ولی امر: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «== آمدن «مَولى»به معناى «ولىّ امر»<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۳۵۷ -...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
اول. مفسّرين | اول. مفسّرين | ||
'''مَحَلّى''' | |||
جلال الدين مَحَلّى در تفسير آيه: «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»<ref>تفسير جلال الدين: ص ۳۶۲.</ref> مى نويسد: يعنى او بر ولىّ امر خود گران است.<ref>تفسير الجلال الدين: ص ۳۶۲.</ref> | جلال الدين مَحَلّى در تفسير آيه: «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»<ref>تفسير جلال الدين: ص ۳۶۲.</ref> مى نويسد: يعنى او بر ولىّ امر خود گران است.<ref>تفسير الجلال الدين: ص ۳۶۲.</ref> | ||
'''واحدى''' | |||
واحدى ذيل آيه «أنتَ مَولانا»<ref>بقره / ۲۸۶.</ref> مى گويد: يعنى يار ما و كسى كه امور ما به دست او است و به كارهاى ما مى پردازد.<ref>التفسير الوسيط (مخطوط) .</ref> | واحدى ذيل آيه «أنتَ مَولانا»<ref>بقره / ۲۸۶.</ref> مى گويد: يعنى يار ما و كسى كه امور ما به دست او است و به كارهاى ما مى پردازد.<ref>التفسير الوسيط (مخطوط) .</ref> | ||
'''نيشابورى''' | |||
نيشابورى در تفسير آيه «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»<ref>نحل / ۷۶.</ref> مى نويسد: معناى اصلى «كَلَّ» كُندى در مقابل تيزى است. هر گاه چاقو كند شود گويند: «كَلَّ السِكّينُ» ، و هر گاه زبان كند شود و قادر به تكلّم نباشد گويند: «كَلَّ اللِسانُ» ، و هر گاه سخن گفتن بر كسى سنگين شود و نتواند روان سخن گويد گويند: «كَلَّ فُلانٌ عَنِ الكَلامِ» . جمله «فُلانٌ كَلٌّ عَلى مَولاهُ» يعنى بر كسى كه به كار او مى پردازد و ما يحتاج او را تأمين مى كند گران گشت و عيال او شد. | نيشابورى در تفسير آيه «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»<ref>نحل / ۷۶.</ref> مى نويسد: معناى اصلى «كَلَّ» كُندى در مقابل تيزى است. هر گاه چاقو كند شود گويند: «كَلَّ السِكّينُ» ، و هر گاه زبان كند شود و قادر به تكلّم نباشد گويند: «كَلَّ اللِسانُ» ، و هر گاه سخن گفتن بر كسى سنگين شود و نتواند روان سخن گويد گويند: «كَلَّ فُلانٌ عَنِ الكَلامِ» . جمله «فُلانٌ كَلٌّ عَلى مَولاهُ» يعنى بر كسى كه به كار او مى پردازد و ما يحتاج او را تأمين مى كند گران گشت و عيال او شد. | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
روشن است كه «ولىّ امر» و «متولّى امر» هر دو به معناى «امام» و «حاكم» و «رئيس» است. پس اگر «مَولى» در حديث غدير به معناى «ولىّ امر» باشد، استدلال شيعيان بر معتقدشان تامّ خواهد بود. | روشن است كه «ولىّ امر» و «متولّى امر» هر دو به معناى «امام» و «حاكم» و «رئيس» است. پس اگر «مَولى» در حديث غدير به معناى «ولىّ امر» باشد، استدلال شيعيان بر معتقدشان تامّ خواهد بود. | ||
'''فخر رازى''' | |||
آمدن | آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ امر» در ثبوت و شهرت به حدّى رسيده كه فخر رازى با همه تعصّبش نتوانسته آن را انكار كند، بلكه خود نيز آن را اثبات نموده است. وى در «نِهاية العقول» مى نويسد: مراد از مَولى و مَوالى در اين اشعار، اولياست: اخطل: فَأصبَحتَ مَولاها مِنَ الناسِ بَعدهُ: پس از او تو از ميان مردم مولاى قريش گشتى. شعر ديگرى نيز از او خطاب به بنى اميّه است: لَم يَأشِرُوا فيهِ إذا كانُوا مَواليهِ: و در آن تكبّر نكنند هر گاه كه آنان از موالى ايشان باشند. شاعرى ديگر: كانُوا مَوالىَ حَقٍّ يَطلُبُونَ بِهِ: آنان موالى حقّ بودند و آن را مى طلبيدند. مانند اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: مُزَينه و جُهَينه و اَسلَم و غِفار: موالى خدا و فرستاده اش هستند، يعنى اولياى خدا و فرستاده اش. | ||
اما | اما «مَولى» در سخن ديگر حضرتش: «هر زنى كه بى اذن مولايش ازدواج كند...» در روايت مشهور ديگرى كه در آن به جاى «مولايش» ،«وليّش» آمده تفسير شده است. و اما آيه «ذلِكَ بِأنَّ اللَّهَ مَولَى الَذينَ آمَنُوا» ، يعنى ولىّ و ياور آنان. «وَ أنَّ الكافِرينَ لا مَولَى لَهُم»<ref>محمدصلى الله عليه وآله / ۱۱.</ref>، يعنى ياورى ندارند. از ابن عباس و مجاهد و عموم مفسّران چنين روايت شده است. | ||
روشن است كه مراد از ولىّ در اين مقام ولىّ امر است. بنابراين، آشكار شد كه شاه ولى اللَّه دهلوى از فخر رازى كه به عناد و تعصّب نامور است، تعصّب بيشتر و عناد سخت ترى دارد. | |||
دوم. لغويّين | دوم. لغويّين | ||
'''انبارى:''' | |||
مَولى در لغت، به هشت معنى است. نخستين آنها آزادكننده بنده و سپس آزادشده و ولىّ و أولى بالشىء و... است.<ref>مشكل القرآن: «ولى» . </ref> ابن بطريق يحيى بن حسن حلى (م ۶۰۰ ق) ، سخن انبارى را نقل كرده و نوشته است: ابوبكر محمد بن قاسم انبارى در كتابش معروف به «تفسير المشكل فى القرآن» در يادكرد اقسام مَولى مى نويسد: مَولى به معناى ولىّ و اولى بالشىء است. وى در اين باره به آيه «هِىَ مَولاكُم»<ref>حديد / ۱۵.</ref> و شعر لبيد - كه پيشتر مكرر گذشت - و غير آن استشهاد كرده است.'''سِجِستانى عزيزى:''' | |||
مَولى در لغت، به هشت معنى است. نخستين آنها آزادكننده بنده و سپس آزادشده و ولىّ و أولى بالشىء و... است. | |||
«مَولانا»<ref>بقره / ۲۸۶.</ref> يعنى ولىّ ما. مولى بر هشت وجه است: مُعتِق و مُعتَق و ولىّ و اولى بالشىء و پسرعمو و داماد و پناه دهنده و هم پيمان.<ref>نزهة القلوب: ص ۲۰۹.</ref> | |||
'''ابوزكريّا پسر خطيب تبريزى:''' | |||
مولى | مولى نزد بسيارى از مردم تنها به معناى پسرعمو است. حال كه چنين نيست، بلكه مولى به معناى ولى است و هر كس ولى انسان باشد مولاى او است، مانند: پدر و برادر و پسر برادر و عمو و پسرعمو و ديگر خويشاوندان پدرى. مولى در آيه «إنّى خِفتُ المَوالىَ مِن وَرائى»<ref>مريم / ۵ .</ref>: من از موالى ام از پس مرگ خويش بيمناک هستم، به همين معانى است. | ||
حديث «هر زنى كس بى اذن مولايش ازدواج كند ازدواجش باطل است» روشن مى كند كه هر ولىّ اى را مولى گويند و مراد پيامبرصلى الله عليه وآله از مولى ولى است. خداى عزوجل گويد: «يَومَ لا يُغنى مَولىً عَن مَولىً شَيئاً»<ref>دخان / ۴۱.</ref>: روزى كه هيچ مولايى سودى براى مولايى ندارد. آيا مراد خدا در اين آيه از مولاى آدمى تنها پسرعموى او است؟! به هم پيمان نيز مولى گفته مى شود... .<ref>غريب الحديث: «ولى» .</ref> | |||
'''فيروزآبادى:''' | |||
مولى يعنى مالک، عبد، مُعتِق، مُعتَق، همراه و مصاحب، نزديكان مثل پسرعمو و مانند آن، پناه دهنده، همپيمان، پسر، عمو، مهمان، شريک، پسر خواهر، ولىّ، خداوندگار، ياور، نعمت دهنده، نعمت گيرنده، دوستدار، تابع، داماد.<ref>القاموس: «ولى» . </ref> | |||
'''ابواللّيث سمرقندى:''' | |||
«أنتَ مَولانا»<ref>بقره / ۲۸۶.</ref> يعنى ولىّ و حافظ ما. «بَلِ اللَّهُ مَولاكُم»<ref>آل عمران / ۱۵۰.</ref> يعنى خداى تعالى را در اوامرش اطاعت كنيد كه او مولاى شماست؛ يعنى ولىّ و ياور شما.<ref>تفسير ابوللّيث (مخطوط) .</ref> | |||
'''ثعلبى:''' | |||
«أنتَ مَولانا»<ref>بقره / ۲۸۶.</ref> يعنى ياور و حافظ و ولىّ ما و كسى كه به ما سزاوارتر است.<ref>الكشف و البيان: ج ۲ ص ۳۰۹.</ref> | |||
'''واحدى:''' | |||
«بَلِ اللَّهُ مَولاكُم»<ref>آل عمران / ۱۵۰.</ref> يعنى يار و ياور شماست، پس از موالات كافران بى نيازى جوييد و از آنان يارى نخواهيد كه من ولىّ و يار شما هستم.<ref>التفسير الوسيط (مخطوط) .</ref> | |||
۸ و ۹ و ۱۰. بَغَوى و | '''۸ و ۹ و ۱۰. بَغَوى و ابن جوزى و قمولى:''' | ||
«أنتَ مَولانا»<ref>بقره / ۲۸۶.</ref> يعنى ياور و حافظ و ولىّ ما.<ref>معالم التنزيل: ج ۱ ص ۲۶۵. زاد المسير: ج ۸ ص ۳۰۷. تكمله تفسير رازى.</ref> | |||
'''نيشابورى:''' | |||
حاكم نيشابورى مى گويد: «اللَّهُ وَلىُّ الَذينَ آمَنُوا»<ref>بقره / ۲۵۷.</ref> يعنى متولّى امور و سرپرست مصالح آنان. »ولىّ« بر وزن »فعيل« و در معناى فاعلى است، و اين تركيب به نزديكى دلالت مىكند. از اين رو »محبّ« ولىّ است، چرا كه با دوستى و يارى به تو نزديك مىشود. »والى« نيز از همين معنى است، زيرا او با اداره قوم به ايشان نزديك مىگردد.××× ۸ تفسير نيشابورى: ج ۳ ص ۲۱. ××× | |||
نسخهٔ ۳۰ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۰۰
آمدن «مَولى»به معناى «ولىّ امر»[۱]
از ديگر ادله قاطع بر آمدن «مَولى» به معناى «أولى» ، معانى است كه براى اين واژه گفته اند و هم معناى معناى «أولى» است. از جمله آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ امر» است.
گروهى از مفسّران بزرگ و نيز گروهى از دانشمندان نامدار علم لغت واژه مَولى را به «ولىّ امر» تفسير و معنى كرده اند، كه ذيلاً به توضيح آن مى پردازيم:
اول. مفسّرين
مَحَلّى
جلال الدين مَحَلّى در تفسير آيه: «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»[۲] مى نويسد: يعنى او بر ولىّ امر خود گران است.[۳]
واحدى
واحدى ذيل آيه «أنتَ مَولانا»[۴] مى گويد: يعنى يار ما و كسى كه امور ما به دست او است و به كارهاى ما مى پردازد.[۵]
نيشابورى
نيشابورى در تفسير آيه «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»[۶] مى نويسد: معناى اصلى «كَلَّ» كُندى در مقابل تيزى است. هر گاه چاقو كند شود گويند: «كَلَّ السِكّينُ» ، و هر گاه زبان كند شود و قادر به تكلّم نباشد گويند: «كَلَّ اللِسانُ» ، و هر گاه سخن گفتن بر كسى سنگين شود و نتواند روان سخن گويد گويند: «كَلَّ فُلانٌ عَنِ الكَلامِ» . جمله «فُلانٌ كَلٌّ عَلى مَولاهُ» يعنى بر كسى كه به كار او مى پردازد و ما يحتاج او را تأمين مى كند گران گشت و عيال او شد.
همچنين نيشابورى در ذيل آيه «أنتَ مَولانا»[۷] مى گويد: يعنى ولىّ ما در رفع وجود ما و ياور ما در رسيدن به مقصود ما.[۸]
روشن است كه «ولىّ امر» و «متولّى امر» هر دو به معناى «امام» و «حاكم» و «رئيس» است. پس اگر «مَولى» در حديث غدير به معناى «ولىّ امر» باشد، استدلال شيعيان بر معتقدشان تامّ خواهد بود.
فخر رازى
آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ امر» در ثبوت و شهرت به حدّى رسيده كه فخر رازى با همه تعصّبش نتوانسته آن را انكار كند، بلكه خود نيز آن را اثبات نموده است. وى در «نِهاية العقول» مى نويسد: مراد از مَولى و مَوالى در اين اشعار، اولياست: اخطل: فَأصبَحتَ مَولاها مِنَ الناسِ بَعدهُ: پس از او تو از ميان مردم مولاى قريش گشتى. شعر ديگرى نيز از او خطاب به بنى اميّه است: لَم يَأشِرُوا فيهِ إذا كانُوا مَواليهِ: و در آن تكبّر نكنند هر گاه كه آنان از موالى ايشان باشند. شاعرى ديگر: كانُوا مَوالىَ حَقٍّ يَطلُبُونَ بِهِ: آنان موالى حقّ بودند و آن را مى طلبيدند. مانند اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: مُزَينه و جُهَينه و اَسلَم و غِفار: موالى خدا و فرستاده اش هستند، يعنى اولياى خدا و فرستاده اش.
اما «مَولى» در سخن ديگر حضرتش: «هر زنى كه بى اذن مولايش ازدواج كند...» در روايت مشهور ديگرى كه در آن به جاى «مولايش» ،«وليّش» آمده تفسير شده است. و اما آيه «ذلِكَ بِأنَّ اللَّهَ مَولَى الَذينَ آمَنُوا» ، يعنى ولىّ و ياور آنان. «وَ أنَّ الكافِرينَ لا مَولَى لَهُم»[۹]، يعنى ياورى ندارند. از ابن عباس و مجاهد و عموم مفسّران چنين روايت شده است.
روشن است كه مراد از ولىّ در اين مقام ولىّ امر است. بنابراين، آشكار شد كه شاه ولى اللَّه دهلوى از فخر رازى كه به عناد و تعصّب نامور است، تعصّب بيشتر و عناد سخت ترى دارد.
دوم. لغويّين
انبارى:
مَولى در لغت، به هشت معنى است. نخستين آنها آزادكننده بنده و سپس آزادشده و ولىّ و أولى بالشىء و... است.[۱۰] ابن بطريق يحيى بن حسن حلى (م ۶۰۰ ق) ، سخن انبارى را نقل كرده و نوشته است: ابوبكر محمد بن قاسم انبارى در كتابش معروف به «تفسير المشكل فى القرآن» در يادكرد اقسام مَولى مى نويسد: مَولى به معناى ولىّ و اولى بالشىء است. وى در اين باره به آيه «هِىَ مَولاكُم»[۱۱] و شعر لبيد - كه پيشتر مكرر گذشت - و غير آن استشهاد كرده است.سِجِستانى عزيزى:
«مَولانا»[۱۲] يعنى ولىّ ما. مولى بر هشت وجه است: مُعتِق و مُعتَق و ولىّ و اولى بالشىء و پسرعمو و داماد و پناه دهنده و هم پيمان.[۱۳]
ابوزكريّا پسر خطيب تبريزى:
مولى نزد بسيارى از مردم تنها به معناى پسرعمو است. حال كه چنين نيست، بلكه مولى به معناى ولى است و هر كس ولى انسان باشد مولاى او است، مانند: پدر و برادر و پسر برادر و عمو و پسرعمو و ديگر خويشاوندان پدرى. مولى در آيه «إنّى خِفتُ المَوالىَ مِن وَرائى»[۱۴]: من از موالى ام از پس مرگ خويش بيمناک هستم، به همين معانى است.
حديث «هر زنى كس بى اذن مولايش ازدواج كند ازدواجش باطل است» روشن مى كند كه هر ولىّ اى را مولى گويند و مراد پيامبرصلى الله عليه وآله از مولى ولى است. خداى عزوجل گويد: «يَومَ لا يُغنى مَولىً عَن مَولىً شَيئاً»[۱۵]: روزى كه هيچ مولايى سودى براى مولايى ندارد. آيا مراد خدا در اين آيه از مولاى آدمى تنها پسرعموى او است؟! به هم پيمان نيز مولى گفته مى شود... .[۱۶]
فيروزآبادى:
مولى يعنى مالک، عبد، مُعتِق، مُعتَق، همراه و مصاحب، نزديكان مثل پسرعمو و مانند آن، پناه دهنده، همپيمان، پسر، عمو، مهمان، شريک، پسر خواهر، ولىّ، خداوندگار، ياور، نعمت دهنده، نعمت گيرنده، دوستدار، تابع، داماد.[۱۷]
ابواللّيث سمرقندى:
«أنتَ مَولانا»[۱۸] يعنى ولىّ و حافظ ما. «بَلِ اللَّهُ مَولاكُم»[۱۹] يعنى خداى تعالى را در اوامرش اطاعت كنيد كه او مولاى شماست؛ يعنى ولىّ و ياور شما.[۲۰]
ثعلبى:
«أنتَ مَولانا»[۲۱] يعنى ياور و حافظ و ولىّ ما و كسى كه به ما سزاوارتر است.[۲۲]
واحدى:
«بَلِ اللَّهُ مَولاكُم»[۲۳] يعنى يار و ياور شماست، پس از موالات كافران بى نيازى جوييد و از آنان يارى نخواهيد كه من ولىّ و يار شما هستم.[۲۴]
۸ و ۹ و ۱۰. بَغَوى و ابن جوزى و قمولى:
«أنتَ مَولانا»[۲۵] يعنى ياور و حافظ و ولىّ ما.[۲۶]
نيشابورى:
حاكم نيشابورى مى گويد: «اللَّهُ وَلىُّ الَذينَ آمَنُوا»[۲۷] يعنى متولّى امور و سرپرست مصالح آنان. »ولىّ« بر وزن »فعيل« و در معناى فاعلى است، و اين تركيب به نزديكى دلالت مىكند. از اين رو »محبّ« ولىّ است، چرا كه با دوستى و يارى به تو نزديك مىشود. »والى« نيز از همين معنى است، زيرا او با اداره قوم به ايشان نزديك مىگردد.××× ۸ تفسير نيشابورى: ج ۳ ص ۲۱. ×××
همچنين نيشابورى مىگويد: »بِأنَّ اللَّهَ مَولَى الَذينَ آمَنُوا«××× ۹ محمدصلى الله عليه وآله / ۱۱. ××× يعنى ولىّ و ياور آنان است.××× ۰۱ تفسير نيشابورى: ج ۲۶ ص ۲۴. ×××
۱۲. فخر رازى
وى ذيل آيه »اللَّهُ وَلىُّ الَذينَ آمَنُوا«××× ۱ بقره / ۲۵۷. ××× مىنويسد: در اين آيه دو مسئله مطرح است: مسئله اول: »ولىّ« بر وزن »فعيل« در معناى فاعلى و برگرفته از اين كلام عرب است: او عهدهدار فلان امر شد، پس او والى و ولىّ است. اصل اين واژه از »وَلْى« به معناى نزديكى است. هُذَلى گويد: »وَ عَدَت عَوادٍ دُونَ وَليِكَ تَشغَبُ« . از همين معنى است كه گويند: دَارى تَلى دارَها، يعنى خانه من نزديك خانه او است. به اين سبب به دوستِ كمككار »ولىّ« مىگويند، زيرا او با دوستى و يارى به انسان نزديك مىشود و تو را رها نمىكند. »والى« نيز از همين معنى است، زيرا او با تدبير و امر و نهى به قوم نزديك مىشود. »مَولى« هم از همين معنى است.××× ۲ تفسير رازى: ج ۷ ص ۱۸. ×××
اينان و غير اينان مولى را به ولىّ تفسير مىكنند و از آنجا كه ولىّ را به ولىّامر و متولّى امر تفسير مىنمايند، پس قطعاً معناى مولى ولىّامر و متولّى امر خواهد بود.
در آخر اين عنوان، بد نيست اشاره كنيم كه شاه ولىاللَّه دهلوى آمدن »مَولى« به معناى »ولىّ امر« را انكار كرده است.××× ۳ ازالة الخفاء عن سيرة الخلفاء. ××× البته اين انكار دهلوى از روشنترين شواهد دلالت حديث غدير به امامت است و اينكه »مَولى« به معناى »ولىّ امر« باشد؛ چرا كه شكى نيست كه انكار ولىاللَّه دهلوى ستيزهجويى آشكار و تعصّب دشمنانه است. و آنچه از سخنان دانشمندان عامه نقل كرديم براى ابطال اين انكار بسنده است.
۲. اقرار مسلمانان به ولىّامر بودن اميرالمؤمنينعليه السلام××× ۴ اسرار غدير: ص ۲۴. ×××
آنچه مىتوانست همه نقشههاى منافقين را يكجا خنثى نمايد و اسلام را در جوّ اجتماعى آغشته به نفاق زمان پيامبرصلى الله عليه وآله بر حقيقت خود حفظ كند، تعيين و اعلان رسمى جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله بود.
آن حضرت اين مهم را از آغاز بعثت خويش در هر فرصت مناسب بيان مىفرمود، و حتى بارها با سند و پشتوانه اجتماعى مطرح مىكرد، تا آنجا كه روزى اميرالمؤمنينعليه السلام را فراخواند و سپس به خادم خود دستور داد تا صد نفر از قريش و هشتاد نفر از ساير عرب و شصت نفر از عجم و چهل نفر از اهل حبشه را جمع نمايد. وقتى اين عده جمع شدند دستور داد ورقهاى بياورند.
سپس به آنان دستور داد مانند صف نماز در كنار يكديگر بايستند و فرمود: »اى مردم، آيا قبول داريد كه خداوند صاحب اختيار من است و به من امر و نهى مىنمايد و من در برابر سخن خدا حق امر و نهى ندارم« ؟
گفتند: آرى، يا رسول اللَّه. فرمود: »آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم و به شما امر و نهى مىكنم و شما در برابر سخن من حق امر و نهىنداريد«؟ گفتند: بلى ، يا رسول اللَّه.
فرمود: هر كس كه خداوند و من صاحب اختيار اوييم اين على صاحب اختيار او است. او شما را امر و نهى مىكند و شما در برابر سخن او حق امر و نهى نداريد. خداوندا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند. خداوندا تو شاهد من بر اينان هستى كه من ابلاغ كردم و دلسوزى نمودم.
سپس دستور داد آن ورقه )كه اين مطالب در آن بود( سه بار براى آنان خوانده شود. بعد سه بار فرمود: چه كسى از شما مايل است اين پيمان را باز پس گيرد؟ آنان سه مرتبه گفتند: به خدا و پيامبرش پناه مىبريم از اينكه گفته خود را باز پس گيريم.
بعد آن حضرت ورقه را بست و با مُهر يكايك آن جمع ورقه را مهر نمود و فرمود: اى على، اين نوشته را نزد خود نگه دار، و هر كس اين پيمان را شكست آن را برايش بخوان تا من در روز قيامت خصم او باشم.××× ۱ فيض القدير: ص ۳۹۴. ×××
۳. خطبه غدير و ولىّامر××× ۱ واقعه قرآنى غدير: ص ۸۷ . ×××
در فرازى از فرازهاى مرحله سوم از خطبه غدير، پيامبرصلى الله عليه وآله قسم ياد كردند كه باطن و تفسير قرآن را بيان نمىكند مگر اين كسى كه مىخواهم دست او را بگيرم و او را بالا ببرم و بازوى او را بگيرم و با دستانم او را بلند كنم و به شما بفهمانم كه هر كس من صاحب اختيار او بودهام اين على صاحب اختيار اوست، و ولايت او از طرف خدا نازل شده است.
براى موارد بيشتر در مورد »ولىّامر« مراجعه شود به عنوان: امامت، و عنوان: دلالت حديث غدير، و عنوان: صاحب اختيار، و عنوان: مولى، و عنوان: ولايت.
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۳۵۷ - ۳۵۳.
- ↑ تفسير جلال الدين: ص ۳۶۲.
- ↑ تفسير الجلال الدين: ص ۳۶۲.
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ التفسير الوسيط (مخطوط) .
- ↑ نحل / ۷۶.
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ تفسير نيشابورى: ج ۳ ص ۱۱۳ و ج ۱۴ ص ۹۹.
- ↑ محمدصلى الله عليه وآله / ۱۱.
- ↑ مشكل القرآن: «ولى» .
- ↑ حديد / ۱۵.
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ نزهة القلوب: ص ۲۰۹.
- ↑ مريم / ۵ .
- ↑ دخان / ۴۱.
- ↑ غريب الحديث: «ولى» .
- ↑ القاموس: «ولى» .
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ آل عمران / ۱۵۰.
- ↑ تفسير ابوللّيث (مخطوط) .
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ الكشف و البيان: ج ۲ ص ۳۰۹.
- ↑ آل عمران / ۱۵۰.
- ↑ التفسير الوسيط (مخطوط) .
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ معالم التنزيل: ج ۱ ص ۲۶۵. زاد المسير: ج ۸ ص ۳۰۷. تكمله تفسير رازى.
- ↑ بقره / ۲۵۷.