بنی امیه: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
(عدم تکمیل)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۰۴

آيه «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ...» =   بنى‏ اميه /  منع خمس از اهل ‏بيت‏ عليهم السلام

انقراض دولت بنى ‏اميه در دهه غدير[۱]

در ايام دهه غديريه رخدادهاى متعددى اتفاق افتاده است. يكى از اين رخدادها انقراض دولت امويان در روز 27 ذي حجة الحرام سال 132 ق و با مرگ مروان حمار است. اين با مرگ آخرين خليفه غاصب بنى‏ مروان، روزگار دولت ستمگر اموى به پايان رسيد و طومار شجره ملعونه در هم پيچيد. آيه «و الشجرة الملعونة فى القرآن»[۲] به اتفاق مفسران شيعه و غالب مفسران اهل‏ سنت به بنى‏ اميه تفسير شده است.

بر اساس روايات، منظور از هزار ماه در سوره مباركه قدر دولت امويان مى‏ باشد.[۳] مسعودى در «مروج الذهب» تحقيق گسترده ‏اى كرده و نتيجه گرفته كه كل دولت غاصبانه بنى‏ اميه 83 سال و چهار ماه تمام مى ‏باشد، و آن دقيقاً معادل هزار ماه است.[۴]

اگر چه دولت بنى‏ عباس كمتر از آنها ستم نكردند، ولى انقراض دولت بنى‏ اميه فرصتى پيش آورد كه امام جعفر صادق ‏عليه السلام معارف حقه را در سطح گسترده‏ اى مطرح نموده، بيش از 5000 نفر شاگرد برجسته تربيت نمايد.

اولين ياوران صحيفه ملعونه و سقيفه[۵]

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و در مورد صحيفه ملعونه اول و ارتداد امت نازل شده اين آيات است:

«ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّه يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ . فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ . ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّه وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ»[۶]:

«اين بدان جهت است كه اينان به كسانى كه آنچه خدا نازل كرده را كراهت داشتند، گفتند: ما در بعضى از مسئله پيرو شما مى‏ شويم. خداوند پنهان كارى آنان را مى‏ داند. پس چگونه خواهند بود آنگاه كه ملائكه آنان را بميرانند و بر صورت و پشت آنان بزنند. اين بدان جهت است كه آنان پيرو چيزى شدند كه خدا رضايت ندارد و رضوان او را خوش نداشتند؛ خدا هم اعمال آنان را نابود ساخت» .

در اين آيات دو عنوان «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» و «سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ» مربوط به بنى‏ اميه است. اصحاب صحيفه براى پيشبرد اهداف خود، براى جمع اعوان و انصار تلاش مى‏ كردند، در اين راستا دست به دامان گروه‏ هاى مختلفى مى ‏شدند كه در هر حدى با اهداف آنان موافق باشند.

در اينجا مى‏ بينيم كه بنى ‏اميه فقط در حدّ ندادن خمس آماده همكارى با آنان بوده‏ اند، و همين اندازه را از آنان پذيرفته ‏اند. بنى‏ اميه از كسانى بودند كه «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» يعنى ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را خوش نداشتند، و اين را معاويه در غدير به صراحت بر زبان جارى كرد و گفت: وَ اللَّه! لا نُصَدِّقُ مُحَمَّداً عَلى مَقالَتِهِ وَ لا نُقِرُّ عَلِيّاً وِلايَتَهُ: به خدا قسم! محمد را بر گفتارش تصديق نمى‏ كنيم و براى على به ولايتش اقرار نمى‏ نماييم.[۷]

با اين همه، در ابتداى امر باور نمى ‏كردند اصل غصب خلافت ممكن باشد و اصحاب صحيفه بتوانند اهداف خود را پيش ببرند، و لذا درباره ندادن خمس به اهل‏ بيت‏ عليهم السلام با آنان موافقت كردند.

اين باور نداشتن را در سخن معاويه به وضوح مى‏ بينيم كه در نامه سرى ‏اش به زياد مى‏ گويد: «خلافت به دست ابوبكر و عمر از بنى‏ هاشم خارج شد و به بنى ‏تيم رسيد و سپس به بنى ‏عدى منتقل شد، در حالى كه در قريش طايفه ‏اى بى‏ مقدارتر و پست‏ تر از آنان نبود.اين بود كه ابوبكر و عمر ما را هم در خلافت به طمع انداختند، چرا كه ما از آنها سزاوارتريم» !![۸]

البته اينكه ابوبكر و عمر گمان مى‏ كردند كه اگر خمس را به اهل ‏بيت‏ عليهم السلام بدهند، آنان ديگر كارى به خلافت نخواهند داشت، فكر باطلى است كه خيالات دنيا پرستانه اصحاب صحيفه و برداشت غلط آنان درباره اهل ‏بيت‏ عليهم السلام به اين جهت سوقشان داده است.

اين احتمال هم وجود دارد كه عمر و ابوبكر اين مطلب را به خوبى مى‏ دانسته ‏اند و فقط براى اغواى بنى ‏اميه چنين فكرى را به آنان القا كرده‏ اند.

اكنون با دقت در روايات مربوط به اين آياتِ سوره محمد صلى الله عليه وآله و تحليل‏ هايى كه ذكر شد، به خوبى روشن شد كه خداوند در قرآن عمق ضلالت و انحراف اصحاب صحيفه ملعونه را با چه روش‏ ها و عباراتى خاطر نشان فرموده است.

بنى‏ اميه در قرآن[۹]  

پيامبر صلى الله عليه وآله در مورد دوست و دشمن اهل‏ بيت‏ عليهم السلام در قرآن در خطبه غدير مى‏ فرمايد:

مَعاشِرَ النّاسِ، عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ اللَّه وَ لَعَنَهُ، وَ وَلِيُّنا كُلُّ مَنْ مَدَحَهُ اللَّه وَ احَبَّهُ: اى مردم، دشمن ما كسى است كه خداوند او را مورد مذمت و لعن قرار داده، و دوست ما هر كسى است كه خداوند او را مدح نموده و دوست بدارد.[۱۰]

يكى از مواردى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله به آنها اشاره دارد آيه لعنتِ شجره ملعونه در قرآن است:

«وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِى أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ»[۱۱]: «قرار نداديم رؤيايى كه نشانت داديم مگر براى امتحان مردم و به عنوان ياد شجره ملعونه در قرآن» .

بنى‏ اميه كه شاخه‏ هاى شجره ملعونه تيم و عدى از سقيفه بودند، در خواب به پيامبرصلى الله عليه وآله نشان داده شدند. آن حضرت در تفسير اين آيه فرمود: من دوازده نفر از امامان ضلالت را در خواب ديدم كه از منبرم بالا و پايين مى ‏روند، و امّتم را به صورت عقبگرد به گذشته خود باز مى‏ گردانند. دو نفر از آنان (ابوبكر و عمر) از دو قبيله مختلف قريش تيم و عدى و سه نفر (عثمان و معاويه و يزيد) از بنى‏ اميه و هفت نفر (عبدالملك، وليد، هشام، يزيد، سليمان، عمر بن عبدالعزيز و مروان) از اولاد حكم بن ابى‏ العاص هستند.

غصب خلافت و خمس[۱۲]

روز چهاردهم ذى ‏الحجة در سفر حجةالوداع با ماجراهاى پيچيده‏ اى عجين شده است. يكى از آنها اقدامات اصحاب صحيفه -  كه پيمان نامه خود را در كعبه امضا كرده بودند -  است كه بلافاصله وارد عمل شدند.

اولين كسانى كه از نظر فكرى به ابوبكر و عمر در غصب خلافت نزديک ‏تر تشخيص داده شدند بنى‏ اميه بودند. آنان امويان را -  كه در رأسشان ابوسفيان و معاويه و عثمان قرار داشتند -  به پيمان خود دعوت كردند. در اين مرحله مسئله اقتصادى را هم به مسايل مورد نظر خود افزودند و آن منع خمس از اهل‏ بيت ‏عليهم السلام بود. دليل خود درباره خمس را هم چنين مطرح كردند كه اگر خمس در اختيار آنان باشد از آن در راه خلافت استفاده خواهند كرد![۱۳]

و لذا بنى‏ اميه از نظر آنان در غصب خلافت همكارى خوبى مى‏ توانستند داشته باشند. اين بود كه رؤساى آنان را به پيمان خود دعوت كردند. در اين مرحله مسئله اقتصادى را هم به مسائل مورد نظر خود افزودند و آن منع خمس از اهل‏ بيت‏ عليهم السلام بود؛ و گمانشان اين بود كه اگر خمس در اختيار آنان باشد از آن در راه غصب خلافت استفاده خواهند كرد.

در آن مجلس عثمان و معاويه به عنوان سردمداران بنى‏ اميه شركت كردند و چند نفر ديگر نيز حضور داشتند كه عبارت بودند از عبدالرحمان بن عوف، عمروعاص، سعد بن ابى ‏وقاص، مغيرة بن شعبة، ابوهريره و ابوموسى اشعرى.

بنى‏ اميه از آنان پرسيدند: براى خلافت چه كسى را در نظر گرفته ‏ايد؟ گفتند: ابوبكر! آنان گفتند: با منع خمس موافقيم، ولى با خلافت ابوبكر نه! و در واقع با اصل غصب خلافت موافق بودند و درباره ابوبكر متردد بودند. آنان همين مقدار را از بنى‏ اميه پذيرفتند و با آنان نيز هم پيمان شدند، و بار ديگر ابوعبيده جراح را شاهد خود قرار دادند و گروه خود را براى اجراى نقشه ‏هاى شوم گسترده ‏تر نمودند.

اينجا بود كه خداوند به پيامبرش پيمان دوم را هم خبر داد و آيه 79 - 80 سوره زخرف را نازل كرد:

«اَمْ اَبْرَمُوا اَمْراً فَاِنّا مُبْرِمُونَ، اَمْ يَحْسَبُونَ اِنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» : «آيا مسئله‏ اى را محكم مى‏ كنند؟ پس ما هم محكم مى‏ نماييم. يا گمان مى‏ كنند ما سِرّ و نجوايشان را نمى‏ شنويم؟ بلى، حتى فرستادگان ما نزد آنان مشغول نوشتن هستند» .

به دنبال آن آيات 24  - 25 سوره محمد صلى الله عليه وآله نازل شد كه خبر از پذيرفتن نيمى از پيشنهاد اصحاب صحيفه توسط بنى ‏اميه مى‏ داد: «اِنَّ الَّذينَ ارْتَدّوا عَلى اَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ اَمْلى لَهُمْ. ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطيعُكُمْ فى بَعْضِ الاَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ اِسْرارَهُمْ» :

«كسانى كه از دين خدا رو به عقب باز مى‏ گردند بعد از آنكه راه هدايت برايشان روشن شده، شيطان كار آنان را برايشان زيبا جلوه داده و آنان را بدان سو تشويق كرده است. اين بدان جهت است كه آنان گفتند به كسانى كه آنچه خدا نازل كرده را خوش نداشتند: ما در بعضى از اين مسئله از شما پيروى مى ‏كنيم، ولى خدا پنهان كارى آنان را مى‏ داند» .[۱۴]


همچنين مراجعه شود به عنوان: بنى‏ اميه /  اولين ياوران صحيفه ملعونه و سقيفه، و عنوان: بنى ‏اميه /  منع خمس از اهل ‏بيت ‏عليهم السلام.

غصب خمس =   بنى ‏اميه /  منع خمس از اهل ‏بيت‏ عليهم السلام

منع خمس از اهل‏ بيت ‏عليهم السلام[۱۵]

  از جمله مطاعن بزرگ خلفا و دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام منع خمس از ذوى القربى و اهل‏ بيت‏ عليهم السلام است. در دو روايت پيش بينى اصحاب صحيفه درباره منع خمس از اهل‏ بيت‏ عليهم السلام را فرموده كه در شأن نزول اين آيه -  كه در سفر حجةالوداع و پيش از اتمام مراسم حج در مورد صحيفه ملعونه اول بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد -  است:

«أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ، أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ ...» .[۱۶]

در يكى از آن دو روايت دعوت رسمى اصحاب صحيفه از بنى‏ اميه مطرح شده و پذيرش آنان نيز صريحاً آمده است:

امام صادق‏ عليه السلام مى ‏فرمايد: ابوبكر و عمر و دار و دسته آنان... بنى‏ اميه را به شركت در پيمان خود دعوت كردند كه: «خلافت را بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله در ما اهل‏ بيت قرار ندهند و چيزى از خمس به ما ندهند» .

آنان در بين خود گفتند: «اگر خمس را به آنان دهيم آن را براى خود بر مى ‏دارند و به ديگرى نيازى پيدا نمى ‏كنند و برايشان مهم نخواهد بود كه خلافت در آنان باشد» .

بنى ‏اميه در پاسخ اين پيشنهاد گفتند: «ما در بخشى از اين پيشنهاد سخن شما را مى ‏پذيريم و آن اينكه چيزى از خمس به آنان ندهيم» . در اين قرار ابوعبيده هم با آنان بود و نويسنده آنان بود. خداوند اين آيه را نازل كرد: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ، أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ ...» .[۱۷]

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و در مورد صحيفه ملعونه اول و ارتداد امت و منع خمس از اهل ‏بيت‏ عليهم السلام نازل شده اين آيات است:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ. أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّه فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ. أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها. إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ. ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّه يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ. فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ. ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّه وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ»[۱۸]:




«آيا انتظار مى‏رود كه اگر رويگردان شديد در زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ اينان كسانى‏اند كه خدا ايشان را كَر نموده و چشمانشان را كور كرده است. آيا قرآن را مورد تدبّر قرار نمى‏دهند يا بر قلب هايشان قفل زده شده است؟ آنان كه به عقب باز مى‏گردند بعد از آنكه هدايت برايشان روشن شده است، شيطان باطل را برايشان آراسته و آنان را بدان سو سوق داده است.

اين بدان جهت است كه اينان به كسانى كه آنچه خدا نازل كرده را كراهت داشتند، گفتند: ما در بعضى از مسئله پيرو شما مى‏شويم. خداوند پنهان كارى آنان را مى‏داند. پس چگونه خواهند بود آنگاه كه ملائكه آنان را بميرانند و بر صورت و پشت آنان بزنند. اين بدان جهت است كه آنان پيرو چيزى شدند كه خدا رضايت ندارد و رضوان او را خوش نداشتند؛ خدا هم اعمال آنان را نابود ساخت« .

در مورد رابطه اين آيات و منع خمس از اهل‏بيت‏عليهم السلام و همكارى بنى‏اميه با اصحاب صحيفه ملعونه اول و غاصبين خلافت در روابات چنين اشاره شده است:

1-  روايت اول

در روايت آمده است: آن گروه در كعبه با يكديگر اتفاق كردند كه اگر محمد از دنيا رفت هيچ يك از خاندانش خلافت را به دست نگيرد. در واقع آنان پشتيبان بنى‏اميه بودند در آنچه انجام دادند.

بنواميه به آنان گفتند: به خدا قسم دستورات شما را اطاعت نمى‏كنيم مگر آنكه چيزى از خمس به آنان نرسد، چرا كه گمان مى‏كردند خمس براى آنان است! خداوند در اينجا آيه نازل كرد:

»إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى ...« . بنابراين آيه درباره بنى اميه و ابوبكر و عمر و ابوعبيده نازل شده است. بعد از آن آيه بعدى نازل شد: »فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ ...« .××× 1 مثالب النواصب )ابن شهرآشوب( نسخه خطى: ص 93. ×××

2-  روايت دوم

در روايت ديگرى شيطنت عمر مطرح شده كه گرداننده اصلى برنامه صحيفه و سقيفه بود. از يك سو زمينه را آماده مى‏كرد و از سوى ديگر فكر آنان را به اين جهت سوق مى‏داد كه بر هم زدن سخن و برنامه پيامبرصلى الله عليه وآله كار آسانى است.

اين دو نكته در اين حديث به خوبى بيان شده است: »إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى« درباره كسانى نازل شده كه عهد اميرالمؤمنين‏عليه السلام را شكستند. »الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ« ، يعنى شيطان كار را براى آنان سهل و آماده مى‏كرد، و او عمر بود. »وَ أَمْلى لَهُمْ« يعنى براى آنان جلوه مى‏داد كه از آنچه محمد مى‏گويد هيچ كدام عملى نخواهد شد. »ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه« يعنى آنچه خدا درباره اميرالمؤمنين‏عليه السلام نازل كرده خوش نداشتند.

»سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ« ، بنى‏اميه را به پيمان خود دعوت كردند كه خلافت را بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله براى ما نگذارند و چيزى از خمس به ما ندهند، و گفتند: اگر خمس را به آنان بدهيم غنيمتى براى آنان خواهد بود.

»سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ« ، يعنى خمس را به بنى‏هاشم ندهيد. »وَ اللَّه يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ« خدا اين كارهاى پنهانى آنان را مى‏داند.××× 1 بحار الانوار: ج 30 ص 163. تفسير القمى: ج 2 ص 308. ×××

3-  روايت سوم

امام باقرعليه السلام به بيان مفهوم ارتداد در آنان پرداخته و برنامه‏هاى عملى آنان در اين باره را تشريح نموده است. آن حضرت در اين باره مى‏فرمايد: »إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ ...« ، ابوبكر و اصحابش هستند هنگامى كه هدايت را انكار كردند؛ و هدايت راه على بن ابى‏طالب‏عليه السلام بود.

»الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ ...« منظور عمر است. »ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ ...« ، ابوبكر و عمر و ابوعبيده هستند كه با يكديگر توافق كردند كه اگر پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت خلافت به آل محمدعليهم السلام باز نگردد. آنان گروهى از بنى‏اميه را به يارى خود در اين باره فرا خواندند، و آنان هم پاسخ مثبت دادند به شرط آنكه چيزى از خمس به آل محمدعليهم السلام ندهند.

سپس بنى‏اميه از آنان پرسيدند: خلافت را بعد از او براى چه كسى در نظر گرفته‏ايد؟ عمر گفت: براى ابوبكر. بنى‏اميه گفتند: ولى در اين باره از شما اطاعت نمى‏كنيم، اما درباره خمس با شما هستيم. در واقع آنان درباره آل محمدعليهم السلام از اين جهت كه خمس به آنان نرسد اطاعت آنان را كردند، ولى در اينكه خلافت به ابوبكر برسد با آنان موافق نبودند.

بنابراين كسانى كه »كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه« ابوبكر و عمر بودند، و كسانى كه آنان را يارى دادند ابوعبيده و عبدالرحمن و سالم مولى ابى‏حذيفه بودند. آنان در بين خود نوشته‏اى نوشتند و كسى كه آن را نوشت ابوعبيده بود.

خداوند عز و جل پيامبرش را بر آنچه در بين خود نوشته بودند مطلع ساخت و اين آيه را نازل كرد: »أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ ...« .

در ادامه اين روايت نقل شده كه آنان پيمان بستند كه خلافت را بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله به هيچ يك از بنى‏هاشم نسپارند، و اينكه همسران آن حضرت را بعد از او به ازدواج خود درآورند. اينجا بود كه آيه نازل شد: »وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللَّه« .

همچنين وقتى آيه نازل شد و آنان انكار كردند و بر اين انكار خود قسم ياد كردند خداوند آنان را توبيخ فرمود و اين آيه را نازل كرد: »يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ ...« .××× 1 مثالب النواصب )ابن شهرآشوب( نسخه خطى: ص 94. براى موارد آيه »يَحْلِفُونَ بِاللَّه ...« مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج 1 ص 231 230. ×××

4-  روايت چهارم

در حديث ديگرى از امام صادق‏عليه السلام تفاصيل بيشترى درباره شأن نزول اين آيات وارد شده است، آنجا كه مى‏فرمايد:

كلام خداوند »إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى« ، منظور ابوبكر و عمر و ابوعبيده است كه با ترك ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام از ايمان مرتد شدند.

قول خداوند: »ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ« : به خدا قسم درباره ابوبكر و عمر و پيروانشان نازل شده است. اين كلام خداست كه جبرئيل بر محمدصلى الله عليه وآله نازل كرده است: »ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه -  فى علىّ - « : »اين به خاطر آن است كه آنان گفتند به كسانى كه خوش نداشتند آنچه خدا - درباره على‏عليه السلام -  نازل كرده بود« .

»سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ« : »در بعضى از آن امر مطيع شما مى‏شويم« ، ماجرا از اين قرار بود كه بنى‏اميه را به پيمان خود درباره خلافت دعوت كردند كه نگذارند خلافت بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله در ما خاندان قرار بگيرد، و چيزى از خمس به ما ندهند. آنان به بنى‏اميه گفتند: اگر خمس را به اهل‏بيت بدهيم نياز به چيزى پيدا نمى‏كنند، و برايشان مهم نخواهد بود كه خلافت در آنان نباشد! بنى‏اميه در پاسخ گفتند: »سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ« : »ما از شما اطاعت مى‏كنيم در بخشى از مسئله‏اى كه ما را بدان دعوت كرديد، و آن خمس است كه چيزى از آن به اهل بيت ندهيم« .

قول خداوند كه مى‏فرمايد: »كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه« : »آنچه خدا فرستاده بود را مكروه داشتند« ، منظور از آنچه خدا نازل كرده بود، ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است كه بر خلقش واجب كرده بود. در اين داخل شدن بنى‏اميه به پيمان نامه اصحاب صحيفه، ابوعبيده نيز همراهشان بود و نويسنده آنان بود.××× 1 بحار الانوار: ج 30 ص 263 ح 128. الكافى: ج 1 ص 348 ح 43. ×××

  1. غدير در گذر زمان (مهدى ‏پور) : ص 62-65 ، 75-119 .
  2. اسراء / 60 .
  3. سنن ترمذى: ج 5 ص 231.
  4. مروج الذهب: ج 3 ص 245.
  5. غدير در قرآن: ج 1 ص 278.
  6. محمد صلى الله عليه وآله /  26-28 .
  7. بحار الانوار: ج 37 ص 161.
  8. كتاب سليم: ص 282.
  9. غدير در قرآن: ج 2 ص 30.
  10. اسرار غدير: ص 153 بخش 7.
  11. اسراء /  60 .
  12. واقعه قرآنى غدير: ص 54 . ژرفاى غدير: ص 137.
  13. بحار الانوار: ج 23 ص 357 و ج 30 ص 162 و ج 36 ص 157 ح 136.
  14. بحار الانوار: ج 23 ص 357 و ج 28 ص 122 و ج 30 ص 263،163 و ج 36 ص 157. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص 94.
  15. غدير در قرآن: ج 1 ص 269،261-271 .
  16. زخرف /  80،79 .
  17. زخرف /  79 ،80 . الكافى: ج 1 ص 420 ح 43. تفسير القمى: ج 2 ص 308. بحار الانوار: ج 23 ص 357 ح 58 و ج 30 ص 162 ح 22، ص 263 ح 128.
  18. محمد صلى الله عليه وآله /22 -28 .