمشورت با یکدیگر تصمیم گرفتند به سوی بصره حرکت کنند؛ زیرا در بصره شیعیان عثمان بیش از سایر نقاط بودند و عبدالله بن عامر که قبلاً استاندار بصره بود آنان بر این رأی شدند که از وجود عایشه به نفع خود در تحریک احساسات عوام استفاده نمایند و بگویند: اگر حضرت علی علیه السلام بر حق بود همسر پیامبر با او مخالفت نمینمود، که از کلمات حضرت علی علیه السلام هم همین معنا استفاده میشود.
طلحه و زبیر مخصوصاً عبدالله بن زبیر که خواهر زاده عایشه و بسیار مورد علاقه او بود در این فتنه و حرکت به سوی بصره سهم به سزایی داشت؛ چون عایشه میخواست خلافت را برای او قبضه کند، چنانکه حضرت خطاب به طلحه و زبیر چنین فرمود: «زنان خود را پشت پردهها گذاشتید و زوجه رسول خدا صلی الله علیه واله را بیرون کشیدید»! در آن روزها که عایشه با لشکر خود عازم بصره بود ام سلمه – زوجه رسول خدا صلی الله علیه واله - که در مکه به سر میبرد با او ملاقات کرد و گفت:
عایشه! پروردگارت تو را محدود ساخته، از فرمانش پا فراتر مگذار. خداوند به پاس احترام پیامبر خود، در میان تو و مردم، حجاب و پردهای افکنده است با دریدن آن پرده حرمت رسولالله صلی الله علیه واله را در هم مشکن! خداوند گوشهٔ خانه را برای تو پسندیده آن را به بیابانگردی مبدل مساز! عایشه! رسول خدا صلی الله علیه واله تو را بهتر میشناخت، و موقعیت تو را کاملاً میدانست، اگر دخالت و رسیدگی به این گونه امور برای تو نیکو بود حتماً در این مورد برای تو دستوری صادر میفرمود، و پیمانی با تو میبست. حال آنکه او نه تنها در این باب برای تو دستوری صادر ننموده، بلکه در برابر اینگونه اقدامات از هر عملی تو را بازداشته است.
عایشه! اگر رسول خدا صلی الله علیه واله تو رادر این مسیر ملاقات کند به او چه پاسخی خواهی داد؟ از خدا بترس و از پیامبرش حیا کن! چرا که خداوند بر اعمالت ناظر، و بر رفتارت مراقب است، و کوچکترین کرده تو از رسول خدا صلی الله علیه واله پنهان نمیماند. عایشه! روشی که تو در پیش گرفتهای آنقدر زننده است که اگر من به جای تو بودم و به من دستور داده میشد که به بهشت بروم از انجام این عمل امتناع میکردم؛ زیرا حیا مانعم بود تا با رسول خدا صلی الله علیه واله ملاقات کنم. تو نیز شرم و آزرم از کف مده و گوشهٔ خانه را تا لحظهٔ مرگ مأوا و مسکنت قرار ده تا رسول خدا صلی الله علیه واله از تو خشنود گردد.
عایشه! اگر آنچه که در این باره از رسول خدا شنیدم برایت بازگو کنم همچون مارگزیدهای به خودخواهی پیچید. عایشه در پاسخ ام سلمه گفت: من همیشه پند و اندرزت را به گوش جان شنیدهام، جز در این مورد.[۳۰]
بالاخره عایشه از قصدی که در سر داشت برنگشت و تقدیر را به اختیار و اراده خویش درباره خود عملی ساخت و از نور عقل و ایمان و ارشاد ناصحان پند نگرفت و به تحریک طلحه و زبیر و مخصوصاً عبدالله بن زبیر- که خواهرزاده او بود- تصمیم گرفت نقشه شوم خود را عملی سازد و کینه و عداوتی را که از علی علیه السلام در دل داشت تسکین بخشد؛ ولی نمیدانست چاهی که حفر کرده است در همان چاه خواهد افتاد و دنیا و آخرت او تباه خواهد شد.
چون عایشه عازم بر حرکت به سوی بصره گشت در مرگ عثمان بگریست و مردم را تحریک نمود و گفت: عثمان مظلوم کشته شد و باید خون او را از علی علیه السلام و یارانش گرفت. طلحه و زبیر به دستور عایشه امر کردند تا منادی در شهر مکه ندا کند که هر کس که میخواهد در خدمت ام المؤمنین از خلیفه مظلوم خونخواهی کند عازم سفر بصره شود؛ چون شهر مکه موقعیت جنگی داشت و علاوه بر این عده لشکریان عایشه اندک بودند و شیعیان عثمان در بصره وعده همکاری داده بودند، عایشه و یارانش به این نتیجه رسیده بودند که باید نبرد را در بصره آغاز کنند.
یعلی بن امیه که قبلاً گفتیم از طرف عثمان والی یمن بود و ثروت زیادی اندوخته بود و روزی که به دستور علی علیه السلام از حکومت یمن عزل شد اموال بیت المال را به غارت برد و با خود به مکه آورد. او ششصد شتر از آنچه که در دست داشت در اخیتار عایشه گذاشت تا میان لشکر تقسیم کنند. این شخص شتری داشت به نام «عسکر» که مینویسند آن را به هشتاد دینار خریده بود. آن شتری غول پیکر و بی مانند بود. یعلی بن امیه آن شتر را به شخص عایشه داد تا هودج بر پشت آن بگذارد.[۳۱]
چون منادی ندا داد خارج از مکه خیمه و خرگاه زدند تا داوطلبان در آن گرد آیند. جمعیتی در حدود هزار نفر داوطلب شرکت در سپاه عایشه شدند. ششصدنفر از این گروه بر شتر و چهار صد نفر بر اسب سوار شدند و به سوی بصره در راه شدند. عایشه هنگام حرکت این دعا را برخواند: «خدایا! من قصدی جز اصلاح مسلمین ندارم، پس میان آنان صلح برقرار کن؛ زیرا تو بر هر چیز قادر و توانایی». به گزارش مورخین این سفر در سال سی و ششم هجری اتفاق افتاد.
حضرت علی علیه السلام تصمیم داشت به سوی شام حرکت کند و کار معاویه را بسازد و از یمن، مصر، بصره و کوفه خواسته بود در حدود توانایی لشکری تجهیز نمایند. اما در همین هنگام ام سلمه نامهای به این مضمون به حضرت نگاشت: اما بعد، بداند امیرالمؤمنین علی علیه السلام که طلحه و زبیر و عایشه در مکه جمعیتی ساختهاند و رأی زدهاند که طلب خون عثمان کنند، و در صحبت و موافقت عبدالله بن عامر به جانب بصره روان شدهاند. خدای تعالی کار ایشان از تو کفایت کند و اگر نه آن بود که خدای تعالی زنان را نهی فرموده است از آنچه از خانه بیرون آیند و رسول خدا صلی الله علیه واله در این معنی مبالغتها فرموده من که ام سلمه ام بیرون میآمدم و در موافقت لشکر تو بر آن سمت که حرکت کردهاند میرفتم؛ اما عذر ظاهر است در خلاف امر خدای تعالی و اشارت محمد مصطفی صلی الله علیه واله نتوانم کرد. عمر بن ابی سلمه که فرزند من است و حضرت رسول صلی الله علیه واله او را دوست داشت به خدمت تو فرستادم تا در خدمت تو به هر کاری که اشارت فرمایی قیام نماید.[۳۲]
حضرت علی علیه السلام چون از این نامه مستحضر گشت قضیه را به اصحاب اعلام فرمود و صلاح در این دانست که نخست به سوی بصره برود و سفر شام را به بعد از سفر بصره موکول کند؛ زیرا لشکر طلحه و زبیر و عایشه در حال حاضر برای شیعیان علی علیه السلام در بصره خطرناکتر و در قتل و غارت آمادهتر بودند. حضرت در گفتگو با یارانش چنین فرمود: خداوند آنان را از جوار رحمت خویش دور کند و جایگاهشان را زشت گرداند. به خدا قسم! من میدانم که به همین زودی خود را به کشتن میدهند، آن هم به بدترین کشته شدن و دیدار میکنند بدترین روزی را که در پیش دارند. آنان مرا دیدار کردند با رویی فاجر و به خدا بازمیگردند بسان پیمان شکنان. آنان مرا دیدار نخواهند کرد مگر با لشکری جرار و آماده، که در برابر آن جان خود را از کف خواهند داد. عذاب خدا و ننگ و عار نصیبشان باد.
آنگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مسجد تشریف بردند و در خطاب به مردم مدینه چنین فرمودند: ای مردم! عایشه به اتفاق طلحه و زبیر به سمت بصره رفتند و هر کدام از این دو نفر (یعنی طلحه و زبیر) حکومت را برای خود میخواهند. اما طلحه پسر عموی عایشه است و اما زبیر داماد عایشه است (چون شوهر خواهر عایشه بود). به خدا قسم! اگر پیروز شوند – که هرگز پیروز نخواهند شد- پس از آنکه با یکدیگر منازعه کنند هر یک از آن دو نفر گردن رفیقش را خواهد زد. به خدا قسم! به درستی که صاحب شتر سرخ (یعنی عایشه) از هیچ بلندی و پستی عبور نمیکند و هیچ عقده ای را نمیگشاید مگر در معصیت خدا و غضب او تا آنکه خود و اتباع خود را به هلاکت و بدبختی گرفتار کند. به خدا قسم! از لشکر جمل یک ثلث کشته شود و ثلث دیگر فرار را بر قرار ترجیح دهد و ثلث سوم از طریق خطا برگردد و به حق بپیوندد و آن را پذیرا باشد. این عایشه همان کسی است که سگهای حوأب بر او بانگ زنند. طلحه و زبیر هم میدانند که بر خطا میروند. چه بسا عالم و دانشمندی که قاتل او جهلش است و علمش او را نفعی نمیرساند. خداوند ما را از آن فتنه ای که گروهی یاغی در آن شرکت دارند کفایت کند. کجایند نیکوکاران؟ کجایند مؤمنان؟ مرا با قریش چه کار است؟ و چرا با من مخالفت میکنند؟ سوگند به خدا! پهلوی باطل را میشکافیم تا حق آشکار گردد. پس به قریش بگو تا برای همیشه با ناله و ضجه همدم گردند (کنایه از اینکه عدهای از بزرگان قریش در این جنگ کشته میشوند و اقربا و نزدیکانشان بر آنان خواهند گریست).[۳۳]علی علیه السلام از مدینه به سوی بصره حرکت کرد و این در حالی بود که عثمان بن حنیف از طرف آن حضرت والی بصره بود.
حضرت در نبود خود در مدینه سهل بن حنیف – برادر عثمان بن حنیف- را به جانشینی خود اختیار فرمودند و قُثَم بن عباس را والی مکه قرار دادند. حضرت چنین در سر داشتند که بصره را بر لشکر عایشه مسدود سازند؛ ولی لشکر عایشه به راهنمایی شخصی از اعراب که به عنوان دلیل انتخاب کرده بودند از راه و بیراهه خود را به حدود بصره رساندند. حضرت هم در ربذه کمی توقف فرمود تا بقیه لشکر ملحق گردد آنگاه به سوی بصره حرکت کردند.[۳۴]
د: نخستین اخگرهای فتنه
چون طلحه و زبیر به شهر بصره نزدیک شدند، عثمان بن حنیف که والی بصره بود و پیش از ورود آنان به وسیلهٔ نامهای از جانب امیرالمؤمنین علیه السلام از ماوقع آگاه گردیده بود دو نفر را به نام عمران بن حصین و ابوالاسود دوئلی به نزد عایشه و طلحه و زبیر فرستاد تا معلوم شود این لشکر برای چه به این شهر آمده است. آن دو نخست پیش عایشه رفتند و از او علت را پرسیدند، او در جواب گفت: عثمان مظلوم کشته شد و ما خون عثمان را میطلبیم! سؤال شد: چرا بصره را انتخاب کردید، مگر مردم بصره عثمان را کشتهاند؟ گفت: نه مردم بصره عثمان را نکشتهاند، ولی مردم بصره را با غیرت و شجاع و حقپرست تشخیص دادهام؛ لذا آمدم تا در خونخواهی عثمان از ایشان استمداد کنم و لشکری فراهم نموده به جانب مدینه مراجعت نمایم و کشندگان عثمان را در مدینه و هر جا که هستند نابود سازم. و چون با طلحه و زبیر به گفتگو پرداختند همان مطالب عایشه را شنیدند.[۳۵]
سرانجام عایشه با لشکر جمل وارد شهر بصره شد و در محلی به نام «مربد» که میدانی وسیع بود هودج عایشه را مستقر ساختند. عثمان بن حنیف هم از دارالاماره بیرون شد و با لشکری که آماده ساخته بود در مقابل لشکر جمل به مقاومت و دفاع پرداختند. دو روز جنگ ادامه داشت و عدهای از دو طرف کشته شدند. بالاخره عایشه از راه عذر و مکری که معمولاً شأن زنان است به عثمان بن حنیف پیشنهاد صلح داد، مشروط بر اینکه قاصدی به مدینه بفرستد تا معلوم شود قاتل عثمان کیست؟ و آیا طلحه و زبیر به زور بیعت کردهاند یا دورغ میگونید؟ عثمان بن حنیف پیشنهاد را پذیرفت، غافل از اینکه بنای این لشکر بر مکر و خدعه و فریب است. اما همین که پاسی از شب گذشت و مردم به خواب راحت رفتند، لشکر جمل به امر عایشه بر بصره شبیخون زدند[۳۶]و به دارالاماره حمله برده چهل نفر از مأمورین عثمان بن حنیف را به قتل رساندند. چون در دارالاماره جای گرفتند چهارصد نفر از شیعیان علی علیه السلام را کشته و اموال مسلمین را از بیت المال به غارت بردند.
فردای آن شب کار بصره یکسره شد و شخص عثمان بن حنیف را هم دستگیر نموده و کَت بسته خدمت عایشه بردند. عایشه چون دید عثمان بن حنیف مردی سالخورده است فرمان قتل او را امضا ننمود؛[۳۷] بلکه دستور داد تا موهای سر و صورتش را تراشیدند و او را رها سازند تا عبرت دیگران باشد. عثمان بن حنیف از بصره بیرون رفت و راه بیابان را پیش گرفت و در بین راه به علی علیه السلام ملحق گشت و جریان را به ایشان گزارش داد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: عثمان پیرمرد رفتی و جوان مراجعت نمودی![۳۸]و[۳۹]
چند روزی از این قضیه گذشت و طلحه و زبیر هر روز به مسجد میآمدند[۴۰] تا از مردم برای خود بیعت بگیرند و عدهای هم بیعت کردند؛ زیرا میترسیدند که کشته شوند، ولی عمل خائنانه لشکر جمل که شرح آن گذشت و مکر و خدعه عایشه با عثمان بن حنیف مردم بصره را نسبت به این سپاه شوم بدبین نمود. فی المثل، وقتی زبیر شنید که سپاهیان علی علیه السلام از مدینه خارج و در محلی به نام «ذی قار» اسکان یافتهاند و از آنجا – که با بصره مسافت چندانی نداشت- قصد یورش به این شهر را دارند؛ مردم را امر به حرکت نمود تا از شهر بیرون روند و برای مقابله با لشکر علی علیه السلام آماده شوند، اما مردم از خود جنب و جوشی بروز نمیدادند. واکنش مردم به گونه ای بود که زبیر از عمل آنان در دریای غم و اندوه فرورفت و خطاب به آنان گفت: ای مردم! شما با من بیعت کردید تا با دشمنان بجنگید و حالا که زمان نبرد رسیده است خاموش نشستهاید؟! اما مردم همچنان سکوت کرده بودند و از خود عکس العملی بروز نمیدادند. زبیر که از کردار آنها به تنگ آمده بود گفت: لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. این همان فتنهای است که انسان در آن به حیرت گرفتار میشود و راه گم میکند.
هـ: سپاهیان علی علیه السلام
علی علیه السلام از ذی قار عمار یاسر و حضرت مجتبی علیه السلام را به سوی کوفه گسیل داشت تا مردم آن دیار را به سوی سپاه علی علیه السلام بخوانند.[۴۱] اما ابوموسی اشعری – که در رأس منافقان عصر خود بود از طرف عثمان والی کوفه گردیده بود و علی علیه السلام عم او را به خواهش مالک اشتر عزل نکرده بود- از این فرصت استفاده کرد و خبث باطن خویش را آشکار ساخت و به کارشکنی پرداخت و مردم را از حرکت به سوی حضرت برای جنگ با طلحه و زبیر برحذر میداشت.[۴۲] اما کینه و مکر خائن به جائی نمیرسد و قطعاً رسوائی دنیا و آخرت نصیب او خواهد بود. ابوموسی هر چه سعی کرد بالاخره جز روسیاهی چیزی نصیب او نگردید و عاقبت مردم کوفه فرمان علی علیه السلام را پذیرفتند و از کوفه در راه شدند تا به علی علیه السلام و سپاهیانش بپیوندند. امیرالمؤمنین علیه السلام با سپاهی بالغ بر نوزده هزار نفر که یک هزار و پانصد نفر از صحابه که ۴۰۰ نفرشان از مهاجرین و نصار بودند که هشتاد نفر از آنها در بدر کبری خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه واله شمشیر زده بودند[۴۳] و در حالی که پرچم لشکر را به دست فرزندش محمد حنفیه داده بود از ذی قار به سوی بصره حرکت کرد.
امیر مؤمنان علیه السلام، عبدالله بن عباس را در میمنهٔ لشکر و عمر بن ابی سلمه – ربیب رسول خدا صلی الله علیه واله- را در میسره گماشت و خود در قلب لشکر جای گرفت. مورخین مینویسند که: حضرت بر شتری سرخ مو سوار بود. سپاهیان اسلام در راه شدند تا به محلی به نام «قید» رسیدند. یک روز در قید به استراحت پرداختند و چون روز دیگر برآمد به جانب بصره در راه شدند.
منذر به جارود میگوید:
چون لشکر علی علیه السلام به محله «زاویه» بصره رسید از شهر بیرون آمدم تا از نزدیک لشکر علی علیه السلام را ببینم و چهره ملکوتی حضرتش را نظارهگر باشم. در پیشاپیش سپاه عدهای از سربازان را دیدم که غرق در آهن و فولاد بودند و با وقار خاصی به حرکت خود ادامه میدادند. گفتم: اینان چه کسانی هستند؟ گفتند: اینان مهاجر و انصارند و شخصی که پیشاپیش آنان در حال حرکت بود ابوایوب انصاری است. بن جارود در ادامه سخنان خویش چنین میافزاید: سواری دیگر دیدم با عمامه زرد و لباس سفید که شمشیری حمایل داشت و کمانی از شانه آویخته بود و دو هزار نفر از لشکریان با او بودند. گفتم: او کیست؟ گفتند: خزیمة بن ثابت انصاری – ذوالشهادتین- است. پشت سر او سواری دیگر دیدم که هزار سوار در رکاب او بودند و غرق در آهن و فولاد بود، پرسیدم او کیست؟ گفتند: ابوقتاده است. سواری دیگر که بر پیشانیش بر اثر کثرت سجود پینه بسته بود در ورای ابوقتاده دیدم که با هزار نفر در حال حرکت است، پرسیدم که او کیست؟ گفتند: او عمار یاسر است. بعد او سواری را مشاهده کردم که بر اسبی نشسته بود اما پاهای او به زمین کشیده میشد و هزار مرد جنگی در رکاب داشت و از ابهت و جلالت خاصی بر خوردار بود. گفتم: او کیست؟ گفت: قیس بن سعد بن عبادهٔ انصاری است. سواری با شوکتی خاص مشاهده کردم که بر اسبی کوه پیکر نشسته و هزار مرد جنگی در رکاب داشت. گفتم: او کیست؟ گفتند: عبدالله بن عباس است. بعد از او سواری دیگر دیدم که او جلال و شکوهی خاص داشت، گفتم: او کیست؟ گفتند: عبیدالله بن عباس است. لشکر علی علیه السلام چنان بود که سواری از پس سواری دیگر، و فوجی پس از فوج دیگر میآمد که چشم هر بینندهای را خیره میکرد. تمام لشکریان علی علیه السلام غرق در سلاح بودند و گویا زمین زیر سم ستوران آنان میلرزید. پرچمهای گوناگون و نیزههای بسیار جذاب و لباسهای رنگارنگ و اسبها و اشتران مختلف جلب نظر مینمود و دیدگان هر بینندهای را خیره میساخت. در این میان چشمم بر شخصی افتاد که بر اسبی قوی سوار است. او مانند کسی که تمام اعضایش در هم شکسته باشد و آن گاه آن عضوهای گسسته را به هم پیوند زده باشند از هیبتی خاص برخوردار بود که هر بینندهای را مجذوب خود مینمود. بر اسبی اشهب سوار و عمامه سفید بر سر بسته و لباسی سفید بر تن داشت و شمشیری را حمایل کرده بود. او ملکی در قالب بشر بود که جز اندکی در این دنیا شخصیت او را – کما هو حقه- درک نکرد. ابن جارود گوید: هر چه در چهره دقیق شدم او سر بلند نکرد و همچنان بر زمین دیده دوخته بود، گویا از مردم دنیا گریزان بود یا احساس وحشت و غربت مینمود. او در حالی که در خود فرورفته بود و در عالم دیگری سیر میکرد، دو جوان چون قرص قمر را در جانب راست و چپ خودو جوانی که رایت اسلام را بر دوش میکشید در پیش رو، و گروهی در عقب سر داشت. پرسیدم این آقا کیست؟ گفتند: او مولا علی بن ابیطالب علیه السلام است که جوان طرف راست فرزندش حضرت حسن مجتبی علیه السلام و جوان طرف چپ فرزند دیگرش حسین بن علی علیه السلام و جوان پیش رویش، فرزندش محمد حنفیه و در پشت سر علی بن عبدالله بن جعفر و فرزندان عقیل و جوانان بنی هاشماند.[۴۴]
سپاهیان علی علیه السلام با این کیفیت نزدیک شهر بصره، در محلی به نام «زاویه» فرود آمدند و در آنجا لشکرگاه ساختند. چون علی علیه السلام از اسب به زیر آمد نخست چهار رکعت نماز به جای آورد و در سجده خاک را از اشک چشم به گل مبدل ساخت. آنگاه که سر از سجده برداشت و از نماز فراغت جست دست به دعا برداشته و گفت: ای پروردگار آسمانها! و آنچه را که آسمانها بر آن سایه انداخت. و ای پروردگار زمینها! و آنچه را در خود گرفت. و ای پروردگار عرش با عظمت! خدایا! مرا در بهترین جایگاه قرار بده؛ چرا که تو بهترین مکان دهنده و قرار دهنده هستی. خدایا! این قوم (یعنی اصحاب جمل) بر من یاغی شدند و طاعت مرا از دوش خود برداشته و بیعتم را شکستند. خدایا! خون مسلمانان را از هدر رفتن حفظ فرما.
آنگاه حضرت علی علیه السلام نامهای برای طلحه و زبیر، و نامهای برای عایشه فرستاد تا حجت بهتر و بیشتر بر آنها تمام شود. در نامه طلحه و زبیر بهطور خلاصه چنین مرقوم فرمود: شما دو نفر میدانید، اگر چه کتمان مینمایید که من طالب حکومت شما نبودم؛ ولی مردم که در رأس آنها شما دو نفر بودید به من فشار آوردید و با من بیعت نمودید و شما هم با طوع و رغبت بیعت کردید. در این صورت شایسته است از راهی که رفته و میروید برگردید و توبه نمایید. شما اگر خیال میکنید که من عثمان را کشتهام پس میان من و شما مردم مدینهاند که از جریان کاملاً آگاهند. هماکنون گروهی هستند که از من و شما روی گردانده در هیچکدام از این دو لشکر شرکت نکردهاند[۴۵]ای دو پیرمرد سالخورده! از خدا بترسید و از مرکب جهل و ضلالت به زیر آیید و از ننگ و عار دنیا بهراسید، پیش از آنکه به عار و نار مبتلا گردید.[۴۶]
اما کلام علی علیه السلام در آنان اثری ننمود و از طغیان و سرکشی دست برنداشتند و مصداق ذَرْهُمْ فی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُون؛ آنها را بگذار تا به بازیچهٔ خود فروروند.[۴۷] قرار گرفتند.
حضرت در نامهای که توسط عبدالله بن عباس برای عایشه فرستادند مطالبی یادآور شدند که از لحاظ شرع و عقل حجت است. حضرت در خطاب به عایشه نوشتند: به درستی که تو از خانهات خارج شدی که کردهات سرپیچی از فرمان خدا و رسول او محمد صلی الله علیه واله بود. تو امری را خواهانی که مربوط به تو نیست و خدا آن را از تو و امثال تو برداشته است. تو گمان میکنی که میخواهی میان امت صلح برقرار کنی! پس به من بگو: زنها را به تهیه و جمع لشکر و سپاه و صلح بین امت چه کار است؟ تو به گمان خود خون عثمان را طلب میکنی، حال آنکه عثمان از بنی امیه و تو از بنی تمیم بن مره هستی.[۴۸] به جانم سوگند! به درستی که تو خود خشمگین نشدی و به هیجان نیامدی؛ بلکه تو را به هیجان و جنبش آوردند. از خدا بترس و به سوی خانه و کاشانهات باز گرد، و در پشت پرده عفت مانند تمام زنان با ایمان مخفی و پنهان شو.[۴۹]
از این نامه نکات بسیار مهمی به دست میآید:۱: عایشه در این سفر معصیت کار بوده است. ۲: عایشه آلت دست دیگران شده بود. ۳: این سفر برای خدا نبوده؛ بلکه موجبات خشنودی شیطان را فراهم کرد. ۴: زن، حق لشکر کشی و فرماندهی و آمدن به میدان جنگ را ندارد. ۵: اجنبی نمیتواند ولیّ دم قرار بگیرد، علیالخصوص هنگامی که اقربای مقتول وجود داشته باشند.
باری، وقتی نامه به دست عایشه رسید و از مضمون آن آگاه گشت در جواب علی علیه السلام نوشت: امر ما بالاتر از آن است که تو میپنداری و این مشکل با گفتگو و مکاتبه حل نمیشود. پس تو – یا علی – حکم کن به هر چه میخواهی؛ ولی بدان که ما هرگز در زیر فرمان تو داخل نخواهیم گشت.
از این روست که مردم، بالاخص شعرای عرب در آن زمان نوعاً- عمل عایشه را در سخنانی که ایراد کردهاند و اشعاری که سرودهاند مورد قدح و مورد مذمت قرار دادهاند و طلحه و زبیر را که مسبب اصلی این فتنه بودند به شدت مورد مذمت قرار دادند؛ چه این عمل جز خفت و ذلت برای اسلام و مسلمین چیز دیگری نداشت. بالخصوص اینکه با حیثیت رسول خدا صلی الله علیه واله بازی شد؛ زیرا خداوند متعال زنان رسول را ام المؤمنین قرار داد و آنان را از ازدواج بعد از رسول خدا صلی الله علیه واله محروم ساخت، چرا که شأن و شخصیت مقام رسالت اجازه نمیدهد تا همسر او بعد از رسول همسر زید و عمرو شود، بلکه باید گوشه خانه بنشیند و مصداق کامل وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُن[۵۰] باشد. حال اگر همسر رسول خدا صلی الله علیه واله بر هودج سوار شود و شهر به شهر و دیار به دیار بگردد و کوه و دشت را درنوردد و شخصاً فرماندهی لشکر سی هزار نفری را بر عهده داشته باشد و در موقع حساس برای مردم خطبه بخواند و مردم تحت فرمانش را امر و نهی کند و دستور قتل و آزادی صادر کند و در شهر بصره – به شرحی که گذشت- با مکر و خدعه به عثمان بن حنیف امان دهد، آنگاه امر کند تا در شب تاریک لشکر او بر مردم در مسجد حمله کنند و چهارصد نفر را در حال نماز به قتل رسانند و بیت المال مسلمین را غارت و اعراض مردم را هتک کند و ریش عثمان بن حنیف را تراشیده از شهر بیرونش نمایند و هزاران جنایت دیگر که قلم از تحریر، و زبان از بیان آن عار دارد، و تمام این فجایع در نامه همسر رسول خدا صلی الله علیه واله ثبت شود و پای رسول خدا صلی الله علیه واله به میان کشیده شود، آیا اینها بازی کردن با حیثیت پیامبر صلی الله علیه واله نیست؟ به خدا پناه میبریم از این اهانت.
و در مقابل، شاعرانی دیگر در اینکه علی علیه السلام از ارشاد و راهنمایی مخالفین کوتاهی نفرمود؛ او را بس ستودهاند.
باری، ارشادات و مکاتبات امیرالمؤمینن علیه السلام در قلوب قاسیهٔ آنان اثر نگذاشت و بالاخره کار به جنگ انجامید. اما در این بین بعضی از اصحاب آن حضرت به شک و دو دلی دچار گشتند؛ زیرا پای عایشه همسر رسول خدا صلی الله علیه واله در میان بود علاوه بر آن طلحه و زبیر هم از صحابه بوند. از این نظر مردم عوام نمیتوانستند خود را قانع کنند و شمشیر به روی آنان بکشند؛ لذا، عبدالله بن عباس در محضر اصحاب راجع به این مسئله از علی علیه السلام سؤال کرد و گفت: آیا طلحه و زبیر مسلمانند و این جنگ نبرد مسلمان با مسلمان است؟ یا آنان کافرند و میشود آنان را به قتل رساند؟ علی علیه السلام در جواب فرمود: اینان در حجاز با من بیعت کردهاند و در عراق بیعت را شکستند، پس جنگ با آنان جایز، بلکه لازم است. چنانکه خداوند در قرآن میفرماید:
وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فی دینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُون
؛[۵۱] اگر پس از بستن پیمان سوگند خود شکستند و در دین شما طعن زدند، با پیشوایان کفر قتال کنید که ایشان را رسم سوگند نگه داشتن نیست، باشد که از کردار خود بازایستند.
سپس فرمود: امروز چهار نفر با من کمر عداوت بستهاند که هر چهار نفر از زعمای قوم اند. اول زبیر بن عوام است دوم طلحه بن عبیدالله که مردم آنان را حواری رسول خدا صلی الله علیه واله میدانند. زبیر در شجاعت و طلحه در مکر و خدعه کمنظیر است. سوم یعلی بن امیه است که در عهد عثمان والی یمن بوده و تا توانسته است سیم و زر اندوخته و اموال بسیاری را از مردم به عناوین مختلفه ضبط و روی هم انباشته است که اگر بر او مسلط شوم تمام آن اموال را به بیت المال برمیگردانم. چهارم عایشه است که همسر رسول خدا صلی الله علیه واله و دختر ابوبکر است در میان توده عوام از موقعیت خاصی برخوردار است و مردم از او کاملاً شنوایی دارند و نمیدانند که از حق باید پیروی نمود، نه از او.[۵۲]
و: آغاز نبرد
پس از آن، حضرت فرمان به حرکت لشکر داد تا اینکه در روز پنج شنبه ۱۵ جمادی الآخر سال ۳۶ هجری دو لشکر در مقابل یکدیگر قرار گرفتند.[۵۳]علی علیه السلام اصحاب خود را با این کلمات خطاب فرمود: ابتدا جنگ نکنید تا آنها ابتدا کنند. به درستی که - شکر خدا- شما اصحاب من حجت دارید و ابتدا نکردن شما به جنگ با آنان خود حجت دیگری است که بر آنها تمام میشود. پس هرگاه جنگ شروع شد مواظب باشید بر کسانی که مجروح شدهاند جراحت دیگری وارد نسازید و مجروح را به حال خود وامگذارید و هنگامی که فرار کردند آنان را پی نکنید و به تعقیبشان نپردازید. هیچ عورتی مکشوف مدارید و کشتگان را مثله نکنید. موقعی که به سراپرده بزرگان قوم رسیدید و بر آنان دست یافتید هتک حرمت نکنید و از قانون شرع – از نظر ادب- خارج نشوید و بدون اجازه وارد خانه کسی نشوید. اموال مردم را به غارت نبرید و هیچ زنی را از نظر احساسات تحریک نکنید و اذیت و آزار نرسانید؛ اگر چه زنان داغدیده به شما دشنام دهند و امرا و صلحای شما را سب و لعن کنند؛ زیرا این طایفه از لحاظ جسم و جان و عقل، ضعیف و ناتواناند و ما مأمور بودیم در زمان رسول خدا صلی الله علیه واله که با زنان این چنین رفتار کنیم، با اینکه آنان مشرک بودند. و اگر مردی زنی را با چوب یا هر چیز دیگر ضربه بزند و آزار رساند در دنیا مورد سرزنش و عتاب و در آخرت، مستحق عقاب و عذاب خواهد بود.[۵۴]
آنگاه علی علیه السلام لشکر را به ثبات قدم و استقامت امر فرمود و رایت جنگ را به فرزندش محمد حنفیه داد و در خطاب به او فرمود: ای پسرم! در میدان جنگ از کوه استوارتر باش. بر دندانت فشار بیاور و خود را به خدا به عاریت بسپار. قدم را در زمین ثابت و چشم را به آخر لشکر بینداز. از نظر کردن بر لشکر خودداری کن تا موجب سستی و اضطراب قلبت نگردد، و با تمام این جهات و مراعات آنها باید بدانی که نصرت و پیروزی در رضای خدا است.
آنگاه علی علیه السلام برای آخرین بار، و همچنین برای اتمام حجت عبدالله بن عباس و زید بن جرحان را نزد عایشه فرستاد تا شاید آتش جنگ برافروخته نشود و مردم بی گناه فدای اغراض شوم دنیاپرستان نگردد؛ ولی باز هم نتیجه ای گرفته نشد و عایشه از مرکب جهل و عناد پیاده نگشت و جز تهدید علی علیه السلام جوابی نداد. از این رو فرستادگان بدون حصول نتیجه بازگشتند و علی علیه السلام را در جریان گذاشتند. حضرت هنگامی که مشاهده نمود تمامی درهای صلح و صفا را بستهاند موضوع را با بزرگان اصحاب در میان گذاشت و آنان را کاملاً از جریان با خبر ساخت. رای همگی بر نبرد قرار گرفت؛ چرا که دانستند غیر از جنگ راه دیگری نیست و فقط زبان شمشیر و نیزه است که میتواند شخص طاغی و معاند و لجوج را سرجایش بنشاند.
چون آن شب به سر آمد و صبح دمید هر دو لشکر در میدان جنگ حاضر گشته آماده کارزار شدند. علی علیه السلام از قلب لشکر بیرون آمد در حالی که پارچهای سیاه بر سر بسته و پیراهن رسولالله صلی الله علیه واله را بر تن و ردای آن حضرت را بر دوش انداخته و بر اسب خاص رسولالله صلی الله علیه واله سوار بود.[۵۵] حضرتش میان دو صف آمد و زبیر را طلبید و زبیر هم بر اسب سوار شد و به حضور حضرت آمد. علی علیه السلام مطالبی از گذشته به او تذکر داده و فرمودند: این چه عملی است انجام میدهی؟ من چه کردهام که با من به قصد جنگ به این سرزمین آمدهای؟ زبیر گفت: من خون عثمان را میطلبم! علی علیه السلام فرمود: راست میگویی، پس خود را تسلیم ورثهٔ عثمان نما تا تو را به قتل رسانند؛ چرا که در حقیقت قاتل عثمان تو هستی، نه من. مگر تو و طلحه و عایشه مردم را بر قتل عثمان تحریک نکردید تا اینکه او را به کشتن دادید، حال خون عثمان را وسیله رسیدن به اهواف شوم خود قرار دادهاید! از خدا بترس و کاری مکن که زحمات گذشتهات در راه اسلام بر باد رود. آیا فراموش کردهای که رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود: ای زبیر! زود است که در آینده با علی علیه السلام جنگ کنی و تو ظالم خواهی بود؟ زبیر پس از شنیدن این قضیه گفت: یا علی چیزی به خاطر من آوردی که یادم رفته بود.[۵۶]
در همینجا صحبت تمام شد و علی علیه السلام و زبیر هر کدام به لشکرگاه خویش مراجعت نمودند. ولی سرانجام زبیر رفت و حاضر نشد تسلیم علی علیه السلام گردد. او عاقبت الامر در محلی به نام «وادی السباع» به دست ابن جَرمُوز به قتل رسید[۵۷] و طومار زندگانی او به بدترین وضعی، بدون آنکه به آرزوی خود برسد در هم پیچیده شد و در دنیا به عار و ننگ و در آخرت به نار و عذاب گرفتار آمد. ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین؛ این زیانی آشکار است.[۵۸]
روزی که زبیر کشته شد ثروت زیادی اندوخته داشت. مینویسند: ضیاع و عقار او در بصره و کوفه و اسکندریه از حد معمول افزون بود. پنجاه هزار دینار طلای خالص در خانه و هزار اسب و هزار کنیز و غالم از او بر جای ماند و جمعاً ده پسر و پنج دختر داشت که اموال او را در میان خود تقسیم کردند و وزر وبال آن را بر گردن خودش گذاشتند.[۵۹]
باری، زبیر در میدان جنگ کشته نشد[۶۰] و این مطلب میرساند که قلباً پشیمان بوده ولی آتشی که افروخته بود قادر به خاموش کردنش نبود؛ لذا، با اینکه از میدان جنگ به طرف وادی السباع رفت اما به سرنوشت شومی که همانا مرگ با ننگ و عار بود دچار گردید.
علی علیه السلام در آن روز قرآن را در دست گرفت و فرمود: کیست این قرآن را از من بگیرد و به سوی این قوم برود و آنها را به قرآن دعوت کند؟ شخصی به نام مسلم مجاشعی عرض کرد: من حاضرم، علی علیه السلام فرمود: دست راست تو را قطع خواهند نمود. آن جوان مسلمان عرض کرد: در راه خدا این مصیبتها سهل باشد! حضرت فرمود: وقتی آنان چنان کردند که گفتم پس قرآن را به دست چپ بگیر و مردم را دعوت به آن بنمای؛ اما بدان که دست چپ تو را هم قطع میکنند، و سپس تو را با شمشیر میکشند. مسلم گفت: من طاقت این سختیها را ندارم. حضرت بار دیگر، دعوت خویش را تکرار کرده فرمود: کیست این قرآن را از من بگیرد و به سوی قوم ببرد. بار دیگر مسلم مجاشعی قدم جلو گذاشت و گفت: یا امیرالمؤمنین! من، حضرت کیفیت قضیه را تکرار فرمود. مسلم که در دفعه اول قبول نکرده بود این مرتبه قبول نمود و گفت: در راه خدا سهل است. پس قرآن را از حضرت گرفت و به سوی سپاه بصره رفت و گفت: ای مردم! این کتاب خدا میان ما و شما حاکم است بیایید تا از جنگ به صلح روی آوریم و احکام قرآن را پیاده کنیم. از لشکر جمل شخصی شمشیری به دستش زد و دست راست او را قطع نمود. مسلم قرآن را به دست چپ گرفت. دست چپش را هم قطع کردند. قرآن را با کندهای باز و به سینه چسبانیده بر او حمله کردند و او را به قتل رساندند.[۶۱]
در این هنگام علی علیه السلام فرمود:
حال که مسلم را بی گناه کشتند ستیز با آنان فرض گردید. آنگاه خطاب به اصحابش فرمود: ای مردم! چشمها را روی هم بگذارید و بر دندانها فشار آورید و در حالیکه پروردگار خود را بسیار یاد میکنید و از سخن گزاف میپرهیزید بر لشکر دشمن یورش برید؛ چرا که سخن بیهوده گفتن موجب سستی و ضعف است. سپس خطاب به فرزندش محمد حنفیه فرمود: پسرم حمله کن.
محمد حنفیه با فرمان پدر قصد حمله نمود؛ لیکن تیرباران لشکر دشمن مانع از حمله بود. علی علیه السلام فرمود: محمد! چرا ایستادهای؟ عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! تیر از لشکر دشمن مانند باران به سوی ما میآید. اندکی توقف نمودم تا تیرها فروکش کند. امیرالمؤمنین علیه السلام دست بر سینهٔ محمد زد و فرمود: این ترس و وحشت را از مادرت به ارث بردهای، و نه از پدرت علی علیه السلام. آنگاه رایت جنگ را از فرزندش محمد گرفت و مانند شیر ژیان بر لشکر حمله کرد.[۶۲]
طولی نکشید که علی علیه السلام در میان لشکر جمل غرق شد. حضرتش آن چنان سهمگین یورش برده بود که تمام لشکر عایشه به جنبش درآمده بودند. حضرتش ذوالفقار را چون برق خاطف بر سر دشمن فرود میآورد. چه سرها که در آن روز از بدن دور بیفتادند، و چه مردها و مرکبهایی که مانند خاشاک به روی زمین در غلطیدند و چه دستها که از بدن جدا شد، و چه افرادی که زیر دست و پای اسبان افتادند و جان سپردند.
امیر ابرار عرصه را در مدتی کوتاه بر دشمن تنگ کرد و با ذوالفقارش همچون اجلی موعود رعب را در خانهٔ دلهایشان افکنده بود. از این رو، لشکر چارهای جز فرار به بیابان ندید. در آن روز ذوالفقار از کثرت کشتار خیمده گشت. لاجرم علی علیه السلام به خیمه و خرگاه سپاهیان خود بازگشت و در صف خویش پیاده شد و ذوالفقار را با زانو راست کرد. حسن و حسین علیه السلام و محمد حنفیه و مالک اشتر عمار یاسر و دیگران جلو آمدند و عرض کردند: یا امیرالمؤمنین! ما این لشکر را کفایت میکنیم، شما دست از جنگ بردارید و اجازه فرمایید تا ما به میدان برویم. اما علی علیه السلام جوابی نداد و بی آنکه نظر به سوی کسی نماید بسان شیر با خود همهمه و خروشی داشت. آنان چون خشم علی علیه السلام را مشاهده نمودند دیگر چیزی بر زبان نیاوردند و عقب رفتند.
وحشت سرتاپای اصحاب را گرفته بود؛ زیرا میترسیدند که به علی علیه السلام صدمهای وارد آید. علی علیه السلام که از شدت غضب در وضع عجیبی بود، به طوری که چشمان مبارکش از شدت ناراحتی برافروخته و موهای بدنش از حلقههای زره سر بیرون کشیده بود. حضرتش بدون آنکه به درخواست آنان وقعی نهد برای دومین مرتبه بر لشکر عایشه حمله برد. او به هر طرف که توجه مینمود لشکر بسان گورخری که شیر را دیده باشد بی هدف به اطراف فرار میکرد. در آن روز ذوالفقار حیدر کرار دشت و صحرا را بر سی هزار مرد جنگی به جهنم هولناکی بدل کرده بود و دشمن همچون برگ خزان از بالای مرکبها به روی زمین میریخت. زمین از خون ناکثین رنگین شده بود و خون مانند آب روی زمین به راه افتاده بود.
دیگر بار ذوالفقار علی علیه السلام خمیده گشت. علی علیه السلام به خیمه و خرگاه بازگشت تا ذوالفقار را مرتب کند. چون به لشکرگاه رسید ذوالفقار را روی زانو گذاشت تا آن را راست نماید. چون چنین کرد دیگر بار قصد یورش نمود که اصحاب راه را بر او گرفتند و حضرتش را قسم دادند تا از حمله صرف نظر کند.
حضرت علی علیه السلام توقف نمود و فرمود: جز رضای حق چیزی نخواهم. آنگاه در خطاب به فرزندش محمد حنفیه فرمود: این چنین حمله کن. اصحاب عرض کردند: یا امیرالمؤمنین علیه السلام نمیشود کسی را با شما مقایسه کرد؟ آنگاه محمد حنفیه با عدهای از لشکریان حمله نمود و جنگ نمایانی کرد و پیروز برگشت. مهاجر و انصار او را ثنا گفتند و تصدیق نمودند که بعد از حسن و حسین علیه السلام مثل و مانند ندارد.[۶۳]
اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام یکی پس از دیگری به میدان رفتند و شجاعتها از خود ظاهر ساختند که در تواریخ مفصلاً بازگو گردیده است. باری در روز دوم نبرد طلحه هم کشته شد. مورخین میگویند قاتل او مروان حکم بود که از مخفیگاه تیری به سوی او پرتاب نمود و او را بر زمین انداخت. مروان از اصحاب جمل بود اما به نیت از بین بردن قاتل عثمان دست به چنین علمی زد.[۶۴] او در هنگام مرگ چنین گفت: خون هیچکس از قریش مانند خون من پایمال نشد. گویا این تیر از عالم غیب بر من وارد آمد![۶۵] بیچاره نمیدانست که به دست رفیقش کشته شد، که سید حمیری به این ماجرا اشارهای دارد. طلحه در سن ۶۴ سالگی بود که کشته شد و ثروت زیادی از خود بر جای نهاد. گویند فقط درآمد او از غله عراق روزی هزار دینار بود. او دارای ده پسر بود که یکی از پسرانش به نام محمد در این جنگ همچون پدر روح خبیثش به سرای دیگر پر کشید.
ز: سرانجام کار
چون روز سوم که مصادف بود با جمعه بیستم جمادی الاولی سال سی و ششم هجری نبرد فرا رسید کار دشمن یکسره شد و بصره به دست سپاهیان حق، فتح گردید. در این روز بسیاری از لشکر جمل به قتل رسیدند؛ چرا که علی علیه السلام دستور حمله عمومی را صادر فرمود.
در این نبرد لشکر علی علیه السلام چشم بر جمل عایشه داشت؛ زیرا میدانست شکست قطعی سپاه دشمن در خوابیدن جمل است. مورخین مینویسند: هر وقت خواستند کار جمل عایشه را تمام کنند عدهٔ کثیری از اوباش مهار شتر را میگرفتند و از آن شیطان مجسم دفاع مینمودند تا آنکه در همان روز نود و هشت دست و پای قطع شد، اما همچنان سپاهیان دشمن همچون حصاری آهنین اطراف جمل را احاطه کرده بودند. علی علیه السلام برای ختم غائله فرمود تا جمل و اطرافیان عایشه را تیرباران نمایند. در همین موقع بود که تیر مانند باران بر سر شترداران میریخت و آنان مانند برگ درخت روی زمین میریختند، آنگونه که هودج عایشه مانند خارپشتی مملو از تیر شد.[۶۶]
علی علیه السلام میدانست که تا این جمل بر پا است جنگ همچنان برپا است. پس ذوالفقار را به دست گرفت و شخصاً وارد معرکه شد. لشکر با ورود علی علیه السلام به میدان قوت قلب پیدا کرده همگی بالاتفاق آهنگ جمل کردند. چون به نزدیکی جمل رسیدند با فرمان علی علیه السلام شخصی به نام بحیر شمشیر کشید و هر دو پای جمل را قطع کرد. شتر روی زمین افتاد و علی علیه السلام کنار هودج عایشه آمد و از پشت هودج فرمود: آیا رسول خدا صلی الله علیه واله به تو چنین دستور داد؟ عایشه در جواب گفت: یا اباالحسن! پیروز شدی، نیکویی کن، سلطنت یافتی، عفو فرما.
علی علیه السلام فرمود: کسی نزدیک هودج عایشه نرود. محمد بن ابی بکر برادر عایشه که در سپاه اسلام بود از طرف آن حضرت مأمور حفاظت جان عایشه گردید. عمار یاسر بندهای هودج را قطع نمود تا از پشت جمل برداشته شود. محمد دست میان هودج برد تاعایشه را بیرون آورد. عایشه گفت: محمد تو هستی؟ گفت: آری منم، برادر تو. آنگاه چنین افزود: چه کردهای؟ این چه عملی بود که از تو سر زد؟ بر خود ستم کردی و خدا را معصیت نمودهای! پرده عصمت خویش را دریدی و احترام خود را از میان بردی و از برای قتال از خانه ات بیرون آمدی. عایشه گفت: ای محمد! تو را به خداوند سوگند! مرا آگاه کن از حال عبدالله بن زبیر که آیا کشته شده یا مجروح گردیده است؟ محمد رفت و عبدالله بن زبیر را از میان مجروحین پیدا کرد و به حضور عایشه آورد. عایشه به گریه افتاد و گفت: ای محمد! از علی علیه السلام امان بخواه تا کسی عبدالله را میازارد. محمد خدمت علی علیه السلام آمد و از برای ابن زبیر امان خواست. حضرت فرمود: من تمام مردم روی زمین را امان دادهام. همه از من در امانند.
پس از این واقعه عایشه به منزل عبدالله بن خلف خزاعی – که قبلاً هم همانجا سکونت داشت- برده شد. امیرالمؤمنین علیه السلام امر فرمود تا جمل عایشه را آتش زدند و خاکستر آن را بر باد دادند و درباره جمل فرمود: لعنت خدا بر این جمل که چقدر به گوساله سامری شباهت داشت. سپس این آیه را قرائت فرمود:
… وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفا
؛[۶۷]
و اینک به معبودت که پیوسته عبادتش میکردی بنگر که میسوزانیمش و دریایش میافکنیم. آنگاه منادی علی علیه السلام در کوچه و بازار شهر بصره اعلام کرد که هر کس سلاح خود را بر زمین گذارد یا در خانهاش قرار گیرد، در امان است. مردم خوشحال شدند و در خانهها آرمیدند و علی علیه السلام در بصره چنان عمل کرد که رسول خدا صلی الله علیه واله بعد از فتح مکه در مکه عمل نمود.
در این جنگ عدد شهدای لشکر علی علیه السلام هزار نفر پیاده و هفتصد نفر سواره بود. اما در مقابل لشکر جمل که بالغ بر سی هزار نفر بودند هیجده هزار نفرکشته دادند، آن هم به این ترتیب: قبیله ازد ۴۰۰۰، بنی ضبعه ۲۰۰۰، بنی ناجیه ۴۰۰۰، بنی بکر بن وائل ۸۰۰، بنی حنظله ۷۰۰، بنی عدی ۹۰۰، و سائر قبائل ۹۰۰ نفر کشته و جمع کشتگان دو طرف ۲۰۵۰۰ نفر گردید.[۶۸]
بعضی مورخین بر آنند که پی کنندهٔ (=عاقر) جمل شخصی بود به نام عبدالرحمن ابی صُرد تنوخی که در غوغای جنگ از فرصت استفاده نمود و جمل را پی کرد. از او سؤال کردند: چرا جمل را پی کردی و عایشه را گرفتار ساختی؟ در جواب گفت: من به اسلام و مسلمین خدمتی بزرگ نمودم. اگر جمل را پی نمیکردم و آن شتر بر زمین قرار نمیگرفت این جنگ تمام نمیشد و تمام لشکر جمل در اطراف آن جمل کشته میشدند و کسی جان سالم به در نمیبرد.
چون نبرد به پایان رسید علی علیه السلام وارد شهر بصره شد و در دارالاماره بصره این کلمات را خطاب به مردم بیان فرمود: خداوند صاحب رحمت واسعه و مغفرت و آمرزش همیشگی است، و در عین حال صاحب عقاب عذاب دردناک است. او حکم فرمود که رحمت و مغفرت و عفوش مخصوص بندگان فرمانبردار است که به نور هدایت، هدایت شدهاند و حکم کرد عذاب و عقاب او مخصوص اهل معصیت است که به رغم آمدن انبیا و شرایع آسمانی راه گمراهی و انحراف پیمودهاند.
پس شما مردم بصره درباره من چه گمان میبردید، در صورتی که پیمان شکستید و با دشمن من همکاری کردید؟ شخصی از مردم بصره از جا برخاست و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! ما بد کردیم. اگر ما را عقاب کنی حق ما است واگر عفو فرمایی، پس عفو را خدا بیشتر دوست میدارد. حضرت فرمود: من از تقصیر شما گذشتم و شما را مورد عفو قرار دادم؛ ولی به شما میگویم از فتنه و فساد پرهیز نمایید. به درستی که شما اول رعیتی هستید که نکث بیعت کرده شق عصای امت نمودید!
پس از این ماجرا، عبدالله بن عباس را مأمور فرمود تا سراغ عایشه برود و به او اعلام کند که باید به مدینه برود و بیش از این در بصره توقف نکند. عبدالله بن عباس به خانه عایشه رفت؛ ولی عایشه او را اجازه دخول نداد. عبدالله بدون اجازه وارد خانه شد و در میان اتاق نشست. عایشه گفت: ای پسر عباس! بر خلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه واله رفتار نمودی و بدون اجازه وارد شدی و روی فرش خانه ما نشستی. ابنعباس در جواب گفت: ما سنت رسول صلی الله علیه واله را از تو بهتر میدانیم. این خانه و این فرش از تو نیست. خانه تو در مدینه است و نه در بصره. خانه تو آن خانهای است که مأمور بودی در آن بنشینی و چون به آن خانه برگردی بدون اجازه وارد نخواهم شد. اکنون بدان که امیرالمؤمنین علیه السلام امر فرموده است تا از بصره به سوی مدینه کوچ کنی. پس آماده حرکت باش.
عایشه گفت: خدا رحمت کند امیرالمؤمنین را و منظور او عمر بن خطاب بود. عبدالله گفت: قسم به خداوند متعال، که امیرالمؤمنین به حق، علی بن ابیطالب علیه السلام است که مقام و منزلت او از هر جهت قابل مقایسه با پدرت و عمر بن خطاب نیست. عایشه گفت: من فرمان علی علیه السلام را نمیپذیرم و از بصره نمیروم. عبدالله بن عباس گفت: دوران حکومت تو سپری شد. آن ساعتی که جمل تو سینه بر زمین نهاد دیگر آن قدرت برای تو نیست که بگویی میروم یا نمیروم! عایشه پس از شنیدن این کلمات به گریه افتاد به طوری که از پشت پرده، صدای گریه او را میشنیدند.[۶۹]پس گفت: ای پسر عباس! برای رفتن حاضرم. به خدا دوست ندارم در شهری باشم که از بنی هاشم یک نفر در آن باشند.
ابنعباس گفت: ای عایشه! این پاداش خوبیها و نیکیهای ما در حق توست؟ ای عایشه! کمی بیندیش تا بدانی کیستی و چیستی؟ تو دختر ام رومان و پدرت ابوبکر و جدت ابوقحافه است. از برکت وجود بنی هاشم که در رأس آنها رسول خدا است به مقام ام المؤمنینی ارتقا یافتی و مردم به دیده احترام به تو نگاه کرده و میکنند. اگر نبود نسبت همسری تو با رسول خدا صلی الله علیه واله چه قسمتی برای تو بود؟ عایشه گفت: پسر عباس! به رسول خدا بر من منت میگذاری؟ گفت: آری، چگونه منت نگذارم بر کسی که هر چه دارد از رسول خدا صلی الله علیه واله دارد، مع الوصف از بنی هاشم متنفر است. ای عایشه! تو اگر یک ناخن رسول خدا صلی الله علیه واله به حساب میآمدی بر ما منت میگذاشتی تا چه رسد به این که از شجره او باشی. تو باید بدانی که پیامبر صلی الله علیه واله از دنیا رفت و نُه زن از آن حضرت باقی ماند که یکی از آنها تویی، با این تفاوت که آنها آبروی رسول خدا صلی الله علیه واله را بهتر از تو حفظ کردند و ورضایت آن حضرت را بعد از مرگ بهطور شایستهتری جلب نمودند و تو غضب خدا و رسول خدا صلی الله علیه واله را به جان خریدی و هنوز هم خجالت نمیکشی و هوس حکومت بر امت را در سر میپرورانی. امر و نهی میکنی، به قصد اصلاح امت به میدان جنگ میآیی و اینک که کار به اینجا رسیده است، علی علیه السلام که بر اساس عدالت و انسانیت و گذشت که همواره شیوه او بوده و هست تو را به مدینه که خانه تو است برمیگرداند و با همه این کجرویها که داشته و داری با تو محترمانه معامله میکند و تو به جای شکر و سپاس از او، این چنین میگویی!
باری، عایشه چارهای جز مراجعت به مدینه نداشت و بعید نبود که اگر علی علیه السلام او را آزاد میگذاشت در بصره جنگ دیگری به راه میانداخت. سرانجام، علی علیه السلام دوازده هزار درهم برای عایشه فرستاد تا مقدمات حرکت خویش را فراهم نماید و در راه محتاج نشود. به فرمان حضرت، عایشه را از بصره حرکت دادند و در این راه چهل نفر از قبیله عبدالقیس را با عایشه همراه نمود و برادر عایشه «عبدالرحمان» را هم مأمور ساخت تا خواهرش را تا مدینه همراهی کند.[۷۰] عایشه در مدینه فهمید که آن چهل نفر زن بودند، و نه مرد؛ لذا زبان به تحسین علی علیه السلام گشود؛ لیکن کینه او نسبت به علی علیه السلام کم نشد و روز به روز بر عداوتش افزوده گشت تا آنجا که معاویه را هم او به مخالفت با علی علیه السلام واداشت.[۷۱]
نبرد علی علیه السلام با قاسطین
قاسطین یاران و اصحاب معاویة بن ابی سفیان را گویند که برافروزندهٔ نبرد صفین بودند. مختصری از این نبرد را در چند قسمت ذیل بیان مینمائیم:
الف: علل وقوع نبرد صفین؛ ب: دعوت عمر و بن عاص از جانب معاویه به همکاری؛ ج: نامه نگاری میان امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه؛ د: آغاز حرکت امیرالمؤمنین علیه السلام برای نبرد با معاویه و یارانش؛ هـ: وصف دو سپاه؛ و: بستن آب از جانب سپاه معاویه؛ ز: بسیج اعلان جنگ؛ ح: آغاز پیکار؛ ط: لیلة الهریر؛ ی: بر سر نیزه کردن قرآنها؛ ک: حکمیت و سرانجام کار.
الف) علل وقوع نبرد صفین
کینه و عداوت ابوسفیان و اولاد او از روزهای آغازین بعثت رسول خدا صلی الله علیه واله با اسلام و مسلمین بر کسی پوشیده نیست و اوراق تاریخ مهمترین گواه بر صدق این مدعا است. ما اگر بخواهیم راز عداوت ابوسفیان و معاویه و اذیت و آزارهایی که آنها به رسول خدا صلی الله علیه واله و مسلمین رساندند یادآور شویم مثنوی هفتاد من کاغذ شود، که از حوصلهٔ موضوع این کتاب خارج است. باری، شام در عهد ابوبکر به دست مسلمین افتاد. ابوبکر، یزید بن ابی سفیان – برادر معاویه- را به حکومت شام برگزید. طولی نکشید یزید به جهنم رفت و به جای او معاویه را در شام امارت دادند. معاویه در شام تا روزی که عثمان کشته شد بر حکومت باقی بود و حتی در عهد عمر و عثمان مورد انتقاد هم قرار نگرفت.
آن زمان که عثمان در محاصره قرار گرفت از معاویه استمداد کرد تا لشکری به مدینه اعزام نماید؛ ولی معاویه که قصد دیگری در سر داشت و هوای خلافت او را دیوانه کرده بود میدانست که تا عثمان زنده است به آرزوی خود نخواهد رسید؛ لذا قاصد عثمان را چند روز در شام به بهانههای واهی معطل کرد تا عثمان را کشتند. وقتی عثمان کشته شد، علی علیه السلام معاویه را از حکومت شام عزل نمود؛ چرا که او را لایق بر حکومت نمیدانست. معاویه چون هوای ریاست در سر داشت با فرمان امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت نمود و دست آویزی به نام پیراهن خون آلود عثمان درست کرد. به فرمان او پیراهنی را از مدینه به شام بردند و او با توسل به آن پیراهن احساسات مردم را در مورد قتل عثمان به جوش آورد. آن زمان که احساسات مردم به نقطهٔ اوج رسید در خطاب به مردم گفت: علی علیه السلام قاتل عثمان است. اگر علی علیه السلام عثمان را نکشت، پس چرا کشندگان عثمان را به ما تسلیم نمیکند تا قصاص نماییم. از این رو، در جواب نامهٔ علی علیه السلام نوشت که بین ما و تو خون عثمان است و ما خون عثمان را طلب میکنیم و تا این قضیه حل نشود بیعت و اطاعتی از شامیان در کار نیست.
مکاتبات زیادی بین طرفین انجام شد، ولی معاویه از مرکب جهل و ضلالت پیاده نشد. همچنانکه پیش از این گفتیم علی علیه السلام تصمیم داشت اول به شام برود و کار معاویه را به اتمام رساند، لیکن ماجرای حرکت طلحه و زبیر و عایشه به سوی بصره، حضرت را از سفر شام موقتاً منصرف ساخت؛ زیرا دفع این فتنه برای حفظ اسلام واجبتر بود؛ لذا حضرت، لشکر را به سوی بصره برد و غائله جمل را - به شرحی که اشاره شد- خاتمه داد. اکنون نوبت معاویه و شامیان بود.
علی علیه السلام پس از چند روز در بصره به سوی کوفه رفت و عبدالله بن عباس را در بصره به حکومت گماشت و خودش در روز دوازدهم رجب سال سی و ششم هجری وارد کوفه گردید. علی علیه السلام هنگام ورود به کوفه برای مردم خطبه ای ایراد فرمود و در آن خطبه ضمن تشکر و سپاس به درگاه خدا، مردم را به تقوا و پرهیزگاری دعوت فرمود و از هرگونه مخالفتی با خدا و رسول صلی الله علیه واله که موجب خسران دنیا و آخرت است برحذر داشت.[۷۲]حضرت از روز دوشنبه دوازدهم رجب تا روز جمعه هفدهم رجب در خانه شخصی به نام جُعدَه[۷۳] بود[۷۴] و مردم دسته دسته – چه آنها که در جنگ شرکت کرده بودند و چه آنهایی که شرکت ننموده بودند – به حضور حضرت میرسیدند و تبریک و تهنیت میگفتند، یا بعضاً معذرت میخواستند.
مغیره بن شعبه به علی علیه السلام گفت: مصلحت در آن است که فعلاً معاویه را در شام تأیید کنی و او را در امارتش ابقا نمایی، وقتی اوضاع آرام شد و قدرت به دست آمد او را عزل کن؛ چه در غیر این صورت او تسلیم نخواهد شد. امیرالمؤمنین پیشنهاد مغیره را نپذیرفت و فرمود: من نمیتوانم به حکومت شخصی فاسد و فاسق و ظالم تن در دهم و او را ابقا نمایم و فردای قیامت ظلم او را بر دوش کشم. معاویه در حکومت من سِمتی ندارد و کسانی که او را به حکومت برکشیدند و تأیید نمودند، رفتند و آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
معاویه چون این حقیقت را دریافته بود که در حکومت الهی علی علیه السلام نقشی ندارد؛ لذا – حتی پیش از واقعه جمل- مشغول نامه فرستادن به سوی مروان و طلحه و زبیر و ولید بن عقبه و دیگران شد. مقصود او از تمامی این مکاتبات تحریک منافقین بر علیه علی علیه السلام بود. معاویه بعد از کشته شدن طلحه و زبیر از جهتی ناراحت گشت؛ زیرا که علی علیه السلام قدرت پیدا کرده بود و ممکن بود او هم به سرنوشت طلحه و زبیر گرفتار گردد و از طرفی هم خوشحال، چرا که دو نفر از حریفان قوی که مدعی خلافت بودند کشته شده بودند و راه برای او کمی هموار گردیده بود.
ب) دعوت عمرو بن عاص از جانب معاویه به همکاری
علی علیه السلام شخصی را به نام جریر بن عبدالله بجلی که از اشراف یمن و در عداد اصحاب بود به سوی معاویه فرستاد تا علاوه بر اینکه اتمام حجت کرده باشد شاید موجبات برگشتن او را از طریق ضلالت و گمراهی فراهم آورده باشد.[۷۵]
جریر به سوی شام رفت و پیغام مولایش را به معاویه رساند؛ اما معاویه در پاسخ مسامحه میکرد و میگفت: صبر کن کمی بیندیشم و با بزرگان قوم مشورت نمایم.[۷۶]اما مقصود او این بود که مردم را علیه علی علیه السلام آماده سازد؛ زیرا میترسید مردم از او اطاعت نکنند و او در نبرد با حضرت شکست بخورد.
سفر جریر به طول انجامید به حدی که در میان اصحاب علی علیه السلام مورد تهمت قرار گرفت و گفتند: جریر هوادار معاویه است.[۷۷] ولی واقع قضیه شاید غیر از این بود. و الله اعلم.
معاویه مردم شام را در روز جمعه به مسجد دعوت نمود. سپس بر فراز منبر رفت و برای مردم به طوری که میخواست صحبت کرد و در مورد قتل عثمان خون مردم را به جوش آورد و مسبّب قتل او را علی علیه السلام دانست. سپس از مردم برای خونخواهی عثمان بیعت گرفت که با او مخالفت نکنند[۷۸] و نامه ای هم به عمرو بن عاص که در فلسطین[۷۹] به سر میبرد نوشت و او را به شام دعوت کرد.
در اینجا لازم است اصل نامه معاویه به عمروبن عاص و جواب او به معاویه را درج نماییم تا معلوم شود که گاهی انسانها آگاهانه پا روی حق میگذارند و دنیا را بر آخرت ترجیح میدهد.
این نامه ای است از معاویة بن ابی سفیان، جانشین عثمان بن عفان – امام مسلمین و خلیفه رسول رب العالمین، یار و همسر دو نور، داماد مصطفی بر دو دختر او. کسی که یاران او کم و دشمنان او بسیار بودند، او را در خانه اش محصور نمودند و با لب تشنه مظلومانه کشتند. کسی که به شمشیرهای فاسقین معذّب گشت- به سوی عمرو بن عاص یار رسول خدا صلی الله علیه واله و مورد وثوق او و امیر لشکر او در غزوه ذات السلاسل و کسی که تدبیر او مورد قبول است.
اما بعد، پس بر تو پوشیده نیست که قلوب مؤمنین از قتل عثمان و مصیبتی که بر او نازل گردید میسوزد. در صورتی که منشأ قتل او چیزی جز حسد و ظلم بر او نبود؛ لذا او را تنها گذاشتند و مخذول و منکوب ساختند و در محرابش او را به قتل رساندند. چقدر این مصیبت سخت است، به طوری که عموم مسلمین را دربرگرفته است و طلب کردن خون عثمان از کشندگان او بر آنان واجب شده است و من تو را دعوت مینمایم به بهره بردن از ثواب زیاد در روز قیامت به سبب مقاتله نمودن با کسی که کشندگان عثمان را پناه داده و از آنان حمایت میکند. خدا از تو راضی و در بهشت جایت دهد.[۸۰]
به طوری که ملاحظه میفرمایید، معاویه اولاً: خود را خلیفه عثمان و عثمان را خلیفه رسول صلی الله علیه واله معرفی میکند و مقصودش آن است که بفهماند خودش هم خلیفه رسول صلی الله علیه واله است؛ زیرا وقتی معاویه جانشین عثمان باشد و عثمان جانشین رسول صلی الله علیه واله تردیدی در خلافت معاویه باقی نمیماند.
ثانیاً: عثمان را ذوالنورین و داماد رسول صلی الله علیه واله بر دو دختر آن حضرت معرفی میکند. پس عثمان به قول او افضل است از کسی که صاحب یک نور است، یعنی علی علیه السلام. به عبارت دیگر، میخواهد بفهماند که اگر علی علیه السلام افتخار داماد بودن رسول خدا دارد، عثمان این افتخار را دو برابر دارد.
ثالثاً: قاتلین عثمان را فاسق خوانده است.
رابعاً: با ستایش از عمرو بن عاص قصد قربت او را دارد.
خامساً: قتل عثمان را به علی علیه السلام منسوب میدارد که این نکته از کلام او آنجا که میگوید «بر مسلمین واجب است طلب خون عثمان از قاتلین او کنند، جنگ با کسی که قاتلین عثمان در پناه او هستند» آشکار میگردد.
اما پاسخ عمرو بن عاص به معاویه: این نامه ای است از عمرو بن عاص مصاحب رسول خدا صلی الله علیه واله به معاویه بن ابی سفیان
اما بعد، پس نامه تو به دستم رسید و از محتوای آن آگاه شدم و دانستم مقصودت چیست. اما اینکه مرا دعوت نمودی تا قید اسلام را از گردنم بردارم و در گمراهی و ضلالت، بیباکی نشان دهم و تو را بر باطل کمک کنم و شمشیر بر روی علی بن ابی طالب علیه السلام، برادر رسول خدا صلی الله علیه واله، وارث او، قاضی دین او، انجام دهنده وعدههای او، شوهر دختر او فاطمه- بهترین زنان عالیمان- و پدر حسن وحسین- دو آقای جوانان اهل بهشت- بکشم، پس چنین عملی شایسته نیست. چگونه از من چنین درخواستی نمودی؟
اما آنچه که گفتی تو خلیفه عثمانی، پس راست گفتی. ولی باید بدانی که تو خلیفه عثمان بودی تا وقتی او زنده بود؛ اما بعد از مرگ عثمان و انتقال خلافت به دیگری، پس خلافت و جانشینی تو برای عثمان، منتفی گردید و امروز نه عثمان و نه تو سمتی در اسلام از لحاظ حکومت ندارید.
اما اینکه مرا تعظیم نمودی و مصاحب رسولالله صلی الله علیه واله خواندی و گفتی من امیر جیش او بودهام پس من با این گونه مطالب مغرور نمیشوم و دست از ملت اسلام برنمیدارم. بدان، و آنچه نسبت به علی علیه السلام برادر رسول خدا صلی الله علیه واله نوشتی از حسد و ظلم بر عثمان، و اصحاب رسول صلی الله علیه واله را هم به فسق نسبت دادی و تصور نمودی که علی علیه السلام مردم را بر عثمان شوراند دروغ و تهمتی بیش نیست. علی علیه السلام از این گونه امور مبری است. ای معاویه! وای بر تو، آیا ندانستی که ابوالحسن جان خود را برای حفظ رسول خدا در طبق اخلاص گذاشت و در لیلة المبیت در فراش رسول خدا صلی الله علیه واله خوابید و در ایمان به خدا و رسول صلی الله علیه واله، بر تمامی مسلمانان سبقت گرفت.
همچنین مگر پیامبر اسلام صلی الله علیه واله نفرمود: «علی از من است و من از علی علیه السلام هستم و او برای من به منزله هارون علیه السلام برای موسی علیه السلام است؛ جز این که بعد از من رسولی نیست». یا در روز غدیر خم دربارهٔ او گفت: «هر کس را که من مولایم پس علی علیه السلام مولای اوست. خدایا! دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را و یاری کن یاری کننده او را، و خوار و زبون فرما خوار کنندهٔ او را». اوست کسی که رسول خدا صلی الله علیه واله در روز خیبر درباره او فرمود: «چون فردا شود هر آینه پرچم جنگ را به کسی که خدا و رسول را دوست میدارد و خدا و رسول صلی الله علیه واله هم او را دوست میدارند عطا کنم». همچنین روزی که مرغ بریان بهشتی برای رسول خدا صلی الله علیه واله آمد، فرمود: «خدایا! بهترین و محبوبترین خلق خود را به من برسان تا با من در خوردن این مرغ شرکت کند» و خداوند دعای رسولش را مستجاب فرمود و علی بر رسول وارد شد. چون جسم پیامبر صلی الله علیه واله بر علی علیه السلام افتاد فرمود: «بیا به سوی من»[۸۱]و نیز در روز نضیر فرمود: «علی علیه السلام امام نیکوکاران و دشمن نابکاران است. کسی که او را یاری کند خدا را یاری کرده و کسی که او را خفیف سازد خدا خفیش سازد». یا در مورد دیگر فرمود: «علی علیه السلام ولی و صاحب اختیار شما بعد از من است» و بر این مطلب تأکید فرمود که این ولایت نسبت به من و تو و جمیع مسلمین است. و در موضع دیگر فرمود: «من میان شما دو شیء گرانبها باقی میگذارم: کتاب خدا و عترت من».[۸۲] و فرمود: «که من شهر علمم و علی علیه السلام درِ آن شهر است».
تو، ای معاویه! میدانی خداوند چه مقدار آیات در شأن او و در فضائلش نازل فرموده است که احدی در آن فضایل با او شریک نیست. آیاتی همچون آیه شریفه
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیر و إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ و رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ
. همچنین خداوند به رسولش فرمود: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا و آیات دیگر … همچنین رسول خدا صلی الله علیه واله به علی علیه السلام فرمود: «آیا راضی نمیشوی که مسالمت با تو مسالمت با من و جنگ با تو جنگ با من باشد؟ و تو برادر من باشی و ولی در دنیا و آخرت؟ یاابالحسن! کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست میدارد و کسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن میدارد. ای ابوالحسن! دوست تو در بهشت و دشمن تو در جهنم است».
نامه تو، ای معاویه! که جوابش این است نمیتواند شخص عاقل یا دیندار را فریب دهد. والسلام.[۸۳]
مؤلف گوید: ای اهل انصاف! در این نامه دقت کنید. این عمرو بن عاص که دشمن سرسخت علی علیه السلام است چگونه حق بر زبانش جاری میشود و در متون حدیثی و تواریخ باقی میماند تا دنیا بداند علی علیه السلام چه کسی بود و با او چه کردند؟ وقتی دشمن این چنین فضایل علی علیه السلام اقرار و اعتراف نماید تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. اما همین عمرو بن عاص به جایی رسید که برای به دست آوردن متاع دو روزهٔ دنیا به سبّ و لعن علی علیه السلام پرداخت و در برابر معاویه دست ادب بر سینه گذارد و او را امیرالمؤمینن خواند و سرانجام برای رسیدن به حکومت مصر حق را پایمال و به باطل تمسک جست.
باری، مراد عمرو بن عاص از نوشتن این نامه- چنانکه تاریخ نشان داد- بیان حقایق و تبعیت از حق و حقیقت نبود؛ بلکه راهی بود تا به معاویه بفهماند که قیمت فروشش به معاویه بسیار سنگین است و حاضر نیست که معاویه در این معامله بابت او بهای اندکی را بپردازد. متأسفانه این روش ناپسند منشأ تمامی بدبختیها برای دانشمندان است همچنانکه نادانی منشأ انحراف عوام میباشد. اما معاویه دست بردار نبود و شاید عمرو بن عاص را به خوبی میشناخت. از این رو، نامه دیگری به او نوشت و او را دیگر بار به همکاری دعوت کرد. معاویه در قسمتی از نامه چنین نوشت:
... عمرو بن عاص بیا! چون جریر بن عبدالله آمده است تا از من برای علی علیه السلام بیعت بگیرد و من او را معطل گذاشتم و امروز و فردا کردم تا تو بیایی و در این امر با تو مشورت کنم. هر چه زودتر به سوی ما بیا، قدر و قیمت تو نزد ما معلوم است و موقعیتت بسیار حساس.
آنگاه اشعاری به این مضمون در ختام نامه برای او نگاشت: ای عمرو! تو نمیدانی در نظر ما چقدر مکانت و منزلت داری؟ شنیدن کی بود مانند دیدن؟ آسودهخاطر باش و هر چه زودتر به سوی ما بیا که بیش از آنچه بخواهی به تو خواهیم داد.
بعد از آن عمرو بن عاص با دو پسرش به نامهای عبدالله و محمد به مشورت پرداخت و نظر هر دو را خواست. عبدالله گفت: ای پدر! رسول خدا صلی الله علیه واله و خلفای بعد از او از دنیا رفتند و از تو رنجشی در دل نداشتند، در قتل عثمان هم در مدینه نبودی تا متهم گردی، قصد خلافت نداشته و نداری تا مجبور بر فعالیت و کوشش باشی، پس برای چه زیر بار معاویه که تو او را بهتر از همه میشناسی میروی؟ و دین خود را به دنیای او میفروشی؟
عمرو به فرزند دیگرش محمد گفت: تو چه میگویی؟ محمد گفت: ای پدر! تو از بزرگان قوم و صنادید قریش هستی، نباید در جامعه عقب بمانی تا نام تو از خاطرهها محو گردد. حق آن است که از این موقعیت حداکثر استفاده را بنمایی و به سفر شام بروی و با معاویه در خونخواهی از خلیفه مظلوم همدست شوی.
عمرو به عبدالله گفت: تو به نفع آخرت من رأی دادی و محمد به نفع دنیایم. اینک نوبت من است که در این مورد بیشتر تأمل کنم و از این دو رأی یکی را اختیار نمایم.
عمرو بن عاص بین دنیا و آخرت مردد شد و نمیدانست چه باید بکند. نه از دنیا به سادگی میشود گذشت و نه از آخرت، و این اشعار را که بر حیرت او دلالت میکند زمزمه میکرد:
۱. شب تیره با هجوم نگرانیها بر من در ایستاد و خوله[۸۴] که رخسارهٔ دختران جوان را جلوه گر میکند نزد من است.
- پسر هند از من خواسته که به دیدارش روم. به سرزمینی که در آنجا انبوه شرها و گرفتاریها باشد.
- جریر از جانب علی علیه السلام پیشنهادی برایش آورده و چیزی میخواهد که زندگی آمیخته به دشواریها را بر او تلخ کرده است.
- اگر به انتظاری که از من دارد نایل آید کامیاب است، و اگر بدان دست نیابد چون اسیری پای در زنجیر خوار و ذلیل میشود.
- به خدا سوگند! که نمیدانم چه کنم؟ من هرگز چنین دو دل نبودهام، هر چه زمام مرا بکشد همان تقدیری است که مرا به پیش خواهد برد.
- آیا با او نیرنگ بازم، که نیرنگ پستی است، یا خود را با خیر خواهی مشفقانه در اختیارش نهم؟
- یا در خانه بنشینم که برای پیر سالخورده ای همچو من که هر پگاه در انتظار مرگ است موجب آسایش است؟
۸. پسرم عبدالله سخنی گفت که اگر تعلقات مادی مرا از انجام آن بازنمیداشت، آسایش و وجدان وابسته بدان بود. اما برادرش محمد با گفتهٔ او مخالفت کرد. به راستی من در برابر حقایق، بسان چوبی خشک بی حرکت ماندهام.[۸۵]
این اشعار میرساند که عمرو بن عاص دنیا را بر آخرت ترجیح داد و در نهایت امر، شام را برگزید.
عمرو غلامی داشت به نام «وردان» که بسیار زیرک بود. عمرو بن عاص به او دستور داد تا بار سفر شام را ببندد و مرکب را آماده سازد. او بار را بست. چون موقع حرکت شد عمرو گفت: ای وردان! من از سفر منصرف شدم، بار را بگشا. وردان بار را گشود، طولی نکشید عمرو گفت: وردان! بار را ببند، میخواهم بروم. وردان بار را بست و روی به عمرو کرد و گفت: ای عمرو! این چه حرکت است که از تو مشاهده مینمایم؟ و این حیرت برای چیست؟ میخواهی بگویم چرا متحیری؟ عمرو گفت: بگو، وردان گفت: خود را بر دو راهی بهشت و جهنم مخیر و مردد میبینی، میدانی بهشت راه علی علیه السلام است و جهنم در متابعت از معاویه. ای عمرو! بدان که اگر آخرت را اختیار کنی دنیا را هم خواهی داشت؛ چو کسی را که آخرت دادند دنیا هم میدهند، ولی اگر دنیا را طلب کنی از آخرت خبری نیست. من بر این باورم که در خانه خود بنشینی و شاهد و ناظر بر اوضاع باشی. اگر علی علیه السلام غلبه جست از عدل او برخوردار خواهی گشت و عذر تو را در گوشه نشینی خواهد پذیرفت، و اگر معاویه غالب آمد باز هم به تو محتاج خواهد بود و نخواهد توانست بدون کمک تو امور را فیصله دهد.
عمرو بن عاص به ظاهر رأی او را پذیرفت؛ لیکن در عمل مخالفت کرد و به سوی شام راه افتاد و این اشعار را انشا نمود:
- خدا وردان و چاره جوییهایش را مرگ دهد، به جان خودت سوگند وردان آنچه که در ضمیر من خلجان داشت را بازگفت.
- چون دنیا را به من پیشنهاد کردند مشتاقانه برایش آغوش گشودم که در سرشت هر کس ظاهر سازی و غل و غشی باشد. یکی پاکدامنی ورزد و خودداری کند و بر دیگری حرص غالب آید، و انسان چون گرسنه باشد کاه را هم میخورد.
- در این معرکه علی علیه السلام را دینی است که دنیا در آن سهمی ندارد و آن یک را دنیا و سلطنتی است که در آن دینی نباشد.
- من از سرِ آز دنیا را با چشمانی باز پذیرفتم و در گزینشم دلیل و برهانی دینی ندارم.
- من به خوبی بر نتایج آن واقفم و نیز گونه گونه مرادهایی را که به سبب آنها به دنیا گراییدهام در برابر خود میبینم.
- باری نفس راحت طلب من زندگی در نعمت و بزرگی را دوست میدارد، و هیچ انسانی به زندگی حقارت آمیز تن در نمیدهد.
۷. به جان پدرتان، کاری است درست و راهی خالی از هرگونه اشتباه، هر چند که مرگ حق است؛ اما خواب آلوده در خواب است.[۸۶]
عمرو بن عاص چون به شام رسید بر معاویه وارد شد و آن دو با یکدیگر به مشورت و صحبت مشغول شدند. ولی عمرو هنوز بر این امر مواظبت مینمود که فریب معاویه را نخورد. معاویه هم در صدد بود قبل از آنکه عمرو از او امتیازی درخواست کند از رأی عمرو نتیجه گیرد و بهره برد.
باری، معاویه به عمرو گفت: برای من چند مشکل پیش آمده است. به نظر تو چاره چیست؟ مشکل اول فرار کردن محمد بن ابی حذیفه و یاران او از زندان است و میترسم برای من ایجاد زحمت کند. مشکل دوم مسئله قیصر روم است که از فرصت استفاده کرده مرا تهدید نموده است که باید شام مجدداً به حکومت او ملحق گردد. و مشکل سوم علی بن ابیطالب علیه السلام است که جریر بن عبدالله را فرستاده است تا از من و مردم شام برای او بیعت بگیرد.
عمرو بن عاص گفت: اما مشکل اول یعنی محمد بن ابی حذیفه و فرار او از زندان امر مشکلی نیست و نباید نگران بود. از دست او کاری ساخته نیست. علاوه بر این، یک نفر از سران سپاه را با عدهای مأمور انتخاب کن تا او را تعقیب کنند و هر جا بر او دست یافتند او را اسیر کنند، یا به قتل برسانند.
و اما موضوع دوم یعنی قیصر روم، پس مقداری هدایا به همراه سیم بری چند برای او بفرست تا آرام شود.
و اما مشکل سوم یعنی علی بن ابیطالب علیه السلام، پس بسیار مهم و قابل توجه است و راه فرار برای تو از این ورطه هولناک به سادگی میسر نیست. ای معاویه! تو میدانی علی علیه السلام در شجاعت نظیر ندارد و علاوه بر این، موقعیت و مکانت او در اسلام بر تمام مسلمین روشن است. سوابق درخشان او در غزوات در زمان رسول خدا، و آنچه مردم از رسول خدا صلی الله علیه واله درباره او شنیدهاند. مضافاً بر اینکه علی شخصاً دارای تمام کمالات نفسانی و انسانی است که بر من و تو و سایر مردم پنهان نیست. با تمام این مقدمات، مردم با او بیعت کردهاند، و او امروز رسماً خلیفه است و کسی حق اعتراض بر او ندارد. ولی تو در مقابل علی علیه السلام چیزی نداری. مردم چگونه علی علیه السلام را وا گذارند و از تو متابعت کنند؟![۸۷]
عمرو بن عاص از این گونه کلمات به تفصیل سخن گفت و غرضش آن بود که معاویه را بترساند تا مجبور شود تسلیم خواسته او گردد. معاویه به عمرو گفت: من از تو راه چاره میجویم، تو نمک بر جراحاتم میپاشی. عمرو گفت: من حق میگویم. معاویه گفت: ما در برابر علی علیه السلام یک حربه قوی داریم که میتوانیم با آن علی علیه السلام را مغلوب سازیم، و آن حربه عبارت است از خونخواهی عثمان و با استفاده نمودن از حماقت مردم. عمرو بن عاص گفت: این حربه هم کارساز نیست؛ زیرا مردم میدانند که تو عثمان را در مخاطره گذاشتی تا کشته شد. پس اگر تو واقعاً خون عثمان را میطلبی، چرا به او کمک نکردی؟ معاویه در جواب عمرو گفت: تو راست میگویی. من هم میدانم که واقعاً خواستار حیات عثمان نبودم؛ زیرا تا او زنده بود از دست من کاری ساخته نبود و نمیتوانستم به خلافت برسم. به همین دلیل، از او حمایت نکردم تا کشته شد و حال از پیراهن خون آلود او استفاده میکنم. هماکنون آن پیراهن را به شام آوردهام و در مسجد شام برای تحریک احساسات عوام مورد استفاده قرار میدهم؛ زیرا مردم احمق اند و مطالبی را که من و تو میدانیم، نمیدانند.
از این گونه کلمات، میان معاویه و عمرو بن عاص زیاد رد و بدل شد. سرانجام عمرو به معاویه گفت: ای معاویه! به آسانی نمیشود از این ورطه جست؟ معاویه گفت: چاره چیست؟ عمرو گفت: حکومت مصر، با این شرط که تا زندهام عزل نشوم و باج و خراج مصر هم از آن من باشد. آنگاه این اشعار را که دلالت بر همین خواسته دارد، برای معاویه برخواند:
- ای معاویه! من در صورتی که در برابر دینم دنیا را به دست نیاورده باشم دین خود را به تو نمیفروشم. پس بنگر چه باید بکنی!
- اگر مصر را به من بدهی در این سودا سود کردهای و پیری را در برابر آن جلب کردهای که نبودش به تو زیان میرساند و بودنش با تو سود رسان است.
- البته دین و دنیا همسنگ نیستند. به راستی اگر من آنچه را که تو میدهی بستانم هنوز مغبون شده و سرافکنده باشم.
- ولی با این همه من چشم خود را میبندم و در واقع خود را میفریبم که فریبکار هم فریفته میشود.
- من چیزی به تو ارزانی میدارم که موجب نیرومندی حکومت است، که اگر من لغزشی بکنم زبون و خوار خواهم شد.
۶. اگر تو حکومت مصر را از من دریغ داری مرا از خلافت دلخواهم محروم ساختهای. به راستی به این حکومتی که از من مضایقه شده اشتیاقی دیرینه دارم.[۸۸]
معاویه حاجت عمروعاص را برآورده ساخت و امارت مملکت مصر را به او تفویض نمود و قراردادی بر این اصل تنظیم نمود.[۸۹] چون معاویه عمروبن عاص را خرید و فکر او از ناحیه عمرو آسوده گشت، عده کثیری از جیره خواران خود را مأمور ساخت تا در حضور شرحبیل بن سمط که از شخصیتهای طراز اول آن سامان بود شهادت دادند که علی علیه السلام قاتل عثمان است؛ لذا او را هم موافق خود ساخت.[۹۰] سایر رؤسای قبایل را همین گونه یکی بعد از دیگری به شام طلبید و ماجرای خونخواهی از قاتلان عثمان را مطرح ساخت و قتل او را به علی علیه السلام منسوب داشت. طولی نکشید که تمام شام و اطراف آن در جنگ با حضرتش یکپارچه شدند. آنگاه جریر بن عبدالله را که سفیر علی علیه السلام به سوی معاویه بود، با نامهای که اعلان جنگ به آن حضرت بود به سوی کوفه روان کرد.
این سفر حدود چهارماه طول کشید. بدیهی است در این مدت معاویه توانسته بود مقدمات جنگ را فراهم آورد و جو شام را علیه امام مساعد کند و افراد بیاصالت و دنیاپرست مانند عمرو بن عاص و شرحبیل و ذوالکلاع و دیگران را دور هم جمع و بهطور خلاصه محیط شامات را آماده جنگ نماید. جریر بن عبدالله سفیر امام فهمیده یا نفهمیده در این مأموریت به معاویه بیشتر آنچه که باید به حضرت مدد رساند کمک کرد. از این رو، پس از مراجعت به کوفه مورد شماتت و انتقاد مالک اشتر و دیگر سران سپاه امام قرار گرفت و بالاخره کار به جایی کشید که جریر از امام کنار گرفت و در جنگ صفین هم شرکت نکرد. حال، واقعاً جریر طرفدار معاویه بوده یا شماتت و انتقاد اصحاب امام باعث شد که از اصحاب فاصله بگیرد، امری است که بر ما مجهول است و خدا میداند. اما هر چه بود در نهایت خطا کرد؛ چرا که از حق کنارهگیری نمود.
ج: نامه نگاری میان امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه
در هر صورت، بعد از مراجعت جریر از شام، امام جواب نامه معاویه را نوشت. ما برای روشن شدن حقیقت، به نقل اولین نامه معاویه و جواب آن از طرف امام علیه السلام اکتفا مینماییم و وقوف بر سایر مکاتبات بین شام و کوفه را به تواریخ مفصل ارجاع میدهیم.[۹۱]
این نامه ای است از معاویه بن صخر به علی بن ابی طالب علیه السلام
اما بعد، پس قسم به جان خودم اگر تو از قتل عثمان برکنار بودی همهٔ کسانی که با او بیعت نکردهاند بیعت میکردند و خلافت تو مانند خلافت ابوبکر و عمر و عثمان رسمیت داشت و ما قبول مینمودیم؛ ولی مطلب غیر از این است. تو مهاجرین را بر قتل عثمان اعزام نمودی و انصار را از مدد رسانی به او بازداشتی تا اینکه عثمان کشته شد. پس نادان از تو فرمان برد و ناتوان به وجودت قوی گشت.
باید بدانی که مردم شام جز جنگ با تو هدفی ندارند، تا وقتی که قاتلین عثمان را به آنها تسلیم نمایی و آنگاه خلافت میان مسلمین شوراگونه خواهد بود. به جانم سوگند! حجتهای تو بر طلحه و زبیر است، چه آنان با تو بیعت کرده بودند. اما من هیچگاه با تو دست بیعت ندادم.
همچنین حجت تو بر اهل شام مانند حجت تو بر اهل بصره نیست؛ زیرا اهل بصره از تو اطاعت کردند، آنگاه یاغی شدند؛ ولی مردم شام اصلاً از تو اطاعت نکردند.
اما شرف و فضیلت و قرابت تو با رسول صلی الله علیه واله و مکانت تو در قریش، پس منکر آن نیستم. (آنگاه معاویه چند بیت شعر در آخر نامهٔ خود آورده است که بهطور خلاصه ترجمهاش این است:) مردم شام با مردم کوفه دشمناند و هر کدام از دیگری ناراحت. مردم کوفه میگویند علی علیه السلام امام است و مردم شام به معاویه راضی شدهاند. صلح و صفا میان این دو ملت بر قرار نمیشود و راه چاره منحصر در جنگ است، و علی علیه السلام هم هیچ گناهی جز پناه دادن به قاتلین عثمان ندارد.
و اما نامه امام علیه السلام در پاسخ به نامهٔ معاویه به نگارش درآمده است:
از بندهٔ خدا علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه بن ابی سفیان
اما بعد، پس نامه ای به دستم رسید که معلوم شد برای نویسنده آن نظر صائبی نبوده و از هدایت به دور است. تو گمان میکنی من در قتل عثمان شریک بودهام، و از این رو بیعت با من برای تو نیست، در صورتی که من یکی از مهاجر و انصار بودم. وقتی مردم به اتفاق کاری انجام دادند میتوان گفت همه آنان بر خطا رفتهاند. من نه آمر به قتل عثمان بودهام تا آلوده شوم، و نه او را کشتهام که قصاص گردم.
و اما اینکه میگویی اهل شام چنین و چناناند، پس یک نفر از مردم شام را معرفی کن که در شورا مورد قبول باشد، یا شایسته خلافت معرفی شود. اگر مطلب آن است که تو درباره اهل شام میگویی، پس مهاجر و انصار را تکذیب نمودهای.
اما اینکه از من قاتل عثمان را خواستهای، پس تو چه کاره ای و به چه حقی مطالبه خون عثمان میکنی؟ عثمان از بنی امیه است و اولاد دارد. فرزندان عثمان سزاوارترند به مطالبه این حق از تو. و اگر تصور میکنی اولاد عثمان ضعیف اند و تو درگرفتن حق از آنها قویتر هستی، پس تو در بیعت من داخل شو مانند سایر مسلمین، تا من تو را با مردم مهاجر و انصار که قاتل عثمان اند در یک دادگاه صالحه قرار دهم، تا حاکم از محکوم جدا گردد.
و اما فرق گذاشتن بین مردم شام و بصره و همچنین میان تو و طلحه و زبیر، پس امری است موهوم؛ زیرا بیعت در مدینه واقع شده و مهاجر و انصار بیعت کردهاند. در این امر، تمام شهرهای اسلامی و اشخاص غایب از مرکز مدینه یکساناند. بصره و شام و مصر و سایر شهرها چه فرقی دارند؟ و اما شرف و فضیلت مرا در اسلام که قبول نمودی چارهای نداری، و اگر میتوانستی منکر آن هم میشدی.[۹۲]
بنا به نقل مورخین، امیرالمؤمنین علیه السلام نامه را به وسیله اصبغ بن نباته – که یکی از رجال برجسته و در شمار شیعیان علی علیه السلام است- به نزد معاویه فرستاد. اصبغ میگوید: چون به شام رسیدم و به حضور معاویه رفتم و مشاهده نمودم که معاویه بر سریری مجلل نشسته و بر دو بالش تکیه کرده است و عمرو بن عاص و ذی ظلم و ذوالکلاع در جانب راست، و عتبه و ابن عامر و ولید بن عتبه و شرحبیل و دیگران در جانب چپ او، و ابوهریره و ابوالدرداء و نعمان بن بشیر و امثال آنان مقابل او نشستهاند. نامه را به دست معاویه دادم. قرائت نمود و گفت:علی علیه السلام، کشندگان عثمان را به سوی من نمیفرستد. گفتم: ای معاویه! ما میدانیم و تو هم میدانی که دروغ میگویی. تو خون عثمان را وسیله رسیدن به حکومت قرار دادهای، تا زیر لوای پیراهن عثمان به آرزوهای خود برسی؛ زیرا اگر تو راست میگویی و خون عثمان را میطلبی چرا وقتی عثمان در محاصره قرار گرفت و از تو استمداد نمود، او را یاری نکردی؟
اصبغ بن نباته در ادامهٔ گفتار خود میافزاید: معاویه از این کلمات سخت به خشم آمد، چرا که در حضور جمع گفته شد؛ زیرا معاویه نمیخواست حقیقت بر مردم شام روشن گردد. اما من بر غضب معاویه افزودم و خطاب به ابوهریره گفتم: ای ابوهریره! تو را به آن خدایی که قبول داری و عبادتش میکنی، بگو ببینم آیا در روز غدیر خم حاضر بودی یا غایب؟
گفت: حاضر بودم. گفتم: پس رسول خدا صلی الله علیه واله در حق علی علیه السلام چه گفت؟ ابوهریره گفت: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.
گفتم: پس تو که از رسول خدا صلی الله علیه واله چنین شنیدی، چرا علی علیه السلام را دشمن میداری؟ گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون. در این هنگام آتش خشم در قلب معاویه برافروخته گشت و از روی غضب گفت: ای اصبغ! سخن مگوی، دست از این سخنان بردار. تو خیال میکنی مردم شام را میتوانی با این گونه کلمات از طلب کردن خون عثمان بازداری؟ مگر نمیدانی که عثمان مظلومانه کشته شد و علی علیه السلام مردم را بر قتل او برانگیخت.
در این موقع کاسه لیسان معاویه مانند معاویه بن خدیج و ذوالکلاع و حوشب به سخن آمدند و گفتند: ای معاویه ما تو را درگرفتن خون عثمان یاری مینماییم. اصبغ گوید: من هم در همان مجلس، بالبداهه اشعاری را انشا نمودم. اما معاویه چون ناراحت شده بود مجال نداد اشعارم را تا به آخر بخوانم و گفت: تو برای رسالت آمدهای یا برای ایجاد نفاق و شناعت؟
معاویه وقتی عزم نمود که کار را با جنگ تمام کند، به مکه و مدینه و سایر بلاد اسلامی نامهها نوشت، و از مردم دعوت به عمل آورد تا او را به ظاهر در خونخواهی عثمان و به واقع برای رسیدن به حکومت یاری کنند. ولی جواب دلخواهی از مردم نگرفت. مردم او را شماتت کردند و برخی هم او را به سخره گرفتند. ولی از میدان درنرفت، چون میدانست شرط رسیدن به حکومت برای کسی که صلاحیت ذاتی ندارد، دروغ گفتن و تهمت زدن و پرده دری است و اگر در این گونه امور در اشخاص شرم و حیایی باشد به هیچ روی به خود اجازه نمیدهد که پا از گلیم خود فراتر گذارد.
بالجمله، معاویه وقتی از مردم مدینه و مکه مأیوس گشت، نامه نوشتن به افراد را شروع کرد، مخصوصاً به کسانی که میدانست با علی علیه السلام بیعت نکرده یا مخالفاند. افرادی چون سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه و امثال آنان.[۹۳] اما این تیرها به هدف اصابت ننمود و کسی به شام نرفت.
مکاتبات از طرفین زیاد شد، ولی معاویه از عزم خود برنگشت؛ چون زمینه را برای رسیدن به مقصد مناسب میدید و مردم شام را هم خوب میشناخت که بین شتر نر و ماده فرق نمیگذارند. پس چگونه میان علی علیه السلام و معاویه میخواهند فرق بگذارند؟ و بدین سان بود که مقدمات جنگ فراهم آمد.
د: آغار حرکت امیرالمؤمنین علیه السلام برای نبرد با معاویه و یارانش
امیرالمؤمنین علیه السلام چون از هدایت یا انصراف معاویه اتباع او مأیوس گشت، به ناچار دل بر جنگ نهاد، و دستور داد تا در شهر کوفه ندا دادند که لشکر به «نُخَیلِه» بیاید و از بصره و سایر شهرهای اسلامی که تحت حکومت حضرتش بودند نیز استمداد شد.[۹۴]
جمعیت در نخلیه- که نزدیک کوفه و لشکرگاه بود- گرد آمدند[۹۵]تا اینکه تعداد لشکریان موجود به نود هزار نفر رسید. امیرالمؤمنین علیه السلام سپاه را تقسیم نمود و بر هر گروهی امیری گماشت.[۹۶]
مورخین مینویسند که حضرت، سپاهیان را به هفت قسمت تقسیم فرمود و بر هر قسمتی فرماندهی گماشت. آنگاه دستور حرکت لشکر را صادر فرمود. و چون خواست بر مرکب سوار شود، فرمود: سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنین * وَ إِنَّا إِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون[۹۷]
سپس فرمود: اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ کَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ الْحَیْرَةِ بَعْدَ الْیَقِینِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِی الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ وَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ وَ لَا یَجْمَعُهَا غَیْرُکَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلِف لَا یَکُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا یَکُونُ مُسْتَخْلَفاً؛ بارالها! من از رنج سفر و افسردگی بازگشتت و سرگردانی پس از یقین و واپس نگری به خانواده و مال و فرزند به تو پناه میبرم. بارالها! تو همراه در سفر و جانشین هر مسافر، برای خانواده او هستی و جز تو کسی آنان را سامان ندهد و گرد نیارد؛ زیرا آن که در وطن مانده همراه و یاوری ندارد و آن که به سفر رفته به جای نمانده است.[۹۸]
هـ: وصف دو سپاه
علی علیه السلام اشتر بن حارث نخعی را به جلوداری سپاه گماشت و با یکصد و پنجاه هزار تن از مردم عراق به پیشروی پرداخت. معاویه نیز با سپاهی به همین عدد از مردم شام، در حالی که سفیان بن عمرو - معروف به ابواعور سُلمی- را به جلوداری سپاه و اَرطاة بن عامری را به سرداری دنبالهٔ سپاه خود گماشته بود به حرکت درآمد.
چون به معاویه خبر رسید که علی علیه السلام آماده باش داده است، او هم یارانش را آماده باش داد. چون گزارش به امر به سمع علی علیه السلام رسید با یاران خود به پیشروی ادامه داد. این دو لشکر همچنان به راه خود ادامه دادند تا همگی به «قُناصرین»[۹۹]در کنار صفین رسیدند.
ابواعور با چهل هزار از مردان خود زودتر به این مکان رسیده بودند. اشتر با چهار هزار تن از زبده سواران خود بر لشکر اعور تاخت و او و لشکریانش را از اردوگاهشان براندند. معاویه با تمامی لشکر به یاری اعور آمد. اشتر چون چنین دید مصلحت در پایداری ندید و به جانب علی علیه السلام و سپاهیانش بازگشت. این گونه بود که معاویه بر آب مسلط شد و با گماردن اعور و لشکرش بر شریعهٔ فرات میان اهل عراق و آب فاصله افکند.[۱۰۰]
در همین زمان معاویه نامهای به امام نوشت و در آن نامه گفت:
عافاناالله و ایاک یعنی خداوند ما و تو را عافیت دهد و در ادامه این شعر را نوشت: ما احسن العدل و الانصاف من عمل و اقبح الطیش ثم النفش فی الرجل؛ چقدر عدل و انصاف در هر کاری نیکو و زیباست و چه مقدار سبکسری و لاف زدن بیش از اندازه از مرد، زشت و ناپسند است.
و همچنین نوشت:
اربط حمارک لاتنزغ سویته اذا یرد و قید العیر مکروب…[۱۰۱]
- افسار درازگوش خود را ببند و مراقب باش تا پالانش را نربایند؛ زیرا در این صورت است که برای تو باقی میماند. اما به بند کشیدن گورخر وحشی امری بس دشوار است.
- زید را دیگر به دیدهٔ ایشان آن زیدی که شیر مرد بود و پیش از این در دل بنی کوز و آل مرهوب هراس افکنده بود نمیبینی (یعنی کسی مثل سابق از تو نمیترسد).
- اگر خواهان حقید بدایند که حق به حق دارش داده میشود، و زره تا شده شمشیر در نیام میماند.
- اگر قصد خوارکردن و سرکوب ما کردهاید بدانید ما قومی هستیم که شرنگ ظلم را نمینوشیم.[۱۰۲]
امیرالمؤمنین علیه السلام به سپاه خویش فرمود: ای مردم! اینجا جایی است که هر کس شک و تردیدی در حقانیت نبرد به خود راه دهد در حقانیت روز جزا تردید کرده و هر که در آن درماند در روز جزا درمانده است.[۱۰۳]
محمد تقی خان سپهر مینویسد: حضرت علی علیه السلام به یارانش فرمود:
شما ابتدا به جنگ نکنید و رخصت دهید تا جنگ از ناحیه دشمن شروع شود. شکر خدا را که شما در جنگ با این گروه سرکش با حجت هستید. اینجا موضعی است که هر کسی در اینجا به عیب آلوده گردد، فردای قیامت نیز به عیب و ریب گرفتار خواهد بود، و هر کس مظفر و منصور و بر کنار از ننگ باشد، آنجا نیز چنین خواهد بود …
آنگاه لشکریان را فرمود: کار را بر خود سخت و دشوار نکنید. پس از فرار دیگر حمله نکنید و رو به دشمن نیاورید. و در کار جنگ و محاربه با دشمن ثابت قدم باشید. ترس و وحشت به خود راه ندهید. حق شمشیرها را ادا کنید و خود را بر حرب و تیر و سنان بگمارید و ضربتها را پشت سر هم بر دشمن وارد سازید و مجال فرار به او ندهید. سعی کنید آرام و خاموش باشید. صداها را در هم نیفکنید تا سست و ناتوان نگردید.[۱۰۴] قسم به خدایی که دانه را شکافت، معاویه و اطرافیان او اسلام نیاوردند؛ اما از ترس شمشیر مسلمانی اسلام بر زبان جاری کردند تا مال و جانشان محفوظ باشد و در میان مسلمانان و زیر پوشش اسلام تیشه بر ریشه اسلام بزنند. آنان کفر را در دل داشتند و منتظر فرصت بودند تا کفر باطنی خویش را آشکار سازند؛ اما زیر لوای اسلام امروز اعوان و انصاری به هم زدهاند و میخواهند بر آرزوی دیرینه خود جامهٔ عمل بپوشانند. پس جنگ با آنان در حقیقت جنگ با کافران است.[۱۰۵]
و: بستن آب از جانب سپاهیان معاویه
به طوری که گفتیم لشکر معاویه قبل از لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام به صفین آمدند و شریعه فرات را تصاحب نمودند و از آب برداشتن اصحاب علی علیه السلام ممانعت به عمل آوردند. اصحاب علی علیه السلام در فشار بی آبی قرار گرفتند. شکایت به حضرت آوردند که نمیتوانیم بیش از این تحمل عطش و بی آبی بنماییم. اسبها تشنه اند، مردم تشنهاند و بالاخره نود هزار نفر که جمعیت میان آنان زنان هم بودند نمیتوانند بدون آب زندگی کنند. امام، عبدالله بن بَدیل[۱۰۶]و صعصعة بن صوحان و شبث بن ربعی را نزد معاویه فرستاد و فرمود:
به این شخص بگویید: ما نیامدهایم در این سرزمین بر سر آب با هم بجنگیم. هدف از این لشکرکشی چیزی دیگر است. این چه کار است که میکنی؟ آیا تو تصور کردهای این لشکر ازتشنگی جان خواهد داد؟ زهی خیال باطل.
مطالب گفته شد، ولی معاویه از راه ضلالت برنگشت و شاید این درخواست را حمل بر ضعف نمود. به هر حال او را نصیحت کردند و گفتند:معاویه! مردم را برای آب به کشتن نده. شبث بن ربعی گفت: بگو ای معاویه! حق تو در این باب چیست و به چه منطق و وجدان و دلیلی این عمل را مرتکب شدهای؟ معاویه از جواب عاجز بود و نمیتوانست چیزی بگوید، رو کرد به حضار در مجلس و گفت: شما چه میگویید؟ ولید بن عقبه[۱۰۷]شروع به سخن کرد و گفت: ای معاویه! این جماعت آن افرادی هستند که چهل روز آب را بر عثمان بستند و در پایان او را کشتند، صلاح در آن است که ما هم به آنان آب ندهیم تا از تشنگی بمیرند.
نفر سوم که صحبت کرد عبدالله بن ابی سرح بود.[۱۰۸] او گفت: ای معاویه! آب به علی علیه السلام و اصحابش ندهید تا ناچار بر مراجعت شود و این خود یک پیروزی است. سپس علی علیه السلام را به زشتی یاد کرد و گفت: خداوند در قیامت آنان را آب ندهد، چنانکه در دنیا عثمان را آب ندادند. صعصعه گفت: خداوند در قیامت فاسقان و شراب خوارگانی مانند تو را آب نمیدهد و تشنه میگذارد. از شدت خشم اطرافیان معاویه بر سرش ریختند و به دشنامگویی و به تهدیدش پرداختند. معاویه گفت: او را رها کنید که پیامگزاری بیش نیست.[۱۰۹]
در این موقع عبدالله بن بدیل شروع به صحبت کرد و زبان به نصیحت معاویه و حاضرین گشود و گفت: آب فرات را از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه واله و پسر عم او دریغ مدارید و آتش جنگ را شعلهور نسازید، و برای خود ننگ و عار در تاریخ به یادگار مگذارید.
ولی سخنان فرستادگان امام در معاویه اثر نکرد. عمرو عاص گفت: معاویه! از این عمل دست بردار، علی علیه السلام کسی نیست که با چندین هزار مرد جنگی کنار فرات از تشنگی جان بدهد یا مراجعت کند.[۱۱۰]او کسی است که هنگام خلافت ابوبکر میگفت: اگر چهل نفر با من همکاری میکردند، کسی نمیتوانست حق مرا غضب کند یا به خانه فاطمهh وارد شود. اکنون چگونه معقول است که با این لشکر تسلیم شود؟ معاویه که از دو طرف مورد شماتت قرار گرفته بود در غضب شد و گفت: حوض کوثر سیرآب نکند اگر بگذارم علی علیه السلام از فرات آب بردارد، مگر آنکه تمام لشکر شام کشته شوند و این اول فتحی است که نصیب ما شده است.[۱۱۱]
شخصی از لشکر شام به نام معری بن اقبل بن حارث که از دوستان عمرو بن عاص و مشهور به عبادت و زهد بود گفت: ای معاویه! دست از این عمل زشت و ناپسند بردار. اگر علی علیه السلام زودتر آمده بود، این کار را نمیکرد این روش نامردان است. من از روی نصیحت گفتم، تو خواه از سخنم پند گیر و خواه آزار، مردم شام از این عمل زشت ناراحت شده و تو را شخصی خبیث تشخیص دادند. معاویه برآشفت و حکم بر قتل او داد، عمرو بن عاص و دیگران او را از قتل نجات دادند و چون شب فرا رسید، فرار کرد و به لشکر حق پیوست و این اشعار را گفت:
لعمرو ابی معاویة بن حرب و عمروٍ مالدائهما داواء…[۱۱۲]
- به جان پدرم سوگند! که درد بی درمان معاویه بن حرب و عمرو را دارویی نباشد، به جز لطمه ای که هوش در آن ربوده شود و ضربتی کاری بدانگاه که خونها در هم آمیزد.
- من هرگز در طور روزگار، هر چند که عرصه بر من تنگ آید، از آیین ناروای پسر هند پیروی نکنم.
- گلایه از میان رفت و دیگر گلایهای نباشد و دوستداری برافتاد و دیگر دوستداری نباشد.
- و هر سخن پندآموز من که در تمام این حوادث به عمرو و رفیقش گفتم به هدر رفت.
- هلا، زهی بر تو ای پسر هند که آنچه نهان بود عیان شده و چیزی باقی نمانده است.
- آیا آب را بر روی مردانی میبندید که نیزههای باریک جانشکار به کف دارند، و شمشیرهای بران خود را به گردان برآوردهاند؟ تو گویی این گروه شما نزد آنان چون زنانند.
- انتظار دارید که علی علیه السلام در کنار شما بی آب بماند و گروههای مخالف اسلام سیراب باشد؟
- او یارانش را فرا خواند و گروهی پاسخش دادند و انبوه به گردش آمدند چون جرب شتر که به قطراتش بیالایند.
فرستادگان امام با دست خالی برگشتند؛ ماجرا را برای حضرتش نقل نمودند.
امیرالمؤمنین علیه السلام از این عمل بسیار ناراحت گشت. و از طرفی فشار بی آبی، لشکر را به تعب انداخته بود. چون هوا تاریک شد و لشکر در خیمه به استراحت پرداخته بود، امام از خیمه بیرون رفت و در تاریکی شب میان خیمهها گشت. عبور آن حضرت به خیمهای افتاد، شنید که شخصی از میان خیمه با خود این اشعا را زمزمه میکند. امیرالمؤمنین علیه السلام گوش داد و بسیار ناراحت شد. اشعار این است:
ایمنعا القوم ماء الفرات و فینا الرماح و فینا الجحف …[۱۱۳]
- آیا آن قوم ما را از دسترسی پیدا کردن به آب فرات بازمیدارند، حال آنکه بین ما نیزه افکنان و سپرداران دلاور وجود دارد.
- در میان ما سواران باریک میان بلند بالای نیزه دار و شمشیر زن و زره پوش باشد.
- ما کسانی هستیم که در روز نبرد با طلحه و زبیر خود را در گردابهای بلا غوطه ور ساختیم.
- ما که دیروز از شیری ژیان پروایی نداشتیم امروز از میشی شیرده نمیترسیم.
- عراق و حجاز را روزی جز امروز نمانده، پس هدف را بزنید و به تاخت و چهار نعل بر ایشان بتازید و لگدکوب سم ستوران کنید.
- یا بر نهر فرات دست یافته پیکر تنی چند از ما و آنها بر سر آن به خاک در غلتیده.
- یا در راه اطاعت خدا میمیرید و به بهشت در میآیید و به شرافت میپیوندید، و گرنه شما چون بندگانی تو سری خور باشید که بندهٔ تو سری خور به خواری سپرده و زبون باشد.
از آنجا که به خیمه دیگری رسید و نظیر همین اشعار را شنید[۱۱۴] که محتوا و مضمون آن تحریک لشکر بر گرفتن شریعه فرات بود. امام علیه السلام دانست که کار بر مردم سخت گردیده و بیش از این تأخیر مصلحت نیست. حضرت به خیمه خود تشریف برد. در این اثنا اشعث بن قیس و بعد از او مالک اشتر و دیگران یکی بعد از دیگری بر آن حضرت وارد شدند و در موضوع آب با آن حضرت به مذاکره پرداختند و عرض کردند: مردم به ما فشار آوردهاند، استدعا داریم اکنون که معاویه با زبان خوش دست از این کار برنمیدارد، با زبان شمشیر با او صحبت شود. بالاخره حضرت اجازه فرمود.[۱۱۵]
اشعث و اشتر نخعی از خدمت امام علیه السلام بیرون آمدند و به اصحاب گفتند: فردا صبح آماده باشید که امام علیه السلام اجازه جنگ فرمودند. دوازده هزار نفر دعوت اشعث و مالک را اجابت نموده اول صبح حاضر شدند و به طرف شریعه فرات به راه افتادند. اما از آن سوی، با اعور و عمروعاص و دیگران در مقابل لشکر کوفه ایستادند. اشعث بن قیس خود آهنی از سر برداشت و بر اسب سوار گشت و میان دو لشکر خطاب به مردم شام گفت: ای مردم زبون! دست از این کار بردارید و پیش از آن که بیابان را از خون خود سیرآب کنید، به راه خود بروید و راضی نشوید جان بر سر این عمل ناپسند بگذارید. ولی باز هم اثر نکرد و جواب به مثل دادند. لشکر راز دو طرف به هم ریخت. اشعث میغرید و میجنگید و میگفت: به خدا قسم! میل نداشتم با اهل قبله جنگ کنم، ولی آرامش قلب من در آن است که علی علیه السلام میان ما حاکم است و در برابر علی علیه السلام کسی حق اجتهاد در دین ندارد؛ زیرا او کتاب و سنت را از من و دیگران بهتر میداند و نیکوتر میشناسد.[۱۱۶]
جنگ مغلوبه گشت. مرد و مرکب بود که بر زمین میافتاد و جز صدای شمشیر و نیزه صدای دیگری به گوش نمیرسید. بسیار کس از شامیان کشته شدند. زمین از خونهای ریخته شده سیراب گشتند. بسیاری از شامیان در آب افتادند و زنده یا مرده طعمه آب گشتند. تعداد کشتگان از هزاران نفر گذشت و قطرات خون تمام مقتولین به زبان حال بر معاویه که این آتش را برافروخت لعنت میفرستاد و شاید از خود میپرسید که ما چرا بر روی زمین قرار گرفتیم؟ امان از حماقت، امان از شقاوت و عناد …
بالاخره کار تمام شد. شریعه فرات از چنگال شامیان خلاص شد و به دست مردم کوفه افتاد و لشکر معاویه از آب ممنوع شدند. مردم شکایت به معاویه بردند و گفتند: تکلیف چیست؟ معاویه که مستأصل شده بود، جوابی نداشت که شامیان را قانع سازد به عمرو عاص گفت: ای عمرو! چه باید کرد؟ عمرو گفت: من به تو گفتم دست از این عمل بردار، علی علیه السلام کسی نیست که با این لشکر تشنه بماند، قبول نکردی. حالا اگر علی علیه السلام ما را آب ندهد، چکار میتوانیم بکنیم؟ معاویه گفت: ای عمرو! مرا شماتت مکن کاری بود که گذشت. الآن چه باید کرد آیا به عقیده تو، علی علیه السلام ما را آب ندهد، عمرو گفت: تصور نمیکنم و اگر آب ندهد، حق دارد. معاویه گفت: پس من عقیده دارم که علی علیه السلام به ما آب میدهد؛ زیرا من علی علیه السلام را نیکو میشناسم. او آب را از هیچ آفریدهای منع نمیکند.
دو روز بر این منوال گذشت. روز سوم معاویه دوازده هزار نفر از سران سپاه خود را خدمت امام علیه السلام فرستاد تا درباره آب صحبت کنند. آنها از لشکر معاویه به لشکر امام آمدند و اجازه خواستند تا به حضور حضرت برسند. امیرالمؤمنین علیه السلام دستور داد تا کرسی را بیرون خیمه آن حضرت گذاشتند، پس ردای رسول خدا صلی الله علیه واله را بر دوش افکند و از خیمه بیرون آمد و روی کرسی قرار گرفت و فرمود: فرستادگان معاویه بیایند. آنان حاضر شدند. اول کسی که ابتدا به سخن نمود حوشب ذوظلیم بود که از اشراف بود. عرض کرد: اکنون که شریعه به دست شما افتاده و مالک آب شدی، با ما نیکی کن و از بذل آب به ما دریغ مفرما، و از کردار زشت معاویه چشم بپوش. دیگری حرکت کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین و امام المسلمین و پسر عموی رسول رب العالمین! معاویه خون عثمان را دست آویز رسیدن به حکومت قرار داده و جز رسیدن به حکومت هدف دیگری ندارد. من اگر چه از مردم شام نیستم، ولی هرگز به سوی شام بر نمیگردم و در پناه تو هستم.
پس از تمام شدن کلمات مردم شام راجع به آب، حضرت فرمودند: چه کسی شما را از آب منع میکند؟ بروید به معاویه بگویید آب برای همه آزاد است. و فرمود: تا منادی میان دو لشکر ندا کند که مانع آب نشوند.
ز: بسیج اعلان جنگ
مواعظ و نصایح علی علیه السلام و اصحاب آن حضرت در معاویه اثر نکرد. تنور جنگ تافته گشت و شعله خشم از دو طرف بالا گرفت و چند روزی بر این منوال گذشت. افراد زیادی از دو طرف کشته شدند، تا ماه محرم رسید. به مناسبت ماه محرم – علی الرسم- جنگ از طرفین متارکه گشت. علی علیه السلام از این فرصت استفاده کرد و سه نفر از اصحاب خود به نامهای عدی بن حاتم و شَبَث بن رَبعی و یزید بن قیس را پیش معاویه فرستاد تا او را نصیحت کنند، شاید این آتش برافروخته که موقتاً خاموش شده است، دیگر روشن نگردد؛ لیکن سودی نبخشید[۱۱۷]و به قول مشهور:
بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ
بر امام علیه السلام معلوم بود که معاویه تسلیم حق نمیشود؛ زیرا حضرت کاملاً او و پدرش ابوسفیان و سایر افراد خاندانش را میشناخت. حضرت به نیکی میدانست که ابوسفیان و معاویه، در فتح مکه از ترس شمشیر مسلمین، کلمه «لا اله الا الله، محمدرسول الله» را بر زبان جاری کردهاند، حال آنکه قلبشان برای بتان و خدایان چوبین خاضع بود. این خاندان آنگاه که لباس اسلام بر تن کردند در انتظار فرصت بودند تا آن را نابود سازند. و اگر در این راه توفیقی نیافتند لااقل چهره اسلام را گونهای زشت و نامطلوب سازند که کسی از روی میل اسلام را قبول کند. به عبارت دیگر، آداب و رسوم عهد جاهلیت را زیر پوشش اسلام مجدداً زنده کنند، که باید گفت اگر در انجام مقصد اول موفق نشدند، انصافاً مقصد دوم را خوب پیاده کردند.
با این وصف، اینجا این سؤال پیش میآید و آن اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام که کاملاً میدانست معاویه چه میکند و چه میخواهد و خون عثمان بهانه است تا به هدف خود، یعنی به دست آوردن قدرت و نابود کردن آثار اسلام و قتل اخیار و صلحا برسد، پس چرا با او مکاتبه مینمود و رسول پیش او میفرستاد؟ آیا تمام این امور تضییع وقت نبود؟
پاسخ به این سؤال آن است که امام علیه السلام مقصود او را به نیکی دریافته بود؛ اما چنین مینمود تا برای مردم روشن گردد و آنها معاویه را بشناسند و فردای قیامت نگویند: خدایا! ما نمیدانستیم و نمیشناختیم. بلی، امام از معاویه کاملاً مأیوس بود و او را مسلمان واقعی نمیدانست؛ اما میخواست مردم کشته نشوند و فدای آمال و هوسهای شوم معاویه قرار نگیرند یا لااقل اگر گفتار حضرتش را نمیپذیرند حجت بر آنها تمام شده باشد و این هدف مقدسی است که تمام پیشوایان در طول تاریخ پیگیری مینمودند.
اما با کمال تأسف اتباع معاویه که سرشار از جهل و حماقت فراوان بودند جز به مادیات و دنیا نمیاندیشیدند. آنان حق را نپذیرفتند و بعد از اتمام حجت در جهنم مخلد شدند.
باری، جنگ صفین از نبردهای تاریخی است، که ورود به جزئیاتش ما را از بحث اصلی کتاب دور میکند؛ اما ادامهٔ ماجرا با رعایت جانب اختصار:
سرانجام چون ماه محرم سال سی و هفتم سپری شد و ماه صفر فرا رسید، علی علیه السلام چند تن از یاران خود را فرستاد تا نزدیک لشکرگاه معاویه، بدانجا که صدایشان شنیده شود بروند. چون بدانجا رسیدند مرثد بن حارث جشمی هنگام غروب آفتاب بر بلندی ایستاد و ندا در داد: ای شامیان! امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه واله به شما میگویند: ما نه از آن رو که در کار شما شک و تردید کردیم و نه به خاطر ارفاق به شما دست از جنگ کشیده بودیم، بلکه بدان سبب از جنگ خودداری کردیم که ماه محرم بگذرد، و اینک سپری شد، و اکنون ما همچنان گناه پیمانشکنی و نافرمانی را برگردن شما میدانیم. به راستی خداوند خائنان را دوست نمیدارد.[۱۱۸]
ح: آغاز پیکار
سرانجام نبرد اصلی آغاز شد و حدود چهارده ماه به طول انجامید. اما همچنان معاویه بر مرکب ضلالت سوار بود. علی علیه السلام تصمیم گرفت کار را هر چه زودتر یکسره کند؛ لذا زره رسول خدا صلی الله علیه واله را تن پوشید و سپر از پشت سر بینداخت و عصای رسول صلی الله علیه واله را در دست گرفت و خطاب به مالک اشتر فرمود:
ای اشتر! رایت رسول خدا صلی الله علیه واله با من است و تاکنون آن را بیرون نیاوردهام. آن رایتی است که رسول خدا صلی الله علیه واله آن زمان که روزهای آخر عمرش را میگذراند بر من بست و فرمود: یا علی! تو با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ خواهی کرد و بسی رنج و ناراحتی از مردم شام خواهی دید، پس صبر کن که خدا صابرین را دوست میدارد. پس علی علیه السلام رایت رسول خدا را نصب فرمود. لشکریان به دورش حلقه زدند و گریستند و حالت عجیبی در لشکر به وجود آمد. حضرت به غلام خود قنبر فرمود تا نیزه رسول خدا صلی الله علیه واله را که «رُمح ملموس» نام داشت حاضر کند. آنگاه حضرت فرمودند: این نیزه بعد از من در دست حسن علیه السلام خواهد بود؛ ولی حسن علیه السلام را با آن کاری نخواهد بود. بعد از او دست حسین علیه السلام است و در دست او در زمین کربلا شکسته میشود.
آنگاه علی علیه السلام آهنگ جنگ کرد و شخصاً وارد معرکه گردید. لشکر دشمن چون چنین دید آمادهٔ حمله گردید. حضرت هم سپاهیان خود را، حتی حسن و حسین علیه السلام را آماده باش دادند. به قنبر فرمودند: تو در میمنه لشکر باش و به عبدالله بن جعفر – عبدالله شوهر حضرت زینبh و پسر جعفر طیار- و پسرم محمد حنفیه بگو آماده باشند و به من متوجه گردند همین که من حمله را شروع کردم شروع کنند. آنگاه کمیل بن زیاد و سلیمان بن صرد را بر میسره لشکر گذاشت. تمام لشکر چشم به علی علیه السلام دوخته بودند تا حضرتش حمله آغاز کند. حضرت رو به قبله ایستاد و با صدای بلند این دعا را قرائت فرمود:
یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا وَاحِدُ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ یَا اللَّهُ یَا إِلَهَ مُحَمَّدٍ. اللَّهُمَّ إِلَیْکَ نُقِلَتِ الْأَقْدَامُ وَ أَفْضَتِ الْقُلُوبُ وَ رُفِعَتِ الْأَیْدِی وَ امْتَدَّتِ الْأَعْنَاقُ وَ شَخَصَتِ الْأَبْصَارُ وَ طُلِبَتِ الْحَوَائِجُ اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ غَیْبَةَ نَبِیِّنَا صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا- رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ؛[۱۱۹]
ای خدا، ای بخشنده، ای یکتا، ای بینیاز، ای خدا و ای پروردگار محمد! بارالها، گامها به سوی تو نهاده شده و دلها به سوی تو کشانیده شده، و دستها به درگاه تو برآمده، و گردنها به سوی تو کشیده شده، و دیدگان به جانب تو فروافتاده و خواستهها از تو خواسته شده است. بار خدایا! ما از فقدان پیامبر صلی الله علیه واله، و فراوانی دشمن، و پراکندگی آرمانها به تو گلایه میکنیم. بار پروردگارا! تو در نزاع میان ما و میان امت ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.
سپس فرمود: لا اله الا ا لله، و الله اکبر کلمة التقوی؛ معبودی جز خدا نیست، و خدای بزرگتر کلمه پرهیزگاری است. پس از گفتن این کلمات، ذوالفقار را به دست گرفت و مانند شیر غضبان بر گله روباه حمله برد. لشکر دشمن از این یورش سهمگین به حرکت درآمد و شمشیرها و نیزهها به کار افتاد. صحنه کارزار دگرگون گشت و گرد و غبار که از جولان حدود دویست هزار مرد جنگی با اسبان تازی به هوا برمیخاست مانند لکه ابری جلو آفتاب را میگرفت.[۱۲۰]از دو سو مانند باران تیر میآمد تا آنجا که جعبههای تیر تمام شد و کمانها بشکست. چون چنین شد کمانها رها کرده به نیزهها روی آوردند. عمر نیزهها نیز به سر آمد. تمام نیزهها در سینه مردان جنگی در هم شکست. سواران که از تیر و نیزه فارغ شدند از اسبها پیاده شدند و شمشیرها به دست گرفتند و به جان یکدیگر افتادند. شدت نبرد آن چنان بود که در ادای نماز فقط به تکبیر اکتفا میشد و کسی نمیتوانست در آن بلوا رو به قبله بایستد و ادای فریضه کند. آسیای مرگ از خون شجاعان به گردش درآمد و کار بر این منوال بود تا تاریکی شب بر میدان نبرد مستولی شد؛ اما نبرد همچنان ادامه داشت. در این هنگام ولید بن عقبه با هزار مرد جنگی به میدان آمد. تا چشمش بر علی علیه السلام افتاد مانند گنجشکی که از چنگال باز فرار کند یا روباهی که در مواجهه با شیر به گوشهای بخزد، فرار را بر قرار ترجیح داد. ساعت به ساعت با آنکه هوا تاریک و تاریکتر میشد اما هیچ از شدت نبرد کاسته نشد. مالک اشتر نخعی که در دلاوری کمنظیر بود[۱۲۱]با افراد قبیلهٔ خویش جان بر کف نهاده به سوی شهادت پیش میرفت.
ط: لیلة الهریر[۱۲۲]
باری، آن شب تا به صبح جنگ ادامه داشت. بسیاری از شجاعان شام کشته شدند و زمین از خونهای ریخته شده سیراب گردید. جسم بسیاری از شامیان در شریعه افتاد و زنده یا مرده طعمه آب گشتند. چون صبح برآمد وچشم سپاهیان دشمن – بالاخص شامیان- بر کشتگان و مجروحین لشکر افتاد، وحشت همه را فرا گرفت. صداها از لشکر معاویه بلند شد که: یَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْحُرُمَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنَاتِ؛ ولی این کلمات سودی نداشت و هر لحظه آتش جنگ برافروخته تر میشد.
علی علیه السلام با هر ضربت شمشمیر که بر عدو وارد میآورد یک تکبیر میگفت. مورخین گویند در آن شب از علی علیه السلام پانصد و بیست و سه تکبیر شنیده شد.[۱۲۳]
برخی از مورخین بر آنند که علی علیه السلام در لیلة الهریر بیش از نهصد نفر را به قتل رساند. مردم شام وقتی این منظره را مشاهده کردند دانستند کار به کجا منتهی میشود و در جنگی که علی علیه السلام سپهسالاری آن را عهدهدار است شکست وجود ندارد. اینجا بود که دست به دامان عمرو بن عاص شدند[۱۲۴]که با عوام فریبی و حیلهای به جنگ خاتمه دهد.
ی: بر سر نیزه کردن قرآنها
عمرو بن عاص دستور داد تا قرآنها را که در میان لشکر بود گرد آورند. عدد قرآنها به پانصد رسید. به فرمان او تمامی قرآنها روی نیزهها نصب شد. چون صبح دمید با دیدن آمادگی لشکر علی علیه السلام برای جنگ، شامیان قرآنها را پیشاپیش لشکر خود قرار دادند و مردم کوفه را به قرآن دعوت کردند و گفتند: ما و شما پیرو قرآنیم. چرا باید یکدیگر را به قتل برسانیم؟ بیایید میان ما و شما قرآن حکومت کند و بر اساس حکم قرآن عمل نماییم.
منافقین کوفه که علاوه بر دشمن داشتن علی علیه السلام از جنگ خسته شده بودند از فرصت استفاده کرده تقاضای آتشبس نمودند. عدهای از مردم ساده لوح هم این دعوت را پذیرفتند و بالاخره بر علی علیه السلام فشار آوردند که باید آتشبس برقرار گردد. هر چه علی علیه السلام آنان را نصیحت فرمود و گفت: اینان دروغ میگویند و با قرآن کاری ندارند؛ بلکه حال چون پیروزی شما را مسجل دیدند دست به کار این حیله شدند. معاویه و عمروعاص را بهتر از شما میشناسم. به جنگ ادامه دهید. همین امروز کار تمام میشود.
اما کلمات علی علیه السلام در دل آنان مؤثر نیفتاد. آنان گفتند: ما با قرآن نمیجنگیم. علی علیه السلام فرمود: «کلمه حق یراد بها الباطل؛ این سخن حقی است که معنی باطل از آن اراده شده است»، باز اثری نبخشید. بالاخره، نفاق کار خودش را کرد و شیرازهٔ لشکر بر اثر اختلاف از هم پاشید و دوازده هزار نفر که در رأس آنان اشعث بن قیس بود از لشکر علی علیه السلام کناره گرفتند و سرانجام همینان بودند که غائهٔ نهروان را راه انداختند. علی علیه السلام فرمود: شما کنار بروید؛ ولی بگذارید ما کار را تمام کنیم. گفتند: ما باید نهی از منکر کنیم و این جنگ فعلاً با قرآن است و صورت منکر پیدا کرده است. اگر شما بجنگید ما با شما میجنگیم. وقتی کار به اینجا رسید علی علیه السلام مجبور شد کوتاه بیاید؛ زیرا جنگ داخلی لشکر علی علیه السلام را به کلی به تباهی سوق میداد؛ لذا فرمود: «لا اری لمن لا یطاع» و همچنین فرمود: «کنت بالامر امراً و اصبحت الیوم مأمورا[۱۲۵]».[۱۲۶]
ک: حکمیت و سرانجام کار
خلاصه، جنگ چهاردهماهه صفین با کمال تأسف در اوان پیروزی خاتمه پذیرفت و مسلمین برای همیشه اسیر ظالمین و تبهکاران تاریخ شدند و اراذل و اوباش به نام خلیفه یا سلطان یکی بعد از دیگری جای معاویه را گرفتند و حق تا روز موعود مقهور و مغلوب باطل گردید، و باید گفت این گناهی است نابخشودنی.
باری، در همین زمان بود که موضوع حکمیت پیشآمد، آن هم حکمیتی که همان منافقین نقشه آن را طراحی و به مورد اجرا گذاردند و هر چه علی علیه السلام پای فشرد که در این امر دخالت نکنند قبول نکردند و گفتند: باید از طرف مردم کوفه ابوموسی اشعری انتخاب گردد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ابوموسی از من کنارهگیری نموده و مخالف من است. چگونه او را به حکمیت تعیین کنم؟ گفتند: چارهای نیست. باید ابوموسی را از مکه بیاوریم و حَکَم قرار دهیم.
سرانجام ابوموسی را آوردند عمرو بن عاص که از طرف شامیان معین شده بود ابوموسی را فریفت و به او پیشنهاد نمود که به اتفاق یکدیگر علی علیه السلام و معاویه را خلع کنند و کار خلافت را به شورا واگذارند. ابوموسی پذیرفت و قبل از عمرو بن عاص علی علیه السلام را خلع کرد؛ ولی عمرو بن عاص بعد از او معاویه را به خلافت نصب نمود و کار به جایی رسید که معاویه رسماً به خلافت برگزیده شد.[۱۲۷] و[۱۲۸]
وقعهٔ نهروان (نبرد حضرت علی علیه السلام با مارقین)
وقعهٔ نهروان را در اینجا بهطور اختصار در دو قسمت بررسی میکنیم: الف: پیدایش خواری؛ ب: نبرد امام علیه السلام و علل آن.
اما مارقین عبارتند از: خوارج نهروان و به طوری که در جنگ صفین اشاره کردیم عدهای از اصحاب حضرت علی علیه السلام وقتی قرآنها را روی نیزه دیدند عمداً یا جهلاً بنای مخالفت با ادامه جنگ را گذاشتند. آنان علاوه بر اینکه کمک نکردند مانع از ادامه جنگ شدند.
الف) پیدایش خوارج
مورخین گویند: امام علیه السلام پس از آنکه تصمیم لشکر بر حکمیت شد مصلحت را در آن دیدند که میدان نبرد را ترک گفته به کوفه بازگردند و در انتظار داوری ابوموسی و عمرو بن عاص بنشینند. آن حضرت به هنگام ورود به کوفه با انشعاب در سپاه خود مواجه شدند. گروهی بالغ بر دوازه هزار نفر که در رأس آنان اشعث بن قیس کندی قرار داشت به عنوان اعتراض به پذیرفتن حکمیت – که خود باعث آن بودند- به جای ورود به کوفه روانهٔ دهکدهای به نام «حروراء» شدند و برخی دیگر در نخیله سکنا گزیدند.
در همین ایام روزی دو نفر از آنان به نامهای زرعهٔ طائی و حرقوص بن زُهیر خدمت امام علیه السلام رسیدند و گفتند: «لا حکم الا لله». امام فرمودند من هم چنین گویم. حرقوص گفت: از خطای خود توبه کن و از مسألهٔ تحکیم روی بتاب و ما را به نبرد با معاویه گسیل ده تا با او نبرد کرده و به لقای پروردگار خود نائل آییم. امام علیه السلام فرمودند: من خواهان این کار بودم اما شما در صفین بر من شوریدید و تحکیم را تحمیل نمودید. اکنون ما عهدی استوار نموده قرار داد صلح امضا کردهایم و حَکَم تعیین نمودهایم. چگونه قبل از انقضای مدت من نقض عهد کنم و عهد شکن باشم؟ شما صبر کنید تا مدت تمام شود. اگر حُکم حَکَمین مطابق با کتاب و سنت بود که بحثی نیست و اگر بر خلاف حق حکم کردند از نظر ما اعتبار ندارد.[۱۲۹]
اما این سخن را خوارج نپذیرفتند و از علی علیه السلام جدا شدند و کار به جایی رسید که حضرتش را تکفیر نموده و گفتند: چون در دین خدا انسانها را حَکَم قرار دادهاند علی و معاویه هر دو کافر شدهاند.
داستان حکمیت به آخر رسید و حق پایمال شد و باطل روی کار آمد. علی علیه السلام فرمود: حالا بیایید تا برای جنگ با معاویه به سوی شام برویم. خوارج عذر آوردند که تو روزی که حکمیت را قبول کردی در دین خدا بدعت گذاشتی همین امر سبب گردید تا کافر شوی، که به تبع تو ما هم کافر شدیم؛ ولی ما توبه کردیم و به اسلام گرویدیم، اما تو توبه نکردی و بر کفر باقی هستی. حال بیا و در حضور ما توبه کن و شهادتین بر زبان جاری کن تا ما بدانیم مسلمانی و آنگاه است که با تو همکاری کنیم؛ و الا وظیفه ما جنگ با تو است.
علی علیه السلام فرمود: این چه سخنی است که میگویید؟ شما مرا مجبور بر ترک جنگ و پذیرش حکم نمودید و هر چه به شما گفتم مخالفت نکنید نپذیرفتید حالا به من میگویید من حکمیت را قبول کردهام؟! ثانیاً ما قرآن را حَکَم قرار دادهایم، نه اشخاص را، پس این چه سخن است که بدان تفوّه میکنید؟
اما خوارج قبول نکردند و در مخالفت با علی علیه السلام و تکفیر آن حضرت پافشاری نمودند تا آنجا که از کوفه بیرون رفتند و در محلی به نام نهروان[۱۳۰] اجتماع نموده و غارتگری و چپاول و قتل به ناحق را شروع کردند و هر جا به شیعهای از یاران علی علیه السلام دست مییافتند او را مجبور به شهادت بر کفر علی علیه السلام میدادند. اگر آن شخص از این شهادت امتناع مینمود او را میکشتند. آنان حتی عبدالله بن خباب بن ارت – که پدرش از صحابی رسول خدا صلی الله علیه واله بود- را با همسر باردارش به جرم حمایت از علی علیه السلام و پیشگویی که پدرش در مورد مارقین نموده بود سر بریدند و شکم همسرش را شکافتند.[۱۳۱]
ب: نبرد امام علیه السلام با خوارج و علل آن
قتل عبدالله بن خباب در دل کوفیان وحشتی زاید الوصف پدیدآورد. امیرالمؤمنین علیه السلام دیگر درنگ را به مصلحت جامعهٔ اسلامی ندانست، با گروهی از یاران در راه شد تا شر آنان را کم کند. حضرت چون از مدائن گذشتند در نهروان فرود آمدند، آنگاه پیغام دادند که هر چه زودتر قاتلان عبدالله و همسرش را تحویل دهند تا قصاص شوند. آنان در پاسخ گفتند که همگی قاتل عبدالله و همسرش میباشند.[۱۳۲]
علی علیه السلام چون از اتمام حجت خود نتیجهای ندیدند به آرایش سپاه پرداختند. به گزارش مورخین در این نبرد ۸۰۰ تن از صحابی مدنی ملازم رکاب بودند که حضرت فرماندهی آنان را به قیس بن سعد بن عباده انصاری واگذار کرد آنگاه میمنهٔ لشکر را به حجر بن عدی و میسره را به شبث ربعی سپرد و ابوایوب انصاری را فرماندهٔ سوار نظام و ابوقتاده را سرکردهٔ پیادهنظام قرار داد و خود در قلب لشکر جای گرفت.
حضرت چون از آرایش سپاه فارغ گشتند در قسمت سواره نظام پرچمی برافراشتند، آنگاه ابوایوب را فرمودند تا در میان لشکر دشمن اعلام دارد که هر که در زیر این پرچم قرار گیرد در امان است. گروهی فراوان که در میانشان اشخاص سرشناس به وفور یافت میشد در زیر پرچم قرار گرفتند.[۱۳۳]
تعداد لشکریان خوارج دوازده هزار نفر بود که هشت هزار نفر امان خواستند و زیر رایت امان از قتل نجات یافتند و چهار هزار نفر دیگر همچنان بر جای ماندند.[۱۳۴]
امام علیه السلام سپاهیان را فرمودند تا دشمن دست به حمله نزده شما به حمله آغاز نکنید.[۱۳۵]در این هنگام مردی از خوارج به یاران امام یورش برده سه نفر را از پای درآورد. امام علیه السلام با حمله به او و از پای در آوردنش نبرد را آغاز کردند. در این نبرد که در زمانی بس کوتاه به سر آمد، جمله خارجیان جز نه نفر و از یاران حضرت تنها ده نفر کشته شدند[۱۳۶]و در نهم ماه صفر سال ۳۸ ریشهٔ فساد کنده شد.[۱۳۷]
این بود خلاصهای از جنگ علی علیه السلام با ناکثین و قاسطین و مارقین که رسول خدا صلی الله علیه واله در خطبه مورد بحث به آن اشاره فرموده است.[۱۳۸]
پانویس
- ↑ المصباح المنیر، ج۲، ص ۶۲۴.
- ↑ همان، ص ۵۰۳.
- ↑ همان، ص ۵۶.
- ↑ معانی الأخبار، ترجمه محمدی، ج۲، ص ۲۴ – ۲۳.
- ↑ حجرات / ۹.
- ↑ الکافی (ط - الإسلامیه)، ج۸، ص ۱۸۰ – ۱۸۱.
- ↑ بقره / ۱۴۶.
- ↑ ذی قار، محلّی است در نزدیکی شهر بصره، میان کوفه، و واسط که در گذشته جنگ مسلمانان با ایران نیز آنجا صورت گرفت. ابن عبّاس میگوید ۱۵ روز در آنجا ماندیم و امام به ما خبر داد که از کوفه ۶۵۶۰ نفر به کمک ما میآیند. وقتی سپاه کوفه رسید آنها را شمارش کردم دیدم درست است. بیاختیار گفتم: اللّه اکبر صدق اللّه و رسوله (شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۱۸۷)
- ↑ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۳۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۰۴.
- ↑ الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، ص ۴۰۲؛ منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه (خویی)، ج۱۷، ص ۸۶.
- ↑ خطبه ۲۱۶، سطر ۲.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص ۷۱۳ – ۷۱۲.
- ↑ نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۰.
- ↑ فتح / ۱۰.
- ↑ توبه / ۱۳.
- ↑ توبه /۱۲.
- ↑ زخرف / ۵۰.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص ۳۰۲.
- ↑ سید رضی: نهج البلاغه، خطبه سوم، معروف به شقشقیه؛ الجمل، ص ۶۲؛ الارشاد، ص ۱۳۵؛ همو: الافصاح، ص ۱۷؛ معانی الاخبار، ص ۳۴۳؛ تذکرة الخواص، ص ۱۳۳؛ تحف العقول، ص ۲۱۳؛ المستقصی، ج۱، ص ۳۹۳؛ بحارالانوار، ج۸، چاپ کمپانی.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۹۲؛ صبحی صالح، و خطبه ۹۱؛ فیض الاسلام؛ الجمل، ص ۴۸؛ تذکرة الخواص، ص۵۷؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۳، در ضمن حوادث سال ۳۵.
- ↑ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص ۴۵۷۶؛ بحارالانوار، ج ۳۲.
- ↑ فتح /۱۰.
- ↑ حجرات / ۱۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص ۳۸؛ اسکافی، المعیارالموازنه، ص ۱۵۱؛ بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۲۱–۲۰، ضمن شماره ۷.
- ↑ فصلت/ ۴۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۷، ص ۳۸؛ المعیار و الموازنه، ص ۱۵۱، بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۲۲–۲۱، ضمن شماره ۷.
- ↑ فتح / ۱۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص ۵۷۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۲۷؛ بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۲۴–۲۳.
- ↑ بلاغات النساء، ص ۸. البته ماجرای ام سلمه و عایشه به صورتهای گوناگونی آمده است. حتی در برخی از روایات آمده است که ام سلمه نامهای به عایشه نگاشت. برای آگاهی هر چه بیشتر رک: المعیار و الموازنه، ص ۲۷؛ الامامه والسیاسه، ج۱، ص ۵۵؛ الفائق، ج۱، ص ۲۹۰؛ العقد الفرید، ج۳، ص ۶۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص ۲۱۷؛ معانی الاخبار، ص ۳۷۵؛ الاختصاص، ص ۱۲۰–۱۱۶الاحتجاج، ج۱، ص ۱۶۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص ۱۴۹.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص ۴۷۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص ۴۰۷؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص ۱۴۷ به بعد.
- ↑ الفتوح، ص ۴۰۹.
- ↑ الارشاد، ص ۱۳۲؛ بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۱۱۳–۱۱۲.
- ↑ الامالی مفید، ص ۱۷۱؛ کتاب الامالی، ج۱، ص ۶۷؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص ۱۰۱، ح ۷۲.
- ↑ الامامه و السیاسه، ج۱، ص ۶۲–۶۱؛ العقد الفرید، ج۴، ص ۳۱۳؛ الکامل، ج۵، ص ۱۸۵–۱۸۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۵۷.
- ↑ البته گزارش محمد تقی خان سپهر در کتاب ناسخ التواریخ (بخش تاریخ حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام) که مبنای کار مؤلف است با گزارش دیگران اندکی تفاوت دارد. برای آگاهی هر چه بیشتر ر ک سید مرتضی عسکری نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۲، ص ۱۳۰–۱۲۰.
- ↑ البته بنا به نظر برخی مورخین سبب نکشتن عثمان بن حنیف کبر سنش نبوده است. فی المثل، ابن اعثم در الفتوح، ص ۴۱۳ میگوید که برخی از لشکریان عایشه در مقام رایزنی طلحه و زبیر را هشدار دادند که عثمان بن حنیف از انصار است و خویشان و اقربای بسیار دارد، اگر کشته شود قومش به خونخواهی خواهند برخاست و این خود تولید مشکل میکند.
- ↑ زیرا ریش عثمان را تراشیده بودند و حضرت میخواستند با او شوخی کرده باشند.
- ↑ الفتوح، ص ۴۱۳–۴۱۲؛ مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص ۳۳۵.
- ↑ و از طرف عایشه به سمت امام جماعت انتخاب شده بودند که یک روز در میان امر امامت از آن یکی از آنها بود. (الفتوح، ص ۴۱۳)، سمرقندی: عیاشی، ذیل تفسیر آیهٔ ۱۱ سوره انفال؛ البرهان، ج۲، ص ۱۰۷؛ یعقوبی اختلاف آن دو در امامت جماعت گزارش کرده است. (تاریخ یعقوبی، ترجمه فارسی، ج۲، ص ۷۹).
- ↑ بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۱۹۴، ح ۱۴۳؛ الفتوح، ص ۴۱۳؛ شرح النهج، ج۲، ص ۴۱۶، چ مصر؛ بخاری: الصحیح، ج۹، ص ۷۰؛ المستدرک، ج۴، ص ۵۲۴.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص ۴۸۵ به بعد.
- ↑ کتاب الامالی طوسی:، ج۲، ص ۹۰؛ بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۱۹۶، ح ۱۴۵، و ص ۲۱۱، ح ۱۶۶؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص ۱۰۱.
- ↑ ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام، ج۱.
- ↑ کنایه از این که اگر شما راست میگویید پس آنها هم باید با شما همکاری مینمودند، مخصوصاً با توجه به اینکه از بنی امیهاند و برای خونخواهی عثمان از شما سزاوارترند. مؤلف.
- ↑ مراد آن است که اگر هماکنون برگردید فقط عار شامل حالتان میگردد؛ و لیکن اگر به راهی که میروید ادامه دهید عار دنیا با نار آخرت جمع خواهد شد. شرح النهج، ج۳، ص ۱۲۲؛ الامامه والسیاسه، ص۶۵.
- ↑ انعام/ ۹۱.
- ↑ مراد حضرت آن است که تو ولی دم عثمان نیستی تا شرعاً حق خونخواهی داشته باشی.
- ↑ الفتوح، ابن اعثم.
- ↑ احزاب / ۳۳.
- ↑ توبه / ۱۲.
- ↑ ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام، ج۱.
- ↑ الاغانی، ج ۱۶، ص ۱۲۶.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۶۰–۱۵۷؛ مروج الذهب، ج۵، ص ۲۱۰–۱۸۸؛ الاغانی، ج۱۶، ص ۱۲۷؛ شرح النهج، ج۲، ص ۴۳ و ۸۱.
- ↑ تاریخ الامم، ج۱، ص ۱۷۸۳؛ الطبقات، ج۱، ص ۴۹۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص ۵۱۱.
- ↑ شرح النهج، ج۲، ص ۱۷۰.
- ↑ تاریخ الامم والملوک، ج۵، ص ۲۰۴–۱۹۹؛ الاغانی، ج۱۶، ص ۱۲۶؛ شرح النهج، ج۱، ص ۷۸؛ الاستیعاب، ص ۲۰۳؛ اسدالغابه ج۲، ص ۱۹۹؛ الکامل، ج۳، ص ۹۴ و ۹۵؛ العقد الفرید، ج۴، ص ۳۲۲ و ۳۲۳؛ المستدرک، ج۳، ص ۳۶۶ و ۳۶۷؛ کنزا لعمال، ج۶، ص ۸۵–۸۲؛ تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص ۳۸ و ۳۹؛ الاصابه، ج۱، ص ۵۲۷.
- ↑ حج / ۱۱.
- ↑ ر. ک. منابع پاورقی گذشته.
- ↑ در تواریخ آمده است (برای مدارک به پاورقی گذشته رجوع فرمایید) که چون علی علیه السلام با زبیر سخن گفت و گفتار پیامبر را در حق او یاد آورد، زبیر از کردهٔ خود پشیمان گشت و به حضرت گفت که اگر سخن پیامبر را به خاطر میداشت هرگز به این قیام دست نمیزد.
- ↑ البته روایات در این باره اختلاف دارند. ر.ک. کنزالعمال، ج۶، ص ۸۵؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۳؛ الکامل، ج۲، ص ۱۰۴؛ شرح النهج، ج۲، ص ۴۳۱.
- ↑ تاریخ الامم والملوک، ج۱، ص ۱۷۸۳، چ لیدن؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص ۴۹۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص ۵۱۱.
- ↑ ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام، ج۱، ص ۱۵۴.
- ↑ حاکم در المستدرک الصحیحین و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و ابن اثیر در اسدالغابه گویند: چون مروان طلحه را بکشت روی به جانب آبان بن عثمان کرد و گفت: ای آبان! یکی از قاتلان پدرت را به سزای اعمالش رسانیدم و آب سردی بر آتش دلت پاشیدم.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص ۲۰۴؛ شرح النهج، ج۲، ص ۴۲۱؛ الاستیعاب، ص ۲۰۷ و ۲۰۸؛ العقد الفرید، ج۴، ص ۳۲۱؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۵۸؛ الاصابه، ج۲، ص ۲۲۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص ۸۴.
- ↑ تاریخ الامم والملوک، ج۵، ص۲۰۸؛ شرح النهج، ج۲، ص ۸۱.
- ↑ طه/ ۹۷.
- ↑ برای آگاهی از تعداد کشتگان- با اختلافی که وجود دارد- ر.ک. تاریخ الامم والملوک، ج۵، ص ۲۲۵، چ مصر؛ العقد الفرید، ج۴، ص ۲۲۴؛ تاریخ الیعقوبی، فصل جنگ جمل؛ ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام، ج۱.
- ↑ العقد الفرید، ج۴، ص ۳۲۸ و ۳۲۹؛ شرح النهج، ج۲، ص ۸۲؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۲۱۳؛ مروج الذهب، ج۵، ص ۱۹۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۲۱۳؛ مروج الذهب، ج۵، ص ۱۹۷؛ شرح النهج، ج۲، ص ۸۲؛ العقد الفرید، ج۴، ص ۳۲۸ و ۳۲۹.
- ↑ شرح و تفسیر خطبه پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در غدیر خم، صص ۲۸۱–۲۴۹.
- ↑ ر. ک: پیکار صفین، ص ۱۵ و ۱۶؛ شرح النهج، ج۱، ص ۲۵۶.
- ↑ جعده بن هبیره بن مخزومی پسر خواهر هانی دختر ابی طالب است که همسر هبیره بن ابی وهب مخزومی بود و جعده را برایش بزاد.
- ↑ پیکار صفین، ص ۱۸.
- ↑ گویند که جریر والی همدان بود و علی علیه السلام او را عزل کرد. وی به کوفه آمد و چون علی علیه السلام آهنگ اعزام فرستادهای نزد معاویه نمود حضرتش را گفت: که من را نزد او فرست، زیرا که زبان سخن گفتن با او را میدانم و مردم شام را به قبول ولایتت مجبور میسازم، چه آنان از قوم من و اهل سرزمین من هستند. (نصر بن مزاحم: پیکار صفین، ص ۴۷؛ الفتوح، ص ۴۶۰). مالک اشتر به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: او را به جانب آنان گسیل مدارید که دل در گرو آنان دارد و سخنش با سخن آنان یکی است. علی علیه السلام فرمود: مهلتش ده تا ببینم از دست او چه عاید ما خواهد شد. (پیکار صفین، ص تاریخ الامم و الملوک، ج۳، جزء ۵، ص ۲۳۵؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۸۴؛ الکامل، ج۳، ص ۱۴۱؛ شرح النهج، ج۳، ص ۷۴).
- ↑ الفتوح، ص ۴۶۵.
- ↑ پیکار صفین، ص ۹۱؛ شرح النهج، ج۱، ص ۲۶۰.
- ↑ نصر بن مزاحم: پیکار صفین، ص ۵۱.
- ↑ الفتوح، ص ۴۶۵. نوشتهاند: عمرو در «بیع» از نواحی فلسطین بود. نصر بن مزاحم: پیکار صفین، ص ۵۵.
- ↑ الفتوح، ص ۴۶۵؛ الامامه والسیاسه، ج۱، ص ۸۴؛ ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام، کتاب صفین.
- ↑ اشاره به حدیث طیر مشوی است.
- ↑ اشاره به حدیث ثقلین که پیشتر از آن سخن رفت.
- ↑ ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، کتاب صفین.
- ↑ از زنان عرب است.
- ↑ پیکار صفین، ص ۵۶ و ۵۷؛ الفتوح، ص ۴۶۵ و ۴۶۶.
- ↑ پیکار صفین، ص ۵۸–۵۷؛ الامامه و السیاسه، ج۱، ص۳۳؛ تاریخ یعقوبی، ترجمهٔ آیتی، ج۲، ص ۸۵.
- ↑ الفتوح، ص ۴۶۷–۴۶۶.
- ↑ پیکار صفین، ص۶۲–۵۹؛ شرح النهج، ج۱، ۱۳۷.
- ↑ الفتوح، ص ۴۶۸.
- ↑ پیکار صفین، ص ۷۳ و۷۴؛ شرح النهج، ج۲، ص ۷۱؛ الفتوح، ص ۴۷۱.
- ↑ بی شک بهترین متنی که در این باره میتوان یافت کتاب «وقعه صفین» نصر بن مزاحم بن سیار منقری ۰م۲۱۲ق) به تحقیق عبدالسلام محمدهارون است، که ما هم درمدارک این فصل آن را مبنا و ملاک کار قرار دادیم؛ چرا که در عین شمول، اقدم نسخ است که ابن ابی الحدید و دیگران فراوان از آن نقل قول کردهاند.
- ↑ پیکار صفین، ص۱۳۰–۱۲۳؛ الفتوح، ص ۴۸۷؛ ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، کتاب صفین.
- ↑ برای آگاهی از متن نامهها ر.ک. الامامه و السیاسه، ج۱، ص ۹۱–۸۹؛ الفتوح، ص۴۸۱ و ۴۸۲.
- ↑ نصر بن مزاحم، پیکار صفین، ص۱۸۳. زمان واقعه را عصر چهارشنبه پنج شوال نگاشته است.
- ↑ الفتوح، ص ۵۰۴.
- ↑ وقعه صفین، ص ۱۱۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص ۳۸۴. در تاریخ دارد که: امیرمؤمنان علیه السلام برای قبایل پنجگانه ای که ابنعباس از بصره آورده بود پنج فرمانده قرار داد. (نصر بن مزاحم، وقعهٔ صفین، ص ۱۱۷؛ ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۹۴، چ مصر). با در کنار هم گذاردن این وقایع به دست میآید که تعدادی که از بصره آمده بودند بالغ بر ده هزار نفر بوده که در مجموع یک لشکر یکصد هزار نفری را تشکیل میدادند. شاهد این گفتار آماری است که نصر بن مزاحم در صفحات بعدی کتابش پیکار صفین، ص۲۱۶ در مورد تعداد جنگاوران میدهد.
- ↑ زخرف/۱۳ و ۱۴. پاک و منزه است خدایی که این را مسخّر ما گردانید، و گرنه ما هرگز قادر بدان نبودیم و البته بازگشت ما به سوی پروردگارمان خواهد بود.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۴۶؛ الفتوح، ج۲، ص ۴۶۱؛ متن عربی و پیکار صفین، ص ۱۸۵؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص ۳۴۷؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص ۳۹۱، ح ۳۶۲. سید رضی گوید: آغاز این خطبه از سخنان پیامبر خداست. (ر.ک. تهذیب اللغه، ج۳، ص ۱۵۳؛ ریاض الصالحین، ص ۱۹۷، ح ۹۵۷) که امیرمؤمنان علیه السلام از «ولا یجمعهما غیرک» به نکوترین وجهی به پایان برده است. البته مؤلف سخن حضرت را بدون اشاره به ترجمهٔ آن از «ناسخ التواریخ» نقل کرده که اختلافاتی با متن نهج البلاغه دارد، که ما مناسب دیدیم از نهج البلاغه نقل کنیم.
- ↑ برای آگاهی از این مکان ر.ک. حموی: معجم البلدان، مادهٔ قناصرین.
- ↑ نصر بن مزاحم: پیکار صفین، ص ۲۱۷ و ۲۱۸. بان اعثم در الفتوح، ص ۵۲۵–۵۲۳، واقعه را گونهای دیگر گزارش میکند.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح النهج، ج۱، ص ۷۱۸، چ جدید؛ مجلسی: بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۴۳۵.
- ↑ البته باید دانست که این ابیات از عبدالله بن عنمه ضبّی است. ر.ک. المفضلیات، ج۷، ص ۱۸۲.
- ↑ نصر بن مزاحم، پیکار صفین، ص ۲۱۸؛ شرح النهج، ج۱، ص ۳۲۶ و ۳۲۷، چ مصر.
- ↑ پیکار صفین، ص ۲۸۰؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص ۶، چ الحسینیه.
- ↑ سپهر: ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، کتاب صفین، ص ۱۱۳.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ص ۵۲۵ به جای عبدالله بن بدیل از مُسَیِّب بن ربیع ریاحی نام میبرد و شبث را ذکر نمیکند. پیکار صفین، ص ۲۲۱–۲۱۹ فقط از صعصعه نام میبرد.
- ↑ ولید همان شخص است که در کوفه شرب خمر مینمود و نماز صبح را در مسجد به جای دو رکعت چهار رکعت به جای آورد و گفت: چنان نشاطی دارم که اگر بخواهید بیست رکعت هم میخوانم. و این ولید از طرف عثمان والی کوفه و دائمالخمر بود. (شرح و تفسیر خطبه پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در غدیرخم، پاورقی، ش ۲، ص۳۰۲)
- ↑ این شخص برادر رضاعی عثمان و در حکومت عثمان والی مصر بود و مردی ظالم و بیدین و خائن بود. او همان است که سبب گردید مردم مصر به مدینه آمدند و با عثمان کردند آنچه کردند. (مؤلف). نامش عبدالله بن سعد بن ابی سرح بن حارث بن حذافة بن مالک بن حسل بن عامری لؤی بود که در سال ۵۹ در دوران معاویه بدرود حیات گفت. ر.ک. الاصابه، شماره ۴۷۰۲.
- ↑ پیکار صفین، ص ۵۲۰ و ۵۲۱؛ الفتوح، ص ۵۲۶ و ۵۲۷.
- ↑ الفتوح، ص ۵۲۶.
- ↑ الفتوح، ص ۵۲۷.
- ↑ پیکار صفین، ص ۲۲۵–۲۲۴.
- ↑ پیکار صفین، ص ۲۲۶؛ مروج الذهب، ج۲، ص۱۸؛ خزانه البغدادی، ج۱، ص۵۲۹ (دو منبع اخیر برخی ابیات را ذکر کردهاند).
- ↑ پیکار صفین، ص ۲۲۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص ۱۸.
- ↑ پیکار صفین، ص ۲۲۸؛ الفتوح، ص ۵۲۷.
- ↑ ناسخ التواریخ، تاریخ زندگانی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام، کتاب صفین. البته ابن اعثم در الفتوح، ص ۵۲۹ و ۵۳۰ گزارش را گونهای دیگر نقل کرده است.
- ↑ پیکار صفین، ص ۳۶۹.
- ↑ پیکار صفین، ص ۲۲۷؛ الفتوح، ص ۵۳۴؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص ۶؛ ج۴، ص ۱۳(به اندکی اختلاف با نقل نصر بن مزاحم).
- ↑ ناسخ التواریخ، کتاب صفین؛ پیکار صفین، ص ۳۱۵؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۴۶۱. (این دو با اندکی اختلاف).
- ↑ پیکار صفین، ص ۶۵۳.
- ↑ نصر بن مزاحم سیار منقری در کتاب صفین مالک اشتر نخعی را از دلاورترین جنگاوران بعد از امیرالمؤمنین میداند و شمهایی از دلاوریهایش را به تفصیل بازمیگوید.
- ↑ برای آگاهی از مدارک وقایع این قسمت ر ک پیکار صفین، ص ۶۵۷ به بعد؛ الفتوح، ص ۶۵۹ به بعد؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۰ به بعد؛ تذکرة الخواص الامه، ص ۹۴؛ و کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۷۶.
- ↑ الفتوح، ص ۶۶۷.
- ↑ الفتوح، ص۶۶۸؛ ناسخ التواریخ، کتاب صفین. بر این رأیند که ایده بر سر نی کردن قرآنها از عمرو عاص بود. اما نصر بن مزاحم (پیکار صفین، ص۶۶۱) بر این نظر است که این عمل به اشارهٔ معاویه صورت پذیرفت.
- ↑ دیروز امیر بودم ولی امروز مأموری بیش نیستم. کنایه از این که حکم با شما است نه با من.
- ↑ برای آگاهی از مدارک این قسمت ر.ک. پیکار صفین، ص ۶۶۱ به بعد؛ الفتوح، ص ۶۶۷ به بعد؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص ۳۴ به بعد؛ مروج الذهب، ج۲، ص ۴۰۰ به بعد؛ الکامل، ج۲، ص ۳۸۶.
- ↑ برای آگاهی از مدارک این قسمت ر.ک. پیکار صفین، ص ۶۶۱ به بعد؛ الفتوح، ص ۶۶۷ به بعد؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص ۳۴ به بعد؛ مروج الذهب، ج۲، ص ۴۰۰ به بعد؛ و الکامل، ج۲، ص ۳۸۶.
- ↑ شرح و تفسیر خطبه پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در غدیر خم، ص ۳۱۴–۲۸۱.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص ۵۴.
- ↑ نهروان مکانی است وسیع میان بغداد و واسط در جانب شرقی دجله که حد بالای آن به بغداد متصل است و در آن بلادی چون اسکاف و جَرجَرا یا وصافیه و دیرقُنّی وجود دارد. (حموی: معجم البلدان، مادهٔ نهروان).
- ↑ الامامه و السیاسه، ج۱، ص ۱۳۶؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص ۶۰.
- ↑ بحارالانوار، ج ۳۳، ص ۳۸۲.
- ↑ اخبار الطوال، ص۲۱۰؛ مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ج۲، ص ۳۶۹؛ مقالات اسلامیین، ج۱، ص ۲۱۰.
- ↑ بنا به گزارش مسعودی (مروج الذهب، ج۲، ص ۴۱۵) و ابن اثیر (الکامل، ج۳، ص ۳۴۵) اینها جملگی ۴۰۰۰ نفر بودند که طبری (تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص ۶۴) گوید: ۲۸۰۰ نفر از آنان در زیر پرچم قرار گرفتند و ابن اثیر (الکامل، ج۳، ص ۳۴۶) این رقم را ۱۸۰۰ نفر ذکر میکند.
- ↑ الکامل، ج۳، ص ۳۴۶؛ شرح النهج، ج۱، ص ۴۹۰، چ جدید در بیروت.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص ۳۶۹؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص ۳۸۸.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص ۹۸.
- ↑ شرح و تفسیر خطبه پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در غدیرخم، آقای نقوی، ص ۳۱۷–۳۱۴.