غصب خلافت و سقيفه بزرگ‏ ترين جبهه در مقابل غدیر است، كه بحث و بررسى در مورد آن مجالى ديگر مى ‏طلبد. در اينجا به زوايايى كه مرتبط با غدير است اشاره مى ‏شود.

آيه «إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ»[۱]

از جمله آياتى كه در غدير و در مورد ابلیس و دار و دسته‏ اش و ارتداد امت و سقيفه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد اين آيه است.

«إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ» :

«تو را بر بندگان واقعى من راهى نيست، مگر گروهى از گمراهان كه پيرو تو باشند» .

نكته اين آيه در اين است كه «إِنَّ عِبادِى  لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ» را پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى تلاوت فرمود كه شيطان با شنيدن «إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» در آيه اول، به فكر بقيه افتاد.

او با خود تصميم گرفت كه اگر چه اکثریت خلق با سقيفه به گمراهى كشيده مى ‏شوند، ولى بايد به هر قيمتى شده اقليت مؤمن را هم به مخالفت خداوند وادار كرد.

اينجا بود كه به عزت و جلال خداوند قسم ياد كرد كه «لاَلْحِقَنَّ الْفَريقَ بِالْجَميعِ» : «اين گروه مؤمنين را هم به اكثريت ملحق مى‏ كنم».

در پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود كه «تو را بر بندگان من راهى نيست مگر كسانى از گمراهان كه پيرو تو شوند».

اين آيه دو فراز دارد كه هر كدام از آنها بُعدى از مسئله را روشن مى ‏نمايد:

فراز اول

«إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»: «تو را بر بندگان من راهى نيست».

منظور آن است كه در مسئله ولایت شیطان نمى ‏تواند آن فرقه مؤمن را منحرف سازد و آنان محكم‏ تر از آن هستند كه با حيله شيطان دست از ولايت اهل‏ بیت ‏علیهم السلام بردارند.

امام صادق‏ علیه السلام در بيان اين مطلب مى ‏فرمايد:

قسم به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق مبعوث كرد، شياطين بزرگ و كوچک بر سر مؤمنين بيش از زنبوران بر گوشت هستند.

از سوى ديگر مؤمن محكم ‏تر از كوه است چرا كه از كوه با تبر مى ‏توان قطعه ‏اى جدا كرد، ولى از دين مؤمن چيزى نمى ‏توان جدا كرد.[۲]

فراز دوم

«إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ»: «مگر كسانى از گمراهان كه پيرو تو شوند».

اين قسمت آيه دقيقاً مربوط به شيعيان اهل ‏بيت ‏عليهم السلام است كه با پذيرفتن ولايت فرياد شيطان را بلند كرده‏ اند.

وقتى شياطين از ابليس مى ‏پرسند: چرا چنين فرياد مى‏ زنى؟ در پاسخ مى ‏گويد: وَ اللَّه مِنْ اصْحابِ عَلِىٍّ!

سپس آنچه باعث پيروى از شيطان در شيعيان مى ‏شود توسط خود ابليس بيان شده كه گناهان را در چشم آنان زيبا جلوه مى ‏دهد تا با ارتكاب آن نزد خداوند مورد غضب قرار گيرند، آنجا كه مى‏ گويد:

لاَزَّيِنَنَّ لَهُمُ الْمَعاصِىَ حَتّى ابَغِّضَهُمْ الَيْكَ.

آيه «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[۳]

از جمله آياتى كه در غدير و در مورد ابليس و دار و دسته‏ اش و ارتداد امت و سقيفه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد اين آيه است:

«إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ»[۴]:

«تو را بر بندگان واقعى من راهى نيست، مگر گروهى از گمراهان كه پيرو تو باشند».

رابطه اين آيه با سقيفه را طى چند فراز مى ‏توان بررسى كرد:

فراز اول

«وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ»: «ابليس گمان خود را بر آنان صادق نمود».

اين جمله يک اصطلاح ادبى و كنايى است كه امام باقر علیه السلام در بيان آن فرموده اند:

تأويل اين آيه پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله اتفاق افتاد، به اين صورت كه وقتى منافقین در غدير گفتند:

«پيامبر از هواى نفس سخن مى‏ گويد»، شيطان به آنان اميدوار شد و اطمينان پيدا كرد كه براى شكستن پيمان غدير منافقينى هستند كه پيگير اين اقدام ضد خدا و رسول باشند.

وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت آنان گمان و اميد ابليس را به مرحله عمل رساندند و صدق گمان او را ثابت كردند (آنگاه كه سقيفه را بر پا كردند و صاحب غدير را از مقام خود كنار زدند).[۵]

فراز دوم

«فَاتَّبَعُوهُ»: «آنان پيرو شيطان شدند».

اين يک تابلوى بلند بر پيشانى سقيفه است كه سقيفه مساوى است با «پيروىِ شيطان»، و طبق صريح اين آيه هيچ راه فرارى براى آنان از اين علامت منحوس نيست.

شيطان هم موجود سابقه ‏دارى است كه نجاست او با آب درياهاى عالم پاک نمى ‏شود. بايد هم چنين باشد چرا كه راه سقيفه بر ضد راه الهى غدير است، و طبعاً شيطان هميشه در برابر صراط مستقيم و راه خدا قرار دارد.

فراز سوم

«إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»: «مگر گروهى از مؤمنان».

از همان روز غدير خداوند به صراحت اعلام كرده مؤمنين در اقليت ‏اند، و اكثريت مردم در راه ولايت و صاحب غدير نخواهند بود.

حتى خود ابليس در روز غدير با مشاهده آن بيعت يكصد و بيست هزار نفرى، به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «ما اقَلَّ مَنْ يُبايِعُكَ عَلى ما تَقُولُ فِى ابْنِ عَمِّكَ»:

«چقدر كم هستند كسانى كه طبق گفته هايت درباره پسر عمويت با تو بيعت مى‏ كنند»!

امام باقر علیه السلام در بيان «فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» در اين آيه مى‏ فرمايد: «يَعْنى شيعَةُ اميرِالْمُؤْمِنينَ‏ عليه السلام»[۶]:

«منظور شيعيان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام هستند» كه پيرو شیطان نيستند و نگذاشتند گمان شيطان تحقق يابد و به مرحله عمل برسد.

اِخبار از سقيفه[۷]

ولايت حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام در غدير به گونه‏ اى مطرح شد كه به جز اصحاب صحيفه ملعونه كه در فكر غصب خلافت بودند، بقيه منافقین و فتنه ‏گران حداكثر فكرشان نپذيرفتن آن بود تا در روزى كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مقام ولايت به آنان نياز پيدا مى‏ كند او را تنها گذارند، اما كسى به غصب خلافت فكر نمى‏ كرد.

پيشگويى صريح و شفاف درباره غصب مقام جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله -  آن هم در حد تبديل آن به پادشاهى -  براى آن مخاطبين عجيب بود، چرا كه هنوز در حال شنيدن پايه گذارى اصلى درباره آن مقام معظم و معرفى صاحب چنان موقعيتى بودند.

به عبارت ديگر در حالى كه مردم منصوب شدن حضرت امیر‏ عليه السلام را به مقام جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله طى خطابه غدير مى ‏شنيدند، در همان سخنرانى از غصب شدن چنان مقامى توسط گروهى با خبر شدند!!

بايد اذعان داشت كه هيچ خطابه ‏اى اين گونه شامل دو خبر متضاد نمى‏ شود، و هيچ خطيبى در آغاز سخن موضوعى را ابلاغ نمى‏ كند كه در پايانِ كلام خبر از خدشه دار شدن آن بدهد.

اين پيامبر مهربان امت بوده كه خواسته اين بيدار باش را به مردم داده باشد، و همه از آينده تاريک اسلام به دست سقيفه و فتنه‏ هايى كه با دين و اعتقاد آنان بازى مى‏ كند با خبر باشند.

حضرت در اين باره فرمود: «سَيَجْعَلُونَ الْإِمامَةَ بَعْدى مُلْكاً وَ اغْتِصاباً. اَلا لَعَنَ اللَّهُ الْغاصِبينَ الْمُغْتَصِبينَ»:

«به زودى امامت را بعد از من به عنوان پادشاهى و با ظلم و زور مى ‏گيرند. خداوند غاصبين و تعدى كنندگان را لعنت كند».

اساسنامه سقيفه[۸]

در متن صحيفه ملعونه دوم كه در واقع اساسنامه مفصلِ سقيفه بود، تمام اهداف از پيش تعيين شده به صراحت بيان شده است.

در حقيقت بايد گفت:

اين صحيفه براى يک روز و يک ماه و يک سال تدوين نشده، بلكه راهكارهاى لازم را به پيروان سقيفه در برابر امامت غديرى تا روز قيامت داده و آنان را متوجه اهداف دقيق بنيانگذاران اين راه نموده است.

با مطالعه اين صحيفه، هم به عمق جريان ضد غدير مى ‏توان پى برد، و هم ابوبكر و عمر و پيروانشان را به دقت تمام مى‏ توان شناخت، و هم ارزش برنامه عظيم غدير را مى ‏توان دريافت.

اين اساسنامه سقيفه به عنوان يک قانون‏نامه دائمى بر ضد غدير و امامان برگزيده الهى تنظيم شده است.

به همين جهت براى فريب مردم آن روز و نسل‏ هاى آينده، با حيله‏ گرى تمام تدوين يافته و در آن به آيات قرآن استشهاد شده و از پايه‏ هاى مسلّم اسلام به عنوان ابزارى بر ضد فرامين الهى استفاده كامل شده است.

اين نهايت فتنه‏ گرى اصحاب صحيفه را مى‏ رساند كه اين چنين آينده ‏هاى دور و نزديکِ پيروانِ خود را پيش‏ بينى كرده ‏اند.

اصحاب سقيفه ياران ابليس[۹]

از جمله آياتى كه در غدير و در مورد ابلیس و دار و دسته ‏اش بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد اين آيات است:

«وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[۱۰]:

«ابليس گمان خود را به باور آنان رسانيد و جز گروهى از مؤمنين پيرو او شدند».

«إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ»[۱۱]:

«تو را بر بندگان واقعى من راهى نيست، مگر گروهى از گمراهان كه پيرو تو باشند».

آنچه در اينجا قابل ذكر است اصحاب سقيفه و منافقین ياران شيطان هستند.

شيطان در برابر غدير با تمام توان و قدرت ايستاد چرا كه آن برنامه را خنثى كننده تلاش ‏هاى خود براى گمراهى مردم مى ‏دانست.

اما بدون شک فريادهايى كه در آن روز مى‏ كشيد به خاطر احساس عجزى بود كه در برابر غدير داشت.

اينجاست كه بايد بدانيم آنان كه از غدير سقيفه را پى‏ريزى كردند نه تنها ياران راه گشاى ابليس بودند، بلكه شيطان به آنان آفرين گفت كه راهى را كه از آن عاجز بود توسط آنان گشوده شد و توانست دريچه اميدى به روى شيطان باز كند.

در اين باره سه جمله از ابليس نقل شده كه در غدير به شياطين گفت:

انَّ اصْحابَهُ لا يَفُونَ بِما عَقَدَ عَلَيْهِمْ: اصحاب او به آنچه بر آنان پيمان بسته وفا نمى‏ كنند.

انَّ اصْحابَهُ قَدْ وَعَدُونى انْ لا يَقِرُّوا لَهُ بِشَىْ‏ءٍ مِمّا قالَ: اصحاب او به من وعده داده ‏اند كه به چيزى از آنچه گفت اقرار نكنند.

انَّ الَّذينَ حَوْلَهُ قَدْ وَعَدُونى فيهِ عِدَةً وَ لَنْ يَخْلُفُونى فيها: آنان كه اطراف او هستند به من درباره او وعده ‏اى داده‏ اند كه هرگز در آن برخلاف وعده عمل نمى‏ كنند.

امتحان الهى[۱۲]

غدير مظهر كلام پیامبر صلی الله علیه و آله شد كه فرمود: «لولا أنت يا على لم يُعرَف المؤمنون بعدى»: «اى على، اگر تو نبودى مؤمنان بعد از من شناخته نمى‏ شدند».

امتحان بزرگ الهى بود تا مردم باطن خود را بروز دهند، و با قرار گرفتن در معرض انتخاب غدير و سقيفه امتحان شوند.

امیرالمؤمنین‏ علیه السلام اين بزرگ‏ ترين آزمايش الهى را چنين توصيف فرموده است:

«خداوند تعالى به وسيله من بندگانش را آزمايش فرمود ... ، و مرا به وصايت پيامبرصلى الله عليه وآله اختصاص داد و به خلافت او در امتش برگزيد ...».

پيامبر صلى الله عليه و آله به حجةالوداع رفت و سپس به غدير خم آمد و در آنجا فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ».[۱۳]

اِنذار به سقيفه[۱۴]

يكى از آياتى كه به صورت استشهاد و اشاره و اقتباس در غدير ديده مى ‏شود و به صورت تفسيرگونه ‏اى در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله تركيب شده و آيه مستقلاً ذكر نشده، آيه ۱۸۸ سوره اعراف است:

«قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعاً وَ لا ضَرّاً إِلاّ ما شاءَ اللَّه وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِىَ السُّوءُ، إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[۱۵]:

«بگو براى خود مالک منفعت و ضررى نيستم مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر غيب مى‏ دانستم خير بسيارى انجام مى ‏دادم و بدى به من نمى ‏رسيد. من نيستم جز ترساننده و بشارت دهنده براى قومى كه ایمان مى ‏آورند».

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: مَعاشِرَ النّاسِ، الا وَ انّى انَا النّذيرُ وَ عَلِىٌّ الْبَشيرُ: اى مردم، بدانيد كه من ترساننده‏ ام و حضرت امیر بشارت دهنده اند.[۱۶]

در اينجا دو نكته درخور توجه است:

الف) رابطه سقيفه و بشارت

وقايع ناگوار و شكننده ‏اى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله اتفاق افتاده و حضرت امیر عليه السلام را خانه نشين كرده، ما را به دنبال بشير بودن حضرت امیر ‏عليه السلام به جستجو وا مى‏ دارد.

آنچه پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله به وقوع پيوست انحراف از برنامه حساب شده الهى بود كه بر پايه «امامت ادامه نبوت» استوار بود.

خطى كه آغاز آن نبوت حضرت آدم‏ علیه السلام بود و با استمرار شش هزار ساله بين انبياء و اوصيائشان به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و اوصيائش رسيده بود، و ختم آن آخرين روز دنيا با حضور حضرت امام مهدی ‏علیه السلام بايد مى ‏بود.

چنين دريافتى از مسئله نبوت و امامت تحت عنوان «رسالت» قابل جمع است و معناى آن ابلاغ دستورات الهى به مردم است كه به اقتضاءات مختلف گاهى بر عهده نبى و گاهى بر عهده وصى است؛ و اينجاست كه «امام» بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله «بشير» است همچون خود او، آن هم بشارتى عظيم به سعادتى ابدى.

سقيفه نظام الهى بشريت را به ناكجا آباد كشاند تا آنجا كه خود هم در تحليل آن متحير ماند. او خلافت را سلطنت دانست، جمع اموال مردم براى خود دانست، در جا زدن مردم در جهل و بازگشت به جاهلیت دانست، مخالفت صريح با قول و عمل پيامبر صلى الله عليه و آله دانست، اهانت و جسارت علنى به ساحت قدس پيامبر صلى الله عليه و آله و يادگارانش دانست، زير پاگذاشتن نصّ قرآن دانست.

پيداست در چنين فرهنگى پرونده ابلاغ دستورات الهى با شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله بسته مى ‏شود و مردم از داشتن هرگونه نذير و بشيرى قطع اميد مى ‏كنند و در واقع راه خدا را در بن‏ بست مى ‏بينند.

غدير اما برنامه اصيل الهى براى مردم جهان است. در اين فرهنگ تبليغ و مبلّغ الهى هميشه و به گونه‏ هايى كه خدا بخواهد حاضر است. گاهى منذر است و گاهى مُبشّر!

او مأمور خداست كه افتخارش به رساندن امر الهى است؛ او سلطان مستبدّ متكبر نيست كه همچون سقیفه سخن باطل خويش را تا آنجا كه قدرت دارد پيش ببرد حتى اگر آتش بپا كند كه اهل خانه وحى بسوزند!!

او مسئول اموال مردم است كه عدالت الهى را بر آن جارى كند؛ و آن قدر در اموال مردم بى‏ محابا عمل نمى ‏كند كه همچون سقيفه ديوان عطايا درست كند و بيت‏ المال مسلمين را بين مردم طبقه‏ بندى كند و به همه يكسان ندهد![۱۷]

او به اموال مردم احترام مى‏ گذارد و آن دست درازى را ندارد كه همچون سقيفه دست بر فدک بيندازد و در يک چشم بر هم زدن نمايندگان حضرت زهرا علیها السلام را از آن بيرون كند و آن باغ‏ هاى سبز را با خون بيالايد![۱۸]

او شكمى به گشادى اموال همه مردم ندارد كه همچون عثمان و معاويه هر روز قطعه ‏اى از اموال مردم را مصادره كند و به تصرف خود در آورد و به خويشان و دوستان خود ببخشد.[۱۹]

او معدن علم است و در جستجوى كسانى است كه آن علوم را از او دريافت كنند و از جهل مردم رنج مى ‏برد، نه مانند سقيفه كه نشر و تدوين كلام پيامبر صلى الله عليه و آله و تفسير و تبيين قرآن را رسماً ممنوع كنند و فقط قرائت قرآن را مجاز بدانند، و طالبين معارف قرآنى را زندانى و تبعيد كنند.[۲۰]

او كسى نيست كه چون سردمداران سقيفه سير قهقرايى مردم جزء برنامه‏ اش باشد و از اين مسير جاهلیت لذت ببرد.

او خود را نايب پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ داند و حلال و حرام محمد را تا روز قيامت مستدام مى ‏شمارد، و آن قدر ضد خدا و رسولش نيست كه همچون دومى علناً حلال آنان را حرام، و حرام آنان را حلال نمايد و بدعت‏ هاى متعدد در دين بگذارد.

بنابراين اگر وصايت و خلافت آن باشد كه در غدير اعلام شد، امام با نبى در مأموريت الهى فرقى ندارند و هر دو نذير و بشيرند و هر دو يک راه را به مردم نشان مى‏ دهند و يک دين الهى را به مردم معرفى مى‏ كنند.

اين سخن آنگاه جا افتاده‏ تر مى‏ شود كه حضرت امیر عليه السلام را «نفس» پيامبر صلى الله عليه و آله بدانيم كه روايات متعددى به ضميمه آيه «انفسنا» در قرآن مؤيد اين مطلب است.

اينجاست كه نذير و بشير بودن در حضرات محمد و امیر صلوات الله عليهما يكسان است و اعجاب برانگيز، و جاى هيچ سؤالى نمى‏ ماند.

ب) رابطه سقيفه و انذار

سؤال ديگر اينكه حضرت امیر عليه السلام چگونه به عنوان بشير معرفى شده در حالى كه به نظر مى‏ رسد «نذير» بودن نيز درباره آن حضرت مصداق دارد؟

در اين باره مى ‏توان مسايلى شبيه آنچه در آيه «منذر و هادى» گفته شد مطرح كرد.

اين استنباط بعيد نيست كه بگوييم پيامبر صلى الله عليه و آله روزگار سخت ترساندن مردم را به سر آورد و -  اگر سقيفه نبود -  پس از پيامبرصلى الله عليه وآله آغاز روزهاى بشارت مردم به خير دنيا و آخرت در سايه زحمات ۲۳ ساله آن حضرت بود.

حضرت سلمان فارسی در روزهاى غصب خلافت خطابه ‏اى براى مردم ايراد كرد و گفت: قسم به آنكه جان سلمان به دست اوست، اگر خلافت را به حضرت امیر عليه السلام مى‏ سپرديد از بالاى سرتان و از زير پايتان نعمت‏ هاى الهى را مى‏ خورديد، و حتى اگر پرندگان را از آسمان صدا مى‏ زديد پاسخ شما را مى‏ دادند و اگر ماهيان را از درياها فرا مى‏ خوانديد به سوى شما مى‏ آمدند.

هيچ ولىّ خدايى فقير نمى‏ شد و هيچ سهمى از فرايض الهى به بی راهه نمى ‏رفت و در حكم خدا حتى دو نفر اختلاف نمى‏ كردند.[۲۱]

اين بود روزهاى سراسر بشارت و شادى و سرور كه سقيفه آن را به وحشت و غم و اندوه مبدل ساخت، و نگذاشت بشيرِ اسلام حضرت امیر عليه السلام هر روز با خبرهايى شيرين روح مسلمين را طراوتى ديگر بخشد و نعمت‏ هاى مادى و معنوى الهى را بشارت عملىِ مردم قرار دهد.

آرى حضرت امیر عليه السلام بار ديگر نذير بودن را آغاز كرده بود تا مردمِ بازگشته به جاهلیت را حركتى دهد و پيش ببرد تا لايق بشارت شوند، امّا حضور سقيفه در هميشه تاريخ نگذاشت خليفه حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله با انذار و بشارت خويش مسير تخريب شده را مانند اول باز سازى نمايد، مگر عده كمى كه با انذارها ساخته شدند و بشارت‏ هاى حضرت را هدف زندگى خود قرار دادند.

اولين ياوران سقيفه[۲۲]

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و در مورد صحيفه ملعونه اول و ارتداد امت نازل شده اين آيات است:

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّه يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ. فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ. ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّه وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ»[۲۳]:

«اين بدان جهت است كه اينان به كسانى كه آنچه خدا نازل كرده را کراهت داشتند، گفتند: ما در بعضى از مسئله پيرو شما مى‏ شويم. خداوند پنهان كارى آنان را مى‏ داند.

پس چگونه خواهند بود آنگاه كه ملائکه آنان را بميرانند و بر صورت و پشت آنان بزنند.

اين بدان جهت است كه آنان پيرو چيزى شدند كه خدا رضايت ندارد و رضوان او را خوش نداشتند؛ خدا هم اعمال آنان را نابود ساخت».

در اين آيات دو عنوان «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» و «سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ» مربوط به بنى‏ اميه است.

اصحاب صحيفه براى پيشبرد اهداف خود، براى جمع اعوان و انصار تلاش مى‏ كردند، در اين راستا دست به دامان گروه‏ هاى مختلفى مى‏ شدند كه در هر حدى با اهداف آنان موافق باشند.

در اينجا مى‏ بينيم كه بنى ‏اميه فقط در حدّ ندادن خمس آماده همكارى با آنان بوده ‏اند، و همين اندازه را از آنان پذيرفته ‏اند.

بنى‏ اميه از كسانى بودند كه «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» يعنى ولايت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام را خوش نداشتند، و اين را معاویه در غدير به صراحت بر زبان جارى كرد و گفت:

وَ اللَّه! لا نُصَدِّقُ مُحَمَّداً عَلى مَقالَتِهِ وَ لا نُقِرُّ عَلِيّاً وِلايَتَهُ: به خدا قسم! محمد را بر گفتارش تصديق نمى‏ كنيم و براى حضرت امیر به ولايتش اقرار نمى ‏نماييم. [۲۴]

با اين همه، در ابتداى امر باور نمى‏ كردند اصل غصب خلافت ممكن باشد و اصحاب صحيفه بتوانند اهداف خود را پيش ببرند، و لذا درباره ندادن خمس به اهل‏ بیت ‏علیهم السلام با آنان موافقت كردند.

اين باور نداشتن را در سخن معاويه به وضوح مى‏ بينيم كه در نامه سرى‏اش به زياد مى‏ گويد: «خلافت به دست ابوبكر و عمر از بنى ‏هاشم خارج شد و به بنى‏ تيم رسيد و سپس به بنى‏ عدى منتقل شد، در حالى كه در قريش طايفه‏ اى بى‏ مقدارتر و پست‏ تر از آنان نبود. اين بود كه ابوبکر و عمر ما را هم در خلافت به طمع انداختند، چرا كه ما از آنها سزاوارتريم» !! [۲۵]

البته اينكه ابوبکر و عمر گمان مى‏ كردند اگر خمس را به اهل‏ بيت ‏عليهم السلام بدهند آنان ديگر كارى به خلافت نخواهند داشت فكر باطلى است، كه خيالات دنيا پرستانه اصحاب صحيفه و برداشت غلط آنان درباره اهل‏ بيت‏ عليهم السلام به اين جهت سوقشان داده است.

اين احتمال هم وجود دارد كه عمر و ابوبكر اين مطلب را به خوبى مى ‏دانسته ‏اند و فقط براى اغواى بنى‏ اميه چنين فكرى را به آنان القا كرده ‏اند.

اكنون با دقت در روايات مربوط به اين آياتِ كريمۀ سورۀ محمد صلى الله عليه و آله و تحليل‏ هايى كه ذكر شد، به خوبى روشن شد كه خداوند متعال در قرآن كريم عمق ضلالت و انحراف اصحاب صحيفه ملعونه را با چه روش‏ ها و عباراتى خاطر نشان فرموده است.

بيعت شيطانى سقيفه[۲۶]

غدير همان اندازه كه يک اعتقاد بود يک دستور نيز بود. دستورى به گستردگى جوانب مختلف آن، كه مجموعه ‏اى از ایمان و اطاعت و پیمان در يک سو و حمد و سپاس و تشكر از اين نعمت در سوى ديگرِ آن به چشم مى‏ خورد. اين فرامين خاص كه در غدير به مردم داده شد وظايف آنان را در آن مقطع خاص به عنوان مقدمه ‏اى براى آينده‏ ها تعيين كرد.

بسيار جالب است كه آيات قرآن پشتيبانِ اين اوامر غديرى است كه مستقيماً در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله بدانها استشهاد شده است.

آياتى كه به اين عنوان در غدير به صورت تركيب و تضمين در كلام حضرت ديده مى ‏شود ۱۰ آيه است، كه يكى از آنها آيه ۱۰ سوره فتح است:

«إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّه يَدُ اللَّه فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّه فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»[۲۷]:

«كسانى كه با تو بيعت مى‏ كنند در واقع با خدا بيعت مى‏ كنند دست خداوند بر روى دست آنان است پس هر كس بيعت را بشكند اين شكستن بر ضرر خود اوست و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار باشد خداوند به او اجر عظيمى عنايت خواهد كرد».

متن خطبه غدیر در اين باره چنين است:

پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدیر فرمودند:

الا وَ انّى عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتى ادْعُوكُمْ الى مُصافَقَتى عَلى بَيْعَتِهِ وَ اْلاِقْرارِ بِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدى. الا وَ انّى قَدْ بايَعْتُ اللَّه وَ عَلِىٌّ قَدْ بايَعَنى، وَ انَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّه عَزَّ وَجَلَّ: «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّه، يَدُ اللَّه فَوْقَ أَيْدِيهِمْ. فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّه فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»:

بدانيد كه من پس از پايان خطابه ‏ام شما را به دست دادن با من به عنوان بيعت با او و اقرار به او، و بعد از من به دست دادن با خود او فرا مى‏ خوانم.

بدانيد كه من با خدا بیعت كرده ‏ام و حضرت امیر با من بيعت كرده است، و من از جانب خداوند براى او از شما بيعت مى‏ گيرم. (خداوند مى‏ فرمايد:)[۲۸]

«كسانى كه با تو بيعت مى ‏كنند در واقع با خدا بيعت مى ‏كنند. دست خداوند بر روى دست آنان است. پس هر كس بيعت را بشكند اين شكستن بر ضرر خود اوست، و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار باشد خداوند به او اجر عظيمى عنايت خواهد كرد».[۲۹]

... مَعاشِرَ النّاسِ، ما تَقُولُونَ؟ فَإِنَّ اللَّه يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ خافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ ... ، وَ مَنْ بايَعَ فَإِنَّما يُبايِعُ اللَّه، «يَدُ اللَّه فَوْقَ أَيْدِيهِمْ».

مَعاشِرَ النّاسِ، فَبايِعُوا اللَّه وَ بايِعُونى وَ بايِعُوا عَلِيّاً اميرَالْمُؤْمِنينَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الائِمَّةَ مِنْهُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ كَلِمَةً باقِيَةً؛ يُهْلِكُ اللَّه مَنْ غَدَرَ وَ يَرْحَمُ مَنْ وَفى «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّه فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»:

اى مردم چه مى‏ گوييد؟ خداوند هر صدايى و پنهانى‏ هاى هر كسى را مى‏ داند...، و هر كس بیعت كند در حقيقت با خدا بیعت مى‏ نمايد، در اين بيعت دست خدا بالاى دست بيعت كنندگان است.

اى مردم، با خدا بيعت كنيد و با من بيعت نماييد و با على اميرالمؤمنين و حسن و حسين و امامان از نسل آنان علیهم السلام در دنيا و آخرت به عنوان امامتى كه در نسل ايشان باقى است بيعت كنيد.

خداوند بيعت شكنان را هلاک مى ‏نمايد و وفاداران را مورد رحمت قرار مى‏ دهد.

هر كس بيعت را بشكند به ضرر خويش شكسته است و هر كس وفا كند به آنچه با خدا عهد بسته خداوند به او اجر عظيمى عنايت مى ‏فرمايد.[۳۰]

در اينجا سه نكته قابل ذكر است:

۱. بيعت الهىِ غدير و بيعت شيطانىِ سقيفه

جا دارد با سابقه ‏اى كه از مفهوم و كيفيت بيعت در اسلام در ذهن داريم، مقايسه‏ اى بين بيعت الهىِ غدير و بيعت سقيفه را نشان دهيم تا معلوم شود مسير اسلام از كدام شفافيت به كدام تاريكى فرو رفت.

دو بيعت در تاريخ اسلام در برابر يكديگر قرار گرفت كه هر يک مسيرى بر ضدّ ديگرى داشت: بيعت غدير و بيعت سقيفه، و همان مردمى كه در غدير بيعت كرده بودند تن به بيعت سقيفه دادند. اين جرم نابخشودنى بود كه امتى را گمراه كرد و ادامه آن تا امروز و فرداهاى اسلام آثار سوء خود را بر جاى گذاشته و مى‏ گذارد.

اين جرم از آن جهت نابخشودنى است كه بيعت با خدا در غدير را با بيعت سقيفه شكستند، و اين در حالى بود كه نه تنها فضاى شيطانى بر سقيفه حاكم بود بلكه ابليس شخصاً در آنجا حضور يافت و بيعت بر ضد حضرت امیر عليه السلام را افتتاح كرد!!

۲. سند شيطانى بودن سقيفه

سلمان فارسی درگير و دار غصب خلافت سرى به سقيفه و مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله زد و ابوبكر را ديد كه بر فراز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته و مردم با او به عنوان خليفه بيعت مى ‏كنند.

فوراً نزد امیرالمؤمنین ‏علیه السلام بازگشت در حالى كه آن حضرت مشغول غسل بدن مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله بود و عرضه داشت:

ابوبكر هم اكنون بر فراز منبر است و مردم به اين اكتفا نمى ‏كنند كه با يک دست او بيعت كنند بلكه با هر دو دست راست و چپ او بيعت مى ‏كنند!!

در آن حال اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: اى سلمان، فهميدى اولين كسى كه بر فراز منبر با او بيعت كرد چه كسى بود؟ عرض كرد:

در سقيفه بنى‏ ساعده ديدم اول كسى كه با او بيعت كرد مغیرة بن شعبه بود و سپس بشیر بن سعید و ابوعبیده جراح و عمر بن خطاب و سالم مولی ابی‏ حذیفه و معاذ بن جبل به ترتيب با او بيعت كردند.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: درباره اينان از تو سؤال نكردم. اولين كسى كه بر فراز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله با او بيعت كرد كه بود؟

عرض كرد: پيرمرد سالخورده ‏اى را ديدم كه بر عصايش تكيه داده بود و بر پيشانيش جاى سجده بود و پيش از همه پا بر پله منبر گذاشت در حالى كه گريه مى‏ كرد و مى‏ گفت:

شكر خداى را كه مرا نميراند تا تو را در اين مكان ديدم! دستت را براى بيعت جلو بيار! ابوبكر دست خود پيش آورد و آن پيرمرد با او بيعت كرد و سپس گفت: امروز روزى است مثل روز آدم!

آنگاه از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: اى سلمان، او را شناختى؟ سلمان عرض كرد: نه، ولى طرز صحبت او مرا ناراحت كرد؛ گويى شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله را به مسخره ياد مى‏ كرد.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: او ابليس لعنه الله است. پيامبر صلى الله عليه و آله به من خبر داده كه ابلیس و بزرگان اصحابش هنگام منصوب كردن آن حضرت مرا به امر خداوند حاضر بودند كه به مردم اعلام كرد من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيارترم و به آنان دستور داد كه حاضران به غايبان خبر دهند.

در آنجا شياطين و مريدان ابليس رو به او كردند و گفتند: اين امت مورد رحمت قرار گرفته و از انحرافات مصون شدند، و ديگر نه تو و نه ما به آنان راهى نداريم چرا كه پناه و امام خود بعد از پيامبرشان را شناختند. ابليس محزون و افسرده از آنان جدا شد.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سپس فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله بعداً به من فرمود: مردم در سقيفه بنى ‏ساعده با ابوبكر بيعت مى‏ كنند بعد از آنكه با حق ما و دليل ما انصار را مغلوب مى‏ نمايند.

سپس به مسجد مى ‏آيند و اول كسى كه بر فراز منبر من با او بيعت مى‏ كند ابليس به صورت پيرمرد سالخورده ‏اى است كه جاى سجده بر پيشانى اوست و همين سخنان را خواهد گفت.

سپس از مسجد بيرون مى‏ رود و ياران و شياطين و بزرگان آنان را جمع مى‏ كند. آنان در برابر او به سجده در مى ‏آيند و مى‏ گويند: اى آقاى ما واى بزرگ ما، تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون كردى!!

ابليس مى‏ گويد: كدام امت بعد از پيامبر خود گمراه نشدند؟! هرگز! شما گمان كرديد كه من بر اينان قدرت و راهى ندارم؟!

چگونه ديديد كارى را كه با آنان به انجام رساندم و ترک كردند آنچه خدا و رسول به آنان دستور داده بودند كه اطاعت حضرت امیر را نمايند![۳۱]

۳. اكنون با غدير در برابر سقيفه

اينک مناسب است يک بار ديگر الهى بودن بیعت غدیر را در ذهن مرور كنيم:

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«انَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ» .

و فرمود: من مأمور شده ‏ام از شما بيعت بگيرم و با شما دست بدهم براى پذيرش آنچه از سوى خدا آورده ‏ام.

و نيز فرمود: خداوند عز و جل به من دستور داده كه از زبان شما اقرار بگيرم.

و بعد فرمود: وَ مَنْ بايَعَ فَانَّما يُبايِعُ اللَّه.

و در نهايت دستور داد و فرمود: فَبايِعُوا اللَّه.

با اين مقايسه، خدايا تو را سپاس گزاريم كه ما را از دينى كه به دست شيطان پايه ‏گذارى شد رهانيدى و بر بيعت با خود پايدار فرمودى.

چگونه از تو تشكر كنيم كه از ميان ظلمات هزار و چهارصد ساله سقيفه، چشمان دل ما را بر انوار مبارک غدير منور ساختى و دستان ناقابل ما را به بيعت با مقام ذوالجلالت و چهارده جانشينت در زمين مشرّف فرمودى؟! هدايتى به خير بزرگ در برابر شر عظيم، كه هرگز از آن باز نخواهيم گشت و به هدايت خود تا ابد افتخار خواهيم كرد.

بيعت غدير مقابل بيعت سقيفه[۳۲]

اگر چه با وجود نص، نيازى به بيعت غدير نبود، و مردم مثل ساير موارد منصوص اسلام، بايد خلافت را هم مى ‏پذيرفتند، ولى اين بيعت عمومى به عنوان يک حق قانونى و اجتماعى نيز مطرح بود كه در مقابل كار عمّال سقيفه قرار مى‏ گرفت.

يعنى وقتى مى‏ گفتند: در سقيفه ما با بيعت مردم خلافت ابوبکر را درست كرديم، در مقابلشان گفته مى‏ شد:

بيعت غدير قبل از آن و با حضور جميعتى بيشتر و با حضور شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و به ضميمه نص الهى بوده است.

اضافه بر اينكه اهل سقيفه در مراحل مختلف كارشان متوسل به انواع مختلف بيعت شدند. بيعت ابوبكر كه فلتة بود و با عده قليلى و بدون مشورت انجام شد و هيچ افضليتى هم مطرح نبود.

بيعت عمر با سفارش ابوبكر و تعيين او بود. بيعت عثمان هم با تعيين شوراى فرمايشى عمر بود.

ولى بيعت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام انتخاب افضل بود، كه اين افضليت به نص رسول‏ صلى الله عليه و آله بود، گذشته از آنكه نص انتصابى آن حضرت نيز بود و بيعت به عنوان اقرار گرفتن و قبول آنچه حضرت مى‏ خواست بود تا اگر كسى بيعت ديگرى را پذيرفت معلوم باشد كه قبلاً بيعت غدير را گردن نهاده بوده است.

پيروان سقيفه شريک در جرم سقيفه[۳۳]

همه پيروان سقيفه و غاصبين حق غدير از روز غصب تا قیامت دو جواب در مقابل «اى كاش ‏هاى خود» دريافت خواهند كرد:

اول اينكه توبه و پشيمانى كنار جهنم فايده ندارد. بايد در دنيا در پشيمان مى‏ شديد و توبه مى‏ كرديد و به غديريان مى ‏پيوستيد.

دوم اينكه شما شريک همه جرم‏ هاى سقيفه هستيد و در نتيجه در عذاب آنان هم شريک خواهيد بود و نمى‏ توانيد رفيق نيمه راه باشيد!!

پيروان سقيفه كر و كور اند[۳۴]

خداوند در مورد اصحاب صحیفه ملعونه اول و پيروانشان مى‏ فرمايد: «أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّه فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ».[۳۵]

يكى از آثار منحوس راه سقيفه كَرى گوشِ دل و كورى چشمِ دل است، چرا كه اساس آن بر ديدن حق و انكار آن بوده است.

در حالى كه دو لب مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله -  كه محمد امين بود -  خبر خوش ولايت را از منبع وحى بر مردم مى‏ خواند، منافقین به جاى تشكر از خدا و رسول زبان به مسخره و ناسزاگويى باز مى‏ كردند و افتخار مى ‏كردند كه هرگز اين سخنان را نخواهيم پذيرفت.

همان گونه كه وقتى فاطمه زهرا علیها السلام آن خطابه بلند را خواند، نه تنها فدک را پس نداند و تغييرى در روش خود ايجاد نكردند، كه در برابر حضرت به حاضر جوابى و مقابله پرداختند.

آن همه سخنان و خطابه ‏هاى دُرر بار اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فقط مظلوميت او را بيشتر كرد و گوش ‏هاى ياران سقيفه همچنان كر و چشم‏ هايشان كور بود.

امام حسين‏ عليه السلام هم در كربلا در مقابل ياران سقيفه قرار گرفت و از هر جهت حجت را بر آنان تمام كرد، اما باز هم تصميم خود بر قتل او را تكرار كردند.

آنجا بود كه از كرى و كورى دلشان چنين ياد كرد: اِسْتَحْوَذَ عَلَيكُم الشَيطانُ فَاَنْساكُم ذِكرَ اللَّهِ: شيطان بال خود را بر سر شما گسترده و ياد خدا را از خاطرتان برده است.[۳۶]

تعبير ديگرى كه از اين كوردلى در ادامه آيه آمده «عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»[۳۷] است، يعنى بر قلب‏ هاى آنان قفل زده شده است.

تحليل موضع گيرى‏ هاى غدير در برابر سقيفه[۳۸]

در حالى كه غدير بيابان وسيع و مستعدى براى سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله بود، آغازى براى رويارويى سقيفه با غدير نيز شد.

اين موضع گيرى‏ ها از همان آغاز صورت جدى داشت و با شدت تمام پيگيرى مى‏ شد.

ادامه اين برخوردهاى كينه ‏توزانه به يک سال و ده سال ختم نشد، و ادامه يافت تا سر از كربلا برآورد. استمرار اين خط غاصبانه بر پايه ‏اى كه در صحیفه ملعونه ريشه داشت، تا روز قيامت ادامه خواهد يافت و براى هميشه امتحانى است كه هر مسلمانى در برابر آن قرار خواهد گرفت.

شايد تعجب كنيد كه در عنوان اين بخش نگفته ‏ايم:

«موضع گيرى‏ هاى سقيفه در برابر غدير»! واقعيتى كه در صدد بيان آن هستيم اين است كه سقيفه با آنكه در ظاهر غالب شد و قدرت را در دست گرفت و اهداف خود را دنبال كرد، ولى غدير به طور جدى كار خود را دنبال كرد و در سايه «واللَّه يعصمك» تا امروز نام نيک آن در برابر ننگ سقيفه، بر بلندترين قله تاريخ مى ‏درخشد.

در اين قسمت به تبيين بيشتر اين مسئله مى ‏پردازيم:

۱. آغاز رويارويى غدير با سقيفه

رؤساى سقيفه در حالى كه مقابل منبر غدير نشسته بودند براى غدير و غديريان نقشه مى‏ كشيدند، و به وفادارانشان هشدار و آماده باش مى ‏دادند.

بنيانگذاران سقيفه مقارن ماجراى غدير، پيمان نامه نظامى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى امضا كردند و به نظام دادن گروه خود پرداختند.

اهل سقيفه غافل از اين بودند كه خداوند تعالى حافظ غدير، پيامبرصلى الله عليه وآله مبلغ غدير و امامان ‏عليهم السلام صاحب غديرند، و در اين رويارويى پيروزند.

در اولين درگيرى بر سر غدير -  يعنى غوغاى سقيفه -  با آنكه غديريان مغلوب شدند، ولى با حضور صاحب غدير توانستند حقايق را بازگو كنند و حجت را براى نسل ‏هاى آينده تمام كنند.

صف غديريان كه در ابتدا سه نفر -  يعنى سلمان و ابوذر و مقداد -  بودند، كم‏كم در اثر همين حسن تدبير به هفت نفر و صدها نفر رسيدند و همچنان رو به افزايش گذاشتند تا به عدد ميليونى و ميلياردى امروز رسيدند.

۲. غدير در جمل و صفين و نهروان

اگر همان سقيفه روز اول بود هرگز روزى پيش نمى ‏آمد كه پس از ۲۵ سال مردم امیرالمؤمنین‏ علیه السلام را به التماس براى خلافت فرابخوانند.

اين اثر كارهايى بود كه در روزهاى سقيفه از طرف غديريان انجام شد. همين روزها بود كه به صف‏ آرايى‏ هاى جمل و صفين و نهروان انجاميد.

اگر چه در سقيفه نوبت به صف‏ آرايى نرسيد و غديريان فوراً مغلوب شدند و حتى چهل نفر غديرى پيدا نشد، ولى در جنگ‏ هاى سه ‏گانه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام شمشيرهاى بسيارى -  با درجات اعتقادى متفاوت -  در ركاب حضرت بودند كه فقط پنج هزار نفر «شرطة الخميس» يعنى فدائيان غدير بودند.

اينان معناى مولى و صاحب اختيارى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و اطاعت مطلق خود از مقام ولايت مطلقه را در آنجا به نمايش گذاشتند.

۳. چهره ‏هاى سقيفه در برابر غدير

اهل سقيفه كه روز اول يک چهره بيشتر نداشتند، اينک به سه چهره شاخص و صدها چهره رنگ يافته -  كه تحت همان سه چهره خلاصه مى‏ شدند -  به جنگ غديريان آمدند.

اينان كه در روز اول باطن خود را كتمان مى‏ كردند و فقط پشت سر غاصبين به نفع آنان شعار مى‏ دادند، اكنون جهت‏ گيرى هم نموده و نشان دادند كه براى چه به نفع اصحاب سقيفه شعار مى‏ دادند.

گروهى بودند كه پيشانى ‏ها از عبادت پينه بسته و ظاهر زاهِدانه ‏اى داشتند، ولى با اين همه در مقابل حضرت امیر عليه السلام بودند:

گروهى اشخاص رياست طلب بودند كه در مقابل حضرت امیر‏ عليه السلام قرار گرفته بودند.

گروهى مال ‏پرست بودند و به جنگ حضرت امیر‏ عليه السلام آمده بودند.

گروهى عياش بودند و در برابر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام قرار گرفته بودند.

گروهى اظهار محبت شديد نسبت به اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله مى ‏كردند، و با اين همه در مقابل صاحب غدير ايستاده بودند!!

گروهى بغض و عناد خود را نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله كتمان نمى ‏كردند.

گروهى مبانى تازه‏اى كه صراحت در ضديت با قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله داشت مطرح مى ‏كردند، و در عين حال خود را وفادار به اسلام مى‏ دانستند و از همان ديدگاه به جنگ اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمده بودند!!

۴. قيافه‏ هاى ظاهر فريب سقيفه در برابر غدير

سقيفه ‏نمايان در قيافه‏ هاى ظاهر فريب و شكننده ‏اى آمدند كه كمر اجتماع در مقابل آن خم شد.

بار اول همسر پيامبر صلى الله عليه و آله در ميدان جنگ در برابر حضرت امیر‏ عليه السلام ظاهر شد، در حالى كه طلحه و زبیر به عنوان دو صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در كنار او بودند.

حضور زن در ميدان جنگ از يک سو و همسر پيامبر بودن از سوى ديگر، براى عوام فريبى راه شكننده‏ اى بود و تأثير به سزايى هم داشت.

از سوى ديگر دختر مؤسس سقيفه بودن و سابقه‏ هايى كه در حيات و پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله داشت، معرف خوبى براى نمايندگى او از سقيفه در مقابل غدير بود.

بار دوم به بهانه قتل عثمان، آخرين نماينده تام الاختيار سقيفه با نقشه صاحب سقيفه انتخاب شد.

معاویه و بقاياى سقيفه حزب واحدى تشكيل دادند و به عنوان خونخواهىِ خليفه مقتولِ سقيفه پرچم برافراشتند.

پيراهن سقيفه را بر منبر دمشق -  كه پايه ‏هاى سقيفه در آن محكم شده بود - آويختند، و عناوينى از قبيل «خال المؤمنين» و «كاتب وحى» را هم زيور آن نمودند و به جنگ غدير آمدند.

غديريان نيز آنچه بايد نشان دادند و به دست نيروهاى فداكار خود چون عمار و اويس قرنى و مالک اشتر چنان حماسه‏ هايى آفريدند كه نقش طلايى غدير را بر آسمان تاریخ حک نمودند.

بار سوم كج‏فكران پينه بر پيشانى، كه در واقع مولود سقيفه بودند و آرمان خودرأيى و عدم اطاعت از امام معصوم را همچون اهل سقيفه بر دوش مى‏ كشيدند، به ميدان غدير آمدند. در اين گير و دار، شهادتِ صاحب غدير با شمشيرى كه آب طلايى از اسم اسلام بر آن داده بودند و زهرى از ناب سقيفه بر تيغ آن كشيده بودند، آغاز راهى براى ذبح غدير به دست سقيفه به نظر مى‏ آمد.

۵. قربانگاه غدير!!

معاويه، اين باقيمانده سقيفه در طول بيست سال مذبح بزرگى براى غدير آماده كرد و هزاران نفر از غديريان را در آن سر بريد، و خونشان را با لشكر سقيفه سركشيد تا براى كربلا قوى‏ تر شوند و شدند.

با مرگ معاويه و روى كار آمدن يزيد، اين مذبح بزرگ آماده سر بريدن غدير بود، و اينسان شد كه غدير را به مسلخ كربلا كشاندند و مى‏رفت تا خواب‏ هاى رؤساى سقيفه تعبير شود. امام صادق‏ علیه السلام ارتباط مذبح كربلا به بازوى سياه سقيفه را چنين بيان مى‏ فرمايد: «إِذا كُتِبَ الْكِتابُ قُتِلَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ»: «آنگاه كه صحيفه ملعونه امضا شد امام حسین‏ علیه السلام به شهادت رسيد»![۳۹]

۶. غدير يعنى حسين‏ عليه السلام

اين بار غدير با همه وجود و به همراه تنى چند از فداكارترين نيروهايش به ميدان جنگ با سقيفه آمد.

اكنون غدير «امام حسین‏ علیه السلام» بود كه همراه گروهى آماده شهادت و قطعه قطعه شدن و فداشدن و اسير شدن و اشک ريختن براى غديرِ سر بريده، و معرفى غدير به بى‏ خبران شام به مصاف سقيفه رفت.

آرى غدير را با ياران باوفايش سربريدند، و خيمه‏ هاى آن را غارت كردند و آتش زدند، و عزيزان غدير را به اسيرى بردند تا در شهرهاى سقيفه به آن افتخار كنند و به همه اعلام كنند كه كار غدير پايان يافت؛ امّا ... !

۷. حيات حقيقى غدير

غدير از همان روزِ کربلا حيات حقيقى خود را آغاز كرد؛ و پس از پنجاه سال كه در چنگال سقيفه گرفتار بود، برگ جديدى از تاريخ خود را ورق زد.

با شهادت امام حسين ‏عليه السلام براى بار دوم آوازه غدير تا دورترين نقاط دنيا رفت، و حتى كفار و مشركين، اهل سقيفه را لعنت كردند و سرفرازى غدير را آفرين گفتند.

اما اين بار جنگ سقيفه و غدير زبانه كشيد، و حسد و كينه اهل سقيفه چنان شعله گرفت كه سلاّخانى چون حَجّاج را به نيابت از سقيفه برگزيدند. آنها هم با چراغ آمدند و فدائيان غدير را برگزيدند و در مذبح سقيفه قطعه قطعه كردند.

امثال قنبر شهادت در راه غدير را انتخاب كردند، به قيمت اينكه زبانشان را بريدند و يا از پشت سر بيرون آوردند. اين بهايى بود كه به خاطر غدير پرداختند و بدان افتخار كردند.

گويا حزب سقيفه به خوبى دريافتند كه غدير هنوز زنده است، و هر روز زنده ‏تر مى‏ شود. غدير در انتظار نسل ‏هايى است كه چون جانان گمشده با آغوش باز آن را پذيرا خواهند شد، و با پاى دل در صحراى غدير حضور مى‏يابند، و با صاحب غدير بيعت مى‏ نمايند.

۸. غدير و سقيفه در هميشه تاريخ

پرونده سقيفه با پايان حكومت اموى مختومه اعلام شد، ولى بار ديگر سر از حكومت عباسى در آورد و به مبارزه با غدير پرداخت!

گويا جلوه ‏هاى مختلف سقيفه به تناسب هر زمانى بايد به گونه‏ اى خودنمايى كند.

پانصد سال كه عباسيان بر سر كار بودند هرگز روى خوشى به غديريان نشان ندادند و به قتل و شكنجه و زندان آنان پرداختند، و امامان غدير را يكى پس از ديگرى به شهادت رساندند.

اما گذر زمان در راه باريكه ‏هايى كه براى تشيع باز بود، غدير را هر روز بسيار فراتر از آنچه به نظر ديگران مى ‏آمد پيش برد، و از آن سوى مرزهاى اسلام نيز عاشقانى را به خود جذب كرد، و كشتى نجاتى براى جويندگان صراط مستقيم در درياى متلاطم فتنه‏ هاى سقيفه شد.

تقابل اعتقادات غدير و سقيفه[۴۰]

غدير امامتِ امامى را اثبات مى‏ كند كه با رياست او در امت اسلامى تمام الگوها شكل ضمانت شده به خود مى‏ گيرد، در مقابل امتى كه امامت غديرىِ امام معصوم را نپذيرد كه هميشه در معرض اشتباهات و نيز تغييرات عمدى خواهد بود و نتايجى دگرگونه پديد خواهد آورد.

اين اصل اصيل باعث پافشارىِ طرفداران غدير درباره آن و هجوم دشمنان نسبت به آن گرديده، و زحمات قابل تقديرى در چهارده قرن براى آن كشيده شده است.

با نگاهى به تاريخچه دو مسير مستمر امامت غدير و خلافت سقيفه و ثمراتى كه هر روز اسلام جلوه ‏اى از آن را به خود ديده، با سر بلندى مى توان ادعاهاى زير را بر زبان آورد:

۱. توحيد غدير در برابر توحيد سقيفه

توحيدِ غدير، خدا را ذات لايزال منزهى مى‏ داند كه با هيچ يک از مخلوقاتش قابل مقايسه نيست؛ اما توحید سقيفه از خدا جسمى ساخته كه دست و پا هم برايش در نظر گرفته است و مانند انسان ها اياب و ذهاب دارد.

۲. خداى عادل بر اساس غدير

سقيفه خدا را عادل نمى‏داند و لزومى هم براى اين اعتقاد نمى‏ بيند، و تحقق ظلم از سوى حق تعالى را جايز مى‏ شمارد، اما غدير خداى عادل را پذيرفته است كه هيچ احتمالى از ظلم درباره او روا نيست.

۳. پيامبر معصوم در اعتقاد غدير

نبوت در فرهنگ غدير سزاوار پيامبرى معصوم و منزه است كه در تمام فرامين الهى تسليم اوست. سقيفه اما خطا و حتى اشتباه عمدى را بر پيامبرش جايز مى ‏داند! حتى اصحابش مى ‏توانند او را متوجه خطا كنند و توبيخش نمايند، ولى غدير از چنين رسولى بيزار است.

۴. بدون غدير راه بى ‏ضمانت است

پايه‏ هايى كه بدون غدير و بى‏ ضمانت الهى بنيانگذارى شود، در تمام جزئيات اعتقادى -  خواسته يا ناخواسته -  دچار انحراف خواهد شد و جز ادامه راهى غلط معناى ديگرى نخواهد داشت؛ و اين فرقى است كه خليفه الهى با خليفه منتخب مردم دارد.

تقيه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از پيروان سقيفه[۴۱]

از جمله تبعات سقيفه اين بود كه دامنه سقيفه تا جنگ صفين كشيده شد و معاويه به نمايندگى از آن در برابر حضرت امیر ‏عليه السلام لشكر كشى كرد.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در شرايطى است كه هنوز نمى‏ تواند علناً درباره سقيفه سخن بگويد و در خلوت اصحاب خويش به بيان حقايق مى‏ پردازد.

دشمن فرصت را غنيمت شمرده و پرده از اين واقعيت برمى‏ دارد و طى نام ه‏اى اين اتمام حجت حضرت را يادآور مى‏ شود.

او با اشاره به آيه تبليغ و مأموريتى كه خداوند به اول شخص عالم محول كرد غدير را خاطرنشان مى ‏كند كه اقوى دليل بر خلافت حضرت امیر ‏عليه السلام است.

اين مسئله هنگامى بود كه معاويه در جنگ صفين طى نامه‏ اى براى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام چنين نوشت:

درباره تو به من خبر رسيده كه وقتى با اهل سِرّ و شيعيان و خواص خود در خلوت جمع مى‏ شويد، نزد آنان از ابوبکر و عمر و عثمان برائت مى ‏جويى و آنان را لعنت مى‏ كنى و ادعا مى‏ كنى كه تو خليفه پيامبر در امتش و وصى او در ميان ايشان هستى و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنين واجب كرده و در كتاب و سنتش به ولايت تو امر كرده است... .

او هم امتش را در غدير خم جمع كرده و آنچه درباره تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نموده[۴۲] و دستور داده حاضر به غايب برساند، و به مردم خبر داده كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از خودشان هستى ... .[۴۳]

ثمره سقيفه[۴۴]

غدير از همان روز كربلا حيات حقيقى خود را آغاز كرد، و پس از ۵۰ سال كه در چنگال سقيفه و اوباش آن گرفتار بود برگ جديدى از تاريخ خود را ورق زد.

با شهادت امام حسین‏ علیه السلام براى بار دوم آوازه غدير تا دورترين نقاط دنيا رفت و حتى كفار و مشركين اهل سقيفه را لعنت كردند و سرفرازى غدير را آفرين گفتند.

اما اين بار جنگ سقيفه و غدير زبانه كشيد و حسد و كينه اهل سقيفه چنان شعله كشيد كه سلاّخانى چون حَجاج را به نيابت از سقيفه برگزيدند و آنها هم با چراغ آمدند و فدائيان غدير را برگزيدند و در مذبح سقيفه قطعه قطعه كردند.

امثال قنبر و ... خود را خوش به بستر شهادت غدير معرفى كردند. اگر چه زبانشان را بريدند و يا از پشت سر بيرون آوردند، اما اين بهايى بود كه بخاطر غدير پرداختند.

گويا حزب سقيفه سخيف به خوبى دريافتند كه غدير هنوز زنده است و هر روز زنده ‏تر مى‏ شود. غدير در انتظار نسل‏ هايى است كه چون جانان گمشده با آغوش باز آن را پذيرا خواهند شد و با پاى دل در صحراى غدير حضور مى ‏يابند و با صاحب غدير بيعت مى‏ كنند.

اصحاب سقيفه در قيافه‏ هاى ظاهرفريبى آمدند كه كمر اجتماع در مقابل آن خم شد.

بار اول همسر پيامبر صلى الله عليه و آله در ميدان جنگ در برابر حضرت امیر عليه السلام ظاهر شد، در حالى كه طلحه و زبير دو صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در كنار او بودند.

حضور زن در ميدان جنگ از يک سو و همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بودن از سوى ديگر براى عوام فريبى راه شكننده ‏اى بود و تأثير به سزائى هم داشت، ولى دختر مؤسس سقيفه بودن و سابقه ‏هاى شومى كه از جاسوسى براى پدر در حيات و پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله در پرونده داشت معرف خوبى براى نمايندگى او از سقيفه در مقابل غدير بود.

بار دوم به بهانه قتل عثمان، آخرين نماينده تام الاختيار سقيفه با نقشه صاحب سقيفه انتخاب شد.

معاويه و بقاياى  سقيفه حزب واحدى تشكيل دادند و به عنوان خونخواهى خليفه مقتولِ سقيفه پرچم برافراشتند.

پيراهن سقيفه را بر منبر دمشق كه پايه ‏هاى سقيفه در آن محكم شده بود آويختند و عناوينى از قبيل «خال المؤمنين» و «كاتب وحى» را هم زيور آن نمودند و به جنگ غدير آمدند.

غديريان نيز آنچه بايد نشان دادند و به دست نيروهاى فداكار و ريشه‏ دار خود چون عمار و اويس قرنى و مالک اشتر چنان حماسه آفريدند كه نقش طلايى غدير را بر آسمان تاریخ حک نمودند.

بار سوم كج‏ فكران پينه بر پيشانى -  كه در واقع مولود سقيفه بودند و آرمان خودرأيى و عدم اطاعت از امام معصوم را همچون اهل سقيفه بر دوش مى‏ كشيدند -  به ميدان غدير آمدند.

شهادت صاحب غدير با شمشيرى كه آب طلائى از اسم اسلام بر آن داده بودند و زهرى از ناب سقيفه بر تيغ آن كشيده بودند، آغاز راهى براى ذبح غدير به دست سقيفه به نظر مى ‏آمد.

جايگاه غدير در سقيفه[۴۵]

شيعيان از همان قرون آغازين اسلام به واقعه غدیر توجه داشته و استنادات مختلف به آن را در كتب خود آورده ‏اند.

قديمى ‏ترين منبع مكتوب موجود در اين زمينه «کتاب سلیم بن قیس الهلالی» است، كه در موارد مختلف به اين واقعه توجه كرده است.

با گذشت قرون، توجه به تک ‏نگارى در مورد اين واقعه نيز مورد توجه آنان قرار گرفت، كه قرن چهارم را مى‏ توانيم نقطه عطف اين رويكرد به حساب آوريم.

اما آسيبى كه در طى نگارش‏ هاى غديرى به اين واقعه وارد شد آن بود كه در طول زمان، پيرايه ‏هاى فراوانى در اين واقعه وارد شد، كه اوج آنها را مى ‏توانيم در قرن ششم و در كتابى مانند «الاحتجاج» طبرسى ببينيم.

اين گونه واقعه نگارى گر چه جامعه درونى شيعه را به حد اشباع و بلكه فوق اشباع مى‏ رسانيد، اما با توجه به اشكالات محتوايى و سندى اين پيرايه‏ ها، امكان احتجاج به آنها را منتفى مى‏ ساخت، زيرا از سويى اين واقعه را در حد يک اسطوره و افسانه نشان داده، و از سوى ديگر اسناد اين پيرايه ‏ها آنچنان ضعيف بوده كه حتى الامكان اثبات آنها با قواعد رجالى شناخته شده‏ حتى در درون جامعه شيعى -  وجود نداشت.

علل مختلفى همچون تصور اينكه نقد به اين پيرايه‏ ها سرايت به نقد اصل ماجراى غدير خواهد كرد، جامعه علمى شيعه را در طى قرون از تلاش در راه بازشناسى سره از ناسره در اين مورد بازداشت.

اين رويكرد باعث آن شد تا در طول زمان پيرايه‏ هاى بيشترى به اين واقعه شود.

اما هنگامى كه در دوره معاصر رويكرد مخالفان شيعه و نيز برخى از نقّادان درونى تغيير كرده و آنها سعى كردند تا با مطالعات هر چند به ظاهر روشمند به نقد اين ماجرا پرداخته و عدم امكان اثبات آن حتى با تكيه بر مبانى شناخته شده شيعى را به رخ بكشند، شبهات فراوانى در اين ماجرا وارد شد كه حتى مطالعات و تحقيقات امثال علامه امينى نمى‏ توانست تمامى اين شبهات را پاسخگو باشد.

زيرا برخى از اين مطالعات جديد با توجه به نوشته گرانسنگ ايشان و در نقد روش و محتواى آن نگاشته شده بود.

از اين رو ضرورت چنين اقتضا مى ‏كند كه با بهره ‏گيرى از روش‏ هاى مطالعاتى شناخته شده، به بازكاوى ابعاد مختلف اين ماجرا پرداخته و راه‏ هاى جديدى را در پاسخ به شبهات نو جستجو كرد كه از مهم ‏ترين آنها عدم استناد به غدير در ماجراى سقيفه مى‏ باشد.

گام نخست در اين گونه مطالعات آن است كه در لابه ‏لاى انبوه گزارش‏ هاى غدير به جستجو پرداخته و با استفاده از مطالعات رجالى و حديثى و تاريخى، پيرايه‏ ها را از اصل جدا كرده و آنگاه در پشت مطالب اثبات‏ پذير و بى‏پيرايه سنگر گرفته و به دفاع از اين ماجرا بپردازيم.

آنگاه گام‏ هاى ديگر استفاده از مطالعات بين رشته‏ اى و نيز مطالعات تاريخى از راه تحليل نصوص موجود است، كه از آنها به خوبى مى ‏توان علل عدم استناد به واقعه غدير در سقيفه را به دست آورد.

برآيند اين مطالعات آن است كه ماجراى غدير و اصولاً هر گونه تشخيص بر امامت حضرت امیر عليه السلام و يا حتى نصوص غير صريحه در اين باره، در آن زمان و با توجه به مطالعات جامعه شناسى تاريخىِ جامعه آن روز، با واكنش تند اكثريت -  چه قريشى و چه غير قريشى -  روبرو شده، و آنها تمامى تلاش ‏هاى خود را در راه به ظهور نرسيدن اين مطلوب الهى -  كه به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ مى‏ شد -  به كار مى ‏بستند

البته بسيارى از گزارش‏ هاى اين فعاليت‏ ها به علل مختلف به دست ما نرسيده است.

اما عكس ‏العمل‏ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به ويژه در وقايعى همچون چگونگى اعزام سپاه اسامه و نيز تلاش ناموفق آن حضرت براى نوشتن نامه و تلاش موفق مخالفان در جلوگيرى از نوشتن آن، مى ‏تواند پرده از گوشه ‏هايى از اين فعاليت ‏هاى مخالفان را به صورت عام كنار بزند.

از اينجا معلوم مى ‏شود كه اصولاً سقيفه با توجه به غدير و با فرض عدم امكان به منصّه ظهور رساندن ايده الهى پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير تشكيل شده بود؛ يعنى همه سقيفه نشينان مى‏ دانستند كه غديرى وجود داشته و نصبى انجام گرفته است، اما منافع عرب و قريش و قبائل مختلف و حتى منافع انصار اقتضا مى‏ كرد كه اين نصب را ناديده گرفته و خود با توجه به مصالح مختلف و متفاوتشان براى گرفتن خلافت اقدام نمايند.

از اين رو گروه انصار با توجه به تلاش‏ هاى مختلف قريشيان و مهاجران، براى آنكه مبادا با تأخير خود موجبات از دست رفتن حكومت را فراهم آورند، در اين كار تسريع كرده و با عجله و بدون آنكه حتى فرصت تجهيز جنازه مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله را بدهند به جايگاه سقيفه آمدند، و در اين مسير چنان تعجيل كردند كه حتى صبر نكردند تا رئيس انصار يعنى سعد بن عباده كمى بهبود پيدا كرده و لااقل بتواند كمى بلندتر صداى خود را به گوش حاضران برساند.

بخش عمده‏ اى از اين تعجيل به جهت آن بود كه آنها در طول اين دو ماه فاصله ميان غدیر و سقيفه، شاهد تلاش‏ هاى روز افزون مهاجران به ويژه كسانى كه در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله نفوذ داشتند، بودند و مى‏ ديدند كه آنها چنان قدرتمند گشته‏ اند كه حتى جرأت كرده در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و در بالين بيمارى او به منازعه برخاسته و در مقابل خواسته پيامبر الهى موضع گرفته، و بالاخره مانع از نوشتن نامه سرنوشت ‏ساز آن حضرت مى‏ شوند.

از اينجاست كه به خوبى در مى‏ يابند كه كسانى كه داراى چنين قدرتى شده ‏اند - كه در اين زمان در مقابل خواسته علنى پيامبر صلى الله عليه و آله خواسته خود را به كرسى مى‏ نشانند -  به طريق اولى نخواهند گذاشت كه نصّ و خواسته پيامبر صلى الله عليه و آله در دو ماه پيش به منصّه ظهور برسد.

با اين تحليل اين نتيجه به دست مى ‏آيد كه با توجه به اين ظروف زمانى و مكانى، اگر استنادى به غدير مى‏شد جاى تعجب داشت، زيرا استنادى كاملاً بيهوده مى ‏نمود، چرا كه طبيعى بود كه مردم مؤمن به غدير با توجه به زمينه‏ هاى قبلى، تلاش و استدلال خود را آب در هاون كوفتن مى‏ ديدند.

با همين تحليل، به خوبى مى‏ توان گزارش ‏هاى تاريخى را كه از استدلال حضرت امیر ‏عليه السلام به جريان غدير سخنى به ميان نياورده‏ اند، توجيه و تفسير كرد.

زيرا آن حضرت نيز مى ‏دانست كه اصولاً سقيفه با توجه به غدير و با دانستن آنكه غدير به نتيجه نمى‏ رسد و يا حتى براى زير پا گذاشتن غدير بر پا شده است.

اينكه غدير جريانى نبوده كه مورد فراموشى آنها قرار گرفته باشد، تا استدلال به آن آنها را از خواب غفلت بيدار نمايد و متذكر سازد.

چند سؤال درباره غدير و سقيفه

در مورد غدير و سقيفه سؤالات فراوانى مى ‏توان مطرح كرد، كه پاسخ به آنها سرمنشأ بسيارى از حقايق خواهد بود. از جمله:

۱. آيا اجتماع غدير خدايى و نبوى بود يا اجتماع سقيفه؟

۲. آيا تعداد مسلمانان در غدير بيشتر بود يا در سقيفه؟

۳. آيا در غدير هر يک از مهاجر و انصار گفتند: »منّا امير« يا در سقيفه؟

۴. آيا در اجتماع غدير از يک شهر و كشور بودند يا در اجتماع سقيفه؟

۵ . آيا جمعى كه در آن رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله بود اولى به تبعيت هستند يا اجتماع سقيفه؟

۶ . آيا در غدير رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله كسى را با شمشير براى بیعت على‏ عليه السلام برد يا در اجتماع سقيفه؟

۷. آيا در غدير كسى را به ريسمان بستند يا براى بيعت اهل سقيفه؟

۸ . آيا براى بيعت در غدير در خانه يا خيمه كسى را آتش زدند يا براى بيعت اهل سقيفه؟

خليفه غدير، خليفه سقيفه[۴۶]

نصب فرمانروا از طرف حاكم اصلى در هر شهرى مى ‏تواند شاهد خوبى در مسئله امامت به تنصيص باشد.

چگونه است كه يک حاكم نمى ‏تواند مردم هر شهرى را به حال خود رها كند تا به قوانين عمل كنند اگر چه مردم آن شهر مردمان خوبى باشند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله هم به مسلمانان نمى‏تواند آنچنان اطمينانى داشته باشد كه خود به قوانين اسلام عمل كنند تا چه رسد به اينكه خليفه تعيين كنند!

به عبارت ديگر، اگر مسئله اين است كه مردم خود مى‏ توانند در كارى حضور و دخالت داشته باشند پس بهتر از هر چيز همان است كه به اسلام عمل كنند، و اصلاً تعيين خليفه لزومى ندارد؛ و اگر مردم آنقدر خوب نيستند كه خودشان به دستورات اسلام عمل كنند چگونه در اعظم امور اسلام كه تعيين خليفه است مى‏توانند با سلامت كامل عمل كنند و شخص مناسب را انتخاب كنند؟!

به تعبير ديگر فرضاً خود حضرت خليفه تعيين نكرده بود و شورا بودن را هم نگفته بود، پس گويا مى‏خواسته بگويد: همان طور كه من به فكر خلافت نبوده‏ام شما هم به اين فكر نباشيد.

چطور شد يک عده كاسه از آش داغ‏تر به فكر خلافت افتادند و از قلب ناسوخته فرياد زدند كه اسلام بدون امير نمى ‏شود، و فقط بر سر كيفيت و شخص آن اختلاف كردند و بالاخره به داد اسلام رسيدند!!

وقتى مى‏ گوييم: چگونه ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را به حال خود رها كرده باشد دلسوزى‏ ها كنار مى‏ رود، ولى وقتى نوبت خليفه تعيين كردن خودشان مى ‏رسد دلسوزى‏ هاى شديد ديده مى‏ شود!!

رابطه ابليس با سقيفه[۴۷]

از جمله اتفاقات در روز سقيفه حضور ابلیس و ديگر شياطين در ماجراى سقيفه و غصب خلافت و گفتگوى آنان است كه در دو مرحله مى ‏توان بيان كرد:

۱. روز سقيفه همانند «روز آدم ‏عليه السلام»

شيطان براى گمراهى انسان‏ها در جستجوى بهانه است، و از بيراهه ‏هاى عجيبى خود را بر سر راه فرزند آدم مى‏ رساند تا او را از راه مستقيم به سوى جهنم بكشاند.

در گفتگويى كه روز غدير بين ابليس و شياطين ديگر رخ داده معلوم مى‏ شود سه مقطع بسيار مهم و استثنايى براى شيطان در ضلالت خلق وجود داشته است:

يكى ماجراى حضرت آدم‏ علیه السلام در بهشت، و ديگرى بدون پدر به دنيا آمدن حضرت عیسی‏ علیه السلام، و سومى سقيفه. در اين باره چند عبارت در داستان ابليس در غدير و سقيفه مى‏ بينيم:

شياطين به ابليس گفتند: يا سَيِّدَنا، انْتَ كُنْتَ لِآدَمَ: تو براى آدم بوده‏ اى!

ابليس به شياطين گفت: اما عَلِمْتُمْ انّى كُنْتُ لِآدَمَ مِنْ قَبْلُ: مگر نمى‏دانيد كه من قبلاً براى آدم بوده ‏ام.

و نيز گفت: وَيْلَكُمْ، يَوْمُكُمْ كَيَوْمِ عيسى، وَ اللَّه لاَضِلَّنَّ فيهِ الْخَلْقَ: واى بر شما، امروزتان مانند روز عيسى است. به خدا قسم مردم را درباره او گمراه خواهم كرد.

و در روز سقيفه كه شيطان به عنوان بيعت با ابوبكر دست داد، گفت: يَوْمٌ كَيَوْمِ آدَمَ: روزى است مانند روز آدم!

و همان روز شياطين به او گفتند: انْتَ الَّذى اخْرَجْتَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ: تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون آوردى!

آن روز كه توانست حضرت آدم ‏عليه السلام را از بهشت بيرون كند، در واقع نسل بشريت را از بهشت اخراج كرد، و آنان را اسير حيله ‏هاى خود در دنيا نمود.

روزى كه ولادت حضرت عيسى‏ عليه السلام بدون همسرى براى مريم اتفاق افتاد، اين معجزه الهى را بهانه غلو قرار داد و آن حضرت را به عنوان الوهيت مطرح كرد و نسل ‏هايى از بشر را با همين باور غلط مبتلا به شرک نمود و راهى جهنم كرد.

در روز غدير هم قسم ياد كرد كه در اين باره مردم را گمراه خواهم كرد، و سقيفه تحقق اين قسم ابليس بود كه تا آخر روزگار اكثريتى از انسان‏ها را با انكار ولايت على ‏عليه السلام راهى جهنم كرد.

در واقع اين سه روز در تاريخِ اضلالِ ابليس، پيمودن راه هزار ساله در يک شب بود كه اين گونه در خاطره آنان ثبت شده و از آن ياد مى‏ كنند.

به عبارت ديگر هزاران زحمت و تلاش شياطين در هزاران مكان و زمان و درباره هزاران انسان، با يک برنامه بنيادين و ريشه ‏اى به انجام رسيد، و با «اسَّسَ اساسَ ذلِكَ» مرحله «بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ» به آسانى پيش رفت، و در طول تاريخ بدون زحمتِ شيطان «جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ» اتفاق افتاد.

يعنى ابتدا پايه ضلالت را گذاشت، و سپس بر روى آن بناى گمراهى را بالا برد، و سپس بدون نگرانى مسير ظلم و جور هموار شد.

جالب است كه خود شيطان، روز سقيفه را قابل مقايسه با روز آدم‏ عليه السلام نمى ‏داند و در اين باره مى‏ گويد:

آدَمُ نَقَضَ الْعَهْدَ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِالرَّبِّ، وَ هؤُلاءِ نَقَضُوا الْعَهْدَ وَ كَفَرُوا بِالرَّسُولِ:

آدم پيمان را شكست، اما به خداوند كافر نشد، ولى اينان هم پيمان را شكستند و هم به پيامبر کافر شدند!

او كه در صدد ضلالت خلق است و درجات گمراهى را خوب مى‏داند، پيمان شكنان سقيفه را كافر مى ‏داند، و نقض ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را مساوى با مخالفت صريح با شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و انكار نبوت آن حضرت مى‏داند.

۲. شيطان از سقيفه تا عاشورا

اكنون جا دارد سراغى از ابلیس و شياطين بگيريم كه با آن همه وحشت و ناراحتى در غدير، با ديدن سقيفه چه حالى پيدا كردند؛ تا راه طى شده غدير را با راه طى شده سقيفه از ذره‏بين اعتقاد مورد بازبينى قرار داده باشيم. در اين باره سه جلوه از پشت پرده عالَم توسط معصومين‏ عليهم السلام براى ما بيان شده است:

جلوه اول

امام باقر علیه السلام اولين مرحله را به محض قرار دادن غير اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در جاى آن حضرت چنين بيان مى ‏فرمايد:

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و مردم غير على‏ عليه السلام را به عنوان خليفه قرار دادند، ابليس تاج پادشاهى بر سر گذاشت و با زينت تمام بر فراز منبرى نشست.

آنگاه همه لشكريانش را جمع كرد و به آنان گفت: شادى كنيد، چرا كه ديگر خدا اطاعت نخواهد شد تا امام بر حقى امور را در دست گيرد.[۴۸]

جلوه دوم

سلمان دومين مرحله را بعد از بيعت مردم با ابوبكر چنين نقل مى ‏كند:

آنگاه كه على ‏عليه السلام پيامبر صلى الله عليه و آله را غسل مى‏ داد من از مسجد آمدم و خبرها را به او دادم كه مردم دو دستى با ابوبکر بيعت مى‏ كنند!

حضرت پرسيد: آيا فهميدى اولين كسى كه با ابوبكر بر فراز منبر بيعت كرد چه كسى بود؟

عرض كردم: پيرمرد سالخورده ‏اى را ديدم كه بر عصايش تكيه داده و بر پيشانى او آثار سجده بود. او قبل از همه از منبر بالا رفت و گريه كنان در برابر ابوبكر تعظيمى كرد و گفت: خدا را شكر كه مرا نميراند تا تو را در اين مكان ديدم! دستت را باز كن تا بيعت كنم.

ابوبكر هم دستش را باز كرد و آن پيرمرد با او بيعت كرد و گفت: روزى است مانند روز آدم! سپس از منبر پايين آمد و از مسجد بيرون رفت.

سلمان مى‏ گويد: على ‏عليه السلام از من پرسيد: آيا فهميدى او كه بود؟ عرض كردم: نه! ولى گفتار او مرا خوش نيامد چرا كه گويى شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله را به مسخره گرفته بود!

حضرت فرمود: او ابليس بود، خدا او را لعنت كند. پيامبر صلى الله عليه و آله به من خبر داد كه ابليس و بزرگان اصحابش حاضر بودند آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله مرا در غدير خم به دستور خدا منصوب كرد، تا آنجا كه خبر داد بعد از آن حضرت ابليس دوباره حاضر مى‏ شود و به عنوان اولين نفر با ابوبكر بيعت مى ‏كند.

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در دنباله خبرش فرمود: ابليس پس از بيعت ابوبكر از مسجد خارج مى شود و شياطين را جمع مى‏ كند. آنان در برابر او به سجده مى ‏افتند و مى‏ گويند:

اى آقاى ما واى بزرگ ما ! تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون كردى! او هم مى ‏گويد: كدام امت بعد از پيامبرشان گمراه نشدند؟ هرگز! شما گمان كرديد كه مرا بر اينان راهى نيست؟

چگونه ديديد مرا هنگامى كه با آنان كارى كردم كه اطاعت على را كه خدا و رسول به آنان امر كرده بود رها كردند؟![۴۹]

جلوه سوم

سومين مرحله را حضرت زينب‏ علیها السلام در آخرين لحظات عُمر امیرالمؤمنین ‏علیه السلام از آن حضرت شنيده كه آن واقعه كربلاست.

حضرت از قول پیامبر صلی الله علیه و آله ماجراهاى سقيفه و بعد از آن تا ماجراى عاشورا را براى دخترش نقل كرد تا آنجا كه فرمود:

دخترم تو و دختران خاندانت با خوارى به حالت اسيرى در اين شهر کوفه خواهيد بود.

آنگاه از قول پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل فرمود: ابلیس در آن روز (روز عاشورا) از خوشحالى به پرواز در مى ‏آيد، و همراه همه شياطين تمام زمين را سير مى ‏كند و در آن حال مى ‏گويد:

اى گروه شياطين، به آنچه از فرزندان آدم مى ‏خواستيم رسيديم و در هلاک كردن آنان به نهايت درجه دست يافتيم و بدنامى را براى آنان به يادگار گذاشتيم، مگر آنان كه به اين گروه (يعنى اهل ‏بيت ‏عليهم السلام) متمسک شوند.

از اين پس كار خود را به شک انداختن مردم درباره آنان و وادار كردنشان بر دشمنى آنان و عمل بر ضد آنان و دوستانشان قرار دهيد، تا گمراهى و كفر مردم مستحكم و پا برجا شود، تا آنجا كه هيچكس از آنان نجات پيدا نكند.[۵۰]

زمينه اعتقادى سقيفه[۵۱]

داستان قرآنى غدير به خوبى به ما نشان مى‏دهد در حالى كه غدير بيابان وسيع و مستعدّى براى سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله بود، آغازى براى رويارويى سقيفه با غدير نيز شد.

اين موضع گيرى‏ ها از همان آغاز صورت جدى داشت و با شدت تمام پيگيرى مى‏ شد. ادامه اين برخوردهاى كينه توزانه به يک سال و ده سال ختم نشد، و ادامه يافت تا سر از کربلا بر آورد.

استمرار اين خط غاصبانه بر پايه ‏اى كه در صحيفه ملعونه ريشه دارد، تا روز قيامت ادامه خواهد يافت و براى هميشه امتحانى است كه هر مسلمانى در برابر آن قرار خواهد گرفت.

سقيفه با آنكه در ظاهر غالب شد و قدرت را در دست گرفت و اهداف خود را دنبال كرد، ولى غدير به طور جدى كار خود را دنبال كرد و در سايه «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ» تا امروز نام نيک آن در برابر ننگ سقيفه، بر بلندترين قلّۀ تاریخ مى ‏درخشد.

بنيانگذاران سقيفه مقارن ماجراى غدير، پيمان‏ نامه نظامى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى امضا كردند و به نظام دادن گروه خود پرداختند.

اما اهل سقيفه غافل از اين بودند كه خداوند تعالى حافظ غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله مُبلِّغ غدير و امامان‏ عليهم السلام صاحب غديرند، و در اين رويارويى پيروزند.

ابوبکر و عمر چنان براى غصب خلافت مجهز بودند كه به محض شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله حتى به غسل و تدفين حضرت اعتنا نكردند، و در حالى كه جنازه حضرت در چند قدمى مسجد روى زمين بود و هنوز به خاک سپرده نشده بود، ماجراى خلافت را -  با مقدماتى كه آماده كرده بودند -  به نفع خود فيصله دادند.

سعد بن عُباده و حَبّاب بن مُنذر و امثال آنان از رؤساى انصار كه بى‏ خبر از همه جا به خيال خود براى حل و فصل مسئله خلافت به سقيفه آمده بودند، چنان غافلگير شدند كه در يک چشم بر هم زدن همه مسايل را تمام شده ديدند.

در حضور سعد بن عباده، همه شاهد بودند كه بشیر بن سعید و اُسَید بن حضیر دست بیعت با ابوبكر پيش آوردند و سعد را كه رئيس كل انصار بود نزد همه خوار كردند و حتى فرياد «سعد را بكشيد» از زبان عمر شنيده شد! آنها خبر نداشتند كه تمام اين برنامه ‏ها قبلاً توسط معاذ بن جبل تدارک ديده شده و اصحاب صحيفه همه اين نقشه‏ ها را از قبل آماده كرده ‏اند.

سلاح «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»[۵۲]، و پذيرفتن برخى از حجج الهى و انكار بعضى ديگر از مسائلى بود كه سقيفه به شدت پيگيرى نمود و نتايج مهمى براى اهداف خود به دست آورد.

خداوند ابعاد گسترده اين توطئه اعتقادى را در يک آيه بيان فرموده و پرده از اسرار سقيفه برداشته است؛ از يک سو صاحبان چنين تفكرى را کافر معرفى كرده مى‏ فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّه وَ رُسُلِهِ».[۵۳] از سوى ديگر شعار «يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّه وَ رُسُلِهِ» را بيان فرموده، و فرضيه «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» را مطرح نموده است.

نهايتاً هدف اصلى را نشانه رفته كه آنان در صدد ايجاد دينى جديد و اعتقادى خاص هستند كه ربطى به دين الهى ندارد، چنان كه مى‏ فرمايد: «وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً».

نزول اين آيات درباره اصحاب عقبه به معناى معرفى پيشاپيش توطئه‏ گران سقيفه است كه از روز اولِ مسلمان شدنشان، تا روزگارى كه دسيسه كارى‏ هاى آنان به اسلام ضربه زد، و تا هنگامى كه با نقشه ‏اى اساسى غدير و ولايت را كنار زدند و دين جديدى تأسيس كردند، در واقع مسير يک نقشه بود كه گام به گام عملى گرديد.

با چنين اتمام حجت الهى بايد تعجب كرد كه چگونه مردم تن به سقيفه دادند و مقام ولايت غدير را تنها گذاشتند، و تا آنجا پيش رفتند كه او را به اجبار براى بيعت با اصحاب صحيفه و عقبه و سقيفه آوردند!!

سدّ راه قرآن[۵۴]

در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لا ينفكّى كه تا حوض کوثر عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود.

پیامبر صلی الله علیه و آله هم در خطبه غدیر اين مفهوم را به شكل‏ هاى مختلف از جمله حدیث ثقلین و حديث رايات در روز قیامت بيان فرمود.

آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه سقيفه سدّ راه قرآن شد. ابوبکر و عمر از همان آغاز سقيفه، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از تفسير آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند.

حتى آنچه را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده بود منع مى‏ كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت: لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ:

حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.[۵۵]

عمر هر گاه كارگزاران خود را به شهرها مى‏فرستاد به آنان دستور مى‏داد براى مردم حدیث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند!

جالب‏ تر اينكه هرگاه اطلاع مى‏يافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده، او را به مدینه احضار مى ‏كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى ‏داشت و آنچه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى ‏گرفت و مى‏ سوزاند.[۵۶]

مردى به نام «ضبيع» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى‏ كرد تا آنكه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ» و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد.

عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد، و سپس او را زندانى كرد. بعد از آن هر روز او را بيرون مى ‏آورد و صد ضربه مى ‏زد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!!

عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى‏ جهاز نمود، مستقيماً از مدینه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت: اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!![۵۷]

روز ديگر ابن‏ عباس را مى‏ بينيم كه به معاويه وارث سقيفه مى ‏گويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مى‏ شوى؟ معاويه گفت: نه.

گفت: از تأويل آن مانع مى‏ شوى؟ گفت: آرى. ابن‏ عباس گفت: تو مى‏ گويى قرآن را بخوانيم ولى نپرسيم مقصود خدا چه بوده است؟ معاویه گفت: آرى!!

ابن‏ عباس گفت: كدام بر ما واجب‏ تر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟ معاويه گفت: عمل به آن! ابن‏ عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟

معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل ‏بيت مى ‏گوييد معنى كنند.

ابن‏ عباس گفت: قرآن بر اهل‏ بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى‏ سفيان يا آل ابى‏ معيط يا يهود و نصارى و مجوس بپرسم؟!

معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى! ابن‏ عباس گفت: به جان خودم قسم! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى‏ كنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم.

معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پیامبر صلی الله علیه و آله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد!

سپس ابن‏ عباس را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!![۵۸]

سقيفه در خطبه فدكيه[۵۹]

خداوند اتمام حجت بزرگ خود را با غدير بر مردم انجام داد، و پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه برنامه‏اش بود در اين باره به انجام رساند و هيچ نقطه مبهم و جاى سؤالى درباره آينده اسلام باقى نگذاشت.

اين مردم بودند كه باب انحراف را به روى خود گشودند و به محض چهره نمودن سقيفه به استقبال آن رفتند، همانگونه كه حضرت زهراعليها السلام در خطبه فدكيه مى‏فرمايد:

فَلَمَّا اخْتارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دارَ أَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى أَصْفِيائِهِ وَ أَتَمَّ عَلَيْهِ ما وَعَدَهُ، ظَهَرَتْ فيكُمْ حَسيكَةُ النِّفاقِ ... . وَ أَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرِزِهِ هاتِفاً بِكُمْ. فَدَعاكُمْ فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ ... . ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ ناهِضينَ خِفافاً ... . هذا وَ الْعَهْدُ قَريبٌ وَ الْكَلْمُ رَحيبٌ وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلْ وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرْ ... . ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ وَ إِطْفاءِ أَنْوارِ الدّينِ الْجَلِيِّ وَ إِهْمالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ.[۶۰]

هنگامى كه خداوند جايگاه انبياء و منزلگاه برگزيدگانش را براى او اختيار نمود و آنچه به او وعده داده بود به اتمام رساند كينه و دشمنى ناشى از نفاق شما ظاهر گرديد... .

و شيطان از كمينگاه خود سر برآورد و شما را به سوى خود خواند و شما را دعوت نمود، و ديد كه دعوت او را اجابت مى ‏نماييد ... .

و چون شما را به قيام بر ضد حق خواند قيام و سرعت قبول شما را يافت ... . تمام اين قضايا در حالى بود كه فاصله زيادى نشده و زخم هنوز وسيع بود و جراحت هنوز التيام نيافته و پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز دفن نگرديده بود!...

سپس شروع نموديد در برافروختن شعله‏ هاى فتنه و برانگيختن هيزم ‏هاى آن، و نداى شيطان مكار را اجابت كرديد و شروع به خاموش كردن انوارِ دينى روشن و بى ‏اعتنايى به سنتهاى پيامبرِ برگزيده نموديد.

سقيفه، موقعيت تبليغى غدير[۶۱]

   پنج موقعيت مهم در تبليغ غدير از بنيانگذارِ آن حضرت خاتم الانبياء عليهم السلام مى‏ بينيم، كه همه آنها در فاصله دو ماه و اندى از ۱۸ ذى‏ الحجه سال دهم تا ۲۸ صفر سال يازدهم هجرى رخ داده است. كارساز بودن هر يک از اين موقعيت ‏ها در آينده ‏هاى غدير مشهود است و خبر از «اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم» از يک سو و «اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى» از سوى ديگر مى‏ دهد.

از جمله مورد زير است:

پيش‏ بينى آينده تلخ سقيفه در برابر غدير توسط پيامبر صلى الله عليه و آله واكسينه افرادى است كه نمى ‏خواهند به مرض سقیفه دچار شوند.

آموزش درمانى مردمى كه بناست به بيمارى سقيفه گرفتار آيند، در واقع فكرى براى نجات آنان است. پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم مى ‏فهماند كه من در غدير وظيفه هدايت را به انجام رسانده ‏ام؛ اكنون وظيفه آنان است كه سراغ على‏ عليه السلام آيند و وظيفه على‏ عليه السلام نيست كه سراغ آنان رود.[۶۲]

شاهدان غدير معترضان سقيفه[۶۳]

   آنچه در غدير خم با حضور هزاران نفر اتفاق افتاد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، اميرمؤمنان‏ عليه السلام را به امامت و خلافت نصب كرد، به عنوان يک سند و حجت بار ها مورد استناد و احتجاج و استشهاد قرار گرفت، چه از سوى حضرت على‏ عليه السلام چه از سوى ديگران. هر چند برخى با آنكه در صحنه حاضر بودند، از شهادت دادن در هنگام نياز سرباز زدند، اما كسانى هم متعهدانه ديده ‏ها و شنيده‏ هاى خود را بازگو كردند و از گواهان غدير گشتند. از جمله شهادت دادن يک گروه دوازده نفرى در حساس‏ترين موقعيت، حائز اهميت بود.

پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله و پيش آمدن ماجراى سقيفه و خلافت ابوبکر، جمعى دوازده نفره از مهاجران و انصار جلوس او را بر تخت خلافت مورد انتقاد قرار دادند.

وقتى ابوبكر بر منبر نشست، آنان تصميم گرفتند كه او را از منبر پيامبر پايين بكشند، و البته برخى‏شان هم با اين كار موافق نبودند. نزد حضرت على‏ عليه السلام رفتند و نظر آن حضرت را جويا شدند.

حضرت فرمود: اين كار شما نوعى جنگ با حكومت است و شما اندک هستيد، و اين جماعت هم فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله را زير پا گذاشتند و خونخواه جاهلیت اند.

اگر چنان كنيد با شمشير شما را از بين مى ‏برند، آن گونه كه مرا مقهور و مغلوب ساختند و به اجبار وادار به بيعتم كردند.

بهتر است شما نزد او برويد و آنچه را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏ايد -  به عنوان اتمام حجت -  بازگو كنيد.

آن دوازده نفر عبارت بودند از: خالد بن سعید بن عاص، مقداد، ابیّ بن کعب، عمار بن یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبدالله بن مسعود، بریده اسلمی (از مهاجرین) و خزیمة بن ثابت دوالشهادتين، سهل بن حنیف، ابوایوب انصاری و ابوالهیثم بن تیهان.

روز جمعه بود كه آنان اطراف منبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشستند و به ترتيب از جا برخاستند و به ابوبكر نسبت به تصدّى خلافت هشدار دادند، واقعه غدیر خم و حدیث غدیر را يادآور شدند و از كنار گذاشتن على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از خلافت و مخالفت با دستور پیامبر صلی الله علیه و آله انتقاد كردند، و به اين شكل حكومت و خلافت را بدون مستند شرعى دانستند.

جز اين دوازده نفر، ديگرانى هم برخاسته و سخن گفتند.

نتيجه گواهى اين شاهدان غدير شكست ابوبكر بود. از اين رو ابوبكر كه دليل و جوابى نداشت سه روز در خانه نشست. روز سوم عمر، طلحه، زبیر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی ‏وقاص و ابوعبیده جرّاح (از كار چاق ‏كنان سقيفه و خلافت ابوبكر) هر كدام با ده نفر از مردان عشيره خود با سلاح‏ هاى آخته سراغ ابوبكر آمدند. او را از خانه بيرون آورده و به مسجد بردند و بر منبر نشاندند.

مردم را نيز تهديد كردند كه اگر كسى باز هم آن گونه سخنان بگويد، با شمشير جواب خواهد شنيد. مردم هم ترسيدند و در خانه‏ ها نشستند.[۶۴]

عظمت جنايات سقيفه[۶۵]

از جمله آياتى كه در غدير بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده اين آيه است:

«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»[۶۶]:

«امروز كسانى كه کافر شدند از تخريب دين شما نااميد شدند، پس از آنان نترسيد و از خدا بترسيد. امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين شما راضى شدم».

آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه هر كس به هر اندازه در انحراف مردم از مسير ولايت شريک باشد در اقدامات اميد دهنده به دشمنان اسلام سهيم بوده و به همان اندازه در باز كردن دست كافران بر روى مسلمانان و تسلط فكر و فرهنگ آنان در جامعه مسلمين دخيل است.

از همين جا به عظمت جنايت سقيفه و يارانش و همه آنان كه مقام ولایت را تنها گذاشتند پى مى‏ بريم، كه چگونه اميد كفار به تسلط بر مسلمانان را زنده كردند و آن غبار يأس را از چهره آنان زدودند و مديون نسل‏ هايى شدند كه تا امروز ضربه‏ هاى كارى از كفار و منافقین مى‏خورند و روز به روز تسلط آنان را بر خود عميق ‏تر مى‏ يابند.

از همين جا بود كه سلمان در لحظاتى كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را براى بیعت اجبارى با ابوبکر به مسجد آورده بودند، به عمر گفت:

سَمِعْتُ رَسُولَ ‏اللَّه‏ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: انَّ عَلَيْكَ وَ عَلى صاحِبِكَ الَّذى بايَعْتَهُ مِثْلَ ذُنُوبِ جَميعِ امَّتِهِ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ مِثْلَ عَذابِهِمْ جَميعاً:

از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: مثل گناه همه امت تا روز قيامت و نيز مثل عذاب همه آنان بر تو و رفيقت خواهد بود كه با او بيعت كردى.[۶۷]

عمر مؤسس سقيفه[۶۸]

در روايت امام باقر علیه السلام «إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ»[۶۹] به عمر تفسير شده است.[۷۰]

يعنى در چنين نجوايى كه بر عليه خلافت شد نيازى به ابليس نبود، و خود عمر با شيطنتى كه داشت بالاتر از شيطان عمل مى‏ كرد؛ و از همين تطبيق آيه مهر «شيطانى بودن» بر پيشانى عمر نقش مى‏بندد.

از همين كلام امام باقر عليه السلام نتيجه گرفته مى‏ شود كه مؤسس اساس غصب خلافت و نقطه آغاز همه اقدامات ضد ولايت اهل ‏بيت‏ عليهم السلام عمر بن الخطاب است؛ زيرا اين نجوى از ابوبكر و عمر آغاز شد، و كم كم افرادى به آن اضافه شدند.

حتى طبق فرموده حضرت اين عمر بوده كه ابوبكر را هم تحريك كرده و از يک نفر به دو نفر رساند.

غدير با سقيفه محو نمى ‏شود[۷۱]

در گذر زمان و آزمون الهى، رهيافتگان حق و حقيقت دسته دسته به مدرسه اهل‏ البيت‏ عليهم السلام وارد شده به غدير و صاحب آن پاسخ مثبت مى‏ دهند.

بايد غربال شدن مردم پيش بيايد، تا معلوم شود چه كسى عبد خداست و چه كسى اجير وابستگان سقيفه است.

منكرين غدير از صلب سامرى‏ ها و یهود هستند. سقيفه به نام سنّت بدعت ايجاد كرد تا غدير را بكوبد، ولى غدير منشور حكومت الهىِ فردا و فرداهاى انسان شد؛ كه به اراده خدا ايجاد شده، و با اراده اصحاب بُزدل و پشه‏ صفت سقيفه محو نمى ‏گردد: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ».[۷۲]

بوستان رسالت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به گُل نشست، و غدير گُل اين بوستان بود، ولى براى بشريت چنان كه بايد شكفته نشده است.

اگر چه همه معصومین ‏علیهم السلام از اين گل زيبا و معطر گفته و ياد كرده‏ اند، ولى غدير تدريس عملى مى ‏خواهد و عظمت حكومت انسان معصوم فقط در زمان ظهور معلوم مى‏ شود.

انسان در آخرالزمان غريب واقع شده است، چون دستش از حجت خدا كوتاه و خرما بر نخيل است. با اين حال اگر خوب فكر كند و تدبير لازم را داشته باشد، مى ‏تواند راه را از چاه تشخيص بدهد.

البته همه مى ‏دانند كه طلب و تشنگى اساس كار است. يعنى بصيرت استبصار مى‏ خواهد! مستبصرينى كه به بصيرت الهيه رسيده ‏اند، تشنه غدير شده و از آبشار خطبة النبى‏ صلى الله عليه وآله سيراب شده ‏اند.

غدير و سقيفه، در هميشه تاريخ[۷۳]

اصحاب سقيفه در قيافه ‏هاى ظاهر فريبى آمدند كه كمر اجتماع در مقابل آن خم شد.

بار اول همسر پيامبر صلى الله عليه و آله در ميدان جنگ در برابر على‏ عليه السلام ظاهر شد، در حالى كه طلحه و زبیر دو صحابى پیامبر صلی الله علیه و آله نيز در كنار او بودند.

حضور زن در ميدان جنگ از يک سو و همسر پیامبر صلی الله علیه و آله بودن از سوى ديگر براى عوام فريبى راه شكننده ‏اى بود و تأثير به سزائى هم داشت، ولى دختر مؤسس سقيفه بودن و سابقه‏ هاى شومى كه از جاسوسى براى پدر در حيات و پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله در پرونده داشت معرف خوبى براى نمايندگى او از سقيفه در مقابل غدير بود.

بار دوم به بهانه قتل عثمان، آخرين نماينده تام الاختيار سقيفه با نقشه صاحب سقيفه انتخاب شد. معاويه و بقاياى  سقيفه حزب واحدى تشكيل دادند و به عنوان خونخواهى خليفه مقتولِ سقيفه پرچم برافراشتند.

پيراهن سقيفه را بر منبر دمشق كه پايه ‏هاى سقيفه در آن محكم شده بود آويختند و عناوينى از قبيل «خال المؤمنين» و «كاتب وحى» را هم زيور آن نمودند و به جنگ غدير آمدند.

غديريان نيز آنچه بايد نشان دادند و به دست نيروهاى فداكار و ريشه‏ دار خود چون عمار و اویس قرنی و مالک اشتر چنان حماسه آفريدند كه نقش طلايى غدير را بر آسمان تاریخ حک نمودند.

بار سوم كج‏فكران پينه بر پيشانى -  كه در واقع مولود سقيفه بودند و آرمان خودرأيى و عدم اطاعت از امام معصوم را همچون اهل سقيفه بر دوش مى‏ كشيدند -  به ميدان غدير آمدند.

شهادت صاحب غدير با شمشيرى كه آب طلائى از اسم اسلام بر آن داده بودند و زهرى از ناب سقيفه بر تيغ آن كشيده بودند، آغاز راهى براى ذبح غدير به دست سقيفه به نظر مى ‏آمد.

در ادامه، غدير از همان روز کربلا حيات حقيقى خود را آغاز كرد، و پس از ۵۰ سال كه در چنگال سقيفه و اوباش آن گرفتار بود برگ جديدى از تاريخ خود را ورق زد.

با شهادت امام حسین ‏علیه السلام براى بار دوم آوازه غدير تا دورترين نقاط دنيا رفت و حتى كفار و مشركين اهل سقيفه را لعنت كردند و سرفرازى غدير را آفرين گفتند.

اما اين بار جنگ سقيفه و غدير زبانه كشيد و حسد و كينه اهل سقيفه چنان شعله كشيد كه سلاّخانى چون حَجاج را به نيابت از سقيفه برگزيدند و آنها هم با چراغ آمدند و فدائيان غدير را برگزيدند و در مذبح سقيفه قطعه قطعه كردند.

امثال قنبر و ... خود را خوش به بستر شهادت غدير معرفى كردند. اگر چه زبانشان را بريدند و يا از پشت سر بيرون آوردند، اما اين بهايى بود كه بخاطر غدير پرداختند.

گويا حزب سقيفه سخيف به خوبى دريافتند كه غدير هنوز زنده است و هر روز زنده ‏تر مى‏ شود. غدير در انتظار نسل‏ هايى است كه چون جانان گمشده با آغوش باز آن را پذيرا خواهند شد و با پاى دل در صحراى غدير حضور مى‏ يابند و با صاحب غدير بيعت مى ‏كنند.

پرونده سقيفه با پايان حكومت اموى مختومه اعلام شد، ولى بار ديگر سر از حكومت عباسى در آورد و بار ديگر به مبارزه با غدير پرداخت.

گويا جلوه ‏هاى مختلف سقيفه به تناسب هر زمانى بايد به گونه ‏اى خودنمايى كند.

پانصد سال كه عباسيان بر سر كار بودند هرگز روى خوشى به غديريان نشان ندادند و به قتل و شكنجه و زندان آنان پرداختند و امامان غدير را يكى پس از ديگرى به شهادت رساندند.

اما گذر زمان در راه باريكه‏ هايى كه براى تشيع باز بود غدير را هر روز بسيار فراتر از آنچه به نظر ديگران مى ‏آمد پيش برد، و از آن سوى مرزهاى اسلام نيز عاشقانى را به خود جذب كرد و كشتى نجاتى براى جويندگان صراط مستقيم در درياى متلاطم فتنه‏ هاى سقيفه شد.

اگر در غصب خلافت فقط سه نفر از غديريان براى صاحب غدير ماندند، و در كربلا هيچكس!! غاصبان سقيفه اينک برخيزند و رقم ميلياردى غديريان در طول چهارده قرن و در سراسر جهان را ببينند. آنجا كه غاصبين خيالش را هم نمى كردند... !!

غدير و سقيفه، دو جبهه متقابل[۷۴]

داستان قرآنى غدير به خوبى به ما نشان مى‏دهد در حالى كه غدير بيابان وسيع و مستعدى براى سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله بود، آغازى براى رويارويى سقيفه با غدير نيز شد.

اين موضعگيرى ‏ها از همان آغاز صورت جدى داشت و با شدت تمام پيگيرى مى‏ شد. ادامه اين برخوردهاى كينه توزانه به يک سال و ده سال ختم نشد، و ادامه يافت تا سر از كربلا بر آورد.

استمرار اين خط غاصبانه بر پايه ‏اى كه در صحيفه ملعونه ريشه دارد، تا روز قيامت ادامه خواهد يافت و براى هميشه امتحانى است كه هر مسلمانى در برابر آن قرار خواهد گرفت.

سقيفه با آنكه در ظاهر غالب شد و قدرت را در دست گرفت و اهداف خود را دنبال كرد، ولى غدير به طور جدى كار خود را دنبال كرد و در سايه «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ» تا امروز نام نيک آن در برابر ننگ سقيفه، بر بلندترين قله تاريخ مى‏ درخشد.

بنيانگذاران سقيفه مقارن ماجراى غدير، پيمان‏ نامه نظامى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى امضا كردند و به نظام دادن گروه خود پرداختند. اما اهل سقيفه غافل از اين بودند كه خداوند تعالى حافظ غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله مُبلِّغ غدير و امامان ‏عليهم السلام صاحب غديرند، و در اين رويارويى پيروزند.

ابوبكر و عمر چنان براى غصب خلافت مجهز بودند كه به محض رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله حتى به غسل و تدفين حضرت اعتنا نكردند، و در حالى كه جنازه حضرت در چند قدمى مسجد روى زمين بود و هنوز به خاک سپرده نشده بود، ماجراى خلافت را -  با مقدماتى كه آماده كرده بودند -  به نفع خود فيصله دادند.

سعد بن عُباده و حَبّاب بن مُنذر و امثال آنان از رؤساى انصار كه بى‏ خبر از همه جا به خيال خود براى حل و فصل مسئله خلافت به سقيفه آمده بودند، چنان غافلگير شدند كه در يک چشم بر هم زدن همه مسايل را تمام شده ديدند.

در حضور سعد بن عباده، همه شاهد بودند كه بشير بن سعيد و اُسَيد بن حضير دست بيعت با ابوبکر پيش آوردند و سعد را كه رئيس كل انصار بود نزد همه خوار كردند و حتى فرياد «سعد را بكشيد» از زبان عمر شنيده شد! آنها خبر نداشتند كه تمام اين برنامه ‏ها قبلاً توسط معاذ بن جبل تدارک ديده شده و اصحاب صحيفه همه اين نقشه ‏ها را از قبل آماده كرده‏ اند.

با نگاهى ديگر، تقابل غدير و سقيفه را مى ‏توان اين گونه بيان نمود:

اهل سقيفه كه روز اول يک چهره بيشتر نداشتند، اينک به سه چهره شاخص و صدها چهره رنگ يافته -  كه تحت همان سه چهره خلاصه مى‏ شدند -  به جنگ غديريان آمدند.

اينان كه در روز اول باطن خود را كتمان مى‏كردند و فقط پشت سر غاصبين به نفع آنان شعار مى‏ دادند، اكنون جهت‏ گيرى هم نموده و نشان دادند كه براى چه به نفع اصحاب سقيفه شعار مى‏ دادند.

اينان در قالب چند گروه خودنمايى كردند:

گروهى بودند كه پيشانى‏ها از عبادت پينه بسته و ظاهر زاهدانه ‏اى داشتند ولى با اين همه در مقابل على‏ عليه السلام بودند.

گروهى اشخاص رياست طلب بودند كه در مقابل على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام قرار گرفته بودند.

گروهى مال‏پرست بودند و به جنگ على ‏عليه السلام آمده بودند.

گروهى عياش بودند و در برابر امیرالمؤمنین‏ علیه السلام قرار گرفته بودند.

گروهى اظهار محبت شديد نسبت به اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ كردند و با اين همه در مقابل صاحب غدير ايستاده بودند!!

گروهى بغض و عناد خود را نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله كتمان نمى‏كردند. عده‏اى مبانى تازه كه صراحت در ضديت با قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله داشت مطرح مى‏ كردند و در عين حال خود را وفادار به اسلام مى ‏دانستند و از همان ديدگاه به جنگ اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمده بودند!!

غلبه اهل حق بر سقيفه[۷۵]

يكى از آياتى كه به صورت استشهاد و اشاره و اقتباس در غدير ديده مى‏ شود، كه به صورت تفسيرگونه ‏اى در كلام پیامبر صلی الله علیه و آله تركيب شده و آيه مستقلاً ذكر نشده است، آيه ۵۶ سوره مائده است:

«وَ مَنْ يتولى اللَّه وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّه هُمُ الْغالِبُونَ»[۷۶]:

«هر كس ولايت خدا و رسولش و ایمان آورندگان را بپذيرد، حزب الله غالب هستند».

متن خطبه غدیر در اين باره چنين است:

هم مَعاشِرَ النّاسِ، انَا صِراطُ اللَّه الْمُسْتَقيمُ الَّذى امَرَكُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِىٌّ مِنْ بَعْدى، ثُمَّ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ ... . الا انَ حِزْبَ اللَّه هُمُ الْغالِبُونَ:

اى مردم، من صراط مستقيم خدايم كه شما را به پيروى از آن امر نموده، و بعد از من على و سپس فرزندانم از صلب او ... . بدانيد كه حزب خداوند غالب شوندگانند.[۷۷]

در حاشيه اين آيه و عبارت خطبه، سؤال اينجاست كه اين حزب خدا چگونه غالبند در حالى كه سقيفه آنان را مغلوب ساخت و در بند كشيد و وادار به بیعت با خويش نمود؟

امام صادق ‏علیه السلام مى‏ فرمايد: در غدير دوازده هزار نفر بودند كه به نفع على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام شهادت و گواهى مى ‏دادند، و با اين همه آن حضرت نتوانست حق خود را بگيرد، در حالى كه هر يک از شما اموال خود را با دو شاهد مى ‏گيرد!

سپس امام صادق‏ عليه السلام فرمود: حزب الله درباره على‏ عليه السلام غالب شوندگانند.[۷۸]

معناى كلام امام‏ عليه السلام اين است كه با اين همه كه حضرت نتوانست حق خود را بگيرد ولى باز هم حزب الله اينانند و باز هم اينان غالب هستند.

شكى نيست كه اين غلبه چه در قرآن و چه در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله و چه در كلام امام صادق‏ عليه السلام به معناى غلبه ظاهرى نخواهد بود، چرا كه هم خدا مى ‏داند و چنين مقدر كرده و هم عملاً چنين است و بارها پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آينده على‏ عليه السلام خبر داده كه آينده امامان اهل ‏بيت ‏عليهم السلام مظلوميت و شهادت و غصب حقوقشان است.

امام صادق‏ عليه السلام نيز دقيقاً همين نكته را تأكيد فرموده، چرا كه پس از بيان مظلوميت على‏ عليه السلام و اينكه نتوانسته مسلّم‏ترين حق خود را بگيرد و مى‏ فرمايد: «باز هم حزب اللَّه درباره على‏عليه السلام غالب‏ اند».

اكنون بار ديگر اين سؤال مطرح مى‏شود كه چگونه حزب اللَّه غالب‏اند؟

در پاسخ بايد گفت:

حزب الله غدير با مظلوميت هميشگى خود، هر روز جمعيت بيشترى را بر گِرد محور خويش جمع نموده و اين نشان غلبه الهى اين حزب خدايى است. سقيفه به خيال خود چراغراه ابدى اسلام را در آغاز راه خاموش كرد تا براى هميشه خيالش راحت باشد، حتى اجازه نداد بدن پيامبر صلى الله عليه و آله غسل داده و دفن شود و بدين سرعت راه خود را جايگزين راه غدير نمود. سقيفه براى فرداهاى خود نيز فكرهاى لازم را كرده بود و ادامه دهندگان آن خط و توسعه دهندگان آن برنامه را نيز پيش‏ بينى كرده بود.

سقيفه به خيال خود چنان موفق پيش مى‏رفت كه وقتى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام به همراه همسر و فرزندانش چند شب شخصاً بر در خانه مهاجرین و انصار رفتند تا براى احياى غدير اقدامى كنند، فقط چهل نفر پاسخ مثبت دادند، و از آن چهل نفر در روز موعود فقط چهار نفر آمدند[۷۹]، و عملاً نشان داده شد كه «ارْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ رَسُولِ‏ اللَّه ‏صلى الله عليه و آله الاّ ارْبَعَةٌ» تحقق يافته[۸۰]، و اين منتهى آرزوى سقيفه بود.

از آن روز سقيفه با نشاط بيشترى آينده ‏ها را تخمين مى‏زد و برايش برنامه‏ ريزى مى ‏كرد. از يک سو براى انزواى بيشتر اهل‏ بيت‏ عليهم السلام اموال ايشان از فدک و غير آن را به تصرف خود در آورد.[۸۱]

از سوى ديگر اقدام به بدعت گذارى در دين و محو آثار آن دينى نمود كه به سوى اهل‏ بيت‏ عليهم السلام سوق مى‏ داد.

در مرحله بعد عمر و عثمان و معاویه را به نوبت در صف خلافت قرار داد و راه را بر على‏ عليه السلام بست.[۸۲]

آنگاه اهانت و ناسزاگويى و لعنت نسبت به صاحب غدير يعنى على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام و خاندانش را آغاز كرد و در صدر خطبه‏ هاى نماز جمعه در كشورى به وسعت ثُلث كره زمين اين برنامه را توسعه داد!![۸۳]

در كنار اين برنامه ‏ها، به قتل اهل ‏بيت‏ عليهم السلام آسان‏تر از آنچه احتمال مى ‏رفت دست يازيد و اين مهم را از خود پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز كرد.

ابتدا آن حضرت را توسط عایشه و حفصه مسموم كرد.[۸۴]

آنگاه با ضرب و جرحى كه مخصوص ميدان‏ هاى نبرد است، بانوى هيجده ساله اهل‏ بيت ‏عليهم السلام را -  كه بانوى دو جهان بود -  با تازيانه و غلاف شمشير چنان مجروح نمود كه منجر به قتل آن حضرت شد و با گذشت ۹۵ روز با تن خونين و كبود به شهادت رسيد.[۸۵]

صد روز فاصله و اقدام به دو قتل از اهل ‏بيت غدير نشانه برنامه‏ اى پيچيده بود كه به سرعت و بر وفق مرادشان پيش مى رفت.

آنگاه نقشه قتل عل ى‏عليه السلام را به دست خالد طرح كردند و اجراى آن را به وقت نماز موكول كردند، ولى خدا نقشه آنان را بر ملا كرد و اين توطئه خنثى شد.[۸۶]

گذشته از روزهايى كه با برپا كردن آتش بر در خانه فريادِ «احْرِقُوا عَلَيهِمُ الْبَيْتَ بِاهْلِها» سر داده بودند[۸۷]، و روزهايى كه با شمشيرهاى آخته به خانه هجوم آوردند و به على‏ عليه السلام حمله كردند و در حالى كه شمشيرها بر سر او گرفته بودند فرياد مى‏ زدند: «اگر بيعت نكنى تو را مى ‏كشيم»![۸۸]

آنگاه على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را چنان خانه ‏نشين كردند كه مى ‏رفت شيعه و نام تشيع براى هميشه از صفحه تاریخ محو شود. حتى روزى كه پس از قتل عثمان بر در خانه آن حضرت ريختند هنوز او را با آرمان‏ هاى سقيفه مى‏ خواستند و علناً سنت ابوبکر و عمر را به وى پيشنهاد مى ‏كردند![۸۹]

در آن پنج سال هم سقيفه از دروازه ‏هاى مختلف با صاحب غدير جنگيد، تا روزى كه او را به شهادت رساند و كار على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام بدانجا رسيد كه از ترس جسارت به آن پيكر پاک و مقدس در شهر خود او را شبانه به خاک سپردند![۹۰]

سقيفه دورنماى تحقق يافته اهداف خود را بيش از آنچه پيش بينى مى‏كرد يافته بود. اين از قتل غدير بالاتر است كه جنازه‏اش مخفيانه دفن شود. آيا اين به معناى محو كامل غدير نبود؟

يک پله ديگر آن بود كه ياران ظاهرى غدير بخواهند امام مجتبی‏ علیه السلام را به عنوان خليفه غدير اسير كنند و به دست نماينده سقيفه معاويه بسپارند، كه اين توطئه نيز با صلح آن حضرت خنثى شد.[۹۱]

سقيفه هنوز در جستجوى روزى بود كه كاملاً خيالش از غدير راحت شود. بيست سال تلاش كرد تا مردمى بسازد كه به قصد قربت غدير را سر بِبُرند و اين هدف نيز بالاتر از آنچه انتظار مى‏ رفت تحقق يافت!

حسین بن علی‏ علیه السلام تنها يادگار غدير را در حضور ده‏ ها هزار نفر سر بريدند و بر كار خود تكبير هم گفتند و بدن مطهر او را زير سم اسبان قرار دادند و خاندان غدير را اسير كردند و در شهرهاى اسلامى به عنوان اسيران دست سقيفه معرفى كرده و بدان افتخار كردند، و به زعم خود خط پايانى غدير و شيعه را ترسيم نمودند.[۹۲]

لحظه ‏اى بينديشيم و با مرورى بر اين مسير سياه و خونين ببينيم آيا جايى براى تشيع باقى ماند؟ آيا احتمال مى ‏رفت كه روزى شيعه ‏اى روى كره زمين گام بردارد؟

آيا تصور مى‏ شد طرفداران غدير در چهره پنهان تاريخ باشند.

اگر اهالى سقيفه سر بر دارند عدد ميلياردى شيعيان على‏ عليه السلام را در طول تاريخ مى‏ نگرند كه در هر عصر و زمانى با آن همه تبليغات بر ضد خاندان على ‏عليه السلام، ميليون‏ ها طرفدار على ‏عليه السلام در سراسر جهان، در دور دست‏ هايى كه سقيفه حتى نامش را نمى‏ دانست، حضور داشته ‏اند و با دلى سرشار از ایمان فقط امامان غدير را پذيرفته ‏اند و خلفاى سقيفه را از صفحه اعتقاد خود خارج ساخته ‏اند.

آيا حزب على‏ عليه السلام كه حزب خدايند غالب نبوده ‏اند؟ آيا غلبه به اين وسعت زمانى و مكانى در موردى ديگر مى ‏توان يافت؟

آيا اين غلبه جز با عنايت پروردگار ممكن است؟ آيا مصداق آيه «الا ان حِزْبَ اللَّه هُمُ الْغالِبُونَ» جز شيعيان على مى‏ توانند باشند؟

آيا «حِزْبَ» و «الله» و «غالب» زيباتر از اين كنار هم جمع مى ‏شوند؟

فتنه ‏ها به نام سقيفه[۹۳]

پیامبر صلی الله علیه و آله در برخورد با مخالفان ولایت على ‏عليه السلام -  با اطلاع از انواع گرايش ‏هايشان -  به محبت ‏هاى خود مى‏ افزود و از خلاف هايشان چشم مى پوشيد.

به آنان هديه مى ‏داد، كمک مى‏ كرد و به هر صورت آنان را از علنى كردن راز دلشان مانع مى ‏شد، تا نهال اسلام رشد خود را بنمايد و استحكام خود را بيابد.

همين مقدار كه در تاريخ ثبت شود تا پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بود اسلام تزلزل درونى پيدا نكرد و مسلمين يكپارچگى خود را از دست ندادند، بسيار مهم است.

چقدر فرق است بين اين صورت در مقابل اينكه بگويند: در زمان حيات آن حضرت مسلمين بهم ريختند و خود مسلمين در صدد باز پس گرفتن پذيرفته‏ هاى خود بودند!

بنابراين، پيامبر صلى الله عليه و آله با بهترين روش توانست تا آخرين لحظه حيات خود مانع بروز چنين برخوردهايى از مسلمين شود و در سايه آن سخنان خود را تا آخرين حد مورد نظر بگويد، و چيزى از آنچه براى ابلاغ رسالتش تعيين شده بود كم نگذارد.

پس از پيامبر صلى الله عليه و آله هر چه واقع شود به حساب امت است، به خصوص كه از همان لحظه اول نگذاشتند به دست اميرالمؤمنين‏ عليه السلام برسد و اين بهترين دليل شد بر اينكه نتوانند اين اختلافات را به نام آن حضرت تمام كنند.

قرآن، تفسير، سقيفه[۹۴]

 با شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله، در همان آغاز راه دو فرهنگ قرآنى در پيشگاه كتاب الله تشكيل يافت، و غدیر با سرمايه نامتناهى از قرآن در برابر دستان خالى از قرآنِ سقيفه قرار گرفت.

غدير وارث قرآن بود و با تكيه بر قرآن پشتوانه عظيم خود را تابلوى ابدى قرار داده بود، و به همين جهت با معرفى راهنمايان فهم قرآن مردم را بر تعمق و تفكر هر چه بيشتر درباره قرآن ترغيب مى ‏كرد.

در مقابل سقيفه كه ضد قرآن بود و خط نفاقش در جاى جاى آن معرفى شده بود، با منع رسمى از فهم معانى قرآن و ضرب و شتم عَلَنى كسانى كه به درکِ باطن قرآن روى مى ‏آوردند، كليه راه‏ هاى منتهى به قرآن را مسدود كرد؛ و در واقع هدفى جز مسدود كردن پرونده قرآن نداشت.

داستان اين دو فرهنگ متقابل در آغاز راه چنين است:

وقتى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در ماجراى سقيفه مردم را به كمک خويش فرا خواند و حتى بر در خانه‏ هايشان رفت ولى با عهدشكنى و بى‏وفايى آنان رو به رو شد، خانه‏ نشينى اختيار كرد و مشغول جمع قرآن شد، و از خانه خارج نشد تا همه قرآن را آماده كرد.

وقتى همه قرآن را جمع نمود و نزول آن و تأويلش و ناسخ و منسوخ آن را به دست خود نوشت، همه نوشته ‏ها را در پارچه‏اى جمع كرد و بر آن مُهر زد، و در حالى كه مردم در مسجد اطراف ابوبکر بودند آن را به مسجد آورد و با صداى بلند فرمود:

اى مردم، من از زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته ... ، مشغول جمع قرآن شدم تا همه آن را در اين پارچه جمع نمودم.

خداوند هيچ آيه‏اى را بر پيامبرش نازل نكرده مگر آنكه همه را جمع ‏آورى كرده ‏ام، و هيچ آيه ‏اى نيست مگر آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را بر من خوانده و تأويل آن را به من آموخته است.

سپس فرمود: اين قرآن را براى آن آوردم كه فردا نگوييد: ما از اين بى ‏خبر بوديم، و نگوييد: شما را به كتاب خدا از اول تا آخر آن دعوت نكردم.

عمر در پاسخ به چنين اتمام حجت تمام عيارى گفت: ما با آنچه از قرآن كه در دستمان است از آنچه تو بدان دعوت مى‏كنى، بى نياز هستيم!!

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آن قرآن را -  كه با تفسيرش بود -  برداشت و به خانه بازگشت.[۹۵]

آيا مردم از تفسير قرآن براى هميشه محروم شدند؟

آيا كسى كه بر سر دست پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير به عنوان تنها مفسر آن معرفى شده بود، قرآنِ با تفسير خود را برد و آرزوى استفاده از آن را بر دل‏ها گذاشت؟

آيا محتواى پارچه لاک و مهر شده چه بود؟

در زمان عثمان، روزى طلحه از امیرالمؤمنین‏ علیه السلام درباره همين قرآن همراه تفسيرش پرسيد كه بعد از آن روز آن را چه كردى و به كجا بردى؟

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام درباره محتواى آن فرمود:

هر آيه‏اى كه خداوند در كتابش بر محمد صلى الله عليه و آله نازل كرد به املاى آن حضرت و خط خودم نزد من موجود است.

همچنين تأويل هر آيه ‏اى كه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده و هر حلال و حرام و هر حد و حكم و هر چيزى كه امت تا روز قيامت بدان احتياج دارند حتى ديه خراش بدن، به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خط من نزد من نوشته شده و موجود است.

طلحه پرسيد: به من خبر ده درباره آنچه از قرآن و تأويلش و علم حلال و حرام كه در دست توست، آن را به چه كسى مى‏سپارى و صاحب آن بعد از تو كيست؟

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام درباره حافظان اين امانت الهى فرمود: به آن كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده به او بسپارم.

وصى من و صاحب اختيار مردم بعد از من اين پسرم حسن. پسرم حسن هنگام مرگ آن را به اين پسرم حسين خواهد سپرد.

سپس به فرزندان حسين يكى پس از ديگرى منتقل مى‏ شود تا آخرين آنها كنار حوض كوثر بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شود.[۹۶]

در حديثى هم درباره اينكه چه زمانى به طور كامل به آن قرآن با تفسير عمل خواهد شد فرمود:

وقتى قائم ما قيام كند آن قرآن را ظاهر مى ‏نمايد و مردم را بر عمل به آن وادار مى‏كند و سنت طبق آن جارى مى‏ شود.[۹۷]

اين مخالفت اولِ ابوبکر و عمر با تدبر در قرآن و دريافت باطن و تأويل آن بود.

عمر در مراحل بعد به شدت مردم را از سؤال درباره معانى قرآن منع مى‏ كرد، و هر كس درباره قرآن چيزى مى ‏پرسيد او را مورد ضرب و عقوبت قرار مى ‏داد، تا آنجا كه ابن‏ عباس يک يا دو سال كامل جرئت كوچک ‏ترين گفتگويى درباره قرآن نداشت.[۹۸]

اگر چه سقيفه چندان در اين راه موفق نبود و اين استبداد فكرى چندان ادامه نيافت -  يعنى نتوانست ادامه يابد -  ولى محروم كردن مردم از آشنايى با مفسران واقعى قرآن نتايج شوم خود را بر جاى گذاشت و آن خزانه علم را مُهر شده به پشت پرده غيبت برد.

با اين زمينه خالى از مفسران حقيقى قرآن، بسيارى از جاهلان و نااهلان دست به كار تفسير قرآن و بيان معانى آن شدند، تا آنجا كه گاهى به عنوان بيان باطن آن عرض اندام مى ‏كردند.

باز هم لطف خداوند شامل حال شيعيان و مؤمنين حقيقى شد كه ائمه‏ عليهم السلام خزانه‏داران علم الهى هر از چند گاهى در فرصت‏ هاى مناسب آن پارچه در هم پيچيده مهر شده را باز مى‏ كردند و كلماتى اطمينان دهنده بر قلب ‏ها از آن مى‏ خواندند و دريچه‏ هاى كوچكى از قرآن به روى ما باز مى‏كردند، كه كتاب حاضر نيز از همان كلمات نورانى بر گرفته است.

لشكر سقيفه[۹۹]

بنيانگذاران سقيفه مقارن ماجراى غدير، پيمان نامه نظامى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى امضا كردند و به نظام دادن لشكر خود پرداختند.

آنها چنان در اين كار سرعت عمل به خرج دادند كه در يک چشم بر هم زدن هفتاد روزه، با لشكر عظيمى بر در خانه صاحب غدير ريختند و آن را به آتش كشيدند، و با ضرب و شتم وارد خانه شدند، و پيشگامان دفاع از غدير يعنى فاطمه و محسن‏ علیهما السلام را به شهادت رساندند.

آنگاه طناب برگردن صاحب غدير افكندند، و با اين قتل عامِ غديريان، به خيال خام خود فاتحه غدير را خواندند!!

ماجراى سقيفه[۱۰۰]

 ابوبکر و عمر چنان براى غصب خلافت مجهز بودند كه به محض شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله حتى به غسل و تدفين حضرت اعتنا نكردند، و در حالى كه جنازه حضرت در چند قدمى مسجد روى زمين بود و هنوز به خاک سپرده نشده بود، ماجراى خلافت را -  با مقدماتى كه آماده كرده بودند -  به نفع خود فيصله دادند.

سعد بن عُباده و حَبّاب بن مُنذر و امثال آنان از رؤساى انصار كه بى‏ خبر از همه جا به خيال خود براى حل و فصل مسئله خلافت به سقيفه آمده بودند، چنان غافلگير شدند كه در يک چشم بر هم زدن همه مسايل را تمام شده ديدند.

در حضور سعد بن عباده، همه شاهد بودند كه بشیر بن سعید و اُسَيد بن حضير دست بيعت با ابوبكر پيش آوردند و سعد را كه رئيس كل انصار بود نزد همه خوار كردند و حتى فرياد «سعد را بكشيد» از زبان عمر شنيده شد! آنها خبر نداشتند كه تمام اين برنامه ‏ها قبلاً توسط معاذ بن جبل تدارک ديده شده و اصحاب صحيفه همه اين نقشه‏ ها را از قبل آماده كرده‏ اند.

مردمِ بى‏ خبر از پشت پرده، به فاصله چند ساعت از شهادت پيامبرشان، ابوبكر را بر فراز منبر آن حضرت ديدند! در حالى كه عمر و ابوعبيده و بقيه امضاكنندگان صحيفه اول و دوم اطراف منبر را گرفته بودند و با او بيعت مى ‏كردند و خلافت را به او تبریک مى ‏گفتند!!

در پى آنان همه منافقينى كه به بهانه آخرين ديدار با پیامبر صلی الله علیه و آله از لشکر اسامه به مدینه بازگشته بودند، به جاى يک دست با دو دستِ ابوبكر بيعت مى ‏كردند.

با فرمان بشير بن سعيد و اُسَيد بن حضير همه قبايل انصار نيز گروه گروه آمدند و با ابوبكر بيعت كردند.

و اين گونه بود كه بدون هيچ زحمتى و در زمان كوتاهى همه مردم -  جز عده انگشت شمارى -  با ابوبكر -  بلكه با صحیفه ملعونه -  بيعت كردند.[۱۰۱]

آنها چنان در اين كار سرعت عمل به خرج دادند كه در يک چشم بر هم زدن با لشكر عظيمى بر در خانه صاحب غدير ريختند و آن را به آتش كشيدند، و با ضرب و شتم وارد خانه شدند، و پيشگامان دفاع از غدير يعنى فاطمه و محسن ‏عليهما السلام را به شهادت رساندند.

آنگاه طناب بر گردن صاحب غدير افكندند؛ و با اين قتل عامِ غديريان، به خيال خام خود فاتحه غدير را خواندند!!

چند روزى نگذشت كه مأموران سقيفه با در دست داشتن مدركى به نام صحيفه، صاحب غدير را كشان كشان براى بیعت اجبارى با ابوبکر به مسجد آوردند.

آنان در حالى كه شمشيرها را بالاى سر او گرفته بودند دستور مى ‏دادند كه هر چه زودتر با غاصب حق خود بيعت كند!!

مانع غدير تا ايام ظهور[۱۰۲]

برنامه الهى غدير كه به همه بشريت تقديم شد و هديه پروردگار به بندگانش بود، ضربه هولناكى را از سوى سقيفه تجربه كرد، كه بدبختى بلكه نگونبختىِ واقعى را براى انسان‏ ها به ارمغان آورد.

با جمله «حسبنا كتاب الله»[۱۰۳] كه به معناى كنار گذاشتن امامِ تعيين شده از سوى خداوند بود، طعم شيرينِ غدير در رسيدن به آرزوهاى بشر در كامشان تلخ شد.

سقيفه درهاى رحمتِ گشوده در غدير را بست، و درهاى جهنم را براى مسلمين و كل بشر باز كرد. با حاكميت جابرانه سقيفه، از يک سو امامانِ معصوم ‏عليهم السلام نتوانستند غديرِ از دست رفته را به كام زندگى مردم باز گردانند، و از سوى ديگر با كنار گذاشتن غدير در سقيفه بشر به سوى تفرقه پيش رفت.

در يک كلمه بايد گفت: غدير فصل تازه ‏اى از دين بعد از رسالت بود كه در پرده ظلمت سقيفه پنهان شد، و با غصب حقِ غدير به دست سقيفه مردم به جاهلیت باز گشتند!

از همين جاست كه جنايات سقيفه و ظلمى كه بر مردم روا داشته، اميد آنان را به ظهور چند برابر كرده است، و از همين جاست كه آغاز ظهور با نابود كردن ضد غدير و طرفدارانش خواهد بود.

ظهور مأيوس كردن دشمنان از نابودىِ دين است، همان گونه كه غدير دشمنان را مأيوس كرد.

واقعيت آن است كه مردم چاره‏اى جز بازگشت به سوى غدير ندارند، و ظهور براى همين هدف است. مردم به خاطر قطع ارتباط با امام غدير، به انواع گناهان آلوده شدند، و گناهان را با فقر و سختى‏ ها تاوان دادند، كه باعث همه اينها سقيفه بود. براى جبران غديرِ از دست رفته به دستِ سقيفه، بايد دستِ بيعت با وارثِ غدير داد و خود را براى عصر ظهور آماده كرد.

با حذف سقيفه، راه براى آرزوهاى بشريت و نزول رحمتِ الهى و حضور امامان معصوم‏ عليهم السلام و ريشه كن شدن تفرقه باز مى‏ شود.

در ظهور ريشه ظلم و ظالم كنده مى‏شود، و بدون شك ظالم‏تر از غاصبين ولايت وجود ندارد. آن روز غدير از پشت پرده سقيفه بيرون مى‏آيد و مردم از جاهليت نجات مى ‏يابند.

بنابراين، جا دارد با صداى بلند اعلام كنيم: حق غدير كه به دست سقيفه نابود شد، جز با ظهور امام غدير اعاده نمى‏ گردد، و آتش سقيفه بر سر غدير جز با آب عدالت مهدوى خاموش نمى ‏شود.

ماهيّت سقيفه[۱۰۴]

با در نظر گرفتن اينكه غدير مراسم مفصلى در سه روز بوده، گذشته از آياتى كه مستقيماً در آن ايام نازل شده و در قسمت آيات نازل شده در غدير ذكر شد، آياتى هم در ضمن كلام به صورت اشاره آمده و منظور از آنها بيان شده است.

اين موارد در تفسير ۱۸ آيه است، كه يكى از اين آيات، آيه ۲۹ سوره ق است:

يَقُولُ الله: «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَىَّ»[۱۰۵]، بِامْرِكَ يا رَبِّ اقُولُ: اللّهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ الْعَنْ مَنْ انْكَرَهُ وَ اغْضِبْ عَلى مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ:

خداوند مى ‏فرمايد: «نزد من سخن تغييريافتنى نيست»، اى پروردگار من، به امر تو مى ‏گويم:

خدايا دوست بدار هركس ولايت على را بپذيرد و دشمن بدار هر كس با او دشمنى كند و يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار كن هركس او را خوار كند و لعنت كن هر كس او را نشناسد و غضب فرما بر هركس كه حق او را انكار نمايد.[۱۰۶]

از آنجا كه اين آيه در حساس ‏ترين مرحله از خطابه غدير آمده، و نيز در قرآن اين آيه در ضمن آيات روز قيامت آمده است، مى‏ توان استفاده كرد كه:

در اين فراز از خطابه غدير پيامبر صلى الله عليه و آله يک تابلوى دائمى به دست مسلمانان مى‏ دهد و گويا اعلام مى‏ كند كه يک كلمه از اين تابلو قابل دستكارى و تغيير نيست.

از بين همه فرازهاى اين خطابه بلند، فقط در اين يک مورد كلمه «تغيير نيافتنى» به ميان آمده است.

حقاً جا دارد بگوييم خطابه غدير يک برنامه متفاوت با ساير تبليغات پيامبرصلى الله عليه وآله است، و روش‏هايى در آن به كار گرفته شده كه حتى در خطابه‏ هاى خود حضرت بى ‏نظير است.

يكى از آن روش ‏ها همين است كه در مرحله ‏اى مهم آيه «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَىَّ» آورده شود تا مسلمانان اين موضوع تغيير نيافتنى را با دقت بيشترى در پرونده عقيده خود جاى دهند و هيچ كس ديگرى را جايگزين چنين مقامى نكنند. آن مسئله تغيير نيافتنى تابلوهايى در تولّى و تبرّى است.

از آنچه گفته شد، مى‏توانيم در مورد ماهيت سقيفه اين گونه بگوييم:

اى پيامبر خاتم، ما اين تابلوى غديرى را فرهنگ اعتقادى خود مى‏ دانيم و بر صفحه دلمان حکّ نموده‏ ايم كه هرگز پاک نخواهد شد و تغييرى نخواهد يافت، تا آن روزى كه قلب خود را به پيشگاهت تقديم نماييم و صداى «على، على» را از ضربان آن بشنوى.

اما خيل عظيمى از اين امت راه ديگرى را پيش گرفتند و كلام تو را نه تنها كنار گذاردند، كه آن را وارونه خواندند و ولايت آنان كه خدا دوستشان نداشت پذيرفتند و با دوستانشان دوستى كردند و آنان را يارى نمودند، همان گونه كه با دوستان خدا دشمنى كردند و آنان را خوار نمودند و با دشمنان خدا دوستى نمودند.

همانان كه به فاصله ۸۰ روز از غدير به گونه ‏اى على‏ عليه السلام را ناشناخته انگاشتند و براى خود خليفه انتخاب كردند كه گويى على‏ عليه السلام اصلاً به دنيا نيامده يا قبل از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله از دنيا رفته است! هر كس از پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله به فاصله چند روز از رحلت آن حضرت وارد مسجد مى ‏شد و ابوبكر را بر فراز منبر مى‏ ديد بى‏ اختيار مى‏ گفت:

انَسيتَ امْ تَناسَيْتَ!! اى ابوبكر، آيا فراموش كرده‏اى يا خود را به فراموشى زده ‏اى؟[۱۰۷]

اين خطاب در واقع به همه دار و دسته سقيفه بود كه برخوردشان با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به گونه‏اى بود كه گويا اصلاً او را نمى‏ شناسند و سوابق او را نمى‏ دانند.

چنان براى بیعت به خانه‏ اش حمله كردند و همسرش را آنچنان مجروح كردند و طناب بر گردنش انداختند و با شمشيرهاى آخته براى دست دادن با ابوبكر بردند كه گويى پيامبر صلى الله عليه و آله دستور چنين كارى را داده است![۱۰۸]

آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير لعنت بر چنين نشناسندگان على ‏عليه السلام را ابدى و غير قابل تغيير اعلام فرموده است.

اين اصول تولى و تبرى آن گونه معكوس در سقيفه براى مسلمانان بنيان گذارى شد كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام با يک دنيا تعجب از جامعه اسلامى مى‏ فرمايد:

اعمال باطل اولى و دومى بيش از آن است كه قابل شمارش باشد، ولى با اين همه نزد مردمِ جاهل نقصى برايشان به حساب نمى ‏آيد، و اين دو نفر نزد مردم از پدران و مادران و حتى از خودشان محبوب ترند، و نسبت به دشمنان آن دو چنان بغض نشان مى‏ دهند كه نسبت به دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله نشان نمى ‏دهند، و از كوچک ‏ترين اهانت و كلام ناشايستى نسبت به آن دو چنان پرهيز دارند كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله ندارند!![۱۰۹]

كار مسلمانان از زير بناى سقيفه تا آنجا پيش رفت كه بر فراز منبرها به جاى آنكه اولى و دومى را لعنت كنند، على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را لعن مى ‏كردند!!

جالب‏تر اينكه با اين عمل به خدا تقرب مى‏ جستند، به جاى آنكه با لعن آن دشمنان خدا به درگاه الهى تقرب جويند. اينجاست كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام با كمال تعجب مى‏ فرمايد:

تعجب است از آن محبتى كه از آن دو نفر در قلوب اين امت اِشراب شده، و همچنين محبت كسانى كه آنان را از راه پروردگارشان مانع شدند و از دينشان بازگرداندند.

به خدا قسم، اگر اين امت تا روز قيامت بر روى پاهايشان روى خاک بايستند و خاكستر بر سر بريزند و به درگاه خداوند زارى نمايند و نفرين نمايند كسانى را كه آنان را گمراه كردند و از راه خدا مانع شدند و به آتش جهنم دعوتشان كردند و آنان را در معرض نارضايتى پروردگارشان قرار دادند و با جرمى كه مرتكب شدند عذاب خدا را بر آنان واجب نمودند، باز هم در اين لعنت و نفرين كوتاهى كرده ‏اند![۱۱۰]

مثال فرعون براى اصحاب سقيفه[۱۱۱]

با در نظر گرفتن اينكه غدير مراسم مفصلى در سه روز بوده، گذشته از آياتى كه مستقيماً در آن ايام نازل شده و در قسمت آيات نازل شده در غدير ذكر شد، آياتى هم در ضمن كلام به صورت اشاره آمده و منظور از آنها بيان شده است. اين موارد در تفسير ۱۸ آيه است، كه يكى از اين آيات، آيه ۴۱ سوره قصص است كه در خطبه چنين آمده است:

مَعاشِرَ النّاسِ، انَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدى «ائِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ»[۱۱۲]. مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ اللَّه وَ انَا بَريئانِ مِنْهُمْ ... . ألا انَّهُمْ اصْحابُ الصَّحيفَةِ:

اى مردم، به زودى بعد از من امامانى خواهند بود كه به آتش دعوت مى ‏كنند و در روز قيامت كمک نمى ‏شوند.

اى مردم، همانا خدا و من از آنان بيزار هستيم ... . بدانيد كه آنان اصحاب صحيفه ‏اند.[۱۱۳]

اين آيه در ذيل تصوير اعتقادى داستان حضرت موسی‏ علیه السلام و فرعون در قرآن آمده است، آنگاه كه آن حضرت با معجزات پروردگار نزد فرعون مى‏آيد و فرعون و فرعونيان او را ساحر مى‏ پندارند و كار تا آنجا پيش مى ‏رود كه فرعون مى ‏گويد: «من براى شما خدايى جز خود نمى‏ شناسم»!

البته مدعى خدايى كه پشت سر اين ادعا مى‏ گويد: «اى هامان، براى من بناى بلندى بساز كه از فراز آن تماشا كنم، تا شايد خداى موسى را ببينم»!!

اينجاست كه خداوند از فرعون با عنوان امامى ياد مى ‏كند كه به آتش دعوت مى‏ نمايد و در آيه بعدى مى‏ فرمايد: «در اين دنيا لعنت در پى آنان فرستاديم».[۱۱۴]

در تحليل اين آيه تركيبى از فرعونيت و صحيفه ملعونه بايد مورد بررسى قرار گيرد، و مناسب‏تر از همه ترسيم مسيرى است كه از صحيفه آغاز شد و به ادعاى الوهيت فرعونى انجاميد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير امامانى را ياد مى ‏كند كه رهبرى مردم به سوى جهنم را بر عهده دارند، و از آنجا كه تصريح به نامشان را در آن موقعيت صلاح نمى‏ داند نكته‏ اى را به ميان مى‏ آورد كه جز بر اولى و دومى منطبق نيست و آن كلمه «صحيفه» است.

اكنون نوبت آن است كه ارتباط فرعونيت با صحیفه ملعونه روشن گردد. آنچه از فرعون معروف است و به عنوان شاخص‏ترين جهت او بايد نشان داده شود ادعاى خدايى اوست، كه قرآن بدان تصريح دارد و در تواريخ مختلف هم ثبت شده است.

اينک اهل صحيفه پايه ‏ريزى فرعونيت را براى خود آغاز كردند و آن عبارت بود از ادعاى خدايى در برابر پروردگار عالم!!

چگونه؟

به چه دليل؟

هم روايات در اين باره وارد شده و هم عملاً اين عنوان را نشان داده ‏اند!

۱. فرعونيت سقيفه در آغاز

فرعونيت عملى به اين شرح است كه بزرگ‏ترين فرمان خدا را كه ولایت و خلافت و امامت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام بود علناً زير پا گذاشتند و نه تنها از آن سر بر تافتند بلكه در برابر خداوند خليفه‏ اى معرفى كردند، و تا آنجا پيش رفتند كه خليفة الله را به بيعت با خليفه خود اجبار نمودند؛ و اين گونه به پروردگار نشان دادند كه ما اراده خود را بر كرسى نشانديم و امر تو را بر زمين زديم، اگر چه در واقع خداوند بود كه به آنان مهلت مى‏ داد همان گونه كه به فرعون مهلت داد.

پس از آن روز با غصب فدک، در برابر فرمان الهى در اعطاى آن به فاطمه ‏عليها السلام قد عَلَم كردند و شهادت پروردگار به طهارت فاطمه ‏عليها السلام را علناً ردّ كردند و او را با ساير مردم مساوى دانستند![۱۱۵]

ديرى نپاييد كه «مُتْعَتانِ مُحَلَّلَتانِ عَلى عَهْدِ رَسُولِ ‏اللَّه ‏صلى الله عليه و آله انَا احَرِّمُهُما» را اعلان كردند و كلام صريح خداوند در قرآن درباره حج تمتع و ازدواج متعه را زير پا گذاشتند و آن را حرام كردند![۱۱۶]

آيا ادعاى خدايى عملاً بالاتر از اين مى‏ تواند باشد؟ آيا فرعون توانست تا چنين مراحلى پيش رود؟

۲. فرعونيت سقيفه در روزگار قدرت

اينها در روزهايى بود كه محتاطانه ادعاى خدايى مى‏ كردند، و روزى كه بر كرسى قدرت تكيه زدند چنان با جهلشان بى‏ باكانه در همه فرامين الهى با پروردگار به ضديت برخاستند كه بدعت در احكام دين را امرى عادى تلقى كردند.

در قضاوت‏ ها با آنكه ضوابط دين الهى روشن بود جاهلانه و بر خلاف آنها رفتار مى‏ كردند.[۱۱۷] حتى در مسئله ارث -  كه در قرآن به تفصيل آمده -  بر خلاف حكم خداوند سخن مى‏ گفتند.[۱۱۸]

اعمال اذان و وضو و غسل و نماز را تغيير دادند و در آن اضافه يا كم نمودند.[۱۱۹]

معاویة بن ابی‏ سفیان در اين باره مى‏ گويد: «چه بسيار است آنچه عمر در اين امت بر خلاف سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بدعت گذاشت و مردم پيرو او شدند و از او پذيرفتند... . مسايل بسيارى كه بيش از هزار باب است»!![۱۲۰]

خلاصه اينكه عملاً ادعاى خدايى را به آنجا رساندند كه هر كارى بر خلاف قرآن هم مى‏ كردند، به جاى آنكه منقصتى براى آنان باشد به حساب فضيلت گذاشته مى ‏شد؛ و مردم را اين گونه به تقدم خود بر خداوند قانع كرده بودند.

۳. شكايت على ‏عليه السلام از فرعونيت سقيفه

امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در اين باره مى‏ فرمايد: به خدا قسم، زمامداران قبل از من امور عظيمى را انجام دادند كه در آنها عمداً با پيامبر صلى الله عليه و آله مخالفت كردند.[۱۲۱]

و نيز مى‏ فرمايد: اولى و دومى تا آنجا مردم را به خود جلب كرده ‏اند كه اگر كسى از اهل حق و صدق و عالم به دستورات خدا و رسول بخواهد چيزى از بدعت‏ هاى آنان را تغيير دهد او را در فشار مى‏ گذارند و به مخالفت با او برمى ‏خيزند و از او بيزارى مى ‏جويند و او را خوار مى‏ كنند و از سخن حق او متفرق مى‏ شوند، ولى اگر بدعت‏ هاى آنان را بپذيرد و به آنها اقرار نمايد و آنها را كار نيكويى جلوه دهد و به آنها اعتقاد پيدا كند، مردم او را دوست مى ‏دارند و برايش احترام قائل مى‏ شوند و او را فضيلت مى‏ دهند.[۱۲۲]

اين است فرعونيت در امت اسلامى و ادعاى الوهيت بر مردمى جاهل كه فرعون را از خداى قادر متعال تشخيص نمى ‏دهند، و او چنان جرئتى پيدا مى‏ كند كه بگويد:

«ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِى»! و آنچه من در برابر سخن خداى يكتا مى‏ گويم درست است!!

و از همين جاست كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ فرمايد: «روز قيامت امت من در پنج گروه نزد من وارد مى ‏شوند: يک دسته گروهِ فرعون امت است...».[۱۲۳]

۴. فرعون سقيفه در برابر ابليس

معناى اين خودكامگى و قد عَلَم كردن در برابر پروردگار را از اين حديث به خوبى در مى‏ يابيم:

روز قیامت ابليس را مى‏ آورند در حالى كه با يک افسار آتشين بر او لجام زده ‏اند، ولى دومى را مى ‏آورند در حالى كه با دو افسار آتشين بر او لجام زده ‏اند.

ابلیس نزد او مى ‏رود و فرياد می‏زند و می‏گويد: مادر به عزايت بنشيند، تو كيستى؟ من كسى هستم كه اولين و آخرين را گول زدم ولى با يک افسار بسته شده ‏ام در حالى كه تو با دو افسار بسته شده ‏اى؟!

دومى می‏گويد: من كسى هستم كه هر دستورى دادم اطاعت شدم در حالى كه خداوند دستور مى‏ داد و مورد عصيان و سرپيچى قرار مى‏ گرفت.[۱۲۴]

و لذا مى‏ بينيم پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدیر به محض خواندن آيه مزبور درباره امامانى كه مردم را به آتش جهنم دعوت مى‏ كنند، مى ‏فرمايد: خداوند و من از آنان بيزاريم.

و ما اى رسول گرامى، با اقتدا به شما و براى نشان دادن اعتقاد راسخ خود در برابر آنان، اعلام مى ‏كنيم:

از بنيانگذاران اين امامت جهنمى و از همه امامان ضلالتى كه نيابت آنان را پذيرفتند بيزاريم و در دلِ خود جايى براى آنان نداريم.

مرورى بر راه طى شده غدير و سقيفه[۱۲۵]

غدير با آثارى فورى و اهدافى بلند مدت، به بهترين كيفيت برگزار شد. در اينجا نگاهى به آنچه با عنوان غدير در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله آن عملاً واقع شده، ديدگاه ‏هاى تازه‏ اى براى ما ايجاد میكند؛ كه ذيلاً به تبيين آنها مى‏ پردازيم:

۱. سقيفه چه كرد؟ غدير مظلوم تا كجا پيش رفت؟

ما مى ‏گوييم: اسلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله دو راه داشت: خليفه انتخاب شده خدا يا خليفه منتخب مردم.

راه شورى عملاً نشان داد كه سر از كجا درآورد، و از ظلم به فاطمه ‏عليها السلام تا ظلم به حسين‏ عليه السلام را طى ۵۰ سال در نورديد.

در بى‏فرهنگى و جهل جامعه آن چنان زحمت كشيد و چه جنگ‏هايى كه بپا كرد! تا روزگارى كه معاویه و یزید و بنی‏ امیه و بنی ‏عباس رسماً اسلام را به مسخره گرفتند و خودشان عملاً از شوراى ساختگى هم بيرون آمدند و خلافت را تبديل به سلطنت موروثى نمودند.

ولى راه اول يعنى خلافت منصوص با اينكه در ظاهر پيروز نشد، ولى همچنان جسته و گريخته و شكسته و بسته -  و در حالى كه در چنگال راه دوم دست و پا مى ‏زد اين راه ۱۴۰۰ ساله را با حفظ مبانى خود پيمود و اين سان بقاى دين را ضمانت كرد.

۲. اسلام واقعى و غير واقعى در سايه غدير كشف شد

يكى از اسرار غدير آشكار شدن توطئه‏ هاى پنهان است. در سايه غدير اسرارى كشف شد كه اگر اين برنامه نبود آن برنامه ‏ها هرگز دست يافتنى نبود.

در سقيفه ‏اى كه بعد از غدير خود را نشان داد معلوم شد چه كسانى به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و دستورات الهى ایمان و اعتقاد دارند و چه كسانى ندارند.

چه كسانى حقيقتاً بيعت مى ‏كنند و چه كسانى به ظاهر بيعت مى ‏كنند و در صدد شكستن آن هستند. چه كسانى از نصب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به خلافت خوشحالند و چه كسانى ناراحت مى‏ شوند.

چه كسانى در ظاهر مسلمانند و در باطن كفر محض ‏اند.

غدير مرز حقيقى اسلامِ واقعى و كفرِ واقعى بود. يعنى بسيار از كفرهاى واقعى به اسلام ظاهرى تبديل گشته بود و بسيارى از اسلام ‏هاى واقعى درست به چشم نمى ‏آمد و نياز به محكى براى امتحان مردم بود.

اين محتواى غدير بود كه كار را يكسره كرد، و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله در عرض چند ساعت يا چند روز تمام باطن ‏ها را آشكار ساخت، و هر دو دسته به خوبى شناخته شدند و درجات مختلف ايمانِ افراد، هم براى خودشان روشن شد و هم براى ساير مردم معلوم گرديد.

آنان كه در مقابل على‏ عليه السلام قرار گرفتند در واقع مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله و خداوند قرار داشتند، و با اين همه كار خود را كردند و هيچ كوتاه نيامدند.

كفرهاى واقعى آنان از پس اسلام ظاهرى بيرون آمد، و در يک لحظه به صورت تمام عيار بروز كرد.

در مقابل افرادى همچون سلمان و ابوذر و مقداد نيز -  كه در ظاهر با مسلمانان مخلوط بودند و اعتقاد راسخ آنان چندان به چشم نمى ‏آمد -  در يک لحظه شناخته شدند و همه از صميم قلب اقرار كردند كه اسلام حقيقى در اينان بوده كه تا كنون به چشم نمى ‏آمده است. كسانى هم كه لنگان لنگان دين خود را نجات دادند، ارزش خود را فهميدند و از ادعاى بيش از حد سكوت كردند.

۳. تعيين اشخاصى براى ابديت اسلام لازم بود

در آخرين مرحله اسلام، از واضح‏ ترين نيازها وجود كسى بود كه بتواند اين نهال تازه را تا هدف نهايى كه كامل‏ ترين و جهانى ‏ترين و ابدى‏ ترين دين است به انجام رساند.

يعنى اگر پیامبر صلی الله علیه و آله هم تعيين نكرده بودند لازم بود چنين شخصى و نيز اشخاصى تا آخر روزگار تعيين شوند.

تا زمان هجرت به مدینه از نظر فضاى اجتماعى زمينه ‏اى براى بيان مطالب نبود، و همه‏اش گريز و اختفا از دشمنان بود. به عبارت ديگر مقصد اصلى فقط كاشتن نهال اسلام بود كه به خوبى انجام پذيرفت.

پس از ورود به مدينه مرحله دوم اسلام كه آبيارى و پرورش نهال آن و جا افتاده كردن ريشه آن براى آينده‏هايى كه بايد بر روى شاخ و برگ آن كار كرد، آغاز شد.

در اين مرحله دشمنان كه تازه متوجه كاشته شدن اصل نهال اسلام شده بودند، در صدد ريشه كن كردن آن برآمدند.

با جنگ‏ هايى كه درگرفت و به صور مختلف جلوه كرد، به خوبى معلوم شد كه انواع دشمنان اسلام با همين هدف به مقابله آمدند و در صدد قطع كردن ريشه آن هستند.

اين مرحله به كمك الهى و مقاومت‏ هاى مسلمين كه در رأس همه آنها بلكه به عنوان هسته مقاومت، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بود به خوبى پشت سر گذاشته شد.

اين روزگار ۲۳ ساله هدف اصلى را به خوبى و فوق آنچه در نظاير آن در دنيا ديده شده، مراحل خود را طى كرد و در محكم كردن ريشه و تنه اصلى اسلام به خوبى نتيجه گرفت، به طورى كه اسلام با تمام خطراتى كه از لحظات شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله تا امروز با آن مواجه بود، هويت و ماهيت اصليش را حفظ كرد، و در سايه اين تنه محكم تشيع -  كه راه اصلى اسلام است -  با همه مشكلاتى كه بر سر راه آن بوده توانسته تا امروز راه خود را طى كند.

با همه اينها دين كامل و جهانى و ابدى اسلام، هنوز پرونده معارفش را باز نكرده بود؛ چرا كه نه زمينه بود و نه فرصت و نه مردم آن زمان -  به خصوص اكثر آنان كه اطراف پيامبرصلى الله عليه وآله بودند -  كشش چنان مطالبى را داشتند، و گفتن بسيارى از مطالب در صدر اسلام به علت برداشتهاى ناقص اهل آن زمان صلاح نبود.

اسلام به عنوان كامل‏ ترين دينِ ابدى جهان، طبعاً مسير بسيار طولانى در پيش داشت تا به هدف برسد. لذا اين باور عقلايى است كه پياده كردن چنين دينى در مراحل تئوريک و عملى، زمانى طولانى مى‏ خواهد.

براى نيل به اهداف اصلى بايد افرادى پيش بينى مى‏ شدند تا در سايه آن نتيجه‏ هاى حقيقى كه از اسلام و اجتماع مسلمين در نظر بود به دست آيد و اين راهى بود كه امامان‏ عليهم السلام در دوران زندگى خويش دنبال مى‏كردند.

۴. معارف صحيح اسلام با شخص ضمانت شده الهى تضمين شد

آنچه يک ملت و دين را معرفى می‏كند دامنه فتوحات و مقاومت ‏هايش در برابر دشمن نيست، بلكه معارف آن است كه خط فكرى آن را تعيين مى‏ كند و در آن خط با معارف خويش، انسان‏ سازى مى ‏كند.

آنچه شهداى کربلا را ابدى ساخت و از ساير شهدا جدا ساخت همين است. اينان نتيجه زحمات ۵۰ ساله سه امام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بودند.

اينان حتى از شهداى جمل و صفين و نهروان متمايز بودند. البته آنان هم در سطح بالايى بودند، ولى همه اين چنين نبودند. در كربلا اما هفتاد و دو تن حسينى بودند.

به هر حال براى تحويل معارف اسلام به نسل‏ هاى آينده اسلام و ساختن انسان‏هايى والا -  كه هدف اصلى اسلام است -  چنين افرادى لازم است.

بدون آن خطى كه غديرِ شيعه براى تعيين خليفه مطرح مى‏ كند، هيچ راهى نمى‏ تواند اين هدف را تأمين نمايد، چرا كه ضامن بيان معارف صحيح اسلام فقط كسى مى ‏تواند باشد كه رسماً از طرف خداوند مورد تضمين باشد و عملاً از عهده اين مهم برآيد.

اين همان مقام عصمت مطلق است كه از طرف خداوند تعيين شده است. خداوند اين مهم را عملاً انجام داده و ادامه دهندگان و حافظان اين خط را تا روز قيامت تعيين فرموده است.

اين كارى بود كه در غدير انجام شد و در خطابه غدير بر فراگيرى معارف از ايشان به طور خاصى تأكيد شد.

در خطبه غدیر اين مسئله به خوبى روشن است كه هنوز درياى معارفِ دين چه تفسير قرآن و چه بيان احكام و چه اعتقادات و معارف دين بيان نشده، و اين همه توسط جانشينان تعيين شده ‏اى كه از هر جهت -  بخصوص از جهت علم و عصمت و اعتماد -  ضمانت شده بودند براى مردم راهگشايى خواهد شد.

۵. غدير كه عملى نشد چه فايده ‏اى داشت؟

اگر گفته شود: اهل دسيسه بالاخره كار خود را كردند، چه پيامبر صلى الله عليه و آله مراسم غدیر را به انجام مى ‏رساند و چه نمى ‏رساند. پس چه فايده ‏اى در اين برنامه بود؟

سه پاسخ پرمحتوا براى اين سؤال گوشه ‏اى از اسرار آن را روشن مى‏ كند:

اولاً: مكتب زير سؤال مى ‏رفت كه چرا اينچنين ناقص رها شده است.

ثانياً: غاصبين تا امروز محكوم ‏اند، ولى در آن صورت حجتى مى‏ يافتند كه بدان استناد كنند.

ثالثاً: نسل‏ هاى آينده ‏اى كه در عددهاى ميليونى پيرو على‏ عليه السلام هستند و خط غدير را دنبال كرده ‏اند مرهون همان اتمام حجتند.

۶. اگر غدير نبود اشكال معكوس آغاز مى ‏شد!

اگر پيامبر صلى الله عليه و آله وصى خود را تعيين نمى ‏فرمود قطعاً مردم از اين طرف اشكال تراشى مى‏كردند كه چرا بايد پيامبرِ يک دين، جانشين خود را تعيين نكرده از دنيا برود!

چه پيامبر صلى الله عليه و آله اصل مسئله نصب خليفه را در طول عمرش مهمل مى‏ گذاشت و چه فقط مسئله غدير پيش نمى ‏آمد، در هر دو صورت مردم اشكال فوق را مى‏ نمودند؛ چرا كه مسئله خلافت آنقدر مهم است كه گذشته از اعلانات مكرر مى بايست در يک شرايط خاص و به صورت رسمى نيز انجام گيرد.

ممكن بود اين نصب و تعيين در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله و در حالى كه حضرت در بستر بيمارى بود انجام بگيرد، ولى در آن صورت هزاران بهانه به دست دشمن مى ‏افتاد.

يكى مى‏ گفت: ما حاضر نبوديم! يكى مى‏ گفت: ما نشنيديم! يكى مى‏ گفت: إن الرجل ليهجر! يكى مى‏ گفت: ما حاضر بوديم و كلام حضرت را هم شنيديم ولى بعضى عبارات را نشنيديم! يكى مى‏ گفت: ما شنيديم ولى منظور حضرت چنين بود.

پس بهترين صورتِ ممكن، همان بود كه در اجتماعى عظيم كه حاضرينِ آن، مسلمانانى از همه مللِ اسلامِ آن روز بودند و در اجتماعى كه همه يک جا حاضر بودند و در آن زمان بى ‏نظير و در حد غير ممكن بود، و در مجلسى رسمى و با صورتى عمومى و با لواحقى مثل بيعت در حال صحت كامل پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام شود، تا راه هر گونه دسيسه بسته باشد.

۷. تعيين امام هرگز از دست بشر ساخته نيست!

مقام نيابت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله مسئله بسيار خطيرى است؛ و تعيين چنان مقام مهمى هرگز از دست بشر ساخته نيست.

اين مسئله در اولين جانشين حضرت اهمیت ويژه ‏اى دارد، چرا كه نشانگر مبناى امت است.

اگر مسئله تعيين خليفه درباره خليفه پنجم يا دهم پيامبر صلى الله عليه و آله مورد اختلاف مى‏ شد و يا مورد هجوم قرار مى‏ گرفت پاسخ روشنى داشت، و دشمن نيز همين را فهميده بود.

مسئله آغاز راه خلافت مهم بود كه اگر مسير تغيير مى ‏كرد كار در مراحل بعدى بسيار آسان پيش مى‏ رفت.

آنان كه با اصل نبوت و فرامين پيامبر صلى الله عليه و آله مخالف بودند خوب مى‏ فهميدند كه در صورت امكان بايد خود پيامبر صلى الله عليه و آله و فرامين آن حضرت را مورد حمله قرار دهند، و در صورت عدم امكان مرحله اول نوبت آن است كه در اولين فرصت بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و قبل از انعقاد اولين مورد از خلافت حقيقى آن حضرت اقدام خود را عملى كنند تا ريشه مطلب در اذهان عمومى محكم نشود و راه پيامبر صلى الله عليه و آله با مبانى و اصولش ادامه داده نشود.

۸. اگر ولايت اعلام نمى‏ شد نبوت زير سؤال مى‏ رفت!

اگر پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين خود را تعيين نمى‏كرد، گذشته از اينكه نسل‏ هاى آينده از اين هدايت‏گرى حضرت تا امروز محروم مى‏ شدند، نبوت حضرت را زير سؤال مى‏ بردند.

اين اعتراض ممكن بود در شكل‏ هاى گوناگون رخ نمايد، ولى ساده‏ ترين شكلى كه از آن متصور است اين بود كه بگويند: «معلوم مى ‏شود اين پيامبر در فكر حكومت خود بوده، و كارى به بقاى دينى كه آورده نداشته است»!! بنا بر اين تعيين امام به يک معنى قوام نبوت است.

۹. منصوب كردن خليفه چه فرق ‏هايى با سپردن آن به شورا داشت؟

نصب خليفه توسط پیامبر صلی الله علیه و آله با يک كلمه تمام مى‏ شود، ولى وقتى بنابر شورا باشد قوانين مفصلى مى‏ خواهد تا آنگونه نشود كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله، قائلين به شورا آن را چند نوع اجرا كردند!؟

بر فرض اينكه خلافت شورايى باشد، چطور مى‏شود كه براى اين قانونِ زير بنايى، هيچ حديث و نشانه ‏اى در احاديث و قرآن وارد نشده باشد كه كيفيت اين شورا و تركيب آن و چگونگى جمع ‏بندى بين آراء و امثال آن را گفته باشد.

اگر ترس از انتخاب نامناسب و شرايط خاص حاكم بر جامعه مسلمين در آن روز هم نبود، باز مسلمانان در شرايط و كيفيت انتخاب خليفه دچار همان مشكلى مى‏ شدند كه در اصل خلافت به آن دچار مى ‏آمدند.

با در نظر گرفتن آنچه به عنوان ديدگاه تاريخى و اعتقادى ذكر شد و مرورى كه مراحل عملى خلافت از خود نشان داد، ابعاد گسترده ‏اى از ارزش فكرى و روحى غدير را دريافتيم.

مشاركت در ظلم سقيفه[۱۲۶]

   درباره مشاركت در ظلم سقيفه رواياتى وارد شده كه محدوده ‏هاى آن را نشان مى‏ دهد، و بايد هر مسلمانى مواظب باشد كه مبادا حركتى از او سر زند كه معنايش امضا بر صحیفه ملعونه باشد.

در دعاها و زيارات ائمه ‏عليهم السلام نيز با دقت تمام اين مسئله مورد توجه قرار گرفته، كه نمونه‏ هايى از آن را ذكر مى ‏كنيم[۱۲۷]:

۱. بنيان گذاران ظلم سقيفه

درباره افراد اصلىِ ظلم كه مورد تبعيت و پيروى مردم واقع شدند -  با اشاره به ظلم و غصب آنان و بنيانگذار بودنشان -  به عباراتى از اين قبيل بر مى ‏خوريم:

اللهمَّ الْعَنْ اوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ... .

اللهمَّ خُصَّ انْتَ اوَّلَ ظالِمٍ وَ غاصِبٍ لِآلِ مُحَمَّدٍ بِاللَّعْنِ ... .

لَعَنَ اللَّه امَّةً اسَّسَتْ اساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اهْلَ الْبَيْتِ ... .

اتَقَرَّبُ الَى اللَّه ... بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اسَّسَ اساسَ ذلِكَ وَ بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ ... .

۲. انواع پيروان ظلم سقيفه

درباره فروع ظلم وانواع پيروان و ياران دور و نزديك ظالمين، با توجه به جهت مساعدت آنان به ظلم، و شدت و ضعف عملكردشان، به عبارت‏ هاى متفاوتى بر مى‏خوريم، كه در شش عنوان قابل جمع است:

الف) اصل يارى و پيروى

در مواردى با در نظر گرفتن يارى و پيروى ياران صحيفه، استفاده از كلماتى از اين قبيل به چشم مى‏ خورد: «اعْوانهم»، «انْصارهم»، «اشْياعهم»، «اتْباعهم»، «مُساعديهم»، «اوْلِيائهم»، «تابِعيهم».

ب) جهات كلى پيروى

در مواردى جهت گيرى ‏هاى كلى از صحيفه ملعونه، مانند اظهار محبت به آنان و تسليم در برابر امرشان و تمايل به آنان و پذيرش دين و مذهبشان به ميان آمده است؛ و كلماتى حاكى از اين مفاهيم به كار گرفته شده است:

«مُحِبّيهم»: دوستانشان، «مَواليهم»: ولايتمدارانشان، «الْمُسَلِّمين لاَمْرِهم»: تسليم شوندگان در برابر اوامرشان، «الْمائِلين الَيْهم»: متمايلين به سوى آنان، «الْمُبايِعين لَهُم»: بيعت كنندگان با آنان، «مَنْ والاهم»: كسانى كه ولایت آنان را پذيرفته ‏اند، «مَنْ مالَ الَيْهم»: كسانى كه به آنان توجه دارند، «مَنْ حَذا حَذْوَهم»: كسانى كه پا جاى پاى آنان مى ‏گذارند، «مَنْ سَلَكَ طَريقهم»: كسانى كه راه آنان را مى پيمايند، «مَنِ اتَّبَعَ امْرَهم»: كسانى كه اوامر آنان را پيروى مى‏ كنند، «اهْل مَذْهَبِهم»: اهل مذهب آنان.

ج) صف آرايىِ اتباع

در مواردى صف‏آرايىِ اتباع صحيفه در برابر اهل‏ بيت‏ عليهم السلام و مخالفت آنان با ايشان و خوار كردن و ظلم به آنان و غصب حقوقشان و انكار ولايتشان، و حتى قتل آنان و جنگيدن با ايشان و مباح شمردن خون و حرمتشان، و نيز دور كردن ايشان از مقامشان و زمينه ‏سازى براى دشمنانشان مطرح شده است.

در اين موارد با ارجاع ضمير به اهل‏ بيت ‏عليهم السلام عباراتى از اين قبيل به كار رفته است:

«مُخالِفيهِمْ»: مخالفين آنان، «خاذِليهِمْ»: خوار كنندگانشان، «ظالِميهِمْ»: ظلم كنندگان به ايشان، «قاتِليهِمْ»: قاتلينشان، «المُتابِعينَ عَدُوَّهَمْ»: پيروان دشمنانشان، «ناصِرى عَدُوِّهِمْ»: يارى كنندگان دشمنانشان، «غاصِبيهِمْ»: غصب كنندگان مقام آنان، «جاحِدى وِلايَتِهِمْ»: منكرين ولايت آنان، «المُظاهِرينَ عَلَيْهِمْ»: همدست شوندگان بر ضد آنان، «مَنْ نَصَبَ لَهُمْ حَرْباً»: كسانى كه رايت جنگ در برابر ايشان برافراشتند، «الْحادينَ عَنْهُمْ»: اعراض كنندگان از اهل ‏بيت ‏عليهم السلام، «مُنازِليهِمْ»: درگير شوندگان با آنان، «دافِعيهِمْ عَنْ مَقامِهِمْ»: كسانى كه آنان را از مقامشان دور كردند، «مُزيليهِمْ عَنْ مَراتِبِهِمْ»: كسانى كه آنان را از رتبه بلندشان كنار زدند، «الْمُمَهِّدينَ لِاعْدائِهِمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِهِمْ»: كسانى كه با آماده سازى شرايطِ جنگ با ايشان زمينه را براى دشمنانشان مهيا كردند، «الْقاعِدينَ مَقْعَدَهُمْ»: كسانى كه در جايگاه آنان نشستند، «مَنِ اسْتَحَلَّتْ دِمائَهُمْ»: كسانى كه خون آنان را حلال شمردند، «مَنِ اسْتَباحَ حَريمَهُمْ»: كسانى كه حريم آنان را مورد هجوم و تاراج قرار دادند.

د) اصول اعتقادى منحرف

در موارد ديگرى سخن از پايه‏ هاى اعتقادى اصحاب صحیفه به ميان آمده، كه مطالبى از قبيل پذيرفتن دين صحيفه و دعوت به آن و پذيرش منصب ‏هاى دنيوى كه در سايه صحيفه به دست مى ‏آيد، و ايجاد شک و شبهه درباره كفر اصحاب صحيفه از جمله آنهاست.

در اين باره كلمات زير جلب توجه مى ‏كند، كه ضمير در آنها به دشمنان اهل ‏بیت ‏علیهم السلام باز مى‏ گردد: «مَنْ دانَ بِقَوْلِهِمْ»: كسانى كه به سخن آنان اعتقاد داشته باشند، «مَنْ دَعا الى وِلايَتِهِمْ»:

كسانى كه مردم را به ولايت آنان دعوت كنند، «مَنْ تَصَدَّرَ بِبِدْعَتِهِمْ»: كسانى كه طبق بدعت‏ هاى آنان به رياست دست يابند، «مَن شَكَّ فى كُفْرِهِمْ»: كسانى كه در كفر آنان شک كنند.

هـ) رضايت قلبى به ضلالت

در مواردى حتى رضايت به گفتار و كردار اصحاب صحيفه الحاق به آنان حساب شده است، و عبارات دقيقى در بيان انواع رضايت قلبى نسبت به اعمال آنان ذكر شده، كه از نمونه‏ هاى آن عمل به روش‏ هاى اصحاب صحيفه و اظهار رضايت به گفتار و كردار آنان و رضايت به قتل اهل ‏بيت ‏عليهم السلام و تصديق حكم‏ هاى صادره از سوى پيروان صحيفه است؛ و در قالب عبارات زير ذكر شده كه ضماير به اهل‏ بيت‏ عليهم السلام باز مى ‏گردد:

«كُلُّ مُسْتَنٍّ بِما سَنَّ اعْدائَهُمْ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ»: همه كسانى كه تا روز قيامت به سنت ‏هايى كه دشمنان اهل‏ بيت‏ عليهم السلام پايه گذارى كرده‏اند عمل نمايند، «مَنْ سَمِعَ بِظُلْمِ اعْدائِهِمْ فَرَضِىَ بِهِ»:

هركس كه ظلم دشمنان ايشان را بشنود و به آن راضى شود، «مَنْ رَضِىَ بِقَوْلِ اعْدائِهِمْ وَ فِعْلِهِمْ»: هركس كه به گفتار و رفتار دشمنانشان راضى باشد، «مَنْ بَلَغَهُ افْعالُ اعْدائِهِمْ فَرَضِىَ بِهِ»:

هركس كه خبر كارهاى دشمنان اهل‏ بیت ‏علیهم السلام به او برسد و بدان‏ ها رضايت دهد، «الرّاضينَ بِقَتْلِ الاعْداءِ ايّاهُمْ»: كسانى كه از قتل ايشان به دست دشمنانشان راضى باشند، «الْمُصَدِّقينَ بِاحْكامِ اعْدائِهِمْ»: كسانى كه حكم‏ هاى دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام را تصديق نمايند و آنها را درست بدانند.

و) عموميت پيروان در زمان و مكان

در بيان عموميت پيروان صحيفه ملعونه نسبت به زمان ‏ها و مكان‏ ها، و حتى موجودات از جن و انس، عبارات قابل توجهى ديده مى‏شود كه همه طرفداران و ياوران صحيفه و سقيفه تا روز قيامت از اولين و آخرين، بلكه از همه خلايق را در بر مى‏ گيرد:

«اللهمَّ الْعَنْ اوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ»، «مِنَ الْجِنِّ وَ الانْسِ مِنَ الاوَّلينَ وَ الاخِرينَ»، «مِنَ الْخَلائِقِ اجْمَعينَ الى يَوْمِ الدّينِ»، كه معناى مجموع اين سه عبارت چنين مى ‏شود: خدايا، اولين ظالم حق آل محمد تا آخرين تابعين او بر اين ظلم را از جن و انس، از همه خلايق اولين و آخرين تا روز قیامت را لعنت كن.

مقاومت غدير در برابر سقيفه[۱۲۸]

اهل سقيفه غافل از اين بودند كه خداوند تعالى حافظ غدير و پیامبر صلی الله علیه و آله مبلغ غدير و امامان‏ عليهم السلام صاحب غديرند و در اين جنگ پيروزند.

در اولين درگيرى بر سر غدير يعنى غوغاى سقيفه، كه در واقع ميدان جنگ تن به تن و نابرابر بين غديريان و اهل سقيفه بود؛ با آنكه غديريان مغلوب شدند ولى با حضور صاحب غدير توانستند حقايق را بازگو كنند و حجت را براى نسل‏ هاى آينده تمام كنند. صف غديريان كه در ابتدا سه نفر بودند، كم‏كم در اثر همين حسن تدبير به هفت نفر و همچنان تا عدد ميليونى و ميلياردى رسيدند.

منافقينِ غدير سازندگان روزهاى سقيفه[۱۲۹]

همان مجموعه ‏اى كه همزمان با غدير صحيفه ملعونه را امضا كردند، و در مقابل منبر غدير ناروا گفتند و كسانى كه در توطئه قتل پيامبر و على‏ عليهما السلام شركت داشتند، همان‏ها در ماجراهاى جیش اسامه و منع از نوشتن كتف و در ماجراهاى سقيفه و احراق بيت و بیعت و غصب فدک حضور داشتند و به عنوان عوامل اصلى عمل مى‏ كردند.

اينجاست كه بر نسل ‏هاى آن روز و آينده‏ هاى مسلمين و حتى غير مسلمين روشن مى‏ شود كه ريشه اين همه توطئه جز در صحيفه ملعونه و ماجراهاى منافقانه در پشت پرده غدير، در جاى ديگرى قابل جستجو نيست.

نتيجه صحيفه ملعونه بعد از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله[۱۳۰]

   اصحاب صحيفه طبق پيمانى كه با هم بسته بودند توانستند با كمک يكديگر مشكلات سقيفه را از سر راه بردارند و خليفه غاصبى را بر جاى پيامبر صلى الله عليه و آله بنشانند.

ولى همبستگى پنج نفرى آنان در روزهاى غصب خلافت باعث شد تا امیرالمؤمنین ‏علیه السلام بتواند پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله پرده از اسرار صحيفه ملعونه بردارد و حجت را بر مردم آن روز و نسل‏ هاى آينده اسلام براى چندمين بار تمام كند. در اين قسمت مسير آثار صحيفه را در روزهاى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله پيگيرى مى‏ كنيم:

۱. فيصله مشكل سقيفه به كمک صحيفه!

ابوبكر و عمر چنان براى غصب خلافت مجهز بودند، كه به محض رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله حتى به غسل و تدفين حضرت اعتنا نكردند، و در حالى كه جنازه حضرت در چند قدمى مسجد روى زمين بود و هنوز به خاک سپرده نشده بود، ماجراى سقيفه را فيصله دادند.

سعد بن عباده و حبّاب بن مُنذر و امثال آنان از رؤساى انصار كه بى‏خبر از همه جا به خيال خود براى حل و فصل مسئله خلافت آمده بودند، چنان غافلگير شدند كه در يک چشم بر هم زدن همه مسايل را تمام شده ديدند.

در حضور سعد بن عباده، همه شاهد بودند كه بشير بن سعيد و اسيد بن حضير دست بيعت با ابوبکر پيش آوردند و سعد را كه رئيس كل انصار بود نزد همه خوار كردند و حتى فرياد «سعد را بكشيد» از زبان عمر شنيده شد! آنها خبر نداشتند كه تمام اين برنامه‏ ها قبلاً توسط معاذ بن جبل تدارک ديده شده و اصحاب صحيفه همه اين نقشه‏ ها را از قبل آماده كرده‏ اند.

۲. خليفه از پيش تعيين شده صحيفه بر فراز منبر

مردم بى ‏خبر از پشت پرده به فاصله چند ساعت از رحلت پيامبرشان، ابوبكر را بر فراز منبر آن حضرت ديدند در حالى كه عمر و ابوعبیده و بقيه امضاكنندگان صحيفه اول و دوم اطراف منبر را گرفته بودند و با او بيعت مى ‏كردند و به او براى خلافت تبریک مى‏ گفتند!!!

در پى آنان همه منافقينى كه به بهانه آخرين ديدار با پيامبر صلى الله عليه و آله از لشكر اسامه به مدينه بازگشته بودند، به جاى يک دست با دو دستِ ابوبكر بيعت مى‏ كردند.

با فرمان بشير بن سعيد و اسيد بن حضير همه قبايل انصار نيز گروه گروه آمدند و با ابوبكر بيعت كردند. و اين گونه بود كه بدون هيچ زحمتى و در زمان كوتاهى همه مردم -  جز عده انگشت شمارى -  با ابوبكر -  بلكه با صحيفه ملعونه -  بيعت كردند.[۱۳۱]

۳. بيعت اجبارى صاحب غدير با اصحاب صحيفه

چند روزى نگذشت كه مأموران سقيفه با در دست داشتن مدركى به نام صحيفه، صاحب غدير را كشان كشان براى بيعت اجبارى با ابوبکر به مسجد آوردند.

آنان در حالى كه شمشيرها را بالاى سر او گرفته بودند دستور مى‏ دادند كه هر چه زودتر با غاصب حق او بيعت كند!!

در لحظات بسيار حساسى كه آينه غدير در حال شكستن بود، اميرالمؤمنين عليه السلام از زير شمشيرها ايام غدير را يادآور شد، كه آيا در آن روز با آن جمعيت بى‏شمار خلافت براى من تعيين نشد؟

غاصبين خلافت پاسخ اين لحظه حساس را پيش ‏بينى كرده بودند، چرا كه هم رو در روى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را گفتند و هم هنگام بيعت غدير آن را بر زبان آوردند، و هم در متن صحيفه ملعونه دوم آن را ثبت كردند.

اين بود كه ابوبكر بلافاصله گفت: آرى، پيامبر آن مطالب را درباره خلافت تو گفته ولى آن را نسخ كرده و گفته: «إن اللَّه لا يجمع لنا النبوة و الخلافة»: «خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع نمى ‏كند»!

مى‏ بينيم كه غدير قابل انكار نبود، لذا عنوان منسوخ شدن غدير را با يک روايت جعلى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادند به ميان آوردند.

از ابوبكر سؤال شد كه آيا درباره اين حديث شاهدى هم دارد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده باشد؟ از ميان آن همه جمعيت فوراً چهار نفر براى شهادت برخاستند:

عمر، ابوعبیده، معاذ بن جبل و سالم مولى ابی‏ حذیفه!! مردم بى‏ خبر از نقشه‏ هاى پنهان با مسئله ‏اى جديد روبرو شدند كه قدرت فكر كردن و نفى و اثبات را از آنان گرفته بود.

۴. افشاى اسرار صحيفه ملعونه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله

خداوند در آن فتنه سياه، توسط حجت عظماى خود على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام اتمام حجت نمود. در حالى كه شمشيرها بالاى سر على‏ عليه السلام آماده فرود بود و همه مى‏ ديدند و مى ‏شنيدند حضرت فرمود: «وفا كرديد به صحيفه ملعونه خود كه در كعبه بر سر آن هم‏پيمان شديد، كه اگر خدا محمد را بكشد و يا بميرد اين خلافت را از ما اهل‏ بيت‏ عليهم السلام باز پس گيريد».

آنان كه هرگز انتظار چنين افشاگرى در آن موقعيت حساس را نداشتند، بى ‏اختيار در پيشگاه مردم اقرار كردند؛ ابوبكر فوراً گفت: «تو از كجا مى ‏دانى؟! ما كه تو را از آن مطلع نكرده بوديم»!!!

ظاهراً اين مقدار اتمام حجت براى آن مردم كوردل كم بود كه نياز به شاهد بود. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فوراً فرمود:

اى سلمان، اى ابوذر، اى مقداد، اى زبیر، شما را به خدا و حق اسلام قسم مى‏ دهم كه آيا از پیامبر صلی الله علیه و آله نشنيديد كه در حضور شما مى‏ فرمود: «اين پنج نفر -  كه نامشان را بخصوص ذكر كرد -  در کعبه بين خود صحيفه ‏اى نوشته ‏اند و پيمان بسته ‏اند كه اگر من كشته شدم يا مُردم خلافت را -  اى على -  از تو مانع شوند»؟!

اين چهار نفر شهادت دادند كه اين مطلب را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اند، و اين يادگارِ روزى بود كه پس از امضاى صحيفه، پيامبر صلى الله عليه و آله خبر آن را به اين چند نفر از اصحاب خود داد.

آنان اضافه كردند كه تو از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدى كه اگر نقشه اينان اجرا شد به من امر مى‏ فرمايى چه كنم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر يارانى يافتى با آنان جهاد كن و در مقابل آنان مقاوت كن، و اگر يارانى نيافتى دست نگهدار و خون خود را هدر مده.[۱۳۲]

اين گونه بوده كه خداوند هيچكس را در برابر غدير معذور نخواهد دانست، و همه دانستند و مى ‏دانند كه آنچه برنامه بلند مدت غدير را بر هم زد يک نقشه شوم مستمر و پيش ‏بينى شده بود، و در كنار همه اين نقشه‏ ها خداوند لحظه به لحظه حقايق را براى مردم روشن ساخت و كسى را در بى‏ خبرى و جهالت رها نكرد.

واكسينه جامعه اسلامى در برابر سقيفه[۱۳۳]

عملكرد منافقین در غدير را مى‏ توان از چند بُعد بررسى كرد. يكى از آنها واكسينه جامعه اسلامى در برابر منافقین توسط پيامبر صلى الله عليه و آله است.

چرا در شرايط حساس غدير كه انتظار مى‏ رفت پيامبر صلى الله عليه و آله به هيچ عنوان متعرض موضوعات مسئله برانگيز نشود، به افشاى اقدامات منافقين و خطاب‏ه اى غليظ با آنان پرداخت؟

چرا به صراحت امامان ضلالت را ياد كرد و حتى كلمه «اصحاب صحيفه» را از فراز منبر غدير -  نه فقط براى مخاطبينش -  كه به گوش نسل ‏ها رسانيد؟

چرا آن حضرت سعى نكرد با مثبت نشان دادن وضعيت جامعه اسلامى، مردم را به آينده‏اى غرورآفرين دلخوش كند؟

پاسخ آن است كه اقدامات پيامبر صلى الله عليه و آله فقط به عنوان بقاى يک حكومت در مفهوم قدرت و سيطره ظاهرى بر مردم نبود.

اهداف آن حضرت را بايد در ابديت اسلام دانست، و بقاى قلب ‏هايى كه با خدا و دين خدا پيوند مى ‏خورند.

بايد نسل‏ هاى اسلام را متوجه كرد كه چه آينده ‏اى در انتظار آنان است.

بايد مسلمانان بدانند كه پيامبرِ رنج كشيده آنان -  پس از بيست و سه سال زحمت‏در چه بحرانى توانست مراسم غدير را اجرا كند.

بايد آنان را به گونه‏اى از پشت پرده اعمال منافقين آگاه نماييم كه از تولد پديده شومى به نام «سقيفه» متحير نشوند.

اين اقدام نوعى واكسينه كردن جامعه اسلامى است، كه متوجه باشند نسل اول اسلام در كدام جامعه بودند و بايد با چه مسايلى دست و پنجه نرم كردند.

مسلمانان بايد بدانند كه چه لكه‏ هاى ننگ پاک نشدنى از سقيفه بر دفتر اعتقادشان مانده، كه اگر آنها را تشخيص ندهند دامان خودشان را هم خواهد گرفت.

بايد اذعان داشته باشيم كه اين افشاگرى‏ ها يک ضرورت اعتقادى و واجب دينى و وظيفه اسلامى ماست.

منبع

دانشنامه غدیر،جلد ۱۱،صفحه۳۱۳.

پانویس

  1. حجر /  ۴۲. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۲۳ ، ۴۲۲.
  2. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۴ ح ۴۱ و ج ۶۳ ص ۲۵۶ ح ۱۲۵.
  3. سبأ /  ۲۰. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۲۰ - ۴۲۲.
  4. حجر /  ۴۲.
  5. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۵۶ ح ۴۰. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۴۷۴. الكافى: ج ۸ ص ۳۴۵.
  6. بحار الانوار: ج ۶۰ ص ۱۸۵ و ج ۳۷ ص ۱۶۸ ح ۴۵.
  7. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۵۸ .
  8. ژرفاى غدير: ص ۱۶۹.
  9. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۲۳.
  10. سبأ /  ۲۰.
  11. حجر /  ۴۲.
  12. ژرفاى غدير: ص ۱۸۹؛ کلینی، الکافی : ج۸ ص ۲۷؛ حرّ عاملی، اثبات الهداة : ج۲ ص ۱۸ ح۷۲.
  13. الكافى: ج ۸ ص ۲۷. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۸ ح ۷۲.
  14. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۱۷۴  - ۱۷۵.
  15. اعراف /  ۱۸۸.
  16. اسرار غدير: ص ۱۵۳ بخش ۷.
  17. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۶،۴۵.
  18. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۰۵ - ۴۱۵.
  19. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۲۱۸.
  20. تذكرة الحفاظ: ج ۱ ص ۱۳،۵. الطبقات الكبرى: ج ۳ ص ۲۸۷.
  21. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۸۰ .
  22. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۷۸.
  23. محمدصلى الله عليه وآله /  ۲۸  - ۲۶.
  24. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.
  25. كتاب سليم: ص ۲۸۲.
  26. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۲۱۷ - ۲۲۰، ۲۱۰ - ۲۱۲.
  27. فتح /  ۱۰.
  28. داخل پرانتز به خاطر برگشت كلام از مخاطب به غايب، و تغيير مخاطب از مردم به پيامبر صلى الله عليه و آله اضافه شده است.
  29. اسرار غدير: ص ۱۵۴ بخش ۹.
  30. اسرار غدير: ص ۱۵۹ بخش ۱۱.
  31. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۶۳،۲۶۲. كتاب سليم: ص ۱۴۵،۱۴۴. در حديث ديگرى نيز اين مطلب ذكر شده است. به بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۵۵ ح ۱۳ مراجعه شود.
  32. اسرار غدير: ص ۲۲۹.
  33. غدير تا فاطميه (انصارى -  شريفى) : ص ۲۱۰ - ۲۱۳.
  34. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۷۵.
  35. محمد صلى الله عليه و آله /  ۲۳.
  36. بحار الانوار: ج ۴۵ ص ۶ .
  37. محمد صلى الله عليه و آله /  ۲۴.
  38. ژرفاى غدير: ص ۱۲۲ - ۱۲۶.
  39. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۲۳.
  40. ژرفاى غدير: ص ۴۶.
  41. غدير در قرآن: ج ۳ ص  ۳۲۳ - ۳۲۶.
  42. اشاره به آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» در سوره مائده: آيه ۶۷ .
  43. كتاب سليم: ص ۲۸۹.
  44. اسرار غدير: ص ۳۰۹،۳۰۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۱۳،۲۱۲. چهارده قرن با غدير: ص ۲۱،۱۹.
  45. مجموعه مقالات كنگره بين‏ المللى غدير و انسجام اسلامى: ص  ۵۳۱ - ۵۳۳. : جايگاه غدير در سقيفه، نعمت‏ اللَّه صفرى فروشانى.
  46. ژرفاى غدير: ص ۷۱.
  47. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۱۸ - ۴۲۰، ۴۲۵ - ۴۲۷.
  48. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۵۷. الكافى: ج ۸ ص ۳۴۵. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۴۷۴.
  49. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۶۳. كتاب سليم: ص ۱۴۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۴۳.
  50. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۶۱ ،۶۰ . كامل الزيارات: ص ۲۵۹ - ۲۶۶.
  51. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۷۹،۴۷۸. اسرار غدير: ص ۳۰۵. چهارده قرن با غدير: ص ۱۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۷ - ۲۰۹. ژرفاى غدير: ۱۸۰ - ۱۸۲.
  52. نساء /  ۱۵۰.
  53. نساء /  ۱۵۰.
  54. غدير در قرآن: ج ۳ ص ۱۷۴ - ۱۷۶.
  55. تذكرة الحفاظ: ج ۱ ص ۱۳،۵.
  56. الطبقات الكبرى (ابن سعد): ج ۳ ص ۲۸۷.
  57. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴.
  58. كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.
  59. ژرفاى غدير: ص ۴۹.
  60. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۲۲۵.
  61. تبليغ غدير در سيره معصومين‏ عليهم السلام: ص ۲۳۹،۲۳۸.
  62. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۱ ح ۴۶۵.
  63. فرهنگ غدير (محدّثى): ص ۳۳۰،۳۲۹.
  64. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۰۸.
  65. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۴۸.
  66. مائده /  ۳.
  67. كتاب سليم: ص ۱۶۰ ح ۴.
  68. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۵۳.
  69. مجادله /  ۱۰.
  70. بحار الانوار: ج ۱۷ ص ۲۹ ح ۷ و ج ۲۸ ص ۸۵ و ج ۳۷ ص ۸۵ ح ۲. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۵۶.
  71. تجلّى غدير در عصر ظهور: ص ۳۷ - ۵۰.
  72. صفّ /  ۸ .
  73. چهارده قرن با غدير: ص ۲۲،۲۱،۱۹. اسرار غدير: ص ۳۱۰،۳۰۹،۳۰۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۱۳،۲۱۲.
  74. اسرار غدير: ص ۳۰۷،۳۰۵. چهارده قرن با غدير: ص ۱۸،۱۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۷ - ۲۰۹. ژرفاى غدير: ۱۸۰ - ۱۸۲.
  75. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۱۸۹، ۱۹۰ - ۱۹۴.
  76. مائده /  ۵۶ .
  77. اسرار غدير: ص ۱۵۱ بخش ۷.
  78. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۹. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۸ ح ۳۰. تفسير العياشى: ج ۱ ص ۳۲۹ ح ۱۴۳.
  79. كتاب سليم: ص ۱۴۸.
  80. كتاب سليم: ص ۱۶۲. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۵۷ - ۲۵۹.
  81. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۰۶ - ۴۱۵.
  82. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۵۱۸ و ج ۳۱ ص ۱۴۹ - ۱۶۱، ۶۰ - ۷۸.
  83. شرح نهج البلاغة: ج ۱۱ ص ۴۴. كتاب سليم: ص ۳۱۴.
  84. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۵۱۶،۵۱۴،۲۴۶،۲۳۹ .
  85. بحار الانوار: ج ۴۳ ص ۱۵۵ - ۲۱۸.
  86. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۵۹،۱۳۶،۱۳۲،۱۲۵.
  87. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۶۹.
  88. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۱.
  89. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۹۷ - ۵۴۹ و ج ۳۴ ص ۱۶۷ - ۱۸۲.
  90. بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۲۹۴.
  91. بحار الانوار: ج ۴۴ ص ۲۰ ح ۴.
  92. بحار الانوار: ج ۴۵ ص ۱ - ۱۰۷.
  93. ژرفاى غدير: ص ۵۲ .
  94. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۴۴۱ - ۴۴۵.
  95. كتاب سليم: ص ۱۴۷. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۶۴ - ۲۶۶.
  96. كتاب سليم: ص ۲۱۱ ح ۱۱.
  97. بحار الانوار: ج ۹۲ ص ۴۲ ح ۲.
  98. الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۵.
  99. اسرار غدير: ص ۳۰۵. چهارده قرن با غدير: ص ۱۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۷ - ۲۰۹.
  100. اسرار غدير: ص ۳۰۵. چهارده قرن با غدير: ص ۱۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۷ - ۲۰۹. ژرفاى غدير: ص ۱۸۰ - ۱۸۲.
  101. كتاب سليم: ص ۱۴۴.
  102. تجلّى غدير در عصر ظهور: ص ۱۹ - ۳۰.
  103. الامالى (مفيد): ص ۳۶.
  104. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۱۱۱ - ۱۱۵.
  105. ق /  ۲۹.
  106. مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۴۵ بخش ۴.
  107. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱۲. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۱.
  108. كتاب سليم: ص ۱۵۱.
  109. كتاب سليم: ص ۲۳۴.
  110. كتاب سليم: ص ۲۵۰.
  111. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۱۲۰ - ۱۲۱.
  112. قصص /  ۴۱.
  113. مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۴۹ بخش ۶ .
  114. اين آيه در مورد ديگرى از احاديث غدير آمده است. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۳ ص ۳۷۲، و نيز به خود اين آيه در عنوان «قرآن».
  115. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۳۴، ۱۸۹، ۱۹۴ - ۱۹۹. كتاب سليم: ص ۳۹۰،۲۲۶. كنزالعمال: ج ۵ ص ۳۰۱. السنن الكبرى: ج ۵ ص ۲۰.
  116. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۵۹۴ - ۶۳۸ .
  117. در اين باره به كتاب الغدير: ج ۶ ص ۸۳ - ۳۳۳ مراجعه شود.
  118. از نمونه ‏هاى آن مسئله فدک بود كه آن را ارث حساب كردند و سپس ارث پيامبر صلى الله عليه و آله را از همه ارث‏ها مستثنى دانستند. نمونه معروف آن هم احكام متعدد و متضادى بود كه ابوبكر و عمر درباره ارث جَدّ و جَدّه دادند. در اين باره به الغدير: ج ۶ ص ۱۱۷ و ج ۷ ص ۱۲۰ مراجعه شود.
  119. عمر در وضو مسح كامل سر و دو گوش و نيز شستن پا را بدعت گذاشت و مسح روى جوراب را مجاز شمرد. درباره غسل گفت: «هر كس آب براى غسل پيدا نكند نبايد نماز بخواند تا آب پيدا كند» و تيمم به جاى غسل را نپذيرفت!! در اذان «حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» را حذف كرد، و در نماز صبح دستور داد به جاى آن «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ» گفته شود. درباره نماز، قرار دادن دست راست بر روى دست چپ، حذف «بسم الله الرحمن الرحيم» و «آمين» گفتن پس از سوره حمد و نيز نماز تراويح را بدعت گذاشت. درباره اين بدعت‏ هاى عمر به آدرس‏هاى زير مراجعه شود: كتاب سليم: ص ۲۶۴. الغدير: ج ۵ ص ۳۱. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۶۶۵ و ج ۳۱ ص ۳۶. صحيح البخارى: ج ۱ ص ۳۴۲ و ج ۲ ص ۲۵۲. الرياض النضرة: ج ۱ ص ۳۰۹. المصنف لابن ‏ابى ‏شيبة: ج ۱ ص ۲۴۴. كنز العمال: ج ۸ ص ۳۴۲. سنن النسائى: ج ۱ ص ۵۹ . مسند احمد: ج ۴ ص ۲۶۵.
  120. كتاب سليم: ص ۲۸۵.
  121. كتاب سليم: ص ۲۶۲.
  122. كتاب سليم: ص ۲۵۱،۲۵۰.
  123. اليقين: ص ۴۴۴،۳۶۴. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۳ ص ۱۷۷.
  124. كتاب سليم: ص ۱۶۵،۱۶۴.
  125. ژرفاى غدير: ص: ۵۸ - ۶۳.
  126. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۴۵ - ۲۴۹.
  127. به زيارت‏ هاى اميرالمؤمنين و امام حسين و امام زمان‏ عليهم السلام و دعاى صنمى قريش مراجعه شود.
  128. اسرار غدير: ص ۳۰۶. چهارده قرن با غدير: ص ۱۸.
  129. ژرفاى غدير: ص ۱۲۰.
  130. ژرفاى غدير: ص ۱۸۰ - ۱۸۲.
  131. كتاب سليم: ص ۱۴۴.
  132. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۹۵،۲۷۴،۱۲۶،۱۲۵.
  133. ژرفاى غدير: ص ۱۱۷.