ولی امر
آمدن «مَولى»به معناى «ولىّ امر»[۱]
از ديگر ادله قاطع بر آمدن «مَولی» به معناى «أولى» ، معانى است كه براى اين واژه گفته اند و هم معناى «أولى» است. از جمله آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ امر» است.
گروهى از مفسّران بزرگ و نيز گروهى از دانشمندان نامدار علم لغت واژه مَولى را به «ولىّ امر» تفسير و معنى كرده اند، كه ذيلاً به توضيح آن مى پردازيم:
اول. مفسّرين
مَحَلّى
جلال الدين مَحَلّى در تفسير آيه: «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»[۲] مى نويسد: يعنى او بر ولىّ امر خود گران است.[۳]
واحدى
واحدى ذيل آيه «أنتَ مَولانا»[۴] مى گويد: يعنى یار ما و كسى كه امور ما به دست او است و به كارهاى ما مى پردازد.[۵]
نيشابورى
نيشابورى در تفسير آيه «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»[۶] مى نويسد: معناى اصلى «كَلَّ» كُندى در مقابل تيزى است. هر گاه چاقو كند شود گويند: «كَلَّ السِكّينُ» ، و هر گاه زبان كند شود و قادر به تكلّم نباشد گويند: «كَلَّ اللِسانُ» ، و هر گاه سخن گفتن بر كسى سنگين شود و نتواند روان سخن گويد گويند: «كَلَّ فُلانٌ عَنِ الكَلامِ» . جمله «فُلانٌ كَلٌّ عَلى مَولاهُ» يعنى بر كسى كه به كار او مى پردازد و ما يحتاج او را تأمين مى كند گران گشت و عيال او شد.
همچنين نيشابورى در ذيل آيه «أنتَ مَولانا»[۷] مى گويد: يعنى ولىّ ما در رفع وجود ما و ياور ما در رسيدن به مقصود ما.[۸]
روشن است كه «ولىّ امر» و «متولّى امر» هر دو به معناى «امام» و «حاكم» و «رئيس» است. پس اگر «مَولى» در حديث غدير به معناى «ولىّ امر» باشد، استدلال شيعيان بر معتقدشان تامّ خواهد بود.
فخر رازى
آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ امر» در ثبوت و شهرت به حدّى رسيده كه فخر رازى با همه تعصّبش نتوانسته آن را انكار كند، بلكه خود نيز آن را اثبات نموده است. وى در «نِهاية العقول» مى نويسد: مراد از مَولى و مَوالی در اين اشعار، اولياست: اخطل: فَأصبَحتَ مَولاها مِنَ الناسِ بَعدهُ: پس از او تو از ميان مردم مولاى قريش گشتى. شعر ديگرى نيز از او خطاب به بنی امیه است: لَم يَأشِرُوا فيهِ إذا كانُوا مَواليهِ: و در آن تكبّر نكنند هر گاه كه آنان از موالى ايشان باشند. شاعرى ديگر: كانُوا مَوالىَ حَقٍّ يَطلُبُونَ بِهِ: آنان موالى حقّ بودند و آن را مى طلبيدند. مانند اينكه پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: مُزَينه و جُهَينه و اَسلَم و غِفار: موالى خدا و فرستاده اش هستند، يعنى اولياى خدا و فرستاده اش.
اما «مَولى» در سخن ديگر حضرتش: «هر زنى كه بى اذن مولايش ازدواج كند...» در روايت مشهور ديگرى كه در آن به جاى «مولايش» ،«وليّش» آمده تفسير شده است. و اما آيه «ذلِكَ بِأنَّ اللَّهَ مَولَى الَذينَ آمَنُوا» ، يعنى ولىّ و ياور آنان. «وَ أنَّ الكافِرينَ لا مَولَى لَهُم»[۹]، يعنى ياورى ندارند. از ابن عباس و مجاهد و عموم مفسّران چنين روايت شده است.
روشن است كه مراد از ولىّ در اين مقام ولىّ امر است. بنابراين، آشكار شد كه شاه ولى اللَّه دهلوى از فخر رازی كه به عناد و تعصّب نامور است، تعصّب بيشتر و عناد سخت ترى دارد.
دوم. لغويّين
انبارى:
مَولی در لغت، به هشت معنى است. نخستين آن ها آزادكننده بنده و سپس آزادشده و ولىّ و أولى بالشىء و... است.[۱۰] ابن بطريق يحيى بن حسن حلى (م ۶۰۰ ق) ، سخن انبارى را نقل كرده و نوشته است: ابوبكر محمد بن قاسم انبارى در كتابش معروف به «تفسير المشكل فى القرآن» در يادكرد اقسام مَولى مى نويسد: مَولى به معناى ولىّ و اولى بالشىء است. وى در اين باره به آيه «هِىَ مَولاكُم»[۱۱] و شعر لبيد - كه پيشتر مكرر گذشت - و غير آن استشهاد كرده است.
سِجِستانى عزيزى:
«مَولانا»[۱۲] يعنى ولىّ ما. مولى بر هشت وجه است: مُعتِق و مُعتَق و ولىّ و اولى بالشىء و پسرعمو و داماد و پناه دهنده و هم پيمان.[۱۳]
ابوزكريّا پسر خطيب تبريزى:
مولى نزد بسيارى از مردم تنها به معناى پسرعمو است. حال كه چنين نيست، بلكه مولى به معناى ولى است و هر كس ولى انسان باشد مولاى او است، مانند: پدر و برادر و پسر برادر و عمو و پسرعمو و ديگر خويشاوندان پدرى. مولى در آيه «إنّى خِفتُ المَوالىَ مِن وَرائى»[۱۴]: من از موالى ام از پس مرگ خويش بيمناک هستم، به همين معانى است.
حديث «هر زنى كس بى اذن مولايش ازدواج كند ازدواجش باطل است» روشن مى كند كه هر ولىّ اى را مولى گويند و مراد پيامبرصلى الله عليه وآله از مولى ولى است. خداى عزوجل گويد: «يَومَ لا يُغنى مَولىً عَن مَولىً شَيئاً»[۱۵]: روزى كه هيچ مولايى سودى براى مولايى ندارد. آيا مراد خدا در اين آيه از مولاى آدمى تنها پسرعموى او است؟! به هم پيمان نيز مولى گفته مى شود... .[۱۶]
فيروزآبادى:
مولى يعنى مالک، عبد، مُعتِق، مُعتَق، همراه و مصاحب، نزديكان مثل پسرعمو و مانند آن، پناه دهنده، هم پیمان، پسر، عمو، مهمان، شريک، پسر خواهر، ولىّ، خداوندگار، ياور، نعمت دهنده، نعمت گيرنده، دوستدار، تابع، داماد.[۱۷]
ابواللّيث سمرقندى:
«أنتَ مَولانا»[۱۸] يعنى ولىّ و حافظ ما. «بَلِ اللَّهُ مَولاكُم»[۱۹] يعنى خداى تعالى را در اوامرش اطاعت كنيد كه او مولاى شماست؛ يعنى ولىّ و ياور شما.[۲۰]
ثعلبى:
«أنتَ مَولانا»[۲۱] يعنى یاور و حافظ و ولىّ ما و كسى كه به ما سزاوارتر است.[۲۲]
واحدى:
«بَلِ اللَّهُ مَولاكُم»[۲۳] يعنى يار و ياور شماست، پس از موالات کافران بى نيازى جوييد و از آنان يارى نخواهيد كه من ولىّ و يار شما هستم.[۲۴]
۸ و ۹ و ۱۰. بَغَوى و ابن جوزى و قمولى:
«أنتَ مَولانا»[۲۵] يعنى ياور و حافظ و ولىّ ما.[۲۶]
نيشابورى:
حاكم نيشابورى مى گويد: «اللَّهُ وَلىُّ الَذينَ آمَنُوا»[۲۷] يعنى متولّى امور و سرپرست مصالح آنان. «ولىّ» بر وزن«فعيل» و در معناى فاعلى است، و اين تركيب به نزديكى دلالت مى كند. از اين رو «محبّ» ولىّ است، چرا كه با دوستى و يارى به تو نزديک مى شود. «والى»نيز از همين معنى است، زيرا او با اداره قوم به ايشان نزديک مى گردد.[۲۸]
همچنين نيشابورى مى گويد: «بِأنَّ اللَّهَ مَولَى الَذينَ آمَنُوا»[۲۹] يعنى ولىّ و ياور آنان است.[۳۰]
فخر رازى
وى ذيل آيه «اللَّهُ وَلىُّ الَذينَ آمَنُوا»[۳۱] مى نويسد: در اين آيه دو مسئله مطرح است: مسئله اول: «ولىّ» بر وزن «فعيل» در معناى فاعلى و برگرفته از اين كلام عرب است: او عهده دار فلان امر شد، پس او والى و ولىّ است. اصل اين واژه از «وَلْى» به معناى نزديكى است. هُذَلى گويد: «وَ عَدَت عَوادٍ دُونَ وَليِكَ تَشغَبُ» . از همين معنى است كه گويند: دَارى تَلى دارَها، يعنى خانه من نزديک خانه او است. به اين سبب به دوستِ كمک كار «ولىّ» مى گويند، زيرا او با دوستى و يارى به انسان نزديک مى شود و تو را رها نمى كند. «والى» نيز از همين معنى است، زيرا او با تدبير و امر و نهى به قوم نزديک مى شود. «مَولى» هم از همين معنى است.[۳۲]
اينان و غير اينان مولى را به ولىّ تفسير مى كنند و از آنجا كه ولىّ را به ولىّ امر و متولّى امر تفسير مى نمايند، پس قطعاً معناى مولى ولىّ امر و متولّى امر خواهد بود.
در آخر اين عنوان، بد نيست اشاره كنيم كه شاه ولى اللَّه دهلوى آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ امر» را انكار كرده است.[۳۳] البته اين انكار دهلوى از روشن ترين شواهد دلالت حدیث غدیر به امامت است و اينكه «مَولى» به معناى «ولىّ امر» باشد؛ چرا كه شكى نيست كه انكار ولى اللَّه دهلوى ستيزه جويى آشكار و تعصّب دشمنانه است. و آنچه از سخنان دانشمندان عامه نقل كرديم براى ابطال اين انکار بسنده است.
اقرار مسلمانان به ولىّ امر بودن اميرالمؤمنين عليه السلام[۳۴]
آنچه مى توانست همه نقشه هاى منافقین را يكجا خنثى نمايد و اسلام را در جوّ اجتماعى آغشته به نفاق زمان پيامبرصلى الله عليه وآله بر حقيقت خود حفظ كند، تعيين و اعلان رسمى جانشین پيامبر صلى الله عليه و آله بود.
آن حضرت اين مهم را از آغاز بعثت خويش در هر فرصت مناسب بيان مى فرمود، و حتى بارها با سند و پشتوانه اجتماعى مطرح مى كرد، تا آنجا كه روزى اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و سپس به خادم خود دستور داد تا صد نفر از قریش و هشتاد نفر از ساير عرب و شصت نفر از عجم و چهل نفر از اهل حبشه را جمع نمايد. وقتى اين عده جمع شدند دستور داد ورقه اى بياورند.
سپس به آنان دستور داد مانند صف نماز در كنار يكديگر بايستند و فرمود: «اى مردم، آيا قبول داريد كه خداوند صاحب اختیار من است و به من امر و نهى مى نمايد و من در برابر سخن خدا حق امر و نهى ندارم» ؟
گفتند: آرى، يا رسول اللَّه. فرمود: «آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم و به شما امر و نهى مى كنم و شما در برابر سخن من حق امر و نهى نداريد»؟ گفتند: بلى ، يا رسول اللَّه.
فرمود: هر كس كه خداوند و من صاحب اختيار اوييم اين على صاحب اختيار او است. او شما را امر و نهى مى كند و شما در برابر سخن او حق امر و نهى نداريد. خداوندا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند. خداوندا تو شاهد من بر اينان هستى كه من ابلاغ كردم و دلسوزى نمودم.
سپس دستور داد آن ورقه (كه اين مطالب در آن بود) سه بار براى آنان خوانده شود. بعد سه بار فرمود: چه كسى از شما مايل است اين پيمان را باز پس گيرد؟ آنان سه مرتبه گفتند: به خدا و پيامبرش پناه مى بريم از اينكه گفته خود را باز پس گيريم.
بعد آن حضرت ورقه را بست و با مُهر يكايک آن جمع ورقه را مهر نمود و فرمود: اى على، اين نوشته را نزد خود نگه دار، و هر كس اين پیمان را شكست آن را برايش بخوان تا من در روز قیامت خصم او باشم.[۳۵]
خطبه غدير و ولىّ امر[۳۶]
در فرازى از فرازهاى مرحله سوم از خطبه غدیر، پیامبر صلی الله علیه و آله قسم ياد كردند كه باطن و تفسير قرآن را بيان نمى كند مگر اين كسى كه مى خواهم دست او را بگيرم و او را بالا ببرم و بازوى او را بگيرم و با دستانم او را بلند كنم و به شما بفهمانم كه هر كس من صاحب اختيار او بوده ام اين على صاحب اختيار اوست، و ولايت او از طرف خدا نازل شده است.
براى موارد بيشتر در مورد «ولىّ امر» مراجعه شود به عنوان: امامت، و عنوان: دلالت حدیث غدیر، و عنوان: صاحب اختيار، و عنوان: مولى، و عنوان: ولایت.
پانویس
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۳۵۳ - ۳۵۷.
- ↑ تفسير جلال الدين: ص ۳۶۲.
- ↑ تفسير الجلال الدين: ص ۳۶۲.
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ التفسير الوسيط (مخطوط) .
- ↑ نحل / ۷۶.
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ تفسير نيشابورى: ج ۳ ص ۱۱۳ و ج ۱۴ ص ۹۹.
- ↑ محمدصلى الله عليه وآله / ۱۱.
- ↑ مشكل القرآن: «ولى» .
- ↑ حديد / ۱۵.
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ نزهة القلوب: ص ۲۰۹.
- ↑ مريم / ۵ .
- ↑ دخان / ۴۱.
- ↑ غريب الحديث: «ولى» .
- ↑ القاموس: «ولى» .
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ آل عمران / ۱۵۰.
- ↑ تفسير ابوللّيث (مخطوط) .
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ الكشف و البيان: ج ۲ ص ۳۰۹.
- ↑ آل عمران / ۱۵۰.
- ↑ التفسير الوسيط (مخطوط) .
- ↑ بقره / ۲۸۶.
- ↑ معالم التنزيل: ج ۱ ص ۲۶۵. زاد المسير: ج ۸ ص ۳۰۷. تكمله تفسير رازى.
- ↑ بقره / ۲۵۷.
- ↑ تفسير نيشابورى: ج ۳ ص ۲۱.
- ↑ محمدصلى الله عليه وآله / ۱۱.
- ↑ تفسير نيشابورى: ج ۲۶ ص ۲۴.
- ↑ بقره / ۲۵۷.
- ↑ تفسير رازى: ج ۷ ص ۱۸.
- ↑ ازالة الخفاء عن سيرة الخلفاء.
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۴.
- ↑ فيض القدير: ص ۳۹۴.
- ↑ واقعه قرآنى غدير: ص ۸۷ .