ولی امر

از ویکی غدیر

آمدن «مَولى»به معناى «ولىّ امر»[۱]

از ديگر ادله قاطع بر آمدن «مَولی» به معناى «أولى» ، معانى است كه براى اين واژه گفته ‏اند و هم ‏ معناى «أولى» است. از جمله آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ امر» است.

گروهى از مفسّران بزرگ و نيز گروهى از دانشمندان نامدار علم لغت واژه مَولى را به «ولىّ امر» تفسير و معنى كرده ‏اند، كه ذيلاً به توضيح آن مى ‏پردازيم:

اول. مفسّرين

مَحَلّى

جلال الدين مَحَلّى در تفسير آيه: «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»[۲] مى‏ نويسد: يعنى او بر ولىّ‏ امر خود گران است.[۳]

واحدى

واحدى ذيل آيه «أنتَ مَولانا»[۴] مى ‏گويد: يعنى یار ما و كسى كه امور ما به دست او است و به كارهاى ما مى‏ پردازد.[۵]

نيشابورى

نيشابورى در تفسير آيه «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»[۶] مى‏ نويسد: معناى اصلى «كَلَّ» كُندى در مقابل تيزى است. هر گاه چاقو كند شود گويند: «كَلَّ السِكّينُ» ، و هر گاه زبان كند شود و قادر به تكلّم نباشد گويند: «كَلَّ اللِسانُ» ، و هر گاه سخن گفتن بر كسى سنگين شود و نتواند روان سخن گويد گويند: «كَلَّ فُلانٌ عَنِ الكَلامِ» . جمله «فُلانٌ كَلٌّ عَلى مَولاهُ» يعنى بر كسى كه به كار او مى ‏پردازد و ما يحتاج او را تأمين مى‏ كند گران گشت و عيال او شد.

همچنين نيشابورى در ذيل آيه «أنتَ مَولانا»[۷] مى‏ گويد: يعنى ولىّ ما در رفع وجود ما و ياور ما در رسيدن به مقصود ما.[۸]

روشن است كه «ولىّ امر» و «متولّى امر» هر دو به معناى «امام» و «حاكم» و «رئيس» است. پس اگر «مَولى» در حديث غدير به معناى «ولىّ امر» باشد، استدلال شيعيان بر معتقدشان تامّ خواهد بود.

فخر رازى

آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ‏ امر» در ثبوت و شهرت به حدّى رسيده كه فخر رازى با همه تعصّبش نتوانسته آن را انكار كند، بلكه خود نيز آن را اثبات نموده است. وى در «نِهاية العقول» مى ‏نويسد: مراد از مَولى و مَوالی در اين اشعار، اولياست: اخطل: فَأصبَحتَ مَولاها مِنَ الناسِ بَعدهُ: پس از او تو از ميان مردم مولاى قريش گشتى. شعر ديگرى نيز از او خطاب به بنی ‏امیه است: لَم يَأشِرُوا فيهِ إذا كانُوا مَواليهِ: و در آن تكبّر نكنند هر گاه كه آنان از موالى ايشان باشند. شاعرى ديگر: كانُوا مَوالىَ حَقٍّ يَطلُبُونَ بِهِ: آنان موالى حقّ بودند و آن را مى ‏طلبيدند. مانند اينكه پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: مُزَينه و جُهَينه و اَسلَم و غِفار: موالى خدا و فرستاده ‏اش هستند، يعنى اولياى خدا و فرستاده ‏اش.

اما «مَولى» در سخن ديگر حضرتش: «هر زنى كه بى اذن مولايش ازدواج كند...» در روايت مشهور ديگرى كه در آن به جاى «مولايش» ،«وليّش» آمده تفسير شده است. و اما آيه «ذلِكَ بِأنَّ اللَّهَ مَولَى الَذينَ آمَنُوا» ، يعنى ولىّ و ياور آنان. «وَ أنَّ الكافِرينَ لا مَولَى لَهُم»[۹]، يعنى ياورى ندارند. از ابن ‏عباس و مجاهد و عموم مفسّران چنين روايت شده است.

روشن است كه مراد از ولىّ در اين مقام ولىّ امر است. بنابراين، آشكار شد كه شاه ولى ‏اللَّه دهلوى از فخر رازی كه به عناد و تعصّب نامور است، تعصّب بيشتر و عناد سخت‏ ترى دارد.

دوم. لغويّين

انبارى:

مَولی در لغت، به هشت معنى است. نخستين آن ها آزادكننده بنده و سپس آزادشده و ولىّ و أولى بالشى‏ء و... است.[۱۰] ابن ‏بطريق يحيى بن حسن حلى (م ۶۰۰ ق) ، سخن انبارى را نقل كرده و نوشته است: ابوبكر محمد بن قاسم انبارى در كتابش معروف به «تفسير المشكل فى القرآن» در يادكرد اقسام مَولى مى ‏نويسد: مَولى به معناى ولىّ و اولى بالشى‏ء است. وى در اين باره به آيه «هِىَ مَولاكُم»[۱۱] و شعر لبيد -  كه پيشتر مكرر گذشت -  و غير آن استشهاد كرده است.

سِجِستانى عزيزى:

«مَولانا»[۱۲] يعنى ولىّ ما. مولى بر هشت وجه است: مُعتِق و مُعتَق و ولىّ و اولى بالشى‏ء و پسرعمو و داماد و پناه‏ دهنده و هم پيمان.[۱۳]

ابوزكريّا پسر خطيب تبريزى:

مولى نزد بسيارى از مردم تنها به معناى پسرعمو است. حال كه چنين نيست، بلكه مولى به معناى ولى است و هر كس ولى انسان باشد مولاى او است، مانند: پدر و برادر و پسر برادر و عمو و پسرعمو و ديگر خويشاوندان پدرى. مولى در آيه «إنّى خِفتُ المَوالىَ مِن وَرائى»[۱۴]: من از موالى ‏ام از پس مرگ خويش بيمناک هستم، به همين معانى است.

حديث «هر زنى كس بى‏ اذن مولايش ازدواج كند ازدواجش باطل است» روشن مى ‏كند كه هر ولىّ‏ اى را مولى گويند و مراد پيامبرصلى الله عليه وآله از مولى ولى است. خداى عزوجل گويد: «يَومَ لا يُغنى مَولىً عَن مَولىً شَيئاً»[۱۵]: روزى كه هيچ مولايى سودى براى مولايى ندارد. آيا مراد خدا در اين آيه از مولاى آدمى تنها پسرعموى او است؟! به هم ‏پيمان نيز مولى گفته مى‏ شود... .[۱۶]

فيروزآبادى:

مولى يعنى مالک، عبد، مُعتِق، مُعتَق، همراه و مصاحب، نزديكان مثل پسرعمو و مانند آن، پناه ‏دهنده، هم‏ پیمان، پسر، عمو، مهمان، شريک، پسر خواهر، ولىّ، خداوندگار، ياور، نعمت دهنده، نعمت گيرنده، دوستدار، تابع، داماد.[۱۷]

ابواللّيث سمرقندى:

«أنتَ مَولانا»[۱۸] يعنى ولىّ و حافظ ما. «بَلِ اللَّهُ مَولاكُم»[۱۹] يعنى خداى تعالى را در اوامرش اطاعت كنيد كه او مولاى شماست؛ يعنى ولىّ و ياور شما.[۲۰]

ثعلبى:

«أنتَ مَولانا»[۲۱] يعنى یاور و حافظ و ولىّ ما و كسى كه به ما سزاوارتر است.[۲۲]

واحدى:

«بَلِ اللَّهُ مَولاكُم»[۲۳] يعنى يار و ياور شماست، پس از موالات کافران بى ‏نيازى جوييد و از آنان يارى نخواهيد كه من ولىّ و يار شما هستم.[۲۴]

۸ و ۹ و ۱۰. بَغَوى و ابن‏ جوزى و قمولى:

«أنتَ مَولانا»[۲۵] يعنى ياور و حافظ و ولىّ ما.[۲۶]

نيشابورى:

حاكم نيشابورى مى‏ گويد: «اللَّهُ وَلىُّ الَذينَ آمَنُوا»[۲۷] يعنى متولّى امور و سرپرست مصالح آنان. «ولىّ» بر وزن«فعيل» و در معناى فاعلى است، و اين تركيب به نزديكى دلالت مى‏ كند. از اين رو «محبّ» ولىّ است، چرا كه با دوستى و يارى به تو نزديک مى‏ شود. «والى»نيز از همين معنى است، زيرا او با اداره قوم به ايشان نزديک مى ‏گردد.[۲۸]

همچنين نيشابورى مى‏ گويد: «بِأنَّ اللَّهَ مَولَى الَذينَ آمَنُوا»[۲۹] يعنى ولىّ و ياور آنان است.[۳۰]

فخر رازى

وى ذيل آيه «اللَّهُ وَلىُّ الَذينَ آمَنُوا»[۳۱] مى ‏نويسد: در اين آيه دو مسئله مطرح است: مسئله اول: «ولىّ» بر وزن «فعيل» در معناى فاعلى و برگرفته از اين كلام عرب است: او عهده ‏دار فلان امر شد، پس او والى و ولىّ است. اصل اين واژه از «وَلْى» به معناى نزديكى است. هُذَلى گويد: «وَ عَدَت عَوادٍ دُونَ وَليِكَ تَشغَبُ» . از همين معنى است كه گويند: دَارى تَلى دارَها، يعنى خانه من نزديک خانه او است. به اين سبب به دوستِ كمک ‏كار «ولىّ» مى‏ گويند، زيرا او با دوستى و يارى به انسان نزديک مى‏ شود و تو را رها نمى ‏كند. «والى» نيز از همين معنى است، زيرا او با تدبير و امر و نهى به قوم نزديک مى‏ شود. «مَولى» هم از همين معنى است.[۳۲]

اينان و غير اينان مولى را به ولىّ تفسير مى‏ كنند و از آنجا كه ولىّ را به ولىّ ‏امر و متولّى امر تفسير مى ‏نمايند، پس قطعاً معناى مولى ولىّ ‏امر و متولّى امر خواهد بود.

در آخر اين عنوان، بد نيست اشاره كنيم كه شاه ولى ‏اللَّه دهلوى آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ امر» را انكار كرده است.[۳۳] البته اين انكار دهلوى از روشن‏ ترين شواهد دلالت حدیث غدیر به امامت است و اينكه «مَولى» به معناى «ولىّ امر» باشد؛ چرا كه شكى نيست كه انكار ولى ‏اللَّه دهلوى ستيزه ‏جويى آشكار و تعصّب دشمنانه است. و آنچه از سخنان دانشمندان عامه نقل كرديم براى ابطال اين انکار بسنده است.

اقرار مسلمانان به ولىّ ‏امر بودن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام[۳۴]

آنچه مى ‏توانست همه نقشه ‏هاى منافقین را يكجا خنثى نمايد و اسلام را در جوّ اجتماعى آغشته به نفاق زمان پيامبرصلى الله عليه وآله بر حقيقت خود حفظ كند، تعيين و اعلان رسمى جانشین پيامبر صلى الله عليه و آله بود.

آن حضرت اين مهم را از آغاز بعثت خويش در هر فرصت مناسب بيان مى‏ فرمود، و حتى بارها با سند و پشتوانه اجتماعى مطرح مى ‏كرد، تا آنجا كه روزى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را فراخواند و سپس به خادم خود دستور داد تا صد نفر از قریش و هشتاد نفر از ساير عرب و شصت نفر از عجم و چهل نفر از اهل حبشه را جمع نمايد. وقتى اين عده جمع شدند دستور داد ورقه ‏اى بياورند.

سپس به آنان دستور داد مانند صف نماز در كنار يكديگر بايستند و فرمود: «اى مردم، آيا قبول داريد كه خداوند صاحب اختیار من است و به من امر و نهى مى‏ نمايد و من در برابر سخن خدا حق امر و نهى ندارم» ؟

گفتند: آرى، يا رسول اللَّه. فرمود: «آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم و به شما امر و نهى مى‏ كنم و شما در برابر سخن من حق امر و نهى‏ نداريد»؟ گفتند: بلى ، يا رسول اللَّه.

فرمود: هر كس كه خداوند و من صاحب اختيار اوييم اين على صاحب اختيار او است. او شما را امر و نهى مى‏ كند و شما در برابر سخن او حق امر و نهى نداريد. خداوندا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند. خداوندا تو شاهد من بر اينان هستى كه من ابلاغ كردم و دلسوزى نمودم.

سپس دستور داد آن ورقه (كه اين مطالب در آن بود) سه بار براى آنان خوانده شود. بعد سه بار فرمود: چه كسى از شما مايل است اين پيمان را باز پس گيرد؟ آنان سه مرتبه گفتند: به خدا و پيامبرش پناه مى‏ بريم از اينكه گفته خود را باز پس گيريم.

بعد آن حضرت ورقه را بست و با مُهر يكايک آن جمع ورقه را مهر نمود و فرمود: اى على، اين نوشته را نزد خود نگه دار، و هر كس اين پیمان را شكست آن را برايش بخوان تا من در روز قیامت خصم او باشم.[۳۵]

خطبه غدير و ولىّ ‏امر[۳۶]

در فرازى از فرازهاى مرحله سوم از خطبه غدیر، پیامبر صلی الله علیه و آله قسم ياد كردند كه باطن و تفسير قرآن را بيان نمى‏ كند مگر اين كسى كه مى‏ خواهم دست او را بگيرم و او را بالا ببرم و بازوى او را بگيرم و با دستانم او را بلند كنم و به شما بفهمانم كه هر كس من صاحب اختيار او بوده ‏ام اين على صاحب اختيار اوست، و ولايت او از طرف خدا نازل شده است.

 براى موارد بيشتر در مورد «ولىّ‏ امر» مراجعه شود به عنوان: امامت، و عنوان: دلالت حدیث غدیر، و عنوان: صاحب اختيار، و عنوان: مولى، و عنوان: ولایت.

پانویس

  1. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۳۵۳ - ۳۵۷.
  2. تفسير جلال الدين: ص ۳۶۲.
  3. تفسير الجلال الدين: ص ۳۶۲.
  4. بقره /  ۲۸۶.
  5. التفسير الوسيط (مخطوط) .
  6. نحل /  ۷۶.
  7. بقره /  ۲۸۶.
  8. تفسير نيشابورى: ج ۳ ص ۱۱۳ و ج ۱۴ ص ۹۹.
  9. محمدصلى الله عليه وآله /  ۱۱.
  10. مشكل القرآن: «ولى» .
  11. حديد /  ۱۵.
  12. بقره /  ۲۸۶.
  13. نزهة القلوب: ص ۲۰۹.
  14. مريم /  ۵ .
  15. دخان /  ۴۱.
  16. غريب الحديث: «ولى» .
  17. القاموس: «ولى» .
  18. بقره /  ۲۸۶.
  19. آل‏ عمران /  ۱۵۰.
  20. تفسير ابوللّيث (مخطوط) .
  21. بقره /  ۲۸۶.
  22. الكشف و البيان: ج ۲ ص ۳۰۹.
  23. آل‏ عمران /  ۱۵۰.
  24. التفسير الوسيط (مخطوط) .
  25. بقره /  ۲۸۶.
  26. معالم التنزيل: ج ۱ ص ۲۶۵. زاد المسير: ج ۸ ص ۳۰۷. تكمله تفسير رازى.
  27. بقره /  ۲۵۷.
  28. تفسير نيشابورى: ج ۳ ص ۲۱.
  29. محمدصلى الله عليه وآله /  ۱۱.
  30. تفسير نيشابورى: ج ۲۶ ص ۲۴.
  31. بقره /  ۲۵۷.
  32. تفسير رازى: ج ۷ ص ۱۸.
  33. ازالة الخفاء عن سيرة الخلفاء.
  34. اسرار غدير: ص ۲۴.
  35. فيض القدير: ص ۳۹۴.
  36. واقعه قرآنى غدير: ص ۸۷ .