خوله حنفیّه صلوات الله علیها: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
(صفحه‌ای تازه حاوی «اتمام حجت با غدير <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۰۸. اسرار غدير: ص ۲۹۷.</ref> از نمونه...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
اتمام حجت با غدير <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۰۸. اسرار غدير: ص ۲۹۷.</ref>  
== اتمام حجت با غدير<ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۰۸. اسرار غدير: ص ۲۹۷.</ref>==
از نمونه‏ هاى بارز [[اتمام حجت]] و استدلال و يادآورى ‏هاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و [[معصومین ‏علیهم السلام]] و اصحابشان صورت گرفته است.


از نمونه‏ هاى بارز اتمام حجت و استدلال و يادآورى ‏هاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و معصومين ‏عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است. تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال حديث غدير را روايت كرده ‏اند نيز به گونه ‏اى جهاد خود را در مقابله با اهل سقيفه به نمايش گذاشته ‏اند.
تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال [[حدیث غدیر]] را [[فرهنگ غدیر در تاریخ|روایت]] كرده ‏اند نيز به گونه ‏اى جهاد خود را در مقابله با اهل [[سقیفه]] به نمايش گذاشته ‏اند.


يكى از اصحاب معصومين‏ عليهم السلام كه با غدير اتمام حجت نموده حضرت خوله حنفيه است:
يكى از [[اصحاب ائمه علیهم السلام|اصحاب معصومین‏ علیهم السلام]] كه با غدير اتمام حجت نموده حضرت خوله حنفيه است:


در حكومت غاصبانه ابوبكر عده ‏اى از پذيرفتن خلافت او سر باز زدند و اعلام كردند كه فقط خليفه تعيين شده در غدير را قبول دارند. از جمله اين افراد مالک بن نويره رئيس قبيله بنى ‏حنيفه بود كه به نمايندگان ابوبكر زكات پرداخت نكرد.
در حكومت غاصبانه [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] عده ‏اى از پذيرفتن خلافت او سر باز زدند و اعلام كردند كه فقط خليفه تعيين شده در غدير را قبول دارند.


از جمله اين افراد [[مالک بن نویره]] رئيس قبيله بنى ‏حنيفه بود كه به نمايندگان ابوبكر [[زکات]] پرداخت نكرد.


ابوبكر سرلشكر خود خالد بن وليد را به جنگ مالك فرستاد. خالد كه در خباثت و جنايت و بى‏حيايى يد طولايى داشت با لشكر خود از مدينه خارج شد تا به منطقه مزبور رسيد. مالك برخورد مسلحانه ابوبكر را كه ديد فهميد با تهمت ارتداد مى‏خواهند با آنها بجنگند. لذا در مقابل آنها اعلام كرد كه ما مسلمانيم و اذان گفتند و همه به نماز ايستادند؛ و بهانه خالد از اين جهت قطع شد، ولى دستور كار به او داده شده بود.
ابوبكر سرلشكر خود خالد بن وليد را به جنگ مالک فرستاد. خالد كه در خباثت و جنايت و بى‏ حيايى يد طولايى داشت با لشكر خود از مدينه خارج شد تا به منطقه مزبور رسيد.


مالک برخورد مسلحانه ابوبكر را كه ديد فهميد با تهمت ارتداد مى‏ خواهند با آنها بجنگند.


پس از نماز مغرب و عشا قرار شد شب را هر دو گروه به استراحت بپردازند تا فردا صبح در حل و فصل امور مذاكره كنند. خالد با يك اقدام ناجوانمردانه به مالك نيرنگ زد و در حالى كه آنها سلاح‏ها را بر زمين گذارده بودند همه را اسير كردند و در يك فرمان اسيران را كشتند و خالد همان شب با همسر مالك همبستر شد تا اسلام سقيفه‏اى به همه معرفى شود.
لذا در مقابل آنها اعلام كرد كه ما مسلمانيم و اذان گفتند و همه به نماز ايستادند؛ و بهانه خالد از اين جهت قطع شد، ولى دستور كار به او داده شده بود.


پس از نماز مغرب و عشا قرار شد شب را هر دو گروه به استراحت بپردازند تا فردا صبح در حل و فصل امور مذاكره كنند.


به اين همه اكتفا نكردند و زنان و دختران مسلمان قبيله را به عنوان اسير به مدينه آوردند تا بين مسلمانان قسمت كنند! خوله دخترى از آنان بود كه او را به عنوان اسير وارد مسجد كردند.
خالد با يک اقدام ناجوانمردانه به [[مالک بن نویره|مالک]] نيرنگ زد و در حالى كه آنها سلاح ‏ها را بر زمين گذارده بودند همه را اسير كردند و در يک فرمان اسيران را كشتند و [[خالد بن وليد مخزومى (ابوسليمان)|خالد]] همان شب با همسر مالک همبستر شد تا اسلام سقيفه‏ اى به همه معرفى شود.


به اين همه اكتفا نكردند و زنان و دختران مسلمان قبيله را به عنوان اسير به [[مدینه]] آوردند تا بين مسلمانان قسمت كنند! خوله دخترى از آنان بود كه او را به عنوان اسير وارد [[مسجد]] كردند.


او در ابتداى ورود به مسجد صدا زد: اى مردم، محمدصلى الله عليه وآله چه شده است؟ گفتند: از دنيا رفت. پرسيد: آيا قبر و زيارتگاهى دارد؟ گفتند: آرى اين تربت و قبر اوست. از همانجا خطاب به پيامبرصلى الله عليه وآله صدا زد: »السلام عليك يا رسول اللَّه. من شهادت مى‏دهم كه صداى مرا مى‏شنوى و قادر بر پاسخ من هستى. ما بعد از تو اسير شده‏ايم در حالى كه به لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه شهادت مى‏دهيم« . سپس نشست.
او در ابتداى ورود به مسجد صدا زد:


در اينجا طلحه و زبير او را به عنوان كنيز براى خود درخواست كردند. خوله گفت: اى اعرابى )كه از دين خدا خبر نداريد( ، چگونه است كه زنان خود را در پس پرده‏ها نگه داشته‏ايد و زنان ديگران را هتك حرمت مى‏كنيد؟! سپس گفت: به خدا و پيامبر قسم، كسى مالك من نخواهد شد مگر آن كسى كه خبر دهد آنچه مادرم در زمان حامله بودنش به من در خواب ديده، و آنچه هنگام ولادتم به من گفته و علامتى كه بين من و اوست.
اى مردم، محمد صلى الله عليه و آله چه شده است؟ گفتند: از دنيا رفت. پرسيد: آيا [[قبر آمنه بنت وهب در مسیر حجّة الوداع|قبر]] و زيارتگاهى دارد؟ گفتند: آرى اين تربت و قبر اوست.


از همانجا خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله صدا زد:


در اينجا اميرالمؤمنين‏عليه السلام وارد مسجد شد و پرسيد: اين چه سر و صدايى است كه در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله برپا شده؟ داستان خوله را گفتند. حضرت فرمود: من اگر بگويم او از آن من خواهد بود؟ گفتند: آرى. حضرت از خوله هم در اين باره پرسيد. خوله گفت: تو كيستى كه در بين اين مردم چنين ادعايى مى‏كنى؟!! فرمود: من على بن ابى‏طالبم. خوله عرض كرد: شايد تو همان كسى هستى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟
«السلام عليک يا رسول اللَّه. من شهادت مى‏ دهم كه صداى مرا مى‏ شنوى و قادر بر پاسخ من هستى. ما بعد از تو اسير شده ‏ايم در حالى كه به لا اله الا الله و محمد رسول الله شهادت مى ‏دهيم». سپس نشست.


در اينجا طلحه و زبير او را به عنوان [[کنیز]] براى خود درخواست كردند.


حضرت فرمود: من همانم. خوله عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را غارت كردند و اسير گرفته آوردند؛ زيرا مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى‏دهيم مگر آن كه پيامبرصلى الله عليه وآله او را براى ما و شما نصب كرده است.××× ۱ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶۰. ×××
خوله گفت: اى اعرابى (كه از دين خدا خبر نداريد)، چگونه است كه زنان خود را در پس پرده ‏ها نگه داشته ‏ايد و زنان ديگران را هتک حرمت مى‏ كنيد؟!
 
سپس گفت: به خدا و پيامبر قسم، كسى مالک من نخواهد شد مگر آن كسى كه خبر دهد آنچه مادرم در زمان حامله بودنش به من در خواب ديده، و آنچه هنگام ولادتم به من گفته و علامتى كه بين من و اوست.
 
در اينجا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام وارد مسجد شد و پرسيد:
 
اين چه سر و صدايى است كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله برپا شده؟ داستان خوله را گفتند.
 
حضرت فرمود: من اگر بگويم او از آن من خواهد بود؟ گفتند: آرى. حضرت از خوله هم در اين باره پرسيد.
 
خوله گفت: تو كيستى كه در بين اين مردم چنين ادعايى مى‏ كنى؟!! فرمود: من على بن ابى ‏طالبم.
 
خوله عرض كرد: شايد تو همان كسى هستى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟
 
حضرت فرمود: من همانم.
 
خوله عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را غارت كردند و اسير گرفته آوردند؛ زيرا مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى ‏دهيم مگر آن كه [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] او را براى ما و شما نصب كرده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶۰.</ref>
 
== منبع ==
دانشنامه غدیر ،جلد ۹،صفحه ۱۸۳.
 
== پانویس ==
<references />
[[رده:حدیث غدیر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۳۵

اتمام حجت با غدير[۱]

از نمونه‏ هاى بارز اتمام حجت و استدلال و يادآورى ‏هاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و معصومین ‏علیهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است.

تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال حدیث غدیر را روایت كرده ‏اند نيز به گونه ‏اى جهاد خود را در مقابله با اهل سقیفه به نمايش گذاشته ‏اند.

يكى از اصحاب معصومین‏ علیهم السلام كه با غدير اتمام حجت نموده حضرت خوله حنفيه است:

در حكومت غاصبانه ابوبکر عده ‏اى از پذيرفتن خلافت او سر باز زدند و اعلام كردند كه فقط خليفه تعيين شده در غدير را قبول دارند.

از جمله اين افراد مالک بن نویره رئيس قبيله بنى ‏حنيفه بود كه به نمايندگان ابوبكر زکات پرداخت نكرد.

ابوبكر سرلشكر خود خالد بن وليد را به جنگ مالک فرستاد. خالد كه در خباثت و جنايت و بى‏ حيايى يد طولايى داشت با لشكر خود از مدينه خارج شد تا به منطقه مزبور رسيد.

مالک برخورد مسلحانه ابوبكر را كه ديد فهميد با تهمت ارتداد مى‏ خواهند با آنها بجنگند.

لذا در مقابل آنها اعلام كرد كه ما مسلمانيم و اذان گفتند و همه به نماز ايستادند؛ و بهانه خالد از اين جهت قطع شد، ولى دستور كار به او داده شده بود.

پس از نماز مغرب و عشا قرار شد شب را هر دو گروه به استراحت بپردازند تا فردا صبح در حل و فصل امور مذاكره كنند.

خالد با يک اقدام ناجوانمردانه به مالک نيرنگ زد و در حالى كه آنها سلاح ‏ها را بر زمين گذارده بودند همه را اسير كردند و در يک فرمان اسيران را كشتند و خالد همان شب با همسر مالک همبستر شد تا اسلام سقيفه‏ اى به همه معرفى شود.

به اين همه اكتفا نكردند و زنان و دختران مسلمان قبيله را به عنوان اسير به مدینه آوردند تا بين مسلمانان قسمت كنند! خوله دخترى از آنان بود كه او را به عنوان اسير وارد مسجد كردند.

او در ابتداى ورود به مسجد صدا زد:

اى مردم، محمد صلى الله عليه و آله چه شده است؟ گفتند: از دنيا رفت. پرسيد: آيا قبر و زيارتگاهى دارد؟ گفتند: آرى اين تربت و قبر اوست.

از همانجا خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله صدا زد:

«السلام عليک يا رسول اللَّه. من شهادت مى‏ دهم كه صداى مرا مى‏ شنوى و قادر بر پاسخ من هستى. ما بعد از تو اسير شده ‏ايم در حالى كه به لا اله الا الله و محمد رسول الله شهادت مى ‏دهيم». سپس نشست.

در اينجا طلحه و زبير او را به عنوان کنیز براى خود درخواست كردند.

خوله گفت: اى اعرابى (كه از دين خدا خبر نداريد)، چگونه است كه زنان خود را در پس پرده ‏ها نگه داشته ‏ايد و زنان ديگران را هتک حرمت مى‏ كنيد؟!

سپس گفت: به خدا و پيامبر قسم، كسى مالک من نخواهد شد مگر آن كسى كه خبر دهد آنچه مادرم در زمان حامله بودنش به من در خواب ديده، و آنچه هنگام ولادتم به من گفته و علامتى كه بين من و اوست.

در اينجا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام وارد مسجد شد و پرسيد:

اين چه سر و صدايى است كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله برپا شده؟ داستان خوله را گفتند.

حضرت فرمود: من اگر بگويم او از آن من خواهد بود؟ گفتند: آرى. حضرت از خوله هم در اين باره پرسيد.

خوله گفت: تو كيستى كه در بين اين مردم چنين ادعايى مى‏ كنى؟!! فرمود: من على بن ابى ‏طالبم.

خوله عرض كرد: شايد تو همان كسى هستى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟

حضرت فرمود: من همانم.

خوله عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را غارت كردند و اسير گرفته آوردند؛ زيرا مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى ‏دهيم مگر آن كه پیامبر صلی الله علیه و آله او را براى ما و شما نصب كرده است.[۲]

منبع

دانشنامه غدیر ،جلد ۹،صفحه ۱۸۳.

پانویس

  1. چهارده قرن با غدير: ص ۱۰۸. اسرار غدير: ص ۲۹۷.
  2. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶۰.