کار شکنی منافقین در خطبه غدیر: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى، منبر با عظمت زير درختان كهنسال و در كنار بركه، دو قامت آسمانى بر فراز منبر، و آغاز يک سخنرانى بلند با حمد و ثنايى سرشار از توحيد، و سكوتى ابهت انگيز كه احدى در آن فضاى باز جرأت حركت و صحبت نداشت. | جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى، منبر با عظمت زير درختان كهنسال و در كنار بركه، دو قامت آسمانى بر فراز منبر، و آغاز يک سخنرانى بلند با حمد و ثنايى سرشار از توحيد، و سكوتى ابهت انگيز كه احدى در آن فضاى باز جرأت حركت و صحبت نداشت. | ||
مؤمن نمىتواند روح نفاق را در مخيله خود تصور كند. از آنجا كه دورويى و باصداقت نبودن جزء اصول اوليه نفاق است، منافق همه را به كيش خود | مؤمن نمىتواند روح نفاق را در مخيله خود تصور كند. از آنجا كه دورويى و باصداقت نبودن جزء اصول اوليه نفاق است، منافق همه را به كيش خود مى پندارد و تصورى از صداقت و يكرنگى در ذهن خود ندارد. آنگاه كه كينه و حسد و عداوت نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام با اين روح نفاق آميخته شود ناخود آگاه سخنانى بر زبان مى آورد كه آن حسد درونى را نشان مى دهد. | ||
از همه مهم تر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مى كشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان «اصحاب صحيفه» هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از «صحيفه» شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمه اى متعجب ماندند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۱.</ref> | |||
از | كار از كار گذشته بود و بايد به فكر توطئه هايى براى بعد از سخنرانى مى افتادند، اما عداوت با پيامبر و على عليهما السلام كار خود را كرد. | ||
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خطابه بود و در لحظاتى كه اميرالمؤمنين عليه السلام را با دو دست بلند كرد و به مردم معرفى نمود و فرمود: | |||
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» آتش نفاق و عداوت و حسد و كينه با على عليه السلام شعله ور شد و به اوج خود رسيد. | |||
با اينكه بايد همه هنگام سخنرانى سكوت مى كردند، منافقين بى اختيار لب به سخن گشودند و هر يک تيرى از كمان زبان رها كردند. | |||
نمونه هايى از گفته هاى آنان هنگام خطبه چنين است<ref>الكافى: ج ۴ ص ۵۶۶ . امالى صدوق: ص ۲۱۳. مناقب آل ابى طالب (ابن شهرآشوب): ج ۱ ص ۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳،۱۷۲،۱۶۰،۱۵۴،۱۱۱.</ref>: | |||
او به پسر عمويش مغرور شده است! | او به پسر عمويش مغرور شده است! | ||
خط ۴۸: | خط ۵۰: | ||
او به اين جوان مغرور شده است! | او به اين جوان مغرور شده است! | ||
كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد | كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مى نمايد! | ||
ما راضى نيستيم، و اين | ما راضى نيستيم، و اين يک تعصب است! | ||
هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد! | هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد! | ||
اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن | اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مى گويد! | ||
اگر مى توانست مثل كسرى و قيصر عمل مى كرد! | |||
چشمانش را مى بينيد كه چگونه مثل چشم ديوانگان در گردش است؟ هم اكنون برمى خيزد و مى گويد: خدايم چنين گفته است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۹.</ref> | |||
دائماً كار پسر عمويش را بالا مى برد، اگر مى توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى كرد. به خدا قسم اگر هلاک شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت.<ref>كتاب سلام بن ابى عمره: ص ۱۱۸.</ref> | |||
اين تيرها و نيش هاى گزنده چهار جهت را هدفگيرى مى نمود: | |||
==== الف) تشكيک در نسبت سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا ==== | |||
اينكه بگويند: »آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله مىگويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مىگويد از پيش خود مىگويد« ، بايد از آنان سؤال مىشد: كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مىگوييد: »سخنان محمد از جانب خدا نيست« ؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يك بهانه است؟! | اينكه بگويند: »آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله مىگويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مىگويد از پيش خود مىگويد« ، بايد از آنان سؤال مىشد: كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مىگوييد: »سخنان محمد از جانب خدا نيست« ؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يك بهانه است؟! | ||
نسخهٔ ۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۳۱
کار شکنی منافقین در خطبه غدیر[۱]
به محض رسيدن كاروان حجةالوداع به غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله دستورات لازم را داد و منبر باشكوهى بر پا شد و آماده سازى مقدمات سخنرانى تا ظهر ادامه يافت.[۲]
منافقين نيز بىكار ننشستند و كارشكنى هاى خود را قبل و بعد و حتى در بين خطبه غدير عملى كردند:
شايعه پيش از خطبه
اكنون بايد مردم آماده سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله مى شدند.
منافقين اقدام به تحركى ديگر در بين مردم نمودند و شايع كردند كه اگر اين سخنرانى انجام شود و على منصوب گردد ديگر راه بازگشتى نخواهد بود.
همچنين به ايادى و هواداران خود سپردند كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از مردم مى خواهد براى سخنرانى در مقابل منبر جمع شوند، عمداً از اطراف آن پراكنده شوند تا عملاً مجلسى تحقق نيابد!
اين نقشه نيز عملى شد و با آنكه قبل از منبر نماز جماعت بر پا شده بود و عملاً مردم جمع بودند، ولى وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز منبر قرار گرفت و منتظر ماند تا مردم با انسجام بيشترى از حالت نماز به سمت منبر جمع شوند تا سخنرانى خود را آغاز كند، با اين منظره مواجه شد كه عدهاى از اطراف منبر متفرق مى شوند! اگر چه بسيارى از مؤمنين جلوى منبر جمع شده بودند، ولى اين منظره بسيار بى ادبانه بود كه عدهاى برخيزند و بروند.
حضرت لحظاتى به آنان مى نگريست و راست و چپ منبر را نگاه مى كرد و منتظر بود كه شايد از اين حركت زشت خود دست بردارند.[۳] ولى وقتى جدى بودن توطئه را احساس كرد به اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد تا از تفرق مردم جلوگيرى كند و همه را در مقابل منبر جمع كند. با ديدن اين برخورد شديدِ پيامبر صلى الله عليه و آله همه بازگشتند و در مقابل منبر نشستند. حضرت قبل از سخنرانى خطاب به مردم فرمود:
اى مردم من از تخلف شما و فاصله گرفتنتان از من ناراحت شدم. شما به گونه اى عمل كرديد كه به نظرم آمد حتى درختى كه نزديك من باشد از همه درختان نزد شما مبغوض تر است!!
اما بدانيد كه خداوند مقام على بن ابى طالب را نسبت به من همچون من نسبت به او قرار داده است. خدا از او راضى است همان گونه كه من از او راضى هستم، چرا كه او هيچ چيزى را بر نزديک شدن به من و محبت نسبت به من ترجيح نمى دهد.
اينجا بود كه شدت قبح اين رفتار مردم در برابر اول شخص عالم بشريت و خاتم نبوت بر خودشان هم معلوم شد، و صداى گريه و زارى مردم در پيشگاه آن حضرت بلند شد.
آنان براى جبران عمل قبيح خود بهانه آوردند كه:
«يا رسول اللَّه، ما از شما دور نشديم جز به خاطر آنكه نخواستيم مزاحم شما باشيم و شما اذيت شويد! ما از نارضايتى رسول خدا به پروردگار پناه مى بريم»!
پيامبر صلى الله عليه و آله هم عذر آنان را پذيرفت، و با اين بزرگ منشىِ حضرت بار ديگر توطئه منافقين خنثى شد و سخنرانى آغاز شد.[۴]
مسخره كردن در بين خطبه[۵]
اكنون منافقين با منظره اى روبرو بودند كه عقلها را متحير مى كرد:
جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى، منبر با عظمت زير درختان كهنسال و در كنار بركه، دو قامت آسمانى بر فراز منبر، و آغاز يک سخنرانى بلند با حمد و ثنايى سرشار از توحيد، و سكوتى ابهت انگيز كه احدى در آن فضاى باز جرأت حركت و صحبت نداشت.
مؤمن نمىتواند روح نفاق را در مخيله خود تصور كند. از آنجا كه دورويى و باصداقت نبودن جزء اصول اوليه نفاق است، منافق همه را به كيش خود مى پندارد و تصورى از صداقت و يكرنگى در ذهن خود ندارد. آنگاه كه كينه و حسد و عداوت نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام با اين روح نفاق آميخته شود ناخود آگاه سخنانى بر زبان مى آورد كه آن حسد درونى را نشان مى دهد.
از همه مهم تر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مى كشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان «اصحاب صحيفه» هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از «صحيفه» شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمه اى متعجب ماندند.[۶]
كار از كار گذشته بود و بايد به فكر توطئه هايى براى بعد از سخنرانى مى افتادند، اما عداوت با پيامبر و على عليهما السلام كار خود را كرد.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خطابه بود و در لحظاتى كه اميرالمؤمنين عليه السلام را با دو دست بلند كرد و به مردم معرفى نمود و فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» آتش نفاق و عداوت و حسد و كينه با على عليه السلام شعله ور شد و به اوج خود رسيد.
با اينكه بايد همه هنگام سخنرانى سكوت مى كردند، منافقين بى اختيار لب به سخن گشودند و هر يک تيرى از كمان زبان رها كردند.
نمونه هايى از گفته هاى آنان هنگام خطبه چنين است[۷]:
او به پسر عمويش مغرور شده است!
او به اين جوان مغرور شده است!
كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مى نمايد!
ما راضى نيستيم، و اين يک تعصب است!
هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد!
اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مى گويد!
اگر مى توانست مثل كسرى و قيصر عمل مى كرد!
چشمانش را مى بينيد كه چگونه مثل چشم ديوانگان در گردش است؟ هم اكنون برمى خيزد و مى گويد: خدايم چنين گفته است.[۸]
دائماً كار پسر عمويش را بالا مى برد، اگر مى توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى كرد. به خدا قسم اگر هلاک شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت.[۹]
اين تيرها و نيش هاى گزنده چهار جهت را هدفگيرى مى نمود:
الف) تشكيک در نسبت سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا
اينكه بگويند: »آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله مىگويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مىگويد از پيش خود مىگويد« ، بايد از آنان سؤال مىشد: كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مىگوييد: »سخنان محمد از جانب خدا نيست« ؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يك بهانه است؟!
ب. اظهار نارضايتى از اقدامات حضرت
اينكه بگويند: »ما راضى نيستيم، و هرگز در مقابل اوامر او تسليم نمىشويم« ، نتيجه نفاق است كه عمرى در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله باشند و به نام مسلمان خود را جا بزنند و در روزى كه به وجود آنان و كمكشان نياز است بگويند: »ما اين قسمت اسلام را نمىخواهيم و قلبمان به آن راضى نيست« !
ج. مطرح كردن تعصبات قومى
دستاويزهاى قومى و تعصبات جاهلى براى منافقين بسيار ارزش داشت. اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله از ميان همه مردم پسر عمويش را انتخاب كرده بود از سوى منافقين يك تعصب فاميلى به حساب مىآمد، در حالى كه از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله انتصاب افضل الناس به امر خدا بود.
اينكه على بن ابىطالبعليه السلام از نظر سنى جوان بود براى متعصبينى كه بزرگى را به سال مىدانستند و حتى به عقل هم نمىدانستند، يك تعصب به حساب مىآمد؛ چرا كه براى آنان تحمل ولايت و صاحب اختيارى يك جوان مخالف تعصبات قومى و محلى بود چنانكه درباره خود پيامبرصلى الله عليه وآله نيز همين بهانه را مطرح كردند و گفتند: »دين پيرمردان قومت را نفى مىكنى« ؟!××× 1 بحار الانوار: 18 ص 198 156. ×××
د. مسخره كردن مقام نبوت
با تصريح به دستمايههاى شكنندهاى مقام با عظمت نبوت را به مسخره مىگرفتند، چرا كه اخلاق منافق استهزاء است. گاهى به صراحت مىگفتند: »اين يك تعصب است« .
گاهى عنوان ديگرى را به كار مىگرفتند و با اذعان به مقام با عظمت علىعليه السلام عنوان مىكردند كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فضايل او مغرور شده و يا به تعبير ديگر فريب مناقب او را خورده و خيال مىكند به خاطر فضيلت بايد او را مقدم بدارد! گاهى عنوان محكمكارى به اين عملِ حضرت مىدادند كه مقصودش محكم كردن جاى پاى على است كه ديگران را سر جايشان بنشاند.
حتى تا آنجا پيش رفتند كه گفتند: »اين هم نمونهاى از كار كسرى و قيصر است كه فقط به عنوان وراثت، خلافت را در نسل و فاميل خود حفظ مىكنند و هيچ كارى به لياقتها و فضيلتها ندارند« .
البته از روح نفاق بيش از اين انتظار نمىرفت، ولى اين طرز تفكر - اگر امروز هم در كسانى باشد - به معناى مسخره كردن مقام عظيم نبوت و شك در پيامبرى حضرت محمدصلى الله عليه وآله است، و ما پيامبرى را معتقديم كه امين پروردگار و داراى مقام عصمت است.
3- استهزاء بعد از خطبه
پس از آنكه منافقين در اثناى خطبه با ديدن آن منظره بديع - كه على بن ابىطالبعليه السلام بر فراز دستان پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشت - سخنانى گفتند و دل خود را سبك كردند، بعد از خطبه آغاز لحظاتى بود كه در مجالس خصوصى خود لب گشايند و آزادانه سخن بگويند. نمونههايى از گفتههايشان بعد از خطبه چنين است:
نقشههاى ما بر آب شد.
هرگز گفتار محمد را تصديق نمىكنيم و به ولايت على اقرار نمىنماييم.
بايد ما را هم در ولايت على شريك كند تا ما هم سهمى داشته باشيم!
اكنون على را براى ما تعيين مىكند، ولى خواهد دانست )كه چهنقشههايى كشيدهايم( !××× 1 مناقب آل ابىطالب )ابن شهرآشوب( : ج 1 ص527 . البرهان فى تفسير القرآن: ج 2 ص 146. بحار الانوار: ج 37 ص 162 161 160 154. ×××
شايعهپراكنى و سنگاندازى و تخريب افكار مردم مسئلهاى بود كه همه منافقين دست به دست هم داده بودند و در حد امكان به آن دامن مىزدند.
عدهاى از منافقين گفتند: »اكنون كه عمرش پايان يافته و روزگارش به سر رسيده مىخواهد خلافت را بعد از خود به على بدهد. به خدا قسم خواهد دانست« .××× 2 بحار الانوار: ج 37 ص 154. ××× عدهاى ديگر از قريش كه كنار هم نشسته بودند گستاخى را بالاتر بردند و از روى اطمينانى كه به نقشههاى خود داشتند يكى گفت: »اگر محمد خيال مىكند كار براى على بعد از او درست خواهد شد احمق است« .××× 3 بحار الانوار: ج 37 ص 151. ××× عدهاى ديگر گفتند: »محمد در محبت على گمراه شده، و درباره او جز از روى هوى و هوس سخن نمىگويد« .××× 1 بحار الانوار: ج 35 ص 272. ××× حتى عدهاى صريحاً به اميرالمؤمنينعليه السلام ناسزا مىگفتند و در پى آن علناً مىگفتند: »محمد گول پسر عمويش را خورده است« .××× 2 بحار الانوار: ج 16 ص 210. ×××
دقت در سخنان منافقين در اين مرحله چهار جهتگيرى را نشان مىدهد:
الف. انكار سخنان حضرت
نپذيرفتن و انكار سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را به صراحت بر زبان آوردند، و در اين باره نفى گفتار حضرت از يك سو و نفى ولايت علىعليه السلام را از سوى ديگر مطرح كردند.
ب. مطرح كردن خلافت به عنوان غنيمت!
تعصبات جاهليت در تقسيم غنايم را به خاطر آوردند و خيال كردند خلافت هم يكى از غنايم جنگى است كه هر كس تلاشى در راه اسلام كرده بايد در آن سهمى داشته باشد. جا داشت خطابى با اين مضامين به آنان گفته شود:
اگر بنا باشد همه مسلمانان سهمى داشته باشند پس همه بايد خليفه باشند و به اندازه خود فرمان دهند!
اگر قرار به سهميهبندى باشد شما كدامين روز از جنگ فرار نكردهايد و به اسلام ضربه نزدهايد كه امروز سهم خود را مىخواهيد؛ مگر اكثر شما منافقين، كسانى نيستيد كه در فتح مكه از ترس شمشير مسلمان شديد و پيامبرصلى الله عليه وآله شما را طلقاء و آزادشدگان ناميد.
اگر بنا به تقسيم و سهميهگذارى هم باشد اسلام مديون على بن ابىطالبعليه السلام است و روزى از اسلام نبوده كه آن حضرت فداكارى و از خود گذشتگى در راه خدا نشان نداده باشد. روزهايى كه همه فرار مىكردند و از اقدام هراس داشتند و روزهايى كه كسى براى اقدام نبود، در همه اين روزها اين علىعليه السلام بود كه مشكل اسلام را حل كرد.
اى منافقين پر مدعا ! شرم نمىكنيد كه مثل شمايى مىخواهد شريك علىعليه السلام در خلافت باشد و در پى سهميه خويش است؟!
ج. مرحلهاى بودن نقشههاى ضد غدير
معلوم شد كه نقشههاى منافقين طبقه بندى شده و مرحلهاى پيشبينى شده است، زيرا وقتى خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله در كاملترين و هدفمندترين شكل خود پايان يافت به صراحت گفتند: »نقشههاى ما بر آب شد« . يعنى مرحلهاى از نقشههاى طبقهبندى شده ما از دست رفت و اجراى آن غير ممكن شد و وقت آن گذشت و كارى كه نبايد مىشد تحقق يافت.
پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن ابىطالبعليه السلام جلوگيرى كنند، چرا كه اگر اين مرحله تحقق نمىيافت بسيارى از شبههاندازىها و ابهامگرايىها به آسانى قابل شيوع بود و مقطع خاص قابل استنادى وجود نداشت.
منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير نزديك شد بر سرعت خود افزودند و از آنجا عبور كردند تا شايد پيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: »اكنون كه عدهاى عبور كردهاند فعلاً از اين مراسم صرفنظر مىكنيم« !! ولى با تعجب ديدند كه پيامبرصلى الله عليه وآله جلو رفتگان را به اجبار بازگرداند و همه را متوقف كرد و برنامه خود را اجرا نمود. بعد از آن هم از جمع شدن مردم در برابر منبر پيامبرصلى الله عليه وآله جلوگيرى مىكردند تا مگر اين خطابه تحقق نيابد تا آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله ناراحت شد، و مردم درباره تأخير خود از حضرت عذرخواهى كردند.
د. تصميم بر ادامه راه بعد از شكست
منافقين به ادامه نقشههاى خود تصريح كردند، كه ما اگر چه در اين مرحله شكست خورديم و پيامبرصلى الله عليه وآله كار خود را به انجام رسانيد، اما خواهد دانست كه نقشههاى ما دنباله دارد. اگر در اين مرحله موفق نشديم مراحل بسيارى پيش رو داريم كه نقشههاى آن را از قبل آماده كردهايم و به موقع آنها را به مرحله اجرا خواهيم گذاشت، چنانكه در صفحات آتى اين مراحل ذكر خواهد شد.
86. كارهاى استثنائى در خطبه غدير××× 1 سخنرانى استثنائى غدير: ص 63 - 50 . ×××
پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه غدير هيجده اقدام فوقالعاده انجام دادند، كه بعضى از آنها در روند عادى سخنرانىهاى حضرت سابقه نداشت، و برخى از آنها در شكل خطابههاى معهود در اذهان مردم مسلمان بىسابقه بود.
چند اقدام هم در تمامى سخنرانىهاى مردم دنيا از روز اول خلق آدم تا امروز سابقه نداشته است! اين ادعا درباره خطبه غدير بدون هيچ اغراقى مطرح مىشود؛ و ذيلاً به شمارش اين موارد غير عادى خواهيم پرداخت كه هم مخاطبين غدير را به شدت مجذوب خود ساخت، و هم تا امروز هر كس به مطالعه آن پرداخته از چنان اقدامات بديعى مبهوت مانده است.
در اينجا فهرستى از اين اقدامات استثنايى پيامبرصلى الله عليه وآله ارائه مىشود و هر كدام در محل خود در همين عنوان )خطبه غدير( آورده شده است:
ايستادن دو نفر بر فراز منبر، سخنرانى براى امتثال آيه »بَلِّغْ« ، اعلان اينكه از منافقين ترسى ندارم، اعلان اينكه مىخواهم علىعليه السلام را معرفى كنم، اقرار درباره صاحب اختيارى خود، بلند كردن و معرفى اميرالمؤمنينعليه السلام، اعلام نزول آيه اكمال، نهيب ديگر به منافقين، تصريح به اصحاب صحيفه، اعلان ابدى بودن خطابه غدير، دستور ابلاغ غدير تا ابد، خبر از غصب خلافت، نشان دادن صريح صراط مستقيم، مطرح كردن حضرت مهدىعليه السلام، اعلان مراسم بيعت، بيعت براى حلال و حرام، بيعت لسانى، سؤال اقرار گونه.
- ↑ ژرفاى غدير: ص ۱۴۲ - ۱۴۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۲.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۰۱،۲۹۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۳ - ۱۳۴.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۱.
- ↑ الكافى: ج ۴ ص ۵۶۶ . امالى صدوق: ص ۲۱۳. مناقب آل ابى طالب (ابن شهرآشوب): ج ۱ ص ۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳،۱۷۲،۱۶۰،۱۵۴،۱۱۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۹.
- ↑ كتاب سلام بن ابى عمره: ص ۱۱۸.