۲۲۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
==== ظهور کینههای پنهان در نامهای از عمر به معاویه ==== | ==== ظهور کینههای پنهان در نامهای از عمر به معاویه ==== | ||
گفته شده که در این نامه از هجوم به خانه حضرت زهرا عليها السلام و ضربوجرح آن حضرت سخن گفته شده است. در این نامه وجود کینههای نهانی نشان داده شده است: «حَمله كوبندهاى بر ستاره درخشان بنىهاشم آوردم -همو كه داماد محمد است- و بر آن بانويى كه او را سيده زنان جهان قرار دادهاند! در آن حمله به خالد بن وليد گفتم: تو و يارانمان سراغ آوردن هيزم برويد و من خانه را آتش مىزنم. منظره بهقدرى دهشتناک بود كه نزديک بود از درِ خانه على باز گردم، ولى كينههایم نسبت به على را بهياد آوردم و اينكه در ريختن خون بزرگان عرب ولع داشت و حيله محمد و سحر او را بهخاطر آوردم. اين بود كه با لگد به در زدم در حالى كه فاطمه شكم خود را به در چسبانده بود و از باز شدن آن ممانعت مىكرد. | گفته شده که در این نامه از هجوم به خانه حضرت زهرا عليها السلام و ضربوجرح آن حضرت سخن گفته شده است. در این نامه وجود کینههای نهانی نشان داده شده است: «حَمله كوبندهاى بر ستاره درخشان بنىهاشم آوردم -همو كه داماد محمد است- و بر آن بانويى كه او را سيده زنان جهان قرار دادهاند! در آن حمله به خالد بن وليد گفتم: تو و يارانمان سراغ آوردن هيزم برويد و من خانه را آتش مىزنم. منظره بهقدرى دهشتناک بود كه نزديک بود از درِ خانه على باز گردم، ولى كينههایم نسبت به على را بهياد آوردم و اينكه در ريختن خون بزرگان عرب ولع داشت و حيله محمد و سحر او را بهخاطر آوردم. اين بود كه با لگد به در زدم در حالى كه فاطمه شكم خود را به در چسبانده بود و از باز شدن آن ممانعت مىكرد. با اين ضربه از او صداى فريادى شنيدم كه گمان كردم مدينه را زير و رو كرد. صداى ناله او را كه از سقط جنين بود شنيدم در حالى كه به ديوار تكيه داده بود. با اين همه، در را فشار دادم و داخل شدم. فاطمه رو در روى من ظاهر شد و من چنان بر دوگونه او سيلى زدم كه گوشواره او شكست و روى زمين افتاد و درد او شدت پيدا كرد و داخل اتاق شد و در آنجا فرزندش، كه على او را محسن نام نهاده بود، سقط شد». | ||
درباره قساوتى كه در بردن اميرالمؤمنين عليه السلام براى بيعت بهكار گرفته مىگويد: «عده زيادى را جمع كردم، نه براى آنكه در مقابل على زياد باشيم، بلكه براى آنكه قلب خود را محكم نمايم. آمديم در حالى كه على در محاصره قرار گرفته بود. او را به اجبار از خانهاش بيرون آوردم و كشانكشان براى [[بیعت]] بردم، در حالى كه يقين داشتم كه اگر من و همه مردم زمين بخواهيم او را به زور حركت دهيم و او نخواهد، ما نيز قادر نخواهيم بود، ولى مطالبى در دل او بود كه من مىدانستم، ولى به زبان نمىآوردم. من مايل نبودم او را وادار به بيعت كنم؛ چرا كه مىترسيدم در بلايى كه از من به تأخير انداخته، تعجيل كند و ابوبكر هم آرزو كرد كه اى كاش على را در آن مكان نمىديد، بهخاطر وحشت و ترسى كه از او بر دلش افتاده بود. اى معاويه! چه كسى توانسته كارى مثل من انجام دهد و چه كسى توانسته انتقام كينههاى گذشتهاش را مثل من بگيرد». | |||
آن گاه معاويه را براى ادامه راه صحيفه و سقيفه تشجيع و نصيحت و راهنمايى مىكند و مىگويد: «اما تو اى معاويه و پدرت ابوسفيان و برادرت عتبه، بياد آور آنچه از شما در تكذيب محمد و سحرش سر زده است و آنچه بر ضد او در مكه توطئه مىكرديد تا آنجا كه در كوه حرا در پى قتل او بوديد و بعد از آن گروهها را بر ضد او متحد كرديد. شما كه با اختيار خود مسلمان نشديد، بلكه در روز فتح مكه با اكراه مسلمان شديد و او شما را طُلَقاء (آزادشدگان) ناميد». | |||
آن | سپس بار ديگر از جسارت و بىپروایی خود در ماجراى سقيفه مىگويد و بر ضديت با پيامبر صلى الله عليه و آله افتخار مىكند: «محمد به مردم چنين فهماند كه بر فراز منبرِ او جز خودش و على و متوليان امور از اهل بيتش قرار نخواهند گرفت، ولى سحر او باطل شد و تلاش او پوچ گرديد و ابوبكر بر فراز آن منبر نشست و بعد از او من بر فراز آن قرار گرفتم و اميدوارم شما بنىاميه پايههاى طناب آن باشيد. به همين جهت است كه اختيار امور را به تو سپردهام و زمام آن را در اختيار تو قرار دادهام و تو را درباره آن آشنا كردهام و با اين اقدامات با سخن محمد درباره شما مخالفت كردهام». | ||
آنگاه معاویه را هشدار مىدهد كه با ناشيگرى اهداف [[سقیفه]] را بر هم نزند: «اى معاويه، من با اينكه اين مطالب را به تو يادآور شدم و آنچه لازم بود برايت شرح دادم، ولى دلسوزانه و از روى نصيحت به تو مىگويم كه از بىظرفيتى تو و تنگىسينه و بىصبرىات مىترسم، كه در آنچه به تو سفارش كردم و اينكه شريعت محمد و امت او را در اختيار تو قرار دادم عجله كنى و با طعن و شماتت يا رد بر محمد در دينى كه آورده يا اهانت به آن خود را هلاک كنى. در نتيجه آنچه من بالا بردهام پايين بياورى و آنچه بنا كردهام فرو بريزى. به مردم چنان نشان مده كه در صدد از بين بردن حقوق خدا هستى، بلكه از سويى كه احتمال نمىدهند سراغ آنان برو و بهدست خودشان آنان را به قتل برسان و با شمشير خودشان نابودشان كن و هيچگاه مستقيماً با آنان برخورد مكن و در ظاهر با آنان مدارا كن و براى قتل آنان دست به دامان رئيسشان شو». | |||
سپس عمر تصريح مىكند كه آنچه گفتم اسرار من بود كه بايد آنها را مخفى نگه دارى: «من درباره خودمان و تو از قيام على و دو شيربچهاش حسن و حسين در امان نيستم. اگر گروهى از امت را با خود همراه كردى، پيشقدم شو و به كارهاى كوچک قانع مباش و به كارهاى بزرگ بپرداز. وصيت و عهد من (و اين نامهام) را حفظ كن و آن را مخفى كن و به كسى نشان مده؛ چرا كه من نهان و آشكار خود را براى تو بيرون ريختم.<ref>بحار الانوار، ج۳۰، ص۲۸۷-۳۰۰.</ref> | |||
سپس عمر تصريح | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:قرآن و غدیر]] | [[رده:قرآن و غدیر]] |
ویرایش