میراث انبیاء علیهم السلام
آيه «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ...»[۱]
پس از انجام حجةالوداع و پيش از غدير، پيامبرصلى الله عليه وآله وارد مكه شد و يک روز در آن اقامت گزيد. اينجا بود كه جبرئيل آيات اول سوره عنكبوت را آورد و فرمود: اى محمد، بخوان: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ...»[۲]: «آيا مردم گمان كرده اند كه رها مى شوند با همين كه بگويند ايمان آورديم، بدون آنكه امتحان شوند...» .
از طرف خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله چنين دستور داده شد: نبوت تو به پايان رسيده و روزگارت كامل شده است. اسم اعظم و آثار علم و ميراث انبياء را به على بن ابى طالب بسپار كه اولين مؤمن است. من زمين را بدون عالمى كه اطاعت من و ولايتم با او شناخته شود و حجت بعد از پيامبرم باشد رها نخواهم كرد.
در حديث ديگرى به پيامبرصلى الله عليه وآله چنين دستور داده شد: آنچه نزد تو از علم و ميراث علوم انبياى قبل از تو و اسلحه و تابوت و آنچه از نشانه هاى پيامبران نزد توست، آنها را به وصى و خليفه بعد از خود تسليم نما.[۳]
يادگارهاى انبياءعليهم السلام : صحف آدم و نوح و ابراهيم عليهم السلام و تورات و انجيل و عصاى موسى عليه السلام و انگشتر سليمان عليه السلام و ساير ميراث هاى ارجمندى است كه فقط بايد در اختيار حجج الهى باشد. تا آن روز خاتم انبياءصلى الله عليه وآله حافظ اين ميراث هاى الهى بود و اينک به دستور الهى به اميرالمؤمنين عليه السلام منتقل مى شد. اين ودايع از اميرالمؤمنين عليه السلام به امامان بعد منتقل شده تاكنون كه در دست مبارک حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام است.
پيامبرصلى الله عليه وآله، اميرالمؤمنين عليه السلام را فرا خواند و جلسه خصوصى تشكيل دادند و بقيه روز سيزدهم ذى الحجة و شب آن صرف برنامه سپردن ودايع الهى شد، و پيامبرصلى الله عليه وآله اسم اعظم و علم و حكمت و كتب انبياءعليهم السلام و ساير يادگارهاى آنان را به اميرالمؤمنين عليه السلام سپرد، و گفته هاى جبرئيل را به آن حضرت ابلاغ فرمود.[۴]
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: على بن ابى طالب عليه السلام / امتحان الهى با اميرالمؤمنين عليه السلام.
تسليم مواريث انبياعليهم السلام از طرف پيامبرصلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنين عليه السلام[۵]
پس از اتمام حجةالوداع و در روز پر ماجراى چهاردهم ذى الحجة، هنوز برنامه سلام به على بن ابى طالب عليه السلام به عنوان «اميرالمؤمنين» پايان نيافته بود كه دستور تحويل ميراث هاى انبياء به على عليه السلام از طرف خداوند صادر شد.
بار ديگر جبرئيل نازل شد و اين دستور را از طرف خدا آورد: «نبوت تو به پايان رسيده و روزگارت كامل شده است. من زمين را بدون عالمى كه اطاعت من و ولايتم با او شناخته شده و حجت بعد از پيامبرم باشد رها نخواهم كرد. آنچه نزد تو از علم و ميراث علوم انبياى قبل از تو و اسلحه و تابوت (صندوق) و آنچه از نشانه هاى پيامبران نزد توست به وصى و خليفه بعد از خود تسليم نما» .
چنانچه در بالا اشاره شد يادگارهاى انبياءعليهم السلام صحف آدم و نوح و ابراهيم عليهم السلام و تورات و انجيل و عصاى موسى عليه السلام و انگشتر سليمان عليه السلام و ساير ميراث هاى ارجمندى است كه فقط بايد در اختيار حجج الهى باشد. تا آن روز خاتم انبياءصلى الله عليه وآله حافظ اين ميراث هاى الهى بود، و اينك به دستور الهى به اميرالمؤمنين عليه السلام منتقل مى شد.
پيامبرصلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين عليه السلام را فرا خواند و جلسه خصوصى تشكيل دادند. ودايع الهى به على عليه السلام داده شد، و پيامبرصلى الله عليه وآله اسم اعظم و علم و حكمت و كتب انبياءعليهم السلام و ساير يادگارهاى آنان را به حضرت سپرد و گفته هاى جبرئيل را به آن حضرت ابلاغ فرمود.[۶]
و اما تفصيل ماجرا و حواشى آن:
پس از اتمام اعمال حج و بازگشت به مكه[۷]، خداوند رسماً دستور ابلاغ ولايت را بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل كرد.
اولين مرحله جدّى از مسئله ولايت در همين روز آغاز مىشود. قبل از اعلام و ابلاغ ولايت علىعليه السلام به مردم، بايد ودايع نبوت و امامت به علىعليه السلام سپرده شود. پيامبرصلى الله عليه وآله مجلسى خصوصى با علىعليه السلام تشكيل مىدهد كه احدى در آن راه ندارد و اين مجلس در شبانه روزى است كه از نظر همسردارىِ پيامبرصلى الله عليه وآله نوبت عايشه است.
او در برابر اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله مجلس خصوصى با علىعليه السلام دارد عكسالعمل نشان مىدهد و اصرار دارد بداند موضوع از چه قرار است. پيامبرصلى الله عليه وآله پس از گرفتن پيمانى محكم از او، اين سرّ را براى او باز مىگويد كه مسئله اعلان ولايت در پيش است.
عايشه سرّ پيامبرصلى الله عليه وآله را فوراً به ابوبكر و عمر خبر مىدهد، و آنان منافقين را جمع مىكنند و براى قتل پيامبرصلى الله عليه وآله نقشه مىكشند، ولى با خنثى شدن توطئه آنان در كوه هَرشى، نقشه مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله را طرح مىكنند و به اجراى آن مىپردازند.
حذيفه اين مرحله از غدير را چنين ترسيم كرده و مىگويد××× ۱ ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۳۵ - ۱۱۲. كشف اليقين: ص ۱۳۷. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنينعليه السلام )كوفى( : ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير قمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الشيخ الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۳۹ ۲۳۲ ح ۲۴۳ ۴ ح ۲۴۶ ۹ ح ۱۷ و ج ۲۷ ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۸ ص ۱۰۷ ۱۰۶ ۹۷ - ۹۵ و ج ۳۰ ص ۳۸۳ و ج ۳۱ ص ۶۴۰ ح ۱۵۷. صحيح بخارى: ج ۷ ص ۱۷، ج ۸ ص ۴۴۹. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. السيرة النبوية )ابن كثير( : ج ۴ ص ۴۴۹. فتح القدير شوكانى: ج ۵ ص ۲۵۰. مجمع الزوائد )هيثمى( : ج ۷ ص ۱۲۶. تفسير قرطبى: ج ۱۸ ص ۱۸۷. زادالمسير )ابن جوزى( : ج ۸ ص ۵۱ . مسند احمد: ج ۱ ص ۳۳ و ج ۶ ص ۵۲ . ×××:
اعمال حج پايان يافت و پيامبرصلى الله عليه وآله از مِنا به مكه بازگشت. در اينجا جبرئيل نازل شد و چنين پيام آورد:
اى محمد، خدايت سلام مىرساند و ... ، به تو دستور مىدهد على بن ابىطالبعليه السلام را براى بعد از خودت در امت منصوب نمايى و خلافت را به او بسپارى، ... و خدا به تو دستور مىدهد آنچه به تو آموخته به او بياموزى، و آنچه كه تو را بر حفظ آن مأمور كرده و نزد تو به وديعت گذاشته به او تحويل دهى، چرا كه او امين مورد اعتماد است.
اينجا بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله علىعليه السلام را صدا زد و يك روز و شب كامل با او جلسه خصوصى قرار داد. در اين مجلس علم و حكمتى را كه خدا به آن حضرت داده بود به علىعليه السلام سپرد و آنچه جبرئيل گفته بود به او ابلاغ كرد.
آن روز - از بين همسران پيامبرصلى الله عليه وآله - نوبت عايشه بود كه حضرت على القاعده نزد او مىماند، اما حضور علىعليه السلام مانع اين مسئله شد. عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمىگذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنينعليه السلام گفت: اى پسر ابىطالب، امروز يكسره پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كردهاى!!
پيامبرصلى الله عليه وآله در پاسخ او فرمود: اى عايشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچ كس نمىترسد. قسم به آنكه جانم به دست اوست، او را دشمن نمىدارد مؤمن و دوست نمىدارد كافر. بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مىرود كه على برود. از يكديگر جدا نمىشوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است؟! پيامبرصلى الله عليه وآله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه! چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مىكنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!
حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم، و به زودى از آن مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه! چرا الآن آن را به من خبر نمىدهى تا عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است را شروع نمايم؟!
فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم. اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نمودهاى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مىشود را ترك كنى به پروردگارت كافر شدهاى و اجر تو از بين مىرود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشتهاى و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.
عايشه ضمانت كرد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبرصلى الله عليه وآله هم آن راز را به او چنين خبر داد:
خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و او را جانشين خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كردهاند. من به سوى خدا مىروم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.
عايشه بار ديگر قول داد كه اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.
در پى آن عايشه با اصرار از اين جلسه و محتواى آن و دستور ابلاغ ولايت با خبر شد. سپس آن را براى حفصه فاش كرد و هر دو به پدرانشان گفتند. آنها هم با همكارى ديگر سران منافقين تصميم به ترور پيامبرصلى الله عليه وآله در عقبه هرشى گرفتند و همين مقدمهاى براى شهادت حضرت شد، و آياتى هم در اين باره نازل گرديد.
آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه:
از آنجا كه حجج الهى امانت داران خدا در زمين و وديعه گاه امانات الهى هستند، و با توجه به اينكه تمام ودايع انبياء نزد حضرت خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله جمع شده بود، اينك بايد همه آنها به جانشينان آن حضرت يكى پس از ديگرى سپرده مىشد، كه اين كار قبل از غدير در مكه در آن مجلس خصوصى انجام شد.
نكته اينجاست كه آن ودايع دو قسماند: ودايع معنوى و ودايع مادى. ودايع معنوى همان است كه اميرالمؤمنينعليه السلام فرمود: پيامبرصلى الله عليه وآله هزار باب علم را بر من گشود كه از هر كدام هزار باب باز مىشد.××× ۱ بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۳۰ ۲۹. ×××
اين علوم بسيار فراتر و بالاتر از نياز بشر است و متصل به درياى بيكران علم الهى است، كه بشر با سؤال از اين حجج الهى پاسخ و راه چاره همه مشكلاتش را خواهد يافت.
و اما ودايع مادى، از يك سو شامل صحف آدم و شيث و نوح و ادريس و ابراهيمعليهم السلام و تورات و انجيل و قرآن است، و از سوى ديگر شامل كتابى به نام »جامعه« است كه در بر دارنده همه احكام الهى حتى ديه خراش است، و همه اينها ذخائر علم الهى به حساب مىآيند.
همچنين شامل يادگارهاى پيامبران است از قبيل پيراهن آدم و عصاى موسى و انگشتر سليمان، و نيز شامل يادگارهاى پيامبرصلى الله عليه وآله همچون پرچم و شمشير و زره و سپر و كلاهخود و انگشتر و كفش آن حضرت است.××× ۲ بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۲۲۲ - ۲۰۱. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۶. ×××
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: قرآن / آيه »وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً...« .
پانویس
- ↑ عنكبوت / ۴ - ۱. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۶۴ - ۶۰ .
- ↑ عنكبوت / ۴ - ۱.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۶.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۶ و ج ۴۰ ص ۲۱۶.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۳۵ ،۴۳۱ - ۴۲۸. واقعه قرآنى غدير: ص ۴۶. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۹.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۶. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۶ و ج ۴۰ ص ۲۱۶.
- ↑ از نظر ترتيب زمانى اگر چه اين آيات مربوط به وقايعى است كه در مكه قبل از حركت به سوى غدير رخ داده، اما از آنجا كه ادامه آن تا ورود به مدينه است، در اينجا قرار داده شد.